×

درباره میز پرسمان دینی (چون)

«پرسمان» به معنای «سرای پرسش» و «از ما بپرس» تفسیر شده است. پرسمان دینی، هم حوزه دین به معنای مصطلح آن را فرامی‌گیرد و هم مباحث عقلانی بنیاد دین را و هم….
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
۱۷ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

علت صبر و عدم قیام امیرالمؤمنین چه بود؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۰۵-۵:۴۴:۳۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۲-۱۷:۳۷:۰
    • کد مطلب:22590
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 620

💡 پاسخ(ها):

علت صبر و عدم قیام ایشان، وصیت پیامبر، نبود یاور، حفظ اصل اسلام، عدم دوستگی و غیره بود.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

در مورد این موضوع به چند جهت باید اشاره کرد.

نداشتن یاور

انبیاء و اوصیاء مطابق مقررات و دستورات الهی عمل می نمودند. لذا نمی توان به آنها ایراد گرفت که چرا قیام به جنگ ننموند یا چرا صبر و سکوت و یا چرا در مقابل اعداء کناره گیری نمودند و یا پنهان گردیدند.

چنانچه اگر به تاریخ حالات هر یک از انبیاء عظام و اوصیاء کرام بنگرید از این قبیل قضایا بسیار می بینید، مخصوصاً قرآن مجید به بعض از آنها اشاره نموده که به واسطه نداشتن یار و همراه، صبر و قعود و یا از امت کناره گرفته و پنهان گردیدند.

 

خداوند در آیه 10 سوره قمر از قول حضرت نوح خبر می دهد:

{فَدَعا رَبَّهُ أَنّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ}

(پس خدا را خواند و دعا کرد که بارالها من سخت مغلوب قوم شده ام. مرا یاری فرما)

 

و در آیه 49 سوره مریم قصه اعتزال و کناره گیری حضرت ابراهیم (علیه و علی نبینا و آله السلام) را خبر می دهد که وقتی از عمویش آزر استمداد نمود و جواب یأس شنید، فرمود:

{وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ أَدْعُوا رَبّی}

(من از شما و بتانی که به جای خدا می پرستید دوری کرده و خدای یکتا را می خوانم)

 

پس جائی که ابراهیم خلیل الله وقتی یاری و کمک از عموی خود ندید، عزلت و گوشه گیری اختیار نماید، علی (علیه السّلام) به طریق اولی بایستی به واسطه نبودن یار و یاور عزلت و کناره گیری اختیار نماید.

 

باید توجه داشت که مراد از اعتزال، عزلت مکانی بوده نه عزلت قلبی.

فخر رازی در تفسیر کبیر (1) گوید:

«الاعتزال للشی هو التباعد عنه و المراد انی افارکم فی مکان و افارقکم فی طریقتکم.»

(اعتزال از چیزی به معنای دوری از آن می باشد و مراد ابراهیم از کلمه اعتزلکم یعنی من از مکان و طریقه شما جدا می شوم و دوری می نمایم.)

 

فلذا دانشمندان تاریخ آورده اند که بعد از این قضیه، حضرت ابراهیم (علیه السّلام) از بابل به کوهستان فارس مهاجرت نمود و هفت سال در اطراف آن جبال سیر می نمود. از خلق عزلت و کناره گرفت. بعد از آن به بابل برگشت و دعوت خود را آشکار ساخت و بتها را شکست. او را گرفتند و در آتش انداختند، خداوند آتش را بر او سرد و سلامت نمود و موجب ظهور امر رسالت گردید.

 

و در آیه 20 سوره قصص، قصه فرار کردن موسی (علیه السّلام) را با خوف و ترس نقل فرموده:

{فَخَرَجَ مِنْها خائِفًا یَتَرَقَّبُ قالَ رَبّ ِ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ}

(موسی از شهر با حال ترس و نگرانی از دشمن بیرون رفت و گفت: بارالها مرا از شر قوم ستمکار نجات ده.)

