مباحث پیشین روشن ساخت که آغاز سقیفه با مصادره اسلام بود، ولی سرانجامی جز حذف اسلام نداشت.
اما سران منافقین به خوبی میدانستند همچنان که شمشیر علی؟ع؟ اسلام را برپا کرد همین شمشیر هم میتواند بقای اسلام را تضمین کند و در نتیجه با وجود علی؟ع؟ نمیتوانند به هدفشان در حذف اسلام برسند.
توضیح این که در دوران حیات پیامبر؟ص؟ منافقین برای نرسیدن خلافت به علی؟ع؟، نقشهها و طرحهایی چیده بودند. اما تمام توطئهها شکست خورد. علت شکست هم، از یک سو وجود پیامبر؟ص؟ و اتصال به وحی الهی و از سوی دیگر دلاوری و شجاعت علی؟ع؟ بود.
با رحلت پیامبر؟ص؟، وحی رسمی الهی پایان یافت و بدین سان مانع نخست برطرف گردید.
با اطلاع منافقین از این که علی؟ع؟ در صورت نبود یاور، مأمور به صبر است، مانع دوم هم برداشته شد.
هنگامی که منافقین از شمشیر علی؟ع؟ امنیت یافتند، روبهان شیر شدند و تمام تلاششان این بود که آن چنان فضای رعب انگیزی ایجاد کنند که مردم بترسند و دور و بر علی؟ع؟ را خالی کنند و کسی جرأت یاری علی؟ع؟ را نداشته باشد.
این گونه بود که اصل تصاحب خلافت تمام شد.
اما باز هم….
باز هم میدانستند که با وجود علی؟ع؟، هرگز آرامشی ندارند. چرا که با وجود حضرت؟ع؟ نه هدف حذف اسلام ممکن است و نه حکومت آنان استقرار مییابد.
اگر علی؟ع؟ باشد رسوایی پشت رسوایی نصیبشان میشود.
یکی از شواهد آن، جریان خوله حنفیه است. این جریان ذیل دو عنوان «ازدواج امیرالمؤمنین؟ع؟ با خوله، تأیید یا ابطال خلافت ابوبکر؟» و «دختر نابغهای که ابوبکر را رسوا کرد» در سایت آشتی با خرد آمده است. در این جا متن ادغام شده دو عنوان یاد شده را میآوریم.[1]
یکی از مهمترین بخشهای پروژه غصب خلافت، إقناع شیادانه مردم بود. این امر در صحیفه ملعونه دوم، به صراحت آمده است. البته این سیاست، یعنی إقناع شیادانه و دروغین توسط علمای خائن سنی همچنان در همه اعصار ادامه یافته است.
از جمله شواهدِ تلاش خائنین برای إقناع شیادانه و دروغین، تطهیر غاصبین، از طریق ازدواج امیرالمؤمنین؟ع؟با خوله حنفیه است.
این شبهه در زمان امام باقر؟ع؟توسط مخالفین شایع شد. لذا آن را به عنوان اشکال بر امام باقر؟ع؟مطرح میکردند.
علاوه بر مخالفین، خود شیعه نیز بدان دچار شد و در پی آن جمعی از شیعه نیز برای حل آن سراغ امام باقر؟ع؟آمدند. در همه این جریانات امام؟ع؟ شبهه را با شاهد عینی مرتفع ساخت.
اصل شبهه 1300 ساله عبارت است از این که:
ابوبکر در آغاز غصب خلافت، به قبیله مالک بن نویره حمله کرد مردان آنان را کشت، اموالشان را غنیمت گرفت و زنانشان را اسیر کرد.
یکی از اسراء، دختر جوانی به نام خوله است که فرزند یکی از بزرگان قبیله است.
امیرالمؤمنین؟ع؟ این دختر اسیر را به زنی گرفت و محمد بن حنفیه از او به دنیا آمد.
