×

درباره میز پرسمان دینی (چون)

«پرسمان» به معنای «سرای پرسش» و «از ما بپرس» تفسیر شده است. پرسمان دینی، هم حوزه دین به معنای مصطلح آن را فرامی‌گیرد و هم مباحث عقلانی بنیاد دین را و هم….
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
جمعه ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
۱۲ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

نقدهای متفرقه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۱۰-۷:۳۷:۲۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22208
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 20397

برخی از نقدها در قالب پرسمان نمی‌گنجد. از این رو نمی‌توان آن را در شاخه پرسش‌ها جای داد.

این شاخه چنین نقدهایی را ارایه می‌دهد.

حرامیان

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۳/۱۱-۱۱:۵۹:۱۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۱۲/۰۹-۵:۴۸:۲۱
    • کد مطلب:21892
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (20) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4091

«حرامی» چند معنا دارد:

یک معنای «حرامی»، دزد و راهزن است.

یک معنای «حرامی» هم نطفه‌ی ناپاک.

اما ناپاکی نطفه هم انواعی دارد: ناپاکی نطفه جسم، ناپاکی نطفه روح و ناپاکی نطفه فکر.

ناپاکی نطفه‌ی جسم، معرف حضور همه هست که حاصل زنا کاری است.

اما ناپاکی نطفه‌ی روح، حاصل حرام کاری خود فرد در حوزه معرفت و ایمان است.

توضیح این که حیات واقعی و تولد معنوی روح، در گرو معرفت و ایمان است. از آن جایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین مبدأ حکمت و معرفت و مربی قلوب و نفوس هستند، این دو پدر معنوی بشریت می‌باشند.[1]

پشت کردن به ولایت و سرپرستی محمد و آل محمد علیهم السلام (بخوانید انکار حق و پشت کردن به معرفت، حکمت، ایمان و تربیت انسانی) و برگزیدن شیاطین انسی برای امامت روح (بخوانید ایمان به باطل)، بالاترین مصداق ناپاکی نطفه روح است.

شایسته‌ترین پدر برای اندیشه، خرد است. گرفتن پدریِ اندیشه از عقل، و جایگزینی آن با تعصبات کور، بزرگترین حرام کاری اندیشه است و حاصل آن ناپاکی نطفه فکر است.

آن چه به عنوان مقدمه ارایه شد از مطالب بنیادین فوق العاده مهم است.

 

خانم مصری که تحصیل کرده آمریکاست، عِرق دینی‌اش حرکت می‌کند که دائرة المعارف زنان اسلام را به نام موسوعه ذهبیه بنویسد. می‌گویند تا کنون چهل جلد نوشته است.

توجه شما را به سه بُرِش از این موسوعه طلایی! جلب می‌کنم:

۱- در مورد عایشه 225 صفحه قلم فرسایی آن چنانی می‌کند.

۲- اما در مورد فاطمه زهرا سلام الله علیها، تنها به یک پاراگراف بسنده کرده:

پیغمبر خدا چند تا بچه داشت، یکی از بچه‌هایش اسمش فاطمه بود. این خانم به زمین خیلی علاقمند بود. تمام عمر 18 ساله‌اش به دنبال یک قطعه زمین بود البته خیلی زمین بزرگی هم بود به نام (فدک) که اصرار کرد و پی‌گیری کرد اتفاقاً هم بهش نرسید. در فلان سال هم درگذشت البته خانم خوبی هم بود، شوهرش را آزار نمی‌داد فرزندان خوبی هم داشت.

۳- اما در کتابی که قرار بود به نام زنان بزرگ اسلام منتشر بشه، اصلا شخصیتی بنام خدیجه کبری سلام الله علیها وجود ندارد.

 

این خانم دکتر، واقعا حرامی است.

حرامی به معنای راهزن که مسلم هست. چرا که بزرگترین راهزنی را، در تاریخ زنان اسلام رقم زده است.

اما حرام به معنای ناپاکی نطفه:

مسلم این خانم دکتر حرامی در فکر هم هست. چون نطفه اندیشه‌اش، اوج تعصب است، نه عقل و انصاف.

این خانم دکتر حرامی در روح هم هست. چون با نشان دادن اوج دشمنی با پیامبر صلی الله علیه و آله، ثابت کرده است که پدر معنویش همان شیاطین هستند.

می‌ماند حرامی در جسم که آن هم الله عالم!

 

حالا تفصیل این خبر:

خانمی هست به نام (فاطمه محجوب) این خانم در آمریکا درس خوانده در دانشگاه هاروارد آمریکا، پزشکی خوانده. شافعی مذهب و از اهالی  اسکندریه مصر،است. در زندگینامه‌اش نوشته که:

من زمانی که آمریکا بودم و درس می‌خواندم دیدم که مسیحی‌های پروتستانتیست آمریکا از هر ابزار و بهانه‌ای برای تبلیغ دین خودشان استفاده می‌کنند. ابزار ورزش، ابزار هنر، ابزار سیاست، ابزار... من با خودم و خدای خودم عهد بستم که زمانی مدرک پزشکیم را گرفتم و آمدم شهرم و مطبی زدم و  جا افتادم ، یک کتابی بنویسم درباره‌ی (زنان بزرگ اسلام) که دینی را از دین‌هایی که خدا بر گردنم گذاشته ادا کنم. شروع می‌کند به ادای آن دینش، قرار بود یک کتاب بنویسد در اعلام النساء، زنان بزرگ اسلام، در نمایشگاه تهران چند  سال قبل جلد سی و هفتم این کتاب عرضه شد. قرار بود یک جلد باشد شده بود 37 جلد که تازه به حرف (قاف) رسیده بود. اسم کتاب را گذاشته (الموسوعة الذهبیة) دائرة المعارف طلایی، موضوعش زنان بزرگ اسلام، این کتاب را شما تهیه می‌کنید به حرف فاء می‌رسید. در حرف فاء دنبال فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله می‌گردید به عنوان یک زن بزرگ اسلام، وقتی این کتاب را باز می‌کنید می‌بینید پناه بر خدا یک کتاب سی و هفت هشت جلدی درباره خانم صدیقه طاهره یک پاراگراف بیشتر ندارد. با نهایت شرمندگی، اگر شما نسبت به حضرت زهرا هیچ آشنایی و آگاهی نداشته باشید فقط این پاراگراف را بخوانید در ذهنتان این تلقی می آید که یک خانمی بود که تمام زندگیش دنبال پول پرستی و ملک و خاک و زمین بوده. چون توی این کتاب در این پاراگراف نوشته:

پیغمبر خدا چند تا بچه داشت، یکی از بچه‌هایش اسمش فاطمه بود. این خانم به زمین خیلی علاقمند بود. تمام عمر 18 سالش به دنبال یک قطعه زمین بود البته خیلی زمین بزرگی هم بود به نام (فدک) که اصرار کرد و پی‌گیری کرد اتفاقاً هم بهش نرسید. در فلان سال هم درگذشت البته خانم خوبی هم بود، شوهرش را آزار نمی‌داد فرزندان خوبی هم داشت.

این می‌شود آن یک پاراگرافی که یک خانم دکتر، پزشک در فرهنگ شافعی برای معرفی یک زن بزرگ اسلام نوشته. چند جلد می‌آید عقب‌تر به حرف عین می‌رسید، در این جلد اسم چه کسی را می‌بینید؟ عائشة بنت أبی بکر.آنجا فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله یک پاراگراف بود آن هم کاش اصلاً نمی‌نوشت چون از اول تا آخر دروغ و کذب.در حرف عین، 225 صفحه درباره عائشه بنت ابی بکر نوشته که اگر عائشه نشناس باشیم که ( ان شاء الله هرگز معرفت پیدا نکنیم) چیزی که به ذهنمان می‌آید یک قدیسه، یک شخصیت ملکوتی، یک فرشته‌ای که در روی زمین دارد زندگی می‌کند. یک کسی که اسلام فقط به وجود این خانم در تمام اقصی نقاط عالم پخش شده است.

چند جلد می‌آیید جلوتر در حرف خاء دنبال خدیجه بنت خویلد می‌گردید. هر چه بیشتر ورق می‌زنید کمتر پیدا می‌کنید. اصلاً در کتابی که قرار بود به نام زنان بزرگ اسلام منتشر بشه، شخصیتی بنام خدیجه کبری سلام الله علیها وجود ندارد. یعنی باز اگر کسی تاریخ اسلام نخواند و نداند با این کتاب بخواهد زنان بزرگ اسلام را بشناسد، اصلا به وجود بزرگواری بنام خدیجه کبرد پی نمی‌برد.

این کتاب دارد هم زمان به فرانسه و انگلیسی توسط اداره اوقاف مصر ترجمه می‌شود .کتاب خانم فاطمه محجوب پس از اینکه به انگلیسی و فرانسه ترجمه شد می‌فرستند در کتابخانه‌های دانشگاه ها، و یکی از منابع دانشجویان برای تحقیق و پایان نامه میشود کتاب فاطمه محجوب (موسوعة الذهبیة) او از فاطمه چه می‌داند؟ یک پاراگراف دروغ، او از عائشه چه می‌داند؟ یک مشت دروغ. او از خدیجه چه می‌داند؟ هیچ، باید به این خانم دکتر بسیار آفرین گفت، احسنت، بسیار آفرین در باطلش، در کفرش، در بی دینی‌اش، در دشمنی‌اش.

منبع: بی و تن

سایت آشتی با خرد: تحقیق در منبع یاد شده و نیز مطالعه نظرات ذیل این نوشتار ضروری است.

[1]- این مطلب ناظر به روایاتی است که از قول پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می‌کند: من و علی دو پدر این امت هستیم. از جمله این روایات روایت زیر است:

أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ فَمَنْ عَصَى أَبَاهُ فَحُشِرَ مَعَ وَلَدِ نُوحٍ حَيْثُ قَالَ لَهُ أَبُوهُ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ قالَ سَآوِي إِلى‏ جَبَل‏

عاشورا و برکتِ مجعول

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۷/۲۳-۹:۳۹:۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۷/۲۳-۹:۴۰:۳۱
    • کد مطلب:22209
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1496

یکی از سنیان گفته است:

روز عاشورا در آموزه‌های اسلامی از جایگاه بسیار بالا و والایی برخوردار است. پیشینهٔ عظمت و جایگاه بلند عاشورا، ریشه در آفرینش آسمان‌ها و زمین دارد و وابسته به هیچ رخداد تاریخی نیست، بلْ رخدادهای تاریخ مفتخر و مدیون این روز بزرگ‌اند.

از این‌که بگذریم در فضایل این روز بزرگ، روایتی از رسول‌خدا صلی‌الله علیه وآله وسلم با این مضمون آمده است:

«مَنْ وَسَّعَ عَلى عَيالِهِ يَوْمَ عاشُوراء لَمْ يَزَلْ فِي سَعَةً سائِرَ سَنَتِهٖ»؛ هرکس بر اهل و عیالش در روز عاشورا خوب انفاق کند، طول سال در توانگری خواهد بود.

اگرچه دربارهٔ سند این حدیث کلام است و برخی از محدثان آن را ضعیف گفته‌اند اما امام مناوی رحمه‌الله در 'فیض‌القدیر' می‌نویسد:

صحابی بزرگوار حضرت جابربن‌عبدالله رضی‌الله ‌عنه فرموده است:

''جَرَّبناهُ فَوَجَدناهُ صَحِيحاً''؛ این عمل را تجربه کردیم و درستش یافتیم.

و امام سفیان‌بن‌عُيَينه می‌فرماید: ''جَرَّبناه خَمسِين أو سِتِّين سَنة''؛ پنجاه یا شصت سال این عمل را تجربه کردیم.

و امام ابن حبيب مالكی‌ می‌سراید:

قال الرسول صلاة الله تشمله         قولا وَجَدنا عَليه الحَقَّ والنُّورا

مَن باتَ في لَيلِ عاشوراء ذا سعة   يَكُن بِعيشته في الحول مَجبورا

امام مناوی رحمه‌الله در پایان این سروده می‌نویسد:

 "فَهذا مِن هذا الإمامِ الجَليل يَدُلّ عَلى أنَّ لِلحَدِيث أصْلاً"؛ این سخن سترگ از چنین امام بزرگی، دلالت بر درستی و اصالت حدیث دارد.

افزون بر این فقیهان و امامان مطرح چهارمذهب بر مستحب‌بودن فراخی‌نمودن در نفقه بر اهل‌وعیال در این روز اتفاق دارند؛

چنان‌که علامه صاوی مالکی در حاشیهٔ 'الشرح الصغیر' و علامه بهوتی حنبلی در شرح 'منتهى الإرادات' می‌نویسند:

"وَيَنْدُبُ فِي عاشُوراء التَّوسِعة عَلى الأهْلِ والأقارِبِ"؛

وسعت و فراخی‌نمودن بر خانواده و خویشاوندان در عاشورا مستحب است.

افزون بر این سليمان الجمل در حاشیه‌ای که بر کتاب 'فتح الوهاب' اثر زكريا انصاری شافعی دارد می‌نویسد: "...فَإن لَمْ يَجِدْ شَيئاً فَلْيُوَسِّع خُلُقَه ويَكُفَّ عَنْ ظُلمِه"؛ اگر چیزی برای خرج کردن بر اهل و عیال و خویشاوندان و فقیران در روز عاشورا نیافت، با آنان خوش برخورد کند و دست از ستم بازدارد.

علامه ابن عابدين حنفی نیز در رَدُّ المُحتار می‌نویسد:

"نَعَم حَدِيثُ التَّوسِعة ثابِتٌ صَحِيحٌ كما قال الحافظ السيوطي في الدُّرَر..."؛ حدیث توسعه ثابت و صحیح است. والله أعلم.

هرگز از یاد و خاطرم نمی‌رود، روزی که استاد فرهیخته حضرت مولانا مفتی محمدرفیع عثمانی دامت‌معالیهم در درس صحیح مسلم فرمود:

«بنده سال‌هاست که این حدیث را تجربه کرده‌ام و در روز عاشورا به نفقهٔ خانواده و خویشاوندانم می‌افزایم حتی هر سال شهریهٔ استادان، کارکنان و طلاب دارالعلوم کراچی را در همین روز اضافه می‌کنم _‌والحمدلله‌_ برکات و آثارش را به چشم سر دیده‌ام.»

نگارنده نیز این عمل را تجربه کرده‌‌‌ام و درستش یافته‌‌ام، شما نیز تجربه کنید.

ولی‌الله رفیعی - گلستان - ۷محرم ۱۴۴۰

کانال مولاناعبدالرشید رودینی

پاسخ

نخست ادعاهای نویسنده را می‌آوریم و در ادامه آن به ادعاهای یاد شده پاسخ می‌دهیم.

 

ادعای۱: [عاشورا] وابسته به هیچ رخداد تاریخی نیست

پاسخ: اگر تنزل کنیم و ادعای ایشان را بپذیریم که روز عاشورا وابسته به هیچ رخداد تاریخ نیست، یک مورد استثنا دارد.

آن مورد استثنایی این که بحث از لعن یزید، دقیقا و صد در صد مربوط به روز عاشورایی است که امام حسین علیه السلام طبق فرمان یزید و توسط لشگر یزید به شهادت رسید.

همه علماء یزید را پلید و جنایتکار می‌دانند، اما برخی از آنها لعن یزید را به این جهت جایز ندانسته‌اند که لعن یزید به لعن معاویه و عثمان و عمر و ابوبکر سرایت می‌کند. چون اینان زمینه حکومت یزید را فراهم ساختند.

بنا بر این عاشورا به یک رخداد تاریخی بسیار مهم قطعا مرتبط است.

 

ادعای۲: اگرچه دربارهٔ سند این حدیث کلام است و برخی از محدثان آن را ضعیف گفته‌اند

پاسخ: درباره سند این حدیث به کتاب صوم عاشورا نجم الدین طبسی مراجعه شود. ایشان در سرفصل

«الاكاذيب في التوسعة و الاكتحال في عاشوراء» می‌گوید:

به راستی که در فضیلت عاشورا احادیثی را جعل کردند و به دروغ به پیامبر نسبت دادند که مفاد آن عبارت است از فضیلت توسعه بر عیال در روز عاشورا و مستحب بودن سرمه کشیدن و عطر زدن و روغن زدن و زینت کردن.

این روایات همچنان که به زودی می‌بینی، روایات ضعیف السند است و متن آن نیز نامأنوس است

علماء عامه درباره این روایات این چنین تصریح کرده‌اند:

عینی: این احادیث از مجعولات نادانان اهل سنت است و این روایات ساخته و پرداخته دروغگویان است

ابن جوزی: به راستی که در این روایات دروغهایی است که بدن را می‌لرزاند

حاکم و غیر حاکم: این روایات از مجعولات قاتلان امام حسین است.[1]

تفصیل این مطالب را در ادامه کتاب صوم عاشورا ببینید.

 

ادعای ۳: عده‌ای این مطلب را تجربه کرده‌اند

پاسخ 1: نویسنده متوجه نامعتبر بودن مستند توسعه بر عیال در روز عاشوراست. لذا بلافاصله نام عده‌ای را می‌آورد که طبق ادعای نویسنده این مطلب را تجربه کرده‌اند.

بر فرض راستگویی نویسنده و بر فرض راستگویی تجربه کنندگان، آیا تجربه، مستند حکم شرعی می‌گردد؟! و آیا با تجربه دین خدا ثابت می‌شود؟!

پاسخ ۲: البته و صد البته هیچ دلیلی بر راستگویی نویسنده و مدعیان تجربه وجود ندارد. جز همان که پیش از این از عینی گذشت که این احادیث از مجعولات نادانان اهل سنت است.

 

[1]- لقد افتعلوا احاديث و نسبوها زورأ الي الرسول الاكرم في فضل عاشورا مفادها: فضل التوسعة علي العيال في ذلك اليوم و الاكتحال و الادهان و التطيب فيه و التزين.. !! و هي كما ستعرف روايات ضعيفة الاسناد غريبة المتون و قد صرح علماء العامة بأنّها من مفتعلات جهلة اهل السنة و آنهامن وضع الكذابين كما عن العيني و ان فيها من الكذب ما يقشعر له الجلد كما عن ابن الجوزي و أنها من وضع قتله الحسين- بني امية لعنهم الله- كما عن الحاكم و غيره و هذه التصريحات و الاعترافات الخطيرة تغنينا عن البحث في اسناد هذه الاباطيل فنكتفي في المقام ببعض تلك الموضوعات ثم بيان موقف علماء السنة منها:…

این مطلب را در لینک زیر نیز می‌توانید ببینید:

http://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=6288#_Toc310769476

آداب هیئت

  • نویسنده:ایلیا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۰۶-۵:۱۷:۲۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۰۶-۵:۱۷:۵۸
    • کد مطلب:16037
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2932

یکی از آرزوی‌های یک شیعه واقعی اینه که هیئتی امام حسین باشه
سینه زن، سینه چاک، گریه کن،
چه لیاقتی بهتر از این

اما هیئتی شدن مثل هر کار دیگه‌ای فوت و فن داره راه و روش داره آیین و آداب داره

یکی از مهمترین آداب یک هیئتی رعایت حرمت هیئت و شان صاحب هیئته
باید متوجه باشیم برا کی سینه می‌زنیم برا کی شعر می‌خونیم و با کی داریم حرف می‌زنیم
نباید امام حسین رو قربانی هوای نفسمون کنیم باید هوای نفس مون رو قربانی امام حسین کنیم
باید خودمون رو با عزیز مون همراه کنیم و بالا ببریم نه اینکه خدایی نکرده عزیز مون رو پایین بیاریم و با خودمون همراه کنیم

یکی از مشکلات ما هیئتیا اینه که دیسکو نرفتیم و ندیدیم
نمیدونیم دی جی چیه
البته این خوبه که هیئتیا این مشکل رو داشته باشن
بچه هیئتی نباید اهل هرزگی باشه
اما کاش به حرف اونایی که رفتن و دیدن گوش بدیم

یه آقایی که قبلا اهل دیسکو و... اینا بود و بعد امام حسینی شده بود می‌گفت:
از پله‌های حسینیه که پایین رفتم یه لحظه تو ذهنم یاد دیسکو افتادم

گفت وقتی وارد یه کنسرت میشی بوی عرق بدن و عرق سگی و ....
همه نیمه برهنه و همه بالا و پایین میپرن
یکی داره بالای سن میخونه و وصف دختر همسایه شون رو میگه
غریبه آشنا دوستت دارم بیا ....
صدای دیس دیس و دوپ و دوپ رو هم بهش اضافه کنید
و...
وقتی وارد هیئت شدم تداعی شد تو ذهنم
بوی عرق بچه‌های هیئت که گاهی به خاطر اربابشون هم که شده می‌خوان ژولیده باشن و خیال می‌کنن حموم هم نباید برن و نظافتم یادشون میره
همه نیمه برهنه
همه بالا و پایین می‌پریدن
صدای سن سن (نام مقدس حسین که متاسفانه این طور تلفظ میشه) به جای دیس دیس و سکسکه مداح هم به جای دوپ دوپ
البته دستگاه‌های حالا هم خودش دوپ دوپ داره
سبکی که خونده می‌شه هم همون سبکی که تو کنسرت می‌خونن
شعرایی که خونده می‌شه هم از نظر محتوا شبیه اونا
چشای قشنگ و ...

خیلی معذرت میخوام اول از سید الشهدا علیه السلام بعدم از همه هیئتیا
دیگه برای رعایت حرمت هم که شده بقیه شو نمی‌گم

البته سوء تفاهم نشه نمی‌خوام بگم این کارا بده
برهنه شدن هروله کردن و سینه زدن و عرق ریختن و لطمه زدن و...
من تا آخرش هستم....
اما اینا آدابی داره، مقدماتی داره، شرایطی داره، هدفی داره
همش که این نیست

یه بزرگی میگفت عزاداری مراحلی داره
اول دل می‌سوزه بعد می‌شکنه
بعد اشک جاری می‌شه
بعد صدای گریه بلند می‌شه
بعد بی اختیار می‌شن و به سر و سینه می‌زنن
بعد لطمه می‌زنن و زخم می‌زنن و خون شون رو به مواسات با سید الشهدا جاری می‌کنن و
اخرش هم اگر خدا توفیق بده تو همون مجلس از نفس میافتن
خوش به حال هر کی تو این مجالس تموم کنه

یادمه بچه بودم یه مجلسی تو مشهد ماه محرم شبی نبود که ده تا جوون سینه زن غش نکنن و بالا دستا بیرون نبرن
هم شور بود هم شعور
دیگه از اون مجلسا ندیدم
یادش به خیر

بله این شور لازمه اما شعور هم لازمه
بگذارید این جور بگم این شور هست که باید شعور بیاره و ما رو حسینی کنه

اما گاهی وقتا که دیگه هیچی جز همین شور یادمون نیست
یادمون می‌ره که امام حسین چی دوست داره
هدفش، مرامش، ادبش....!
اصلا رفتار ما هم شبیه ارباب هست؟!
چقدر شبیه ارباب شدیم؟!

قصد بی ادبی به نوکرای ارباب ندارم
خودش میدونه با نوکراش چکار کنه

اما بعضیا به عشق امام حسین مشغول شدن و خود امام حسین رو فراموش کردن
عشق لیلی رو بیشتر از خود لیلی میخوان

نه اشکی نه گریه‌ای نه دل شکسته‌ای نه رفتار حسینی نه اخلاق حسینی نه ادب حسینی نه علم حسینی
نه توبه‌ای، نه تحولی!
فقط اسممون هیئتی باشه کافیه
این شده کار دائمی ما

دیگه حالا هم باب شده اولین روش دفاع از امام حسین و شعائرش توهین است و بی ادبی و مظلوم نمایی
نمی‌خوام بگم این جور هیئتی بودن بده حتی شاید اگر این جور ادامه بدیم بهشت هم بریم
اما آیا روش امام حسین هم اینه؟!
این بهترین راهه؟!
از این بهتر نمیشه عمل کرد؟!
نمی‌شه امام حسین رو از خودمون راضی‌تر کنیم؟!

کاش کاری کنیم که وقتی ما رو می‌بنن و می‌گن اینا حسینی هستن و هیئتی و سینه زن، امام حسین سر شو بالا بگیره
نه این که بیشتر شرمنده بشه
کاش افتخار امام حسین باشیم
و کاش....
بله هیئتی شدن آدابی داره ...

اگر نام امیرالمومنین در قرآن می آمد...

  • نویسنده:ایلیا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۱۸-۷:۵۸:۵۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۱۸-۸:۳:۴۲
    • کد مطلب:16038
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2835

آیا اگر  خداوند در قرآن نام ائمه را نيز ‌آورده بود ،‌ پيراوان سقيفه حاضر بودند كه بپذيرند ؟  آيا همان‌هايي كه به پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نسبت هذيان دادند و گفتند :

ان الرجل ليهجر .

اگر نام امیرالمومنین در قرآن هم آمده بود ، نمي‌گفتند :

ان جبرئيل قد هجر ؟

يا نستجير بالله نمي‌گفتند كه خدا هم اجتهاد فرموده و ما هم مجتهد هستيم و اين سخن را قبول نداريم؟
ما معتقد هستيم كه حتي اگر نام امیرالمؤمنین عليه السلام هم در قرآن مي‌آمد ، پيروان سقيفه حاضر نبودند كه بپذيرند؛ چنانچه در بارۀ بسياري از احكام ديگر نپذيرفتند؛

مثل این که در قرآن سوره ای به نام منافقین وجود دارد اما پیروان سقیفه حاضر نیستند بپذیرند که در اصحاب پیامبر منافق هم بوده است

یا اینکه در قرآن در سوره تحریم می‌فرماید دو تن از زنان پیامبر سر او را فاش کردند و به او خیانت کردند اما پیروان سقیفه حاضر نیستند بپذیرند و همواره زنان پیامبر را ام المؤمنین میدانند

یا همانند متعه . مگر در بارۀ متعه در قرآن آيۀ صريح نداريم كه فرمودند:

فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً . النساء / 24 .
و زنانى را كه متعه كرده ايد ، مَهرشان را به عنوان فريضه اى به آنان بدهيد ، و بر شما گناهى نيست كه پس از  [ تعيين مبلغ  ] مقرر ، با يكديگر توافق كنيد  [ كه مدت عقد يا مَهر را كم يا زياد كنيد ] .
قرطبي مي‌گويد :
وقال الجمهور المراد نكاح المتعة الذي كان في صدر الإسلام .
تفسير قرطبي ، ج5 ، ص120 و فتح القدير ، ج1 ، ص449 و تفسير طبري ، ج5 ، ص18
مراد از اين « فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ » نكاح متعه است كه در صدر اسلام رايج بوده .
و ده‌ها روايت در صحيح بخاري ، از جابر و ديگران آورده‌اند كه ما در زمان پيامبر متعه مي‌كرديم ؛ حتي به يك مشت گندم .
محمد بن اسماعيل بخاري در صحيحش نقل مي‌كند كه :
حدثنا مسدد حدثنا يحيى عن عمران أبى بكر حدثنا أبو رجاء عن عمران بن حصين رضى الله تعالى عنه قال نزلت آية المتعة في كتاب الله ففعلناها مع رسول الله صلى الله عليه وسلم ولم ينزل قرآن يحرمه ولم ينه عنها حتى مات قال رجل برأيه ما شاء قال محمد يقال إنه عمر  .
صحيح البخاري ، ج 5 ، ص 158 .
آيۀ متعه در زمان رسول خدا نازل شد و ما در زمان رسول خدا به آن عمل مي‌كرديم و آيۀ هم بر حرمت‌ آن نازل نگرديد و رسول خدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع نكرد ، مردي با رأي و ميل خودش هر چه كه دلش خواست گفت . و اين شخص عمر بن الخطاب بود .
همچنين مسلم نيشابوري در صحيحش نقل مي‌كند كه :
قال عطاء قدم جابر بن عبد الله معتمرا فجئناه في منزله فسأله القوم عن أشياء ثم ذكروا المتعة فقال نعم استمتعنا على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبى بكر وعمر .
صحيح مسلم ، ج4 ، ص131 .
عطاء گويد : جابر بن عبد الله انصاري براي عمره به مكه آمد . به منزل او رفتم ، مردمان از او مسأله مي‌پرسيدند تا صحبت رسيد به متعه . جابر بن عبد الله گفت : بلي ما در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و هم در زمان ابوبكر و عمر متعه مي‌كرديم .
و باز در جايي ديگر نقل مي‌كند :
عن أبي نضرة قال كنت عند جابر بن عبد الله فاتاه آت فقال إن ابن عباس وابن الزبير اختلفا في المتعتين فقال جابر فعلناهما مع رسول الله صلى الله عليه وسلم ثم نهانا عنهما عمر فلم نعد لهما .
صحيح مسلم ، ج4 ، ص59 .
من در نزد جابر بن عبد الله بودم ، گفتند عبد الله بن عباس و عبد الله بن زبير در موضوع دو متعه [متعۀ نساء و متعۀ حج ] اختلاف نظر دارند . جابر بن عبد الله گفت : ما در زمان رسول خدا هر دو را به جا مي‌آورديم ؛ پس عمر آن دو را نهي كرد و ما هم ديگر پس از آن بجا نياورديم .
اهل سنت مي‌گويند كه جناب عمر صلاح ديد كه متعه را حرام كند .
متعتان كانتا على عهد رسول الله ، صلى الله عليه وآله – أنا أنهى عنهما ، وأعاقب عليهما ، متعة النساء ومتعة الحج .
دو متعه در زمان رسول خدا حلال بود كه من آن را حرام مي‌كنم و هر كس انجام دهد ، او را مجازات مي‌كنم : يكي متعه حج و ديگري متعه زنان .
الإيضاح ، الفضل بن شاذان الأزدي ، ص 443  و مسند احمد ، الإمام احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 52  و ج 3 ، ص 325 و السنن الكبرى ، البيهقي ، ج 7 ، ص 206 و معرفة السنن والآثار ، البيهقي ، ج 5 ، ص 345 و الاستذكار ، ابن عبد البر ، ج 4 ، ص 95  و أحكام القرآن ، الجصاص ، ج 1 ، ص 338  و أحكام القرآن ، الجصاص ، ج 2 ، ص 191 و تفسير الرازي ، الرازي ، ج 5 ، ص 167 و تذكرة الحفاظ ، الذهبي ، ج 1 ، ص 366 و ميزان الاعتدال ، الذهبي ، ج 3 ، ص 552 و
جالب اين است كه آقاي سرخسي حنفي و ابن قدامه حنبلي از شخصيت‌هاي برجستۀ اهل سنت وقتي به اين مي‌رسند مي‌گويند :
وقد صح أن عمر رضي الله عنه نهي الناس عن المتعة .
اين كه عمر از متعه نهي كرده است ،  صحت دارد .
متعه اين قدر در قرآن به صراحت آمده است و آن‌ها زير بار نرفتند . اگر نام امام علي عليه السلام هم در قرآن آمده بود، مي‌گفتند :
ان الله تبارك و تعالي قد عين علياً للإمامة ولكن عمر عزله.
خدا علی را به امامت نصب کرد ولی عمر او را از این مقام عزل کرد
پس حتي اگر اسم ائمه در قرآن هم مي‌آمد ، هيچ ضمانتي وجود نداشت كه اهل سنت آن را بپذيرند.

منبع: نامعلوم

حاج آقا رحیم ارباب و نماز به زبان فارسی!

  • نویسنده:محمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۵/۰۵-۲۱:۲۶:۴۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۳/۱۸-۱۹:۵۷:۱۲
    • کد مطلب:13215
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 8165

آقای دکتر محمدجواد شریعت که با جمعی از دانشجویان با مرحوم حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی دیدار کرده است، خاطره آن ملاقات را چنین باز می گوید:

سال یکهزار و سیصد و سی دو شمسی بود، من و عده ای از جوانان پرشور آن روزگار، پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره، به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلی دارد نماز را به عربی بخوانیم؟ چرا نماز را به زبان فارسی نخوانیم؟ عاقبت تصمیم گرفتیم نماز را به فارسی بخوانیم و همین کار را هم کردیم. والدین کم کم از این موضوع آگاهی یافتند و به فکر چاره افتادند. آن ها، پس از تبادل نظر با یکدیگر، تصمیم گرفتند با نصیحت ما را از این کار باز دارند و اگر مؤثر نبود، راهی دیگر برگزینند. چون پند دادن آن ها مؤثر نیفتاد؛ ما را نزد یکی از روحانیون آن زمان بردند. آن روحانی وقتی فهمید ما به زبان فارسی نماز می خوانیم، به شیوه ای اهانت آمیز نجس و کافرمان خواند. این عمل او ما را در کارمان راسخ تر و مصرتر ساخت. عاقبت یکی از پدران، والدین دیگر افراد را به این فکر انداخت که ما را به محضر حضرت آیت الله حاج آقا رحیم ارباب ببرند و این فکر مورد تأیید قرار گرفت. آن ها نزد حضرت ارباب شتافتند و موضوع را با وی در میان نهادند. او دستور داد در وقتی معیّن ما را خدمتش رهنمون شوند. در روز موعود ما را که تقریباً پانزده نفر بودیم، به محضر مبارک ایشان بردند.