 

پس جائی که پیغمبر اولوالعزم خدا با ترس و خوف فرار نماید آیا وصی رسول در قعود، عزلت و کناره گیری معذور نمی باشد؟؟؟

 

و در سوره اعراف قصه گوساله پرست شدن بنی اسرائیل را در غیاب حضرت موسی به اغوای سامری و بازیگری های او و سکوت هارون را با آن که خلیفه حضرت موسی (علیه السّلام) بود، نقل نموده تا در آیه 149 می فرماید:

{أَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی}

(از فرط غضب، سر برادرش هارون را به سوی خود کشید. هارون گفت: ای فرزند مادرم (بر من خشمگین مباش که من با نهایت کوشش و فداکاری هدایت قوم کردم) آنها ما را خوار و زبون داشتند تا آنجا که نزدیک بود مرا به قتل برسانند.)

 

پس طبق آیات قرآنی حضرت هارون (علیه السّلام) پیغمبر و خلیفه منصوص حضرت موسی (علیه السّلام) جهت تنها بودن و این که امت او را خوار و زبون نمودند در مقابل عمل شنیع سامری و شرک مسلم گوساله پرستی مردم سکوت اختیار نموده و قیام به سیف ننمود.

علی (علیه السّلام) هم که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) او را شبیه هارون و صاحب منزله هارون معرفی نمود، ولی و احق بود که وقتی در مقابل امر واقع شده قرار گرفت و تنها ماند و دنیا طلبان و مخالفین خود را آن طرف دید، مانند جناب هارون صبر و تحمل اختیار نماید.

 

فلذا به روایات اکابر علماء اهل سنت، وقتی آن حضرت را جبراً به مسجد آوردند و شمشیر برهنه بر سرش گرفتند و فشار آوردند که بیعت نماید، خود را به قبر پیغمبر رسانید، همان کلماتی را گفت که خداوند از قول هارون خبر می دهد که به موسی گفت:

{یا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی}

(یعنی یا رسول الله ببین امت مرا تنها گذارده و ضعیفم نموده و می خواهند مرا بکشند.)

 

از همه انبیاء بالاتر و حجت تام و تمام، سیره خود خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) می باشد که لازم است در اطراف آن فکر نمائیم که چرا در مقابل دشمنان و بدعت های قوم، سیزده سال در مکه معظمه سکوت اختیار نموده تا جائی که شبانه از مرکز بعثت و وطن مألوف فرار اختیار نمود؟

جز برای آن بود که چون یاور نداشت مانند انبیاء سلف صبر و تحمل و فرار اختیار نمود که «الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین».

حتی پیامبر در زمان قدرت هم جز اندکی به فرمایشاتش گوش نمی کردند. حمیدی در جمع بین الصحیحین (2) و احمد حنبل در مسند (3) از عایشه نقل نموده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به او فرمودند: اگر این مردم قریب العهد به کفر و زمان جاهلیت نبودند و نمی ترسیدم که به قلب خود منکر آن شوند امر می نمودم خانه کعبه را خراب کنند و آنچه که از آن بیرون بردند داخل نموده و خانه را به زمین متصل می ساختم و مانند زمان حضرت ابراهیم دو در برای آن قرار می دادم به سمت مشرق و مغرب و نباید آن را به پایه بنای حضرت ابراهیم می رسانیدم.

 

جائی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با آن مقام و مرتبه عالیه الهیه که برای ریشه کن نمودن شرک و کفر و آثار آنها مبعوث گردیده، از صحابه خود ملاحظه می نماید و بدعت هایی که در ساختمان ابراهیمی به کار رفته نتواند عوض نماید و به صورت اصلی در آورد که مبادا مسلمانان روی عادت عهد جاهلیت انکار آن نمایند، تصدیق نمائید امیرالمؤمنین (علیه السّلام) اولی بود به عمل نمودن به آن سیره و دستور که در مقابل قومی حسود و عنود واقع شده بود که عقب فرصت می گشتند تا تلافی نموده و ضربات خود را به آن حضرت بلکه به اصل دین وارد آورند.

 

چنان چه فقیه واسطی ابن مغازلی خوارزمی و خطیب بغدادی در مناقب (4) خود نقل نموده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السّلام) فرمود: امت از تو کینه ها در دل دارند و زود است بعد از من با تو خدعه نموده و آن چه در دل دارند ظاهر سازند! من تو را امر می نمایم به صبر و تحمل تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت فرماید.