شبهه این است که اگر ابوبکر غاصب بود و جنگ با قبیله مالک ظالمانه بود، زنان اسیر در این جنک، بر همه مسلمانان از جمله امیرالمؤمنین؟ع؟حرام بودند.
به زنی گرفتن خوله توسط امیرالمؤمنین؟ع؟تأیید جنگ ابوبکر با قبیله مالک و در نتیجه تأیید خلافت ابوبکر توسط امیرالمؤمنین؟ع؟ است.
اما در روایات به این شبهه این گونه پاسخ داده شده است:
امام صادق؟ع؟میفرمایند در یکی از روزها همراه پدرم بودم و پدرم امام باقر؟ع؟در مجلس همیشگیشان در مسجد نشسته بودند. دو نفر نزد حضرت آمدند و گفتند:
دو مرد: آیا اعتقاد شما این نیست که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب؟ع؟ به امامت ابوبکر و عمر راضی نبوده است؟!
امام: بله این چنین است.
دو مرد: خوله حنفیه از اسیران جنگی ابوبکر بود. آیا امیرالمؤمنین؟ع؟ خوله را به عنوان هدیه ابوبکر نپذیرفت و با او ازدواج نکرد؟! اصلا امیرالمؤمنین؟ع؟ هرگز در تمام عمر ابوبکر و عمر با آنها مخالفت نکرد! با این همه چگونه اعتقاد دارید که آن حضرت؟ع؟ راضی به امامت آن دو نشد؟!
دقیقا همین پرسش توسط گروهی از شیعیان نیز از امام باقر؟ع؟صورت گرفته است.
حضرت؟ع؟ در هر دو جلسه، خود به این پرسش پاسخ ندادهاند، بلکه جابر بن یزید جعفی را پی جابر بن عبدالله انصاری فرستادند تا وی به این پرسش پاسخ دهد.
جابر بن عبدالله از اصحاب پیامبر؟ص؟بود که تا زمان امام باقر؟ع؟زنده بود اما نابینا گشته بود. جابر بن عبدالله در واقع شاهد زنده بود و امام، به دلایلی ترجیح دادند که پرسشگران پاسخ خود را مستقیما از زبان شاهد زنده بشنوند.
جریان دوم یعنی مراجعه شیعیان به امام باقر؟ع؟را پی میگیریم.
امام: ای جابر جعفی به منزل جابر انصاری برو و به او بگو محمد بن علی؟ع؟ تو فرا میخواند.
جابر جعفی میگوید به خانه جابر انصاری رفتم و در زدم.
جابر انصاری از درون خانه مرا به اسم صدا زد و گفت صبر کن ای جابر الان میآیم.
تعجب کردم با خود گفتم جابر انصاری از کجا دانست من هستم، در حالی که امور غیبی را جز ائمه از آل محمد نمیدانند. البته که باید این را از او بپرسم.
هنگامی که جابر انصاری از خانه بیرون آمد گفتم من بیرون خانه و تو درون خانه، از کجا مرا شناختی؟
جابر انصاری: آقایم امام باقر؟ع؟دیشب به من خبر داد که امروز تو میآیی و از خوله حنفیه میپرسی و من (یعنی امام باقر) صبح فردا او را نزد تو میفرستم و تو را فرامیخوانم.
گفتم راست گفتی. [طبق این بخش جریان محتمل است مراجعه شیعیان به امام باقر پس از مراجعه آن دو مرد بوده است.]
جابر نابینا بود. لذا به من گفت پس مرا همراه خود نزد امام باقر؟ع؟ببر. با هم آمدیم تا به مسجد رسیدیم.
جابر انصاری بر امام سلام کرد و امام او را کنار خود نشاند. امام رو به شیعیان کرد و فرمود برخیزید و از این پیرمرد بپرسید تا او آن چه را که به گوش خود شنیده و به چشم خود دیده به شما خبر دهد.
حضار پرسش را برای جابر تکرار کردند.
جابر آهی کشید و به شدت گریست تا جایی که ریش او از اشک چشمانش خیس شد. سپس گفت میترسیدم بمیرم و کسی این جریان را از من نپرسد تا این که شما پرسیدید.
آن گاه جابر به خاطرات گذشته سفر کرد و گفت:…
ابوبکر، خالد بن ولید را برای گرفتن زکات از قبیله بنی حنیفه فرستاد. وقتی خالد وارد بر قبیله شد، چشمش به زن مالک بن نویره رئیس قبیله افتاد. زیبایی زن دلش را ربود. برای رسیدن به هوسش به مکر و حیله، مالک را ناجوانمردانه کشت و با یک شبیخون همه مردان قبیله را قتل عام کرد و همان شب در کمال وحشیگری به همسر مالک تجاوز کرد. سپس اموالشان را غارت کرده و زنانشان را هم به اسیری گرفت.
به خدا سوگند که من کنار ابوبکر نشسته بودم که اسیران را وارد مسجد پیامبر؟ص؟کردند. در میان اسیران، دختر جوانی به نام خوله بود. خوله دختر یکی از بزرگان قبیله بود.
تا دختر اسیر وارد مسجد شد، پرسید ای مردم! محمد (؟ص؟) چه شد؟
مردم گفتند او مرده است.
گفت قبری دارد که بتوان سراغش رفت؟ گفتند آری این اتاق اوست و قبر او در آن است.
دختر اسیر، مظلومانه رو به قبر پیامبر؟ص؟کرد نالهای سرداد و آهی کشید. سپس صدایش به گریه بلند شد و این چنین به پیامبر؟ص؟شکوه کرد:
سلام بر تو ای احمد، سلام بر تو ای محمد، ای فرستاده خدا، خداوند بر تو و اهل بیت تو پس از تو صلوات بفرستد.
گواهی میدهم که خدایی جز الله نیست و گواهی میدهم که تو بنده و فرستاده او هستی و سخن مرا میشنوی و بر پاسخ من توانایی.
ما پس از تو اسیر شدیم در حالی که گواهی میدهیم که خدایی جز الله نیست و تو فرستاده خدایی.
این امت تو است که ما را همانند کفار نوبه و دیلم اسیر کردهاند، سوگند به خدا که ما هیچ گناهی نداشتیم جز این که به اهل بیت تو تمایل داشتیم.
دورانی آمده است که خوبی، بد شده و بدی، خوب شده است برای همین هم اسیر شدیم.
سپس دختر اسیر در گوشه مسجد نشست.
در این هنگام دو نفر (طلحه و زبیر) به نشانه این که خریدار این کنیز هستند لباسی روی دختر اسیر انداختند.
دختر اسیر: برهنه نیستم که مرا بپوشانید.
دو مرد: لباس انداختن نشانه این است که ما تصمیم داریم برای خریدنت در مزایده شرکت کنیم. ما حاضریم مبلغ بالایی را بهای تو کنیم.
دختر اسیر: چرا ما را اسیر کردید در حالی که ما مسلمانیم و به شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله اقرار میکنیم.
ابوبکر یا یکی از طرفدارانش: چون شما زکات ندادید شما را اسیر کردیم.
دختر اسیر: فرض کنیم چنین باشد که تو میگویی، مردان زکات ندادند، گناه زنان چیست؟
طرف خاموش شد، گویا سخن دختر اسیر، سنگی بود که دهان او را خورد کرد.
دختر اسیر: ای گروه عربها، زنان خود را محفوظ میدارید و زنان دیگران را هتک حرمت میکنید؟!
ابوبکر یا یکی از طرفدارانش: چون شما با خدا و فرستادهاش مخالفت کردید و گفتید یا ما زکات میدهیم و نماز نمیخوانیم و یا نماز میخوانیم و زکات نمیدهیم.
دختر اسیر: سوگند به خدا که هیچ کس از ما چنین سخنی نگفته است و ما کودکانمان را از نه سالگی بر نماز و از هفت سالگی بر روزه تربیت میکنیم و البته زکات را در اولین فرصت و هنگام رسیدن محصول جدا میکنیم و حتی اگر کسی بیمار باشد به وصیش برای پرداخت زکات سفارش میکند.
ای مردم سوگند به خدا که ما نه پیمان شکستیم و نه دین را تغییر دادیم تا این که شما کشتن مردان ما و اسارت زنان ما را جایز بشمرید.
ای ابوبکر ما از پرداخت زکات سرپیچی نکردیم، بلکه گفتیم پیامبر؟ص؟هر سال کسی را میفرستاد زکات ثروتمندان ما را میگرفت و در میان فقرای ما تقسیم میکرد. چرا شما به روش پیامبر؟ص؟عمل نمیکنید؟!
ای ابوبکر اگر تو واقعا بر حقی، پس چرا پیش از تو علی؟ع؟ سراغ ما نیامد.
و اگر علی؟ع؟ راضی به خلافت توست، چرا او را به سمت ما نمیفرستی تا از ما زکات بگیرد و به تو برساند؟! سوگند به خدا که علی؟ع؟ نه راضی بوده و نه راضی خواهد شد.
مردان را کشتی و اموال را غارت کردی و رحم را قطع کردی پس نه در دنیا و نه در آخرت با تو نخواهیم بود هر کاری که میخواهی بکن.
سخنان مظلومانه دختر اسیر آن چنان بر دلها آتش زد که فریاد گریه مردم بلند شد.
دختر اسیر: سوگند به خداوند پروردگارم و سوگند به محمد فرستاده خدا و پیامبرم که هرگز کسی مالک من نمیشود و شوهر من نمیگردد مگر این که به من خبر دهد هنگامی که مادرم به من حامله بود چه خوابی دید و هنگام تولد من چه گفت و نشانهای که میان من و اوست چیست؟
اگر کسی بدون خبر دادن از این امور مالک من شود و مرا بگیرد، با دست خودم شکمم را پاره میکنم که هم پولی که بابت من پرداخته تلف شود و هم در قیامت گرفتار خون من گردد.
همه مردم ساکت شدند هر کسی به دیگری مینگریست و سخن دختر اسیر آن چنان قاطع بود که عقل از سر مردم ربود و زبانشان را لال ساخت و مردم در کار این دختر حیرتزده شدند.
ابوبکر که خدای مکر و حیله بود، خواست با ترفندی این رسوایی را جمع کند خطاب به مردم گفت: چه خبر شده؟ چرا به یکدیگر نگاه میکنید؟!
زبیر: مگر نشنیدی چه گفت؟
ابوبکر: چه چیزی شما را حیران و سرگردان کرده؟ این دختر، دختر یکی از بزرگان قبیلهاش بوده و از این صحنهها ندیده و به آن عادت ندارد، شک نکنید که از شدت ترس سخنانی گفته که معنی و مفهومی ندارد.
دختر اسیر: ای ابوبکر، به کاهدان زدی، سوگند به خدا نه ترسیدهام و نه بیتاب شدهام.
سوگند به خدا که به جز حق نگفتم و به جز حرف آخر چیزی بر زبان نیاوردم، حتما باید این شرط من رعایت گردد، سوگند به حق صاحب این قبر، نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده است.
منافقین حیله دیگر دست و پا کردند دختر اسیر را به زبان گرفتند که ای دخترک، بیا خواب مادرت در زمان حاملگی را بگو تا ما برایت تعبیر کنیم.
دختر اسیر: کسی که مالک من خواهد شد، او از من به خواب و تعبیر آن داناتر است.
سپس دختر اسیر خاموش شد و طلحه و زبیر هم مأیوس شده، لباسشان را از روی او برداشتند و در مسجد نشستند. دختر اسیر هم گوشهای نشست.
صحابه خود را در معرض نگاه دختر اسیر قرار میدادند و او از اسم آنها میپرسید اگر نام یکی علی بود از نام پدرش میپرسید و میگفت ای کاش علی بن ابی طالب؟ع؟ بودی! پدرم به من سفارش کرده که خودم را جز به او تسلیم نکنم.
اینجا بود که جریان را به امیرالمؤمنین؟ع؟خبر دادند و حضرت؟ع؟ به مسجد آمدند و پرسیدند چه خبر است این همه هیاهو در مسجد پیامبر؟ص؟برای چیست؟
قصه دختر اسیر را برای حضرت؟ع؟ شرح دادند. حضرت؟ع؟ فرمود حرف باطلی نگفته، به آن چه خواسته، او را خبر دهید و مالکش شوید.
حضار گفتند ای اباالحسن؟ع؟ در میان ما کسی نیست که غیب بداند و مگر نمیدانی که پسر عمویت رسول خدا؟ص؟ مرده و پس از او خبرهای آسمان قطع شده؟
امیرالمؤمنین؟ع؟: دختر اسیر حرف باطلی نزده است، اگر من به آن چه او خواسته خبر دهم، بدون اعتراض کسی مالک او میشوم؟
ابوبکر و همه مسلمانان شرط را قبول کردند و گفتند آری.
امیرالمؤمنین؟ع؟رو به دختر اسیر کرد و گفت ای دختر حنفی از آن چه خواستی خبر بدهم و تو را مالک شوم؟
دختر اسیر: ای کسی که در میان این همه صحابه تنها تو جرأت کردهای و به میدان آمدهای، چه کسی هستی؟
امیرالمؤمنین؟ع؟: من علی بن ابی طالب هستم.
دختر اسیر: شاید تو همان مردی هستی که پیامبر؟ص؟در صبح روز جمعه در غدیر خم او را خلیفه خودش بر ما قرار داده است؟
امیرالمؤمنین؟ع؟: آری، من همانم.
دختر اسیر یک بار دیگر درد دلش باز شد و این چنین شکوه کرد: به خاطر محبت به تو گرفتار شدیم و از جانب پذیرش ولایت تو این بلاها به سر ما آمده. آخر، مردان ما گفتند زکات مال را به کسی نمیدهیم و فرمانبرداری از کسی نمیکنیم مگر کسی که محمد؟ص؟ او را به خلافت نصب کرده باشد و او را عَلَم و نشانه هدایت قرار داده باشد.
برای همین اعتقاد مردانمان را کشتند و ما را اسیر کردند.
امیرالمؤمنین؟ع؟: پاداش شما تلف نمیشود و خداوند تعالی به هر کسی که خیری انجام دهد، پاداش میدهد.
امیرالمؤمنین؟ع؟رو به مردم کرد و فرمود: این دختر درباره خواب مادرش راست میگوید.
سپس رو به دختر اسیر کرد و فرمود: ای دختر حنفی آیا مادرت در زمان قحطی به تو حامله نشد؟ زمانی که آسمان بارانش را گرفت و زمین گیاهش را و چشمهها خشک شد، آن چنان که حیوانات چراگاه نمییافتند.
و مادرت خطاب به تو که در رحمش بودی میگفت تو بچه شومی هستی و در زمان نامبارکی آمدهای.
هنگامی که حمل مادرت به نه ماهگی رسید، خواب دید که تو متولد شدهای و در خواب همین سخنان را به تو میگوید و تو پاسخ میدهی مادر این گونه به من نگاه نکن، من بچه مبارکی هستم و بزرگی، مالک من میشود و خداوند از او پسری روزی من میکند که موجب سرافرازی قبیله میشود.