حاج آقا رحیم ارباب

 در همان لحظه اول، چهره نورانی و خندان وی ما را مجذوب ساخت؛ آن بزرگمرد را غیر از دیگران یافتیم و دانستیم که با شخصیتی استثنایی رو به رو هستیم. آقا در آغاز دستور پذیرایی از همه ما را صادر فرمود. سپس به والدین ما فرمود: شما که به فارسی نماز نمی خوانید، فعلاً تشریف ببرید و ما را با فرزندانتان تنها بگذارید. وقتی آن ها رفتند، به ما فرمود: بهتر است شما یکی یکی خودتان را معرفی کنید و بگویید در چه سطح تحصیلی و چه رشته ای درس می خوانید. آنگاه، به تناسب رشته و کلاس ما، پرسش های علمی مطرح کرد و از درس هایی مانند جبر و مثلثات و فیزیک و شیمی و علوم طبیعی مسائلی را پرسید که پاسخ اغلب آن ها از توان ما بیرون بود. هر کس از عهده پاسخ بر نمی آمد، با اظهار لطف وی و پاسخ درست پرسش رو به رو می شد. پس از آن که همه ما را خلع سلاح کرد، فرمود: والدین شما نگران شده اند که شما نمازتان را به فارسی می خوانید، آن ها نمی دانند من کسانی را می شناسم که ـ نعوذ بالله ـ اصلاً نماز نمی خوانند. شما جوانان پاک اعتقادی هستید که هم اهل دین هستید و هم اهل همت. من در جوانی می خواستم مثل شما نماز را به فارسی بخوانم؛ ولی مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم. اکنون شما به خواسته دورانی جوانی ام جامه عمل پوشانیده اید، آفرین به همت شما.

در آن روزگار، نخستین مشکل من ترجمه صحیح سوره حمد بود که لابد شما آن را حل کرده اید. اکنون یکی از شما که از دیگران مسلط تر است، بگوید بسم الله الرحمن الرحیم را چگونه ترجمه کرده است. یکی از ما به عادت دانش آموزان دستش را بالا گرفت و برای پاسخ دادن داوطلب شد. آقا با لبخند فرمود: خوب شد طرف مباحثه ما یک نفر است؛ زیرا من از عهده پانزده جوان نیرومند بر نمی آمدم. بعد به آن جوان فرمود: خوب بفرمایید بسم الله را چگونه ترجمه کردید؟ آن جوان گفت: طبق عادت جاری به نام خداوند بخشنده مهربان، حضرت ارباب لبخند زد و فرمود: گمان نکنم ترجمه درست بسم الله چنین باشد، در مورد «بسم» ترجمه «به نام» عیبی ندارد. اما «الله» قابل ترجمه نیست؛ زیرا اسم علم (خاص) خدا است و اسم خاص را نمی توان ترجمه کرد؛ مثلاً اگر اسم کسی «حسن» باشد، نمی توان به آن گفت «زیبا». ترجمه «حسن» زیبا است؛ امّا اگر به آقای حسن بگوییم آقای زیبا، خوشش نمی آید. کلمه الله اسم خاصی است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق می کنند، نمی توان «الله» را ترجمه کرد، باید همان را به کار برد. خوب «رحمن» را چگونه ترجمه کرده اید؟ رفیق ما پاسخ داد: بخشنده. حضرت ارباب فرمود: این ترجمه بد نیست، ولی کامل نیست؛ زیرا «رحمن» یکی از صفات خدا است که شمول رحمت و بخشندگی او را می رساند و این شمول در کلمه بخشنده نیست؛ «رحمن» یعنی خدایی که در این دنیا هم بر مؤمن و هم بر کافر رحم می کند و همه را در کنف لطف و بخشندگی خود قرار می دهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا می فرماید. در هر حال، ترجمه بخشنده برای «رحمن» در حد کمال ترجمه نیست. خوب رحیم را چطور ترجمه کرده اید؟ رفیق ما جواب داد: «مهربان». حضرت آیت الله ارباب فرمود: اگر مقصودتان از رحیم من بودم ـ چون نام وی رحیم بود ـ بدم نمی آمد «مهربان» ترجمه کنید؛ اما چون رحیم کلمه ای قرآنی و نام پروردگار است، باید درست معنا شود. اگر آن را «بخشاینده» ترجمه کرده بودید، راهی به دهی می برد؛ زیرا رحیم یعنی خدایی که در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو می کند. پس آنچه در ترجمه «بسم الله» آورده اید، بد نیست؛ ولی کامل نیست و اشتباهاتی دارد. من هم در دوران جوانی چنین قصدی داشتم؛ اما به همین مشکلات برخوردم و از خواندن نماز فارسی منصرف شدم. تازه این فقط آیه اول سوره حمد بود، اگر به دیگر آیات بپردازیم، موضوع خیلی پیچیده تر می شود. اما من معتقدم شما اگر باز هم بر این امر اصرار دارید، دست از نماز خواندن به فارسی برندارید؛ زیرا خواندنش از نخواندن نماز به طور کلی بهتر است.

در این جا، همگی شرمنده و منفعل و شکست خورده از وی عذرخواهی کردیم و قول دادیم، ضمن خواندن نماز به عربی، نمازهای گذشته را اعاده کنیم. ایشان فرمود: من نگفتم به عربی نماز بخوانید، هر طور دلتان می خواهد بخوانید. من فقط مشکلات این کار را برای شما شرح دادم. ما همه عاجزانه از وی طلب بخشایش و از کار خود اظهار پشیمانی کردیم. حضرت آیت الله ارباب، با تعارف میوه و شیرینی، مجلس را به پایان برد. ما همگی دست مبارکش را بوسیدیم و در حالی که ما را بدرقه می کرد، خداحافظی کردیم. بعد نمازها را اعاده کردیم و از کار جاهلانه خود دست برداشتیم. بنده از آن به بعد گاه به حضور آن جناب می رسیدم و از خرمن علم و فضیلت وی خوشه ها بر می چیدم. وقتی در دوره دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل مشغول بودم، گاه، نامه ها و پیغام های استاد فقید مرحوم بدیع الزمان فروزانفر را برای وی می بردم و پاسخ های کتبی و شفاهی حضرت آیت الله را به آن استاد فقید می رساندم. و این افتخاری برای بنده بود. گاه ورقه های استفتایی که به محضر آن حضرت رسیده بود، روی هم انباشته می شد. آن جناب دستور می داد آن ها را بخوانم و پاسخ را طبق نظر وی بنویسم. پس از خواندن پاسخ اگر اشتباهی نداشت، آن را مهر می کرد. در این مرحله با بزرگواری های بسیار آن حضرت رو به رو بودم که اکنون مجال بیان آن ها نیست. خدایش بیامرزد و در دریای رحمت خویش غرقه سازد.

منبع: ویکیپدیا

عرب پرستی ایرانیان یا «کور خودم بینای مردم»

  • نویسنده:محمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۶/۲۹-۱۲:۳۲:۱۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:14478
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 8178

گفت:

ایرانیا (بخوانید مذهبیا) اسطوره‌هاشون عربند.

گفتم:

آره غیر مذهبیا اسطوره‌هاشون یا آمریکایی و اروپاییند، یا اگه اسطوره ایرانی دارند، یه حرف مشت پر کن و اساسی ازشون ندارن.

بله مثلا می‌گن کورش کبیر چنین گفت، زرتشت چنان گفت، ولی هر چی اینا گفتن نه تنها تو هیچ متن تاریخیی ایرانی پیدا نمیشه، بلکه عین ترجمه کلمات همین اسطوره‌های عربه، میدونید که منظورم پیغمبر و ائمه اطهاره.

 

گفت:

این قدر فقیر و مریض و دختر دم بخت بی جهزیه داریم اونوقت یه عده پامیشن میرن کربلا، مکه و... بعد قیافه میگیرن که مثلا رفتیم کربلا، حاجی شدیم و… محرم که میشه چقدر خرج غذاهایی میشه که فقط برا شکمه، بابا یکم به فکر بدبختای ممکت باشین!

گفتم:

   اون موقعی که گفتن ایرانیا در خرید لوازم آرایش رتبه اول دنیا رو دارن، هیچ کس یاد فقرا نبود!

اون موقعی که هزینه‌های هنگفت (بخوانید میلیونی و میلیاردی) عروسیا و بریز و بپاشش مطرح میشه،میگن یه شب هزار شب نمیشه؛ هیچ کس یاد فقرا نیست!

اون موقع که هزینه های کیف و کفش و تفریح یه عده، زندگی یه سال یه خونواده فقیر را اداره میکنه، کسی یادش از بیچاره‌ها و مریضا و دخترای دم بخت نیست!

اون موقعی که 13 به در میشه، برید جاده های شمال و ویلاها و کنار دریا و… رو ببینین. اونجا چند تا فقیر و دختر دم بخت دیده میشه؟! کی به فکرشونه؟!

اومن موقعی که تور آنتالیا و مالزی و ... میرن، هیچکی به فکرش نمیرسه که ما بعضیا نون شب ندارن بخورن!

اتفاقا اینایی که میرن کربلا و محرم خرج میکنن از طبقه متوسط به پایین جامعه اند. خودشون نگرون خودشون نیستن بعد یه عده‌ای که حاضرن برا خوشیشون هر خرجی رو بکنن نگرون اینان که پولشون جای درست خرج بشه.

غصه نخورین! اصلا غصه نخورین! همین فقرا با بدبختی پس انداز میکنن از نون شبشون میزن، محرم خرج میدن و کربلا میرن.

تازه اونی که فکر فقرا و دخترای دم بخته، اصلا به یادشم میمونه که زکات و صدقه رو هم برا همین گذاشتن.

اگه یکمی از پول اینترنتی که صرفا برا تفریح استفاده میشه رو کنار گذاشت، یک کفش ارزونتر و یه موبایل اروزنتر خرید و بقیه پولش و داد برا فقرا، مشکل فقرای ممکت حل میشه؛ لازم نیست از امام حسین و کربلا و زیارت بزنیم خرج فقرا کنیم.

حالا بمونه که تو همین محرمه که عده زیادی از فقرا تو همین مجالس امام حسین سیر میشن.

تعجبه! خیلی هم تعجبه! بچه پولدار غیر مذهبی هر خرجی بکنه، هیچ کس نگرونش نیست، ولی اونی که از طبقه متوسطه همه باید نگرون خرج کردنش باشن، مبادا جای اشتباهی خرج کنه!

 

گفت:

چرا ایرانیا (بخوانید مذهبیا) چسبیدن به عده عرب و مناسبتای عربی (محرم و عید غدیر و…)، اسماشونم عربیه.  

گفتم:

   میگن دیگ به دیگ میگه روت سیاه! کور خودم بینای مردم!

به نظر همینا که این قدر تو حرف زدن استادن، چرا صداشون برای ولنتاین ـ که خود غربیا میگن ساخته و پرداخته شرکتای بزرگ برا فروش بیشتر ـ در نمیاد. باید بازارو برن ببینن.

اسماشونم که بمونه رز، انستیاژ، تامارا، اسپاندا، راتاناز، نیلفام، نوشیکا، ریونیز. فقط کپی کردم چون بعضیاش تلفظشم سخته.

سبک زندگیاشون و طرز صحبت کردناشون و علایقشونم میشه از صفحات اجتماعی در آورد همش غربی. زورش میاد بگه سلام، میگه درود، چون سلام عربیه. عیبی هم نداره درود هم قشنگه، اما جای تشکر که میرسه یادش میره ایرانیه، میگه مرسی. وقت خداحافظی هم که دیگه فرقی نداره ایرانی باشه یا نه ـ بنی آدم اعضای یک دیگرند ـ میگه بای.

لباس ایرانی هم که دیگه ورافتاده، اما همینا نه تنها صداشون درنمیاد، بلکه با افتخار کروات میزنن!

فقط اگه کسی از روی عقل و منطق و استدلال، یه عده ای رو قبول داره که از طرف خدا اومدن و اتفاقا عربند و اتفاقا خیلی به ایرانی‌ها افتخار کردن و از اونا تعریف تمجید کردن، مشکل پیدا میکنه، میشه وطن فروش!

خودشون کلکسیون بیگانه پرستی هستن ولی بازم دلواپسن که ما ایرانی باشیم نه عربی!

 

البته یادشون رفته که همه مسلمونا این جور هستن، نه فقط ایرانیا. مسلمونای فرانسه، آلمان، انگلیس، برزیل، مکزیک و ... که بعضیا تمدن 3000 ساله دارن.

او که دعا می‌کند ریا نمی‌کند

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۰/۰۴-۱۶:۵۰:۳۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15781
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 7190

شیطان خیلی زبر و زرنگ است. اصلا در پدر سوختگی نظیر ندارد. هر کسی را از راهی گمراه می‌کند و از کار خیر باز می‌دارد.

گاهی در انجام بعضی از کارهای خیر و صالح دچار تردید می‌شدم که آیا نیتم در این کار خیر خداست یا ریاکاری می‌کنم. برای همین هم دست از اقدام می‌کشیدم. برای خودم هم استدلال می‌کردم که خوب، اگر مقصود من از انجام این کار رضای خدا باشد که یقین به خلوصم ندارم. اگر بدون یقین به خلوص هم انجامش دهم که اجری نمی‌برم. پس چرا آن را انجام دهم؟!

تا این که برادرم متوجه شد. با نقل داستان جالبی مرا از این دام شیطانی رها ساخت.

این شما و این هم داستان:

در گذشته نه چندان دور بسیاری از کارهای خیر و عام المنفعه توسط علماء و مؤمنین انجام می‌گرفت.

بر همین اساس عالمی دست به ساختن پلی بر رودخانه‌ای زد.

دو نفر از محل ساختن پل رد می‌شدند. یکی به دیگری گفت ببین این عالم دارد با ساختن پل ریا می‌کند که مثلا مردم بیشتر به او ارادت پیدا کنند.

اتفاقا این سخن به گوش عالم رسید.

به جای ناراحتی و اعتراض، جوابی خردمندانه داد. گفت فرض که او درست هم بگوید که من در این کارم ریا می‌کنم و از این جهت اجری نمی‌برم.

اما کسانی که فردا از روی این پل می‌گذرند، حتما دعا خواهند کرد خدا پدر فلانی را بیامرزد که این پل را ساخت.

تردیدی ندارم که آنها در دعایشان ریا نخواهند کرد. همین اجر برایم بس است.

اگر چهارشنبه سوری یک آیین مذهبی بود!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۲۶-۱۵:۴۷:۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۱۲/۲۵-۵:۴۸:۲۳
    • کد مطلب:15971
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 6378

اورژانس در آماده باش کامل.

آتش نشانی تمام امکاناتش را بسیج می‌کند.

پلیس حضور پر رنگش را حفظ می‌کند.

برنامه مدارس تغییر می‌کند.

صدها تن مواد محترقه و منفجره تولید و قاچاق می‌شود.

آمار فوتی‌ها و مجروحین و آتش سوزی‌ها هم معرّف حضور همه هست که به طور میانگین سالانه چند نفر کشته، چند صد نفر مجروح، به اضافه چندین قطع عضو.

صدها ملیون خسارت مالی را هم فاکتور کنید.

البته اگر پای هزینه‌های مستقیم و غیر مستقیم، دولتی و شخصی هم به میان آید…

با این همه…

البته و صد البته چهارشنبه سوری یک آیین سنتی است!

البته و صد البته و هزار البته یک شب هزار شب نمی‌شود!

حفط آبروی  تمدن دو هزار و پانصد ساله هم اصلا و ابدا لازم نیست!

ایجاد و رعب و وحشت هم که اصلا و ابدا توحش نیست!

فقط یک لحظه تصوُر کنید که چهارشنبه سوری آئینی مذهبی بود!!!

دیگر صد آه و هزار واویلاه!!!

ادا و اطوار روشنفکری گل می‌کرد!

مسایل زیست محیطی زنده می‌شد!

مسایل انسانی از ترحم به فقرا تا…، اوج می‌گرفت!

اسراف، در بوق و کرنا فغان می‌کرد!

ضرر مالی و جانی هم به اشد وجه محکوم می‌شد!

آه یادم رفت وهن فرهنگ ریشه‌دار!

تمسخر یک ملت اصیل!

بدبین شدن دشمنان!

فقط کافی است یک لحظه تصوُر کنید که چهارشنبه سوری آئینی مذهبی بود!!!

نوکری اهل بیت عزت یا ذلت؟!

  • نویسنده:محمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۰۱-۱۵:۱۸:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21463
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 7467

میگن کسی وارد بازار عطرفروش‌ها شد و از حال رفت. مردم گلاب آوردن به صورتش پاشیدن که به هوش بیاد هیچ اثری نگذاشت. خبر به برادرش رسید. دوان دوان اومد و سرگین گاوی رو مقابل بینی برادر بی‌هوش گرفت؛ چیزی نگذشت که به هوش اومد. دلیلش رو پرسیدند؛ گفت برادر من مقنی است و به بوهای خوش عادت نداره؛ وارد بازار عطرفروش‌ها که شده از هوش رفته و بوی سرگین گاو بوی خوش رو از بین برد و برادرم به هوش اومد.

ماه محرم هم بازار عطره که انواع و اقسام عطر‌ها در اون عرضه می‌شه. ولی آدما به مقتضای اعمالشون، روحشون هم تغییراتی می‌کنه و به این بازار عطر واکنش‌های مختلفی نشون می‌دن.

بعضیا ماه محرم که نزدیک می‌شه و بوی عطر محرم به مشامشون می‌رسه، از شوق سر از پا نمی‌شناسن و براش لحظه‌شماری می‌کنند؛

اما در مقابل عده‌ای هستند توان تحمل عطر محرم رو ندارن و تا بوی محرم میرسه، مکنونات قلبیشون رو بیرون میریزن.

یکی از این افاضات اینه که انسان دارای کرامته و نباید خودش رو برای کسی ذلیل کنه؛ یعنی چه که ما خودمون رو غلام و نوکر اهل بیت بدونیم؟!! اصلا عبدالحسین و عبدالعلی چه معنایی داره؟! ما عبد خداییم. اصلا اهل بیت غلام و نوکر نمیخوان، اهل بیت انسان با کرامت می‌خوان.

اینا به ظاهر با رنگ و بوی مذهبی حرفاشون رو می‌زنن و به قول خودشون دارن با افراط‌گرایی مذهبی مقابله می‌کنند؛ اما این قدر بی اطلاع از دین هستند که حتی متون اولیه و در دسترس همه رو هم ندیدند و ازش خبر ندارند.

پیامبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام آداب معاشرت با خودشون رو به ما یاد دادن. کافیه که یه کم تو منابع دینی جستجو کنیم.

یکی از این منابع دینی که در دسترس همه است مفاتیح الجنانه. قسمتی از مفاتیح الجنان زیاراتیه که از خود اهل بیت به ما رسیده است. مطلب مهمی که در این زیاراته آداب حرف زدن با اهل بیته؛ یعنی وقتی در مقابل یکی از معصومین می‌ایستیم بهشون چی بگیم. نمونه‌هایی رو میارم:

 

يَا مَوَالِيَّ يَا أَبْنَاءَ رَسُولِ اللَّهِ عَبْدُكُمْ وَ ابْنُ أَمَتِكُمُ الذَّلِيلُ بَيْنَ أَيْدِيكُم… (زیارت ائمه بقیع)

يَا مَوْلايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أَمَتِك… (زیارت اول امیرالمؤمنین)

يَا وَلِيَّ اللَّهِ يَا صِرَاطَ اللَّهِ زَارَكَ عَبْدُكَ وَ وَلِيُّك… (زیارت هفتم امیرالمؤمنین)

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أَمَتِكَ الْمُقِرُّ بِالرِّق (زیارت هفتم سید الشهدا)

 

در این عبارات نکاتی است:

اول این که اهل بیت را مولای خود می‌دانیم. «مولا» مثل «پدر» است. وقتی گفته می‌شود علی پدر حسن است قطعا حسن هم پسر علی است. معنا ندارد که علی پدر حسن باشد و حسن پسر او نباشد. وقتی می‌گیم اهل بیت مولای ما هستند پس ما هم عبد اونا هستیم و الا معنا نداره که اونا مولای ما باشن.

دوم اینه که ما خودمون رو غلام اونا می‌خوانیم علاوه بر اون پدر و مادرمون رو هم غلام و کنیز اونا می‌دونیم.

سوم اینه اقرار به رقیت می‌کنیم. رق به معنا غلام و برده است.

چهارم هم اینه که خودمون رو در مقابل اونا ذلیل می‌دونیم.

اصلا اگر کسی بنده خدا و عبد الله باشه معنا ندارد خودش رو در مقابل برگزیدگان خدا کسی حساب کنه. این یه مطلب اعتقادیه که به صورت خلاصه با جملات کوتاه این جور میشه:

کرامت انسان به انسان بودنشه نه به این که رو دو پا راه میره.

این موجود دو پا برای این که انسان باشه اولین مطلب عقلی که شکر ولی نعمته رو باید رعایت کنه.

ولی نعمت قطعا خدا است.

شکر خدا قطعا بندگی اوست.

بندگی خدا خضوع در مقابل اولیاء و برگزیدگان اونه.

کاملا روشنه که ما داریم با کسی صحبت می‌کنیم که خودش رو مسلمون و شیعه می‌دونه و الا باید جور دیگه‌ای حرف زد.

تازه این عباراتی که آوردیم فقط از کتاب ارزشمند و نفیس مفاتیح الجنانه و الا در لابلای روایات ما این عبارات فراوونه.

به عنوان مثال:

یکی از علمای یهود از امیرالمؤمنین یک سؤال درباره خدا می‌کنه. بعد که حضرت جواب می‌دن، ذوق‌زده می‌شه می‌گه: آیا تو پیامبری؟ امیرالمؤمنین در جواب می‌فرماید: من بنده‌ای از بندگان محمد صلی الله علیه و آله هستم.

در جایی که امیر عالم خودش رو بنده‌ی پیامبر می‌خونه، نهایت نادانیه که مثل منی دم از کرامت انسانی بزنه و حاضر نباشد بنده و غلام پیامبر باشه.[1]

در یک روایت دیگه می‌فرماید: ملائکه خدام ما هستند. خدام جمع خادمه و خادم در ترجمه فارسی به معنای نوکره. کسی که ملائکه مقرب خدا نوکر او هستن، من در مقابلش باید چگونه باشم.[2]

اگه یه ذره عقل و وجدانمون رو با هم به کار بگیریم می‌فهمیم اگه عزت در نوکری و غلامی اهل بیت نبود هیچگاه امیرالمؤمنین خودش رو عبد پیامبر نمی‌دونست و هیچگاه ملائکه خدا نوکران اهل بیت نبودند.

این مطلب سر دراز داره. هم نمونه‌های فراوونی در کتب روایی ما هست و هم اسرار زیادی در این غلامی و نوکری نهفته است که دیگه این جا جاش نیست.

پس بیاین ما هم در این ماه محرم غلام و کنیز و نوکر سید الشهداء و اهل بیتش باشیم.

 

[1]ـ وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَتَى كَانَ رَبُّكَ فَقَالَ لَهُ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ مَتَى لَمْ يَكُنْ حَتَّى يُقَالَ مَتَى كَانَ كَانَ رَبِّي قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَ بَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ وَ لَا غَايَةَ وَ لَا مُنْتَهَى لِغَايَتِهِ انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عِنْدَهُ فَهُوَ مُنْتَهَى كُلِّ غَايَةٍ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ فَنَبِيٌّ أَنْتَ فَقَالَ وَيْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ‏ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ ص وَ رُوِيَ أَنَّهُ سُئِلَ ع أَيْنَ كَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ سَمَاءً وَ أَرْضاً فَقَالَ ع أَيْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَكَانٍ وَ كَانَ اللَّهُ وَ لَا مَكَانَ. (الكافي/ج‏1/ص89/باب الكون و المكان/ح5 و ح8)

[2]ـ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَاشِمِيُّ الْكُوفِيُّ بِالْكُوفَةِ سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ خَمْسِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ فُرَاتٍ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْهَمْدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْفَضْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْبُخَارِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَفْضَلَ مِنِّي وَ لَا أَكْرَمَ عَلَيْهِ مِنِّي قَالَ عَلِيٌّ ع فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنْتَ أَفْضَلُ أَمْ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ ص يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ عَلَى مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ فَضَّلَنِي عَلَى جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِي لَكَ يَا عَلِيُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا يَا عَلِيُّ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ... وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِوَلَايَتِنَا يَا عَلِيُّ لَوْ لَا نَحْنُ مَا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ ع وَ لَا الْحَوَّاءَ وَ لَا الْجَنَّةَ وَ لَا النَّارَ وَ لَا السَّمَاءَ وَ لَا الْأَرْضَ فَكَيْفَ لَا نَكُونُ أَفْضَلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ قَدْ سَبَقْنَاهُمْ إِلَى مَعْرِفَةِ رَبِّنَا وَ تَسْبِيحِهِ وَ تَهْلِيلِهِ وَ تَقْدِيسِهِ لِأَنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِيدِهِ وَ تَمْجِيدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ فَلَمَّا شَاهَدُوا أَرْوَاحَنَا نُوراً وَاحِداً. (عيون أخبار الرضا عليه السلام/ج‏1/ص262/ب26/ح22)

لعن دشمنان هم، جایی و مقامی دارد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۰۷-۱۶:۳۷:۱۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21589
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 6873

طلحه و زبیر، کسی به نام خداش را به سوی امیرالمؤمنین علیه السلام فرستادند به او چنین گفتند:…

خداش از قول طلحه و زبیر گفت: و به تحقیق از تو به ما رسیده است که به نا حق هتک حرمت ما کرده و بر ما نفرین می‌کنی. چه چیزی تو را بر این کار وادار کرده است؟!

به راستی که ما چنین می‌پنداشتیم که تو دلیرترین (جنگجو و) اسب سوار عرب هستی. (مرد جنگ را به لعن چکار؟! لعن کار ناتوانان است).

آیا (روش) لعن کردن را برای ما دین و آئین گرفته‌ای؟!

و آیا می‌پنداری که این کار از جانب تو ما را شکست می‌دهد؟!

امام در پاسخ فرمود:… و اما این سخن شما که من دلیرترین (جنگجو و) اسب سوار عرب هستم (و لعن را کار ناتوانان شمرده‌اید) و (قصد دارید با این بهانه) از لعن من و دعای من فرار کنید، پس (بدانید که) برای هر مقامی، کاری مناسب است. (هنگام جنگ شجاعانه می‌جنگم و در غیر جنگ، با لعن دشمنانم نفرتم را از آنها آشکار می‌کنم و آنها را به مردم معرفی می‌نمایم.)

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: بَعَثَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنْ عَبْدِ الْقَيْسِ يُقَالُ لَهُ خِدَاشٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (صلوات الله علیه) وَ قَالا لَه... وَ قَدْ بَلَغَنَا عَنْكَ انْتِهَاكٌ لَنَا وَ دُعَاءٌ عَلَيْنَا، فَمَا الَّذِي يَحْمِلُكَ عَلَى ذَلِكَ؟! فَقَدْ كُنَّا نَرَى أَنَّكَ أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ، أَ تَتَّخِذُ اللَّعْنَ لَنَا دِيناً وَ تَرَى أَنَّ ذَلِكَ يَكْسِرُنَا عَنْكَ؟!... (پاسخ امام علیه السلام): ... وَ أَمَّا قَوْلُكُمَا إِنِّي أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ وَ هَرْبُكُمَا مِنْ لَعْنِي وَ دُعَائِي فَإِنَّ لِكُلِّ مَوْقِفٍ عَمَلًا ... ( الکافی ج1 ص343 ح1 )

ملا صالح مازندرانی در شرح کافی (ج6 ص 259 و260) روایت را این گونه شرح می‌دهد:

قوله «فإن لكل موقف عملا» العمل عند تلاقى الصفوف و المحاربة مع أعداء الدين‏ هو التجلد و اظهار الشجاعة ، و عند تباعدهم و عدم امكان محاربتهم هو اللعن عليهم و البراءة منهم ، كما هو المعروف فى النهى عن المنكر و هذا لا ينافى الشجاعة و لا يكون من عجز و ضعف .

علامه مجلسی هم در مرآة العقول (ج4 ص72) همین مطلب را می‌فرماید:

و الغرض أن اللعن لا ينافي الشجاعة ، فإن كل موقف يناسبه عمل ، فعند الحرب : الطعن و الضراب ، و قبل الانتهاء إليها يناسب الوعظ و الزجر و التخويف و التهديد، فإن في النهي عن المنكر لا بد من الترقي من الأدنى إلى الأعلى، و أيضا كان يجب عليه صلوات الله عليه أن يظهر للناس كفرهم و وجوب البراءة منهم

اقتباس از کانال رسمی حامد رضا معاونیان

پیامبر، شهادت یا رحلت؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۱۰-۶:۱۹:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21686
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4233

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (آل عمران 169)

هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏اند، مرده مپندار، بلكه زنده‏اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند.

در منابع متعدد سخن از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله به میان آمده است.

آیا معنای آن این است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شهید نشد، بلکه به مرگ طبیعی از دنیا رفت؟

واژه موت در عربی چند کاربرد متفاوت دارد: کاربرد نخست مرگ در مقابل حیات است و کاربرد دوم مرگ، در مقابل کشته شدن است.

در چند جای قرآن با کاربرد دوم سر و کار داریم. همین امر نیز پرسشهایی را برانگیخته است که در روایات به آن پرداخته شده است.[1]

اما کاربرد اول نیز اندک نیست از جمله مات حتف انفه (به مرگ طبیعی مرده است) یا مات شهیدا (به شهادت مرده است).

پس مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله می‌تواند مصداق قتل آن حضرت باشد. این از نظر امکان.

حالا بیاییم سر وقوع که واقعا چه اتفاقی افتاده است.

شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله مستندات متعددی دارد. یکی از مستندات شهادت آن حضرت روایت زیر است:

به راستی که امیرالمؤمنین علیه السلام روزی به ابوبکر فرمود:

«هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏اند، مرده مپندار، بلكه زنده‏اند كه نزد پروردگارشان روزى داده می‌شوند»

و من گواهی می‌دهم که مرگ محمد صلی الله علیه و آله به شکل شهادت بود.

أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ يَوْماً لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص رَسُولُ اللَّهِ مَاتَ شَهِيدا

 

[1]- برای توضیح این مطلب به عنوان «پرورش مستنبط در استنباط تفاوت قتل و مرگ» مراجعه کنید.

خدیجه سلام الله علیها در محاق هووی منافق و حسود (1)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۱/۰۲-۱۲:۳۳:۴۵
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۳/۰۱/۰۲-۱۲:۳۳:۴۱
    • کد مطلب:21885
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 7146

نوشتار «خدیجه سلام الله علیها در محاق هووی منافق و حسود (2)» نکاتی را پیرامون سن حضرت خدیجه سلام الله علیها مطرح می‌کند.

اما مسئله ازدواجهای پیشین حضرت خدیجه علیها السلام اولا اصل مسئله مورد اشکال است و عده‌ای از علما آن را فاقد دلیل معتبر می‌دانند[1] و در برخی از منابع به باکره بودن ایشان هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله تصریح شده است.[2]

 

اما با تنزل از فقدان دلیل، این مسئله مبتلا به چند اشکال است.

 

اولا با توجه به عرف آن زمان زنی ثروتمند و مطرح در جامعه آن زمان، چگونه تا 40 سالگی ازدواج نکرده است؟!

 

ثانیا چگونه ممکن است که حضرت خدیجه سلام الله علیها همه خواستگاران با نام نشان را را رد کرده اما حاضر شده با عربی بی نام و نشان ازدواج کند؟!

ابوالقاسم كوفى از علماى شیعه ، در اين‌باره استدلال جالبى كرده است ، وى در كتاب الإستغاثه مى‌نويسد:

مورخان و محدثان شيعه و سنى بر اين مطلب اتفاق دارند كه كسى از بزرگان، اشراف، رؤسا و جوانمردان قریش باقى نماند؛‌ مگر اين كه از حضرت خديجه خواستگارى كرد و ازدواج با ايشان را آرزو مى‌كرد؛ اما خديجه كبرى دست رد بر سينه همه آن‌ها زد؛ ولى وقتى رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با او ازدواج كرد، تمام زنان قريش از او فاصله گرفته و رفت و آمد با وى را ترك كردند و گفتند: تو پيشنهاد سران قريش را رد كردى و تن به همسرى كسى دادى كه فقير است و مال و ثروتى ندارد؟!