 

امیرالمؤمنین (علیه السّلام) یگانه راد مردی بود که در زندگی ابداً خود را نمی دید و هرچه می دید خدا می دید. یعنی به تمام معنی فانی فی الله بود. خود و بسته گان خود، امامت، خلافت و ریاست را برای خدا و دین خواست، فلذا صبر و تحمل و سکوت و عدم قیام آن حضرت در مقابل مخالفین برای احقاق حق ثابت خود، برای خدا بود که مباداً تفرقه در جامعه مسلمین بیفتد و مردم به کفر اولیه برگردند.

 

چنانچه موقعی که فاطمه مظلومه مأیوسانه به خانه برگشت در حالتی که حقش را ربوده بودند خطاب نمود به امیر المؤمنین (علیه السّلام) و عرض کرد:

«اشتملت شمله الجنین، و قعدت حجره الظنین، نقضت قادمه الأجدل، فخانک ریش الأعزل، هذا ابن أبی قحافه یبتزنی نحیله أبی و بلغه ابنی، لقد أجهر فی خصامی، و ألفیته ألد فی کلامی»

(مانند طفل در شکم مادر پرده نشین شدی و چون شخص متهم در کنج خانه پنهان گشته ای و بعد از آن که شاه پرهای بازها را در هم شکستی. اکنون از پرهای مرغان ضعیف عاجز گردیده ای و توانائی بر آنها نداری. اینک پسر ابو قحافه (ابی بکر) به ستم و ظلم، عطاء و بخشیده پدرم را و قوت و معیشت فرزندان مرا می برد! با من آشکارا دشمنی می کند و در سخن گفتن به سختی با من مجادله می نماید!)

 

مولانا علی تمام کلمات و خطابات را گوش داد تا فاطمه (علیهاالسّلام) ساکت شد، آنگاه به مختصر جوابی بی بی را قانع نمود: فاطمه! من در امر دین و احقاق حق تا آنجا که ممکن بود کوتاهی نکردم آیا مایل هستی که این دین مبین، باقی و پایدار بماند و نام پدرت الی الابد در مسجدها و مأذنه ها برده شود؟

گفت: منتها آمال و آرزویم همین است.

فرمود: پس در این صورت باید صبر کنی چه آن که پدرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) به من وصیت ها نمود. من می دانم باید صبر نمایم و الا قدرت دارم که دشمنان را خوار نمایم و حقت را بگیرم ولی بدانکه آن وقت دین از میان می رود پس از برای خدا و حفظ دین خدا، صبر کن؛ زیرا ثواب آخرت برای تو بهتر است از حقی که از تو غصب نمودند.

 

به همین جهت صبر را پیشه خود قرار داد و صبر کرد برای حفظ حوزه اسلام که ایجاد دو دستگی نشود؛ چنان چه غالبا در خطب و بیانات خود اشاره به این جهات می نمود.

 

بیانات علی در علت قعود و سکوت بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله):

از جمله ابراهیم بن محمد ثقفی (5) که از ثقات علماء جماعت است و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (6) و علی بن محمد همدانی نقل می نمایند که چون طلحه و زبیر بیعت را شکستند و به سمت بصره رفتند حضرت امیرالمؤمنین امر فرمود مردم در مسجد جمع شدند، خطبه ای ادا نمود و بعد از حمد و ثنای پروردگار فرمود:

«فان الله تبارک و تعالی لما قبض نبیه صلی الله علیه وآله قلنا نحن اهل بیته و عصبته و ورثته و عترته و اولیاءه و احق خلایق الله به لا ننازع حقه و سطانه فبینما نحن اذ نفر المنافقون فانتزعوا سلطان نبینا منا و ولوه غیرنا فبکت لذلک و الله العیون و القلوب من جمیعا و خشنت و الله الصدورو ایم الله لولا مخافه الفرقه من المسلیمن ان یعودوا الی الکفر و یعود الدین لکنا قد غیرنا ذلک استطعنا و قد ولی ذلک ولاه و مشوا لسبیلهم و ردّ الله الامر الی و قد بایعانی و قد نهضا الی البصره لیفرقا جماعتکم و یلقیا بأسکم بینکم.»