دختر اسیر: راست گفتی، حالا بگو نشانه میان من و مادرم چیست؟
امیرالمؤمنین؟ع؟: هنگامی که تو متولد شدی، مادرت خواب خود و سخنانی که تو در خواب گفته بودی، همه را بر لوحی از مس نوشت و آن را در چهارچوب در پنهان نمود. پس از دو سالگی تو را در جریان خواب قرار داد و تو آن را تصدیق کرد، پس از شش (یا هشت) سالگی دوباره جریان را بر تو عرضه کرد و تو به درستی آن اقرار کردی، سپس لوح مسی را به تو داد و گفت دخترکم اگر خونریزی و غارتگری و اسیرکنندهای سراغ شما آمد و تو هم در میان اسیران، اسیر شدی، این لوح همیشه نزد تو باشد، تمام کوشش تو این باشد که کسی مالک تو نشود، مگر این که از خواب و از لوح به تو خبر بدهد.
دختر اسیر: راست گفتی حالا بگو لوح کجاست؟
امیرالمؤمنین؟ع؟: لوح را در میان موهایت پنهان کردهای.
این جا بود که دختر اسیر دست برد و لوح را از لابلای موهایش درآورد و به امیرالمؤمنین؟ع؟ داد.
مردم لوح را خواندند و دقیقا همانی بود که امیرالمؤمنین؟ع؟خبر داده بود بدون این که حرفی کم یا زیاد باشد.
به اینجا که رسید امیرالمؤمنین؟ع؟ طبق خواسته دختر اسیر و طبق شرطی که با ابوبکر و مسلمانان کرد مالک دخترک شد.
اما خباثت عمر گل کرد و بهانه آورد که بهای دخترک از سهم تو و اولاد تو به اندازه یک مرد بیشتر است پس نمیتوانی مالک او شوی.
محمد بن ابی بکر برای خنثی کردن توطئه عمر، از جا برخواست و گفت این یک سهم را که کم آمده، از سهم من حساب کنید. سپس گفت ای عمر چقدر با این مرد دشمنی میکنی در حالی که میدانی مانند او در میان شما نیست و او هیچ نمونه و مانندی ندارد!
فریاد مردم به تأیید محمد بن ابی بکر بلند شد.
ابوبکر برای پنهان کردن شکستش حیلهی اندیشید و با منت به امیرالمؤمنین؟ع؟ گفت ای اباالحسن دختر اسیر مال تو باشد خدا مبارک گرداند.
سلمان از جایش پرید و گفت سوگند به خدا که اینجا هیچ کس بر علی امیرالمؤمنین منتی ندارد، بلکه منت از آن خدا و رسول او و خود امیرالمؤمنین؟ع؟ است.
سوگند به خدا که امیرالمؤمنین؟ع؟مالک دختر اسیر نشد جز به سبب معجزه آشکارش و علم مسلطش و فضلی که همگان از نیل به آن ناتوان هستند.
سپس مقداد برخواست و گفت چه شده است اقوامی را که خداوند برای آنها راه هدایت را آشکار ساخته، ولی آنها راه خدا را ترک کردهاند و راه کوری را در پیش گرفتهاند! هیچ روزی نیست مگر این که دلایل حقانیت امیرالمؤمنین؟ع؟برای مردم آشکار میشود.
و ابوذر هم گفت شگفتا از کسانی که با حق دشمنی میکنند، هیچ وقتی نیست مگر این که حق آشکارتر میشود، ای مردم به راستی که خداوند برتری اهل فضل را برای شما آشکار ساخته است.
سپس رو به ابوبکر کرد و گفت ای ابوبکر آیا به خاطر رسیدن حق به اهل حق، منت میگذاری در حالی آنها نسبت به خلافت از تو سزاوارتر و حقدارتر هستند؟!
و عمار گفت شما را به خدا سوگند میدهم آیا در زمان حیات رسول خدا؟ص؟، به دستور آن حضرت همه ما بر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب؟ع؟ به عنوان امیرالمؤمنین و خلافت سلام نکردیم؟!
به اینجا که رسید عمر دید قضیه بیخ پیدا میکند، به سرعت پرید و جلو سخن گفتن عمار را گرفت و ابوبکر برخواست و از مسجد فرار کرد.
در این هنگام دختر اسیر گفت: ای مردم شاهد باشید که من خودم را کنیز امیرالمؤمنین؟ع؟کردم.
امیرالمؤمنین؟ع؟: ای مسلمانان شاهد باشید که این دختر را برای خدا آزاد کردم و از غارت قبیله بنی حنیفه چیزی را به عنوان غنیمت نمیپذیریم.
امیرالمؤمنین؟ع؟ خطاب به مردم: خدا و رسولش و مؤمنان را شاهد میگیرم که اگر دختر اسیر بپذیرد او را به همسری میگیرم.
دختر اسیر: همسری تو را از دل و جان پذیرفتم.
امیرالمؤمنین؟ع؟: دیگر تو کنیز نیستی بلکه همسر منی.
دختر اسیر: همان گونه که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمان داد خودم را به ازدواج علی؟ع؟ در میآورم.
امیرالمؤمنین؟ع؟: تو را به همسری پذیرفتم.
و مسجد از شور و شعف به اضطراب افتاد…
امیر خطاب به اسماء بنت عمیس: دختر اسیر را نزد خود نگهدار و از او به خوبی پذیرایی نما.
دختر اسیر نزد اسماء بود تا این که برادرش به مدینه آمد، امیرالمؤمنین؟ع؟او را از برادرش خواستگاری کرد و با او ازدواج نمود.
جابر در پایان گفت سوگند به خدا که امیرالمؤمنین؟ع؟به سبب حجت آشکار و معجزهاش بود که مالک خوله شد، نه از سهم غنیمت جنگی.
پس خداوند لعنت کند کسی را که حق برایش آشکار شد، ولی خود او، بین خودش و حق، پردهای کشید تا حق را نبیند.
سخن جابر که به این جا رسید شبههی شبههافکنان نقش بر آب شد، چرا که خوله به عنوان اسیر ابوبکر، زن امیرالمؤمنین؟ع؟ نشد، بلکه به ازدواج و از روی میل و رضایت خودش همسر مولا گردید.
پس از پایان سخنان جابر مردم از او تشکر کردند و برایش دعا نمودند خدا تو را از آتش جنهم نجات دهد که ما را از آتش شک و تردید خلاص کردی!
آن چه گذشت تنها یک نمونه از رسواییهایی است که علی؟ع؟ برای سران سقیفه به ارمغان آورده بود.
اما مشکل منافقین به همین اندازه ختم نمیشد. بلکه علاوه بر چالشهای موردی، مشکل بزرگتر و مهمتری وجود داشت و آن این بود که با وجود علی؟ع؟ همیشه یک مقایسه شکل میگرفت. مقایسه میان اسلام سقیفه و اسلام علی؟ع؟.
چند نمونه از این مقایسهها در سرفصل «مصادره ناموفق اسلام با زنده ماندن علی؟ع؟» گذشت.
از یک سو اصل وجود علی؟ع؟ و سیره آن حضرت، پیوسته و آشکارا فریاد میزد که اسلام سقیفه، اسلام نیست.
از دیگر سو اسلام مصادره شده، پل حکومت منافقین بود. اگر مردم در اسلام سقیفه شک میکردند، منافقین پل حکومتشان را از دست میدادند و پایه حکومت آنان فرو میریخت.
چکیده مطالب پیشین این شد که:
۱- سران منافقین، مسلمانانی بودند که بویی از ایمان نبرده بودند، اما ۲- اسلام پل آنان برای رسیدن به قدرت بود. در نتیجه علاوه بر این که ۳- تضمینی برای بقای اسلام وجود نداشت، با توجه به دشمنی منافقین با شخص پیامبر؟ص؟ و شخص امیرالمؤمنین؟ع؟.
۴- حذف اسلام یک هدف کاملا طبیعی منافقین شمرده میشد.
بر این اساس هر چند منافقین چارهای نداشتند تا برای رسیدن به قدرت، اسلام را مصادره کنند، اما باز هم بقای ظاهری اسلام را برنمیتافتند. پیش از این برخی از شواهد این امر گذشت که از جمله آنها تصریح معاویه به این که هدف او، دفن کامل نام پیامبر؟ص؟ است.
با درنگ شایسته در سرفصل «مصادره ناموفق اسلام با زنده ماندن علی؟ع؟» دو امر آشکار میشود:
۱) هدف سقیفه مصادره اسلام برای بازگشت به جاهلیت بود.
۲) با مقایسه اسلام سقیفه و اسلام علی؟ع؟، مصادره اسلام دشوار میگردید.
همین مقایسه منافقین را در مصادره اسلام و نیز در رسیدن به هدف حذف اسلام ناکام میکرد.
چرا که تمام وجود علی؟ع؟ و تمام حرکات علی؟ع؟ و تمام اوصاف علی؟ع؟، اسلام را فریاد میزد.
در نتیجه برای تضمین بقای حکومت سقیفه باید علی؟ع؟ کشته میشد!
هر چند کشتن علی؟ع؟ یک ضرورت منافقین بود اما:
آیا احتمال کشتن علی؟ع؟ میرفت؟!
ادامه نوشتار به این پرسش پاسخ میدهد.
[1]) این جریان در منابع متعدد، به اجمال و تفصیل آمده است از جمله این منابع عبارتند از:
الخرائج و الجرائح ج2 ص590 ح۱
الفضائل ابن شاذان القمي ص99
الروضة في فضائل أمير المؤمنين ص35 ح23
مدينة المعاجز ج2 ص219 شماره 361
بحار الأنوار به نقل از فضائل ج29 ص458
عوالم العلوم ج19 ص336
و…
مباحث پیشین روشن ساخت که آغاز سقیفه با مصادره اسلام بود، ولی سرانجامی جز حذف اسلام نداشت.
اما سران منافقین به خوبی میدانستند همچنان که شمشیر علی؟ع؟ اسلام را برپا کرد همین شمشیر هم میتواند بقای اسلام را تضمین کند و در نتیجه با وجود علی؟ع؟ نمیتوانند به هدفشان در حذف اسلام برسند.
توضیح این که در دوران حیات پیامبر؟ص؟ منافقین برای نرسیدن خلافت به علی؟ع؟، نقشهها و طرحهایی چیده بودند. اما تمام توطئهها شکست خورد. علت شکست هم، از یک سو وجود پیامبر؟ص؟ و اتصال به وحی الهی و از سوی دیگر دلاوری و شجاعت علی؟ع؟ بود.
با رحلت پیامبر؟ص؟، وحی رسمی الهی پایان یافت و بدین سان مانع نخست برطرف گردید.
با اطلاع منافقین از این که علی؟ع؟ در صورت نبود یاور، مأمور به صبر است، مانع دوم هم برداشته شد.
هنگامی که منافقین از شمشیر علی؟ع؟ امنیت یافتند، روبهان شیر شدند و تمام تلاششان این بود که آن چنان فضای رعب انگیزی ایجاد کنند که مردم بترسند و دور و بر علی؟ع؟ را خالی کنند و کسی جرأت یاری علی؟ع؟ را نداشته باشد.
این گونه بود که اصل تصاحب خلافت تمام شد.
اما باز هم….
باز هم میدانستند که با وجود علی؟ع؟، هرگز آرامشی ندارند. چرا که با وجود حضرت؟ع؟ نه هدف حذف اسلام ممکن است و نه حکومت آنان استقرار مییابد.
اگر علی؟ع؟ باشد رسوایی پشت رسوایی نصیبشان میشود.
یکی از شواهد آن، جریان خوله حنفیه است. این جریان ذیل دو عنوان «ازدواج امیرالمؤمنین؟ع؟ با خوله، تأیید یا...