با اين حال چگونه اهل‏‌فهم میتوانند بپذيرند که حضرت خديجه با يك اعرابى از قبيله بنی تمیم ازدواج كرده باشد؛ اما خواستگارى بزرگان قريش را نپذيرفته باشد؟

آيا صاحبان فكر و انديشه نمى‌دانند كه اين مطلب از آشكارترين محالات و ناپسند‌ترين گفتارها است، وقتى براى اهل تحقيق اين مطلب ثابت شود، ثابت مى‌شود كه حضرت خديجه با كسى غير از رسول خدا صلى الله عليه وآله ازدواج نكرده است…

أن الإجماع من الخاص والعام من أهل الأنال ونقلة الأخبار على أنه لم يبق من أشراف قريش ومن ساداتهم وذوي النجدة منهم إلا من خطب خديجة ورام تزويجها فامتنعت على جميعهم من ذلك فلما تزوجها رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم غضب عليها نساء قريش وهجرنها وقلن لها خطبك أشراف قريش وأمراؤهم فلم تتزوجي أحدا منهم وتزوجت محمدا يتيم أبي طالب فقيرا لا مال له، فكيف يجوز في نظر أهل الفهم أن تكون خديجة يتزوجها أعرابي من تميم وتمتنع من سادات قريش وأشرافها على ما وصفناه، ألا يعلم ذو التميز والنظر أنه من أبين المحال وأفظع المقال، ولما وجب هذا عند ذوي التحصيل ثبت أن خديجة لم تتزوج غير رسول الله (ص).... الاستغاثة ج۱ ص۷۰

 

ثالثا زنان قریش پیش از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و در اعتراض به ازدواج حضرت خدیجه علیها السلام با حضرت محمد صلی الله علیه و آله با آن حضرت قهر کردند.

با این که حضرت محمد صلی الله علیه و آله از نظر قبیله، صورت، سیرت، حسب، نسب، شرافت و… ممتازترین فرد جامعه بودند، و تنها دلیل اعتراض زنان قریش به حضرت خدیجه سلام الله علیها و قهر آنان، فقر حضرت محمد صلی الله علیه و آله بوده است.

چرا همین زنان در ازدواجهای نخست حضرت خدیجه علیها السلام با عربی بی نام و نشان به ایشان اعتراض نکرده بودند؟!

 

اگر سیاست حکومت سقیفه در مصادره کردن فضائل اهل البیت علیهم السلام را در نظر بگیریم…

و اگر شدت حسادت عایشه نسبت به حضرت خدیجه ملاحظه شود…

دوران خلافت ابوبکر بهترین فرصت را برای تحریف تاریخ توسط عایشه فراهم آورد تا از مقام حضرت خدیجه بکاهد و بر مقام عایشه بیفزاید!

با ضمیمه شدن همه این قرائن، به عدم ازدواج حضرت خدیجه پیش از ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله، علم عرفی پیدا می‌شود.

 

 

[1]) کوفی، علی بن احمد، الاستغاثة، ج۱، ص۶۴-۷۰.   

عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، ج۲، ص۱۹۱.   

[2]) ابن شهرآشوب، المناقب آل ابی‌طالب، ۱۳۷۹ق، ج۱، ص۱۵۹.

 

غیرت ما و ناموس طلبگی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۱/۲۰-۹:۵۵:۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۱/۲۰-۱۰:۲:۱۲
    • کد مطلب:21823
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2920

مطلبی در برخی از گروه‌ها پخش شد با عنوان «انی تارک فیکم الکفایه و الجواهر»

بگویی نگویی مورد تأیید هم قرار گرفت

یکی از مشکلات کانالها و گروه‌ها این است که بعضی یا غالب مطالب منتشر شده، خالی از حاشیه نیست، بخواهی هم نظرت را ابراز کنی چند حاشیه دیگر پیدا می‌شود

خیلی از مطالب هم ارزش آن چنانی ندارد که بخواهی نظری بزنی اصلا وقتی هم برای این کارها نیست

خیال کردم اگر از کنار مطلب یاد شده بگذرم، یک جور تأیید شمرده شود. این هم البته مشکل است

برای همین چند کلمه‌ای می‌نویسم ببینم خدا چه می‌خواهد.

برای سومندی بیشتر تمام آن را در سایت می‌گذارم.

اول از همه متنی که با عنوان «انی تارک فیکم الکفایه و الجواهر» پخش شد و بعدش هم اما و اگرهای این متن.

با ما همراه باشید.

 

انی تارک فیکم الکفایه و الجواهر!!

حوزه حوزهٔ بدی شده، نام امام زمان را فقط در سهم امام می‌شنوی!

هیچ جا نامی از او نیست..

طلبه طول حیاتش در مقدمات است.. هیچ‌گاه به استنباط نمی رسد..

قرآن، مهجور و روایات، متروک.. گویی نبی اسلام جای قرآن و عترت، کفایهٔ آخوند و جواهر را به ارث گذاشته..

دریغ از صفحه‌ای قرآن و دو خط روایت، دریغ از لحظه‌ای تدبر در قرآن و کمی معرفت‌زایی پیرامون امام و حجت خدا.. می‌گویند روایات کتاب الحجه کافی بخوان، معرفتت به امامت بیشتر شود! می‌گوید سندش چی؟! آخر آقای خویی روایات سهل را نمی پذیرد.. محمد بن سنان هم غالیست.. تازه روایت اگر بخوانیم می‌گویند اخباری شده‌ای.. تازه اصلاً من درس دارم.. باید مباحثهٔ فردا را آماده کنم، تدریس هم که هست.. وقت سر خاراندن ندارم..

به راستی شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلی و.. شیخ انصاری، میرزای شیرازی و.. در چنین حوزه‌ای رشد کرده‌اند؟! هرگز!

مشکل آنجاست که حوزه را وارونه به ما جلوه دادند، نگفتند که حوزه صاحبی دارد.. نگفتند مراجع، کفش‌جفت‌کن امامشان هستند.. نگفتند و نگفتند.. و کار به اینجا رسید..

روزمرگی‌ها و تکراری‌های طلبگی.. هرچه هم بخواهی قصد قربتت نمی‌آید.. وجدانت را که نمی‌توانی کنار بگذاری.. می‌توانی؟!

وجدانت می‌پذیرد که سالهای سال طلبه باشی و یک دور نهج‌البلاغه، کافی نخوانده باشی؟!

وجدانت می‌پذیرد که نمازت نمازی نیست که گویی آخرین نمازباشد؟!

وجدانت می‌پذیرد که نماز شب و نوافل تعطیل باشد؟!

عبادت، ذکر، تأمّل، تفکر، همه تعطیل.. چون درس داری..

مشکل از آنجا شروع شد که جای ذی‌المقدمه و مقدمه عوض شد.. هدف، آدم شدن و آدم کردن نشد.. هدف شد که یک استاد سطح عالی حوزه شوی و مشتی شاگرد دور خودت بچینی.. از حوزه این را به ما یاد دادند.. اگر هم این نشدی یعنی هیچ موفقیتی در حوزه نداری..

امام زمان شرمنده‌ایم.. خسته‌ایم.. گم، رها، تشنه، بی‌کس، درمانده.. خودت کاری برای ما بکن.. آقاجان..

طلبه خسته حوزه

پس از این متن نوبت به اما اگرهایش می‌رسد.

با ما همراه باشید.

 

بخش یکم

چه بسا آدمهای خوبی پیدا می‌شوند که دغدغه دین دارند و درد مسلمانی

و چه بسا آدمهایی که هیچ غرض و مرضی هم در کار و بارشان نیست و اگر زبانی به گله و شکایتی می‌گشایند، واقعا نیتشان خیر است

و چه بسا…

در میان دغدغه دین و  درد مسلمانی و نیت خیر، اگر پای غیرت شیعی و عِرق طلبگی هم به میان آید که…

اما در این گونه موارد درنگی شایسته، بایسته است که همه دغدغه‌ها دردها و غیرتها، همه و همه، باید از سر «معرفت طلبگی» برخیزد و نه از سر احساسات هیئتی و هیجانات ولائی آن چنانی.

مشکل در یک کلمه است: «معرفت طلبگی».

در این باره در سایت «آشتی با خرد» میز «من طلبه هستم» چند مقاله ساخته و پرداخته شده است که می‌توان برای آشنایی با هویت صنفی طلبگی آنها را مطالعه کرد.

در هر صورت پیش از هر حرکتی و هر حرفی، باید عقبه‌های آن را مطالعه کرد.

در هر حرکت و سخنی، باید مراقب بود که:

اولا مبادا حاصل ابراز دغدغه‌ها آب به آسیاب دشمن باشد و ثانیا مبادا منطق و برهان به کار برده، مصداق اثبات حق با باطل باشد و ثالثا حاصل انتقادشان تخریب صرف نباشد بلکه راه آباد کردن را هم نشان دهند.

لذا اگر دردی را فریاد می‌زنیم، یا دغدغه‌ای را ابراز کنیم، باید مدبرانه و حکمیانه باشد تا…

انشاء الله مطلب اخیری که دیدم، حکایت از نیتی خالص و دردی دلسوزانه دارد

اما جملات و کلماتش خالی از اما و اگر نبود

قویا احتمال می‌رود که آن سخن، با آن چه در اینجا قلمی می‌شود، هر دو یک هدف داشته باشند و هر دو رو به یک راه بروند اما با ظاهری متضاد

ولی ما مکلف به ظواهر کلمات هستیم و راهی به نیتها و اهداف افراد نداریم. برای همین امر، ظواهر را معیار قرار می‌دهیم.

 

بخش دوم

مشترکاتی که نباید فراموش شود

مسلم برخی از حوزویان [و نه حوزه] بد شده‌اند

مسلم نماز هر مسلمانی باید مثل نماز آخرش باشد و از نوافل نباید غفلت کند و مسلم این برای طلبه ضرورتر است

مسلم هدف طلبه آدم شدن و آدم کردن دیگران است

مسلم انس با قرآن و روایت مطلوب است و مطلوب‌تر از آن درایت روایت و فقاهت در آنهاست و شاه مصداق همه مطلوب‌ها هم معرفت امام زمان است

مسلم نان امام زمان خوردن او را فراموش کردن خیلی بد است

مسلما غرض از مقدمه رسیدن به ذی المقدمه است

اینها همه خوب و کسی هم در درستی اینها شکی ندارد

این بخشهای نوشته نشان از دردی دارد کاملا به جا و واقعی و صد البته دردی مشترک است که قابل انکار نیست

اما…

اما چیزی که هست منطق و عقلانیت آن است که آیا با معرفت طلبگی هم سازگار است یا خیر

 

بخش سوم

فرق میان حوزه با حوزویان درک نشده است

گفته شده:

«حوزه حوزهٔ بدی شده»

ظلمی که فراوان می‌رود، نوشتن حساب مسلمانی ما به حساب اسلام است

حوزه، «اجتماعی سنبلی» است، از شخصیت صنفی طلبگی

طلبگی، شخصیت صنفی طلبه است و نه شخصیت فردی آحاد طلبه.

هویت طلبگی، مقامی است عالی و متعالی که ما از درک چند و چون آن، آن چنان که باید و شاید قاصر و مقصریم، تا چه رسد به التزام به شرایطش

حاصل این تقصیر و قصور هم این شده است که حساب حوزویان، به حساب حوزه و طلبگی نوشته می‌شود

ظلمی که عمقش را تنها خدا می‌داند و بس

جرمِ مسلمانان را به اسلام نسبت دادن، ظلمی است بس بزرگ

اگر کسی این ظلم را درک کرد، آن گاه می‌فهمد که یاد کردن از حوزه به بدی، چه گناه بزرگی است

 

بخش چهارم

اعلام جرم بدون شناخت مجرم

گفته شده:

«حوزه حوزهٔ بدی شده، نام امام زمان را فقط در سهم امام می‌شنوی! هیچ جا نامی از او نیست..»

در این جمله دو کلمه، شاهد بر بدی حوزه آمده است: دیدن سهم امام و ندیدن خود امام

ناگفته پیداست که این، یعنی نمک خوردن و نمکدان شکستن است و مسلما جرم بزرگی است.

برای این جرم بزرگ چند مستند آورده شده است.

یک مستند این جرم حوزه، عبارت است از این که:

«طلبه طول حیاتش در مقدمات است.. هیچ‌گاه به استنباط نمی رسد..»

پرسشی که هست این است که یا میان این مقدمات و حصول استنباط ارتباطی وجود دارد یا ندارد:

اگر میان این مقدمات و حصول استنباط، ارتباطی نیست، باید مقدمات را اصلاح کرد. این چه ربطی به نمکدان شکستن دارد؟!

اگر میان این مقدمات و حصول استنباط، ارتباطی هست، اما مقصد افراد درون حوزه چیز دیگری است، این فرد اصلا طلبه نیست، اسم طلبگی را دزدیده، اول از همه باید سرمایه مسروقه را از او گرفت، نه این که با عَلَم کردن دزدِ حوزه، خود حوزه را کوبید!

اما اگر میان این مقدمات و حصول استنباط، ارتباط هست و مقصد هم استنباط دین است، چرا گناه را گردن کسب مقدمات واقعی می‌اندازید؟!

کسی که عقلش به اینجا رسیده که میان این مقدمات و استنباط، یک رابطه‌ای هست، چرا این مقدمات را طی می‌کند؟ جز برای درایت قرآن و حدیث؟!

مگر درد هجران قرآن و روایات، با حذف درایت و تفقه درمان می‌گردد؟!

 

بخش پنجم

مستند دوم جرم حوزه، دوری از روایات

از نظر نویسنده، مستند دوم جرم حوزه عبارت است از:

«می‌گویند روایات کتاب الحجه کافی بخوان، معرفتت به امامت بیشتر شود! می‌گوید سندش چی؟! آخر آقای خویی روایات سهل را نمی پذیرد.. محمد بن سنان هم غالیست.. تازه روایت اگر بخوانیم می‌گویند اخباری شده‌ای..»

این بنده خدا یک قانون را فراموش کرده که اتفاقا هم عقلی است و هم شرعی و آن «قول و اعتقاد و فتوا و عمل باید بر اساس علم باشد».

اگر از نظر نویسنده این قانون مردود است، به صراحت بیان کند و مستنداتش را هم ارایه نماید.

اما اگر از نظر نویسنده این قانون عقلی و شرعی، معتبر است، قول و عمل به علم، متوقف بر حجت است و یک رکن حجیت روایات اعتبار صدور آنهاست.

موازین اعتبار صدور آنها نیز در جای خودش بیان شده است. اگر اشکالی در موازین آن هست هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین

و اگر نیست، نیش و طعنه چرا؟

یک مغلطه هم اینجا شده است که از آدم باسواد و متقی نباید سر بزند و آن این که اعتبار روایات طرق متعدد دارد که کلی آن عبارت است از دو راه یکی وثوق خبری و دیگری وثوق مخبری. بنده خودم هنوز ندیده‌ام اما از مرحوم وحید بهبهانی نقل می‌کنند که برای اعتبار روایت هفده طریق وجود دارد.

بخش بزرگی از روایات ما که فاقد وثوق مخبری هستند، از پشتوانه وثوق خبری برخوردارند که توضیحش مجال دیگر می‌طلبد.

بله اگر کسی از اعتبار روایت چشم ببندد و درایت روایت را هم ببوسد و کنار بگذارد، می‌شود یک نسخه دیگر از همان عابد جزیره که در حسرت این بود که ای کاش خدا الاغی داشت و گیاهان جزیره اسراف نمی‌شد.

اگر مقصود از اخباریت، این نسخه از خریت است که تکلیفش روشن است

ولی اگر مقصود از اخباریت، تعبد عقلانی و توقیفیت برهانی دین، همراه با درایت و قول به علم است که آن هم تکلیفش روشن است.

 

بخش ششم

مستند سوم جرم حوزه، تقوا نداشتن

مستند دیگر جرم حوزه هم مجموعه‌ای است از اموری مانند این که طلبه‌ها نمازشان مثل نماز آخر نیست، اهل نافله نیستند، هدف آدم شدن نیست، انس با قرآن و روایات نیست، امام زمان علیه السلام فراموش شده و…

عزیز من البته و صد البته روشن است که ضمیمه شدن تقوای الهی، شرط اول هر موفقیتی است از جمله فقاهت در دین.

اما کوتاهی در تقوا هرگز مستند تخطئه درایت و فقاهت نمی‌شود.

 

بخش هفتم

مستند چهارم جرم حوزه، درس خواندن

نوشته شده:

«تازه اصلاً من درس دارم.. باید مباحثهٔ فردا را آماده کنم، تدریس هم که هست.. وقت سر خاراندن ندارم..»…

«عبادت، ذکر، تأمّل، تفکر، همه تعطیل.. چون درس داری»

به خیال این عزیز درس خواندن، مانع دیانت و کمال است.

از نظر ایشان این درسها یا مقدمه فقاهت است، یا ذی المقدمه است، یا هیچ کدام.

اگر به نظر نویسنده، درسها خودِ ذی المقدمه باشند که جای حرف و حدیثی نیست.

اگر به نظر نویسنده، درسها مقدمه باشند که قبلا توضیح دادیم باز هم جای تردید نیست

اما اگر به نظر نویسنده این درسها اصلا ربطی به درایت و فقاهت ندارد، ممکن است ادعاهای ایشان معقول بنمایاند.

بحث در درسهای متفرقه که نیست، بلکه مقصود همان درسهای حوزه سنتی است.

بیشترین اشکال در درسهای سنتی هم سر اصول فقه بیچاره است

پس روی همین متمرکز شویم.

یک قانون کلی عقلی و شرعی وجود دارد که انکار با وجود جهل و شک و گمان ممنوع است. این روایت را شاید همه دیده باشند که:

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِلزِّنْدِيقِ أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا قَالَ لَا قَالَ فَمَا يُدْرِيكَ مَا تَحْتَهَا قَالَ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْ‏ءٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالظَّنُّ عَجْزٌ لِمَا لَا تَسْتَيْقِنُ‏ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَ فَصَعِدْتَ السَّمَاءَ قَالَ لَا قَالَ أَ فَتَدْرِي مَا فِيهَا قَالَ لَا قَالَ عَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلِ الْأَرْضَ وَ لَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَ لَمْ تَجُزْ هُنَاكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَ أَنْتَ جَاحِدٌ بِمَا فِيهِنَّ وَ هَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ قَالَ الزِّنْدِيقُ مَا كَلَّمَنِي بِهَذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْتَ مِنْ ذَلِكَ فِي شَكٍّ فَلَعَلَّهُ هُوَ وَ لَعَلَّهُ لَيْسَ هُوَ فَقَالَ الزِّنْدِيقُ وَ لَعَلَّ ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّهَا الرَّجُلُ لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ وَ لَا حُجَّةَ لِلْجَاهِل‏

الحمد لله این عزیز امثال شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلی، شیخ انصاری، میرزای شیرازی و.. را قبول دارد.

خوب این بزرگان ادعایشان این است که علم اصول فقه مثلا، نه تنها بدعت نیست، بلکه از متن دین استخراج شده است.

نحوه ارتباط این اصول به دین، برای این بزرگان آن چنان روشن بوده است که هیچ گاه در صدد بیان رد پای آنها در روایات نیامده‌اند.

امثال بنده و جنابعالی که به این اندازه از آگاهی نرسیده‌ایم، به چه میزان عقلی و شرعی می‌توانیم انکار کنیم؟!

البته گامهای کوچکی در این زمینه یعنی «رد پای اصول در روایات» آغاز شده

ای کاش به جای بافتن جملات احساسی، با درایت کافی سراغ روایات می‌رفتیم و مستند اصول عقلی و عرفی و شرعی را از روایات استخراج می‌کردیم.

ای کاش به جای حرف همگی دست به دست هم دهیم و بحث روایی گران قدر «رد پای اصول فقه در روایات» را تکمیل کنیم.

سایت آشتی با خرد متواضعانه و ملتمسانه برای تکمیل این بحث مهم، دست یاری به سوی تمامی دوستان دغدغه‌مند دراز می‌کند.

این هم لینک «رد پای اصول فقه در روایات» از سایت آشتی با خرد:

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=2633-21178

 

بخش هشتم

الگوی حوزه کیانند؟!

گفته شده:

«به راستی شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلی و.. شیخ انصاری، میرزای شیرازی و.. در چنین حوزه‌ای رشد کرده‌اند؟! هرگز!»

مگر یکی از مقدماتی که در حوزه برای استنباط می‌خوانند، رسائل و مکاسب همین شیخ انصاری نیست؟!

این چه تناقضی است که شیخ انصاری ممدوح است، اما نوبت به فهمیدن رسائل و مکاسبش که می‌رسد، طعنه بزنیم که إنی تارک فیکم الرسائل و المکاسب؟!

فراموش نمی‌کنم شبی مهمان کسی شدم که خیلی مشتاق به امام زمان علیه السلام نشان می‌داد و هر از گاهی هم سوز و آهی بروز می‌داد. صاحب خانه دو گوش مفت پیدا کرده بود، شروع کرد برخی از روایات درباره حضرت را با آواز! خواندن، من هم چشم به دهانش و گوش به صدایش.

اما واقعیت را بگویم معنی بعضی از کلمات را نمی‌فهمیدم.

از یک طرف حالِ آن بنده خدا گل کرده بود و از طرف دیگر جهل بنده هم مرا آزار می‌داد.

کمی تحمل کردم، اما آمار جهل هی بالا رفت و بالاتر، تا بالاخره صبرم تمام شد و چند کلمه از نفهمی‌هایم را پرسیدم، معلوم شد آن آقای غرق شور و حال هم مثل حقیر معنی بعضی از کلمات را نمی‌‌داند و به تبع بعضی از فقرات نمی‌فهمد. خلاصه با چند سؤال از بنده و به دنبال آن چند نمی‌دانم از طرف، ظلمت جهل بنده بر معنویت آن بنده خدا غلبه کرد و شور و حالش هم افول کرد.

گویا فراموش شده که مقصد و مقصود درایت روایات است و نه پوسته خالی الفاظ، چرا که حَدِيثٌ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفٍ‏ تَرْوِيه‏.

مگر تدبر در قرآن، بدون درایت حاصل می‌آید؟! مگر معرفت حجت خداوند، بدون فقاهت نیل کردنی است؟! مگر امثال شیخ انصاری‌ها راهی جز این طی کرده‌اند؟

 

بخش نهم

مشکل کجاست؟

گفته شده:

«مشکل آنجاست که حوزه را وارونه به ما جلوه دادند، نگفتند که حوزه صاحبی دارد.. نگفتند مراجع، کفش‌جفت‌کن امامشان هستند.. نگفتند و نگفتند.. و کار به اینجا رسید..»

شکی نیست که حوزه صاحبی دارد و مرتبه آن صاحب حوزه از مرتبه حوزه آن چنان بلند است که مراجع حتی خاک پای صاحب حوزه هم نیستند

اما اگر مقصود از مراجع، اهل استنباط دین است و نه مدعیان کذایی، فقهاء مستنبط دین، مقامی بس رفیع دارند که هوش از سر می‌رباید.

اگر مقام فقهاء اهل استنباط دین را در روایات ببینیم، مسلم با ادبی دیگر از آنان یاد می‌کنیم. به روایتی درباره فقهاء مستنبط از زمان حضور توجه کنید:

عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ مَا أَحَدٌ أَحْيَا ذِكْرَنَا وَ أَحَادِيثَ أَبِي إِلَّا زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ الْمُرَادِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ وَ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ مَا كَانَ‏ أَحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هُدًى هَؤُلَاءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَ أُمَنَاءُ أَبِي عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ هُمُ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ.

قَالَ ع‏ مَا أَحْيَا ذِكْرَنَا وَ أَحَادِيثَ أَبِي إِلَّا زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ لَيْثٌ الْمُرَادِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْبَجَلِيُّ وَ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ مَا كَانَ‏ أَحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هَذَا هَؤُلَاءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَ أُمَنَاءُ أَبِي عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ هُمُ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الدُّنْيَا وَ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الْآخِرَةِ.

در روایت علی بن مهزیار، از اهل استنباط در زمان غیبت این چنین سخن به میان آمده است:

وَ اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ الطَّاعَةِ وَ الْإِخْلَاصِ نُزَّعٌ إِلَيْكَ مِثْلَ الطَّيْرِ إِذَا أَمَّتْ أَوْكَارَهَا وَ هُمْ مَعْشَرٌ يَطْلُعُونَ بِمَخَائِلِ الذِّلَّةِ وَ الِاسْتِكَانَةِ وَ هُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَرَرَةٌ أَعِزَّاءُ يَبْرُزُونَ بِأَنْفُسٍ مُخْتَلَّةٍ مُحْتَاجَةٍ وَ هُمْ أَهْلُ الْقَنَاعَةِ وَ الِاعْتِصَامِ اسْتَنْبَطُوا الدِّينَ‏ فَوَازَرُوهُ عَلَى مُجَاهَدَةِ الْأَضْدَادِ خَصَّهُمُ اللَّهُ بِاحْتِمَالِ الضَّيْمِ لِيَشْمُلَهُمْ بِاتِّسَاعِ الْعِزِّ فِي دَارِ الْقَرَارِ وَ جَبَلَهُمْ عَلَى خَلَائِقِ الصَّبْرِ لِتَكُونَ لَهُمُ الْعَاقِبَةُ الْحُسْنَى وَ كَرَامَةُ حُسْنِ الْعُقْبَى‏

عزیز من آن چه وارونه شده ناشناختگی طلبگی و هویت صنفی طلبه و جهل به مقام فقاهت و استنباط است که کار را به اینجا کشانده است.

 

بخش دهم

انی تارک فیکم الکفایه و الجواهر!!

عنوان نوشته این عزیز این بود:

«انی تارک فیکم الکفایة و الجواهر». در متن هم ادامه داده‌اند که «گویی نبی اسلام جای قرآن و عترت، کفایهٔ آخوند و جواهر را به ارث گذاشته»

آخر جان برادر ای کاش اندکی هم درنگ می‌کردی و به جای صحبت گزنده، گزیده سخن می‌‌سفتی

مگر ثقلین چیست؟ جز قرآن و حدیث!

مگر قرآن و حدیث جز کلماتی هستند که از آسمان وحی صادر شده‌اند؟!

مگر هدف از مراجعه به قرآن و حدیث، مراجعه به الفاظ آنهاست، بی هیچ داریتی؟ یا این که هدف مراجعه به محتوای آنهاست؟!

مگر محتوای قرآن و حدیث، بدون درایت نیل شدنی است؟!

نَصَرَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا ثُمَّ بَلَّغَهَا غَيْرَهُ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَا فِقْهَ لَهُ وَ رُبَ‏ حَامِلِ‏ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَه‏

مگر درایت و فقه، گتره به دست می‌آید؟!

إِنَّا لَا نَعُدُّ الرَّجُلَ فَقِيهاً…

مسلم درایت و فقه، در گرو دو سبب ظاهری و معنوی است:

سبب ظاهری آن، روایات متواتر در تعلم و آداب آن است.

و سبب معنوی نیز فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا مِنْ نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّة.

تارک طلب روزی جسمانی که برای روزی دهانش را به سوی آسمان باز کند و از خدا روزی بطلبد، خداوند دعایش را گوش نمی‌کند.

روزی جان و طعام روح نیز بدون طلب میسر نیست و نباید بدون زحمت تعلم توقع حقیقت عبودیت داشت.

 

بخش یازدهم

عزیز من از بازار آهنگرها وارد حوزه شدید

نوشته شده:

«مشکل از آنجا شروع شد که جای ذی‌المقدمه و مقدمه عوض شد.. هدف، آدم شدن و آدم کردن نشد.. هدف شد که یک استاد سطح عالی حوزه شوی و مشتی شاگرد دور خودت بچینی.. از حوزه این را به ما یاد دادند.. اگر هم این نشدی یعنی هیچ موفقیتی در حوزه نداری..»

مرحوم حاج آقا بزرگ قوچانی مکرر می‌فرمود:

در ایامی که در نجف اشرف در مدرسه قوام مشغول تحصیل بودم تاجر محترم و خیّری از ایران آمده بود و طبق معمول یک عده خاصی از طلبه‌های کلاش به استقبالش تا کاظمین رفته بودند و بعد هم همیشه همراهیش می‌کردند. علی القاعده برخوردهای نامناسب شأن طلبگی هم داشتند.

بر اثر معاشرت منحصر تاجر با چنین طلبه‌هایی، نسبت به حوزه نجف سوء ظن پیدا کرده بود. لذا در مجلس مهمی گفته بود ما از حوزه نجف چیزی نفهمیدیم.

روزی طلبه‌های مدرسه در آفتاب دور هم جمع شده بودند و با هم صحبت می‌کردند از جمله حرف این بنده خدا را نقل کردند که ما از حوزه نجف چیزی ندیدیم. به آنها گفتم که اگر من بودم می‌گفتم شما از بازار آهنگرها وارد حوزه شده‌اید.

قصه بازار آهنگرها این است که در گذشته شخصی وصف شهر حلب را شنیده بود و تعریفهای زیادی از آنجا به گوشش خورده بود. با مرکبی که داشت عزم آنجا را کرد اتفاقا در یک روز بسیار گرمی به حلب نزدیک شد و از دروازه‌ای وارد گردید، دید در این بازار غیر از سر و صدا و دود و گرما و سیاهی چیز نمی‌بیند و هر چه هم می‌رود تمام نمی‌شود، خستگی و گرمای شدید او را از پای در آورد و حوصله‌اش سر آمد و از وسط بازار برگشت و به محل خود آمد. هر که به دیدن او می‌آمد و از وصف شهر حلب می‌پرسید جز مذمت پاسخی نمی‌داد و این که به دروغ از این شهر تعریف و تمجید کرده‌اند و ما جز سیاهی و دود و گرما و سر و صدای آهن چیزی ندیدیم. مردم تعجب می‌کردند تا این که آن شخصی که تعریف کرده بود سر رسید و پرسید چگونه وارد شهر شدی و او مذمتهایش را تکرار کرد. آن آقا گفت شما از بازار آهنگرها وارد شده‌ای که این گونه قضاوت می‌کنی و اگر از بازار بزازها یا عطارها یا زرگرها وارد می‌شدی، قضاوت تو نوعی دیگر بود. (در آن زمان حلب شهری بسیار وسیع بود و هر صنفی بازار مستقل و بزرگی داشتند.)

آن وقت به آن تاجر گفتم شما نیز از بازار آهنگرها به حوزه نجف اشرف وارد شده‌اید و اگر با اهل علم واقعی برخورد کنید قضاوت شما جز این خواهد بود.

ای عزیز، جایی که شما اسم آن را حوزه گذاشته‌اید بازار آهنگرهاست، آهنگرها خودشان را به حوزه چسباندند و عناوین آن را غصب کردند.

متأسفانه الان هر چه بخواهی بازار آهنگرها پیدا می‌شود، اما بازار طلافروش‌ها و عطرفروش‌ها غریب و ناشناس گشته است. این غربت و ناشناسی هم ناشی از قصور و تقصیر ماست و نه چیز دیگری.

 

 

بخش دوازدهم

اولین و آخرین سخن: امام زمان شرمنده‌ایم

زمانی راجع به حوزه فکر می‌کردم، دیدم حوزه خیلی مظلوم است. چند سطری هم راجع به آن نوشتم. از جمله:

در نهایت آن چه در کمال ناباوری توجهم را به خود جلب کرد، ریشه نخست بود؛ یعنی عمق ناشناختگی جایگاه حوزه‌ها برای دیگر طبقات جامعه؛ اما آن چه بر تعجب و تأثرم افزود و تا عمق استخوان سوزاند، ناشناخته بودن حوزه در درون خویش بود که خود یکی از ریشه‌های کاستی‌های برخی از حوزویان است.

بهترین واژه‌ای که برای این ناشناختگی می‌توان آورد «غربت حوزه‌های علمیه از درون و برون» است.

از آن رو که این بنده خود کوچکترین عضو همین حوزه هستم، آرزو کردم که ای کاش این همه غربت بر حوزه سایه نیفکنده بود! و ای کاش…!!!

تفصیل این مطلب را با عنوان «غربت حوزه از درون و برون» در لینک زیر ببینید:

aashtee.org/page/Section.aspx?n=1414-2485

فعلا به غربت حوزه از برون کاری ندارم

اما غربت حوزه از درون…

تقصیر غربت حوزه از درون بر گردن کیست؟!

جز خود ما؟!

امام زمان شرمنده‌ایم.. خسته‌ایم.. گم، رها، تشنه، بی‌کس، درمانده

هم از دشمن می‌خوریم هم از دوست

خودت کاری کن

آقاجان

فدایت گردم

درمان درد ما یک جو عقل است و یک جو غیرت.

ای کاش یک جو عقل به ما می‌دادی تا که شاید ما هم بویی از درایت و فقاهت می‌بردیم!

ای کاش  یک جو غیرت می‌دادی تا ناموس خود را میان دوست و دشمن حفظ می‌گردیم!

هویت فقاهت و طلبگی، ناموس تشیع است، ناموس امام زمان است!

چرا به دست خودمان ناموس خودمان را رسوا کنیم؟!

آن هم با این منطق و عقلانیت!

عقلانیتی که نمونه‌اش را در سطور این نوشته مشاهده کردیم!

عزت زیاد

یا علی

ادبیات فاخر عبودیت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۱۱-۱۱:۵۸:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۱/۰۲/۳۱-۶:۵۸:۸
    • کد مطلب:22247
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1446

محبت و عبودیت، باطنی دارد و ظاهری.

باطن آن هم، طبق درجه معرفت اشخاص، بسیار متفاوت است.

به عنوان نمونه به این جمله توجه کنید:

سَجَدْتُ لَكَ يَا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّا (ای پروردگارم از روی بندگی و بردگی برای تو سجده کردم).

این جمله اگر از معرفت امیرالمؤمنین ورحی فداه برخیزد، اقیانوسی از ذلت در مقابل خدا را در بردارد.

همین جمله اگر از معرفت دیگری برخیزد، ذره‌ی کوچکی در مقابل ذلت امیرالمؤمنین به شمار نمی‌آید.

کانون این نوشتار محتوای سخن نیست، بلکه قالب اداء و ابراز آن است.

آن چه معانی را ابراز می‌کند، سخن و کلام ماست.

ادبیات به کار برده شده در سخن، بسیار متفاوت است  و با همین تفاوت بسیار، نشان از اختلاف شدید شخصیت گویندگان دارد.

از این منظر نگاهی می‌افکنیم به ابراز محبت و کوچکی کردن در مقابل ذات اقدس الهی و اولیاء محترمش.

آیا به کار بردن جملاتی مانند «سگ کوی توام، توله سگ حضرت رقیه‌ام و…» رواست یا ناروا؟

واژه سگ، با دو انگیزه به کار می‌آید: یکی بیان وفاداری و دیگری پستی و حقارت.

در جملات یاد شده بیشتر انگیزه دوم مورد نظر قرار می‌گیرد و مقصود این است که فاصله شخصیت یک سگ را با انسانی محترم در نظر بگیر، شخصیت من در مقابل شخصیت حضرت رقیه سلام الله علیها این اندازه فاصله دارد.

سرباز زدن از ادبیات یاد شده و انتقاد کردن به این گونه عرض ارادتها، دو منشأ بسیار متفاوت دارد که باید به دقت تمام از یکدیگر جدا شوند.

منشأ نخست انتقاد از این گونه ادبیات، محتوای آن است.

منشأ دوم انتقاد نیز خود ادبیات سخن است.

این کوچکترین چنین می‌پندارد که فاصله واقعی میان شخصیت ما و برخی از اولیاء‌ الهی همچون حضرت رقیه سلام الله علیها، هزاران بلکه ملیاردها برابر بیشتر از آن است که در مثال یاد شده بیان شد.

بنا بر این از نظر باطن کلام و محتوای سخن، این مقایسه بسیار کمتر از واقعیت است و هرگز گویای واقعیت نیست.

اما از منظر ادبیات، نیازمند درنگی شایسته است.

ادبیات، آینه شخصت آدمی است. شخصیت فاخر، ادبیات فاخر دارد و شخصیت پست، ادبیات پست.

این نکته از نظر علمی و تجربی ثابت شده است.

وقتی به ادبیات امیرالمؤمنین علیه السلام در مناجاتهایش می‌نگریم چنین می‌بینیم:

سَيِّدِي مَا أَنَا وَ مَا خَطَرِی‏ (آقای من! من کیم؟! و چه ارزشی دارم؟!)

محتوای این سخن این است که خداوندا من در مقابل تو هیچم و اگر بخواهم اختلاف منِ بنده، با تو را به شماره آورم، هیچ شماره‌ای نیست که بیانگر اختلاف درجه واقعی باشد.

اگر این محتوا را در این قالب بریزم که خداوند من سگ تو هستم، مسلما به اندازه «سَيِّدِي مَا أَنَا وَ مَا خَطَرِی» گویایی ندارد.

بر همین وزان از منظر محتوا دو کلام زیر با یکدیگر قابل مقایسه نیستند:

یا رقیة ما انا و ما خطری

یا رقیة انا کلبک

البته از هر کس به اندازه معرفت خودش انتظار می‌رود.

نکته‌ای که هست نوع ادبیاتی است که به کار می‌بریم.

ادبیات معصومین آن چنان فاخر است که در مورد پایه و درجه سخنان آنان گفته شده «پایین‌تر از سخن خدا و بالاتر از سخن مخلوق».

بر این اساس جملات یاد شده ممکن است از نظر ادبیات مورد اشکال قرار گیرد.

یعنی شخصیتهای فاخر، ادبیات فاخر دارند.

البته اشکال نشود که هیچ شخصیتی در مقابل خداوند و اولیاء او فاخر نیستند.

این مطلب از نظر محتوایی و ثبوتی درست است، اما از نظر روشی، با روش معصومین سازگار نیست. به چند نمونه در این زمینه توجه کنید:

در تاریخ آمده است که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا لباس خاصی را نپوشیدند و فرمودند این لباس، لباس اهل ذلت است.

همچنین در کیفیت متواضعانه لباس پوشیدن اولیاء الهی و معصومین گفته شده است که از لباس ارزان قیمت استفاده می‌کرده‌اند، اما در نظافت و آراستگی خود لباسشان اهمیت می‌دادند.

در بحث تواضع نیز مطالبی متناسب موارد یاد شده آمده است.

شواهد بر این مطلب بسیار است.

از جمله این که در هیچ مناجاتی نیامده است که خداوند من خر تو هستم، من سگ تو هستم، من گاو تو هستم.

علت آن هم توضیح داده شد که این تعبیرات هم از نظر محتوایی اشکال دارد، زیرا فاصله انسان با سگ مثلا، قابل شمارش و درجه بندی است، اما فاصله انسان با خداوند محال است به شمارش آید.

از نظر ادبیاتی نیز این ادبیات فاخر نیست.

همچنین معصومین نسبت به غاصبین خلافت انواع و اقسام لعنها را کرده‌اند، اما به آنها خر و گاو و سگ نگفته‌اند.

دلیل آن هم روشن است از نظر محتوایی، همه موجودات پست، به غاصبین خلافت شرف دارند و اگر غاصبین خلافت را خر و گاو و سگ بدانیم به این حیوانات ستم کرده‌ایم.

از نظر ادبیات نیز چنین ادبیاتی فاخر نیست.

البته مواردی به ویژه در اشعار هم پیدا می‌شود که مثلا کاربرد سگ با فاخر بودن ادبیات تنافی ندارد.

اما نکته مهم این است که درک عدم تنافی میان «عبودیت فاخر» و «ادبیات فاخر» برای همگان آسان نیست.

نتیجه این شد که ادبیات یاد شده از منظر محتوا، یعنی بیان محبت و تواضع، هیچ اشکالی ندارد، بلکه درجه خضوع و خشوع آن نسبت به واقعیت کم هم هست.

اما از منظر قالب در برخی موارد، متناسب با ادبیات فاخر مناجات و ابراز محبت نیست.

آن چه گذشت تحلیل تحقیقی مسئله بود.

اما مشکل همگان تحلیل تحقیقی مسئله نیست، بلکه منشأ بسیاری از انتقادات، استکبار و غرور افراد است که مانع پذیرفتن عظمت الهی و مقام اولیاء الهی می‌گردد. این دسته از افراد برای پنهان کردن استکبارشان، اشکال را به شکل دیگری بیان می‌کنند.

در واقع مشکل حقیقی این دسته از منتقدین این است که نمی‌توانند در مقابل عظمت خداوند و اولیاء او بر پا بایستند و به احترام آنها سر فرود آورند.

سرفصل «انواع قالبهای دوستی و دشمنی» از پروژه «جاذبه تولّی و دافعه تبرّی» زوایای بیشتری از این مسئله را آشکار می‌کند.

این نوشتار را با اشاره به جریانی جالب به پایان می‌بریم. در سرفصل «سنخیت قالبهای تولی و تبری با شخصیت افراد» از پروژه یاد شده آمده است:

«یکی از روحانیون کاروان حج نقل کرد در کاروان ما جوانی بود که تکیه کلامش این بود: «خواهر و مادرش… شده است».

این رفتار او، آن هم در سفر حج، خیلی نامناسب بود و منتظر فرصتی بودم تا به آن جوان تذکر دهم.

تا این که یک روز او را در مسجد النبی در حال مناجات با خدا یافتم. حالی داشت و می‌گریست. غرق حال و هوای او بودم و به مناجاتش با خدا گوش می‌دادم. تا این که گفت: خدایا اگر مرا نیامرزی خواهر و مادر من …است.

خنده‌ام گرفت و با خودم گفتم وقتی این جوان با خدا این جور حرف می‌زند دیگر نمی‌شود از ادبیات او نسبت به دیگران گله‌مند شویم.»

این جریان روشن می‌سازد که هر شخصیتی ادبیاتی متناسب با خود دارد. بنا بر این از هر شخصیتی نمی‌توان انتظار ادبیات فاخر داشت. چه بسا اصلاح ادبیاتی که مصداق «کور کردن چشم، برای درست کردن ابرو» باشد.

اما آن چه مهم است این است که هرگز نباید با سلاح ادبیات فاخر، کوچکی افراد در مقابل اولیاء الهی را کم رنگ کرد و به محبت آنان خیانت کرد.

نکته مهمی که بیشتر مواقع مورد غفلت عامدانه منتقدین قرار می‌گیرد این است که تعبیرات عمده‌ای که در زمینه عرض ارادت به معصومین علیهم السلام به کار می‌رود تعبیر سگ است.

آیا شما دیده‌اید که کسی از بزرگان از تعبیر خر، میمون، گاو و… استفاده کرده باشد؟!!!

قطعا چنین نیست.

در لابلای نوشتار به علت این امر اشاره رفت، اما لازم آن را بسط دهم.

گذشت که کاربرد واژه سگ با دو انگیزه به کار می‌رود: بیان وفاداری و بیان پستی و  حقارت.

بیشتر کاربردهای واژه سگ در ادبیات دوستداران اهل بیت علیهم السلام، ناظر به انگیزه نخست است که غالبا با تقصیر در وفاداری هم همراه می‌شود و زیبایی بیشتری پیدا می‌کند.

ابراز این مفهوم و معنی (با حفظ بقیه شرایط) قطعا با ادبیات فاخر متناسب است و گاهی هم بر تفاخر آن می‌افزاید.

از جمله این شعر یکی از بزرگان که در معرفت و ادب سرآمد همه ماست:

«وحيدم» من اگر در جرم و تقصير

سگي بودم شدم در كوي تو پير

بر آن خواني كه يك عالم نشسته

سگي هم در كنارش پا شكسته

تو كه قاتل به خوان خود بخواني

نپندارم كه اين سگ را براني

این کاربرد علاوه بر بیان تواضع حقیقی در مقابل مقام بلند مولا امیرالمؤمنین علیه السلام، اشاره به وفاداری همراه با تقصیر در درگاه آن حضرت دارد.

این ابیات، به خصوص اگر همراه با ابیات پیش از آن خوانده شود، هرگز با ادبیات فاخر ناسازگاری ندارد.

اما اگر به جای واژه سگ، واژه‌های همچون خر و گاو و توله سگ به کار رود ابدا با ادبیات فاخر سازگاری ندارد.

بر همین اساس میان کاربرد مگس و پشه تفاوت آشکاری وجود دارد. کاربرد پشه برای بیان کوچکی فوق العاده در ادبیات فاخر رایج است. اما کاربرد مگس چنین نیست.

و…

عصاره سخن این که:

۱) از منظر محتوا، کاربرد این گونه واژگان برای بیان فاصله واقعی میان شخصیت ما و اولیاء‌ الهی، هیچ گونه محذوری ندارد. بلکه مقام بیان این فاصله اندک و نارسا نیز هست.

۲) از منظر ادبیات، کاربرد این گونه واژگان در قالب ادبیات فاخر، هرگز مانعی ندارد، بلکه احیانا بسیار زیبا و گویا نیز هست.

۳) توجه به انگیزه گوینده نیز کاملا بایسته است. همان گونه که اشاره رفت میان کاربرد سگ برای بیان وفاداری و کاربرد خر و گاو تفاوت آشکار است.

۴) توجه به شخصیت گوینده نیز ضروری است. همان گونه که در جریان کاروان حج اشاره رفت.

۵) اصل انتقاد به کاربرد ادبیات غیر فاخر، کاملا به جا و درست است، اما برخی از انتقادها ناشی از تکبر نفسانی و یا عدم معرفت است، فاصله میان این دو گونه انتقاد از زمین تا آسمان است.

۶) بنا بر این کاربرد این گونه واژگان سه دسته می‌شود:

6.1) کاربرد همراه با معرفت و فروتنی با حفظ ادبیات فاخر، قطعا چنین کاربردی از منظر محتوا و ادبیات مثبت است.

به تعبیر فنی این شاخه هم حسن فاعلی دارد و هم حسن فعلی.

6.2) کاربرد همراه با محبت صادقانه با ادبیات نامتناسب از منظر شخصیت خود گوینده، چنین کاربردی از منظر محتوا هیچ اشکالی ندارد. از منظر ادبیات نیز متناسب با شخصیت گوینده است. اما چنین ادبیاتی متناسب با عرف نیست.

حسن فاعلی این شاخه مسلم است. اما حسن فعلی آن فقط در دایره شخصیت فرد قابل بررسی است.

6.3) کاربرد همراه با محبت صادقانه با ادبیات نامتناسب از منظر کلی، چنین کاربردی از منظر محتوا هیچ اشکالی ندارد. اما از منظر ادبیات نادرست است.

این شاخه حسن فاعلی دارد، اما فاقد حسن فعلی است.

 

سؤالات بدون جواب از مقبره کورش

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۸/۱۰-۶:۶:۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22252
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4783

یک فعال رسانه‌ای نوشت:

اینو من نمی‌گم پروفسور ارفعی (نخستین مترجم استوانه کورش) می‌گه:

هیچ سندی برای آن که تأیید کند که آرامگاه در پاسارگاد، مقبره کورش است، در دست نداریم

و هیچ پاسخی برای سؤالاتی از جمله این که:

این بنا واقعا آرامگاه است یا خیر،

بعد از کورش ساخته شده یا خیر،

و ده‌ها سؤال دیگر

نداریم.

لجن پراکنی به نام تفخیذ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۲۷-۹:۵۰:۱۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۸/۰۳/۰۱-۱۱:۳۵:۱۸
    • کد مطلب:22645
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 44517

اندک نیست مواردی که انسان دچار ابهام می‌گردد و ابهامش لباس پرسش می‌پوشد.

و بسیار فراوان است مواردی که شبهه‌ای القاء می‌شود که شکی برمی‌انگیزد نیازمند رفع و رجوع.

پرسش طبیعی و شبهه افکنی، هر دو چرایی یک تحقیق را رقم می‌زنند. اما چگونه؟

در سرفصل «نخست، به اندیشه‌ی خویش سامان دهیم» از نوشتار «آشنایی با روش اندیشه» این چنین آمده است:

در جهان اندیشه برخی خواب سنگینی دارند؛ به این معنی که تا حمله‌‌ای به آنان صورت نگیرد، از خود حرکتی نشان نمی‌دهند؛ از این رو بسیاری از تحقیقات علمی ناظر به نقد و انتقاد و یا شبه‌افکنی‌ است. اینجاست که برخی از تحقیقات خواسته و ناخواسته حال و هوای جنگیدن را پیدا می‌کند. این در حالی است که نیاز علمی و تحقیقاتی ما منحصر به این موارد نیست.

به باور این کوچکترین سمت و سوی یک تحقیق علمی، باید متناسب با هدف واقعی آن باشد. مسلما در بسیاری از موارد، هدف یک تحقیق، پیدا کردن یک راه حل برای خود انسان است، تا پاسخ به یک انتقاد و یا مرتفع ساختن یک شبهه…

از این رو به نظر می‌رسد در تحقیقات علمی، طبقه‌بندی مخاطبین و اولویت بندی آنها به ترتیب زیر لازم است:

1ـ نخست باید به این اندیشه شود که آیا در این مسأله، خود به تنهایی و به دور از هر جار و جنجالی، قانع شده‌‌ایم یا این که آرامش درونی و استقرار عقلانی پیدا نکرده‌‌ایم؟

2ـ مخاطب منصفی در نظر گرفته شود که فاقد هر گونه جبهه‌بندی باشد، اما این مخاطب بی‌دلیل هم چیزی را نمی‌پذیرد. آیا می‌توان چنین مخاطبی را قانع نمایم و با خود همراه کنم؟

3ـ کسانی که در جبهه مخالف ما قرار دارند، اما کاملا منصف هستند، مورد خطاب قرار گیرند.

4ـ هدف تحقیق، برخورد با مخاطبان مخالف غیر منصف باشد.

5ـ در نهایت باید به چگونگی برخورد و درمان مخاطبانی پرداخت که حق را یافته، اما عامدانه و عالمانه با آن در ستیز هستند.

متأسفانه بیشتر حرکتهای علمی ما ناظر به مرحله چهارم و پنجم است.

پس بایسته است مخاطب هر تحقیقی، خودمان باشیم و نخستین هدف تحقیق، سازمان‌دهی به ساختمان اندیشه‌‌مان.

یکی از شبهات، مسئله موسوم به «تفخیذ» است. تا همین اواخر اثری از این شبهه وجود نداشت، اما اخیرا بازار آن بسیار داغ شده است. البته این امر نکته ظریفی در آن نهفته است.

این مسئله، نه مستحدث است و نه مورد ابتلای چندانی دارد و مهم این که تا کنون نیز مورد توجه نبوده است.

پس چرا در دوران اخیر به شدت در بوق و کرنا دمیده شده است؟

نداشتن مصداق آن چنانی برای این حکم، همراه با فضای پاک ذهنی و اخلاقی متدینین، موجب شده که کسی دچار شبهه نگردد.

اما اگر بیماری روانی، مبتلا به پدوفیلی، این مسئله را ببیند، چه تفسیرها که نمی‌کند! البته شدت واکنش این بیماران، به درجه فسق و آلودگی آنان گره می‌خورد، و یا اگر با چشم بدبینی به این مسئله نگریسته شود و یا اگر….

اما شگفت‌تر از پدوفیلی‌ها، حقوق بشری‌ها هستند. غافل از این که پدران مسلمان نسبت به کودکانشان در آرامش هستند و کودکانشان نیز در امن و امان، دغدغه متدینین بیشتر از حقوق بشری‌هاست تا از مشکل نداشته‌شان.

شبهه تفخیذ از دو کانون به ظاهر متضاد سرچشمه گرفته است: سنیان از روی دشمنی با مذهب شیعه و ملحدان در پوشش کوبیدن دین اسلام.

پوشیده نیست که هم ملحدان و هم سنیان، پرونده قطوری در عفت و پاکی دارند! تنها کافی است به برخی از منابع علمی آنان و برخی از صفحات پیشین تاریخ و اخبار دوران معاصر مراجعه نمود.

در هر صورت برطرف ساختن شبهه، در مسئله موسوم به تفخیذ، نیازمند تحقیق است.

اما همان گونه که گفتیم، بایسته است نخستین مخاطب هر تحقیقی خودمان باشیم و نخستین هدف نیز، سازمان‌دهی به ساختمان اندیشه‌ خودمان.

از این رو این نوشتار، در پی توضیح واقعیت امر است.

[مقاله «لجن پراکنی به نام تفخیذ» حاصل مناظره‌ای تلگرامی است.

شما می‌توانید متن مناظره را در شاخه «دغدغه۴ روشنفکران روزگار ما: تفخیذ» از نوشتار «افق روشنفکران روزگار ما» زیر ببینید.]

موضوع تحقیق «تفخیذ»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۲۷-۹:۵۶:۵۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22646
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1446

هر حکمی در واقع متشکل از یک قضیه است که موضوعی دارد و محمولی، یا همان نهاد و گزاره.

حکم تفخیذ نیز در واقع این چنین است: «تفخیذ جایز است»، این، یک قضیه است. «تفخیذ»، موضوع قضیه است و «جایز است» هم محمول و حکم آن.

واژه تفخیذ از «فَخِذ» گرفته شده است که به معنای ران است. معنای خود تفخیذ هم مالیدن ران‌ها.

اما آن چه در حکم یاد شده مورد نظر است، روابط شهوانیِ کمتر از نزدیکی است. البته در حد و مرز روابط نیز ممکن است حرف و حدیثی باشد.

بنا بر این، موضوع قضیه می‌شود، روابط شهوانی محدود به حد خاص.

قانون کلی مسلم، حرمت هر گونه رابطه شهوانی است، اعم از این که این رابطه میان محارم باشد و یا غیر محارم، بین مرد و زن باشد یا بین همجنس، دو طرف به حد رشد رسیده باشند یا نه، فعلی در کار باشد یا تنها نگاه باشد و…، در یک جمله اصل اولی، حرمت تمامی حرکتهای شهوانی به شکل مطلق است.

زن و شوهر، یعنی کسانی که به سبب ازدواج با هم محرم شده‌اند، از این قانون کلی استثنا شده‌اند.

بنا بر این تفخیذ هم، به تبع آن چه گفته شد، مطلقا حرام است به جز مواردی که ازدواجی در کار باشد.

آن چه مورد شبهه قرار گرفته، تفخیذ میان دو طرفِ ازدواجی است که یک طرف آن (خواه شوهر و خواه زن) یا دو طرف آن نابالغ باشند.

اما کانون هیاهوها، شاخه‌ای است که همسر، دختر نابالغ و شوهر، مرد بالغ باشد.

آیا چنین حکمی در اسلام آمده است یا خیر؟

تفخیذ روی محور تحقیق

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۲۷-۹:۵۷:۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22647
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1433

پس از این که موضوع نوشتار روشن گردید، وارد تحقیق در آن می‌شویم.

این مهم را در چند مرحله پیگیری می‌نماییم.

قاعده کلی برای مدیریت شدید شهوت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۲۷-۹:۵۷:۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22648
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1451

اصل اولی قطعی، حرمت هر گونه حرکت و رابطه شهوانی، از جمله تفخیذ، با هر کسی و هر چیزی است.

مهم‌ترین استثناء از این قانون کلی، رابطه سببی ازدواج است.

رابطه طبیعی ازدواج، یعنی ازدواج بالغین که قدر متیقن از استثنا است و مورد هیچ بحثی نیست.

اما آن چه مورد بحث است، این است که آیا ازدواج غیر بالغین نیز داخل در استثنا است یا خیر؟

به سخن دیگر اگر مفاد قضیه استثنا، ازدواج غیر بالغین را هم شامل گردد، تفخیذ غیر بالغین نیز جایز می‌گردد، البته با شرایطی که در ادامه خواهد آمد.

اما اگر یقین داشته باشیم که قضیه استثنا شامل غیر بالغین نمی‌شود، یا این که شمول آن نسبت به غیر بالغین مشکوک باشد، در این صورت قضیه استثنا نسبت به ازدواج غیر بالغین از کار می‌افتد و در نتیجه همان قانون کلی نخست حاکم می‌شود که هر حرکت شهوانی حرام است.

نتیجه این شد که تنها در صورتی تفخیذ در مورد ازدواج نابالغین جایز می‌شود که یکی از دو امر اثبات شود:

۱- دلیل مصرحی بر جواز تفخیذ در مورد ازدواج نابالغین اثبات شود.

۲- استثنا کلی، یعنی جواز رابطه شهوانی میان زن و شوهر، به قطع و یقین، شامل رابطه شهوانی در مورد ازدواج نابالغین هم بشود.

اگر هیچ یک از دو مورد یاد شده به اثبات نرسد، طبق قواعدی که بیان شد تفخیذ یاد شده حرام است.

در قرآن و روایات اثری از تفخیذ نیست

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۰۴-۶:۴۹:۵۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22656
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3488

دلیل مصرحی بر جواز تفخیذ یاد شده، نه در قرآن وجود دارد و نه در روایات.

به سخن دیگر در هیچ آیه و روایتی، چنین موضوعی اصلا وارد نشده است، تا چه رسد به این که حکم جواز برای آن بیان شده باشد.

بنا بر این تنها راه اثبات جواز تفخیذ یاد شده، اطلاق و شمول استثنا نسبت به این مورد است.

در جای خود ثابت شده است که اگر اطلاق یک قضیه، مورد اندک تردیدی قرار بگیرد، چنین اطلاقی قطعا اعتبار ندارد و حجت نیست.

پس اطلاق قضیه استثنا نیز باید به قطع و یقین احراز شود.

در نتیجه با اندک تردیدی (تأکید می‌کنم با اندک تردیدی) در اطلاق قضیه‌ی استثنا، هیچ دلیلی بر جواز تفخیذ یاد شده نداریم. بر این اساس تفخیذ در ازدواج نابالغین، طبق قانون کلی‌ای که بیان شد، حرام است.

پس تنها مسیر برای رسیدن به جواز تفخیذ، یک راه است و آن هم احراز قطعی شمول قضیه استثنا نسبت به ازدواج نابالغین.

برای طی کردن این مسیر، باید از مراحل متعددی بگذریم. اگر در طی یکی از مراحلی که در ادامه تعریف می‌کنیم، به مشکلی برخورد کردیم، دیگر هیچ راهی برای جواز تفخیذ نداریم.

مرحله نخست: انطباق قوانین عمومی ازدواج

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۰۴-۶:۵۲:۳۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22657
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1359

موضوع بحث تفخیذ یاد شده، پس از ازدواج نابالغین تازه تحقق می‌یابد. پس باید ازدواجی در کار باشد.

از این رو تمامی قوانین و مقررات عمومی ازدواج باید رعایت شود.

نخست نگاهی به انگیزه‌ها در ازدواج می‌افکنیم.

انواع انگیزه‌ها در ازدواج

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۰۴-۶:۵۲:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22658
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1384

انگیزه اصلی در بیشتر موارد ازدواج، تشکیل خانواده است و اساس تشکیل خانواده نیز بر شهوت جنسی استوار شده است. توضیح این مهم در نوشتاری جداگانه با عنوان «شهوت، اعجازگرِ ویرانگر» ارایه می‌گردد.

در هر صورت، انگیزه غالب ازدواج، در افق کوتاه، ارضاء غریزه جنسی است و در افق بلند، تشکیل خانواده.

اما مسلم مواردی از ازدواج نیز هست که علاوه بر انگیزه جنسی، انگیزه‌های دیگری هم برای ازدواج پیدا می‌شود و در برخی موارد نیز اصلا انگیزه اصلی ازدواج، جنسی نیست.

از جمله انگیزه‌های غیر جنسی در ازدواج، انگیزه امنیتی است.

با توجه به شرایط اجتماعی، در مواردی زنان تنها، در معرض برخی از آسیبهای اجتماعی و فردی قرار می‌گیرند. از این رو برای آرامش زندگی، ازدواج را برمی‌گزینند.

زنی مزاحم دارد، زنی که دوستانش را به خاطر ترس آنها از رابطه شوهرانشان با این زن، از دست می‌دهد، زنی که پیوسته در معرض خواستگاری قرار می‌گیرد، زنی که حقوق مالی و غیر مالیش در معرض خطر است و…، ازدواج این گروه، همگی با انگیزه امنیت اجتماعی است.

دختری که پس از بلایای طبیعی یا جنگ و یا… همه بستگانش را از دست داده، برای داشتن تکیه‌گاهی مطمئن، ازدواج می‌کند، در این گروه قرار دارد و…

زن و دختر در این گروه به دنبال حمایت است تا از آسیبهای متفاوت محافظت شود و به آرامش برسد.

از جمله انگیزه‌های غیر جنسی در ازدواج، انگیزه مالی است.

انگیزه مالی شکلهای متفاوتی دارد. از جمله آن کابین (مهر)‌، اداره زندگی (نفقه)، میراث، رفاه در زندگی و… است.

از جمله انگیزه‌های غیر جنسی در ازدواج، انگیزه شهرت و مقام است.

به این مجموعه انگیزه‌های تابعیت و مهاجرت، تحصیل، درمان، تجارت، خرید ملک، فرزندخواهی به شکل عام یا پسرخواهی به شکل خاص و… بیفزایید.

یکی از انگیزه‌های مهم در ازدواج، نیازهای عاطفی است که بسیار ندیده گرفته می‌شوند. این نیاز آن چنان شدید است که انواع گدایی محبت را در دوران معاصر آفریده است.

شرکتهایی که سرویس دهی آنها در زمینه‌های مادر اجاره‌ای، فرزند اجاره‌ای، رفیق اجاره‌ای، هم آغوش اجاره‌ای و… تعریف شده است. شما هم همسر اجاره‌ای را به این سرویس‌ها بیفزایید.

درک عمق فاجعه گدایی محبت، نیاز به افق بلندی از دانش‌ها و تجربیات متنوع روانشناسی و اجتماعی دارد.

بگذریم. از جمله انگیزه‌های غیر جنسی در ازدواج، انگیزه عاطفی است.

تأکید می‌کنم که در بسیاری از موارد، انگیزه‌های متفاوت برای ازدواج مجتمع می‌شوند، که شدت و ضعف آنها متفاوت است. اما در مواردی نیز ازدواج با انگیزه مشخصی صورت می‌پذیرد.

مقررات قوانین عمومی ازدواج

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۰۴-۶:۵۲:۳۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۲/۰۴-۶:۵۳:۵۷
    • کد مطلب:22659
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1441

برای ازدواج شرایط شرعی و اخلاقی متعددی بیان شده است و این که ازدواج با چه کسانی شایسته است و چه در مواردی شایسته نیست. به عنوان نمونه چند روایت می‌آوریم:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِذَا جَاءَكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ دِينَهُ وَ أَمَانَتَهُ يَخْطُبُ إِلَيْكُمْ فَزَوِّجُوه‏

پیامبر خدا فرمود: کسی که دین و امانتداریش را می‌پسندید اگر از (دختران) شما خواستگاری کرد، پس به او زن دهید.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: الْكُفْوُ أَنْ يَكُونَ عَفِيفاً وَ عِنْدَهُ يَسَار

امام صادق علیه السلام: همتا (و کفو شما در ازدواج) این است که پاکدامن باشد و به مقدار گذران زندگی هم داشته باشد.

از جمله از احکام ازدواج این است که نباید هیچ گونه تدلیسی در کار باشد و اگر تدلیس شده باشد یا برخی عیوب وجود داشته باشد، زوجین یا «ولی» زوجین می‌توانند عقد را بهم زنند و…

از جمله از احکام ازدواج این است که اگر نزدیکی یا تمتع دیگری، به هر دلیلی برای زن زیان‌آور باشد، این عمل بر مرد حرام می‌گردد.

البته برای این که تضییعی در حق مرد نشود، احکام جبرانی برای مرد هم در نظر گرفته شده است که به حسب موارد مختلف است.

از جمله احکام…

کلیات این گونه احکام، میان مرد و زن مشترک است.

چترهای حمایتی برای ازدواج دختر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۱-۱۰:۲۲:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22689
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1344

در میان همه احکام مشترک ازدواج، چند حکم ویژه برای دختر وجود دارد که به منزله چتر حمایتی برای اوست.

در ادامه توجه شما را به برخی از چترهای حمایتی جلب می‌کنم.

شرط اجازه پدر در ازدواج دائم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۱-۱۰:۲۲:۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22690
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1397

بحث مهمی در مورد ازدواج نخستین دختران بالغ وجود دارد و آن این که علاوه بر رضایت دختر به ازدواج، اجازه پدر نیز شرط است یا خیر؟

از برخی از روایات استفاده می‌شود که معیار رشد عقلانی دختر در زمینه ازدواج است. اگر دختر رشد شایسته را داشت، ازدواج او بدون رضایت پدر هم جایز است.

عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَالِكَةً أَمْرَهَا تَبِيعُ‏ وَ تَشْتَرِي وَ تُعْتِقُ وَ تُشْهِدُ وَ تُعْطِي مِنْ مَالِهَا مَا شَاءَتْ فَإِنَّ أَمْرَهَا جَائِزٌ تَزَوَّجُ إِنْ شَاءَتْ بِغَيْرِ إِذْنِ وَلِيِّهَا وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ كَذَلِكَ فَلَا يَجُوزُ تَزْوِيجُهَا إِلَّا بِأَمْرِ وَلِيِّهَا.

امام باقر علیه السلا: هنگامی که زن مسلط بر اداره خودش است، می‌فروشد و می‌خرد و بنده آزاد می‌کند شهادت می‌دهد (یا شاهد می‌گیرد) و هر چه از ثروتش بخواهد می‌بخشد، (چنین زنی) تصرفاتش مجاز است (و احتیاج به اجازه ولی ندارد) اگر بخواهد، می‌تواند بدون اجازه ولیش ازدواج کند. و اگر چنین نبود (و تسلط بر اداره خودش نداشت) پس ازدواجش جز به امر ولیش جایز نیست.

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْمَرْأَةُ الَّتِي قَدْ مَلَكَتْ نَفْسَهَا غَيْرَ السَّفِيهَةِ وَ لَا الْمُوَلَّى عَلَيْهَا إِنَّ تَزْوِيجَهَا بِغَيْرِ وَلِيٍّ جَائِزٌ.

امام باقر علیه السلام: زنی که مسلط بر اداره خویش است، سفیه ( و نادان در تصرفات شمرده نمی‌شود) و تحت ولایت کسی نیست. ازدواج او بدون اجازه ولی جایز است.

ممکن است ریشه اختلاف فتاوی در این زمینه، بحث مصداقی رشدِ شایسته باشد.

مسئله رشد، امر بسیار مهمی است که توضیح آن خواهد آمد.

ممنوعیت ازدواج موقت بدون اجازه پدر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۱-۱۰:۲۲:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22691
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1365

در ازدواج موقت، علاوه بر رضایت خود دختر بالغ، شرط اجازه پدر نیز مطرح است، اما بسیار برجسته‌تر از ازدواج دائم. چرا که امکان گول خوردن دختر وجود دارد و ممکن است دختر بازیچه افراد قرار گیرد. در این صورت، هم خود دختر زیان می‌بیند و هم وجهه خوبی برای خانواده او ندارد.

عَنْ أَبِي مَرْيَمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْعَذْرَاءُ الَّتِي لَهَا أَبٌ لَا تَتَزَوَّجُ مُتْعَةً إِلَّا بِإِذْنِ أَبِيهَا.

باکره‌ای که پدر دارد بدون اجازه پدرش ازدواج موقت نمی‌کند.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجَارِيَةِ يَتَمَتَّعُ مِنْهَا الرَّجُلُ قَالَ نَعَمْ إِلَّا أَنْ تَكُونَ صَبِيَّةً تُخْدَعُ قَالَ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَكَمْ حَدُّ الَّذِي إِذَا بَلَغَتْهُ لَمْ تُخْدَعْ قَالَ بِنْتُ عَشْرِ سِنِينَ.

محمد بن مسلم گفت از امام درباره دختری که مردی با او ازدواج موقت کرده پرسیدم، حضرت فرمود اشکالی ندارد مگر این که دختری باشد که گول می‌خورد (در این صورت جایز نیست) به امام گفتم خدا شما سلامت بدارد سنی که دختر گول نمی‌خورد چند سالگی است؟ حضرت فرمود ده سالگی.

درباره این حدیث توضیحی لازم است.

تعیین سن ده سالگی برای اختیارداری دختر، دو احتمال دارد:

احتمال نخست این که تعیین یاد شده کاملا تعبدی باشد.

احتمال دوم هم این که تعیین مصداق کلی بر حسب توانای دختران آن دوره باشد.

با توجه به وجود علت «إِلَّا أَنْ تَكُونَ صَبِيَّةً تُخْدَعُ» در روایت، می‌توان گفت حد ده سالگی در روایت بر اساس وضعیت دختران آن زمان بوده است. یعنی در آن زمان بلوغ عقلانی دختران در امر ازدواجشان نوعا در ده سالگی بوده است.

عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْبِكْرَ مُتْعَةً قَالَ يُكْرَهُ لِلْعَيْبِ عَلَى أَهْلِهَا.

حفص بن بختری از امام صادق علیه السلام درباره مردی که با دختر باکره ازدواج موقت می‌کند پرسید. حضرت فرمود به خاطر عیب و عار بر خانواده‌اش، ناپسند است.

استثناء ممنوعیت ازدواج بدون اجازه پدر در صورت ضرورت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۱-۱۰:۲۲:۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22692
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1405

مشروطیت ازدواج دختر بالغ  به اجازه پدر، چه در ازدواج دائم و چه در ازدواج موقت، چتری حمایتی است برای جلوگیری از صدمات ناخواسته.

اما همین چتر حمایتی، در بعضی از شرایط و موارد ممکن است خسارت‌بار گردد.

مثلا اگر دختر بالغ بخواهد برای کسب اجازه پدر، ازدواجش را به تأخیر بیندازد، آلوده می‌شود و به گناه می‌افتد، در این موارد، بر اساس قانون کلی اهم و مهم، اجازه پدر دیگر لازم نیست.

در این جهت تفاوتی هم نمی‌کند که ازدواج موقت باشد یا دائم. چون حذف شرطیت اجازه پدر، به دلیل حفاظت عفت و پاکدامنی دختر بالغ است.

أَبُو سَعِيدٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ التَّمَتُّعِ مِنَ الْبِكْرِ إِذَا كَانَتْ بَيْنَ أَبَوَيْهَا بِلَا إِذْنِ أَبَوَيْهَا قَالَ لَا بَأْسَ مَا لَمْ يَقْتَضَّ مَا هُنَاكَ لِتَعِفَّ بِذَلِكَ.

از امام علیه السلام درباره ازدواج موقت با دختری که نزد پدر و مادر زندگی می‌کند، (آن هم) بدون اجازه پدر و مادرش سؤال کردم. حضرت فرمود مانعی ندارد تا هنگامی که نزدیکی نکرده است. (این حکم) برای این است که عفتش حفظ گردد.

ممنوعیت نزدیکی حتی در صورت ضرورت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۸-۶:۱۹:۱۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۲/۱۸-۶:۲۲:۴۳
    • کد مطلب:22712
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1405

روشن شد که در ازدواج موقت، جواز ازدواج دختر بالغ، در حد برطرف شدن ضرورت اوست. اما در این صورت باز هم نزدیکی جایز نیست. دلیل آن هم حفظ وجهه دختر، برای زندگی آینده او در ازدواج دائم است.

عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ عَمَّنْ رَوَاهُ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جَارِيَةٌ بِكْرٌ بَيْنَ أَبَوَيْهَا تَدْعُونِي إِلَى نَفْسِهَا سِرّاً مِنْ أَبَوَيْهَا أَ فَأَفْعَلُ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ وَ اتَّقِ مَوْضِعَ الْفَرْجِ قَالَ قُلْتُ فَإِنْ رَضِيَتْ بِذَلِكَ قَالَ وَ إِنْ رَضِيَتْ بِذَلِكَ فَإِنَّهُ عَارٌ عَلَى الْأَبْكَارِ.

ابی سعید قماط گفت به امام صادق علیه السلام عرض کردم دختری باکره که نزد پدر و مادرش زندگی می‌کند، پنهان از پدر مادرش، از من خواسته است که با او ازدواج کنم. آیا چنین کاری مجاز است؟ حضرت فرمود آری، اما با او نزدیکی نکن. گفتم اگر چه خودش به این راضی باشد؟ فرمود هر چند به این راضی باشد، چون این کار بر دختران باکره ننگ شمرده می‌شود.

جریمه سخت نزدیکی پیش از بلوغ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۸-۶:۱۹:۱۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۲/۱۸-۶:۲۲:۵۲
    • کد مطلب:22713
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1372

یکی از احکامی که به عنوان چتر حمایتی برای دختر جعل شده، شرط بلوغ سنی در جواز نزدیکی است (علاوه بر شرطیت رشد خود او و احراز مصلحت توسط «ولی» او در اصل ازدواج).

یعنی اگر فرض شود دختر به رشد عقلانی رسیده و راضی به ازدواج هم شده، و یا پدر دختر بر اساس مصلحت واقعی دختر، ازدواج را محقق ساخته، اما باز هم نزدیکی ممنوع است، حتی اگر خود دختر هم به این امر راضی باشد.

به دلیل دشواری رعایت عملی این حکم، جریمه سنگینی در مقابل تخلف آن گذاشته شده تا شدت پیشگیری این حکم را افزایش دهد و آن جدایی زوجین و حرمت ابدی ازدواج با دختر یاد شده برای متجاوز است.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا خَطَبَ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ فَدَخَلَ‏ بِهَا قَبْلَ‏ أَنْ‏ تَبْلُغَ‏ تِسْعَ سِنِينَ فُرِّقَ بَيْنَهُمَا وَ لَمْ تَحِلَّ لَهُ أَبَداً.

هنگامی که مردی از زنی خواستگاری کرد (و پس از ازدواج) پیش از نه سالگی با او نزدیکی کرد، این دو از هم جدا می‌شوند و هرگز این زن بر آن مرد حلال نمی‌شود.

معضله رشد در میان شرایط ازدواج

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۸-۶:۲۰:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22714
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1415

شرایط و صلاحیتهای عمومی متعددی برای ازدواج مطرح شده است. از جمله این شرایط شرط عقل و بلوغ و رشد است.

از میان تمامی شرایط ازدواج، شرط رشد پرچالش‌ترین آنهاست.

شباهتها و امتیازات میان سه شرط یاد شده، موجب پیچیدگی در بسیاری از مسایل فقهی و حقوقی و اجتماعی شده است.

از این رو نیازمند درک حداقلی از این مفاهیم هستیم. اما به دلیل همپوشی شرط عقل با بلوغ عقلانی تنها به مفهوم بلوغ و رشد اشاره می‌کنیم.

بلوغ تقسیم شده است به: بلوغ سنی، بلوغ جسمی، بلوغ جنسی، بلوغ اقتصادی، بلوغ شخصیتی، بلوغ عقلانی، بلوغ فرهنگی، بلوغ سیاسی و….

برای شناخت ابعاد متنوع بلوغ، می‌توان از نقطه مقابل هر کدام کمک گرفت (شناخت از راه ضد).

مثلا بلوغ جسمانی، در مقابل نوجوانی یا کودکی قرار دارد.

در بسیاری از موارد ترکیب بلوغ با جزء دوم، نشان از درجه بلندی در حوزه مربوطه است مانند بلوغ عقلانی.

اما بلوغ جنسی از تمایل به جنس مخالف (که همراه با شناخت اجمالی مردانگی و زنانگی است) آغاز شده و تا اتصاف کودک به مرد و زن ادامه می‌یابد و در نهایت به درجه توانایی تولید مثل می‌رسد. بلوغ جنسی غالبا برای همان درجه اول به کار می‌رود.

یکی از احتمالات در تعریف رشد هم این است که: توانایی مدیریت حداقلی در یک بستر معین را داشته باشد.

مثلا کسی که بتواند امور مالی خود را با نمره حداقلی قبولی، اداره و مدیریت کند، رشد مالی دارد.

کسی که بتواند نمره حداقلی در تصمیم گیری در امر ازدواج بگیرد، رشد ازدواج دارد.

کسی که بتواند نمره حداقلی در…

بر اساس تعریف یاد شده، در حوزه فقه و حقوق و جامعه و…، رشد کاربرد بیشتری دارد.

پرسشی که در اینجا قابل طرح است این است که اگر کسی رشد شایسته را نداشته باشد در حوزه‌های یاد شده چه باید بکند؟

پاسخ این پرسش را در ادامه ببینید.

مرحله دوم: چتر حمایتی برای جبران کاستی در رشد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۲۶-۱۷:۵۶:۴۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22715
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1344

بدیهی است که مدیریت بسیاری از امور فردی و اجتماعی، مشروط به رشید بودن فرد است.

حال این پرسش مطرح می‌شود که تکلیف فرد غیر رشید چیست؟

آیا فرد رشد نایافته، یعنی غیر رشید، به حال خود رها شود؟

آیا هر کسی از راه رسید می‌تواند متکفل امور غیر رشید گردد؟

یا این که بایسته است افراد ویژه‌ای را برای تکفل فرد غیر رشید تعیین کرد؟

همه خردمندان گزینه سوم را انتخاب کرده‌اند. اما در معیار گزینش متکفل امور غیر رشید، اختلافاتی وجود دارد.

روشن است که اگر چه غیر رشید، خودش فاقد رشد است، اما رشد «مدبر مهربان»، جایگزین اضطراری رشد فرد غیر رشید می‌شود.

این همان رشد تنزیلی و جبرانی است. زیرا کاستی فرد در رشد، با رشد «مدبر مهربان» جبران شده و رشد «مدبر مهربان» به جای رشد فرد نشسته است.

رشد تنزیلی و جبرانی در واقع، چتر حمایتی عمومی است که با تعریف «مدبر مهربان» بر سر افراد غیر رشید سایه افکنده است.

البته این چتر حمایتی عام است و اختصاصی به امر ازدواج غیر رشید ندارد.

همچنین این چتر حمایتی عام است و اختصاصی به نابالغ ندارد، بلکه بالغین غیر رشید را هم در برمی‌گیرد.

همچنین این چتر حمایتی عام است و اختصاصی به پسر و یا دختر ندارد.

یکی از کاربردهای رشد تنزیلی و جبرانی، یعنی «مدبر مهربان»، در امر ازدواج غیر رشید است.

توضیح انتخاب گزینه سوم، یعنی رشد تنزیلی و جبرانی، به خصوص در امر ازدواج، در ادامه می‌آید.

جنگ پیچیده رشد و بلوغ جنسی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۲۶-۱۷:۵۸:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22735
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1378

در گذشته در بسیاری از موارد، بلوغ سنی و جسمی و جنسی و اقتصادی، همزمان بود. از این رو چالشی وجود نداشت.

مثلا جوان روستایی به سن پانزده سالگی که می‌رسید، حداقل قابل قبولی در سه حوزه بلوغ سنی و جسمی و جنسی داشت.

با توجه به سبک زندگی در چنین موردی، جوان، خودش سرمایه کار بود و امکان زندگی قانعانه‌ای برایش فراهم. پس بلوغ اقتصادی حداقلی نیز وجود داشت.

با اجتماع بلوغ‌های یاد شده، مشکلی برای ازدواج چنین فردی نبود.

جوان روستایی نمونه منحصر نیست، اما به خاطر روشنی مصداق، از این نمونه استفاده کردیم.

هدف از این مثال روشن ساختن این است که هم زمانی بلوغ سنی، بلوغ جسمی و بلوغ جنسی با استقلال اقتصادی، رشد را هم می‌آفرید و هیچ چالشی به وجود نمی‌آید.

زمانی زندگی طبیعی، برای بیشتر افراد این گونه بود.

اما دوران ما فرق کرده است، بسیار ممکن است کسی بلوغ سنی و جسمی و جنسی پیدا کرده باشد، اما رشد در امر ازدواج نداشته باشد. اتفاقا این امر مصادیق فراوانی هم دارد.

مشکله‌ای که این جا قد علم می‌کند این است که با بلوغ جنسی (اعم از این که با بلوغ سنی و جسمی همراه باشد یا خیر) چه باید کرد.

از یک سو نیاز وحشی شهوت زنده شده است و از سوی دیگر فاقد رشد در امر ازدواج است.

رها کردن افسار گسیخته ارضاء شهوت، مشکلاتی دارد.

سپردن سکّان ازدواج به دست غیر رشید هم مشکلاتی بیشتر دارد.

تعطیلی ازدواج هم که وضعش معلوم است.

اینجاست که خلأ نقش «مدبر مهربان»، خود را نشان می‌دهد.

فاجعه در وضعیت موجود جامعه ماست که با: ۱- بلوغ اقتصادی بسیار دیر هنگام، ۲- بلوغ شخصیتی دیر هنگام، ۳- بلوغ جسمی عادی یا با اندکی تأخیر، اما با ۴- بلوغ جنسی زودرس روبرو هستیم.

از یک سو از رشد، به خصوص رشد در ازدواج، خبری نیست. از یک طرف غریزه جنسی تبدیل به غول وحشتناکی شده است که می‌خواهد تمامی ساختارهای فردی و اجتماعی را در هم شکند.

تنها راه برون رفت از بن‌بست یاده شده دو امر است: ۱- دخالت «مدبر مهربان» در امور غیر رشید و ۲- ازدواج موقت.

بحث ازدواج موقت، نیازمند مجالی مستقل است، از این رو در اینجا کاری به آن نداریم.

اما آنچه مرتبط با بحث ماست نقش ضروری «مدبر مهربان» در امر ازدواج غیر رشید است.

ولایت پدر، مسئولیت دلسوزترین و مدبرترین فرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۲۶-۱۸:۰:۴۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۲/۲۶-۱۸:۲:۲۶
    • کد مطلب:22736
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1391

مباحث پیشین روشن ساخت که افراد غیر رشید نیازمند «مدبر مهربان» هستند. با «مدبر مهربان» در واقع، رشد تنزیلی و جبرانی جای رشد فرد را پر کنند.

اینک باید دید که چه کسی شایستگی تدبیر افراد غیر رشید را دارد.

در ادبیات دینی از «مدبر مهربان» امور غیر رشید، با تعبیر «ولی» یاد می‌شود.

اسلام دقیق‌ترین و آسان‌ترین مسیر را در انتخاب «ولی» برگزیده است و آن پدر فرد غیر رشید است.

نزدیک‌ترین و دلسوزترین فرد به غیر رشید، پدر و مادر او هستند. علاوه این که پدر و مادر با ایثار و فداکاری که در آنهاست، این مسئولیت را رایگان، حتی با افتخار به عهده می‌گیرند.

در میان پدر و مادر، به توضیحی که در مجال خودش آمده، احساس مادر قوی‌تر از پدر و تدبیر پدر قوی‌تر از مادر است.

بنا بر این شایسته‌ترین فرد برای ولایت بر افراد غیر رشید، پدر است که مدبرتر است.

در اسلام نیز «ولی» افراد غیر رشید پدر آنهاست.

با توجه به توانایی‌های گذشته، آن هم در آب و هوای گرم، بلوغ دختران بسیار پیشتر از دوران کنونی بوده است و نوعا در سن ده سالگی به بلوغ می‌رسیدند. اما نوع آنها مدیریت حداقلی برای ازدواج نداشته‌اند. از این رو ضرورت إعمال ولایت پدر به میان می‌آید.

در روایتی چنین آمده است:

عَنْ فَضْلِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا تُسْتَأْمَرُ الْجَارِيَةُ الَّتِي بَيْنَ أَبَوَيْهَا إِذَا أَرَادَ أَبُوهَا أَنْ يُزَوِّجَهَا هُوَ أَنْظَرُ لَهَا وَ أَمَّا الثَّيِّبُ فَإِنَّهَا تُسْتَأْذَنُ وَ إِنْ كَانَتْ بَيْنَ أَبَوَيْهَا إِذَا أَرَادَا أَنْ يُزَوِّجَاهَا.

دختری که نزد پدر و مادرش زندگی می‌کند، هنگامی که پدرش بخواهد او را شوهر دهد، از او طلب امر نمی‌شود. زیر پدر بیناتر به (مصلحت واقعی) دختر است. اما زنی که یک بار پیش از این ازدواج کرده، هر چند نزد پدر و مادرش زندگی می‌کند، اگر پدر و مادرش بخواهند او را شوهر دهند، از او اجازه می‌گیرند.

ویژگی‌های پدر نسبت به از افراد غیر رشید، از جمله نابالغین موجب استحکام بیشتر چتر حمایتی آنها می‌گردد.

شرط ولایت، رعایت مصالح واقعی حمایت شده

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۲۶-۱۸:۰:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22737
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1435

هر چند ویژگی مهربانی و تدبیر پدر برای اطمینان از إعمال درست ولایت، کفایت می‌کند، اما در اسلام قید رعایت مصلحت نیز در إعمال ولایت افزوده شده است.

به این ترتیب ولایت پدر در صورتی است که مصلحت فرزند غیر رشیدش را به درستی بشناسد و آن را رعایت نماید.

بنا بر این، چتر حمایتی افراد غیر رشید ضمانت اجرایی بیشتری پیدا می‌کند.

این ضمانت اجرایی، حاصل ترکیب احراز قطعی مصلحت با مهربانی و تدبیر است.

سرفصل «جنگ پیچیده رشد و بلوغ جنسی» ضرورت دخالت «ولی» در ازدواج غیر رشید را به خوبی آشکار ساخت.

آن چه در آن بحث گفته شد، تنها از منظر ازدواج با انگیزه جنسی بود که طبعا مربوط به نابالغین سنی با بلوغ جنسی زودرس بود.

اینک ازدواج با سایر انگیزه‌ها را هم وارد میدان تحقیق کنید، آن گاه اهمیت فوق العاده جایگاه ویژه چتر حمایتی اذن «ولی» بیشتر آشکار می‌شود.

در ادامه سراغ یکی از مصادیق پر چالش می‌رویم که ازدواج دختر نابالغ است.

ازدواج دختر نابالغ چرا و چگونه؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۰۷-۶:۲۳:۲۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22738
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1416

روشن شد که چتر حمایتی «ولی» با سه امر تقویت شده است: یکی انتخاب مهربانی مدبر به عنوان «ولی» و دیگری شرط رعایت مصلحت غیر رشید.

همان گونه که بارها تأکید کردیم، ولایت در مورد فرزندان غیر رشید است، خواه بالغ باشند و خواه نابالغ. همچنین ولایت پدر اختصاص به امر ازدواج ندارد، بلکه همه امور را فرامی‌گیرد. همچنین ولایت پدر در مورد نابالغین نیز اختصاصی به دختر ندارد و شامل پسر هم می‌شود.

این امر در همه موارد پذیرفته شده است. یعنی اقدام پدر برای خرید خانه برای پسر و دختر خردسال امری است که از سوی همه پذیرفته شده است. انتخاب مدرسه مناسب برای پسر و دختر خردسال از سوی همه پذیرفته شده است. انتخاب مراکز درمانی برای پسر و دختر خردسال از سوی همه پذیرفته است. و….

اما در میان همه موارد أعمال ولایت پدر، إعمال ولایت پدر در تزویج دختر نابالغ، دچار چالش شده است!!!

مسلما پدر موظف است که مصلحت دختر را در اصل ازدواج در نظر بگیرد. از این رو مصلحت دختر را باید بر حسب انگیزه ازدواج شفاف سازی نمود.

گفتیم انگیزه غالب در ازدواج انگیزه جنسی است.

تنها مصداق مصلحت در ازدواج دختر نابالغ آن هم با انگیزه جنسی، مورد بلوغ زودرس جنسی است.

عقلانیت این مسئله را در سرفصل «جنگ پیچیده رشد و بلوغ جنسی» توضیح دادیم.

بر اساس آن چه در بحث یاد شده گذشت، اگر بلوغ زودرسِ کنترل نشده‌ای باشد، برای حفظ عفت دختر، اجازه تزویج به «ولی» داده می‌شود.

بله اگر راه دیگری برای حفظ عفت دختر وجود دارد، مسلما ازدواج مصلحت ندارد و «ولی» حق تزویج دخترش را ندارد.

در این مورد، مهربانی و تدبیر پدر، و شرط رعایت مصلحت در اصل ازدواج، چتر حمایتی اول است.

علاوه بر شرط مصلحت در اصل ازدواج، حد و مرز رابطه نیز باید به مصلحت دختر باشد و این مصلحت دومی است که حتما باید رعایت شود.

پیش از این در بحث ازدواج موقت دختر گذشت که حتی در صورت ضرورت ازدواج موقت، نزدیکی ممنوع است.

هر چند این مسئله در مورد ازدواج موقت دختر بالغ بود. اما تردیدی نیست که مناط آن در دختر نابالغ قوی‌تر و شدیدتر است.

بنا بر این حتی در صورتی که اصل ازدواج به هر دلیلی به مصلحت دختر باشد، حد و مرز رابطه نیز قطعا باید مطابق مصلحت دختر باشد.

نتیجه این شد که در ازدواج دختر نابالغ، باید دو مصلحت احراز شود، یکی مصلحت در اصل ازدواج و دیگری مصلحت در حد رابطه. عدم رعایت این دو مصلحت، مستلزم خروج از حد ولایت است و موضوع احکامی است که در ادامه به آن اشاره می‌کنیم. به سخن دیگر اگر یکی از دو مصلحت یاد شده نباشد، «ولی» ولایتی بر تزویج ندارد و در صورتی که اقدام کند توسط مؤمنین در نظام نهی از منکر، یا توسط حاکم در نظام حکومتی، از آن جلوگیری می‌شود.

این از مواردی که انگیزه ازدواج جنسی باشد که محدود به موارد بلوغ زودرس یا کودکان در آستانه بلوغی است که دچار هیجانات کنترل نشده باشند.

اما اگر انگیزه ازدواج غیر جنسی باشد، در این مورد هم نخست باید مصلحت در اصل ازدواج دختر نابالغ احراز شود و الا «ولی» اجازه تزویج ندارد.

اگر اصل ازدواج به مصلحت بود، روابط غیر جنسی پس از ازدواج که هیچ مشکلی وجود ندارد. مثلا زوجین با یکدیگر به مسافرت بروند یا در امر تحصیل به یکدیگر کمک نمایند و یا…

اما جواز روابط جنسی پس از ازدواج، دوباره به سد مصلحت برخورد می‌کند و هرگز بدون احراز مصلحت از سوی «ولی» مجاز نیست.

حالا اگر تمامی شرایط رعایت شد و مصلحت توسط «ولی» احراز شد، اما پس از ازدواج رعایت نشد، امر دیگری است که باید جداگانه مورد بحث قرار گیرد.

چرا ازدواج کودک در روایات آمده است؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۰۷-۶:۲۳:۲۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22739
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1398

پیش از این گذشت که موضوع تفخیذ با دختر نابالغ پس از ازدواج، نه در قرآن از آن اثری است و در نه در روایات از آن خبری است.

از سوی دیگر می‌بینیم که ازدواج نابالغ در روایات مطرح شده است.

ممکن است سطحی نگری موجب شود که روایات ازدواج نابالغ، در تضاد با ادعای ما دیده شود که گفتیم تفخیذ یاد شده در قرآن و روایات وارد نشده است. از این رو شایسته است توضیحی در این باره داشته باشیم.

احکام دو گونه هستند:

گروه نخست احکامی که پیش از اسلام در جامعه وجود داشته و اسلام آنها را به شکل کلی و یا مشروط تأیید کرده است.

گروه دوم احکامی است که پیش از اسلام از آن خبری نبوده است و اسلام تأسیس کننده آنها بوده است.

اصل حکم ازدواج و نیز شاخه ازدواج نابالغین از احکام گروه نخست هستند، یعنی اسلام موضوع جدیدی در این زمینه نیاورده است. بلکه با مقررات و شرایط ویژه آنها را به شکل درستی مدیریت کرده است.

از جمله مقررات کنترل کننده‌ای که اسلام مطرح کرده است بحث رشد و «ولی» غیر رشید و شرط مصلحت است که اگر واقعا اجرا شود، ازدواج دختر نابالغ نیز به درستی مدیریت می‌شود.

با توجه به این که در منابع روایی اثری از تفخیذ نیست، ممکن است گفته شود که انگیزه‌های ازدواج نابالغین، حتی در عرف آن زمان هم انگیزه‌های جنسی نبوده است.

مرحله سوم و چهارم: چتر حمایتی نهی از منکر و حاکم شرع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۱۷-۲۱:۴۲:۴۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22784
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1403

گفتیم تحقیق علمی در تفخیذ یاد شده، نیازمند سیر مراحلی پیوسته است.

دو مرحله یعنی قوانین عمومی ازدواج و چتر حمایتی «ولی» بیان شد.

پرسشی که قابل طرح است این است که در صورت تقصیر «ولی» در رعایت مصلحت واقعی دختر، چه اتفاقی می‌افتد؟

عدم رعایت مصلحت از سوی «ولی» اگر ناشی از کاستی در رشد خود «ولی» باشد که حکم آن بسیار روشن است. «ولیِّ» کودکی که خودش کاستی در رشد داشته باشد و به تعبیر دیگر خودش غیر رشید باشد، هیچ ولایتی بر فرزندش ندارد.

در این صورت ولایت به عدول مؤمنین و به حاکم شرعی می‌رسد که توضیح آن در اینجا ضروری نیست.

ولی اگر عدم رعایت مصلحت از سوی «ولی»، ناشی از تقصیر و یا خطا باشد، دو نظام کنترلی اسلام، یعنی نظام نهی از منکر و نظام حکومت صالحه (البته اگر وجود داشت)، از تحقق ازدواج نابالغ جلوگیری می‌کنند.

جزئیات این مباحث خارج از حوصله نوشتار پیش روی شماست. آن چه مهم است این است که دو نظام یاد شده، به منزله دو چتر حمایتی مازاد بر چترهای حمایتی گذشته بر سر دختر افکنده می‌شود.

مرحله پنجم: چتر حمایتی قانون لا ضرر و لا ضرار

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۱۷-۲۱:۴۳:۲۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22785
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1431

در اسلام قانون مهمی وجود دارد به نام قانون «لا ضرر» بر اساس این قانون، هر حکمی که اجرای آن منجر به زیان دیدن و زیان رساندن می‌شود متوقف می‌گردد.

این قانون یکی از مباحث مفصل اصول فقه است و کاربرد بسیار گسترده‌ای در مسایل فقهی نیز دارد.

مباحث یاد شده بسیار گسترده است، از این رو در این جا به اشاره‌ای بسنده می‌کنیم و آن این که اگر قانون عمومی ازدواج و یا هر یک از تصرفات «ولی»، منجر به زیان دختر نابالغ گردد قطعا، با قانون لاضرر از آن جلوگیری می‌گردد.

بنا بر این قانون لاضرر نیز چتر حمایتی پنجمی است که می‌تواند در ازدواج دختر نابالغ فعال گردد.

مرحله ششم: چتر حمایتی قانون تزاحم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۱۷-۲۱:۴۳:۴۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22786
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1436

قوانین اسلام نه تنها به خودی خود مشکلی ندارند، بلکه بر اساس مصالح و مفاسد واقعی، ضرورت آنها تعریف شده است.

اما برخی قوانین در مرحله اجرا، دچار تداخل با سایر قوانین می‌گردند و اجرای آن به مشکل برمی‌خورد.

از این امر با تعبیر تزاحم یاد می‌شود.

«قانون تزاحم» به شکل کلی عبارت است از این که اگر موردی دو جنبه متفاوت داشت که رعایت هر دوی آنها ممکن نبود، جنبه اهم بر جنبه مهم تقدم پیدا می‌کند. قانون تزاحم در واقع یک مصداق از قانون عقلانی اهم و مهم است.

قانون تزاحم، آثار و کاربردهای بسیار گسترده و مهمی دارد و مصادیق آن نیز فراوان است.

بسیار مناسب است یک مورد نشنیده از این قانون را ارایه دهیم.

هر گونه ضرب و فشاری که موجب زخم یا کبودی در بدن شود، طبق شرایط تعریف شده، موضوع حکم دیه است.

بنا بر این اگر فردی موجب کبودی یا سرخی بدن دیگری شود، باید دیه تعریف شده آن را بپردازد.

حال اگر طرف رشید باشد، می‌تواند دیه را ببخشد. اما اگر طرف نابالغ باشد خود فرد نمی‌تواند دیه‌اش را ببخشد. چون رشید نیست. «ولی» او نیز نمی‌تواند دیه را ببخشد، چون این بخشش به مصلحت نابالغ نیست. (ای کاش نکات مهم این چنینی مورد توجه کافی قرار می‌گرفت!)

پس از این مقدمه می‌رویم سراغ مصداق یاد شده، اگر پدر و مادر فرزند بخواهد خودش را آن چنان ببوسد که صورت او سرخ شود چه حکمی دارد؟

از یک سو چنین بوسه‌ای مصداق ابراز محبت شدید است و مستحب. از سوی دیگر فشاری است که موجب سرخی پوست می‌شود و مصداق دیه قرار می‌گیرد.

در اینجا حکم دیه مقدم می‌شود و چنین بوسه‌ای ممنوع می‌گردد و اگر پدری فرزندش را این چنین ببوسد باید دیه آن را به فرزندش بدهد.

مثالی که بیان شد برای نشان دادن دقت احکام الهی بود.

این مسئله در بحث ما نیز جاری می‌شود. با این توضیح که اگر مصلحت تشخیص داده توسط «ولی» برای ازدواج نابالغ واقعا صحیح باشد، اما تبعات منفی داشته باشد، باید قانون تزاحم پیاده شود و آن حکمی که اهم است مقدم داشته شود.

به عنوان مثال اگر واقعا برای مصلحت درمان دختر نابالغ در خارج از کشور، مثلا «ولی» ناچار شود او را تزویج نماید، این امر به خودی خود مشکلی ندارد.

اما اگر بداند طرف رفتاری خواهد کرد که دختر دچار بلوغ زودرس می‌گردد، مصلحت در تزویج مورد اشکال قرار می‌گیرد.

در این مورد، باید عوارض بلوغ زودرس با درجه مصلحت درمان سنجیده شود، اگر بیماری عادی باشد، رعایت آسیب روانی مهم‌تر از درمان بیماری است، بنا بر این نباید اجازه ازدواج دهد. اما اگر بیماری خطرناکی است که جان دختر در خطر است مسئله بر عکس می‌گردد.

آن چه گفته شد تنها برای تقریب سطحی قانون تزاحم بود و الا این قانون پیچیدگی‌های فراوانی دارد که قطعا در این نوشتار نمی‌گنجد.

نتیجه این شد که قانون تزاحم نیز چتر حمایتی ششم در ازدواج دختر بچه می‌باشد.

سیر تحقیق در مسئله تفخیذ با دختر نابالغ بیان شد. به عبارت دیگر جواز تفخیذ باید از همه این مراحل بگذرد و اگر در یک مرحله دچار مشکلی گردد، قطعا چنین حکمی پیدا نمی‌شود.

به نظر شما آیا جواز تفخیذ، پس از ازدواج با دختر نابالغ می‌تواند این سیر علمی را طی کند؟!!!

تفخیذ در منظومه بزرگ دین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۱۷-۲۱:۴۴:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22787
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1515

روشن شد که جواز تفخیذ نیازمند طی مسیری بس دشوار است و در ادامه نیز روشن خواهد شد که مسئله‌ای است که عملا، موضوع خارجی چندانی ندارد.

اینک ببینیم جایگاه و طبقه تفخیذ یاد شده در میان مسائل و موضوعات اسلامی، در چه طبقه‌ای است و از چه درجه‌ای از اهمیت برخوردار است.

فیلترهایی که جواز تفخیذ باید از آن بگذرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۱۷-۲۱:۴۵:۱۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22788
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1841

در این بخش، مسیر علمی تفخیذ را به اختصار طی می‌کنیم تا ببینیم جواز تفخیذ نیازمند عبور از چه فیلترهایی است.

این بخش در واقع اختصار مباحث پیشین است. از این رو اگر درک آن به خاطر اختصار پیچیدگی پیدا کرد، به مشروح آن مراجعه شود.

  1. قانون اولی این است که هر تلذذ جنسی حرام است و خروج از این حرمت نیازمند تخصیص و تبصره است.
    1. تنها تخصیص وارد بر این قانون کلی، ازدواج است.
    2. پس تفخیذ در صورتی جایز است که ازدواجی صورت پذیرد.
    3. تفخیذ در ازدواج طبیعی (بلوغ طرفین) مسلم جایز است.
  2. اما تفخیذ در ازدواج نابالغین مشروط به دو امر است: الف) تحقق ازدواج نابالغین و ب) جواز رابطه جنسی نابالغین (شرط «ب» در مراحل بعد پیگیری می‌شود) اما تحقق ازدواج نابالغین که مورد رضای دین باشد، متوقف است بر:
    1. لزوم رعایت تمام ضوابط اخلاقی ازدواج مانند: دین‌داری، امانتداری، عفت، قدرت مالی حداقلی، شراب خوار نبودن، تارک الصلاة نبودن و…
    2. لزوم رعایت تمام مقررات شرعی ازدواج مانند:
      1. عقد شرعی
      2. اجازه پدر دختر به خصوص در ازدواج موقت برای جلوگیری از زیان دختر و برای حفظ شخصیت خانوادگی دختر (چتر حمایتی ویژه دختر)
      3. ممنوعیت نزدیکی در ازدواج موقت دختر بالغ (چتر حمایتی ویژه دختر)
      4. ممنوعیت مطلق نزدیکی پیش از بلوغ سنی به همراه دشوارترین جریمه در صورت تخلف (چتر حمایتی ویژه دختر)
      5. رشد و در صورت عدم رشد ولایت «ولی» (این شاخه در مرحله سوم پیگیری می‌شود)
  3. تفخیذ در ازدواج نابالغین مشروط است به چتر حمایتی عام ولایت «ولی». مصداق إعمال ولایت «ولی» در این مورد تزویج نابالغ است. به سخن دیگر تا تزویج توسط ولی صورت نگیرد، تفخیذ امکان پیدا نمی‌کند.
    1. «ولی» به عنوان دلسوزترین و مدبرترین جایگزین رشد نابالغ، تزویج نابالغ را عهده‌دار می‌شود. (استحکام چتر حمایتی عام)
    2. اما باید مصلحت در امر ازدواج توسط «ولی» احراز شود. (استحکام چتر حمایتی عام)
      1. اصل ازدواج بر اساس مصلحت «ولی» صورت می‌گیرد.
      2. اما روابط جنسی تنها در صورتی مجاز است که:
        1. مصلحت روابط جنسی (یا عدم ضرر آن) احراز شود
        2. تمامی چترهای حمایتی دختر (که در بحث ازدواج بیان شد) رعایت گردد.
        3. جواز روابط جنسی پس از ازدواج نابالغین اثبات شود (این شاخه در مرحله چهارم پیگیری می‌شود)
  4. جواز تفخیذ در صورتی است روابط جنسی پس از ازدواج نابالغین جایز باشد، این امر متوقف است بر:
    1. وجود دلیلی مصرح بر جواز روابط جنسی پس از ازدواج نابالغین. این مستند منتفی است. زیرا موضوع تفخیذ یاد شده در هیچ آیه و روایتی وارد نشده است.
    2. احراز اطلاق جواز ازدواج، نسبت به تمامی آثار ازدواج حتی روابط جنسی. این مستند مورد اختلاف است که آیا اطلاق جواز ازدواج نابالغین در مقام بیان جواز آثار جنسی هست یا خیر؟
  5. فعال شدن نظام نهی از منکر در صورت عدم رعایت مصلحت نابالغ.
  6. فعال شدن نظام حکومت شرعی صالح در صورت عدم رعایت مصلحت نابالغ.
  7. جواز تفخیذ مشروط می‌شود به عدم زیان بر دختر (چتر حمایتی قانون لا ضرر).
  8. جواز تفخیذ مشروط به عدم تزاحم با امر اهم است (چتر حمایتی قانون تزاحم).

به نظر شما آیا جواز تفخیذ پس از ازدواج با دختر نابالغ می‌تواند این سیر علمی را طی کند؟!!!

روشن شد که جواز تفخیذ در صورتی است که بتواند مسیر دشواری را با موفقیت طی کند. این امر عملا غیر ممکن و یا بسیار نادر است.

به سخن دیگر حکم جواز تفخیذ، موضوع خارجی چندانی ندارد و تقریبا بدون مصداق خارجی است.

تفخیذ، مسئله‌ای طبقه چندم؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۲۶-۱۱:۴۷:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22815
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1415

هر دینی از دو بخش اساسی تشکیل می‌شود: بخش جهان بینی و بخش احکام.

بخش جهان بینی که اصل و اساس است، شامل مباحث اعتقادی و کلامی و فلسفی و معارفی است.

گستره مباحث معارفی آن چنان محیر العقول است که با هیچ بخشی از دین قابل مقایسه نیست.

بخش احکام با همه گستردگی آن، در مقابل بخش جهان بینی بسیار اندک است.

اما بخش احکام نیز دارای دو طبقه عبادات و معاملات است.

یکی از شاخه‌های معاملات بحث ازدواج است.

ازدواج نابالغ یکی از شاخه‌های فرعی بحث ازدواج است.

تفخیذ اگر بتواند مراحل سیر علمی را طی کند از فرعی‌ترین شاخه‌هاست.

اتفاقا این شاخه فرعی یا اصلا وجود خارجی پیدا نمی‌کند و یا بسیار بسیار نادر است.

در منظومه گسترده دین، مسئله این چنینی تفخیذ، آن هم با این طبقات فرعی، آیا به اندازه یک نقطه جای دارد، تا از آن سخن گوییم و یا آن محک شناخت جایگاه مرتفع دین قرار دهیم؟!!!

رها کردن مسائل مهم دینی و پرداختن به مسئله فرعی نادر، معرف چه شخصیتی است؟!

مشکل تفخیذ کجاست؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۲۶-۱۱:۴۷:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22816
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1427

روشن شد که تفخیذ اصلا جایگاهی قابل اعتنا در دین ندارد، تا چه رسد به این که بشود برای آن حساب باز کرد.

چرا مسئله‌ای این چنینی، در کانون شبهات قرار گرفته است؟

خوشبینانه‌ترین فرض در مشکل تفخیذ این است که بگوییم بر اثر کاستی مردم در شناخت احکام الهی و رعایت نکردن ضوابط شرعی، جایی اتفاق نامناسبی افتاده است و بر اثر نبود نظام مناسب مسلمانان کسی هم جلوگیری از این اتفاق نادر نکرده است.

و الا اصل سیر علمی حکم که مشکلی ندارد.

اگر ازدواج نابالغ با انگیزه جنسی باشد، یعنی دختری دچار بلوغ زودرس شده و یا این که دختری در آستانه بلوغ جنسی دچار هیجانات شدید گردیده، با حفظ فرض و رعایت همه مسیر علمی و گذشت از تمامی فیلترهای مطرح شده، نه تنها مشکلی ندارد که چنین حکمی نشان از جامعیت اسلام دارد.

اگر ازدواج نابالغ با انگیزه جنسی هم نباشد، باید علاوه بر مصلحت در اصل ازدواج، مصلحتی در رابطه جنسی هم تصویر کرد. اما با فرض ازدواج با انگیزه غیر جنسی، چگونه می‌توان برای رابطه جنسی محدود مصلحتی ترسیم کرد؟!

اما در مورد نوزاد هم که شبهه افکنان هیاهوها کرده‌اند، آیا اصلا یک انسان طبیعی تحریک جنسی پیدا می‌کند که سخن از رابطه او آن هم با مصلحت به میان آید؟!

مگر این که فردی دچار پدوفیلی شده باشد، آن هم در حد و اندازه نوزاد! آیا چنین فردی امکان گذر از فیلترهای مطرح شده را دارد؟! و آیا اصلا تزویج نابالغ با چنین فردی، می‌تواند مصلحت پیدا کند که بگوییم «ولی» دختر بچه اقدام به ازدواج کند؟!

برای این که دچار این گونه توهمات نشویم تنها اندک شعوری لازم است!

البته جای این پرسش هست که چرا چنین حکمی اصلا بیان شده است؟

کسانی که با مسایل تخصصی اصول و فقه آشنا هستند، می‌دانند که طرح این مسایل نه تنها اشکالی ندارد، بلکه احیانا برای استحکام مباحث، نیازمند استقصاء تمام صور محتمل و استقصاء تمام آثار حکم هستیم. مسلما این استقصاء، بدون در نظر گرفتن کوچکترین احتمالات، محقق نمی‌شود.

و آشنایان با فن، شواهد فراوانی را در این زمینه مشاهده کرده‌اند.

از زوایه نگرش علمی، طرح این مسئله شاید قابل توجیه باشد. اما صرف فرض علمی است.

از این رو اشکال مطرح شده، منحصر به فضای بیان فتوا و رساله‌های عملیه است.

این کوچکترین تصور می‌کند که طرح این مسئله چندان با کتب فتوایی سازگار نیست و حتی قدری بی‌سلیقگی شمرده می‌شود.

به خصوص این که جایگاه مسئله تفخیذ، در شاخه‌های بسیار فرعی قرار دارد.

بله شدت احتیاط و شدت پاک دلی بزرگان، اقتضا می‌کند که مثلا بگویند در فرض یاد شده، اگر (اگر!!!) نگاهی شهوت آمیز به کودک کرد، چه حکمی دارد.

البته طرح احتیاط آمیز این مسئله، با پاکی محیط فقه دینی و نیز قداست شخصیتها سازگار است و حتی این نشان از سخت گیری در این امور است نه تسامح.

اما با این همه تصور می‌شود که در اصل طرح مسئله در کتب فتوایی و یا کیفیت آن، سلیقه‌ای به خرج داده نشده است.

البته این پاک ذهنی، به عدم آشنایی با شیادان نابکار ضمیمه شده است و الا اگر ذهنیت جامعه از تفخیذ برای فقیه بیان شود قطعا چنین حکمی را بیان نمی‌کند.

این همه هیاهو برای چه؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۲۶-۱۱:۴۸:۴۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۸/۰۳/۰۱-۱۱:۳۵:۴۴
    • کد مطلب:22817
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1356

با این همه باز هم این پرسش هست که این همه هیاهو درباره تفخیذ برای چیست؟

اگر طرح تفخیذ از سر دلسوزی باشد، پس چرا این دلسوزان در مقابل بمب‌های خاموشی که تبدیل به اپیدمی شده‌اند، لب فرو بسته‌اند؟!

آیا آمدن لوازم آرایش به میان اسباب بازی دختران و مصرف آنها توسط دختران خطرناک نیست؟!

آیا بازی‌های کامپیوتری در زمینه آرایش و مد، سلامت و امنیت کودک را دچار مشکل نمی‌کند؟

آیا تغییر سبک زندگی دختران به حدی نرسیده است که آژیر خطر به صدا در آید؟!

آیا حوادث بسیار شنیعی که گاه به گاه رسانه‌ای می‌شوند، غیرت روشنفکران و فرهیختگان را برنمی‌انگیزاند؟!

حقوق بشری‌های کجا هستند؟! خوابند یا بیدار؟!

از دشمن انتظاری نیست. تصویری که دشمن از دین می‌کشد، تصویر دین نیست، تصویر شدت کینه و عمق دشمنی است.

اما دوست اگر آگاهانه چنین شبهه افکنی می‌کند که دوست نیست!

و اگر ناآگاهانه است که…

سربسته بگویم که اگر ناآگاهان، تنها نیم نگاهی به خود و اطراف خود می‌انداختند، مسلم لب فرو می‌بستند و مصداق اعتراض ناپاکان به پاکان نمی‌شدند و این اندازه ادای انسان دوستی و حقوق بشری‌ها را در نمی‌آورند.

ای کاش دوستان اندکی، تنها اندکی، احتمال ندانستن را در خود جاری می‌کردند!

مگر قصه موسی و خضر را نشنیده‌اند؟!

آری شبهه تفخیذ، نشان از نادانی است و نه نشان از خردورزی و نه نشان از انسان دوستی و نه نشان از روشنفکری.

شبهه تفخیذ از سوی دوست، تنها حکایت دیوانه‌ای است که سنگی را در چاه اندازد که…

اما شبهه تفخیذ از سوی دشمن، لجن پراکنی بر ساحت پاک دین و پرده‌برداری از دل ناپاک خویشتن است.

 

[مقاله «لجن پراکنی به نام تفخیذ» حاصل مناظره‌ای تلگرامی است.

شما می‌توانید متن مناظره را در شاخه «دغدغه۴ روشنفکران روزگار ما: تفخیذ» از نوشتار «افق روشنفکران روزگار ما» زیر ببینید.]

چند توهمِ توهم‌زده‌گان درباره حج

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۵/۱۹-۲۳:۱۷:۴۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۵/۱۹-۲۳:۲۲:۴۸
    • کد مطلب:23504
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 978

هر از گاهی افرادی با قیافه روشنفکری، توهماتشان را بیرون می‌ریزند.

از جمله توهمات توهم‌زدگان، متن زیر با عنوان «مکه و حاجی شدن» است:

چرا حضرت محمد حج را واجب کرد؟ جواب را در اواسط صفحه نوشته‌ام.

چرا باید رفتن به خانه خدا فقط برای ثروتمندان مقدور باشد؟ مگر فقرائی که قدرت مالیشان اجازه نمیدهد به مکه بروند بنده او نیستند؟ آیا تهیدستان ارزش مهمان بودن در خانه خدا را ندارند؟ آیا این خود یک تبعیض طبقاتی نیست؟

چرا خدا بجای مکه تمام مساجد را خانه کعبه نکرد؟ و اگر مساجد نیز خانه خدا هستند پس چرا رفتن به مکه واجب شد و چرا فقط مکه رفته ها لقب حاجی را بدست میآورند و آنرا به اسم خود افزوده و به آن میبالند؟

آیا حاجی بمعنی این نیست که پول و دارایی ات را از هموطنت که ترا دوست دارد میگیری و به جیب حاکمان عربستان که از تو نفرت دارد و خونت را حلال میداند تقدیم  میکنی؟

آیا این را افتخار میدانی؟

زمانیکه در سال دهم هجری، مسلمانان مکه را فتح کردند، پیامبر فرمان داد که بتهای مکه را شکسته و از بین ببرند. مردم مکه بخصوص اقوام نزدیک محمد که کلید دار مکه بودند به او اعتراض کرده و گفتند که بتهای مکه منبع  اصلی در آمد آنان میباشد چون مردم عرب برای زیارت این بتها به مکه میآیند و مشتریان خوبی برای کاروانسرا ها و بازارهای آنان بوده و اقتصاد مکه و درآمد مردم مکه وابستگی شدیدی به این مسافرین و زائرین داشته و با از بین رفتن این بتها، مکه و مردم آن بهیچ وجه نمیتوانند از نظر اقتصادی و مالی خود را تامین کنند و خود و شهرشان محکوم به فنا خواهد بود.

بهمین سبب چیزی نگذشت که پیامبر زیارت مکه را جزو واجبات دینی گردانید تا مکیان از وی ناراضی نگردند.

زیارت مکه هیچ ارزش دینی ندارد و فقط یک فرمانیست که   شهر مکه را از نابودی و رونق کسب و کار نجات داد.

کسانیکه باور دارند کعبه، خانه خداست  بهتر است با خود فکر کنند که خدائیکه جهان و کهکشان ها را آفرید چه احتیاجی به داشتن خانه در آن صحرای خشک، ریگزار و خشک و بی آب و علف دارد؟

آیا هیچ دلیل دیگری میتوان برای واجب بودن حج آورد؟

آیا خداوند احتیاج به محل مخصوصی برای زندگی کردن دارد؟

 

در نخستین نگاه روشن می‌شود که این متن، از شخص توهم‌زده‌ای است که توهماتش را در قالب چند ادعا و اتهام بیرون ریخته است و اصلا و ابدا اثری از اندک تحقیق علمی به چشم نمی‌خورد..

البته روشن است که توهم‌زدگی نه نشانه عقلانیت است و نه نشانه روشنفکری.

و صد البته روشن است که ادعا و اتهام بی دلیل، هنر نیست و هر بی سر و پایی می‌تواند ادعا کند، تهمت بزند، توهین کند، فحاشی کند و….

آن چه مهم است سخن مستند است که متأسفانه در این متن از آن خبری نیست.

اما پاسخ به توهمات یاد شده:

 

۱) بخشی از متن یاد شده صرف ادعاست و نه تنها هیچ دلیلی بر آن وجود ندارد بلکه بر خلاف مستندات تاریخی است. از جمله:

اولا وجوب حج برای حفظ درآمد اهل مکه ادعایی بیش نیست، ادعایی که اصلا و ابدا در منابع تاریخی کوچکترین اثری از آن نیست

ثانیا بررسی آیات قرآن و تاریخ نشان می‌دهد که برنامه حج بیش یک سال پیش از نابودی بتها ریخته شده بود و به دلایلی به تأخیر افتاد یعنی برنامه حج اصلا ربطی به شکستن بتها نداشته است.

ثالثا از آغاز بعثت اصل دعوت پیامبر و جبهه گیری مشرکین بر سر همین بتها بود، مشرکین اجازه می‌خواستند بتهای آنها در کنار خداوند یکتا پرستیده شود و پیامبر اصرار بر حذف آنها داشت

چگونه اختلاف بر سر نابودی بتها که سابقه بیست و چند ساله دارد، به معامله میان بت پرستان و پیامبر تنزل پیدا می‌کند؟!

رابعا تکلیف انبیاء الهی حتی از زمان ابراهیم پیامبر تطهیر مسجد الحرا و کعبه از بتها بوده است. به سخن دیگر پاک سازی مسجد الحرام از بتها یک تکلیف الهی با سابقه چند صد ساله (اگر نگوییم چند هزار ساله) است.

مطالبی که به آن اشاره رفت از اولیات تاریخی است که با اندک مطالعه آشکار و عیان می‌گردد.

کسی که خلاف آن را ادعا می‌کند اگر مغرض نباشد مسلم توهم‌زده‌ای کاملا بی‌سواد است.

 

۲) تبعیض در وجوب حج میان ثروتمندان و فقراء، یک مغلطه آشکار است

اولا وجوب حج مستلزم صرف هزینه و زمان و… است، به خصوص با توجه به اسباب سفرهای آن زمان، هزینه حج رقم بالایی داشت

این تکلیف اگر بر فقراء هم واجب می‌شد، خارج از وسع آنها بود و آنها طاقت آن را نداشتند، لذا خداوند برای آسایش فقراء، حج را تنها بر ثروتمندان واجب ساخت

به سخن دیگر انحصار وجوب حج به ثروتمندان امتیاز به فقراء است و نه تبعیض میان آنها و ثروتمندان

ثانیا عدم وجوب حج بر فقراء هرگز به معنای ممنوعیت حج فقراء نیست بلکه فقراء هم می‌توانند به حج روند و در این صورت اجر آنها از اغنیاء بیشتر خواهد بود.

ثالثا اعمال زیادی است که ثواب آن برابر و حتی بیشتر از ثواب حج است و در این جهت فرقی میان فقراء و ثروتمندان نیست

 

۳) توهم‌زده گفته است:

خدائیکه جهان و کهکشان ها را آفرید چه احتیاجی به داشتن خانه در آن صحرای خشک، ریگزار و خشک و بی آب و علف دارد؟

آیا خداوند احتیاج به محل مخصوصی برای زندگی کردن دارد؟

این تعبیرات نشان می‌دهد که وی از الفبای توحید هیچ خبری ندارد و پله‌های نخست عقلانیت را طی نکرده است.

طبق اصول موضوعه خداوند جسم نیست که احتیاج به خانه داشته باشد.

این که گفته می‌شود خانه خدا، به دلیل انتساب خاصی است که مسجد به خداوند پیدا می‌کند، زیرا مسجد محل عبادت اوست. نه این که مسجد محل سکونت خدا باشد.

این امور را یک بچه مسلمان می‌داند، اما متأسفانه این توهم‌زده از آن بی‌خبر است.

 

۴) توهم‌زده گفته است:

چرا خدا بجای مکه تمام مساجد را خانه کعبه نکرد؟ و اگر مساجد نیز خانه خدا هستند پس چرا رفتن به مکه واجب شد؟

کعبه، انتساب مازادی، غیر از انتساب سایر مساجد، به دستگاه الهی دارد.

چرا که طبق اصول موضوعه، کعبه در عوالم گذشته (عالم ذر)، محل پیمان گرفتن از تمامی خلایق بوده است

و در این عالم نیز بندگان خاص الهی چون حضرت ابراهیم، در کنار کعبه از امتحانات دشوار سرافراز بیرون آمده‌اند.

آیا واجب ساختن حج، برای زنده نگه داشتن نقاط عطف تاریخی ایرادی دارد؟!

آیا واجب ساختن حج، برای پاسداشت اولیاء سرافراز الهی اشکالی دارد؟!

همه با یک تکیه کوزه شکسته تلاش در حفظ تاریخ و سابقه خویش دارند، و این اشکالی ندارد!

اما حفظ سابقه‌های مهمی که کعبه دارد اشکال دارد!!!

 

۵) توهم‌زده گفته است:

زیارت مکه هیچ ارزش دینی ندارد و فقط یک فرمانیست که   شهر مکه را از نابودی و رونق کسب و کار نجات داد.

پیش از این اشاره کردیم که ادعای وجوب حج برای رونق کسب و کار مکه، نه تنها ادعایی است بی دلیل، بلکه شواهد فراوانی بر خلاف آن دلالت می‌کند.

اما ارزش دینی زیارت مکه در بند ۴ به گوشه‌ای از آن اشاره کردیم.

ولی باید توجه داشت که حکمت وجوب حج بسیار فراوان و متعدد است که در منابع روایی به آن اشاره شده است. از جمله ارتباط مسلمانان جهان با یکدیگر و بالا بردن سطح فرهنگی آنان و…

بی‌خبری توهم‌زده از حکمتهای حج موجب شده است که ادعا کند زیارت مکه هیچ ارزش ندارد!

 

۶) اما لقب حاجی و احیانا سوء استفاده از آن، این امر هیچ ربطی به دین ندارد.

در دین اسلام سمت و پست و شرافتی برای صرف مکه رفتن تعریف نشده است.

آن چه در همه اعمال تعریف شده است، پذیرش عمل است و نه فقط صورت عمل.

مهم‌ترین شرط پذیریش عمل نیز اخلاص و رعایت حقوق الهی و حقوق مردم است. کسی که با مال مردم به حج رود، هزار لقب حاجی هم به خود ببندد، نه تنها نزد خداوند مقرب نیست که بماند بلکه باید پاسخگوی مال مردم هم باشد و…

 

۷) امثال این توهم‌زده در خرج کردن مال در راه حج و امثال آن حساسیت نشان می‌دهند و برای کشور دایه مهربان‌تر از مادر می‌شوند.

اما به خرج کردن پول و داریی در تایوان و مالزی و… که می‌رسد، آن هم برای عشرتهای کذایی که در بسیاری از موارد باید از غیرت و حیا چشم پوشی کنند، حضرات توهم‌زده کور و کر می‌شوند و چنین ولنگ و واری را نشانه روشنفکری می‌داند و مصداق مال داری و اختیار داری!!!

در حالی که چنین ولنگ و واری‌ها بودجه‌های کلانی را از مملکت خارج ساخته و صدمات اقتصادی فراوانی به کشور می‌زند.

 

۸) توهم‌زده پرسیده است:

آیا هیچ دلیل دیگری میتوان برای واجب بودن حج آورد؟

ناگفته پیداست که توهم‌زده‌ای که سرش را زیر توهمات خودش فرو برده، نمی‌تواند دلیلی برای وجوب حج ببیند.

اما اگر زحمتی به خودش می‌داد و کلمه حج را در قرآن جستجو می‌کرد، دلیل وجوب حج را می‌دید!

و اگر سری به روایات می‌زد، ده‌ها و شاید صدها روایت در این زمینه پیدا می‌کرد!

و اگر با حفظ اصول موضوعه به تاریخ انبیاء پیشین می‌نگریست، وجوب حج در ادیان دیگر تا حضرت آدم می‌دید!

و اگر به متون معارفی مراجعه می‌کرد، سابقه حج در آسمان‌های و حج فرشتگان را مشاهده می‌کرد!

اما هرگز از توهم‌زده‌ای که سرش را زیر توهمات خودش کرده، چنین انتظار نمی‌رود!

پس بگذارید او با توهمات خودش خوش باشد.

طولیت و عرضیت قدرت اولیاء، ریشه انحراف وهابیت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۲/۲۳-۶:۲۴:۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۱۲/۲۳-۶:۳۹:۳۱
    • کد مطلب:23675
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1705

ریشه تمامی اشکالات وهابیت در توسل و شفاعت، به یک امر باز می‌گردد و آن این که توسل و شفاعت، با توحید افعالی سازگار نیست و مستلزم شرک به خداست.

صرف نظر از نقض‌های فراوانی که به این ادعای وهابیون وارد است و صرف نظر از پاسخ‌های متعددی که داده شده است، ریشه‌یابی آن بسیار جالب است.

ریشه اساسی اتهام شرک در توسل، عدم درک تفاوت قدرت طولی و قدرت عرضی مخلوق است.

توضیح این که تنها موجودی که ذاتا توانا و قادر است، ذات اقدس الهی است. یعنی خداوند متعال ذاتا، مالک توانایی است و قدرتش را از کس دیگر نگرفته است.

اما توانایی و قدرت تأثیر یک مخلوق در عالم تکوین، دو گونه تصور می‌شود: قدرت طولی و قدرت عرضی.

توانایی و قدرت طولی این است که هیچ موجودی، مالک هیچ حول و قوه‌ای نیست، جز این که خداوند، حول و قوه را به تملیک کرده باشد و قیومیت خداوند، همچنان نسبت به قدرت تملیک شده ادامه داشته باشد.

به سخن دیگر، ولو این که مخلوق به تملیک الهی، فاعلِ قادر شده است، اما مالکیت خداوند نسبت به ذات مخلوق و نیز قدرت تملیک شده به او، همچنان باقی است و هر لحظه که بخواهد می‌تواند آن قدرت را از مخلوق بگیرد. از این مطلب در روایات با تعبیر املکیت خداوند یاد شده است.

بر اساس املکیت خداوند، قدرت مخلوق، در طول قدرت خداوند قرار دارد. یعنی اصل حدوثش به اراده خداست و بقاء آن نیز به اراده خداست. به سخن دیگر قدرتِ مخلوق، همیشه و پیوسته در طول قدرت خداست و مخلوق نه در ذات و نه در قدرت، استقلالی ندارد.

پیداست که بر اساس قدرت طولی، هیچ موضوعی برای شرک باقی نمی‌ماند. زیرا هر کاری که از هر مخلوقی سر زند منوط به اذن الهی است.

بر این اساس اگر خداوند به یکی از مخلوقاتش توانایی دهد که در کهکشان‌ها تصرف نمایند، ولی استقلالی در مقابل خداوند نداشته باشد، هیچ گونه شرکی لازم نمی‌آید و هرگز توحید افعالی مخدوش نمی‌گردد.

در مقابل قدرت طولی، قدرت عرضی قرار دارد.

مقصود از قدرت عرضی این است که ولو موجودی همچون مورچه‌ای ضعیف، شاخکش را تکان دهد و در این تکان دادن شاخک، محتاج به اذن الهی نباشد، چنین قدرتی، قدرت عرضی است. یعنی مورچه به این اندازه از قدرت، در عرض قدرت خداوند تأثیرگذار باشد. به سخن دیگر این مورچه در حرکت دادن شاخک خود مستقل از خداوند عمل کرده است.

استقلال مخلوق، ولو در کوچکترین کار و کوچکترین اندازه، همان قدرت عرضی است که مستلزم شرک است و با توحید افعالی منافات دارد.

نتیجه این شد که قدرت طولی هر چند بسیار بزرگ و گسترده باشد، هرگز با توحید افعالی تضاد ندارد. اما قدرت عرضی ولو در اندازه یک حرکت شاخک مورچه باشد، با توحید افعالی متضاد است و مستلزم شرک است.

نمونه قدرت طولی حضرت عیسی است. خداوند به حضرت عیسی توانایی شگفت زنده کردن مرده را داده است، قدرتی که هنوز هم علم به گرد آن نرسیده است. توانایی حضرت عیسی، در طول قدرت الهی است و حضرت عیسی ابدا استقلالی در مقابل خداوند ندارد. لذا زنده کردن حضرت عیسی، هر چند کار حضرت عیسی است، اما هرگز منافاتی با توحید افعالی ندارد و هرگز مستلزم شرک نیست، بلکه عین توحید است.

وَ رَسُولاً إِلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (آل عمران 49)

و [او را به عنوان‏] پيامبرى به سوى بنى اسرائيل [مى‏فرستد، كه او به آنان مى‏گويد:] «در حقيقت، من از جانب پروردگارتان برايتان معجزه‏اى آورده‏ام: من از گِل براى شما [چيزى‏] به شكل پرنده مى‏سازم، آنگاه در آن مى‏دمم، پس به اذن خدا پرنده‏اى مى‏شود؛ و به اذن خدا نابيناى مادرزاد و پيس را بهبود مى‏بخشم؛ و مردگان را زنده مى‏گردانم؛ و شما را از آنچه مى‏خوريد و در خانه‏هايتان ذخيره مى‏كنيد، خبر مى‏دهم؛ مسلماً در اين [معجزات‏]، براى شما -اگر مؤمن باشيد- عبرت است.»

وهابیت، تفاوت قدرت طولی و عرضی را درک نکرده و یا به خاطر حسد با اولیاء الهی، نخواسته‌اند درک کنند.

لذا توسل به معصومین علیهم السلام را مستلزم شرک می‌پندارند. این در حالی است که بر اساس قدرت طولی توسل و شفاعت، عین توحید است.

امام حسین علیه السلام و احساسات سنیان

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۲۰-۶:۵۸:۳۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24427
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 526

پیام زیر را یکی سنیان فرستاده است:

امام حسین این کارا رو نگفته ادامه بدین گفته کارایی که من می‌کنم رو انجام بدین نمازهاتون قضا نشود عیبها پوشانده شود حجاب رعایت شود زنها و مردها شرع اسلامی رو رعایت کنن اصل رو بچسب بیدار شو برادر این کار جز دست گذاشتن رو احساس ما چیز دیگه ای نیست

 

پیام این دوست عزیز چند نکته داره:

یک: اصل رعایت احکام الهی هستش

طبعا نتیجه می‌گیرم که به نظر ایشان قضیه زنده نگه داشتن عزاداری امام حسین فرع است

دوم هم این که احیاء عزاداری امام حسین دست گذاشتن روی احساس شماست

 

از دومی شروع می‌کنم

مگر شما امام حسین را کشته‌اید که یادآوری آن برای شما عذاب وجدان داره؟

بعید می‌دونم که خودت را جزو لشکر یزید بدانی!

اگه چنینه لازمه یک کمی در مورد یزید مطالعه کنی

 

قضیه کاملا معکوسه

یعنی زنده نگه داشتن عزاداری امام حسین و شغله‌ور ساختن شور حسینی، دقیقا برای برانگیختن روی شعور مسلمانان است و دقیقا دست گذاشتن روی عقل ماست

چرا که با زنده نگه داشتن عزاداری، راه مطالعه تاریخ حسینی همیشه باز می‌مونه

چرا که تاریخ عاشورا پر از سؤاله

کسی که عاشورا را مطالعه کنه برایش یه عالمه سؤال زنده می‌شه

بخشی از این سوالا اینه:

 

امام حسین نوه پیامبر آن هم عزیزترین نوه

۱- چرا عزیزترین نوه پیامبر کشته شد؟!

قاتلین امام حسین هم مسلمان بودند

۲- چرا عزیزترین نوه پیامبر به دست خود مسلمانان کشته شد؟!

سرکرده قاتلین هم یزید است که مدعی است خلیفه همان پیامبر است

۳- چرا عزیزترین نوه پیامبر به فرمان خلیفه پیامبر کشته شد؟!

هنگام کشتن هم شعار الله اکبر سر دادند

یعنی کشتن امام حسین را مصداق حکم اسلام و عبادت خداوند پنداشتند

۴- به کدام حکم اسلامی عزیزترین نوه پیامبر کشته شد؟!

اگه کشتن امام حسین بر خلاف حکم اسلام و معصیت خداوند و پیامبر اوست…

فاصله میان رحلت پیامبر و شهادت امام حسین 50 سال است

۵- در این فاصله پنجاه ساله چه بر سر اسلام آمده که اسلام این قدر واژگون شده؟!

شهادت امام حسین یک کشتن ساده نبوده است بلکه یک فاجعه بی نظیر در عالم است که در آن انواع جنایتها و قساوتها و خیانتها و… به شنیع ترین شکل آن موج می‌زند.

۶- جنایت عاشورا با اولیات انسانیت سازگار نیست چگونه با مسلمانی سازگاره؟!

۷- چرا بر سر مسلمانان آمده است که انسانیت کلا از میان آنها رخت بر بسته؟

۸- کدام پیچ انحراف، اسلام را به این روز سیاه نشانده است که رحماء بینهم را تبدیل به وحشی ترین حیوانات کرده است؟

۹-…

 

زنده نگه داشته شهادت امام حسین، یعنی حفظ صورت مسئله

حفظ صورت مسئله، یعنی ضرورت حل مسئله

مسئله که حل شد، تاریخ صحیح اسلام را می‌شناسیم

این یعنی دست گذاشتن روی شعور مسلمانان و نه احساس پوچ و بی پشتوانه

 

اما مطلب اول شما

به نظر شما شناخت اصل اسلام حقیقی و شناخت اسلام انحرافی، فرع است یا اصل؟

به نظر شما نماز و روزه و حجاب و سایر احکام اسلامی (که همه اش روی چشم ما جا دارد) مهمتر است یا شناخت خود اسلام؟

اگه ما در شناخت اصل اسلام حقیقی راه را گم کنیم آیا نماز و روزه ما مقبول درگاه خداوند است؟!!!

 

اندکی تأمل…

اندکی درنگ…

اندکی اندیشه…

اندکی تعقل…

اندکی شناخت…

راه گشای همه ما به هدایت الهی است

کلید پیدا کردن حق از باطل است

راز صراط مستقیم است

 

اگه رازهای مگوی عاشورا آن چنان که باید و شاید شناخته بشه

خواهیم دید که هر چی برای امام حسین بگذاریم باز هم کم گذاشتیم!!!

 

این اندکی از بسیار…

و مشتی از خروار…

تمرین انشای یک روشنفکر!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۲/۰۷-۴:۵۵:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۳/۰۷/۱۴-۸:۲:۳۴
    • کد مطلب:24559
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1286

روشنفکری!!! متنی نوشته است که بیشتر به انشا شباهت دارد تا یک متن علمی.

ابتدا انشای این روشنفکر!!! با هم می‌خوانیم و سپس به نقد آن می‌نشینیم.

به این متن توجه کنید:

 

اگر می‌ترسید

نشر ندهید. ولی تاآخر آن رابخوانید.

شاید؟؟؟؟؟؟

بیشتر به یک خواب آشفته و کابوس میماند تا واقعیت...!!!

جهان اسلام ...:

به یک و نیم میلیارد دوست ، برادر و خواهر که به خون یکدیگر تشنه اند ، جهان اسلام گفته میشود...‌!؟*

خاورمیانه ...‌ :

منطقه ی پیامبر خیز و بدبخت گونه ای که گوئی آفتاب تیز، مغزها را تکان داده است...‌!؟

ﻣﻦ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ...:

ﻧﻮﺡ ﺍﯾﻨﺠﺎ...!

ابراهیم اینجا...!

ﻣﻮﺳﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ...!

ﻋﯿﺴﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ...!

ﻣﺤﻤﺪ اﯾﻨﺠﺎ...!

ﯾﻮﺳﻒ ﻭ ﯾﻮﻧﺲ ﻭ ﻟﻮﻁ ﻭ ﺍﺳﺤﺎﻕ ﻭ یعقوب و ...، همگی ﺍﯾﻨﺠﺎ...!

یک ﻧﻔﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ در ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ ﯾﺎ ﺑﻠﮋﯾﮏ ﯾﺎ مثلأ ﻧﯿﻮﺯﯾﻠﻨﺪ ، ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻫﺪﺍیت ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷد...!؟

ﻫﻤش ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩند...!؟

كمی به عمق كلام "كارل پوپر" توجه كنيد :

آنکس که بهشتِ زندگی را برایت جهنم کرده ، مجبور است متقاعدت کند که:

« بهشت جای دیگری است...»

مسلمان واقعی کسی است که

سفر محمد با الاغ به آسمان عرش،

سخنرانی اسب حسین در روز عاشورا

و پرتاب تیر سه سر حرمله از فاصله زیاد

و اصابت آن دقیقا به گلوی علی اصغر را باور میکند،

ولی شلیک عمدی سپاه به هواپیمای مسافربری را نمیتواند باور کند...!!!؟؟؟

زمانی که "آخوندها" از "ایران" بروند...:

"طالبان" و "القاعده" از "افغانستان" خواهد رفت...!

"حشدالشعبی" از "عراق" خواهد رفت...!

"حزب الله" از "لبنان" خواهد رفت...!

"حماس" از "فلسطین" خواهد رفت...!

"حوثی" از "یمن" خواهد رفت...!

و ...، نا آرامی ها از خاورمیانه خواهند رفت...!!!

میگویند، امام زمان می آید...:

اما نمی آید...!

بدبخت انسانی که منتظر است...!

او کیست که می آید...؟

چرا می آید...؟

و برای چه می آید...؟

کسی که در جنگهای جهانی نیامد...!

میلیونها انسان سلاخی شدند، اما نیامد...!

چه بسیار زنانی که بی آبرو شدند،اما نیامد...!

چه کودکان و نو جوانانی که در جنگها،بیگناه کشته شدند، اما نیامد...!

از فرط گرسنگی، انسانها گربه خوردند،اما نیامد...!

به جوانان در بندها تجاوز شد ، اما نیامد...!

هزاران نفر این روزها بر اثر فقر و تنگدستی در حال مردن هستند،ولی نمی آید...!

براستی او کجاست...؟

کی می آید...؟

می آید که چه کند...!!!؟؟؟

جنگ افروزی کند...؟

انتقام یک بانو را بعد از هزاران سال بگیرد...؟

انتقام کشتار عاشورا را از نسلهای بعدی بگیرد...؟

دو سوم مردم جهان را بکشد...؟

براستی منتظران او، چه انتظاری را میکشند...؟؟؟!!!

به قول زنده یاد" رضا فاضلی":

"مشکل مردم ما نفهمیدن نیست ،

ترس از فهمیدنه..."

در ایران ٧٢ هزار مسجد وجود دارد که هر کدام می توانند هر شب به‌ طور میانگین ، برای ١٠٠ بی‌خانمان سرپناه باشند، چیزی حدود ۷ میلیون جای خواب...!؟

در مسجد از مستضعفین حرف می‌زنند، اما می‌گویند که مسجد جای خواب نیست...!؟

پس دقیقا این مسجدهای پرهزینه و نا کارآمد به چه دردی می‌خورند...؟

در ایران ۱۲۰ بیمارستان به اسم خمینی داریم ، هر ۱۲۰ تاشو شاه ساخته... !

در کل تاریخ اسلام ، تنها باری که نظرسنجی شد،از یک شتر بود... !

اونم برای تعیین جای مسجد...!؟

اونوقت شما دنبال دمکراسی توی کشورهای اسلامی می گردید...؟؟؟

پس از گذشت ۴ دهه ، کشور این جوری شده:

۱-شمال کشور ، چوب بَر

۲-جنوب کشور ، خاک بَر

۳-شرق کشور ، سوخت بَر

۴-غرب کشور ، کول بَر

۵-مرکزِ قدرت ، پول بَر...!!؟؟

کم ارزش ترین پول دنیا را کدام کشور دارد... :

کشوری که دومین منابع گاز جهان را دارد،

کشوری که سومین منابع نفت جهان را دارد ،

کشوری که یک ششم از ذخایر سنگهای قیمتی جهان را دارد ،

کشوری که از لحاظ دارا بودن ذخایر زیرزمینی و معادن و دارا بودن انواع فلزات و کانیهای معدنی درجهان ، رتبه دوم را دارد ،

کشوری که بهترین فرش جهان را دارد ،

کشوری که بهترین خاویار جهان را صادر میکند ،

کشوری که بهترین پسته جهان را دارد ،

کشوری که یکی از بهترین تولید کنندگان زعفران در دنیاست ،

کشوری که یکی از بزرگترین صادر کنندگان آب و برق منطقه است ،

کشوری که ۱۵ درصد از آثار باستانی و تاریخی ثبت شده در یونسکو را دارد ،

کشوری که تنوع طبیعی بی نظیرش باعث شده که با یک ساعت پرواز از مناطق سرد با ۲۰ درجه زیر صفر (شرایط اسکی روی برف) ،به مناطق گرم با دمای ۳۵ درجه ( شرایط اسکی روی آب ) دسترسی داشته باشد ،

کشوری که یکی از مرغوب ترین برنجهای جهان را دارد ،

کشوری که یکی از بهترین چای های دنیا را دارد ،

کشوری که به دلیل تنوع ذخایر معدنی ، به بهشت معدن شناسان مشهور است ،

و مهم تر از تمام اینها... :

همان کشوری که سالانه چند هزار نفر تحصیل کرده از آن به خارج فرار میکنند که حدود ۵ درصد از آنها از نوابغ محسوب میشوند...!!!؟؟؟

بله...، این کشور صاحب کم ارزش ترین پول دنیا است...!

کشوری که بیش از ۴۰ درصد از مردمش زیرخط فقر و محروم از امکانات اولیه زندگی سالم هستند...!

 

نمره‌ی انشای روشنفکر ما

متن پیشین از روشنفکری! است که مدعی روشنگری دیگران است!!!

در پاسخ به پرسش‌ها و شبهات روشنفکر ما پیش از هر چیزی بایسته است خود روشنفکرمان را تجزیه و تحلیل کنیم تا هدف وی مشخص شده و او را به خوبی بشناسیم.

سپس بایسته است شبهات روشنفکر ما مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.

همچنین شناخت هدف و مخاطب روشنفکر ما نیز مهم است.

 

احتمالات در شخصیت روشنفکر ما عبارت است از:

۱) پرسش‌ها از پرسش‌گری است که هدفش، فهمیدن است.

۲) پرسش‌ها از روشنفکری است که هدفش، روشن کردن دیگران است.

۳) پرسش‌ها از دین‌گریزی است که هدفش، توجیه لاقیدی خودش و رهایی از عذاب وجدان عیاشی است.

۴) پرسش‌ها از شبهه افکنی است که هدفش، تخریب کور دین و برخورد کفتارگونه با اعتقادات متدینین است.

در آغاز فرض را بر این می‌گذاریم که روشنفکر ما در صدد فهمیدن است. لذا نخست سرفصل‌های پرسش‌های مطرح شده را تفکیک کرده و به آنها پاسخ می‌دهیم.

پرسش‌های مطرح شده عبارتند از:

۱) پیامبران و خاورمیانه

۲) امام زمان علیه السلام 2.1- کیست؟ 2.2- چرا می‌آید؟ 2.3- چرا نیامده است؟ 2.4- کجاست؟ 2.5- کی می‌آید؟ 2.6- چرا انتقام می‌گیرد؟ 2.7- چرا این مقدار می‌کشد؟

اولویت را در پاسخ دادن به این پرسش‌ها قرار می‌دهیم.

احتمال دوم این است که روشنفکر ما به مقدار کافی تحقیق کرده و حاصل تحقیقاتش را به دیگران ارایه می‌دهد تا دیگران را هم روشن کند.

با بررسی‌هایی که در مرحله نخست انجام شده روشن می‌شود چیزی که در پرسش‌های مطرح شده وجود ندارد اندک تعقل و تحقیق است.

احتمال سوم این است که روشنفکر ما از گروه سوم است و با روشنفکرنمایی در صدد توجیه عشق و حال خودش است.

مسئولیت عشق و حالش با خودش، اما توجیه عیاشی با پوشش روشنفکری از انصاف و مروت بیگانه است!

جناب روشنفکر می‌خواهی رها باشی و به هوس‌هایت برسی، برو و رها باش، عیاشی جادو و جمبل لازم ندارد که بخواهی زمین و زمان را به هم ببافی که فسق و فجورت را توجیه کنی، این با انسانیت نمی‌سازد تا چه رسد به مردانگی و جوانمردی. اصلا خردمندی به کنار!

احتمال چهارم این است که روشنفکر ما کاری به معرفت و فهم ندارد، بلکه تنها هدف او حمله کفتار گونه به اعتقادات و دیانت مردم است.

با تجزیه و تحلیل نوشتار، روشن می‌شود روشنفکر ما کفتاری است که پشت قاب روشنفکری پنهان شده است.

 

پاسخِ پرسش‌های روشنفکر ما

از پرسش‌های روشنفکر ما شروع می‌کنیم.

پرسش نخست این بود که:

خاورمیانه کانون پیامبران، چرا؟!

این پرسش پاسخ‌های متعددی دارد که می‌توانید آنها را در لینک زیر ببینید:

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=2713-24118

 

روشنفکر ما در ادامه مجموعه پرسش‌هایی درباره امام زمان علیه السلام مطرح کرده است.

از جمله:

۱- امام زمان علیه السلام کیست؟ ۲- چرا می‌آید؟ ۳- چرا نیامده است؟ ۴- کجاست؟ ۵- کی می‌آید؟ ۶- چرا انتقام می‌گیرد؟ 7- چرا این مقدار می‌کشد؟

 

پاسخ پرسش اول روشن است.

امام زمان علیه السلام از نسل پیامبر خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، فرزند امام حسن عسکری علیه السلام و جانشین دوازدهم پیامبر صلی الله علیه و آله است.

 

پاسخ پرسش دوم مربوط به مباحث امامت عامه است که در جای خودش به تفصیل بیان شده است.

اجمالش این است که حضرت به دلایلی، از جمله امتحان بشر، غایب شده‌اند و پس از این که جهان از ظلم و جور پر گشت، ظهور نموده با اجرای اسلام حقیقی، جهان را پر از عدل و داد می‌نماید.

 

پاسخ پرسش سوم و چهارم و پنجم یعنی علت نیامدن حضرت و پنهانی مکان حضرت، غیبت آن امام است.

دلایل غیبت امام زمان علیه السلام و این که کی خواهد آمد را می‌توانید در نوشتاری با نام «چرایی غیبت خورشید» ببینید. این مطلب در لینک زیر منتشر شده است:

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=9097-9126

همچنین:

خداجون تو هم شورشو در آوردی! پس کی امام زمون میاد؟!

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=9097-1213

امام زمان! دیگه صبر تا کی؟!!!

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=9097-1214

 

پاسخ پرسش ششم و هفتم را می‌توانید در نوشتارهای زیر ببینید:

مظلومیت فاطمه زهرا و دشواری اجرای عدالت

http://aashtee.org/page/Special.aspx?n=33-15328

فاجعه‌بارترین آتش سوزی

http://aashtee.org/page/Special.aspx?n=33-15327

معادله معکوس ضربت علی روز خندق و سیلی عمر روز هجوم

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=13832-21126

اعجاز گریه‌های بی‌پایان فاطمه سلام الله علیها

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=13832-22142

چرا گناه اولین و آخرین بر گردن ابوبکر و عمر است؟!

http://aashtee.org/page/Special.aspx?n=33-22821-

 

«بزرگترین جنایت تاریخ» در عاشورا

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=13832-21364

انتقام امام زمان ع از کسايی که امام حسين ع رو نکشتن!

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=9097-1220

«بزرگترین بسیج الهی تاریخ» در دولت کریمه

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=13832-21365

 

چرا امام زمان ع اختلافات شیعه را بر طرف نمی‌کند؟!

http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=9097-12604

 

البته بدانید حساب روشنفکر ما که این قدر به موضوع امام زمان علیه السلام گیر می‌دهد، از حساب دشمن جداست.

دشمن امام زمان را باور کرده است لذا در تعقیب امام زمان علیه السلام برنامه ریزی می‌کند، اما روشنفکر ما انکار.

روشنفکر ما از ابراج مکه خبر ندارد، نمی‌داند چرا وهابیون، کعبه را از زمین و آسمان محاصره کرده و پیشرفته‌ترین ابزار امنیتی و اطلاعاتی و نظامی را بیخ گوش کعبه مستقر کرده‌اند. لذا حق دارد این گونه بتازد! خب روشنفکر ما ترس از فهمیدن دارد دیگر!

پس از سقوط صدام و اشغال عراق توسط آمریکا اخبار متعددی شنیده شد که آمریکایی‌ها علماء شیعه را دستگیر می‌کردند و دربازجویی از آنها می‌پرسیدند شما چگونه با امام زمان ارتباط می‌گیرید!!!

و….

در نوشتاری با عنوان «دشمن در تعقیب امام زمان ع» هم جریان جالبی نقل کردیم. به این لینک مراجعه نمایید:

http://aashtee.org/page/Special.aspx?n=33-11439

 

کافی است که بدانید سالیان سال است که به تمامی پرسش‌های یاد شده پاسخ‌های متعددی داده شده است. اما روشنفکر ما از ترس فهمیدن، صلاح را در آن دیده که نبیند و نشنود تا مبادا مجبور به اندیشیدن شود.

لذا رو به جلو فرار می‌کند که بله «مشکل مردم ترس از فهمیدن است»!

آری مشکل ترس از فهمیدن است، و این مشکل اگر نگوییم منحصر به روشنفکر نمایان است، قطعا در روشنفکرنمایان بسیار جدی‌تر است!!!

ما با روشنفکران کاملا موافقیم که مشکل، ترس از فهمیدن است. اما در مصداق با آنها اختلاف داریم. تجربه ثابت کرده است که روشنفکران بیشتر از دیگران از فهمیدن دین می‌ترسند!!!

لذا هیچ وقت حاضر نیستند از ریشه دین را درک کنند و همیشه از پله چندم اشکال می‌کنند!!!

این هم هنر روشنفکری است دیگر!!!

 

تجزیه و تحلیل انشای روشنفکر ما

طرح مسایل علمی با انشاء نوشتن متفاوت است. در انشاء می‌شود هر چیزی بافت و هر گونه قلم پردازی کرد، خواه پشت آن منطق و برهانی باشد و خواه خیال پردازی نویسنده باشد و خواه حملات کفتارگونه برای تخریب کور جامعه هدف باشد.

نوشتار یاد شده تنها چیزی که ندارد، ساختار علمی و استدلالی و تحقیقی است.

آن چه در سرتاسر این نوشتار به چشم می‌خورد، بازی با کلمات و تحریک احساسات است، اما از تعقل و بیدار کردن اندیشه خبری نیست!

با درنگ در نکاتی که ادامه می‌آید این نکته به خوبی آشکار می‌شود.

یکم:

نوشتار روشنفکر ما با «اگر می‌ترسید…» آغاز می‌شود.

چه کسی می‌ترسد جاهل یا عالم؟! بی‌خرد یا خردمند؟!

اگر مخاطبِ روشنفکر ما خردمندان و دانشمندان است که این گونه حناها برای آنها رنگی ندارد. زیرا از سالیانی دور به این پرسش‌ها پاسخ‌های متعددی داده شده است.

و اگر مخاطب روشنفکر ما جاهلان و بی‌خردان است، ممکن است بتواند دل جاهلان بی‌خرد را خالی کند…

اما پیش از هر چیزی مکر و حیله روشنفکر ما به اثبات می‌رسد.

اگر روشنفکر ما نمی‌ترسد پیش از این که این پرسش‌ها را در میان مردم عادی مطرح کنند به محققین مراجعه نمایند!!!

دوم:

دومین گام با نرخ گذاری پیشاپیش است و آن تقابل خواب آشفته و کابوس با واقعیت است.

نوشتاری که فرسنگها از واقعیت دور است و خود آشکارترین خواب آشفته و کابوس است، شگفتا که دیگران را متهم به آشفتگی می‌کند!

هدف این شگرد شناخته شده هم چیزی نیست جز إرعاب جبهه مقابل!

سوم:

نویسنده ناآگاهانه یا عامدانه از مسلمانان با جهان اسلام یاد می‌کند و در صدد است مشکلات مسلمانان را به خود اسلام سرایت دهد.

آخر «مسلمانانی که به خون یکدیگر تشنه هستند» کجا، «مؤمنانی که برادرانه ایثار می‌کنند» کجا!

کسی که تفاوت میان این دو را نداند چگونه مدعی روشنفکری و روشنگری است؟!

چهارم:

نکته بعدی دروغ‌های آشکاری است که در سرتاسر نوشتار به چشم می‌خورد.

منطقه پیامبر خیز خاورمیانه (طبق ادعای دروغین نویسنده) سرتاسرش آفتاب تیز دارد که مغزها را تکان داده است.

گویا روشنفکر ما عروس خاورمیانه یعنی منطقه شام و فلسطین را با حجاز یکی می‌داند!

گویا روشنفکر ما توهم کرده آفتاب منطقه سردسیر آذربایجان (که جریان اصحاب رسّ در آن جا اتفاق افتاده) مغزها را تکان می‌دهد!

گویا روشنفکر ما از جغرافیا خبری ندارد!

نکند مغز روشنفکر ما تکان خورده است؟!

پنجم:

سخن از کسانی می‌زند که زندگی را جهنم کرده‌اند.

واقعا زندگی مسلمانان منطقه خاورمیانه که چه کسی جهنم کرده؟ حاکمان دست نشانده سیاسیون غرب؟ یا اسلام شناسان شیاد؟ یا مسلمانان به دور از اسلام؟ یا خود اسلام؟!

اگر روشنفکر ما اندک مطالعه‌ای در تاریخ معاصر داشت هرگز چنین توهمی نمی‌کرد!

از استعمار انگلیس بگیر تا داعش که فرزند نامشروع خودِ خودِ غرب است، همگی شاهد این هستند که چه کسی مسئول جهنم سازی زندگی مسلمانان است!

از حرامیانی که وهابیت انگلیسی و بهائیت روسی را به جان مسلمانان انداختند دیگر چیزی نمی‌گویم!

ششم:

نویسنده با شیادی تمام در قالب تعریف مسلمان واقعی، دست به تحریف وحشتناکی می‌زند.

تعریف مسلمان که روشن است کسی که شهادتین بگوید اگر چه به هیچ چیزی اعتقاد و ایمان نداشته باشد.

تعریف مؤمن هم که روشن است کسی که علاوه گفتن شهادتین، لوازم آن را بپذیرد که عبارت است از: توحید و عدل نبوت و امامت و معاد.

مسلمان واقعی هم که غیر از مؤمن نیست.

پس این تعریف خیانتکارانه چرا؟!

هفتم:

با دورغ و تهمت مسلمان واقعی را این چنین معرفی می‌کند که: «سفر محمد با الاغ به آسمان عرش» را باور کند!!!

جل الخالق!!!

دروغ و تمسخر در کجای قاموس روشنفکری جای دارد؟!

کدام گاوی گفته است که معراج با الاغ رفیق گاو بوده است؟!

این توهمات تنها از روشنفکری ساخته است که اصلا و ابدا با تمثیل آشنایی ندارد!

هشتم:

با دروغ و تهمت، مسلمان واقعی را این چنین معرفی می‌کند که: «پرتاب تیر سه سر حرمله از فاصله زیاد» را باور کند!!!

جل الخالق!!!

روشنفکر ما نخواسته است ببیند فاصله به اندازه‌ای بوده است که امام حسین علیه السلام با دشمن سخن می‌گفته و دشمن نیز سخن او را می‌شنیده است.

روشنفکر ما اصلا از تیراندازی با کمان اطلاع ندارد! نه، می‌فهمد که بُرد تیر چقدر است و نه، از دقت در هدف گیری خبر دارد!

بُرد تیر آرش کمانگیر می‌تواند مرزهای ایران زمین را تعیین کند!!!

اما تیر حرمله نمی‌تواند از فاصله نزدیک گلوی علی اصغر علیه السلام را هدف قرار دهد!!!

وقتی تعصب چشم خرد روشنفکر ما را کور کرده باشد می‌تواند هر یاوه‌ای را ببافد!

حالا این یاوه گویی هنگامی اوج پیدا می‌کند که پای یک حادثه‌ای که رنگ سیاسی به خود گرفته به میان آید!

نهم:

نویسنده دورغ و تهمت را این چنین به میدان سیاست وارد می‌سازد که: «زمانی که "آخوندها" از "ایران" بروند "طالبان" و "القاعده" از "افغانستان" خواهد رفت»

جل الخالق از اطلاعات سیاسی به روز روشنفکر ما!!!

اگر روشنفکر ما اندک اطلاعی از تولد نامشروع بعضی از گروه‌ها داشت، پدر نامشروع طالبان و القاعده و داعش را می‌شناخت!

ای کاش روشنفکر ما لااقل خاطرات مسئولین آمریکایی را دیده بود (که نخست قرار بود داعش در مصر راه بیفتد اما بعد تصمیم تغییر پیدا کرد و…) و این قدر انرژی برای توهم سازی مصرف نمی‌کرد!

دهم:

آقای روشنفکر به امام زمان علیه السلام می‌رسد.

اول انکار می‌کند که او نمی‌آید

بعد هم قضاوت می‌کند که هر کس منتظر است بدبخت است

بعد هم پرسش پشت پرسش که«

امام زمان ۱- کیست؟ ۲- چرا می‌آید؟ ۳- برای چه می‌آید؟ ۴- کجاست؟ ۵- با این همه جنایت چرا نیامده است؟

بعد هم قضاوت می‌کند که می‌آید تا ۱- جنگ افروزی کند ۲- که انتقام یک بانو را بگیرد ۳- انتقام عاشورا را بگیرد ۴- دو سوم مردم جهان را بکشد.

پرسشی که با تمسخر و تهمت و با نتیجه گیری پیشاپیش از جلو و عقب اسکورت شود، محققانه است یا جنایتکارانه؟!!!

البته و صد البته این پرسش‌ها پاسخ‌های متعددی دارد که پیش از این در همین نوشتار در سرفصل «پرسش‌های روشنفکر ما» برخی از آنها را ذکر کردیم.

یازدهم:

کافی است که بدانید سالیان سال است که به تمامی پرسش‌های یاد شده پاسخ‌های متعددی داده شده است. اما روشنفکر ما از ترس فهمیدن، صلاح را در آن دیده که نبیند و نشنود تا مبادا مجبور به اندیشیدن شود.

اما روشنفکر ما رو به جلو فرار می‌کند که بله «مشکل مردم ترس از فهمیدن است»!

آری مشکل ترس از فهمیدن است، و این مشکل اگر نگوییم منحصر به روشنفکر نمایان است، قطعا در روشنفکرنمایان بسیار جدی‌تر است!!!

دوازدهم:

اما دغدغه روشنفکران برای مستضعفین دیگر مضحکه خاص و عام شده است.

هزینه عیاشی متمولینِ روشنفکر ربطی به مستضعفین ندارد!

هزینه ورزش به اصطلاح قهرمانی هم ربطی به مستضعفین ندارد!

کنسرتها و پارتی و… ثروتمندان هم ربطی به مستضعفین ندارد!

چهارشنبه سوری و سیزده بدر و… هم محضر حضور روشنفکران هست اما ربطی به مستضعفین ندارد!

و….

اما همین قدر که صحبت از حج و اربعین و حسینیه و مسجد و…، خلاصه هر چه به دین مردم مربوط است به میان آید، به درد می‌آیند و انسانیت‌شان گل می‌کند و به یاد مستضعفین می‌افتند!!!

نمی‌دانم با این که بیشترین هزینه امور مذهبی توسط همین مردم فقیر و غیر روشنفکر!!!، آن هم با عشق و علاقه، تأمین می‌شود، چرا مرفهین بی‌درد را این اندازه به درد می‌آورد؟!!!

سیزدهم:

اما بحث نظر سنجی روشنفکر ما دیگر بسیار جالب است!

روشنفکر ما آیه شوری را ندیده و ده‌ها و شاید صدها روایت مشورت را ندیده است!

اما تنها نظر شتر نظر او را جلب کرده است!

جل الخالق از این روشنفکر تیزبین!!!

فعلا به واقعیت دمکراسی که غرب نسخه آن را پیچیده کاری نداریم!!!

چهاردهم:

روشنفکر ما، دینی را که بیش از هزار سال سابقه دارد، با عملکرد بعضی جریانها که تنها چند دهه از عمر آن می‌گذرد تخطئه می‌کند و می‌کوبد!

مشکل عدم تفکیک میان اسلام و مسلمانان، سابقه داشته، اما عدم تفکیک یک حکومت جدید از یک دیانت ریشه‌دار و با سابقه دیگر نوبر روشنفکرانه است!

پانزدهم:

روشنفکر ما افاضه فرموده‌اند که:

پس از گذشت ۴ دهه ، کشور این جوری شده:

۱-شمال کشور ، چوب بَر

۲-جنوب کشور ، خاک بَر

۳-شرق کشور ، سوخت بَر

۴-غرب کشور ، کول بَر

۵-مرکزِ قدرت ، پول بَر...!!؟؟

اما روشنفکر ما یک جمله را جا انداخته که:

۶- روشنفکران زمانه ما نیز عقل بَر!!!

این گونه ادبیات بیشتر با تحمیق مردم سازگار است تا روشنگری!

این گونه روشنگران در صدد مسخ خرد و عقل مردم هستند تا بیدار کردن اندیشه و تفکر!

فاصله میان دزد خرد با روشنگری خرد چه اندازه است؟!!!

خدیجه سلام الله علیها در محاق هووی منافق و حسود (2)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۱/۰۲-۱۲:۳۶:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24877
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 243

انگیزه بالا بردن سن حضرت خدیجه علیها السلام، پایین آوردن مقام و منزلت ایشان در مقابل عایشه است.

فعلا کاری به این نداریم که که سن عایشه هنگام ازدواج چقدر بوده و آیا واقعا سابقه ازدواج قبل از پیامبر صلی الله علیه و آله داشته یا نه؟

اما به صراحت چند نفر از علمای سنی، سن حضرت خدیجه علیها السلام هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله، 28 سال بوده است و حتی بیهقی در کتاب دلایل النبوة گفته است که از همه صحیح‌تر این است که حضرت خدیجه علیها السلام هنگام ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله، 25 ساله، یعنی همسن پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است.[1]

در دوران خلافت غاصبانه ابوبکر، حسادت شدید عایشه به حضرت خدیجه سلام الله علیها مجال کافی پیدا کرد که:

سن عایشه را پایین آورد و از 18 سال به 9 سال برساند.

ازدواج اول عایشه را بپوشاند و او را تنها همسر باکره پیامبر صلی الله علیه و آله قلمداد کند.

و تیره پوستی و پیسی او را به سرخ و سفیدی تبدیل کند.

و او را محبوبترین همسر پیامبر صلی الله علیه و آله جلوه دهد.

و….

اما در نقطه مقابل:

سن حضرت خدیجه از 25 سال به چهل سال برسد.

و زنی بیوه پس از چند ازدواج و با چند فرزند به تصویر کشیده شود.

و وفاداری و از خودگذشتی و ایثار ایشان فراموشانده شود.

و علاقه و اشتیاق شدید پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به ایشان ندیده انگاشته گردد.

و….

واقعا که حسادت وقتی به قدرت و پول مسلح شود با واقعیتها چها که نمی‌کند!!!

اما سن عایشه هنگام ازدواج را در این نوشتار ببینید:

توهم کودک همسری عایشه

 

[1]) بیهقی، دلائل النبوة، ۱۴۰۵ق، ج۲، ص۷۲؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۲، ص۲۹۴؛ بلاذری انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۹۸.

شمر مجتهد بود!!!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۴/۲۶-۵:۱۷:۴۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24946
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1707

گاهی سخنانی پخش می‌شود که با هیچ ضابطه عقلی و مستند تاریخی جور در نمی‌آید.

از جمله آنها این که:

«شمر، قاتل امام حسین علیه السلام، مجتهد بود!!!»

با کسی که ناآگاهانه و ندانسته و نفهمیده این سخنان را تقلید کرده و نشخوار می‌کند، کاری نداریم.

 

سخن با کسی است که ادعای تحقیق و آگاهی دارد.

 

اگر مقصود از مجتهد بودن شمر، مجتهد به اصطلاح شیعه باشد که معنی آن فقیه و عالم و دین‌شناس است، مجتهد بودن شمر با قتل سید الشهدا علیه السلام در تناقض آشکار است.

این چه فقیهی است که اولیات انسانی را زیر پا گذاشته و از ابتدائیات اسلام بی‌خبر است؟!

گذشته از این که صراحت تاریخ چنین ادعایی را باطل می‌کند.

زهیر بن قین از یاران وفادار امام حسین علیه السلام در روز عاشوراء به شمر فرمود:

ای پسر کسی که بر پاشنه‌های پایش ادرار می‌کرد (و آن چنان از احکام اولیه اسلام بی‌خبر بود که ایستاده می‌شاشید)، من با تو سخن نمی‌گویم.

(تو لیاقت خطاب کردن را نداری چرا که) تو حیوان هستی.

سوگند به خدا قسم گمان نمی‌کنم دو آیه از کتاب خدا را به درستی بدانی…

يَابْنَ الْبَوَّالِ عَلَى عَقِبَيْهِ ، مَا إِيَّاكَ أُخَاطِبُ ، إِنَّمَا أَنْتَ بَهِيمَةٌ ، وَاللهِ مَا أَظُنُّكَ تُحْكِمُ مِنْ كِتَابِ اللهِ آيَتَيْنِ ، فَأَبْشِرْ بِالْخِزْیِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْعَذَابِ الْأَلِيمِ.

وقعة الطف ابن مخنف کوفی.

این چه مجتهدی است که دو آیه قرآن را به درستی نمی‌داند و اصلا از انسانیت خارج است؟!

 

اما اگر مقصود از مجتهد بودن شمر، مجتهد به اصطلاح سنیان باشد که به معنی قالب زدن هوا و هوس به نام دین است…

مجتهد به این معنی، اول مجتهد آن ابوبکر و عمر است که غصب خلافت مولا علی کردند.

بعد هم این رشته باطل با اجتهاد عایشه در جنگ جمل و اجتهاد معاویه در جنگ صفین ادامه یافت تا رسید به اجتهاد یزید و ابن زیاد و عمر بن سعد و شمر برای کشتن امام حسین علیه السلام!

 

این اجتهاد کجا و آن اجتهاد کجا؟!

 

دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه، اما این کجا و آن کجا؟!

  • نظر خوانندگان
۱۳۹۶/۱۰/۲۱-۱۴:۵۳:۱
بسیار زیبا و آموزنده...
پاسخ‌ها
نام هستی۱۳۹۹/۱۰/۱۱-۲۲:۳۶:۴۳
مربوط به موضوع: حرامیان
بسیار کینه توزانه است وغیرواقع
پاسخ‌ها
احمد۱۴۰۰/۱۰/۰۳-۸:۴۳:۱۲
سلام اگر خواستی مطلبی در باره خانم محجوب مصری نویسنده بدانید اگر صد سال درس بخواند باز بیسواد ودر علم همچون دیدگاش درجاه میزند اگر هزار جلد هم بنویسد باز هم بیسواد است وسلام
نام ابراهیمی راد۱۴۰۰/۱۱/۲۱-۹:۹:۰
نوشته خانم دکتر جناتی از اساتید دانشگاه:
پس از دیدن این کلیپ ، در باره فاطمه محجوب و کتاب الموسوعه، بنده چند سال پیش تحقیق جامعی کردم البته با کمک کتابخانه حدیث در قم
‏‪در باره کتاب دکتر فاطمه محجوب
*الموسوعه الذهبیه فی العلوم الاسلامیه*  (که در کتابخانه تخصصی علوم حدیث موجود است ) از یکی از اساتید بزرگوار  حفظه الله تعالی اطلاعاتی را  خواستم ... ایشان به نکات ذیل اشاره فرمودند: 
۱. این کتاب در مصر چاپ شده است . تاکنون ۵۴ جلد از این کتاب منتشر شده و هنوز به اتمام نرسیده است .
۲. نویسنده این اثر فاخر ، یک خانم مصری  به نام دکتر فاطمه محجوب متولد شهر قاهره است
۳. تحصیلات دانشگاهی را در رشته زبان انگلیسی و زبان شناسی در انگلستان و تگزاس و از همان تگزاس دکتری در علوم اللغه اخذ کرده است
۴. در تعریف کتابش آورده :
الموسوعه تعنی عنایه بالغه بالعلوم الاسلامیه  و العلوم التی نبغ فیها العلماء المسلمون و اثروا بها الحضاره الاسلامیه .هذا الی جانب تراجم العلماء  و الموسوعه تحوی العلوم الشرعیه مثل علوم القران و علم الحدیث و التوحید و العقیده و الفقه
‏‪ این کتاب همه علوم اسلامی را در بر میگیرد ، از جمله شرح حال مردان و زنان نامور در تاریخ اسلام
این کتاب، اختصاص به تراجم و شخصیت شناسی زنان و اعلام النساء‌ ندارد .
۶. کتاب در باره حضرت زهرا س بیش از ۳۰ صفحه مطلب دارد در جلد ۳۳ از ص ۹۵ تا ۱۲۶ ،  دو ستونه.
۷. در خلال این ۳۰ صفحه به نکات مهمی اشاره میکند . از جمله : سیده زهرا فرزندی داشته به نام محسن که میگویند سقط شده
۸. در جلد ۳۳، بیش از ۳۷ صفحه در باره حضرت زینب س مطالب بسیار مفیدی دارد . شروعش با این عبارت است :  زینب بنت علی بن ابیطالب ... سبطه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، 
و آله را ذکر میکند
در این کتاب  هر جا از پیامبر ص در فضایل و مناقب اهل بیت مینویسد مقید است صلی الله علیه و آله و سلم بیاورد
در باره خدیجه کبری س در مدخل  خدیجه  ام المومنین ،‌دو صفحه کامل دو ستونه از ص ۳۵۸ تا ص ۳۶۰  در جلد ۱۵ مطالب مفیدی دارد .
۱۰. در جلد ۲۶ مدخلی دارد به نام امام زین العابدین ...۲۶ صفحه مطالب جالب در فضایل امام سجاد
و در بیان‌عظمت امام سجادع ، شعر معروف فرزدق را میاورد که  هذا الذی تعرف البطحاء‌ وطاته ... 
۱۱. در باره امام حسن عسکری بسیار عالی مینویسد ...به سامرا و سرداب آن توجه میکند.
۱۲. کتاب تا جلد ۴۹ بررسی شد ... چون بقیه اش صحافی است ...به حرف ع نرسیده
بعید است این مطلب درست باسد که در باره عایشه دو جلد دارد
۱۳. جلد ۳۷ ،  مربوط به حرف  ش  است و ربطی به موضوع  مطرح شده ندارد.
در جلد ۳۷ در باره شروح نهج البلاغه  مطالب بسیار جالب ...و کتابشناسی خوبی از برخی شروح نهج البلاغه ...
در همین جلد کلیشه حدیث انا مدینه العلم و علی بابها را با خط نستعلیق ارائه کرده است.
۱۴.  در کتابخانه تخصصی علوم  حدیث ۵۴ جلد ، در کتابخانه تخصصی قران ۴۹وجلد و در کتابخانه تخصصی فلسفه و کلام ۵۰ جلد وجود دارد و نیز در کتابخانه دارالحدیث مرکز تحقیقات حج هم موجود است

یک شرمنده۱۳۹۹/۱۰/۱۳-۴:۱:۳
مربوط به موضوع: حرامیان
ای وای بر ما...
فقط خدا به داد نسل ما برسد خودمان که کاری نمیکنیم...
پاسخ‌ها
۱۳۹۹/۱۰/۱۳-۱۱:۱۰:۴۱
مربوط به موضوع: حرامیان
تا بوده از این افراد
عصبی شدن ندارد
شما هم یک کتابدر مذمت این رفتار بسیار مودبانه بنویس .
بعد باتوجه به چه منابعی عایشه را قدیسه معرفی کرده ؟
ماجرای فدک و شهادت فاطمه را خیلی خلاصه به چند زبان بنویسید و گسترش بدهید .
مسلما آن کتاب نوشته شده
ولی خواننده ای نخواهد داشت
پاسخ‌ها
سیدابوالحسن حسینی۱۳۹۹/۱۰/۱۳-۲۲:۳۴:۴۴
مربوط به موضوع: حرامیان
امق کینه ای ابن خانم تحصیل کرده بی اخلاق رانشان می دهند که
شخصیت درخشان مصل زهرای مطهر این گونه
تعریف مکند
پاسخ‌ها
رئیسی۱۴۰۲/۰۹/۲۹-۱۳:۱۴:۲۷
چرا فکر میکنیم کسی این کتابو نمیخونه و چون کار باطله خدا اثرشو از بین میبره؟ چرا مثل بنی‌اسرائیل عادت کردیم همیشه گند بزنیم و بعد از خدا بخوایم جمعش کنه؟ اتفاقا شخصیت درخشان حضرت زهرا سلام‌الله هم تا بیان نشه شناخته نمیشه و ما مثلا شیعه‌ها باید دست بجنبونیم. که متأسفانه نمی‌جنبونیم!
سادات اسماعیلی۱۳۹۹/۱۰/۱۳-۲۳:۳۴:۲۱
مربوط به موضوع: حرامیان
لعنت خدابر تمامی حرامیان ویاوه گویان که بعداز صدهاسال هنوز بغض وکینه ازپیامبر ص وامیرالمومنین علی ع وفاطمه ی زهرا س وفرزندانشان رادارند !!!
خداوند باهمان عزیزشان عایشه وپدرانشان محشورش کند 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
پاسخ‌ها
۱۳۹۹/۱۰/۱۴-۸:۸:۱۵
مربوط به موضوع: حرامیان
خوب من شیعه راجع به حضرت زهرا س چه کردیم
پاسخ‌ها
معینی۱۳۹۹/۱۰/۱۵-۲۰:۱:۲۲
مربوط به موضوع: حرامیان
سلام واقعا شرمنده شدم از خودمون. من تصمیم گرفتم که یک کتاب در رد آن بنویسم ان شاءالله. آیا کسی هست یاری کند؟
پاسخ‌ها
۱۳۹۹/۱۰/۱۷-۱۵:۱۴:۱۹
سلام وقت بخیر من میخوام کمکتون کنم...
حسین
شرفی
سلام۱۳۹۹/۱۰/۲۲-۵:۲۸:۴۰
مربوط به موضوع: حرامیان
تا اونجایی که من دیدم این کتاب اسمش دایره المعارف اسلامی هست و نه درباره زنان بزرگ اسلام، دوما اینطور که من دیدم اصلا حرف ف تالیف نشده، سوما درمورد حضرت خدیجه هم 4 صفحه مطلب نوشته شده به نام خدیجه ام المومنین، نمیدونم چرا این حرفها رو منتشر میکنید و یه عده جاهل هم میان به یکی دیگه توهین میکنن، بعد شما میشید مسلمان و اونها میشن حرامی؟ اینه شیعه بودن؟ اینطوری دارید آبروی شیعه واقعی رو میبرید
پاسخ‌ها
محسن۱۳۹۹/۱۰/۲۲-۶:۲۲:۷
: با تشکر از پیگیری شما
اما اگر دو نکته رو هم بفرمایید ممنون می‌شویم:
۱) آیا دسترسی مجازی به این کتاب ممکن هست که مستقیما خود کتاب رو هم ببینیم یا خیر؟
۲) در این کتاب راجع به عایشه چند صفحه مطلب نوشته است؟
پیشاپیش از راهنمایی شما تشکر می‌کنیم.
محسن۱۳۹۹/۱۰/۲۲-۶:۲۸:۵۸
: اگر محبت کنید هر وقت به حرف فاء رسید ما رو هم مطلع کنید تا اگر نیازی به اصلاح نوشتار بود اقدام شود.
زهرا۱۴۰۰/۱۰/۰۶-۱۳:۳۵:۱۶
خاک بر سر تو کنن ک هیچ فرقی با داعشیا نمیکنی واز این خانم شیطان پرست پست فطرت حمایت میکنی چون احتمالا هم عقیده آیی باهاش
رضا محمدی تبار۱۳۹۹/۱۰/۲۳-۲۰:۳۶:۱۰
مربوط به موضوع: حرامیان
سلام
کسی متن کتاب رو از نزدیک به زبان عربی یا فارسی دیده است؟
این اولا...
ثانیا به نظر من اینها جاهل هستند و باید آگاه بشن
باید یه نفر مرد و مردانه بیاد و باهاش صحبت کنه
آگاهی بهش بدهد
خیلی از اینها با چند دقیقه صحبت، آگاه میشن و همین قلم فرسایی ها دیگه میشه در جهت تشیع...
لذا باید دید آیا کسی اقدام به راهنمایی به ایشان نموده است
حتما سایت یا ایمیلی چیزی داره
یا تلفنی ....
پاسخ‌ها
سعادتمند۱۳۹۹/۱۰/۲۸-۲۰:۳۴:۸
مربوط به موضوع: حرامیان
ملاحظه می شود این طرف که خانم محجوب را متعصب می نامند خود از نگاه تعصب نظر می دهند.
این خانم یک شافعی مذهب مسلمان است . کاری کرده که خیلی ها نکردند زنان مسلمان برجسته را به دنیا معرفی کرده است. آفرین دارد نه بدوبیراه. به طور طبیعی مثل هر نوشته ی دیگری نواقصی دارد.
خوب است ما به عنوان یک مسلمان منطقی ابتدا محاسن اثر رو ببینیم بعد معایبش را محترمانه گوشزد کنیم. جالب است که حمله کنندگان هیچکدام خودشان زحمت دیدن کتاب را نکشیده اند و به یک گفته ی منتشره اعتماد کرده و نظرات تندی بیان داشته اند.
چقدر خوب است باب گفتگوها محترمانه باز شود. دشمنان اتحاد صدها سال است که موفق شده اند با این ترفندها بین شیعه و اهل سنت اختلاف ایجاد کنند ومنطقه را به این روز درآورند.
به طور طبیعی منابع خانم محجوب بیشتر کتب اهل سنت بوده که زیاد هستند.
پیگیری منطقی کنید و مهربانانه نظر دهید.
پاسخ‌ها
هلیا ۱۴۰۰/۱۰/۰۶-۱۳:۳۷:۴۳
ای خاک بر سرت کنن ک از این خانم پست فطرت حمایت میکنی این خانوم با یک داعشی فرقی نمیکنه داره افکار شیطانیش. رو همه جا گسترش اون وقت توی احمق ازش طرفداری میکنی
نام فاطمه ۱۳۹۹/۱۰/۲۸-۲۳:۲۸:۰
مربوط به موضوع: حرامیان
اون خانم میدونه داره چیکار میکنه صحبت با اون به جایی نمیرسه قشنگ مشخصه هدایت میشه
پاسخ‌ها
رها۱۳۹۹/۱۰/۲۹-۰:۲۹:۳۰
مربوط به موضوع: حرامیان
تمامی مطالب بالا براساس واقعیت است واین تنها بخش کوچکی از تبلیغات گسترده یک عده حرامی می باشد ۱۰۰سال پیش هیچ سنیوجود نداشته در روره صفویه تمام مسلمانان شیعه بودند در هند افغانستان عراق ایران و خیلی جاهای دیگه باعث تاسف هست که ما با غفلت به حرامی ها اجازه دادیم شیعه ها را سنی و سنی ها را آدم کنند
پاسخ‌ها
حمید سالاری۱۳۹۹/۱۱/۱۱-۱۱:۵۸:۲۲
مربوط به موضوع: حرامیان
به نام خدا
مطالبی که راجع به خانم فاطمه محجوب مصری آورده اید از یک وبلاگ است به نشانی زیر:
http://bivatan.ir.domains.blog.ir/1392/07/30/ghadir
این وبلاگ منبعی برای مطالب ادعائی خود معرفی نکرده است. و این در حالی است که:
خانم فاطمه محجوب در جلد پانزدهم دائرة المعارف پنجاه و چهار جلدی خود موسوم به الموسوعة الذهبية للعلوم الإسلامیة (یعنی دائرة المعارف طلایی برای علوم اسلامی) صفحات 358 تا 361 را به حضرت خدیجه (س) اختصاص داده است. و از منابع اهل سنت مطالب زیادی در تجلیل این بانو آورده از جمله این که یکی از چهار زن برتر بهشت است.
در مصاحبه ای هم که در سایت «مداد» به نشانی زیر:
http://midad.com/article/211436/
با او شده زندگینامه علمی خود را شرح داده از جمله گفته: من از دانشگاه تگزاس ایالات متحده آمریکا فوق لیسانس و دکترای علوم زبان گرفتم ، سپس مدتها به عنوان معلم کار کردم و وزارت آموزش و پرورش مرا به دو مأموریت فرستاد ، اولی برای تحصیل در دانشگاه لیورپول به انگلیس و دومی را برای تحصیل در دانشگاه میشیگان به آمریکا. من همچنین به عنوا استادیار زبانشناسی در کالج های اسلامی دختران ، دانشگاه الازهر، سپس به عنوان استاد مهمان زبانشناسی در دانشگاه عبدالعزیز در جده و کالج دختران در مکه تدریس کردم، و از چندین سال پیش به تهیه دائرةالمعارف طلایی علوم اسلامی (الموسوعة الذهبية للعلوم الإسلامية) پرداختم ، این علاوه بر دایرة المعارف کودکان (دائرة معارف الناشئين) است که تألیف کردم و در سال 1957 در مجموعه الف توسط انتشارات دارالهلال چاپ شد. همچنین کتاب دائرة معارف الأطفال و سپس دائرةالمعارف جوانان (دائرة معارف الشباب) تألیف کردم که انتشارات دار النهضه چاپش کرد.، در زمینه زبانشناسی و شعر عربی هم آثاری دارم.
ملاحظه می کنید که دوتا از مطالب آن وبلاگ در تضاد با واقعیت است: یکی این که این خانم در آمریکا پزشکی خوانده، دوم این که از حضرت خدیجه چیزی در دائرة المعارفش نیاورده.
توصیه می کنم به بقیه ادعاهای آن وبلاگ هم به دیده شک و تردید بنگرید، تا خدای نکرده اعتبار سایت شما خدشه دار نشود.
دوستدار سعادت و بهروزی شما
پاسخ‌ها
محسن۱۳۹۹/۱۱/۱۲-۶:۲۶:۴
: با تشکر از دقت و محبت شما
حمید سالاری۱۳۹۹/۱۱/۱۵-۱۴:۳۱:۵۵
مربوط به موضوع: حرامیان
به نام خدا
باز هم سلام. برخورد منطقی شما من را واداشت که این مطلب را بیشتر بکاوم. خلاصه مطالب قبلی و آنجه یافته ام این است:
فهمیدم که اولاً، تحصیلات ایشون در امریکا اصلاً پزشکی نبوده بلکه لغت شناسی یا زبان شناسی و دانش های مرتبط با آن بوده است. ثانیاً، دائرة المعارف ایشون در مورد زنان بزرگ اسلام نیست، دایرة المعارف مفصلی‌ است‌ در‌ زمینه علوم اسلامی که شامل کلیه علوم شرعی و علوم عقلی است. عـلوم شـرعی شـامل‌ علوم‌ قرآنی، حدیث، فقه و اصول فقه، علم کلام، سیره نبوی، تصوف و سایر مـباحث مـربوطه اسـت‌.علوم‌ عقلی‌ که شامل مباحثی در زمینه علم لغت، جغرافیا، تاریخ، پزشکی، حساب، جبر و هـندسه، عـلوم‌ دریـایی‌ و نظامی، علم انساب، علم کتابت، فنون مختلف و معماری اسلامی و غیره است. و طبیعتاً طیف وسیعی از اسم های خاص اعم از زن و مرد رو شامل میشه: الموسوعة الذهبية للعلوم الإسلامیة (یعنی دائرة المعارف طلایی برای علوم اسلامی). ثالثاً، از این دائرة المعارف فقط 54 جلد منتشر شده و تألیف و انتشارش ادامه پیدا نکرده است. و تا کنون فقط از اول الفبا تا بخشی از مدخل های «حرف صاد» رو پوشش داده یعنی به حروف «ع» و «ف» هنوز نرسیده تا در مورد «عایشه» یا «حضرت فاطمه (س) » مطلبی داشته باشد.
فهرست مختصری از محتوای هر جلد از طریق این لینک قابل دریافت است:
https://alkindi.ideo-cairo.org/manifestation/5453
گزارش دانشنامه جهان اسلام زیر نظر دکتر غلامعلی حداد عادل (ج 17 ص 220 ستون اول) در مورد الموسوعة الذهبية خانم فاطمه محجوب مصری هم مؤید این مطلب است که تألیف و انتشار این کتاب از حرف صاد فراتر نرفته است:
https://rch.ac.ir/article/Details/9055
«یکی از حجیم ترین دانشنامه های اسلامی در این سالها الموسوعة الذهبیة للعلوم الاسلامیة، نوشتة فاطمه محمد محجوب، است که در ۵۴ مجلد تا مدخل «الصخره و القبّة و الاقصی» در ۱۴۱۴/ ۱۹۹۳ در قاهره منتشر شده است. با اینکه فاطمه محمد محجوب کوشیده است تا تمام مدخلهایش را به گونه ای در پیوند با یکی از علوم اسلامی معرفی کند (← ج ۱، ص۱۰ـ۱۳)، به نظر میرسد این دانشنامه را با نظر به احتوای آن بر موضوعات گوناگون تاریخ، فرهنگ و تمدن اسلامی، باید دانشنامه ای فراتر از حوزة علوم اسلامی به شمار آورد. در این اثر مدخلهای مربوط به مدارس، کتابهای ادبی و فقهی و مکاتب نحوی و فقهی مورد توجه خاص نویسنده قرار گرفته است.»
دانلود مجلدات 22 (ادامه حرف ر) تا 54 (ادامه حرف ص) رایگان نیست.
با توجه به مطالبی که در سه نوبت به طور مستند آورده ام، و مقایسه آن با مطالب وبلاگ بی . و . تن به نظر می رسد ما داریم کسی را به خاطر جرمی محاکمه و محکوم می کنیم که اصلاً مستندی بر وقوعش نداریم، بکله مستندات موجود خلاف آن را ثابت می کند
آرزومند سعادت و بهروزی شما
پاسخ‌ها
محسن۱۳۹۹/۱۱/۱۶-۶:۸:۳۴
: سلام علیکم با سپاس ویژه از اطلاعات شما
جهانی۱۴۰۰/۱۰/۰۶-۰:۲۴:۵۴
مربوط به موضوع: حرامیان
سلام و عرض ادب
آقای دکتر علی‌رضا هزار این ماجرا رو به گونه ای که در اینجا درج شده است فاطمیه چندسال قبل در مشهد تعریف کردند که فیلم آن در فضای مجازی قابل مشاهده است.
ظاهراً سایرین در فضای مجازی از ایشون نقل کردند.
با توجه به جایگاه علمی استاد هزار بعید می‌دونم که ایشون هم بدون ذکر منبع اصلی و تحقیق لازم راوی داستان شده باشند مضافاً اینکه در سخنرانی تصویری ایشون اظهار می‌کنند که جلد سی و چهارم این کتاب رو خودشون در لبنان تهیه کردند.
در هر صورت با جستجویی که من انجام دادم موفق به منبع یابی دقیق نشدم.
پاسخ‌ها
نهال ۱۴۰۰/۱۰/۰۶-۱۳:۴۷:۴۱
مربوط به موضوع: حرامیان
متاسفم واسه کسایی ک از این خانوم حروم زاده ی شیطون صفت حمایت وطرفداری میکنن باید یه کتابی نوشته بشه ک همه جای دنیا متوجه بشن ک نوشته های این خانوم چرندیاتی بیش نیست این خانوم با یک داعشی هیچ فرقی نمیکنه
پاسخ‌ها
هلیا ۱۴۰۰/۱۰/۰۶-۱۳:۵۱:۴۶
مربوط به موضوع: حرامیان
مسلمان ها هم باید زرنگ باشن و کتابی بنویسن ک همه بفهمند این خانوم از روی هدف شخصی و از روی دشمنی این دروغا رو سرهم کرده اتفاقا شیعه ها نباید بشینن وتماشا کنند باید تمام تلاششون رو بکنند و کتابایی بنویسن واسه رد کردن دروغای این حروم زاده
پاسخ‌ها
ناشناس۱۴۰۰/۱۰/۱۸-۱۶:۷:۵
مربوط به موضوع: حرامیان
حقیقتا بعد از خواندن این متن غم تمام وجودم راگرفت البته غصه خوردن فایده ندارد باید بلند شد وحرکت کرد درراه شناساندن ائمه اطهار به کل جهان
پاسخ‌ها
نام ابراهیمی راد۱۴۰۰/۱۱/۲۱-۹:۴:۴۰
مربوط به موضوع: حرامیان
یکی از اساتید دانشگاه به نام خانم دکتر جناتی تحقیقی در این زمینه انجام داده اند که نوشته ایشان این جا بار گزاری می شود:
پس از دیدن این کلیپ ، در باره فاطمه محجوب و کتاب الموسوعه، بنده چند سال پیش تحقیق جامعی کردم البته با کمک کتابخانه حدیث در قم
‏‪در باره کتاب دکتر فاطمه محجوب
*الموسوعه الذهبیه فی العلوم الاسلامیه*  (که در کتابخانه تخصصی علوم حدیث موجود است ) از یکی از اساتید بزرگوار  حفظه الله تعالی اطلاعاتی را  خواستم ... ایشان به نکات ذیل اشاره فرمودند: 
۱. این کتاب در مصر چاپ شده است . تاکنون ۵۴ جلد از این کتاب منتشر شده و هنوز به اتمام نرسیده است .
۲. نویسنده این اثر فاخر ، یک خانم مصری  به نام دکتر فاطمه محجوب متولد شهر قاهره است
۳. تحصیلات دانشگاهی را در رشته زبان انگلیسی و زبان شناسی در انگلستان و تگزاس و از همان تگزاس دکتری در علوم اللغه اخذ کرده است
۴. در تعریف کتابش آورده :
الموسوعه تعنی عنایه بالغه بالعلوم الاسلامیه  و العلوم التی نبغ فیها العلماء المسلمون و اثروا بها الحضاره الاسلامیه .هذا الی جانب تراجم العلماء  و الموسوعه تحوی العلوم الشرعیه مثل علوم القران و علم الحدیث و التوحید و العقیده و الفقه
‏‪ این کتاب همه علوم اسلامی را در بر میگیرد ، از جمله شرح حال مردان و زنان نامور در تاریخ اسلام
این کتاب، اختصاص به تراجم و شخصیت شناسی زنان و اعلام النساء‌ ندارد .
۶. کتاب در باره حضرت زهرا س بیش از ۳۰ صفحه مطلب دارد در جلد ۳۳ از ص ۹۵ تا ۱۲۶ ،  دو ستونه.
۷. در خلال این ۳۰ صفحه به نکات مهمی اشاره میکند . از جمله : سیده زهرا فرزندی داشته به نام محسن که میگویند سقط شده
۸. در جلد ۳۳، بیش از ۳۷ صفحه در باره حضرت زینب س مطالب بسیار مفیدی دارد . شروعش با این عبارت است :  زینب بنت علی بن ابیطالب ... سبطه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، 
و آله را ذکر میکند
در این کتاب  هر جا از پیامبر ص در فضایل و مناقب اهل بیت مینویسد مقید است صلی الله علیه و آله و سلم بیاورد
در باره خدیجه کبری س در مدخل  خدیجه  ام المومنین ،‌دو صفحه کامل دو ستونه از ص ۳۵۸ تا ص ۳۶۰  در جلد ۱۵ مطالب مفیدی دارد .
۱۰. در جلد ۲۶ مدخلی دارد به نام امام زین العابدین ...۲۶ صفحه مطالب جالب در فضایل امام سجاد
و در بیان‌عظمت امام سجادع ، شعر معروف فرزدق را میاورد که  هذا الذی تعرف البطحاء‌ وطاته ... 
۱۱. در باره امام حسن عسکری بسیار عالی مینویسد ...به سامرا و سرداب آن توجه میکند.
۱۲. کتاب تا جلد ۴۹ بررسی شد ... چون بقیه اش صحافی است ...به حرف ع نرسیده
بعید است این مطلب درست باسد که در باره عایشه دو جلد دارد
۱۳. جلد ۳۷ ،  مربوط به حرف  ش  است و ربطی به موضوع  مطرح شده ندارد.
در جلد ۳۷ در باره شروح نهج البلاغه  مطالب بسیار جالب ...و کتابشناسی خوبی از برخی شروح نهج البلاغه ...
در همین جلد کلیشه حدیث انا مدینه العلم و علی بابها را با خط نستعلیق ارائه کرده است.
۱۴.  در کتابخانه تخصصی علوم  حدیث ۵۴ جلد ، در کتابخانه تخصصی قران ۴۹وجلد و در کتابخانه تخصصی فلسفه و کلام ۵۰ جلد وجود دارد و نیز در کتابخانه دارالحدیث مرکز تحقیقات حج هم موجود است

پاسخ‌ها
نام ابراهیمی راد۱۴۰۰/۱۱/۲۱-۹:۶:۱۳
مربوط به موضوع: حرامیان
نوشته خانم دکتر جناتی از اساتید دانشگاه:
پس از دیدن این کلیپ ، در باره فاطمه محجوب و کتاب الموسوعه، بنده چند سال پیش تحقیق جامعی کردم البته با کمک کتابخانه حدیث در قم
‏‪در باره کتاب دکتر فاطمه محجوب
*الموسوعه الذهبیه فی العلوم الاسلامیه*  (که در کتابخانه تخصصی علوم حدیث موجود است ) از یکی از اساتید بزرگوار  حفظه الله تعالی اطلاعاتی را  خواستم ... ایشان به نکات ذیل اشاره فرمودند: 
۱. این کتاب در مصر چاپ شده است . تاکنون ۵۴ جلد از این کتاب منتشر شده و هنوز به اتمام نرسیده است .
۲. نویسنده این اثر فاخر ، یک خانم مصری  به نام دکتر فاطمه محجوب متولد شهر قاهره است
۳. تحصیلات دانشگاهی را در رشته زبان انگلیسی و زبان شناسی در انگلستان و تگزاس و از همان تگزاس دکتری در علوم اللغه اخذ کرده است
۴. در تعریف کتابش آورده :
الموسوعه تعنی عنایه بالغه بالعلوم الاسلامیه  و العلوم التی نبغ فیها العلماء المسلمون و اثروا بها الحضاره الاسلامیه .هذا الی جانب تراجم العلماء  و الموسوعه تحوی العلوم الشرعیه مثل علوم القران و علم الحدیث و التوحید و العقیده و الفقه
‏‪ این کتاب همه علوم اسلامی را در بر میگیرد ، از جمله شرح حال مردان و زنان نامور در تاریخ اسلام
این کتاب، اختصاص به تراجم و شخصیت شناسی زنان و اعلام النساء‌ ندارد .
۶. کتاب در باره حضرت زهرا س بیش از ۳۰ صفحه مطلب دارد در جلد ۳۳ از ص ۹۵ تا ۱۲۶ ،  دو ستونه.
۷. در خلال این ۳۰ صفحه به نکات مهمی اشاره میکند . از جمله : سیده زهرا فرزندی داشته به نام محسن که میگویند سقط شده
۸. در جلد ۳۳، بیش از ۳۷ صفحه در باره حضرت زینب س مطالب بسیار مفیدی دارد . شروعش با این عبارت است :  زینب بنت علی بن ابیطالب ... سبطه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، 
و آله را ذکر میکند
در این کتاب  هر جا از پیامبر ص در فضایل و مناقب اهل بیت مینویسد مقید است صلی الله علیه و آله و سلم بیاورد
در باره خدیجه کبری س در مدخل  خدیجه  ام المومنین ،‌دو صفحه کامل دو ستونه از ص ۳۵۸ تا ص ۳۶۰  در جلد ۱۵ مطالب مفیدی دارد .
۱۰. در جلد ۲۶ مدخلی دارد به نام امام زین العابدین ...۲۶ صفحه مطالب جالب در فضایل امام سجاد
و در بیان‌عظمت امام سجادع ، شعر معروف فرزدق را میاورد که  هذا الذی تعرف البطحاء‌ وطاته ... 
۱۱. در باره امام حسن عسکری بسیار عالی مینویسد ...به سامرا و سرداب آن توجه میکند.
۱۲. کتاب تا جلد ۴۹ بررسی شد ... چون بقیه اش صحافی است ...به حرف ع نرسیده
بعید است این مطلب درست باسد که در باره عایشه دو جلد دارد
۱۳. جلد ۳۷ ،  مربوط به حرف  ش  است و ربطی به موضوع  مطرح شده ندارد.
در جلد ۳۷ در باره شروح نهج البلاغه  مطالب بسیار جالب ...و کتابشناسی خوبی از برخی شروح نهج البلاغه ...
در همین جلد کلیشه حدیث انا مدینه العلم و علی بابها را با خط نستعلیق ارائه کرده است.
۱۴.  در کتابخانه تخصصی علوم  حدیث ۵۴ جلد ، در کتابخانه تخصصی قران ۴۹وجلد و در کتابخانه تخصصی فلسفه و کلام ۵۰ جلد وجود دارد و نیز در کتابخانه دارالحدیث مرکز تحقیقات حج هم موجود است

پاسخ‌ها
محسن۱۴۰۰/۱۱/۲۲-۵:۴:۶
: با تشکر ویژه از تمام کاربرانی که با اطلاعات مفید خود ما را یاری می‌نمایند
احمد تفضلی۱۴۰۳/۰۴/۳۰-۰:۵۱:۱۳
مربوط به موضوع: شمر مجتهد بود!!!
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک
ادامه دارد پرچم های به نام دین ...
پاسخ‌ها
  • نظر شما