(ما حصل معنی آن که پس از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) گفتیم ما اهل بیت، خویشان، وارث، عترت و اولیاء آن حضرت و سزاوارترین خلایق به رتبه و مقام آن حضرت هستیم و منازعه ای برای حق و سیطره و سلطنت آن حضرت نداشتیم. گروهی از منافقین دست به دست هم داده خلافت را از ما گرفته به دیگر واگذار نمودند. به خدا قسم برای این امر چشم ها و دل های ما گریان و آزرده گردیده و سینه ها از خشم و کینه پر گردیده. به خدا قسم اگر خوف و تفرقه مسلمانان نبود که به قهقراء برگردند به کفر، هر آینه تغییر می دادم خلافت را (ولکن سکوت اختیار نمودم) و آنان به امر خلافت مشغول شدند تا روزی که مسلمانان با من بیعت نمودند؛ در آن هنگام طلحه و زبیر از کسانی بودند که نخست با من بیعت نموده و سپس به طرف بصره نهضت کردند به منظور آن که اختلاف کلمه بین شما مسلمانان و ایجاد دو دستگی را فراهم، تا جنگ داخلی را برقرار نمایند.)

 

و نیز ابن ابی الحدید (7) و کلبی از علماء بزرگ عامه روایت نموده اند که در موقع حرکت به بصره آن حضرت برخاست در مقابل مردم و خطابه کرد و ضمن خطبه فرمود:

«ان الله تعالی لما قبض نبیه صلی الله علیه وآله استأثرت علینا قریش بالامر ودفعتنا عن حق نحن احق به من الناس فرأیت ان الصبر علی ذلک افضل من تفریق کلمه المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثوا عهدا بالاسلام و الدین.»

(پس از وفات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قریش جمیعت نموده، خلافت حقی که از همه سزاوارتر بودم به آن، از ما گرفتند. من احساس نمودم که صبر در این مورد بهتر از تفریق مسلمانان است، زیرا اگر صبر نکرده بودم اختلاف کلمه ایجاد شکاف عمیقی بین صفوف مسلمین می شد و خون ها ریخته می گردید، چون مسلمانان تازه عهد به اسلام و دین بسته بودند.)

 

پس سکوت کردن و تسلیم شدن آن حضرت به مقام خلافت ابی بکر و عمر از جهت رضا نبوده بلکه از یک طرف از تفرقه مسلمین و خون ریزی و از طرف دیگر خوف زوال دین و غلبه کفار و ارتداد سست عنصرها بوده.

 

لذا بعد از شش ماه سکوت و مقابله بر خلاف و محاجه با آنها که همه فهمیدند آن حضرت مخالف با آن دستگاه سیاسی می باشد، آن گاه برای حفظ دین (که به وسیله دو دستگی ممکن بود از میان برود) بنا بر آنچه اکابر علماء عامه نوشته اند بیعت نمود و در مقام مساعدت بر آمد که فی الحقیقه مساعدت به دین مقدس اسلام بود نه رضایت و تصدیق به امر خلافت.

چنان چه در نامه ای که برای اهل مصر به وسیله مالک اشتر فرستاد همین معنی را متذکر شد و صریحاً نوشت که سکوت من برای دین و بیعت هم برای دین بوده است ابن ابی الحدید هم در شرح نهج البلاغه (8) نقل نموده است:

نامه علی علیه السّلام به اهل مصر

«فان الله سبحانه بعث محمدا (صلی الله علیه و آله) نذیرا للعالمین و مهیمنا علی المرسلین... فلما مضی علیه السّلام تنازع المسلمون الأمر من بعده، فوالله ما کان یلقی فی روعی ولا یخطر ببالی أن العرب تزعج هذا الأمر من بعده (صلی الله علیه و آله) عن أهل بیته، ولا أنهم منحوه عنی من بعده، فما راعنی إلا انثیال الناس علی فلان یبایعونه، فأمسکت یدی حتی رأیت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون إلی محق دین محمدصلی الله علیه وآله، فخشیت إن لم أنصر الاسلام وأهله أن أری فیه ثلما أو هدما تکون المصیبه به علی أعظم من فوت ولایتکم التی إنما هی متاع أیام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السراب، أو کما یتقشع السحاب، فنهضت فی تلک الأحداث حتی زاح الباطل وزهق، واطمأن الدین وتنهنه»

(خداوند سبحان محمد (صلی الله علیه و آله) را برانگیخت برای ترسانیدن جهانیان و گواه بر پیغمبران. چون آن حضرت درگذشت پس از او مسلمانان در امر خلافت نزاع و گفتگو کردند. به خدا سوگند دلم راه نمی داد و خاطرم نمی گذشت و باور نمی کردم که عرب پس از آن حضرت خلافت را از اهل بیت و خاندان او به دیگری واگذارند و نه آن که پس از آن بزرگوار (با هه سفارشات و نصوص بارزه) آن را از من باز دارند؟! مرا به رنج نیفکند مگر شتافتن مردم بر فلان (ابی بکر) که با او بیعت کنند. پس دست خود را (از بیعت) نگاهداشتم تا ان که دیدم گروهی از مردم مرتد شدند و از اسلام برگشتند و می خواستند دین محمد را از بین ببرند. پس ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد که کالای چند روزی است که آنچه از آن بهتر می شود، از دست می رود. مانند آن که سراب زایل می گردد یا چون ابر از هم پاشیده می شود. پس میان آن پیش آمدها و تباه کاری ها برخاستم تا آن که جلو نادرستی و تباهکاری گرفته شد، از بین رفت و دین آرام گرفت و باز ایستاد.)

 

خطبه امیر المؤمنین (علیه السّلام) بعد از شهادت محمد بن ابی بکر:

و نیز ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (9) از کتاب الغارات (10) ابراهیم بن سعد بن هلال ثقفی از رجال خودش از عبد الرحمن بن جندب از پدرش نقل نموده است که بعد از فتح مصر به دست دشمنان و شهادت محمد بن ابی بکر (رحمه الله) امیر المؤمنین (علیه السّلام) خطبه مفصلی بیان نمود، (که عینا تمام جملاتی را که در نامه خود برای اهل مصر فرستاده بود از اظهار نارضایتی اوضاع و رفتار مسلمانان بعد از وفات رسول الله (صلی الله علیه و آله) ظاهر و بارز نمود) تا آنجا که می نویسد: مردی گفت:

«یا ابن ابی طالب انک علی هذا الامر لحریص، فقلت انتم احرص منی و ابعد، فقلت: أنتم أحرص منی وأبعد، أینا أحرص؟ أنا الذی طلبت میراثی وحقی الذی جعلنی الله ورسوله أولی به، أم أنتم تضربون وجهی دونه وتحولون بینی وبینه، فبهتوا، والله لا یهدی القوم الظالمین.»

(ای پسر ابی طالب در طلب خلافت چه قدر حریص می باشی؟ گفتم: شما حریص تر از من و دورتر از آن مقام می باشید! کدام یک از ما حریص تر می باشیم؟ آیا من که میراث و حق خود (یعنی خلافت را) که خدا و رسول او برای من قرار دادند طلب می نمایم و اولی به آن هستم یا شما که (بدون آن که حقی داشته باشید) مرا از حق خود باز داشتید و میان من و حق ثابت من حاجز و حائل شدید، پس مبهوت گشته و از جواب باز ماندند و خداوند متعال هرگز ظالمان را هدایت نکند.)

 

پس از این کلمات و سایر خطب و بیانات آن حضرت، معلوم می شود علت عدم قیام و تسلیم و بیعت نمودن بعد از شش ماه (به عقیده علماء اهل سنت) خوف زوال دین و تفرقه مسلمانان بوده است نه رضای به خلافت! آنها زیرا اگر آن روز علی (علیه السّلام) قیام به حق می کرد، محققا جمعی هم اطراف آن حضرت را می گرفتند (چنان که مکرر آن حضرت را ترغیب به قیام نمودند) آنگاه جنگ داخلی شروع می شد پیغمبر هم تازه از دنیا رفته، مسلمانان هم قریب العهد به کفر بودند، هنوز ایمان در قلبهای آنها استقرار پیدا ننموده بود، لذا وقت به دست بیگانگان و اعادی دین از یهود و نصاری و مشرکین از همه بالاتر منافقین می افتاد بساط عزت اسلامیان برچیده و اساس دین از میان می رفت.

 

چون امیر المؤمنین (علیه السّلام) عالم و دانای به حقایق بود، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم به او خبر داده بود، می دانست که اصل دین از میان نمی رود. مَثل دین در میان مردم، مثل آفات است، ممکن است مدت کمی در پس پرده جهل و عناد بماند ولی عاقبت ظاهر و هویدا خواهد شد. (چنان چه نور حقیقت آن بزرگوار عالم را روشن و منور ساخت).

 

پس ملاحظه فرمود به اقتضای مصحلت دین صبر کند بهتر است از آن که قیام کند، دو دستگی تشکیل شده و باعث تفرقه مسلمین گردد و فرصتی به دست دشمنان بدهد که اصل دین را از میان ببرند ولو اینکه رسول خدا خبر به بقای دین داده بود ولی سبب ذلت و حقارت مسلمین و برای مدتی پیشرفت آنها به عقب می افتاد.

 

منتها برای اثبات حق خودش شش ماه تأمل نمود و در مجالس و محاضر با مناظرات بسیار، حق را ظاهر نمود، بیعت نکرد قیام به جنگ ننمود ولی در مناظرات و احتجاجات اثبات حق نمود.

 

خطبه شقشقیه

چنان چه در اول خطبه شقشقیه اشاره به این معانی نموده که فرماید:

«أما والله لقد تقمصها فلان وإنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحی. ینحدر عنی السیل ولا یرقی إلی الطیر. فسدلت دونها ثوبا وطویت عنها کشحا. وطفقت أرتأی بین أن أصول بید جذاء أو أصبر علی طخیه عمیاء یهرم فیها الکبیر. ویشیب فیها الصغیر. ویکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه فرأیت أن الصبر علی هاتا أحجی فصبرت وفی العین قذی. وفی الحلق شجا أری تراثی نهبا حتی مضی الأول لسبیله فأدلی بها إلی فلان بعده... الخ»

(سوگند به خداوند که پسر ابی قحافه (ابی بکر) خلافت را مانند پیراهن پوشیده و حال آنکه می دانست مقام من برای خلافت، مانند قطب وسط آسیا می باشد. علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسدز پس جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه می کردم که آیا بدون دست (یعنی بدون یار و یارو) حمله کرده (حق خود را مطالبه نمایم) یا آنکه بر تاریکی کوری (و گمراهی خلق) صبر کنم که پیران فرسوده و جوانان پژمرده و پیر و مؤمن رنج کشیده تا بمیردز دیدم صبر کردن خردمندی است، پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار، گلویم را استخوان گرفته بود؛ میراث خود را تاراج و غارت رفته می دیدم تا آن که اولی (ابی بکر) راه خود را به انتها رسانید و خلافت را به آغوش (عمر) بعداز خود انداخت.)

 

منابع:

1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 21/229، ذیل آیه 48 سوره مریم، مسأله 4

2- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 4/42-46، ح 3162

صحیح بخاری، 2/660، ح1481

3- مسند، احمد بن حنبل، 6/179

مسلم در صحیحش، 2/968 – 972، ح 368- 406

سرخسی درالمبسوط، 4/11، کتاب المناسک

4- مناقب خوارزمی، ص65، ح35، فصل 6

گنجی شافعی در کفایهْ الطالب، ص273، باب 66

متقی هندی در کنز العمال، 13/176، ح 36523

هیثمی در مجمع الزوائد، 9/118

خطیب بغدادی در تاریخ بغدادی، 12/398، رقم 6859

ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 42/322، رقم 4933

حموینی در فرائد السمطین، 1/152، ح 115، باب 28

طبرانی در معجم الکبیر، 11/61

ابن یعلی موصلی در مسند ابی یعلی، 1/426، ح565

5- الغارات، محمد ثقفی کوفی، 1/302- 308

6- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 1/307، خطبه 22

7- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 1/308، خطبه 22

8- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 6/94، نامه 67

9- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، نامه 67

10- الغارات، 1/308، رسالهْ علی بن ابی طالب علیه السّلام الی اصحابه و فیها ما جری له بعد وفاهْ النبی (صلی الله علیه و آله)

  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما