×

درباره میز پرسمان دینی (چون)

«پرسمان» به معنای «سرای پرسش» و «از ما بپرس» تفسیر شده است. پرسمان دینی، هم حوزه دین به معنای مصطلح آن را فرامی‌گیرد و هم مباحث عقلانی بنیاد دین را و هم….
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
جمعه ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
۱۲ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

اخلاق فردی و اجتماعی و روش حکومت‌داری خلیفه سوم

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۰۳-۵:۳۹:۴۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23179
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 685

ویژگی‌های اخلاقی خلیفه سوم:

 الف. اخلاق فردی:‌

او را فردی ملایم و نرم‌خو البته دارای تعلق خاطری افراطی به بستگانش (بنی‌امیه) معرفی نموده‌اند؛ اما در واقع این روحیه نرم‌خویی بیشتر در اوایل دوران خلافتش بوده است و بعدها نیز تنها درباره‌ی خویشاوندان و خواص بروز می‌داد و در مقابل منتقدانش نه تنها نرم‌خو نبود بلکه رفتاری خشونت‌آمیز از خود نشان می‌داد.

او روحیه رفاه‌ طلبی و تجمل‌گرایی داشت و همین سبب شد دست به کارهایی بزند که مسلمانان به کارهای او اعتراض کنند.[1]

او برای خود در مدینه، خانه‌ای مجلل که دیوارهایش از سنگ و ساروج با درهایی از چوب سرو و ساج ساخت.[2]

حتی لباس‌های فاخر می‌پوشید که بهای برخی از آنها 800 دینار بود.

این روحیه و عملکرد او باعث شده بود حتی نزدیک‌ترین دوستانش به او خرده بگیرند.[3]

این سبک زندگی عثمان بر خلاف کتاب خدا و سبک زندگی پیامبر و خلفای پیشین و عموم مردم بود.

ب. اخلاق سیاسی:

۱. حیف و میل بیت‌المال

خلیفه سوم برخلاف خلفای پیشین در مصرف بیت‌المال اهمال می‌ورزید و به میل خود به اطرافیان خود می‌بخشید و می‌گفت: ابوبکر و عمر آنچه را از این اموال حق‌شان بود رها کردند، اما من حقم را گرفته‌ام و بین خویشاوندانم تقسیم می‌کنم.[4]

وقتی عثمان یکی از دخترانش را به همسری مروان درآورد، یک پنجم غنایم آفریقا را به مبلغ 500 هزار دینار به وی بخشید. او همچنین فدک و قطعه زمینی به نام مهروز را که ملک پیامبر بود، به مروان هدیه کرد.

وی دختر دیگرش را به عقد حارث بن حکم (برادر مروان) درآورد و صد هزار درهم از بیت‌المال به وی بخشید.

چهار صد هزار درهم به عبدالله بن خالد و دویست هزار درهم به ابوسفیان از بیت‌المال بخشید.[5]

به جز افراد یاد شده، کسانی همچون طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و زید بن ثابت نیز از رهگذر بخشش‌های کلان خلیفه، به ثروت‌های هنگفتی دست یافتند.

با این حال، خلیفه در دادن بیت المال به غیر از بستگان و خواص، آن چنان بخل می‌ورزید که وقتی نیازمندی از خلیفه درخواست کمک می‌کرد، پاسخ می‌داد: نمی‌توان در مال خدا اسراف کرد.

۲. تسلط بنی‌امیه بر مناصب مهم حکومتی

علاقه عثمان به بستگانش باعث شد افرادی از بنی‌امیه را که خداوند آنان را در آیه 60 سوره اسراء لعن کرده است،[6] در بخش‌های حکومتی قرار دهد که برخی آنها مشهور به فسق و خیانت بودند. انتصاب این افراد فاسق و نالایق باعث اعتراض برخی اصحاب شد.

علی علیه‌السلام درباره اوضاع آن دوران چنین فرمود:

عثمان دوست ندارد کسی وی را نصیحت کند. او گروهی خائن را در اطراف خود جمع کرده که هر یک بر قسمتی از سرزمین خدا حکومت می‌کنند و مالیات آن را می‌بلعند و مردم آن سامان را خوار و ذلیل می‌نمایند.

افرادی همچون مروان، ولید، معاویه، سعید بن عاص بودند که سال‌ها توسط عثمان بر گرده مسلمانان سوار شده بودند و فاجعه‌هایی به بار آوردند. در این مقاله به زندگی این افراد خواهیم پرداخت:

مروان بن حکم:

وی در دوران حیات پیامبر به همراه پدرش (حکم بن ابی‌العاص) به طائف تبعید شد. پدر مروان به دلیل آزاری که به پیامبر روا می‌داشت و حضرت را مسخره می‌کرد، به دستور ایشان تبعید گشت.[7] مروان به همراه پدرش تا دوره خلافت عثمان در تبعید به سر می‌برد.[8] زمانی که عثمان به خلافت رسید، عمویش حَکَم و خانواده‌اش را به مدینه بازگرداند و یکی از دخترانش را به عقد مروان در آورد و به او منصب دبیری دستگاه خلافت یا به اصطلاح امروزی او را مهر دار و رئیس دفتر مخصوص کرد.[9] او در دستگاه خلیفه یکی از پرنفوذ ترین افراد بود و در تصمیم‌گیری‌های خلیفه تأثیر داشت؛ همین امر باعث نارضایتی‌های مردم از عثمان شده بود.

ولید بن عقبة بن أبی‌معیط:

وی یکی از افراد بد نامی بود که به سبب عملکرد فاسقانه‌اش آیاتی از قرآن در مذمت او نازل شد.[10] پیامبر او را اهل آتش معرفی کرد.[11]

ولید برادر مادری خلیفه بود پس از عزل سعد بن ابی‌وقاص از استانداری کوفه، از طرف خلیفه به استانداری آنجا منصوب شد.

ولید در حالی به این سِمت منصوب شد که به انجام کارهای زشتی همچون می‌گساری عادت داشت. برای مثال او یک روز صبح در حالی که به شدت مست بود، برای اقامه نماز صبح به مسجد رفت و چهار رکعت به جا آورد. بعد از نماز به مردم گفت: اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم. برخی می‌نویسند پس از آن در محراب استفراغ کرد. حتی او شعبده‌باز به مسجد می‌آورد. اعمال ناشایست ولید موجی از اعتراضات را در پی داشت.[12]

معاویه بن ابوسفیان:

معاویه در زمان خلیفه دوم به استانداری شام منصوب شد، اما در زمان خلیفه سوم مناطق بیشتری تحت قلمرو وی قرار گرفت.[13] بر عملکرد معاویه هیچ نظارتی صورت نمی‌گرفت[14] بدین‌ترتیب زمینه برای توسعه‌طلبی وی فراهم شد. معاویه در تمام دوازده سال دوران خلافت عثمان، با اختیارات کامل در شام و مناطق مجاور حکومت کرد و از همان زمان پایه‌های حکومت آینده خود را استوار نمود.

برخی کوشیده‌اند برای معاویه جایگاه معنوی بتراشند حتی پاره‌ای نیز وی را کاتب وحی دانسته‌اند؛ ولی گویا او از نویسندگان نامه‌های پیامبر به افراد و اشخاص بوده نه کاتب وحی.[15] معاویه پنج ماه پیش از رحلت پیامبر، اسلام را پذیرفت. با فرض اینکه ما معاویه را جزء کاتبان وحی بدانیم، او در این مدت چقدر از وحی را می‌تواند بنویسد و شایسته دریافت لقب کاتب وحی شود!

یا برخی به معاویه به خاطر خواهرش ام‌حبیبه همسر پیامبر، خال المؤمنین[16] لقب دادند؛ ولی به برادر عایشه یعنی محمد بن ابوبکر این لقب نداده‌اند با اینکه جایگاه عایشه، خواهر محمد و ابوبکر، پدر او در نزد اهل‌سنت، از جایگاه خواهر و پدر معاویه والاتر است.

معاویه نه تنها در نزد پیامبر جایگاهی نداشت، بلکه در مواردی حضرت او را لعن کرده است؛ چنان‌که راوی می‌گوید: وارد مسجد پیامبر شدم و دیدم مردم می‌گویند: از خشم خدا و رسولش به خدا پناه می‌بریم! پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: هم‌اکنون معاویه و پدرش ابوسفیان از مسجد بیرون رفتند و به سخنان پیامبر گوش ندادند.

پیامبر فرمود: لعن الله القائد و المقود و أیّ یوم یکون لهذه الامة من معاویة ذی الأستاه؛[17]

خدایا پیش‌رو و دنباله‌رو را لعنت کند، چه روز (سخت و بدی) برای امت من از معاویه بدکار خواهد بود؟

طبری از بزرگان اهل سنت نوشته است: و قد رأی رسول الله أباسفیان مقبلا علی حماره و معاویة یقود به و یزید ابنه یسوق به. فقال لعن الله الراکب و القائد و السائق؛[18]

رسول‌خدا دید ابوسفیان سوار خری شده که معاویه افسار خر را می‌کشد و یزید پسر دیگرش از عقب خر را می‌راند. حضرت فرمود: خدا سوار، جلودار و راننده را لعنت کند.

افزون بر این، رسول‌خدا در مورد معاویه فرمود: إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه؛[19]

وقتی معاویه را بر فراز منبرم دیدید، او را بکشید.

شما خواننده عزیز قضاوت کنید چرا خلیفه دوم و سوم، به شخصی که پیامبر او را لعن کرده، سمت حکومتی داده است؟

سعید بن عاص:

وی پس از عزل ولید بن عقبه، به استانداری کوفه منصوب شد. به گفته ابن‌ سعد، وی جوانی خوش‌گذران و تن‌پرور بود و هیچ سابقه اجرایی نداشت.[20]

وی در ابتدا با مردم راه مدارا را در پیش گرفت اما با توهین به هاشم بن عقبه صحابی جلیل‌القدر پیامبر که در جنگ یرموک یک چشم خود را از دست داده بود، اعتراض مردم را برانگیخت. سعید با طعنه وی را یک چشم خطاب نمود و او را کتک زد و خانه‌اش را به آتش کشید.[21]

اعتراض‌های شدید مردم باعث شد، مردم مسیر حرکت او از مدینه به کوفه را بستند و مانع ورودش شدند. این امر به برکناری وی انجامید.[22]

ج. اخلاق اجتماعی:

عملکردهای او در دوران حکومتش نشان داد که او در مقابل منتقدانش حتی سایر مسلمانان و اصحاب نه تنها نرم‌خو نبود بلکه رفتاری خشونت‌آمیز و بر خلاف سبک زندگی پیامبر از خود نشان می‌داد.

در کتاب‌های اهل‌سنت نمونه‌هایی از رفتارهای عثمان بیان شده است:

ضرب و شتم عبدالله بن مسعود:

عبدالله بن مسعود حافظ، قاری، کاتب قرآن و از اصحاب خاص پیامبر و مورد احترام ابوبکر و عمر بود. وی شخصیتی است که رسول‌خدا از او تمجید کرده است. به خاطر آگاهی کامل وی از قرآن و احکام دین، خلیفه دوم در دوره خلافتش اصرار داشت عبدالله از او جدا نگردد.[23]

وقتی که ولید بن عقبه استاندار کوفه بود، عبدالله بن مسعود خزانه‌دار بیت‌المال این شهر بود. به دلیل تصرفات غیر مجاز خلیفه و استاندار از بیت المال، از این سمت کناره‌گیری کرد و به افشاگری عملکرد ولید و بدگویی از خلیفه پرداخت و مردم را متوجه اشتباهات خلیفه کرد. خلیفه او را به مدینه احضار کرد. هنگامی که عبدالله وارد مسجد پیامبر شد که عثمان مشغول سخنرانی بود؛ در همان حال بین خلیفه و عبدالله مجادله‌ای در گرفت و خلیفه دستور داد او را از مسجد بیرون بیندازند. غلام عثمان وی را به بیرون مسجد برد و او را بلند کرد و آن چنان بر زمین زد که دنده‌های او شکست.[24] عبدالله بر اثر آن زمینگیر و در خانه بستری شد بعد از سه روز از دنیا رفت.[25]

در ایام بستری، عثمان به عیادت عبدالله رفت. عثمان به او گفت: استغفر لی یا أبا عبدالرحمن؛ ای ابا عبدالرحمان (کنیه عبدالله) برایم طلب مغفرت بکن. عبدالله گفت: أسئل الله أن یأخذ لی منک حقی؛ از خدا می‌خواهم حق مرا از تو بگیرد. (یعنی هرگز از تو راضی نمی‌شوم.)[26]

بر همین اساس عبدالله به عمار یاسر وصیت کرد که عثمان بر جنازه من نماز نخواند. عمار قبول کرد، بعد از وفات عبدالله با جمعی از اصحاب بر جنازه او نماز خواند و او را دفن کرد.[27]

پیش‌تر نیز عثمان، عبدالله را به سبب دفن کردن جنازه ابوذر در ربذه چهل تازیانه زده بود.[28]

ضرب و شتم عمار یاسر:

عمار یاسر از اصحاب خاص پیامبر بود. آیه 106 سوره نحل درباره او نازل شده بود.[29] برای پی بردن به مقام عمار یاسر نمونه کمی از فرمایشات پیامبر درباره او در پی می‌آوریم:

عمار جِلدة بین عینی، تقتله الفئة الباغیة، لا أنالهم الله شفاعتی یوم القیامة؛[30]

عمار همانند پوست بین دو چشمان من است. سپاهی ستمگر او خواهند کشت. خدا بهره ای از شفاعتم را روز رستاخیز نصیب آنها نخواهد کرد.

هرکه با عمار دشمنی کند، خدا با او دشمنی کند و هر که بغض عمار را داشته باشد خدا بغض او را خواهد داشت.[31]

پس از آنکه خلیفه سوم در انتصاب کارگزاران و تصرف در بیت‌المال عملکردی دور از انتظار حتی بر خلاف روش خلفای پیشین در پیش گرفت. جمعی از صحابه در نامه‌ای، عملکرد ناصواب وی و رفتار ظالمانه کارگزاران را در قالب نصیحت دوستانه برای عثمان شرح دادند. عمار یاسر را مأمور نمودند تا آن را به خلیفه برساند. عمار به سمت خانه عثمان حرکت کرد، وقتی رسید که عثمان در حال بیرون رفتن از خانه بود. عمار به او گفت: جمعی از اصحاب مطالبی در این نامه نوشته‌اند که خیر و صلاح شما را می‌خواهند، شما مطالعه بکنید و جواب آن را بدهید.

وقتی خلیفه یک سطر آن را خواند، آن را پرت کرد و در پاسخ به اعتراض عمار که که این نامه اصحاب است چرا چنین کردی؟، به غلامان خود دستور داد او را کتک بزنند. حتی خود خلیفه چند لگد به شکم این پیرمرد زد. بر اثر ضربات، عمار بیهوش و دچار بیماری فتق شد. بستگانش او را با حالتی رقت‌بار به خانه ام‌سلمه همسر پیامبر بردند. بر اثر بیهوشی، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا او قضا شد و بعد از نیمه شب به هوش آمد.[32]

به علت عملکرد ناپسند خلیفه با عبدالله بن مسعود و عمار یاسر، قبیله هزیل و بنی‌مخزوم با عثمان دشمن شدند.[33]

تبعید ابوذر غفاری:

ابوذر از یاران برجسته پیامبر و پنجمین نفری بود که اسلام آورد.[34] وی در دوران خلیفه سوم با مشاهده بدعت‌ها و انحراف‌ها زبان به انتقاد گشود. در پی این انتقادها خلیفه او را به شام تبعید کرد. در شام نیز بیکار ننشست و به افشاگری پرداخت. معاویه در این‌باره به خلیفه هشدار داد. خلیفه نیز دستور دارد او را با وضعی رقت‌بار و در حالی که سوار بر شتری بدون روانداز بود، بازگردانند. وقتی که او به مدینه رسید، گوشت ران‌هایش بر اثر ساییده شدن بر جهاز بدون پارچه ریخته بود.[35]

اما ابوذر از موضع خود کوتاه نیامد و در مدینه به انتقادهای خود ادامه ‌داد. در آخر، عثمان دستور تبعید ابوذر به ربذه صادر کرد و دستور داد هیچ کس حق بدرقه کردن او را ندارد. ابوذر تا پایان عمر در بیابان ربذه در تبعید باقی ماند و همان جا در تنهایی وفات یافت و دفن شد.[36]

ابوذر مشهور به راست‌گویی بود؛ تا بدان‌پایه که پیامبر بر صدق وی تأکید نمود.[37]

او کسی است که رسول اکرم فرمود: إن الله أمرنی بحب أربعة و أخبرنی أنه یحبهم. قیل: یا رسول الله سمهم لنا. قال: علی منهم –یقول ذلک ثلاثا- و ابوذر و مقداد و سلمان؛[38]

خداوند مرا به دوستی با چهار نفر دستور داد و خبر داد که این چهار نفر را دوست دارد. کسی گفت: ای رسول خدا نام آنها را برای ما بیان بفرما. حضرت فرمود: علی از این چهار نفر است – سه بار فرمود- ( و آن سه نفر دیگر) ابوذر، مقداد و سلمان هستند.

جمع‌بندی:

آری همین رفتارهای خلیفه عثمان و اطرافیان او باعث نارضایتی عمومی اصحاب و سایر مسلمانان شد. یک سال پیش از قتل عثمان (34 هجری) مردم شهرهای کوفه، بصره و مصر در موسم حج در مسجد الحرام جمع شدند و از خلاف‌کاری‌های عثمان سخن به میان آمد. آنها تصمیم گرفتند وقتی به شهرهای خود بازگشتند، به نمایندگی از طرف معترضانی که در مکه اجتماع کرده بودند، با هم‌فکران خود در آن شهرها همسو شوند و سال آینده همگی به مدینه بروند و به عثمان اعتراض کنند. سال آینده از شهرهای مختلف با جمعیت زیاد آمدند و گرد خانه عثمان اجتماع و آنجا را محاصره کردند.[39]

امیر مؤمنین علی بن ابی‌طالب میانجیگری کرد و به او فهماند که پای جان در میان است تا جایی که فرمود: و إنی أنشدک الله أن تکون امام هذه الامة المقتول. فإنه کان یقال یقتل فی هذه الامة امام یفتح علیه القتل و القتال الی یوم القیامة؛[40]

تو را به خدا قسم می‌دهم اینکه مبادا همان پیشوایی باشی که کشته می‌شود، زیرا قبلا گفته شد که در این امت، پیشوایی کشته خواهد شد که به خاطر قتل او کشت و کشتار تا روز قیامت ادامه خواهد یافت.

عثمان تعهد داد بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند[41] اما کارشکنی‌های اطرافیان خلیفه به خصوص مروان، باعث شد مردم خشمگین بار دیگر خانه عثمان را محاصره کنند[42] و میانجیگری‌های امیر مؤمنین بی‌اثر بماند و در آخر عثمان به دست مردم ناراضی کشته شود.

عمر بن خطاب این اتفاقات را پیش بینی کرده بود. درباره عثمان گفته بود: أوه ثلاثا. والله لئن ولیها لیحملنّ بنی أبی معیط علی رقاب الناس ثم لتنهض الیه العرب فتقتله؛[43]

پس از سه مرتبه آه کشیدن، گفت: روزی که زمام امور به دست عثمان بیفتد (پست‌های حساس را به بنی‌امیه اختصاص داده) و آنها را بر گردن مردم سوار نموده سپس در آن موقع عرب در مقابل او می‌ایستند و او را می‌کشند.

آری عثمان می‌توانست کارگزاران را تغییر دهد و مروان را برکنار کند ولی در آخر فریب خودنمایی‌های اطرافیان خود از بنی‌امیه خورد و عاقبت جان خود را بر سر دوستی آنها از دست داد.

 

[1] تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۱، ایام عثمان بن عفان.

[2] مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۳۲، ذکر خلافة عثمان بن عفان.

[3] عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج ۵، ص ۳۱، امر الشوری فی خلافة عثمان بن عفان.

الامامة و السیاسة، ابن قتیبة، ج ۱، ص ۳۵، ما انکر الناس علی عثمان. همان، ص ۳۰، ذکر الشوری و بیعة عثمان بن عفان.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۳۹، ما انکروا من سیرة عثمان.

[4] الطبقات الکبری     161

[5] شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۱، ص ۱۹۸، خطبه ۳، نتف من اخبار عثمان بن عفان.

[6] تفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 20، ص 236، ذیل آیه 60 سوره اسراء، القول الثالث.

جامع البیان، طبری، ج 9، ص 141، ح 16930، ذیل آیه 60 سوره اسراء.

در المنثور، سیوطی، ج 4، ص 346، ذیل آیه 60 سوره اسراء.

روح المعانی، آلوسی، ج 8، ص 102، ذیل آیه 60 سوره اسراء.

[7] انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۲۵.

[8] تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۵.

[9] همان، ص ۱۶۶.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۶، ص ۱۴۹.

[10] در المنثور، سیوطی، ج ۶، ص ۵۵۲.

[11] مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۳۴، ذکر خلافة عثمان بن عفان، عمال عثمان.

[12] همان، ص ۳۳۵.

المختصر فی اخبار البشر، ابوالفداء، ج ۱، ص ۱۶۷، ذکر خلافة عثمان.

تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص ۱۵۵، ذکر خلافة عثمان بن عفان.

الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج ۱، ص 51.

مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 144.

تاریخ طبری، ج 3، ص 364، حوادث سال 33 هجری.

السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 318، کتاب الاشربة و الحد فیها، باب ما جاء فی عدد حد الخمر.

الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 107، حوادث سال 30 هجری، ذکر عزل الولید عن الکوفة

تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 165، ایام عثمان بن عفان.

اسد الغابة، ابن اثیر، ج 5، ص 91، شرح حال ولید بن عقبة.

[13] تاریخ الامم و الملوک، طبری، ج ۴، ص ۴۲۱.

[14] المجموعة الکاملة لمؤلفات الاستاد عباس محمود عقاد، عقاد، ج ۴، ص ۲۱۴.

[15] الاصابة، ابن حجر عسقلانی، ج ۶، ص ۱۲۱.

شیخ المضیرة ابو هریرة، ابوریه، ص ۲۰۴

[16] دایی مؤمنین.

[17] وقعة صفین، منقری، ص ۲۱۷ – ۲۱۸.

شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج ۴، ص ۷۹.

[18] تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج 8، ص 185، حوادث سال 284.

[19] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 18، ص 64.

[20] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۵، ص ۳۲.

[21] همان.

[22] انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۵۷ – ۱۵۸.

[23] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۰، ص ۱۰۶، خطبه ۱۸۳.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۴۳۸، ح ۵۶۶۳، کتاب معرفة الصحابة، ذکر مناقب عمار بن یاسر.

تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج ۳، ص ۲۲۳، حوادث سال ۲۱ هجری.

[24] انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۴۶.

[25] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۲، خطبه ۴۳.

[26] همان، ص ۴۳.

[27] همان.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۴۸.

[28] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۴.

[29] الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج ۳، ص 228.

در المنثور، سیوطی، ج 3، ص 352.

[30] تاریخ بغداد، ج 13، ص 188.

العثمانیة، جاحظ، ص 142.

[31] الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج 3، ص 229.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 439، ح 5667

[32] العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی، ج ۴، ص ۲۸۳.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۷ – ۴۹.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۶۱ – ۱۶۳.

الامامة و السیاسة، ابن قتیبة، ج ۱، ص ۳۵.

طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۹۶.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج ۳۹، ص ۲۵۳.

[33] مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۳۸، ذکر خلافة عثمان بن عفان.

[34] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۱۶۱.

الکامل، ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۰۰.

[35] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۱۶.

تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۱ -۱۷۲.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۵۵.

مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۴۸ – ۳۵۱.

[36] تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۳.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۷۰.

طبقات الکبری، ابن سعد، ج 4، ص 177.

صحیح بخاری، ج 2، ص 596، ح 1314.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 55، خطبه 43.

مروج الذهب، مسعودی ج 2، ص 340.

[37] همان، ص ۱۶۸.

الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۲۲۸.

مجمع الزوائد، هیثمی، ج ۹، ص ۳۳.

[38] کنز العمال، متقی هندی، ج 11، ص 754، ح 33675.

[39] انساب الاشراف، بلاذری، ج 6، ص 173.

[40] تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج 3، ص 375، حوادث سال 34 هجری.

[41] همان، ص 179.

تاریخ المدینة المنورة، ابن شبّه، ج 3، ص 1139؛

الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج 1، ص 411؛

[42] همان، ص 411- 413؛

انساب الاشراف، بلاذری، ج 6، ص 181؛

تاریخ المدینة المنورة، ابن شبّه، ج 4، ص 151؛

تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج 2، ص 165.

[43] شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۱۲، ص ۵۱، خطبه ۲۲۳.

کنزالعمال، متقی هندی، ج ۵، ص ۷۳۷، ح ۱۴۲۶۲، کتاب الخلافة، باب ۱، خلافة عثمان بن عفان.

طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۳، ص ۲۶۰، طبقة البدریین من المهاجرین، ذکر استخلاف عمر.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج ۴۴، ص ۴۳۷.

تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج ۳، ص ۲۶۴، حوادث سال ۲۳ هجری.

  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما