×

درباره میز پرسمان دینی (چون)

«پرسمان» به معنای «سرای پرسش» و «از ما بپرس» تفسیر شده است. پرسمان دینی، هم حوزه دین به معنای مصطلح آن را فرامی‌گیرد و هم مباحث عقلانی بنیاد دین را و هم….
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
جمعه ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
۱۲ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

شبهات شبهای پیشاور

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۱۴-۵:۳۶:۵۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22383
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 10066

در این بخش پریش‌ها و شبهات مطرح شده در کتاب شبهای پیشاور همراه با پاسخ‌های آن ارایه می‌شود.

شب اول

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۱۷-۲۰:۵۹:۲۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 413

چرا قرآن به تنهایی برای هدایت بشر کافی نیست؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۱-۱۰:۱۹:۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۲۱-۱۰:۱۸:۶
    • کد مطلب:22373
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2039

💡 پاسخ(ها):

به گواه قرآن همه چیز از رطب و یابس در آن وجود دارد. اما درک عموم به آن نمی رسد. بنابراین ائمه باید مفسر و مستنبط از قرآن باشند.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

هدایت قرآن به تنهایی مورد قبول عقلاء و علماء نمی باشد؛ یعنی عقلاً و علماً مردود است. برای آنکه قرآن مجید کتاب مقدّسی است موجز و مجمل و مختصر، که معانی عالیه آن محتاج به بیان مبین است و ما ناچاریم در اطراف کلّیات قرآن مجید به اخبار و احادیث معتبره استشهاد نماییم.

به بیانی دیگر:

قرآن همه چیز را فرموده: "لاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلآ فِي كِتَـَبٍ مُّبِين" اما درک عموم به آن نمی رسد. به سخن دیگر ائمه مفسر و مستنبط از قرآن هستند.

از سویی دیگر قرآن به تنهایی و بدون نیاز به مبین و مفسر و حافظ ممکن است دست خوش تغییرات و تحریفات شود که وجود امام نیز برای حفظ کلام خداوند از تحریفات ضروری است.

ولی می بینیم عمر بن خطاب خلیفه دوم اهل سنت بعد از شهادت پیامبر گفت (حسبنا کتاب الله) یعنی برای ما کتاب خدا بس است.

 

به این گزارش دقت کنید:

ابو علي محمودى از پدر خود نقل می کند كه گفت:

به ابو الهذيل علاف (1) گفتم: آمده‌ام سؤالى از تو كنم ..... ابو الهذيل گفت: سؤالت را بگو. پدرم گفت: اين آيه را برايم توضيح بده كه خداوند ميفرمايد: « اَلْيَوْمَ‌ أَكْمَلْتُ‌ لَكُمْ‌ دِينَكُمْ‌ ». ابو الهذيل گفت: خدا دين را تكميل نموده براى ما. پدرم گفت: اگر من سؤالى داشته باشم كه جوابش نه در كتاب خدا و نه در سنت پيغمبر و نه در گفتار صحابه بود و نه فقها چاره‌اى براى آن انديشيده باشند، در چنين موردى تو چه ميكنى‌؟ ابو الهذيل گفت: چنين سؤالى را بگو. پدرم گفت: ده نفر عنين (كسى كه نارسائى جنسى دارد) در يك طهر با زنى جمع شوند. عمل آنها هم مختلف بود. برخی از آنها نصف كار را كرد و برخی ديگر بقدر امكان مقاربت انجام دادند. آيا در ميان مردم امروز كسى هست که بداند چگونه بايد حدّ خدا به هر كدام از آنها به اندازه گناهى كه انجام داده، زد تا موجب پاك شدن او در آخرت گردد و بايد ما بفهميم چطور دين براى شما كامل شده؟ ابو الهذيل گفت: افسوس افسوس كه بالاخره باز مطلب به امامت بر می گردد.

 

منابع:

1- ابوالهذیل محمد بن هذیل بن عبدالله (یا عبیدالله) بن مکحول بصری، ملقب به علاف از بزرگترین متکلمین قرن دوم و سوم و از نخستین پیشوایان معتزله می باشد.

چرا شیعیان بر خلاف سنت پیامبر نمازهای ظهر، عصر و مغرب، عشاء را جمع می خوانند؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۱۱-۱۵:۴۵:۳۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۱۱-۱۵:۵۸:۴۷
    • کد مطلب:22371
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2458

💡 پاسخ(ها):

پیامبر نمازها را هم به صورت جمع می خواندند و هم به صورت تفریق

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

پیامبر نمازها را هم به صورت جمع می خواندند و هم به صورت تفریق

پیامبر (صلی الله علیه و آله) نمازها را گاهی جمع و گاهی به تفریق ادا می نمودند. در روایات شیعه و حتی در روایات اهل سنت آمده است که ایشان گاهی در وطن و بدون عذر هم نمازها را به نحو جمع ادا می نمودند.

 

1- مسلم در «صحیح» خود با نقل سلسله ی روات از ابن عباس نقل نموده که گفت:

«رسول الله صلی الله علیه و آله الظهر و العصر جمعاً والمغرب والعشاء جمعاً فی غیر خوف ولا سفر.»

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نماز ظهر، عصر و مغرب، عشاء را بدون خوف و ترس و سفر جمعاً ادا می نمود. (1)

 

2- مسلم در صحیح خود از ابن عباس نقل نموده که گفت:

«صلّیت مع النبی ثمانیاً جمعاً و سبعاً جمعاً.»

با رسول خدا هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشاء را با هم ادا می نمودیم. (2)

 

3- حدیث دیگر که ابن عباس گفت:

«صلّی رسول الله فی المدینه مقیماً غیر مسافر سبعاً و ثمانیاً.»

نماز گزارد رسول خدا در مدینه در حال اقامت نه مسافرت هفت رکعت و هشت رکعت. (3)

 

4- مسلم در صحیح خود نقل می کند:

عبدالله ابن شقیق گفت: روزی بعد العصر ابن عباس برای ما خطبه می خواند و صحبت می نمود تا آنکه آفتاب غروب کرد، ستاره ها ظاهر شد، صدای مردم برخاست: الصلاهْ الصلاهْ.

ابن عباس گفت:

بی مادر تو مرا سنّت یاد می دهی. خودم دیدم رسول خدا جمع کرد بین نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء.

عبدالله گوید: از این کلام در دل من خدشه ای پیدا شد، رفتم از ابو هریره سؤال نمودم، تصدیق نمود و گفت همان است که ابن عباس گفته. (4)

 

5- و نیز به طریق دیگر از عبدالله بن شقیق عقیلی نقل می نماید که وقتی منبر عبدالله ابن عباس طول کشید تا هوا تاریک شد، مردی سه مرتبه پی در پی ندا در داد: الصلاهْ.

ابن عباس متغیر شد، گفت:

بی مادر تو ما را نماز یاد می دهی وحال آنکه ما در زمان رسول خدا جمع بین دو نماز می نمودیم. (5)

 

6- و نیز مسلم در «صحیح» و مالک در باب جمع بین الصلاتین «الموطأ» و احمد بن حنبل در «مسند» با نقل سلسله ی روات از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت نموده اند که گفت:

«صلّی رسول الله الظهر والعصر جمعاً بالمدینه فی غیر خوف ولا سفر.»

نماز گزارد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ظهر و عصر را با هم در مدینه بدون ترس و سفر.

ابو زبیر گوید: از سعید سؤال نمودم برای چه پیغمبر جمع می نمود نماز را؟

سعید گفت: همین سؤال را من از ابن عباس نمودم، گفت:

«أراد أن لا یحرج أحداً من أمته.»

یعنی برای آن جمع می نمود که احدی از امتش در سختی و مشقت نباشد. (6)

 

7- و نیز در چند خبر نقل می کنند که ابن عباس گفت:

«جمع رسول الله بین الظهر والعصر والمغرب والعشاء فی غیر خوف ولا مطر.»

جمع نمود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بین نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء بدون این که ترسی باشد و بارانی بیاید. (7)

 

علمای اهل سنت اخبار در این باب بسیار نقل نموده اند. واضح ترین دلیل بر جواز جمع، همین تعیین ابواب به نام «جمع بین الصلاتین» و نقل نمودن احادیث جمع در همین باب است. اگر غیر از این بود باید باب مخصوصی برای جمع در حضر و بابی در سفر باز می نمودند. پس این روایات منقوله در صحاح و سایر کتب معتبره ی عامه مربوط به جواز جمع در سفر و وطن است.

 

بخاری هم همین روایات را - که دیگران نقل نموده اند - در صحیح خود آورده است. منتهی با زرنگی تمام از محل خود که جمع بین الصلاتین است به محل دیگر انتقال داده. چنانچه «باب تأخیر الظهر إلی العصر من کتاب مواقیت الصلاهْ» و «باب ذکر العشاء والعتمه» و «باب وقت المغرب» مطالعه کنید و مورد دقت قرار دهید، تمام این احادیث جمع را مشاهده می فرمایید.

 

پس نقل این احادیث، به عنوان اجازه و رخصت در جمع بین الصلاتین عقیده ی جمهور علمای فریقین است در حالتی که اقرار به صحت این احادیث در صحاح خود نموده اند؛ چنانچه علامه نووی در «شرح صحیح مسلم» (8) و عسقلانی (9) و قسطلانی (10) و زکریای انصاری در شروحی که بر «صحیح» بخاری نوشته اند و زُرقانی در شرح بر «الموطأ» مالک (11) و دیگران از اکابر علمای اهل سنت بعد از نقل احادیث - مخصوصاً حدیث ابن عباس - اعتراف به صحت آن – و اینکه این احادیث، دلیل اجازه و رخصت است در وطن برای آنکه امت در حرج و مشقت نباشند - نموده اند.

 

ولی فقهای اهل تسنّن مانند مالک (12) و شافعی و عده ای از فقهای مدینه، آن احادیث معتبره را به توجیهات و تاویلات سرد بر خلاف ظاهر آنها نموده اند؛ از قبیل آنکه گویند:

شاید این احادیث ناظر به موقع عذر باشد؛ مانند ترس و خوف و نزول باران و گل و حال آنکه این عقیده را ابن عباس با این حدیث صریحاً رد می نماید می گوید: «من غیر خوف ولا مطر»؛ یعنی پیامبر بدون ترس و نزول باران، نماز را جمع می خواندند.

بعضی دیگر پیش خود بافته اند که شاید هوا ابری بوده و وقت را نشناختند و همین که نماز ظهر را تمام نمودند، ابر برطرف گردید، دیدند وقت عصر است، نماز عصر را خواندند؛ لذا جمع شد بین الظهر والعصر! گمان نمی کنم سردتر از این تأویل یافت شود. گویا تأویل کنندگان فکر نکردند که نماز گزار، رسول الله (صلی الله علیه و آله) است و برای رسول خدا بود و نبود ابر، اثری نداشته، چون علم آن حضرت مربوط به اسباب نبوده، بلکه محیط بر تمام اسباب و آثار بوده است.

 

البته این نوع تاویلات در نزد شیعه مردود است، بلکه علمای بزرگ عامه هم رد نموده و تاویلات را بر خلاف ظواهر احادیث دانسته اند، چنان که شیخ الاسلام انصاری از اکابر علمای اهل سنت در «تحفهْ الباری فی شرح صحیح البخاری»؛ در باب صلاهْ الظهر مع العصر والمغرب مع العشاء در آخر صفحه 292 جزء دوم و همچنین علامه قسطلانی در صفحه 293 جزء دوم «ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری» و دیگران از شارحین صحیح بخاری (13) و جمّ غفیری از محققین علمای عامه آورده که این نوع از تاویلات، خلاف ظواهر احادیث است و مقید بودن به آنکه حتماً باید تفریقاً ادا نمود، ترجیح بلامرجّح و تخصیص بلا مخصّص است.

 

منابع:

1- صحیح مسلم، 1/489، ح 49، کتاب صلاهْ المسافرین و قصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر.

مالک بن انس در الموطأ، 1/144، ح 4، کتاب قصر الصلاهْ فی السفر، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر والسفر.

ابی داود در السنن، 2/6، ح 1210، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین.

احمد بن شعیب نسایی در السنن الکبری، 1/491، ح 1573، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر من غیر خوف، همین حدیث را با همین الفاظ نقل کرده اند.

2- صحیح مسلم، 1/491، ح 55، کتاب صلاهْ المسافرین و قصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر.

مسند احمد بن حنبل، 1/221، مسند ابن عباس. احمد بن حنبل به جای کلمه «جمعا» کلمه «جمیعا» را آورده است.

3- همان.

و نیز مسلم در صحیح خود، 1/491، ح 56، کتاب صلاهْ المسافرین و قصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر.

4- صحیح مسلم، 1/491، ح 57، کتاب صلاهْ المسافرین وقصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر.

احمد بن حنبل در مسند، 1/351، مسند ابن عباس.

بیهقی در السنن الکبری، 3/168، کتاب الصلاهْ، باب الجمع فی المطر بین الصلاتین، این حدیث را همانند مسلم نقل کرده است.

5- صحیح مسلم، 1/492، ح 58، کتاب صلاهْ المسافرین و قصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر.

6- صحیح مسلم، 1/490، ح 50، کتاب صلاه المسافرین و قصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر.

الموطأ، مالک بن انس، 1/144، ح 4، کتاب الصلاهْ، قصر الصلاهْ فی السفر، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر والسفر.

مسند احمد بن حنبل، 1/283، مسند ابن عباس.

أبی داود در سنن، 2/6 ح 1210، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین.

احمد بن شعیب نسایی در السنن الکبری، 1/491، ح 1573، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر من غیر خوف.

بیهقی در السنن الکبری، 3/166، کتاب الصلاهْ، باب الجمع فی المطر بین الصلاتین؛

ابن حبان در الصحیح، 4/471، کتاب الصلاهْ، 3/166، کتاب الصلاهْ، باب الجمع فی المطر بین الصلاتین؛ ابن حبان در الصحیح، 4/471، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین صلاتین فی السفر.

ابن خزیمه در الصحیح، 2/85، باب الرخصه فی الجمع فی الحضر للمطر.

طبرانی در معجم الکبیر، 12/58، مسند سعید بن جبیر.

صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد، 8/236، جماع أبواب سیرته صلی الله علیه وآله فی صلاهْ الفرائض فی السفر، باب 3.

زیلعی در نصب الرایه، 2/201، کتاب الصلاهْ، باب صلاهْ المسافر، احادیث الجمع بین الصلاتین فی السفر.

احمد بن محمد بن سلمه در شرح معانی الآثار، 1/160، کتاب صلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین کیف هو، همین حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

7- صحیح مسلم، 1/490، ح 54، کتاب صلاهْ المسافرین وقصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر.

احمد بن حنبل در مسند، 1/223، مسند ابن عباس.

ترمذی در الجامع الصحیح، ص61، ح 187، ابواب الصلاهْ، باب ما جاء فی الجمع بین الصلاتین فی الحضر. ابی داود در سنن، 2/6، ح 1211، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین.

احمد بن شعیب نسایی در السنن الکبری، 1/491، ح1574، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر من غیر خوف و لا مطر.

ابن ابی شیبه در المصنف، 2/344، ح5، کتاب صلاهْ التطوع و الامامهْ، باب من قال یجمع المسافر بین الصلاتین، همین حدیث را با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده اند.

8- صحیح مسلم بشرح نووی، 5/219، کتاب صلاهْ المسافرین و قصرها، باب جواز الجمع بین الصلاتین فی السفر.

9- فتح الباری، عسقلانی، 2/23 - 24، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب تأخیر الظهر الی العصر.

10- ارشاد الساری، قسطلانی، 2/197، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب تأخیر الظهر الی العصر. قسطلانی نیز با نقل بعضی از تأویلات، به پاسخ آنها پرداخته است.

11-  شرح زرقانی بر موطأ، 1/418، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر والسفر.

12- الموطأ، مالک بن انس، 1/144، ح 4، کتاب قصر الصلاهْ فی السفر، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر والسفر.

13- ارشاد الساری، قسطلانی، 2/197، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب تاخیر الظهر الی العصر.

 

آیا امامان از اولاد پیامبر حساب می شوند؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۱-۱۰:۲۱:۲۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۱۲-۱۵:۱:۴۷
    • کد مطلب:22374
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1959

💡 پاسخ(ها):

خداوند در قرآن ملحق گردانید عیسی نبی را به اولاد انبیاء از طریق حضرت مریم و همچنین ملحق گردانیده است امامان را به ذریه ی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از طریق فاطمه علیهاالسّلام.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

دلیل اول:

جواب این سوال را امام کاظم (علیه السلام) در مناظره با هارون الرشید فرموده اند. در جلسه مناظره، هارون به امام عرضه داشت:

چگونه شما می گویید ما ذریه پیغمبریم و حال آنکه پیغمبر پسری نداشت. و جز آن نیست که عقب از برای پسر است نه از برای دختر و شما اولاد دخترید.

حضرت در جواب او قرائت فرمودند آیه 84 و 85 از سوره انعام را:

﴿وَمِن ذُرّیّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ وَ أَیّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسَی وَ هَارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ * وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیَی وَ عِیسَی وَ إِلْیَاسَ کُلّ مِنَ الصّالِحِینَ﴾.

«هدایت نمودیم از ذریه نوح یا ابراهیم - نظر به اختلاف تفاسیر - داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از صالحین بودند.»

آن گاه حضرت به محل استشهاد از آیه عنایت نموده و به هارون فرمودند:

کیست پدر عیسی؟

هارون در جواب گفت:

برای عیسی پدری نبوده.

حضرت فرمودند:

یعنی جز این نیست که خدای تعالی ملحق گردانید او را به اولاد و ذراری انبیاء از طریق حضرت مریم و همچنین ملحق گردانیده است ما را به ذریه ی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از طریق مادرمان فاطمه علیهاالسّلام. (1)

 

فخر رازی در «تفسیر کبیر» (2) ذیل همین آیه شریفه در مسئله ی پنجم می گوید:

این آیه دلالت دارد بر اینکه حسن و حسین ذریه ی رسول الله می باشند؛ برای آنکه خداوند در این آیه عیسی را از ذریه ی ابراهیم قرار داده و پدری برای عیسی نبوده؛ این انتساب از طرف مادر است. همچنین حسنین از طرف مادر ذریه ی رسول الله (صلی الله علیه و آله) می باشند، کما اینکه حضرت باقر العلوم در نزد حجاج به همین آیه استدلال نمود.

 

دلیل دوم:

حضرت در ادامه قرائت فرمودند آیه شریفه مباهله را که آیه 61 سوره آل عمران است:

فَمَنْ حَاجّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ اللهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ.

«هر کس با تو در مقام مجادله بر آید درباره ی عیسی، بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی؛ بیایید ما و شما با فرزندان و زنان و کسانی که به منزله نفس ما هستند با هم به مباهله برخیزیم، تا دروغگویان و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.»

آن گاه حضرت فرمودند: احدی ادعا ننموده است که در موقع مباهله به امر پروردگار در مقابل نصاری داخل نموده باشد پیغمبر در زیر کساء مگر علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام را. پس چنین مستفاد می شود که مراد از (انفسنا) علی بن ابی طالب است و مراد از (نسائنا) فاطمه زهرا و مراد از (ابنائنا) حسن و حسین اند؛ که خداوند آنها را پسران رسول خود خوانده است.

پس از این استدلال ثابت می شود که جمیع سادات فاطمی الی انقراض العالم، به این افتخار جلیل مفتخرند و تماماً ذراری و اولادهای رسول الله هستند.

 

چنانچه ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» (3) و ابوبکر رازی در تفسیر خود، به همین آیه و جمله «ابنائنا» استدلال می نمایند؛ که حسن و حسین از طرف مادر پسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستند، همچنان که خداوند در قرآن مجید، حضرت عیسی را از ذریه ی ابراهیم خوانده از طرف مادرش مریم.

 

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب» (4) و ابن حجر مکی در «صواعق محرقه» (5) و خطیب خوارزمی در «مناقب» (6) از همین آیه و جمله «ابنائنا» استدلال می نمایند؛ که حسن و حسین از طرف مادر پسران رسول خدا صلی الله علیه وآله هستند، همچنان که خداوند در قرآن مجید، حضرت عیسی را از ذریه ی ابراهیم خوانده از طرف مادرش مریم.

 

دلیل سوم:

خطیب خوارزمی در «مناقب» (7) و میرسید علی همدانی شافعی در «مودّهْ القربی» (8) و امام احمد بن حنبل در «مسند» (9) و سلیمان حنفی بلخی در «ینابیع الموّدهْ» (10) نقل می نمایند - با مختصر کم و زیادی در الفاظ - که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«ابنای هذان ریحانتان من الدنیا، إبنای هذان إمامان قاما أو قعدا.»

یعنی: این دو فرزند من (حسن و حسین) ریحانه ی من اند از دنیا و هر دو فرزندان من، امامان اند، خواه قائم به امر امامت باشند و خواه ساکت و قاعد.

 

دلیل چهارم:

ابوصالح (11) و حافظ عبدالعزیز بن الاخضر و ابو نعیم و طبری - و ابن حجر مکی در صفحه 112 «صواعق» (12) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در آخر فصل اول بعد از صد باب «کفایهْ الطالب» (13) و طبری در ترجمه حالات حضرت امام حسن - نقل نموده اند از خلیفه ی ثانی عمر بن الخطاب که گفت:

«إنّی سمعت رسول الله یقول کلّ حسب و نسب فمنقطع یوم القیامه ما خلا حسبی و نسبی و کلّ بنی أنثی عصبتهم لأبیهم ما خلا بنی فاطمه، فإنّی أنا أبوهم و أنا عصبتهم.»

شنیدم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر حسب و نسبی منقطع است روز قیامت مگر حسب و نسب من و هر اولاد دختری عصبه ی آنها از جانب پدر است مگر اولادهای فاطمه که من پدر و عصبه آنها هستم.

 

منابع:

1- الاحتجاج، شیخ طبرسی، 2/335 - 340، ح 271

2- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 13/66

ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 2/135

بروسوی در روح البیان 3/61

3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 11/26، خطبه 200

قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 4/104

إبن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص155، باب 11، فصل 1، آیه 9

فخر رازی در تفسیر الکبیر 8/81

4- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص379، باب 100، فصل فی بیان أن ذریهْ النبی صلی الله علیه وآله من صلب علی علیه السّلام.

5- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص124، ح 27، باب 9، فصل 2.

6- مناقب خوارزمی، ص327، ح 339، فصل 19

متقی هندی در کنز العمال، 11/600، ح 32892، کتاب الفضایل، باب 3، فصل 2 فضایل علی، این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده اند.

همچنین خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 1/316، ترجمه شماره 206، در شرح حال محمد بن احمد بن عبدالرحیم المؤدب.

7- مناقب خوارزمی، ص287، ح 279، فصل 19. خوارزمی این حدیث را نقل می کند: «عن سلیمان بن مهران الأعمش... قلت: أخبرنی والدی، عن أبیه، عن جدّه قال: کنّا ذات یوم جلوساً عند رسول الله صلی الله علیه وآله، اذ أقبلت فاطمه بنته علیهاالسّلام فدخلت علی رسول الله صلی الله علیه وآله فقالت له: یا أبه، انّ الحسن والحسین خرجا من عندی آنفاً وما أدری أین هما؟ فقد طار عقلی و قلق فؤادی و قلّ صبری، وبکت وشهقت حتّی علا بکاؤها، فلما رآها، رحمها ورق لها فقال: لا تبکی یا فاطمه، فوالّذی نفسی بیده، انّ الّذی خلقهما هو أرأف بهما منک وأرحم بصغرهما منک، قال: فقام النبی صلی الله علیه وآله من ساعته فرفع یدیه الی السماء وقال: اللهم انّهما ولدای، قرّه عینی وثمره فؤادی، وأنت أرحم بهما (منّی) وأعلم بموضعهما، یا لطیف بلطفک الخفی، أنت عالم الغیب والشهاده، اللهم ان کانا أخذا برّاً أو بحراً فاحفظهما وسلّمهما حیث کانا، وحیثما توجها، قال: فلما دعا رسول الله صلی الله علیه وآله فما استتمّ الدعاء فاذا بجبرئیل علیه السّلام قد هبط من السماء ومعه عظماء الملائکه وهم یؤمّنون علی دعاء النبی صلی الله علیه وآله فقال جبرئیل: یا حبیبی، یا محمد لا تحزن ولا تغتمّ وأبشر، فانّ ولدیک فاضلان فی الدنیا و فاضلان فی الآخره وأبوهما خیر منهما، وهما نائمان فی حظیره بنی النجّار، وقد وکّل الله بهما ملکاً یحفظهما...». گرچه حدیثی که مؤلف از مناقب نقل کرده با این حدیث متفاوت است، لکن این حدیث دو جمله دارد که مطلب مورد نظر را ثابت می کند: جمله اول، جمله ای است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در هنگام دعا فرمود: «اللهم انما ولدای». و جمله دوم، جمله ای است که جبرئیل خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «فان ولدیک» که هر دو جمله امام حسن و امام حسین علیه السّلام را فرزندان رسول خداصلی الله علیه وآله خوانده است.

8- مودهْ القربی، سید علی بن شهاب همدانی، مودّهْ 12 (با استفاده از ینابیع المودهْ قندوزی 2/326، ح948، باب 56). همدانی این بخش از حدیث را نقل می کند: «وعن أمیرالمؤمنین علی علیه السّلام رفعه: الولد ریحانه و ریحانتای الحسن والحسین».

9- مسند احمد بن حنبل، 5/51

10- ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/480، ح 350 - 352، باب 59، فصل 3

صحیح بخاری، 8/322، ح 876، کتاب الادب، باب رحمهْ الولد و تقبیله و معانقته

الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص989، ح 3779، کتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسین؛

کنزالعمال، متقی هندی، 12/113، ح 34252، کتاب الفضایل، باب 5، فصل 2، مناقب الحسن والحسین؛

أسد الغابه، ابن اثیر، 2/19، شرح حال حسین بن علی بن ابی طالب

الاصابه، ابن حجر عسقلانی، 2/68، ترجمه شماره 1729، شرح حال حسین بن علی بن أبی طالب.

11- ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/349، ح 13، باب 57

12- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص156، باب 11، فصل 1، آیه 9

13- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص381، باب 100، فصل فی بیان ان ذرّیهْ النبی (صلی الله علیه و آله) من صلب علی علیه السّلام.

محل دفن امیرالمؤمنین (علیه السلام) کجاست؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۱-۱۰:۲۲:۳۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۱۲-۱۸:۲۶:۲۳
    • کد مطلب:22375
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1826

💡 پاسخ(ها):

قبر مطهر ایشان در نجف اشرف می باشد.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

بعضی گویند در قصر الاماره کوفه.

بعضی گفته اند در قبله مسجد جامع کوفه

بعضی نوشته اند که در باب الکنده مسجد کوفه است.

بعضی گفته اند در رحبه کوفه

بعضی دیگر گفته اند در قبرستان بقیع، پهلوی قبر فاطمه (سلام الله علیها) است.

در نزدیکی کابل افغانستان هم بقعه ای هست به نام «مزار علی». معروف است که بدن امیرالمومنین را در صندوقی گذاردند و بر شتری بسته به سمت مدینه حرکت دادند. جمعی به خیال آنکه در صندوق اشیای نفیسه می باشد او را ربوده، وقتی گشوده و بدن مبارک آن حضرت را دیدند به کابل آورده، در آنجا دفن نمودند و به همان جهت عموم مردم آن بقعه را احترام می نمایند.

 

تمام این اختلافات به خاطر وصیت آن حضرت پیدا گردید که امر به اختفاء نمود. از امام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) مروی است که حضرت امیرالمؤمنین هنگام شهادتش به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمودند: پس از اینکه مرا در نجف دفن نمودی، چهار قبر برای من حفر نما در چهار موضع:

1- در مسجد کوفه

2- در رحبه

3- در خانه ی جعده هبیره

4- در غری،

تا کسی بر قبر من آگاهی پیدا ننماید.

 

البته این اختلاف در میان علمای اهل سنت می باشد که به گفتار اشخاص ترتیب اثر می دهند، ولی جامعه ی علمای شیعه اتفاق دارند که قبر مبارک آن حضرت در نجف اشرف می باشد.

 

حسب الوصیه امیرالمؤمنین، جنازه آن حضرت شبانه دفن شد و علامتی هم بر قبر گذارده نشد و آن قبر از نظر عموم مخفی بود، تا زمان هارون الرشید خلیفه عباسی که روزی به صحرای نجف که نیزار و مرکز آهوان بود، به شکار رفت. تازیها و فهدها دسته ی آهوان را تعقیب نمودند. آنها بالای تلّ نجف پناه بردند. تازی ها و پلنگ های شکاری از از تل بالا نرفتند. چندین مرتبه این عمل تکرار شد؛ یعنی تازیها که عقب می رفتند آهوها پایین می آمدند، همین که تعقیب می شدند باز پناه به تل می بردند.

خلیفه فهمید که باید در این مکان سرّی باشد که تازیها بالا نمی روند؛ فرستاد پیرمردی از اهل آنجا را یافتند و نزد خلیفه آوردند، سؤال کرد در این تل چه سرّی است که تازی ها به دنبال آهوان بالا نمی روند.

پیر گفت: سرّش را من می دانم، ولی ایمن از گفتن نیستم. خلیفه امانش داد، گفت: خلیفه! با پدرم آمدم در بالای این تل، زیارت و نماز کرد، گفتم: اینجا چه چیز است؟ گفت: با حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام اینجا به زیارت آمدیم و آن حضرت فرمود:

اینجا قبر جدّ ما علی بن ابی طالب (علیه السّلام) است که به زودی آشکار خواهد شد.

خلیفه امر کرد آن محل را حفر کردند تا به علامت قبری رسیدند. در آنجا لوحی دیدند که بر آن به خط سریانی دو سطر نقش شده بود، ترجمه نمودند این کلمات ظاهر شد:

«بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما حفره نوح النبی لعلی وصی محمد صلی الله علیه و آله قبل الطوفان بسبع مأه عام.»

این قبری است که حفر نموده او را نوح پیغمبر برای علی، وصی محمد (صلی الله علیه و آله) قبل از طوفان به هفتصد سال.

هارون احترام کرد و امر کرد خاکها را به جای خود ریختند، پیاده شد وضو گرفت دو رکعت نماز گزارد و گریه ی بسیاری کرد و خود را به خاک قبر مطهر غلتانید.

آن گاه امر کرد شرحی خدمت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به مدینه نوشتند و از این قضیه سؤال کردند. حضرت در جواب مرقوم داشتند: بلی، همان جا قبر جدّ بزرگوارم امیرالمؤمنین (علیه السّلام) است.

هارون امر کرد با سنگ، بنایی بر قبر آن حضرت ساختند که معروف شد به «تحجیر هارونی» این خبر در اطراف شهرت پیدا نمود. مؤمنین از اطراف شدّ رحال نموده، به زیارت آن حضرت می آمدند.

 

و اما اینکه در نزدیکی کابل، مزار علی می باشد، صحیح نیست و این شهرت کاملاً دروغ می باشد و این قضیه به افسانه نزدیک تر است تا به یک خبر صحیح و عجب از علمای اهل سنت می باشد که در همه جا از عترت طاهره و نقل اقوال آنها دوری نمودند، حتی حاضر نشدند که محل قبر پدر را از فرزندان او سؤال نمایند تا تولید اختلاف نشود؛ زیرا که اهل البیت ادری بما فی البیت. بدیهی است فرزندان به محل قبر و مدفن پدر آگاه تر هستند از دیگران.

 

اگر هر یک از این شهرت ها صحت داشت، محققاً ائمه ی اطهار به شیعیان خود خبر می دادند و حال آنکه بر عکس، نجف اشرف را تقویت نمودند، بلکه خود رفتند و شیعیان را هم تحریص و ترغیب به زیارت آن حضرت در نجف نمودند.

 

سبط ابن جوزی در صفحه 103 «تذکره» اختلاف اقوال را ذکر نموده، تا آنجا که گوید:

«والسادس انه علی النجف فی المکان المشهور الّذی یزار فیه الیوم وهو الظاهر وقد استفاض ذلک».

و ششم به طور استفاضه ثابت است که قبر علی بن ابی طالب (علیه السّلام) در همین مکان نجف اشرف است که امروزه مزار عموم قرار گرفته و ظاهراً خلافی ندارد.

و همچنین سایر علمای اهل سنت از قبیل: خطیب خوارزم در «مناقب» و خطیب بغداد در «تاریخ» خود و محمد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول» و ابن ابی الحدید در«شرح نهج البلاغه» و فیروزآبادی در لغت نجف در قاموس و دیگران نقل نموده اند که مدفن آن حضرت نجف اشرف می باشد.

شب دوم

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۱۷-۲۰:۵۹:۲۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 680

آیا شیعه یک مذهب سیاسی است که ریشه آن به منافقانی مانند عبدالله بن سبا بر می گردد؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۹-۲۳:۳۰:۲۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۲-۱۰:۱۳:۱۶
    • کد مطلب:22461
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2341

💡 پاسخ(ها):

یقینا مذهب تشیع را نمی توان به یک حزب سیاسی تنزل داد و به امثال عبدالله بن سبا منتسب کرد 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

یقینا مذهب تشیع را نمی توان به یک حزب سیاسی تنزل داد و به امثال عبدالله بن سبا منتسب کرد 

اولا : در کتب شیعه روایات بسیاری در مذمت عبد الله بن سبا وارد شده است و او را در زمره منافقان و ملاعین آورده اند. صرف تظاهر افراد به دوستی با امیر المومنین علیه السلام ، نمی تواند دلیل بر انتساب یک مذهب به او نیست.
دوما: شیعه به معنای پیرو است و شیعه علی علیه السلام یعنی پیرو علی علیه السلام. این لفظ را شخص پیغمبر اسلام برای پیروان ان حضرت استفاده کردند. به چند روایت از باب نمونه اشاره می شود: 
حدیث اول: حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب " ما نزل من القران فی علی (علیه السلام )" ذیل آیه هفتم سوره بینه از ابن عباس روایت می کند  که چون این آیه نازل شد پیامبر خدا به علی بن ابی طالب فرمودند
"یا علی هو انت و شیعتک تاتی انت و شیعتک یوم القیامه راضیین مرضیین" 
یا علی مراد از خیر البریه تویی و شیعیان تو. روز قیامت تو و شیعیان تو می آیید در حالی که خداوند از شما راضی و شما هم از او راضی هستید.
حدیث دوم : برید ابن شراحیل انصاری کاتب آن حضرت که فرمود : وقت رحلت پیامبر پشت مبارکش به سینه من بود ، فرمودند :
 یا علی الم تسمع قول الله عزوجل " ان اللذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه" هم شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض اذا اجتمعت الامم للحساب تدعون غرا محجلین"
یا علی آیا نشنیده ای قول خداوند را " ان اللذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه" ایشان شیعیان تواند و وعده گاه من و شما کنار حوض کوثر خواهد بود در وقتی که خلائق برای حساب جمع شوند ، شما را بخوانند و شما سفید رویان باشید و شما را آن روز (به این ندا) صدا بزنند پیشوای سفید رویان
حدیث سوم :سیوطی به نقل از ابن عساکر از جابر بن عبدالله انصاری نقل می کند که گفت در خدمت پیامبر بودیم  که علی بن ابی طالب (علیه السلام ) وارد شد ، پیغمبر فرمود : 
"والذی نفسی بیده ان هذا و شیعته لهم الفائزون یوم القیامه فنزل" ان اللذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه"
قسم به کسی که جان من در قبضه قدرت اوست این مرد ( علی بن ابی طالب علیه السلام ) و شیعه او روز قیامت رستگارند سپس آّیه را تلاوت کردند. 
حدیث چهارم : سیوطی از ابن عباس نقل می کند که زمانی که این آیه نازل شد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به امیر المومنین علیه السلام فرمودند:
"تاتی انت و شیعتک یوم القیامه راضین مرضیین" 
تو و شیعیانت روز قیامت در حالی می آیید که از خداوند راضی و خداوند از شما راضی باشد.
حدیث پنجم: جابر این عبدالله نقل می کند که خدمت رسول خدا بودیم علی (علیه السلام ( رو به ما آمد، حضرت فرمود:" قد اتاکم اخی" سپس ملتفت شد به کعبه و دست علی ) علیه السلام ( را گرفت و فرمود :
"والذی نفسی بیده ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامه"
قسم به کسی که جان من در دست اوست این علی )علیه السلام ( و شیعیان او رستگارند روز قیامت.
سپس پیامبر خدا فرمودند : این علی اول از همه شما ایمان آورد و با وفا ترین شما می باشد به عهد خدا ، و در میان رعیت عادل ترین شماست و تقسیم کننده تر از همه شما بالسویه و مزیت و مرتبه او از همه شما نزد پروردگار عظیم تر است. 
جابر نقل می کند که از آن به بعد هرگاه علی در میان قومی ظاهر می شد اصحاب پیامبر می گفتند : "جاء خیر البریة" یعنی بهترین مردم آمد.
حدیث ششم: هنگامی که آیه مذکور نازل شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله به امیر المومنین علیه السلام فرمودند :
"یا علی انت و شیعتک خیر البریة تاتی یوم القیامه انت و شیعتک راضین مرضیین و یاتی عدوک غضبانا مقمحین فقال من عدوی؟ قال من تبرا منک و لعنک"
یا علی تو شیعیانت خیرالبریة هستید ، روز قیامت تو و شیعیانت در حالی که راضی از خداوند و خداوند )هم( راضی از شماست وارد می شوید. پس امیرامومنین علیه السلام فرمود دشمن من کیست؟ فرمود کسی که تبری می جوید از تو و تو را لعن می کند. .
حدیث هفتم : ام سلمه نقل می کند که پیامبر خدا فرمودند: یا علی انت و اصحابک فی الجنه، انت و شیعتک فی الجنه" 
یا علی تو و یارانت در بهشت هستید تو و شیعیانت در بهشت هستید.
حدیث هشتم:  رسول اکرم به علی علیه السلام فرمودند:" مثلک فی امتی مثل المسیح عیسی بن مریم ....و ان امتی ستفترق فیک ثلاث فرق فرقة شیعتک و هم المومنون و فرقة اعدائک و هم الناکثون و فرقة غلوا فیک و هم الجاحدون السابقون . فانت یا علی و شیعتک فی الجنة و محبوا شیعتک فی الجنة و عدوک و الغالی فی النار "
مثل تو در امت من مثل (حضرت )مسیح، عیسی بن مریم است .... و همانا امت من در باره تو سه فرقه می شوند گروهی شیعیان تو هستند و ایشان مومنین اند و گروهی دشمنان تواند و آن ها عهد شکنانند و گروهی غلو کنندگان درباره تو اند و ان ها جاحدین و منکرین اند. پس تو یا علی و شیعیان تو در بهشت هستید و دوستداران شیعه تو در بهشت اند و دشمن تو و غلوکنندگان در آتش هستند.
سوما : شیعه یک اعتقاد است. یعنی درای یک تعریف مشخص می باشد. شیعه به کسی گفته می شود تنها به امامت دوازده امام معصوم بعد از پیامبر اعتقاد دارد و دیگران را نه تنها شایسته خلافت نمیداند بلکه غاصب حق این دوازده تن می داند . هر کسی که این اعتقادرا داشته باشد شیعه است هر چند این اعتقاد تنها در قلب او باشد و از قلب او فراتر نرود. بنابراین هر کسی در زمان پیامبر بر این اعتقاد بوده باشد شیعه است. شواهد تاریخی نشان از آن دارد که بعد از  رحلت پیامبر عده از اصحاب بر همین عقیده بوده اند. سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و ... به مخالفت با ابوبکر پرداختند. این حرکت از سوی صحابه پیامبر نشان از این دارد که اینان در زمان پیامبر به این عقیده بودند که جانشینی حق امیرالمومنین است و الا با ابوبکر مخالفت نمی کردند. بنابراین، بر فرض هم که بپذیریم که لفظ شیعه در زمان پیامبر نبوده است اما عقیده به تشیع یقینا بوده است بلکه این اعتقاد است که فارق بین ادیان و مذاهب است.

 

سابقه تشیع ایرانیان به چه زمانی بر می گردد؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۹-۲۳:۳۱:۲۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۱:۳
    • کد مطلب:22462
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2313

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

گرایش هر ملتی به یک دین به صورت تدریجی صورت می پذیرد و این در همه ادوار تاریخی وجود داشته است. بعد آشکار شدن دعوت پیامبر، مردم  حجاز هم به صورت دفعی به اسلام روی نیاوردند و و مردم در طول 23 سال به اسلام رو آوردند. لذا این انتظار که تاریخ معین و مشخصی برای تشیع ایرانیان بیان شود بی منطق است. در عین حال نشانه های واضحی در صدر اسلام و بعد از آن وجود دارد که دلیل رغبت و تمایل ایرانیان به اهل بیت علیهم السلام را آشکار می کند. 
در اینجا تنها به برخی از این دست نشانه ها اشاره می شود: 
الف) شیعه بودن سلمان فارسی و تبعیت از امیرالمونین علیه السلام در عدم بیعت او با ابوبکر که   یقینا بر ایرانیان تاثیر می گذاشت. 
ب) تبعیض خلیفه دوم عمر بن خطاب میان عرب و عجم و در مقابل، رعایت تساوی از طرف امیر المومنین علیه السلام از دلایل مهمی بود تا ایرانیان نسبت تمایل به پیروی از امیرالمومنین علیه السلام مصمم تر شوند. مخصوصا که در جریان اسارت دختران پادشاه ایران، یزدگردسوم، خلیفه مسلمین  دستور داد تا آن ها را به عنوان کنیز به خانه مردم بفرستند اما در مقابل امیر امومنین علیه السلام با اشاره به حدیث پیامبر خدا که دختران پادشاهان به کنیزی نمی روند، در برابر این تصمیم عمر ایستاد و آن ها را آزادانه به ازوداج دو نفر از مسلمین مخیر کرد. 
ج) برخی شاگردان امام صادق علیه السلام از ایرانیان بودند. جابر بن حیان از جمله ی آن هاست. طبیعی است که انان می توانند تاثیری غیرقابل انکار بر روی ایرانیان بگذارند.
د) حضور امامزادگان در ایران یکی دیگر از علل گرایش ایرانیان به تشیع و پیروی از اهل بیت علیهم السلام می باشد. حضرت معصومه سلام الله علیها در قم ، حضرت شاه چراغ در شیراز و عبدالکریم حسنی در ری از جمله این امامزادگان هستند. ایرانیان که بدون واسطه با منش اهل بیت علیهم السلام روبرو می شدند شیفته مرام و آیین آنها می شدند.
و)  قاضی نور الله شوشتری در کتاب مجالس المؤمنین تعداد بسیاری از شهرهای ایران را نام میبرد که در زمان ائمه علیهم السلام به تشیع روی آورده بودند، مانند، تون، استرآباد، سبزوار، طوس ، تبریز، قم، مازندران، کاشان، آبه، شوشتر، حویزه، و…و از غیر ایران مانند، جبلعامل، کوفه، بحرین و…
اما آن چه به گسترش تشیع در زمان ائمه علیهم السلام قوت میبخشد، شیعه شدن بلادی دور افتاده از پایتخت اسلام است مانند، کشمیر، تبت ، حیدرآباد و غیره. 
ر) وجود علی نامه ها و بلکه حمزه نامه ها که درقرن پنجم سروده شده اند یکی از نشانه های آشکار بر این مسئله است که تشیع سابقه ای طولانی دارد. یکی از این منظومه ها که سراینده آن خود را  ربیع معرفی می کند ، هم اکنون در دسترس قرار گرفته است و این باور را که اولین منظومه شیعی به خاوران نامه ابن حُسام خوسفی بر میگردد را باطل کرد.
و) و بالاخره حکومت هایی که سلاطین آن ها شیعه بودند مانند آل بویه و صفویه باعث شد تا شیعیان از دوره خفقان خارج شوند و آزادانه به انجام مراسمات دینی و همچنین تبلیغ تشیع بپردازند. 
بنابراین بعد از اینکه مسلمانان عرب به سرکردگی عمر، خلیفه ایشان، وارد ایران شدند ایرانیان با اسلامی که آن ها معرفی کرده بودند مواجه شدند اما به تدریج و با گذشت زمان حقیقت برای آن ها آشکار گشت و با توجه به اینکه ایرانیان تعصبی روی قبایل عرب و خلفا نداشتند به راحتی شیفته اهل بیت علیهم السلام می شدند که نتیجه آن تشیع ایرانیان شد. اما با وجود سلاطین سنی مذهب به هیچ وجه اجازه ابراز عقیده پیدا  نمی کردند و در خفا به تشیع معتقد بودند. بعد از قدرت گرفتن سلاطین شیعه مذهب مانند آل بویه و سلاطان محمد خدابنده توانستند اظهار عقیده کنند.  

 

آیا صلوات بر امامان بدعت است؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۳-۱۷:۵۶:۱۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۱:۱۱
    • کد مطلب:22436
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2145

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

اولا در این آیه شریفه خداوند، به صلوات بر پیامبرش امر کرده است و این با صلوات بر دیگران منافات ندارد. به عبارت فنی" اثبات یک شیئ ملازمه ای با نفی ما عدا ندارد". نهایتا در این آیه حکم صلوات بر دیگران  مسکوت مانده است.

دوما روایات متعدد در کتب اهل سنت دلالت می کند که پیامبر خدا به صلوات بر اهل بیت ایشان امر کردند؛ حتی به تصریح برخی از علمای متعصب اهل سنت مراد از صلوات در این آیه صلوات بر پیامبر و آل ایشان است. به برخی از روایات اشاره می شود:

الف) از کعب ابن عجزه نقل شده است که چون آیه " ان الله وملائکته یصلون علی النبی ...." نازل شد عرض کردیم یا رسول الله طریقه سلام کردن بر شما را دانستیم (اما) چگونه بر شما صلوات بفرستیم ؟ حضرت فرمودند : این گونه صلوات بفرستید" اللهم صل علی محمد و آل محمد" و در روایت دیگر آمده است " کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید"[1]

ب)فخر رازی در تفسیر کبیر خود نقل می کند که از رسول خدا سوال شد چگونه بر شما صلوات بفرستیم ؟ فرمودند بگویید " اللهم صل علی محمد و آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم انک حمید مجید"[2]

ج) ابن حجر عسقلانی همین روایت رانقل کرده است و در ادامه آن می گوید: "فسوالهم بعد نزول الآیه و اجابتهم باللهم صل علی محمد و علی آل محمد الی آخره دلیل ظاهر علی ان الامر بالصلاة علی اهل بیته و بقیة آله مراد من هذه الآیه...الخ"

این سوال مسلمانان و جواب پیامبر مبنی بر صلوات بر "آل پیامبر" آشکارا دلیل بر این است که امر به صلوات بر آل پیامبر از این آیه فهمیده می شود. 

پس بر اساس احادیث اهل سنت صلوات بر اهل بیت پیامبر علیهم السلام نه تنها بدعت نیست؛ بلکه مراد از این آیه صلوات بر اهل بیت ایشان است.

 

 

[1] صحیح بخاری 7/434 کتاب الدعوات باب الصلاة علی النبی. صحیح مسلم 1/305 حدیث 65و 66 . ینابیع المودة 2/433 حدیث 193 باب 59

[2] تفسیر کبیر 25/227و 228، احزاب آیه 53

آیا می توان با استناد به برخی از اشعار عرفا، شیعه را غالی بدانیم؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۹-۲۳:۲۴:۱۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۱:۲۰
    • کد مطلب:22460
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2393

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

برای درک درست از عقاید هر دینی باید به منابع و کتب معتبر همان دین رجوع کرد. استناد به چند بیت از اشعار برخی عرفا که در جامعه دینی هم مورد نقد قرار گرفته اند ، نمی تواند نشانگر عقاید یک دین باشد. از طرف دیگر روایات متعدد که در کتب معتبر شیعه آمده است بیانگر آن است که پیشوایان دینی به شدت با چنین افکار و عقایدی  مقابله کرده اند برخی از : 
الف)امیرالمومنین علیه السلام: "یهلک فی اثنان و لا ذنب لی محب مفرط و مبغض مفرط انا لنبرا الی الله ممن یغلو فینا فوق حدنا کبرائة عیسی بن مریم من النصاری" 
درباره من دو گروه هلاک می گردند و گناهی بر من نیست : طائفه ای که در دوست داشتن افراط کند( و به غلو برسد) و طائفه ای که در بغض افراطی دارند. همانا ما بیزاری می جوییم به سوی خداوند از کسانی که غلو مینمایند در حق ما و ما زا از حد خودمان تجاوز می دهند؛ مانند برائت جستن عیسی بن مریم از نصاری
ب)عن ابی عبدالله علیه السلام : لعن الله عبدالله بن سبا انه ادعی الربوبیة فی امیرالمومنین و کان والله امیر المومنین عبدا لله طائعا الویل لمن کذب علینا و ان قوما یقولون فینا ما لا نقوله فی انفسنا نبرء الی الله منهم نبرء الی الله منهم" 
لعنت خدا بر عبدالله بن سبا که ادعی نمود ربوبیت و خدایی را در حق امیر المومنین علیه السلام به خدا قسم امیرالمومنین بنده مطیع خدا بود وای بر کسانی که دروغ گفنتد برما طائفه در باره ما چیزی می گویند که ما در حق خودمان نمی گوییم ما بیزاری می جوییم به سوی خدا از ایشان ما بیزاری می جوییم به سوی خدا از ایشان.
بنابراین امامان علیهم السلام با اینچنین افکاری به شدت مبارزه کرده اند و عقیده شیعه نسبت به امامان از هرگونه اتهامی مبراست.

 

شب سوم

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۱۷-۲۰:۵۹:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 795

غلات چه کسانی هستند؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۲۸-۱۰:۳۷:۱۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22649
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2268

غالیه پست ترین اقوام و طوایفی هستند که به نام تشیع معروف شده اند و تمامی آنها کافر و نجس و فاسد و مفسد می‌باشند. و آنها هفت فرقه ی اصلی هستند: سبائیه، منصوریه، غرابیه، بزیغیه، یعقوبیه، اسماعیلیه [و] ازدریه. 
شرح حالات و پیدایش آنها را شب گذشته مختصراً به اقتضای مجلس عرض کردم. ما جامعه ی شیعه ی امامیه ی اثنا عشریه، بلکه تمام مسلمین دنیا از آنها و عقاید آنها بریء هستند و آنها را انجس از هر نجس و کافر ملحد بی دین می‌دانیم. و هر عقیده ای به نام شیعه روی قاعده کفر و الحاد، صراحهْ یا کنایهْ، در السنه و افواه مشهور و در بعض کتب عمداً یا سهواً درج گردیده، بیشتر از این طایفه می‌باشند که خود را شیعه ی علی علیه السّلام می‌خوانند، ولی جماعت شیعه ی امامیه ی اثنا عشریه که زاید بر صد میلیون جمعیت در دنیا هستند، از این عقاید فاسده دور، بلکه اصل دین و مذهب پاک و لبّ و لباب شریعت را که به وسیله باب علم رسول الله، علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین علیه السّلام رسیده در نزد آنها یافت می‌شود.

شب چهارم

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۶/۰۹-۱۲:۷:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 539

چرا امامت از اصول دین است؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۱۵-۱۵:۱۶:۵۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۰۲-۲۰:۲۱:۳۳
    • کد مطلب:22316
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2425

💡 پاسخ(ها):

امامت از اصول دین

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

امامت از اصول دین

قاضی بیضاوی مفسّر سنی در کتاب منهاج الاصول (کتاب الثانی (فی السنهْ)، باب اوّل (فی افعاله)، فصل دوم (فیما علم کذبه) (با استفاده از الابهاج فی شرح المنهاج، علی بن عبدالکافی السبکی، ۲۹۵/۲) ضمن بحث اخبار، با کمال صراحت گوید: انّ الامامه من اعظم مسائل اصول الدین الّتی مخالفتها توجب الکفر و البدعه. امامت از بزرگترین اصول دین است که مخالفت آن موجب کفر و بدعت می باشد.

و ملا علی قوشچی در شرح تجرید (ص 365 ، مقصد 5) مبحث امامت گوید: «و هی ریاسه عامه فی امور الدین و الدنیا خلافه عن النبیّ صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم. امامت ریاست عمومی است در امور دین و دنیا به عنوان جانشینی پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم

قاضی روزبهان از متعصّب ترین علمای (احقاق الحق، تستري، ۳۰۴/۲ فی مباحث الامامهْ واشتراط العصمهْ فیها. (کلمات این روزبهان در این کتاب نقل و بررسی شده است) سنی می گوید: «الامامه عند الاشاعره هی خلافه الرسول فی اقامه الدین و حفظ حوزه الملّه بحیث یجب اتّباعه علی کافّه الامّه» (المواقف، ج۳، ص۵۷۹)

اگر امامت از فروع دین بود، رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نمی فرمود: «کسی که امام را نشناسد و بمیرد به طریق اهل جاهلیت مرده است»، چنان که حمیدی در جمع بین الصّحیحین (۲۹۶/۲ ح ۱۴۹۸ مسند عبدالله بن عمر) و ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی (ص ۱۱۰) و دیگران نقل نموده اند. بدیهی است عدم معرفت به فرعی از فروع دین موجب تزلزل دین و مردن به مرگ جاهلیّت نخواهد بود.[1]

 

[1] - إنّ حديث معاوية: «من مات بغير إمام، مات ميتة جاهليّة». أخرجه الحافظ الهيثمي في مجمع الزوائد (5/218)، و أبو داود الطيالسي في مسنده (ص 259) من طريق عبد اللَّه بن عمر و زاد: و من نزع يداً من طاعة جاء يوم القيامة لا حجّة له.

و هذا الحديث معتضد بألفاظ أُخرى من طرق شتّى منها:

قوله صلى الله عليه و آله و سلم: «من مات و ليس في عنقه بيعة، مات ميتة جاهليّة».

أخرجه: مسلم في صحيحه (صحيح مسلم: 4/ 126 ح 58 كتاب الإمارة) (6/22)، و البيهقي في سننه (8/156)، و ابن كثير في تفسيره (1/517)، و الحافظ الهيثمي في المجمع (5/218)

و استدلّ بهذا اللفظ شاه وليّ اللَّه في إزالة الخفاء (1/3) على وجوب نصب الخليفة على المسلمين إلى يوم القيامة وجوباً كفائيّا.

و قوله صلى الله عليه و آله و سلم: «من مات و ليس عليه طاعة، مات ميتة جاهليّة».

أخرجه: أحمد في مسنده (مسند أحمد: 4/ 476 ح 15269) (3/446)، و الهيثمي في المجمع (5/223).

و قوله صلى الله عليه و آله و سلم: «من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهليّة».

ذكره التفتازاني في شرح المقاصد (2/275) (الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 49۲)

 

شیعه غالی است چون امامت را برتر از نبوت می‌داند

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۸-۹:۵۱:۵۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۱:۳۹
    • کد مطلب:22317
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1816

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

از طرفی شیعه غلات را مذمت می کند و از طرفی درباره امام غلو می نماید و مقام آنها را بالاتر از مقام نبوت می داند و حال آنکه دلیلی بر آن نیست علاوه بر این که دلائل عقلیّه و قرآن مجید مقام انبیاء را بالاترین مقامات معرفی فرموده است.

پاسخ: بالاترین دلیل، قرآن مجید است که در سوره بقره شرح حال إبراهیم خلیل الرّحمن علیه و علی نبیّنا و آله السّلام را نقل می فرماید که پس از امتحانات دشوار سه گانه (جان و مال و فرزند) که در تفاسیر مشروحاً بیان شده است، خداوند متعال اراده فرمود رفعت مقامی به آن بزرگوار عنایت فرماید؛ بعد از مقام نبوت و رسالت و اولوالعزمی و خلّت که واجد بود ظاهراً مقامی نبود که آن حضرت را ترفیع مقام بدهد، الاّ مقام امامت که ما فوق جمیع آن مقامات بود. لذا در آیه ۱۱۸ سوره بقره به رسول أکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم خبر می دهد: «وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ»؛ و زمانی که ابراهیم را پروردگارش آزمود و او آن ها را با موفقیت به پایان رساند خداوند فرمود من تو را برای مردم امام قرار دادم. ابراهیم گفت آیا این مقام نصیبت فرزندان من هم خواهد شد؟ خداوند فرمود عهد من (همان مقام امامت) به ظالمین نمی رسد.

از جمله این امتحانات سخت امر به ذبح اسماعیل علیه السلام بود که در آن زمان ابراهیم علیه السلام دارای مقام نبوت بود اما طبق نقل قرآن بعد از پایان موفقیت آمیز آزمون الهی به مقام امامت رسید. روشن است که اگر نبوت بالاتر از امامت باشد، اعطاء امامت بعد از نبوت بی معنا است.

آیا مقام امیرالمؤمنین ع از بالاتر از مقام پیامبر است؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۸-۹:۵۴:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۱:۵۰
    • کد مطلب:22318
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1809

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

بنا بر این که حضرت علی علیه السلام امام بوده و مقام امامت بالاتر از نبوت باشد، بایستی مقام ایشان بالاتر از مقام پیامبر خاتم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم باشد و این همان عقیدۀ غلات است.

پاسخ: پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم مانند حضرت ابراهیم علیه السلام علاوه بر مقام نبوت دارای مقام امامت نیز بودند بنابراین از لازمه بالاتر بودن مقام امامت نسبت به نبوت این نیست که امیرالمومنین علیه السلام مقامشان از پیامبر اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بالاتر باشد.

آیا حدیث منزلت معتبر است؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۸-۹:۵۶:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۱:۵۹
    • کد مطلب:22319
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2493

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

صحت حدیث منزلت معلوم نیست. بر فرض صحت، خبر واحد است و اعتباری به خبر واحد نیست.

پاسخ: اولا در مذهب اهل سنت حجیّه خبر واحد ثابت است؛ و آن ها منکر خبر واحد را کافر یا فاسق می دانند.

ثانیا صحّت این خبر از مسلّمات است و انکار آن یا از روی بی اطلاعی است یا از روی لجاجت. برخی از اسناد این روایت از این قرارند:

۱- ابو عبد اللّه بخاری در کتاب مغازی در باب غزوه تبوک (۳۰۹/۶ ح ۸۵۷) و در کتاب بدأ الخلق صحیح خود (۸۱/۵ ح ۲۲۵ کتاب فضائل أصحاب النبی، باب مناقب علی)

۲- مسلم بن حجّاج در صحیح خود (۱۸۷۰/۴ ح ۳۲-۳۰ کتاب فضل الصحابه باب فضائل علی رضی الله عنه)

3- امام احمد بن حنبل در مسند (۱۷۰/۱ -۱۸۵ مسند ابی سعید الخدري و مسند جابر بن عبدالله، و ۳۶۹/۶ و ۴۳۸ مسند اسماء بنت عمیس) و حاشیه مسند احمد بن حنبل (منتخب کنز العمّال)، ۳۱/۵ باب فضائل علی)

4- ابو عبد الرحمن نسائی از خصائص العلویه (ص ۷۶-۸۵ باب منزلهْ علی بن أبی طالب رضی الله عنه من النبی صلی الله علیه و آله) هیجده حدیث نقل نموده؛

5- محمّد بن سوره ترمذی در جامع خود (ص ۹۸۱ ح ۳۷۳۹-۳۷۴۰ کتاب المناقب، باب مناقب علی بن أبی طالب رضی الله عنه)

6- حافظ ابن حجر عسقلانی در اصابه (۴۶۴/۴ ترجمه شماره 5704 ، شرح حال علی بن أبی طالب رضی الله عنه)

7- ابن حجر مکی در صواعق محرقه (ص ۱۲۰ باب ۹ فصل ۱ و ۲)

8- حاکم ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه نیشابوری در مستدرک (۱۱۷/۳ ح 4575 ، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب علی رضی الله عنه)

9- جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفا (ص 168 ، شرح حال علی بن أبی طالب 2، فصل فی أحادیث الوارده فی فضله)

۱0- ابن عبد ربه در عقد الفرید (۵۸/۵ فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه)

11- ابن عبد البر در استیعاب (۱۰۹۷/۳ ترجمه شماره 1855 ، شرح حال علی بن أبی طالب رضی الله عنه)

12- محمد بن سعد کاتب الواقدی در طبقات الکبری (۱۶/۳ طبقات البدریین من المهاجرین، ذکر طبقهْ الاولی علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه)

13- ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب (۲۸۶/۷ ترجمه شماره ۴۹۲۵، شرح حال علی بن أبی طالب علیه السّلام)

14- محمد بن جریر طبری در تاریخ (۳۶۸/۲ حوادث سال نهم هجري)

15- سید مؤمن شبلنجی در نور الابصار (ص 157 ، باب 1، فصل فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب)

16- کمال الدین ابو سالم محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السئول (ص 82 ، باب 1، فصل 5)

17- میر سید علی بن شهاب الدین همدانی در آخر مودة هفتم از مودة القربی (با استفاده از ینابیع المودّهْ، قندوزي ۳۰۲/۲ ح ۸۶۵ باب ۵۶)

18- نور الدین علی بن محمد مالکی مکّی معروف به ابن صبّاغ در فصول المهمّه (۲۲۰/۱، ۲۲۷، ۲۲۸ و ۲۷۴ فصل 1، فصل فی مؤاخاهْ رسول الله له)

19- علی بن برهان الدّین شافعی در سیرة الحلبیّه (۱۳۲/۳ باب غزوه تبوك)

20- علی بن الحسین مسعودی در مروج الذهب (۱۴/۳ ذکر خلافهْ معاویهْ بن ابی سفیان، بین سعد و معاویه)

21- شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 9 و 17 ینابیع الموده و مخصوصاً در باب 6، هیجده خبر از بخاری و مسلم و احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حموینی نقل نموده است (۱۵۶/۱ ح ۲۲-۳۴ باب ۶ و ۱۷۹/۱ ح ۶ باب ۹ و ۲۵۹/۱ ح ۸ و ۱۰ باب ۱۷ و ۸۶/۲ ح ۱۶۱ باب ۵۶)

22- مو لی علی متّقی در کنز العمّال (۶۰۶/۱۱ ح ۳۲۹۳۱-۳۲۹۳۷ کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی رضی الله عنه)

23- احمد بن علی خطیب در تاریخ بغداد (۳۲۵/۱ ترجمه شماره ۲۲۷، شرح حال محمد بن احمد الفزاري؛ ۲۸۹/۳ ترجمه شماره ۱۳۷۶ ، شرح حال محمد بن مزید ابن أبی الازهر؛ ۴۰۶/۳ ترجمه شماره ۱۵۳۴، شرح حال محمد بن یوسف البلخی؛ ۷۱/۴ شرح حال احمد بن صالح ابو عبدالله البزاز؛ ۳۸۳/۴ ترجمه شماره ۲۲۶۱، شرح حال احمد بن محمد ابن بنت حاتم؛ ۴۵۳/۷ ترجمه شماره ۴۰۲۳، شرح حال حسن بن یزید الحنظلی الجصاص؛ ۵۳/۸ ترجمه شماره ۴۱۱۵، شرح حال حسین بن شداد القطان؛ ۲۶۸/۸ ترجمه شماره ۴۳۶۵، شرح حال حریز بن عثمان ابوعثمان الرحبی؛ ۳۶۵/۹ ترجمه شماره ۴۹۳۲، شرح حال طریف بن عبیدالله الموصلی؛ ۴۳/۱۰ ترجمه شماره ۵۱۷۱، شرح حال عبدالله بن الفضل الورّاق؛ ۴۳۲/۱۱ ترجمه شماره ۶۳۲۳، شرح حال علی بن سراج المصري؛ ۳۲۳/۱۲ ترجمه شماره ۶۷۶۷ ، شرح حال غیاث بن ابراهیم النخعی)

24- ابن مغازلی شافعی در مناقب (ص ۲۷ ح ۴۰-۵۶ باب قوله أنت منّی بمنزله هارون من موسی)

25- موفّق بن أحمد خوارزمی در مناقب ص ۳۹، ح ۷، فصل ۱ و ص ۱۰۸ ح ۱۱۵-۱۱۶ فصل ۹ و ص ۱۳۳ ح ۱۴۸ فصل ۱۴)

26- ابن اثیر جزری علی بن محمّد در اسد الغابه (۲۶/۴ شرح حال علی بن أبی طالب علیه السّلام)

27. ابن کثیر دمشقی در تاریخ خود ۱۱/۵ وقایع سال ۹ هجري ذکر غزوه تبوك و ۳۷۴/۷ وقایع سال ۴۰هجري، حدیث المواخاه)

28- ابن اثیر مبارک بن محمّد شیبانی در جامع الاصول فی احادیث الرسول (۴۶۸/۹ ح ۶۴۷۷ باب ۴، فصل ۲، فرع ۲، فضائل علی علیه السّلام)

29- ابو القاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی) در محاضرات الادباء (۴۶۳/۴ حد 20 ، ومما جاء فی فضائل أعیان الصحابه، فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه)

و دیگران از محقّقین اعلام اهل سنت این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری از اصحاب رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نقل نموده اند از قبیل:

1- عمر بن الخطّاب؛ 2- سعد بن ابی وقّاص؛ 3- عبد اللّه بن عباس (حبر امت)؛ 4- عبد اللّه بن مسعود؛ 5- جابر بن عبد اللّه انصاری؛ 6- ابو هریره؛ 7- ابو سعید خدری؛ 8- جابر بن سمره؛ 9- مالک بن حویرث؛ 10- براء بن عازب؛ 11- زید بن ارقم؛ 12- ابو رافع؛ 13- عبد اللّه بن ابی اوفی؛14- ابی سریحه؛ 15- حذیفه بن اسید؛ 16- انس بن مالک؛ 17- ابو بریده اسلمی؛ 18- ابو ایّوب انصاری؛ 19- سعید بن مسیّب؛ 20- حبیب بن ابی ثابت؛ 21- شرحبیل بن سعد؛ 22- امّ سلمه(زوجه النّبی صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم)؛ 23- أسماء بنت عمیس (همسر ابی بکر)؛ 24- عقیل بن أبی طالب؛ 25- معاویه بن ابی سفیان و جماعتی دیگر از اصحاب که وقت مجلس و حافظه داعی اجازه شماره نام های همه آن ها را نمی دهد. خلاصه همگی از خاتم الانبیاء صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به مختصر تفاوتی در الفاظ و موارد مختلفه روایت نموده اند که فرمود: یا علی انت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی.

مصادر حدیث منزلت به نقل از عمر بن خطاب

أبو بکر محمّد بن جعفر المطیری و ابو اللیث نصر بن محمّد السمرقندی الحنفی در کتاب مجالس و محمّد بن عبد الرحمن ذهبی در ریاض النضره (۱۱۸/۳ باب ۴ فصل ۴ ذکر اختصاصه بأنه من النبی بمنزلهْ هارون من موسی) و مولی علی متّقی در کنز العمّال (۱۲۲/۱۳ ح ۳۶۳۹۲ کتاب الفضائل، بعد از باب 10 ، فضائل علیّ رضی الله عنه) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّه (۵۸۸/۱ فصل ۱، فصل فی ذکر مناقبهْ الحسنه) نقلاً از خصایص و امام الحرم در ذخایر العقبی (ص ۵۸، قسم ۱، باب فی ذکر أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام، ذکر أنّه أوّل من أسلم) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة (۱۴۶/۲ ح ۴۰۳ باب ۵۶) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۲۳۰/۱۳ خطبه ۲۳۸ (قاصعه)، القول فی اسلام أبی بکر وعلی) از نقض العثمانیه شیخ أبو جعفر اسکافی با مختصر اختلافی در الفاظ از ابن عباس (حبر امت) نقل نموده اند که گفت روزی عمر بن الخطّاب گفت: سخن درباره علی را رها کنید زیرا من از پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم شنیدم که فرمود: در علی سه خصلت است - که اگر یکی از آنها برای من که عمر هستم، بود دوست تر می داشتم از هرچه آفتاب بر او می تابد - آنگاه گفت:  کنت انا و ابو بکر و ابو عبیده بن الجرّاح و نفر من اصحاب رسول الله و هو متکئ علی علیّ بن أبی طالب حتی ضرب بیده منکبیه ثم قال انت یا علی اول المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منی بمنزله هارون من موسی و کذب علیّ من زعم انه یحبنی و یبغضک.

(من و ابو عبیده جراح و عده ای از اصحاب حاضر بودیم، رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بر علی بن أبی طالب تکیه داده بود تا آنکه بر شانه های علی زد و فرمود: “تو یا علی، اول مؤمنین هستی از جهت ایمان و اول مسلمین هستی از حیث اسلام”، آنگاه فرمود: “یا علی، تو نسبت به من به منزله هارونی از موسی و دروغ گفته است بر من کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد.)

جلال الدین سیوطی در رساله الازهار المتناثره فی الاحادیث المتواتره این حدیث شریف را داخل در متواترات ضبط نموده و ولی الله دهلوي در ازاله الخفاء (۲۶۰/۲ مآثر حضرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه، سبب کثرت فضائل سیدنا علی) و قره العینین (ص ۲۰۷) هم تواتر آن را تصدیق نموده است.

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ۷ کفایت الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب عليه‌السلام (ص ۲۸۳ باب ۷۰) می نویسد: هذا حدیث متفق علی صحته رواه الائمه الاعلام الحفّاظ کابی عبد اللّه البخاری فی صحیحه و مسلم بن حجّاج فی صحیحه و ابی داود فی سننه و ابی عیسی الترمذی فی جامعه و ابی عبد الرحمن النسائی فی سننه و ابن ماجه القزوینی فی سننه و اتفق الجمیع علی صحته حتی صار ذلک اجماعا منهم- قال الحاکم النیسابوری هذا حدیث دخل فی حد التواتر.

(این حدیثی است که بر صحت آن اتفاق نموده اند و آن را ائمه از علماء اعلام و حفاظ مانند ابی عبد اللّه بخاری در صحیح خود و مسلم بن حجاج در صحیح خود و ابی داود در سنن و ابو عیسی ترمذی در جامع و ابو عبد الرحمن نسائی در سنن و ابن ماجه قزوینی در سنن روایت کرده اند و همگی بر صحت این حدیث اتفاق نموده اند و این امر مورد اجماع آنها می باشد، و حاکم نیشابوری گفته است: “این حدیثی است که داخل شده در حد تواتر)

«آمدی» حدیث منزلت را معتبر نمی‌داند

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۰۹-۱۰:۲۰:۲۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۰۲-۲۱:۱۶:۳۳
    • کد مطلب:22320
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2372

ابو الحسن آمدی از متکلّمین و متبحّرین علماء حدیث منزلت را با دلایلی ردّ نموده است.

پاسخ: رد ابوالحسن آمدی بر حدیث منزلت در مقابل عده کثیری از علماء که آن را نقل کرده و صحیح دانسته اند اعتباری ندارد خصوصا که آمدی را عده ای از علماء اهل سنت او را شریر و تارک الصلاه دانسته اند.

ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان (۴۶۷/۳ ترجمه شماره ۴۰۸۰، شرح حال سیف آمدي) نوشته است: السیف الامدی المتکلم علی بن ابی علی صاحب التصانیف و قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده و صح انه کان یترک الصلاه (سیف آمدی متکلم علی بن ابی علی که صاحب تصانیف بوده او را بواسطه سوء اعتقادش از دمشق تبعید کردند و صحیح است که تارک الصلاه بوده است)

و نیز ذهبی که از علماء بزرگ سنی می باشد در میزان الاعتدال (۳۵۸/۳ ترجمه شماره ۳۶۵۲، شرح حال سیف آمدي) این قضیّه را نقل نموده، بعلاوه در اظهار نظر می گوید: “مسلّم است که آمدی از مبتدعه بوده.”

اگر آمدی، اهل بدعت و بی ایمان نبود، هرگز بر خلاف تمام صحابه رسول اللّه صلى خدا عليه‌ و آله ‌و سلم و تمام ثقات علماء اعلام قیام نماید.

اعجب از همه آن که شما، شیعیان را مورد طعن قرار می دهید که چرا احادیث صحیحین را مورد عنایت قرار نمی دهند؟! ولی حدیث مسلّمی را که بخاری و مسلم و سایر ارباب صحاح در صحاح خود نقل نموده اند، آمدی رسماً رد می نماید و مورد توجه شما قرار می گیرد.

ورود حدیث منزلت برای عمر و ابوبکر

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۰۹-۱۰:۲۱:۲۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۲:۱۴
    • کد مطلب:22321
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2410

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

قزعة بن سوید از ابن ابی ملیکه از ابن عباس نقل نموده که رسول اللّه فرمود: ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی.

پاسخ: اگر به کتب رجال مراجعه نمایید خواهید دید که قزعۀ به عنوان فردی کذّاب جعّال معرفی شده است و اکابر علماء اهل تسنن او را مردود و احادیث منقوله او را غیر قابل قبول دانسته اند. مخصوصاً ذهبی در میزان الاعتدال (۴۷۲/۵ ترجمه شماره ۶۹۰۰، شرح حال قزعهًْ بن سوید) در ترجمه حالات قزعه بن سوید و عمار بن هارون، منکر این حدیث گردیده و گوید: هذا کذب. بر فرض صحت این روایت آن را مقایسه کنید با سلسله روایاتی که منزلت هارونی را برای امیرالمومنین علی علیه السلام اثبات کرده و گذشته از جمیع علماء شیعه بزرگان اهل سنت نیز آن را نقل کرده اند آنگاه منصفانه قضاوت کنید که کدامیک از این دو حدیث قابل قبول است.

دلالت حدیث منزلت ۱

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۰۹-۱۰:۲۴:۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۲:۲۲
    • کد مطلب:22322
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2406

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

وجه دلالت حدیث منزلت بر این که علی علیه السلام صلاحیت مقام نبوّت را داشته است چیست؟

پاسخ: رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم علی را به منزله هارون معرّفی نموده و حضرت هارون واجد مقام نبوت و خلافت حضرت موسی و افضل بر تمام بنی اسرائیل بوده است.

مقصود رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در این حدیث شریف، آن است که همان طور که هارون واجد مقام نبوت بود ولی تابع پیامبر اولوالعزمی مانند حضرت موسی بود حضرت علی عليه‌السلام هم علاوه بر مقام امامت صلاحیت برای مقام نبوت داشته لکن پیرو شریعت خاتم الانبیاء صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بود و به جمله انه لا نبی بعدی می رساند که اگر بنا بود پیامبری بعد از من بیاید، علی واجد آن مقام بود.

برخی از اهل سنت نیز به این مطلب اشاره کرده ‏اند. ملا علی بن سلطان محمّد هروی قاری در «مرقاه شرح بر مشکاه» در شرح حدیث منزلت گفته: فیه ایماء الی انه لو کان بعده نبیا لکان علیا؛ یعنی در این حدیث اشاره است به اینکه اگر بنا بود بعد از خاتم الانبیاء پیامبری باشد، آن علی عليه‌السلام بود.

جلال الدّین سیوطی در آخر کتاب «بغیه الوعّاظ فی طبقات الحفّاظ» (۴۱۴/۲ ح ۴۷ باب فی أحادیث منتقاهْ من الطبقات الکبري) با ذکر سلسله روات تا به جابر بن عبد اللّه انصاری که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به امیر المؤمنین فرمود: أما ترضی ان تکون منّی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی و لو کان لکنته؛ خلاصه معنی آن که اگر بنا بود پیامبری بعد از من باشد تو آن بودی یا علی.

و نیز میر سید علی همدانی فقیه شافعی در حدیث دوم از مودّه ششم ((با استفاده از ینابیع المودّه ۲۸۸/۲ ح ۸۲۳ باب ۵۶) از انس بن مالک روایت نموده که پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود:  ان الله اصطفانی علی الانبیاء فاختارنی و اختار لی وصیا و خیّرت ابن عمی وصیی یشد عضدی کما یشد عضد موسی باخیه هارون و هو خلیفتی و وزیری و لو کان بعدی نبیا لکان علی نبیا و لکن لا نبوه بعدی.

دلالت حدیث منزلت ۲

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۰۹-۱۰:۲۵:۱۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۲:۲۹
    • کد مطلب:22323
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2330

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

پیامبر درباره حضرت علی علیه السلام می فرماید: «یا علی انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» منظور این است که ایشان به هر مقامی می‌رسد غیر از پیامبری.

حالا شیعه، علی را امام نموده بعد مقام امام را از پیامبر بالاتر دانسته است؛ چطور ممکن است حضرت علی علیه السلام پیامبر نباشد اما مقامش از پیامبر بالاتر باشد.

پاسخ: در این جا بین دو بحث جایگاه و بحث ویژگی های این دو منصب خلط شده است. امیرالمومنین علیه السلام پیامبر نیست یعنی ویژگی ها و وظایف انبیاء را ندارد. مثلا وحی به آن صورتی که بر پیامبر نازل می شود و ایشان مامور ابلاغ آن به مردم است بر امام نازل نمی شود و امام مامور ابلاغ وحی نیست. اما این مطلب ربطی به جایگاه آن حضرت ندارد. مثلا کسی که پست مدیریت دارد جایگاهش نسبت به معاون برتر است و در عین حال معاون نیست و ویژگی ها و وظایف معاون را ندارد.

حضرت علی علیه السلام فضیلت نبوت و بالاتر از آن امامت را دارد اما با توجه به ظرفی که آن حضرت در آن قرار داشتند و نبوت با پیامبری رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به پایان رسیده بود به پیامبری مبعوث نشدند.

آیا اشتراک امیرالمومنین با پیامبر در تمامی صفات غلو نیست؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۰۹-۱۰:۲۷:۱۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۲:۳۹
    • کد مطلب:22324
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2376

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

قائل شدن به این که علی علیه السلام جمیع صفات و خصائص پیغمبر خدا را دارا بوده غلو در حق آن حضرت است؟

پاسخ: اولا خلیفه پیامبر، از نظر عقلانی باید در جمیع صفات مثل و مانند پیامبر باشد.

برخی از علماء اهل سنت مانند سید احمد شهاب الدین در کتاب توضیح الدلائل علی تصحیح الفضائل (ص ۴۱۰ (نسخه خطی)) مشروحاً به این معنی اشاره نموده و چنین می گویند:

«و لا یخفی ان مولانا امیر المؤمنین قد شابه النبی فی کثیر بل اکثر الخصال الرضیه و الفعال الزکیه و عاداته و عباداته و احواله العلیه و قد صح ذلک له بالاخبار الصحیحه و الآثار الصریحه و لا یحتاج الی اقامه الدلیل و البرهان و لا یفتقر الی ایضاح حجه و بیان و قد عد بعض العلماء بعض الخصال لأمیر المؤمنین علی التی هو فیها نظیر سیدنا النبی الامی»

پوشیده و پنهان نمی باشد آن که مولای ما امیر المؤمنین عليه‌السلام شباهت دارد به رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در بیشتر خصال پسندیده و افعال زکیه از عادات و عبادات و احوال علیه آن حضرت و این مطلب با اخبار صحیحه و آثار صریحه که احتیاجی به دلیل و برهان خارجی ندارد و محتاج به توضیح حجه و بیان نمی باشد ثابت شده است. بعض از علماء، بعض از آن خصال حمیده را به شماره آورده اند که در آن خصال حمیده علی عليه‌السلام نظیر پیغمبر خاتم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم است.

از جمله این که آن حضرت با پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در نسب مانند یکدیگرند. در تطهیر مطابق آیه «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» و در ولایت مطابق آیه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون» نظیر یکدیگرند.

و نظیر آن حضرت است در أداء رسالت و تبلیغ دین بدلیل جریان سورۀ برائت که آن حضرت، ابوبکر را فرستاد تا آیات سوره برائت را در موسم حج بر اهل مکّه قرائت نماید که جبرئیل نازل گردید و عرض کرد، أداء رسالت نمی تواند بنماید مگر خودت یا کسی که از تو باشد. پس آن حضرت آیات سورۀ برائت را از أبی بکر گرفت و به علی عليه‌السلام داد که در موسم حج اداء نمود.

و نظیر آن حضرت است در مولای امت بودن بدلیل فرموده رسول أکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در غدیر خم، که «هر کس را من اولی بتصرف در امر او هستم، پس این علی اولی به تصرف در امر او می باشد.»

و نظیر آن حضرت است در اتحاد نفسانی که نفس علی عليه‌السلام قائم مقام نفس رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم می باشد به دلیل قول خداوند متعال که می فرماید: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ»

و نظیر آن حضرت است در گشودن درب خانه به سمت مسجد مثل فتح باب رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم که به امر پیامبر درهای تمام خانه ها که به مسجد باز بود، بسته شد الاّ در خانه پیامبر و علی و جواز ورود به مسجد در حال جنابت مانند رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم.

و من تتبع احواله فی الفضائل المخصوصه و تفحّص احواله فی الشمائل المنصوصه یعلم انه کرّم اللّه تعالی وجهه بلغ الغایه فی اقتفاء آثار سیدنا المصطفی و اتی النهایه فی اقتباس انواره حیث لم یجد فیه غیره مقتضی - اگر کسی تتبع و تفحص در احوال آن حضرت بنماید، می بیند که در بسیاری از فضائل مخصوصه و شمائل منصوصه، شباهت تام با رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم دارد که غیر از او احدی افتخار این خصائص را ندارد

از مطالب معلوم شد که علی عليه‌السلام در جمیع جهات نظیر و شریک رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بوده؛ کما آنکه هارون نسبت به حضرت موسی عليهما ‌السلام چنین بوده است. فلذا چون موسی هارون را در میان تمام بنی اسرائیل سزاوارتر به این مقام و افضل از همه دید از پروردگار متعال درخواست نمود که «او را شریک امر من قرار بده که وزیر من باشد»

خاتم الانبیاء صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم هم چون در میان تمام امت از علی لایق تر، احدی را برای این مقام ندید لذا از خداوند متعال در خواست نمود همان طور که هارون را وزیر و شریک موسی قرار دادی علی را وزیر و شریک من قرار بده.

ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (ص ۳۲۸، ح ۳۷۵، ذیل آیه ۹۶ سوره ي مریم) و جلال الدین سیوطی در المنثور (۵۲۸/۴ ذیل آیه ۲۹ سوره طه) و ثعلبی در تفسیر کشف البیان (۸۰/۴ ذیل آیه ۵۵ سوره مائده) و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامّه (ص ۲۴، باب ۲) ضمن نزول آیه ولایت نقل می نمایند از ابی ذرّ غفاری و اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) که گفتند: روزی نماز ظهر را در مسجد بجای آوردیم و رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم حاضر بوده، نیازمندی بر خاست و کمک خواست. کسی به او چیزی نداد. علی عليه‌السلام در رکوع نماز بود با دست اشاره به انگشت خود نمود، سائل انگشتر را از انگشت او بیرون آورد پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم آن قضیّه را دید؛ پس سر مبارک به سمت آسمان بلند نمود عرض کرد: «اللّهم ان اخی موسی سألک فقال ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری-الآیه الی قوله-و اشرکه فی امری فانزل علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون الیکما»؛

یعنی پروردگارا! برادرم موسی از تو سؤال نمود و گفت: «خدایا گشاده گردان برای من سینۀ مرا و آسان کن برای من امر و کار مرا تا آنجا که گفت: «برادرم هارون را در کار منشریک ساز»؛ پس نازل فرمود بر آن حضرت آیه ای را که ما تقاضای تو را پذیرفتیم و به هم دستی و وزارت برادرت هارون، بازویت را بسیار قوی می گردانیم و به شما در عالم قدرت و حکومت می دهیم که هرگز بشما دست نیابند.

آنگاه عرض کرد: اللّهم و انا محمّد صفیّک و نبیّک فاشرح لی صدری و یسّر لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی علیا اشدد به ازری؛ یعنی پروردگارا! من محمّد برگزیده و پیغمبر تو هستم، پس گشاده گردان سینه مرا و آسان کن برای من امر مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من که آن علی عليه‌السلام باشد قوی گردان به وجود او پشت مرا.

ابی ذر گوید: بخدا قسم هنوز دعای پیغمبر تمام نشده بود، جبرئیل نازل شد و آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ» الخ-را بر آن حضرت قرائت نمود. انتهی.

معلوم شد دعای پیغمبر صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم مستجاب و علی عليه‌السلام به وزارت رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بر قرار گردید.

محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (ص ۸۹، باب ۱، فصل ۵، ایقاظ وتنبیه) با شرح مفصّلی اشاره باین معنی می نماید.

حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب منقبه المطهرین و شیخ علی جفری در کنز البراهین و سید شهاب الدین در توضیح الدلایل (ص ۳۱۱ خطی) دیگران در مصنّفات و مؤلّفات خود این حدیث را نقل نموده اند، بعضی از اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) و بعضی از دیگران صحابه، تا می رسد به ابن عباس (حبر امت) رضوان اللّه علیه که گفت: اخذ رسول اللّه (صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم) بیدی و بید علی بن أبی طالب فصلّی اربع رکعات؛ یعنی رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم دست من و علی را گرفت پس چهار رکعت نماز گذارد، آنگاه دست بسوی آسمان بلند نموده، عرض کرد: اللّهم سئلک موسی بن عمران و انا محمّد أسئلک ان تشرح لی صدری و تیسّر لی امری و تحلّ عقده من لسانی یفقهوا قولی و اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به ازری و اشرکه فی امری؛ پروردگارا! موسی بن عمران از تو سؤال نمود من هم که محمّد هستم، درخواست می نمایم که گشاده گردانی سینه مرا و آسان نمائی امر مرا و باز نمایی گره را از زبان من، تا بفهمند حرف مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من و آن علی بن أبی طالب است؛ محکم کن به او پشت مرا و شریک قرار بده او را در کار من.

ابن عباس گفت: صدای منادی را شنیدم که گفت: یا احمد قد اوتیت ما سألت؛ یا احمد آن چه سؤال نمودی به تو عطا کردیم. آنگاه رسول أکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم دست علی را گرفت فرمود: دستها را به سوی آسمان بردار و از خدای خودت در خواست بنما که چیزی به تو عطا فرماید. پس علی دست‏ها را بلند نموده، عرض کرد: «اللهم اجعل لی عندک عهدا و اجعلنی عندک ودّا»؛ پروردگارا قرار بده برای من نزد خودت عهدی و پدید آور برای من در نزد خودت محبت و مودّت را. پس جبرئیل نازل گردید و این آیه شریفه را آورد: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»

اصحاب از این قضیّه تعجب نمودند. رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: «ممّا تعجبون انّ القرآن اربعه ارباع فربع فینا اهل البیت خاصا و ربع حلال و ربع حرام و ربع فرائض و احکام و الله انزل فی علیّ عليه السلام کرائم القرآن»

از چه چیز تعجب می کنید قرآن چهار قسمت است: یک ربع قرآن مخصوص ما اهل بیت است و یک ربع قرآن حلال و یک ربع حرام و یک ربع فرائض و احکام است به خدا قسم نازل گردیده درباره علی کرائم قرآن مجید! انتهی.

اعتراف اهل سنت به اعتبار حدیث سد الابواب برای امیرالمؤمنین ع و جعلی بودن آن برای ابوبکر

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۱۹-۱۰:۵۸:۵۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۲:۵۶
    • کد مطلب:22325
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1742

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

حدیث «سد الابواب الا بابه» در اهل سنت درباره ابوبکر نقل شده است نه حضرت علی علیه السلام. و هم چنین پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمودند «ابی بکر از من و من از ابی بکر می باشم».

پاسخ: امویها بسیار تلاش نمودند که در مقابل هر فضیلتی که از خصائص مولانا امیر المؤمنین عليه‌السلام به شمار آمده، حدیثی جعل کنند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این وقایع را مشروحاً نقل نموده و می‏گوید از جمله احادیث موضوعه، همین حدیث است.

احادیث بسیاری در کتب معتبره اهل سنت با ذکر صحیح بودن آن آمده است که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به امر خداوند متعال تمام درهای خانه های مردم به مسجد را بست، مگر در خانه علی عليه‌السلام را.

امام احمد حنبل در مسند (۱۷۵/۱ مسند سعد بن مالک و نیز در ۲۶/۲ مسند ابن عمر و در ۳۶۹/۴ مسند زید بن أرقم) و امام ابو عبد الرّحمن نسائی در سنن (۱۱۲/۵ ح ۸۴۰۹ و ۵/۱۱۸ ح ۸۴۲۳) و خصائص العلوی (باب ذکر قول النبی صلی الله علیه وآله فی علیّ انّ الله لا یخزیه أبداً) و حاکم نیشابوری در مستدرک (۱۳۵/۳ ح ۴۶۳۱ کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب علی، ذکر اسلام امیرالمومنین) و سبط ابن جوزی در تذکره (ص ۴۶، باب ۲، حدیث فی سدّ الابواب) با بیانات مشروحی اثبات این حدیث از طریق ترمذی و احمد می نمایند و ابن اثیر جزری در اسنی المطالب (ص ۶۵) و ابن حجر مکّی در صواعق (ص ۱۲۴، باب ۹، فصل ۲، حدیث الرابع والعشرون) و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری (۱۴/۷ کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر) و طبرانی در المعجم الاوسط (۵۵۳/۴ ح ۳۹۴۲، احادیث علی بن سعید الرازي) و خطیب بغداد در تاریخ خود (۲۰۵/۷ ترجمه شماره ۳۶۶۹، شرح حال جعفر بن محمّد العلوي الحسنی) و ابن کثیر در (البدایه و النهایه ۳۷۹/۷ وقایع سال ۴۰ هجري، شیء من فضائل امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب. حدیث المؤاخاه) و متقی هندی در کنز العمّال (۶۱۸/۱۱ ح ۳۳۰۰۴-۳۳۰۰۵ کتاب الفضائل، باب ۳، فصل ۲، فضائل علی) و هیثمی در مجمع الزوائد (۱۱۴/۹ کتاب المناقب، مناقب علی، باب فتح باب الذي فی المسجد) و محب الدّین طبری در ریاض النضره (۱۵۸/۴ باب ۴، فصل ۶، ذکر الأحادیث والأخبار الوارده فی فضائل علی، حدیث العشرون) و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء (۱۵۳/۴ ترجمه شماره ۲۵۸، شرح حال عمرو بن میمون الأودي) و جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء (ص ۱۷۲، تاریخ علی بن أبی طالب) و جمع الجوامع (۴۲۲/۴ ح ۱۲۹۶۳، السین مع الدال) و لئالی المصنوعه (۳۴۷/۱ کتاب المناقب، مناقب الخلفاء الأربعه) و خطیب خوارزمی در مناقب (ص ۲۹۹ ح ۲۹۶ فصل ۱۹) و حموینی در فرائد السمطین (۲۰۷/۱ ح ۱۶۲، سمط ۱، باب ۴) و ابن مغازلی در مناقب (ص ۲۵۶ ح ۳۰۴-۳۰۷ حدیث سدّوا الأبواب إلاّ بابه وطرقه) و مناوی مصری در کنوز الدقائق (۳۲۳/۱ ح ۴۰۵۴، حرف السین) و سلیمان بلخی حنفی ینابیع الموده باب ۱۷ (۲۵۷/۱ ح ۱-۱۰) را اختصاص به همین معنی داده و شهاب الدین قسطلانی در ارشاد الساری (۱۴۷/۸ کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر) و حلبی در سیره الحلبیّه (۳۴۶/۳ حجّهْ الوداع، باب یذکر فیه مدّهْ مرضه صلی الله علیه وآله وما وقع فیه ووفاته) و محمّد بن طلحه شافعی در  مطالب السؤول (ص ۸۴، باب ۱، فصل ۵)

(گرچه سیوطی این حدیث را از احادیث ضعاف شمرده است، لکن ابن حجر عسقلانی در فتح الباري، ۱۴/۷ کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر، بیانی دارد که با دقت در آن، نادرستی سخن سیوطی آشکار می شود.)

عموم علمای اهل سنت از عمر بن الخطّاب و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن عمر و زید بن ارقم و براء بن عازب و ابو سعید خدری و ابو حازم اشجعی و سعد بن ابی وقّاص و جابر بن عبد اللّه انصاری و غیرهم، به عبارات مختلفه از رسول أکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم این روایت را نقل کرده ‏اند.

و مخصوصاً بعض از علمای اهل تسنن مانند محمّد بن یوسف گنجی شافعی بابی را به این روایت اختصاص داده اند. ایشان در باب ۵۰کفایت الطالب (ص ۲۰۲) بعد از نقل احادیث مسند، می گوید: هذا حدیث عال آنگاه گوید: «چون عده‏ای از درهای منازل أصحاب به مسجد باز می شد و رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم از ورود و توقف در مساجد در حال حیض و جنابت نهی نمود لذا امر فرمود تمام درهای منازل را به مسجد مسدود نمودند الاّ در خانه علی عليه‌السلام را باز گذارند. پس از آن گوید: این اباحه و ورود و توقف در مسجد در حال جنابت خصیصه ای بود برای علی عليه‌السلام و لکن این عمل دلیل بر آن نمی باشد که هر جنب و حائضی می تواند در مساجد ورود و توقف نماید. اختصاص علی علیه السلام به این خصیصۀ عظمی برای آن بود که آن حضرت علم قطعی داشت که علی و فاطمه و اولادهای آنها دور از نجاستند؛ چنانچه آیه «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» تصریح به این معنی دارد.

ترمذی هم اشاره به این معنی نموده، که رسول اکرم فرمود: لا ینبغی لاحد ان یجنب فی المسجد الا انا و علی (الجامع الصحیح، ص ۹۸۱، ح ۳۷۳۶، کتاب المناقب، باب مناقب علی)

با توجه به این توضیح از عالم شافعی آیا دلیلی بر طهارت ابوبکر وجود دارد تا این خصیصه شامل حال او گردد.

(و نیز بیهقی در السنن الکبري، ۶۶/۷ کتاب النکاح، باب دخول المسجد جنباً؛ ابو یعلی در مسند، ۳۱۱/۲ ح ۱۰۴۲ مسند ابی سعید الخدري، و متقی هندي در کنز العمّال، ۵۹۹/۱۱ ح ۳۲۸۸۵ از ابی سعید و در صفحه ۶۲۶ از همین جلد، ح ۳۳۰۵۱ با اختلاف اندك در الفاظ، از امّ سلمه، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی علیه السّلام همین حدیث را نقل کرده اند)

حاکم در مستدرک (۱۳۵/۳ ح ۴۶۳۲، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب علی، ذکر اسلام امیرالمومنین) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (۴۰۶/۲ ح ۷۶، باب ۵۹، فصل ۳) به نقل از ذخایر العقبی (ص ۷۷، قسم ۱، باب فضائل علی، ذکر انّ النبی أمر بسدّ الأبواب الشارعه فی المسجد إلاّ باب علی) امام الحرم از مسند امام احمد بن حنبل (۲۶/۲ مسند ابن عمر) و خطیب خوارزمی در مناقب (ص ۳۳۲، ح ۳۵۴، فصل ۱۹) و ابن الحجر در صواعق (ص ۱۲۷، باب ۹، فصل ۳) و سیوطی در تاریخ الخلفاء (ص ۱۷۲، شرح حال علی بن أبی طالب، فصل فی الأحادیث الواردهْ فی فضله) و ابن اثیر جزری در اسنی المطالب (ص ۶۵) و دیگران با مختصری کم و زیاد در الفاظ نقل نموده اند که عمر خطاب گفت: لقد اوتی علی ابن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحده منهنّ احبّ الیّ من حمر النعم زوّجه النبیّ صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بنته و سدّ الابواب الاّ بابه، و سکناه المسجد مع رسول اللّه یحلّ له فیه ما یحلّ له، و اعطاه الرایه یوم خیبر.

و نیز ابن ابی شیبه در المصنّف، ۵۰۰/۷ ح ۳۶، کتاب الفضائل، فضائل علی بن أبی طالب؛ ابن اثیر در اسد الغابه، ۲۱۴/۳ شرح حال عبدالله بن عثمان (ابوبکر)؛ سمهودي در وفاء الوفاء، ۴۷۵/۲ السنه العاشرهْ من الهجرهْ، باب ۳، فصل ۱۱؛ متقی هندي در کنز العمّال، ۱۱۰/۱۳ ح ۳۶۳۵۹، کتاب الفضائل بعد از باب ۱۰، باب فضائل الصحابهْ، فضائل علیّ؛ هیثمی در مجمع الزوائد، ۱۲۰/۹ کتاب المناقب، مناقب علی، باب جامع فی مناقبه. هیثمی بعد از نقل حدیث می نویسد: «رواه أحمد و أبو یعلی و رجالهما رجال الصحیح » و ابن کثیر در البدایهْ و النهایهْ، ۳۷۷/۷ حوادث سال ۴۰ هجري، شیء من فضائل أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب)

 

شیعه بر خلاف اهل سنت به کتب سنیان مراجعه می‌کند

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۱۹-۱۱:۱:۴۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۳:۹
    • کد مطلب:22326
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1745

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

علماء شیعه کتاب های ما را با دستگیره و پارچه بر می دارند که دستشان به جلد کتاب نخورد تا چه رسد به آنکه مطالعه نمایند.

پاسخ: شما قطعاً دلیلی ندارید که اثبات کند علماء شیعه حاضر به دست زدن به کتب اهل تسنن نیستند و آن ها را با پارچه برمی‏دارند بلکه بیگانگان، و بیگانه پرستان و شیاطین داخلی پیوسته می خواهند آب را گل آلود نموده و از نفاق مسلمانان به نفع خود بهره برداری نمایند.

خداوند متعال در سوره حجرات آیه ۶ می فرماید: إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ (هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق نکنید) در مورد آن تحقیق کنید. مبادا در اثر نادانی با قومی درگیر شوید و سخت پشیمان گردید.) اگر این دستور بزرگ نصب العین آقایان بود، کلمات دشمنان در شما اثر نمی نمود که امروز پشیمانی آورد.

ما کتابهای کفّار و مشرکین و مرتدّین را با انبر بر نمی‏داریم، تا چه رسد به کتب اهل سنت. بر خلاف گفته شما کتاب های معتبره علماء شما را به دقت مطالعه می کنیم. نوع محصّلین شیعه بخش بسیاری از علوم صرف و نحو و معانی و بیان و منطق و لغت و تفسیر و کلام را از کتب و تألیفات علماء سنی استفاده می نمایند؛ پس چگونه آن کتب را با انبر و پارچه بر می دارند؟!!

ما حکم صرّاف بینا را داریم که می توانیم خوب و بد کتب را تمیز داده، فریب شبهات و اشکالات امثال فخر رازی ها و مغلطه کاری امثال ابن حجرها و روزبهان ها و آمدی ها و ابن تیمیّه ها را نخوریم و تحت تأثیر غلط کاری های آنها قرار نگیریم.

چه کسی مسئول تفرقه افکنی میان مسلمانان است؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۱۹-۱۱:۲:۵۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۳:۱۵
    • کد مطلب:22327
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2338

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

گویندگان لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه با هم برادرند. طرح مباحث اختلافی بین شیعه و سنی موجب تفرقه و سوء استفاده دشمن می شود.

پاسخ: اگر این چنین است پس چرا اهل سنت، شیعیان اهل بیت رسالت را که اقرار بوحدانیّت پروردگار و نبوّت خاتم الانبیاء صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم می نمایند و همگی اهل یک قبله و یک کتاب می باشند؛ عامل به تمام احکام و واجبات بلکه مستحباتند؛ نماز می خوانند؛ روزه می گیرند؛ حج بیت اللّه به جا می آورند و ترک محرّمات می نمایند؛ ادای خمس و زکاه می کنند و معتقد به معاد می باشند، کافر و مشرک و رافضی می خوانند و از خود دور می نمایید؟

پس وسیله افتراق کلمه و دوییت و نفاق سنی ها هستند که چند میلیون مسلمان مؤمن موحد را از خود جدا به آنها کافر و مشرک و رافضی می گویند در صورتی که دلیل محکمی بر شرک و کفر آنها ندارید. آنچه می گویید تهمت محض و مغلطه کاری می باشد.

شب پنجم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۸-۱۰:۱۱:۵۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22138
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1172

چرا خداوند امام حسین را یاری نکرد؟

این چه خدایی است که بهترین بنده‌اش امام حسین را نجات نداد؟

آیا صحت دارد علمای اهل سنت به شیعیان و علمای ایشان تهمت می زنند؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۰۵-۲۲:۱۰:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22664
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1761

بله این مطلب صحت دارد. برای نمونه شواهدی را ذکر می کنیم:

 

1- تهمت های «ابن عبد ربه» به شیعیان

یکی از علمای ادبی عامه محمّد بن عبد ربه قرطبی اندلسی مالکی، متوفّای سال 328 قمری در قرطبه است. او در «عقد الفرید» (1) شیعیان را یهود این امّت معرفی نموده و نوشته همانطور که یهودی ها نصاری را دشمن می دارند، شیعیان هم اسلام را دشمن می دارند. آن گاه با این عنوان، تهمت های بسیار به شیعیان زده است.

از جمله می گوید: شیعیان مانند یهود به سه طلاق عقیده ندارند.

و نیز قائل به عدّه ی بعد از طلاق نیستند.

 

کذب این اتهام پر واضح است. در حالی که تمام کتب فقهیه و رسائل عملیه ی علمای شیعه پر است از دستورات سه طلاق و طریقه ی عدّه نگاه داشتن بعد از طلاق.

 

او همچنین می گوید: شیعیان مانند یهود، جبرئیل را دشمن می دارند؛ به علت آنکه وحی را اشتباهی برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آورده، در حالی که باید بر علی (علیه السلام) وحی می آورد!

 

در حالی که شیعیان، حضرت محمّد مصطفی خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله) را پیغمبر بر حق می دانند که ابداً اشتباهی در نزول وحی در آن حضرت به کار نرفته بلکه شیعیان معتقدند که جبرئیل امین وحی الهی، امیرالمؤمنین را از جانب خدای متعال به وصایت و خلافت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) معرفی نموده است.

اگر این مرد زحمت تهیه و مطالعه کتب شیعیان را به خود می داد، چنین تهمتی را نمی زد. شاید هم عمداً زده، تا امر را بر بی خبران مشتبه نماید.

 

و نیز گوید: شیعیان مانند یهود هستند، به سنّت پیغمبر عمل نمی کنند وقتی به هم می رسند، عوض سلام می گویند:

«السام علیکم؛ یعنی مرگ بر شما باد؟!»

 

طرز عمل و معاشرت شیعیان با دیگران، بزرگ ترین دلیل بر کذب گفتار او می باشد.

 

و عجیب تر می گوید: همانطور که یهود، خون و مال تمام مسلمانان را حلال می دانند؛ شیعیان نیز خون و مال کفار را حلال می دانند.

 

و حال آنکه خود اهل سنت شاهد اعمال شیعیان هستند و می بینند که شیعیان جان و مال کفّار را حلال نمی دانند، تا چه رسد که تصرّف در جان و مال مسلمانان کنند. در مذهب شیعه، حق الناس بزرگ ترین گناه به شمار آمده و قتل نفس از گناهان کبیره می باشد.

 

2- تهمت های ابن حزم

یکی از اکابر علمای اهل سنت احمد بن سعید بن حزم اندلسی، متوفّای سال 456 قمری در بادیه لبله می باشد که در کتاب «الفصل فی الملل و النحل» جسارت های بسیار، توأم با دروغها و تهمت های عجیب به شیعیان زده است. مخصوصاً جلد اوّل آن کتاب را مطالعه کنید، ببینید چه هزلیاتی گفته؛ از جمله صریحاً می گوید: شیعیان مسلمان نیستند، بلکه کفّار و دروغگویانی هستند که سرچشمه از یهود و نصاری گرفته اند؟!

 

و در صفحه 182 جلد چهارم می گوید: شیعیان ازدواج با نُه زن را جایز می دانند؟! (2)

 

بزرگ ترین دلیل بر کذب گفتار و تهمت عجیب این مرد کذّاب، کتب فقهیه‌ی استدلالیه و رسائل عملیه‌ی قرون متمادیه شیعیان است که در همه جا دستور است بیش از چهار زن به نکاح دائم حرام است که گذشته از فقهاء و دانشمندان شیعه، تمام شیعیان جاهل بیابانی هم می دانند که چنین دستوری ابداً وجود خارجی ندارد.

 

و اگر کسی جزوات آن کتاب را ببیند، از نقل اقوال دروغ، تهمت ها، فحش ها و نسبتهای بدی که به شیعیان می دهد، واقعاً خجالت می کشد؛ برای نمونه به همین مقدار کفایت است.

 

3- تهمت های ابن تیمیّه

احمد بن عبدالحلیم حنبلی معروف به ابن تیمیه، متوفای سال 727 قمری، او از بین همه‌ی علمای اهل سنت نسبت به شیعیان، بلکه مولانا امیرالمؤمنین و عترت طاهره رسول الله (صلی الله علیه و آله) بغض و کینه ی عجیبی داشته و اگر کسی مجلّدات کتاب «منهاج السنّهْ» این مرد را بخواند، مبهوت می شود از شدّت عداوت او، که روی همین اصل، گذشته از آنکه تمام نصوص صریحه و فضایل عالیه مولانا امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین را رد و تکذیب می نماید، دروغ ها و تهمت های عجیبی به شیعیان نسبت داده که عقل هر شنونده ای مات و حیران می گردد که اگر بخواهم به هر یک از آنها جواب بدهم، رشته ی سخن به درازا خواهد کشید، ولی برای نمونه به بعضی از آنها اشاره می نماییم و عجیب آنکه با آن همه دروغ هایی که خود نسبت به شیعیان می دهد، برای اغوای عوام بی خبر در منهاج السنه می نویسد احدی از طوایف اهل قبله مانند شیعیان دروغ نگفته اند. فلذا اصحاب صحاح، روایات آنها را نقل ننموده اند؟! (3)

 

در جای دیگر نیز می گوید: شیعیان به مساجد اعتنایی ندارند. مساجد آنها خالی از جمعیت می باشد. نه جمعه و نه جماعت، در مساجد بر پا نمی کنند و اگر گاهی نماز بگزارند، فرادا می خوانند؟! (5)

 

کلام خنده آور او ما را از جواب بی نیاز می کند.

 

او در ادامه می گوید: شیعیان مانند مسلمانان به حج بیت الله نمی روند، بلکه حجّ آنها زیارت قبور می باشد. ثواب حجّ قبور را از حجّ خانه ی خدا بالاتر می دانند، بلکه سب و لعن می نمایند کسانی را که به حجّ قبور نمی روند؟! (6)

 

و حال آنکه اگر کتب و رسائل عبادات شیعیان را باز کنید، می بینید که فصل مخصوصی راجع به این عبادت قرار داده اند به نام «کتاب الحج - باب الحج».

گذشته از آنکه هر فقیهی کتاب مناسک حج دارد که در آنها دستورات عالیه برای شیعیان در تشرّف به حج داده اند، تا آنجا که اخباری از ائمّه ی معصومین نقل نموده اند که مسلمان (شیعه یا سنّی) اگر مستغنی شد و حجّ بیت الله را ترک نمود، از اسلام خارج است و هنگام مرگ، (از غیب عالم) به او تارک حج گفته می شود: به چه طریق میل داری بمیری؛ به دین یهود یا نصرانیت و یا مجوسیت. (7)

آیا عقل باور می کند با چنین دستوراتی، شیعیان ترک حجّ بیت الله نمایند؟ اگر از یک شیعه عامی که تشرّف به عتبات عالیات و زیارت قبور ائمّه اطهار می نماید، سؤال کنید که عمل حج را کجا باید به جای آورد، جز مکّه معظّمه به شما جواب نخواهد داد.

 

و در صفحه 11 جلد اول می گوید: شیعیان سگهای خود را به نام ابی بکر و عمر می نامند و پیوسته آنها را لعن می کنند. (8)

 

و حال آنکه در تمام کتب احکام و اخبار شیعه، بر خلاف عقیده‌ی اهل سنت، سگ را نجس العین معرفی نموده اند و در همه جا آورده اند که اگر در خانه ی مسلمانی سگ باشد، رحمت خدا به اهل آن خانه نازل نمی گردد.

مسلمانان شیعه ممنوع از نگهداری سگ هستند مگر در چند جا برای شکار، پاسبانی خانه و گله بانی با شرایط مخصوصی که ثبت نموده اند. (9) یک علّت مخالفت حضرت سیدالشهداء، با یزید، برای آن بود که یزید سگ بازی می کرد و در خانه، بدون جهات مذکوره، سگ نگهداری می کرد.

 

و نیز در جلد دوم می نویسد: شیعیان چون منتظر امام منتظر می باشند، لذا در بسیاری از مکان ها مانند سرداب در سامراء، روزها مرکبی از اسب یا قاطر یا غیر آن حاضر می کنند و فریاد می زنند به امام خود که مرکب حاضر است و همه مسلّح آماده خدمت هستیم؛ خروج نما و در اواخر ماه مبارک رمضان رو به مشرق ایستاده، آن حضرت را صدا می زنند تا خروج نماید و میان آنها اشخاصی ترک نماز می کنند که مبادا آن حضرت ظاهر شود و او در نماز باشد و از خدمتگزاری آن حضرت محروم گردد؟! (10)

 

عجب از گفتارهای ناهنجار و تهمت های بی حساب و خنده آور ابن تیمیه که در گوشه ی بیابان های دور افتاده، چنین هزلیاتی گفته، بلکه تعجّب از علمای امروز مصری و دمشقی و غیره داریم که در تمام بلاد با شیعیان محشورند و مخصوصاً در سامراء که برخی اهالی آن از اهل تسنّن می باشند و حتی خدّام سرداب مقدّس هم همگی سنّی هستند، (در زمان حیات ابن تیمیه) از آنها تحقیق نکرده و از علمای بزرگ نشنیده، تبعیت از هزلیات امثال ابن تیمیه ها نموده و این قبیل خرافات و ترّهات را در کتاب های خود درج می نمایند! (مانند عبدالله قصیمی مصری در الصراع بین الاسلام والوثنیه و محمد ثابت مصری در الجولهْ فی ربوع شرق الأدنی و موسی جار الله ترکستانی در الوشیعهْ فی نقد عقاید الشیعه و احمد امین مصری در فجر الاسلام وضحی الاسلام و غیرهم).

 

4- تهمت های شهرستانی

چه بسا از کتب اهل سنت که بسیار معروفیت جهانی پیدا نموده، در صورتی که تحقیقاً قدر و قیمتی از جهت علم و اطلاع مؤلّف آن ندارد؛ مانند ملل و نحل محمّد بن عبدالکریم شهرستانی، متوفای سال 548 قمری که در نزد ارباب تحقیق قدر و قیمت ندارد. صفحات آن کتاب را که آدمی باز می نماید، می بیند چه نسبت های ناروا و تهمت های بی جا که به شیعیان داده. گذشته از نسبت علی پرستی و عقیده به تناسخ و تشبیه (11) و خرافاتی که عقل و شرع از آنها دور و روح شیعیان از آنها برکنار است، به آنها داده است و معلوم است که قوه ی تشخیص و تعمّق در حقایق نداشته است.

 

برای نمونه به یک واقعه ی ساده ی تاریخی اشاره می نماییم که خوانندگان محترم از همین امر جزئی پی به مطالب کلی کتاب برده و مؤلّف را بشناسند:

او ضمن وقایع و حالات اثنی عشریه می نویسد: بعد از حضرت امام محمّد تقی «حضرت امام علی بن محمد النقی و مشهد مکرمش در قم است» (12) و حال آنکه هر عارف و عامی حتی دشمنان و اطفال هم می دانند که قبر مبارک حضرت هادی، امام علی النقی (سلام الله علیه) در سامراء، پهلوی قبر فرزند والا تبارش امام حسن عسکری (علیه السّلام) می باشد، دارای حرم و گنبد طلای بسیار عالی است که مرحوم ناصرالدین شاه قاجار، افتخار مذهَّب نمودن آن را داشته است.

 

اینها نمونه هایی بودند از تهمت ها، دروغ ها و اهانت هایی که اکابر علمای اهل تسنّن به جامعه شیعیان نسبت داده اند و اگر می خواستیم به فهرست اقوال تمامی آنها، از قبیل ابن حجر مکّی، جاحظ، قاضی روزبهان و امثال آنها بپردازیم، بایستی بیشتر قلم بزنیم.

 

منابع:

1- عقد الفرید، ابن عبد ربه، 2/222

2- الفصل، ابن حزم، 4/182، ذکر العظائم المخرجهْ إلی الکفر

3- منهاج السنه، ابن تیمیه، 1/66، مقدمه مؤلف، الرافضه هم أضلّ الناس فی العقول والنقول

4- همان، 1/99، فصل فی مقدمهْ کتاب ابن المطهّر

5- همان، 1/474، فصل فی الرد علی قوله انّهم یقولون إنّ الأنبیاء غیر معصومین

6- همان

7- کافی، شیخ کلینی، 4/268/1 و 5

8- همان، 1/50

9- علاوه بر آیات قرآن کریم که در تحریم سگ و نجس بودن آن وارد شده است در روایات اهل بیت علیه السّلام نیز بر تحریم آن تأکید شده است و حتی ثمن آن نیز باطل است. روی عن النبی (صلی الله علیه و آله) انه قال: (ان الله تعالی حرم الکلب و حرم ثمنه و حرم الخمر وحرم ثمنها) (الخلاف، شیخ طوسی، 3/466)، و نیز از امام صادق (علیه السّلام) روایت شده است: البحث ثمن المیته وثمن الکب... (الکافی 5/127/2، باب البحث) عن ابی عبدالله (علیه السّلام)... انّ الله لم یخلق خلقاً شراً من الکلب و ان الناصب اهون علی الله من الکلب (کافی، 3/14/1 باب ماء الحمام)

10- همان، 1/44

11- الملل والنحل، شهرستانی، 1/155 - 157، باب 6، الغالیه

12- همان، 1/150، باب 6، الشیعهْ الاثنا عشریه

به چه دلیل ابوهریره جاعل حدیث و ملعون است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۰۵-۲۲:۱۰:۲۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22665
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2288

بنابر اخبار کثیر در کتب خاصه و مخصوصاً عامه در مذمّت ابوهریره و حالات او مشخص می شود او جعال حدیث و معلون است.

ابن ابی الحدید معتزلی شرح «نهج البلاغه» (1) از شیخ و استاد خود، ابو جعفر اسکافی نقل می کند که معاویة بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را مأمور نمود که اخبار قبیحه در طعن و بیزاری جستن از علی (علیه السّلام) جعل نمایند و میان مردم انتشار دهند. فلذا آنها پیوسته مشغول این امر بودند و انتشار قبایح می دادند؛ از جمله ی آن اشخاص ابو هریره، عمرو بن عاص و مغیرهْ بن شعبه بودند.

 

وی سپس قضایا را شرح مفصّل می دهد تا در صفحه 359 از اعمش روایت نموده (2) که وقتی ابو هریره با معاویه وارد مسجد کوفه شد و کثرت استقبال کنندگان را دید، بر دو پای خود برخاست، در حالتی که دو دستی بر سر می زد (برای جلب توجّه مردم). آن گاه گفت: ای مردم عراق! آیا گمان می برید من دروغ بر خدا و پیغمبر بگویم و آتش جهنّم را بر خودم بخرم؟ بشنوید از من آنچه را که من از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود:

«انّ لکلّ نبیّ حرماً والمدینه حرمی، فمن أحدث فیها حدثاً فعلیه لعنه الله والملائکه والناس أجمعین. قال: وأشهد بالله أنّ علیّاً أحدث فیها حدثاً.»

برای هر پیغمبری حرمی است و حرم من مدینه است. هر کس احداث حادثه ای در مدینه بنماید بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم. آن گاه ابوهریره گفت: خدا را گواه می گیرم که علی (علیه السلام) در مدینه احداث حادثه نمود! (یعنی مردم را تحریک نمود)

وقتی این خبر به معاویه رسید که ابوهریره چنین خدمتی به او نموده، آن هم در کوفه، مرکز خلافت علی (علیه السّلام)، فرستاد او را آوردند، اکرامش نمود، جایزه اش داد و او را والی مدینه گردانید.

 

ابوهریره ملعون است چون سب کننده ی خداوند و پیغمبر است. بنابر اخبار متواتری که اکابر علمای اهل سنت نقل نموده اند که رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس علی را سب نماید، مرا سب نموده و کسی که مرا سب نماید، خدا را سب نموده؛ چون ابوهریره از جمله کسانی بوده که علاوه بر سب و لعن نمودن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام)، به واسطه جعل و وضع حدیث مردم را وادار به سبّ آن حضرت می نمود!

 

شرکت ابوهریره با بسر بن ارطاهْ در ظلم و کشتار مسلمین از دیگر دلائل ملعون بودن اوست.

طبری (3)، ابن اثیر(4)، ابن ابی الحدید(5)، علامه ی سمهودی(6)، ابن خلدون(7)، ابن خلّکان و دیگران نوشته اند: موقعی که معاویهْ بن ابی سفیان بسر بن ابی ارطاهْ سفاک، خونخوار، قسی القلب و شقی النفس را برای سرکوبی اهل یمن و شیعیان مولانا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) با چهار هزار مرد جنگی شامی از راه مدینه روانه یمن نمود، او در بین راه مدینه، مکّه، طائف، تباله (که شهری است در تهامه)، نجران، قبیله ی ارحب (که از قبایل همدان بود)، صنعا، حضرموت و اطراف آنها، منتها درجه ی اهانت و سفّاکی و قتل عام و ظلم و تعدّی را اعمال نمودند، به پیر و جوان بنی هاشم و شیعیان امیرالمؤمنین اکتفا ننمودند، حتی دو طفل صغیر ابن عباس را که از طرف امیرالمؤمنین (علیه السّلام) والی یمن بود، سر برید، تا آنجا که شماره کشته شدگان به امر آن ملعون را در آن سفر، زیاده از سی هزار نفر آورده اند؟!

 

ابوهریره در این مسافرت، به معیت و معاونت بُسر سفّاک خونخوار حاضر و ناظر عملیات فجیع او بود. مخصوصاً در ظلم و ستمی که به اهل مدینه منوّره وارد آوردند و آن مردم بی گناه بلادفاع، مانند جابر بن عبدالله انصاری و ابو ایوب انصاری و دیگران، همگی ترسان و لرزان، بعضی فراری و برخی در خانه ها پنهان گشتند و خانه های آنها را مانند خانه ابو ایوب انصاری که از صحابه خاصّ رسول الله بود آتش زد. ابوهریره می دید و حرفی نمی زد، بلکه معاون و کمک یار او بود.

مخصوصاً بعد از حرکت آن لشکر نکبت اثر، به سمت مکّه معظّمه، ابوهریره به همان عنوان نیابت در آنجا ماند و بعد هم از طرف معاویه به جبران این خدمتگزاری و مساعدت با بسر بن ارطاهْ، والی مدینه گردید.

 

آیا این مرد دنیاپرست که در مدّت سه سال (8) در مدینه و مصاحب رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود. حدیث معروف پیامبر در مورد ترساندن مردم مدینه را نشنیده بود؟!

علامه سمهودی در تاریخ المدینه، احمد حنبل در مسند، سبط ابن جوزی در صفحه 163 «تذکره» و دیگران با سلسله اسناد از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل نموده اند که پیامبر مکرر می فرمود:

«من أخاف أهل المدینه ظلماً أخاف الله وعلیه لعنه الله والملائکه والناس أجمعین، لا یقبل الله منه یوم القیامه صرفاً ولاعدلاً. لعن الله من أخاف مدینتی. لا یرید أهل المدینه أحد بسوء إلاّ أذابه الله فی النار ذوب الرصاص.» (9)

هر کس از روی ظلم اهل مدینه را بترساند، خداوند او را بترساند و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم و قبول نمی نماید خداوند از او روز قیامت هیچ چیزی را. لعنت خدا بر کسی که بترساند اهل مدینه مرا. احدی اراده بدی به اهل مدینه نمی نماید مگر آنکه خداوند او را مانند سرب در آتش آب خواهد نمود.

 

او در این صورت چگونه شرکت نمود در لشکری که آن همه ظلم و تعدّی و ایجاد خوف و ترس در اهل مدینه نمودند.

 

مردود بودن ابوهریره و تازیانه زدن عمر به او

ابن اثیر در حوادث سال 23 و ابن ابی الحدید در صفحه 104 جلد سوم «شرح نهج البلاغه» (10) و دیگران نقل نموده اندکه چون عمر در سال 21، ابو هریره را والی بحرین نمود، به او خبر دادند مال بسیاری جمع نموده و اسب های زیادی خریده و لذا در سال 23 او را معزول نمود. همین که خدمت خلیفه رسید، خلیفه گفت:

«یا عدوّ الله وعدوّ کتابه أسرقت مال الله».

یعنی ای دشمن خدا و دشمن کتاب خدا آیا دزدی نمودی مال خدا را؟

گفت: هرگز دزدی نکردم، بلکه عطایایی مردم به من دادند.

 

و نیز ابن سعد در صفحه 90 جلد چهارم «طبقات» (11) و ابن حجر عسقلانی در «اصابه» (12) و ابن عبدربه در جلد اوّل «عقد الفرید» (13) می نویسد: خلیفه گفت: ای دشمن خدا! وقتی تو را والی بحرین نمودم، کفش و نعلینی به پا نداشتی. اینک شنیده ام اسب هایی به هزار و ششصد دینار خریداری نمودی، از کجا آوردی؟ گفت: عطایای مردم است که نتایج آن بسیار گردیده. خلیفه متغیر گردید، از جا برخاست و آن قدر تازیانه بر پشت او زد تا خون آلود شد. آن گاه امر کرد ده هزار دینار که در بحرین ذخیره نموده بود، از او گرفته و تحویل بیت المال دادند.

 

عمر نه تنها در زمان خلافت او را زد، بلکه مسلم در کتاب «صحیح» (14) می نویسدکه در زمان رسول خدا، عمر بن الخطّاب ابوهریره را آن قدر زد تا به پشت بر زمین خورد.

 

ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» (15) می گوید:

«قال أبو جعفر (الاسکافی): أبوهریره مدخول عند شیوخنا، غیر مرضیّ الروایه، ضربه عمر بالدره و قال قد اکثرت من الروایه أخری بک أن تکون کاذباً علی رسول الله صلی الله علیه و آله»

ابو جعفر اسکافی (شیخ معتزله) گفته است: ابو هریره در نزد شیوخ ما مدخول است (یعنی از حیث عقل) و روایت، او مورد رضا و قبول ما نمی باشد و عمر او را تازیانه زد و گفت: زیاده روی در روایت نموده ای و تو نسبت دروغ می دهی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله).

 

ابن عساکر در «تاریخ کبیر» (16) و متقی در «کنز العمّال» (17) نقل می نمایند:

عمر او را با تازیانه زد و زجرش نمود و منع از نقل حدیث از رسول الله نمود و گفت: روایت زیاد نقل می نمایی از پیغمبر و تو نسبت دروغ می دهی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله). لذا باید ترک کنی نقل حدیث را از قول آن حضرت و الاّ تو را می فرستم به زمین دوس (که قبیله ای است در یمن که ابوهریره از آنجا بوده) و یا به زمین بوزینگان، یعنی کوهستانی که بوزینگان در آنجا زیاد هستند.

 

و نیز ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» (18)، از استاد خود، ابو جعفر اسکافی نقل نموده که حضرت مولی الموحّدین امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمود:

«ألا انّ أکذب الناس - أو قال أکذب الأحیاء - علی رسول الله صلی الله علیه و آله أبوهریره الدوسی.»

بدانید که دروغگوترین مردم - یا فرمود دروغگوترین زندگان - به رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوهریره دوسی می باشد. (دوس قبیله ای است در یمن)

 

ابن قتیبه در «مختلف الحدیث» (19)، حاکم در «مستدرک» (20)، ذهبی در تلخیص «المستدرک» (21) و مسلم در «صحیح» (22) در فضایل ابوهریره همگی نقل می نمایند که مکرّر عایشه او را رد نموده و می گفت: ابو هریره کذّاب است و از قول رسول خدا بسیار جعل حدیث می نماید.

 

ابو هریره را نه تنها شیعه بلکه عمر، عایشه، صحابه و تابعین مردود خوانده اند.

 

چنانچه شیوخ معتزله و علمای آنها و حنفی ها عموماً احادیث ابوهریره را مردود می دانند و هر حکمی که سندش منتهی به ابوهریره می شود، باطل می دانند؛ چنانچه نووی در شرح صحیح مسلم، مخصوصاً جلد چهارم، مبسوطاً متعرّض است.

 

و ابو حنیفه، می گفت: صحابه رسول الله عموماً ثقه و عادل بودند. من از هر کدام و به هر سند باشد، حدیث می گیرم، مگر حدیثی که سندش منتهی گردد به ابو هریره و انس بن مالک و سمرهْ بن جندب که از آنها نمی پذیرم. (23)

 

پس اهل سنت به شیعه اعتراض ننمایید که چرا ابو هریره صحابی را جعل کننده حدیث و معلون می دانند؛ چون او در نزد خود عامه هم معلون و مردود است.

 

منابع:

1- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 4/63، خطبه 56

2- همان، 4/67، خطبه 56

3- تاریخ طبری، ابن جریر طبری، 4/106 - 107

4- الکامل، ابن اثیر، 3/384، وقایع سال 40 هجری

5- شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، 1/340، خطبه 25

6- وفاء الوفاء، سمهودی، 1/46، باب 2، فصل 2

7- تاریخ ابن خلدون، 3/4 و 5

8- طبقات ابن سعد 1/265

اصابه ابن حجر 7/359

صحیح البخاری، 5/42، ح 119

حاکم در مستدرک 3/581، ح 6154

ابن عبد البر در استیعاب 4/1772

9- صحیح بخاری، 3/53 -54، ح 129

صحیح مسلم، 2/995 - 998، ح 467

وفاء الوفاء، سمهودی، 1/46، باب 2، فصل 2

تاریخ المدینهْ، 58/110

تذکرهْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص258، باب 9

مسند احمد بن حنبل، 4/55

10- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 16/165، خطبهْ 40

11- طبقات الکبری، ابن سعد، 4/250، ترجمه شماره 520

12- الاصابهْ، ابن حجر عسقلانی، 7/360، ترجمه شماره 10680

13- عقد الفرید، ابن عبد ربه، 1/34

14- صحیح مسلم، 1/60، ح 52، کتاب الایمان

15- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 4/68 - 67، خطبه 56

16- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 50/172، ترجمه شماره 5817

17- کنز العمّال، متقی هندی، 10/291، ح 29472

18- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/68، خطبه 56

19- تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبه، ص89

20- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/582، ح 6160

21- تلخیص المستدرک، ذهبی، 3/509

22- صحیح مسلم، 4/1940، ح 160

23- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/68، خطبه 56

آیا روایات اهل سنت در مدح ابوبکر و عمر صحت دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۰۵-۲۲:۱۰:۲۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22666
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2096

قبل از جواب نیکوست برخی از روایات مدح شیخین را بیاوریم:

روایت اول:

«إنّ الله یتجلّی للناس عامّه و یتجلّی لأبی بکر خاصّه.»

به درستی که خداوند تجلی می فرماید از برای همه مردم عمومی و برای ابی بکر خصوصی.

 

روایت دوم:

«ما صبّ الله فی صدری شیئاً إلاّ صبّه فی صدر أبی بکر.»

نریخت خداوند در سینه من چیزی را مگر آنکه ریخت در سینه ابی بکر.

 

روایت سوم:

«أنا و أبی بکر کفرسی رهان.»

من و ابی بکر هر دو با هم مساوی هستیم؛ مانند دو اسب که در مسابقه با هم برابر باشند.

 

روایت چهارم:

«إنّ فی السماء الدنیا ثمانین ألف ملک یستغفرون لمن أحبّ أبابکر و عمر و فی السماء الثانیه ثمانین ألف ملک یلعنون من أبغض أبابکر وعمر.»

در آسمان دنیا هشتاد هزار ملک استغفار می نمایند برای کسی که دوست بدارد ابی بکر و عمر را و در آسمان دوم هشتاد هزار ملک لعن می نمایند دشمنان ابی بکر و عمر را.

 

روایت پنجم:

«أبوبکر و عمر خیر الأوّلین و الأخرین.»

ابوبکر و عمر، بهترین اوّلین و آخرین اند.

 

روایت ششم:

«خلقنی الله من نوره وخلق أبابکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق أمّتی من نور عمر و عمر سراج أهل الجنّه.»

خلق نموده خدای تعالی مرا از نور خودش و خلق نموده ابی بکر را از نور من و خلق نموده عمر را از نور ابی بکر و خلق نموده است امّت مرا از نور عمر و عمر، چراغ اهل بهشت است.

 

حدیث هفتم:

«ما ینبغی لقوم فیهم أبوبکر أن یتقدّم علیه غیره.»

سزاوار نیست برای قومی که ابی بکر در میان آنها باشد و دیگری را بر او مقدم دارند.

 

جواب این روایات ساختگی:

اوّلاً مضامین ظواهر این اخبار خود دلالت کامله بر فساد و کفر راوی دارد که می رساند از لسان مبارک رسول اکرم، چنین مضامینی صادر نگردیده؛

زیرا حدیث اوّل، دلیل بر تجسّم است و قطعاً عقیده بر جسمیت حضرت باری تعالی کفر محض است.

حدیث دوم می رساند که ابی بکر شریک رسول الله بوده در آنچه بر آن حضرت نازل می شده.

حدیث سوم می رساند که خاتم الانبیاء هیچ گونه برتری بر ابی بکر نداشته؛ هر دو با هم مساوی بودند.

حدیث چهارم و پنجم، مخالف است با اخبار کثیره ای که مُجمع علیه فریقین است که بهترین اهل عالم، محمّد و آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین اند.

و خبر ششم مخالف با قرآن مجید است؛ چون خداوند در آیه 13 سوره دهر می فرماید:

﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾

بهشت جای آفتاب و ماه نمی باشد.

حجر و شجر و مدر و در و دیوار بهشت، تماماً روشن و نورانی می باشد. اهل دنیا هستند که احتیاج به چراغ دارند و الا اهل بهشت، احتیاج به چراغ ندارند.

 

علاوه بر این ظواهر، اکابر علمای درایه و رجال عامه، از قبیل:

مقدّسی در «تذکرهْ الموضوعات» (1)،

فیروزآبادی شافعی در کتاب «سفر السعادات» (2)،

ذهبی در «میزان الاعتدال» (3)،

خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد» (4)،

ابن جوزی در کتاب «الموضوعات» (5)

و جلال الدین سیوطی در «اللآلی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه» (6) حکم بر موضوعیت و مجعولیت این احادیث نموده اند و صریحاً درباره هر یک از آنها می گویند که از جهت سلسله روات و اسناد، این احادیث از موضوعات و مفتریات است؛ چون علاوه بر افراد نا اهل و جعّال و کذّابی که در سلسله روات موجود است، بطلان آنها با قواعد عقلیه و آیات قرآنیه ظاهر و آشکار است.

 

اما خبر هفتم:

اگر این خبر فرموده ی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بوده، چرا خود عمل به آن نمی نمود که با بودن ابی بکر، علی (علیه السّلام) را مقدّم می داشت.

در قضیه ی مباهله مگر ابی بکر حاضر نبود که علی را مقدّم بر او داشت.

در غزوه تبوک با بودن ابی بکر، چرا علی (علیه السّلام) را خلیفه خود قرار داد؟

در سفر مکّه چرا ابی بکر را معزول و علی را منصوب برای ابلاغ رسالت و قرائت سوره برائت نمود؟

در مکه با بودن ابی بکر، چرا علی را با خود برای بت شکنی برد، حتی به روی شانه ی خود سوار کرد و امر به شکستن بت هُبل نمود؟ (7)

با حضور ابی بکر، چرا علی (علیه السّلام) را برای حکومت و دعوت مردم یمن فرستاد؟ (8)

و علاوه بر همه، با بودن ابی بکر، علی را چرا وصی خود قرار داد؟

 

بنابراین کذب حدیث هفتم نیز آشکار شد.

 

منابع:

1- تذکرهْ الموضوعات، مقدسی، ص17، باب الألف. مقدّسی می نویسد: «إنّ الله لیتجلّی للمؤمنین عامّه ولأبی بکر خاصّه: فیه علی بن عبده بن قتیبه، کان یسرق الحدیث».

2- سفر السعادهْ، فیروزآبادی، ص141، خاتمهْ الکتاب. فیروزآبادی می نویسد: «من الموضوعات انّ الله یتجلّی للناس عامّه، لأبی بکر خاصّه، وحدیث ما صبّ الله فی صدری شیئاً إلاّ وصبّه فی صدر أبی بکر وحدیث کان صلی الله علیه وآله إذا اشتاق إلی الجنّه قبل شیبه أبی بکر و حدیث أنا و أبوبکر کفرسی رهان و حدیث انّ الله لمّا اختار الأرواح اختار روح أبی بکر و أمثال هذا من المفتریات المعلوم بطلانها ببدیهه العقل».

3- میزان الاعتدال، ذهبی، 2/259 - 260، ترجمه شماره 1907، شرح حال حسن بن علی بن زکریا بن صالح أبو سعید العدوی البصری. ذهبی می نویسد: «عن أبی هریره مرفوعاً انّ فی السماء ثمانین ألف ملک یستغفرون لمن أحبّ أبابکر وعمر و ثمانین ألفا یلعنون مَن أبغضهما. یرویه شیخ مجهول و قد رواه أبو حفص الکتانی عن العدوی. عن أبی هریره مرفوعاً انّ فی السماء ثمانین ألف ... قلت: هذا شیخ قلیل الحیاء، ما تفّکر فیما یفتریه. قال أبو أحمد الحاکم: فیه نظر ... وقال الدار قطنی: ذاک متروک و قال حمزه السهمی: سمعت أبا محمّد الحسن بن علی البصری یقول: أبو سعید العدوی کذّاب علی رسول الله صلی الله علیه و آله یقول علیه ما لم یقل».

و نیز در جلد 5، صفحه 148، ترجمه شماره 5814، شرح حال علی بن الحسن المکتب می نویسد: «عن جابر، قال رسول الله صلی الله علیه و آله: إنّ الله تعالی لیتجلّی للناس عامّه و یتجلّی لأبی بکر خاصّه. فهذا أقطع بأنّه من وَضع هذا الشویخ علی القطان ... قال الدار قطنی: کان یضع الحدیث».

4- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 12/19، ترجمه شماره 6381، شرح حال علی بن عبدهْ المکتب التمیمی. خطیب این حدیث را نقل می کند: «عن جابر بن عبدالله قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله: انّ الله یتجلّی للناس عامّه ولأبی بکر خاصّه و هکذا رواه محمّد بن المسیّب عن ابن عبده و هو باطل».

و نیز در جلد 7، 7/383، ترجمه شماره 3910، شرح حال حسن بن علی أبو سعید العدوی خطیب بغدادی پس از نقل حدیث «إنّ فی السماء الدنیا ثمانین ألف ...» می نویسد: «وضعه العدوی عن کامل بن طلحه».

5- الموضوعات، ابن الجوزی، 1/225 - 228، و 237 و 242 - 244 کتاب الفضائل، باب فی فضل أبی بکر. بعد از نقل این حدیث «إنّ الله یتجلّی للخلائق یوم القیامه عامّه و یتجلّی لک یا أبابکر خاصّه» با الفاظ گوناگون، از انس به سه طریق، از جابر به چهار طریق، از ابی هریرهْ به یک طریق و از عایشه نیز به یک طریق این حدیث را نقل کرده است. سپس در مقام جرح و تعدیل بر آمده و تمام طرق این حدیث را باطل کرده است.

6- اللآلی المصنوعهْ، سیوطی، 1/286 - 288، کتاب المناقب، باب مناقب الخلفاء الأربعهْ. سیوطی این حدیث را به الفاظ گوناگون و طرق مختلف نقل کرده و تمامی طرق را باطل می کند.

همچنین عجلونی در کشف الخفاء، 2/419، خاتمهْ یختم به الکتاب، می نویسد: «أشهر المشهورات من الموضوعات کحدیث ان الله یتجلی للناس عامه و لأبی بکر خاصه و حدیث ما صب الله فی صدری شیئاً الا وصببته فی صدر أبی بکر وحدیث کان صلی الله علیه و آله إذا أشتاق إلی الجنه قبل شیبه ابی بکر وحدیث أنا و ابی بکر کفرسی رهان و حدیث ان الله لما اختار الارواح اختار روح ابی بکر و امثال هذا من المفتریات المعلوم بطلانها ببدیهه العقل».

7- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 2/395، ح3387، کتاب التفسیر، تفسیر سورهْ بنی اسرائیل.

متقی هندی در کنز العمّال، 13/171، ح 36516، کتاب الفضایل بعد از باب فضائل علی علیه السّلام

احمد بن حنبل، در مسند، 1/84، مسند علی بن أبی طالب علیه السّلام

خطیب بغدادی، در تاریخ بغداد، 13/302، ترجمه شماره 7282، شرح حال نعیم بن حکیم المدائنی، همین حدیث را با اختلاف الفاظ نقل کرده اند.

8- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 3/54، ترجمه شماره 997، شرح حال محمّد بن علی الرضا

احمد بن حنبل، در مسند 1/111، مسند علی بن ابی طالب

بیهقی، در سنن الکبری 8/111، کتاب الدیات

ابن ماجه در سنن 2/774، ح 2310، کتاب الاحکام، باب ذکر القضاهْ

آیا حدیث قدسی «من از ابوبكر راضي هستم، آيا او هم از من راضي است؟» صحت دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۱۵-۹:۲۱:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22667
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1798

کامل این روایت:

جبرئيل به حضور پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) رسيد و گفت: «يا محمّد! خداوند به شما سلام ميرساند و ميفرمايد: «من از ابوبكر راضي هستم، از او بپرس كه آيا او هم از من راضي است؟»

 

جواب:

ناچاریم به هر حدیثی از احادیث منقوله از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) برخوردیم، اول رجوع به قرآن مجید نماییم. اگر مطابق با قرآن بود می پذیریم و الاّ رد نماییم.

خدای متعال در آیه 16 سوره ی (ق) می فرماید:

﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾

«ما انسان را خلق کرده ایم و از وساوس و اندیشه های نفس او کاملاً آگاهیم و از رگ گردن به او نزدیک تریم.»

 

حبل الورید، مَثَلی معروف است که در نزدیکی زیاد استفاده می شود.

حقیقت معنای این آیه شریفه راجع به این است که علم خداوند متعال بر وجهی محیط است به احوال انسان که هیچ چیزی از خفایای صدور و سرائر قلوب بر ذات اقدس او (جلّ و علا) مخفی و پوشیده نمی باشد.

 

و در آیه 62 سوره (یونس) می فرماید:

﴿وَ مَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ مَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلّا کُنّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَ مَا یَعْزُبُ عَن رَبّکَ مِن مِثْقَالِ ذَرّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاَ فِی السّماءِ وَ لاَ أَصْغَرَ مِن ذلِکَ وَ لاَ أَکْبَرَ إِلّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ﴾

«(ای رسول ما) در هیچ حال نباشی و هیچ آیه از قرآن تلاوت نکنی و به هیچ عملی تو و امّت وارد نشوید، جز آنکه همان لحظه شما را مشاهده می کنیم و هیچ ذرّه ای در همه زمین و آسمان از خدای تو پنهان نیست و کوچک تر از ذرّه و بزرگ تر از آن، هرچه هست، همه در کتاب مبین و لوح علم الهی مسطور است.»

 

به حکم این دو آیه شریفه و تأیید دلایل عقلیه، هیچ فعل و قولی از خدا پوشیده نمی باشد و پروردگار عالمیان به علم حضوری، عالم به جمیع افعال و اعمال و اقوال عباد است. حدیث مذکور، با این دو آیه و سایر آیات شریفه چگونه تطبیق می کند و به چه نحو ممکن است رضا و عدم رضای ابی بکر بر خدا مخفی باشد که محتاج به سؤال خداوند از ابی بکر باشد؟!

 

علاوه بر آنکه رضای حق تعالی مربوط به رضای خلق است. قطعاً تا بنده به مقام رضا نرسد، محبوب خدا نخواهد شد. پس چگونه خداوند اظهار رضایت از ابی بکر می کند و حال آنکه هنوز نمی داند ابی بکر به مقام رضا رسیده و از خدا راضی هست یا نه؟!

آیا روایت «أبوبکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّه» صحت دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۱۵-۹:۲۱:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22668
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1958

در این حدیث اگر قدری تأمّل کنیم، گذشته از آنکه اکابر علمای درایه و رجال عامه آن را از موضوعات و جعلیات می دانند، ظاهر عبارت آن، می رساند که این عبارت از رسول خدا نمی باشد؛ چون از مسلّمات است که بهشت مرکز شیوخ و پیران نمی باشد و در آنجا مانند دنیا سیر تکاملی وجود ندارد که آدمی از جوانی به سنّ پیری برسد. تا به کمال سیادت نائل آید.

 

و در روایات خاصه و عامه اخبار بسیاری این مطلب را تایید می کند؛ از جمله قضیه (1) اشجعیه که زن پیری آمد خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله). حضرت در ضمن صحبت فرمود: «إنّ الجنّه لا تدخلها العجایز»؛ یعنی عجایز و پیران داخل بهشت نمی شوند. آن زن متأثر شد، ناله کنان عرض کرد: یا رسول الله! پس من وارد بهشت نمی شوم. این را گفت و از خدمت حضرت بیرون رفت.

حضرت فرمودند: «أخبروها انّها لیست یومئذ بعجوز»؛ یعنی خبر دهید او را که در آن روز پیر نخواهد بود، بلکه همه ی پیران را خلعت جوانی بپوشند و داخل بهشت نمایند. آنگاه آیات سوره (واقعه) را قرائت فرمود که خداوند فرماید:

﴿إِنّا أَنشَأْنَاهُنّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنّ أَبْکَاراً * عُرُباً أَتْرَاباً * لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ﴾

یعنی «بیافریده ایم زنان بهشتی را (در کمال حسن و زیبایی) و همیشه آنان را باکره و دوشیزه گردانیده ایم. آنها شوهر دوست و همسال هم مخصوص اصحاب یمین هستند.»

 

در حدیثی دیگر از طریق خاصه و عامه وارد است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«یدخل أهل الجنّه الجنّه جرداً مرداً بیضاً جعّاداً مکحّلین ابناء ثلاث وثلاثین.» (2)

اهل بهشت داخل بهشت می شوند، همه جرد، بی مو و سفید اندام. مجعّد موی با چشم های سرمه کشیده و در سنّ سی و سه سالگی باشند.

 

بنابراین هر حدیثی که مطابقت با قرآن مجید ننماید، مردود است:

«إذا روی لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله. فإن وافقه فاقبلوه وإلاّ فردّوه». (3) (4)

زمانی که حدیثی از من برای شما روایت نمایند، آن را به قرآن مجید عرضه نمایید، اگر موافق با قرآن بود، قبول نمایید و الاّ او را رد نمایید.

 

همچنین بسیاری از اکابر علمای ارباب جرح و تعدیل سنی مذهب هم کتب مبسوطه تألیف و تصنیف نموده اند در ردّ احادیث موضوعه؛ مانند:

شیخ مجد الدین محمّد بن یعقوب فیروزآبادی صاحب قاموس در صفحه 142 کتاب «سفر السعادهْ»،

جلال سیوطی در کتاب «اللآلی» (5)،

ابن جوزی در «موضوعات» (6)،

مقدّسی در «تذکره الموضوعات» و

شیخ محمّد بن درویش، مشهور به حوت بیروتی، در صفحه 123 کتاب «اسنی المطالب» آورده اند که در سند حدیث «أبوبکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّه» یحیی بن عنبسه می باشد. ذهبی در مورد او می گوید: یحیی از جمله ضعفاست. ابن جان نیز در مورد او می گوید: یحیی واضع حدیث بوده است.

 

پس علاوه بر دلایلی که ذکر شد علمای عامه هم که ارباب جرح و تعدیل اند این حدیث از موضوعات دانسته اند.

 

احتمال قوی می رود که این حدیث از مجعولات بکریون یا بنی امیه باشد؛ چون برای رد و تضعیف بنی هاشم و عترت طاهره و اهل بیت رسول الله، در مقابل هر حدیثی از احادیث ثابته ی عند الفریقین در مدح و عظمت خاندان رسالت، حدیثی جعل می نمودند و مردمانی مانند ابوهریره و امثال آنها هم برای قرب دستگاه فاسد بنی امیه پیوسته در این کار جدیت می نمودند؛ زیرا از کینه و عداوتی که با آل محمّد داشتند، در مقابل حدیث شریف ثابتی که علاوه بر اجماع علمای شیعه، اکابر علمای اهل سنت نیز نقل نموده اند، این حدیث را جعل نمودند.

 

آن حدیث مسلم فرموده ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می باشد که فرمود:

«الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّه و أبوهما خیر منهما.»

حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت اند و پدر آنها بهتر و افضل از آنها می باشد.

 

و بسیاری از علمای عامه این حدیث را نقل نموده اند، از قبیل خطیب خوارزمی در «مناقب» (7)، میر سید علی همدانی در مودّت هشتم از «مودّهْ القربی» (8)، نسائی در «خصائص العلوی» (9)، ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه» (10)، سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّهْ» (11) از ترمذی، سبط ابن جوزی در «تذکره» (12)، احمد بن حنبل در «مسند» (13) و ترمذی در «سنن» (14)، حافظ ابو نعیم اصفهانی در «حلیه» (15)، ابن عساکر در «تاریخ کبیر» (16)، حاکم در «مستدرک» (17) و ابن حجر مکّی در «صواعق» (18) و بالأخره اتفاقی اکابر علمای اهل سنت می باشد که این حدیث، از لسان دُرربار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جاری شده است.

 

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب» (19) بعد از نقل این حدیث می گوید: امام اهل حدیث، ابوالقاسم طبرانی در «معجم الکبیر» (20) در شرح حال امام حسن (علیه السّلام) جمیع طرق این حدیث شریف را جمع کرده است. راویان این حدیث بسیاری از صحابه پیغمبر، از قبیل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، حذیفهْ یمانی، ابو سعید خدری، جابر بن عبدالله انصاری، ابو هریره، اسامهْ بن زید، عبدالله بن عمر و عمر بن خطاب می باشند.

 

منابع:

1- زاد المسیر، ابن جوزی، 5/251، ذیل آیه 63 سوره ی انبیاء

تفسیر الدر المنثور، 6/158، تفسیر سوره واقعه

تفسیر ثعلبی، 9/210، ذیل سوره واقعه

الشمائل المحمدیّه، ترمذی، ص131

تفسیر ابن کثیر، 4/312، ذیل سوره واقعه

المعجم الأوسط، طبرانی، 5/357

2- مسند احمد بن حنبل، 2/295

ابن کثیر در البدایهْ و النهایهْ، 2/112

ابن سعد در طبقات الکبری، 1/28

ترمذی در سنن ترمذی، 4/89 / 2669

المعجم الصغیر، طبرانی 2/17

المعجم الکبیر، طبرانی، 20/64

هیثمی در مجمع الزوائد 10/8 و 3

3- کنز العمّال، متقی هندی، 1/196، ح 994

جصّاص در أحکام القرآن، 2/253

4- در کتاب اصول کافی (1/70) کتاب فضل العلم بابی به عنوان «الاخذ بالسنهْ و شواهد الکتاب» وجود دارد که در آن روایاتی بیان شده که این معنا را بیان کرده است.

5- اللالی المصنوعهْ، سیوطی، 1/380

6- . الموضوعات، ابن الجوزی، 1/299، ح 52

7- مناقب خوارزمی، ص294، ح 283، فصل 19

8- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ 12 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/325، ح 945، باب 56)

9- خصائص أمیرالمؤمنین، أحمد بن شعیب نسائی، ص123

10- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 2/700

11- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/38، ح 20، باب 54

12- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص211، باب 9

13- مسند احمد بن حنبل، 5/391

14- الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص988، ح 3777

15- حلیهْ الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 4/190

16- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 5/374

17- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/182، ح 4779

18- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص187

ابن ماجه در سنن، 1/44، ح 118

خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 1/140

حموینی در فرائد السمطین، 2/129، ح 428

19- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص422

20- معجم الکبیر، طبرانی، 3/30، ح 2617

آیا روایت «محبوب ترین زنان و مردان نزد پیامبر، عایشه و ابوبکر است» صحت دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۱۵-۹:۲۱:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22669
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3261

کامل روایت:

روزی به پیغمبر عرض شد: یا نبی الله! أحبّ زنان عالم به سوی شما کیست؟

فرمودند: عایشه.

عرض شد: احبّ مردان به سوی شما کیست؟

فرمودند: پدر عایشه ابی بکر. (1)

 

این حدیث علاوه بر آنکه از موضوعات و مجعولات است، با احادیث مسلّم نزد خاصه و عامه معارض است. بنابراین مردودیت آن بلاشک می باشد. با این حال حدیث را در بوته نقد قرار می دهیم:

در این حدیث از دو جهت باید امعان نظر نمود:

 

اول از جهت عایشه

دوم از جهت ابی بکر

 

امّا در محبوبیت عایشه، به طریقی که احبّ زنان نزد رسول خدا باشد، اشکال است؛ چون با احادیث صحیح و ثابته ای که در کتب معتبره ی فریقین (شیعه و سنّی) ثبت گردیده، معارض است.

احادیث بسیاری از طرق علماء و روات عامه، بر خلاف روایت مذکور می باشد که حضرت صدیقه ی کبری فاطمهْ الزهراء (سلام الله علیها) محبوب ترین زنان نزد رسول خدا است.

 

حافظ ابوبکر بیهقی در تاریخ خود، حافظ ابن عبد البر در «استیعاب» (2)، میر سید علی همدانی در «مودّهْ القربی» (3) و دیگران از علمای عامه نقل کرده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مکرّر می فرمود:

«فاطمه خیر نساء امّتی»

یعنی فاطمه بهترین زنان امّت من است.

 

احمد بن حنبل در «مسند» (4)، حافظ ابوبکر شیرازی در «نزول القرآن فی علی»، ابن عبد البر در «استیعاب» (5)، شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه» (6) و میر سید علی همدانی در «مودّهْ القربی» (7) روایت نموده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«خیر نساء العالمین أربع: مریم بنت عمران، آسیه بنت مزاحم، خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمّد صلی الله علیه و آله»

بهترین زنان دنیا 4 نفر هستند:

1- حضرت مریم

2- حضرت آسیه همسر فرعون

3- ام المومنین خدیجه

4- حضرت فاطمه زهرا

 

خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد» (8) نقل می کند که رسول خدا این چهار زن را بهترین زنان عالم به حساب آورده، آن گاه فاطمه (علیهاالسّلام) را در دنیا و آخرت بر آنها تفضیل داده.

 

بخاری در صحیحش و احمد بن حنبل در «مسند» (9) از عایشه نقل می کنند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به فاطمه فرمود:

«یا فاطمه ابشری فانّ الله اصطفیک و طهّرک علی نساء العالمین و علی نساء الاسلام و هو خیر دین»

ای فاطمه! مژده و بشارت باد تو را که خداوند برگزیده تو را و پاکیزه گردانیده است بر زنان عالمیان عموماً و بر زنان اسلام خصوصاً و اسلام از همه دینی بهتر است.

 

بخاری و مسلم در «صحیحین» خود (10) (11)، حمیدی در «جمع بین الصحیحین» (12)، عبدی در «جمع بین الصحاح الستّه»، ابن عبدالبر در «استیعاب» (13)، احمد حنبل در «مسند» (14) و محمّد بن سعد کاتب در «طبقات»، مسنداً از عایشه نقل نموده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«یا فاطمه ألا ترضین أن تکونی سیّده نساء العالمین»

یعنی آیا تو راضی نیستی که سیده ی زنان عالمین باشی؟

 

ابن حجر عسقلانی این عبارت را ضمن حالات بی بی فاطمه زهرا در «اصابه» (15) نقل نموده است.

 

همچنین بخاری و مسلم در «صحیحین» خود، ثعلبی در «تفسیر» (16)، احمد حنبل در «مسند»، طبرانی در «معجم الکبیر» (17)، سلیمان بلخی در «ینابیع المودّهْ» (18)، حموینی در «فرائد» (19)، ابن حجر مکّی در «صواعق» (20)، محمّد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول» (21)، طبری در «تفسیر» (22)، واحدی در «الوسیط» (23)، ابن مغازلی شافعی در «مناقب» (24)، مؤمن شبلنجی در «نورالابصار» (25)، زمخشری در «تفسیر» (26)، سیوطی در «درّ المنثور» (27)، ابن عساکر در «تاریخش» (28)، فاضل نیشابوری در «تفسیر» (29)، قاضی بیضاوی در «تفسیرش» (30)  فخر رازی در «تفسیر کبیر» (31)، ابی بکر شهاب الدین علوی در «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی» (32) و محمّد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف» (33) از ابن عباس و دیگران نقل نموده اند که وقتی آیه 22 سوره شوری نازل شد:

 

﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّهَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾

«بگو (به امّت) من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندان من منظور دارید و هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویی اش بیفزاییم»

 

جمعی از اصحاب عرض کردند:

«یا رسول الله من قرابتک الّذین فرض الله علینا مودّتهم؟ قال (صلی الله علیه و آله): علیّ و فاطمه و الحسن و الحسین»

نزدیکان شما کیانند که خدا واجب گردانیده است مودّت و دوستی آنها را بر ما؟

فرمود: آنها علی، فاطمه، حسن و حسین اند.

در بعضی از اخبار دارد «و ابناهما» یعنی و پسران امام حسن و امام حسین.

 

حال سوال می کنیم آیا آن تک خبر محبوبیت عایشه می تواند با این همه اخبار صحیح و صریح که متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) است، مقابله می کند؟

 

آیا عقل قبول می کند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) کسی را که خداوند در قرآن مجید مودّت و محبّت او را بر مردم فریضه قرار داده، بگذارد و دیگران را بر او ترجیح دهد؟

چگونه فاطمه ای که خدا محبّت و مودّت او را فریضه قرار داده، می گذارد و دیگری را بر او ترجیح می دهد. پس قطعاً اگر فاطمه (علیهاالسّلام) را دوست داشته، برای آن بوده که محبوبیت الهی داشته است.

 

و اما درباره ی محبوبیت ابی بکر که گفته شد آن حضرت فرموده: احبّ مردان در نزد من ابی بکر می باشد، مغایرت دارد با اخبار بسیار معتبری که از طریق روات و علمای بزرگ اهل سنت نقل گردیده که محبوب ترین مردان امّت نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) علی (علیه السّلام) بوده است.

 

علی (علیه السّلام) محبوب ترین مردان نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله)

شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه» (34) از ترمذی (35) نقل می کند که بریده می گفت:

«کان احبّ النساء إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فاطمه ومن الرجال علیّ (علیه السّلام)» (36)

محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان علی (علیه السّلام) بود.

 

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب» (37) مسنداً از عایشه نقل نموده که گفت:

«ما خلق الله خلقاً کان احبّ إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله) من علیّ بن أبی طالب (علیه السّلام)»

خلق نفرموده خداوند خلقی را که محبوب تر باشد به سوی رسول الله (صلی الله علیه و آله) از علی بن ابی طالب (علیه السّلام).

 

آنگاه می گوید: این حدیثی است که آن را ابن جریر در «مناقب» و ابن عساکر دمشقی (38) در ترجمه حالات علی (علیه السّلام) روایت نموده است.

 

محی الدین و امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی در «ذخایر العقبی» (39) از ترمذی (40) نقل می نماید که از عایشه سؤال نمودند که کدام یک از مردم نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) محبوب تر بودند؟

گفت: فاطمه.

گفتند از مردها چه کس محبوب تر بود نزد آن حضرت؟

گفت: «زوجها علیّ بن أبی طالب» یعنی همسرش علی ابن ابی طالب.

 

مخلص ذهبی و حافظ ابوالقاسم دمشقی از عایشه نقل می نماید که گفت:

«ما رأیت رجلاً أحبّ إلی النبیّ (صلی الله علیه و آله) من علیّ و لا أحبّ إلیه من فاطمه» (41)

ندیدم مردی را محبوب تر باشد به سوی رسول خدا از علی و ندیدم زنی را که محبوب تر باشد به سوی آن حضرت از فاطمه.

 

از حافظ خجندی از معاذهْ الغفاریه نقل می نماید که گفت:

مشرّف شدم خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در منزل عایشه و علی (علیه السّلام) در خارج منزل بودند. به عایشه فرمود:

«إنّ هذا أحبّ الرجال إلیّ و أکرمهم علیّ. فأعر فی حقّه و اکرمی مثواه»

این علی محبوب ترین مردان است به سوی من و گرامی ترین آنها بر من. پس بشناس حقّ او را و گرامی بدار منزلت او را.

 

شیخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی که از اجلّه علمای عامه می باشد در کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف» (42)، سلیمان بلخی در «ینابیع» (43) و محمّد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول» (44) از ترمذی از جمیع بن عمیر نقل می کنند که گفت:

با عمّه ام نزد عایشه رفتیم. من از او در مورد محبوب ترین اشخاص نزد رسول خدا سؤال نمودم؟

عایشه گفت: از زن ها فاطمه و از مردان شوهرش علی بن ابی طالب.

 

همین خبر را میر سید علی همدانی شافعی در «مودّهْ القربی» (45) نقل نموده با این تفاوت که جمیع بن عمیر گفت: از عمه ام سؤال کردم و جواب شنیدم.

 

خطیب خوارزمی در «مناقب» (46) نیز از جمیع بن عمیر از عایشه این خبر را نقل نموده است.

 

ابن حجر مکّی در «صواعق» (47) بعد از نقل چهل حدیث در فضل علی (علیه السّلام)، از ترمذی از عایشه نقل نموده که گفت:

«کانت فاطمه أحبّ النساء إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله) و زوجها أحبّ الرجال إلیه»

محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان، شوهرش علی علیه السّلام بود.

 

محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (48) بعد از نقل اخباری در این موضوع که مفصّل است، اظهار عقیده و نظر می کند به این عبارت:

«فثبت بهذه الأحادیث الصحیحه و الأخبار الصریحه کون فاطمه کانت أحبّ إلی رسول الله من غیرها و انّها سیّده نساء أهل الجنّه و انّها سیّده نساء هذه الأمّه و سیّده نساء أهل المدینه»

به این احادیث صحیحه و اخبار صریحه ثابت گردیده که فاطمه محبوب ترین همه بود به سوی رسول خداصلی الله علیه وآله از غیر او؛ زیرا که او سیده ی زنان اهل بهشت و سیده ی زنان این امّت و سیده ی زنان اهل مدینه بوده است.

 

از احادیث دیگری که بر این مطلب دلالت می کند حدیث معروف طیر مشوی (مرغ بریان) است.

احمد بن حنبل در «فضائل الصحابه» (49)، ابن ابی الحدید در شرح «نهج البلاغه» (50)، ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه» (51)، سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه» (52) بخشی را اختصاص به حدیث طیر مشوی و نقل روایات آن داده اند. تا آنجا که می گویند: حدیث طیر را بیست و چهار نفر از انس بن مالک نقل نموده اند و مخصوصاً مالکی در «فصول المهمّه» (53) به این عبارت نوشته:

«و ذلک انّه صحّ النقل فی کتب الأحادیث الصحیحه و الأخبار الصریحه عن أنس بن مالک»

صحت دارد نقل حدیث طیر در کتب احادیث صحیحه و اخبار صریحه از انس بن مالک.

 

سبط ابن جوزی در «تذکره» (54) و مسعودی در «مروج الذهب» (55) به آخر حدیث طیر مشوی - که دعای پیغمبر و اجابت آن باشد -  اشاره نموده است.

 

نسائی در «خصائص العلوی» (56)، حافظ بن عقده و محمّد بن جریر طبری، هر یک کتابی مخصوص در تواتر و اسانید این حدیث از سی و پنج نفر از صحابه از انس بن مالک نوشته اند و حافظ ابو نعیم کتاب ضخیمی در این باب نوشته است.

 

خلاصه اکابر علمای اهل سنت همه این حدیث را تصدیق نموده اند و در کتب معتبره خود ثبت کرده اند. چنانچه علامه محقّق، زاهد عادل، بارع ثقه، سید میر حامد حسین دهلوی، یکی از مجلّدات بزرگ کتاب عبقات الأنوار خود را با آن قطر و عظمت، اختصاص به حدیث طیر مشوی داده است و تمام اسناد معتبره ی کتب عالیه ی علمای بزرگ عامه را در آنجا جمع نموده است. نتیجه ی تمامی آن اخبار، این است که کافّه ی مسلمین از شیعه و سنی در هر دوره و زمان، اقرار و اعتراف و تصدیق به صحّت این حدیث نموده اند که روزی زنی مرغ بریانی جهت رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) به هدیه آورد. آن حضرت قبل از تناول مرغ بریان، دست نیاز به دربار حضرت بی نیاز بلند نموده عرض کرد:

«اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیّ وإلیک حتّی یأکل معی من هذا الطیر، فجاء علیّ فأکل معه»

پروردگارا بفرست نزد من محبوب ترین خلق خودت را نزد تو و نزد من، تا بخورد با من از این مرغ بریان.

در آن حال علی (علیه السّلام) آمد و با آن حضرت از آن مرغ بریان تناول نمودند.

 

در بعضی از کتب عامه مانند «فصول المهمّه» (57)، تاریخ حاکم نیشابوری (58)، «کفایهْ الطالب» (59) و غیر آن از طریق انس بن مالک نقل می کنند که انس گفت: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مشغول این دعا مذکور بود. سه مرتبه علی در خانه آمد. من عذر آوردم و او را پنهان نمودم. مرتبه سوم نیز به در زد، رسول خدا فرمود: واردش کن. همین که علی وارد شد، حضرت فرمود:

«ما حبسک عنّی یرحمک الله؟»

چه چیز تو را بازداشت از من، خدا تو را رحمت کند.

عرض کرد: سه مرتبه بر در خانه آمدم و این مرتبه سوم است که خدمت رسیدم.

حضرت فرمود: انس، چه چیز تو را به این عمل واداشت که علی را مانع از ورود شدی. عرض کرد: حقیقت امر این است که دعای شما را شنیدم و دوست داشتم یک نفر از قوم من صاحب این مقام شود.

 

پس در این صورت، حضرت احدیت جلّ و علا، محبوب ترین خلقش را اختیار و انتخاب نموده و نزد پیغمبرش ارسال داشته و آن محبوب بزرگوار از میان همه ی امّت که منتخب از همه ی خلق و محبوب ترین همه ی امّت نزد خدا و پیغمبر بوده علی بن ابی طالب (علیه السّلام) بوده است.

 

چنانچه علمای عامه تصدیق این معنی را نموده اند؛ مانند محمّد بن طلحه ی شافعی که از فقهاء و اکابر علمای سنی مذهب بوده است، در اوایل فصل پنجم از باب اول «مطالب السؤول» (60)، به مناسبت حدیث رایت و حدیث طیر، قریب به یک صفحه، اثبات مقام با عظمت علی (علیه السّلام) را در میان تمام امّت به محبوبیت نزد خدا و پیغمبر نموده و ضمنا می گوید:

«و أراد النبیّ أن یتحقّق الناس ثبوت هذه المنقبه السنیّه و الصفه العلیّه الّتی هی أعلا درجات المتقین لعلیّ علیه السّلام الخ»

اراده نمود پیغمبر که محقَّق نماید به مردم، ثبوت این منقبت سنیه و صفت علیه ای را (که محبوبیت نزد خدا و رسول است) که بالاترین درجات پرهیزکاران است برای علی علیه السّلام.

 

محمّد بن یوسف گنجی شافعی، حافظ و محدّث در «کفایهْ الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام» (61) بعد از نقل حدیث طیر از چهار طریق با اسناد معتبره ی خود از انس و سفینه می گوید: در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی (علیه السّلام) احبّ خلق است به سوی خدای تعالی و ادلّ دلایل بر این معنی آنکه خدا وعده داده دعای رسول خود را مستجاب فرماید. چون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دعا نمود، خدا هم فوری اجابت فرمود و احبّ خلق را به سوی آن حضرت فرستاد و آن علی (علیه السّلام) بود.

 

آن گاه می گوید: حدیث طیر مشوی منقول از انس را حاکم ابو عبدالله حافظ نیشابوری از هشتاد و شش نفر نقل نموده که تمام آنها از انس روایت نموده اند و اسامی تمام آن هشتاد و شش نفر را ثبت نموده. (62)

 

اینک انصاف دهید آیا این حدیثی که در کتب اهل سنت نقل شده است، می تواند با این کثرت احادیث معارض و مخصوصاً حدیث طیر مشوی مقابله نماید؟

قطعاً جواب منفی است.

پس به یک حدیث یک طرفه ی اهل سنت در مقابل احادیثی که جمیع اکابر علمای عامه (به استثنای معدودی متعصّب عنود) نقل و تصدیق به صحّت آن نموده اند، هرگز نمی توان اتخاذ نمود، بلکه در نزد ارباب تحقیق جرح و تعدیل مردود و بی اعتبار می باشد.

 

منابع:

1- سنن الکبری، نسائی، 5/39، ح 8117

2- استیعاب، ابن عبدالبر، 4/1897

این روایت با تعابیر مختلف در دیگر کتب اصلی اهل تسنّن ذکر شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

سنن ترمذی، 5/362/3965

المستدرک، حاکم نیشابوری، 3/154 و 157

السنن الکبری، نسائی، 5/140 و 139 ح8496 و 8497 و 8498

المعجم الکبیر، طبرانی، 22/403

تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، 42/260 تا 265»

3- مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّه 11 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/320، ح 925 باب 56، فصل فی فضائل فاطمهْ)

نسائی در السنن الکبری، 5/146، ح 8515

طبرانی در معجم الکبیر، 22/403، ح 1006

متقی هندی در کنز العمّال، 11/605، ح 32925

بخاری در تاریخ الکبیر، 1/232، ح 728

ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 2/127

مزی در تهذیب الکمال، 26/391

4- مسند احمد بن حنبل، 1/293

5- استیعاب، ابن عبدالبر، 4/1896

6- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/58، ح 37

7- مودّهْ القربی، سیّد علی همدانی، مودّهْ 13 (با استفاده از ینابیع المودّهْ قندوزی، 2/331، ح 967، باب 56)

طبرانی در معجم الکبیر، 22/402

ابن حبّان در صحیح خود، 15/402

ابن حجر عسقلانی، در الاصابهْ، 8/264

8- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 7/185

9- گرچه این حدیث را به الفاظ یاد شده در منابع فوق و دیگر منابع نیافتیم، لکن ابن شهر آشوب در مناقب آل ابی طالب، 3/323

10- صحیح بخاری، 8/411 - 412، ح 1158 و 4/209

11- صحیح مسلم، 4/1905، ح 98

سنن ابن ماجهْ، 1/518، ح1621

سنن ترمذی، 5/326، ح3870

12- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 4/145، ح 3357

13- استیعاب، ابن عبد البر، 4/1894

14- مسند احمد بن حنبل، 6/282

طبقات الکبری، محمّد بن سعد، 2/191 و نیز 8/22

15- الاصابهْ، ابن حجر عسقلانی، 8/266

ابو نعیم اصفهانی در حلیهْ الاولیاء، 2/40

16- الکشف والبیان، ثعلبی، 8/310، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

17- معجم الکبیر، طبرانی، 3/39، ح 2641

18- ینابیع المودهْ، قندوزی، 1/315، ح 1 - 6، باب 32

19- فرائد السمطین، حموینی، 2/13، ح 359، سمط 2، باب 2

20- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص170، باب 11، فصل 1، آیه 14

21- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص40 و 52، مقدمه

22- جامع البیان، محمّد بن جریر طبری، 13/33، ح 23698، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 4/101، ذیل آیه 23 سوره شوری

23- واحدی نیشابوری کتابی دارد به نام الوسیط فی تفسیر القرآن المجید که در 4/52، ذیل آیه 23 سوره ی شوری، آنچه از ثعلبی نقل کردیم آورده است.

24- مناقب ابن مغازلی، ص309، ح 352

25- نور الابصار، شبلنجی، ص227، باب 2

26- تفسیر کشاف، زمخشری، 4/213، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

27- الدرّ المنثور، سیوطی، 5/701، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

28- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 41/335

29- غرائب القرآن، نظام الدین حسن بن محمد نیشابوری، ذیل آیه 23 سوره شوری

30- تفسیر بیضاوی، 4/91، ح 23، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

31- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 27/166، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

32- رشفهْ الصادی، علوی حضرمی، ص52، باب 1

33- الاتحاف، شبراوی، ص17 و 18، باب 1

34- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/54، ح 27، باب 55

ترمذی در الجامع الصحیح، ص1006، ح 3877

حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/168، ح 4735

احمد بن شعیب نسائی در السنن الکبری، 5/140، ح8497

طبرانی در معجم الأوسط، 8/130، ح7258

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/260 – 264

زرندی در نظم درر السمطین، ص100

ابن اثیر در اسد الغابه، 5/522

مزی در تهذیب الکمال، 5/126

35- در کتاب سنن ترمذی با کمی اختلاف در روایت به این معنا اشاره شده است. البته اصل روایت در پاورقی صفحه بعد ذکر شده است.

36- حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک» 3/155

37- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص324، باب 91

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/260

38- تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، ج 42، ص260 تا 265

39- ذخائر العقبی، محبّ الدین طبری، ص35

40- سنن ترمذی، 5/362، ح 3965

41- حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک» 3/154

نسائی در کتاب «السنن الکبری» 5/139، ح8496 و 8497 و 8498

ابی یعلی موصلی در کتاب «مسند ابی یعلی» 8/270/4857

طبرانی در کتاب المعجم الکبیر 22/403 تا 404

42- الاتحاف بحبّ الاشراف، محمّد بن عامر شبراوی، ص31، باب 1

43- ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/39، ح 23، باب 54

44- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص46، مقدمهْ مؤلف

45- مودّهْ القربی، سیّد علی همدانی، مودّهْ 11 (با استفاده از ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/320، ح 925 باب، 56).

46- مناقب خوارزمی، ص79، ح 63، فصل 6

47- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص121، باب 9، فصل 2

48- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص47 - 48، مقدمه مؤلّف

49- فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/560 - 562، ح 945

50- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/264، خطبهْ 51

51- فصول المهمّه، ابن صباغ مالکی، 1/210، فصل 1، فصل فی محبّهْ الله ورسول الله

52- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/175، ح 1 - 4، باب 8

53- فصول المهمّهْ، ابن صباغ مالکی، 1/207، فصل 1

54- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص44، باب 2، حدیث الطائر

55- مروج الذهب، مسعودی، 2/425

56- خصائص أمیرالمؤمنین، احمی بن شعیب نسائی، ص51، منزلهْ علیّ بن أبی طالب من الله

57- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/210، فصل 1

58- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/142، ح 4650

59- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص150، باب 33 فی حدیث الطائر

60- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص77، باب 1، فصل 5

61- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص151، باب 33، فی حدیث الطائر

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 37/406، ترجمه ی شماره 4428، شرح حال عبیدالله بن اسحاق بن سهل، ابوالقاسم السنجاری. 15/200، ترجمه شماره 1753، شرح حال حمزهْ بن حراش 42/247، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن أبی طالب و 45/84، ترجمه شماره 5225، شرح حال عمر بن صالح بن عثمان و 51/60، ترجمه شماره 5913، شرح حال محمّد بن احمد بن الطیب

دمیری در حیاهْ الحیوان، 338/2، ذیل الحام

أبو نعیم اصفهانی در ذکر أخبار اصفهان، 1/232، باب الباء

حلیهْ الأولیاء، 6/339، ترجمه شماره 386، شرح حال مالک بن أنس

مناوی در کنوز الحقائق، 1/94، ح 1086، حرف الهمزه

متقی هندی در کنز العمّال، 13/166، ح 36505 و 36507

حموینی در فرائد السمطین، 1/210 - 215، ح 165 – 167

ابن اثیر در اسد الغابهْ، 4/30، شرح حال علیّ بن أبی طالب

خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 3/171، ترجمه شماره 1215

ابن اثیر در جامع الاصول، 9/471، ح 6482

بخاری در تاریخ الکبیر، 2/3، ح 1488

طبرانی در معجم الأوسط، 2/443، ح 1765، احادیث أحمد بن الجعد الوشاء و 6/414، ح 5882، احادیث محمد بن خلید العبدی و 7/288، ح 6557، احادیث محمّد بن أبی غسان الفرائضی و 8/225، ح 7462، احادیث محمد بن شعیب و 10/702 - 172، ح 9368، احادیث هارون بن محمّد بن المنخل الحارثی الواسطی

منصور علی ناصف در التاج الجامع للأصول، 3/336

بلاذری در انساب الأشراف، 2/378

حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/140، ح 4650 – 4651

ابن مغازلی در مناقب أمیرالمؤمنین، ص175 - 156، ح 212 – 189

موفّق بن احمد خوارزمی در مناقب، ص107 - 108، ح 113 – 114

عبدالله خطیب تبریزی در مشکاهْ المصابیح، ص564

علامه شعرانی در الیواقیت و الجواهر، 2/20، مبحث 32

محبّ الدین طبری در ریاض النضرهْ، 3/115 - 114

62- «کفایهْ الطالب» باب 32

آیا حدیث طیر مشوی (مرغ بریان) در منابع عامه هم نقل شده است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۲۸-۱۲:۳:۲۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22670
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1842

بله این حدیث در کتب معتبر اهل سنت نقل شده است.

احمد بن حنبل در «فضائل الصحابه» (1)، ابن ابی الحدید در شرح «نهج البلاغه» (2)، ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه» (3)، سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه» (4) بخشی را اختصاص به حدیث طیر مشوی و نقل روایات آن داده اند. تا آنجا که می گویند: حدیث طیر را بیست و چهار نفر از انس بن مالک نقل نموده اند و مخصوصاً مالکی در «فصول المهمّه» (5) به این عبارت نوشته:

«و ذلک انّه صحّ النقل فی کتب الأحادیث الصحیحه و الأخبار الصریحه عن أنس بن مالک»

صحت دارد نقل حدیث طیر در کتب احادیث صحیحه و اخبار صریحه از انس بن مالک.

 

سبط ابن جوزی در «تذکره» (6) و مسعودی در «مروج الذهب» (7) به آخر حدیث طیر مشوی - که دعای پیغمبر و اجابت آن باشد -  اشاره نموده است.

 

نسائی در «خصائص العلوی» (8)، حافظ بن عقده و محمّد بن جریر طبری، هر یک کتابی مخصوص در تواتر و اسانید این حدیث از سی و پنج نفر از صحابه از انس بن مالک نوشته اند و حافظ ابو نعیم کتاب ضخیمی در این باب نوشته است.

 

خلاصه اکابر علمای اهل سنت همه این حدیث را تصدیق نموده اند و در کتب معتبره خود ثبت کرده اند. چنانچه علامه محقّق، زاهد عادل، بارع ثقه، سید میر حامد حسین دهلوی، یکی از مجلّدات بزرگ کتاب عبقات الأنوار خود را با آن قطر و عظمت، اختصاص به حدیث طیر مشوی داده است و تمام اسناد معتبره ی کتب عالیه ی علمای بزرگ عامه را در آنجا جمع نموده است. نتیجه ی تمامی آن اخبار، این است که کافّه ی مسلمین از شیعه و سنی در هر دوره و زمان، اقرار و اعتراف و تصدیق به صحّت این حدیث نموده اند که روزی زنی مرغ بریانی جهت رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) به هدیه آورد. آن حضرت قبل از تناول مرغ بریان، دست نیاز به دربار حضرت بی نیاز بلند نموده عرض کرد:

«اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیّ وإلیک حتّی یأکل معی من هذا الطیر، فجاء علیّ فأکل معه»

پروردگارا بفرست نزد من محبوب ترین خلق خودت را نزد تو و نزد من، تا بخورد با من از این مرغ بریان.

در آن حال علی (علیه السّلام) آمد و با آن حضرت از آن مرغ بریان تناول نمودند.

 

در بعضی از کتب عامه مانند «فصول المهمّه» (9)، تاریخ حاکم نیشابوری (10)، «کفایهْ الطالب» (11) و غیر آن از طریق انس بن مالک نقل می کنند که انس گفت: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مشغول این دعا مذکور بود. سه مرتبه علی در خانه آمد. من عذر آوردم و او را پنهان نمودم. مرتبه سوم نیز به در زد، رسول خدا فرمود: واردش کن. همین که علی وارد شد، حضرت فرمود:

«ما حبسک عنّی یرحمک الله؟»

چه چیز تو را بازداشت از من، خدا تو را رحمت کند.

عرض کرد: سه مرتبه بر در خانه آمدم و این مرتبه سوم است که خدمت رسیدم.

حضرت فرمود: انس، چه چیز تو را به این عمل واداشت که علی را مانع از ورود شدی. عرض کرد: حقیقت امر این است که دعای شما را شنیدم و دوست داشتم یک نفر از قوم من صاحب این مقام شود.

 

محمّد بن یوسف گنجی شافعی، حافظ و محدّث در «کفایهْ الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام»آن گاه می گوید: حدیث طیر مشوی منقول از انس را حاکم ابو عبدالله حافظ نیشابوری از هشتاد و شش نفر نقل نموده که تمام آنها از انس روایت نموده اند و اسامی تمام آن هشتاد و شش نفر را ثبت نموده. (12)

 

منابع:

1- فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/560 - 562، ح 945

2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/264، خطبهْ 51

3- فصول المهمّه، ابن صباغ مالکی، 1/210، فصل 1، فصل فی محبّهْ الله ورسول الله

4- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/175، ح 1 - 4، باب 8

5- فصول المهمّهْ، ابن صباغ مالکی، 1/207، فصل 1

6- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص44، باب 2، حدیث الطائر

7- مروج الذهب، مسعودی، 2/425

8- خصائص أمیرالمؤمنین، احمی بن شعیب نسائی، ص51، منزلهْ علیّ بن أبی طالب من الله

9- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/210، فصل 1

10- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/142، ح 4650

11- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص150، باب 33 فی حدیث الطائر

12- «کفایهْ الطالب» باب 32

آیه حدیث «الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه» در منابع عامه نیز وجود دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۲۸-۱۲:۳:۲۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22671
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1894

بله این حدیث شریف در کتب متعدد اهل سنت نقل شده است. در اینجا به برخی از منابع آن اشاره می کنیم.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّه و أبوهما خیر منهما»

حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت اند و پدر آنها بهتر و افضل از آنها می باشد.

 

بسیاری از علمای عامه این حدیث را نقل نموده اند، از قبیل خطیب خوارزمی در «مناقب» (1)، میر سید علی همدانی در مودّت هشتم از «مودّهْ القربی» (2)، نسائی در «خصائص العلوی» (3)، ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه» (4)، سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّهْ» (5) از ترمذی، سبط ابن جوزی در «تذکره» (6)، احمد بن حنبل در «مسند» (7)، ترمذی در «سنن» (8)، حافظ ابو نعیم اصفهانی در «حلیه» (9)، ابن عساکر در «تاریخ کبیر» (10)، حاکم در «مستدرک» (11)، ابن حجر مکّی در «صواعق» (12) و بالاخره اتفاقی اکابر علمای اهل سنت می باشد که این حدیث، از لسان دُرربار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جاری شده است.

 

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب» (13) بعد از نقل این حدیث می گوید: امام اهل حدیث، ابوالقاسم طبرانی در «معجم الکبیر» (14) در شرح حال امام حسن (علیه السّلام) جمیع طرق این حدیث شریف را جمع کرده است. راویان این حدیث بسیاری از صحابه پیغمبر، از قبیل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، حذیفهْ یمانی، ابو سعید خدری، جابر بن عبدالله انصاری، ابو هریره، اسامهْ بن زید، عبدالله بن عمر و عمر بن خطاب می باشند.

 

منابع:

1- مناقب خوارزمی، ص294، ح 283، فصل 19

2- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ 12 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/325، ح 945، باب 56)

3- خصائص أمیرالمؤمنین، أحمد بن شعیب نسائی، ص123

4- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 2/700

5- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/38، ح 20، باب 54

6- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص211، باب 9

7- مسند احمد بن حنبل، 5/391

8- الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص988، ح 3777

9- حلیهْ الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 4/190

10- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 5/374

11- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/182، ح 4779

12- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص187

ابن ماجه در سنن، 1/44، ح 118

خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 1/140

حموینی در فرائد السمطین، 2/129، ح 428

13- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص422

14- معجم الکبیر، طبرانی، 3/30، ح 2617

آیا برتری حضرت فاطمه س بر سایر زنان، در کتب عامه نیز نقل شده است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۲۸-۱۲:۳:۳۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22672
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1820

احادیث بسیاری از طرق علماء و روات عامه رسیده است که حضرت صدیقه ی کبری فاطمهْ الزهراء (سلام الله علیها) محبوب ترین زنان نزد رسول خدا است.

 

حافظ ابوبکر بیهقی در تاریخ خود، حافظ ابن عبد البر در «استیعاب» (1)، میر سید علی همدانی در «مودّهْ القربی» (2) و دیگران از علمای عامه نقل کرده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مکرّر می فرمود:

«فاطمه خیر نساء امّتی»

یعنی فاطمه بهترین زنان امّت من است.

 

احمد بن حنبل در «مسند» (3)، حافظ ابوبکر شیرازی در «نزول القرآن فی علی»، ابن عبد البر در «استیعاب» (4)، شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه» (5) و میر سید علی همدانی در «مودّهْ القربی» (6) روایت نموده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«خیر نساء العالمین أربع: مریم بنت عمران، آسیه بنت مزاحم، خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمّد صلی الله علیه و آله»

بهترین زنان دنیا 4 نفر هستند:

1- حضرت مریم

2- حضرت آسیه همسر فرعون

3- ام المومنین خدیجه

4- حضرت فاطمه زهرا

 

خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد» (7) نقل می کند که رسول خدا این چهار زن را بهترین زنان عالم به حساب آورده، آن گاه فاطمه (علیهاالسّلام) را در دنیا و آخرت بر آنها تفضیل داده.

 

بخاری در صحیحش و احمد بن حنبل در «مسند» (8) از عایشه نقل می کنند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به فاطمه فرمود:

«یا فاطمه ابشری فانّ الله اصطفیک و طهّرک علی نساء العالمین و علی نساء الاسلام و هو خیر دین»

ای فاطمه! مژده و بشارت باد تو را که خداوند برگزیده تو را و پاکیزه گردانیده است بر زنان عالمیان عموماً و بر زنان اسلام خصوصاً و اسلام از همه دینی بهتر است.

 

بخاری و مسلم در «صحیحین» خود (9) (10)، حمیدی در «جمع بین الصحیحین» (11)، عبدی در «جمع بین الصحاح الستّه»، ابن عبدالبر در «استیعاب» (12)، احمد حنبل در «مسند» (13) و محمّد بن سعد کاتب در «طبقات»، مسنداً از عایشه نقل نموده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«یا فاطمه ألا ترضین أن تکونی سیّده نساء العالمین»

یعنی آیا تو راضی نیستی که سیده ی زنان عالمین باشی؟

 

ابن حجر عسقلانی این عبارت را ضمن حالات بی بی فاطمه زهرا در «اصابه» (14) نقل نموده است.

 

همچنین بخاری و مسلم در «صحیحین» خود، ثعلبی در «تفسیر» (15)، احمد حنبل در «مسند»، طبرانی در «معجم الکبیر» (16)، سلیمان بلخی در «ینابیع المودّهْ» (17)، حموینی در «فرائد» (18)، ابن حجر مکّی در «صواعق» (19)، محمّد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول» (20)، طبری در «تفسیر» (21)، واحدی در «الوسیط» (22)، ابن مغازلی شافعی در «مناقب» (23)، مؤمن شبلنجی در «نورالابصار» (24)، زمخشری در «تفسیر» (25)، سیوطی در «درّ المنثور» (26)، ابن عساکر در «تاریخش» (27)، فاضل نیشابوری در «تفسیر» (28)، قاضی بیضاوی در «تفسیرش» (29)، فخر رازی در «تفسیر کبیر» (30)، ابی بکر شهاب الدین علوی در «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی» (31) و محمّد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف» (32) از ابن عباس و دیگران نقل نموده اند که وقتی آیه 22 سوره شوری نازل شد:

 

﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّهَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾

«بگو (به امّت) من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندان من منظور دارید و هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویی اش بیفزاییم»

 

جمعی از اصحاب عرض کردند:

«یا رسول الله من قرابتک الّذین فرض الله علینا مودّتهم؟ قال (صلی الله علیه و آله): علیّ و فاطمه و الحسن و الحسین»

نزدیکان شما کیانند که خدا واجب گردانیده است مودّت و دوستی آنها را بر ما؟

فرمود: آنها علی، فاطمه، حسن و حسین اند.

در بعضی از اخبار دارد «و ابناهما» یعنی و پسران امام حسن و امام حسین.

 

بنابراین با توجه به احادیث معتبر اهل سنت ثابت شد حضرت زهرا برترین زنان است.

 

منابع:

1- استیعاب، ابن عبدالبر، 4/1897

سنن ترمذی، 5/362/3965

المستدرک، حاکم نیشابوری، 3/154 و 157

السنن الکبری، نسائی، 5/140 و 139 ح8496 و 8497 و 8498

المعجم الکبیر، طبرانی، 22/403

تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، 42/260 تا 265»

2- مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّه 11 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/320، ح 925 باب 56، فصل فی فضائل فاطمهْ)

احمد بن شعیب نسائی در السنن الکبری، 5/146، ح 8515

طبرانی در معجم الکبیر، 22/403، ح 1006

متقی هندی در کنز العمّال، 11/605، ح 32925

بخاری در تاریخ الکبیر، 1/232، ح 728

ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 2/127

مزی در تهذیب الکمال، 26/391

3- مسند احمد بن حنبل، 1/293

4- استیعاب، ابن عبدالبر، 4/1896

5- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/58، ح 37، باب 55

6- مودّهْ القربی، سیّد علی همدانی، مودّهْ 13 (با استفاده از ینابیع المودّهْ قندوزی، 2/331، ح 967، باب 56)

طبرانی در معجم الکبیر، 22/402

ابن حبّان در صحیح خود، 15/402

ابن حجر عسقلانی، در الاصابهْ، 8/264

7- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 7/185

8- گرچه این حدیث را به الفاظ یاد شده در منابع فوق و دیگر منابع نیافتیم، لکن ابن شهر آشوب در مناقب آل ابی طالب، 3/323

9- صحیح بخاری، 8/411 - 412، ح 1158

و نیز بخاری در 4/209 کتاب بداء الخلق

10- صحیح مسلم، 4/1905، ح 98

سنن ابن ماجهْ، 1/518، ح1621

سنن ترمذی، 5/326، ح3870

11- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 4/145، ح 3357

12- استیعاب، ابن عبد البر، 4/1894

13- مسند احمد بن حنبل، 6/282

طبقات الکبری، محمّد بن سعد، 2/191

14- الاصابهْ، ابن حجر عسقلانی، 8/266

ابو نعیم اصفهانی در حلیهْ الاولیاء، 2/40

15- الکشف والبیان، ثعلبی، 8/310، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

16- معجم الکبیر، طبرانی، 3/39، ح 2641

17- ینابیع المودهْ، قندوزی، 1/315، ح 1 - 6، باب 32

18- فرائد السمطین، حموینی، 2/13، ح 359، سمط 2، باب 2

19- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص170، باب 11، فصل 1، آیه 14

20- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص40 و 52، مقدمه

21- جامع البیان، محمّد بن جریر طبری، 13/33، ح 23698، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 4/101، ذیل آیه 23 سوره شوری

22- واحدی نیشابوری کتابی دارد به نام الوسیط فی تفسیر القرآن المجید که در 4/52، ذیل آیه 23 سوره ی شوری، آنچه از ثعلبی نقل کردیم آورده است.

23- مناقب ابن مغازلی، ص309، ح 352، باب قوله تعالی: ﴿قُل لاَ أسْألُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّهَ فی الْقُرْبَی﴾

24- نور الابصار، شبلنجی، ص227، باب 2

25- تفسیر کشاف، زمخشری، 4/213، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

26- الدرّ المنثور، سیوطی، 5/701، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

27- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 41/335

28- غرائب القرآن، نظام الدین حسن بن محمد نیشابوری، ذیل آیه 23 سوره شوری (به هامش تفسیر طبری طبع دار المعرفهْ 25/27).

29- تفسیر بیضاوی، 4/91، ح 23، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

30- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 27/166، ذیل آیه 23 سوره ی شوری

31- رشفهْ الصادی، علوی حضرمی، ص52، باب 1، تفسیر آیهْ المودّهْ فی أهل البیت، الآیهْ الثانیهْ

32- الاتحاف، شبراوی، ص17 و 18، باب 1

آیا برتری امیرالمؤمنین ع بر سایر مردان، در کتب عامه نیز نقل شده است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۲۸-۱۲:۳:۳۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22673
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1791

احادیث بسیاری از طرق علماء و روات عامه رسیده است که حضرت امیرالمؤمنین محبوب ترین مردان نزد رسول خدا است.

 

شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه» (1) از ترمذی (2) نقل می کند که بریده می گفت:

«کان احبّ النساء إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فاطمه ومن الرجال علیّ (علیه السّلام)» (3)

محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان علی (علیه السّلام) بود.

 

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب» (4) مسنداً از عایشه نقل نموده که گفت:

«ما خلق الله خلقاً کان احبّ إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله) من علیّ بن أبی طالب (علیه السّلام)»

خلق نفرموده خداوند خلقی را که محبوب تر باشد به سوی رسول الله (صلی الله علیه و آله) از علی بن ابی طالب (علیه السّلام).

 

آنگاه می گوید: این حدیثی است که آن را ابن جریر در «مناقب» و ابن عساکر دمشقی (5) در ترجمه حالات علی (علیه السّلام) روایت نموده است.

 

محی الدین و امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی در «ذخایر العقبی» (6) از ترمذی (7) نقل می نماید که از عایشه سؤال نمودند که کدام یک از مردم نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) محبوب تر بودند؟

گفت: فاطمه.

گفتند از مردها چه کس محبوب تر بود نزد آن حضرت؟

گفت: «زوجها علیّ بن أبی طالب» یعنی همسرش علی ابن ابی طالب.

 

مخلص ذهبی و حافظ ابوالقاسم دمشقی از عایشه نقل می نماید که گفت:

«ما رأیت رجلاً أحبّ إلی النبیّ (صلی الله علیه و آله) من علیّ و لا أحبّ إلیه من فاطمه» (8)

ندیدم مردی را محبوب تر باشد به سوی رسول خدا از علی و ندیدم زنی را که محبوب تر باشد به سوی آن حضرت از فاطمه.

 

از حافظ خجندی از معاذهْ الغفاریه نقل می نماید که گفت:

مشرّف شدم خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در منزل عایشه و علی (علیه السّلام) در خارج منزل بودند. به عایشه فرمود:

«إنّ هذا أحبّ الرجال إلیّ و أکرمهم علیّ. فأعر فی حقّه و اکرمی مثواه»

این علی محبوب ترین مردان است به سوی من و گرامی ترین آنها بر من. پس بشناس حقّ او را و گرامی بدار منزلت او را.

 

شیخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی که از اجلّه علمای عامه می باشد در کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف» (9)، سلیمان بلخی در «ینابیع» (10) و محمّد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول» (11) از ترمذی از جمیع بن عمیر نقل می کنند که گفت:

با عمّه ام نزد عایشه رفتیم. من از او در مورد محبوب ترین اشخاص نزد رسول خدا سؤال نمودم؟

عایشه گفت: از زن ها فاطمه و از مردان شوهرش علی بن ابی طالب.

 

همین خبر را میر سید علی همدانی شافعی در «مودّهْ القربی» (12) نقل نموده با این تفاوت که جمیع بن عمیر گفت: از عمه ام سؤال کردم و جواب شنیدم.

 

خطیب خوارزمی در «مناقب» (13) نیز از جمیع بن عمیر از عایشه این خبر را نقل نموده است.

 

ابن حجر مکّی در «صواعق» (14) بعد از نقل چهل حدیث در فضل علی (علیه السّلام)، از ترمذی از عایشه نقل نموده که گفت:

«کانت فاطمه أحبّ النساء إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله) و زوجها أحبّ الرجال إلیه»

محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان، شوهرش علی علیه السّلام بود.

 

محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (15) بعد از نقل اخباری در این موضوع که مفصّل است، اظهار عقیده و نظر می کند به این عبارت:

«فثبت بهذه الأحادیث الصحیحه و الأخبار الصریحه کون فاطمه کانت أحبّ إلی رسول الله من غیرها و انّها سیّده نساء أهل الجنّه و انّها سیّده نساء هذه الأمّه و سیّده نساء أهل المدینه»

به این احادیث صحیحه و اخبار صریحه ثابت گردیده که فاطمه محبوب ترین همه بود به سوی رسول خداصلی الله علیه وآله از غیر او؛ زیرا که او سیده ی زنان اهل بهشت و سیده ی زنان این امّت و سیده ی زنان اهل مدینه بوده است.

 

از احادیث دیگری که بر این مطلب دلالت می کند حدیث معروف طیر مشوی (مرغ بریان) است.

احمد بن حنبل در «فضائل الصحابه» (16)، ابن ابی الحدید در شرح «نهج البلاغه» (17)، ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه» (18)، سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه» (19) بخشی را اختصاص به حدیث طیر مشوی و نقل روایات آن داده اند. تا آنجا که می گویند: حدیث طیر را بیست و چهار نفر از انس بن مالک نقل نموده اند و مخصوصاً مالکی در «فصول المهمّه» (20) به این عبارت نوشته:

«و ذلک انّه صحّ النقل فی کتب الأحادیث الصحیحه و الأخبار الصریحه عن أنس بن مالک»

صحت دارد نقل حدیث طیر در کتب احادیث صحیحه و اخبار صریحه از انس بن مالک.

 

سبط ابن جوزی در «تذکره» (21) و مسعودی در «مروج الذهب» (22) به آخر حدیث طیر مشوی - که دعای پیغمبر و اجابت آن باشد -  اشاره نموده است.

 

نسائی در «خصائص العلوی» (23)، حافظ بن عقده و محمّد بن جریر طبری، هر یک کتابی مخصوص در تواتر و اسانید این حدیث از سی و پنج نفر از صحابه از انس بن مالک نوشته اند و حافظ ابو نعیم کتاب ضخیمی در این باب نوشته است.

 

خلاصه اکابر علمای اهل سنت همه این حدیث را تصدیق نموده اند و در کتب معتبره خود ثبت کرده اند. چنانچه علامه محقّق، زاهد عادل، بارع ثقه، سید میر حامد حسین دهلوی، یکی از مجلّدات بزرگ کتاب عبقات الأنوار خود را با آن قطر و عظمت، اختصاص به حدیث طیر مشوی داده است و تمام اسناد معتبره ی کتب عالیه ی علمای بزرگ عامه را در آنجا جمع نموده است. نتیجه ی تمامی آن اخبار، این است که کافّه ی مسلمین از شیعه و سنی در هر دوره و زمان، اقرار و اعتراف و تصدیق به صحّت این حدیث نموده اند که روزی زنی مرغ بریانی جهت رسول اکرم خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) به هدیه آورد. آن حضرت قبل از تناول مرغ بریان، دست نیاز به دربار حضرت بی نیاز بلند نموده عرض کرد:

«اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیّ وإلیک حتّی یأکل معی من هذا الطیر، فجاء علیّ فأکل معه»

پروردگارا بفرست نزد من محبوب ترین خلق خودت را نزد تو و نزد من، تا بخورد با من از این مرغ بریان.

در آن حال علی (علیه السّلام) آمد و با آن حضرت از آن مرغ بریان تناول نمودند.

 

در بعضی از کتب عامه مانند «فصول المهمّه» (24)، تاریخ حاکم نیشابوری (25)، «کفایهْ الطالب» (26) و غیر آن از طریق انس بن مالک نقل می کنند که انس گفت: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مشغول این دعا مذکور بود. سه مرتبه علی در خانه آمد. من عذر آوردم و او را پنهان نمودم. مرتبه سوم نیز به در زد، رسول خدا فرمود: واردش کن. همین که علی وارد شد، حضرت فرمود:

«ما حبسک عنّی یرحمک الله؟»

چه چیز تو را بازداشت از من، خدا تو را رحمت کند.

عرض کرد: سه مرتبه بر در خانه آمدم و این مرتبه سوم است که خدمت رسیدم.

حضرت فرمود: انس، چه چیز تو را به این عمل واداشت که علی را مانع از ورود شدی. عرض کرد: حقیقت امر این است که دعای شما را شنیدم و دوست داشتم یک نفر از قوم من صاحب این مقام شود.

 

پس در این صورت، حضرت احدیت جلّ و علا، محبوب ترین خلقش را اختیار و انتخاب نموده و نزد پیغمبرش ارسال داشته و آن محبوب بزرگوار از میان همه ی امّت که منتخب از همه ی خلق و محبوب ترین همه ی امّت نزد خدا و پیغمبر بوده علی بن ابی طالب (علیه السّلام) بوده است.

 

چنانچه علمای عامه تصدیق این معنی را نموده اند؛ مانند محمّد بن طلحه ی شافعی که از فقهاء و اکابر علمای سنی مذهب بوده است، در اوایل فصل پنجم از باب اول «مطالب السؤول» (27)، به مناسبت حدیث رایت و حدیث طیر، قریب به یک صفحه، اثبات مقام با عظمت علی (علیه السّلام) را در میان تمام امّت به محبوبیت نزد خدا و پیغمبر نموده و ضمنا می گوید:

«و أراد النبیّ أن یتحقّق الناس ثبوت هذه المنقبه السنیّه و الصفه العلیّه الّتی هی أعلا درجات المتقین لعلیّ علیه السّلام الخ»

اراده نمود پیغمبر که محقَّق نماید به مردم، ثبوت این منقبت سنیه و صفت علیه ای را (که محبوبیت نزد خدا و رسول است) که بالاترین درجات پرهیزکاران است برای علی علیه السّلام.

 

محمّد بن یوسف گنجی شافعی، حافظ و محدّث در «کفایهْ الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام» (28) بعد از نقل حدیث طیر از چهار طریق با اسناد معتبره ی خود از انس و سفینه می گوید: در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی (علیه السّلام) احبّ خلق است به سوی خدای تعالی و ادلّ دلایل بر این معنی آنکه خدا وعده داده دعای رسول خود را مستجاب فرماید. چون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) دعا نمود، خدا هم فوری اجابت فرمود و احبّ خلق را به سوی آن حضرت فرستاد و آن علی (علیه السّلام) بود.

 

آن گاه می گوید: حدیث طیر مشوی منقول از انس را حاکم ابو عبدالله حافظ نیشابوری از هشتاد و شش نفر نقل نموده که تمام آنها از انس روایت نموده اند و اسامی تمام آن هشتاد و شش نفر را ثبت نموده. (29)

 

بنابراین با توجه به احادیث معتبر اهل سنت ثابت شد حضرت زهرا برترین زنان است.

 

منابع:

1- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/54، ح 27، باب 55

ترمذی در الجامع الصحیح، ص1006، ح 3877

حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/168، ح 4735

احمد بن شعیب نسائی در السنن الکبری، 5/140، ح8497

طبرانی در معجم الأوسط، 8/130، ح7258

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/260 – 264

زرندی در نظم درر السمطین، ص100

ابن اثیر در اسد الغابه، 5/522

مزی در تهذیب الکمال، 5/126

2- در کتاب سنن ترمذی با کمی اختلاف در روایت به این معنا اشاره شده است. البته اصل روایت در پاورقی صفحه بعد ذکر شده است.

3- حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک» 3/155

4- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص324، باب 91

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/260

5- تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، ج 42، ص260 تا 265

6- ذخائر العقبی، محبّ الدین طبری، ص35

7- سنن ترمذی، 5/362، ح 3965

8- حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک» 3/154

نسائی در کتاب «السنن الکبری» 5/139، ح8496 و 8497 و 8498

ابی یعلی موصلی در کتاب «مسند ابی یعلی» 8/270/4857

طبرانی در کتاب المعجم الکبیر 22/403 تا 404

9- الاتحاف بحبّ الاشراف، محمّد بن عامر شبراوی، ص31، باب 1

10- ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/39، ح 23، باب 54

11- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص46، مقدمهْ مؤلف

12- مودّهْ القربی، سیّد علی همدانی، مودّهْ 11 (با استفاده از ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/320، ح 925 باب، 56).

13- مناقب خوارزمی، ص79، ح 63، فصل 6

14- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص121، باب 9، فصل 2

15- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص47 - 48، مقدمه مؤلّف

16- فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/560 - 562، ح 945

17- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/264، خطبهْ 51

18- فصول المهمّه، ابن صباغ مالکی، 1/210، فصل 1، فصل فی محبّهْ الله ورسول الله

19- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/175، ح 1 - 4، باب 8

20- فصول المهمّهْ، ابن صباغ مالکی، 1/207، فصل 1

21- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص44، باب 2، حدیث الطائر

22- مروج الذهب، مسعودی، 2/425

23- خصائص أمیرالمؤمنین، احمی بن شعیب نسائی، ص51، منزلهْ علیّ بن أبی طالب من الله

24- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/210، فصل 1

25- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/142، ح 4650

26- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص150، باب 33 فی حدیث الطائر

27- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص77، باب 1، فصل 5

28- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص151، باب 33، فی حدیث الطائر

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 37/406، ترجمه ی شماره 4428، شرح حال عبیدالله بن اسحاق بن سهل، ابوالقاسم السنجاری. 15/200، ترجمه شماره 1753، شرح حال حمزهْ بن حراش 42/247، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن أبی طالب و 45/84، ترجمه شماره 5225، شرح حال عمر بن صالح بن عثمان و 51/60، ترجمه شماره 5913، شرح حال محمّد بن احمد بن الطیب

دمیری در حیاهْ الحیوان، 338/2، ذیل الحام

أبو نعیم اصفهانی در ذکر أخبار اصفهان، 1/232، باب الباء

حلیهْ الأولیاء، 6/339، ترجمه شماره 386، شرح حال مالک بن أنس

مناوی در کنوز الحقائق، 1/94، ح 1086، حرف الهمزه

متقی هندی در کنز العمّال، 13/166، ح 36505 و 36507

حموینی در فرائد السمطین، 1/210 - 215، ح 165 – 167

ابن اثیر در اسد الغابهْ، 4/30، شرح حال علیّ بن أبی طالب

خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 3/171، ترجمه شماره 1215

ابن اثیر در جامع الاصول، 9/471، ح 6482

بخاری در تاریخ الکبیر، 2/3، ح 1488

طبرانی در معجم الأوسط، 2/443، ح 1765، احادیث أحمد بن الجعد الوشاء و 6/414، ح 5882، احادیث محمد بن خلید العبدی و 7/288، ح 6557، احادیث محمّد بن أبی غسان الفرائضی و 8/225، ح 7462، احادیث محمد بن شعیب و 10/702 - 172، ح 9368، احادیث هارون بن محمّد بن المنخل الحارثی الواسطی

منصور علی ناصف در التاج الجامع للأصول، 3/336

بلاذری در انساب الأشراف، 2/378

حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/140، ح 4650 – 4651

ابن مغازلی در مناقب أمیرالمؤمنین، ص175 - 156، ح 212 – 189

موفّق بن احمد خوارزمی در مناقب، ص107 - 108، ح 113 – 114

عبدالله خطیب تبریزی در مشکاهْ المصابیح، ص564

علامه شعرانی در الیواقیت و الجواهر، 2/20، مبحث 32

محبّ الدین طبری در ریاض النضرهْ، 3/115 - 114

29- «کفایهْ الطالب» باب 32

آیا شعر شافعی در وجوب حب اهل بیت صحت دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۰۶-۲۰:۴۵:۵۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22674
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1810

بله این شعر صحت دارد.

ابن حجر در «صواعق» (1)

حافظ جمال الدین زرندی در «معراج الوصول» (2)

شیخ عبدالله شبراوی در کتاب «الاتحاف» (3)

محمّد بن علی صبان مصری در «اسعاف الراغبین» (4)

و دیگران از محمّد بن ادریس شافعی که یکی از ائمه ی اربعه اهل سنت و رئیس و پیشوای شافعی ها می باشد، نقل نموده اند که می گفت:

 

یا أهل البیت رسول الله حبّکم            فرض من الله فی القرآن أنزله

کفاکم من عظیم القدر انّکم              من لم یصلّ علیکم لا صلاه له

 

«ای اهل بیت رسول خدا محبّت و دوستی شما از جانب خدا در قرآن واجب گردیده است.

کفایت می کند در عظمت قدر شما (آل محمّد) آنکه هر کس بر شما صلوات نفرستد، نماز او قبول نخواهد شد.»

 

منابع:

1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص148، باب 11، فصل 1، آیه 2

2- معارج الوصول، جمال الدین زرندی، ص16، مقدمه مؤلّف

3- الاتحاف بحبّ الاشراف، محمد بن عامر شبراوی، ص83، باب 4

4- اسعاف الراغبین، محمّد بن علی صبان، (در حاشیه نور الابصار، شبلنجی، ص129)

زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص18

قندوزی در ینابیع المودهْ، 2/434، ح 197، باب 59، به همین اشعار اشاره کرده اند.

آیا اهل ذکرِ در قرآن، محمد و آل محمد هستند؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۰۶-۲۰:۴۵:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22675
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1808

بله محمد و آل محمد (علیهم السلام) اهل ذکر در قرآن هستند.

خداوند در آیه ی 7 سوره انبیاء فرموده است:

﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾

(ای رسول به امّت بگو) اگر نمی دانید، بروید از اهل ذکر و دانشمندان امّت (یعنی محمد و آل محمّد) سؤال کنید.

 

احادیث شیعه و سنی دلالت دارد که مراد از اهل ذکر، علی و ائمّه از اولاد آن حضرت (علیهم السلام) اند. در اینجا به برخی از منابع عامه فقط اشاره می کنیم:

شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه» (1) از «تفسیر کشف البیان» ثعلبی، نقلاً از جابر بن عبدالله انصاری آورده که گفت:

«قال علیّ بن أبی طالب: نحن أهل الذکر»

یعنی علی (علیه السّلام) فرمود: ما (خاندان رسالت) اهل ذکر هستیم.

 

چون «ذکر» یکی از نام های قرآن است و آن خاندان جلیل اهل قرآن اند، به همین جهت است که علمای خاصه و عامه در کتب (2) معتبره ی خود نقل نموده اند که علی (علیه السّلام) می فرمود:

 

«سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي وَ سَلُونِي عَنْ طُرُقِ اَلسَّمَاوَاتِ فَإِنِّي أَعْرَفُ بِهَا مِنْ طُرُقِ اَلْأَرْضِ»

از من بپرسید قبل از اینکه مرا از دست بدهید. از من در مورد راه های آسمان ها بپرسید که من راه های آسمان ها را از راه های زمین بهتر بلدم.

 

«سَلُونِي فَوَ اَللَّهِ لاَ تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ إِلاَّ أَخْبَرْتُكُمْ بِهِ وَ اِسْأَلُونِي عَنْ كِتَابِ اَللَّهِ فَوَ اَللَّهِ مَا مِنْ آيَةٍ إِلاَّ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَ بِلَيْلٍ نَزَلَتْ أَمْ نَهَارٍ أَمْ فِي سَهْلٍ أَمْ فِي جَبَلٍ»

بپرسيد از من، به خدا سوگند كه هيچ چيز نباشد كه از من سؤال كنيد و من حقيقت آن را به شما اِخبار نكنم، و از كتاب الهى سؤال كنيد؛ و اللّه كه هيچ آيتى نيست الا من داناترم به نزول آن در روز يا در شب يا در سهل يا در جبل.

 

«وَ اَللَّهِ مَا نَزَلَتْ آيَةٌ إِلاَّ وَ قَدْ عَلِمْتُ فِيمَا نَزَلَتْ وَ أَيْنَ نَزَلَتْ وَ عَلَى مَنْ نَزَلَتْ إِنَّ رَبِّي تَعَالَى وَ هَبَ لِي قَلْباً عَقُولاً وَ لِسَاناً طَلْقاً»

به خدا سوگند، آيه‌اى نازل نشد مگر اين كه مى‌دانم دربارۀ چه كسى و در كجا و براى چه چيزى نازل شده است. سپس ادامه داد و فرمود: براى اين كه خداى حكيم، قلبى عاقل و زبانى گويا و آزاد، به من عنايت كرد.

 

منابع:

1- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/357، ح 12، باب 39

2- زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص126، سمط اول، قسم دوم

طبری در جامع البیان، 8/145، ح 16317، ذیل آیه 43 سوره ی نحل

حسکانی در شواهد التنزیل، 1/436، ح 464، ذیل همان آیه

قرطبی در الجامع لأحکام القرآن 11/272، ذیل آیه 7 سوره ی انبیاء

ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 2/493، ذیل آیه ی 43 سوره ی نحل

ابن ابی شیبه در المصنّف، 6/227، ح 8، کتاب الادب، باب 171

آیا آیه 29 سوره فتح دلالت بر صحت خلافت خلفای چهارگانه دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۰۶-۲۰:۴۵:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22676
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2217

اشکال به بیانی دیگر:

خداوند در آیه 29 سوره فتح صریحاً می فرماید:

﴿مُحَمّدٌ رّسُولُ اللهِ وَالّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکّعاً سُجّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَرِضْوَاناً سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السّجُودِ﴾

(محمّد (صلی الله علیه و آله) فرستاده ی خداست و یاران و همراهانش بر کافران بسیار سخت دل و با یکدیگر بسیار مشفق و مهربان اند. آنان را بسیار در حال رکوع و سجود بنگری که فضل و رحمت خدا و خشنودی او را می طلبند. بر رخسارشان از اثر سجده نشانه های نورانیت پدیدار است.)

 

این آیه شریفه طریقه ی خلافت خلفای چهارگانه را معین می نماید. به خلاف آنچه جامعه ی شیعه ادعا می نمایند که علی خلیفه ی اوّل می باشد. این آیه صراحتاً علی را خلیفه ی چهارم معرّفی می نماید.

دلالت آیه بر صحت طریقه ی خلافت خلفای چهارگانه واضح است؛ زیرا مراد از ﴿وَالَّذینَ مَعَه﴾ ابی بکر است که در غار ثور در شب هجرت با پیغمبر بوده است و مراد از ﴿أشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار﴾ عمر بن الخطاب است که بسیار شدید العمل بر کفار بوده و ﴿رُحَماء بَیْنَهُم﴾ عثمان بن عفان است که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده و ﴿سیماهُم فی وُجُوهِهِم مِن أثر السُّجُود﴾ علی بن ابی طالب می باشد.

 

جواب:

گذشته از آنکه ارباب تفاسیر در شأن نزول این آیه شریفه چنین بیانی ننموده اند، حتّی در تفاسیر بزرگ علمای اهل سنت هم چنین تفسیری وجود ندارد.

اگر چنین آیه ای در قرآن راجع به امر خلافت بود، روز اوّل بعد از شهادت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) خلفاء در مقابل اعتراضات علی (علیه السّلام)، بنی هاشم و کبار از صحابه که سرپیچی از بیعت نمودند، به این آیه تمسک می کردند در حالی که چنین گزارشی نقل نشده است. پس معلوم است آیه به این معنی که اهل سنت تفسیر کرده اند صحیح نیست. زیرا هیچ یک از اکابر مفسّرین عامه، از قبیل طبری، ثعلبی، فاضل نیشابوری، جلال الدین سیوطی، قاضی بیضاوی، جار الله زمخشری، فخر رازی و غیرهم چنین معنایی ننمودند.

 

به علاوه در خود آیه ی شریفه موانع علمی و ادبی و عملی در کار است که ثابت می کند هر کس قائل به این قول شده، دست و پای بی جایی زده و متوجّه نشده است به آنچه علمای بزرگ عامه در اوّل تفاسیرشان نقل از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نموده اند که فرمود:

 

«من فسّر القرآن برأیه فمقعده فی النار» (1)

هر کس قرآن را تفسیر به رای و سلیقه ی خود کند، پس نشمینگاه او در آتش است.

 

اگر بگویید تفسیر نیست، بلکه تأویل است، می گوییم اهل سنت باب تأویل را مطلقاً مسدود می دانند.

 

امّا از جهت ترکیبی:

ترکیب این آیه شریفه - علی الاقوی - از دو حال خارج نیست؛

1- یا «محمّد» مبتداست و «رسول الله» عطف بیان و «والذین معه» عطف بر «محمّد» و «اشداء»، خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر.

2- یا «والذین معه» مبتداست و «اشدّاء» خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر.

 

روی این قواعد، اگر بخواهیم آیه را مطابق عقیده و گفته ی اهل سنت معنی بنماییم، دو قسم معنی ظاهر می شود:

طبق ترکیب اول معنای آیه چنین می شود:

محمد (صلی الله علیه و آله) ابی بکر و عمر و عثمان و علی است.

 

و طبق ترکیب دوم معنا چنین می شود:

ابی بکر و عمر و عثمان و علی است.

بدیهی است هر طلبه ی مبتدی می داند که این نحوه ی از کلام، غیر معقول و خارج از نظم ادب است.

 

علاوه بر این، اگر مقصود از این آیه ی شریفه خلفای اربعه بودند، بایستی در فاصله کلمات «واو» عاطفه گذارده می شد، تا مطابقت با مقصود نماید و حال آنکه بر خلاف این معنی می باشد.

 

جمیع مفسّرین مانند:

ابن کثیر دمشقی در تفسیر القرآن العظیم (2)

قرطبی در الجامع لاحکام القرآن (3)

واحدی نیشابوری در الوسیط (4)

و فخر رازی در تفسیر الکبیر (5)

این آیه شریفه را به حساب تمام مؤمنین آورده اند.

 

منابع:

1- الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 1/32

محمّد بن جریر طبری در تفسیر جامع البیان، 1/54، ح 63

2- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر دمشقی، 4/180، ذیل آیه 29 سوره ی فتح

3- قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 16/292، ذیل آیه 29 سوره ی فتح

4- واحدی نیشابوری در الوسیط، 4/146، ذیل همان آیه

5- فخر رازی در تفسیر الکبیر، 28/107، ذیل همان آیه

آیا آیه غار برای ابوبکر فضیلتی دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۰۶-۲۰:۴۶:۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22677
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1975

خداوند در آیه 40 سوره توبه این چنین می فرماید:

﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾

 

«اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد، قطعاً خدا او را يارى كرد هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند، او را [از مكّه‏] بيرون كردند، او نفر دوم از دو تن بود، آن گاه كه در غار [ثَور] بودند، وقتى به همراه خود مى‏گفت: اندوه مدار كه خدا با ماست. پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد، و او را با سپاهيانى كه آنها را نمى‏ديديد تأييد كرد، و كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند پست‏تر گردانيد، و كلمه خداست كه برتر است، و خدا شكست‏ناپذير حكيم است.»

 

اهل سنت ادعا می کنند مصاحبت و با پیغمبر بودن، دلیل بزرگی است بر فضیلت و شرافت ابی بکر بر تمام امّت؛ برای آنکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به علم باطن می دانست که ابی بکر خلیفه ی اوست و وجود خلیفه بعد از او لازم است، باید او را هم مانند خود نگهداری نماید. لذا او را با خود برد، تا به دست دشمن گرفتار نشود و این عمل را با احدی از مسلمین نکرد. پس به همین جهت، حقّ تقدّم خلافت برای او ثابت است.

 

جواب:

اوّلاً این جمله که چون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می دانست ابی بکر خلیفه بعد از او خواهد بود و حفظ وجود خلیفه بر آن حضرت لازم بود، لذا او را با خود برد، کاملاً اشتباه است؛ چون اگر خلیفه پیغمبر منحصر به ابی بکر بود، ممکن بود چنین احتمالی داد، ولی خود اهل سنت معتقدند به خلافت خلفای راشدین و آنها چهار نفر بودند. اگر این برهان شما صحیح و حفظ وجود خلیفه در مقابل خطرات لازم بود، می بایستی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هر چهار خلیفه را - که حاضر در مکّه بودند - با خود ببرد، نه آنکه یکی را ببرد و سه نفر دیگر را بگذارد.

پیامبر نه تنها این کار را نکرد بلکه یکی از آن چهار نفر -امیرالمومنین- را در معرض خطر شمشیرها قرار داد و در بستر خود خوابانید که محقّقاً آن شب، بستر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مخطور بوده و در معرض حمله ی دشمنان بود.

 

ثانیاً بنابر آنچه طبری در تاریخش (1) نوشته، ابوبکر از حرکت آن حضرت خبر نداشته، بلکه وقتی نزد علی (علیه السّلام) رفت و از حال آن حضرت جویا شد، علی (علیه السّلام) فرمود: به غار رفتند. اگر کاری داری نزد آن حضرت بشتاب. ابی بکر شتابان رفت، در وسط راه به آن حضرت رسید و ناچار به اتفاق آن حضرت رفتند.

پس معلوم می شود که حضرت او را با خود نبرد، بلکه او بی اجازه رفت و از وسط راه به آن حضرت ملحق شد.

 

بلکه بنابر اخبار دیگر، بردن ابی بکر تصادفی و از خوف فتنه و خبر دادن به دشمنان بوده، چنان که علمای اهل سنت اقرار به این معنی دارند؛ از جمله شیخ ابوالقاسم بن صبّاغ که از مشاهیر علمای عامه است در کتاب «النور والبرهان» در حالات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از محمد بن اسحاق از حسّان بن ثابت انصاری روایت نموده که قبل از هجرت آن حضرت جهت عمره به مکّه رفتم، دیدم کفّار قریش سب و قذف می نمایند اصحاب آن حضرت را. در همان حال، امر کرد رسول خدا علی علیه السّلام را که در فراش آن حضرت بخوابد و خوف داشت از اینکه ابی بکر کفار را دلالت و راهنمایی کند به رسول خدا. پس او را مصاحبت خود قرار داده و به جانب غار روانه شدند.

 

اشکالاتی دیگر به همراه جواب:

1- صرف مصاحبت و همراهی پیامبر دلالت بر فضیلت و برتری ابوبکر دارد، پس او چون از دیگران برتر است خلیفه می باشد.

جواب:

مسافرت و همراه بودن با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه دلیلی بر اثبات خلافت دارد؟!

تنها مصاحبت با نیکان، دلیل فضیلت و برتری نمی باشد، چه بسا بدان که مصاحبت با نیکان و چه بسیار کفّار که مصاحب با مسلمین بوده و هستند؛ چنانچه این معنی در مسافرتها کاملاً و بیشتر مشهود است.

 

شواهد و امثال:

آیه 39 سوره یوسف را که نقل قول حضرت یوسف را می نماید:

﴿یَا صَاحِبَیِ السّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مّتَفَرّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهّارُ﴾

«ای دو رفیق زندان من (از شما می پرسم) آیا خدایان متفرّق (مانند بتان، فراعنه و غیره) بهتر و در نظام خلقت مؤثرترند، یا خدای یکتای قاهر؟!»

 

مفسّرین در ذیل این آیه شریفه نوشته اند:

روزی که یوسف را به زندان بردند، طبّاخ و ساقی پادشاه را هم که هر دو کافر و قائل به خدایان بودند با او به زندان بردند. پنج سال این سه نفر با هم مصاحب بودند و یوسف در موقع تبلیغ آنها را مصاحب می خواند؛ چنانچه در این آیه خبر می دهد.

حال آیا این مصاحبت پیغمبر برای آن دو نفر کافر، دلیل بر شرافت و فضیلت برای آنها بوده؟! یا در مدّت مصاحبت تغییری در عقیده ی آنها پیدا شده است؟ بنابر آنچه صاحبان تفاسیر و تواریخ نوشته اند، بعد از پنج سال مصاحبت، عاقبت با همان حال از هم جدا شدند.

 

همچنین خداوند در آیه 37 سوره کهف می فرماید:

﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمّ مِن نُطْفَهٍ ثُمّ سَوّاکَ رَجُلاً﴾

«رفیق (با ایمان فقیر) در مقام گفت و گو و اندرز به برادر خود گفت: به خدایی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفرید و آن گاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت، کافر شدی؟!»

 

عموم مفسّرین نوشته اند (2) دو برادر بودند؛ یکی مؤمن به نام یهودا و دیگری کافر به نام براطوس. خداوند آن دو کافر و مؤمن را مصاحب هم خوانده. آیا از مصاحبت برادر مؤمن، کافر را فایده و نصیبی رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.

 

پس صرف مصاحبت، دلیل بر فضیلت، شرافت و برتری نمی باشد.

 

2- چون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به ابی بکر فرمود: ﴿انّ الله معنا﴾، پس قطعاً به مناسبت آن است که خدا با او بوده است، این خود دلیل شرافت و مثبت خلافت است.

جواب:

مگر خدای تعالی فقط با مؤمنین و اولیاء الله می باشد و با غیر مؤمن نمی باشد؟!

آیا تصوّر می شود جایی باشد که خدا نباشد و کسی در عالم هست که خدا با او نباشد؟!

اگر مؤمن و کافری در مجلسی باشند، عقل باور می کند که خدا با آن مؤمن باشد، ولی با کافر نباشد. خداوند در آیه ی 7 سوره ی مجادله می فرماید:

﴿أَلَمْ تَرَ أَنّ اللهَ یَعْلَمُ مَا فِی السّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَهٍ إِلّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَهٍ إِلّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾.

«به طریق استفهام تقریری فرماید: آیا ندیدی و ندانستی که آنچه در آسمانها و زمین است خدا بر آن آگاه است. اگر چنانچه سه نفر با هم نجوا کنند، خداوند چهارم آنهاست و اگر پنج کس، جز آنکه او ششم آنهاست و نه کمتر از آن و نه بیشتر، جز آنکه هر کجا باشند، خدا با آنهاست»

 

پس به حکم این آیه و سایر آیات و دلایل عقلیه و نقلیه، خدای تعالی با همه کس هست؛ با دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مؤمن و منافق. پس اگر دو نفر با هم باشند و یکی از آنها بگوید خدا با ما است، دلیل بر فضیلت شخص خاصّی نخواهد بود.

 

همان طوری که دو نفر خوب اگر با هم باشند خدا با آنهاست، دو نفر بد و یا دو نفر خوب و بد هم اگر با هم باشند قطعاً خدا با هر دو آنهاست. اگر سعید باشند یا شقی، خوب باشند یا بد.

 

اشکال:

مراد از خدا با ما است؛ یعنی چون ما محبوب خدا هستیم، برای آنکه رو به خدا و برای خدا و حفظ دین خدا حرکت کردیم، لطف خدا شامل حال ما است.

جواب:

باز هم اگر این معنی در نظر گرفته شود، مورد اعتراض است، چون چنین خطابی دلیل بر سعادت ابدی نخواهد بود؛ زیرا خداوند متعال به اعمال اشخاص می نگرد. چه بسا اشخاص که در زمانی اعمال نیک داشتند و مشمول لطف و رحمت خداوندی بودند. بعداً اعمال بدی از آنها سرزد و در وقت امتحان، نتیجه معکوس داد و مبغوض پروردگار شدند و از لطف و مرحمت حق محروم و رانده و مردود و ملعون گردیدند؛ چنانچه ابلیس سالها در عبادت پروردگار خلوص نیت داشت. از این رو مشمول الطاف و مراحم بود، ولی به محض آنکه متمرّد شد و از اوامر حق سرپیچی نمود و تابع هوای نفس شد، مردود حق و از رحمت بی حساب عمیم او برکنار و به خطاب:

﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنّکَ رَجِیمٌ * وَإِنّ عَلَیْکَ اللّعْنَهَ إِلَی یَوْمِ الدّینِ﴾

«از صف ساجدان و ملائکه و بهشت خارج شو که تو رانده ی درگاه ما شدی و لعنت ما تا روز جزا بر تو محقّق و حتمی گردید» و ملعون ابدی گردید.

 

3- نزول سکینه از جانب خدا در این آیه بر ابی بکر بزرگ ترین دلیل شرافت است. دلیل آن قرینه ای است که در خود آیه ی کریمه می باشد که می فرماید: ﴿فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ﴾. چون ارجاع ضمیر سکینه بر ابی بکر خود دلیل واضح است بر شرافت و فضیلت او بر دیگران.

جواب:

طبق نقل مفسرین عامه (3) ضمیر سکینه راجع است به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و نزول سکینه بر آن حضرت بوده، نه بر ابی بکر، به قرینه جمله ی بعدیه که فرموده: ﴿وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾ و محقّقاً مؤید به جنود حق، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بوده نه ابی بکر.

 

اگر گفته شود ابوبکر هم از این نزول سکینه سهمی داشته است.

جواب می دهیم:

اگر هر دو مصاحب مشمول الطاف و مراحم الهیه بودند، بایستی علی القاعده ضمائر تثنیه در تمام جملات آیه ی شریفه آمده باشد و حال آنکه تمام ضمائر را قبلاً و بعداً مفرد آورده، تا اثبات مقام شخص خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) گردد و معلوم آید که آنچه نزول رحمت و مرحمت از جانب پروردگار می شود، به شخص آن حضرت می باشد و اگر به طفیل وجود آن حضرت بر دیگران هم نازل آید، اسم برده می شود. فلذا در نزول سکینه و رحمت هم در این آیه و سایر آیات، فقط پیغمبر را مورد عنایت قرار داده.

 

اگر گفته شود:

رسول خدا مستغنی از نزول سکینه بوده و احتیاجی بدان نداشته و سکینه هرگز از او مفارقت نمی نموده. پس نزول سکینه مخصوص ابی بکر بوده.

جواب می دهیم:

دلیلی وجود ندارد که خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) مستغنی از نزول سکینه بوده و حال آنکه احدی از آحاد خلایق، از پیغمبر و امّت امام و مأموم، از الطاف و رحمات حق تعالی مستغنی نمی باشند. مگر خداوند در آیه 26 سوره ی توبه نمی فرماید:

﴿أَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾.

«آن گاه خدای قادر مطلق سکینه و وقار خود را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود»

 

و نیز در آیه 26 سوره فتح مثل همین آیه شریفه را آورده است.

 

همین طوری که در این آیه، بعد از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اشاره به مؤمنین نموده، در آیه غار هم اگر ابی بکر جزء مؤمنینی بود که باید مشمول سکینه و آرامش قرار گیرد، بایستی یا ضمیر تثنیه آورده و یا علی حده به نام او اشاره نموده باشد. حال اینکه اینطور نیست.

 

این قضیه به قدری واضح است که علمای اهل سنت هم اقرار دارند که ضمیر سکینه مربوط به ابی بکر نبوده.

خوب است کتاب نقض العثمانیه، تألیف شیخ ابوجعفر محمّد بن عبدالله اسکافی را که از اکابر علماء و شیوخ معتزله می باشد، مطالعه نمایید ببینید آن مرد در جواب لاطائلات ابو عثمان جاحظ چگونه حق را آشکار نموده؛ چنانچه ابن ابی الحدید هم در «شرح نهج البلاغه» (4) بعض از آن جوابها را نقل نموده است.

 

منابع:

1- تاریخ طبری، 2/100

2- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 21/126، ذیل آیه 37 سوره ی کهف

ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 3/74

شوکانی در فتح القدیر، 3/286، ذیل همان آیه

3- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر،2/310، ذیل آیه 40 سوره ی توبه

محمد بن جریر طبری در جامع البیان، 6/177، ح 13001 ذیل همان آیه

بروسوی در روح البیان، 3/435، ذیل همان آیه

4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/265، خطبه 238 (خطبه قاصعه)

شب ششم

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۶/۳۱-۵:۴۴:۲۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 480

آیا عثمان خلیفه‌ای دلسوز و مهربان بود؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۹-۶:۴۲:۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23024
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1797

شبهه: اهل‌سنت خلیفه سوم، عثمان بن عفان را فردی نرم‌خو و خوش‌اخلاق معرفی می‌کنند او را به عنوان خلیفه‌ای که نسبت به مردم مهربان و دل‌رحم بود، می شناسند. از این جهت می‌گویند فرازی از آیه 29 سوره فتح[1] در شأن او می‌باشد.

فردی که چنین ویژگی‌های اخلاقی ممتاز داشته باشد قطعا صلاحیت زمامداری مسلمانان را دارد.

پاسخ:

بله عثمان را فردی ملایم و نرم‌خو البته دارای تعلق خاطری افراطی به بستگانش (بنی‌امیه) معرفی نموده‌اند؛ اما در واقع این روحیه نرم‌خویی بیشتر در اوایل دوران خلافتش بوده است و بعدها نیز تنها درباره‌ی خویشاوندان و خواص بروز می‌داد.

عملکردهای او در دوران حکومتش نشان داد که او در مقابل منتقدانش حتی سایر مسلمانان و اصحاب نه تنها نرم‌خو نبود بلکه رفتاری خشونت‌آمیز و بر خلاف سبک زندگی پیامبر از خود نشان می‌داد.

در کتاب‌های اهل‌سنت نمونه‌هایی از رفتارهای عثمان بیان شده است:

1. ضرب و شتم عبدالله بن مسعود:

عبدالله بن مسعود حافظ، قاری، کاتب قرآن و از اصحاب خاص پیامبر و مورد احترام ابوبکر و عمر بود. وی شخصیتی است که رسول‌خدا از او تمجید کرده است. به خاطر آگاهی کامل وی از قرآن و احکام دین، خلیفه دوم در دوره خلافتش اصرار داشت عبدالله از او جدا نگردد.[2]

وقتی که ولید بن عقبه استاندار کوفه بود، عبدالله بن مسعود خزانه‌دار بیت‌المال این شهر بود. به دلیل تصرفات غیر مجاز خلیفه و استاندار از بیت المال، از این سمت کناره‌گیری کرد و به افشاگری عملکرد ولید و بدگویی از خلیفه پرداخت و مردم را متوجه اشتباهات خلیفه کرد. خلیفه او را به مدینه احضار کرد. هنگامی که عبدالله وارد مسجد پیامبر شد که عثمان مشغول سخنرانی بود؛ در همان حال بین خلیفه و عبدالله مجادله‌ای در گرفت و خلیفه دستور داد او را از مسجد بیرون بیندازند. غلام عثمان وی را به بیرون مسجد برد و او را بلند کرد و آن چنان بر زمین زد که دنده‌های او شکست.[3] عبدالله بر اثر آن زمینگیر و در خانه بستری شد بعد از سه روز از دنیا رفت.[4]

در ایام بستری، عثمان به عیادت عبدالله رفت. عثمان به او گفت: استغفر لی یا أبا عبدالرحمن؛ ای ابا عبدالرحمان (کنیه عبدالله) برایم طلب مغفرت بکن. عبدالله گفت: أسئل الله أن یأخذ لی منک حقی؛ از خدا می‌خواهم حق مرا از تو بگیرد. (یعنی هرگز از تو راضی نمی‌شوم.)[5]

بر همین اساس عبدالله به عمار یاسر وصیت کرد که عثمان بر جنازه من نماز نخواند. عمار قبول کرد، بعد از وفات عبدالله با جمعی از اصحاب بر جنازه او نماز خواند و او را دفن کرد.[6]

پیش‌تر نیز عثمان، عبدالله را به سبب دفن کردن جنازه ابوذر در ربذه چهل تازیانه زده بود.[7]

2. ضرب و شتم عمار یاسر:

عمار یاسر از اصحاب خاص پیامبر بود. آیه 106 سوره نحل درباره او نازل شده بود.[8] برای پی بردن به مقام عمار یاسر نمونه کمی از فرمایشات پیامبر درباره او در پی می‌آوریم:

عمار جِلدة بین عینی، تقتله الفئة الباغیة، لا أنالهم الله شفاعتی یوم القیامة؛[9]

عمار همانند پوست بین دو چشمان من است. سپاهی ستمگر او خواهند کشت. خدا بهره ای از شفاعتم را روز رستاخیز نصیب آنها نخواهد کرد.

هرکه با عمار دشمنی کند، خدا با او دشمنی کند و هر که بغض عمار را داشته باشد خدا بغض او را خواهد داشت.[10]

پس از آنکه خلیفه سوم در انتصاب کارگزاران و تصرف در بیت‌المال عملکردی دور از انتظار حتی بر خلاف روش خلفای پیشین در پیش گرفت. جمعی از صحابه در نامه‌ای، عملکرد ناصواب وی و رفتار ظالمانه کارگزاران را در قالب نصیحت دوستانه برای عثمان شرح دادند. عمار یاسر را مأمور نمودند تا آن را به خلیفه برساند. عمار به سمت خانه عثمان حرکت کرد، وقتی رسید که عثمان در حال بیرون رفتن از خانه بود. عمار به او گفت: جمعی از اصحاب مطالبی در این نامه نوشته‌اند که خیر و صلاح شما را می‌خواهند، شما مطالعه بکنید و جواب آن را بدهید.

وقتی خلیفه یک سطر آن را خواند، آن را پرت کرد و در پاسخ به اعتراض عمار که که این نامه اصحاب است چرا چنین کردی؟، به غلامان خود دستور داد او را کتک بزنند. حتی خود خلیفه چند لگد به شکم این پیرمرد زد. بر اثر ضربات، عمار بیهوش و دچار بیماری فتق شد. بستگانش او را با حالتی رقت‌بار به خانه ام‌سلمه همسر پیامبر بردند. بر اثر بیهوشی، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا او قضا شد و بعد از نیمه شب به هوش آمد.[11]

به علت عملکرد ناپسند خلیفه با عبدالله بن مسعود و عمار یاسر، قبیله هزیل و بنی‌مخزوم با عثمان دشمن شدند.[12]

3. تبعید ابوذر غفاری:

ابوذر از یاران برجسته پیامبر و پنجمین نفری بود که اسلام آورد.[13] وی در دوران خلیفه سوم با مشاهده بدعت‌ها و انحراف‌ها زبان به انتقاد گشود. در پی این انتقادها خلیفه او را به شام تبعید کرد. در شام نیز بیکار ننشست و به افشاگری پرداخت. معاویه در این‌باره به خلیفه هشدار داد. خلیفه نیز دستور دارد او را با وضعی رقت‌بار و در حالی که سوار بر شتری بدون روانداز بود، بازگردانند. وقتی که او به مدینه رسید، گوشت ران‌هایش بر اثر ساییده شدن بر جهاز بدون پارچه ریخته بود.[14]

اما ابوذر از موضع خود کوتاه نیامد و در مدینه به انتقادهای خود ادامه ‌داد. در آخر، عثمان دستور تبعید ابوذر به ربذه صادر کرد و دستور داد هیچ کس حق بدرقه کردن او را ندارد. ابوذر تا پایان عمر در بیابان ربذه در تبعید باقی ماند و همان جا در تنهایی وفات یافت و دفن شد.[15]

ابوذر مشهور به راست‌گویی بود؛ تا بدان‌پایه که پیامبر بر صدق وی تأکید نمود.[16]

او کسی است که رسول اکرم فرمود: إن الله أمرنی بحب أربعة و أخبرنی أنه یحبهم. قیل: یا رسول الله سمهم لنا. قال: علی منهم –یقول ذلک ثلاثا- و ابوذر و مقداد و سلمان؛[17]

خداوند مرا به دوستی با چهار نفر دستور داد و خبر داد که این چهار نفر را دوست دارد. کسی گفت: ای رسول خدا نام آنها را برای ما بیان بفرما. حضرت فرمود: علی از این چهار نفر است – سه بار فرمود- ( و آن سه نفر دیگر) ابوذر، مقداد و سلمان هستند.

بنابر این روایت، ابوذر محبوب خدا بوده است. آیا سزاوار است با کسی که محبوب خدا بوده رفتار ظالمانه شود؟ چگونه می‌توان کسی را که با بهترین صحابی پیامبر اینگونه رفتار کرده، مصداق این آیه بدانیم؟

نتیجه: تا اینجا روشن شد بسیاری از رفتارهای عثمان بر خلاف سنت پیامبر و سیره خلفای پیشین بوده است و عملکردهای عثمان با شخصیت انسان مهربان و دل‌رحم نمی‌سازد.

با این رفتارهای خشنونت‌بار و گماشتن کارگزاران ظالم، او چگونه سزاوار تعبیر قرآنی «رحماء بینهم» است؟

 

[1] «رحماء بینهم»

[2] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۰، ص ۱۰۶، خطبه ۱۸۳.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۴۳۸، ح ۵۶۶۳، کتاب معرفة الصحابة، ذکر مناقب عمار بن یاسر.

تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج ۳، ص ۲۲۳، حوادث سال ۲۱ هجری.

[3] انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۴۶.

[4] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۲، خطبه ۴۳.

[5] همان، ص ۴۳.

[6] همان.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۴۸.

[7] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۴.

[8] الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج ۳، ص 228.

در المنثور، سیوطی، ج 3، ص 352.

[9] تاریخ بغداد، ج 13، ص 188.

العثمانیة، جاحظ، ص 142.

[10] الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج 3، ص 229.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 439، ح 5667

[11] العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی، ج ۴، ص ۲۸۳.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۷ – ۴۹.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۶۱ – ۱۶۳.

الامامة و السیاسة، ابن قتیبة، ج ۱، ص ۳۵.

طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۹۶.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج ۳۹، ص ۲۵۳.

[12] مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۳۸، ذکر خلافة عثمان بن عفان.

[13] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۱۶۱.

الکامل، ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۰۰.

[14] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۱۶.

تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۱ -۱۷۲.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۵۵.

مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۴۸ – ۳۵۱.

[15] تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۳.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۷۰.

طبقات الکبری، ابن سعد، ج 4، ص 177.

صحیح بخاری، ج 2، ص 596، ح 1314.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 55، خطبه 43.

مروج الذهب، مسعودی ج 2، ص 340.

[16] همان، ص ۱۶۸.

الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۲۲۸.

مجمع الزوائد، هیثمی، ج ۹، ص ۳۳.

[17] کنز العمال، متقی هندی، ج 11، ص 754، ح 33675.

عملکرد خلیفه دوم در مقابل غیر مسلمانان چگونه ارزیابی می‌شود؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۹-۷:۲۵:۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۸/۰۴/۰۹-۷:۳۰:۲۲
    • کد مطلب:23025
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1776

شبهه: یکی از ویژگی‌های مؤمنین در قرآن، "أشداء علی الکفار"[1] معرفی شده است.  

برخی بزرگان اهل سنت گفته‌اند: خلیفه دوم نسبت به کفار بسیار سر سخت بود و هیچ‌گاه از حق کوتاه نمی‌آمد؛ بنابر این، این فراز درباره اوست. کسی که این ویژگی بسیار مهم و حیاتی را داشته باشد قطعا شایستگی خلافت را دارد و مورد تأیید خداوند است.

پاسخ: دفاع از دین در دو عرصه علم و جنگ رخ می‌دهد. حالا باید بررسی کنیم که آیا خلیفه دوم در این دو جایگاه ویژگی خاصی داشته تا نسبت به سایر اصحاب برتر شود و آیه فوق در شأن او باشد یا خیر؟

1. در مباحث علمی و مناظرات با دشمنان:

پس از درگذشت پیامبر، دانشمندانی از ملل جهان به ویژه از یهود و مسیحیت، برای تحقیق درباره‌ی آیین اسلام و مناظره با بزرگان اسلام وارد مدینه می‌شدند و پرسش‌هایی مطرح می‌کردند، اما جز علی بن ابی‌طالب که تسلط او بر تورات و انجیل از لا به لای سخنانش آشکار بود، پاسخ‌گویی پیدا نمی‌شد حتی خلفا از دادن پاسخ به این گروه‌ها ناتوان و دست به دامان علی علیه‌السلام می‌شدند. از همین‌رو اگر امام این خلأ را پر نمی‌کرد، جامعه‌ی اسلامی در سرشکستگی شدیدی فرو می‌رفت. اما هنگامی که به تمامی سؤالات، پاسخ‌های دندان‌شکن می‌داد شادمانی بزرگی در چهره‌ی مسلمانان پدیدار می‌شد.

همچنین در دوران حکومت خلفا، گاهی مسائل تازه‌ای پیش می‌آمد که در عصر رسول‌خدا سابقه نداشت یا قضیه نوظهوری رخ می‌داد که یا حکم آن روشن نبود یا آن‌قدر پیچیده بود که بزرگان از حکم و داوری آن ناتوان بودند، گاه نیز از تفسیر برخی آیات قرآن پرسش می‌شد که پاسخ آن را نمی‌دانستند. در این‌گونه موارد، ناگزیر به سوی علی علیه‌السلام دست دراز می‌کردند و آن حضرت با آگاهی ژرف از شریعت الهی، مشکل را حل می‌کرد. اگر در میان صحابه شخصیتی مانند علی علیه‌السلام نبود، بسیاری از مسائل صدر اسلام همچون گره کوری باقی می‌ماند.

از بس کار امام نمایان و بزرگ بود، خلیفه ابوبکر می‌گفت: أقیلونی أقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم؛[2] مرا رها کنید مرا رها کنید؛ زیرا من بهتر از شما نیستم در حالی که علی در میان شما است.

یا در بیش از هفتاد مرتبه در موارد مخلتف خلیفه عمر بن خطاب اقرار کرده بود لولا علی لهلک عمر یعنی اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد. این اقرار را بزرگان اهل‌سنت با اختلاف الفاظ در کتاب‌های خود نوشته‌اند.[3]

روزی حذیفة بن یمان با عمر بن خطاب ملاقات کرد. عمر به او گفت: شب را چگونه سپری کردی؟ حذیفه گفت: أصبحت والله اکره الحق و أحبّ الفتنة و أشهد بما لم یره و أحفظ غیر المخلوق و أصلّی علی غیر وضوء و لی فی الارض ما لیس لله فی السماء؛[4]

به خدا سوگند صبح کردم در حالی که از حق بدم می‌آید. فتنه را دوست دارم. به چیزی که ندیده‌ام، شهادت می‌دهم. غیر مخلوق را حفظ می‌کنم. بدون وضو صلوات می‌فرستم. برای من چیزی در زمین است که خدا در آسمان ندارد.

عمر با شنیدن این سخنان خشمگین شد خواست حذیفه را مجازات کند. در همان لحظه علی علیه‌السلام رسید پس از شنیدن ماجرا، حضرت فرمود: تمام سخنانی که حذیفه گفته صحیح است؛ منظور او از حق، مرگ است و از دوست داشتن فتنه، ثروت و فرزندان است. اینکه گفته به چیزی که ندیده‌ام شهادت می‌دهم یعنی شهادت می‌دهم به یکتایی خدا، مرگ، قیامت، بهشت، دوزخ و صراط، در واقع هیچ کدام از آنها را ندیده است. منظور از حفظ کردن غیر مخلوق، قرآن است زیرا قرآن مخلوق نیست. منظور او از صلوات بی‌وضو، صلوات بر پیامبر است که بی‌وضو اشکال ندارد. اما اینکه گفته برای من چیزی در زمین است که خدا در آسمان ندارد، منظور او داشتن همسر است زیرا خداوند همسر و فرزند ندارد.

در همین هنگام عمر گفت: کاد یهلک ابن خطاب لولا علی بن ابی‌طالب؛

اگر علی بن ابی‌طالب نبود نزدیک بود عمر هلاک شود.

ابن‌عباس می‌گوید: ...کانت الصحابة رضی الله عنهم یرجعون الیه فی أحکام الکتاب و یأخذون عنه الفتاوی کما قال عمر بن خطاب رضی الله عنه فی عدة مواطن لولا علی لهلک عمر و قال أعلم أمتی علی بن ابی‌طالب؛[5]

اصحاب پیامبر در احکام قرآن و (یاد) گرفتن فتوا به علی بن ابی‌طالب مراجعه می‌کردند. چنان‌چه عمر بن خطاب در موارد متعدد می‌گفت اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد. و رسول اکرم فرمود داناترین امت من علی بن ابی‌طالب است.

تا اینجا ثابت شد امام علی علیه‌السلام از نظر دانش، دفاع از دین و حقیقت از سایر اصحاب حتی خلفا حساس‌تر بوده است حتی در مواردی اشتباهات آنان را گوشزد یا اصلاح می‌کرد.

دیگران بودند که دست به دامان علی علیه‌السلام می‌شدند و حضرت بدون انگیزه سیاسی و مادی به آنان کمک می‌کرد.

2. در میدان نبرد:

بسیاری از مورخین نوشته‌اند: هر وقت عمر بن خطاب در مقابل لشکری بزرگ یا پهلوانان دشمن قرار می‌گرفت، فرار را بر قرار ترجیح می‌داد؛ به خاطر این فرارها بود که روحیه جنگاوری را پایین می‌آورد و باعث می‌شد مسلمانان فرار کنند و لشکر اسلام شکست بخورد.

اگر کمی در کتاب‌های تاریخی معروف جستجو کنیم مطلبی درباره شجاعت شخصی عمر بن خطاب و شدت عمل وی در میدان‌های جنگ پیدا نمی‌کنیم. برای اثبات این سخن چند نمونه تاریخی از فرارهای او، در این نوشتار آورده می‌شود:

1ـ جنگ خیبر:

در این جنگ، پیامبر خدا بیست و نه شب منطقه خیبر را محاصره کرد. پرچم‌دار سپاه اسلام، علی بن ابی‌طالب بود ولی او در میانه جنگ مبتلا به چشم درد شد به گونه‌ای که از ادامه نبرد بازماند.

 پیامبر در آغاز، پرچم را به دست ابوبکر داد. او در برابر دشمن شکست خورد و فرار کرد.  پیامبر در روز بعد پرچم را به دست عمر داد، او نیز فرار کرد.[6]

مسلمانان از این شکست‌های پی در پی که برای آنان سابقه نداشت، روحیه خود را از دست دادند.

پیامبر برای روحیه دادن مژده پیروزی داد و فرمود: والله لأعطینّ الرایة غدا رجلا کرارا غیر فرّار، یفتح الله علی یدیه یحب اللهَ و رسوله و یحبه اللهُ و رسولُه؛[7]

به خدا قسم فردا پرچم را به کسی‌ می‌دهم که بر دشمنان حمله کننده باشد نه فرار کننده. خداوند به دست او خیبر را فتح کند. او کسی است که خدا و پیغمبر را دوست دارند و آنان نیز او را دوست می‌دارند.

فردا صبح تمامی اصحاب لباس رزم پوشیدند و در مقابل رسول خدا حاضر شدند تا ببینند این فضیلت برای چه کسی می‌شود.

در این هنگام، پیامبر خدا علی علیه‌السلام را فراخواند. او چشم درد داشت. پیامبر اندکی از بزاق دهان خود را به چشم علی مالید، چشم امام شفا یافت سپس پرچم را به علی سپرد. حضرت به میدان جنگ رفت و مَرحب یهودی، دلیر مرد خیبری را کشت. سپاهیان دشمن به طرف قلعه فرار کردند و در قلعه پناه گرفتند و دروازه آن را بستند.

علی بن ابی‌طالب به قلعه هجوم برد و دروازه آن را از جا  کَند؛ دروازه‌ای که بیست مرد آن را می‌گشودند و می‌بستند. آن‌گاه آن دروازه را بر روی خندق گذاشت، سپاه اسلام از روی آن عبور کردند و وارد قلعه شدند و غنایم بسیاری به دست آوردند.

حسان بن ثابت شاعر مخصوص پیامبر در این جنگ حاضر بود و ابیاتی در این‌باره سرود.[8]

 

 

سخن پیامبر آن‌قدر اهمیت داشت که عمر بن خطاب گفته است: من پرچم‌داری جنگ را دوست نداشتم ولی در آن روز دوست داشتم پرچم‌دار شوم. خودم را به پیامبر نشان می‌دادم تا این افتخار نصیب من شود ولی علی را خواست و این افتخار نصیب او شد.[9]

جلال‌الدین سیوطی می‌نویسد: عمر بن خطاب می‌گفت: به علی سه چیز داده شده که اگر یکی از آنها برای من بود، برای من بهتر از داشتن شتران سرخ‌مو بود: 1. ازدواج علی با فاطمه 2. سکونت او در مسجد که فقط برای علی حلال بود. 3. علم‌داری او در فتح خیبر.[10]

2. جنگ احد:

در شرایط بحرانی جنگ احد، همه مسلمانان فرار کردند و پیامبر را تنها گذاشتند. فقط امیر مؤمنان علی بود که در پیش‌روی رسول‌خدا مردانه می‌جنگید تا اینکه نفرات اندکی برگشتند.

ابن ابی‌الحدید می‌گوید: فرّ المسلمون بأجمعهم إلا أربعة علی و الزبیر و طلحة و أبو دجانة؛[11]

به غیر از علی ، زبیر، طلحه و ابودجانه تمام مسلمانان فرار کردند. از این کلام فهمیده می‌شود ابوبکر، عمر و عثمان جز فراریان بودند. عثمان در آن شرایط سه روز فراری بود. وقتی نزد رسول‌خدا برگشت، پیامبر کنایه‌ای به او فرمود: لقد ذهبتَ فیها عریضة؛[12] راستی مسافت دوری رفته بودی.

در این جنگ، فرشتگان از گام‌های استوار علی علیه‌السلام در شگفت شدند و جبرئیل در حالی که به طرف آسمان بالا می‌رفت، می‌گفت: لا سیفَ الا ذوالفقار و لا فتی لا علیّ؛[13] شمشیری جز ذوالفقار و جوان‌مردی جز علی نیست.

ایستادگی علی بن ابی‌طالب باعث شد در این جنگ شمار زیادی از مشرکین به دست او کشته شود و از جان رسول‌خدا محافظت کند.

3. جنگ حنین:

در این جنگ، رسول‌خدا با سپاه ده هزار نفری به طرف دشمن رهسپار شد. در آغاز نبرد، مسلمانان به غیر از چهار نفر از میدان جنگ فرار کردند. گروه چهار نفری که مقاومت کردند عبارتند از: علی بن ابی‌طالب، عباس، ابوسفیان بن حارث و عبدالله بن مسعود.[14]

در این جنگ علی علیه‌السلام در پیش‌روی پیامبر می‌جنگید و سربازان دشمن را بر زمین می‌انداخت. وقتی این دلاور مرد، چهل نفر از مشرکان را کشت و سپاهیان دشمن این صحنه را دیدند پا به فرار گذاشتند و شکست خوردند.

به طور خلاصه در تمامی جنگ‌هایی که علی بن ابی‌طالب حضور داشته است هیچ مورخی ننوشته است که حتی یک بار علی بن ابی‌طالب از میدان جنگ فرار کرده باشد.

با وجود چنین شخصیتی که در مبارزه علمی و رزمی با دشمنان بسیار شدت عمل داشت، چطور می‌توان ادعا کرد فراز "اشداء علی الکفار" در شأن کسی دیگر می‌باشد؟!

علاوه بر مطالب فوق، برخی بزرگان اهل‌سنت اقرار کرده‌اند این آیه در مورد علی بن ابی‌طالب است.

محمد بن یوسف گنجی شافعی بعد از نقل حدیثی که پیامبر فرمود: هر کس می‌خواهد به آدم، نوح و ابراهیم نگاه کند، به علی نگاه کند. می‌گوید: علی کسی است که خداوند او را به «و الذین معه أشداء علی الکفار رحماء بینهم» توصیف کرده است.[15]

 

[1] بر کافران سر سختند. سوره فتح، آیه ۲۹.

[2] این سخن ابوبکر با عبارات مخلتفی در کتب اهل‌سنت آمده است؛ از جمله:

کنز العمال، متقی هندی، ج ۵، ص ۵۸۹، ح ۱۴۰۵۰، کتاب الخلافه، باب خلافة ابی بکر.

الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، ج ۱، ص ۲۷۲، ذیل آیه ۳۰ سوره بقره.

الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ص ۲۰، باب کیفیة بیعة علی بن ابی‌طالب.

تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص ۷۱.

صواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص ۱۱، باب ۱، فصل ۱.

سیرة النبویة، ابن هشام، ج ۴، ص ۳۱۱.

سر العالمین، غزالی، ص ۲۲، باب فی المقالة الرابعة.

[3] تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ج 7، ص 287، رقم 4925، شرح حال علی بن ابی طالب.

تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبة، ص 241، ذکر الاحادیث التی ادعوا علیها التناقض، دعاء النبی لعلی.

صواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص 127، باب 9، فصل 3 و ص 179، باب 11، فصل 1، مقصد 5.

اسد الغابة، ابن اثیر، ج 4، ص 23، شرح حال علی بن ابی طالب.

تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 171، شرح حال علی بن ابی طالب، فصل فی الاحادیث الواردة فی فضله.

استیعاب، ابن عبد البر، ج 3، ص 1103، رقم 1855، شرح حال علی بن ابی طالب.

نور الابصار، شبلنجی، ص 161، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علی بن ابی طالب.

فصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ج 1، ص 199 – 201، فصل 1، فصل فی ذکر شیء من علومه.

جواهر العقدین، سمهودی، ج 1، ص 123، قسم 1، باب 1.

شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 18، القول فی نسب امیر المؤمنین.

مناقب خوارزمی، ص 81، 96 – 97، ح 65، 97 – 98، فصل 7.

مطالب السئوول، محمد بن طلحه شافعی، ص 71، باب 1، فصل 4.

فضل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 2، ص 647، ج 1100، باب فضائل علی.

تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص 137، باب 6، فصل فی قول عمر بن الخطاب.

کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص 227، باب 59.

فرائد السمطین، حموینی، ج 1، ص 337، ح 259.

ینابیع المودة، قندوزی، ج 3، ص 146 – 147، باب 65.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 1، ص 628، ح 1682.

[4] کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص 218 – 219، باب 57.

[5] ینابیع المودة، قندوزی حنفی، ج ۱، ص ۲۱۶، ح ۲۸، باب ۱۴.

[6] صحیح بخاری، ج ۵، ص ۲۴۵، ح ۶۷۹.

فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، ج ۷، ص ۴۷۶، کتاب المغازی.

[7] حلیة الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، ج ۱، ص ۶۲، رقم ۴، شرح حال علی بن ابی طالب.

مطالب السئوول، محمد بن طلحه شافعی، ص ۱۵۳، باب ۱، فصل ۸.

خصائص امیر المؤمنین، نسائی، ص 52، منزلة علی بن ابی طالب من الله.

مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 353.

السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 349.

مناقب، ابن مغازلی، ص 181، ح 217، حدیث اعطاء الرایة.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 40، ح 4338.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 42، ص 107، رقم 4933.

شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 17، ص 170، نامه 62.

[8] کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص ۱۰۱ – ۱۰۶، باب ۱۴.

[9] فصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ج ۱، ص ۲۱۸، فصل ۱، فصل فی محبة رسول الله له.

صحیح مسلم، ج ۴، ص ۱۸۷۲، ح ۲۴۰۵، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی.

تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص ۳۲، باب ۲، حدیث الرایة.

خصائص امیر المؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص ۵۷، منزلة علی ابن ابی طالب من الله.

[10] تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص ۱۷۲، شرح حال علی بن ابی طالب، فصل فی الاحادیث الواردة فی فضله.

صواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص ۱۲۷، باب ۹، فصل ۳.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۱۳۵، ح ۴۶۳۲، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب علی.

فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۶۵۹، ح ۱۱۲۳، فضائل علی بن ابی طالب.

کنزالعمال، متقی هندی، ج ۱۳، ص ۱۱۶، ح ۳۶۳۷۶، کتاب الفضائل، باب فضائل علی.

[11] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج ۱۰، ص ۱۸۲، خطبه ۱۹۰.

[12] صحیح بخاری، 4، 1491

[13] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 10، ص 182، خطبه 190.

فصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ج 1، ص 325 – 326، فصل 1، فصل فی ذکر شیء من فضائله.

ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص 68، قسم 1، باب فضائل علی.

تاریخ الطبری، محمد بن جریر طبری، ج 2، ص 197، حوادث سال سوم هجری، غزوة احد.

السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 106، غزوة احد.

فرائد السمطین، حموینی، ج 1، ص 257 – 258، ح 198.

المناقب، خوارزمی، ص 167، ح 200.

مطالب السئوول، محمد بن طلحه شافعی، ص 147، فصل 8.

کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص 277، باب 69.

[14] نام امیر مؤمنین در تمامی منابع آمده است ولی در نام افراد اختلاف است.

الجمع بین الصحیحین، حمیدی، ج ۳، ص ۲۲۷، ح ۲۷۷۷، قسم ۴.

سیرة الحلبیة، برهان الدین حلبی، ج ۳، ص ۱۰۹، غزوة حنین.

شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج ۱۰، ص ۱۸۲، خطبه ۱۹۰.

[15] کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص ۱۲۲، باب ۲۳،

آیا دانشمندان اهل سنت به فضائل امیرمؤمنان اعتراف کرده‌اند؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۲۷-۱۸:۱۸:۴۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23170
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 631

آیا دانشمندان اهل سنت به فضائل امیرمؤمنان اعتراف کرده‌اند؟

جایگاه امیر مؤمنان همانند آفتاب درخشنده، در جهان اسلام است.

دشمنان در طول تاریخ تلاش بسیار کردند تا نام ایشان یا دست‌کم سابقه درخشان او را، از یاد و خاطره‌ مردم عدالت‌جو از بین ببرند ولی هیچ‌گاه موفق نشدند.

محمد بن ادریش شافعی می‌گوید: من از شخصیت علی (علیه‌السلام) تعجب می‌کنم، چرا که دشمنان به خاطر کینه و دشمنی، فضائل او را بازگو نمی‌کنند و دوستان به خاطر ترس لب فرو بسته‌اند ولی کتاب‌ها پر از برتری‌های اوست که نُقل تمام مجالس است.[1]

در لا به لای کتاب‌های حدیثی، تفسیری و تاریخی اهل‌ سنت، فضائل این امام بزرگوار به چشم می‌خورد.

علاوه بر روایت‌های بسیار، آیات زیادی در شأن امیر مؤمنان نازل شده است. حافظ ابو نعیم اصفهانی و حافظ ابوبکر شیرازی از علمای اهل سنت دو کتاب مستقل به نام "ما نزل من القرآن فی علیّ" و "نزول القرآن فی علیّ" نوشته‌اند.

مفسرین بزرگ مانند ثعلبی[2]، ابن‌کثیر[3]، جلال‌الدین سیوطی[4]، طبری[5]، فخر رازی[6]، حسکانی[7]، آلوسی[8]، قرطبی[9]، زمخشری[10] و...، محدثینی چون حاکم نیشابوری[11]، ابن حجر مکی[12]، متقی هندی[13]، شبلنجی[14]، ابن مردویه[15]، قندوزی[16]، حموینی[17]، گنجی شافعی[18] و... آیات قرآنی که در رابطه امام علی (علیه‌السلام) نازل شده، جمع‌آوری کرده‌اند.

برخی از این افراد گفته‌اند سیصد آیه از قرآن درباره امیر مؤمنان نازل شده است.[19]

آیا این افراد شیعه هستند؟

 

 

[1] مشارق انوار الیقین، حافظ رجب برسی، ص171.

حلیة الابرار فی احوال محمد و آله الاطهار، سید هاشم بحرانی، ج 6، ص 136.

[2] الکشف و البیان، ج 6، ص 270، ذیل آیه 7 سوره انبیاء.

[3] تفسیرر القرآن العظیم، ج 4، ص 21، ذیل آیه 130 سوره صافات.

[4] درّ المنثور، ج 1، ص 642، ذیل آیه 274 سوره بقره.

[5] جامع البیان، ج 7، ص 22، ح 13946، ذیل آیه 17 سوره هود.

[6] تفسیر الکبیر، ج 7، ص 83، ذیل آیه 274 سوره بقره.

[7] شواهد التنزیل، حاکم حسکان، ج1، ص65، ح۷۱، فصل ۶.

[8] روح المعانی، ج 6، ص 229، ذیل آیه 17 سوره هود.

[9] الجامع لاحکام القرآن، ج 11، ص 272، ذیل آیه 7 سوره انبیاء.

[10] الکشاف، ج 3، ص 45، ذیل آیه 96 سوره مریم.

[11] المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 136، ح 4636، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب علیّ.

همان، ص 131، ح 4618، کتاب معرفة الصحابة، باب مناقب علیّ.

[12] صواعق المحرقة، ص127، باب 9، فصل 3.

[13] کنز العمال، ج13، ص 108، ح 36353، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل علی.

[14] نور الابصار، ص 159، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علی.

[15] مناقب ابن مردویه، ص 219-220، ح 303-309.

[16] ینابیع المودة، ج 3، ص 402، ح 4، باب 95.

[17] فرائد السمطین، ج 2، ص 254، ح 523، باب 48.

[18] کفایة الطالب، ص 235، باب 62.

[19] صواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص 127، باب 9، فصل 3.

مناقب ابن مردویه، ص 217، ح300، ما نزل من القرآن فی علی.

نور الابصار، شبلنجی، ص 164، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علی.

ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ص35، ح8.

کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص 231، باب 62.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 42، ص 364، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب.

تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 6، ص 221، رقم 3275، شرح حال اسماعیل بن محمد المدائنی.

سیرة الحلبیة، برهان الدین حلبی، ج 2، ص 207، غزوه بنی سلیم.

آیا آیه ولایت درباره امام علی علیه‌السلام نازل شده است؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۲۷-۱۸:۱۸:۴۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23171
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 628

شبهه: شیعه اعتقاد دارد آیه ولایت[1] در شأن علی بن ابی‌طالب نازل شده است.

با وجود اختلاف در شأن نزول و وجود احتمال‌های دیگر، پایه استدلالی شیعه سست می‌شود. به عنوان نمونه ابن‌کثیر و ابن‌تیمیه ادعا کرده‌اند که تمام آیات ۵۱ تا ۵۶ سوره مائده درباره عباده بن صامت است. برخی این آیه را در شأن انصار و عده دیگر درباره عبدالله بن سلام می‌دانند. بنابر این دلیل شیعه از اساس اشکال دارد.

پاسخ:

۱. دانشمندانی که شأن نزول آیات را نگاشته‌اند، آیه ولایت (آیه ۵۵) را درباره عباده بن صامت نقل نکرده‌اند، بلکه تنها آیات ۵۱ و ۵۲ را درباره وی می‌دانند.[2]

۲. بیش از چهل نفر از بزرگان اهل‌سنت مانند فخر رازی، ثعلبی، زمخشری، طبری، قرطبی، سیوطی و... از اصحابی چون ابوذر غفاری، عمار یاسر، جابر بن عبدالله، ابن‌عباس و... نقل کرده‌اند که این آیه در شأن علی بن ابی‌طالب است.[3]

از جمله ابو اسحاق ثعلبی در تفسیرش[4] از ابوذر غفاری که خود شاهد ماجرا بوده است، نقل می‌کند:

روزی در مسجد، نماز ظهر را با پیامبر خواندم. فقیری در مسجد بود و از مردم درخواست کمک کرد ولی کسی به او کمک نکرد. دست به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا گواه باش که من در مسجد پیامبرت تقاضای کمک کردم ولی کسی چیزی به من نداد.

در این هنگام علی مشغول نماز و در حال رکوع بود. حضرت با انگشتش به فقیر اشاره کرد. در انگشت کوچک دست راست آن حضرت یک انگشتر قیمتی بود. فقیر پیش آمد و در برابر چشمان پیامبر انگشتر را از انگشت او بیرون آورد.

پیامبر سر مبارکش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا برادرم موسی از درگاه تو خواست: سینه‌ام را برایم گشاده گردان، کارم را برایم آسان کن، گره زبانم را باز کن تا گفتار مرا دریابند و برای من وزیری از خاندانم قرار بده؛ برادرم هارون را وزیر و پشتیان و شریک در امر من قرار بده.[5]

تو به او فرمودی: به زودی بازویت را به وسیله برادرت نیرومند خواهیم کرد و برای شما قدرت و تسلط قرار خواهیم داد.[6]

خداوندا! من محمد، پیامبر و برگزیده تو هستم. خدایا! سینه‌ام را فراخ گردان و کارم را آسان کن و برای من از خاندانم، وزیری قرار بده. علی برادرم را، پشتیبان من قرار بده.

هنوز دعای پیامبر تمام نشده بود، جبرئیل از طرف خدا نازل و این آیه را خواند: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ‏ اللَّهُ‏ وَ رَسُولُهُ‏ وَ الَّذِينَ‏ آمَنُوا الَّذِينَ‏ يُقِيمُونَ‏ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ‏ الزَّكاةَ وَ هُمْ‏ راكِعُونَ‏»[7]

حسان بن ثابت، شاعر پیامبر این واقعه را به نظم آورده و در پاره‌ای از ابیات آن خطاب به امیر مؤمنان می‌گوید:

و انت الذی أعطیت إذ أنت راکع       زکوة فدتک نفوس القوم یا خیر راکع

فأنزل فیک الله خیر ولایة          و بینها فی محکمات الشرائع

تو بودی که در حال رکوع زکات بخشیدی؛ جان‌ها به فدای تو ای بهترین رکوع کنندگان. از پس آن خداوند بهترین ولایت را در حق تو نازل کرد و آن را در ناموس استوار خویش بیان کرد.

سخن فاضل تفتازانی و قوشچی در این باره بسیار جالب است: إنها نزلت باتفاق المفسرین فی حق علی بن ابی‌طالب حین أعطی السائل خاتمه و هو راکع فی صلوته؛[8]

به اتفاق مفسرین این آیه در حق علی بن ابی‌طالب در زمانی که انگشتر خود را در حال رکوع به فقیر بخشید، نازل شده است.

نظرات دیگر بسیار ضعیف است و تاب استقامت در مقابل این قول معروف و قوی ندارد.

 

[1] «إِنَّما وَلِيُّكُمُ‏ اللَّهُ‏ وَ رَسُولُهُ‏ وَ الَّذِينَ‏ آمَنُوا الَّذِينَ‏ يُقِيمُونَ‏ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ‏ الزَّكاةَ وَ هُمْ‏ راكِعُونَ‏»

سرپرست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانى كه همواره نماز را برپا مى‏دارند و در حالى كه در ركوعند [به تهيدستان‏] زكات مى‏دهند.

[2] اسباب النزول، واحدی، ص ۲۰۰ – ۲۰۱؛

لباب العقول، سیوطی، ص۱۴۷.

[3] تفسیر الکبیر، فخر رازی، ج ۱۲، ص ۲۶، ذیل آیه ۵۵ سوره مائده؛

الکشف و البیان، ثعلبی، ج ۴، ص ۸۰، ذیل همین آیه؛

الکشاف، زمخشری، ج ۱، ص ۶۳۵، ذیل همین آیه؛

جامع البیان، محمد بن جریر طبری، ج ۴، ص ۳۸۹ – ۳۹۰، ح ۹۵۲۲ – ۹۵۲۴، ذیل همین آیه؛

الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، ج ۶، ص ۲۲۱، ذیل همین آیه؛

مدارک التنزیل، احمد بن محمود نسفی، ج ۱، ص ۳۲۸، ذیل همین آیه؛

اسباب النزول، واحدی نیشابوری، ص ۱۳۳، ذیل همین آیه؛

احکام القرآن، جصاص، ج ۴، ص ۱۰۲، باب العمل الیسیر فی الصلاة؛

انوار التنزیل،‌ بیضاوی، ج ۱، ص ۴۳۹، ذیل همین آیه؛

در المنثور، سیوطی، ج ۲، ص ۵۱۹، ذیل همین آیه؛

فتح القدیر، شوکانی، ج ۲، ص ۵۳، ذیل همین آیه؛

روح المعانی، آلوسی، ج ۳، ص ۳۳۴، ذیل همین آیه؛

معالم التنزیل، بغوی، ج ۲، ص ۴۷، ذیل همین آیه؛

مطالب السئوول، محمد بن طلحه شافعی، ص ۱۲۵ – ۱۲۶، باب ۱ ، فصل ۷؛

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۳، ص ۲۷۷، خطبه ۲۳۸؛

تفسیر الخازن، علاء الدین بغدادی، ج ۲، ص ۵۶، ذیل همین آیه؛

ینابیع المودة، قندوزی، ج ۲، ص ۱۷۷، ح ۵۰۳، باب ۵۶، ذکر ما انزل فی علی؛

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج ۴۲، ص ۳۵۷، رقم ۴۹۳۳، شرح حال علی بن ابی طالب؛

تذکرة الخواص، سبط بن جوزی، ص ۲۴، باب ۲؛

شرح المواقف، شریف جرجانی، ج ۸، ص ۳۶۰، مرصد ۴، مقصد ۴؛

فصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ج ۱، ص ۵۸۰ – ۵۸۱، فصل ۱، فصل فی ذکر مناقبه الحسنة؛

معجم الاوسط، طبرانی، ج ۷، ص ۱۳۰، ح ۶۲۲۸؛

مناقب ابن مغازلی، ص ۳۱۱ – ۳۱۴، ح ۳۵۴ – ۳۵۸؛

کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص ۲۲۹، باب ۶۱؛

شرح تجرید، ملا علی قوشجی، ص ۳۶۸؛

نور الابصار، شبلنجی، ص ۱۵۸، باب ۱، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علی بن ابی طالب؛

ریاض النضرة، محب الدین طبری، ج ۳، ص ۱۷۸، باب ۴، فصل ۶، ذکر اختصاصه بما نزل فیه من الآیة.

[4] الکشف و البیان، ثعلبی، ج ۴، ص ۸۰، ذیل آیه ۵۵ سوره مائده.

[5] سوره طه، آیات ۲۵ – ۳۲.

[6] سوره قصص، آیه ۳۵.

[7] سوره مائده، آیه ۵۵.

[8] شرح المقاصد، سعد الدین تفتازانی، ج ۵، ص ۲۷۰، مقصد ۶، فصل ۴، مبحث ۵؛

شرح تجرید، ملاعلی قوشچی، ص ۳۶۸.

آیا ابوذر به منطقه ربذه تبعید شد؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۲۷-۱۸:۱۹:۱۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23172
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 657

شبهه: سکونت ابوذر در ربذه اجباری نبوده و او به خواست خود به آنجا کوچ کرد و در آنجا از دنیا رفت؛ بنابر این غربت ابوذر ربطی به عثمان ندارد.

پاسخ: بیشتر اندیشمندان قبول دارند که ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعید شد. به گزارش ذیل توجه بفرمایید:

احمد بن حنبل رئیس مذهب حنبلی از قول ابوالاسود دوئلی می‌نویسد: آرزو داشتم به ربذه بروم و ابوذر را ملاقات کنم تا علت آمدنش به این منطقه را جویا شوم. به ربذه رفتم، از او پرسیدم: چرا به ربذه آمده‌ای؟ او گفت: من به این صحرای بی‌آب و علف تبعید شدم (و با اختیار خود نیامدم.)

پیامبر خبر آمدن مرا به این منطقه پیشگویی کرده بود، روزی در مسجد خوابم برد. پیامبر تشریف آورد ... و فرمود: چرا در مسجد خوابیده‌ای؟ گفتم: بی‌اختیار خوابم برد. حضرت فرمود: اگر تو را از مدینه بیرونت کنند چکار می‌کنی؟ گفتم: به سرزمین مقدس شام می‌روم. فرمود: اگر تو را از آنجا بیرونت کنند چکار می‌کنی؟ گفتم: به سوی مسجد (مدینه) برمی‌گردم. حضرت پرسید: اگر (بار دیگر) تو را از اخراج کنند چه عکس‌العملی نشان می‌دهی؟ گفتم: شمشیر می‌کشم و می‌جنگم. حضرت فرمود: آیا تو را به چیزی که خیر و صلاح توست راهنمایی بکنم؟ عرض کردم: بله.

پیامبر فرمود: انسق معهم حیث ساقوک و تسمع و تطیع والله لیلقین الله عثمان و هو آثم فی جنبی؛[1]

هر جا تبعیدت کردند برو و اطاعت کن. به خدا سوگند عثمان در حالی که نزد من گناه‌کار است، خدا را ملاقات می‌کند.

 

[1] مسند احمد بن حنبل، ج ۵، ص ۱۵۶، مسند ابی ذر الغفاری؛

شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج ۸، ص ۲۶۰، خطبه ۱۳۰.

آیا می‌توان گفت تبعید ابوذر در راستای حفظ امنیت روانی مسلمانان بوده است؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۲۷-۱۸:۱۹:۴۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23173
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 614

سؤال: در کل جهان اگر کسی قصد شورش و به‌ هم زدن جامعه را داشته باشد، مسئولین حکومت برای حفظ ثبات مملکت و آرامش مردم، مجبور به ساکت کردن آن شخص و در مرحله بعد مجبور به تبعید و کارهای دیگر می‌شوند.

در زمان خلافت عثمان همین امر اتفاق افتاد. ابوذر به روش عثمان انتقاد داشت و در سرزمین شام به شدت بر ضد عثمان فعالیت می‌کرد و عثمان را به عنوان غاصب خلافت به مردم معرفی می‌کرد. خلیفه مجبور شد ابوذر را از سرزمین شام فرا بخواند و او را به ربذه تبعید کند. بنابر این تبعید خلیفه براساس حفظ اجتماع صلح آمیز و جلوگیری از درگیری بود.

پاسخ: قبل از دادن پاسخ اصلی خوب است به چند مقدمه اشاره شود:

الف) ابوذر کسی است که پیغمبر به درست‌کاری او شهادت داده است. به او خبر داده که در آینده دچار مصیبت‌های دردناک می‌شود و او اظهار رضایت‌مندی کرده است. به روایت ذیل توجه بفرمایید:

ابوذر می‌گوید: کنار پیغمبر ایستاده بودم. حضرت به من فرمود: أنت رجل صالح و سیصیبک بلاء بعدی. قلت: فی الله؟ قال: فی الله. قلت: مرحبا بامر الله؛[1]

تو مرد صالحی هستی بعد از من به تو بلا می‌رسد. عرض کردم: در (راه) خدا؟ فرمود: (بله) در (راه) خدا. گفتم: مرحبا به امر خدا.

ب) روایت‌های متعدد مبنی بر راست‌گویی ابوذر، از پیغمبر نقل شده است.

بسیاری از اندیشمندان اهل‌سنت نوشته‌اند: رسول‌اکرم فرمود: ما أقلت الغبراء و ما أظلت الخضراء علی رجل أصدق لهجة من أبی ذر؛[2]

زمین کسی را برنداشت و آسمان سایه نیفکند بر مردی که راست‌گوتر از ابوذر باشد.

ج) او کسی است که رسول‌اکرم فرمود: إن الله أمرنی بحب أربعة و أخبرنی أنه یحبهم. قیل: یا رسول الله سمهم لنا. قال: علی منهم –یقول ذلک ثلاثا- و ابوذر و مقداد و سلمان؛[3]

خداوند مرا به دوستی با چهار نفر دستور داد و خبر داد که این چهار نفر را دوست دارد. کسی گفت: ای رسول‌خدا نام آنها را برای ما بیان بفرما. حضرت فرمود: علی از این چهار نفر است – سه بار فرمود- ( و آن سه نفر دیگر) ابوذر، مقداد و سلمان هستند.

بنابر این روایت، ابوذر محبوب خدا بوده است.

نتیجه: با توجه به مقدمات بالا دانستیم ابوذر از اصحاب برجسته پیامبر، محبوب ایشان و حضرت به درست‌کاری و راستگویی او شهادت داده است. بنابراین اگر ابوذر در سرزمین شام بر ضد عملکرد خلیفه سخنی گفته، سخن راستی گفته و به وظیفه دینی خود یعنی امر به معروف و نهی از منکر عمل کرده است.

آیا خلیفه باید او را به جرم گفتن سخن حق با وضع اسفناک از شام اخراج سپس به ربذه تبعید کند؟ در کجای دین اسلام هست که یک پیرمرد مسلمان که هنوز محاکمه نشده و معلوم نیست شاکیان راست گفته باشند، دستور بدهند بدون اینکه در طول مسیر استراحت کند او را سوار مرکبی ناهموار کنند به گونه‌ای که وقتی به مدینه می‌رسد گوشت‌های پای او از شدت زخم بریزد؟![4]

کسی که پیغمبر به راستگویی و درست‌کاری او شهادت داده، سخنی که می‌گوید از روی خواهش‌های نفسانی نیست. اگر عثمان دل‌رحم و دنبال حقیقت بود باید به سخنان او ترتیب اثر می‌نهاد.

بله تنها جرم ابوذر طرفداری از علی بن ابی‌طالب بوده است.

اضافه بر این، اگر واقعا نگاه خلیفه به حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد و هرج مرج بود، چرا امویان فاسد همچون مروان بن حکم، ولید بن عقبة و... به پست‌های مهم حکومتی گمارد؟!

 

[1] حلیة الاولیاء، ابی نعیم اصفهانی، ج ۱، ص ۱۶۲، رقم ۲۶، شرح حال ابوذر الغفاری؛

کنزالعمال، متقی هندی، ج ۵، ص ۷۸۵، ح ۱۴۳۸۶، کتاب الخلافة مع الامارة، باب ۲، اطاعة الامیر.

[2] طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۱۷۲، رقم ۴۳۲؛

الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج ۱، ص ۲۵۵، رقم ۴۳۹؛

الجامع الصحیح، ترمذی، ص ۹۹۵، ح ۳۸۱۰ – ۳۸۱۱، کتاب المناقب، باب مناقب ابی ذر؛

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۳۸۵، ح ۵۴۶۱، کتاب معرفة الصحابة، ذکر مناقب ابی ذر؛

الاصابة، ابن حجر عسقلانی، ج ۷، ص ۱۰۸، رقم ۹۸۷۷، شرح حال ابوذر الغفاری؛

کنزالعمال، متقی هندی، ج ۱۳، ص ۳۱۱، ح ۳۶۸۸۷؛

مسند احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۱۶۳ و ۱۷۵؛

شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۵۶، خطبه ۴۳؛
حلیة الاولیاء، ابی نعیم اصفهانی، ج ۴، ص ۱۷۲، رقم ۲۷۰، شرح حال زید بن وهب؛

لسان العرب، ابن منظور، ج ۴، ص ۱۲۱، مادة خضر، کلمة الخضراء.

[3] حلیة الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، ج ۱، ص ۱۷۲، رقم ۲۸، شرح حال مقداد بن اسود؛

سنن ابن ماجة، ج ۱، ص ۵۳، ح ۱۴۹؛

ینابیع المودة، قندوزی، ج ۱، ص ۳۷۵، ح ۸، باب ۴۲؛

الصواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص ۱۲۲، ح ۵، باب ۹، فصل ۲؛
الاصابة، ابن حجر عسقلانی، ج ۶، ص ۱۶۱، رقم ۸۲۰۱، شرح حال مقداد بن الاسود؛

الجامع الصحیح، ترمذی، ص ۹۷۹، ح ۳۷۲۷، کتاب المناقب، مناقب علی بن ابی طالب؛

الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۶۳۶، رقم ۱۰۱۴، شرح حال سلمان الفارسی؛

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۱۴۱، ح ۴۶۴۹، کتاب معرفة الصحابةُ، باب مناقب علی بن ابی طالب.

[4] شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج ۳، ص ۵۵ -۵۸، خطبه ۴۳؛

تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۲، ایام عثمان بن عفان؛

مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۴۰ – ۳۴۱.

کدام یار پیامبر زندگی بدون شرک داشت؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۰۳-۵:۳۹:۲۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23174
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 532

در حلقه یاران پیامبر، در کارنامه زندگی کدام یار، به اندازه یک چشم بر هم زدن شرک وجود نداشت؟

کسانی که به ندای توحیدی پیامبر لبیک گفتند، در ابتدا کافر و بت‌پرست بودند. تنها کسی که در طول زندگی خود هرگز به خدا شرک نورزید، امیر مؤمنان علی بن ابی‌طالب بود.

پیغمبر اکرم در این‌باره می‌فرماید: سباق الامم ثلاثة لم یشرکوا بالله طرفة عین علی بن ابی‌طالب و صاحب یاسین و مؤمن آل‌فرعون فهُم الصدیقون، حبیب النجار مؤمن آل یاسین و حزقیل مؤمن آل فرعون و علی بن ابی‌طالب و هو افضلهم؛[1]

سه نفر از تمام امت‌ها هستند که زودتر از بقیه ایمان آوردند و به اندازه یک چشم به‌هم‌زدن مشرک نشدند. (آنان) علی بن ابی‌طالب، صاحب یاسین و مؤمن آل‌فرعون هستند. آنها راستگویان هستند. (یعنی) حبیب نجار مؤمن آل‌یاسین، حزقیل مؤمن آل‌فرعون و علی بن ابی‌طالب و افضل آنها علی بن ابی‌طالب است.

امام علی علیه‌السلام می‌فرماید: فإنی ولدت علی الفطرة و سبقت الی الایمان و الهجرة؛[2]

من بر فطرت توحیدی متولد شدم. به ایمان و هجرت با رسول خدا (از دیگران) پیشی گرفتم.

ابن‌عباس می‌گوید: إنه لم یعبد صنما و لم یشرب خمرا و کان اول الناس اسلاما؛[3]

علی هرگز بت نپرستید، شراب نخورد، او اولین کسی است که اسلام آورد.

علاوه بر این بسیاری از بزرگان اهل‌سنت مانند سیوطی[4]، ابن‌عساکر[5]، خطیب بغدادی[6]، حاکم حسکانی[7]، ابن ابی‌الحدید[8] و... گفته‌اند:‌ علی به اندازه یک چشم به هم زدن کافر نشد.

بنابر این علی بن ابی‌طالب در طول عمر خود یک لحظه به خدا شرک نورزید حتی ایمان او برتر از ایمان اصحاب و خلفا بوده است؛ چرا که پیامبر فرموده است:

لو وزن ایمان علی و ایمان امتی، لرجح ایمان علیّ علی ایمان امتی الی یوم القیامة؛[9]

اگر ایمان علی را با ایمان امت من بسنجند، ایمان علی بر ایمان امت من تا روز قیامت، برتر خواهد بود.

 

[1] کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص 123، باب 24.

الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، ج 15، ص 20، ذیل آیه 27 سوره یس.

الکشف و البیان، ثعلبی، ج 8، ص 126، ذیل آیه 27 سوره یس.

درّ المنثور، سیوطی، ج 5، ص 492، ذیل آیه 29 سوره یس.

روح المعانی، آلوسی، ج 11، ص 397، ذیل آیه 20 سوره یس.

کشاف، زمخشری، ج 4، ص 10، ذیل آیه 20 سوره یس.

[2] نهج‌البلاغه، خطبه ۵۷.

[3] ینابیع المودة، قندوزی، ج ۲، ص ۳۸۶، باب ۵۹.

[4] در المنثور، ج ۵، ص ۴۹۲، ذیل آیه ۲۹ سوره یس.

[5] تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۳۱۳، رقم ۴۹۳۳، شرح حال علی بن ابی‌طالب.

[6] تاریخ بغداد، ج ۱۴، ص ۱۵۵، رقم ۷۴۶۸.

[7] شواهد التنزیل، ج ۱، ص۸۶، ح ۱۰۶، ذیل آیه ۲ سوره بقره.

[8] شرح نهج‌البلاغه، ج ۱۶، ص ۲۷، خطبه ۳۱.

[9] مناقب ابن‌مغازلی، ص ۲۸۹، ح ۳۳۰.

مناقب خوارزمی، ص ۱۳۱، ح ۱۴۵، فصل ۱۳.

ینابیع المودة، قندوزی، ج ۲، ص ۱۸۸، ح ۵۴۷، باب ۵۶.

آیا برخی از اصحاب در راه پیامبر اسلام تردید می‌کردند؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۰۳-۵:۳۹:۴۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23175
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 659

شبهه: تمامی یاران پیامبر تا پایان عمرشان در عقیده و ایمان ثابت قدم ماندند و یک لحظه از مسیر حق منحرف نشدند. اما متأسفانه شیعه ادعا می‌کند برخی صحابه از جمله خلفا راشدین، گاهی اوقات در اسلام و راه پیامبر اسلام تردید می‌کردند و به برخی عملکردهای پیامبر اعتراض می‌کردند.

پاسخ: مسلمان راستین، مسلمانی است که باور قلبی به این داشته باشد که هر چه پیامبر فرمان می‌دهد فرمان خداست و باید بی هیچ برو برگرد انجام دهد و اعتراض و کارشکنی نکند. باید ببینیم آیا تمام اصحاب پیامبر این ویژگی مهم را داشتند؟ آیا همه این افراد در جرگه مسلمانان واقعی بودند یا خیر؟

با مراجعه به کتاب‌های حدیثی و تاریخی اهل‌سنت، روشن می‌شود برخی اصحاب باور قلبی به عملکردهای پیغمبر نداشتند و گاهی اوقات دچار تردیدهای جدی می‌شدند.

در اینجا فقط به یک نمونه اشاره می‌شود امید است این مطلب تلنگری برای ذهن نکته سنج‌ها باشد و زمینه‌ای برای تحقیق بیشتر و جدی‌تر بشود.

پیامبر اکرم شبی خواب دید با مسلمانان به مکه تشریف برده و عمره انجام داده است. صبح خواب را برای اصحاب تعریف کرد. اصحاب گفتند: تعبیر این خواب چیست؟ پیامبر فرمود: ان شاء الله ما به مکه خواهیم رفت. پیامبر زمان را تعیین نکرد.

پیامبر خدا به خاطر اشتیاق به مکه و انجام مناسک حج، در اول ماه ذیقعده سال ششم هجرت همراه با 1400 نفر از مسلمانان عازم مکه شد. آنان مسلح نبودند و قربانی همراه خود می‌بردند و این به خوبی نشان می‌داد که قصد جنگ ندارند و فقط برای انجام مناسک به مکه می‌روند. چون سفر آنها در ماه حرام بود احتمال اینکه قریش با آنان وارد جنگ بشوند، اندک بود.

کاروان پیامبر نزدیک مکه می‌شد تا اینکه این خبر به قریش رسید آنها پس از انجام مشورت‌هایی تصمیم گرفتند از ورود این کاروان به مکه جلوگیری کنند؛ چون قریش تصور می‌کرد ورود مسلمانان به حیثیت آنها لطمه خواهد زد.

کاروان پیامبر به حدیبیه[1] رسید و در آنجا اقامت کرد. مشرکان گروهی را نزد پیامبر فرستادند و از وی خواستند که برگردد و اعلام کردند که از ورود آنان به مکه جلوگیری خواهند کرد.

از آنجایی که پیامبر به قصد جنگ نیامده بود و هدفش فقط زیارت بود، با سهیل بن عمرو (نماینده قریش) پس از گفتگوهایی قرار شد میان مسلمانان و مشرکان مکه پیمان صلحی امضا شود و مسلمانان از همان جا به مدینه برگردند و سال بعد به زیارت خانه خدا بروند.

برخی مواد این قرارداد، برای بعضی از مسلمانان ناراحت کننده بود بدین‌سبب برخی از آنان به پیامبر اعتراض کردند. بخاری می‌نویسد: عمر بن خطاب از کسانی بود که اعتراض تند کرد. به پیامبر گفت: شما پیامبر و راستگو هستید، مگر شما نفرمودید که به مکه می‌رویم و حج انجام می‌دهیم؟

پیامبر فرمود: آیا من زمان را تعیین کردم و گفتم امسال مکه می‌رویم؟ او گفت نه. حضرت فرمود: ان شاء الله خواهیم رفت.[2]

بزرگان اهل‌سنت از قول خلیفه عمر بن خطاب نوشته‌اند: ما شککت فی نبوة محمد قط کشکّی یوم الحدیبیة؛[3]

من هرگز شک نکرده بودم در پیامبری محمد، مانند شکی که در روز حدیبیه کردم.

طرز کلام خلیفه می‌رساند که او بارها در نبوت پیامبر اسلام شک می‌کرد ولی شک در حدیبیه از سایر شک‌ها قوی‌تر بوده است.

جمع‌بندی:

صحبت‌های خلیفه دوم که علاوه بر اعلام نارضایتی از عملکرد پیامبر، پرده از اعتقادات درونی خود برداشته است.

گرچه بخاری و مسلم و بعضی دیگر برای حفظ آبروی خلیفه از نقل جمله اخیر خودداری کرده‌اند، اما احادیثی که در این باب نقل کرده‌اند خود گویای اعتقادات قلبی خلیفه دوم نسبت به نبوت پیامبر است.

سه حدیثی که بخاری در این جریان نقل کرده جملاتی قابل توجه دارد:

یک. عمر که از امضای صلح‌نامه ناراحت بود به پیامبر اکرم می‌گوید: «ألست نبی الله حقا؟» آیا تو پیامبر بر حق نیستی؟ با اندک توجه در این جمله در می‌یابیم که گوینده، این سؤال را از روی تردید پرسیده و به پیامبری حضرت شک داشته است. دو شاهد این ادعا را تأیید می‌کند:

الف. بعد از آنکه خلیفه سؤالاتش تمام شد پیامبر اکرم فرمود: «إنی رسول‌الله»؛ یعنی من پیامبر خدایم. اگر سؤال کننده در رسالت شک نداشت، پاسخ پیامبر بی‌مورد بوده است.

ب. بعد از آنکه عمر از سخنان پیامبر قانع نشد نزد ابوبکر رفت و همان سؤالات را تکرار کرد، ابوبکر در جواب او گفت: «أیها الرجل انه لرسول الله»؛ ای مرد او پیامبر خداست. ابوبکر نیز احساس کرد که عمر به نبوت رسول اکرم مشکوک شده است و در جوابش بر رسالت رسول اکرم تأکید می کند.

دو. عمر بعد از آنکه از صحبت‌های پیامبر قانع نشد نزد ابوبکر رفته، همان سؤالات را تکرار کرد. کسی که به پیامبری حضرت یقین دارد اگر جوابی را از پیامبر اکرم بشنود آیا قانع نمی‌شود؟

سه. حرکتی از عمر نقل شده است که بعد از سؤال و جواب از رسول اکرم «فخرج متغیظا»: در حالی که ناراحت و خشمگین بود از پیامبر جدا شد.

کسی که پیامبر را به پیامبری قبول دارد، چند نکته را رعایت می‌کند:

 الف. ادب را در همه حال و مخصوصا در مقابل حضرت رعایت می‌کند که با توجه به لحن سؤالات خلیفه از رسول اکرم و همین شیوه جدا شدن از پیامبر روشن است که عمر ادب در مقابل پیغمبر را رعایت نکرده است.

ب. تصمیماتی که پیامبر می‌گیرد، تصمیماتی صحیح دانسته و به آن اعتراض نمی‌کند.

ج. جواب‌هایی که پیامبر می‌فرماید، می‌پذیرد و در مقابل آن اظهار نظر نمی‌کند.

اینکه خلیفه دوم با حالت خشم از پیامبر جدا شده سه نکته‌ي فوق را می‌‌رساند، هم رعایت ادب نکرده هم به تصمیمات فرستاده الهی اعتراض کرده هم جواب‌های او را تصدیق نکرده است. آیا می‌توان گفت همه اینها از روی اعتقاد راسخ به نبوت پیامبر اکرم صورت گرفته است؟!

ابن‌حجر می‌نویسد:‌ «وقد وقع التصریح فی هذا الحدیث بأن المسلمین استنکروا الصلح المذکور و کانوا علی رأی عمر فی ذلک»؛[4]

در این حدیث تصریح شده به اینکه مسلمانان این صلح را دوست نداشتند و در این مسئله با عمر هم‌عقیده بودند.

مگر فرمایشات و اوامر پیامبر بخشی از سنت آن حضرت نیست؟ مگر پیروی از اوامر پیامبر به عنوان یکی از بزرگ‌ترین منابع اسلامی واجب نیست؟ شما اهل‌سنت که خود را پیرو سنت رسول اکرم می‌دانید، چرا از کسانی تبعیت می‌کنید که به سنت قطعی پیامبر عمل نکردند؟ آیا اعتراض شدید برخی از اصحاب به عملکرد پیامبر و سرپیچی از دستورات او تا حدی که رسول اکرم از روی ناراحتی و درد دل این قضیه تلخ را برای ام‌سلمه نقل می‌کند، لکه ننگی بر دامن برخی از اصحاب نخواهد گذاشت؟ برخی از اصحابی که از دستورات آن حضرت سرباز زدند، چگونه می‌توانند برای نسل‌های پس از خود منتقل کننده سنت نبوی باشند؟

بنابر این نمی‌توان معتقد شد که هر کس عنوان یار پیامبر گرفت، می‌تواند مبین احکام الهی و سنت نبوی باشد؛‌ بلکه آن صحابی قابل اعتماد است که علاوه بر ایمان و اعتقاد سالم و حفظ آن تا آخر عمر، به سنت پیامبر احترام گذاشته و بدون هیچ‌گونه اعتراضی و به طور کامل به آن عمل کند. پیامبر اکرم از چنین اصحابی بی‌بهره نبوده است.

افرادی همچون امیر المؤمنین، ابوذر، سلمان، مقداد، جابر، عمار، حذیفه و... که علاوه بر ایمان قوی حفظ آن تا آخر عمر، مطیع پیامبر بوده و بدون هیچ اظهار مخالفتی اوامر آن حضرت را اطاعت می‌کردند. اینها کسانی هستند که شیعه و سنی بر احترام آنها اتفاق نظر دارند و می‌توان بخشی از سنت نبوی را که از راه اهل بیت به ما نرسیده از آنها گرفت.

 

[1] حدیبیه نام آبادی بود که در یک منزلی مکه و دورترین مرز حرم است. (تقریبا بیست کیلومتری مکه) در آنجا چاهی و درختی بوده که پیامبر و مسلمانان در اطراف آن اقامت کرده بودند. گفته می شود که نیمی از آن سرزمین جزء حرم محسوب می شود. (معجم البلدان، ج2، ص229).

[2] صحیح بخاری، ج ۴، ص ۳۸۱، ح ۹۳۲، کتاب الشروط؛ همان، ص ۵۳۶، ح ۱۳۴۸، کتاب الجزیة؛ همان، ج ۶، ص ۵۱۲، ح ۱۲۶۹، کتاب التفسیر، سورة الفتح؛

صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۴۱۲، ح ۱۷۸۵، کتاب الجهاد و السیر، باب صلح الحدیبیة فی الحدیبیة؛

السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 331، حوادث سنة 6 هجری، غزوة الحدیبیة؛

[3] این فراز با الفاظ مختلف نقل شده است. المغازی، واقدی، ج 1، ص 606 – 607، حوادث سال 6 هجری، غزوة الحدیبیة؛

المصنف، عبدالرزاق الصنعانی، ج 5، ص 339، ح 9720، کتاب المغازی، غزوة الحدیبیة؛

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 57، ص 229، رقم 7312، شرح حال مروان بن الحکم؛

معجم الکبیر، طبرانی، ج 20، ص 14، احادیث عروة بن الزبیر عن المسورة بن مخرمة؛

تفسیر الخازن، علاء الدین محمد بن ابراهیم البغدادی، ج 4، ص 167، ذیل آیه 24 سوره فتح؛

معالم التنزیل، بغوی، ج 4، ص 202، ذیل آیه 25 سوره فتح؛

جامع البیان، طبری، ج 13، ص 129، ذیل آیه 25 سوره فتح؛

در المنثور، سیوطی، ج 6، ص 74، ذیل آیه 24 سوره فتح؛

زاد المعاد، ابن قیم جوزی، ص 476، فصل فی قصة الحدیبیة؛

نیل الاوطار، شوکانی، ج 8، ص 36، ح 3455، ابواب الامان و الصلح و المداهنة، باب ما یجوز من الشروط مع الکفار؛

سنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 220، کتاب الجزیة، باب المداهنة علی النظر للمسلمین؛

شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 59، خطبه 223، نکت من کلام عمر و سیرته و اخلاقه؛

السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 3، ص 79، غزوة الحدیبیة، ذکر سیاق بخاری لعمرة الحدیبیة؛

البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 4، ص 200، حوادث سال 6 هجری، غزوة الحدیبیة؛

سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج 5، ص 52، باب 22، ذکر مبایعته بیعة الرضوان؛

تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 2، ص 371، کتاب المغازی.

[4] فتح الباری، ابن حجر، ج ۵، ص ۳۴۶، کتاب الشروط، باب الشروط فی الجهاد و المصالحة مع اهل الحرب

چرا شیعه به فضائل سایر اصحاب توجه چندانی نمی‌کند، تنها افق دیدش به فضائل امیرمؤمنین است؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۰۳-۵:۳۹:۴۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23176
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 524

سؤال: در کتاب‌های اهل سنت فضائل بسیاری از اصحاب نوشته شده است. چرا شیعه به فضائل سایر اصحاب توجه چندانی نمی‌کند، تنها افق دیدش به فضائل امیرمؤمنین است؟

پاسخ:

در کتاب‌های اهل سنت فضائل بسیاری از اصحاب نوشته شده است اما با توجه به احادیث بسیار زیاد و فضائل انحصاری که درباره علی علیه‌السلام در کتاب‌های اهل‌سنت نوشته شده است، فضائل سایر اصحاب به چشم نمی‌آید و نمی‌توان شخصیت امام را با سایر اصحاب مقایسه کرد.

با توجه به تنوع و گسترده‌گی احادیث فضائل علی علیه‌السلام، انسان حق‌جو چاره‌ای جز پذیرش برتری حضرت از سایر اصحاب و شایستگی وی برای خلافت بعد از رسول خدا، ندارد.

در این نوشتار فقط به چند فضیلت حضرت در منابع علمی اهل‌سنت اشاره می‌کنیم:

1. به دنبال نزول آیه مباهله، رسول خدا در موعد مقرر همراه علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم‌السلام برای مباهله حضور یافت، اما هیئت مسیحی از مباهله منصرف شد و سرانجام به امضای معاهده‌ای با پیامبر و تعهد به پرداخت جزیه، تن داد.

طبق آیه مباهله، علی بن ابی‌طالب نه تنها نزدیک‌ترین فرد به پیامبر بلکه جان پیامبر است.

اگر هیچ روایتی بر برتری علی بن ابی‌طالب نبود، همین آیه مباهله برای اثبات سخن ما کافی بود.

2. در جنگ خندق عمرو بن عبدود به دست پر توان امیر مؤمنان کشته شد و پیروزی دیگری برای سپاه اسلام رقم خورد. رسول اکرم در ستایش کار حضرت فرمود:

ضربة علی یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین؛[1]

یک ضربه شمشیر علی در روز خندق بهتر از عبادت جن و انسان است.

وقتی که یک عمل امام، بهتر از عبادت جن و انسان باشد، اگر با سایر اعمال حضرت همراه شود باعث برتری ایشان بر سایر اصحاب می‌شود.

3. جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: روزی مهاجرین و انصار نزد پیغمبر نشسته بودند. رسول خدا به علی بن ابی‌طالب فرمود:

یا علی لو أن احدا عبد الله حقّ عبادته ثم شکّ فیک و فی اهل بیتک إنکم افضل الناس، کان فی النار؛[2]

ای علی اگر بنده‌ای خدا را به صورت کامل عبادت کند سپس در تو و اهل بیتت بر اینکه شما برتر از مردم هستید، شک کند، جایگاه او در آتش است.

این روایت نشان می‌دهد حساب علی بن ابی‌طالب از حساب سایر اصحاب جداست و امیر مؤمنان جایگاه مخصوصی دارد که سایر اصحاب چنین رتبه‌ای را ندارند.

علاوه بر روایات فوق، سخنان بزرگان اهل‌سنت در این‌باره قابل توجه است:

1. ابو وائل می‌گوید: نزد عبدالله بن عمر نشسته بودیم. مشغول شمردن و نام بردن اصحاب پیامبر شدیم....

مردی گفت: ای ابو عبد الرحمان (کنیه عبدالله) جایگاه علی کجاست؟

عبدالله گفت: علی من اهل‌البیت لا یقاس به أحد، هو مع رسول الله فی درجته؛[3]

علی از اهل‌بیت است؛ هیچ‌کس را نمی‌توان با او مقایسه کرد –زیرا- او با رسول‌خدا و هم‌رتبه رسول‌خداست.

2. عبدالله فرزند احمد بن حنبل می‌گوید: پدرم (پیشوای حنبلی‌ها) نام ابوبکر، عمر و عثمان را در شمار اصحاب با فضیلت یاد کرد و ساکت شد. به او گفتم: یا أبت أین علی بن ابی‌طالب؟ قال هو من اهل‌البیت لا یقاس به هؤلاء؛[4]

پدر علی بن ابی‌طالب کجاست؟ (چرا نام او را نبردی؟) پدر گفت: علی از اهل‌بیت است نمی‌توان این اشخاص را با او مقایسه کرد. (این افراد هم‌ردیف او نیستند.)

3. ابن ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه پس از یاد کردن نظر جاحظ (برتری ایمان ابوبکر بر ایمان علی بن ابی‌طالب)، جواب مفصلی از ابو جعفر اسکافی (از بزرگان معتزلی) نوشته است.

 ابوجعفر با دلایل عقلی و روایی ثابت می‌کند ایمان علی علیه‌السلام در کودکی برتر از ایمان ابوبکر و تمامی اصحاب بوده است و در آخر می‌نویسد: إننا لا ننکر فضل الصحابة و سوابقهم و لکنا ننکر تفضیل احد من الصحابة علی علی بن ابی طالب؛[5]

ما منکر فضیلت و سوابق اصحاب نیستیم ولی منکر برتری دادن اصحاب بر علی بن ابی‌طالب هستیم.

خلاصه: مطالب فوق نمونه بسیار کمی از احادیث و سخنان اندیشمندان اهل‌سنت بود و ثابت شد که مقام امیرمؤمنان در جایگاه بالایی قرار دارد که هیچ‌کس را نمی‌توان با او مقایسه کرد چه برسد جایگاه کسی را بر او بزرگ‌تر جلوه بدهیم.

 

[1] المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۳۴، ح 4327، کتاب المغازی.

تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 13، ص 19، رقم 6978.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 50، ص 333، رقم 5858.

فرائد السمطین، حوینی، ج 1، ص 256، باب 49.

شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، ج 2، ص 14، ح 636، ذیل آیه 25 سوره احزاب.

تفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 32، ص 31، ذیل آیه 3 سوره قدر.

ینابیع المودة، قندوزی، ج 1، ص 412، ح 5، باب 46.

[2]ینابیع المودة، قندوزی، ج 2، ص 298، ح 853، باب 56.

مودة القربی، سید علی همدانی، مودة هفتم

[3] ینابیع المودة، قندوزی، ج 2، ص 297، ح 850، باب 56.

مودة القربی، سید علی همدانی، مودة هفتم.

ریاض النضرة، محب الدین طبری، ج 3، ص 180، باب 4، فصل 7.

[4] ینابیع المودة، قندوزی، ج 2، ص 298، ح 851، باب 56.

مودة القربی، سید علی همدانی، مودة هفتم.

[5] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 475، خطبه 238، القول فی اسلام ابی بکر و علی و خصائص کل منهما.

کدام یک از یاران پیامبر گوی سبقت از سایر مسلمانان ربوده است؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۰۳-۵:۳۹:۴۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23177
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 683

سؤال: شیعه عقیده دارد تنها علی بن ابی‌طالب شایستگی خلافت داشت و برتر از خلیفه اول می‌باشد.

همه ما می‌دانیم کسی از سایر مردم بهتر است که عمل ویژه‌ای انجام داده باشد. ابوبکر با همراهی پیامبر در شب هجرت، گوی سبقت از سایر مسلمانان ربوده و آیه‌ ۴۰ سوره توبه برای وی نازل شد. اگر علی بن ابی‌طالب از همه اصحاب و مسلمانان بهتر است، چرا در شب هجرت افتخار همراهی پیامبر در غار نداشت تا به مقام مصاحبت[1] برسد؟

پاسخ: بر فرض پذیرش همراهی ابوبکر، با بررسی اتفاقات پیش و پس از هجرت پیغمبر به مدینه، روشن می‌شود که کدام یک عمل ویژه انجام داده است. با ما همراه باشید:

الف) پیغمبر اکرم امانت‌دار اهل مکه بود حتی دشمنان امانت‌های خود را به دست حضرت می‌سپردند، بدین جهت به محمد امین معروف شده بود.

پیامبر قصد مهاجرت به مدینه داشت، برای رفع خطرات احتمالی باید قصد خود را مخفی می‌کرد و در صورت اعلان عمومی بر پس دادن امانت‌های مردم، دشمنان از قصد پیامبر آگاه می‌شدند، بنابر این پس از مهاجرت باید شخص امینی را جای خود می‌گذاشت تا امانات را به صاحبانش برگرداند و کسی مورد اطمینان‌تر از علی علیه‌السلام نزد پیامبر نبود. حضرت این مأموریت را به عهده او گذاشت؛ از طرف دیگر، پیامبر، آوردن خانواده خود و عده‌ای دیگر از مسلمانان به مدینه را به امام علی سپرده بود. بنابر این علی علیه‌السلام باید مدتی در مکه می‌ماند تا دستورات پیامبر را اجرایی کند.

ب) بسیاری از بزرگان اهل‌سنت مانند: فخر رازی[2]، طبرانی[3]، ابن‌اثیر[4]، ثعلبی[5]، سیوطی[6]، حموینی[7]، احمد بن حنبل[8]، محمد بن جریر[9]، ابن‌هشام[10] و...[11] نوشته‌اند: پیامبر در شب هجرت قصد حرکت به سمت غار داشت ولی مشرکین مکه خانه پیامبر را محاصره کرده بودند. از این رو پیامبر برای حفظ جان خود، به علی علیه‌السلام دستور داد که در بستر او بخوابد تا قریش به خطا بروند و گمان کنند که حضرت در مکه است.

بدین‌سان، فرصت خروج ایشان از مکه فراهم شد. در آن شب خطرناک هر کس در بستر پیامبر می‌خوابید، احتمال کشته شدن او بسیار زیاد بود، اما علی علیه‌السلام این خطر را از بن جان پذیرفت

و دستور پیامبر رحمت را به خوبی انجام داد.

قندوزی می‌نویسد: در این هنگام خداوند به دو فرشته جبرییل و میکاییل وحی فرمود: من در بین شما پیمان برادری بستم و دوران زندگی یکی از شما را از دیگری بیشتر قرار دادم. کدام یک از شما حاضر هستید جان خود را فدای دیگری بکنید؟

هر دو فرشته فقط زندگی خود را برگزیدند. خداوند متعال به آنها وحی فرمود:

إنی آخیت بین علی ولیی و محمد نبیی فآثر علیّ حیاته للنبی فرقد علی فراش النبی یقیه بمهجته. اهبطا الی الارض و احفظاه من عدوه؛

من بین علی و محمد پیمان برادری بستم. علی بر بستر محمد خوابید تا جان خویش را فدای او کند و زندگی خود را به او ایثار نماید. اینک شما به زمین فرود آیید و علی را از گزند دشمنان حفظ کنید.

آن دو فرشته با فرمان الهی به زمین فرود آمدند. جبرئیل بالای سر حضرت علی و میکائیل پایین پای حضرتش نشستند.

جبرئیل می‌گفت: بخّ بخّ من مثلک یا بن ابی‌طالب والله عزوجل یباهی بک الملائکة؛

آفرین آفرین بر تو ای فرزند ابوطالب! خدای متعال به وجود تو به فرشتگان افتخار و مباهات می‌کند.

در آن هنگام خداوند در شأن علی بن ابی‌طالب این آیه را بر پیامبرش نازل کرد:

ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله؛[12]

برخی از مردم جان خود را برای طلب رضایت خدا می‌فروشند.[13]

کار علی بن ابی‌طالب که با قدرت و شجاعت، جان خود را فدای رسول خدا کرد تا پیامبر با سلامت از مکه بیرون برود و پروردگار به وجود او افتخار کرد و آیه‌ای در این‌باره نازل کرد با کار ابوبکر که در مسافرت چند روزه با پیامبر همراه بود، مقایسه کنید، کدام یک کارشان دارای ارزش ویژه می‌باشد؟

برخی بزرگان اهل‌سنت با کمی دقت پی برده‌اند که خوابیدن علی علیه‌ السلام در بستر پیامبر بسیار بالاتر و برتر از همراهی ابوبکر در غار بوده است. دو نمونه از سخنان بزرگان اهل‌سنت در این‌باره اشاره می‌شود:

1. ابوجعفر اسکافی می‌گوید: قد بینّا فضیلة المبیت علی الفراش علی فضیلة الصحبة فی الغار بما هو واضح لمن انصف و نزید ههنا تأکیدا بما لم نذکره...؛

قبلا فضیلت خوابیدن علی بر بستر پیامبر در شب هجرت، بر مصاحبت ابوبکر در غار برای اهل انصاف آشکار گردید. در ادامه می‌گوید از دو جهت دیگر این مطلب را ثابت می‌کنیم:

اول: علی با پیامبر الفت فوق‌العاده داشت بر عکس ابوبکر...؛ خوابیدن علی در بستر حضرت باعث دوری از آن حضرت گردید و علی مبتلا به درد فراق شد. خداوند ثواب عمل را بر اساس سختی کار می‌دهد.

دوم: ابوبکر تصمیم خروج از مکه داشت. زمانی که با رسول خدا از مکه خارج شد و به آن چیزی که دوست داشت رسید. بنابراین فضیلت او با فضیلت علی که در آن شب جان خود را در معرض شمشیرها و سر خود را در مقابل سنگ باران دشمنان قرار داد، مساوی نیست (چرا که تحمل سختی های علی بن ابی‌طالب بسیار بیشتر از کار ابوبکر است.) به اندازه آسانی کار، ثواب کمتر داده می‌شود.[14]

2. ابن سبع مغربی می‌گوید: علماء العرب أجمعوا علی أن نوم علیّ علی فراش رسول الله أفضل من خروجه معه و ذلک إنه وطن نفسه علی مفاداته لرسول الله و آثر حیاته و أظهر شجاعته بین اقرانه؛[15]

علمای عرب اجماع دارند بر اینکه خوابیدن علی بر بستر پیامبر بهتر از بیرون رفتن او با پیامبر بود؛ زیرا که خود را در جای آن حضرت قرار داد و زندگانی خود را فدای آن حضرت نمود و بدین وسیله شجاعت خود را آشکار نمود.

نتیجه: با توجه به منابع تاریخی و حدیثی و سخنان اندیشمندان اهل‌سنت پی بردیم ارزش کار امیر مؤمنان علی بن ابی‌طالب بسیار بالا هست؛ زیرا حضرت دستور پیامبر را به صورت دقیق اطاعت و اجرا کرد و مهم‌تر از این، باعث شد جان پیامبر را از ترور نجات دهد و حلقه وصل بین خالق و مخلوق از گزند توطئه‌ دشمن حفظ کند.

بنا بر این عمل علی علیه‌السلام بسیار ویژه بوده، این کار و سایر جان‌فشانی‌های حضرت باعث شده که خداوند و رسولش بارها او را ستایش کنند.

 

[1] سوره توبه، آیه 40.

[2] التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 5، ص 204.

[3] معجم الاوسط، طبرانی، ج 3، ص 389، ح 2836.

معجم الکبیر، طبرانی، ج 11، ص 322.

[4] اسد الغابة، ابن اثیر، ج 4، ص 25.

[5] الکشف و البیان، ثعلبی، ج 2، ص 125 – 126، ذیل آیه 207 سوره بقره.

[6] درّ المنثور، سیوطی، ج 3، ص 327، ذیل آیه 30 سوره انفال.

[7] فرائد السمطین، حموینی، ج 1، ص 330، ح 256.

[8] مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 348.

[9] تاریخ طبری، ج 2، ص 100، ذکر الخبر عما کان امر نبی الله عند ابتداء الله تعالی.

[10] سیرة النبویة، ابن هشام، ج 2، ص 126.

[11] فصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ج 1، ص 293 – 295، فصل 1، فصل فی ذکر شیء من شجاعته.

غرائب القرآن، نظام الدین حسن بن محمد النیشابوری، ج 2، ص 291.

مناقب خوارزمی، ص 127، ح 141، فصل 12.

کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص 239، باب 62.

احیاء العلوم، محمد غزالی، ج 3، ص 379، کتاب ذم البخل و ذم حب المال، بیان الایثار و فضله.

شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 262، خطبه 238.

تذکرة خواص الامة، سبط ابن جوزی، ص 41، باب 2، حدیث لیلة الهجرة.

[12] سوره بقره، آیه 207.

[13] ینابیع الموده، قندوزی، ج ۱، ص ۲۷۳ – ۲۷۴، ح ۱- ۵، باب ۲۱.

[14] شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۱۳، ص ۲۶۶ – ۲۶۷، خطبه ۲۳۸. (با کمی تصرف)

[15] کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص ۲۴۰، باب ۶۲.

مخالفت خلیفه با دستور پیامبر

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۰۳-۵:۳۹:۴۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23178
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 710

مخالفت با پیامبر

حَکَم بن ابی‌العاص عموی عثمان، در مکه همسایه پیامبر بود و بیش از دیگر همسایگان، پیامبر را می‌آزرد. وی پس از فتح مکه به مدینه آمد، از منافقانی بود که همواره با حرکات چشم و ابرو و دست و زبان، رسول‌خدا را مسخره می‌کرد حتی در نماز با انگشت تحقیر به آن حضرت اشاره می‌کرد. از طریق تقلید، پیامبر را آزار می‌داد؛ سرانجام به خاطر نفرین پیامبر دچار ارتعاش بدن شد.[1]

اعمال زشت او به حدی بود که یک روز پیامبر در خانه یکی از همسرانش بود، او مخفیانه به داخل خانه نگاه می‌کرد. پیامبر متوجه او شد و او را شناخت.[2] سرانجام حضرت، او و خانواده‌اش را بر اثر اذیت و آزارهایش، به شهر طائف تبعید کرد.

بعد از درگذشت پیامبر، عثمان نزد خلیفه اول رفت و خواستار بازگرداندن حَکَم شد. خلیفه این خواسته را نپذیرفت و گفت: من هرگز کاری را که پیامبر انجام داده است، تغییر نمی‌دهم. بعد از مرگ خلیفه اول، نزد خلیفه دوم رفت و همان خواسته را مطرح کرد باز هم پاسخ منفی شنید.

اما پس از اینکه خود به خلافت رسید، حکم و فرزندش مروان را به مدینه بازگرداند و تکریمشان کرد. این در حالی بود که مردم حَکم را طَرید (رانده شده) رسول‌الله می‌خواندند.[3] اصحاب و مسلمانان به خاطر این کار خلیفه، زبان به نکوش وی گشودند.

عثمان نه تنها به حکم پناه داد بلکه دو پسر حکم (مروان و حارث) را به دامادی خویش پذیرفت و مروان را به دفترداری ویژه خود منصوب کرد.

علاوه بر این، روایت‌هایی از پیامبر نقل شده که نام حکم و فرزندش را آورده و آنان را لعن کرده است.

پیامبر فرمود: أن اهل بیتی سیلقون بعدی من امتی قتلا و تشریدا و إن أشد قوما لنا بغضا بنو أمیة و بنو المغیرة و بنو مخزوم. و مروان بن الحکم کان طفلا، قال له النبی هو الوزغ بن الوزغ و الملعون بن الملعون؛[4]

امتم به زودی اهل‌بیتم را می‌کشند و پراکنده‌شان می‌کنند. دشمنی‌ بنی‌امیه، بنی‌مغیره و بنی‌مخزوم به ما نسبت به سایر اقوام بیشتر است. مروان بن حکم در آن موقع بچه بود. حضرت فرمود این وزغ[5] پسر وزغ است و ملعون پسر ملعون است.

عمر بن مرة می‌گوید: إن الحکم بن ابی العاص إستأذن علی النبی فعرف صوته. فقال: إئذنوا له، علیه لعنة الله و علی من یخرج من صلبه إلا المؤمن منهم و قلیل منهم؛[6]

حکم بن ابی‌العاص از پیامبر اجازه ورود خواست. حضرت صدای او را شناخت و فرمود: به او اجازه بدهید. خدا او و فرزندانش را که از صلب او بیرون می‌آیند، لعنت کند مگر مؤمنین آنها که اندکند.

عایشه به مروان می‌گفت: لعن الله أباک و انت فی صلبه فأنت بعض من لعنه الله؛[7]

خداوند پدرت را لعنت کرد در حالی که تو در صلب او بودی؛ پس تو از کسی هستی که خدا او را لعن کرده است.

فخر رازی در ذیل آیه «و الشجرة الملعونة»[8] می‌نویسد: معنای آیه اشاره به سخن عایشه دارد.[9]

به صورت کلی بنی‌امیه توسط پیامبر لعن شده‌اند؛ اندیشمندان اهل‌سنت از ابن‌عباس نقل کرده‌اند: منظور از درخت لعنت شده در قرآن، بنی‌امیه است. پیامبر در خواب آنها را به شکل میمون‌هایی دید که در منبر و محراب او جولان می‌دهند.

پیامبر که بیدار شد جبرئیل آیه فوق را نازل کرد و فرمود: این میمون‌ها بنی‌امیه هستند که بعد از تو خلافت را غصب می‌کنند و منبر و محرابت هزار ماه در تصرف آنهاست.[10]

خلاصه: عثمان خانواده‌ای که توسط پیامبر طرد شده بودند و حضرت آنها را ملعون خوانده بود، به مدینه بازگرداند و مخالفت عملی با سخن پیامبر کرد و پا را فراتر گذاشت و به آنان سمت‌های حکومتی داد.

 

[1] تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج ۸، ص ۱۸۵، حوادث سال ۲۸۵ هجری؛

النهایة فی غریب الحدیث، ابن اثیر، ج ۲، ص ۶۰؛

تاج العروس، زبیدی، ج ۲، ص ۳۶؛

اسد الغابة، ابن اثیر، ج ۲، ص ۳۴؛

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۲۵۵.

الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج ۱، ص ۳۵۹.

[2] النزاع و التخاصم، مقریزی، ص ۴۴.

[3] انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۲۵۵؛

سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج ۲، ص ۱۰۸، رقم ۱۴.

[4] المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۴، ص ۵۲۶، ح ۸۴۷۷، کتاب الفتن و الملاحم.

الصواعق المحرقةُ، ابن حجر مکی، ص ‍۱۸۱، باب ۱۱، فصل ۱، مقصد ۵.

حیاة الحیوان، دمیری، ج ۲، ص ۴۲۲، کلمة االوزغة.

ینابیع المودة، قندوزی حنفی، ج ۲، ص ۴۶۹، ح ۳۰۶، باب ۵۹.

کنزالعمال، متقی هندی، ج ۱۱، ص ۱۶۹، ح ۳۱۰۷۴، کتاب الفتن، فصل ۳.

[5] گونه ای از جانوران خزنده مانند مارمولک.

[6] ینابیع المودة، قندوزی، ج ۲، ص ۴۷۰، ح ۳۰۸، باب ۵۹.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۴، ص ۵۲۸، ح ۸۴۸۴، کتاب الفتن و الملاحم.

حیاة الحیوان، دمیری، ج ۲، ص ۴۲۲، کلمة الوزغة.

تاریخ مدینة الدمشق، ابن عساکر، ج ۵۷، ص ۲۶۸، شرح حال مروان بن حکم.

[7] کنز العمال، متقی هندی، ج ۱۱، ص ۳۵۷، ح ۳۱۷۳۰، کتاب الفتن؛

البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج ۸، ص ۲۸۴، حوادث سال ۶۵ هجری.

فتح القدیر، شوکانی، ج ۵، ص ۲۱، ذیل آیه ۲۰ سوره احقاف.

الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج ۱، ص ۳۶۰، رقم ۵۲۹.

الصواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص ۱۸۱، باب ۱۱، فصل ۱، مقصد ۵.

[8] درخت لعنت شده. سوره اسراء، آیه ۶۰.

[9] التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج ۲۰، ص ۲۳۷، ذیل آیه ۶۰ سوره اسراء.

[10] تفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 20، ص 236، ذیل آیه 60 سوره اسراء، القول الثالث.

جامع البیان، طبری، ج 9، ص 141، ح 16930، ذیل همین آیه.

الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، ج 10، ص 286، ذیل همین آیه؛

درّ المنثور، سیوطی، ج 4، ص 346، ذیل همین آیه؛

فتح القدیر، شوکانی، ج 3، ص 239، ذیل همین آیه؛

روح المعانی، آلوسی، ج 8، ص 102، ذیل همین آیه؛

تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 3، ص 343؛

مناقب ابن مردویه، ص 164، ح 206 – 208، مناقب علی بن ابی طالب، فصل 15، باب فی حرب صفین؛

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 4، ص 527، ح 8481، کتاب الفتن و الملاحم؛

النزاع و التخاصم، تقی الدین المقریزی، ص 79 و بسیاری از منابع دیگر.

اخلاق فردی و اجتماعی و روش حکومت‌داری خلیفه سوم

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۰۳-۵:۳۹:۴۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23179
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 685

ویژگی‌های اخلاقی خلیفه سوم:

 الف. اخلاق فردی:‌

او را فردی ملایم و نرم‌خو البته دارای تعلق خاطری افراطی به بستگانش (بنی‌امیه) معرفی نموده‌اند؛ اما در واقع این روحیه نرم‌خویی بیشتر در اوایل دوران خلافتش بوده است و بعدها نیز تنها درباره‌ی خویشاوندان و خواص بروز می‌داد و در مقابل منتقدانش نه تنها نرم‌خو نبود بلکه رفتاری خشونت‌آمیز از خود نشان می‌داد.

او روحیه رفاه‌ طلبی و تجمل‌گرایی داشت و همین سبب شد دست به کارهایی بزند که مسلمانان به کارهای او اعتراض کنند.[1]

او برای خود در مدینه، خانه‌ای مجلل که دیوارهایش از سنگ و ساروج با درهایی از چوب سرو و ساج ساخت.[2]

حتی لباس‌های فاخر می‌پوشید که بهای برخی از آنها 800 دینار بود.

این روحیه و عملکرد او باعث شده بود حتی نزدیک‌ترین دوستانش به او خرده بگیرند.[3]

این سبک زندگی عثمان بر خلاف کتاب خدا و سبک زندگی پیامبر و خلفای پیشین و عموم مردم بود.

ب. اخلاق سیاسی:

۱. حیف و میل بیت‌المال

خلیفه سوم برخلاف خلفای پیشین در مصرف بیت‌المال اهمال می‌ورزید و به میل خود به اطرافیان خود می‌بخشید و می‌گفت: ابوبکر و عمر آنچه را از این اموال حق‌شان بود رها کردند، اما من حقم را گرفته‌ام و بین خویشاوندانم تقسیم می‌کنم.[4]

وقتی عثمان یکی از دخترانش را به همسری مروان درآورد، یک پنجم غنایم آفریقا را به مبلغ 500 هزار دینار به وی بخشید. او همچنین فدک و قطعه زمینی به نام مهروز را که ملک پیامبر بود، به مروان هدیه کرد.

وی دختر دیگرش را به عقد حارث بن حکم (برادر مروان) درآورد و صد هزار درهم از بیت‌المال به وی بخشید.

چهار صد هزار درهم به عبدالله بن خالد و دویست هزار درهم به ابوسفیان از بیت‌المال بخشید.[5]

به جز افراد یاد شده، کسانی همچون طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و زید بن ثابت نیز از رهگذر بخشش‌های کلان خلیفه، به ثروت‌های هنگفتی دست یافتند.

با این حال، خلیفه در دادن بیت المال به غیر از بستگان و خواص، آن چنان بخل می‌ورزید که وقتی نیازمندی از خلیفه درخواست کمک می‌کرد، پاسخ می‌داد: نمی‌توان در مال خدا اسراف کرد.

۲. تسلط بنی‌امیه بر مناصب مهم حکومتی

علاقه عثمان به بستگانش باعث شد افرادی از بنی‌امیه را که خداوند آنان را در آیه 60 سوره اسراء لعن کرده است،[6] در بخش‌های حکومتی قرار دهد که برخی آنها مشهور به فسق و خیانت بودند. انتصاب این افراد فاسق و نالایق باعث اعتراض برخی اصحاب شد.

علی علیه‌السلام درباره اوضاع آن دوران چنین فرمود:

عثمان دوست ندارد کسی وی را نصیحت کند. او گروهی خائن را در اطراف خود جمع کرده که هر یک بر قسمتی از سرزمین خدا حکومت می‌کنند و مالیات آن را می‌بلعند و مردم آن سامان را خوار و ذلیل می‌نمایند.

افرادی همچون مروان، ولید، معاویه، سعید بن عاص بودند که سال‌ها توسط عثمان بر گرده مسلمانان سوار شده بودند و فاجعه‌هایی به بار آوردند. در این مقاله به زندگی این افراد خواهیم پرداخت:

مروان بن حکم:

وی در دوران حیات پیامبر به همراه پدرش (حکم بن ابی‌العاص) به طائف تبعید شد. پدر مروان به دلیل آزاری که به پیامبر روا می‌داشت و حضرت را مسخره می‌کرد، به دستور ایشان تبعید گشت.[7] مروان به همراه پدرش تا دوره خلافت عثمان در تبعید به سر می‌برد.[8] زمانی که عثمان به خلافت رسید، عمویش حَکَم و خانواده‌اش را به مدینه بازگرداند و یکی از دخترانش را به عقد مروان در آورد و به او منصب دبیری دستگاه خلافت یا به اصطلاح امروزی او را مهر دار و رئیس دفتر مخصوص کرد.[9] او در دستگاه خلیفه یکی از پرنفوذ ترین افراد بود و در تصمیم‌گیری‌های خلیفه تأثیر داشت؛ همین امر باعث نارضایتی‌های مردم از عثمان شده بود.

ولید بن عقبة بن أبی‌معیط:

وی یکی از افراد بد نامی بود که به سبب عملکرد فاسقانه‌اش آیاتی از قرآن در مذمت او نازل شد.[10] پیامبر او را اهل آتش معرفی کرد.[11]

ولید برادر مادری خلیفه بود پس از عزل سعد بن ابی‌وقاص از استانداری کوفه، از طرف خلیفه به استانداری آنجا منصوب شد.

ولید در حالی به این سِمت منصوب شد که به انجام کارهای زشتی همچون می‌گساری عادت داشت. برای مثال او یک روز صبح در حالی که به شدت مست بود، برای اقامه نماز صبح به مسجد رفت و چهار رکعت به جا آورد. بعد از نماز به مردم گفت: اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم. برخی می‌نویسند پس از آن در محراب استفراغ کرد. حتی او شعبده‌باز به مسجد می‌آورد. اعمال ناشایست ولید موجی از اعتراضات را در پی داشت.[12]

معاویه بن ابوسفیان:

معاویه در زمان خلیفه دوم به استانداری شام منصوب شد، اما در زمان خلیفه سوم مناطق بیشتری تحت قلمرو وی قرار گرفت.[13] بر عملکرد معاویه هیچ نظارتی صورت نمی‌گرفت[14] بدین‌ترتیب زمینه برای توسعه‌طلبی وی فراهم شد. معاویه در تمام دوازده سال دوران خلافت عثمان، با اختیارات کامل در شام و مناطق مجاور حکومت کرد و از همان زمان پایه‌های حکومت آینده خود را استوار نمود.

برخی کوشیده‌اند برای معاویه جایگاه معنوی بتراشند حتی پاره‌ای نیز وی را کاتب وحی دانسته‌اند؛ ولی گویا او از نویسندگان نامه‌های پیامبر به افراد و اشخاص بوده نه کاتب وحی.[15] معاویه پنج ماه پیش از رحلت پیامبر، اسلام را پذیرفت. با فرض اینکه ما معاویه را جزء کاتبان وحی بدانیم، او در این مدت چقدر از وحی را می‌تواند بنویسد و شایسته دریافت لقب کاتب وحی شود!

یا برخی به معاویه به خاطر خواهرش ام‌حبیبه همسر پیامبر، خال المؤمنین[16] لقب دادند؛ ولی به برادر عایشه یعنی محمد بن ابوبکر این لقب نداده‌اند با اینکه جایگاه عایشه، خواهر محمد و ابوبکر، پدر او در نزد اهل‌سنت، از جایگاه خواهر و پدر معاویه والاتر است.

معاویه نه تنها در نزد پیامبر جایگاهی نداشت، بلکه در مواردی حضرت او را لعن کرده است؛ چنان‌که راوی می‌گوید: وارد مسجد پیامبر شدم و دیدم مردم می‌گویند: از خشم خدا و رسولش به خدا پناه می‌بریم! پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: هم‌اکنون معاویه و پدرش ابوسفیان از مسجد بیرون رفتند و به سخنان پیامبر گوش ندادند.

پیامبر فرمود: لعن الله القائد و المقود و أیّ یوم یکون لهذه الامة من معاویة ذی الأستاه؛[17]

خدایا پیش‌رو و دنباله‌رو را لعنت کند، چه روز (سخت و بدی) برای امت من از معاویه بدکار خواهد بود؟

طبری از بزرگان اهل سنت نوشته است: و قد رأی رسول الله أباسفیان مقبلا علی حماره و معاویة یقود به و یزید ابنه یسوق به. فقال لعن الله الراکب و القائد و السائق؛[18]

رسول‌خدا دید ابوسفیان سوار خری شده که معاویه افسار خر را می‌کشد و یزید پسر دیگرش از عقب خر را می‌راند. حضرت فرمود: خدا سوار، جلودار و راننده را لعنت کند.

افزون بر این، رسول‌خدا در مورد معاویه فرمود: إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه؛[19]

وقتی معاویه را بر فراز منبرم دیدید، او را بکشید.

شما خواننده عزیز قضاوت کنید چرا خلیفه دوم و سوم، به شخصی که پیامبر او را لعن کرده، سمت حکومتی داده است؟

سعید بن عاص:

وی پس از عزل ولید بن عقبه، به استانداری کوفه منصوب شد. به گفته ابن‌ سعد، وی جوانی خوش‌گذران و تن‌پرور بود و هیچ سابقه اجرایی نداشت.[20]

وی در ابتدا با مردم راه مدارا را در پیش گرفت اما با توهین به هاشم بن عقبه صحابی جلیل‌القدر پیامبر که در جنگ یرموک یک چشم خود را از دست داده بود، اعتراض مردم را برانگیخت. سعید با طعنه وی را یک چشم خطاب نمود و او را کتک زد و خانه‌اش را به آتش کشید.[21]

اعتراض‌های شدید مردم باعث شد، مردم مسیر حرکت او از مدینه به کوفه را بستند و مانع ورودش شدند. این امر به برکناری وی انجامید.[22]

ج. اخلاق اجتماعی:

عملکردهای او در دوران حکومتش نشان داد که او در مقابل منتقدانش حتی سایر مسلمانان و اصحاب نه تنها نرم‌خو نبود بلکه رفتاری خشونت‌آمیز و بر خلاف سبک زندگی پیامبر از خود نشان می‌داد.

در کتاب‌های اهل‌سنت نمونه‌هایی از رفتارهای عثمان بیان شده است:

ضرب و شتم عبدالله بن مسعود:

عبدالله بن مسعود حافظ، قاری، کاتب قرآن و از اصحاب خاص پیامبر و مورد احترام ابوبکر و عمر بود. وی شخصیتی است که رسول‌خدا از او تمجید کرده است. به خاطر آگاهی کامل وی از قرآن و احکام دین، خلیفه دوم در دوره خلافتش اصرار داشت عبدالله از او جدا نگردد.[23]

وقتی که ولید بن عقبه استاندار کوفه بود، عبدالله بن مسعود خزانه‌دار بیت‌المال این شهر بود. به دلیل تصرفات غیر مجاز خلیفه و استاندار از بیت المال، از این سمت کناره‌گیری کرد و به افشاگری عملکرد ولید و بدگویی از خلیفه پرداخت و مردم را متوجه اشتباهات خلیفه کرد. خلیفه او را به مدینه احضار کرد. هنگامی که عبدالله وارد مسجد پیامبر شد که عثمان مشغول سخنرانی بود؛ در همان حال بین خلیفه و عبدالله مجادله‌ای در گرفت و خلیفه دستور داد او را از مسجد بیرون بیندازند. غلام عثمان وی را به بیرون مسجد برد و او را بلند کرد و آن چنان بر زمین زد که دنده‌های او شکست.[24] عبدالله بر اثر آن زمینگیر و در خانه بستری شد بعد از سه روز از دنیا رفت.[25]

در ایام بستری، عثمان به عیادت عبدالله رفت. عثمان به او گفت: استغفر لی یا أبا عبدالرحمن؛ ای ابا عبدالرحمان (کنیه عبدالله) برایم طلب مغفرت بکن. عبدالله گفت: أسئل الله أن یأخذ لی منک حقی؛ از خدا می‌خواهم حق مرا از تو بگیرد. (یعنی هرگز از تو راضی نمی‌شوم.)[26]

بر همین اساس عبدالله به عمار یاسر وصیت کرد که عثمان بر جنازه من نماز نخواند. عمار قبول کرد، بعد از وفات عبدالله با جمعی از اصحاب بر جنازه او نماز خواند و او را دفن کرد.[27]

پیش‌تر نیز عثمان، عبدالله را به سبب دفن کردن جنازه ابوذر در ربذه چهل تازیانه زده بود.[28]

ضرب و شتم عمار یاسر:

عمار یاسر از اصحاب خاص پیامبر بود. آیه 106 سوره نحل درباره او نازل شده بود.[29] برای پی بردن به مقام عمار یاسر نمونه کمی از فرمایشات پیامبر درباره او در پی می‌آوریم:

عمار جِلدة بین عینی، تقتله الفئة الباغیة، لا أنالهم الله شفاعتی یوم القیامة؛[30]

عمار همانند پوست بین دو چشمان من است. سپاهی ستمگر او خواهند کشت. خدا بهره ای از شفاعتم را روز رستاخیز نصیب آنها نخواهد کرد.

هرکه با عمار دشمنی کند، خدا با او دشمنی کند و هر که بغض عمار را داشته باشد خدا بغض او را خواهد داشت.[31]

پس از آنکه خلیفه سوم در انتصاب کارگزاران و تصرف در بیت‌المال عملکردی دور از انتظار حتی بر خلاف روش خلفای پیشین در پیش گرفت. جمعی از صحابه در نامه‌ای، عملکرد ناصواب وی و رفتار ظالمانه کارگزاران را در قالب نصیحت دوستانه برای عثمان شرح دادند. عمار یاسر را مأمور نمودند تا آن را به خلیفه برساند. عمار به سمت خانه عثمان حرکت کرد، وقتی رسید که عثمان در حال بیرون رفتن از خانه بود. عمار به او گفت: جمعی از اصحاب مطالبی در این نامه نوشته‌اند که خیر و صلاح شما را می‌خواهند، شما مطالعه بکنید و جواب آن را بدهید.

وقتی خلیفه یک سطر آن را خواند، آن را پرت کرد و در پاسخ به اعتراض عمار که که این نامه اصحاب است چرا چنین کردی؟، به غلامان خود دستور داد او را کتک بزنند. حتی خود خلیفه چند لگد به شکم این پیرمرد زد. بر اثر ضربات، عمار بیهوش و دچار بیماری فتق شد. بستگانش او را با حالتی رقت‌بار به خانه ام‌سلمه همسر پیامبر بردند. بر اثر بیهوشی، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا او قضا شد و بعد از نیمه شب به هوش آمد.[32]

به علت عملکرد ناپسند خلیفه با عبدالله بن مسعود و عمار یاسر، قبیله هزیل و بنی‌مخزوم با عثمان دشمن شدند.[33]

تبعید ابوذر غفاری:

ابوذر از یاران برجسته پیامبر و پنجمین نفری بود که اسلام آورد.[34] وی در دوران خلیفه سوم با مشاهده بدعت‌ها و انحراف‌ها زبان به انتقاد گشود. در پی این انتقادها خلیفه او را به شام تبعید کرد. در شام نیز بیکار ننشست و به افشاگری پرداخت. معاویه در این‌باره به خلیفه هشدار داد. خلیفه نیز دستور دارد او را با وضعی رقت‌بار و در حالی که سوار بر شتری بدون روانداز بود، بازگردانند. وقتی که او به مدینه رسید، گوشت ران‌هایش بر اثر ساییده شدن بر جهاز بدون پارچه ریخته بود.[35]

اما ابوذر از موضع خود کوتاه نیامد و در مدینه به انتقادهای خود ادامه ‌داد. در آخر، عثمان دستور تبعید ابوذر به ربذه صادر کرد و دستور داد هیچ کس حق بدرقه کردن او را ندارد. ابوذر تا پایان عمر در بیابان ربذه در تبعید باقی ماند و همان جا در تنهایی وفات یافت و دفن شد.[36]

ابوذر مشهور به راست‌گویی بود؛ تا بدان‌پایه که پیامبر بر صدق وی تأکید نمود.[37]

او کسی است که رسول اکرم فرمود: إن الله أمرنی بحب أربعة و أخبرنی أنه یحبهم. قیل: یا رسول الله سمهم لنا. قال: علی منهم –یقول ذلک ثلاثا- و ابوذر و مقداد و سلمان؛[38]

خداوند مرا به دوستی با چهار نفر دستور داد و خبر داد که این چهار نفر را دوست دارد. کسی گفت: ای رسول خدا نام آنها را برای ما بیان بفرما. حضرت فرمود: علی از این چهار نفر است – سه بار فرمود- ( و آن سه نفر دیگر) ابوذر، مقداد و سلمان هستند.

جمع‌بندی:

آری همین رفتارهای خلیفه عثمان و اطرافیان او باعث نارضایتی عمومی اصحاب و سایر مسلمانان شد. یک سال پیش از قتل عثمان (34 هجری) مردم شهرهای کوفه، بصره و مصر در موسم حج در مسجد الحرام جمع شدند و از خلاف‌کاری‌های عثمان سخن به میان آمد. آنها تصمیم گرفتند وقتی به شهرهای خود بازگشتند، به نمایندگی از طرف معترضانی که در مکه اجتماع کرده بودند، با هم‌فکران خود در آن شهرها همسو شوند و سال آینده همگی به مدینه بروند و به عثمان اعتراض کنند. سال آینده از شهرهای مختلف با جمعیت زیاد آمدند و گرد خانه عثمان اجتماع و آنجا را محاصره کردند.[39]

امیر مؤمنین علی بن ابی‌طالب میانجیگری کرد و به او فهماند که پای جان در میان است تا جایی که فرمود: و إنی أنشدک الله أن تکون امام هذه الامة المقتول. فإنه کان یقال یقتل فی هذه الامة امام یفتح علیه القتل و القتال الی یوم القیامة؛[40]

تو را به خدا قسم می‌دهم اینکه مبادا همان پیشوایی باشی که کشته می‌شود، زیرا قبلا گفته شد که در این امت، پیشوایی کشته خواهد شد که به خاطر قتل او کشت و کشتار تا روز قیامت ادامه خواهد یافت.

عثمان تعهد داد بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند[41] اما کارشکنی‌های اطرافیان خلیفه به خصوص مروان، باعث شد مردم خشمگین بار دیگر خانه عثمان را محاصره کنند[42] و میانجیگری‌های امیر مؤمنین بی‌اثر بماند و در آخر عثمان به دست مردم ناراضی کشته شود.

عمر بن خطاب این اتفاقات را پیش بینی کرده بود. درباره عثمان گفته بود: أوه ثلاثا. والله لئن ولیها لیحملنّ بنی أبی معیط علی رقاب الناس ثم لتنهض الیه العرب فتقتله؛[43]

پس از سه مرتبه آه کشیدن، گفت: روزی که زمام امور به دست عثمان بیفتد (پست‌های حساس را به بنی‌امیه اختصاص داده) و آنها را بر گردن مردم سوار نموده سپس در آن موقع عرب در مقابل او می‌ایستند و او را می‌کشند.

آری عثمان می‌توانست کارگزاران را تغییر دهد و مروان را برکنار کند ولی در آخر فریب خودنمایی‌های اطرافیان خود از بنی‌امیه خورد و عاقبت جان خود را بر سر دوستی آنها از دست داد.

 

[1] تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۱، ایام عثمان بن عفان.

[2] مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۳۲، ذکر خلافة عثمان بن عفان.

[3] عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج ۵، ص ۳۱، امر الشوری فی خلافة عثمان بن عفان.

الامامة و السیاسة، ابن قتیبة، ج ۱، ص ۳۵، ما انکر الناس علی عثمان. همان، ص ۳۰، ذکر الشوری و بیعة عثمان بن عفان.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۳۹، ما انکروا من سیرة عثمان.

[4] الطبقات الکبری     161

[5] شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۱، ص ۱۹۸، خطبه ۳، نتف من اخبار عثمان بن عفان.

[6] تفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 20، ص 236، ذیل آیه 60 سوره اسراء، القول الثالث.

جامع البیان، طبری، ج 9، ص 141، ح 16930، ذیل آیه 60 سوره اسراء.

در المنثور، سیوطی، ج 4، ص 346، ذیل آیه 60 سوره اسراء.

روح المعانی، آلوسی، ج 8، ص 102، ذیل آیه 60 سوره اسراء.

[7] انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۲۵.

[8] تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۵.

[9] همان، ص ۱۶۶.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۶، ص ۱۴۹.

[10] در المنثور، سیوطی، ج ۶، ص ۵۵۲.

[11] مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۳۴، ذکر خلافة عثمان بن عفان، عمال عثمان.

[12] همان، ص ۳۳۵.

المختصر فی اخبار البشر، ابوالفداء، ج ۱، ص ۱۶۷، ذکر خلافة عثمان.

تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص ۱۵۵، ذکر خلافة عثمان بن عفان.

الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج ۱، ص 51.

مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 144.

تاریخ طبری، ج 3، ص 364، حوادث سال 33 هجری.

السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 318، کتاب الاشربة و الحد فیها، باب ما جاء فی عدد حد الخمر.

الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 107، حوادث سال 30 هجری، ذکر عزل الولید عن الکوفة

تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 165، ایام عثمان بن عفان.

اسد الغابة، ابن اثیر، ج 5، ص 91، شرح حال ولید بن عقبة.

[13] تاریخ الامم و الملوک، طبری، ج ۴، ص ۴۲۱.

[14] المجموعة الکاملة لمؤلفات الاستاد عباس محمود عقاد، عقاد، ج ۴، ص ۲۱۴.

[15] الاصابة، ابن حجر عسقلانی، ج ۶، ص ۱۲۱.

شیخ المضیرة ابو هریرة، ابوریه، ص ۲۰۴

[16] دایی مؤمنین.

[17] وقعة صفین، منقری، ص ۲۱۷ – ۲۱۸.

شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج ۴، ص ۷۹.

[18] تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج 8، ص 185، حوادث سال 284.

[19] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 18، ص 64.

[20] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۵، ص ۳۲.

[21] همان.

[22] انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۵۷ – ۱۵۸.

[23] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۰، ص ۱۰۶، خطبه ۱۸۳.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۴۳۸، ح ۵۶۶۳، کتاب معرفة الصحابة، ذکر مناقب عمار بن یاسر.

تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج ۳، ص ۲۲۳، حوادث سال ۲۱ هجری.

[24] انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۴۶.

[25] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۲، خطبه ۴۳.

[26] همان، ص ۴۳.

[27] همان.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۴۸.

[28] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۴.

[29] الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج ۳، ص 228.

در المنثور، سیوطی، ج 3، ص 352.

[30] تاریخ بغداد، ج 13، ص 188.

العثمانیة، جاحظ، ص 142.

[31] الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج 3، ص 229.

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 439، ح 5667

[32] العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی، ج ۴، ص ۲۸۳.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۷ – ۴۹.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۶۱ – ۱۶۳.

الامامة و السیاسة، ابن قتیبة، ج ۱، ص ۳۵.

طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۹۶.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج ۳۹، ص ۲۵۳.

[33] مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۳۸، ذکر خلافة عثمان بن عفان.

[34] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۱۶۱.

الکامل، ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۰۰.

[35] الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۱۶.

تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۱ -۱۷۲.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۵۵.

مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۴۸ – ۳۵۱.

[36] تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۳.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۷۰.

طبقات الکبری، ابن سعد، ج 4، ص 177.

صحیح بخاری، ج 2، ص 596، ح 1314.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 55، خطبه 43.

مروج الذهب، مسعودی ج 2، ص 340.

[37] همان، ص ۱۶۸.

الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۲۲۸.

مجمع الزوائد، هیثمی، ج ۹، ص ۳۳.

[38] کنز العمال، متقی هندی، ج 11، ص 754، ح 33675.

[39] انساب الاشراف، بلاذری، ج 6، ص 173.

[40] تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج 3، ص 375، حوادث سال 34 هجری.

[41] همان، ص 179.

تاریخ المدینة المنورة، ابن شبّه، ج 3، ص 1139؛

الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج 1، ص 411؛

[42] همان، ص 411- 413؛

انساب الاشراف، بلاذری، ج 6، ص 181؛

تاریخ المدینة المنورة، ابن شبّه، ج 4، ص 151؛

تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج 2، ص 165.

[43] شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۱۲، ص ۵۱، خطبه ۲۲۳.

کنزالعمال، متقی هندی، ج ۵، ص ۷۳۷، ح ۱۴۲۶۲، کتاب الخلافة، باب ۱، خلافة عثمان بن عفان.

طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۳، ص ۲۶۰، طبقة البدریین من المهاجرین، ذکر استخلاف عمر.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج ۴۴، ص ۴۳۷.

تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج ۳، ص ۲۶۴، حوادث سال ۲۳ هجری.

کدام حکومت به حکومت پیامبر شباهت دارد؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۰۳-۵:۳۹:۴۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23180
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 880

سؤال: کدام حکومت به حکومت پیامبر شباهت دارد؟

خلیفه سوم، عثمان بن عفان با بذل و بخشش‌های بیت‌المال به اطرافیان خود[1] و دادن پست‌های مهم حکومتی به افراد نالایق[2] و رفتارهای خشن با چندین نفر از اصحاب خوب پیامبر[3]، خطاهای وی در زندگی شخصی و سیاسی باعث شد که مردم خشمگین او را به قتل برسانند.

بنابر این با بررسی عملکردهای او، گمان برخی مبنی بر مهربانی و شفقت او با مردم بی‌‌مورد است؛[4] چرا که مهربانی‌ای در نزد خدا نیکو هست که در همه جا و نسبت به همه و با در نظر گرفتن عدالت باشد.

از سوی دیگر با مقایسه کردن سبک زندگی شخصی و سیاسی علی بن ابی‌طالب (که به فرموده پیامبر حق و علی حلقه وصلی است که هیچ وقت گسیخته نمی‌شوند) با عثمان، می‌توان متوجه شد که چه کسی نسبت به مسلمانان مهربان‌تر بوده و کدام یک عدالت را اجرا می‌کرد و مردم در زمان کدام خلیفه طعم واقعی عدالت را چشیده‌اند؟

نمونه‌هایی از مهربانی امیرمؤمنان از کتاب‌های اهل‌سنت در این نوشتار در پی خواهیم آورد:

نمونه اول: امام در جنگ جمل فرمان داد: فراری‌ها را تعقیب نکنید، مجروحان را نکشید، هر کس سلاحش را بر زمین گذاشت در امان است. در پایان جنگ با برده گیری اسیران مخالفت کرد، تنها اجازه داد چهارپایان، اموال و اسلحه دشمن که در میدان جنگ به غنیمت گرفته شده بود، فروخته شده و در میان رزمندگان تقسیم شود.

کدام فرمانده و حاکم با دشمنانش در میدان نبرد اینگونه برخورد می‌کند؟!

حتی امام، سردمداران جنگ را پس از اسیری بخشید از جمله:

دو پسر عثمان به نام سعید و ابان، مروان بن حکم، عبدالله بن زبیر و.... عبدالله بن زبیر کسی بود که یشتمه علی رؤوس الاشهاد و خطب یوم البصرة فقال قد أتاکم الوغب اللئیم علی بن ابی طالب؛ حضرت را در ملأ عام دشنام می‌داد. روزی در بصره برای مردم سخنرانی کرد و گفت: علی بن ابی‌طالب بی‌خرد، فرو مایه و بخیل (نعوذ بالله) به سمت شما آمده است.[5]

بالاتر از همه عفو عایشه بود. رفتار حضرت با عایشه بسیار حیرت‌انگیز است. اگر کسی به غیر از حضرت بود، قطعا دمار از روزگار این زن در می‌آورد. امام پس از پایان جنگ به عایشه فرمود: به مدینه برگرد. پس از آماده کردن مقدمات سفر به برادر او عبدالرحمن بن ابی‌بکر دستور داد او را تا مدینه همراهی کند. بیست نفر به نقلی چهل نفر از زنان قبیله عبدالقیس را نیز با لباس مبدل مردانه و با صورت‌های پوشیده و شمشیر به دست، همراه عایشه روانه کرد تا از او محافظت کنند.

عایشه پس از رسیدن به مدینه در حضور زنان مدینه و همسران پیامبر از علی علیه‌السلام تشکر کرد که او را به سلامتی به مدینه بدون هیچ اهانتی بازگردانده ولی گله‌مندی کرد چرا علی او را همراه مردان نامحرم به مدینه فرستاد. زنان محافظ در آن لحظه نقاب‌ها را کنار زدند و معلوم شد همه آنها زن بودند ولی با لباس مبدل مردانه عائشه را همراهی کردند تا مردم در مسیر، به اموال این کاروان طمع نکنند از طرفی دیگر عایشه را با نامحرم‌ها نفرستاده باشد.

شما مقایسه کنید امیر مؤمنین با مخالفین خود چگونه برخورد کرد ولی خلیفه عثمان با منتقدین خود از اصحاب چگونه برخورد می‌کرد.

نمونه دوم: امام هنگامی که به سرزمین صفین رسید، با وضع غیر منتظره‌ای روبرو شد؛ معاویه پیش‌تر با سپاه خود به آنجا رسیده و در کنار صفین، در ساحل فرات اردو زده و با ده هزار تن نیروی جنگی، یگانه گذرگاه فرات را اشغال کرده بود تا مانع استفاده عراقیان از آب فرات شود.

امام پیکی نزد معاویه فرستاد: ما به سمت شما حرکت کردیم ... تا پیش از جنگ راه عذر و بهانه را بر شما ببندیم. اینک اگر راه آشتی‌جویانه را بپذیری، عافیت و سلامت بیشتر مورد علاقه ماست. این چه کاری است که بین ما و آب حایل شدی؟ ...

اما معاویه با این پندار که با فشار تشنگی، علی را به عقب‌نشینی و شکست وا می‌دارد، همچنان با خیره‌گی به کرده‌ی ناجوانمردانه‌اش ادامه داد.

امام به مالک اشتر دستور داد با یک عده سوار کار به نیروهای معاویه حمله و آنان را به عقب براند و گذرگاه فرات را تصرف کند. پس از تصرف گذرگاه، یاران امام گفتند: اجازه بدهید ما تلافی کنیم و نگذاریم آنان به آب دسترسی پیدا کنند تا از تشنگی هلاک شوند یا جنگ زودتر به پایان برسد.

امام در اوج پیروزی، پایبندی خود را به ارزش‌ها به نمایش گذاشت و با نهایت بزرگواری به معاویه پیام فرستاد: ما همانند تو رفتار نمی کنیم. هر دو می‌توانیم از آب استفاده کنیم.[6]

خواننده محترم کدام فرمانده جنگی بدون گرفتن هیچ امتیازی دست به این کار می‌زند؟ بله اگر کسی اعقاد راستین، خیرخواهی و انسان دوستی داشته باشد، هیچ وقت دست به کارهای ناجوانمردانه نمی‌زند.

نمونه سوم: میانجی‌گری خیرخواهانه امام در زمان محاصره خانه عثمان بسیار قابل توجه است. با اینکه عثمان نسبت به امام بدبین بود و همین بدبینی باعث شد امام دو بار به مزرعه خود در یَنبُع تبعید شود. اما در عین حال نمی‌توانست منکر خیرخواهی حضرت شود. امام به هر دو طرف هشدار می‌داد، از یک‌ سو از شورشیان می‌خواست که خویشتن‌داری کنند و مانع رساندن آب و نان به خانه عثمان نشوند. وقتی که شورشیان جلوگیری کردند، عثمان از حضرت تقاضای کمک کرد. امام توسط دو فرزندش امام حسن و امام حسین چند مشک آب به خانه عثمان فرستاد. از دیگر سو نیز به عثمان هشدار می‌داد که در این کهن‌سالی از نفوذ مروان خارج شود و زمام امور خود را بدو نسپارد.[7]

نمونه چهارم: آن‌قدر مهربانی‌های حضرت نسبت به عموم مردم معروف بود که دشمن به این اعتراف کرده است. آن‌قدر به زنان بیوه و یتیمان درمانده کمک می‌کرد که به ابو الارامل و الایتام و المساکین[8] معروف شد. معروف است در دوره خلافت خود روزی از کوچه رد می‌شد، زنی خسته با یک مشک آب دید بدون اینکه خود را معرفی کند مشک او را گرفت و به خانه‌اش رساند. حضرت آرد و خرما به در خانه این زن بیوه برد و بچه های او را نوازش کرد و برایشان نان پخت. در آخر این زن، حضرت را شناخت و عذر خواهی کرد.[9]

نمونه پنجم: روزی مولای متقیان بالای منبر مشغول سخنرانی بود در این هنگام اشک ریخت. مردم تعجب کردند و علتش را پرسیدند. حضرت فرمود: شنیده‌ام لشکر معاویه به منطقه‌ای حمله کرده و از پای یک دختر یهودی که در پناه اسلام بود، خلخال درآورده‌اند.

آری مهربانی و بذل و بخشش‌های عثمان از بیت‌المال، مخصوص بستگان و دوستانش بود. ولی امیرمؤمنین به بستگانش حتی به اندازه سر سوزن بیش از سهم سایر مسلمانان نمی‌داد. روزی عقیل برادر بزرگ امیرمؤمنان نزد وی آمد و تقاضای مقرری بیشتر کرد. حضرت به درخواستش توجه نکرد. او دوباره درخواستش را مطرح کرد حضرت برای متوجه کردن برادرش، یک قطعه آهن در آتش گذاشت بعد از گرم شدن، آهن داغ شده را نزدیک عقیل برد عقیل نزدیک بسوزد و فریاد کشید.

حضرت فرمود: ثکلتک الثواکل یا عقیل، أتئن من حدیدة أحماها انسانها للعبه و تجرّنی الی نار سجّرها جبارها لغضبه أ تئنّ من الأذی و لا أ إنّ من لظی؛

مادران در سوگ تو گریه کنند. آیا از آهنی که انسان برای بازی خود سرخ کرده ناله می‌کنی ولی مرا به سوی آتشی که خداوند قهار آن را برای خشم افروخته، می‌کشانی؟ آیا تو از این رنج اندک می‌نالی ولی من از آتش دورخ ننالم؟

خواننده عزیز شما قضاوت کنید حکومت کدام خلیفه رنگ و بوی حکومت پیامبر می‌داد؟ بخشش و مهربانی خلیفه‌ای که اختصاص به بستگان و دوستانش داشت یا مهربانی خلیفه‌ای که شامل دوست و دشمن و مسلمان و غیر مسلمان می‌شد و همیشه دنبال حق بود؟ چه کسی سزاوار تعبیر قرآنی «رحماء بینهم»[10] است؟

 

[1] شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۱، ص ۱۹۸، خطبه ۳، نتف من اخبار عثمان بن عفان.

[2] تفسیر الکبیر، فخر رازی، ج 20، ص 236، ذیل آیه 60 سوره اسراء، القول الثالث.

جامع البیان، طبری، ج 9، ص 141، ح 16930، ذیل آیه 60 سوره اسراء.

در المنثور، سیوطی، ج 4، ص 346، ذیل آیه 60 سوره اسراء.

روح المعانی، آلوسی، ج 8، ص 102، ذیل آیه 60 سوره اسراء.

[3] انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۴۶.

  شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۴.

العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی، ج ۴، ص ۲۸۳.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۴۷ – ۴۹.

انساب الاشراف، بلاذری، ج ۶، ص ۱۶۱ – ۱۶۳.

الامامة و السیاسة، ابن قتیبة، ج ۱، ص ۳۵.

طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۹۶.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج ۳۹، ص ۲۵۳.

الطبقات الکبری، ابن سعد، ج ۴، ص ۱۶.

تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۱ -۱۷۲.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۵۵.

مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۴۸ – ۳۵۱.

[4] برخی گمان کرده‌اند فرازی از آیه ۲۹ سوره فتح (رحماء بینهم) درباره عثمان نازل شده است.

[5] شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۱، ص ۲۲، المقدمه، القول فی نسب امیرالمؤمنین علی علیه السلام؛

ینابیع الموده، قندوزی حنفی، ج ۱، ص ۴۵۰، باب ۵۱.

[6] این جریان را عده‌ای از بزرگان اهل‌سنت به صورت کامل نوشته‌اند. از جمله:

تاریخ طبری، ج ۳، ص ۵۶۶- ۵۶۹، حوادث سال ۳۶ هجری؛

شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۱، ص ۲۳- ۲۴، المقدمه؛

ینابیع الموده، قندوزی حنفی، ج ۱، ص ۴۵۱، باب ۵۱؛

مروج الذهب، مسعودی، ج ۲، ص ۳۷۵ – ۳۷۷، ذکر خلافه امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب.

[7] شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۲، ص ۱۴۷، خطبه ۳۰.

[8] پدر فقرا و ایتام.

[9] مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 112، فصل فی حلمه و شفقته.

[10] در میان خودشان با یکدیگر مهربانند. فتح، آیه 29.

آیا آیه ۲۹ سوره فتح می‌تواند درباره خلفای راشدین باشد؟

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۰۳-۵:۳۹:۵۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23181
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 803

آیا آیه ۲۹ سوره فتح[1] می‌تواند درباره خلفای راشدین باشد؟

برخی از اهل سنت گمان کرده اند فراز «و الذین معه» مربوط به خلیفه اول و فراز «أشداء علی الکفار» مربوط به خلیفه دوم و فراز «رحماء بینهم» مربوط به خلیفه سوم است.

هرکدام از این فراز ها به ترتیب خلفا آمده است بنابراین خداوند خلافت خلفای بعد از پیامبر را تأیید کرده است، خلافت و حکومت آنها الهی است.

پاسخ: با توجه به علم ادبیات عرب نمی‌توان نظریه بالا را پذیرفت، زیرا فراز «محمد رسول الله» جمله اسمیه است؛ «و الذین معه» به وسیله واو، عطف به جمله اسمیه شده و مبتدا هست. فرازهای «اشداء علی الکفار رحماء بینهم تراهم» به ترتیب خبر اول و دوم و سوم برای «والذین معه» است.

با توجه به این نکته نحوی و معنای آیه، خداوند تمامی این ویژگی‌ها را برای یک نفر بیان می‌کند نه اینکه ویژگی اول فقط برای یک شخص و ویژگی دوم برای کسی دیگر باشد.

تا اینجا روشن شد این فرازها برای یک نفر یا یک گروه است. حالا سؤالی پیش می‌آید که این فرازها برای چه کسی نازل شده است؟ کدام مسلمان این ویژگی‌های فوق‌العاده دارد؟

اندیشمند اهل سنت محمد بن یوسف گنجی شافعی گفته است: خداوند این ویژگی‌ها را برای علی بن ابی‌طالب بیان کرده است.[2]

 

[1] مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ... (فتح/ 29)

محمّد، فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند بر كافران سرسخت و در ميان خودشان با يكديگر مهربانند، همواره آنان را در ركوع و سجود مى‏بينى كه پيوسته فضل و خشنودى خدا را مى‏طلبند؛ نشانه آنان در چهره‏شان از اثر سجود پيداست.

[2] کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص 122، باب 23.

شب هفتم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۷/۰۶-۸:۳۹:۵۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22170
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1192

...

آیا اجماع امت خلافت ابی بکر را ثابت نمی‌کند؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۰۷-۲۱:۲۷:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۳:۲۶
    • کد مطلب:22541
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1867

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

بالاترین دلیل بر خلافت ابی بکر اجماع تمام صحابه و امت است و این که همه تسلیم او شدند، حتّی مولانا علی کرم الله وجهه.

بدیهی است اجماع امت حجّه است و اطاعت آن اجماع واجب زیرا که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: « لا تجتمع امتی علی الخطاء لا تجتمع امّتی علی الضلال» (امت من بر خطا و گمراهی اجتماع نمی‌نمایند)

پاسخ: لفظ امت به «یاء» متکلم اضافه شده و افادة عموم می کند پس بر فرض صحت حدیث معناي آن چنین می‌شود که تمام امت من اجتماع بر خطاء و گمراهی نمی کنند.

یعنی هرگاه کافّۀ امت پیغمبر بدون استثناء فردي، بر امري اتفاق نمودند آن امر خطاء نمی‌باشد. زیرا که خداوند از خواصّ این امت قرار داده که پیوسته در میان آنها طایفه‌اي باشند که حق با ایشان و ایشان با حق می‌باشند یعنی حجّت و نمایندة خدا حتما در میان آنها می باشد و قطعا در موقع اجتماع جمیع امت آن طایفه اهل حق و حجّت خدا در میان آنها خواهند بود و مانع خواهند شد که امت راه خطاء و ضلالت بپیمایند.

این حدیث بر فرض صحت ابدا بر این که رسول اکرم صلی الله علیه وآله حق تعیین خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده باشد، دلالت ندارد.

و بنا بر عقیدة جنابعالی که آن حضرت با بیان «تجتمع امتی علی الخطاء و یا علی الضلاله» حق تعیین خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده قطعا این حق عموم امت است که در امر خلافت ذي نفع هستند نه عده خاصی از امت؛ لذا در رأي خلافت باید همگی دخالت داشته باشند؛ یعنی بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله بایستی جمیع امت جمع گردند و شور نمایند یک فرد کاملی را براي اجماع عموم امت به خلافت برقرار نمایند.

در حالی که بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله عده‌ای که در سقیفه به خلافت ابی بکر رای دادند تمام امت نبودند.

اگر بگویید مراد از اجماع، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بود که در سقیفه واقع شد جواب این است که این مطلب بی دلیل است و ارتباطی به حدیث «لاتجتمع امتی علی الخطاء» ندارد.

بر فرض هم که مراد اجماع عقلاء و کبار از صحابه هم باشد تمام آن‌ها در سقیفه حضور نداشتند.

محمد بن جریر طبري در تاریخ خود (۴۵۵/۲) و ابن حجر 7عسقلانی در فتح الباري (۳۰/۷ کتاب فضائل الصحابه، باب فضل ابی بکر بعد النبی، باب قول النبی «لو کنت متخذا خلیلًا» ذیل حدیث ۳۶۶۸) نوشته‌اند مسلمانان در سقیفه براي شور در امر خلافت جمع نشدند بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند براي خودشان تعیین امیر نمایند.

ابو بکر و عمر خود را به مجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف به نفع خود بهره برداري نمودند و اگر واقعا براي امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند بایستی همه مسلمانان را خبر می دادند که براي دادن رأي حاضر شوند.

و چنانچه فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و به مکه و یمن و طائف و سایر بلاد و ولایات مسلمین دست رسی نداشتند، آیا به اردوي اسامه بن زید هم که نزدیک مدینه بود دست رسی نداشتند که بزرگان صحابه را که در اردو بودند خبر نمایند.

یکی از آن‌ اصحاب بلکه فرد مؤثر از جمعیت اردوي مسلمانان، امیر لشکر اردو، اسامه بن زید بود که رسول اکرم او را امیر بر اهل اردو از جملۀ ابوبکر و عمر قرار داد. اسامه وقتی شنید دسیسه‌ شده و به دست سه نفر خلیفه تراشی شده و بدون شور و اطلاع آنها با یک نفر بیعت نمودند به مسجد آمد و فریاد زد این چه غوغائی است برپا نموده اید و با اجازه چه کسی شما خلیفه تراشی نمودید.

عمر خطاب به او گفت: کار تمام شده و بیعت واقع گردیده شق عصا منما و تو هم بیعت کن. اسامه متغیر شد گفت: پیغمبر مرا بر شما امیر قرار داده بود و از امارت هم عزل نگردیدم، چگونه امیري که رسول خداصلی الله علیه وآله بر شما به امارت و ریاست برگزیده در تحت امر و بیعت مأمورین خود قرار گیرد؟!

اگر گفته شود اردوي اسامه هم از شهر مقداري دور بود آیا از سقیفه تا خانه پیغمبر هم مسافت بسیار بود؟! چرا علی علیه السّلام را که به اتفاق فریقین عضو مؤثر در میان مسلمانان بود و عباس عموی پیغمبر و تمام بنی هاشم و کبار صحابه که در آنجا بودند خبر نکردند؟ در حالی که اجماع عترت و أهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله به دلیل روایات وارده از رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم قطعا حجت است.

عده‌ای از علماء و مورخین بزرگ اهل سنت از قبیل جلال الدین سیوطی (تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 67 ، باب خلفاء الراشدین، ابوبکر الصدیق، فصل فی مبایعته) و ابن ابی الحدید معتزلی(۱۰۱۲/۶ و 28 خطبه 66 (من کلام له فی معنی الأنصار)) و طبري (۴۴۳/۲ حوادث سال 11 هجري، ذکر الأخبار الوارده بالیوم الذي توفی فیه رسول الله صلی الله علیه و آله) وبخاري(۵۸۷/۸ ح 1674 ، کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرده، باب رجم الحبلی من الزناء اذا أحصنت) و مسلم (۱۳۸۰/۳ ح 1759 ، کتاب الجهاد و السیر، باب قول النبی صلی الله علیه وآله: لا نورث ما ترکناه فهو صدقه) و غیر آنها به عبارات مختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.

ابن حجر عسقلانی (سبل الهدي و الرشاد، ۵۶/۳ رقم 3180 ، شرح حال سعد بن عباده بن دُلیم) و بلاذري در تاریخ (انساب الاشراف، ۲۶۴/۲ و ۲۶۸ و ۲۷۰ و ۲۷۲ امر السقیفه) و محمّد خاوند شاه در روضه الصفا (۱۶۷۷/۴ بخض 2، خلفاء راشدین- سقیفه بنی ساعده) و ابن عبد البر در استیعاب (۹۷۳/۳ رقم 1633 ، شرح حال عبد الله بن ابی قحافه (ابوبکر)) و دیگران گویند که سعد بن عباده و طایفه خزرج و طایفه‌اي از قریش با ابو بکر بیعت ننمودند و ۱۸ نفر از کبار صحابه نیز با ابو بکر بیعت ننمودند و رافضی شدند و آنها شیعه علیّ بن ابی طالب بودند!!

اسامی آن هیجده نفر از این قرار بود سلمان فارسی، ابو ذر غفاري، مقداد بن اسود کندي، عمار یاسر، خالد بن سعید بن العاص، بریده الاسلمی، ابی بن کعب، خزیمه بن ثابت - ذو الشهادتین - ابو الهیثم بن التیهان، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف ذو الشهادتین، ابو ایوب انصاري، جابر بن عبد الله الانصاري، حذیفه بن الیمان، سعد بن عباده، قیس بن سعد، عبد الله بن عباس، زید بن ارقم.

روایت روضه الصفا (۱۶۷۷/۴ بخض 2، خلفاء راشدین- سقیفه بنی ساعده) اضافه می‌کند به تحریک یکی از صحابه (که عند العقلاء معلومست چه کسی بوده که حکمش نافذ بوده) شبانه تیري بر او زدند و او کشته شد و نسبت تیر انداز را به اجنّه دادند.

ابن حجر (سبل الهدي و الرشاد، ۵۶/۳ رقم 3180 ، شرح حال سعد بن عباده) می‌نویسد: و قصته فی تخلفه عن بیعه ابی بکر مشهوره و خرج الی الشام فمات بحوران.)

یعقوبی در تاریخ خود (۱۲۴/۱ خبر سقیفه بنی ساعده و بیعه ابی بکر) می گوید: قومی از مهاجر و انصار از بیعت ابو بکر تخلّف نمودند و به علیّ بن ابی طالب علیه السّلام مایل شدند از جمله آنها عباس بن عبد المطلب و نه نفر دیگر بودند که اسامی آنها را ذکر نموده است.

(ابن کثیر در البدایه و النهایه، ۲۶۶/۵ حوادث سنه 11 الهجري، قصه سقیفه بنی ساعده

و در السیره النبویه، ۲۱۶/۴ حوادث سال 11 هجري، فصل فی ذکر امور مهمه وقعت بعد وفاته صلی الله علیه وآله و قبل دفنه، قصه سقیفه بنی ساعده؛

ابن حبان در الثقات ۱۵۴/۲ حوادث سال 10 هجري، استخلاف ابی بکر

احمد بن حنبل در سند، ۵۵/۱ آخر مسند عمر بن الخطاب، حدیث السقیفه

عبد الرزاق الصنعانی در المصنف ۴۴۲/۵ ح 9758 ، کتاب المغازي، بیعه ابی بکر

ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص 10 ، باب 1، فصل 1

ابن اثیر در اسد الغابه ۲۲۲/۳ شرح حال ابوبکر و در ۳۷/۱ شرح حال أبان بن سعید بن العاص

شبلنجی در نور الابصار، ص 110 ، باب 1، فصل فی ذکر مناقب ابی بکر

ابن حجر عسقلانی، در فتح الباري، ۳۰/۷ شرح حدیث 3668 ، کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی صلی الله علیه وآله لو کنت متخذا خلیلًا

ابن اثیر در الکامل فی التاریخ، ۳۲۵/۲ حوادث سال ۱۱ هجري، حدیث السقیفه و خلافه ابی بکر

اسکافی در المعیار و الموازنه، ص 45 ، طریق انعقاد الامامه بنظر المؤلف

ابن عبد ربه در عقد الفرید، ۱۲/۵ کتاب العسجده الثانیه، سقیفه بنی ساعده

مسعودي در مورج الذهب، ۳۰۱/۲ باب ذکر خلافه ابی بکر، یوم السقیفه

ابن قتیبه در الامامه و السیاسه، ۱۸/۱ تخلف سعد بن عباده عن البیعه

تاریخ ابی مخنف، ۴۲/۱ کتاب السقیفه، امر ابی بکر فی اول خلافته

محمد بن جریر طبري در تاریخ خود،۴۴۴/۲ حوادث سال 11 ، ذکر الأخبار الوارده بالیوم الذي توفی رسول الله صلی الله علیه وآله

ابن شحنه در روضه المناظر، حواث سال 11 ، هجري، (بهامش مورج الذهب، ۱۸۸/۱ و ۱۸)

حمیدي در الجمع بنی الصحیحین، ۱۰۳/۱ ح 26 ، المتفق علیه من مسند عمر بن الخطاب)

نه تنها اجماعی در انتخاب ابوبکر رخ نداد و آن چه رخ داد دلیلی بر اعتبارش وجود ندارد بلکه مخالفت اهل بیت پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم با او موجب بی اعتباری خلافت او است.

اگر اجماعی حجت باشد، آن اجماعی است که اهل بیت پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نیز داخل در آن باشند که در واقع حجیت به خاطر اهل بیت پیامبر است نه اجماع مسلمین به دلیل روایات معتبره‌ای که فریقین آن را نقل نموده‌اند از جمله روایت مشهور و مسلم «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ان تمسکتم بهما فقد نجوتم لن تضلوا بعدها أبدا» (من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر به این دو چنگ زده و متمسک شدید هرگز گمراه نگردید و قطعا نجات می یابید و این دو یکی قرآن کتاب آسمانی و دیگر عترت و اهل بیت هستند)

هم چنین روایت «مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح من توسل بهم نجی و من تخلف عنهم هلک» (مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است، کسی که توسل به آنها جست نجات می یابد و کسی که تخلف و دوری از آنها بنماید هلاک خواهد شد)

(اسناد این روایات ذیل بحث از آن‌ها ذکر گردیده است)

ابن حجر (ص 150 ، باب 11 ، فصل 1 آیه 4) نیز چنین نقل می کند: «أنا و أهل بیتی شجره فی الجنه و أغصانها فی الدنیا فمن شاء أن یتخذالی ربه سبیلا فلیتمسک بها» (من و اهل بیت من درختی هستیم در بهشت که شاخه هاي آن در دنیاست. پس کسی که خواهد راهی به سوي خدا پیدا کند باید به آنها تمسک بجوید.)

روایت دیگری که ابن حجر نقل می‌کند چنین است: فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الضالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین ألا و انّ أئمتکم وفد کم الی الله عز و جل فانظروا من توفدون.

(در هر دوره براي امت من عدولی هستند از اهل بیت من که زایل و دور می کنند از این دین تحریف گمراهان و انتحال مبطلین (یعنی ادعاي مدعیان باطل) و تأویل جالهین را. بدانید به درستی که امامان شما پیشوایان هستند که وارد کننده هستند شما را به سوي خدایتعالی پس نظر کنید چه کس را پیشوا نمایید)

شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (۲۳۴/۲ ح 655 ، باب 56) از کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین و میر سید علی همدانی شافعی در مودت ششم از موده القربی و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 44 کفایه الطالب (ص 188، باب 4) سه خبر مسندا از ابن عباس و ابو لیلی غفاري و ابو ذر غفاري همگی به مختصر تفاوت و کم و زیادي در الفاظ و عبارات و اتحاد در جمله آخر حدیث از رسول

اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: «ستکون من بعدي فتنه فاذا کان ذلک فالزموا علیّ بن ابی طالب انّه اوّل من یرانی و اوّل من یصافحنی یوم القیمه و هو معی فی السماء العلیا و هو الفاروق بین الحق و الباطل»

(زود است بعد از من فتنه‌اي بر پا شود. پس اگر چنین شد شما ملزم هستید با علی بن ابن طالب باشید؛ چون اوست اول کسی که در روز قیامت مرا می بیند و با من مصافحه می نماید و او با من است در مرتبه بلند و علیا و اوست جدا کننده بین حق و باطل)

طبری در ذخائرالعقبی (ص 56 ، قسم 1، باب فضائل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، ذکر اسمه و کنیته) نیز حدیث را با این الفاظ نقل کرده است: عن ابی ذر قال: سمعت رسول الله یقول لعلی علیه السّلام: انت الصدیق الأکبر و انت الفاروق الذي یفرق بین الحق و الباطل و انت یعسوب الدین.

ابن اثیر در اسد الغابه، ۲۸۷/۵ قسم الثانی فی الکنی، حرف اللام، شرح حال ابو لیلی الغفاري

خوارزمی در مناقب، ص 105 ، ح 108 ، فصل 8

ابن حجر عسقلانی در سبل الهدي و الرشاد، 61۲/۷ ح 32964 ، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائلی علی علیه السّلام)

طبري در معجم الکبیر (۲۶۹/۶ احادیث ابو سخیله کوفی عن سلمان) و حاکم در مستدرك (۱۲۱/۳ کتاب معرفه الصحابه، مناقب امیر المؤمنین) و ابن عساکر در تاریخ (۴۱/۴۲ رقم 4933 ، شرح حال علیّ بن ابی طالب) وابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۲۲۸/۱۳ خطبه 238 (قاصعه)، القول فی اسلام ابی بکر علی و خصائص کل منها) و محبّ الدین در ریاض النضره (۱۰۶/۳ باب 4، فصل 2، فی اسمه و کنیته) و حموینی در فرائد (۱۴۰/۱ ح ۱۰۲ و ۱۰۳ سمط 1، باب 2) و متقی هندي در کنز العمال (616/۱۱ ح 31990 ، کتاب فضائل باب 3، فضائل علی علیه السّلام) و قندوزي در ینابیع الموده (۱۴۴/۲ ح 398 ، باب 56) و سیوطی در درّ المنثور از ابن عباس و سلمان و ابی ذر و حذیفه نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به دست مبارك اشاره نمود به سوي علی بن ابی طالب و فرمود: «انّ هذا اوّل من آمن بی و اوّل من یصافحنی یوم القیمه و هذا الصدیق الاکبر و هذا فاروق هذه الامّه یفرق بین الحق و الباطل »

(به درستی که علیّ علیه السّلام اول کسی است که به من ایمان آورده و اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید و این علی صدیق اکبر و راستگوي بزرگ و فاروق این امت است که جدایی می اندازد بین حق و باطل)

و محمد بن یوسف گنجی در باب 44 کفایه الطالب (ص 187 باب 44) همین حدیث را نقل نموده به اضافه این کلمات:

« و هو یعسوب المؤمنین و هو بابی الذي اؤتی منه و هو خلیفتی من بعدي »

(و اوست پادشاه مؤمنین و اوست باب من که می آیند از او و اوست خلیفه من بعد از من) آنگاه گنجی شافعی گوید: این حدیث را محدث شام در جزء چهل و نهم و بعد از سیصد حدیث در فضائل علیّ در کتاب خود آورده است.

و نیز مناوي در فیض القدیر، 472/۴ ح 5600 ، حرف العین چنین نقل می‌کند: علی یعسوب الدین و المال یعسوب المنافقین.

و نیز خطیب خوارزمی در مناقب (ص 104 ، ح 107 ، فصل 8) و زمخشري در ربیع الابرار (۲۳۶/2، باب الخیر و الصلاح... ) و حموینی در فرائد (۱۷۶/۱ ح ۱۳۸-۱۴۰ سمط 1 باب 36) و طبرانی در معجم الاوسط (۴۲۲/۶ ح 5902 ، احادیث محمد بن یحیی القزاز) و فخر رازي در تفسیر کبیر (۲۰۵/۱ ذیل سوره فاتحه، باب 4 مسأله 9، حجت 5) و گنجی شافعی در کفایه الطالب (ص 265 ، باب 6) و و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق (44/۴۲ رقم 4933 ، شرح حال علیّ بن ابی طالب) ودیگران از علماء شما نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی حیث دار»

(علی با حق و حق با علی می گردد. هیچ گاه علی از حق و حق از علی جدا نخواهد شد)

(ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 297/2، خطبه 37 ، (و من کلام له علیه السّلام یجري مجري الخطبه) (الاخبار الوارده عن معرفه الامام علی بالأمور الغیبیه)

قندوزي در ینابیع الموده، 269/۱ ح ۱و ۲ باب 20)

و نیز در همان کتابها به علاوه شیخ سلیمان قندوزي حنفی در باب 20 ینابیع الموده (۲۷۰/۱ ح 3، باب 20) از حموینی نقل نموده اند که آن حضرت فرمود: « علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یمیل مع الحقّ کیف مال » (علی با حق و حق با علی است و علی به طرف حق مایل است هرگونه میل کند)

و حافظ ابو نعیم احمد بن عبد الله اصفهانی متوفی سال 430 حلیه الاولیاء (۶۳/۱ رقم 4، شرح حال علیّ بن ابی طالب) باسناد خود نقل نموده است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «یا معشر الانصار! أ لا أدلّکم علی ما ان تمسّ کتم به لن تضلّوا بعده ابدا؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: هذا علیّ فاحبّوه بحبّی و اکرموه بکرامتی فانّ جبرئیل امرنی بالذي قلت لکم من الله عزّ و جلّ»

(اي جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را به کسی که اگر به آن چنگ زنید و تمسک جویید هرگز بعد از او گمراه نشوید؟

عرض کردند: بلی اي رسول خدا.

فرمود: آن کس که به آن چنگ زنید و تمسک جویید تا گمراه نشوید این علی می باشد. پس او را دوست بدارید به دوستی من و اکرام بنمایید او را به کرامت من و آنچه من به شما گفتم جبرئیل از جانب پروردگار مرا چنین امر چنین امر نموده.)

شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (۳۸۴/۱ ح 11 ، باب 4) از حموینی و میر سید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از موده القربی و دیلمی در فردوس (۳۸۴/۵ ح 8501 ، حرف الیاء) و دیگران حدیث مفصلی از ابو ایوب انصاري نقل نموده اند که خلاصه آن حدیث این ست که وقتی از ابو ایوب سؤال نمودند بلکه به او اعتراض نمودند که چرا طرف علیّ بن ابی طالب علیه السّلام رفتی و با ابو بکر بیعت ننمودي؟

در جواب گفت روزي خدمت پیغمبرصلی الله علیه وآله بودیم عمار یاسر وارد شد از آن حضرت سؤالی نمود حضرت ضمن صحبت فرمود:

«یا عمّار ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادي علیّ و خلّ عن الناس، یا عمّار علیّ لا یردّك عن هدي و لا یدلّک علی ردي، یا عمّار طاعه علی طاعتی و طاعتی طاعه الله.

(اي عمار اگر تمام مردم به راهی می روند و علی تنها راه دیگر پس براهی برو که علی می رود و بی نیاز شو از همه مردم اي عمار علی ترا از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید اي عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست)

(خوارزمی در مناقب، ص 193 ح 232 ، فصل 15 ، الفصل الثالث فی بیان قتال اهل الشام ایام صفین و هم القاسطون

ابن عساکر در تاریخ ۴۷۲/42 ، رقم 4933 ، شرح حال علیّ بن ابی طالب.

خطیب بغدادي در تاریخ بغداد، 187/۱۳ ، رقم 7165 ، شرح حال معلی بن عبد الرحمن الواسطی

حموینی در فرائد السمطین، 178/۱ ح 141 ، سمط 1، باب 3)

این احادیث نبویّه با اختلاف الفاظ و تعدد روات و حفّاظ آن اگر چه هر حدیثی در نظر اول خبر واحدي می آید که براي مدلول خاصی بیان گردیده و لکن در نظر اهل علم تعبیر به تواتر معنوي می شود که از مضامین تمامی آنها استفاده می‌شود که براي فهماندن مطلب عامی بیان شده است که با تشریک یکدیگر آن مطلب به اثبات می رسد و آن مطلب، عنایت رسول اکرم صلی الله علیه وآله است نسبت به مقام ولایت امیرالمومنین علیه السلام و تمایل آن حضرت در بین صحابه به ایشان است که مورد شفقت و مهربانی آن حضرت بوده و پیوسته از آن بزرگوار به تنهایی کمک طلبیده؛

حال انصاف دهید که آیا مخالفت علی علیه السّلام با ابو بکر و کنار رفتن از اجماع خیالی و بیعت نکردن با ابی بکر، دلیل بر حقانیت ابو بکر می باشد یا بطلان خلافت او؟

واقعاً جاي بسی تأسف و تعجب است. عجله‌اي که در روز سقیفه نمودند هر عاقل دقیقی را به وضع آن روز بدبین می نماید که اگر دسیسه اي در کار نبود، چرا درنگ نکردند تا علی بن ابی طالب علیه السّلام فارق بین حق و باطل و عباس عموی پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و کبار از صحابه و بنی هاشم همگی حاضر شوند و نظر و رأي خود را در امر خلافت که وظیفه عمومی بود بدهند؟

انصاف دهید که قطعا اگر قدري صبر می کردند، لا اقل بنی هاشم و کبار از صحابه با عباس و علی را خبر می کردند که در سقیفه حاضر شوند، بر تقویت آن سه نفر (ابوبکر و عمر و ابو عبیده) اگر حق می گفتند افزوده می شد و اختلاف کلمه در اسلام پیدا نمی شد.

طبري (۴۴۶/۲ حوادث سال 11 ، ذکر الأخبار الوارده بالیوم لاذي توفی فیه رسول الله صلی الله علیه وآله ... باب حدیث السقیفه) و ابن ابی الحدید (۲۶/۲ خطبه 26 ، (و من خطبه له علیه السّلام ان الله بعث محمداًصلی الله علیه وآله نذیرا)) و دیگران نوشته اند که عمر می‌گفت: «خلافت ابو بکر با عجله و فوریت (بغته) انجام و صورت گرفت، خداوند امر او را به خیر فرماید»

(ابن کثیر در السیره النبویه، ۲۱۶/۴ حوادث سال 11 هجري، فصل فی ذکر امور مهمه وقعت بعد وفاته و قبل دفنه، باب قصه سقیفه بنی ساعده

بلاذري در انساب الاشراف،  ۲۶۲/۲ باب امر السقیفه

متقی هندي در کنز العمال، ۶۴۹/۵ ح 14137 ، کتاب الخلافه مع الإماره...، باب 1، مسند عمر

ابن هشام در السیره النبویه، ۳۰۶/۴ باب امر سقیفه بنی ساعده

سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص 67 ، باب خلفاء الراشدین، الخلیفه الاول، ابوبکر فصل فی مبایعته (ابوبکر)

ابن اثیر در الکامل، ۳۲۷/۲ حوادث سال 11 هجري، باب حدیث السقیفه و خلافته ابی بکر

بخاري در صحیح خود، ۵۸۷/۸ کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرده، باب رجم الحبلی من الزناء اذا احصنت،

ذهبی در سیر اعلام النبلاء، ۲۱/۲۸

سیره خلفاء الراشدین، سیره ابی بکر، باب خلافه الصدیق، ابن کثیر در البدایه و النهایه، 2۶6/۵ حوادث سال 11 هجري، فصل فی ذکر امور مهمه وقعت بعد وفاته...، قصه سقیفه بنی ساعده

یعقوبی در تاریخ ۱۵۸/۲ باب ایام عمر بن الخطاب

ابن حبان در الثقات، ۱۵۳/۲ باب استخلاف ابی بکر بن ابی قحافه

احمد حنبل در مسند، ۵۵/۱ مسند عمر بن الخطاب، باب حدیث السقیفه،

هیثمی در مجمع ۵/۶ باب تدوین العطاء

ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص 10 و 14 ، باب 1، فصل 1

نسائی در سنن الکبري، ۲۷۳/۴، ۷۱۵۴ کتاب الرجم، باب 4، باب تثبیت الرجم، اسکافی در المعیار و الموازنه، ص 38 ، باب بیان بدء بیعه ابی بکر و بیانه و ابانته عن نفسیته و شخصیته)

تقریر دیگر از اجماع بر خلافت ابو بکر

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۰۷-۲۱:۳۱:۴۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۳:۳۵
    • کد مطلب:22544
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1907

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

در مدت دو سال و اندي که ابی بکر به مسند خلافت تکیه زد عموم مسلمین از او فرمان برداری نمودند و این خود معنی اجماع است که دلیل بر حقّانیّت است.

پاسخ: اولا برخی از اصحاب مثل سعد بن عباده تا پایان عمر با ابوبکر بیعت نکردند.

ابن حجر عسقلانی (سبل الهدي و الرشاد، ۵۶/۳ رقم 3180 ، شرح حال سعد بن عباده بن دُلیم) و بلاذري در تاریخ (انساب الاشراف، ۲۶۴/۲ و ۲۶۸ و ۲۷۰ و ۲۷۲ امر السقیفه) و محمّد خاوند شاه در روضه الصفا (۱۶۷۷/۴ بخض 2، خلفاء راشدین- سقیفه بنی ساعده) و ابن عبد البر در استیعاب (۹۷۳/۳ رقم 1633 ، شرح حال عبد الله بن ابی قحافه (ابوبکر)) و دیگران گویند که سعد بن عباده و طایفه خزرج و طایفه‌اي از قریش با ابو بکر بیعت ننمودند و ۱۸ نفر از کبار صحابه نیز با ابو بکر بیعت ننمودند و رافضی شدند و آنها شیعه علیّ بن ابی طالب بودند!!

روایت روضه الصفا (۱۶۷۷/۴ بخض 2، خلفاء راشدین- سقیفه بنی ساعده) اضافه می‌کند به تحریک یکی از صحابه (که عند العقلاء معلومست چه کسی بوده که حکمش نافذ بوده) شبانه تیري به سعد بن عباده زدند و او کشته شد و نسبت تیر انداز را به اجنّه دادند.

ابن حجر (سبل الهدي و الرشاد، ۵۶/۳ رقم 3180 ، شرح حال سعد بن عباده) می‌نویسد: و قصته فی تخلفه عن بیعه ابی بکر مشهوره و خرج الی الشام فمات بحوران.

ثانیا عده‌ای از اصحاب را با زور وادار به بیعت کردند و چنین بیعتی نشانه حقانیت نخواهد بود و تا پایان عمر ابوبکر اجماعی که حقانیت او را ثابت کند محقق نشد.

در زمان و کیفیت بیعت امیرالمومنین علیه السلام مورخین نوشته‌اند که بیعت آن حضرت بعد از وفات حضرت فاطمه سلام الله علیها بوده است.

چنانچه بخاري (۲۵۲/۵ ح 704 ، کتاب المغازي، باب غزوه خیبر) نقل می نماید که بیعت علی علیه السّلام بعد از وفات حضرت فاطمه سلام الله علیها بوده است.

همچنین عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوري متوفی سال 276 قمري در الامامه و السیاسه (۲۰/۱ باب کیف کانت بیعه علیّ بن ابی طالب) گوید: «فلم یبایع علیّ کرّم الله وجهه حتّی ماتت فاطمه رضی الله عنها» (علی علیه السّلام بیعت نکرد با ابو بکر تا فاطمه وفات نمود)

ابن شحنه در روضه المناظر، 18۹/۱ حوادث سال 11 هجري (بهامش مورج الذهب مسعودي)

مسعودي در مروج الذهب (۳۰۱/۲ باب ذکر خلافه ابی بکر، باب ذکر نسبه و لمع من اخباره و سیره) گوید: «و لم یبایعه احد من بنی هاشم حتّی ماتت فاطمه» (احدي از بین هاشم بیعت ننمودند با ابو بکر تا فاطمه علیهاالسّلام وفات نمود.)

(محب الدین طبري در ریاض النضره، 176/۱ ، قسم 2، فصل 9، ذکر اختصاصه بالصلاه اماما علی فاطمه بن رسول الله صلی الله علیه وآله و علیها لما ماتت؛)

بعضی وفات حضرت فاطمه علیهاالسّلام را هفتاد و پنج روز بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله می‌دانند و لکن عموم مورخین (۴۴۸/۲ حوادث سال 11 هجري، باب حدیث سقیفه) وفات آن حضرت را شش ماه بعد از وفات پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم می دانند؛ پس نتیجه آن می‌شود که بیعت علی علیه السّلام و بنی هاشم بعد از شش ماه از خلافت بوده است.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۴۶/۶ خطبه 66 ، (و من کلام له علیه السّلام، فی معنی الأنصار) باب ذکر امر فاطمه مع ابی بکر) از زهري از عایشه روایت نموده «فلم یبایعه علیّ ستّه اشهر و لا أحد من بنی هاشم حتّی بایعه علیّ» (علی و احدي از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابو بکر مدت شش ماه، تا زمانی که علی بیعت نمود.)

و نیز أحمد بن اعثم کوفی شافعی در فتوح (۱۴/۱ ذکر ابتداء سقیفه بنی ساعده و ماکان من المهاجرین و الأنصار) و أبو نصر حمیدي در جمع بین الصحیحین (۸۶/۱۰ ح 6، مسند ابی بکر) از نافع از زهري روایت نموده اند که: «انّ علیّا لم یبایعه الاّ بعد ستّه اشهر» (علی علیه السّلام بیعت ننمود مگر بعد از شش ماه)

(ابن قتیبه در الامامه و السیاسه، ص 20 ، باب کیفیه بیعه علیّ بن ابی طالب علیه السّلام

بلاذري در انساب، ۲۶۸/۲ باب امر السقیفه

یعقوبی در تراخی یعقوبی، 12۶/۲ باب خبر سقیفه بنی ساعده و بیعه ابی بکر

محمد بن خاوندشاه بن محمود در روضه الصفا، 1681/۴ باب ذکر خلافه ابی بکر و ذکر بعض...، ذکر بیعه امیر المؤمنین علی علیه السّلام

ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص 15 ، باب 1، فصل 2

ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 45۱/۱۴ رقم 247 ، شرح حال بغوي

ابن عبد البر در استیعاب، 973/۳ رقم 1633 ، شرح حال عبد الله بن اي قحافه

ابن اثیر در اسد الغابه، 22۳/۳ شرح حال عبد الله بن عثمان التیمی المکنی بأبی بکر

باب خلافه ابی بکر، سمعودي در مورج الذهب، ۳۰۲/۲ باب ذکر خلافه ابی بکر، ذکر نسبه و لمع من اخباره، یوم السقیفه

ابن اثیر در الکامل فی التاریخ، 32۵/۲ حوادث سال یازدهم هجري، باب حدیث السقیفه و خلافه ابی بکر

بیهقی در السنن الکبري، 30۰/۶ کتاب قسم الفیء و الغنیمه، باب بیان مصرف اربعه اخماس الفیؤ و..

عبد الرزاق صنعانی در المصنف، 4۲۷/۵ ح 9774 ، کتاب المغازي خصومه علی و عباس، جریان تخلف امیر المؤمنین علیه السّلام را از بیعت با ابابکر ثبت کرده اند.

محب الدین طبري در ریاض النضره، ۵۵/۱ قسم اول، باب 4، ذکر ما جاء متضمنا الدلاله علی خلافه الاربعه، بعد از نقل حدیثی چنین می نویسد: و هذا الحدیث تبعد صحته لتخلف علی عن بیعه ابی بکر سته اشهر و نسبته الی نسیان الحدیث فی مثل هذه المده بعید)

ثالثا بیعت آن حضرت همان طور که در تاریخ ثبت شده است از روی اکراه و اجبار بوده است و معلوم است که چنین بیعتی نمی‌تواند دلیل پذیرفتن و حقانیت خلافت ابو بکر باشد.

ابو جعفر بلاذري احمد بن یحیی بن جابر البغدادي متوفی سال 279 در تاریخ خود (انساب الاشراف، بلاذري، 26۸/۲ باب امر السقیفه) خود روایت نموده که چون ابو بکر علی علیه السّلام را براي بیعت طلبید و قبول نکرد عمر را فرستاد آتشی آورد که خانه را بسوزاند. حضرت فاطمه سلام الله علیها بر در خانه او را ملاقات کرد فرمود: اي پسر خطاب آمده‌اي خانه مرا بسوزانی؟ گفت آري این عمل قوي تر است در آنچه پدرت آورده.

ابن أبی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (۵۶/۲ خطبه 26 ، (و من خطبه له علیه السّلام ان الله تعالی بعث محمدا...، باب حدیث السقیفه)) و محمّد بن جریر طبري در تاریخ (۴۴۳/۲ حوادث سال ۱۱، باب ذکر الأخبار الوارده بالیوم الذي توفی فیه) روایت کرده اند که عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن اسلم و جماعتی به در خانه علی رفتند عمر گفت: بیرون آئید و إلاّ خانه را بر شما می‌سوزانم.

ابن خزابه در کتاب غرر از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: من از آنها بودم که هیزم برداشتم و به در خانه فاطمه بردیم در وقتی که علی و اصحابش از بیعت ابا نمودند عمر به فاطمه گفت: بیرون کن هر که در این خانه است و إلاّ خانه و هر که در خانه است می سوزانم. در آن وقت علی و حسنین و فاطمه علیه السّلام و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند. فاطمه فرمود: آیا خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟ گفت: بلی و الله تا بیرون آیند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.

ابن عبد ربه در عقد الفرید (۱۲/۵ سقیفه بنی ساعده، باب الذین تخلفوا عن بیعه ابی بکر) نوشته که علی علیه السّلام و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند. ابو بکر به عمر گفت: برو این ها را بیاور اگر از آمدن ابا کردند با آن‌ها بجنگ پس عمر آتشی برداشت تا خانه را بسوزاند فاطمه بر در خانه آمده فرمود: اي پسر خطّاب آمده اي که خانه ما را بسوزانی؟ گفت بله الخ.

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (۱۱/۶ خطبه 66 ، (من کلام له علیه السّلام فی معنی الأنصار) یوم السقیفه) از کتاب سقیفه جوهري قضیۀ سقیفۀ بنی ساعده را مبسوطا نقل نموده تا آنجا که گوید: بنی هاشم در خانه علی علیه السّلام جمع شدند و زبیر با ایشان بود؛ زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد (حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود: زبیر همیشه با ما بود تا آنکه پسرهایش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند) پس عمر با گروهی به سوي خانه حضرت فاطمه رفتند و گفت: بیرون بیائید و بیعت کنید، ایشان امتناع نمودند. زبیر شمشیر کشیده، بیرون آمد. عمر گفت: این سگ را بگیرید. سلمه بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد آنگاه علی را به جبر و عنف نزد ابو بکر بردند. بنی هاشم هم با او می آمدند و ناظر بودند که با او چه می کنند.

علی می گفت: من بنده خدا و برادر رسول او هستم و کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد تا او را به نزد ابو بکر بردند گفت: بیعت کن! حضرت فرمود: من احقم به این مقام و با شما بیعت نمی‌کنم، شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید به سبب قرابت با رسول خداصلی الله علیه وآله و من نیز با همان حجّت بر شما احتجاج می کنم، پس انصاف دهید اگر از خدا می ترسید و به حق ما اعتراف کنید؛ چنانچه انصار در حق شما انصاف کردند و الاّ معترف شوید که دانسته بر من ستم می کنید.

عمر گفت: هرگز از تو دست برنمی‌داریم تا بیعت کنی.

حضرت فرمودند: خوب با یکدیگر ساخته اید امروز تو براي او کار می کنی که فردا او (این مقام را) به تو برگرداند به خدا سوگند! سخن تو را قبول نمی کنم و با او بیعت نمی کنم چون او باید با من بیعت نماید.

آنگاه روي به مردم نمود فرمود: اي گروه مهاجران از خدا بترسید سلطه و سلطنت محمّدي را از خانواده او که خدا قرار داده بیرون نبرید و اهل او را از مقام و حق او دفع مکنید، به خدا قسم ما اهل بیت احقیم به این امر از شما، تا در میان ما کسی باشد که عالم به کتاب خدا و سنّت رسول و فقیه در دین باشد به خدا قسم این ها تمام در ما هست، پس متابعت و پیروي از نفس خود مکنید که از حق دور می شوید.

آنگاه علی علیه السّلام بیعت نکرده به خانه بر گشت و ملازم خانه شد، تا حضرت فاطمه از دنیا رفت و از روی ناچاری بیعت کرد.

ابو محمّد عبد الله بن مسلم بن قتیبه بن عمرو الباهلی الدینوري که مدتها در شهر دینور قاضی

رسمی بوده و در سال 276 قمري وفات نموده در تاریخ الخلفاء الراشدین و دولت بنی امیه معروف به الامامه و السیاسه (۱۹/۱ باب کیف کانت بیعه علیّ بن ابی طالب) قضیه سقیفه را مفصلا شرح می دهد. او می‌نویسد: «انّ ابا بکر رضی الله عنه تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم الله وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی فأبوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال و الّذي نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها فقیل له یا ابا حفص انّ فیها فاطمه.  فقال «و ان». فخرجوا فبایعوا الاّ علیّا الخ

خلاصه کلام آنکه چون ابو بکر باخبر شد که جمعی از امت از بیعت او تخلف نموده اند و در خانه علی علیه السّلام جمع شدهاند، پس عمر را به سوي آنها فرستاد. عمر آمد بر در خانه علی علیه السّلام آنها را براي بیعت طلب نمود. آن‌ها از بیرون آمدن ابا کردند.

عمر هیزم طلبید و گفت: به آن خدائی که جان عمر در قبضه قدرت اوست یا بیرون بیائید یا خانه را با هر کس در آن خانه است می سوزانم. مردم گفتند: یا ابا حفص فاطمه در این خانه است. گفت: هر چند که او باشد می‌سوزانم. پس همه بیرون آمدند و بیعت کردند مگر علی علیه السّلام که گفت: سوگند یاد کرده ام تا قرآن را جمع آوري نکنم بیرون نیایم و لباس در بر ننمایم. عمر قبول نکرد ولی نالۀ فاطمه علیهاالسّلام و توبیخ نمودن آنها سبب شد که عمر نزد ابوبکر برگشت و او را براي بیعت گرفتن از آن حضرت، تحریک کرد. ابی بکر چند مرتبه قنفذ را فرستاد و جواب یأس شنید. عاقبت عمر با جماعتی به در خانه فاطمه رفت و دق الباب نمود. فاطمه که صداي آنها را شنید به صداي بلند ندا داد: «یا ابت یا رسول الله ما ذا لقینا بعدك من ابن الخطّاب و ابن ابی قحافه»

خلاصه معنی آنکه: بابا یا رسول الله بعد از تو چه بما می رسد از عمر بن الخطاب و ابو بکر بن ابی قحافه و چگونه با ما ملاقات نمودند.

همین که مردم صداي گریه و ناله فاطمه را شنیدند برگشتند در حالتی که اشکها جاري و جگرها سوخته ولی عمر با عده اي ماندند تا علی را جبرا از خانه بیرون آورده نزد ابو بکر بردند و به آن حضرت عرض کردند بیعت کن.

حضرت فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ قالوا: اذا و الله الذي لا اله الاّ هو نضرب عنقک. گفتند: به خدا قسم گردنت را می‌زنیم. علی علیه السّلام فرمود: پس بنده خدا و برادر رسول او را خواهید کشت؟ عمر گفت: تو برادر رسول خدا نیستی! ابو بکر در مقابل تمام این حوادث و گفتار ساکت بود و هیچ نمی گفت.

عمر به ابو بکر گفت: آیا به امر تو این کارها را نمی کنیم؟ ابو بکر گفت: مادامی که فاطمه هست او را اکراه نمی نمائیم.

امیر المؤمنین علیه السّلام خود را به قبر رسول الله رسانید با گریه و ناله به پیغمبرصلی الله علیه وآله عرض کرد آنچه را که هارون به برادرش موسی گفت و خداوند در قرآن خبر داده «ِابْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْ عَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی» (اعراف ۱۵۰ پسر مادرم، مردم مرا ضعیف نمودند و خواستند مارا بکشند.) شرح قضیّه را مفصل نقل نموده تا آنجا که گوید علی علیه السّلام بیعت نکرده به منزل برگشت.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۵۰/۲ خطبه 26 (و من خطبه له علیه السّلام ان الله بعث محمدا نذیرا للعالمین...) باب حدیث السقیفه) از احمد بن عبد العزیز جوهري در کتاب سقیفه نقل نموده مسندا از ابی الاسود که گفت جمعی از اصحاب و رجال مهاجرین غضب کردند در بیعت ابو بکر که چرا با آنها مشورت نشده و نیز علی و زبیر هم غضب نموده و از بیعت بر کنار شده و وارد خانه فاطمه شدند آنگاه عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن سلامه بن قریش و گروهی از مردم به منزل فاطمه هجوم آوردند هر چند فاطمه ناله زد و آنها را قسم داد فایده نکرد. شمشیر علی و زبیر را گرفتند و به دیوار زدند و شکستند و آنها را به جبر و عنف کشیدند و براي بیعت به مسجد بردند!.

و نیز جوهري در السقیفه و فدك (ص 50 ، قسم 1، السقیفه) از سلمه بن عبد الرحمن روایت کرده که چون ابو بکر بالاي منبر نشست و شنید که علی و زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه فاطمه جمع شده اند عمر را فرستاد که آنها را بیاورند عمر در خانه فاطمه رفت و فریاد زد بیرون بیائید و الا بحق خدا خانه را با شما می سوزانم.

هم چنین ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۵۷/۲ خطبه 26 ، (و من خطبه علیه السّلام ان الله بعث محمدا...) حدیث السقیفه) از جوهری و او مسندا از شعبی روایت نموده که وقتی ابو بکر از اجتماع بنی هاشم را در خانه علی علیه السّلام با خبر شد به عمر گفت خالد کجا است. گفت حاضر است أبو بکر گفت: هر دو بروید علی و زبیر را بیرون آورید تا بیعت کنند پس عمر داخل خانه فاطمه شد و خالد بر در خانه ایستاد. عمر به زبیر گفت: این شمشیر چیست؟ گفت این را مهیا کرده‌ام براي بیعت علی. شمشیر زبیر را کشید و بر سنگی که در خانه بود زد و شکست، آنگاه دست زبیر را گرفت و بیرون آورد و به دست خالد داد و برگشت میان خانه و در خانه جمعیت زیادي مانند مقداد و جمیع بنی هاشم بودند. به علی علیه السّلام گفت برخیز برویم با ابو بکر بیعت کن، حضرت امتناع نمود. دست حضرت را گرفت و کشید و به دست خالد داد و با خالد جمعیت بسیاري بودند که ابو بکر به مدد فرستاده بود خالد و عمر هجوم آورده آن حضرت را به عنف و جبر شدید می‌کشیدند. تمام کوچه ها را مردم پر کرده و تماشا می نمودند. حضرت فاطمه وقتی عملیات عمر را دید با زنان بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان (که جهت تسلیت فاطمه جمع شده بودند) بیرون آمدند و صداي فریاد و ولوله و شیون آنها بلند بود تا در حجره، حضرت فاطمه ندا کرد و به أبو بکر فرمود: خوش زود بر خانه اهل بیت رسول خدا غارت آوردید، به خدا قسم است که با عمر حرف نخواهم زد تا خدا را ملاقات نمایم.

به قسم و عهد خود باقی بود و با آنها تکلم ننمود تا از دنیا رفت. چنانچه بخاري (۲۵۲/۵ ح 704 ، کتاب المغازي، باب غزوه خیبر) و مسلم (۱۳۸۰/۳ ح 52 ، کتاب الجهاد و السیر، باب قول النبی صلی الله علیه وآله لا نورث ما ترکناه فهو صدقه) در صحیحین خود نوشته اند: «فغضبت فاطمه علی ابی بکر و لم تتکلم به حتی توفیت» (فاطمه علیهاالسّلام در حال غضب ابوبکر را ترك نمود و بر آن حال باقی ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود و از دنیا رفت؛)

(مکی در صواعق المحرقه، ص 15 ، باب 1 فصل 2

احمد بن حنبل در مسند، 6/۱ مسند ابی بکر

ابن سعد در طبقات الکبري، ۲۳/۸ تسمیه النساء المسلمات و المهاجرات...، ذکر بنات رسول الله، رقم 4097 ، شرح حال فاطمه علیهاالسّلام

صنعانی در المصنف، 4۷۲/۵ ح 9774 ، باب خصومه علی و عباس

بیهقی در سنن الکبري، 3۰۰/۶ کتاب القسم الفیء و الغنیمه، باب بیان مصرف اربعه اخماس الفیء بعد رسول...

ابن کثیر در البدایه و النهایه، 30۶/۵ حوادث سال 11 هجري، باب بیان انه قال لا نورث...

و در سیره النبویه، 2۷۲/۴ حوادث سال هجري، باب بیان انه علیه السّلام قال: لا نورث...

ابن حجر عسقلانی در ۲۰۲/۶ باب فرض الخمس

متقی هندي در کنز العمال، 2۴۲/۷ ح 18769 ، باب 4 کتاب الشمائل من قسم الافعال، ما یتعلق بمیراثه

طبري در تاریخ خود، 44۸/۲ حوادث سال 11 ، حدیث السقیفه

ابن حبان در صحیح خود ۱۵۳/۱۱ کتاب السیر باب 14 ، الغنائم و قسمتها

طبرانی در مسند الشامیین، 1۹۸/۳ رقم 88 ، شعیب عن الزهري عن عروه بن الزبیر

حمیدي در الجمع بین الصحیحین، 8۶/۱ ح 6، مسند ابی بکر به عباراتی مشابه نارضایتی حضرت فاطمه از ابوبکر و عمر را نقل نموده‌اند.)

أبو ولید محب الدین محمّد بن محمّد بن الشحنه الحنفی متوفی سال 815 قمري که سالها قاضی مذهب حنفی در حلب بوده در کتاب تاریخ خود به نام روضه المناظر فی اخبار الاوائل و الاواخر (در حوادث سال 11 هجري، (بهامش مروج الذهب مسعودي، 189/۱)) در شرح قضیه سقیفه خبر آتش را چنین می نویسد: « ان عمر جاء الی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمه فقال: ادخلوا فیما دخلت الامّه » یعنی عمر به در خانه علی آمد تا آن که هر کس در آن خانه است را آتش بزند. پس فاطمه او را ملاقات نمود، عمر گفت: داخل شوید در چیزي که امت داخل شدند و تا آخر قضیّه را نقل می نماید.

طبري در تاریخ خود (۴۳۳/۲ حوادث سال 11 هجري، باب ذکر الأخبار الوارده بالیوم توفی فیه) از زیاد بن کلیب نقل نموده که طلحه و زبیر و جماعتی از مهاجرین در خانه علی علیه السّلام بودند. عمر بن الخطّاب آمد و گفت: بیرون بیائید براي بیعت و الا همه را آتش می زنم.

ابن شحنه در حاشیه کامل ابن اثیر (روضه المناظر حوادث سال 11 هجري (بهامش مروج الذهب، مسعودي، 1۸۹/۱) ضمن داستان سقیفه می نویسد زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشم مانند زبیر و عتبه بن ابی لهب و خالد بن سعید بن العاص و مقداد بن اسود کندي و سلمان فارسی و ابی ذرّ غفاري و عمّار بن یاسر و براء بن عازب و ابیّ بن کعب از بیعت ابو بکر تخلف نموده و متمایل به علی علیه السّلام در خانه آن حضرت جمع بودند، عمر بن الخطّاب آمد تا هر که در آن خانه هست آتش بزند، فاطمه سلام الله علیها با او ملاقات نمود. عمر گفت داخل شوید در آنچه مردم داخل شدند.

شاهد بر این مطالب قول مسعودي است که در مروج الذهب (۷۶/۳ ذکر ایام معاویه بن یزید بن معاویه و مروان بن حکم... باب ابن الزبیر و عبد الله بن محمد بن الحنفیه) ضمن نقل قضایاي عبد الله بن زبیر که در مکه دعواي ریاست و خلافت داشت نوشته است در آن هنگام که بنی هاشم به اتفاق محمد بن الحنفیّه فرزند امیر المؤمنین علیه السّلام در شعب ابی طالب جمع شدند و لشکر عبد الله آنها را محاصره نموده بودند هیزم بسیاري آوردند که آنها را آتش بزنند و شعله آتش هم بلند شد مع ذلک بنی هاشم تسلیم نشدند تا لشکر مختار رسیدند و بنی هاشم را نجات دادند.

گوید: نوفلی در کتاب خودش آورده که عروه بن زبیر در مقابل مردم که عبد الله را به خاطر آتش زدن شعب مذمت می کردند عذر می‌آورد که برادرم عبد الله مقصر نبود و «انما أراد بذلک إرهابهم لیدخلوا فی طاعته کما ارهب بنی هاشم وجمع لهم الحطب لاحراقهم اذ هم ابوا البیعه فی ما سلف»

حاصل معنای این که عبد الله زبیر این عمل را از سلف خود (عمر و اصحاب ابو بکر گرفت) که آنها هم وقتی دیدند بنی هاشم و اکابر اصحاب و مهاجرین زیر بار بیعت نمیروند هیزم براي آتش زدن آن‌ها آوردند تا بترسند و تسلیم شوند و بیعت نمایند!

این اخبار و بیان مورخین نمونه اي از اخبار و بیانات بسیاري است که در که در این زمینه نقل شده است. به قدري این قضیه مشهور بوده که حتّی شعراء هم در اشعار خود به آن اشاره کرده‌اند منتها بعض از اهل سنت به حساب آنکه اگر این قضایا را نقل کنیم سندي بر ابطال عقیده اجماع می‌شود، لذا احتیاطا از نقل آن خودداري می‌نمودند و الا مطلب در نزد همه آشکار بوده.

یکی از شعراي معروف اهل سنت حافظ ابراهیم مصري در قصیده عمریّه از باب مدح و تمجید خلیفه چنین سروده است:

و کلمه لعلیّ قالها عمر

اکرم بسامعها اعظم بملقیها

حرقت بیتک لا ابقی علیک بها

ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها

ما کان غیر ابی حفص بقائلها

یوما لفارس عدنان و حامیها

ما حصل معنی آنکه غیر أبو حفص (عمر) کسی نمی توانست به علی که یکه سوار قبیله عدنان بود و به حمایت کنندگان او بگوید اگر بیعت نکنید خانه‌ات را آتش می زنم و کسی را در خانه باقی نمی گذارم با اینکه فاطمه در این خانه می باشد.

مسعودي صاحب مورج الذهب متوفی سال 346 ، قمري در کتاب اثبات الوصیه (ص 110 ، فی حکایه السقیفه و نصب الخلیفه) شرح قضایای آن روز را مفصل می نویسد، تا آنجا که گوید: «فهجموا علیه و أحرقوا بابه و استخرجوه منه کرها و ضغطوا سیده النساء بالباب حتی اسقطت محسنا»

(پس هجوم آوردند بر علی علیه السّلام و در خانه اش را سوزانیدند و آن حضرت را با اکراه و اجبار از خانه بیرن کشیدند وسیده زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند، تا محسن خود را سقط کرد)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۱۹۳/۱۳ خطبه 9، (و من کتاب له علیه السّلام الی معاویه) باب القول فیما) می‌نویسد وقتی براي استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی به رسول خدا خبر دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه‌اش را سقط کرد و حضرت فوق العاده محزون شد و خون هبّار را مباح نمود و امر نمود دست و پاي او را قطع نموده به قتل رسانند.

ابی جعفر گفت: « لو کان رسول الله حیا لأباح دم من روع فاطمه، حتی القت ذا بطنها»

(اگر رسول خداصلی الله علیه وآله زنده بود حتما خون کسی که فاطمه را ترسانید تا آن که بچه اش (محسن) سقط شد، مباح می کرد .)

و نیز صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدي در الوافی بالوفیات (حرف الالف، رقم 91 ، شرح حال ابراهیم بن سیار بن هانی البصري النظام المعتزلی)، کلمات و عقاید ابراهیم بن سیار را نقل نموده تا آنجا که گوید نظام گفته است: «ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها»

(یعنی روز بیعت عمر چنان به شکم فاطمه علیهاالسّلام زد که محسن از شکمش ساقط گردید)

شهرستانی در الملل و النحل، (۵۹/۱ باب 1، المعتزله، رقم 3، شرح حال النظامیه (ابراهیم بن سیار بن هانی النظام) به همین جریان اشاره کرده است.

(ابن ابی شیبه در ۵۷۲/8، ح 4، کتاب المغازي، باب ما جاء فی خلافه ابی بکر

متقی هندي در کنز العمال، 6۵۱/۵ ح 14138 ، کتاب الخلافه مع الاماره، باب 1 فی خلافه الخلفاء، مسند عمر

ابن عبد البر در الاستیعاب، 975/۳ شماره 1633 ، شرح حال عبد الله بن ابی قحافه.)

آیا مسن‌تر بودن ابوبکر دلیل بر خلافت او نیست؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۰۷-۲۱:۳۲:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۳:۴۸
    • کد مطلب:22542
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1832

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

دلیل دیگر در خلافت ابوبکر، کبر سن است که حق تقدم را به أبی بکر و عمر داده و علی کرم الله وجهه با تمام فضل و کمال و نزدیکی به رسول الله صلی الله علیه وآله به واسطۀ صغر سن و جوانی عقب ماند و انصافا حق نبود جوان نورسی تقدّم بر کبار از صحابه پیدا نماید و ما این عقب افتادگی را از حیث خلافت براي علی کرم الله وجهه نقص نمی دانیم.

پاسخ: اگر سن شرط در خلافت بود عده‌ای که از أبو بکر و عمر سن بیشتری داشتند بسیار بودند چرا آن‌ها را خلیفه قرار ندادند. مثلا أبو قحافه پدر أبو بکر بزرگتر از پسرش بود و در آن زمان زنده بود.

هم چنین این سوال پیش می‌آید که چرا رسول خدا صلی الله علیه وآله در غزوه تبوك با وجود افراد مسن تر از جمله ابوبکر امیرالمومنین علیه السلام را جانشین خود در مدینه قرار داد.

اگر با وجود پیران سالخورده جوان نورس را نباید به کار گماشت پس چرا در موقع فرستادن آیات اول سوره برائت بر اهل مکه که قطعا در چنین مواردي وجود پیرمرد سالخورده با تدبیر و جهان دیده اي لازم بود که با حسن سیاست اداء وظیفه نماید، رسول اکرم صلی الله علیه وآله ابی بکر پیر مرد را از وسط راه بر گردانیده و علی جوان را مأمور آن کار بزرگ کرد به عذر اینکه خدا فرمان داده که ابلاغ رسالت مرا نباید بنماید مگر خودت یا یک نفر مثل خودت.

و همچنین براي هدایت اهل یمن چرا از وجود شیوخ سالخورده‌ای مانند ابی بکر و عمر و دیگران استفاده ننمود و امیر المؤمنین علیه السّلام را مأمور هدایت اهل یمن نمود.

یا این که چرا در مرض موت «اسامه» را با وجود این که جوان نورسی بود بر پیران صحابه امیر لشکر قرار داد.

عمل رسول اکرم صلی الله علیه وآله بزرگترین دلیل است بر این که در تعیین خلافت و ابلاغ رسالت پیري و جوانی مدخلیت ندارد.

آیا روایت «لایجتمع النبوه و الملک» مانع خلاف علی ع نیست؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۰۷-۲۱:۳۳:۴۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۳:۵۷
    • کد مطلب:22543
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1858

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

دلیل کنار گذاشتن علی از خلافت حدیثی است که عمر نقل نموده که: «لایجتمع النبوه و الملک فی اهل بیت واحد» (نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نخواهد شد) و علی کرم الله وجهه از اهل بیت رسول خدا بوده است.

پاسخ: این ادعای عمر به نص قرآن مردود است خداوند در آیه ۵۴ سوره نساء می فرماید:

«اَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ الله مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکتابَ وَ الْحِکمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکا عَظیمًا»

(آیا حسد می روزند مردم با آنچه خدا آنها را به فضل خود برخوردار نموده پس به تحقیق ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و به آنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم)

علاوه بر این مقام خلافت جزئی از اجزاي نبوت است، بلکه خاتمه مقام نبوت است. اگر جناب هارون علیه السّلام برادر حضرت موسی علیه السّلام ازخلافت موسی برکنار است علی هم باید از خلافت خاتم الانبیاء برکنار باشد و چنانچه نبوت و خلافت در موسی و هارون جمع شد در محمد و علی‘ هم جمع می‌شود هم چنان که حدیث منزلت نیز دلیل بر این مطلب است. پس این حدیث قطعا از احادیث جعلی و مردود است.

اگر نبوت و خلافت در یکجا جمع نمی شود، پس چرا در مجلس شوراي دیکتاتوري، خلیفه عمر علی علیه السّلام را نامزد خلافت نمود بعد هم در مرتبه چهارم، شما آن حضرت را به خلافت قبول دارید.

آیا روایات فضیلت ولایت مردم را بر گناه جری نمی‌کند؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۰۷-۲۱:۳۷:۴۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۴:۶
    • کد مطلب:22545
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1859

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

محمد باقر مجلسی اصفهانی در بسیاري از مجلدات بحار الانوار نقلیاتی دارد که موجب تعجب است که از جمله آنها این روایت را از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: « حب علیّ حسنه لا یضر معها سیئه »

(دوستی علی علیه السّلام حسنه‌اي است که هیچ گناه به او ضرر نمی رساند.)

و نقل می نماید که آن بزرگوار فرمود: « من بکی علی الحسین وجبت له الجنه »

(کسی که گریه کند بر حسین علیه السّلام بهشت بر او واجب می شود)

و از این قبیل اخبار که موجب جسارت شیعیان و لاابالی گري آن‌ها در معاصی می شود که هر نوع معصیتی را بنمایند، به امید آنکه چون علیّ را دوست می دارند از آن معاصی به آنها ابدا ضرري نمی رسد، یا مرتکب هر گناهی می شوند به خیال آنکه یک قطره اشک بر امام حسین علیه السّلام گناهان ما را پاك می کند و وارد بهشت می شویم. وقتی این اندازه امید در مردم زیاد شد، رفته رفته موجب شیوع فحشا و فساد اخلاق می شود؛ چنان چه جماعت بسیاري از شیعیان در تمام دوره سال غرق در معصیت هستند، ایام عاشورا را مشغول عزاداري می شوند و می گویند این ده روز که تمام شد در اثر عزاداري از گناه بیرون می آییم، مانند روزي که از مادر متولد شدیم.

پاسخ: به چه دلیلی می‌توان لا ابالی گري بعض افراد شیعه را در اثر عقیده به این قبیل اخبار به حساب آورد؟

اگر ارتکاب معاصی بعض عوام شیعه مربوط به این قبیل احادیث است، چرا اهل تسنن که معتقداتشان بر خلاف این احادیث است غرق در فحشا و منکرات، بلکه متجاهر در انواع از معاصی مانند قمار و زنا و دزدی می‌باشند؟

ما هم می‌توانیم در مقابل این استدلال نا به جا این گونه استدلال کنیم که علل شیوع فحشا از زنا و لوطا و شراب و قمار و غیره در میان اهل تسنن و ایجاد تجري و لا ابالی گري آنها فتاواي بی جاي امامان و فقیهان آنها می باشد؛ از قبیل حکم به طهارت سگ و حلال دانستن خوردن گوشت آن و طهارت منی و مسکرات و عرق جنب از حرام و نکاح مادر در سفر و مقاربت با محارم به وسیله حریر و لفافه اي که به قضیب خود ببندند و امثال آنها که عوام را جري و لا ابالی به منهیات نموده اند.؟! ولی فقهاي شیعه تمام آنها را حرام می دانند و از مرتکبین آنها تبري می جویند.

زمخشری در پایان تفسیر کشاف چاپ دوم، مطبعه الکبري الامیریه ببولاق مصر، سال 1319 هجري، این شعر را به طور کامل نقل نموده که در چاپهاي بعد آن حذف گردیده است و این نمونه اي بارز از تحریف است. و نیز زمخشري در الفائق فی غریب الحدیث، ۹/۱ در مقدمه این اشعار را آورده است.

اذا سألوا عن مذهبی لم ابح به

و أکتمه کتمانه لی اسلم

فان حنفیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح الطّلا و هو الشّراب المحرّم

و ان مالکیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح لهم اکل الکلاب و هم هم

و ان شافعیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح نکاح البنت و البنت تحرم

و ان حنبلیا قلت قالوا بأنّنی

ثقیل حلولی یفیض مجسم

وان قلت من اهل الحدیث و حزبه

یقولون تیس لیس یدري و یفهم

تعجبت من هذا الزمان و اهله

فما احد من السن الناس یسلم

و اخّرنی دهري و قدم معشرا

علی انهم لا یعلمون و اعلم

و مذ افلح الجهال ایقنت انّنی

انا المیم و الایام افلح اعلم

(اگر از مذهب من سؤال نمایند، فاش نخواهم نمود تا سالم بمانم؛ زیرا اگر بگویم حنفی هستم، می گویند: شراب حرام را حلال می دانی و اگر بگویم مالکی هستم، می گویند گوشت سگ را مباح می دانی و اگر بگویم شافعی هستم، می گویند نکاح دختر را حلال می شماري و اگر بگویم حنبلی هستم، می گویند حلولی مذهب و مجسمه هستی و اگر بگویم اهل حدیث هستم، می گویند گوساله است و نمی فهمد. فوق العاده جاي بسی تعجب است که در این زمان احدي از زبان مردم سالم نمی ماند. چه کنم که روزگا مرا به عقب برده و گروهی نفهم را به روي کار آورده. همین که متوجه شدم جهال روي کار آمده اند، به یقین دانستم که مانند شمع باید بسوزم و مردم از روشنایی من استفاده کنند و روزگار هر ناکسی را بخواهد روي کار بیاورد.)

از این‌ها گذشته نقل این اخبار اختصاص به علامه مجلسی قدس سره ندارد بلکه علاوه بر سایر علماء شیعه عده‌ای از اهل سنت هم چنین احادیثی را نقل کرده‌اند.

خطیب خوارزمی در مناقب (ص 76 ، ح 56 ، فصل 6) و سلیمان قندوزي حنفی در ینابیع الموده (۲۷۰/۱ ح 4، باب 20) و کنوز الحقائق شیخ عبد الرئوف

المناوي المصري (۲۵۵/۱ ح 3245 ، حرف الحاء) و میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودت ششم از موده القربی و دیگران از انس بن مالک و معاذ جبل از رسول اکرم روایت نموده اند که فرمود: «حب علیّ حسنه لا یضر معها سیئه و بغض علیّ سیئه لا تنفع معها حسنه»

(دوستی علیّ حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناهی به او ضرر نمی رساند و دشمنی علی گناهی است که با وجود آن هیچ عمل خیري نفع نمی رساند.)

و نیز امام الحرم احمد بن عبد الله طبري شافعی در ذخائر العقبی (ص ۹۱ قسم 1، باب فضائل علی، ذکر الحث علی محبته و الزجر عن بغضه) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (۲۴۱/۲ ح 676 ، باب 5) از مناقب السبعین از فردوس دیلمی و ابن عساکر در تاریخ خود (۵۲/۱۳ رقم 1317 ، شرح حال حسن بن حجاج ابو علی الطبرانی الزیات) از نسائی از ابن عباس آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: « حب علیّ بن ابی طالب یأکل الذنوب کما تأکل النار الحطب »

(دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام می خورد گناهان را همچنان که آتش هیزم را می خورد.)

(و نیز دیلمی در الفردوس، ۱۴۲/۲ ح 2722 ، حرف الحاء متقی هندي در کنز العمال، 62۱/۱۱ ح 33021 ، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی علیه السّلام، محب الدین طبري در ریاض النضره، 19۰/۳ باب 4، فصل 9، ذکر الحث علی محبته و الزجر عن بغضه به همین حدیث اشاره نموده‌اند)

ثالثا علماء و محدثین خبره دقت کامل می کنند تا کشف حجب شده معما حل گردد، نه آنکه وقتی خبري را نفهیدند یا به حقیقت معانی آن نرسیدند، فوري زبان طعن باز کنند و نسبت جعل بدهند. منفی بافی کارآسانی است ولی خدا را باید پیوسته در نظر گرفت. قرآن مجید در ایه 7 سوره 21 انبیاء به ما دستور کافی داده که: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (از اهل ذکر (مراد از ذکر، قرآن یا رسول الله می باشد) سؤال کنید اگر شما نمی دانید.)

و اما فهم معانی این خبر اتفاقا بسیار سهل و آسان است؛ زیرا وقتی به قرآن مجید مراجعه می کنیم، می بینیم گناهان را به دو دسته تقسیم نموده؛ کبیره و صغیره و از صغیره در مقابل کبیره در بعض آیات تعبیر به سیئه می نماید؛ چنانچه در آیه 31 سوره نساء صریحا می فرماید:

«إِنْ تَجْتَنِبُوا کبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیِّئاتِکمْ وَ نُدْخِلْکمْ مُدْخَلًا کریمًا» (اگر شما از گناهان بزرگی که نهی کرده شدید دوري کنید ما از گناهان دیگر شما (گناهان کوچک) در گذریم و شما را به مقامی نیکو و بلند برسانیم)

پس به حکم همین آیه اگر بنده از کبائر گناهان دوري نماید و مرتکب آنها نشود، از سیئات و گناهان کوچکش غمض عین و چشم پوشی می شود و خدا او را می‌آمرزد.

در این حدیث هم می فرماید دوستی علی علیه السّلام یک سنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناه کوچکی به آن ضرر نمی رساند.

اشکال: مگر نه این است که خداوند صریحاً می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا» (به درستی که خداوند می آمرزد جمیع گناهان را.(سوره زمر، آیه53))

هر بنده عاصی و گنهکار خواه عمل او کبیره باشد یا صغیره وقتی بازگشت به سوی خدا نمود قطعاً آمرزیده می شود. پس فرقی ما بین کبیره یا صغیره نمی باشد.

پاسخ: اولاً پروردگار متعال این فرق را گذارده است.

ثانیاً هر بنده مؤمن گنهکاری هرگاه نادم شد و توبه نمود، خداوند او را می آمرزد، ولی اگر بدون توبه از دنیا برود، در عقبات بعد الموت پیوسته او را عذاب می نمایند تا پای حساب اگر گناهش زیاد بزرگ نبوده، به مجازات خود رسیده و در موقع حساب بخشیده می شود.

و اگر گناهان کبیره زیاده نموده، او را به جهنم می برند و به قدری که نافرمانی نموده، عذابش می نمایند آنگاه نجاتش می دهند.

ولی در سیئات و صغایر اعمال، اگر بی توبه از دنیا برود و محبّ علی عليه‌السلام باشد، خداوند او را عفو نموده، به مجازات عقبات بعد الموت نمی رسد و جحیم و جهنم نمی بیند او را داخل بهشت می نمایند؛ چنانکه فرمود: «وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلًا كَرِيمًا» (سوره نساء، آیه 31؛ و شما را در جایگاه خوبی وارد می سازیم)

این حدیث شریف نه تنها باعث بی بندباری نمی‌شود بلکه جلو نا امیدی بشر را می گیرد چه آنکه مردمان معتقدی هستند که گرفتار هوای نفسند، وقتی مرتکب گناهی شدند، شیاطین جن و انس آنها را وسوسه می کنند که دیگر روی رحمت نخواهید دید. چون غالباً جوان و جاهل و نادانند، فریب خورده، نا امید می‌شوند و می‌گویند: ما که آمرزیده نمی شویم، پس چرا نفس خود را از هواهای کلی بازداریم. رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و از صغائر گذشته غرق در کبایر می شوند.

ولی امثال این حدیث، روزنه امیدی در دلها باز می کند و می فهماند که چون بشر جایز الخطا است اگر سیئاتی از او صادر شود و به راستی محبّ و دوست علی عليه‌السلام باشد، به او ضرری نمی‌رسد. خدای متعال وعده عفو داده و برای عفو و آمرزش، وسایلی قرار داده که دوستی علی عليه‌السلام یکی از وسائلی است که موجب آمرزش گناهان می‌شود.

و إلاّ شیعه هرگز لاابالی نخواهد شد؛ چون وقتی به معنای تشیّع بر می خورد، می بیند که شیعه علی، یعنی پیرو علی عليه‌السلام آن کسی است که طابق النعل بالنعل پیروی کند گفتار و رفتار آن حضرت را، پس أهل نجات است؛ چه آنکه در تمام تفاسیر و کتب اهل سنت نقل شده که رسول أکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: یا علی انت و شیعتک هم الفائزون فی الجنه (1).

پس اگر بخواهید به این نوع از اخبارایراد بگیرید، به این روایت هم می‌توان ایراد گرفت که چون شیعه فهمید پیغمبر فرموده شیعه رستگار و اهل بهشت است، پس جرأت و جسارت پیدا نموده و هر عمل زشتی می نماید و حال آن که این طور نیست.

شیعه، در اوّل تکلیف بعد از معرفت خدا و پیغمبر، بایستی معنای تشیّع را  بفهمد. وقتی فهمید و دانست شیعه یعنی پیرو علی عليه‌السلام و آل علی عليه‌السلام، آنگاه می فهمد پیرو علی عليه‌السلام آن کسی است که علماً و عملاً مانند علی باشد پس شیعه علی عليه‌السلام وقتی فهمید که علی عليه‌السلام مرتکب کبایر و صغایر نگردیده، بلکه عمل مکروهی هم از او صادر نگردیده، سعی و کوشش می کند مانند مولای خود متصف به صفات حمیده گردد و از اخلاق و عادات رذیله دوری نماید؛ ولی چون معصوم نیست و جایز الخطاست، اگر سیّئه و یا صغیره ای از او صادر گردد، به وسیله محبت و دوستی امیر المؤمنین عليه‌السلام مورد عفو و اغماض قرار می گیرد و اگر خدای نکرده بی توبه از دنیا رفت، به واسطه این محبت و دوستی، مسؤول صغایر و سیئات قرار نمی گیرد.

و اما معنای حدیث: من بکی علی الحسین وجبت له الجنة هم خیلی ساده و مناسب فهم هر کس از عارف و عامی می باشد.

معنای ساده و تحت اللفظی این حدیث شریف چنین است که هر کس بر حسین گریه کند بهشت بر او واجب می شود.

اما منظور همه افرادی که بر آن حضرت گریه می‌کنند نیست. مثلا حتی برخی از همان‌هایی که در کربلا آن جنایات را مرتکب شدند بر مصائب آن حضرت گریه کردند اما از این گریه خود نفعی نمی‌برند. مضمون این حدیث درباره کسانی صادق است که عمل و عقیده آن‌ها صحیح باشد

اگر اشکال شود که انسان یا مومن و پرهیزگار است که در این صورت اهل نجات خواهد بود و نیازی به گریه بر امام حسین ندارد و اگر مومن نیست گریه بر امام حسین علیه السلام فایده‌ای به حال او نخواهد داشت.

پاسخ این است که انسان مسلمان هرچند عامل کامل عیار باشد، معصوم نخواهد بود. اگر لغزش و خطاهائی از او سر زده و غافل بوده، حضرت باری تعالی با مهربانی و لطفی که نسبت به بندگان خود دارد از روی فضل و کرم عمیم به وسایل و اسباب هایی آنها را عفو می کند.

یکی از آن اسباب گریه بر مظلومیت حضرت سید الشهداء و خاندان رسالت و زیارت آن حضرات است خداوند اشک چشم آنها را به منزله آب توبه قرار می دهد و از گناهان آنها می گذرد.

اگر مؤمن و عادلند و هیچ گناه کبیره و صغیره ای از آنها صادر نشده، حب و ولایت علی و اهل بیت رسالت و گریه بر مصائب وارده بر آنها که علامت مهر و محبت به آن خاندان جلیل می باشد، وسیله ترفیع مقام آنها می شود.

عزاداری‌های شیعه چه سودی دارد؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۱۴-۱۱:۱۱:۵۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۴:۱۲
    • کد مطلب:22546
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1807

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

چه فایده‌ای در برگزاری مجالس عزاداری آل محمد علیهم السلام وجود دارد؟

پاسخ: اگر کسی در این قبیل مجالس حاضر شود و با دیده انصاف و محبت بنگرید، تصدیق خواهید نمود که این نوع مجالس، مدارس بزرگ آل محمد عليهم السلام است به این معنی که به نام آل محمد عليهم‌السلام مجالسی تشکیل می گردد و به جاذبه آن خاندان جلیل، افراد مسلمین از هر طبقه حتی بیگانگان از دین حاضر می شوند، آنگاه خطبا و وعّاظ و متکلمین و محدثین و گویندگان از علما، ساعتها حقایق دین را از توحید و نبوت و معاد و فروع احکام و اخلاق و دستورات حیاتی فردی و اجتماعی را برای آنها بیان می کنند و آنها را به ضررهای گناهان و اخلاق رذیله آشنا می‌نمایند و دلائل حقّانیّت دین مقدس اسلام را در مقابل سایر ادیان برای آنها ظاهر و بارز می کنند. سالی نیست که بوسیله همین مجالس، افرادی از بیگانگان به اسلام روی نیاورند! چه بسا از منحرفین که تحت تأثیر تبلیغات دینی قرار گرفته و از اعمال گذشته خود توبه نموده و براه راست وارد گردند.

یک جهت از فرمایش رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم که علمای فریقین نقل نموده اند: حسین منّی و انا من حسین (1) (حسین از من است و من از حسینم) این است که احیای دین من بواسطه حسین است در زمان حیاتش جانبازی کرد و به نیروی مظلومیت، ریشه ظلم بنی امیه را کند؛

(البدایه و النهایه، ابن کثیر، ۲۲۴/۸ حوادث سال 61 هجري، شیء من فضائله علیه السّلام (الحسین علیه السّلام)

اسد الغابه، ابن اثیر، 1۹/۲ شرح حال حسین بن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، باب حسین امان الأمه

حاکم نیشابوري در المستدرك علی الصحیحن، 1۹۵/۳ ح 4820 ، کتاب معرفه الصحابه، باب 1، فضائل ابی عبد الله الحسین بن علی...،

ابن ابی شیبه در المصنف، 5۱۵/۷ ح 22 ، کتاب الفضائل، باب ما جاء فی الحسن و الحسین

مجمع الزوائد، علی بن ابی بکر الهیثمی، 18۱/۹ کتاب المناقب، باب فیما اشترك فیه الحسن و الحسین... هیثمی می نویسد: و اسناده حسن

مزي در تهذیب الکمال، 40۲/۶ رقم 1405 ، شرح حال حسین بن علیّ بن ابی طالب...

احمد بن حنبل در مسند، 17۲/۴ حدیث یعلی بن مره بن الثقفی

ابن ماجه در سنن، 5۱/۱ ح 144 ، المقدمه، باب فضل الحسن و الحسین...،

متقی هندي در کنز العمال، ۱۱۵/۱۲ ح 34264 ، کتاب الفضائل، باب 4، فصل 2، باب الحسن و الحسین...،

محمد بن اسماعیل بخاري در تاریخ الکبیر، ۴۱۵/۸ رقم 3536 ، شرح حال یعلی بن مره الثقفی،

سنن ترمذي، ص 990 ، ح 3784 ، کتاب المناقب، باب 1 مناقب الحسن و الحسین،

تاریخ دمشق، ابن عساکر، 149/۱۴ رقم 1566 ، شرح حال حسین بن علی بن ابن طالب و 64/۳۵ رقم 8094 ، شرح حال لاهز بن قریط،

فیض القدیر، مناوي، 513/۳ ح 3727 ، حرف الحاء)

و بیش از هزار سال است که این مجالس و مدارس انسان ساز با عظمت و شکوه و آثار و نتایج مثبت فراوان برگزار می‌شود.

تذکر این نکته هم لازم است که در اخبار معتبره رسیده که پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: من زار الحسین به کربلا عارفا بحقّه وجبت له الجنّه. و نیز می فرماید من بکی علی الحسین عارفا بحقّه وجبت له الجنّه.

همان قسمی که عبادات از واجبات و مستحبّات، فرع بر معرفت خدا است، اگر خدا را نشناسد، قصد قربت پیدا نمی شود؛ لذا عبادات او هرچند کامل هم باشد، عاطل و باطل است.

گریه و زیارت هم فرع بر معرفت پیغمبر و امام است، یعنی باید آن بزرگوار را پسر پیغمبر و امام بر حق و وصی سوم رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بداند که قائم به حق بوده و برای حق کشته شده و مخالفتش با یزید برای آن بوده که یزید احکام دین را زیر پا گذارده، تارک واجبات و فاعل محرمات بوده و ترویج أباطیل نموده و چنین زائر و عزاداری بر خلاف طریقه و رویّه مولای خود عمل نمی نماید.

ایا هدف امام حسین حکومت بود؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۰۱-۱۹:۷:۵۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۴:۲۴
    • کد مطلب:22547
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1791

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

برخی معتقدند جنگ کربلا جنگ دنیایی بوده، یعنی حب ریاست حسین بن علی را به سمت کوفه کشانید، و بر هر حکومت مقتدری لازم است که دفع مخاطرات کند. ناچار یزید و عمّالش با این فتنه مقابله کردند و به آن جناب پیشنهاد نمودند که تسلیم شده یا به شام رود تا نزد خلیفه محترم باشد، یا سلامت به وطن بر گردد. آن جناب زیر بار نرفت تا آنکه کشته گردید. پس عزاداری برای چنین دنیا طلبی معنی ندارد بلکه بدعت است!

پاسخ: کسی که خود را مسلمان می‌داند و به قرآن و پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم ایمان دارد باید بداند که نسبت دادن حب جاه و ریاست به ریحانه رسول اللّه حسین بن علی علیهما السلام بر خلاف حقیقت و مساوی با انکار قرآن و رسول صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم است؛

خداوند متعال در آیه 33 سوره احزاب شهادت به طهارت آن حضرت داده و آن بزرگوار را مانند جدّ و پدر و مادر و برادرش به دور از هر رجس و پلیدی معرّفی نموده، آنجا که می فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» جز این نیست که خداوند اراده کرده تا هرگونه آلودگی و پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را به گونه‌ای ویژه پاک و پاکیزه گرداند)

مسلم در صحیح (۱۸۸۳/۴ ح 61 ، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل اهل بیت النبی صلی الله علیه وآله) و بخاری در تاریخ الکبیر (۲۵/۸ ح ۲۰۵ کتاب الکنی باب الحاء، ابوالحمراء) و ترمذی در الجامع الصحیح (ص 854 ، ح 3205 کتاب التفسیر، باب و من سوره الاحزاب) و ثعلبی در تفسیر (۴۲/۸ ذیل آیه 33 سوره احزاب) و سیوطی در در المنثور (۳۷۷/۵ ذیل آیه 33 سوره احزاب) و خصائص الکبری (۲۶۴/۲ باب ما شرف به اولاده و ازواجه و آل بیته و اصحابه و قبیله من اجله) و احمد بن حنبل در مسند (۳۰۴/۶ مسند ام سلمه) و ابن اثیر در جامع الاصول (۱۰۰/۱۰ ۶۶۸۹-۶۶۹۲ باب 4 فصل 3، فی فضائل اهل البیت و در صفحه 158 همین جلد، ح 4705 ، کتاب معرفه الصحابه، مناقب اهل رسول الله صلی الله علیه وآله) و بیهقی در سنن الکبری (۱۵۰/۲ کتاب الصلاه، باب الدلیل عی ان ازواجه من اهل بیته فی الصلاه علیهن) و طبرانی در معجم الصغیر (65/۱ و ۱۳۵ ، باب من اسمه احمد و باب من اسمه الحسن) و ابن حجر در صواعق المحرقه (ص 143 ، باب 11 ، فصل 1، فی الآیات الوارده فیهم) و فخر رازی در تفسیر (۲۰۹/۲۵ ذیل آیه 33 سوره احزاب) و نیشابوری در غرائب القرآن (۱۰/۲۲ ذیل آیه 33 سوره احزاب) و عسقلانی در سبل الهدي و الرشاد (۲۶۵/۱۸ رقم 11587 کتاب النساء، شرح حال فاطمه الزهرا) و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق (۹۸/۴۲ رقم 4933 ، شرح حال علیّ بن ابی طالب) و غیرهم که جمیعاً آورده‌اند که این آیه در شأن پنج تن آل عبا محمّد و علیّ و فاطمه و حسن و حسین عليهم‌السلام نازل گردیده.

(نسائی در خصائص امیرالمؤمنین ص 49 ، منزله علیّ بن ابی طالب کرم الله وجهه من الله عزوجل

حاکم حسکانی در شواهد التنزیل ۱۴۰-۱۸/۲ ح ۶۴۵-۷۷۴ ذیل آیه 33 سوره احزاب

گنجی شافعی در کفایه الطالب، ص 54 ، باب 1 فی بیان صحه خطبته صلی الله علیه وآله بما یدعی خماً

محب الدین طبری در ریاض النضره ۱۵۲/۳ باب 4، فصل 6 فی خصائصه، ذکر اختصاصه بانه زوجته و ابنیه اهل

محمد بن جریر طبري در جامع البیان، ۹/۱۲ ح ۲۱۷۲۷ ، ذیل آیه 33 سوره احزاب

شوکانی در فتح القدیر، 27۹/۴ ذیل آیه 33 سوره احزاب

آلوسی در روح المعانی، 19۵/۱۱ ذیل آیه 33 سوره احزاب

واحدي نیشابوري در اسباب النزول، صلی الله علیه وآله 239 ، ذیل آیه 33 سوره احزاب

ابن اثیر در اسد الغابه،۱۲/۲ شرح حال حسن بن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و شرح حال حسن بن علی)

و این آیه شریفه أدلّ دلائل است بر عصمت این پنج تن بزرگوار از ارجاس و پلیدی ها. بدیهی است، از اهمّ پلیدی ها، حب جاه و مقام و توجه به دنیای دنی است که آیات و اخبار بسیاری در مذمت این دنیا، یعنی علاقه بریاست این دنیا روی هوای نفس مانند امراء و سلاطین و طالبان آنها از رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و أئمه طاهرین رسیده تا آنجا که پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم می فرماید: حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة (5).

پس قطعاً أبا عبد اللّه الحسین عليه‌ السلام حب جاه و ریاست دنیا را طالب نبوده و برای چنین ریاست فانیه‌ای اهل بیت خود را به اسارت نداده و اگر کسی با علم به این معنی آن حضرت را دنیا طلب بخواند، حتماً منکر قرآن مجید گردیده است.

هم چنین قیام حضرت ابا عبد اللّه الحسین عليه‌السلام علیه یزید پلید، اگر جنبه جاه طلبی و ریاست داشت، نبیّ مکرم امر به یاری آن حضرت نمی نمود؛

شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (۵۲/۳ ح 69 ، باب 6) ذخائر العقبی احمد به عبد الله طبری (ص 146 ، قسم 1، باب فضائل الحسین ذکر إخبار النبی صلی الله علیه وآله بقتل الحسین علیه السّلام و الحث علی نصرته) نقل می نماید از أنس بن حارث بن نبیه که گفت شنیدم از رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود: «انّ ابنی هذا یعنی الحسین یقتل بارض یقال لها کربلا فمن شهد ذلک منکم فلینصره فخرج انس بن الحارث الی کربلا فقتل بها مع الحسین رضی اللّه عنه و عمّن معه.

(به درستی که این پسر من حسین کشته می شود در زمین کربلاء؛ پس هر کس از شما آن روز حاضر باشد یاري کند حسین را. آنگاه نوشته است انس بن حارث رفت به سوي کربلا و به دستور پیامبرصلی الله علیه وآله عمل کرد و کشته شد با ابا عبد الله علیه السّلام.)

از اینها گذشته، اگر فردی در مملکتی حب ریاست داشته باشد و بخواهد بر دولت وقت خروج نماید، هرگز اطفال صغیر و زن حامله و بچه شیر خوار با خود نمی برد، بلکه با یک عده سربازان و نیروهای زبده حرکت می کند پس از آنکه بر دشمن غالب شد، آنگاه عیالاتش را می طلبد.

حرکت دسته جمعی حضرت ابا عبد اللّه عليه‌السلام با عیالات و اطفال صغیر خود دلیل کامل است که آن حضرت بقصد ریاست و خلافت ظاهری و غلبه بر خصم نیامده و اگر چنین قصدی داشت، به سمت یمن می رفت که همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند آنجا را مرکز کار قرار داده، آنگاه با تجهیزات کامل حملات خود را شروع می نمود.

چنان که برادران و بنی اعمام و دوستان علاقه مند آن حضرت که برای ممانعت می آمدند، عرض می کردند اهل کوفه که دعوت نامه ها فرستادند، به بی وفایی معروف اند. و علاوه با قدرت بنی امیه و سلطنت یزید پلید که سالها است در این مملکت ریشه دوانیده اند، نمی توانی مقابله نمایی؛ چون مردم عبد و عبید دنیا هستند و دنیای آنها نزد بنی امیه اصلاح می شود. پس از این سفر صرف نظر نما و اگر هم مایل نیستی به ماندن و توقف در حجاز، پس برو به یمن که علاقه مندان به شما در آنجا بسیارند. مردمان غیوری هستند شما را تنها نمی گذارند.

حضرت در پاسخ به بعض از اصحاب سر و أقارب محرم مانند برادرش محمّد بن الحنفیّه و ابن عم گرامش عبد اللّه بن عباس می فرمود:

راست می گویید. من هم می دانم غلبه ظاهری با من نخواهد بود. منهم برای فتح و غلبه ظاهری نمی روم، بلکه برای کشته شدن می روم، یعنی می خواهم به نیروی مظلومیت ریشه ظلم و فساد را بر کنم.

برای قوت قلب بعضی، حقیقت را آشکار نموده می فرمود: جدّم رسول خدا را در خواب دیدم به من فرمود: اخرج الی العراق فانّ اللّه شاء أن یریک قتیلا.

(بیرون برو به سوي عراق؛ پس به درستی که خداي تعالی می خواهد تو را کشته ببیند.)

محمّد بن الحنفیّه و ابن عباس عرض کردند اگر امر چنین است، زنها را چرا میبرید؟ فرمود: جدّم فرمود: « انّ الله قد شاء ان یراهنّ سبایا »

(به درستی که خداي تعالی خواسته است که ایشان را اسیر ببیند.)

یعنی اسارت زنان، متمّم شهادت من است که در شام مرکز خلافت یزید علم و پرچم مظلومیت را بر دوش بگیرند و پرچم ظلم و کفرشان را سرنگون نمایند؛ چنان چه این برنامه را به خوبی عملی کردند.

خطبه بی بی عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام اللّه علیها در جشن پیروزی یزید در مقابل صدها نفر از اشراف و بزرگان بنی امیه و رجال یهود و نصاری و خطبه معروف سیّد السّاجدین زین العابدین علی بن الحسین عليهما ‌السلام در مسجد اموی شام بالای منبر در مقابل یزید، نیروی قدرت او را شکست و مردم را بیدار نمود.

آن حضرت پس از حمد و ثنای خداوند متعال به بیان فضائل اهل بیت و معرفی خود با بیان فضائل رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و نسبت خود به آن حضرت پرداخت.

پس از آن، روی همان منبری که سالها شب و روز از زمان معاویه علنی و بر ملا مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین علی عليه‌السلام را لعن و سب می نمودند و هزاران نسبتهای ناروا بآن حضرت داده بودند، در حضور خود یزید فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین را به طور مفصل با انتساب خود به آن حضرت بیان فرمود: انا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا لا اله الاّ اللّه انا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بسیفین ... .

آنگاه فرمود: انا ابن خدیجه الکبری، انا ابن فاطمه الزّهراء، انا ابن المذبوح من القفا، انا ابن العطشان حتّی قضی، انا ابن من منعوه من الماء و احلّوه علی سائر الوری ... .

اولین مجلس نقل مصائب که بعد از شهادت حضرت امام حسین عليه‌السلام منعقد گردید، در همین مسجد جامع اموی شام بود که حضرت سید الساجدین آن قدر مصائب پدر عزیزش را فرمود که با حضور یزید پلید صدای ضجّه و شیون مردم شام برخاست بقسمی که یزید از روی ترس از مسجد خارج گردید.

از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت، مقدمات نهضت ضد اموی شروع شد تا عاقبت کاخ کفر و ظلم و الحاد بنی امیه سرنگون گردید.

خود آن حضرت می دانست که وسیله غلبۀ ظاهری فراهم نمی شود، لذا  حرکت آن حضرت با هشتاد و چهار زن و بچه، برای یک نتیجه نهایی اساسی بود؛ چون که امام می دید شجرۀ طیّبۀ لا اله الاّ اللّه را که جد بزرگوارش خاتم الانبیاء صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم با خون جگرها غرس و آبیاری نموده رو به نابودی می رفت.

حضرت سید الشهداء ریحانه رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم هم که باغبانی عالم بود، دید این شجره طیّبه را به قدری بی آبی داده اند که به آب های معمولی و مبانی علمی، حیات پیدا نخواهد کرد و فداکاری لازم است. قطعاً آبیاری شجره طیّبه و درخت شریعت بایستی با خونابه های قومی قوی شود لذا دست بهترین جوانان و اصحاب و اطفال صغیر خود را گرفت برای قربانی و آبیاری شجره طیّبه لا اله الاّ اللّه به سمت کربلا حرکت کرد.

خلاصه تمام ارباب مقاتل و تواریخ نوشته اند که آن حضرت از مدینه تا بمکه و کربلا پیوسته کنایتاً و صراحتاً خبر شهادت خود را می داد و به مردم می فهماند که برای کشته شدن می رود و این قبیل اخبار و گفتار می رساند که امام حسین به قصد شهادت حرکت فرمودند، نه به قصد ریاست و خلافت.

هنگامی که در ده فرسخی کوفه، حرّ بن یزید ریاحی با هزار سوار سر راه حضرت را گرفت و عرض کرد: امر عبید اللّه است شما را نگاهدارم و نگذارم بکوفه بروید و با شما باشم تا امر امیر برسد، چرا حضرت تسلیم شد و خود را در اختیار حرّ گذارد؟ قطعاً اگر حضرت خیال خلافت در سر داشت، تسلیم لشکر حر نمی شد، در حالتی که با حر بیش از هزار نفر نبودند و با آن حضرت در آن زمان هزار و سیصد سوار و پیاده بودند که در میان آنها جوانانی از بنی هاشم مانند جناب عباس قمر بنی هاشم و علی اکبر بودند که هر یک خود یک تنه برای پراکندگی هزار نفر کافی بودند و تا کوفه هم ده فرسنگ بیشتر نبود، علی القاعده می بایستی آنها را پراکنده و خود را به مرکز حکومت (کوفه) می رساندند، مردم هم که منتظر بودند، تشکیلات و تجهیزات خود را محکم و مشغول مبارزه می شدند، تا آنکه غالب آیند، نه آنکه در مقابل گفتار حرّ تسلیم گردیده و فوری فرود آیند و خود را میان بیابان در حصار دشمن قرار دهند که بعد از چهار روز کمک بدشمنان برسد و کار را بر پسر پیغمبر سخت نمایند.

 اگر آن حضرت خیال ریاست داشت، در موقعی که محاصره دشمن در منتها درجه شدت رسیده و اطراف او را قوای قویّه دشمن گرفته، وسایلی فراهم نمی کرد که جمعیت قلیل و نفرات آماده خود را متفرق نماید.

تا شب عاشورا هزار و سیصد سواره و پیاده آماده جنگ در خدمت آن حضرت بودند. ولی در آن شب بعد از نماز مغرب و عشاء، حضرت خطبه مفصّلی ادا نمود که تمام ارباب مقاتل نوشته‌اند آن حضرت ضمن خطبه، صریحاً فرمود کسانی که به خیال ریاست و حکومت دنیوی آمده اند، بدانند که فردا هر کس در این زمین باشد، کشته خواهد شد و این مردم جز من، احدی را نمی خواهند. من بیعتم را از گردن شما برداشتم. تا شب است برخیزید و بروید.

هنوز فرمایشات آقا تمام نشده بود که اکثر آن جمعیت از اردوی سید الشهداء علیه السلام جدا شدند و عده بسیار اندکی همراه آن حضرت ماندند که اتفاقا آن ها علاوه بر سلحشوری افرادی با ایمان و زاهد و بی رغبت به دنیا بودند.

اینها تمام دلائل و قرائن واضحی است که می رساند آن حضرت به قصد حبّ جاه و ریاست و رسیدن به مقام خلافت حرکت نفرموده، بلکه صرفاً هدفش ترویج دین و مقصدش حمایت و دفاع از حریم اسلام بوده است.

حاصل این که نهضت حسینی، قیام و جنگ دینی بوده است. لذا زوار و عزاداران و شیعیان و علاقه مندان به آن حضرت، وقتی می شنوند که آن حضرت با یزید جنگید، برای آن که عمل به منکرات می نمود، متوجه می شوند که عمل به منکرات مرضیّ آن حضرت نخواهد بود، و این خود عاملی برای پرهیز از گناهان است.

آیا بدون خروج امام حسین از مدینه اصلاح مورد نظر حضرت محقق نمی‌شد؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۰۱-۱۹:۱۰:۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۴:۳۰
    • کد مطلب:22548
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1764

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

اگر هدف امام حسین اصلاح امت بود چرا از مدینه خارج شد؛ همان جا می‌ماند و کوس مخالفت می‌کوبید و قربانی ها را می داد؛

پاسخ: اگر آن بزرگوار در مدینه می ماند، امر او بر مردمان فهیم عالم پوشیده می ماند و نمی دانستند که مخالفت آن حضرت برای چه بوده است.

آن یگانه راد مرد بینا، برای ظهور حق و حقیقت، در ماه رجب موقعی که مردمان برای عمره بمکه حاضر بودند، تشریف فرمای مکه شد تا روز عرفه در مقابل صدها هزار جمعیت که در خانه خدا جمع بودند، خطبه ها خواند و خطابه ها کرد. ندای حق و حقیقت را به سمع تمام عالمیان رسانید که یزید پلید تیشه برداشته به ریشه شجره طیّبه لا اله الاّ اللّه می زند. شراب می خورد؛ قمار می بازد؛ با سگ و میمون بازی می کند؛ احکام دین را زیر پا می گذارد؛ زحمات جدم پیغمبر را بر باد می دهد؛ من نمی گذارم دین جدم از میان برود؛ بر من واجب است فداکاری نمایم، جان می دهم و دین را حفظ می کنم.

عزاداری و گریه بر امام حسین بدعت است

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۰۱-۱۹:۱۱:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۴:۳۹
    • کد مطلب:22550
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1803

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

زیارت و عزاداری بر امام حسین بدعت است

پاسخ: بدعت این است که انسان کاری را به این عنوان که دستور شرع است انجام دهد در حالی که فرمانی از جانب خدا یا پیغمبر و یا اهل بیت آن حضرت که عدیل القرآنند، درباره آن نرسیده باشد.

با توجه به این توضیح گریه بر سید الشهداء و عزاداری برای آن حضرت و رفتن به زیارت آن بزرگوار بدعت نیست زیرا راجع به گریستن و زیارت آن حضرت، علاوه بر کتب معتبره شیعه، در کتب معتبره اهل سنت و مقاتلی که علمای بزرگ آن‌ها نقل نموده اند، روایاتی موجود است.

یک روز رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در حجره عایشه تشریف داشتند. حسین عليه‌السلام وارد شد. پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم او را در آغوش محبّت کشید و بسیار بوسید و بویید. عایشه عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد چقدر حسین را دوست می داری!

حضرت فرمود: مگر نمی دانی که او پاره جگر و ریحانه من است.

آنگاه آن حضرت گریست، عایشه از سبب گریه سؤال نمود. فرمود: جای شمشیرها و نیزه ها را می بوسم که بنی امیّه بر حسینم می زنند.

عایشه عرض کرد: مگر او را می کشند؟ فرمود: آری او را با لب تشنه و شکم گرسنه شهید می کنند. شفاعت من هرگز به آنها نمی رسد، خوشا به حال کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند! عایشه عرض کرد: یا رسول اللّه برای زائر او چه اجری خواهد بود؟ فرمود: اجر یک حجّ من.

عایشه از روی تعجّب عرض کرد: یک حج شما؟

فرمود: ثواب دو حج من.

عایشه بیشتر تعجّب کرد.

حضرت فرمود: ثواب چهار حج من.

پیوسته عایشه تعجب می نمود و پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم ثواب را زیاد می نمود تا رسید به جایی که فرمود: هر کس حسین مرا زیارت کند خداوند ثواب نود حج و نود عمره مرا در نامه عمل آن زائر می نویسد. دیگر عایشه سکوت کرد.

اگر کسی به اعتاب مقدّسه ائمه علیهم السلام مشرف گردید، بالحسّ و العیان مشاهده می نمائید که پیوسته آن حرم ها و مساجد اطراف قبرها پر از زائر است و تمامی آنها سرگرم انواع عبادات از نمازهای واجب و مستحب و قرائت قرآن و اشتغال به اذکار و ادعیه می باشند. کسانی که در شهرهای خود توفیق عبادات بسیار ندارند، مگر ادای واجبات، ولی در آن امکنه مقدسه توفیق تهجد و مناجات با پروردگار و قرائت قرآن و گریه های فراوان از خوف خداوند متعال برای آنها حاصل می شود.

آیا چنین زیارتی که موجب توفیق اعمال بسیار می گردد بدعت است؟

در بلاد اهل تسنّن، کدام محل مقدسی را می توانید بما نشان دهید که عالم و جاهل و خواص و عوام در 24 ساعت، اشتغال به عبادات داشته باشند، جز مساجد که فقط نمازی خوانده و بعد از آن متفرق می شوند.

شب هشتم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۶/۲۸-۱۶:۳۸:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۷/۰۹-۱۷:۲۹:۲۳
    • کد مطلب:22137
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 612

آیا این همه عزاداری برای امام حسین علیه السلام افراط نیست؟

فرق مومن و مسلمان چیست؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۲۸:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۳/۰۷/۲۲-۵:۴۱:۴۷
    • کد مطلب:22328
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (4) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3748

به نظر اهل سنت ما مامور به ظاهر هستیم و باید گوینده شهادتین را مسلمان و مومن و برادر خود بدانیم چرا شما شیعیان را کافر و مشرک و رافضی می دانید و از خود دور می نمایید.

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

مسلم و مومن به یک معناست به چه دلیلی شما بین آن دو فرق می گذارید؟

پاسخ: فرق بین مسلم و مومن در قرآن آمده است. خداوند متعال می فرماید: (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ).

عرب های بادیه نشین گفتند ایمان آورده ایم. بگو: شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده ایم، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.

شهادتین برای مسلم بودن کافی است اما این طور نیست که هر کس شهادتین را ابراز کرد مومن باشد.

اگر اشکال شود که خداوند متعال می فرماید: (وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا)

به کسی که بر شما سلام می کند (کنایه از این که اظهار اسلام می نماید) نگویید تو مومن نیستی.

طبق این آیه ما نباید کسی را که شهادتین می گوید و اظهار اسلام می نماید غیر مومن بدانیم. بنابراین هر کسی که شهادتین را گفت مومن خواهد بود و تفکیک بین مسلم و مومن صحیح نیست.

پاسخ این است که اسلام عبارت است از قول صرف و اقرار به وحدانیت خداوند متعال و نبوت خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم باشد ولی حقیقت دین و ایمان در قلب او داخل نگردیده است.

بنابراین بین اسلام و ایمان فرق است ولی ما مامور به بواطن اشخاص نیستیم. علامت مومن عمل او می باشد ولی ما حق تفتیش در اعمال مسلمین را نداریم. ولی ناچاریم علایم ایمان را بیان کنیم تا آن هایی که غافلند در پی عمل بروند.

 

چرا شیعه تنها ۱۲ نفر را امام می‌داند؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۲۹:۳۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۴:۵۲
    • کد مطلب:22329
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1765

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

دلیل بر این که ائمه و جانشینان پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم دوازده نفر هستند چیست؟

پاسخ: شیخ سلیمان قندوزی حنفی در اول باب 77 ینابیع المودة (۲۸۹/۳ ح ۱ باب ۷۷) بعد از نقل یک خبر می گوید: ذکر یحیی بن الحسن فی کتاب العمده من عشرین طریقا فی انّ الخلفاء بعد النبی صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش فی البخاری من ثلاثه طرق و فی مسلم من تسعه طرق و فی ابی داود من ثلاثه طرق و فی الترمذی من طریق واحد و فی الحمیدی من ثلاثه طرق (یحیی بن حسن در کتاب عمده از بیست طریق آورده که خلفای بعد از پیغمبر، دوازده خلیفه می باشند که تمام آنها از قریش اند. در صحیح بخاری از سه طریق و در صحیح مسلم از نه طریق و در سنن ابی داود از سه طریق و در سنن ترمذی از یک طریق و در جمع بین الصحیحین حمیدی از سه طریق خبر دوازده خلیفه را نقل نموده اند)

حموینی در فرائد السمطین (۱۴۸/۲ ح ۴۴۲-۴۴۵ سمط ۲ باب ۳۳) و خوارزمی در مناقب و ابن مغازلی در مناقب و ثعلبی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و میر سید علی همدانی شافعی در مودة دهم از مودة القربی دوازده خبر از عبد اللّه بن مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبد اللّه بن عباس و عبایه بن ربعی و زید بن حارثه و ابو هریره و از مولی الموحدین امیر المؤمنین علی عليه‌السلام که جمعا بطرق مختلفه از رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نقل نموده اند که فرمود: ((عدد خلفا و ائمّه بعد از من دوازده می باشد. تمام آنها از قریش))- و در بعض آن اخبار از بنی هاشم- است و در بعض از آنها نامهای آنها را معیّن نمودند و این تعداد تنها بر ائمه دوازده گانه شیعه قابل تطبیق است.

و نیز بخاری در صحیح خود (۷۲۹/۷ ح ۲۰۳۴ کتاب الاحکام باب الاستخلاف این چنین نقل می کند: عن عبد الملک سمعت جابر بن سمره یقول یکون اثنا عشرا امیرا فقال کلمه لم اسمعها فقال ابی انه قال کلهم من قریش.

و مسلم در صحیح خود ۱۴۵۳/۳ ح ۱۸۲۱ کتاب الاماره باب الناس تبع لقریش و الخلافه فی قریش این حدیث را به طرق مختلفه نقل می کند. طبرانی در معجم الاوسط ۴۷۴/۱ ح ۸۶۳ احادیث احمد بن یحیی الحلوانی ترمذی در الجامع الصحیح ص ۶۰۹ ح ۲۲۲۳ کتاب الفتن باب ما جاء فی الخلفاء. و ابی داوود در سنن خود ۱۰۶/۴ ح ۴۲۸۰ ۴۲۷۹ کتاب المهدی احمد حنبل در مسند ۸۷/۵-۸۶ و ۱۰۶-۱۰۸ مسند جابر بن سمره حدیث را به طرق مختلفه نقل کرده؛ حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ۷۱۶/۳ ح ۶۵۸۹ کتاب معرفه الصحابه ذکر ابی جحیفه السوائی؛ ابن عبد البر در استیعاب ۶۵۶/۲ رقم ۱۰۶۴ شرح حال سمره بن عمرو بن جندب؛ بخاری در تاریخ الکبیر ۴۱۰/۸ رقم ۳۵۲۰ احادیث یونس بن ابی یعفور العبدی؛ متقی هندی در کنز العمال ۳۲/۱۲-۳۴ ح ۳۳۸۴۸-۳۳۸۶۱ کتاب الفضائل باب ۴ قریش؛ ابن حبان در الثقات ۲۴۱/۷-۲۴۲ شرح حال عمران بن سلیمان المرادی القمی صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد ۸۳/۱۰ جماع ابواب معجزاته باب ۱۰؛ ابن کثیر در البدایه و النهایه ۲۷۸/۶ باب الاخبار عن الائمه الاثنی عشر الذین کلهم من قریش به این حدیث اشاره کرده اند.

آن چه در همه این نقل ها یکسان می باشد این است که رسول اکرم فرمودند خلفاء من دوازده نفرند و تمام آن ها از قریش هستند.

چرا مذهب شیعه به مذهب جعفری شهرت یافت؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۳۰:۱۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۴:۵۹
    • کد مطلب:22332
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1785

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

با اینکه مذهب تشیّع، اثنا عشری و دوازده امامی است، به چه علّت این مذهب به نام امام جعفر صادق نامیده شده است و مذهب جعفری می گویند.

پاسخ: بعد از وفات پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم تا زمانی که امیرالمومنین علیه السلام حیات داشت به طرق مختلفه خدمات شایان خود را به دین مقدس اسلام نمود. ولی پس از شهادت آن حضرت که زمام امور بدست بنی امیّه افتاد، مقام ولایت و امامت با اقسام ظلم و جور با نهایت قساوت کاملاً به حاشیه رانده شد. امام حسن مجتبی و امام حسین شهید و امام زین العابدین و امام محمّد باقر عليهم‌السلام به سختی تحت فشار و ایذاء و اذیت اموی ها قرار گرفتند. تمام راه ها را بر آن ها مسدود نمودند و جز عدّه کمی از شیعیان خالص الولاء موفق به دیدار و اخذ علوم و حقایق از آنها نمی شدند، تا در اوایل قرن دوم هجری که مردم از ظلم و تعدّی و فجایع اعمال امویها به تنگ آمده بودند، برای بر انداختن حکومت آنها از اطراف قیام نمودند. در آن موقع که اموی ها مشغول دفاع از حکومت خود بودند، روزنه فرجی باز شد و دیگر فرصتی برای سختگیری های شدید نسبت اهل بیت رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نداشتند. لذا امام صادق علیه السلام از این فرصت استفاده کرده به نشر علوم و أحکام دین پرداختند چهار هزار دانشجوی علم و دانش و حدیث بدون مانع پای منبر آن حضرت حاضر شده و از بحر بی پایان علم آن حضرت استفاده می نمودند.

چنین ریاست علمی برای احدی از آباء و ابناء کرام آن حضرت پیش نیامد که بدون مانع بتوانند به نشر احکام و قواعد دین و تفسیر آیات قرآن مجید و مبانی علم و حدیث و کشف اسرار و حقایق علنی و بر ملا بپردازند؛ سابق بر آن حضرت بنی امیه و بعد از آن حضرت بنی عباس مانع اصلی از نشر علوم توسط اهل بیت علیهم السلام بودند. در حقیقت ظهور حقیقت تشیّع بی پرده و عیان و نشر معارف آل محمّد و عترت طاهره به وسیله آن حضرت بارز و آشکار گردید. لذا این مذهب حق به نام آن حضرت معروف به مذهب جعفری شد، و الاّ بین امام صادق سایر ائمه دوازاده گانه فرقی در امامتشان نیست.

آیا شیعه به سب صحابه کافر می‌شود؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۳۴:۴۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۵:۵
    • کد مطلب:22330
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1788

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

چرا شیعه نسبت به صحابه خاص رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و بعض ازواج طاهرات آن حضرت طعن و انتقاد می نمایند در حالی که آن ها سال ها در رکاب آن حضرت، با کفار جهاد نمودند و قطعاً مستحق جنان خواهند بود؛ خصوصاً آنهایی که به مقتضای آیه (لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ) (فتح ۱۸)، به شرف رضوان حضرت حق مشرّف گشتند و شکّی نیست که آنها مورد تایید رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بوده اند و منکر کمال ایشان منکر پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و در حقیقت بمقتضای آیه شریفه (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی) (نجم ۳و۴) منکر قرآن گردیده و هر کس انکار پیامبر و قرآن کند محققا کافر است.

پاسخ: شیعه اثناعشریه چون پیروان محمّد و آل محمد سلام اللّه علیهم اجمعین اند، هرگز کافر نخواهند بود.

به چه دلیل طعن و انتقاد شیعیان از صحابه و بعضی از همسران رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم اگر از روی دلیل باشد، موجب کفر آن ها می گردد؟

اگر بدون دلیل و محض اتهام باشد، موجب کفر نخواهد بود بلکه فسق است مانند آنکه شراب بخورند یا زنا کنند. بدیهی است هر فسق و عصیانی قابل عفو و اغماض است؛ چنانچه ابن حزم در کتاب الفصل فی الملل و النحل (۲۵۷/۳ باب الکلام فیمن یکفر و لایکفر) گوید: (کسی که به أصحاب رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم از روی جهل و نادانی دشنام دهد، معذور است و اگر روی بصیرت و بینایی باشد. تنها زمانی کافر می شود که به قصد آن که چون اصحاب رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم می باشد دشنام دهد که منتهی می شود به عداوت و اهانت با خدا و رسول او و الاّ صرف دشنام به صحابه موجب کفر نمی گردد؛ چنانچه خلیفه عمر به پیامبر عرض کرد: اجازه بده گردن حاطب منافق را بزنم (با آنکه از صحابه بزرگ و مهاجرین و از اصحاب بدر بود) مع ذلک برای این دشنام و نسبت نفاق به او دادن، کافر نشد.) انتهی

قاضی عبد الرحمن ایجی شافعی در مواقف (مرصد ۳ مقصد ۴ با استفاده از شرح المواقف جرجانی ۳۴۴/۸) وجوهی را که متعصّبین علمای شما در کفر شیعه آورده اند، رد کرده و آنها را نظر متعصّبانه دانسته است.

و امام محمد غزالی صریحاً می نویسد: «سبّ و شتم صحابه ابداً موجب کفر نمی باشد، حتّی سبّ شیخین هم کفرآور نمی باشد»

و ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی (ص ۱۲۲) گوید: «اینکه جمعی متعصّب گویند: سبّ کنندگان صحابه کافرند، مورد اشکال می باشد و کفر آنها غیر معلوم است؛ چه آنکه بعض از دانشمندان به صحابه حسن ظن داشتند، بدی های اعمال آنها را ندیده گرفتند بلکه تأویلات بارده نمودند و گفتند: صحابه رسول اللّه از گمراهی و فسق مصون بودند و حال آنکه این قسم نبوده و دلیل بر این امر جنگهائی است که بین آنها اتفاق افتاده ثابت می نماید که آنها گمراه و اهل فسق و عصیان بودند و حسادت و جاه طلبی آنها را وادار باعمال زشت می نموده و منحرف می شدند؛ حتی بزرگان از صحابه که مصون از کارهای زشت نبودند. پس اگر کسی با نقل دلیل نقد، و انتقادی از آنها بنماید، موجب کفر نخواهد شد؛ چه آنکه بعضی روی حسن ظن چشم پوشی نموده، نقل ننمودند. ولی برخی اعمال آنها را نقل نموده و مورد انتقاد قرار می دهند، هرگز نمی توان گفت آنها کافر هستند، برای آنکه هر صحابی که رسول خدا را دیده، معصوم و بی گناه نبوده است» - انتهی نقل به معنا

علاوه بر اینها، ابن اثیر جزری صاحب جامع الاصول شیعیان را از فرق اسلامی به شمار آورده، شما چگونه اثبات کفر بر آنها می نمایید؟

طبق احکام و فتاوای فقها و خلفای اهل سنت، دشنام دهندگان، کافر و واجب القتل نمی باشند. از جمله دلایل بر عدم کفر سبّ کنندگان بعضی از صحابه جهت اعمالشان، آن است که زمان حیات خلفا، اشخاصی به آنها سبّ و شتم می نمودند ولی خلفاء امر به کفر و قتل آنها نمی دادند؛ چنانکه حاکم نیشابوری در مستدرک (۳۹۵/۴ ح ۸۰۴۶ کتاب الحدود) و امام احمد حنبل در مسند (۹/۱ مسند ابی بکر) و ذهبی در تلخیص مستدرک (۳۵۴/۴ کتاب الحدود حکایه ام ولد لرجل شتم النبی فقتلها مولاه) و قاضی عیاض در کتاب شفاء (۱۹۶/۲ قسم ۴ باب ۱ فصل فی الحجه فی ایجاب قتل من سبه (النبی))و امام غزّالی در جلد دوم احیاء العلوم نقل می نمایند که در زمان خلافت ابوبکر، روزی مردی وارد شد بر او و شدیدا بر او فحّاشی نمود و دشنام داد، به طوری که حاضرین متأثر شدند. ابو برزه اسلمی گفت: «خلیفه اجازه بده او را به قتل رسانم، چه آنکه کافر گردید» ابی بکر گفت: «نه، احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم»

همچنان که امام احمد حنبل در جلد سوم مسند و ابن سعد کاتب در کتاب طبقات (۲۹۵/۵ الطبقه الثالثه من اهل المدینه من التابعین شرح حال عمر بن عبد العزیز بن مروان) و قاضی عیاض در شفاء (۱۹۶/۲ قسم ۴ باب ۱ فصل فی الحجه فی ایجاب قتل من سبه النبی) نقل نموده اند که عامل خلیفه، عمر بن عبد العزیز، از کوفه به او نوشت که شخصی بعمر بن الخطّاب خلیفه ثانی سبّ نموده و دشنام داده، اجازه می دهید او را بکشیم. در جواب نوشت «خون هیچ مسلمانی مباح نمی شود برای سبّ و شتم نمودن به مسلمانی، مگر دشنام دهنده برسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم دشنام داده باشد»

علاوه بر این اقوال، عقاید اکابر علماء اهل سنت چون ابو الحسن اشعری و پیروان آن اینست که اگر کسی قلبا مؤمن ولی تظاهر به کفر نماید (مانند یهودیت و نصرانیت و غیره) یا به جنگ رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم برخیزد یا خدا و رسول را بدون عذر شدیداً دشنام دهد، مع ذلک کافر نمی شود و نمی توان حکم کفر بر او جاری نمود. چه آنکه ایمان، عقیده قلبی است و چون از قلب او احدی اطلاع ندارد، نمی توان فهمید تظاهر به کفر از روی دل و قلب بوده یا فقط جنبه تظاهر داشته. (الفصل ابن حزم ۲۰۴/۴ باب ذکر شنع المرجئیه)

در مسند احمد حنبل (۲۱۹/۳ مسند انس بن مالک) و سیره الحلبیّه (۶۴/۲ با الهجره الی المدینه) و صحیح بخاری (۳۶۱/۴ ح ۸۹۷ کتاب الصلح) و صحیح مسلم (۱۴۲۴/۳ ح ۱۱۷ کتاب الجهاد و السیر، باب فی دعاء النبی صلی الله علیه و آله و سلم و صبره علی اذی المنافقین) و اسباب النزول واحدی (ص ۲۶۳ ذیل آیه ۹ سوره حجرات) و غیرهم، بسیار رسیده که در حضور خود پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم غالباً اصحاب مانند ابی بکر و غیره بهم دشنام می دادند، بلکه یکدیگر را می زدند و رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم مشاهده می نمود و آنها را کافر نمی خواند و صلحشان می داد.

(برای مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه شود:

تاریخ الکبیر بخاری ۱۰۲/۲ رقم ۱۸۴۱ شرح حال بشیر بن محرر

سنن الکبری نسائی ۳۰۵/۲ ح ۳۵۳۵-۳۵۴۰ کتاب المحاربه باب الحکم فیمن سب النبی صلی الله علیه و آله و سلم

سنن الکبری بیهقی ۶۰/۷ کتاب النکاح باب استباحه قتل من سبه او هجاه امراه

کشف الخفاء عجلونی ۸۸/۱ ح ۲۲۶ باب اذا حضرت الملائکه هربت الشیاطین

المحلی ابن حزم ۴۳۲/۱۲ -۴۳۳ مساله ۲۳۱۲ کتاب الحدودمسائل التعزیر

سنن ابو داوود ۱۳۰/۴ ح ۴۳۶۳ کتاب الحدود باب الحکم فی من سب النبی صلی الله علیه و آله و سلم

شوکانی در نیل الاوطار ۲۰۰/۷ ح ۳۲۰۲ کتاب الحدود کتاب حد شارب الخمر باب قتل من صرح بسب النبی صلی الله علیه و آله و سلم)

اگر سب صحابه کفر آور است چرا اهل سنت، معاویه و اتباع او را که به امیرالمومنین علی علیه السلام سب و لعن می کردند کافر نمی دانند؟

(شرح نهج البلاغه ۵۶/۴ خطبه ۵۶ (و من کلام له علیه السلام لاصحابه) فصل فیما روی من سب معاویه و حزبه لعلی؛

۴۴/۱۱ خطبه ۲۰۳ (و من کلامه علیه السلام و قد ساله سائل عن احادیث البدع) ذکر بعض ما منی به آل البیت من الاذی...

عقد الفرید ابن عبد ربه ۱۰۸/۵ کتاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم و خدامه، اخبار معاویه؛

مروج الذهب ۱۴/۳ ذکر خلافه معاویه بن ابی سفیان ذکر لمع من اخباره و سیره و نوادر من بعض افعاله

تاریخ یعقوبی ۲۲۳/۲ باب ایام معاویه بن ابی سفیان)

هم چنین مورخین اهل سنت نقل کرده اند که عایشه عثمان را علنا سب می نمود و علنا می گفت « اقتلوا نعثلا فقد کفر»

(تاریخ طبری ۴۷۷/۳ حوادث سال ۳۶ قول عائشه و الله لاطلبن بدم عثمان ...

النهایه ابن اثیر ۸۰/۵ ماده نعثل

الامامه و السیاسه ابن قتیبه ۵۱/۱ باب خلاف عائشه علی علی

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲۲/۲۰ خطبه ۴۱۳

لسان العرب ابن منظور ۱۹۸/۱۴ ماده نعثل

المحصول فخر رازی ۳۴۳/۴ الکلام فی الاخبار باب ۳ مساله فی عداله الصحابه

الکامل ابن اثیر ۲۰۶/۳ حوادث سال ۳۶ هجری ذکر ابتداء وقعه الجمل

الفتوح ابن اعثم ۴۲۱/۲ بدایه اعمال عثمان فی عهد خلافته، خروج عائشه الی الحج لما حوصر عثمان

تاج العروس زبیدی ذیل لغت نعثل)

این مطلب صحیح است که صحابه مورد توقیر و احترام و تعظیم رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اند؛ ولی این مطلب هم مسلّم است که آن حضرت اگر تقدیر از فردی یا جمعی می نمودند، مربوط به همان عمل نیکی بوده که از آنها صادر گردیده است. بدیهی است تقدیر فردی یا جمعی در عمل مخصوصی قبل از صدور خلاف از ایشان، دلالت بر سلامت و حسن عاقبت نمی کند؛ زیرا عقوبت قبل از وقوع نافرمانی، با آنکه معلوم باشد در آینده واقع خواهد شد، جایز نیست؛ چنانچه امیر المؤمنین علی عليه‌السلام با آنکه از عمل عبد الرحمن بن ملجم مرادی و شقاوت و سوء عاقبت او آگاه و مکرر هم باو می فرمود: «تو قاتل من هستی» (صواعق المحرقه آخر باب 9) با این وجود در مقام عقوبت او بر نیامد، پس روایتی که دلالت بر حسن فعل و عمل مخصوصی نماید، افاده تام نمی نماید.

در مورد بیعت رضوان هم باید گفت

اولا: خداوند می فرماید «لَّقَد رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلمُؤمِنِينَ» از مومنین راضی شدم نه تمام کسانی که همراه پیامبر بودند. زیرا در آن بیعت در حدیبیّه هزار و پانصد نفر از امت حاضر بودند که عدّه ای از آنها مشمول آیات نفاق شدند که خدا آنها را وعده خلود در آتش داد.

بنابراین، بیعت تحت شجره به تنهایی کافی برای رضای پروردگار نیست و معلوم می شود اشخاصی که مخلّد در آتشند، در آن روز ایمان نداشتند.

ثانیا معنای آیه مذکوره رضایت پروردگار از آن فعل مخصوص که بیعت است، می باشد نه رضای ابدی تا روز آخر عمر در تمام مراحل زندگانی؛

آیا روایت اصحابی کالنجوم معتبر است؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۳۶:۱۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۵:۱۴
    • کد مطلب:22333
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1813

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

چگونه شیعه معتقد است که صحابه مرتکب افعال ناپسند می شود در حالی که رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم آن ها را هادی امت قرار داده و فرموده: انّ اصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم. (به درستی که اصحاب من مانند ستارگانند و بهر یک از آنها اقتدا کنید، هدایت شده اید.)

پاسخ: اصحاب آن حضرت مخلوط از نیک و بد بودند و دلیل بر این معنی سوره منافقون و آیاتی است که در سایر سور قرآن در مذمت منافقین و فاسقین از اصحاب وارد گردیده است. برخی بزرگان اهل سنت مانند هشام بن محمّد سایب کلبی، کتاب مخصوصی در مثالب صحابه تصنیف و تألیف نموده است.

در این صورت چگونه می توانیم به تمام اصحاب آن حضرت نظر نیک داشته باشیم که بهر یک از آنها اقتدا نماییم، نجات یابیم؟

در بین اصحاب عده ای جاعل حدیث و کذاب بودند. آیا رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم امت را امر می نماید از کذّاب و جعّال پیروی کنید تا هدایت شوید؟!

آیا در داستان عقبه همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند، ولی در مراجعت از غزوه تبوک، تصمیم به قتل رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم گرفتند؛ آن‏ها در بطن عقبه که راه باریکی بود خواستند تصمیم خود را عملی نمایند. جبرئیل رسول خدا را خبر داد. آن حضرت حذیفه نخعی را فرستادند در دامنه کوه پنهان گردید. وقتی آن عدّه آمدند و با هم حرف زدند، همه را شناخت که هفت نفر آنها از بنی امیّه بودند. حذیفه خود را به آن حضرت رسانید و آنها را معرفی نمود. حضرت فرمود: رازدار باش! خدا نگهدار ما می باشد. اول شب حضرت مقدّم بر اردو حرکت نمود، عمّار یاسر مهار شتر را گرفته، حذیفه شتر را از عقب می راند. وقتی به راه باریک رسیدند، آنها دبّه های خود را پر از ریگ کرده (یا شیشه های پر از روغن) با فریاد مقابل شتر پرتاب نمودند که شتر رمیده و آن حضرت را به دره پرتاب نماید، ولی خدای تعالی آن حضرت را حفظ فرمود. آنها هم فرار نموده و در جمعیت، خود را پنهان نمودند.

کتاب دلایل النبوة (۲۶۵/۵-۲۵۷ باب ذکر التاریخ لغزوه تبوک ... باب رجوع النبی من تبوک ...) تألیف حافظ ابو بکر أحمد بن حسین بیهقی شافعی داستان بطن عقبه را مسنداً با سلسله روات و امام احمد حنبل (۴۵۳/۵ حدیث ابی الطفیل عامر بن واثله) از ابو طفیل و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۲۹۱/۶ خطبه ۸۳ و من کلام له علیه السلام فی ذکر عمرو بن عاص مفاخره بین الحسن بن علی و رجالات من قریش) ضبط نموده اند.

(البدایه و النهایه ۲۶/۵ حوادث سال نهم ذکر عزوه تبوک باب بعث خالد بن ولید الی اکیدر دومه قبل از قصه مسجد ضرار.

تفسیر القرآن العظیم ابن کثیر ۳۲۲/۲ ذیل آیه ۷۴ سوره توبه

سنن الکبری بیهقی ۳۳/۹ کتاب السیر باب من لیس للامام ان یغزو به بحال

تفسیر الکبیر فخر رازی ۱۳۶/۱۶ ذیل آیه ۷۴ سوره توبه

بحر المحیط ابی حیان ۷۳/۵ ذیل آیه ۷۴ سوره توبه

در المنثور سیوطی ۴۶۵/۳ ذیل آیه ۷۴ سوره توبه

تفسیر ابی السعود ۸۴/۴ ذیل آیه ۷۴ سوره توبه

السیره النبویه ۳۵۴/۴ حوادث سال ۹ محاوله بائسه من المنافقین للفتک بالرسول

سبل الهدی و الرشاد ۲۶۲/۱۰ جماع ابواب معجزاته باب ۱۳)

اگر دو دسته از اصحاب با هم محارب و یا مخالف در عقیده شدند، مانند طلحه و زبیر و عایشه که در جنگ جمل با امیرالمومنین علیه السلام جنگیدند ما از کدام دسته پیروی نمائیم تا رستگار شویم؟

و اگر این حدیث صحیح است، شیعیان طریقه عدّه ای از اصحاب مانند سلمان و ابی ذر و مقداد و عمار یاسر و ابو ایوب انصاری و حذیفه نخعی و خزیمه ذو الشهادتین و امثال آنها را پیروی نمودند که با ابی بکر مخالفت کردند. به اتفاق جمهور مورخین اسلامی از شیعه و سنی سعد بن عباده انصاری از اصحاب با ابی بکر و عمر بیعت نکرد تا این که اواسط خلافت عمر در شام کشته شد. پس اقتدا کردن به او و مخالفت با ابی بکر و عمر به حکم این حدیث راه هدایت می باشد.

آیا معاویه و عمرو بن العاص از اصحاب نبودند که با امیرالمومنین علیه السلام خلیفه پیامبر جنگیدند؟ به علاوه در منابر و حتی در خطبه، نماز جمعه علی عليه‌السلام را سبّ و لعن می نمودند.

(شرح نهج البلاغه ۵۶/۴ خطبه ۵۶ (و من کلام له علیه السلام لاصحابه) فصل فیما روی من سب معاویه و حزبه لعلی.

۴۴/۱۱ خطبه ۲۰۳ (و من کلام له علیه السلام و قد ساله سائل عن احادیث البدع)

مروج الذهب مسعودی ۱۴/۳ ذکر خلافه معاویه بن ابی سفیان ذکر لمع من اخباره و سیره و نوادر من بعض افعاله

تاریخ یعقوبی ۲۲۳/۲ باب ایام معاویه بن ابی سفیان

با آنکه اکابر علماء اهل سنت نقل نمودند که مکرر رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم می فرمود: من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه (هر کس علی سب نماید مرا سب نموده است و هر کس مرا سب نماید خدا را سب نموده است).

با این حساب آیا می توان اقتدا به چنین اصحابی را جایز دانست.

فاضل تفتازانی در شرح مقاصد (۳۱۰/۵ مبحث ۷ فی حرب الخوارج) می گوید: چون بین صحابه محاربات سخت و مشاجرات شدید واقع شده معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف گردیده از روی حقد و حسد و عناد و حب ریاست و میل بلذات شهوانیّه هر نوع ظلم و تعدی نمودند.

از لحاظ سندی هم این روایت مورد اشکال علماء‌ اهل سنت است. قاضی عیاض در شرح الشفاء (۹۱/۲ الباب الثالث فی تعظیم امره و وجوب توقیره و بره فصل و من توقیره و بره توقیر اصحابه) می گوید: دارقطنی در فضائل و ابن عبد البرّ از طریق او آورده اند که اسناد این حدیث حجّت نمی باشد.

و نیز از عبد ابن حمید در مسند خود از عبد اللّه ابن عمر نقل نموده که بزار منکر صحت این حدیث بوده است.

و نیز گوید: ابن عدی در کامل به اسناد خود از نافع از عبد اللّه ابن عمر نقل نموده که اسناد این حدیث ضعیف است.

و همچنین گوید: بیهقی روایت نموده که متن این حدیث مشهور است، ولی اسانید او ضعیف است.

نیز ابن حزم گفته است. این حدیث مکذوب و موضوع و باطل است.

در اسناد این حدیث حارث ابن غضین مجهول الحال و حمزة ابن ابی حمزه نصیری که متهم به کذب و دروغ گویی بوده اند، می باشند. (لسان المیزان ابن حجر ۲۸۳/۲ رقم ۲۲۲۹ شرح حال حارث بن غضین؛  تهذیب التهذیب ابن حجر ۲۵/۳ رقم ۱۵۹۴ شرح حال حمزه بن حمزه میمون الجعفی الجزری النصیبی)

و بر فرض بگوییم این حدیث صحیح است، قطعاً عمومیت آن منظور نظر نبوده، بلکه مراد اقتداء به خوبان و نیکوکاران از اصحاب بوده که به حکم آن حضرت تبعیت از کتاب کریم و عترت طاهره عليهم‌السلام نمودند.

پس اگر نقد و انتقادی از بعض صحابه شود، مورد مذمت نخواهد بود.

آیا انتساب کتاب سر العالمین به غزالی درست است؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۳۷:۱۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۵:۲۲
    • کد مطلب:22331
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2253

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

انتساب کتاب سر العالمین به غزالی و در نتیجه مخالفت اصحاب با پیامبر درباره بیعت با حضرت علی مورد اشکال است.

پاسخ: سبط ابن جوزی که در نقل مطالب خیلی دقیق و محتاط و متعصب است، در تذکرة خواص الامة (ص ۶۴ باب ۴ فی ذکر خلافته علیه السلام) درباره وقایع بعد از حجه الوداع به قول غزّالی در سرّ العالمین استشهاد نموده و اظهار نظری ننموده است که معلوم می شود اولاً قبول دارد این کتاب از غزّالی بوده و ثانیاً با گفته های او موافقت دارد و الا نقد و انتقادی در اطراف گفتار او می نمود.

ولی متعصّبین از علمای سنی، وقتی در مقابل این قبیل از حقایق قرار می گیرند و عاجز از جواب منطقی می شوند، یا می گویند این کتاب تألیف آن عالم نیست یا نسبت تشیّع به او می دهند و اگر بتوانند، آن افراد را تفسیق و تکفیر نموده به کلّی از میان می برند که چرا حق و حقیقت را ظاهر نمودند؛

به چه دلیل «مولی» در حدیث غدیر به معنی سرپرست است؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۳۸:۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۵:۲۹
    • کد مطلب:22334
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2342

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

مولا در خطبه غدیر به معنای سرپرست نیست بلکه به معنای دوست و ناصر است. پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم از آن جا که می دانستند حضرت علی دشمنان بسیاری دارد خواستند درباره ایشان توصیه به دوستی نمایند و بیعت از مردم برای این بود که آن حضرت را مورد آزار قرار ندهند.

پاسخ: قرائن زیر موجود نشان می دهد که مولا به معنای سرپرست و اولی به تصرف است.

قرینه اول آیه مبارکه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ» می باشد.

جلال الدین سیوطی در در المنثور (۵۲۸/۲ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) و حافظ بن ابی حاتم رازی در تفسیر غدیر (۱۱۷۲/۴ ح ۶۶۰۹ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) و حافظ ابو جعفر طبری در کتاب الولایة و حافظ أبو عبد اللّه محاملی در امالی و حافظ ابو بکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی امیر المؤمنین و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و حافظ ابن مردویه (مناقب ابن مردویه ص ۲۳۹ ح ۳۴۵، ۳۴۷ مانزل من القرآن فی علی ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) در تفسیر آیه و حافظ ابو القاسم حسکانی در شواهد التنزیل (۲۵۶/۱ ح ۲۴۹ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) و ابو الفتح نظری در خصائص العلوی و معین الدین میبدی در شرح دیوان و قاضی شوکانی در فتح القدیر (۶۰/۲ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) و سید جمال الدین شیرازی در اربعین و ثعلبی در تفسیر کشف البیان (۹۲/۴ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) و فخر رازی در تفسیر کبیر (۴۹/۱۲ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی (ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) و ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین (۱۵۸/۱ ح ۱۲۰ سمط ۱ باب ۳۲) و نظام الدین نیشابوری در غرائب القرآن (۱۲۹/۶ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) و آلوسی در روح المعانی (۳۵۹/۳ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) و نور الدین بن صباغ مالکی در فصول المهمّه (۲۴۵/۱ فصل ۱ فصل فی مواخاه رسول الله له) و علی بن احمد واحدی در اسباب النزول (ص ۱۳۵ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول ( ص ۷۹ باب ۱ فصل ۵) و میر سید علی همدانی شافعی در مودة پنجم از مودة القربی و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة (۳۵۹/۱ ح ۲۰ باب ۳۹) خلاصه نزدیک به سی تن از اعلام اهل تسنن در کتب و تفاسیر خود نوشته اند که این آیه شریفه در شأن امیر المؤمنین علی عليه‌السلام روز غدیر خم نازل گردید. حتی قاضی فضل بن روزبهان با همه عناد و لجاج و تعصّبی که دارد نوشته است: فقد ثبت هذا فی الصحاح؛ این مطلب در روایات صحیح ثبت و نقل شده است.

هم چنین از رزین بن عبد اللّه نقل شده که گفت: ما در زمان رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم این آیه را چنین قرائت می کردیم: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ -انّ علیاً مولی المؤمنین- وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»

و نیز سیوطی در درّ المنثور (۵۲۸/۲ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) از ابن مردویه و ابن عساکر و ابن ابی حاتم از ابو سعید خدری و عبد اللّه بن مسعود (یکی از کتّاب وحی) و قاضی شوکانی در تفسیر فتح القدیر (۶۰/۲ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده) نقل نموده اند که ما در زمان رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم همین قسم آیه را می خواندیم.

(و آلوسی نیز در روح المعانی ۳۵۹/۳ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده حدیث را نقل کرده است)

خداوند متعال در این آیه می فرماید اگر این امر را به مردم نرسانی رسالت خود را به جا نیاورده ای. از این تاکید و تهدید معلوم می شود که آن امر مهمی که آن حضرت مأمور به ابلاغ آن گردیده تالی تلو مقام رسالت بوده است و قطعا آن امر سرپرستی امت و أولی بتصرف بودن و حفاظت از دین است.

قرینه دوم این آیه شریفه است: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»

بعض از علماء اهل تسنن گفته اند که این آیه در عرفه نازل گردیده، ولی جمع کثیری از آن ها نیز نزول آیه را در روز غدیر نقل نموده اند و عده ای مانند سبط ابن جوزی در تذکرة خواص الامة (ص ۳۷ باب ۲ فی ذکر فضائله ذیل قوله صلی الله علیه و آله و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه) می گوید: احتمل انّ الآیه نزلت مرتین مره بعرفه و مرة یوم الغدیر کما نزلت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» مرتین مرة به مکّه و مرة بالمدینه. احتمل دارد این آیه دو بار نازل شده باشد یک بار در عرفه یک بار هم در روز غدیر هم چنا که آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» دو بار نازل شد یک بار در مکه یک بار در مدینه.

جلال الدین سیوطی در درّ المنثور (۴۵۷/۲ ذیل آیه ۳ سوره مائده) و در اتقان (۷۵/۱ نوع ۲ فی معرفه الحضری و السفری) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ (ذیل آیه) و ابو الفتح نطنزی در خصائص العلوی و ابن کثیر شامی در تفسیر القرآن العظیم ( ۱۵/۲ ذیل آیه) از طریق حافظ ابن مردویه و محمد بن جریر طبری عالم، مفسّر مورّخ قرن سوم هجری، در تفسیر کتاب الولایة و حافظ ابو القاسم حسکانی در شواهد التنزیل (۲۰۷/۱ ح ۲۱۴ ذیل آیه) و سبط ابن جوزی در تذکرة خواص الامّة (ص ۳۶ باب ۲ فی ذکر فضائله علیه السلام حدیث فی قوله علیه السلام من کنت مولاه فعلی مولاه) و ابو اسحاق حموینی در فرائد السمطین (۷۳/۱ سمط ۱ باب ۱۲) و ابو سعید سجستانی در کتاب الولایة و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (۲۹۰/۸ رقم ۴۳۹۲ شرح حال حبشون بن موسی الخلال) و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (ص ۱۹ ح ۲۴ نص الولایه فی غدیر خم ...) و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب (ص ۱۳۵ ح ۱۵۲ فصل ۱۴) و در فصل چهارم مقتل الحسین (۸۱/۱ فصل ۴) و دیگران نوشته اند که چون در روز غدیر خم رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم علی عليه‌السلام را به مردم معرفی و به ولایت نصب نمود آنگاه امر فرمود به امت که به علی به امارت مؤمنین سلام کنید، و امت همگی اذعان به آن نمودند. هنوز از هم جدا نشده بودند که آیه شریفه مذکوره نازل گردید. خاتم الانبیاء صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم از نزول این آیه بسیار مسرور شد. لذا توجه به حاضرین نموده، فرمود: الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتی و الولایه لعلیّ ابن أبی طالب بعدی.

اگر مولی و ولیّ به معنای سرپرست نبود، کلمه «بعدی» بی معنی بود. زیرا ولایت به معنای دوستی اختصاص به «بعد» از پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم ندارد بلکه در زمان آن حضرت هم ثابت است.

قرینه سوم ویژگی های این حادثه بزرگ است. این که پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در آن هوای گرم، در محل بی آب و آبادانی که سابقاً مرکزیت برای توقف در آنجا نبوده، تمامی امت را جمع کند و جلو رفته گان قافله را امر کند برگردانند، منبر برود آن خطبه طولانی را که ابن مردویه در مناقب خود (ص ۲۳۲ ح ۳۳۴ ما نزل نم القرآن فی علی ذیل سوره مائده) و طبری در کتاب الولایة و دیگران نقل نموده اند، در اثبات فضایل و مقامات امیر المؤمنین اداء نماید تا سه روز هم وقت مردم را بگیرد و در آن صحرای خشک و گرم آنها را نگاه دارد و امر کند تمامی افراد بایستی تک به تک با علی عليه‌السلام بیعت کنند که نشان دهنده اهمیت فوق العاده امر مورد ابلاغ می باشد. این اجتماع با این ویژگی ها مناسبتی با بیان صرف لزوم دوستی با امیرالمومنین علیه السلام ندارد و بلکه اصلا عقلایی به نظر نمی رسد خصوصا این که کسی از میزان علاقه رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به امیرالمومنین علیه السلام و سفارش درباره آن حضرت بی اطلاع نبود.

سبط ابن جوزی در تذکرة خواص الامة (ص ۳۸ باب ۲ فی ذکر فضائله باب حدیث فی قوله علیه السلام من کنت مولاه فعلی مولاه) برای کلمه مولی ده معنا ذکر نموده است. آنگاه در آخر می گوید: هیچ یک از این ده معنی مطابقت با کلام رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نمی نماید؛ و المراد من الحدیث الطاعه المحضه المخصوصه فتعیّن وجه العاشر و هو الاولی و معناه من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به.

حافظ ابو الفرج یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی در کتاب مرج البحرین این حدیث را به اسناد خودش از مشایخ خود روایت نموده است و گفته است: ... آنگاه سبط ابن جوزی گوید: و دلّ علیه أیضا قوله عليه‌السلام الست اولی بالمؤمنین من انفسهم و هذا نصّ صریح فی اثبات امامته و قبول طاعته.

محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (ص ۷۹ باب ۱ فصل ۵) گوید: کلمه مولی معانی متعدده دارد، از قبیل اولی بتصرف و ناصر  و وارث و صدّیق و سید. آنگاه گوید: این حدیث شریف از اسرار آیه مباهله است؛ چه آنکه خداوند علیّ اعلا، علی عليه‌السلام را به منزله نفس پیغمبر خوانده و بین نفس پیغمبر و نفس علی جدائی نبوده و آن دو را با هم به ضمیر مضاف به سوی رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم جمع نموده است؛ اثبت رسول اللّه لنفس علیّ بهذا الحدیث ما هو ثابت لنفسه علی المؤمنین عموما فانه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم اولی بالمؤمنین و ناصر المؤمنین و سید المؤمنین و کل معنی امکن اثباته مما دلّ علیه لفظ المولی لرسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فقد جعله لعلیّ و هی مرتبه سامیه و منزله سامعه و درجه علیّه و مکانه رفیعه خصّصه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بها دون غیره فلهذا صار ذلک الیوم عید و موسم سرور لأولیائه.

هم چنین هر لفظی که در معانی متعدد به کار رفته، و برخی از آن معانی حقیقی و برخی مجازی باشد معنای حقیقی مقدم است مگر این که قرینه ای بر معنای مجازی باشد. معنای حقیقی مولی و ولیّ، اولی به تصرف می باشد؛ چنان چه ولیّ النکاح بمعنی متولی امر نکاح است. ولی در ولی المرأه زوجها و ولی الطفل أبوه به معنای سرپرست می باشد. ولی عهد سلطان به معنی متصرف در امور سلطنت بعد از سلطان است.

بر فرض که دلیلی نباشد که ولی به معنای سرپرست است. در بین این معانی متعدد چرا اهل تسنن معنای دوستی و نصرت را برگزیده اند؟ شیعه برای معنای سرپرست قرائن و دلایلی دارد اما عامه دلیلی بر ادعای خود ندارند.

دلیل دیگر این است که حضرت امیر المؤمنین عليه‌السلام مکرر مخصوصا در جلسات شوری به آن احتجاج می نمود چنانچه خطیب خوارزمی در مناقب (۱۵۶ ح ۱۸۵ فصل ۱۴) و ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد السمطین (۶۹/۱ ح ۳۸ سمط ۱ باب ۱۰) و حافظ ابن عقده در کتاب الولایة (ص ۲۳۶ ح ۷۳) و ابن حاتم دمشقی در درّ النظیم و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۲۸۸/۲ خطبه ۳۷ و من کلام له علیه السلام یجری مجری الخطبه، باب الاخبار الوارده عن معرفه الامام علی علیه السلام) مفصّلاً آن را نقل نموده اند، بالاخص در رحبه که سی نفر از اصحاب به آن شهادت دادند.

چنانچه امام احمد بن حنبل در مسند (۱۱۹/۱ مسند علی بن ابی طالب) و ابن اثیر جزری در اسد الغابه (۲۸/۴ شرح حال علی بن ابی طالب باب قوله علیه السلام یوم غدیر خم من کنت مولاه فعلی) و ابن قتیبه در معارف و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب (ص ۶۳ باب ۱) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۷۴/۴ خطبه ۵۶ و من کلام له صلی الله علیه و آله و سلم لاصحابه فصل فی ذکر المنحرفین عن علی) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء (۲۶/۵ رقم ۲۸۵ شرح حال طلحه بن مصرف) و ابن حجر عسقلانی در اصابه (۳۰۰/۴ رقم ۵۲۱۳ شرح حال عبد الرحمن بن مدلج) و محب الدین طبری در ذخائر العقبی (ص ۶۷ قسم ۱ باب فضائل علی علیه السلام ذکر انه من کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم مولاه فعلی مولاه) و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی (ص ۹۶ باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم من کنت ولیه فهذا ولیه) و علامه سمهودی در جواهر العقدین (۸۰/۲ باب ۴) و شمس الدین جزری در اسنی المطالب (ص ۴۸) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودّة (۱۰۸/۱ ح ۳۰ باب ۴) و حافظ ابن عقده در کتاب الولایة (ص ۲۵۲ ح ۹۴ ثلاثون رجلا زید بن ارقم) و دیگران احتجاج علی عليه‌السلام را در رحبه کوفه با مسلمانان نقل نموده اند که حضرت در مقابل مردم ایستاد فرمود: «سوگند می دهم شما را هر کس در غدیر خم از رسول خدا به گوش خود درباره من چیزی شنیده برخیزد و گواهی دهد.»

سی تن از اصحاب برخاستند که دوازده تن از آنها بدری بودند و گفتند: «ما در روز غدیر خم دیدیم که رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم دست علی عليه‌السلام را گرفت و به مردم فرمود: أ تعلمون انّی اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا نعم قال من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» - الخ. سه تن از آن جمعیت شهادت ندادند که یکی از آنها أنس بن مالک بود که گفت: «پیری مرا گرفته، فراموش نمودم.» حضرت نفرینشان نمود و مخصوصاً درباره أنس فرمود: «اگر دروغ می گویی خداوند تو را به پیسی و برص مبتلا کند که عمامه او را نپوشاند!» پس أنس از جای برنخاست مگر آن  که بدنش پیس شد!

قرینه بعدی این بخش از خطبه غدیر است که حضرت فرمودند: «أ لست اولی بکم من انفسکم» یعنی آیا من نسبت به شما اولی به تصرف از خود شما نیستم (اشاره به این آیه شریفه: «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ») همگی گفتند: بلی تو اولی به تصرفی از ما به نفس های ما. بعد از آن فرمود: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه. پس سیاق کلام می رساند که مراد از مولی همان اولویت است که رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به امت داشته است. (کنزالعمال ۱۰۴/۱۳ ح ۳۶۳۴۲ کتاب الفضائل بعد از باب ۱۰ باب فضائل علی؛ سنن الکبری ۱۳۱/۵ ح ۸۴۶۹ کتاب الخصائص باب قول النبی من کنت ولیه فعلی ولیه)

مواردی که این قرینه در آن ها نقل شده است:

تذکره الخواص سبط بن جوزی ص ۳۶ باب ۲ حدیث فی قوله علیه السلام من کنت مولاه.

مسند احمد حنبل ۲۸۱/۴ مسند براء بن عازب

فصول المهمه ابن صباغ مالکی ۲۳۹/۱ فصل ۱ فصل فی مواخاه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم له علیه السلام و ۲۴۲/۱ فصل ۱ فصل فی ذکر شیء من کلمات الرائعه

مناقب خوارزمی ص ۱۵۵ ح ۱۸۳ فصل ۱۴

کفایه الطالب محمد بن یوسف گنجی شافعی ص ۶۳ باب ۱

ینابیع الموده قندوزی ۹۷/۱ ح ۱۰ باب ۴

سنن ابن ماجه ۴۳/۱ ح ۱۱۶ المقدمه، فضل علی بن ابی طالب علیه السلام

فتح القدیر شوکانی ۲۶۳/۴ ذیل آیه ۶ سوره احزاب

در المنثور سیوطی ۳۵۱/۵ ذیل آیه ۶ سوره احزاب

البدایه و النهایه ۲۲۸/۵ حوادث سال ۱۰ هجری باب حدیث الرسول صلی الله علیه و آله و سلم یزور البیت کل لیله ...، فصل فی ایراد الحدیث ...

موده القربی میر سید علی همدانی در موده پنجم با استفاده از ینابیع الموده قندوزی ۲۸۴/۲ ح ۸۱۲ باب ۵۶

حلیه الاولیاء ۶۴/۹ رقم ۴۱۵ شرح حال ابو عبد الله محمد بن ادریس الشافعی

سنن ابن ماجه ۴۳/۱ ح ۱۱۶ المقدمه، باب فی فضائل اصحاب رسول الله فضل علی بن ابی طالب

سنن الکبری نسائی ۱۳۱/۵ ح ۸۴۶۹ کتاب الخصائص باب ۲۷

تاریخ بغداد ۲۹۰/۸ رقم ۴۳۹۲ شرح حال حبشون بن موسی الخلال.

ابو جعفر محمّد بن جریر طبری متوفی سال ۳۱۰ هجری در کتاب الولایه تمام خطبه را نقل نموده که در ضمن آن پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: اسمعوا و اطیعوا فانّ اللّه مولاکم و علیّ امامکم، ثمّ الامامه فی ولدی من صلبه الی یوم القیامة. معاشر الناس هذا اخی و وصیّی و واعی علمی و خلیفتی علی من آمن بی و علی تفسیر کتاب ربّی.

قرینه پنجم اشعار ثابت بن حسان انصاری است. حافظ ابن مردویه احمد بن موسی مفسر و محدّث معروف قرن چهارم هجری، در مناقب (ص ۲۳۲ ح ۳۳۴ ما نزل من القرآن فی علی، سوره مائده)و موفق بن احمد خوارزمی در مناقب (ص ۱۳۵ ح ۱۵۲ فصل ۱۴) و در مقتل الحسین عليه‌السلام (ص ۸۱ ح ۳۵ فصل ۴) و جلال الدین سیوطی در رسالة الازهار فیما عقده الشعراء و حافظ ابو سعد خرگوشی در شرف المصطفی و حافظ ابو الفتح نطنزی در خصائص العلویه و حافظ جمال الدین زرندی در نظم درر السمطین (زرندی ص ۱۱۲ سمط ۱ قسم ۲ باب مناقب امیرالمومنین علیه السلام باب جامع مناقبه علیه السلام) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی (ذیل آیه ۳ سوره مائده) و ابراهیم بن محمّد حموینی در باب فرائد السمطین (۷۳/۱ ح ۳۹ سمط ۱ باب ۱۲) و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و یوسف سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامه (ص ۳۹ باب ۲ حدیث فی قوله صلی الله علیه و آله و سلم من کنت مولاه فعلی مولا) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب (ص ۶۴ باب ۱) و دیگران از ابی سعید خدری نقل می نمایند که در روز غدیر خم بعد از نصب امیر المؤمنین عليه‌السلام حسّان بن ثابت عرض کرد: أ تأذن لی ان اقول ابیاتا قال صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم قل ببرکه اللّه؛ یعنی آیا اذن می دهی که ابیاتی در این باب بگویم حضرت فرمودند بگو به برکت خداوند. پس شروع کرد به گفتن این ابیات:

ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم                      بخمّ فاسمع بالرسول منادیا

 و قال فمن مولاکم و ولیّکم                فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا

 الهک مولانا و انت ولیّنا           و لم تلف منّا فی الولایه عاصیا

 فقال له قم یا علیّ فانّنی           رضیتک من بعدی اماما و هادیا

 فمن کنت مولاه فهذا ولیّه                   فکونوا له انصار صدق موالیا

 هناک دعا اللّهم وال ولیّه                    و کن للّذی عادی علیّا معادیا

روز غدیر خم نبی اکرم ندا می کرد امت را و آنها شنیدند ندای آن حضرت را که فرمود: ((کیست مولی و ولی شما؟)) گفتند: ((خدا مولای ما و تو ولی مائی و احدی انکار و عصیان این معنا ندارد.)) پس به علی فرمود: ((برخیز یا علی، بدرستی که راضی شدم بعد از من تو امام و هادی خلق باشی. پس هر کس را من ولی او می باشم، این علی ولی او می باشد. پس تمام شما امت برای علی یار صدق و و راستی مانند غلامان باشید.)) آنگاه دعا کرد: ((خدایا دوست دار دوست او را و دشمن باش آن کس را که دشمن علی می باشد!))

سبط ابن جوزی و دیگران می نویسند، حضرت وقتی این اشعار را شنید فرمود: یا حسان لا تزال مؤیدا بروح القدس ما نصرتنا او نافحت بلسانک

این اشعار از اوضح دلایل است که نشان می دهد اصحاب از لفظ مولی معنی امامت و خلافت را برای علی عليه‌السلام فهمیدند و اگر مولی به معنی امام و هادی نبود، حضرت باید به حسان می فهماند که برداشت او غلط است. نه تنها چنین نکرد بلکه با جمله لا تزال مؤیدا بروح القدس، آن را تصدیق نمودند.

مولی چه به معنای امامت و رهبری باشد چه به معنای محب و ناصر در هر صورت مسلم است که اصحاب در آن روز بر این امر با آن حضرت بیعت کردند. شما را به خدا انصاف دهید! آیا معنی دوستی و نصرتی که بر آن عهد بستند، همین بود که به خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هجوم آورند و امیرالمومنین علیه السلام را با زور و تهدید وادار به بیعت با ابوبکر نمایند؟

مراد از صادقین در قرآن کیانند؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۰۱-۱۹:۱۲:۴۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۵:۳۷
    • کد مطلب:22336
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1800

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

مراد از صادقین در قرآن چه کسانی هستند؟

پاسخ: ثعلبی (الکشف و البیان ۱۰۹/۵ ذیل آیه ۱۱۹ سوره توبه) و جلال الدین سیوطی در در المنثور (۵۱۷/۳ ذیل آیه ۱۱۹ سوره توبه) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی عليه‌السلام (ذیل آیه ۱۱۹ سوره توبه با استفاده النور المشتعل ص ۱۰۱-۱۰۵ ح ۲۳ و ۲۵) و خطیب خوارزمی در مناقب (ص ۲۸۰ ح ۲۷۳ فصل ۱۷) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودّة (۳۵۸/۱ ح ۱۵ و ۱۶ باب ۳۹) از خوارزمی و حافظ ابو نعیم و حموینی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب (ص ۲۳۶ باب ۶۲) مسندا و نیز از تاریخ محدث شام همگی نقل نموده اند که مراد از صادقین در آیه ۱۲۰ سوره توبه که می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» محمّد و علی عليهما ‌السلام اند و در بعضی از آن روایات مراد از صادقین، پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و أئمّه از اهل بیت آن حضرتند.

شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی از اعیان علمای عامه در فرائد السمطین (۳۷۰/۱ ح ۲۹۹ سمط اول باب ۶۸) و محدث شام در تاریخ مدینه دمشق (۳۶۱/۴۲ رقم ۴۹۳۳ شرح حال علی به ابی طالب؛ مزی در تهذیب الکمال ۸۴/۵ باب فضائل علی علیه السلام) مسنداً نقل می‏نمایند که: مع الصادقین ای مع علیّ بن أبی طالب عليه‌السلام.

(آلوسی در روح المعانی ۴۳/۶ ذیل آیه ۱۱۹ سوره توبه و شوکانی در فتح القدیر ۴۱۴/۲ ذیل آیه ۱۱۹ سوره توبه)

2. آیه 33 سوره زمر می فرماید: «وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ».

جلال الدین سیوطی در درّ المنثور (۶۱۵/۵ ذیل آیه ۳۳ سوره زمر) و حافظ ابن مردویه در مناقب (ص ۳۱۴ ح ۵۱۸ ذیل سوره زمر) و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب و ابن عساکر در تاریخ خود (۳۶۰/۴۲ رقم ۴۹۳۳ شرح حال علی به ابی طالب؛ مزی در تهذیب الکمال ۸۴/۵ باب فضائل علی علیه السلام)از جماعتی از اهل تفسیر نقل نموده اند از ابن عباس و مجاهد که: الّذی جاء بالصدق محمّد (صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم) و الّذی صدّق به علیّ بن أبی طالب.

3. آیه 19 سوره حدید «و الّذین آمنوا باللّه و رسله و اولئک هم الصدّیقون و الشهداء عند ربّهم لهم اجرهم و نورهم»

حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی (ذیل آیه ۱۹ سوره حدید و آیه ۳۳ زمر و ص ۲۰۴ ح ۵۶) از ابن عباس روایت نموده اند که این آیه شریفه در شأن علی عليه‌السلام نازل شده که آن حضرت از جمله صدیقان است.

4. آیه 69 سوره نساء «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً»

مراد از صدّیقین در آیه شریفه علی عليه ‌السلام می باشد، بلکه افضل صدّیقین است. چنان چه فخر رازی در تفسیر کبیر (۵۷/۲۷ ذیل آیه ۲۸ سوره مومن مسئله ۱) و ثعلبی در کشف البیان (۱۲۶/۸ ذیل آیه ۲۷ سوره یس) و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور (۴۹۲/۵ ذیل آیه ۲۹ سوره یس) و امام احمد بن حنبل (فضائل الصحابه ۶۲۷/۲ ح ۱۰۷۲) و ابن شیرویه در فردوس (۴۲۱/۲ ح ۳۸۶۶ باب الصاد) و ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه (۱۷۲/۹ خطبه ۱۵۴ و من خطبه له علیه السلام و ناظر قلب اللبیب ... ذکر الاحادیث الوارده فی فضائل علی) و ابن مغازلی شافعی در مناقب (ص ۲۴۷ ح ۲۹۴ قوله صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم الصدیقون ثلاثه ...) و ابن حجر مکی در حدیث سی ام از چهل حدیثی که در صواعق (ص ۱۲۵ باب ۹ فصل ۲ ح ۳۱) در فضایل علی عليه‌السلام نقل نموده از بخاری، از ابن عبّاس به استثنای جمله آخر، روایت نموده‏اند که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: الصدّیقون ثلاثه حزقیل مؤمن آل فرعون، و حبیب النجّار صاحب یس و علیّ ابن أبی طالب و هو افضلهم.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 42 ینابیع المودّة (۳۷۳/۱ ح ۱ باب ۴۲ و نیز در ۲۳۵/۲ ح ۶۵۷ باب ۵۶) از مسند امام احمد و أبو نعیم و ابن مغازلی شافعی و خطیب خوارزمی در مناقب ( ص ۳۱۰ ح ۳۰۷ فصل ۱۹) از ابی لیلی و ابو أیّوب أنصاری و ابن حجر مکی در حدیث سی و یکم از چهل حدیث صواعق (ص ۱۲۵ باب ۹ فصل ۲ ح ۳۱) از ابو نعیم و ابن عساکر از ابی لیلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 کفایت الطالب (ص ۱۲۳ باب ۲۴) مسنداً از ابی لیلی نقل نموده و در آخر خبر گوید: محدث شام در تاریخ خود و حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء ترجمه حالات علی عليه‌السلام جمعاً از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت نموده اند که فرمود: الصدّیقون ثلاثة حبیب النجّار مؤمن آل یس، الّذی قال «یا قوم اتّبعوا المرسلین» و حزقیل مؤمن آل فرعون، الّذی قال «أ تقتلون رجلا ان یقول ربّی اللّه» و علیّ بن أبی طالب و هو افضلهم.

(محب الدین طبری در ذخائر العقبی ص ۵۶ قسم ۱ باب فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام ذکر اسمه و کنیته

قرطبی در الجامع لاحکام القرآن ۲۰/۱۵ ذیل آیه ۲۷ سوره یس

سیوطی در جامع الصغیر ۱۱۵/۲ ح ۵۱۴۸-۵۱۴۹ حرف الصاد

مناوی در فیض القدیر ۳۱۳/۴ ح ۵۱۴۸-۵۱۴۹ حرف الصاد

متقی هندی در کنز العمال ۶۰۱/۱۱ ح ۳۲۸۹۷-۳۲۸۹۸ کتاب الفضائل باب ۳ فصل ۲ فضائل علی بن ابی طالب)

آیا پیامبر ص برای خود وصی تعیین کرده‌اند؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۰۱-۱۹:۱۶:۲۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۵:۵۲
    • کد مطلب:22339
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1932

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

اگر اخبار وصایت حضرت علی علیه السلام صحیح است، چرا در کتب آثار، وصیت نامه ای از رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به حضرت علی دیده نمی شود مانند وصیت نامه ابی بکر و عمر وقت مردن؟

بر طبق دستور قرآن که می فرماید: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ» لازم بود پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم قبل از وفات، وصیت نماید و وصی خود را معین کند.

هم چنین از آن حضرت نقل شده است که «من مات بغیر وصیه مات میته جاهلیه» (صحیح مسلم ۱۲۵۰/۳ ح ۴ کتاب الوصیه)

بنابراین معنای اعتقاد به عدم وصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این است که آن حضرت مخالفت با دستور قرآن کرده است در حالی که قطعا چنین چیزی صحیح نیست.

در ضمن مراد از «إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» لحظات آخر زندگی نمی باشد؛ زیرا در آن حالت کمتر کسی است که به هوش باشد و بتواند به وظایف خود با شعور کامل عمل نماید. پس مراد، زمانی است که اسباب و آثار مرگ از قبیل پیری و ضعف بدن و مرض و غیره آشکار گشته است.

چنین وصیتی در کتب علمای امامیه فراوان نقل شده است.

اما در کتب اهل سنت نیز مانند و کنز العمال متقی (۶۱۰/۱۱ ح ۳۲۹۵۵ کتاب الفضائل، باب ۳ فضائل علی) و مسند امام احمد بن حنبل (۱۶۴/۴ حدیث حبشی بن جناده) و معجم الکبیر طبرانی (۳۲۱/۱۲ احادیث مجاهد عن ابن عمر) و مناقب ابن مردویه (ص ۱۰۲ ح ۱۰۷ فصل ۸) و دیگران به عبارات مختلفه در ازمنه متفاوته وصایای آن حضرت نقل شده است. خلاصه آن عبارات که مکرر ذکر گردیده این است که فرمود: یا علیّ انت اخی و وزیری و تقضی دینی و تنجز و عدی و تبری ذمّتی و انت تغسلنی و تؤدّی دینی و توارینی فی حفرتی.

ثعلبی در تفسیر خود (۱۸۲/۷ ذیل آیه ۲۱۴ سوره شعراء) و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (ص ۲۰۱ ح ۲۳۸ قوله علیه السلام لکل نبی وصی) و میر سید علی همدانی در مودت ششم از مودّة القربی (با استفاده از ینابیع الموده قندوزی ۲۸۹/۲ ح ۵۲۸ باب ۵۶) از خلیفه دوم عمر بن خطاب نقل می نمایند که گفت: ان رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم لمّا عقد المؤاخاه بین اصحابه قال هذا علیّ اخی فی الدنیا و الآخره و خلیفتی فی اهلی و وصیّی فی امّتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منّی مالی منه نفعه نفعی و ضرّه ضرّی من احبّه فقد احبّنی و من ابغضه فقد أبغضنی.

شیخ سلیمان بلخی حنفی باب ۱۵ ینابیع المودة (۲۳۳/۱ - ۲۴۷ باب ۱۵ فضائل الصحابه) را باین موضوع اختصاص داده و ۲۰ خبر از ثعلبی و حموینی و حافظ ابو نعیم و احمد بن حنبل و ابن مغازلی و خوارزمی و دیلمی در اثبات وصایت علی عليه‌السلام نقل می نماید.

از مسند امام احمد حنبل (۶۱۵/۲ ح ۱۰۵۲ و من فضائل علی رضی الله عنه من حدیث ابی بکر بن مالک) نقل می نماید و سبط ابن جوزی هم در تذکرة خواص الامّه (ص ۴۸ باب ۲ حدیث فی النجوی و الوصیه) نیز این خبر را آورده اند که انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم که از پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم سوال کن که وصی او کیست؟ فقال سلمان یا رسول اللّه من وصیّک؟ فقال صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم یا سلمان من کان وصیّ موسی؟ فقال یوشع بن نون قال صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم انّ وصیّی و وارثی یقضی دینی و ینجز موعدی علیّ بن أبی طالب

(سلمان پرسید ای رسول خدا وصی شما کیست؟ آن حضرت فرمود ای سلمان وصی موسی چه کسی بود؟ سلمان گفت: یوشع بن نون پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: وصی و وارث من که دین مرا ادا می کند و وعده مرا به انجام می رساند علی بن ابی طالب است)

و از موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزم (مناقب خوارزمی ص ۸۵ ح ۴۷ فصل ۷) از بریده نقل می کند که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: لکلّ نبیّ وصیّ و وارث و انّ علیّا وصیّی و وارثی. (برای هر نبیی وصی و وارثی است و علی وصی و وارث من است.

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب (ص ۲۶۰ باب ۶۲) مسنداً همین خبر را آورده و بعد از نقل خبر گوید: این حدیث نیکویی است که محدث شام هم در تاریخ خود ذکر نموده است.

و از شیخ الاسلام حموینی (فرائد السمطین ۱۴۷/۱ ح ۱۱۰ باب ۲۸) از ابی ذر غفاری نقل می کند که گفت: قال رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم أنا خاتم النبیّین و أنت یا علی خاتم الوصیّین الی یوم الدین (پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: من خاتم انبیاء و تو یا علی خاتم اوصیاء تا روز قیامت هستی).

و نیز از خطیب خوارزمی (ص ۱۴۷ فصل ۱۴؛ و فرائد السمطین ۲۷۰/۱ ح ۲۱۱ سمط ۱ باب ۵۲) نقل می نماید از امّ المؤمنین امّ سلمه که گفت: رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: انّ اللّه اختار من کلّ نبیّ وصیّا و علیّ وصیّی فی عترتی و اهل بیتی و امّتی بعدی (خدا برای هر پیامبری وصیی برگزید و علی وصی من در میان اهل بیت و امتم می باشد)

و از ابن مغازلی فقیه شافعی نقل می کند از اصبغ بن نباته (که از اصحاب خاص امیر المؤمنین بوده و بخاری و مسلم هم از او روایت نموده اند) که گفت: مولانا امیر المؤمنین در بعض از خطبه های خود فرمود: ایّها الناس انا امام البریّه و وصیّ خیر الخلیقه و ابو العتره الطاهره الهادیه انا اخو رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و وصیّه و ولیّه و صفیّه و حبیبه انا امیر المؤمنین و قائد الغر المحجلین و سیّد الوصیّین حربی حرب اللّه و سلمی سلم اللّه و طاعتی طاعه اللّه و ولایتی ولایه اللّه و اتباعی اولیاء اللّه و انصاری انصار اللّه.

و نیز ابن مغازلی شافعی در مناقب (ص ۲۷۷ ح ۳۲۲ قوله تعالی «انی جاعلک للناس اماما» از عبد اللّه بن مسعود نقل می نماید که رسول اکرم فرمود: انتهت الدعوه الیّ و الی علیّ لم یسجد احدنا لصنم قطّ فاتّخذنی نبیّا و اتّخذ علیّا وصیّا (دعوت به من و علی منتهی شده هیچ کدام از ما هرگز بر بتی سجده نکرده است پس مرا نبی و علی را وصی قرار داده است)

میر سید علی همدانی شافعی در مودة چهارم از مودة القربی از عتبة بن عامر الجهنی نقل می کند که گفت: بایعنا رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم علی قول ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شریک له و انّ محمّدا نبیّه و علیّا وصیّه فأیّ من الثلاثه ترکناه کفرنا.

و نیز در همان کتاب مودّة القربی است که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: انّ اللّه تعالی جعل لکلّ نبیّ وصیّا جعل شیث وصیّ آدم و یوشع وصیّ موسی و شمعون وصیّ عیسی و علیّا وصیّی و وصیّی خیر الاوصیاء فی البداء و انا الداعی و هو المضیء.

صاحب ینابیع از مناقب موفق بن احمد خوارزمی (ص ۱۱۲ ح ۱۲۲ فصل ۹) نقل می کند از ابو ایوب انصاری که گفت در موقع مرض رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمه سلام اللّه علیها آمد و گریه می کرد، پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: یا فاطمه انّ لکرامه اللّه ایّاک زوّجک من هو اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما انّ اللّه عزّ و جلّ اطّلع الی اهل الارض اطّلاعه فاختارنی منهم فبعثنی نبیّا مرسلا ثم اطّلع اطّلاعه فاختار منهم بعلک فاوحی الیّ انّ ازوّجه ایّاک و اتّخذه وصیّا.

ابن مغازلی، در مناقب (ص ۱۰۲ ح ۱۴۴ قوله علیه السلام: ان لک لاضراسا ثواقب) بعد از نقل این خبر این جملات را زیادتر نقل نموده که فرمود: یا فاطمة انا اهل البیت اعطینا سبع خصال لم یعطها احد من الاوّلین و لا یدرکها احد من الآخرین. منّا افضل الانبیاء و هو ابوک و وصیّنا خیر الاوصیاء و هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و هو حمزه عمّک و منّا من له جناهان یطیر بهما فی الجنّه حیث یشاء و هو جعفر ابن عمّک و منّا سبطان و سیّدا شباب اهل الجنّه ابناک و الذی نفسی بیده انّ مهدیّ هذه الامّه یصلی عیسی بن مریم خلفه فهو من ولدک.

ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد این جملات را بعد از نقل حدیث زیادتر آورده که فرمود بعد از نام مهدی عليه‌السلام: یملأ الارض عدلا و قسطا بعد ما ملئت جورا و ظلما یا فاطمه لا تحزنی و لا تبکی فانّ اللّه عزّ و جلّ ارحم بک و أرأف علیک منّی و ذلک لمکانک و موقعک من قلبی قد زوّجک اللّه زوجا و هو اعظمهم حسبا و اکرمهم نسبا و ارحمهم بالرعیّه و اعدلهم بالسویه و ابصرهم بالقضیّه.

آیا وصایت امیرالمومنین به تواتر رسیده است؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۴-۸:۵۱:۴۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۵:۵۹
    • کد مطلب:22343
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1767

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

اخبار وصایت حضرت علی علیه السلام بر فرض صحت واحد است و به حد تواتر نیست.

پاسخ: اولا خبر واحد در نزد اهل سنت حجت است.

اهل سنت هر کجا که از پاسخ ناتوان می‏گردند به حربه عدم تواتر متوسل می‏شوند. اگر برای صحت استدلال در هر خبری تواتر لازم است، چرا در قضیه غصب فدک به خبر واحد «انا معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقه» استدلال می‏کنند که تنها عده کمی که ذی نفع بودند آن را تصدیق کردند در حالی که عده بسیاری از جمله حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها و سایر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را تکذیب کردند.

ثانیا اگر این اخبار تواتر لفظی نداشته باشد، قطعا دارای تواتر معنوی است.

به چه دلیل موضوع وصیت پیامبر که اصحاب مانع آن شدند وصایت علی بوده است؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۴-۸:۵۴:۴۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۶:۷
    • کد مطلب:22342
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1768

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

در جریانی که پیامبر قلم و کاغذ خواست و عمر مانع از آن شد از کجا معلوم که هدف آن حضرت نوشتن مطلبی درباره خلافت بوده است؟

پاسخ: اوّلاً روشن است که در دم مرگ، از احکام و قواعد دین چیزی باقی نمانده بود که بخواهد یادآوری نماید که موجب هدایت امت گردد؛ زیرا آیه اکمال دین نازل شده بود؛ فقط موضوع خلافت بود که خواست در تأیید گفتارهای مدت بیست و سه ساله خود درباره آن چیزی بنویسد؛ غزّالی در مقاله چهارم سرّ العالمین آورده که آن حضرت فرمود: ایتونی بدوات و بیاض لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی؛ و دیگر جمله لن تضلوا بعدی، می رساند که موضوع هدایت امت در آن نوشته بوده و از طرق هدایت چیزی جز امر خلافت و راهنما نمانده بود.

علاوه ما هم اصرار نمی نماییم که آن حضرت می خواست راجع به خلافت و امامت چیزی بگوید، ولی قطعاً می خواسته بیانی برای هدایت و راهنمایی امت بفرماید که جلو ضلالت و گمراهی را بگیرد؛ چرا ممانعت نمودند؟

آیا انبیاء میراث مادی به جا می‌گذارند؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۴-۹:۹:۵۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۶:۱۹
    • کد مطلب:22344
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1819

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

مراد از ارث انبیاء ارث مالی نیست، بلکه مراد علومی است که از آن‏ها به جا می‏ماند.

پاسخ: اولا ارث به معنای اموال به جا مانده از فرد است و استعمال آن در علم نیاز به دلیل و قرینه دارد و هیچ دلیلی بر اثبات این معنا وجود ندارد.

ثانیا دلیل بر بطلان آن وجود دارد که از جمله آن‏ها اطلاق آیات ارث و خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها و سایر روایات موجود می‏باشد.

ثالثا بر فرض که مراد، علم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد که به اهل بیت آن حضرت به ارث رسیده خود دلیلی بر اثبات وصایت و خلافت اهل بیت علیهم السلام است زیرا مخزن علوم آن حضرت به مقام خلافت آن حضرت سزاوارترند. چگونه ممکن است کسی جانشین پیامبر باشد ولی نسبت به علوم او نا آگاه و محتاج به دیگری باشد چنان که خلفاء برای یافتن پاسخ مسائل بسیاری به امیرالمومنین علیه السلام مراجعه می‏کردند.

امام الحرم احمد بن عبد اللّه شافعی در ذخایر العقبی (محب الدین طبری ص ۸۲ ذکر رجوع بی بکر و عمر الی قول علیه علیه السلام) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۱۸/۱ مقدمه القول فی نسب ایمیرالمومنین علی علیه السلام) و شیخ سلیمان حنفی در باب ۵۶ ینابیع المودة (۱۷۲/۲ ح ۴۹۰ باب ۵۶) از احمد بن عبد اللّه و احمد بن حنبل و قلعی و ابن سمان روایت می کنند: «ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأه التی ولدت لسته اشهر، فقال علی عليه‌السلام فی کتاب الله «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا» ثم قال «وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ» فالحمل سته اشهر فترکها و قال لو لا علی لهلک عمر»

و نیز در همان باب (۱۷۲/۲ ح ۴۸۷ باب ۵۶) از مناقب احمد بن حنبل نقل می‏نماید: «ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علی رضی الله عنهما»

موارد این چنینی بسیار است که طالب حق می تواند با مراجعه به کتب آن ها را بیابد.

اگر فدک هبه بود چرا فاطمه س ادعای میراث کرد؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۴-۹:۱۱:۲۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۶:۲۶
    • کد مطلب:22345
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1863

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

اگر فدک نحله فاطمه بود، پس چرا ادعای ارث نمود و از نحله سخنی به میان نیاورد؟!

سیرة الحلبیّه تألیف علی بن برهان الدین حلبی شافعی، متوفی ۱۰۴۴ (سیره الحلبیه ۳۶۲/۳ باب یذکر فیه مده مرضه و ما وقع فیه و وفاته صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته: در ابتدا فاطمه عليها ‌السلام به عنوان این که رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدک را به او بخشیده با ابی بکر مناظره کرد، چون شهودِ شرعْ پسند نداشت! ناچار از راه ادعای ارث وارد شد.

 فخر الدین رازی در تفسیر کبیر (۲۸۴/۲۹ ذیل آیه ۶ سوره حشر مساله ۶) ضمن ادعای فاطمه (عليها السلام) و یاقوت حموی در معجم البلدان (۲۳۸/۴ ماده فدک) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۲۷۷/۱۶ نامه ۴۵ من کتاب له علیه السلام الی عثمان بن حنیف فصل ۳ فی ان فدک هل صح کونها نحله ...) از ابو بکر جوهری و ابن حجر متعصّب در آخر صواعق محرقه (ص ۳۷ باب ۱ فصل ۵ شبهه ۷) ضمن کلام در شبهه هفتم از شبهات رفضه، نقل می‏نماید که اول ادعای فاطمه عليها السلام نحله بود، چون شهودش مردود شد، متأثر گردید. فرمود: دیگر با شما سخن نخواهم گفت!

و همین قسم هم شد، دیگر با آنها ملاقات نکرد و هم کلام با آنها نشد تا زمان وفاتش رسید؛ وصیت کرد احدی از آن‏ها بر او نماز نگذارند. عمویش عباس بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمودند (ولی به روایات شیعه و بیانات ائمّه از عترت طاهره علی عليه‌السلام بر آن حضرت نماز گذارد).

آیا با دسترسی خیلفه به بیت المال نیازی به غصب فدک بود؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۱۴-۹:۱۲:۵۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۶:۳۳
    • کد مطلب:22348
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1877

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

خلیفه ای که تمام بیت المال مسلمین در تحت تصرف او بوده ، چه احتیاجی به فدک داشته که آن را غصب نماید؟

پاسخ: بدیهی است که موضوع احتیاج نبوده، بلکه غرض مستأصل نمودن خاندان پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بوده که چون شایستگی برای مقام خلافت را داشتند، باید به قسمی به خود مشغول و با فقر و تهی دستی گرفتار باشند که خیال خلافت را ننمایند؛ چه آن که مردمان دنیا طلب به جائی می روند که دنیای آنها اداره شود. خیال می کردند اگر آن خاندان جلیل علم و فضل و ادب و تقوی که جامعیت کامل داشتند، دستشان از مال دنیا پر باشد، قطعاً مردم رو به آنها می روند. فلذا نه تنها فدک را سیاستاً غصب نمودند، بلکه تمام راه‏هایی که منتهی به جلب اموال دنیوی می شد، از جمله خمس را بر آنها مسدود نمودند.

آیا آیه تطهیر شامل زنان پیامبر ص می‌شود؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۰۵-۲۱:۵۷:۳۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۶:۴۰
    • کد مطلب:22347
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1848

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

نزول آیه تطهیر در شان حضرت زهرا و حضرت علی و حسنین علیهم السلام مسلم نیست بلکه عقیده مفسرین از قبیل قاضی بیضاوی و زمخشری اینست که این آیه شریفه در شأن زوجات رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نازل گردیده است. خصوصا این که صدر و ذیل آیه هم درباره زوجات پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم است.

پاسخ: در عرف عام، بسیار اتفاق می‏ افتد که در اثنای کلام روی سخن را به طرف دیگری نموده و خطاب به غیر می کنند و بعد از آن به کلام اول برمی‏گردند.

علاوه بر اینکه در اشعار فصحا و بلغا و ادبای عرب جاری است. حتی در خود قرآن کریم نظیر آن بسیار است، مخصوصاً در خود همین سوره احزاب دقت فرمایید که در خطاب به زوجات، عدول به خطاب مؤمنان شده است و بعد روی خطاب به آن‏ها بر گشته است.

ثانیاً اگر این آیه درباره زوجات رسول اللّه بود، بایستی ضمیر مونث مربوط به آنها آورده بفرماید: لیذهب عنکنّ و یطهرکنّ. چون به صورت مذکر آمده، معلوم می شود که جهت عترت پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نازل گردیده؛ نه زوجات آن حضرت.

ضمیر مذکر در این آیه شریفه با بودن حضرت فاطمه عليها ‌السلام در جمعیت باعتبار تغلیب است؛ زیرا تغلیب در جایی است که افراد جمع بعضی مذکر و بعضی مؤنث باشند؛ آنگاه مذکر را بر مؤنث غالب گردانند و مذکر بودن ضمیر در این آیه خود دلیل قاطع است که این قول صحیح این است که آیه درباره  اهل بیت پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نازل شده است و استعمال ضمیر مذکر برای جمع همسران پیامبر غلط است.

ابن حجر مکی با کمال تعصّبی که دارد در ذیل همین آیه در صواعق محرقه (ص ۱۴۳ باب ۱۱ فصل ۱ آیه ۱) گوید اکثر مفسرین را عقیده آن است که این آیه در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین (عليهم‌السلام) نازل گردید به اعتبار آن که ضمیر عنکم و یطهّرکم ضمیر جمع مذکر است.

گذشته از این زوجات رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم داخل اهل بیت نیستند؛ چنانچه در صحیح مسلم (۱۸۷۴/۴ ح ۳۷ کتاب فضائل الصحابه باب من فضائل علی بن ابی طالب) و جامع الاصول (۱۰۳/۱۰ ح ۶۶۹۵ باب ۴ فصل ۳ فی فضائل اهل البیت) روایت شده است که حصین بن سمره از زید بن ارقم پرسید که آیا زنان رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اهل بیت هستند؟ زید گفت: نه به خدا قسم! زیرا که زن مدتی با شوهر خود می باشد چون طلاقش داد به خانه پدرش می رود و به قوم پدری ملحق می شود و از شوهر به کلّی جدا می گردد. بلکه اهل بیت او خویشان او می باشند که صدقه برایشان حرام است و به هر خانه و به هر کجا بروند، از اهل بیت او جدا نمی باشند.

(المصنف ابن ابی شیبه ۱۰۴/۳ ح ۱۰ کتاب الزکاه باب من قال لا تحل الصدقه علی بنی هاشم)

ثعلبی در تفسیر کشف البیان (۴۲/۸ ذیل آیه ۳۳ سوره احزاب) و فخر رازی در تفسیر کبیر (۲۰۹/۲۵ ذیل آیه) و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور (۳۷۷/۵ ذیل آیه) و خصائص الکبری (۲۶۴/۲ باب ما شرف به اولاده و ازواجه و آل بیته ...) و نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن ۱۰/۲۲ ذیل آیه) و امام عبد الرزاق الرسعنی در تفسیر رموز الکنوز و ابن حجر عسقلانی در اصابه (۲۶۵/۱۸ رقم ۱۱۵۸۷ کتاب النساء شرح حال فاطمه الزهرا) و ابن عساکر در تاریخش (۹۸/۴۲ رقم ۴۹۳۳ شرح حال علی بن ابی طالب) و امام احمد حنبل در مسند (۳۰۴/۶ مسند ام سلمه) و محب الدین طبری در ریاض النضره (۱۵۲/۳ باب ۴ فصل ۶ فی خصائصه، ذکر اختصاصه بانه و زوجته و ابنیه اهل البیت) و مسلم بن حجّاج در صحیح و نبهانی در شرف المؤبد (چاپ بیروت) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب کفایت الطالب (ص ۵۴ باب ۱ فی بیان صحه خطبته صلی الله علیه و‌ آله و سلم بماء یدعی خما) با نقل شش خبر مسندا و شیخ سلیمان بلخی حنفی ینابیع المودة (۳۱۹/۱ ح ۸-۱ باب ۳۳ فی تفسیر آیه التطهیر و حدیث کساء و نیز ۴۲۹/۲ ح ۱۹۲-۱۷۶ باب ۵۹) از صحیح مسلم و شواهد حاکم از عایشه و ده خبر از ترمذی و حاکم علاء الدوله سمنانی و بیهقی و طبرانی و محمد بن جریر و احمد بن حنبل و ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن سعد و حافظ زرندی و حافظ ابن مردویه (مناقب ص ۳۰۱ ح ۴۷۵ ذیل آیه) از ام المؤمنین ام سلمه و عمر بن ابی سلمه (ربیب النبی) و انس بن مالک و سعد بن ابی وقّاص و واثله بن اسقع و ابو سعید خدری نقل می نمایند که آیه تطهیر در شان پنج تن آل عبا عليهم‌السلام نازل گردیده.

(ذخائر العقبی ص ۲۱ قسم ۱ باب فی بیان ان فاطمه و علیا و الحسن و الحسین هم اهل البیت)

و حتّی ابن حجر مکّی با کمال تعصّبی که دارد در صواعق (ص ۱۴۳ باب ۱۱ فصل ۱ فی الآیات الوارده فیهم) از هفت طریق با اعتراف به صحت، این وقعه مهمّه را نقل نموده که این آیه در شان محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین عليهم‌السلام نازل گردیده و فقط این پنج تن مقدس بودند که مشمول طهارت این آیه شریفه واقع گردیدند.

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در کتاب رشفه الصّادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی (ص ۲۹ باب ۱) از ترمذی و ابن جریر و ابن منذر و حاکم و ابن مردویه و بیهقی و ابن ابی حاتم و طبرانی و احمد بن حنبل و ابن کثیر و مسلم بن حجّاج و ابن ابی شیبه و سمهودی روایت نموده که این آیه شریفه در شأن پنج تن مقدس آل عبا عليهم‌السلام نازل گردیده.

و در تاریخ الکبیر بخاری (۲۵/۸ ح ۲۰۵ کتاب الکنی باب الحاء ابو الحمراء) و صحیح مسلم (۱۸۸۳/۴ ح ۶۱ کتاب فضائل الصحابه باب فضائل اهل بیت النبی صلی الله علیه و آله و سلم) و الجامع الصحیح ترمذی (ص ۸۵۴ ح ۳۲۰۵ کتاب التفسیر باب و من سوره الاحزاب) و جامع الاصول (۱۰۰/۱۰ ح ۶۶۸۹-۶۶۹۲ باب ۴ فصل ۳ فی فضائل اهل البیت) اقرار دارند که این آیه شریفه در شأن این پنج تن آل عبا نازل گردیده و در نزد اهل تسنن قریب به تواتر آمده. اگر چند نفری عناد ورزیده، حق کشی کرده و خبر را ضعیف دانسته اند، لطمه باین همه اخبار متکاثره معتبره مندرجه در کتب اکابر علماء اهل سنت نمی زند.

 ثعلبی در تفسیر (۴۲/۸ ذیل آیه) و امام احمد بن حنبل در مسند (۲۹۲/۶ مسند ام سلمه) به مختصر اختلافی در الفاظ از ام المؤمنین ام سلمه زوجه رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نقل نموده اند که گفت:

رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در منزل من بود که فاطمه عليها‌السلام ظرف حریره ای برای آن حضرت آورد در حالتی که حضرت در صفّه نشسته بود که خوابگاه آن حضرت بود. در زیر پای مبارکش عبای خیبری گسترده بود و من در حجره نماز می کردم؛ پیامبر به فاطمه عليها‌السلام فرمودند برو شوهرت و پسرهایت را با خود بیاور. طولی نکشید علی و حسنین عليهم‌السلام آمدند مشغول خوردن حریره شدند. در آن حال جبرئیل نازل و این آیه شریفه را بر آن حضرت قرائت نمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛ آنگاه حضرت زیادتی عبا را بر آنها کشید و دست مبارک سوی آسمان بلند نموده عرض کرد: اللّهم هؤلاء أهل بیتی و عترتی فأذهب عنهم الرجس اهل البیت و طهّرهم تطهیرا.

ام سلمه گوید: من سرم را پیش بردم در داخل عبا، عرض کردم منهم با شمایم: انا معکم یا رسول الله قال انک علی خیر؛ حضرت فرمود: تو بر خیر و خوبی هستی.

پس این آیه شریفه دلالت تام دارد بر این که این پنج تن بزرگوار از کفر و شقاق و شرک و نفاق و شک و تردید و کذب و ریا و هر گناه کبیره یا صغیره معصوم و پاکند؛

چنانچه امام فخر رازی در تفسیر (۲۰۹/۲۵ ‌ذیل آیه) گوید: «لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ» یعنی جمیع گناهان را از شما زایل گردانید؛ «وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» یعنی خلعت های کرامت خود را بشما پوشانید.

(حمیدی در جمع الصحیحین ۲۲۵/۴ ح ۳۴۳۵ رقم ۲۱۲ مسند عائشه

حاکم در مستدرک ۱۴۳/۳ ح ۴۶۵۲ و کتاب معرفه الصحابه مناقب امیرالمومنین علی بن ابی طالب و ۱۵۸/۳ ح ۴۷۰۵ کتاب معرفه الصحابه مناقب اهل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم

طبرانی در المعجم الصغیر ۶۵/۱ و ۱۳۵ باب من اسمه احمد و باب من اسمه الحسن

نسائی در خصائص ص ۴۹ منزله علی بن ابی طالب کرم الله وجهه من الله عزوجل

محمد بن جریر طبری در جامع البیان ۹/۱۲ ح ۲۱۷۲۷ ذیل آیه

شوکانی در فتح القدیر ۲۷۹/۴ ذیل آیه

آلوسی در روح المعانی ۱۹۵/۱۱ ذیل آیه

واحدی در اسباب النزول ص ۲۳۹ ذیل آیه

ابن اثیر در اسد الغابه ۱۲/۲ شرح حال حسن بن علی بن ابی طالب و شرح حال حسین بن علی

بیهقی در سنن الکبری ۱۵۰/۲ کتاب الصلوه باب الدلیل علی ان ازواجه من اهل بیته فی الصلوه علیهن)

 

آیا انبیاء ارث می گذارند؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۰۵-۲۱:۵۹:۳۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۶:۵۰
    • کد مطلب:22384
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1862

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

شیعه ادعا می کند که فدک ملک حضرت فاطمه بوده که ابوبکر آن را غصب نموده در حالی که او فدک را به استناد حدیثی که از رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم شنیده بود که آن حضرت فرمود: نحن معاشر الانبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقه، ضبط نمود.

پاسخ: أولا فدک هبه بوده است نه ارث.

ثانیاً این حدیث به جهاتی مورد اشکال و مردود است.

حدیثی که در تعارض با قرآن باشد باطل است. این روایت با آیاتی از قرآن که ارث گذاشتن انبیاء را ثابت می کند در تعارض است.

عالم محدّث أبو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری که به توثیق ابن ابی الحدید در شرح نهج از علما و محدثین صاحب ورع و تقوای اهل تسنّن بوده در کتاب سقیفه (ص ۹۸ قسم الثانی: فدک) و ابن اثیر در نهایه (۲۷۳/۴ ذیل لغت لمه) و مسعودی در اخبار الزمان و اوسط به طرق و اسانید بسیار که بعض از آنها از امام پنجم أبی جعفر محمّد بن علی الباقر عليهما‌السلام از صدیقه صغری زینب کبری و بعضی دیگر از عبد اللّه بن حسن بن حسن از صدیقه کبری سلام اللّه علیها و مسندا از عایشه و نقلا از محمّد بن عمران مرزبانی از جناب زید بن علی بن الحسین عليهم‌السلام از پدرش از جدش از حضرت صدیقه سلام اللّه علیها و دیگران از علما اهل سنت خطبه و محاجّه حضرت زهرا سلام الله علیها را در میان مسجد در مقابل مهاجر و انصار نقل نموده اند که مخالفین خود را مجاب نمود به گونه ای که نتوانستند جواب بگویند.

از جمله دلایل آن حضرت در مقابل آن حدیث پوچ این بود که فرمود: اگر این حدیث صحیح است و انبیا ارث نداشتند، پس این همه آیات ارث در قرآن مجید برای چیست؟

خداوند در یک جا می فرماید: «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ» و در قصه حضرت زکریا فرموده «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا* یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ»

«وَ زَکَرِیّا إِذْ نادی رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ* فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیی»

آنگاه فرمود: یا بن ابی قحافه، أ فی کتاب اللّه ان ترث اباک و لا ارث ابی لقد جئت شیئا فریّا افعلی عمد ترکتم کتاب اللّه و نبذتموه وراء ظهورکم. (پسر ابی قحافه آیا در کتاب خدا است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟ افتراء بزرگی بر خدا بسته اید! آیا با علم و دانائی و از روی عمد عمل به کتاب خدا را ترک نمودید و قرآن را پشت سر خود انداختید؟)

آیا من فرزند پیغمبر نیستم که مرا از حقم محروم می کنید؟ پس این همه آیات ارث عموماً للناس و خصوصاً للانبیاء چیست که در قرآن مجید درج گردیده؟

مگر نه این است که آیات قرآن بر حقیقت خود تا روز قیامت باقی است مگر نه در قرآن می فرماید: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ» «یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ» «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّهُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ»

آیا چه خصوصیتی مرا از ارث پدر محروم داشته؟ أ فخصّکم اللّه بآیه اخرج ابی منها ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمّی؟! (آیا خداوند شما را به آیه ای مخصوص گردانیده که پدر مرا از آن آیه اخراج کرده؟ آیا شما بخاص و عام قرآن از پدرم محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پسر عمم علی بن أبی طالب عليه‌السلام داناترید)

چون در مقابل این دلائل جوابی جز مغلطه کاری و اهانت نداشتند بالاخره حق آن حضرت را ظالمانه غصب کرده و آن حضرت را به ناله و نفرین کردن وادار نمودند.

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (۲۱۴/۱۶ نامه ۴۵ ذکر ما ورد من اسیر و الاخبار فی امر فدک)  از ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری، شرح منبر رفتن ابی بکر را بعد از احتجاج علی و فاطمه عليهما‌ السلام و اهانتهائی که به آن دو حضرت نموده، ضبط نموده است.

بعد از اینکه حضرت فاطمه سلام الله علیها خطبه را تمام کرد، علی عليه‌السلام رو به ابی بکر نمود و فرمود: چرا فاطمه را از حق میراث پدرش محروم نمودی و حال آنکه علاوه بر ارث در حیات پدر متصرف و مالک بوده است؟

ابی بکر گفت: فدک فیء مسلمانان است اگر فاطمه شاهد بیاورد که ملک او می باشد به او می دهم و الا او را محروم خواهم نمود.

حضرت فرمودند: أ تحکم فینا بغیر ما تحکم فی المسلمین؛ آیا درباره ما حکم می کنی به غیر آنچه درباره مسلمانان حکم می کنی؟ مگر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نفرمود البیّنه علی من ادعی و الیمین علی من ادعی علیه. مدعی باید بینه ارائه نماید و کسی که بر علیه او ادعایی طرح شده باید قسم بخورد. تو قول رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم را رد نمودی و بر خلاف دستور شرع از فاطمه عليها‌ السلام که از زمان پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فدک را در اختیار داشته است شاهد می خواهی؟

(توضیح: حضرت زهرا فدک را در اختیار داشت و ابوبکر ادعا کرد که فدک ملک حضرت زهرا سلام الله علیها نیست. پس ابوبکر که مدعی است باید دلیل و بینه اقامه نماید در حالی که بدون این که شاهدی بر ادعای خودش بیاورد از حضرت زهرا سلام الله علیها در خواست بینه و شاهد نمود)

مگر عمل و قول فاطمه عليها ‌السلام (که یکی از اصحاب کساء و مشمول آیه تطهیر است) حق نیست. اگر دو شاهد شهادت بدهند که از فاطمه عليها‌السلام فاحشه ای سرزده، با او چه می کنی؟

گفت: مانند سایر زن ها بر او حد می زنم.

حضرت فرمود اگر چنین کاری کنی در نزد خداوند از جمله کفار خواهی بود برای آنکه شهادت خدا را درباره فاطمه عليها ‌السلام به طهارت رد کرده ای آن جا که می فرماید: جز این نیست که خداوند اراده نموده که شما اهل بیت را پاک و پاکیزه کند و از شما هر رجس و بدی را دور کند. مگر این آیه در حق ما نازل نگردیده؟

گفت: چرا.

فرمود: آیا فاطمه ای که خداوند به طهارت او شهادت داده، برای مال ناقابل دنیا ادعای بی جا می نماید. شهادت طاهره را رد می نمائی ولی شهاده اعرابی را که بر پاشنه پای خود بول می کند می پذیری!

ابن ابی الحدید نقل می کند که چون احتجاج علی و فاطمه در مردم تاثیر کرد و آن ها به صدا در آمدند، بعد از رفتن علی و فاطمه عليهما ‌السلام ابی بکر بالای منبر رفت و گفت: أیها الناس این چه هیاهویی است که برپا کرده اید و گوش به حرف هر کس می دهید؟ چون شهادتش را رد کرده ایم این حرف ها را می زند انّما هو ثعاله شهیده ذنبه مربّ لکلّ فتنه هو الذی یقول کروها جذعه بعد ما هرمت یستعینون بالضعفه و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغیّ!

(او (علی عليه ‌السلام) روباهی می باشد که شاهد او دم او است ماجرا جو و برپا کننده فتنه می باشد و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را بفتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید کمک از ضعفا و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحال است (ام طحال از زنان بدکار معروف بوده است))

این در حالی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «من آذی علیا فقد آذانی»

(تاریخ الکبیر بخاری ۳۰۷/۶ رقم ۲۴۸۲ شرح حال عمرو بن شاس

البدایه و النهایه ابن کثیر ۱۲۱/۵ حوادث سنه ۱۰ باب بعث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی بن ابی طالب و خالد بن ولید الی الیمن...

مسند احمد ۴۸۳/۳ مسند عمرو بن شاس الاسلمی

اسد الغابه ابن اثیر ۱۱۴/۴ شرح حال عمرو بن شاس

فیض القدیر مناوی ۲۴/۶ ح ۸۲۶۶ حرف المیم

الاصابه عسقلانی ۵۳۴/۴ رقم ۵۸۸۱ شرح حال عمرو بن شاس الاسلمی

الجرح و التعدیل رازی ۵۰۲/۷ رقم ۱۳۱۹ شرح حال عمرو بن شاس الاسلمی

المصنف ابن ابی شیبه ۵۰۲/۷ کتاب الفضائل، فضائل علی بن ابی طالب ح ۴۵

الثقات ابن حبان ۲۷۳/۳ شرح حال عمرو بن شاس

مناقب خوارزمی ص ۱۴۹ ح ۱۷۶ فصل ۱۴ فی بیان انه اقرب الناس من رسول الله ...)

محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب (ص ۸۳ باب ۱۰ فی کفر من سب علیا) نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره آن حضرت فرموده است «من سبک فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله و من سب الله اکبه الله علی منخریه فی النار»

 و بعد از این حدیث، احادیث دیگری مسنداً نقل می نماید که تمامی آنها دلالت دارد بر کفر کسانی که علی را دشنام بدهند؛

و نیز حاکم در مستدرک (۱۳۱/۳ ح ۲۱۴ کتاب معرفه الصحابه، و من مناقب امیرالمومنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه، ذکر اسلام امیرالمومنین علی رضی الله عنه) همین حدیث را باستثنای جمله آخر نقل نموده است.

پس طبق این احادیث، امثال معاویه و امویها و خوارج و نواصب و امثال آنها ملعون و اهل آتش می باشند.

دلیل دوم بر مردودیت حدیث لا نورّث، آن است که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: انا مدینه العلم و علیّ بابها؛ انا دار الحکمه و علی بابها؛ من اراد العلم فلیأت الباب.

باب علم رسول اللّه باید از احادیث و دستورات آن حضرت آگاهی کامل داشته باشد و إلا باب علم نخواهد بود. رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بنابر اخباری که در کتب معتبره اهل سنت وارد است، می فرماید: علی اقضاکم؛ یعنی علی عليه السلام در قضاوت از همه شما برتر می باشد. آیا خنده آور نیست که پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم درباره کسی بفرماید که در علم قضاوت از همه بالاتر است، اما او از احکام ارث و قوانین حقوق اطلاع کاملی نداشته باشد و احکام ارث را به او نگوید؟ خصوصا این که بحث ارث مربوط بامور داخلی و شخصی رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم است اما علی عليه‌ السلام وصی آن حضرت آن را نشنیده باشد ولی (اوس بن حدثان یا ابی بکر بن ابی قحافه) شنیده باشد؟ آیا عقل شما قبول می نماید که بگویند یک فرد عادی بی سواد برای خود وصی مورد اطمینانی قرار دهد و به او وصیت کند ولی نکته ای اهم در وصیت را که موضوع ارث به بازماندگان است را بوصی نگوید و به یک فرد بیگانه بگوید که بعد از من چنین و چنان شود؟ تا چه رسد به کسی که اشرف و خاتم انبیاء است؟!!

دلیل سوم بر بطلان این حدیث، عمل و فعل خود ابی بکر است؛ زیرا اگر حدیث صحیح بود، بایستی آنچه از رسول اللّه صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم مانده، همه را ضبط نمایند ورّاث آن حضرت حق تصرف به هیچ چیز پیغمبر صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم نداشتند. مع ذلک أبی بکر حجره فاطمه را به او داد و حجرات عایشه و حفصه زوجات آن حضرت را از باب میراث به آنها داد.

دلیل دیگری که می توان در این جا بر بطلان این روایت اقامه کرد این است که اگر این روایت حقیقت داشت و پیامبر صلی الله الیه و آله و سلم ارثی به جا نگذاشته است چرا ابوبکر برای بازگرداندن فدک از حضرت زهرا سلام الله علیها شاهد طلب کرد؟

چرا بعد از ضبط فدک که به عقیده آن ها صدقه مسلمین بود ابی بکر نوشت من فدک را به فاطمه دادم و عمر مانع شد و نامه را گرفت و پاره کرد. (شرح نهج البلاغه ۲۳۴/۱۶ نامه ۴۵ (من کتاب له علیه السلام لعثمان بن حنیف) ذکر ما ورد من السیر و الاخبار فی امر فدک؛ سیره الحلبیه ۳۶۲/۳ باب یذکر فیه مده مرضه مرضه و ما وقع فیه و وفاته)

علاّمه سمهودی محدث و مورّخ معروف مدینه، متوفی ۹۱۱ در تاریخ المدینه(۹۹۵/۳ باب ۶ فصل ۲ فی صدقات الرسول ... طلب فاطمه من ابی بکر صدقات ابیها) و بخاری در صحیح (۵۰۴/۴ ح ۱۲۶ کتاب الخمس باب فرض الخمس) یاقوت بن عبد اللّه رومی حموی در معجم البلدان (۲۳۸/۴ ماده فدک) نقل می نمایند که ابی بکر در زمان خلافت، فدک را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود واگذار کرد به علی عليه‌السلام و عباس.

هم چنین سمهودی در تاریخ المدینه (۹۹۹/۳ باب ۶ فصل ۲ فی صدقات الرسول... طلب فاطمه من ابی بکر صدقات ابیها) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۲۱۶/۱۶ نامه ۴۵ من کتاب له علیه السلام الی عثمان بن حنیف ذکر ما ورد من الیسر و الاخبار فی امر فدک) از ابو بکر جوهری نقل می نمایند که چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید، به عامل خود در مدینه نوشت: «فدک را به اولادهای فاطمه عليها‌السلام واگذار کن!» فلذا حسن بن حسن المجتبی و بعضی گفتند حضرت علی بن الحسین عليهما‌السلام را خواست و به آنها واگذار کرد.

ابن ابی الحدید در شرح نهج این عبارت را نوشته که: کانت اوّل ظلامه ردها؛ یعنی این رد کردن عمر فدک را به اولادهای فاطمه عليهما‌السلام اول ظلم کرده و غارت شده ایست که رد نموده شد به آنها. مدت زمانی در تصرف آنها بوده تا یزید بن عبد الملک خلیفه از آنها گرفت و در دست بنی امیه بود تا زمان خلافت بنی عباس، عبد اللّه سفاح، اول خلیفه عباسی، فدک را واگذار کرد به اولادهای امام حسن عليهما‌السلام و آنها به عنوان حق الارث میان بنی فاطمه عليهما‌السلام تقسیم می نمودند.

چون بنی حسن بر منصور خروج نمودند، فدک را از آنها گرفت. چون پسرش مهدی خلیفه شد به آنها واگذار نمود. موسی بن هادی که خلیفه شد، ضبط کرد تا زمان خلافت مأمون الرشید عباسی، او امر کرد آن را به آل علی و بنی فاطمه عليهما‌السلام واگذار کردند. یاقوت حموی در معجم البلدان (۲۴۰/۴) ذیل حرف (ف-د) عین سجلّ مأمون را ضبط نموده است که نوشت به قثم بن جعفر عامل خود در مدینه منوّره: انّه کان رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعطی ابنته فاطمه رضی اللّه عنها فدک و تصدّق علیها بها و انّ ذلک کان امرا ظاهرا معروفا عند آله علیه الصلاه و السّلام.

دعبل خزاعی شاعر معروف حاضر بود، برخاست اشعاری انشاد نمود که بیت اولش این بود:

اصبح وجه الزمان قد ضحکا                          برد مأمون هاشم فدکا

آیا سر رسول خدا هنگام رحلت در دامن عایشه بود؟

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۰۵-۲۲:۲:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۱۶:۵۶
    • کد مطلب:22388
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1974

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

وصیت پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به حضرت علی صحیح نمی باشد زیرا بخاری و مسلم در صحیحین خود و دیگران از عایشه نقل نموده اند که گفت: در وقت احتضار سر پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به سینه من بود تا از دنیا رفت. یعنی من شاهد بودم که وصیتی ننمود!!

پاسخ: این که در وقت وفات سر مبارک رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به سینه عایشه بود، به کلّی مردود است؛

زیرا در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت است و اجماع علماء شیعه بر آن است که سر آن حضرت در هنگام وفات بر سینه امیرالمومنین علیه السلام بوده است.

علاوه بر این که با اخبار بسیاری از اهل سنت معارض است.

کنز العمّال (۲۵۵/۷ ح ۱۸۷۹۶ کتاب الشمائل من قسم الافعال متفرقات الاحادیث التی تتعلق بوفاته) و طبقات ابن سعد (۱۸۷/۲ ذکر الکتاب الذی اراد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان یکتبه) و کتب معتبره دیگر همگی به اختلاف الفاظ و مطالب، نقل می نمایند از امّ المؤمنین امّ سلمه و جابر بن عبد اللّه انصاری و دیگران که در وقت وفات رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم علی عليه السلام را طلبید و سر مبارکش در سینه او بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود.

[هم چنین محمد بن اسماعیل بخاری در ادب المفرد ص ۴۴ ح ۱۵۶ باب حسن الملکه جان دادن رسول خدا در دامن امیر المومنین علیه السلام را نقل کرده است]

و از همه این أخبار مهمتر بیان خود أمیر المؤمنین عليه السلام است که در نهج البلاغه آمده و ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه (۱۸۲/۱۰ خطبه ۱۹۰) آورده که ضمن بیانات خود صریحاً فرموده: و لقد قبض رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و انّ رأسه لعلی صدری و لقد سالت نفسه فی کفّی فامررتها علی وجهی.

و نیز در ضمن دفن صدّیقه کبری عليه‌السلام است که در خطاب به رسول اللّه فرمود: فلقد وسّدتک فی ملحوده قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک. (شرح نهج البلاغه ۲۶۶/۱۰ خطبه ۱۹۵ روی عنه انه قال عند دفن سیده النساء فاطمه علیها السلام)

روشن است که خلیفه و وصی پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم شخص واحدی است و با همان ادله ای که خلافت امیرالمومنین ثابت می شود وصایت آن حضرت هم ثابت می شود.

از جمله دیگر دلایل آشکار وصایت آن حضرت جریان غسل و کفن و دفن پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و اداء امانات و دیون آن حضرت توسط امیرالمومنین علیه السلام است.

نکته دیگری که از احادیث وصیت استفاده می شود مخصوصاً آن احادیثی که می فرماید: همان خدایی که اوصیای انبیای عظام را معین نموده، علی عليه‌السلام را به وصایت من مقرر داشته، این است که مراد، وصیت خصوصی عادی خانوادگی نیست که هر فردی از بشر برای خود معین می نماید بلکه مراد همان وصایت به معنای خلافت است که متصرف در جمیع شؤون اجتماعی و انفرادی امت باید باشد که تالی تلو مقام نبوت است.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغ (۱۳۹/۱ خطبه ۲ و من خطبه ... بعد انصرافه من صفین) می گوید: فلا ریب عندنا انّ علیّا عليه السلام کان وصیّ رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و ان خالف فی ذلک من هو منسوب عندنا الی العناد.

آنگاه اشعار بسیاری از اصحاب رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم را نقل نموده که تمام آنها متضمن وصایت آن حضرت می باشد؛ از جمله، دو شعر از عبد اللّه بن عباس (۱۵۰/۱ خطبه ۲ بعد انصرافه من صفین، ماورد فی الوصایه من الشعر) است که در شعر اول خود گوید:

وصیّ رسول اللّه من دون اهله              و فارسه ان قیل هل من منازل

 و نیز از خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین نقل نموده که ضمن اشعار خود گوید:

وصیّ رسول اللّه من دون اهله              و انت علی ما کان من ذاک شاهده

 و نیز از جمله اشعار ابو الهیثم بن تیهان صحابی است گوید:

انّ الوصیّ امامنا و ولیّنا             برح الخفاء و باحت الاسرار

شب نهم

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۱۷-۲۰:۵۹:۴۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 198

منظور از خیانت دو زن پیامبر ص در آیه 10 سوره تحریم چیست؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۱۹-۱۱:۴:۲۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۱۱-۱۶:۷:۱۴
    • کد مطلب:22372
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2459

💡 پاسخ(ها):

منظور از خیانت فحشاء نیست؛ بلکه مقصود تمرّد از اوامر، کفر و نفاق است.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

تعبیر خیانت به فحشاء اشتباه است. بین فحشاء و خیانت فرق بسیار است. زنان انبیاء به کلی از فحشاء معری و مبری بوده اند. فقط صحبت در خیانت است.

همسر هر پیغمبری وقتی بر خلاف رفتار و گفتار و دستور آن پیغمبر عمل کند البته خائن است.

منظور از{فخانتاهما} و خیانت زنان انبیاء خیانت فحشاء نبوده؛ زیرا زوجات انبیاء عموما از این نوع خیانت مبری بودند، پس خیانت آنها به تمرّد اوامر و کفر و نفاق بوده است.

زن نوح پیغمبر، مخالف با شوهر بود و نزد مردم بدگویی از حضرت نوح می نمود و می گفت شوهر من دیوانه است، چون من همیشه با او هستم از حالات او به خوبی آگاهم، فریب او را نخورید.

و زن حضرت لوط قوم او را از مهمانان تازه وارد خبر می داد و اسرار خانه شوهر را به جبابره و دشمنان حضرت می رسانید و باعث فتنه و فساد می شد.

آیا الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ در سوره نور خوبی تمام زنان پیامبر را ثابت نمی‌کند؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۱۹-۱۱:۸:۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۱۳-۱۸:۵۹:۱۳
    • کد مطلب:22378
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2343

💡 پاسخ(ها):

اینطور نیست که اگر یکی از زوجین مؤمن و مستحق بهشت باشد آن دیگری نیز حتما چنین است و یا اگر یکی فاسق باشد آن دیگری نیز مثل آن است.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

اینطور نیست که اگر یکی از زوجین خوب، مؤمن و مستحق بهشت باشد آن دیگری نیز حتما چنین است و یا اگر یکی بد و فاسق و یا کافر مستحق آتش باشد آن دیگری نیز مثل آن است.

معنای آیه شریفه هم این طور نیست. اگر امر چنین باشد، این نقص به بسیاری از اشخاص بر می گردد از جمله حضرت نوح شیخ الانبیاء و حضرت لوط (علی نبینا و آله و علیهما السلام) و زوجه های ایشان، و همچنین به آسیه و فرعون که خداوند در آیه 10 و 11 سوره تحریم می فرماید:

{ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئًا وَ قیلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ * وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبّ ِ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّهِ وَ نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ}

(خدای متعال برای کافران و منافقان زن نوح و زن لوط را مثال آورده که تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها (نفاق) و خیانت کردند و آن دو شخص (با وجود مقام نبوت) نتوانستند آنها را از قهر خدا برهانند و حکم شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش در افکنید.

باز خدا برای مؤمنان (آسیه) زن فرعون را مثل آورده هنگامی که (از شوهر کافرش بیزاری جست و عرض کرد: بار الها خانه ای برای من در بهشت بنا کن و مرا از شر فرعون کافر و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش.)

زن نوح و لوط نبی به جهنم می روند و زن فرعون به بهشت می رود.

صریحا در این دو آیه شریفه می فهماند که زوجیت برای طرفین مثمر ثمر نیست، چنانچه زن نوح نبی و زن لوط نبی به واسطه خیانتی که به شوهر های خود نمودند، زوجیت و همسری آن دو پیغمبر بزرگ برای آنها نفعی نبخشید هر دو کافر مردند و به جهنم می روند. آخر این آیه صراحت دارد «و قیل ادخلا النار مع الداخلین» یعنی حکم شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش افکنید و بالعکس، آسیه زن فرعون از طرف همسرش فرعون کافر، ضرری به او وارد نیاید؛ شوهرش به جهنم و خودش به بهشت می رود.

البته زوجیت و همسری وقتی مورد اثر است که من جمیع الجهات روح و خُلق و سیره مماثل می باشند و الا کافر و مسلمان، منافق و مؤمن از همسری با یکدیگر نفع و ضرری نمی بینند.

پس اگر شوهری مؤمن و همسر او فاسد بود و به همسرش بد گفت و مذمت اخلاق او را نمود، به شوهرش ضرری نخواهد رسید و اگر مردم از اخلاق فاسده آن زن بدگویی نمایند، به مقام شوهر مؤمنش اهانتی نخواهد شد.

و اما معنای آیه شریفه سوره نور:

(الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَالْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا یَقُولُونَ)

بنابر تحقیق مفسرین و از امام معصوم هم رسیده که زنان ناپاک برای مردمان ناپاک، شایسته اند و مردان ناپاک، راغب به ایشانند و زنان پاک لایق مردان پاک اند و مردان پاک، به ایشان مایلند و این معنی آیه اول همین سوره نور است که می فرماید:

{الزّانی لا یَنْکِحُ إِلاّ زانِیَهً أَوْ مُشْرِکَهً وَ الزّانِیَهُ لا یَنْکِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ}

(مرد زناکار جز با زن زناکار و مشرک نکاح نمی کند و زن زانیه هم جز با مردانی زانی و مشرک، نکاح نخواهد کرد. یعنی این دو فرقه به هم متمایل می باشند.)

آیا عایشه پیامبر را آزار و اذیت می کرده است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۱۹-۱۱:۸:۱۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۱۳-۲۰:۱۰:۳۳
    • کد مطلب:22379
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2755

💡 پاسخ(ها):

بله، عایشه مکرر در مکرر پیامبر را آزار می داده و سبب اذیت ایشان را فراهم می کرده.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

موضوع آزار دادن عایشه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را فقط کتب معتبره علمای شیعه نقل نکردند. بلکه اکابر علماء و مورخین بزرگ سنی نوشته اند که مکرر اسباب زحمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و رنجاندن خاطرات آن حضرت گردید. در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم:

غزالی در احیاء العلوم (1)، چندین خبر در مذمت عایشه نقل نموده که از جمله آنها مقابله او با رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و قضاوت ابی بکر است که مولی علی متقی هم در صفحه 116 جلد هفتم کنز العمال و ابو یعلی در مسند ابو الشیخ در کتاب امثال آورده اند که ابی بکر رفت به ملاقات دخترش عایشه. چون بین پیغمبر و عایشه ناراحتی شده بود، عایشه ابوبکر را به قضاوت طلبید. در وقت سخن گفتن، عایشه کلمات اهانت آمیز می گفت، ضمنا به آن حضرت عرض می کرد در گفتار و کردارت عدالت را پیشه کن! چنان این حرف اهانت آمیز عایشه در ابوبکر مؤثر شد که سیلی سختی به صورت دخترش زد که خون بر جامه اش سرازیر شد.

و نیز غزالی در همان باب نکاح و دیگران نقل نموده اند که ابی بکر وارد شد به منزل دخترش، فهمید رسول الله از عایشه ناراحت است، گفت: آنچه میان شما واقع شده بیان کنید تا من قضاوت نمایم. پیغمبر اکرم به عایشه فرمود: «تُکَلِّمین اَو اُکَلِّمْ» (تو حرف می زنی یا من حرف بزنم؟) در جواب عرض کرد: «بَل تَکَلَّمْ و لا تَقُلْ اِلاّ حَقّاً» (شما حرف بزنید ولی نگویید مگرحرف حق و راست را)!!!

در جمله دیگر از کلامش به آن حضرت عرض کرد: «انت الذی تزعم انّک نبی الله» (تویی آن کسی که گمان می کنی پیغمبر خدا هستی)!!!

آیا این جملات طعن به مقام نبوت نبود؟ مگر عایشه آن حضرت را پیغمبر بر حق نمی دانست که چنین کلماتی نسبت به آن حضرت اداء می نمود؟

از این قبیل اهانت ها در کتب علمای اهل سنت بسیار رسیده که تماما اسباب آزار و اذیت و رنجاندن دل آن حضرت بوده.

چرا علماء و مورخین شیعه و سنی بلکه بیگانگان در تاریخ اسلام از سایر زوجات رسول الله حرفی نزدند و انتقادی ننمودند؟ حتی از حفصه دختر عمر این نوع انتقادات ننمودند، فقط اعمال و رفتار خود عایشه معرف او به بدی شده.

کتاب های غزالی و تاریخ طبری و مسعودی و ابن اعثم کوفی و دیگران آورده اند که علمای بزرگ سنی مذهب او را متمرد اوامر خداوند متعال و رسول الله به حساب آورده اند؟ آیا تمرّد امر خدا و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نمودن، موجب سعادت و خوشبختی می شود؟

کدام لکه تاریخی بزرگتر از تمرّد امر خدا و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و قیام نمودن در مقابل خلیفه پیغمبر و جنگ کردن با وصی ثابت آن حضرت بوده و حال آنکه خداوند در آیه 33 سوره احزاب خطاب به تمام زنان آن حضرت می فرماید:

{وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّهِ اْلأُولی}

(در خانه هایتان بنشینید و آرام گیرید (و بی حاجت و ضرورت از خانه بیرون نرید) و مانند دوره جاهلیت پیشین آرایش و خود آرایی نکنید).

تمام زنان آن حضرت اطاعت این امر را نمودند و جز برای امر ضروری از خانه بیرون نمی آمدند، حتی اعمش هم روایت می کند چنانچه در صحاح (2) و کتب محدثین و مورخین (3) اهل سنت ثبت است که به سوده زوجه رسول الله گفتند چرا حج و عمره نمی کنی و از این فیض عظمی بازمانده ای؟

سوده در جواب گفت: که یک بار حج بر من واجب بود به جای آوردم، بهتر از این حج و عمره من، اطاعت امر حق است که فرموده: {و قرن فی بیوتکن} پس از خانه بیرون نروم، چنانچه امر فرموده، حتی عزم دارم پای از حجره ای که رسول خدا مرا در آن نشانده حتی الامکان بیرون نگذارم تا بمیرم. (همین قسم هم عمل کرد و از خانه بیرون نرفت تا جنازه اش را بیرون بردند).

مگر سوده یا عایشه و ام سلمه برای ما فرقی دارند؟ تمام آنها زنان پیغمبر و امهات المؤمنین هستند، منتهی در اعمال فرق می کنند.

احترام امت به عایشه و حفصه نه از جهت آن است که دختران ابی بکر و عمر بودند (گرچه اهل سنت به همین جهت احترام می نمایید) بلکه برای آن است که زوجه و همسر رسول خدا بوده اند، و زنان آن حضرت وقتی مقام افتخار دارند که متقی و پرهیزکار باشند، چنان چه در آیه 31 سوره احزاب صریحاً می فرماید:

{یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ}

حاصل معنی آن که ای زنان پیغمبر، شما مانند یکی از زنان نیستید (یعنی از حیث شرافت و فضیلت برتر از همه هستید)، به یک شرط و آن این که اگر متقی و خدا ترس و پرهیزکار باشید.

پس سوده یک زن مطیعه و متقیه و فرمان برادر رسول الله (صلی الله علیه وآله) بوده است.

عایشه هم زن متمرده آن حضرت بوده که بر خلاف دستور خدا و پیغمبر، فریب طلحه و زبیر را خورده یا روی بغض و عداوت شخصی با علی (علیه السّلام) برای مقدمات جنگ جمل به بصره رفته؛ عثمان بن حنیف را که از بزرگان صحابه و والی بصره از جانب علی (علیه السّلام) بود را گرفتند و موهای سر و صورت و ابروان او را کندند و بعد از ضرب تازیانه مفصل، اخراجش نمودند. متجاوز از صد نفر از مردمان بی دفاع بیچاره را به قتل رسانیدند.

چنان چه ابن اثیر (4) و مسعودی (5) و محمد بن جریر طبری (6) و ابن ابی الحدید (7) و غیرهم مفصل نوشته اند. آنگاه سوار بر شتر عسکر نام شده که با پوست پلنگ و زره پوشانده بودند، مانند یک مرد جنگ (زمان جاهلیت) به میدان حاضر شد و خون هزاران نفر به جهت قیام ایشان ریخته گردید. آیا این لکه نبود که مردان از خدا بی خبر، زنان خود را در خانه ها و پشت پرده ها نشانده ولی زوجه و همسر رسول الله (صلی الله علیه وآله) را به آن افتضاح در ملاء عام حاضر نمایند؟! آیا این عمل تمرد امر خدا و رسول الله (صلی الله علیه وآله) نبوده است؟

 

میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودت سیم از موده القربی (8) از خود عایشه نقل نموده که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«ان الله قد عهد الی من خرج علی علیّ فهو کافر فی النار.»

(خداوند عهد نموده با من که بدانید هر کس خروج بر علی علیه السّلام بنماید کافر است و جایگاه او در آتش می باشد.)

آیا این دلیل، لکه بزرگی نبود که دامن ام المؤمنین عایشه را آلوده نمود که به هیچ آبی پاک نخواهد شد؟ چون که عالما عامداً تمرد امر خدا و پیغمبر نمود و فریب طلحه و زبیر را خورد و به جنگ خلیفه و وصی پیغمبر رفت با آن که خودش می گفت: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده:

هر کس با علی جنگ کند و خروج بر او بنماید کافر است؟!

آیا جنگ با امیر المؤمنین علیه السّلام (وصی و خلیفه پیغمبر صلی الله علیه و آله) آزار پیغمبر نبوده؟

مگر نه، در حدیث است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«من آذی علیاً فقد آذانی فقد آذی الله ایها الناس من آذی علیاً بعث یوم القیامه یهودیا او نصرانیا.»

(کسی که اذیت نماید علی را، مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده. ای گروه مردم کسی که اذیت کند علی را، در قیامت یهودی یا نصرانی مبعوث گردد.) (9)

 

منابع:

1- احیاء العلوم، غزالی، 2/435، کتاب آداب النکاح، باب 3 فی آداب المعاشرهْ و ما یجری فی دوام النکاح

2- سنن ابی داود (1/388/1722) کتاب المناسک باب فرض الحج

بیهقی در کتاب سنن الکبری (5/228)

3- طبقات الکبری، ابن سعد، 8/44، ذکر ازواج رسول الله صلی الله علیه وآله، شرح حال سودهْ بنت زمعهْ

4- الکامل، ابن اثیر، حوادث سال 36 هجری، ذکر ابتداء وقعهْ الجمل

5- مروج الذهب، مسعودی، 2/358، ذکر الاخبار عن یوم الجمل و بدئه، الخروج علی علیّ

6- تاریخ طبری، 3/485، حوادث سال 36 هجری

7- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 9/321، خطبه 173، ذکر یوم الجمل و مسیر عایشه الی القتال

8- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودهْ القربی، 8 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی حنفی، 2/275، ح789، باب56)

9- مسند احمد بن حنبل، 3/483، مسند عمرو بن شاس الاسلمی

الکشف و البیان، ثعلبی، 8/63، ذیل آیه 58 سوره احزاب

فرائد السمطین، حموینی، 1/298، ح 236، سمط اول، باب 55

آیا روایت «مومن نسبت به ابابکر و عمر کینه ندارد و منافق آن دو را دوست ندارد.» صحت دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۱۹-۱۱:۸:۵۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۱۷-۱۸:۵۳:۶
    • کد مطلب:22410
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2226

💡 پاسخ(ها):

این حدیث طبق رجال اهل سنت مجعول و روات آن کذّاب و وضّاع هستند.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

اولا این حدیث در کتب شیعه وجود ندارد.

ثانیا این حدیث طبق رجال اهل سنت مجعول و روات آن کذّاب و وضّاع هستند.

ذهبی عالم اهل سنت در میزان الاعتدال (1) و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (2) و بسیاری از دانشمندان رجال اهل سنت در شرح حال عبد الرحمن بن مالک بن مغول راوی این روایت، نقل کرده اند که:

«انه کذاب افّاک وضّاع لا یشک فیه احد.»

یعنی به درستی که عبد الرحمن، دروغگو و تهمت زننده و وضع و جعل کننده حدیث است که احدی شک در این معنی ندارد.

 

منابع:

1- میزان الاعتدال، ذهبی، 4/311، رقم 4954، شرح حال عبد الرحمن بن مالک بن مغول

2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 10/236 و 237، رقم 5362، شرح حال عبد الرحمن بن مالک بن مغول

آیا عایشه بعد از راه انداختن جنگ جمل توبه کرد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۴۵:۴۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۴۵:۳۸
    • کد مطلب:22411
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3000

💡 پاسخ(ها):

جنگ عایشه با امیرالمومنین ع و کشتار مسلمین مسلم، اما توبه او مشکوک و بلکه شواهدی بر خلاف آن وجود دارد:

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

جنگ علیه خلیفه وقت امیرالمومنین (علیه السلام) و کشتار مسلمین عند العموم ثابت ولی توبه او نه تنها معلوم نمی باشد بلکه شواهدی بر خلاف او وجود دارد:

 

دلایل عدم توبه عایشه:

1- سجده شکر و شادی عایشه در شهادت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

اگر توبه عایشه صحت دارد و از جنگ با امیر المؤمنین (علیه السّلام) پشیمان گردیده بود، پس چرا وقتی خبر شهادت آن حضرت را شنید، سجده شکر به جای آورد؟ ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین (8) آورده: «لما ان جاء عایشه قتل امیر المؤمنین علی علیه السّلام سجدت»

(چون خبر قتل و شهادت امیر المومنین علیه السّلام به عایشه رسید سجده شکر کرد)

اگر واقعا توبه نموده و پشیمان گردیده بود، پس چرا وقتی خبر شهادت آن حضرت را شنید اظهار فرح و شادمانی نمود؟

محمد بن جریر طبری (9) و ابوالفرج اصفهانی درآخر حالات آن حضرت در مقاتل الطالبیین (10) آورده اند زمانی که خبر شهادت آن حضرت را غلامی به او داد گفت:

فالقت عصاها و استقرت بها النوی

کما قر عینا بالایاب المسافر

القاء عصا کنایه از اطمینان قلب و آسودگی خاطر می باشد که وقتی آدمی در مکان معینی قلبش آرام و فکرش آسوده شد گفته می شود القی عصاه (چنان چه مسکویه در تجارب الامم (11) و دمیری در حیات الحیوان بیان نموده اند) مقصود عایشه از گفتن این شعر آن بود که خواست بگوید از بابت علی خیالم فارغ و سینه ام باز و فکرم راحت شد، چون پیوسته انتظار چنین خبری داشتم، مانند کسی که انتظار مسافر خود داشته باشد که آمدن مسافر چشم هایش روشن و قلبش آرام گردد!

پس من هم از شنیدن خبر مرگ علی چشمم روشن و قلبم آرام و خیالم راحت شد! آنگاه از خبر آورنده سئوال کرد که چه کس او را به قتل رسانید؟ گفتند: عبد الرحمن بن ملجم مرادی از قبیله بنی مراد. فورا گفت:

«فان یک نائیاً فلقد نعاه غلام لیس فی فمه التراب»

یعنی اگر علی دور از من است خبر مرگ او را غلامی آورد که خاک در دهان او مباد.

زینب دختر ام سلمه حاضر بود گفت: آیا سزاوار است در باره علی (علیه السّلام) این جور خوشحالی کنی و چنین کلماتی بگویی و اظهار فرح و شادمانی بنمایی؟ عایشه دید شرایط بد شد در جواب گفت:

به خود نبودم از روی سهو و نسیان و فراموشی این طور گفتم، چنان چه باز این حالت به من دست دهد و این کلمات را بازگو نمایم، مرا یادآور شوید تا نگویم.

بنابراین مسئله توبه، حقیقت نداشته بلکه تا دم مرگ به دشمنی خود باقی بوده است و الا اظهار فرح و سجده شکر نمی نمود.

 

2- ممانعت عایشه از دفن امام حسن (علیه السّلام) در جوار پیغمبر

اگر توبه نموده و پشیمان گردیده، پس چرا بعدها در مقابل جنازه سبط رسول الله (صلی الله علیه و آله) آن جسارت ها را کرد؟

سوار قاطر شد و راه بر جنازه سبط اکبر پیغمبر، امام حسن (علیه السّلام) را گرفت. چنانچه اکابر علماء و مورخین اهل سنت نوشته اند مخصوصاً:

سبط ابن جوزی تذکره خواص الامه (12)

مسعودی در اثبات الوصیه (13)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (14) نقلا از ابوالفرج

یحیی بن الحسن صاحب کتاب النسب

محمد خاوندشاه در روضه الصفا (15)

واقدی

منوفی احمد بن محمد حنفی در ترجمه تاریخ اعثم کوفی (16)

ابن شحنه در روضه المناظر (17)

ابو الفداء (18)

و دیگران در تاریخ خود آورده اند که وقتی جنازه آن حضرت را حرکت دادند، عایشه سوار بر قاطر شد با جماعتی از بنی امیه و غلامان، راه را بر جنازه بستند. گفتند: نمی گذاریم امام حسن را پهلوی قبر پیغمبر دفن نمایید. ابن عباس به روایت مسعودی گفت:

«اما کفاک ان یقال یوم الجمل حتی یقال یوم البغل؛ یوما علی بغل بارزه عن حجاب رسول الله تریدین اطفاءنور الله و الله متم نوره و لو کره المشرکون- انا لله و انا الیه راجعون.»

«تعجب است عایشه از حال تو آیا کفایت نمی کند تو را روز جمل (یعنی سوار شتر شدی به میدان جنگ آمدی) تا این که بگویند مردم روز استر (یعنی سوار استر شدی سر راه بر جنازه پسر پیغمبر گرفتی) یک روز سوار بر شتر و یک روز سوار بر استر شده، حجاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را پاره کردی. تصمیم داری نور خدا را خاموش نمایی و حال آنکه خداوند نور خود را به حد کمال می رساند هر چند مکره طبع مشرکین باشد.)

و بعضی نوشتند به او فرمود:

تَجَمَّلْتِ تَبَغَّلْتِ

وَ اِنْ عِشْتِ تَفَیَّلْتِ

لَکِ تِسعٌ مِن الثُّمنِ

وَ فِی الْکُلِّ تَصَرَّفتِ

(گاهی سوار شتر و روزی سوار استر می شوی اگر زنده بمانی سوار فیل هم خواهی شد (کنایه از این که به جنگ خدا خواهی رفت) و حال آنکه تو از هشت یک سهم فقط داری، عدوانا تمام را تصرف کردی)

بنی هاشم خواستند شمشیر بکشند و آنها را دفع نمایند، حضرت امام حسین (علیه السّلام) جلوگیری نمود فرمود: «برادرم وصیت نموده حاضر نیستم به قدر شاخ حجامتی در عقب جنازه من خون ریخته گردد» فلذا به امر آن حضرت برگرداندند جنازه را در بقیع دفن نمودند.

 

منابع:

1- تذکرهْ الخواص، سبط بن الجوزی، ص193، باب 8، فی ذکر الحسن علیه السّلام، سبب موته علیه السّلام

2- اثبات الوصیهْ، مسعودی، ص124، فی احوال الحسن علیه السّلام

3- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 17/216، نامه 62

4- روضهْ الصفا، خاوند شاه، 4/2080، ذکر مناقب امام حسن علیه السّلام

5- الفتوح، ابن اعثم الکوفی، 4/320، وفاهْ حسن بن علی بن ابی طالب

6- روضهْ المناظر، ابن شحنه، حوادث سال 50 هجری (حاشیه مروج الذهب، 1/225)

7- المختصر فی اخبار البشر، ابو الفداء1/183، حوادث سال 41 هجری، ذکر تسلیم الحسن الامر الی المعاویهْ

8- مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، ص55، رقم 3، اواخر شرح حال علی بن ابی طالب

9- تاریخ طبری، 4/115، حوادث سال 40، ذکر الخبر عن سبب قتله و مقتله

10- مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، ص55، اواخر شرح حال علی بن ابی طالب

11- تجارب الامم، ابن مسکویه، 1/369، خلافهْ علی بن ابی طالب، ما قالته عائشهْ فی قتل علیّ

12- تذکرهْ الخواص، سبط بن الجوزی، ص193، باب 8، فی ذکر الحسن علیه السّلام، سبب موته علیه السّلام

13- اثبات الوصیهْ، مسعودی، ص124، فی احوال الحسن علیه السّلام

14- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 17/216، نامه 62، (و من کتاب له علیه السّلام الی اهل مصر مع مالک الاشتر...)، طعن8

15- روضهْ الصفا، خاوند شاه، 4/2080، ذکر مناقب امام حسن علیه السّلام

16- الفتوح، ابن اعثم الکوفی، 4/320، وفاهْ حسن بن علی بن ابی طالب

17- روضهْ المناظر، ابن شحنه، حوادث سال 50 هجری (حاشیه مروج الذهب، 1/225)

18- المختصر فی اخبار البشر، ابو الفداء1/183، حوادث سال 41 هجری، ذکر تسلیم الحسن الامر الی المعاویهْ

آیا عایشه فریب طلحه و زبیر را خورد و جنگ جمل را شروع می کند؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۴۵:۵۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۱۷-۱۹:۱۴:۴
    • کد مطلب:22412
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2374

💡 پاسخ(ها):

خیر، او عالماً و عامداً در حالی که فضائل امیرالمؤمنین را می دانسته این کار را کرده است.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

خیر، او عالماً و عامداً در حالی که فضائل امیرالمؤمنین را می دانسته این کار را کرده است.

دلیل عدم فریب خوردن عایشه و اینکه فضائل امیرالمؤمنین را می دانسته و جمل را شروع کرده نصایح ام سلمه به عایشه است.

ابن ابی الحدید از تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی نقل می نماید که در آن موقع که عایشه در مکه بود و برای جنگ آماده می شد، ام المؤمنین ام سلمه هم برای عمل حج به مکه مشرف شده بود. وقتی شنید عایشه به خونخواهی عثمان برخاسته و عازم بصره است، بسیار متأثر شد و در مجالس تظاهر به نقل مناقب علی (علیه السّلام) می نمود. عایشه به ملاقات ام سلمه رفت تا او را فریب داده، با خود همدست نموده، به بصره بروند.

ام سلمه فرمود: تا دیروز آن همه دشنام به عثمان می دادی و مذمت می نمودی و او را نعثل می خواندی و حال به خونخواهی او در مقابل علی (علیه السّلام) برخاسته ای؟ آیا از فضایل آن حضرت غافلی؟ اگر یادت رفته من اینک یاد آوری می نمایم.

یادت بیاید که من با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به حجره تو آمدیم در آن بین علی وارد شد و با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نجوی نمود و نجوی طول کشید، تو خواستی به آن حضرت هجمه نمایی من منعت کردم، گوش ندادی و حمله نمودی بر آن بزرگوار و گفتی در هر نه روز یک روز نوبت من است آن هم تو آمده ای و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را مشغول نموده ای. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) غضبناک در حالتی که صورت مبارکش سرخ شده بود به تو فرمود:

«ارجعی وارئک و الله لا یبغضه أحد من اهل بیتی و لا من غیرهم من الناس الا و هو خارج من الایمان»

(برگرد به عقب. به خدا قسم احدی از اهل بیت من و غیر آنها از مردم با علی (علیه السّلام) دشمنی ننماید مگر آنکه او از ایمان بیرون رفته است.)

پس تو نادم و پشمان برگشتی. عایشه گفت: بلی یادم هست!

ام سلمه فرمود: یادت بیاید روزی که تو سر مبارک پیغمبر را شستشو می دادی و من غذای حیس تهیه می نمودم. آن حضرت سر مبارک بلند نمود و فرمود:

«کدام یک از شما صاحب شتر گنه کارید که سگ های حوأب بر او پارس نمایند و بر روی پل صراط به رو افتاده گردد؟»

من دستم را از حیس برداشته عرض کردم: یا رسول الله پناه می برم به خدا و به رسول خدا از این امر، آنگاه دست بر پشت تو زده فرمود:

«بپرهیز از آنکه تو باشی آن کس که این عمل کند.»

عایشه گفت: بلی یادم هست!!

ام سلمه گفت: یادت بیاورم که در یکی از سفرها من و تو با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بودیم، روزی علی (علیه السّلام) کفشهای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را می دوخت و ما در سایه درختی نشسته بودیم، ناگاه پدرت ابی بکر به اتفاق عمر آمدند، اجازه خواستند من و تو رفتیم عقب پرده، آنها نشستند، بعد از گفتگوی چندی گفتند:

«یا رسول الله انا لا ندری قدر ما تصحبنا فلو تصحبنا فلو اعلمتنا من یستخلف علینا لیکون لنا بعدک مفزعا فقال لهما اما انی قد رای مکانه و لو فعلت لتهزقتم عنه کما تفرقت بنو اسرائیل عن هارون بن عمران فسکتا ثم خرجا.»

ما حصل معنی آن که عرض کردند: ما قدر مصاحبت تو را نمی دانیم فلذا تمنا داریم ما را تعلیم دهید و بفرمایید چه کس خلیفه و جانشین شما بر ما می باشد که بعد از شما مفزع و پناه گاه ما باشد؟

حضرت به آن دو (ابوبکر و عمر) فرمود: من به مقام و مرتبه و مکان او را می شناسم (یعنی جانشین خود را) ولی فعلا اگر این عمل را بکنم و او را معرفی نمایم از اطراف او متفرق می شوید؛ هم چنان که بنی اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند. پس ساکت گردیده و بیرون رفتند.

بعد از بیرون رفتن آنها ما بیرون آمدیم، من عرض کردم:

«یارسول الله من کنت مستخلفا علهیم؟ فقال: خاصف النعل فنزلنا فلم نر احداً الا علیاً فقلت: یا رسول الله ما اری الا علیاً فقال: هو ذاک.»

(چه کسی بر آنها خلیفه می باشد؟ فرمود: آن کس که نعلین مرا پاره دوزی می کند. پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم و دیدیم جز علی (علیه السّلام) کسی نبود. پس عرض کردم: یا رسول الله غیر از علی کسی را نمی بینم، فرمود: همان علی (خلیفه است))

عایشه گفت: بلی یادم هست.

ام سلمه گفت: پس بعد از این که این احادیث را می دانی کجا می روی؟

گفت: برای اصلاح بین مردم می روم!

 

بنابراین عایشه فریب نخورده بلکه خود عازم فتنه انگیزی بوده. عالما عامدا قیام نمودن با آنکه ام سلمه به او یاد آوری نمود احادیث رسول الله (صلی الله علیه و آله) را، مع ذلک متنبه نگردید. با اقرار به مقام و حقیقت امیر المؤمنین، حرکت نمود به سوی بصره و آن فتنه بزرگ را برپا کرد که منجر به ریختن خون مسلمانان بسیار گردید!

آیا در کتب عامه روایتی در مورد فضائل امیرالمؤمنین وجود دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۴۶:۱۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۲۰-۱۹:۸:۵۴
    • کد مطلب:22423
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2400

💡 پاسخ(ها):

اکابر علمای اهل سنت در فضائل و مناقب علی بن ابی طالب اخباری نقل نموده اند که قابل شماره و احصاء نیست.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

اکابر علمای اهل سنت در فضائل و مناقب علی بن ابی طالب اخباری نقل نموده اند که قابل شماره و احصاء نیست. احمد حنبل در مسند، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، فخر رازی در تفسیر کبیر، خطیب خوارزمی در مناقب (1)،شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (2)، محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب (3) و میر سید علی همدانی شافعی در موده القربی (4) از عمر بن الخطاب و ابن عباس نقل می کند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السّلام) فرمود:

«لو ان البحر مداد و الریاض اقلام والانس کتّاب و الجن حسّاب ما احصوا فضائلک یا اباالحسن.»

(اگر دریا مرکب شود و درختها قلم گردد و بنی آدم نویسنده و طایفه جن حساب کننده، نمی توانند شماره و احصا کنند فضائل تو را یا ابا الحسن)

جایی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در باب فضائل آن جناب چنین کلماتی فرماید که اگر تمام جن و انس بخواهند فضایل آن حضرت را بنویسند، نتوانند؛ چگونه ما می توانیم فضائل عالیه اش را با لسانهای الکن و قلمهای شکسته حصر نماییم؟

صحاح ستّه به علاوه موده القربی میر سید علی همدانی، معجم طبرانی (5)، مطالب السئوول محمد بن طلحه شافعی، مسند فضایل امام احمد بن حنبل (6)، جمع بین الصحیحین حمیدی و مناقب خوارزمی (7)، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و فصول المهمه (8) ابن صباغ مالکی از حافظ عبد العزیز بن الاخضر الجنابذی در کتاب معالم العتره النبویه از فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) نقل شده که فرمود:

در شام عرفه پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بیرون آمد نزد ما و فرمود:

«إن الله تعالی باهی بکم الملائکه عامه و غفر لکم عامه و غفر لکم عاده و لعلیّ خاصّه و انی رسول الله غیر محاب لقرابتی ان السعید کل السعید من احب علیّا فی حیاته و بعد موته و ان الشقی من ابغض علیّاً فی حیاته و بعدمماته.»

(خدای عزوجل به خاطر شما مباهات می کند همه ملائکه و آمرزیده شماها را عموما و علی را خصوصا و من که رسول خدایم بدون این که نظر محبت و دوستی به خویشانم داشته باشم. به درستی که سعید با تمام سعادت کسی است که دوست بدارد علی را در حیات و بعد از وفاتش و شقی با تمام شقاوت کسی است که دشمن بدارد علی را در حیات و بعد از وفاتش).

 

و نیز در همان کتاب ها (9) خبر مفصلی را نقل می نمایند از عمر بن الخطاب از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که در آخر آن خبر به علی (علیه السّلام) فرمود:

«کذب من زعم انه یحبّنی و هو مبغضک یا علی من احبک فقد احبنی و من احبنی احبه الله و من احبّه الله ادخله الجنه و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی ابغضه الله و ادخله النار.»

(دروغ می گوید کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد. یا علی کسی که تو را دوست دارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا او را دوست می دارد و کسی که خدا او را دوست دارد داخل بهشت می کند و کسی که تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن بدارد داخل آتش می کند.)

 

و نیز در همان کتاب از کتاب الال ابن خالویه از ابی سعید خدری نقل می نماید که رسول اکرم اکرم (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السّلام) فرمود:

«حبک ایمان و بغضک نفاق و اول من یدخل الجنه محبک و اول من یدخل النار مبغضک.»

(دوستی تو یا علی ایمان است و دشمنی تو نفاق و اول کسی که وارد بهشت می شود دوست تو می باشد و اول کسی که وارد آتش می شود دشمن تو می باشد.)

 

و میر سید علی همدانی شافعی در مودت سید از موده القربی و حموینی در فرائد نقل می کنند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در میان اصحاب فرمود:

«لا یحب علیا الا مؤمن و لا یبغضه الا کافر.» (10)

و جای دیگر فرمود: «لا یحب الامؤمن و لا یبغضک الا منافق»

(علی را دوست نمی دارد مگر مؤمن و او را دشمن نمی دارد مگر کافر. آن گاه فرمود تو را دوست نمی دارد یا علی مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق.)

 

و محمد بن یوسف گنجی کفایه الطالب (11) نقلاً از تاریخ دمشق و محدث شام و محدث عراق از حذیفه و جابر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت نموده که فرمود:

«علیّ خیر البشر مَن أبی فقد کفر»

(علی بهترین بشر است هر کس ابا نماید و قبول نکند، کافر است).

و نیز از عطا (12) روایت نموده که سؤال نمودند از عایشه حال علی (علیه السّلام) را گفت:

«ذاک خیر البشر لا یشک فیه الا کافر.»

(علی بهترین بشر است. شک در این معنی نمی نماید مگر کافر.)

 

حافظ ابن عساکر در تاریخ خود که صد مجلد است و سه جلد آن در مناقب علی (علیه السّلام) است، همین خبر را از عایشه نقل نموده و محمد بن طلحه شافعی مطالب السئوول (13) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه (14) از ترمذی و نسائی از ابی سعید خدری نقل می نمایند که گفت:

«ما کنا نعرف المنافقین علی عهدرسول الله صلی الله علیه وآله الا ببغضهم علیّا»

(ما در زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله) منافقین را به بغض و کینه علی می شناختیم.)

 

و نیز در فصول المهمه نقل می نماید که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود به امیر المؤمنین علیه السّلام:

«حربک حربی و دمک دمی و انا حرب لمن حاربک لا یحبک الا طاهر الولاده و لا یبغضک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»

(یا علی جنگ کردن با تو جنگ کردن با من است. خون تو خون من است و من در جنگم با کسی که با تو جنگ نماید یا علی دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر کسی که ولادتش ناپاک بوده و دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق.)

 

در صفحه390 جلد ششم جامع الکبیر سیوطی، صفحه 215 جلد دوم ریاض النضره محب الدین صفحه299، جامع ترمذی (15)، استیعاب ابن عبد البر (16)، حلیه الاولیاء (17)، مطالب السؤول (18)، فصول المهمه ابن صباغ مالکی (19) و ببینید که هر یک به عبارت مختلفه از ابوذر غفاری نقل نموده اند که گفت:

«ما کنا نعرف المنافقین علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله) الا بثلاث، بتکذیبهم الله و رسوله و التخلف عن الصلاه و بغضهم علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.»

«و عن ابی سعید الخدری قال: کنا نعرف المنافقین ببغضهم علیّاً»

«وما کنا نعرف المنافقین علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله الا ببغضهم علیّاً»

(ما منافقین را در زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله) نمی شناختیم مگر به سه علامت:

1- تکذیب نمودن خدا و پیغمبر. 2- تخلف نمودن از نماز. 3- دشمنی با علی علیه السّلام)

 

و نیز احمد حنبل در مسند (20)، ابن عبد البر در استیعاب (21)، خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (22)، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (23)، نسائی در سنن (24)، خصائص العلوی (25)، حموینی در فرائد (26) ابن حجر در اصابه (27) و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء (28)، سبط ابن جوزی در صفحه 15 تذکره و سیوطی در صفحه 152 و 408، جامع الکبیر و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (29) و ترمذی در جامع (30) به عبارات مختلفه، گاهی از ام سلمه و ابن عباس آورده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«یاعلی لا یحبک منافق و لا یبغضک مؤمن»

«لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»، «لا یحب علیاً المنافق و لا یبغضه مؤمن»

(یا علی منافق تو را دوست نمی دارد مؤمن تو را دشمن نمی دارد. تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق. دوست نمی دارد علی را منافق و دشمن نمی دارد او را مؤمن).

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (31) از شیخ ابوالقاسم بلخی شیخ معتزله نقل می نماید که گوید:

«و قد اتفقت الاخبار الصحیحه التی لا ریب فیها عند المحدیثین علی ان النبی (صلی الله علیه و آله) قال له: لا یبغضک الا منافق و لا یحبک الاّ مؤمن».

(اتفاقی جمیع محدثین است در اخبار صحیحه ای که شکی در صحت آن نمی باشد که پیغمبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود: دشمن نمی دارد تو را مگر منافق و دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن.)

 

همچنین در جای دیگر نهج البلاغه (32)، خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام را نقل می نماید که فرمود:

« لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی أن یبغضنی ما أبغضنی ولو صببت الدنیا بجماتها علی المنافق علی أن یحبنی ما أحبنی. وذلک أنه قضی فانقضی علی لسان النبی الأمی صلی الله علیه و آله أنه قال: یا علی لا یبغضک مؤمن ولا یحبک منافق»

(اگر با این شمشیر خود بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد، هرگز مرا دشمن نمی دارد و اگر تمام دنیا را بدهم به منافق که مرا دوست بدارد، هرگز مرا دوست نمی دارد و این همان است که بر زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گذشت که فرمود: دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق.)

از این قبیل اخبار در کتب معتبره اهل سنت بسیار است.

 

منابع:

1- مناقب خوارزمی، ص328، ح34، فصل 19، و در ص32، ح1، فضائل امیر المؤمنین

2- ینابیع المودهْ ، قندوزی، 1/364، ح5، باب 40، و 2/254، ح713، باب 56

3- کافیهْ الطالب، گنجی شافعی، ص252، و 251، باب 62

4- مودهْ القربی، سید علی همدانی شافعی، مودهْ 5 (با استفاده از ینابیع المودهْ ، قندوزی حنفی، 2/285، ح813، باب56)

و نیز حموینی در فرائد السمطین، 1/16

خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 1/133، رقم 1، شرح حال امیر المؤمنین علیه السّلام

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/14، رقم 4933، شرح حال علی بن ابی طالب

5- المعجم الکبیر، طبرانی، 22/415، ح1026

6- فضایل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/658، ح1121، فضائل علیّ علیه السّلام

7- المناقب الخوارزمی، ص 78 و 79، ح 62، فصل 6

شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 9/168 و 169، خطبه 154

8- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/585

متقی هندی درکنز العمال، 13/145 و 146، ح36458

محمد الجزری الدمشقی الشافعی در اسنی المطالب، ص70 ح23

محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص92، قسم1

ریاض النضرهْ، 3/191، باب 4، فصل9، به همین حدیث اشاره کرده اند.

9- نظم درر السمطین، زرندی، ص103، سمط1، قسم 2، مناقب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب

ابن صباغ مالکی در فصول المهمهْ، 1/589، فصل1

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/268، رقم 4932

10- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودهْ سوم (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی) 2/273، ح 781، باب 5)

فرائد السمطین، حموینی، 1/133، ح 95، باب 22

ابی عیلی در مسند، 12/362، ح 6931، مسند ام سلمه

طبرانی درمعجم الکبیر، 23/375

متقی هندی در کنز العمال، 11/599، ح 32884، کتاب الفضائل، باب 3، فصل2

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/280، رقم 4933

مزی در تهذیب الکمال، 15/233، رقم3390

صاحبی شامی در سبل الهدی و الرشاد، 11/295

این حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

11- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص245، باب 62

مناوی در کنوز الحقائق، 1/386، ح 4772، حرف العین

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/38، رقم 4933، شرح حال امیر المؤمنین

متقی هندی در کنز العمال، 11/625، ح 33045، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی

12- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص246، باب 62

محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص96، باب فضائل علی

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/374، رقم 4933

ابن حبان در الثقات، 9/281

13- مطالب السؤول، محمدبن طلحه شافعی، ص83 و 84، باب 1، فصل 5

14- فصول المهمهْ، ابن صباغ مالکی، 1/587، فصل 1

ابن حجر مکی در صواعق المحرقهْ، ص122، باب 9، فصل 2، ح8

ترمذی در الجامع الصحیح، ص979، ح3726، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابی طالب

ابی نعیم اصفهانی در حلیهْ الاولیاء، 6/295، رقم 285

محمد الجرزی شافعی در اسنی المطالب، ص56

سبط بن الجوزی در تذکرهْ الخواص، ص35، حدیث فی محبته

محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص91، قسم 1، فضائل علی

زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص102، سمط1، قسم2

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/285، رقم 4933

ذهنی در تذکرهْ الحفاظ، 2/673

احمد بن حنبل در فضائل الصحابهْ، 2/671، ح1146، فضائل امیر المؤمنین

خوارزمی در مناقب، ص332، ح353، فصل 19 به همین حدیث اشاره کرده اند.

15- الجامع الصحیح، ترمذی، ص979، ح3726، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابی طالب علیه السّلام

16- استیعاب، ابن عبد البر، 3/1110، رقم 1855، شرح حال علی بن ابی طالب

17- حلیهْ الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 6/295، رقم 385، شرح حال جعفر الضبیعی

18- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص83 و 84، باب 1، فصل 5

19- فصول المهمهْ، ابن صباغ مالکی، 1/587، فصل 1

حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/139، ح4643

متقی هندی در کنز العمال13/106، ح 36346

20- مسند، احمد بن حنبل، 1/84 و 95 و 128، مسند علی بن ابی طالب

21- استیعاب، ابن عبد البر، 3/1100، رقم 1855، شرح حال علی بن ابی طالب

22- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 8/417، رقم 4523، شرح حال الربیع بن سهل الفزاری

23- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 18/173، کلمه قصار 43

24- سنن الکبری، نسائی، 5/137، ح8487، کتاب الخصائص، الفرق بین المؤمن و المنافق

25- خصائص امیر المؤمنین، نسائی، ص104 و 105، حب علی یفرق بین المؤمن و الکافر

26- فرائد السمطین، حموینی، 1/131، ح92، سمط1، باب 22

27- اصابه، ابن حجر عسقلانی، 4/468، رقم 5704، شرح حال علی بن ابی طالب الهاشمی

28- حلیهْ الاولیاء، ابی نعیم الاصفهانی، 4/185، رقم 274، شرح حال زر بن حبیش

تذکرهْ الخواص، سبط بن الجوزی، ص35، حدیث فی محبته

29- مطالب السؤول، ابن طلحه شافعی، ص83، باب 1، فصل 5

30- الجامع الصحیح، ترمذی، ص979، ح 3726، کتاب المناقب، مناقب علی بن ابی طالب

مسلم بن الحجاج در صحیح خود، 1/86، ح131، کتاب الایمان، باب 33

ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 7/73، ذیل حدیث شماره 3707

ابن صباغ مالکی در فصول المهمه، 1/586، فصل1

ابن حجر مکی در صواعق المحرقهْ، ص122، باب 9، فصل 2، ح8 به همین حدیث اشاره کرده اند.

31- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 4/83، خطبه 56

32- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 18/173، کلمه قصار 43

شب دهم

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۱۷-۲۱:۷:۳۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 696

آیا این درست است که صحابه پیامبر مشکلات علمی خود را با رجوع به عمر، حل می کردند ؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۳-۱۲:۲۱:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22854
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1883

علم خلیفه دوم از دو جهت قابل بررسی است: اول اینکه این شاهدی برای این ادعا هست که صحابه در مسائل علمی به عمر رجوع کردند و او پاسخ می داده، دوم اینکه از جهت علمی در چه جایگاهی قرار داشته است.

  1. این ادعا که او مرجع علمی صحابه از جمله امیرالمومنین علیه السلام بوده است از جهاتی مخدوش است زیرا این تعریفِ بما لا یرضی صاحبه[1] می باشد و خود خلیفه هم این مقام را برای خود قایل نبوده است دوما در کتب تراجم که به جوانب گوناگون شخصیت خلیفه پرداخته شده است مثلا از سیاست مداری و شدت عمل و ... گفته اند؛ اما هیچ کدام این چنین مقامی را برای خلیفه بیان نکرده است. بنابراین این حرف صرفا یک ادعای بدون دلیل است.
  2. خلیفه مسلمین نه تنها مرجع علمی صحابه نبوده است بلکه او در مسائل فقهی و علمی نیازمند دیگران بوده است حتی در مشکلات به امیرالمومنین علیه السلام رجوع می کرد. تا آنجا که عمر اصرار داشت که عبدالله ابن مسعود همیشه همراه او باشد تا در مقابل سوالات مردم درمانده نباشد و بتواند جواب سوال مردم مدینه را بدهد.[2]

نمونه های از واماندگی عمر در برابر مسائل علمی :

نمونه اول: جواب دادن یک زن به عمر در مسئله فقهی :

 روزی خلیفه مسلمین ، عمر، در مقابل اصحاب خطبه ای خواند و گفت هر کس زنی بگیرد و مهر زنش را از 400 درهم بیشتر نماید او را حد می زنم و آن زیادتی مهر را از او می گیرم و داخل در بیت المال مسلمین می کنم . زنی از میان جمعیت صدا زد کلام تو را قبول کنیم یا کلام الله تعالی را ؟ او گفت البته کلام خدا. زن گفت مگر نه آن است که خداوند می فرماید " اگر خواستید زنی راکه رها کرده و زنی دیگر به جای او اختیار کنید و بسیاری بر او مهر کرده اید البته نباید چیزی از مهر او کم بگذارید "[3]  عمر از جواب این زن مبهوت شد و گفت :" تمام شما فقیه تر و داناتر از عمر هستید حتی زنان مخدره در حجله ها"[4]. سپس از کلام اول خود برگشت و مردم را در مهریه آزاد گذاشت. از این جریان استفاده می شود عمر حتی نسبت به احکام فقهی که در قرآن بیان شده است بی اطلاع است چه برسد به مسائل پیچیده علم دین. اگر عمر دلیلی نسبت به کلام خود داشت باید در جواب زن مطرح می کرد.

نمونه دوم: ادعای عمر نسبت به عدم وفات پیامبر  و تصریح به اینکه نسبت به قرآن اطلاعی ندارد.

 خلاصه جریان از این قرار است که بعد از رحلت پیامبر، عمر گفت هر کس بگوید محمد ( صلی الله علیه و آله ) مرده است من او را حد می زنم تا اینکه خبر به امیرالمومنین علیه السلام رسید و حضرت با شتاب آمدند و فرمودند :.... مگر این آیه را فراموش کرده اید " انک میت و انکم میتون" پس به حکم این آیه شریفه پیامبر از دنیا رفته است. این استدلال حضرت مورد قبول واقع شد سپس عمر گفت گویا این آیه را هرگز نشنیده بودم!! در برخی نقل ها ابوبکر آیه را به عمر گفت و او هم جمله اش را بیان کرد.

از این جریان به روشنی آشکار می شود که عمر نسبت به آیات قرآن بی اطلاع بوده است.

نمونه سوم : دستور عمر به رجم پنج زناکار ؛

 در زمان عمر خبر آوردند که پنج نفر با زنی زنا کردند و عمر بلا فاصله دستور به رجم آن ها داد. امیرالمومنین علیه السلام خبر دار شدند و از رجم آن ها جلوگیری کردند برای هر یک حکمی جدا دادند عمر که در مقابل قضاوت حضرت ناتوان شده بود روایت پیامبر را بیان کرد که پیامبر خدا فرمود:" علی اعلمکم و اقضاکم"

نمونه چهارم: دستور عمر به رجم زن حامله؛

زن حامله ای[5] را نزد خلیفه اوردند پس از او سوال کرد و زن اعتراف به زنا کرد و عمر دستور داد او را رجم کنند پس علی علیه السلام حکم تو درباره زن مجری است ولی در مورد بچه نمی توان حکم به رجم کرد ( زیرا بچه بی گناه است و قبل او جایز نیست). زن را رها کردند آنگاه عمر گفت زنان عالم عاجزند که بزایند مثل علی ؛ اگر علی نبود عمر هلاک می شد همچنین گفت خدا مرا در امر مشکلی نگذارد مگر اینکه علی زنده باشد در این مسئله.

نمونه پنجم : دستور به رجم دیوانه ای که زنا کرده بود

زنی را نزد عمر آوردند به اتهام زنا و زن اعتراف کرد و عمر دستور به رجم او داد اما امیر المومنین که در جلسه بودند فرمودند چه می کنی ؟ شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود قلم از سه نفر برداشته شده است از خوابیده تا بیدار شود و از دیوانه تا عاقل شود و از طفل تا به بلوغ برسد سپس زن را رها کردند .

نمونه ششم : جهل عمر نسبت به حکم تیمم در زمان پیامبر و حتی ادامه جهل او در زمان خلافت

در زمان خلاف عمر نزد عمر آمد و گفت جنب شده ام و آب هم ندارم چه کنم؟ عمر گفت هرگاه آب نیافتی نماز مخوان تا آب پیدا کنی و غسل نمایی. عمار یاسر که در مجلس حاضر بود گفت : عمر یادت رفته که در زمان پیامبر در یکی از سفرها بر هر دویِ ما غسل واجب شده بود و تو نماز نخواندی ولی من بدنم را بر خاک ها مالیدم به عنوان بدل از غسل، سپس نزد پیامبر شرفیاب شدیم و حضرت تبسمی کرد و حکم تیمم را آموزش دادند. پس چرا می گویی نماز نخوان؟؟ عمر گفت از خدا بترس ....

در این جریان عمر هم حکم قرآنی تیمم را نمی دانسته است و هم اینکه بعد از آموزشِ پیامبر خدا فراموش کرده است و یا اصلا یاد نگرفته است. به علاوه که حکم تیمم در قرآن بیان شده است. عمر اگر حتی یک بار هم قرآن را خوانده بود حکم تیمم را یاد می گرفت. این جریان از این جهت مهم است که بدانیم چرا خلیفه مسلمین جهان تا قیامت! نسبت به احکام ساده ای مثل تیمم بی اطلاع بوده است؛ یک احتمال این است که او تعمد داشته که احکام را تغییر دهد و احتمال دیگر این که عمر کم حافظه بوده است. ولی به هر حال نشانه ضعف عمر است. این مسئله زمانی درد آور تر می شود که در تاریخ این چنین آمده است: عمر آمد نزد امیرالمومنین علیه السلام و چرا هر حکمی که از تو می پرسند بی معطلی پاسخ می دهی ؟ حضرت دست مبارک را باز کردند فرمودند وچند انگشت در دست من است؟ عمر جواب داد: پنج انگشت. حضرت فرمود چرا تامل نکردی و بلا فاصله جواب دادی ؟ عمر گفت چون واضح بود. حضرت فرمود : تمام مسائل و احکام و علوم در مقابل من مانند این کف دست حاضر است... .

نمونه هفتم : اقرار و اعتراف عمر نسبت به جهل در مورد سوالات مشکل

مردی را نزد عمر آوردند و او جملاتی گفت که عمر از فهم آن ها ناتوان بود لذا از امیرالمومنین پرسید و حضرت توضیح دادند بعد عمر کفت " پناه می برم به خدا در امر پیچیده که علی در آن نباشد"

نتیجه: با توجه نمونه های بالا که تنها به چند مورد از دهها مورد اشاره شده است می توان به راحتی گفت عمر نه تنها مرجع علمی اصحاب نبوده است بلکه در امور فقهی ساده که در قران بیان شده است ناتوان بوده است. لذا می توان ادعا کرد که احتیاج عمر به دیگران مخصوصا امیرالمومنین علیه السلام، در مسائل علمی از مسائلی است که روایات شیعه و سنی بر آن اتفاق دارند.

 

[1] یعنی صاحب تعریف هم از این مدح و تمجید تعجب می کند و راضی نیست.

[2] ابن ابی الحدید؛ 16 /159 . نامه 39

[3] و ان اردتم استبدال زوج مکان زوج و آتیتم احداهن قنطارا فلا تاخذوا منه شیئا

[4] کلکم افقه من عمر حتب المخدرات فی الحجال

[5] در برخی نقل ها زن دیوانه هم بوده است.

آیا برای حکم عمر نسبت به عدم جواز مهریه بیش از 400 درهم و رجوع آن به بیت المال! میتوان دلیلی تراشید؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۳-۱۲:۳۰:۴۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22855
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1647

برخی تلاش کرده اند تا به حکم عمر وجهه علمی بدهند که مراد و مقصود خلیفه آن بوده که مردم را به سنت ترغیب کند تا رعایت حال مردمان فقیر بشود!! و الا حکم اولیه مهر همان است که در قرآن امده است.
این توجیهات به هیچ وجه قابل قبول نیست زیرا
 اولا نیت خلیفه هم این چنین نبوده است و گرنه به مردم اعلام می کرد که هدف او از این حکم چیست.
 دوما خود خلیفه به عجز و ناتوانی خود اقرار می کند که زنان مخدره در خانه از عمر داناترند. بنابر این جای شک و شبهه ای باقی نمی ماند که او در این مسئله اشتباه کرده است. سوما اینکه برای یک امر مستحبی، ارتکاب فعل حرام جایز نیست چراکه مهرِ زنی را که به حکمِ قرآن، مالک آن شده است،  نمی توان داخل در بیت المال مسلمین کرد.
 چهارمین دلیل این است که درفقه اسلامی  اجرای حد در این مسئله که مهر زنی زیاد از 400 درهم باشد وجود ندارد و این از جهل خلیفه نسبت به احکام حدود می باشد

 

آیا می توان گفت که اعلمیت(داناتر بودن)، دلیلِ بر مقدم بودنِ در خلافت است؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۳-۱۲:۳۷:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22856
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1796

یقینا این چنین است که اعلمیت از بهترین ادله بر مقدم بودن در خلافت است. زیرا بر اساس حکم عقل، در هر کاری باید سراغ اعلم و داناتر رفت. هر انسان عاقلی برای مداوای خود سراغ پزشک داناتر می رود و اگر با وجود پزشک اعلم و داناتر، به دیگری رجوع کند، تمام عقلا او را مذمت می کنند. آیا عقل انسان می پذیرد که در امر خلافت و رهبری مردم کسی بر مسند بنشیند که از مسائل پیش پا افتاده هم مطلع نباشد و در مقابل، کسی که به همه امور آگاه است در خانه بنشیند ؟؟ ونگهی در این ماجرا، بحث در دانا و داناتر نیست بلکه بحث در دانا و جاهل است. از سوال قبل به روشنی به دست امد که عمر در موارد متعدد گفته بود پناه می برم از مشکله ای که ابوالحسن (علی علیه السلام ) در آن نباشد.
 آیات قرآن هم به همین حکم عقل راهنمایی میکند: " آیا کسانی که می دانند( عالم) و کسانی که نمی دانند(جاهل) یکسانند؟     و همچنین آیه 36 سوره یونس: آیا آن کسی که خلق را به سوی حق، رهبری میکند سزاوارتر به پیروی است یا آن که هدایت نمیکند مگر  آن که خود هدایت شود پس شما چگونه حکم می کنید.

 

آیا امیرالمومنین علیه السلام خلافت ابوبکر و عمر را از روی رغبت و میل باطنی پذیرفت ؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۳-۱۲:۳۷:۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۸/۰۲/۱۳-۱۲:۳۶:۰
    • کد مطلب:22857
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1832

: بعد از آن که در جای خود بیان شد  و به گفته بزرگان علمای اهل تسنن، ثابت شد که آتش به خانه امیرالمومنین علیه السلام بردند و ایشان را با سر برهنه و بی عبا و از روی اجبار به مسجد بردند و شمشیر بر سر حضرت گرفتند که اگر بیعت نکنی گردنت را می زنیم، دیگر جایی برای ادعای بالا نمی ماند. اگر معنای رغبت و رضا این باشد پس معنای اکراه و اجبار چیست؟ 
نقل است که در زمان مشروطه که نا امنی در ایران بود زایرین عتبات عالیات به زحمت به زیارت می رفتند کاروانی دچار دزدان و راهزنان شد و همه اموال آن ها به یغما رفت از جمله تکه کفنی بود که یکی از دزدان از صاحب کفن تقاضای حلالیت کرد اما صاحب کفن قبول نکرد، از دزد اصرار و از او انکار ، بالاخره دزد تازیانه را برداشت و بر سر و صورت زائر بی چاره می زد که تا رضایت ندهی  رهایت نمی کنم. زائر گفت آقا حلال حلال حلال از شیر مادر حلال تر ....
حال اگر بیعت به زور شمشیر به معنای رغبت است دیگر حرفی باقی نمی ماند....

 

آیا خلافت ابوبکر و عمر به اجماع امت محقق شد!؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۳-۱۲:۳۹:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22858
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1815

: این ادعا که اجماع امت برا ی خلافت این دو محقق شده باشد، از مسائلی است که بطلان آن بر هر منصفی پوشیده نیست. چرا که:
 اولا مورخین شیعه و سنی نوشته اند که بعد از شهادت پیامبر بین مسلمین در دوستگی ایجاد شد عده سراغ ابوبکر رفتند و عده ای به سمت امیرالمومنین آمدند. 
دلیل دوم این که معنای اجماع امت این است که همه امت پیامبر ( نه تنها مسلمانان مدینه) بر خلافت ابوبکر اتفاق داشته باشند. این معنا هم در هیچ یک از کتب تاریخی نقل نشده است که همه مسلمانان بر خلافت او رای دادند. اگر امت بر خلافت ابوبکر اتفاق داشتند چگونه و در کجا رای و نظر خود را بیان کردند. 
دلیل سوم این که در نقل های تاریخی به صراحت بیان شده است برخی از صحابه که در سقیفه بنی ساعده گرد هم جمع شده بودند، دچار اختلاف شدید شدند تا آنجا که هواداران ابوبکر، با سعد بن عباده که مخالف ابوبکر بود، درگیری شدید فیزیکی پیدا کردند و منجر به ضرب و شتم او شد. بنابراین، در میان مسلمانان تنها گروهی اندک، به خلافت ابوبکر تمایل نشان دادند. این چنین بود که ابوبکر ، بر اساس رایِ تعداد محدودی از مردمِ آن زمان، تا به الان خلیفه مسلمین شده است. پس اجماع امت بر خلافت ابوبکر، ادعای مضحکی بیش نیست.

 

چرا شیعیان در سجده مانند اهل سنت عمل نمی کنند تا اختلاف رفع شود؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۳-۱۲:۵۹:۳۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22859
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1861

نکته اول :سجده بر خاک از فروعات مسائل فقهی است. اختلاف در فروعات به هیچ عنوان نمی تواند منجر به اختلاف در مذاهب اسلامی شود. چگونه است که در فقه حنفی و حنبلی و مالکی و شافعی در بسیاری از فروع اختلاف دارند اما منجر به طرد یکی از آن ها نشده است. و چرا این مذاهب اربعه اختلاف در فروع را کنار نمی گذارند و در همه مسائل فقهی متحد نمی شوند؟ لذا اگر مشکل سجده هم برای اهل تسنن حل شود باز هم اختلاف اساسی میان آن ها با شیعه برطرف نمی شود زیرا که اختلاف بین شیعه و سنی در اعتقادات است. بنابراین حتی اگر شیعیان مانند اهل تسنن سجده کنند، متجر به رفع اختلافات نخواهد شد چرا که اصل اختلاف در مسئله دیگری است
نکته دوم :این اشکال در خود اهل سنت هم هست. چرا مذاهب اربعه اختلافات فقهی را کنار نمی گذارند تا همه یک پارچه شوند.
نکته سوم : اهل سنت، تبعیت از علمای مذاهب اربعه که هیچ یک در علم و فقه ذره ای از علم اهل بیت علیهم السلام را دارا نیستند، را قبول می کنند و تمام اختلافات چشم پوشی می شود اما فقه خاندان پیامبر خدا که به اعتراف اهل سنت مخزن علوم بوده اند، مورد قبول نباشد.
نکته چهارم : برای عمل به احکام شرع مقدس اسلام باید به شارع رجوع کرد و نمی توان برای دلخوشی مذاهب دیگر احکام را تغییر داد. اگر قرار به تغییر باشد، دیگر دو مذهب نیست بلکه در واقع همه یکی شده اند. مثل اینکه مسیحی برای اتحاد در عالم، به شرع اسلام عمل کند. این دیگر اسلام و مسیحیت نیست بلکه همه مسلمان شده اند. در اختلاف بین شیعه و تسنن راه رفع اختلاف این نیست که یکی به مذهب دیگری عمل کند بلکه برای رفع اختلاف باید با دلیل به حق برسیم و بدون تعصبات سیاسی و قومی و ... به حق تمسک کنیم. 
نکته پنجم: عمل شیعه که بر خاک پاک سجده می کند، به نص قران نزدیک تر است. چرا که اگر از عقلا پرسیده شود که آیا فرش و .... جزو زمین است، منکر می شوند 
نکته ششم: اگر هم قرار باشد که شیعه و سنی به یک فقه عمل کنند، در خصوص سجده بایدبه فقه شیعه عمل کنند. چون بر اساس فقه شیعه که تنها بر خاک سجده می کند سجده اهل سنت هم صحیح است. چون اهل سنت سجده بر هر چیزی را جایز می دانند چه خاک باشد و چه غیر آن. بنابر این اگر اهل سنت به دنبال رفع اختلاف هستند باید همگی بر خاک سجده کنند تا اتحاد در این مسئله فقهی بین همه مسلمین حاصل شود. 

 

آیا فقهای اهل تسنن بر خلاف نص قرآن فتوی می دهند؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۳-۲۳:۵۸:۳۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۰:۱:۳۲
    • کد مطلب:22860
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1886

برخی از فقهای بزرگ اهل سنت با استناد به ادله باطل فتاوایی داده اند که مخالف نص صریح قرآن است. برخی از این دست فتوای ها از این قرار است:
الف) یکی از واجبات برای نماز طهارت است که یا به وضو و غسل با آب پاک و مباح محقق می شود و یا در صورت عدم آب، با تیمم بر خاک انجام می شود. در قرآن، طهارت به همین دو شکل بیان شده است. اما ابوحنیفه چنین فتوی می دهد  که اگر در سفر آب نبود می توان به نبیذِ تمر وضوگرفت و یا غسل کرد. در حالی که آیه قرآن چنین می گوید:" وَإِن کنتُم مَّرْضَیٰ أَوْ عَلَیٰ سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنکم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیمَّمُوا صَعِیدًا طَیبًا"
بنابراین در صورت عدم آب باید تیمم کرد و نبیذ خرما و .... نه جای اب را می گیرد و نه جای تیمم را.
ب) بر اساس آیه قرآن در وضو باید پا ها را مانند سر مسح کرد اما فقهای اهل تسنن فتوی به شستن پاها می دهند. فخر رازی که از مفسرین بزرگ اهل سنت است در مورد آیه" يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ" چنین می گوید: ( بعد از بیان توضیح در رابطه با مسائل ادبی در آیه) با این استدلال عمل مسح پاها واجب است ( نه شستن آن ها ) . اگر برخی بگویند که در این مورد روایاتی هست که دستور به شستن کرده اند جواب می دهیم که همه این روایات از باب خبر واحد است و نسخ قرآن به  خبر واحد جایز نیست. همان گونه که فخر رازی بیان کرده است خلاف نص قرآن نمی توان فتوی داد. 
ج) فتوا به جواز مسح بر چکمه و جوراب در سفر یا حضر ؛ این فتوی از چند جهت دارای مشکل است. اول این که قرآن حکم به مسح پا کرده است نه چکمه و جوراب! دوم اینکه این فتوا مخالف با فتوای خود اهل تسنن است که قائل به شستن پا ها شده اند. سوم اینکه این فتوا با برخی از احادیث خود آن ها مخالف است. با این حال فتوا به جواز مسح بر جوراب داده اند.
د) امام احمد حنبل و اسحق ثوری و اوزاعی چنین فتوی داده اند که مسح سر بر عمامه هم جایز است    این در حالی است که نص قرآن این است که "وامسحوا برؤوسکم" 
این موارد تنها چند نمونه از فتاوای مخالف با قرآن بود که بیان شد 

 

چگونه دلیلِ علمای اهل سنت، مبنی بر جواز وضو یا غسل با نبیذ خرما، مخدوش می شود؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۰:۱۴:۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22861
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1963

علمای اهل سنت به دو روایت تمسک کرده اند که بر اساس این دو روایت پیامبر در سفر با نبیذ، وضو گرفته اند!! 
روایت اول: همانا رسول خدا در لیله الجن به ابن مسعود فرمود آیا نزد تو آبی هست؟ گفت نه مگر چیزی از نبیذ. پیامبر فرمود خرمای پاکیزه و آب پاک. پس وضو گرفت.
روایت دوم: رسول خدا در لیله الجن به این مسعود فرمود: همراهت آب هست ؟ گفت : نه مگر نبیذی در توشه دان. فرمود: خرمای پاکیزه در آب پاک، بریز بر من پس ریختم بر او و او وضو گرفت   
اما این دو روایت از چند جهت باطل است:
اول اینکه راویان هر دو روایت یا مجهول اند و یا ضعیف. مثلا در سند روایت اول ابی زید مولی عمرو بن حریث وجود دارند که هر دو مجهول الحال است و بخاری هم او را تضعیف کرده است. در روایت دوم هم تنها ابن ماجه قزوینی این طریق را نقل کرده است و علت عدم نقل علمای اهل سنت، وجود افراد ضعیف در این روایت است .ذهبی عباس بن ولید را ثقه نمی داند.
 دوم اینکه در لیلة الجن احدی همراه پیامبر نبوده است چنانچه ابی داوود در سنن و ترمذی در صحیح خود روایت کرده اند که از عبدالله بن مسعود پرسیده شد :آیا در لیلة الجن کسی از شما همراه پیامبر بود؟ گفت احدی از ما همراه پیامبر نبود. پس چگونه است که در این دو روایت بیان می شود که کسی همراه پیامبر است؟؟ 
سوم اینکه، لیلة الجن در مکه و قبل از هجرت بوده است و آیه تیمم به اتفاق مفسرین در مدینه نازل شده است. بر فرض هم که این دو روایت صحیح باشد این حکم به آیه تیمم نسخ می شود.  
نتیجه : تمسک به دو روایت ضعیف در حالی که نص قرآن وجود دارد، باطل است

 

علت همراه داشتن مهر برای سجده در میان شیعیان چیست؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۳۸:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22862
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1842

یکی از واجبات در نماز سجده است. در سجده واجب است پیشانی انسان بر خاک یا چیزهایی که از زمین می روید گذاشته شود. از طرفی در زندگی امروزی که منازل فرش شده اند، همراه داشتن خاک در منازل کاری بس دشوار است. لذا شیعیان قطعه ای از خاکِ پاک را همراه خود دارند تا در اوقات نماز از آن استفاده کنند. 

علت سجده بر خاک کربلا نزد شیعیان چیست؟ آیا سجده بر آن، در نماز واجب است؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۴۰:۵۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22863
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1757

سجده بر خاک پاک لازم است چه خاک کربلا باشد و چه غیر آن. اما علت سجده بر خاک کربلا در نماز این است که بنا بر اخباری که از اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده است سجده بر خاک کربلا در نماز، فضیلت و ثواب بیشتری دارد اما واجب نیست. 

آیا سجده بر خاک کربلا در نماز نشانه پرستش امام حسین علیه السلام است؟؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۴۲:۴۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22864
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1794

شیعیان نه حسین پرست هستند و نه محمد و علی پرست، بلکه خداپرستان حقیقی شیعیانند.  اما علت اینکه در نماز سجده بر خاک کربلا می کنند این  است که بنا بر اخباری که از اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده است سجده بر خاک کربلا در نماز، فضیلت و ثواب بیشتری دارد. بنابراین سجده بر خاک تنها از باب افضلیت خاک کربلا است.

آیا سجده بر خاک، دلیل شرک شیعه است و نشانه پرستش چیزی غیر از خداوند است؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۴۴:۱۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22865
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1791

شرک معنای مشخصی دارد؛ شریک قرار دادن. و در معنای شرک به خدا این است که چیزی را شریک خدا قرار بدهیم. اما سجده کردن بر خاک و مهر نه به معنای پرستش مهر است بلکه به این معنا است که در مقابل خداوند عالم پیشانی خود را طبق دستور خودش، بر خاک پاک می گذاریم. 
اگر قرار بود هر آنچه که بر آن سجده کنیم منجر به شرک شود، اهل سنت مشرک تر از شیعیان بودند زیرا که آن ها علاوه بر خاک بر همه چیز سجده می کنند. 
همچنین سجده بر چیزی نشانه پرستش آن چیز نیست مثلا آیا مشرکین مکه برای پرستش بتها بر خودِ بت، سجده می کردند؟ نه بلکه در مقابل بت ها و به نیت پرستش آن ها سجده می کردند. لذا نفسِ گذاشتن پیشانی روی مهر و خاک نمی تواند دلیل بر پرستش آن چیز باشد. بله اگر کسی مهری را در مقابل خود قرار دهد و به نیت پرستش آن، سر روی زمین بگذارد این شرک است.

 

آیا خاک کربلا خصوصیتی دارد که شیعیان بر آن سجده می کنند؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۴۵:۱۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22866
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1800

در رابطه با این سوال چند نکته حائز اهمیت است:
 اول: اینکه هر یک از اشیاء در این عالم دارای آثار و خصائصی هستند، مورد اتفاق دانشمندان است. منتها متخصص هر فن آن خصوصیت را می داند نه عموم مردم.
دوم اینکه خاک کربلا نه فقط از زمان ائمه علیهم السلام بلکه از زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مورد توجه بوده است. خصائص الکبری از کتاب های اهل سنت روایات بسیاری در این باب از روات مورد اعتماد اهل سنت، از ام سلمه و عایشه و ابن عباس و ام فضل و انس بن مالک نقل می کند. جریان معروف خاک کربلا که پیامبر خدا آن را می بوسید و می گریست و سپس به ام سلمه دادند، از جمله این اخبار است. 
بعد از شهادت سید الشهداء علیه السلام، امام سجاد علیه السلام اولین کسی بودند که از آن خاک پاک همراه خود برداشتند و هنگام نماز بر آن سجده می کردند و از آن تسبیح ساختند. امامان بعد هم همین رویه را ادامه دادند.
سوم اینکه ائمه علیهم السلام شیعیان را به سجده بر این خاک دعوت می کردند برای ثواب بیشتر و اجر کاملتر نه به قصد وجوب

 

ماجرای برکناری ابوبکر و نصب امیرالمومنین علیه السلام به جای او، در ابلاغ آیات سوره برائت چیست؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۴۶:۲۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22867
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1761

همه علمای امت و مورخین شیعه و سنی اتفاق دارند که چون آیات اول سوره برائت نازل شد پیامبر خدا ابوبکر را طلب کردند و ده آیه اول این سوره را به او دادند تا در موسم حج برای اهل مکه قرائت کند. او که چند منزل بیشتر نرفته بود، جبرئیل نازل شد و به پیامبر خدا فرمود :" ای رسول خدا همانا خداوند تو را سلام می رساند و می گوید این کار را کسی جز تو یا مردی از خودت انجام ندهد" . لذا پیامبر هم امیرالمومنین علیه السلام را طلبیدند و این امر بزرگ را به ایشان واگذار کردند. فرمودند هر کجا به ابوبکر رسیدی آیات برائت را از او بگیر و خودت برای مشرکین اهل مکه قرائت کن. آن حضرت در ذی الحلیفه به ابوبکر رسیدند. آیات را از ابوبکر گرفتند و و در مکه در حضور عامه مردم ابلاغ رسالت کردند سپس خدمت پیامبر در مدینه بازگشتند.
این جریان در بسیاری از کتب معتبره اهل سنت آمده است. به برخی از آنان اشاره می شود:
1. صحیح بخاری جلد 6 / 404 حدیث 1081 کتاب التفسیر سوره برائت
2. سنن بیهقی ، 5/111. کتاب الحج باب الخصلت التی یستحب للامام ان یاتی بها فی الحج
3. الجامع الصحیح ترمذی. 820 ، کتاب التفسیر حدیث 3090 تفسیر سوره توبه
4. مناقب خوارزمی 165 فصل 15 حدیث 196 
5. فتح القدیر شوکانی 2/334 ذیل سوره برائت
6. مناقب ابن مغازلی 227 حدیث 272-274 قوله علی منی و انا منه
7. ینابیع الموده قندوزی 1/262-263 باب 18
8. ریاض النضره، محب الدین طبری، 2/133 باب چهارم
9. ذخائر العقبی ، محب الدین طبری ، 69
10. تذکرة الخواص ابن جوزی 43 باب 2 تفسیر معنی قوله و لا یودی عنی الا علی
11. خصائص امیر المومنین علیه السلام نسائی  90  قوله و لا یودی عنی الا علی
12. البدایه و النهایه ، ابن کثیر 7/394
13. جامع البیان طبری 6 84. حدیث 1272-1273 ذیل آیه یک و سه سوره توبه
14. صواعق محرقه ، ابن حجر مکی 122. حدیث 6 باب 9 فصل یک
15. تاریخ طبری 2/ 383 ذیل حوادث سال نهم هجری
اینها تنها چند نمونه از کتبی است که بزرگان اهل سنت به این جریان اشاره کرده اند. با وجود این همه روایات تنها در کتب اهل سنت ، جای تردیدی در این جریان نمی ماند.

چرا پیامبر خدا ابلاغ رسالت برای مشرکین مکه را از ابتدا به امیرالمومنین علیه السلام واگذار نکردند؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۵۲:۵۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22868
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1673

علت اصلی این مسئله در روایات شیعه و سنی نیامده است. لذا علت فعل پیامبر خدا  برای ما معلوم نیست اما از آن جا که بر اساس آیه شریفه او " ما ینطق عن الهوی " است ، این عمل رسول خدا دارای علت و حکمتی است.
چه بسا بتوان گفت که رسول خدا در پی اثبات مقام و منزلت امیرالمومنین علیه السلام بودند. چرا که اگر از ابتدا آن حضرت را روانه مکه می کردند دیگران می گفتند این یک عمل ساده ای بوده است مانند سایر ماموریت هایی که پیامبر به صحابه می دادند و با تاویلات مضحک، ابلاغ رسالت ایشان را کوچک جلوه می دادند. از این روی پیامبر از میان صحابه ابوبکر را ابتدا روانه کردند تا به دستور الهی او عزل شود و سپس امیرالمومنین علیه السلام را نصب کردند. بنابراین از این عمل رسول خدا این نکات به دست می آید:
1. با انتخاب و عزل او به همه صحابه فهماندند که امر ابلاغ رسالت که امر عادی نیست تا هر کسی بتواند انجامش دهد. 
2. خلافت بعد از ایشان که ادامه رسالت پیامبر است، به هر کسی تعلق ندارد.  
3. برای این مسئله تنها خداوند صاحب اختیار است لذا خلافت تنها با امر الهی محقق می شود و مردم در آن دخلی ندارند. 
4. پیامبر کسی را انتخاب کردند و خداوند او را عزل کرد تا برای همه روشن شود که حتی خود پیامبر هم در ابلاغ رسالت دخالتی ندارد. 
5. این مسئله برای همیشه در تارخ ثبت شود که مسئله رسالت و خلافت در دست مردم نیست و حجتی برای آیندگان باشد. 
6. اما انتخاب شخص ابوبکر برای این بود که برای همه معلوم شود او شایسته این ابلاغ نیست و بالتبع شایسته خلافت پیامبر هم نمی با
شد

آیا میتوان گفت بزرگتر بودن ابوبکر از جهت سنی دلیل بر تقدم او برای خلافت پیامبر باشد؟؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۵۳:۴۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22869
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1758

این مسئله پر واضح است که بزرگی در سن نمی تواند دلیل بر تقدم در این امر باشد چرا که از او بزرگتر هم در میان صحابه بودند. همانطور که پدر ابوبکر به او اعتراض کرد اگر سن ملاک تقدم در خلافت است من از تو شایسته تر به خلافت پیامبر هستم
در عین حال بر اساس بر نقل های تاریخی پیامبر خدا در سپردن برخی ماموریت های حکومتی، سن افراد را ملاک قرار ندادند. بر اساس نقل های متعدد اهل سنت، پیامبر خدا امیرالمومنین علیه السلام را برای قضاوت به سوی مردم یمن فرستاد ایشان عرض کردند من جوانم چگونه برای پیران قوم، مرا می فرستی. پیامبر فرمود " ان الله سیهدی قلبک و یثبت لسانک" . یعنی به زودی خدا قلبت را هدایت می کند و زبانت را ثابت می گرداند. در این روایت پیامبر خدا ملاک سن را کنار می گذارد و تنها به هدایت الهی اکتفا می کند. و از آن جا که قضاوت بین مردم از شئون حکومت است پس خلافت و حکومت بعد از پیامبر هم بر اساس ملاک سن نمی باشد و تنها هدایت الهی برای حکومت بر مردم کافی است. 

 

آیا علت پدید آمدن جنگهایِ زمانِ حکومتِ امیرالمومنین علیه السلام، عدم سیاست ورزی ایشان بود؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۵۵:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22870
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1655

یکی از مهمترین مسایلی که در این باره مطرح می شود این است که چرا آن حضرت، با سیاست جلوی آن جنگ ها را نگرفت.
در جواب باید گفت اگر مراد از سیاست، همانی باشد که در میان سیاسان عالم بر قرار است مثل دروغ و حیله و دسیسه و نفاق و امتزاج حق و باطل و مانند این ها، یقینا آن حضرت از این سیاست به دور بوده اند. سیاستی که ایشان در پیش گرفتند سیاست عدل و انصاف و صداقت و مانند اینها بوده است. لذا حضرت آنچه را که  حق بوده است، پیاده می کردند. به همین خاطر بعد از ذر ظاهر به خلافت رسیدند، فورا تمام حکام و مامورین سابق را معزول کردند و در مقابل حرف ابن عباس که توصیه می کرد کمی صبر کنید بعد از مدتی آن ها را بر کنار کنید، فرمودند از جهت حفظ سیاست ظاهری صلاح بینی کردید ولی میدانید اگر برای حفظ سیاست ظاهری، حاکمِ ظالمِ جابر را بر مسند خود باقی بگذارم و راضی شوم ولو موقت، در پیشگاه الهی مسئول تمام اعمال آن ها هستم و در موقف حساب باید جواب بدهم. بنابراین سیاست حضرت در واقع مخافت با ظالم و ظلم بوده است و طبیعی است که ظالم از این کار ناراضی خواهد بود. کما این که معاویه از دستورِ آن حضرت تبعیت نکرد. 
نتیجه این شد که جنگهای زمان حضرت اصلا به جوانی و عدم سیاست ربطی ندارد. و این جنگ ها نتیجه طبیعی اجرای عدالتی بود که قبل از امیرالمومنین علیه السلام اجرا نمی شد. چرا که خلفای قبل از حضرت با سیاست مکر و حیله و دسیسه و ظلم بر مردم حکمرانی می کردند.

 

علل جنگ ها و انقلاب های دوران حکومت حضرت چیست؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۵۶:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22871
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1759

در طول حکومت حضرت، سه جنگ اتفاق افتاد. این جنگ ها توسط عایشه و معاویه و خوارج روی داد. دشمنی عایشه و معاویه با امیرالمومنین علیه السلام برای همه روشن است.  خوارج هم از دل جنگ صفین بیرون آمدند و نفاق باطنی خود را آشکار کردند.
به صورت طبیعی عایشه و معاویه که تاب دیدن امیرالمومنین علیه السلام را به عنوان ولیِ بر خود نداشتند، به بهانه جویی و مخالفت با حضرت روی آوردند. عایشه به همراه طلحه و زبیر پیراهن عثمان را بهانه کردند و معاویه هم از دستورِ خلیفة قانونی پیامبر خدا سرباز زده بود. نتیجه این ها جنگ جمل و صفین بود. 
بنابراین می توان گفت که علت اصلی این جنگ ها دشمنی و کینه توزی شخصی افرادی مانند معاویه و عایشه بوده است. اما برخی علت های دیگر هم در این امر دخیل بوده اند:
الف) بسیاری از مردم رو به دنیا طلبی آورده بودند مخصوصا در زمان عثمان؛ از همین روی عده ای تحمل عدالت امیر المومنین علیه السلام را نداشند لذا رو به مخالفت آوردند تا به امیال دنیایی خود برسند. طلحه و زبیر از این دسته بودند که توقع داشتند تا در قبال بیعت با حضرت به پست و مقام برسند. و از حضرت تقاضای حکومت کردند و حضرت هم مخالفت کرد. 
ب) تحریک مردم توسط عایشه هم از جمله اموری است که باعث شد عده ای فریب بخورند. عایشه علی رغمِ امرِ پیامبر به خانه نشینی، سوار بر شتر شد و در مدینه قتل عثمان را بهانه کرد و به بصره آمد و راهی جنگ شد. عایشه در مدینه به گونه ای برای مردم صحبت کرد که مدینه را به هم ریخت به گونه ای که آن روز به یوم النهیب معروف شد.
ج) جنگهای آن حضرت با منافقین و مخالفین مانند جنگ های پیامبر با کفار بوده است. چرا که بر اساس نقل های متعدد و معتبر از اهل سنت ، پیامبر خدا از مخالفین وصی بر حق خود خبر داده بودند و امر به جنگ با ان ها کردند. " هذا علی بن ابی طالب لحمه من لحمی .... یقتل القاسطین و الناکثین و المارقین" . طبرانی هم در معجم الکبیر نقل می کند از مخنف بن سلبم که گفت ابو ایوب انصاری (از بزرگان صحابه رسول خدا) با مشکری آماده جنگ شد به او گفتم کارِ تو ای اباایوب عجیب است تو همان کسی هستی که در رکاب رسول خدا با مشرکین جنگ نمودی و اینک اماده جنگ با مسلمانان شده ای؟ در جواب گفت " همانا رسول خدا مرا امر فرموده به جنگ به سه طائفه ؛ ناکثین و قاسطین و مارقین"
در روایات دیگر از اهل سنت هم چنین نقل شده است که علی بن ابی طالب فرمود رسول خدا مرا امر فرمود به جنگ با  ناکثین و قاسطین و مارقین.
بنابراین، این مخالفین در حقیقت منافقینی بودند که نتوانستند نفاق خود را در حیات رسول خدا آشکار کنند و در مقابل برادر پیامبر توانستند اعتقاد درونی خود را آشکار کنند. 
نتیجه کلی این شد که علت اصلی مخالف با امیر المومنین علیه السلام ،اولا کینه و دشمنی قبلی برخی با ایشان و دوما دنیا طلبی عده ای دیگر بود که عدالت ان حضرت را برنتابیدند 

 

آیا اعتقاد به علم غیب برای پیامبر ، بر خلاف آموزه های قرآن و غلوآمیز است؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۵۷:۱۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22872
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1868

نکته اول: بر اساس آیات قرآن این علم در میان بندگان هم وجود دارد و این علم از طریق الهی به این بندگان رسیده است. بنابراین می توان گفت که اصل اینکه علم غیب در میان بندگان هست، آموزه ای قرآنی می باشد.
نکته دوم: علم غیب دو گونه است یکی ذاتی و دیگری عرضی. اما ذاتی مختص خداوند است و احدی در این مسئله تردیدی ندارد. علم غیب ذاتی یعنی تنها خداوند است که از غیب آگاه است و کسی در این علم شریک او نیست. اما عرضی آن است که در میان بندگان، کسانی هستند که از این علم بهره برده اند اما به واسطه فیض الهی. یعنی ایشان از غیب اطلاعی ندارند مگر اینکه خداوند آنان را بر این علم مطلع سازد. آیات قرآنی به هر دو نوع علم غیب اشاره کرده است 1. دست اول آیاتی که به اصالت علم غیب برای خداوند اشاره کرده است : وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ .  
2.دسته دوم آیاتی که به این مطلب اشاره دارند که علم غیب را خداوند به برخی از بندگان داده است:  " عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول"   
بنابراین اعتقاد به علم غیب بنده ای از بندگانی که خداوند او را پسندیده است،  نه تنها غلو آمیز نیست بلکه بر اساس آموزه های قرآنی است.و سرآمد و افضل همه بندگان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.

 

چگونه این علم غیب را برای امامان علیهم السلام اثبات می کنیم؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۰:۵۸:۵۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22873
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1977

بر اساس روایات معتبره میان شیعه و سنی می توان این مسئله را اثبات کرد. 
1.  حدیث منزلت از جمله احادیثی است که به مقتضای آن همه شئونی که برای هارون  ثابت شده است برای امیرالمومنین علیه السلام هم ثابت می کند مگر اینکه بعد پیامبر ما پیامبری نیست. پیامبر خدا در جریان جنگ تبوک فرمودند : "انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی" یعنی: ای علی نسبت تو به من به منزله نسبت هارون به موسی است مگر اینکه بعد از من پیامبری نیست. از جمله اموری که در قرآن به آن اشاره شده است مشارکت هارون در امر و رسالت موسی است.  لذا امیرالمومنین هم در امر رسالت پیامبر شریک اوست در نتیجه بر اساس آیه27 سوره جن علم غیب هم به امیرالمومنین علیه السلام داده شده است.
2. همچنین پیامبر خدا فرمودند : انا مدینة العلم و علی بابها و من اراد العلم فلیات الباب " یعنی من شهر علمم و علی درب آن است هر کس علم می خواهد باید از درب آن بیاید
در این روایت، علم پیامبر مطلق بیان شده است و شامل علم غیب هم می شود. 
3 . همچنین در روایتی دیگر چنین بیان شده است که پیامبر خدا هزار باب از علم که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود در سینه علی علیه السلام گذارد. امیر المومنین علیه السلام چنین می فرماید" همانا رسول خدا به من هزار باب علم یاد داد که از هر بابی از آن ها هزار باب گشوده می شود. پس این می شود هزار هزار باب تا آنکه دانستم آنچه شده و آنچه می شود تا روز قیامت و دانستم علم منایا و بلایا و فصل الخطاب را"  .علم به آنچه در قیامت می شود، از موارد علم غیب است 
همین معنا در روایات دیگر از کتب اهل سنت آمده است.        . 
هر چند در باب علم امیرالمومنین علیه السلام روایاتی دیگر آمده است که در شب معراج هر آنچه که خدا به رسول خودش داد ، تمام آن را پیامبر به امیرالمومنین داد. ابن عباس نقل می کند که پیامبر خدا فرمود: "چون شب معراج به مقام قرب حقتعالی رسیدم خداوند با من حرف زد و نجوی کرد پس تمام آنچه را که یاد گرفتم، به علی یاد دادم پس علی است باب علم من"  .  . .      طبق این روایت پیامبر خدا هر آنچه از علوم الهی گرفت به امیرالمومنین یاد داد و از جمله علوم الهی علم غیب است.
همچنین در روایت دیگر آمده است که ابن عبدالله گفت نزد رسول خدا بودیم پس از علی بن ابیطالب سوال شد، پیامبر فرمود:" حکمت به قسمت تقسیم گردید نه جزء ان به علی عطا شد و یک جزء دیگر آن به مردمان و علی به یک جزء دیگر نیز اعلم است"  بر اساس این روایت یقینا علم غیب به امیرالمومنین داده شده است چرا که اگر علم غیب در یک جزئی بود که بین مردم پخش شده بود، باید مردمان ان را میدانستند. پس این علم تنها به امیرالمومنین علیه السلام داده شده است.
از مجموع این روایات می توان استفاده کرد که اینکه پیامبر تمام علم خود را به علی علیه السلام داده است، به تواتر معنوی اثبات می شود. یعنی هرچند در الفاظ با یکدیگر اختلاف دارند اما تمام این روایات به یک نکته اشاره می کنند و آن گرفتن تمام علم پیامبر ( از جمله آن ها علم غیب است) می باشد.
در روایات متعددی از امامان شیعه هم به این نکته اشاره شده است که امام، وارث علم پیامبر است و همه علم پیامبر را به ارث می برد.
4 . از جمله روایاتی که دلالت بر علم غیب امیرالمومنین علیه السلام می کند روایاتی است که در آن ها به دارا بودن حضرت از علم جفر جامعه اشاره دارد. جفر جامعه صحیفه و کتابی است که مشتمل بر علم ما کان و مایکون الی یوم القیامة به طریق حروف رمز است. روایات متعددی در کتب شیعه و اهل سنت وجود دارد که به این کتاب اشاره کرده اند.   همانگونه که بیان شد در جفر جامعه امام علیه السلام از علم غیب آگاه است. 
5 . همچنین امیرالمومنین علیه السلام بار ها فرمودند : "سلونی قبل ان یفقدونی". این حدیث از جمله احادیث متواتر است.در این تعبیر، متعلق سوال بیان نشده است. یعنی اینکه از چه چیزی از ایشان بپرسند نیامده است. لذا شامل تمامی امور می شود یعنی هر آنچه که در گذشته بوده است و در آینده خواهد بود. اگر آن حضرت از علم غیب الهی بر خوردار نبودند نمی توانستند چنین ادعایی را بکنند که احدی آن را ادعا نکرده است نه قبل از حضرت و نه بعد از ایشان.  
نتیجه این امور این شد که اولا علم غیب برای غیر خداوند ثابت است اما به واسطه فیض الهی، دوما این علم را پیامبر خدا به اوصیاء بر حق خویش داده است. چه آنکه از این علم هم استفاده کرده اند:1- خبر دادن از این که سنان قاتل امام حسین علیه السلام می باشد. 2- خبر دادن از علمداری حبیب ابن عمار 3- اخبار غیبی در نهج البلاغه 4- خبر دادن از غلبه معاویه و ظلم های او.  5- خبر از کشته شدن ذوالثدیة قبل از شروع جنگ نهروان. 6- خبر از قتل خود و معرفی ابن ملجم7- اخبار از کرات جویه طبق هیئت جدید و بسیاری از اخبار غیبی که توسط امامان دیگر به دست ما رسیده است.

 

چرا امیرالمومنین علیه السلام با وجود اینکه از قاتل خود خبر داشت، او را نکشت تا جان خود را حفظ کند؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۰:۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22874
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1717

اگر حضرت چنین می کرد قصاص قبل از جنایت بود کما اینکه ابن ملجم به ایشان گفت مرا بکش ولی حضرت قبول نکردند و فرمودند احکام دین مربوط به اعمال ظاهر است و هنوز از تو عملی (قتل) بروز نکرده است

کتاب جفر جامعه چیست و شامل چه اموری می شود؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۳:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22875
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1747

خلاصه جریان کتاب جفر چنین است: در سال دهم هجرت بعد از اینکه به پیامبر خبر  دادند که سال آخر عمر آن حضرت است، پیامبر دعا کردند : اللهم وعدتک التی وعدتنی انک لا تخلف المیعاد" خطاب الهی رسید که علی (علیه السلام) را بردار به کوه احد برو و حیوانات را صدا بزن در میان آن ها بزی سرخ رنگ و بزرگ میابی به علی(علیه السلام) امر کن آن را ذبح کند آنگاه جبرائیل با دوات و قلم مخصوص می آید که از جنس دوات زمین نیست و هر چه جبرئیل می گوید به علی (علیه السلام ) بگو بنویسد آن نوشته و پوست باقی می ماند و مندرس نمی شود. پیامبر خدا چنین کردند و همه را ثبت نمودند و در آن کتاب هر آنچه در گذشته بوده و هرآنچه در آینده خواهد بود نوشته شده است حتی اسامی اولادها و زراری دوستان و دشمنان ائمه و...

آیا امکان دارد در کتاب جفر که در پوست بزی نوشته شده است، همه امور گذشته و آینده را نوشت؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۵:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22876
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1758

این نوشته ها به صورت حروف و رمزی است که هر کسی که کلید آن در دست او باشد متوجه خواهد شد. لذا غیر از امام علیه السلام کسی دیگر نمی تواند آن را بفهمد. چنانچه روزی امیرالمومنین علیه السلام در موقعی که همه فرزندان بودند آن جلد را به فرزندش محمد حنفیه دادند و با اینکه بسیار عالم بود نتوانست چیزی متوجه شود

آیا حدیث " انا مدینة العلم و علی بابها " معتبر است ؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۷:۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22877
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2691

این روایت از جمله معتبرترین روایات، و مورد اتفاق شیعه و سنی است. چرا که بسیاری از کتب معتبر اهل سنت این روایت را نقل کرده اند و حکم به صحت این روایت کرده اند از جمله محمد بن جریر طبری در تهذیب الاثار و حاکم نیشابوری در مستدرک و متقی هندی در کنز العمال.
چه آنکه این حدیث به طرق مختلف و اسناد متفاوت از بسیاری از اصحاب و تابعین نقل شده است از جمله امیرالمومنین علیه السلام و امام مجتبی علیه السلام و عبدالله ابن عباس(حبر امت) و جابرابن عبدالله انصاری و ابن مسعود و عبدالله ابن عمر(فرزند خلیفه دوم ) و انس بن مالک  و عمربن عاص، که تمامی این افراد از صحابه رسول خدایند. همچنین از تابعین امام زین العابدین علیه السلام و امام باقر علیه السلام و جریر ضبی و اصبغ ابن نباته و بسیاری دیگر  این حدیث را نقل کرده اند.
همچنین علمای معتبر اهل سنت نیز این روایت را نقل کرده اند. مرحوم سلطان الواعظین از 50 کتاب نام می برد که این راوی این حدیث بوده اند. برای نمونه به چند نفر از ایشان اشاره می شود:محمد بن جریر طبری ، حاکم نیشابوری  ، ترمذی در صحیح  ، جلال الدین سیوطی، خطیب خوارزمی، ابن عساکر ، شمس الدین ذهبی و ....
امام احمد بن محمد بن الصدیق المغربی در تصحیح این حدیث کتابی نوشته است به نام " فتح الملک العلی بصحة حدیث مدینة العلم علی" که در سال 1354 هجری قمری در مطبعه اعلامیه مصر چاپ شد.
بنابراین حدیث " انا مدینة العلم و علی بابها " از معتبرترین احادیث میان شیعه و سنی است.

 

آیا حدیث "انا مدینة العلم و علی بابها" دلالت بر تقدم امیرالمومنین علیه السلام بر خلفا دارد؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۸:۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22878
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2129

بر اساس حکم عقل، در هر قوم و ملتی علماء بر جهال تقدم دارند. لذا اگر با وجود عالم، جاهلی بر مردم حکومت کند تمام عقلا آن را مذمت می کنند. مثلا در هدایت کشتی اگر با وجود نا خدای خبره، کسی سکاندار کشتی شود که از هدایت کشتی بهره ای ندارد، تمام عقلاء او را مذمت می کنند و به مقدم بودن عالم حکم می کنند. بنابر این در هدایت این امت بعد از پیامبر باید سراغ اعلم و داناترینِ صحابه رفت تا هدایت مردم را به دست او سپرد و طبق این حدیث شریف تمام علم پیامبر به امیرالمومنین رسیده است و تنها اوست که صلاحیت هدایت مردم بعد از نبی را دارد. 

با توجه به اینکه اطاعت از مخلوق واجب نیست ،چرا اطاعت از پیامبر و امام واجب است؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۹:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22879
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1794

همان طور که در سوال اشاره شد تنها اطاعت از خالق بر انسان واجب است و لا غیر اما اگر خالق و آفریننده انسان به اطاعت از مخلوقی دستور دهد، بر انسان لازم است از او تبعیت کند. در واقع تبعیت از آن انسانی که خدا امر به اطاعت از او کرده است، اطاعت از خداوند است چرا که در حقیقت انسان، از دستور الهی تبعیت و اطاعت کرده است.
به عبارت فنی اطاعت از امام و پیامبر در طول اطاعت از خداوند است و نه در عرض آن. 

 

آیا دلیلی بر امامت ائمه اثنی عشریه در قرآن وجود دارد؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۱۱:۳۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22880
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1880

بر اساس آیه اولی الامر که اطاعت از امیرالمومنین علیه السلام واجب شد، اطاعت سایر امامان هم بالتبع واجب می شود. زیرا بر اساس نصب امیرامومنین علیه السلام امامان دیگر مشخص می شوند. علاوه بر این در برخی روایات تمام دوازده امام را پیامبر خدا معرفی کرده اند. به هر حال حتی اگر پیامبر خدا 12 امام را معرفی نکرده باشند، هر امامی با نص و تصریح امام بعدی معین می شود. و همه این ها در طول اطاعت از الله است کما این که در سوال قبل توضیح داده شد. 

آیا در کتابهای اهل سنت اسامی دوازده امام شیعیان آمده است؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۱۲:۲۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22881
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1829

در برخی از روایت اهل سنت به اسامی دوازده امام بعداز پیامبر اشاره شده است از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 76 ینابیع الموده این گونه بیان می کند که مردی یهودی خدمت پیامبر خدا رسید و مسلمان شد و از جانشینان حضرت پرسید و پیامبر نام 12 امام را برایش بیان کردند.
همچنین خوجه کلان در باب 76 ینابیع از مناقب خوارزمی جریانی شبیه به مورد قبل را بیان می کند.   

 

آیا تعداد خلفاءِ پیامبر، در روایات بیان شده است؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۱۳:۲۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22882
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1826

بسیاری از علمای اهل تسنن روایاتی از پیامبر خدا نقل کرده اند که در آن تصریح شده است که تعداد خلفاء پیامبر دوازده نفر هستند. مثلا بخاری از سه طریق و مسلم از نه طریق و ابی داوود از سه طریق و ترمذی از یک طریق نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمودند که خلفاء و امامان بعد از من دوازده نفرند تمام آن ها از قریش اند. حتی در برخی روایات آمده است که همه آن ها از بنی هاشم اند.
همین محتوا را کتب دیگر اهل سنت هم بیان کرده اند.   اما در کتب روایی شیعه، احادیث متواتر در این باره آمده است که جای شک و شبهه برای احدی باقی نمی گذارد.

 

با توجه به آیه "اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم" اولی الامر چه خصوصیتی باید داشته باشد

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۱۴:۳۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22883
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2061

ظاهر آیه اشاره به این مطلب دارد که اولی الامر باید کسی باشد که در همه شئون، هم طراز با رسول الله باشد مگر مواردی که بر اساس دلیل استثنا شده است مانند نبوت. در آیه لفظ "اطیعوا " دو بار تکرار شده است و این بدین معنی است که جنس اطاعت در الله با رسول و اولی الامر متفاوت است. اطاعت از الله، بالاستقلال است و به نحوی است که او را باید به عنوان واجب الوجود و بالذات، اطاعت کنید اما اطاعت از رسول و اولی الامر، بالعرض است و به نحوی است که ایشان را باید به عنوان عبد صالح، خدا اطاعت کنید. بنابر این اولی الامر باید هم طراز با رسول باشد تا اطاعت از هر دو در کنار یکدیگر قرار بگیرد. از طرفی یکی از مقامات رسول خدا عصمت است پس اولی الامر باید معصوم باشد. 

آیا فرماندهان لشکر میتوانند مصداق اولی الامر در آیه "اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر"باشند

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۲۰:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22884
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2039

صاحبان امر(اولی الامر) سه قسم می باشند: یا منصوب بالاجماع هستند و یا غالب بالقدرة هستند و یا منصوب من الله می باشند.
اما قسم اول که اولی الامر از طریق اجماع امت منصوب می شوند، این از جهت عقلی محال است که مسلمانان بتوانند کسی را انتخاب کنند هم تراز با خدا و پیامبر باشد و اطاعت او همانند این دو باشد زیرا مردم تنها از ظواهر انسان ها اطلاع دارند و از باطن افراد آگاهی ندارند لذا قدرت انتخاب همچنین انسانی ندارند. 
به علاوه که اجماع همه امت امری بسیار مشکل است به خصوص در زمان پیامبر این امر یقینا اتفاق نیفتاده است. اگر هم چنین امری اتفاق افتاده باشد به چه دلیل بر مردمان زمان های بعدی لازم الاتباع باشد. لذا باید هر زمانی اولی الامری مجزی داشته باشد که مردم همان زمان او را انتخاب کرده باشند. همچنین امروزه که ممالک اسلامی تکه تکه شده اند چنین اجماعی بسار بعید به نظر می رسد و هرگز جامه عمل نخواهد پوشید. به علاوه اگر هم در زمانه ما این چنین اجماعی در ممالک اسلامی شکل بگیرد که هر مملکتی یک نفر را به عنوان اولی الامر معرفی کند، دچار کشمکش و نزاع خواهند شد کما اینکه در میان مسلمانان اتفاق افتاده است. زیرا هر کشوری ادعای این را دارد که فرد منتخب ما باید مطاع باشد و در میان امت اسلامی حکم کند. نتیجه این چیزی جز تنازع نخواهد بود.
در طول تاریخ هم این مسئله واضح شده است که مردم در انتخاب های خود دچار اشتباهات فراوان شده اند و اظهار ندامت و پشیمانی کرده اند. پس عقل حکم می کند در امر آخرت که نتیجه این دنیا می باشد، نمی توان به انتخاب مردم دل خوش بود.
مشکل دیگر این است که بر اساس این آیه اولی الامر باید معصوم باشد، در حالی نمی دانیم منتخب مردم عصمت دارد یا نه. 
اما قسم دوم که "اولی الامر" با قهر و غلبه بر مردم سر کار آمده است؛ این قسم را هم عقل حکم به بطلان آن دارد چرا که عقل نمی پذیرد که خداوند متعال، اطاعتِ امرِ سلاطین جور و ظالمان را که اهل فسق و ... هستند و با دسیسه و نیرنگ و با زور سر نیزه بر مردم مسلط شده اند، قرین طاعت خود و رسولش کرده باشد. با کدام معیار عقل این را بپذیریم که این حاکمان جور و نیرنگ باز اطاعتشان بر مسلمانان واجب است؟ 
خداوند در قرآن می فرماید:" قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ"  پس چگونه است که امر می کند به اطاعت از حاکمانی که بر اساس ظلم روی کار آمده اند. 
خداوند در آیاتی چند از قرآن فساق و ظالمین را مورد لعن قرار داده است ، پس چگونه در همان قرآن امر به اطاعت از فساق و ظالمین می کند. 
به علاوه همان طور که فخر رازی اشاره کرده است، لازمه این آیه این است که اولی الامر باید عصمت داشته باشد و حاکمان و امراء ظلم، عصمتی ندارند
نتیجه این می شود که اگر دو نظر بالا مردود است، پس اولی الامر باید از جانب خداوند منصوب شده باشد تا اطاعت از او در کنار اطاعت از خدا و رسولش قراربگیرد. عقیده شیعه هم همین است که اولی الامر امامان معصوم هستند که خداوند ایشان را انتخاب کرده است.
 

 

آیا آزادی بشر امری پسندیده است و مورد قبول عقلا می باشد؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۲۱:۴۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22885
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1762

یکی از اموری که امروزه به خود مشغول کرده است مسئله آزادی انسان است. آزادی به صورت مطلق برای بشر قابل تصور نیست چرا که انسان موجودی است محدود. مثلا روح انسان در بند تن اوست و کسی نمی تواند روح را از تنش جدا سازد. بنابراین هر انسانی در قید و بند امری است. این قید یا تکوینی است و یا نفسانی. مثلا هر انسانی از جهت تکوین نمی تواند حرکت قلب خود را عوض کند یعنی قلب بدون دستور از انسان کار می کند. همچنین هر انسانی برای زندگی خود به اموری پایبند است مثلا عده ای منظم هستند و عده ای خود را مقید می کنند که در هر حالی به وعدة خود وفا کنند و یا برخی در تقید شهوات و میل نفسانی خود هستند مثلا دنباله روی شهوت و غضب خود هستند و نمی توانند از قید و بند شهوت و ... خود را خارج کنند. حتی بعضا این گرفتاری خود به پزشک مراجعه می کنند و زبان به شکایت باز می کنند. بنابراین تقیدات نفسانی گاهی پیروی از خواسته های حیوانی است که در نفس انسان است و گاهی تقیدات انسان بر اساس حکم عقل و خداوند است. 
در این میان، عده ای از سر نادانی و جهالت، در تلاشند تا انسان را از حوزه تدین به قوانین الهی بیرون ببرند و در مقابل، در بند امیال نفسانی و اطاعت کورکورانه از هم جنس خود و پرستش ابناء بشر کرده اند. آزادی ای پسندیده است که از عبودیت مخلوق و تعظیم و پرستش ابناء بشر و اطاعت کورکورانه هم جنسان مانند خود، رها باشند و در سایه عبودیت خالق خود بیایند. این آزادی از لوازم انسانیت و موافق طبیعت و ذات انسان است و تمام عقلاء آن را پسندیده می شمارند. اما اگر مراد از آزادی دنباله روی از امیال و شهوات نفسانی و عبودیت مخلوق به جای خالق باشد، یقینا این معنی نه تنها آزادی نیست بلکه عین دربند بودن است و عقلاء آن را مذمت می کنند.

 

چرا نام امامان شیعه در قرآن نیامده است؟

  • نویسنده:مصطفی جعفری
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۴-۱۱:۲۲:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22886
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1830

اولا، اگر مراد از سوال این باشد که چون نام ائمه شیعیان در قرآن نیامده است، پس خلیفۀ پیامبر خدانیستند، این اشکال به اهل سنت هم وارد است چرا که نام خلفاء اموی و عباسی در قرآن نیامده است.
 دوما، خداوند در قرآن اسلوب و روش خود را دارد. قرآن کتابی است که بسیاری از امور کلی را بیان می کند و جزئیات را به عهده مبینِ قرآن قرار می دهد. مثلا در مورد نماز در قرآن تنها به اصل نماز اشاره شده است و جزئیات آن نیامده است. اینکه چند رکعت باشد و یا چه سوره و ذکری در نماز گفته شود از جمله اموری است که مبین قرآن آن را بیان کرده است. خود قرآن هم به این نکته اشاره دارد که "بِالْبَیناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُون"    عبارت" لتبین للناس " گویای این حقیقت است که قرآن نیاز به مبین دارد. این روش قرآن در مورد سایر احکام و موضوعات هم جاری است مثلا در احکام طهارات و صوم و ... تنها به اموری کلی اشاره شده است و تفصیل آن به عهده پیامبر گذاشته شده است. در ایه اولی الامر هم باید به مبین قرآن که رسول خدا باشد رجوع کرد. و کسی حق ندارد از پیش خود این کلمه را معنا کند. بر اساس روایاتی که در کتب شیعه و اهل سنت آمده است رسول خدا این کلمه را معنا کردند و مراد از آن را امیرالمومنین و اهل بیت ایشان علیهم السلام بیان کردند.    بنابراین نمی توان پذیرفت که پیامبر خدا مراد از این کلمه بیان نکرده باشند

 

آیا عایشه کفر بودن خروج بر علی ع را در جمل به یاد داشت؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۰-۹:۱۶:۱۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۲۰-۱۹:۱۴:۲۲
    • کد مطلب:22424
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2410

💡 پاسخ(ها):

با توجه به شواهد معلوم می شود عایشه در گفتارش صادق نبوده و با علم به این روایت با امیرالمومنین جنگ می کند.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

میر سید علی فقیه همدانی شافعی در موده القربی (1) از خود عایشه نقل نموده که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«ان الله قد عهد الی من خرج علی علیّ فهو کافر فی النار.»

(خداوند عهد نموده با من که بدانید هر کس خروج بر علی علیه السّلام نماید کافر است و جایگاه او در آتش می باشد.)

ممکن است روز جمل که نائره حرب مشتمل بود حدیث را فراموش کرده باشد، ولی از روز حرکت از مکه که تمام دوستان حتی زنان پاک رسول الله منعش نمودند که حرکت بی جا مکن، زیرا مخالفت با علی مخالفت با پیغمبر است؛ باز هم این حدیث یادش نبود؟!

 

نصایح ام سلمه به عایشه یکی از شواهد است:

ابن ابی الحدید از تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی نقل می نماید در آن موقع که ام المؤمنین ام سلمه هم برای عمل حج به مکه مشرف بود. وقتی شنید عایشه به خونخواهی عثمان برخاسته و عازم بصره است، بسیار متأثر شد و در مجالس تظاهر به نقل مناقب علی علیه السّلام می نمود. عایشه به ملاقات ام سلمه رفت تا او را فریب داده، با خود همدست نموده، به بصره بروند.

ام سلمه فرمود: تا دیروز آن همه دشنام به عثمان می دادی و مذمت می نمودی و او را نعثل می خواندی و حالا به خونخواهی او درمقابل علی علیه السّلام برخاسته ای؟ آیا از فضایل آن حضرت غافلی؟ اگر یادت رفته من اینک یاد آوری می نمایم.

یادت بیاید که من با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به حجره تو آمدیم در آن بین علی وارد شد و با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نجوی نمود و نجوی طول کشید، تو خواستی به آن حضرت هجمه نمایی من منعت کردم، گوش ندادی و حمله نمودی بر آن بزرگوار و گفتی: در هر نه روز یک روز نوبت من است آن هم تو آمده ای و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را مشغول نموده ای. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) غضبناک در حالتی که صورت مبارکش سرخ شده بود به تو فرمود:

«ارجعی وارئک و الله لا یبغضه أحد من اهل بیتی و لا من غیرهم من الناس الا و هو خارج من الایمان»

(برگرد به عقب. به خداقسم احدی از اهل بیت من و نه غیر آنها از مردم با علی علیه السّلام دشمنی ننماید مگر آنکه او از ایمان بیرون رفته است.)

پس تو نادم و پشمان برگشتی. عایشه گفت: بلی یادم هست!

ام سلمه فرمود: یادت بیاید روزی که تو سر مبارک پیغمبر را شستشو می دادی و من غذای حیس تهیه می نمودم. آن حضرت سر مبارک بلند نمود و فرمود:

«کدام یک از شما صاحب شتر گنه کارید که سگ های حوأب بر او پارس نمایند و بر روی پل صراط به رو افتاده گردد؟»

من دستم را از حیس برداشته عرض کردم: یا رسول الله پناه می برم به خدا و به رسول خدا از این امر، آنگاه دست بر پشت تو زده فرمود:

«بپرهیز از آنکه تو باشی آن کس که این عمل کند.»

عایشه گفت: بلی یادم هست!!

ام سلمه گفت: یادت بیاورم که در یکی از سفرها من و تو با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بودیم، روزی علی علیه السّلام کفش های پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را می دوخت و ما در سایه درختی نشسته بودیم، ناگاه پدرت ابی بکر به اتفاق عمر آمدند، اجازه خواستند من و تو رفتیم عقب پرده، آنها نشستند، بعد از گفتگوی چندی گفتند:

«یا رسول الله انا لا ندری قدر ما تصحبنا فلو تصحبنا فلو اعلمتنا من یستخلف علینا لیکون لنا بعدک مفزعا فقال لهما اما انی قد رای مکانه و لو فعلت لتهزقتم عنه کما تفرقت بنو اسرائیل عن هارون بن عمران فسکتا ثم خرجا.»

ما حصل معنی آن که عرض کردند: ما قدر مصاحبت تو را نمی دانیم فلهذا تمنا داریم ما را تعلیم دهید و بفرمایید چه کس خلیفه و جانشین شما بر ما می باشد که بعد از شما مفزع و پناه گاه ما باشد؟

حضرت به آن دو (ابوبکر و عمر) فرمود: من به مقام و مرتبه و مکان او را می شناسم (یعنی جانشین خود را) ولی فعلا اگر این عمل را بکنم و او را معرفی نمایم از اطراف او متفرق می شوید؛ هم چنان که بنی اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند. پس ساکت گردیده و بیرون رفتند.

بعد از بیرون رفتن آنها ما بیرون آمدیم، من عرض کردم:

«یارسول الله من کنت مستخلفا علهیم؟ فقال: خاصف النعل فنزلنا فلم نر احداً الا علیاً فقلت: یا رسول الله ما اری الا علیاً فقال: هو ذاک.»

(چه کسی بر آنها خلیفه می باشد؟ فرمود: آن کس که نعلین مرا پاره دوزی می کند. پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم و دیدیم جز علی علیه السّلام کسی نبود. پس عرض کردم: یا رسول الله غیر از علی کسی را نمی بینم، فرمود: همان علی (خلیفه است))

عایشه گفت: بلی یادم هست.

ام سلمه گفت: پس بعد از این که این احادیث را می دانی کجا می روی؟

گفت: برای اصلاح بین مردم می روم!

 

طبری در تاریخش (2) روایتی با اسناد به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که ایشان فرمودند: عایشه بترس از آن راهی که سگ های حوأب بر تو پارس نمایند. وقتی عازم بصره بود، اول شب که به آب بنی کلاب رسیدند سگ ها اطراف محمل او را گرفته، پارس نمودند. سؤال نمود، اینجا کجا است؟ گفتند: حوأب. متوجه خبر رسول خدا شد. چرا باز فریب طلحه و زبیر را خورد و طی طریق نمود تا به بصره رسید و آن فتنه عظیم را بر پا نمود؟ آیا می توانید گفت فراموش کرده بود یا حقاً متعمداً عالما عارفا طی طریق نمود؟

بنابراین عایشه دروغ می گفت که فراموش کردم «نسیت هذا الحدیث یوم الجمل حتی ذکرته بالبصره» یعنی فراموش کردم این حدیث را روز جمل تا آن که در بصره یادم آمد.

 

منابع:

1- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودهْ القربی، 8 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی حنفی، 2/275، ح789، باب56).

2- طبری در تاریخش، 3/475، 476، حوادث سال 36

آیا معیار خلافت خلفای سنیان واحد است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۰-۹:۱۶:۴۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۰۱-۱۴:۵۱:۲۹
    • کد مطلب:22464
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2362

💡 پاسخ(ها):

خیر، ابوبکر به اجماع (البته اجماعی واقع نشد) عمر به نص ابوبکر و عثمان توسط شورا خلیفه شدند.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

معلوم نیست ملاک و معیار علمای عامه بر اثبات خلافت شخصی چیست. دلایل که اختلاف پیدا کرد، اصل موضوع از بین می رود. اگر معیار اهل سنت بر اثبات خلافت، اجماع امت است و جمیع امت باید جمع شوند و رأی به شخص واحدی بدهند (1)، پس چرا در خلافت عمر، چنین اجماعی تشکیل ندادند (2) و اگر اجماع را در خلافت ابوبکر شرط می دانید و در تعیین خلفای بعد فقط نص خلیفه منصوب به اجماع کفایت می کند، پس چرا در خلافت عثمان این امر عملی نشد و عمر بر خلاف رویّه ابی بکر، تعیین خلیفه را به شورای (دیکتاتوری) واگذار کرد؟

بنابراین ابوبکر به اجماع، عمر به نص ابوبکر و عثمان توسط شورایی 6 نفره خلیفه شدند. لذا در تعیین خلیفه معیار واحدی وجود نداشت.

 

پاورقی:

1- که ابوبکر به گمان عامه با اجماع خلیفه شد البته چنین اجماعی واقع نشد. چون بنی هاشم، انصار و ... مخالف با ابوبکر بودند.

2- عمر به نص ابوبکر و بدون اجماع و شورا خلیفه شد.

آیا عایشه مردم به کشتن عثمان تحریک کرد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۰-۹:۱۶:۳۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۰۱-۱۴:۴۸:۱۰
    • کد مطلب:22425
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2515

💡 پاسخ(ها):

بله صحت دارد. این جمله در منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت آمده است.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

بله صحت دارد.

این جمله در منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت چنین آمده است که عایشه در مورد عثمان می گفت:

«اقتلوا نعثلا قتله الله، فقد کفر»

(بکشید این پیر خرفت (یعنی عثمان) را، خدا بکشد او را پس به تحقیق کافر شده است.)

منابع ذیل شاهد ادعاست:

1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، 6/215، خطبه 79، (و من کلام له علیه السّلام بعد فراغه من حرب الجمل فی ذم النساء)

2- تذکرهْ خواص، سبط ابن الجوزی، ص66، باب 4، حدیث مسیر علی علیه السّلام الی البصرهْ.

3- تاریخ الطبری، 3/477، حوادث سال 36، قول عائشه، و الله لأطلبن بدم عثمان.

4- النهایهْ، ابن اثیر، 5/79، و 80، باب النون مع العین، نعثل. توهین های صحابه به یکدیگر و بالاخص جسارتهای عایشه به عثمان، درمجلس هشتم به طور مفصل بررسی شد.

مسعودی در کتاب اخبار الزمان و هم چنین در کتاب الاوسط

و دیگران.

 

البته این تنها توهین عایشه نیست او توهین های دیگری هم کرده:

ابن ابی الحدید می نویسد:

«ان عایشه کانت من اشد الناس علی عثمان حتی انها اخرجت ثوبا من ثیاب رسول الله صلی الله علیه وآله فنصبته فی منزلها و کانت تقول للداخلین الیها هذا ثوب رسول الله صلی الله علیه وآله لم یبل و عثمان قد ابلی سنته.»

(به درستی که عایشه از همه مردم نسبت به عثمان دشمن تر بود، تا آنجا که پیراهن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در منزل خود آویخته و به واردین اظهار می کرد این پیراهن رسول خدا صلی الله علیه و آله) است که هنوز کهنه نگردیده و عثمان سنت آن حضرت را کهنه و از کار انداخت.)

 

و نیز ابن ابی الحدید می گوید: وقتی در مکه خبر قتل عثمان به عایشه رسید گفت:

«ابعده الله ذلک بما قدمت یداه و ماالله بظلام للعبید»

(خداوند او را از رحمت دور گرداند، به سبب کردار ناپسندیده ای که به اختیار خود به یادگار گذارد و خداوند کسی است که ظلم بر بندگان نمی کند (آن که را عذاب کند کیفر کردار اوست))

 

در کتب عامه نقل شده است عایشه بعد قتل عثمان می گفت:

«قتل عثمان مظلوما و الله لأطلبن بدمه فقوموا معی.»

(عثمان مظلوم کشته شد و به خدا سوگند مطالبه خون او را می کنم پس قیام کنید و مرا یاری نمایید.)

این جمله عایشه از روی کینه و عداوت با علی (علیه السّلام) بود.

آن چه مسلم است عایشه نسبت به مولانا امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) نظر کینه و عداوتی شدید داشته که وقتی شنید مسلمانان به آن حضرت بیعت نمودند گفت:

«لوددت ان السماء انطبقت علی الارض ان اتّم هذا قتلوا ابن عثمان مظلوماً.»

(اگر امر خلافت علی به آخر رسد و حال آنکه عثمان مظلوم کشته گردید دوست می دارم که آسمان به زمین آید و جهان فانی گردد.)

بنابراین وقتی می فهمد بعد عثمان امیرالمومنین خلیفه شدند، پرچم خونخواهی از عثمان را بلند می کند.

آیا خداوند در قرآن معاویه را لعن کرده است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۶-۹:۱۶:۳۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۱۲-۱۵:۴۳:۲۴
    • کد مطلب:22527
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2304

💡 پاسخ(ها):

بله، خداوند معاویه را در قرآن بارها لعن کرده است.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

1- آیه 60 سوره اسراء:

{وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَهً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُهُمْ إِلاّ طُغْیانًا کَبیرً}

مفسرین اهل سنت مانند ثعلبی (1)، فخررازی (2) و دیگران آورده اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در عالم رؤیا دید که بنی امیه مانند بوزینگان بر منبر آن حضرت صعود و نزول می کنند. جبرئیل این آیه شریفه را آورده که (آنچه ما در خواب به تو نمودیم فتنه و امتحان برای این مردم است و درختی که به لعن در قرآن یاد شد (درخت نژاد بنی امیه) و ما به ذکر این آیات عظیم، آنها را از خدا می ترسانیم ولیکن بر آنها جز طغیان و کفر و انکار شدید چیزی نیفزاید).

پس وقتی خداوند، نژاد بنی امیه را که رأس رئیس آنها ابوسفیان است شجره ملعونه در قرآن بخواند، قطعاً معاویه که یکی از شاخه های محکم آن درخت است، ملعون است.

 

2- آیه 24 سوره محمد (صلی الله علیه و آله):

{فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی اْلأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ}

{أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ}

(خداوند به طریق استفهام تقریری، می فرماید البته از شما منافقان می آید که چون منصب امارت و حکومت بیابید (به سبب تکبر و تعظیم و کثرت جاه و منال) در زمین فساد کنید و قطع ارحام نمایید. آن گروه منافقان مفسد و یاغی، کسانی هستند که خدا آنها را لعن کرده و گوش و چشمشان را کر و کور گردانید (تا به جهل و شقاوت بمیرند.))

در این آیه صریحا مفسدین فی الارض و قاطعین رحم را مورد لعنت قرار داده. کدام حاکمِ مفسد و قاطع رحمی بالاتر از معاویه می باشد که فساد او در دوره خلافتش، زبان زد خودی و بیگانه می باشد. به علاوه قاطع ارحام هم بود که خود دلیل دیگری بر اثبات لعن او می باشد.

 

3- آیه 57 سوره احزاب:

{إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَ اْلآخِرَهِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابًا مُهینًا}

(آنان که خدا و رسول را به عصیان و مخالفت و آزردن عزیزان آنها، آزار و اذیت می کنند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعن کرده و از رحمت خود دور فرموده و بر آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است.)

بدیهی است که اذیت و آزار امیرالمؤمنین و دو ریحانه رسول الله (صلی الله علیه و آله) حسنین (علیهماالسلام) و صحابه خاص آن حضرت چون عماریاسر و دیگران، اذیت و آزار پیغمبر است و به صراحت این آیه شریفه، معاویه که آن ذوات مقدسه را آزار نموده، ملعون در دنیا و آخرت می باشد.

 

4- آیه 55 سوره مؤمن:

{یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظّالِمینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ}

(در آن روز ستمکاران را پشیمانی و عذرخواهی سود ندهد و بر آنها خشم و لعن و منزلگاه بد (جهنم) مهیا است.)

 

5- آیه 21 سوره هود:

{ أَنْ لَعْنَهُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ}

(بدانید که لعن خدا بر ستمکاران است.)

 

6- آیه 42 سوره اعراف:

{فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَهُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ}

(منادی در میان آنها ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد.)

و هم چنین آیات دیگری راجع به ظالمین وارد است، به صراحت حکم می کند که هر ظالمی ملعون است. احدی نمی باشد که انکار کند ظلم های واضح و آشکار معاویه را. پس به همین دلیل ظالم بوده و مورد لعنت خداوند متعال می باشد.

 

7- آیه 95 سوره نساء:

{وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا فیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذابًا عَظیمًا}

(هر کس مؤمنی را عمداً بکشد مجازات او آتش جهنم است که در آن جاوید و معذب خواهد بود، خدا بر او خشم و لعن کند و عذابی بسیار شدید مهیا سازد.)

این آیه شریفه صراحت دارد که هر کس مؤمنی را متعمداً به قتل رساند، ملعونِ ذات باری تعالی می باشد و جایگاه او جحیم و جهنم خواهد بود. انصاف دهید آیا معاویه در قتل عام و خاص مؤمنین شرکت نداشته؟ آیا حجر بن عدی و هفت نفر از اصحاب او، به امر معاویه عمداً به قتل نرسانیدند؟ مخصوصا عبدالرحمن بن حسان العنزی را زنده به گور کردند. چنان چه ابن عساکر (3) و یعقوب بن سفیان در تاریخ خود و بیهقی در دلائل (4) نقل نموده اند.

ابن عبدالبر در استیعاب و ابن اثیر در کامل نقل می نمایند که حجر بن عدی از کبار فضلاء صحابه بود که معاویه او را با هفت نفر به طریق زجر و صبر به قتل رسانید به جرم آن که چرا علی (علیه السّلام) را لعن نمی کردند و بیزاری از او نمی جویند!

 

معاویه قاتل امام حسن (علیه السلام)

آیا حضرت حسن بن علی (علیه السّلام) سبط بزرگ رسول الله (صلی الله علیه و آله) خامس اصحاب کساء از اکابر مؤمنین نبود؟

آیا امام حسن (علیه السلام) یکی از دو سید جوانان اهل بهشت نبود که بنا به روایت مسعودی (5) و ابن عبد البر (6) و ابو الفرج اصفهانی (7) و محمد بن سعد در طبقات و سبط ابن جوزی در تذکره (8) و دیگران از اکابر علماء اهل سنت، معاویه (علیه الهاویه) سمی برای جعده فرستاده و وعده داد که اگر حسن بن علی را کشتی یکصد هزار درهم به تو می دهم و همسرِ فرزند خود یزید می نمایم. (بعد از شهادت حضرت امام حسن (علیه السّلام) صد هزار درهم را داد ولی از تزویج با یزید خود داری نمود.)

آیا شهادت حضرت امام حسن پاره تن رسول الله (صلی الله علیه و آله) علاوه بر قتل مؤمن، مسلّم آزار آن حضرت نبوده و به حکم آیات مذکوره باز هم شکی در لعن معاویه (علیه الهاویه) می ماند؟

 

آیا شهادت عمار یاسر از کبار صحابه در صفین به امر معاویه نبود؟

آیا به اتفاق اکابر علماء اهل سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) به عمار نفرمود: «ستقتلک الفئه الباغیه» (9) یعنی به زودی تو را می کشند گروهی که اهل بغی و طغیانند.

آیا شک و تردید وجود دارد که به امر معاویه، کبار از مؤمنین که به هزاران نفر می رسیدند به دست عمال معاویه به قتل رسیدند؟

 

آیا مؤمن پاک دل و شمشیر برنده دین، مالک اشتر را به امر معاویه سم ندادند؟ (10)

 

آیا عمرو بن عاص و معاویه و عمال او در مصر محمد بن ابی بکر را که از طرف امیر المؤمنین والی مصر بود به زجر نکشتند و بعد هم در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند؟

 

اگر بخواهیم کشته گان مؤمنین را که به امر و دستور معاویه و عمال او به قتل رساندند بیان نماییم، امر به درازا می انجامد.

بنابراین مشخص شد که خداوند در قرآن معاویه را لعن کرده است. لذا ما هم می توانیم او را لعن کنیم.

 

منابع:

1- الکشف و البیان، ثعلبی، 6/111، ذیل آیه 60 سوره اسراء

2- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 20236، ذیل آیه 60 سوره اسراء القول الثالث

3- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 12/229، رقم 1221، شرح حال حجر بن عدی.

4- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، 3/486

محمد بن جریر طبری در تاریخ الطبری، 4/207 و 206

البدایهْ و النهایهْ، 8/57

5- اثبات الوصیهْ، مسعودی، ص123، ذکر احوال الحسن علیه السّلام

6- استیعاب، ابن عبد البر، 1/389، رقم 555، شرح حال حسن بن علی بن ابی طالب

7- مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، ص80، شماره 4 شرح حال حسن بن علی علیه السّلام

8- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص191و 192، باب 8 فی ذکر الحسن علیه السّلام

نیز سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص192، ذکر خلافت حسن بن علی بن ابی طالب علیه السّلام

مسعودی در مروج الذهب، 2/427، ذکر خلافهْ الحسن بن علی

9- کنز العمال، متقی هندی، 17/315، ح31719، کتاب الفتن، وقعهْ الصفین

سیر اعلام النبلاء، ذهبی3/142، رقم 25، شرح حال معاویهْ بن سفیان

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/436، ح5660، کتاب معرفهْ الصحابهْ

تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، 43/414، عمار بن یاسر

سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، 3/344

فضائل الصحابه احمد بن حنبل، ص51، فضائل عمار بن یاسر

صحیح بخاری، 4/2236، ح 72و 73، کتاب الفتنو اشراط الساعهْ

الجامع الصحیح ترمذی، ص994، ح3809، کتاب المناقب باب مناقب عمار بن یاسر

سنن الکبری، بیهقی، 8/189، کتاب قتال اهل البغی

مسند احمد بن حنبل، 2/161، مسند عبد الله بن عمر بن العاص

سنن الکبری، نسائی، 5/75، ح 8275، کتاب المناقب، مناقب عمار بن یاسر.

10- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، 3/353، حوادث سال 38 هجری

تاریخ طبری، 4/71- 72، حوادث سال 38 هجری، مقتل محمد بن ابی بکر

آیا این روایت (ابوطالب در گودال کمی از آتش است) صحت دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۶-۹:۱۶:۳۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۱۲-۱۵:۳۳:۱۹
    • کد مطلب:22526
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1897

💡 پاسخ(ها):

خیر، صحت ندارد. راوی این روایت مغیرة بن شعبه است. در کذاب بودن او شکی نیست؛ همانطور که کتب رجالی اهل سنت به این مطلب تصریح کردند.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

خیر، صحت ندارد.

جاعل این حدیث یک نفر فاسق، فاجر و اعداء عدو امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، مغیره بن شعبه است. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (1)، مسعودی در مروج الذهب و دیگران در مورد او می نویسند: مغیره در بصره زنا کرد. روزی که شهود برای شهادت نزد عمر بن الخطاب آمدند، سه نفر شهادت دادند. چهارمی که آمد شهادت بدهد او را کلمه ای تلقین و تعلیم نمودند که از دادن شهادت ابا نمود. آن سه نفر را حد زدند و مغیره را خلاص نمودند!

یک چنین فاسقِ فاجرِ زانیِ شارب الخمری که حد خدا بر او تعطیل شد، از دوستان صمیمی معاویه بن ابی سفیان است و این حدیث را از روی بغض و کینه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و خوش آیند معاویه (علیه الهاویه) جعل نمود. حسب الامر معاویه و اتباع او، اموی ها و غیر آنها این حدیثِ مجعول را تقویت نموده و شهادت دادند که «ان اباطالب فی ضحضاح من نار» (ابوطالب در آب کمی از آتش است.)

و افرادی هم که در سلسله روات آن قرار گرفته اند، مانند: عبدالملک بن عمیر و عبد العزیز راوردی و سفیان ثوری و غیره در نزد بزرگان علماء رجال اهل سنت، مانند ذهبی در میزان الاعتدال (2) مردود، ضعیف و غیر قابل قبول هستند و بعضی از آنها مانند سفیان ثوری، جزء مدلسین و کذابین به شمار رفته اند.

حال چگونه می توان به حدیثی که چنین اشخاص معلوم الحال در ضعف و شهرت به کذب و دروغ نقل نموده اند، اعتماد نمود؟

 

همین سوال را راویان مختلف از امامان (علیهم السلام) پرسیده اند:

1- لیث مرادی می گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم آقای من، مردم در مورد ابوطالب می گویند او در گودال کمی از آتش است؟ امام فرمودند: به خدا قسم دروغ می گویند. اگر ایمان ابوطالب در کفه ای قرار بگیرد و ایمان این مردم در کفه ای دیگر، ایمان ابی طالب سنگین تر است. سپس امام فرمودند به خدا قسم امیرالمؤمنین به مردم امر می کرد به نیابت از والدین پیامبر و ابوطالب حج بروند. حتی ایشان وصیت کردند بعد از وفات من نیز به نیابت از ایشان حج بروید. (3)

 

2- راوی می گوید به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم، مردم مى‌گويند: ابو طالب در داخل يكى از آتش‌هاى تنگ جهنم است. حضرت فرمود: سخنان جبرئيل درباره ابوطالب اين حرف را تكذيب مى‌كند. راوى مى‌گويد: من گفتم جبرئيل چه گفته است‌؟ حضرت فرمود: روزى جبرئيل بر پيامبر خدا نازل شد و گفت: اى محمد، خداى تو بر تو سلام مى‌رساند و مى‌فرمايد: اصحاب كهف ايمان خود را پنهان داشتند و شرك را ظاهر مى‌كردند، كه خداوند مزد آنها را دو دفعه داد. ابو طالب هم ايمانش را پنهان كرد و شرك را ظاهر نمود. خداوند به او هم دو مرتبه پاداش داد. راوى مى‌گويد: من گفتم از كجا معلوم است كه ابوطالب به اسلام ايمان داشته است‌؟ حضرت فرمود: در شب وفات ابوطالب، جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد، خداوند دستور مى‌دهد كه از مكه بيرون رو. چون پس از مرگ ابوطالب، تو ديگر يار و ناصر در مكه ندارى. (4)

 

3- عبدالعظیم حسنی می گوید به امام رضا (علیه السلام) نوشتم نظر شما در مورد حدیث ضحضاح چیست؟ پس امام برای من نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد، پس اگر در مورد ایمان ابوطالب شک داشته باشی، مسیرت جهنم است. (5)

 

4- يونس بن نباته از امام صادق (عليه السّلام) نقل می کند كه ایشان فرمودند:

اى يونس مردم درباره ابوطالب چه ميگويند؟ گفتم: قربانت شوم، مي گويند او در گودال کمی از آتش است كه مغزش از آن بجوش مى‌آيد. فرمود: دروغ می گویند دشمنان خدا، به راستی ابى طالب از رفقاى پيغمبران و صديقان و شهيدانست و چه خوب هم نشینانی دارد. (6)

 

منابع:

1- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏35، ص: 111

2- میزان الاعتدال، ذهبی، 4/405و 406، رقم 5240

سیر اعلام النبلاء، 5/439، رقم 195، شرح حال عبدالملک بن عمیر

ابن حجر در تهذیب التهذیب، 6/439، رقم 4352، شرح حال عبدالملک بن عمیر

یکی دیگر از راویان حدیث ضحضاح، مطرح بن یزید است که ذهبی در میزان الاعتدال، 4/441-442، رقم 8586، شرح حال مطرح بن یزید او را تضعیف می کند.

3- إيمان أبي طالب (الحجة على الذاهب إلى كفر أبي طالب)، ص: 85

4- إيمان أبي طالب (الحجة على الذاهب إلى كفر أبي طالب)، ص: 84

5- إيمان أبي طالب (الحجة على الذاهب إلى كفر أبي طالب)، ص: 82

6- كنز الفوائد، ج‏1، ص: 183

آیا حضرت ابوطالب با ایمان از دنیا رفتند؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۶-۹:۱۶:۲۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۱۱-۱۰:۵۱:۲۳
    • کد مطلب:22525
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1910

💡 پاسخ(ها):

عقیده شیعه به طور اجماع در مورد حضرت ابوطالب (علیه السلام) این است که ابوطالب (علیه السلام) در همان اول امر، به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ایمان آورد؛ ولی به دلائلی ایمان خود را مخفی نگاه داشت. شیعه معتقد است او نه تنها با ایمان بود بلکه از اوصیاء ابراهیم خلیل الله بود.)

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

عقیده شیعه به طور اجماع در مورد حضرت ابوطالب (علیه السلام) این است که ابوطالب (علیه السلام) در همان اول امر، به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ایمان آورد؛ ولی به دلائلی ایمان خود را مخفی نگاه داشت. شیعه معتقد است او نه تنها با ایمان بود بلکه از اوصیاء ابراهیم خلیل الله بود.)

 

اما دلائل بسیاری مخصوصاً از خاصه بر ایمان جناب ابوطالب (علیه السلام) در دست هست که جای انکار نیست. قطعاً انکار دلائل واضحه را نمی کنند، مگر مردمان جاحد، عنود یا لجوج در قبول حقایق.

ما از بین دلائل فقط به دلائلی از کتب اهل سنت اکتفاء می کنیم.

 

1- از جمله دلائل فرمایش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است که فرمودند:

«انا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنه» (1)

(دو انگشت مبارک را به هم چسبانید و فرمود: من و کفالت کننده یتیم مانند این دو انگشت که به هم چسبیده اند در بهشت هستیم)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (2) می گوید:

مراد از کافل یتیم، ابوطالب است.

 

2- میر سید علی همدانی در موده القربی (3)، شیخ سلیمان بن حنفی در ینابیع الموده و قاضی شوکانی در حدیثی قدسی روایت نموده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

جبرئیل بر من نازل شد گفت:

«ان الله یقرئک السلام و یقول انی حرمت النار علی صلب انزلک و بطن حملک و حجر کفلک»

(پروردگار به تو سلام می رساند و می فرماید: من حرام کردم آتش جهنم را بر پشتی که تو را فرود آورد و شکمی که تو را حمل کرد و بغل و کناری که تو را کفالت نمود.)

مرا از صاحب صلب عبد الله و صاحب بطن آمنه و صاحب کفیل عبد المطلب و ابوطالب (علیه السّلام) است.

 

3- ابن اثیر در جامع الاصول می گوید:

«و ما اسلم من اعمام النبی غیر حمزه و العباس و ابی طالب عند اهل البیت.»

(اسلام نیاوردند عموی های پیامبر (صلی الله علیه و آله) غیر از حمزه و عباس و ابوطالب.)

 

4- اشعار ابن ابی الحدید در مدح ابوطالب

از جمله دلائل، اشعاری است که ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علماء اهل سنت است، در مدح جناب ابوطالب سروده است:

و لو لا أبو طالب و ابنه             لما مثل الدین شخصا فقاما

فذاک بمکه آوی و حامی          و هذا بیثرب جس الحماما

تکفل عبد مناف بأمر               و أودی فکان علی تماما

فقل فی ثبیر مضی بعدما          قضی ما قضاه وأبقی شماما

فلله ذا فاتحا للهدی                ولله ذا للمعالی ختاما

و ما ضر مجد أبی طالب           مجهول لغا أو بصیر تعامیا

کما لا یضر إیاه الصباح            من ظن ضوء النهار الظلاما

(اگر ابوطالب و پسرش علی (علیه السّلام) نبودند، دین اسلام تشخیص و قوامی نداشت.

ابوطالب در مکه آن حضرت را یافت و حمایت نمود و علی (علیه السّلام) در مدینه از او حمایت کرد.

عبد مناف (ابوطالب) به امر عبد المطلب پدر بزرگوارش کفالت زندگانی آن حضرت را به عهده گرفت و ادامه داد و علی آن خدمات را خاتمه داد.

تأسفی ندارد که ابی طالب به قضای الاهی درگذشت زیرا بوی خوش علی (علیه السّلام) را به یادگار گذارد.

برای رضای خدا ابوطالب خدمت به دین خدا کرد و علی (علیه السّلام) به آن خدمات خاتمه داد تا به اوج اعلا رسید.

فرد نادان و یا شخصی که می داند و خود را به نادانی می زند، ضرری به بزرگی و بلندیِ مرتبۀ ابوطالب نخواهد زد.

چنان كه اگر كسي روشني صبح را تاريكي پندارد، به روز ضرري نخواهد زد.)

 

5- اشعار ابوطالب در مدح پیامبر دلیل بر ایمان او می باشد.

از جمله دلائل اشعاری که دلالت واضحه بر ایمان حضرت ابوطالب (علیه السلام) دارد، اشعاری است که ایشان، در مدح پیامبر سروده اند. قسمتی از آن اشعار را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نقل کرده است. بسیاری از اکابر علماء اهل سنت مانند ابوالقاسم بلخی و ابی جعفر اسکافی از همان اشعار استدلال بر ایمان آن جناب نموده اند و حقاً هم ثابت است که آن جناب ایمان خود را در لفافه این اشعار، هویدا نموده است. ایشان چنین سروده اند:

أعوذ برب البيت من كل طاعن             علينا بسوء أو يلوح بباطل

و من فاجر يغتابنا بمغيبة                    و من ملحق في الدين ما لم نحاول‏

كذبتم و بيت الله يبزى محمد              و لما نطاعن دونه و نناضل

و ننصره حتى نصرع دونه                   و نذهل عن أبنائنا و الحلائل‏

و أبيض يستسقى الغمام بوجهه           ثمال اليتامى عصمة للأرامل

يلوذ به الهلاك من آل هاشم             فهم عنده في نعمة و فواضل‏

لعمري لقد كلفت وجدا بأحمد             و أحببته حب الحبيب المواصل‏ (4)

(پناه می برم به خالق کعبه از گروهی که به بدی بر ما طعن می زنند و یا ما را نسبت باطل می دهند.

و از شر کسانی که غیبت ما را می کنند به معایبی و از شر کسانی که اموری را به دین نسبت می دهند و حال آنکه دین شامل آنها نیست.

به خالق کعبه دروغ گفتید شما که نسبت دادید به من تبری از محمد (صلی الله علیه و آله) را و یا بر علیه او جنگی برپا و شمشیری کشیده باشیم.

قطعا یاری و دفاع می کنیم از او تا جان خود را نثار او بکنیم به طوری که از زن و فرزند خود گذشته باشیم.

و چه بسیار که مردم به واسطه او استسقاء نموده و از ابر رحمت آبیاری شدند؛ چرا که ایشان نگهبان یتیمان و پناه بی پناهانند.

افتادگان بنی هاشم را پناه گاه است و ایشان را از هر گونه نعمت یاری می نماید.

به جان خودم به قدری به واسطه وجود احمد (صلی الله علیه و آله) در وجد و سرور غوطه ورم که وجد را به زحمت آورده ام؛ زیرا او را به قدری دوست دارم مانند کسی که دوست خود را به سینه گرفته باشد.)

 

6- اقرار ابوطالب دم مرگ به شهادتین

سید محمد برزنجی و حافظ ابو نعیم بیهقی نقل نموده اند که در مرضی که حضرت ابوطالب (علیه السلام) از دنیا رفتند، جمعی از اشراف و صنادید کفار قریش از قبیل ابوجهل و عبد الله بن ابی امیه به عیادت جناب ابوطالب رفتند، در آن حال رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به عمش ابو طالب فرمود: بگو کلمه «لا اله الا الله» را تا من در نزد پروردگار متعال بر آن شاهد باشم. (البته این تلقین رسول الله صلی الله علیه و آله، عم اکرمش ابوطالب را دلالت بر کفر آن جناب (العیاذ بالله) ندارد، بلکه ما دستور داریم که هر مسلمان مؤمنی را در وقت مردن، تلقین و یادآوری بنماییم به گفتن «لا اله الا الله» تا شیطان بر او غلبه نکند و آن مؤمن در وقت مردن با تجدیدکلمه توحید، موحد از دنیا برود. فلذا رسول اکرم صلی الله علیه و آله روی مهر و محبت و اداء وظیفه، عم اکرمش را تلقین مینمود به گفتن «لا اله الا الله» تا آنکه موفق شد آن جناب در لحظات آخر عمر با تجدید کلمه طیبه «لا اله الا الله» ازدنیا رحلت نمود.)

فوراً ابوجهل و ابن ابی امیه گفتند: ای ابوطالب آیا بر می گردی از دین عبد المطلب؟ و پیوسته این کلمات را تکرار نمودند تا آن که فرمود: بدانید ابوطالب بر دین عبد المطلب می باشد. آنها خوشحال بیرون رفتند آثار موت بر آن جناب ظاهر شد، برادرش عباس که بالای سر برادر نشسته بود دید لبهای وی حرکت می کند گوش داد دید می گوید: «لا اله الا الله» عباس رو به رسول الله نمود عرض کرد برادر زاده «و الله لقد قال اخی الکلمه التی امرته بها» (5) به خدا قسم برادرم (ابوطالب) گفت آن کلمه ای را که تو به او امر کرده بودی.

 

7- از جمله آن دلائل اشعار مهمه آن جناب که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (6) و دیگران نقل نموده اند و به آن اشعار استدلال به ایمان آن جناب گردیده، قصیده میمیه اوست که گوید:

یرجون منا خطه دون نیلها                  ضراب و طعن بالوشیج المقوم

یرجون أن نسخی بقتل محمد              و لم تختضب سمر العوالی من الدم

کذبتم و بیت الله حتی تفلقوا                جماجم تلقی بالحطیم وزمزم‏

و ظلم نبی جاء یدعو إلی الهدی            و أمر أتی من عند ذی العرش قیم

(مردم امیدوارند که ما علیه دین اسلام قیام نموده و شمشیر کشیده محمد را بکشیم.

همچنین امیدوارند دین را نسخ کنیم با قتل پیامبر و خود را در رکاب او خون آلود نکنیم.

دروغ می گوئید به خالق کعبه ما دست برادر نیستم تا حطیم و زمزم پر از قطعات اجساد کشته شدگان گردد.

و ظلم بر پیغمبری که برانگیخته شده به منظور هدایت خلایق و کتابی که از طرف خالق عرش نازل شد، غلط است.)

 

8- از جمله دلائل واضحه که صراحت ظاهره بر ایمان آن جناب دارد و پرده را کاملا برداشته و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نقل نموده این است:

یا شاهد الله علی فاشهد           انی علی دین النبی احمد

                من ضل فی الدین فانی مهتد (7)

ای گواهان خدا، شاهد باشید که من بر دین پیغمبر خدا، احمد (صلی الله علیه و آله) استوارم. هر کس از آن خارج است، پس من هدایت شدم)

 

آیا گوینده این اشعار را می توان کافر خواند که صریحا اقرار می کند و می گوید من بر دین محمد (صلی الله علیه و آله) هستم و یاری می کنم پیغمبر حقی را که ابداً باطلی در کلام او راه ندارد؟

 

فرد فرد این اشعار اگر متواتر نباشد ولی مجموع آنها متواتراً دلالت دارد بر امر واحدی که ایمان جناب ابی طالب و اعتراف به نبوت و رسالت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) باشد.

 

9- گفتگوی پیغمبر با حضرت ابوطالب در ابتداء بعثت

روز اول که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مبعوث به رسالت شد و با عمویش جناب عباس به نزد ابوطالب رفت و فرمود:

«ان الله قد امرنی باظهار امری و قد انبأنی و استنبأنی فما عندک یا عم؟»

(به درستی که خداوند مرا به اظهار امر خودم مأمور فرموده و به تحقیق مرا پیغمبر گردانده. تو به چه طریق مرا یاری خواهی نمود یا به چه قسم با من رفتار می کنی؟)

با آن که ابوطالب مورد اطاعت قریش و رئیس بنی هاشم و مقبول القول در نزد اهل مکه و کفیل زندگانی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بود، دید آن پیامبر بر خلاف دین او دین تازه ای آورده است. علی القاعده با تعصبی که اعراب در دین خود داشتند بایستی فوراً بر خلاف او قیام نماید و آن حضرت را تهدید نموده و از آن قیامش منع کند و اگر نپذیرفت چون برای کمک آمده بود و بر خلاف عقیده او دعوای نبوت داشت، امر کند آن حضرت را حبس نمایند یا لا اقل طردش کنند و قول مساعدت به او ندهد تا از قیام به آن امر بزرگ منصرف گردد تا هم دین خود را حفظ کند و هم، هم کیشان خود را حفظ نماید (8) ولی بر عکس، جناب ابوطالب در جواب استمداد نبی مکرم خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) گفت:

«اخرج ابن أخی فإنک الرفیع کعبا، والمنیع حزبا، و الأعلی أبا، والله لا یسلقک لسان إلا سلقته ألسن حداد، واجتذبته سیوف حداد، والله لتذلن لک العرب ذل البهم لحاضنها»

(قیام کن پسر برادر که مرتبه تو از حیث شرافت و سیادت بلندتر و از حیث طایفه و قبیله عالی و از حیث پدر اعلی تر از سایرین هستی، به خدا قسم هیچ کس تو را آزار نکند مگر آنکه با زبانهای تند و تیز و شمشیرهای برنده از تو دفاع خواهیم نمود. به خدا قسم که عرب در مقابل تو به زانو در آید و ذلیل گردد مانند حیوانی که ذلیل صاحب خود گردد.)

آن گاه اشعار ذیل را که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (9) و سبط ابن الجوزی در تذکره (10) ضبط نموده اند به پیغمبر خطاب نمود:

والله لن یصلوا إلیک بجمعهم              حتی أوسد فی التراب دفینا

فانفذ لأمرک ما علیک مخافه              وأبشر وقرَّ بذاک منه عیونا

و دعوتنی و زعمت إنک ناصحی            و لقد صدقت و کنت قبل أمینا

و عرضت عن دیننا قد علمت بأنه           من خیر أدیان البریه دینا

لولا الملامه أو حذار مسبه                   لوجدتنی سمحا بذاک مبینا

(به خدا قسم که جمعیت قریش پیروی از تو نمی کنند تا بمیرند.

تو بدون ترس و خوف اقدام به وظیفه خود نمای، مژده می دهم به تو فتح و ظفر را.

مرا به دین خود دعوت نمودی و یقین دارم که تو به حق مرا ارشاد نمودی؛ زیرا حُسن سابقه و امانت و راستگویی تو بر کسی پوشیده نیست.

دینی را بر مردم عرضه داشتی که من یقین دارم بهترین ادیان است.

اگر ترس از ملامت و بدگوئی نداشتم هر آینه می یافتی که چه اندازه در راه دین بذل و بخشش می نمودم.)

 

خلاصه کلام اینکه عوض آن که به پیغمبر تندی و پرخاش نماید و آن حضرت را منع از آن عمل کند و تهدید به حبس و نفی و قتل نماید، به وسیله جملات و کلمات جذاب از قبیل این اشعار و گفتار زیبا، تحریص و ترغیبش نمود که امر خودت را آشکار کن که بر تو ذلت و ترس و نقصانی نخواهد بود. دین و عقیده خودت را نشر بده تا روشن شود به وجود تو چشمهای همه. دعوت می نمائی ما را و می دانم به درستی که تو ناصح و راست گوئی و قطعاً در این ادعاء هم صادقی. همان طوری که قبل از این امین بودی، دانستم که به تحقیق این دین بهترین ادیان بشر است.

 

آیا گوینده این کلمات و اشعار را می توان مشرک و کافر خواند؟

 

10- سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (11) از قول جاحظ نقل می کند که درباره جناب ابوطالب اظهار نظر نموده و گفته:

«و حامی النبی و معینه و محبّه اشد حبا و کفیله و مربّیه و المقرّ بنبوته و المعترف برسالته؛ والمنشد فی مناقبه ابیاتا کثیره و شیخ قریش ابوطالب»

(حمایت کنند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و کمک دهنده او، رئیس قبیله قریش که بی نهایت او را دوست می داشت و کفیل زندگانی و مربی او و اقرار کننده به نبوت و معترف به رسالت او بود و اشعار بسیاری در مدح و منقبت آن حضرت سرود.)

 

پس از قدری دقت و تأمل هر انسان عاقل و منصفِ بی طرفی ایمان جناب ابوطالب (علیه السلام) را تصدیق خواهد نمود. ولی همان بنی امیه ای که بر حسب امر خلیفه خود (معاویه علیه الهاویه) هشتاد سال مردم را ترغیب و وادرا به لعن و سبّ سید الموحدین امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و دو سبط عزیز کرده پیغمبر حسن و حسین (علیهم السّلام) می نمایند و آن همه اخبار در مذمت آن حضرت جعل نمودند، قطعاً اخباری هم جعل می کنند بر آن که پدر بزرگوار آن حضرت کافر از دنیا رفته و اهل آتش است؛ تا همان طوری که از همه جهت، دل آن حضرت را به درد آوردند، از این جهت هم صاحب مقام ولایت را متألم و متأثر نمایند.

 

11- ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه شرح می دهد که روزی جناب ابوطالب به مسجد وارد شد دید رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نماز می گذارد و علی در دست راست آن حضرت مشغول به نماز است. به فرزندش جعفر طیار که همراه او بود و تا آن روز ایمان نیاورده بود، گفت:

«صِل جناح ابن عمک»

(وصل کن خودت را به پهلوی پسر عمت و با او نماز بگذار.)

جعفر پیش رفت و در طرف چپ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به نماز ایستاد.

جناب ابوطالب این ابیات را انشاد نمود:

ان علیا و جعفرا ثقتی                    عند ملم الزمان والنوب

لا تخذلا وانصرا ابن عمکما           أخی لأمی من بینهم و أبی

والله لا اخذل النبی و لا                 یخذله من بنی ذو حسب (12)

(به درستی که علی و جعفر هر دو محل وثوق و در روزهای سخت و گرفتاری ها پشتیبان من هستند.

وانگذارید (ای علی و جعفر) پسر عم خود را و یاری نمائید او را زیرا که او پسر برادر ابوینی من است.

به خدا قسم از یاری پیغمبر دست برنمی دارم و او را وا نمی گذارم که پیغمبر صاحب حسب شریف می باشد.)

 

چگونه ممکن است صاحب عقلی باور کند که پدری مشرک و کافر باشد و برادرزاده خود را منع از آن ادعای بزرگ ننماید؟! حتی فرزندانش را هم منع ننماید از ایمان آوردن به کسی که دین نوین آورده. آن هم پدر مقتدرِ مُطاعی مانند جناب ابوطالب که رئیس قریش بوده است. بلکه فرزندش را امر کند برو و به پسر عمت ایمان آور و اقتداء کن به او.

 

12- بزرگان خاصه و عامه همگی نقل نموده اند وقتی اهالی مکه و قریش محاصره اقتصادی را درباره بنی هاشم کردند، جناب ابوطالب با تمام بنی هاشم به یاری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برخاستند و چهار سال در شعب ابی طالب از آن حضرت محافظت و نگهداری نمودند. حتی در تمام مدت توقف در شعب، اول شب ها هر کجا رسول الله (صلی الله علیه و آله) به خواب می رفت جناب ابوطالب بعد از ساعتی می آمد آن حضرت را بیدار می کرد و به جای أمن تری می برد و فرزند عزیزش علی (علیه السّلام) را در بستر او می خوابانید که اگر اول شب دشمنی آن حضرت را در آنجا دیده و قصد سوئی به آن حضرت داشته باشد علی فدای آن حضرت گردد و وجود مبارکش در مهد امن و آسایش راحت و آسوده باشد. (13)

شما را به خدا قسم آیا مشرکی برای حفاظت موحدی که مدعی مقام نبوت است و مشرکین را اهل ضلالت و گمراهی می داند، این قدر جدیت به کار می برد؟! قطعا جواب منفی است. این همه جدیت ها و فداکاری ها از آثار ایمان کامل او بوده است.

 

13- ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (14) و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامه (15) از طبقات محمد بن سعد نقل می کند از واقدی و سید محمد برزنجی در کتاب الاسلام فی العم و آباء سید الانام از ابن سعد و ابن عساکر و غیرهم با اسناد صحیح از محمد بن اسحاق روایت کرده اند:

علی (علیه السّلام) فرمود: چون ابوطالب وفات نمود، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را خبر دادم،گریه شدیدی نمود. آنگاه به من فرمود:

«اذهب فغسله و کفنه و واره غفر الله له و رحمه»

(برو او را غسل بده و کفن بنما و در قبرش بگذار خدا بیامرزد و رحمت نماید او را)

 

آیا در اسلام اجازه داده شده که کافر را غسل بدهند و کفن بنمایند؟!

آیا ممکن است که آن حضرت آیه 51 و 116 سوره نساء را در قرآن خود ندیده باشد؟! که خدای متعال می فرماید:

{إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ}

(محقق است خدا کسی را که به او شرک آورد، هرگز نخواهد بخشید. سوای مشرک هر که را خواهد می بخشد.)

چگونه ممکن است رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با وجود چنین آیه ای که صریحا پروردگار می فرماید که ما مشرک را نمی آمرزیم برای مشرک طلب رحمت و مغفرت بنماید و حال آنکه طلب رحمت و مغفرت برای مشرک حرام است و هم چنین غسل دادن و کفن نمودن بدن میت اختصاص به مسلمین دارد و برای کفار ابدا جائز نمی باشد. پس همین استغفار نمودن رسول الله (صلی الله علیه و آله) برای جناب ابوطالب و امر نمودن به علی (علیه السّلام) دلیلی واضح است بر اسلام و ایمان جناب ابوطالب.

 

14- سبط ابن جوزی در تذکره را مطالعه کنید و ببیند مولای متقیان چگونه بر پدر بزرگوارش مرثیه سروده است که:

أبا طالب عصمه المستجیر                      و غیث المحول ونور الظلم

لقد هد فقدک أهل الحفاظ                     فصلی علیک ولی النعم

ولقاک ربک رضوانه                             فقد کنت للطهر من خیر عم

(ای ابو طالب تو پناه پناهندگان و رحمت بر افتادگان و روشنائی شب ظلمانی بودی.

با موت تو ارکان دوستان و محبینت متلاشی شد. رحمت حق بر تو نازل.

و تو را به جوار خود در بهشت برین واصل نمود و تو بودی برای پیغمبر بهترین عموها)

 

آیا باور می شود که این شخصیت بزرگ کافر از دنیا رفته باشد که مجسمه توحید و خدا پرستی (علیه السّلام) برای او این قسم مرثیه سرائی نماید؟!

اینها تمام دلائلی است که ثابت می نماید جناب ابوطالب مؤمن از دنیا رفته و الا رسول اکرم به امام معصوم امر نمی فرمود او را غسل و کفن و دفن نماید و برای او گریه شدید و طلب رحمت بنماید در حالتی که آن حضرت مجسمه حبّ فی الله و بغض فی الله بوده است. دوستی و دشمنی برای خدا می نماید نه روی هوای نفس که چون عموی من است (و لو مشرک) و مخالف امر پروردگار من است، برای او به شدت گریه و استغفار و طلب رحمت نمایم!

 

منابع و پاورقی:

1- مسند احمد بن حنبل، 5/333، مسند ابن مالک سهل بن سعد السامدی.

صحیح بخاری، 7/103، 226، کتاب الطلاق، باب اللعان.

الموطاء، مالک بن انس، 2/948، ح5، کتاب الشعر، باب السنهْ فی الشعر.

السنن الکبری، بیهقی، 6/283، کتاب الوصایا، باب من احب الدخول فیهاو القیام بکفالهْ الیتامی.

2- شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏14، ص: 69

3- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودهْ 13 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/331، ح969، باب 56)

4- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 14/79، نامه 9

5- المختصر فی اخبار البشر، ابو الفداء 1/179، فصل 5، ذکر وفات ابی طالب

6- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 14/71، نامه 9

7- شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏14، ص: 78

8- همان طور که آزر، برادر زاده خود ابراهیم را طرد نمود. چنانچه در آیه 43 و 46 سوره مریم خدای متعال از بعثت حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (علیه و علی نبینا و آله السلام) خبر می دهد که چون مبعوث به رسالت شد نزد عمش آزر رفت و گفت:

{ یا أَبَتِ إِنّی قَدْ جاءَنی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنی أَهْدِکَ صِراطًا سَوِیًّا* قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتی یا إِبْراهیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ َلأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنی مَلِیًّا}

(بدان که مرا از وحی خدا علمی آموختند که تو را آن علم نیاموخته اند، پس تو مرا پیروی کن تا به راه راست هدایتت کنم. آزر در پاسخ گفت: تو مگر از خدایان من روگردان شده ای؟ چنان چه از مخالفت بتان دست برنداری تو را سنگسارکنم و گرنه سالها از من بدور باش.)

9- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 14/55، نامه 9

10- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص18

ابن حجر در فتح الباری، 7/194

ثعلبی در الکشف و البیان، 4/141، ذیل آیه 26

11- ینابیع المودهْ، قندوزی، 1/459 باب 52

12- شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏13، ص: 269

13- البدایهْ و النهایهْ، ابن کثیر، 3/105

السیرهْ النبویهْ، 1/383

14- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 14/76

15- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص19، باب 1، فصل فی ذکر والده علیه السّلام

ابن سعد در طبقات الکبری، 1/99

ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 66/336

سیوطی در تفسیر در المنثور، 3/506، ذیل ایه 113 سوره توبه

شوکانی در فتح القدیر، 2/411، ذیل آیه 113 سوره توبه

آیا آباء و اجداد امیرالمؤمنین تا به آدم ابو البشر همگی موحد بودند؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۶-۹:۱۶:۱۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۰۱-۱۵:۲۸:۸
    • کد مطلب:22466
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1880

💡 پاسخ(ها):

بله همگی موحد بودند.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

با توجه به آیات و روایات عامه معلوم می شود آباء و اجداد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) همگی مؤمن بالله بودند. وقتی موحد بودن آباء پیغمبر مشخص شود، موحد بودن آباء امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز مشخص می شود. چون جد پدری هر دو حضرت عبدالمطلب (علیه السلام) می باشد.

دلیل قرآنی:

1- آیه 219 سوره شعراء می فرماید:

{وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّاجِدینَ}

شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (1) و دیگر علماء عامه از ابن عباس و مفسر قرآن مجید روایت نموده اند در معانی آیه شریفه که «تقلبه من اصلاب الموحدین نبیّ الی نبیّ حتی اخرجه من صلب ابیه من نکاح غیر سفاح من لدن آدم».

(می گردانید پیغمبر را از اصلاب اهل توحید (از پشت آدم) بر پشت پیغمبری بعد از پیغمبری تا آن که بیرون آورد او را از صلب پدر او از نکاح نه به زنا)

 

دلائل روایی: (از عامه)

1- از جمله دلایل حدیث مشهوری است که همه علماء عامه نقل نموده اند حتی ثعلبی در تفسیرش و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (2) از ابن عباس روایت نموده که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أهبطنی الله إلی الأرض فی صلب آدم، و جعلنی فی صلب نوح فی السفینه، و قذف بی فی صلب إبراهیم، ثم لم یزل الله ینقلنی من الأصلاب الکریمه إلی الأرحام الطاهره حتی أخرجنی من بین أبوی، لم یلتقیا علی سفاح قط.»

(خداوند مرا فرود آورد به سوی زمین در صلب آدم و قرار داد مرا در صلب نوح در کشتی و انداخت مرا در صلب ابراهیم و پیوسته نقل داد مرا از اصلاب کریمه به سوی رحم های طاهره و پاکیزه، تا آن که بیرون آورد مرا از بین پدر و مادری که ملاقات نکردند یکدیگر را هرگز به زنا.

 

2- پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خبر دیگر فرمودند:

«لم یدنسنی بدنس الجاهلیه»

(آلوده نگردانید مرا پروردگارم به آلودگی های جاهلیت.)

 

3- در کتاب ابکار الافکار شیخ صلاح الدین بن زین الدین بن احمد مشهور به ابن الصلاح حلبی و شرح کبریت احمر شیخ عبد القاد از علاء الدوله سمنانی حدیث مفصلی از جابر بن عبد الله انصاری نقل می کند که گفت از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود:

«و هکذا ینقل الله نوری من طیب إلی طیب، ومن طاهر إلی طاهر، إلی أن أوصله الله إلی صلب أبی عبد الله بن عبد المطلب، ومنه أوصله الله إلی رحم أمی آمنه، ثم أخرجنی إلی الدنیا فجعلنی سید المرسلین وخاتم النبیین»

(همچنین نقل داد خدای تعالی نور مرا از طیب و طاهر پاک و پاکیزه به سوی پاک و پاکیزه تا آن که واصل نمود به صلب پدرم عبد الله و از او به رحم مادرم آمنه پس بیرون آورد مرا به سوی دنیا و قرار داد مرا سید و آقای انبیاء و رسل و خاتم بر همه.)

این که می فرماید: از طیب به سوی طیب و از طاهر به سوی طاهر انتقال داده می شدم، می رساند که در آباء و اجداد آن حضرت کافری نبوده چون به حکم قرآن مجید که می فرماید:

{انما المشرکون نجس} هر کافر و مشرکی نجس است پس وقتی فرمود: یعنی پیوسته از اصلاب طاهرین به سوی طاهرات و پاک و پاکیزه منتقل می شدم، ثابت می کند چون مشرکین نجس اند، پس آباء و اجداد آن حضرت مشرک نبودند.

 

4- ینابیع الموده از ابن عباس نقل می کند که آن حضرت فرمود:

«ما ولدنی فی سفاح الجاهلیه شیئ و ما ولدنی الا نکاح کنکاح الاسلام.»

(من به وجود نیامدم به زناهای زمان جاهلیت بلکه به وجود آمدم در اثر عقد و نکاح صحیح مانند عقد و نکاح در شریعت اسلام.)

 

پس از این که ثابت شد که آباء و اجداد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) همگی مؤمن و موحد بوده اند به خودی خود ثابت است که آباء و اجداد علی (علیه السّلام) هم همگی مؤمن و موحد بوده اند.

برای آن که در کتب عامه آمده است که محمد و علی (علیهما الصلوات و السلام) یک نور بوده اند و در جمیع اصلاب و ارحام پاک پاکیزه با هم بوده اند تا در صلب جناب عبد المطلب از هم جدا گردیدند. در عالم نورانیت و جسمانیت با هم بودند. هرجا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده، علی هم بوده است.

 

اما در مورد آیه شریفه 74 سوره انعام:

{ وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ ِلأَبیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَهً إِنّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ}

(یاد کن وقتی را که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بت ها را به خدائی اختیار کرده ای و من راستی تو و پیروانت را در گمراهی آشکار می بینم)

علماء انساب را اتفاق است که پدر حضرت ابراهیم تارخ بوده نه آزر.

این آیه شریفه نیز روی قاعده حرف عام مشهور است. چون در عرف معمول است عمو و شوهر مادر را پدر خطاب می کنند.

درباره آزر دو قول است: یکی آن که عموی حضرت ابراهیم علیه السّلام بوده و دیگر آن که علاوه بر آن که عمو بوده بعد از مردن برادرش تارخ (پدر حضرت ابراهیم) مادر آن حضرت را گرفت. فلذا از دو جهت حضرت ابراهیم او را پدر خطاب می فرمودند یکی از جهت عمو بودن و دیگر از آن که شوهر مادر آن حضرت بوده و تا دم مرگ او را پدر می خوانده.

در خود آیات قرآن مجید نظائری هست که روی قواعد، عرف معمول بیان گردیده. که از جمله آنها آیه 127 سوره بقره می باشد که شاهد بر ادعاست:

سؤال و جواب حضرت یعقوب را با فرزندانش هنگام مرگ که می فرماید:

{إِذْ قالَ لِبَنیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهًا واحِدًا}

(جناب یعقوب به فرزندان خود گفت: شما پس از مرگ من، که را می پرستید؟ گفتند: خدای تو را خدای پدران تو ابراهیم و اسحاق را که معبود یگانه است.)

شاهد مقصود در آیه شریفه، کلمه اسماعیل است. برای آنکه به شهادت قرآن مجید، پدر جناب یعقوب اسحاق است و اسماعیل عموی یعقوب است نه پدر او، ولی در قرآن روی قاعده عرف که عمو را پدر خطاب می کردند، او را پدر می خواند.

چون فرزندان یعقوب علیه السّلام فرعاً عمو را پدر می خوانند، لذا در جواب پدرشان، عمو را پدر خواندند. خداوند هم در قرآن همان سؤال و جواب را ذکر فرموده.

روی همین قاعده است که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) عمو و شوهر مادرش را عرفا پدر می خوانده. در قرآن هم عرفا به آزر پدر اطلاق شده است. و الا به دلیل تاریخ و علم ضابط انساب، مسلم است که پدر حضرت ابراهیم علیه السّلام تارخ بوده نه آذر.

 

منابع:

1- ینابیع المودهْ، قندوزی، 1/60، ح13، باب 2.

2- ینابیع المودهْ، قندوزی، 1/60، ح13، باب 2.

سیوطی در در المنثور، 5/184، ذیل آیه 219 سوره شعراء.

متقی هندی در کنز العمال، 11/427، ح 32010، کتاب الفضائل، باب 1 فصل 3.

ابن کثیر در البدایهْ و النهایهْ، کتاب سیرهْ رسول الله، باب ذکر نسبه الشریف.

مقریزی در امتاع الاسماع، 3/190، ذکر التنویهْ بذکر رسول الله صلی الله علیه و آله من زمن آدم.

قاضی عیاض در الشفاء، 1/83، باب 2، فل فی شرف نسبه و کرم بلده.

3- ینابیع المودهْ، قندوزی، 1/62، ح18، باب 2.

السنن الکبری، بیهقی، 7/190، کتاب النکاح، باب نکاح اهل الشرک.

معجم الکبیر، طبرانی، 10/329، ح10812، احادیث ابو الحریث عن ابن عباس.

کنز العمال، متقی هندی، 11/430، ح32018، کتاب الفضائل باب 1 فصل 3.

در المنثور، سیوطی، 3/525، ذیل آیه 128، سوره توبه.

تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 3/400، شرح حال رسول اکرم، باب ذکر طهارهْ مولده و طیب اصله وکرم محتده.

سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، 1/237، جماع ابواب نسبهْ الشریف، الباب الثانی فی طهارهْ اصله و شرف مجده به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.

ملاک شیعیان در انتخاب امام چیست؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۶-۹:۱۶:۱۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۰۱-۱۴:۵۵:۱۱
    • کد مطلب:22465
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1818

💡 پاسخ(ها):

امامت و به تبع آن خلافت، الهی می باشد.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

امامت و خلافت (1)، در نزد شیعه از جانب خدا و نص پیامبر است. یعنی تمام امامان شیعه از جانب خداوند به امامت منصوب هستند و هر امامی امام بعد از خودش را به مردم معرفی می کند. بنابراین مردم نقشی در انتخاب امام ندارند. خداست که امام را انتخاب می کند.

امیرالمومنین هم اگر زیر بار خلافت رفت، نه از جهت اجماع مردم بود (2)، بلکه از جهت استرداد حق الهی خویش بود؛ زیرا هر ذی حقی که حقش را غصب نمایند و لو سال ها بگذرد، هر وقت فرصتی به دست آورد و مقتضی موجود شد و مانع از میان رفت، باید حق خود را بگیرد. فلذا آن روزی که مانع برطرف و مقتضی موجود شد، آن حضرت احقاق حق نمود و حق بر مرکز خود قرار گرفت.

بنابراین قبول آن حضرت مقام خلافت ظاهری را، از جهت اجماع و توجه مردم نبوده بلکه از جهت حق الهی و نصوص رسول الله (صلی الله علیه و آله) با آیات قرآنی و استرداد حق بوده است.

 

پاورقی:

1- خلافت یکی از شئونات امامت است.

2- بعد از کشته شدن عثمان مردم هجوم برده بر در خانه حضرت و از حضرت خواستند که خلافت را به عهده بگیرد.

چرا معاویه مستحق لعن و کافر است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۲-۸:۱۱:۳۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۱۲-۱۵:۵۰:۲۲
    • کد مطلب:22528
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1951

💡 پاسخ(ها):

او به دلیل قتل عام شیعیان، توهین و بغض نسبت به امیرالمؤمنین و دلایل دیگر ملعون و کافر است.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

دلائل کفر و مستحق لعن بودن معاویه:

1- کشتار سی هزار مسلمان مؤمن به امر معاویه توسط بسر بن ارطاه

قتل عامی که به امر معاویه، بسر بن ارطاه سفاک خوانخوار از شیعیان علی (علیه السّلام) نمود؛ چنانچه ابوالفرج اصفهانی (1)، سمهودی در تاریخ المدینه (2)، ابن خلکان، ابن عساکر (3)، طبری در تاریخش (4) و ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه (5) و دیگران از اکابر علماء عامه نوشته اند که معاویه به بسر دستور داد که حرکت کن با لشکر خود از سمت مدینه و مکه به صنعاء و یمن. همچنین به ضحاک بن قیس القهری و دیگران گفت به عبارتی که ابو الفرج نقل نموده که:

«فیقتلوا کل من وجده من شیعه علی بن ابی طالب علیه السّلام و اصحابه و لا یکفوا ایدهم عن النساء و الصبیان»

(پس بکشید هر کس از شیعیان و اصحاب علی بن ابی طالب علیه السّلام را یافتید بکشید، حتی زنان و کودکان را.)

فلذا با آن امر و دستور شدید، با سه هزار لشکر خونخوار حرکت کردند در مدینه و صنعاء و یمن و طائف و نجران و در بین راه آن قدر از مسلمین و مؤمنین حتی زنان و اطفال را کشتند که به اعمال او صفحات تاریخ ننگین شد. تا آنجا که در یمن وقتی رسیدند به خانه عبیدالله بن عباس بن عبد المطلب که والی آنجا بود، عبیدالله خارج از شهر بود، به خانه او رفتند و سر دو فرزند کوچک او را به نام سلیمان و داوود بریدند که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (6) می گوید در این لشکر کشی سی هزار نفر را کشتند به غیر از آن چه به آتش سوزانیدند!

 

آیا باز هم شک و تردید باقی ماند که آن ملعون بن ملعون به حکم این آیه شریفه:

{وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا فیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذابًا عَظیمًا}

(هر کس مؤمنی را عمداً بکشد مجازات او آتش جهنم است که در آن جاوید و معذب خواهد بود، خدا بر او خشم و لعن کند و عذابی بسیار شدید مهیا سازد.)

ملعون خدا و رسول خدا در دنیا و آخرت می باشد؟!

 

2- معاویه قاتل امام حسن (علیه السلام)، عمار یاسر، مالک اشتر و محمد بن ابی بکر

بنابر روایت مسعودی (7) و ابن عبد البر (8) و ابو الفرج اصفهانی (9) و محمد بن سعد در طبقات و سبط ابن جوزی در تذکره (10) و دیگران از اکابر علماء اهل سنت، معاویه (علیه الهاویه) سمی برای جعده فرستاده و وعده داد که اگر حسن بن علی را کشتی یکصد هزار درهم به تو می دهم و همسرِ فرزند خود یزید می نمایم. (بعد از شهادت حضرت امام حسن (علیه السّلام) صد هزار درهم را داد ولی از تزویج با یزید خود داری نمود.)

آیا شهادت حضرت امام حسن پاره تن رسول الله (صلی الله علیه و آله) علاوه بر قتل مؤمن، مسلّم آزار آن حضرت نبوده و به حکم آیات مذکوره باز هم شکی در لعن معاویه (علیه الهاویه) می ماند؟

 

شهادت عمار یاسر از کبار صحابه در صفین به امر معاویه

اکابر علماء اهل سنت نقل می کنند که رسول الله (صلی الله علیه و آله) به عمار فرمود:

«ستقتلک الفئه الباغیه» (11)

یعنی به زودی تو را می کشند گروهی که اهل بغی و طغیانند.

 

مالک اشتر را به امر معاویه سم دادند. (12)

 

عمال معاویه به دستور او در مصر محمد بن ابی بکر را که از طرف امیر المؤمنین والی مصر بود به زجر کشتند و بعد در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند.

 

آیا باز هم شک و تردید باقی ماند که آن ملعون بن ملعون به حکم این آیه شریفه:

{وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا فیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذابًا عَظیمًا}

(هر کس مؤمنی را عمداً بکشد مجازات او آتش جهنم است که در آن جاوید و معذب خواهد بود، خدا بر او خشم و لعن کند و عذابی بسیار شدید مهیا سازد.)

ملعون خدا و رسول خدا در دنیا و آخرت می باشد؟!

 

اگر بخواهیم کشته گان مؤمنین را که به امر و دستور معاویه و عمال او به قتل رساندند بیان نماییم، امر به درازا می انجامد.

 

3- امر معاویه به سبّ امیرالمؤمنین و جعل اخبار در مذمت آن بزرگوار

از جمله دلائل واضحه بر کفر معاویه و ثبوت لعن بر او، سب و شتم و لعن نمودن آن ملعون بر امیرالمؤمنین و امر نمودن مردم به این گناه بزرگ است. حتی در قنوت نمازها، خطب نماز جمعه و منابر دستور به سب امیرالمومنین می داد. جمع کثیری را به جرم لعن ننمودن به قتل رسانیدند. تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز که او آن بدعت را از میان برداشت!

و قطعا آن کسی که امام الموحدین، اخ الرسول، زوج البتول، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام) را در حیات و بعد از وفات سبّ و لعن نماید و یا امر به آن کند، ملعون و کافر است، زیرا که اکابر علماء اهل سنت در کتب معتبره خود مانند احمد در مسند (13)، نسائی در خصائص العلوی (14)، ثعلبی، فخر رازی در تفسیرش، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب (15)، و سبط ابن جوزی در تذکره، سلمان بلخی حنفی در ینابیع الموده (16)، میر سید علی همدانی در موده القربی (17)، دیلمی در فردوس (18)، مسلم در صحیح، محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول، ابن صباغ مالکی در فصول المهمه (19)، حاکم در مستدرک (20)، خطیب خوارزمی در مناقب (21)، ابراهیم حموینی در فرائد (22)، ابن مغازلی شافعی در مناقب (23)، امام الحرم در ذخائر العقبی (24)، ابن حجر در صواعق (25) و بالاخره اعاظم علماء اهل سنت نقل نموده اند به الفاظ و عبارات مختلفه، مجملا و مفصلا که رسول اکرم فرمود:

«من سبّ علیّاً فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله»

(هر کس سب و شتم کند علی علیه السّلام را مرا سبّ و شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید، خدا را سب و شتم نموده.)

 

بعضی از آنها تعمیم دادند به نقل از اخباری که دلالت دارد بر این که آزار و اذیت علی (علیه السّلام) موجب ملعون بودن آزار کننده می شود. مانند خبری که دیلمی در فردوس (26) و سلیمان حنفی در ینابیع الموده (27) به اسناد مختلفه و دیگران نقل نموده اند که فرمود:

« من آذی علیّا فقد آذانی و من آذانی فعلیه لعنه الله»

(کسی که اذیت کند علی علیه السّلام را پس به تحقیق مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند بر او باد لعنت خدا.)

 

ابن حجر مکی در صواعق محرقه بالاتر رفته و به نحو عموم روایتی را از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که آن حضرت فرمودند:

«من سب اهل بیتی فانما یرتد عن الله و الاسلام و من آذانی فی عترتی فعلیه لعنه الله»

(کسی که سب و شتم نماید اهل بیت مرا پس جز این نیست که از دین خدا و اسلام مرتد گردیده و کسی که مرا اذیت کند در عترت من پس بر او باد لعنت خدا)

 

پس معاویه ملعون بود که در قنوت نماز مولانا امیرالمؤمنین و دو سبط رسول الله امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) و ابن عباس و مالک اشتر را لعن می نمود مرتد و ملعون است.

 

اثیر در کامل، احمد بن حنبل در مسند و دیگران نقل نموده اند به طرق متعدد که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«من آذی علیّاً بعث یوم القیامه یهودیا او نصرانیا»

(کسی که اذیت کند علی علیه السّلام را، مبعوث می شود روز قیامت در حالی که یهودی یا نصرانی است.)

 

محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب دهم کافیه الطالب (28) به اسناد خود و دیگران نقل نموده اند خبری را که خلاصه اش این است:

عبد الله بن عباس و سعید بن جبیر در کنار زمزم دیدند جماعتی از اهل شام نشسته اند و علی (علیه السّلام) را سبّ و شتم می نمایند. ایستاد در نزد آنها و فرمود:

ایکم السابّ لله عزوجلّ؟

(کدام یک از شما سبّ می نمودید خدای عزوجل را؟)

گفتند: احدی از ما چنین عملی ننموده.

فرمود: ایکم الساب رسول الله صلی الله علیه وآله؟

(کدام یک از شما سب می نمودید رسول خدا را؟)

گفتند: احدی از ما آن حضرت را سبّ ننموده.

فرمود: فایّکم السابّ علیّ بن ابی طالب؟

(پس کدام یک از شما سبّ می نمودید علی بن ابی طالب را؟)

گفتند: بلی آن ما بودیم که علی را سب می نمودیم.

فرمود: گواه باشید به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که من خود شنیدم از آن حضرت که به علی بن ابی طالب علیه السّلام فرمود:

«من سبک فقد سبنی و من سبنی فقد سبّ الله و من سبّ الله اکبّه الله علی منخریه فی النار».

(کسی سب شتم نماید تو را یا علی پس به تحقیق مرا سبّ و شتم نموده و کسی که مرا سبّ و شتم نماید پس به تحقیق خدا را سبّ و شتم نموده و کسی که خدا را سبّ وشتم نماید می اندازد خدای تعالی او را به صورت در آتش جهنم.)

 

محل انکار احدی از علما نمی باشد که به امر معاویه (علیه الهاویه) این بدعت بزرگ در میان مسلمانان عملی شد که تا هشتاد سال علنی و برملا حتی در خطبات، بالای منبرها امیرالمؤمنین مظلوم را سبّ و لعن می نمودند. چون سب به علی (علیه السّلام) به حکم اخبار صحیحه معتبره سب به خدا و رسول است و بدیهی است سب کنندگان به خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) کافر و ملعونند، به همین دلیل واضح کفر معاویه، ثابت و لعن بر او وارد است.

 

4- مبغض علی (علیه السّلام) منافق و کافر است

علاوه بر این دلائل اخبار بسیاری درکتب معتبر اکابر علماء سنی مذهب از قبیل تفسیر سیوطی (29)، تفسیر ثعلبی (30)، موده القربی (31)، میر سید علی همدانی، مسند احمد حنبل (32)، صواعق ابن حجر (33)، مناقب خوارزمی (34)، فضائل ابن مغازلی شافعی (35)، ینابیع الموده (36)، سلیمان بلخی، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (37)، اوسط طبرانی (38)، ذخایر العقبی امام الحرم (39)، خصائص العلوی نسائی (40)، کفایه الطالب گنجی شافعی (41)، مطالب السؤول محمد بن طلحه شافعی (42)، تذکره الخواص سبط ابن الجوزی (43)، فصول المهمه ابن صباغ مالکی (44) و دیگران متکاثراً به الفاظ و عبارات مختلفه درج گردیده که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

لا یحب علیا الا مؤمن و لا یبغضه الا کافر. (در بعض اخبار است الا منافق.)

(دوست نمی دارد علی را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد او را مگر کافر یا منافق.)

 

بدیهی است هر یک از دو کلمه کافر و منافق در حدیث باشد دلالت تامه دارد که دشمن و مبغض علی (علیه السّلام) در آتش است؛ زیرا خداوند متعال وعده فرموده در قرآن مجید با کمال صراحت که منزلگاه کفار و منافقین در درکات جهنم می باشد.

 

محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب (45) نقل نموده که محمد بن منصور طوسی گفت: ما در نزد احمد بن حنبل (امام الحنابله) بودیم. مردی به او گفت: یااباعبد الله چه می گویی در حدیثی که نقل می نمایند از قول علی کرم الله وجهه که فرمود: «انا قسیم النار» یعنی من قسمت کننده آتش جهنم هستم. احمد گفت: کیست که انکار نماید این حدیث را. مگر نه این است که ما روایت نموده ایم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که به علی (علیه السّلام) فرمود:

«لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»

یعنی تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق.

گفتیم: بلی چنین است. آنگاه احمد مطلب را توضیح داد و گفت: پس مؤمن در کجاست؟ گفتیم: در بهشت. گفت: منافق در کجاست؟ گفتیم: در آتش. گفت: پس صحیح است که علی قسمت کننده آتش است، بنابراین دشمن و مبغض علی منافق است به حکم آیه قرآن جهنمی است:

{إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرًا} (نساء/144)

(البته منافقین را در جهنم پست ترین جایگاه است و برای آنان هرگز یاوری نخواهی یافت.)

 

و نیز در جمیع کتب (46) معتبر عامه ثبت است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«من ابغض علیا فقد ابغضنی و من ابغضنی فقد ابغض الله»

(هر کس علی علیه السّلام را دشمن بدارد پس به تحقیق مرا دشمن داشته و کس که مرا دشمن بدارد پس به تحقیق خدا را دشمن داشته است.)

از این قبیل اخبار به قدری زیاد است که در حد تواتر معنوی قرار گرفته است.

 

بنابراین معاویه که دشمنی و بغض او نسبت به امیرالمومنین از اوضح واضحات است، کافر و مستحق لعن است.

 

منابع:

1- مقاتل الطالبیین، ابی الفرج اصفهانی، 42، الحسن بن علی، ذکر الخبر فی بیعهْ بعد وفاهْ امیر المؤمنین علیه السّلام و تسلیمه الامر الی معاویهْ

2- وفاء الوفاء، سمهودی، 1/46، باب باب 2، فصل2، بسر بن ارطاهْ یغز و المدینهْ

3- تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، 10/152، شماره 872، شرح حال بسر بن ارطاهْ

4- تاریخ الطبری، محمد بن جریر طبری، 4/107، حوادث سال 40

5- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 1/340، خطبه 25

ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 3/137، شماره 25، شرح حال معاویهْ بن ابی سفیان

با اختلاف اندک در الفاظ، ابن عساکر هم نقل می کند.

6- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 2/17، خطبه 25

7- اثبات الوصیهْ، مسعودی، ص123، ذکر احوال الحسن علیه السّلام

8- استیعاب، ابن عبد البر، 1/389، رقم 555، شرح حال حسن بن علی بن ابی طالب

9- مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، ص80، شماره 4 شرح حال حسن بن علی علیه السّلام

10- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص191و 192، باب 8 فی ذکر الحسن علیه السّلام

نیز سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص192، ذکر خلافت حسن بن علی بن ابی طالب علیه السّلام

مسعودی در مروج الذهب، 2/427، ذکر خلافهْ الحسن بن علی

11- کنز العمال، متقی هندی، 17/315، ح31719، کتاب الفتن، وقعهْ الصفین

سیر اعلام النبلاء، ذهبی3/142، رقم 25، شرح حال معاویهْ بن سفیان

المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/436، ح5660، کتاب معرفهْ الصحابهْ

تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، 43/414، عمار بن یاسر

سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، 3/344

فضائل الصحابه احمد بن حنبل، ص51، فضائل عمار بن یاسر

صحیح بخاری، 4/2236، ح 72و 73، کتاب الفتنو اشراط الساعهْ

الجامع الصحیح ترمذی، ص994، ح3809، کتاب المناقب باب مناقب عمار بن یاسر

سنن الکبری، بیهقی، 8/189، کتاب قتال اهل البغی

مسند احمد بن حنبل، 2/161، مسند عبد الله بن عمر بن العاص

سنن الکبری، نسائی، 5/75، ح 8275، کتاب المناقب، مناقب عمار بن یاسر.

12- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، 3/353، حوادث سال 38 هجری

تاریخ طبری، 4/71- 72، حوادث سال 38 هجری، مقتل محمد بن ابی بکر

13- مسند احمد بن حنبل، 6/323، مسند ام سلمهْ

14- خصائص امیر المؤمنین، نسائی، ص99، قول النبی صلی الله علیه و آله من سب علیا فقد سبنی

15- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص83 و 82، باب 10، فی کفر من سب علیا

16- ینابیع المودهْ، قندوزی حنفی، 1/152، ح14، باب 6

و در جلد 2/102، ح 273، باب 56

و در جلد 2/156، ح438، باب 56

و در جلد 2/395، ح27، باب 59

17- مودهْ القربی، همدانی، مودهْ 3 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزیع 2/277و 278، ح796، باب 56)

18- الفردوس، دیلمی، 3/542، ح5689

19- فصول المهمهْ، ابن صباغ مالکی، 1/590، فصل اول، فصل فی ذکر مناقبه الحسنهْ

20- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/131، ح 4616

21- مناقب خوارزمی، ص137 و 149، ح154 و 175، فصل 14

22- فرائد السمطین، حموینی، 1/301 و 302، ح240 و 241، سمط اول باب 56

23- مناقب ابن مغازلی، ص394-395، ذیل قول پیامبر فاطمهْ بضعهْ منی، با اختلاف اندک حدیث را نقل می کند.

24- ذخائر العقبی محب الدین طبری، ص66، قسم اول، باب فضائل علی

25- صواعق المحرقهْ، ابن حجر مکی، ص123، ح 18، باب 9

سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص173، ذکر خلافت علی بن ابی طالب

زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص105، فصل 2، از سمط اول

سیوطی در جامع الصغیر، 2/608، ح 8736

مناوی در فیض القدیر، 6/190، ح8736

ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشقع 42/266، رقم 4933

شبلنجی در نور الابصار، ص163، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علی بن ابی طالب

متقی هندی درکنز العمال، 11/602، ح 32903

محب الدین طبری در ریاض النضرهْ، 3/122، باب 4

و تبریزی در مشکاهْ المصابیح، ص 565، باب مناقب علی بن ابی طالب، فصل 3

فضائل الصحابهْ، 2/594، ح1011، باب فضائل علی

26- گرچه این حدیث را در مسند احمد نیافتیم لکن حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 2/145، ذیل آیه 57 و 58 سوره احزاب و ابن مغازلی در مناقب، ص52، باب قوله صلی الله علیه و آله یا علی لا یبالی من مات و یبغضک به همین حدیث اشاره کرده اند.

27- ینابیع المودهْ، قندوزی حنفی، 2/81 و 101، و 155و 233، ح110 و 267و 433و 652، باب 56 و 2/363، ح37، باب 58 و 2/458، ح272، باب 59

محب الدین طبری در ذخائرالعقبی، ص65، قسم 1، باب فضائل علیّ

احمد بن حنبل در مسند، 3/483

حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/131، ح 6419

ابن ابی شیبه در المصنف، 7/502، ح45

ابی یعلی در مسند 2/109، ح707

ابن حبان در صحیحش، 15/365

ابن عبد البر در الاستیعاب، 3/1183، رقم 1925

سیوطی در الجامع الصغیر، 2/547، ح8266، حرف المیم

متقی هندی در کنز العمال، 11/601، ح32901

حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 2/145، ذیل آیه 57 و 58، سوره احزاب

رازی در الجرح و التعدیل، 6/237، رقم 1319

ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/202، رقم 4933

ابن حجر در سبل الهدی و الرشاد، 4/534، رقم 5881

صواعق المحرقهْ، ابن حجر مکی، ص240، تتمهْ باب فی التحذیر من بغضهم و سبّهم

البدایهْ و النهایهْ، ابن کثیر، 7/315، حوادث سال 35 هجری، خروج الخوارج من الکوفهْ

28- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص83، باب 10

29- در المنثور، سیوطی، 5/702، ذیل آیه 23 سوره شوری

30- الکشف و البیان، ثعلبی، 8/314، ذیل آیه 23 شوری

31- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودهْ 3، (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/273 و 274، ح781، باب 56)

32- مسند احمد بن حنبل، 1/84- 95- 128، مسند علی بن ابیطالب

33- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص123، ح17

34- مناقب خوارزمی، ص326، ح336، فصل 19، فی فضائل له شتی

35- مناقب ابن مغازلی، ص195- 190، ح232 -225

36- ینابیع المودهْ، قندوزی حنفی، 1/335، ح5، باب 39

37- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 18/173، کلمه قصار 43

38- معجم الاوسط، طبرانی، 3/89، ح2177، ذیل احادیث احمد بن زهیر

39- ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص91

40- خصائص امیر المؤمنین، نسائی، ص104 و 105

41- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص69 و 68، باب3

42- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص83 و 84، باب 1 فصل5

43- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص35

44- فصول المهمهْ، ابن صباغ مالکی، 1/187

مسلم در صحیح، 1/86، ح131

ابن ماجه در سنن، 1/42، ح114، مقدمهْ. باب 11

ابن اثیر در جامع الاصول، 9/437، ح6487 و 6488، کتاب لافضائل، باب 4، فصل 2، فرع 2 قسم1

تبریزی در مشکاهْ المصابیح، ص564، باب مناقب علی بن ابی طالب، فصل3

جزری شافعی در اسنی المطالب، ص54، 55

زرندی در نظم در السمطین، ص102، قسم 2، از سمط اول

به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.

45- کافیهْ الطالب، گنجی شافعی، ص72، باب 3

46- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/141، ح4648

ابن حجر مکی در صواعق المحرقهْ، ص123، ح17، باب 9، صل 2

متقی هندی در کنز العمال، 11/601، ح32902

هیثمی در مجمع الزوائد، 9132

خوارزمی در مناقب، ص70، ح44، فصل 6، به همین حدیث اشاره کرده اند.

آیا مبغض امیرالمؤمنین ع کافر است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۲-۸:۱۱:۵۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۱۲-۱۷:۲۷:۲۷
    • کد مطلب:22529
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1943

💡 پاسخ(ها):

بله، به شهادت کتب معتبر عامه، مبغض علی (علیه السّلام) منافق و کافر است.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

اخبار بسیاری درکتب معتبر اکابر علماء سنی مذهب از قبیل:

تفسیر سیوطی (1)،

تفسیر ثعلبی (2)،

موده القربی (3)،

میر سید علی همدانی،

مسند احمد حنبل (4)،

صواعق ابن حجر (5)،

مناقب خوارزمی (6)،

فضائل ابن مغازلی شافعی (7)،

ینابیع الموده (8)،

سلیمان بلخی،

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (9)،

اوسط طبرانی (10)،

ذخایر العقبی امام الحرم (11)،

خصائص العلوی نسائی (12)،

کفایه الطالب گنجی شافعی (13)،

مطالب السؤول محمد بن طلحه شافعی (14)،

تذکره الخواص سبط ابن الجوزی (15)،

فصول المهمه ابن صباغ مالکی (16)

و دیگران متکاثراً به الفاظ و عبارات مختلفه درج گردیده که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

لا یحب علیا الا مؤمن و لا یبغضه الا کافر. (در بعض اخبار است الا منافق.)

(دوست نمی دارد علی را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد او را مگر کافر یا منافق.)

 

بدیهی است هر یک از دو کلمه کافر و منافق در حدیث باشد دلالت تامه دارد که دشمن و مبغض علی (علیه السّلام) در آتش است؛ زیرا خداوند متعال وعده فرموده در قرآن مجید با کمال صراحت که منزلگاه کفار و منافقین در درکات جهنم می باشد.

 

محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب (17) نقل نموده که محمد بن منصور طوسی گفت: ما در نزد احمد بن حنبل (امام الحنابله) بودیم. مردی به او گفت: یااباعبد الله چه می گویی در حدیثی که نقل می نمایند از قول علی کرم الله وجهه که فرمود: «انا قسیم النار» یعنی من قسمت کننده آتش جهنم هستم. احمد گفت: کیست که انکار نماید این حدیث را. مگر نه این است که ما روایت نموده ایم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که به علی (علیه السّلام) فرمود:

«لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»

یعنی تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق.

گفتیم: بلی چنین است. آنگاه احمد مطلب را توضیح داد و گفت: پس مؤمن در کجاست؟ گفتیم: در بهشت. گفت: منافق در کجاست؟ گفتیم: در آتش. گفت: پس صحیح است که علی قسمت کننده آتش است، بنابراین دشمن و مبغض علی منافق است به حکم آیه قرآن جهنمی است:

{إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرًا} (نساء/144)

(البته منافقین را در جهنم پست ترین جایگاه است و برای آنان هرگز یاوری نخواهی یافت.)

 

و نیز در جمیع کتب (18) معتبر عامه ثبت است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«من ابغض علیا فقد ابغضنی و من ابغضنی فقد ابغض الله»

(هر کس علی علیه السّلام را دشمن بدارد پس به تحقیق مرا دشمن داشته و کس که مرا دشمن بدارد پس به تحقیق خدا را دشمن داشته است.)

از این قبیل اخبار به قدری زیاد است که در حد تواتر معنوی قرار گرفته است.

 

بنابراین مبغض و دشمن امیرالمؤمنین کافر و جهنمی است.

 

منابع:

1- در المنثور، سیوطی، 5/702، ذیل آیه 23 سوره شوری

2- الکشف و البیان، ثعلبی، 8/314، ذیل آیه 23 شوری

3- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودهْ 3، (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/273 و 274، ح781، باب 56)

4- مسند احمد بن حنبل، 1/84- 95- 128، مسند علی بن ابیطالب

5- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص123، ح17

6- مناقب خوارزمی، ص326، ح336، فصل 19، فی فضائل له شتی

7- مناقب ابن مغازلی، ص195- 190، ح232 -225

8- ینابیع المودهْ، قندوزی حنفی، 1/335، ح5، باب 39

9- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 18/173، کلمه قصار 43

10- معجم الاوسط، طبرانی، 3/89، ح2177، ذیل احادیث احمد بن زهیر

11- ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص91

12- خصائص امیر المؤمنین، نسائی، ص104 و 105

13- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص69 و 68، باب3

14- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص83 و 84، باب 1 فصل5

15- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص35

16- فصول المهمهْ، ابن صباغ مالکی، 1/187

مسلم در صحیح، 1/86، ح131

ابن ماجه در سنن، 1/42، ح114، مقدمهْ. باب 11

ابن اثیر در جامع الاصول، 9/437، ح6487 و 6488، کتاب لافضائل، باب 4، فصل 2، فرع 2 قسم1

تبریزی در مشکاهْ المصابیح، ص564، باب مناقب علی بن ابی طالب، فصل3

جزری شافعی در اسنی المطالب، ص54، 55

زرندی در نظم در السمطین، ص102، قسم 2، از سمط اول

به الفاظ گوناگون به همین حدیث اشاره کرده اند.

17- کافیهْ الطالب، گنجی شافعی، ص72، باب 3

18- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/141، ح4648

ابن حجر مکی در صواعق المحرقهْ، ص123، ح17، باب 9، صل 2

متقی هندی در کنز العمال، 11/601، ح32902

هیثمی در مجمع الزوائد، 9132

خوارزمی در مناقب، ص70، ح44، فصل 6، به همین حدیث اشاره کرده اند.

آیا توهین به صحابه پیامبر ص کفر است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۲-۸:۱۲:۳۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۱۸-۱۷:۱:۴۱
    • کد مطلب:22559
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2037

💡 پاسخ(ها):

با توجه به منابع خاصه و عامه معلوم می شود اکثر صحابه از منافقین بودند و بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) در دین بدعت گذارده و مرتد شدند. بنابراین کفر آنها ثابت می شود و توهین به آنها کفر نیست. چون خود خداوند و پیامبر هم آنها را کافر می دانند.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

در اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خوب و بد بسیار بودند.

احدی انکار نزول آیات را در مدح صحابه عظام ننموده است، ولی اگر قدری دقیق شویم و به معانی لغوی و اصطلاحی صحابه و اصحاب توجه نمائیم، تصدیق خواهیم نمود که آیات نازله در مدح صحابه، اطلاق کلی ندارد که به این دلائل ما بتوانیم تمام اصحاب را پاک و عادل و منزه از جمیع ارجاس و معاصی صغیره و کبیره و ارتداد و غیره بدانیم.

 

صحبه در لغت به معنای معاشرت است؛ چنانچه فیروز آبادی در قاموس (1) می گوید:

صُحبه بر وزن سُمعه یعنی با او معاشرت و زندگانی کرد. در عرف عام زیاد می نمایند بر معاشرت، ملازمت و نصرت و موازرت را، خواه در مدت زیاد باشد یا مدت کم.

پس مُصاحب النبی (صلی الله علیه و آله) به اقتضای لغت عرب و شواهد بسیاری از قرآن و حدیث، کسی را گویند که معاشر با آن حضرت بوده است، خواه مسلم یا کافر، خوب یا بد، متقی یا فاسق و مؤمن یا منافق باشد.

 

برای روشن شدن مطلب به دلائلی از قرآن اشاره می نماییم تا تحت تأثیر نام اصحاب منحرف از حق نشویم و بدانید اسم صحبه، صاحب، مصاحب و اصحاب بر مسلم و کافر و مؤمن و منافق و خوب و بد اطلاق می شود:

 

1- خداوند در آیه 2 سوره نجم خطاب به مشرکین می فرماید:

{ما ضل صاحبکم و ما غوی}

(صاحب شما (محمد صلی الله علیه و آله) هیچ گاه در ضلالت و گمراهی نبوده است)

 

2- خداوند در آیه 45 سوره سبا می فرماید:

{قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّهٍ}

 

(بگو به امت که من به یک سخن، شما را پند می دهم. آن سخن این است که دو تا دو تا یا یک یک برای خدا قیام کنید؛ سپس بیندیشید که صاحب شما (رسول الله) را جنونی نیست)

 

3- خداوند در آیه 32 سوره کهف می فرماید:

{فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَرًا}

(آن مرد کافر به مصاحب و رفیقش (که مرد مؤمن و فقیر بود) در مقام گفتگو و مفاخرت برآمد و گفت: من از تو به دارائی بیشتر و از حیث خدم و حشم نیز محترم تر و عزیز ترم)

 

4- و نیز در آیه 35 همین سوره می فرماید:

{قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوّاکَ رَجُلاً}

(مصاحب و رفیقِ با ایمن فقیر در مقام گفتگو و اندرز به دو (مصاحب کافر) گفت: آیا به خدائی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفریده و آنگاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت، کافر شدی؟)

 

5- و در آیه 183 سوره اعراف می فرماید:

{أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّهٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ}

(آیا این مردم فکر نکردند و نیندیشیدند که صاحب آنها رسول الله آنچه که مردم به او نسبت می دهند از جنون نیست)

 

6- در آیه 70 سوره انعام می فرماید:

{قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلی أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللّهُ کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ فِی اْلأَرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی}

(بگو ای پیغمبر که ما چرا خدا را رها کرده و چیزی مانند بتان (که بی اثر محض است) و قادر بر نفع و ضرر نباشد، بخوانیم و باز به خوی جاهلیت بعد از آن که خدا ما را هدایت نمود برگردیم تا مانند کسی که فریب و اغوای شیطان او را در زمین سرگردان ساخته شویم. آن شیطان را اصحاب و یارانیست که شخص را به سوی خود هدایت می کند بگو هدایت خدا به حقیقت هدایت است)

 

7- در آیه 39 سوره یوسف، یوسف پیغمبر خطاب به دو مصاحب کافر و زندانی می فرماید:

{یا صاحِبَیِ السِّجْنِ ءَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ}

(ای دو رفیق زندان من، از شما می پرسم آیا خدایان متفرق مانند بتان و فراعنه و غیره بهترند یا خدای یکتای قاهر؟!)

 

بنابراین از این آیات شریفه و کتاب لغت که از باب نمونه بعض از آنها را ذکر نمودیم معلوم می شود که مجرد نام صحابه، صاحب و اصحاب از حیث لغت اختصاص به مسلم و مؤمن ندارد، بلکه اطلاق بر مسلم و کافر، مؤمن و منافق، خوب و بد می شود.

 

در میان اصحاب و معاشرین آن حضرت خوب و بد (یعنی مؤمن و منافق) بسیار بودند و آیاتی که در مدح اصحاب نازل گردیده، اطلاق به عموم ندارد بلکه مربوط به خوبان اصحاب است. ما هم تصدیق داریم که کبار صحابه آن حضرت را هیچ یک از انبیاء عظام نداشتند. مانند اصحاب بدر، احد، حنین و غیره که امتحان خدا را داده و در یاری اطاعت اوامر آن حضرت بدون هوی و هوس ثابت قدم ماندند و آنی از آن حضرت منحرف و منصرف نگردیدند.

ولی در میان اصحاب، مردمان بد دل، اهل مکر و خدعه و نفاق و دشمنان آن حضرت و اهل بیت طاهرینش هم زیاد بودند؛ مانند عبد الله بن ابی، ابی سفیان، حکم بن عاص (عموی عثمان رانده شده‌ی رسول الله صلی الله علیه و آله)، ابو هریره، ثعلبه، و یزید بن ابی سفیان، ولید بن عقبه، حبیب بن مسلمه، سمره بن جندب، عمرو بن عاص، بسر بن ارطاه (سفاک خونخوار)، مغیره بن شعبه، معاویه بن ابی سفیان، ذی الثدیه خارجی و امثالهم که در حال حیات و بعد از شهادت رسول الله (صلی الله علیه و آله) فتنه ها کردند و به طریق قهقرا برگشتند و فساد ها نمودند که معاویه (علیه الهاویه) یکی از آن افرادی است که در زمان حیات خود، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) او را لعن نمود و بعد از وفات آن حضرت وقت مناسبی به دست آورد، به عنوان خونخواهی عثمان قیام نمود و سبب ریزش خون بسیاری از مسلمانان گردیده مخصوصا عده ای از اصحاب پاک آن حضرت مانند عمار در آن فتنه شهید گردیدند چنانچه خود پیامبر خبر داده بود.

فلذا همانطور که آیات و اخبار بسیار در مدح خوبان صحابه از فضائل و مناقب و وعده به حسن عاقبت رسیده، آیات و اخبار وعید شدید زیادی درباره بدها و خیانت کارها و منافقین صحابه رسیده که ثابت می نماید صحابه خیانت کار در زمان حیات آن حضرت، ایشان را آزردند، بعد از وفات هم فتنه ها نموده مرتد گردیدند.

آیات و اخبار فراوان وجود دارد که برخی صحابه بعد شهادت پیامبر فتنه ها کردند و مرتد شدند.

خداوند در آیه 138 سوره آل عمران خبر از ارتداد آنها داده می فرماید:

{أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ}

(آیا اگر پیغمبر بمیرد یا کشته شود، شما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید نمود؟!)

 

علاوه بر این آیه شریفه و سوره منافقون و آیات دیگر در قدح و مذمت اصحاب، اخبار بسیاری از طرق علمای اهل سنت مانند:

بخاری (2)

و مسلم (3)

ابن عساکر (4)

احمد بن حنبل (5)

ابن عبد البر (6) و غیرهم در مذمت، کفر، اردتداد و نفاق آنها فرداً یا جمعاً رسیده است.

برای نمونه به دو خبر اشاره می نماییم و بدانید خوبان صحابه را خوب و بدهای آنها را بد باید دانست.

 

بخاری در دو خبر با مختصر تفاوتی در الفاظ از سهل بن سعد و عبد الله بن مسعود از رسول اکرم نقل نموده اند که ایشان فرمودند:

«انا فرطکم علی الحوض لیرفعن الی رجال منکم حتی اذا اهویت لاناولهم اختلجوا دونی فاقول ای رب اصحابی فیقول لا تدری ما احدثوا بعدک»

(پیش از شما من کنار حوض (کوثر) به انتظار شما هستم و گروهی از شما را که نمی بینم. عرض می کنم: پروردگارا کجایند اصحاب من؟ خطاب رسد تو نمی دانی که بعد از تو چه ها نمودند! چه اموری در دین وارد نمودند!)

 

احمد بن حنبل در مسند (7)، طبرانی در کبیر (8)، ابو نصر سجزی در ابانه (9) از ابن عباس نقل نموده‌اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أنا آخذ بحجزکم أقول اتقوا النار واتقوا الحدود ثلاثا ثم أنا فرطکم علی الحوض فمن ورد فقد أفلح فیؤتی برجال حتی إذا عرفتهم وعرفونی اختلجوا دونی فأقول رب أصحابی فیقال لم یزالوا یرتدون علی أعقابهم (و فی روایه للطبرانی فی الکبیر) بعد قوله یا رب امتی فیقال انک لا تدری ما احدثوا بعدک مرتدین علی اعقابهم»

(آنچه مانع از ورود آتش است به شما فهمانیدم باز هم می گویم بترسید از آتش دوزخ و دین خدا را کم و زیاد نکنید زمانی که بمیرم و شما را ترک گویم پیش از شما بر حوض کوثر وارد می شوم رستگار کسی است که در آنجا بر من وارد گردد. نشان می دهند جمعیت هایی را به من که گرفتار عذاب الهی باشند عرض کنم پروردگارا اینها امت منند؟ خطاب رسد بعد از تو اینها مرتد گردیده و به دین جاهلیت خود برگشتند.

در روایت طبرانی در کبیر دارد که بعد از این که فرماید اینها امت منند؟ خطاب رسد تو نمی دانی که بعد از تو چه حادثه ها نمودند و چه اموری در دین وارد کردند همگی مرتد گردیده به دین جاهلیت خود برگشتند.)

 

نتیجتاً وقتی خداوند و پیامبرش برخی از صحابه را کافر می دانند ما نیز می توانیم آنها را کافر بدانیم و توهین به آنها نه تنها کفر نیست بلکه ثواب است.

 

منابع:

1- قاموس المحیط، فیروزآبادی، 1/95، ذیل مادهْ صحب

2- صحیح بخاری، 6/390، ح1051، کتاب التفسیر، باب قوله (و کنت علیهم شهیدا مادمت فیهم...)

3- صحیح مسلم، 4/2195، ح58

4- تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، 8/108، رقم 611، شرح حال اسحاق بن ابراهیم

5- مسند، احمد بن حنبل، 1/257و 406 و 425 و 455، مسند عبد الله بن عباس و مسند عبد الله بن مسعود

6- استیعاب، ابن عبد البر، 1/164، رقم 174، شرح حال بسر بن ارطاهْ

ترمذی در الجامع الصحیح، ص658، ح2423، کتاب صفهْ القیامه

7- مسند احمد بن حنبل، 1/257، مسند عبد ا لله بن عباس

8- معجم الکبیر، طبرانی، 12/56، ذیل احادیث سیعد بن جبیر عن ابن عباس

طبرانی در معجم الاوسط، 3/417، ح 2895، ذیل احادیث ابراهیم بن هاشم به همین حدیث اشاره کرده است.

9- گرچه به کتاب الابانهْ دست نیافتیم اما متقی هندی در کنز العمال، 11/176، ح31112، کتاب الفتن، فصل 3، حدیث را از ابونصر سجزی نقل می کند.

دلیل پنهان کردن ایمان ابوطالب ع چه بود؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۲-۸:۱۳:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۱۸-۱۷:۲۵:۳۵
    • کد مطلب:22560
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2725

💡 پاسخ(ها):

جناب ابوطالب اگر ایمان خود را ظاهر می کرد امر یکسره می شد؛ یعنی در اول دعوت که هنوز رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) یاری نداشت تمام قریش و جامعه عربیت بر ضد بنی هاشم متحداً قیام می نمودند و اساس نبوت را بر هم می زدند.   

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

بین فرزندان حضرت عبدالمطلب حضرت ابوطالب ایمان خود را مخفی می کرد ولی برخی دیگر علناً یا ایمان خود را اظهار می کردند مانند: حمزه، یا کفر خود را ظاهر می کردند مانند ابولهب. عباس و حمزه با جناب ابوطالب خیلی فرق داشتند؛ چون جناب حمزه به قدری شجاع و جسور و قوی بود که تمام اهل مکه از او ملاحظه می کردند بلکه می ترسیدند. البته اسلام و تظاهر او به ایمان کمک شایانی برای حفظ وجود پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از شر دشمنان شد.

و اما جناب عباس هم فوری اسلام خود را ظاهر نکرد؛ چنانچه ابن عبد البر در استیعاب نقل می نماید که عباس در مکه ایمان آورد ولی از مردم پنهان می داشت تا زمانی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هجرت نموده، خواست با آن حضرت حرکت نماید، حضرت به او نوشت که توقف تو در مکه برای من بهتر است. فلذا خبرهای مکه را به آن حضرت می رسانید و در غزوه بدر کبری کفار آن جناب را با خود آوردند. بعد از شکست کفار قریش، اسیر شد و در روز فتح خیبر مقتضی موجود شد و ایمان خود را ظاهر نمود.

 

و نیز شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع (1) نقلاً از ذخائر العقبی امام الحرم الشریف می گوید:

عباس از قدیم اسلام آورده بود ولی اسلامش را کتمان می نمود. او با کراهت موافقت با کفار نمود و مایل به هجرت بود؛ ولی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به او نوشت بماند و اخبار مشرکین را به آن حضرت بدهد. روزی که ابورافع به آن حضرت خبر تظاهر به اسلام عباس را داد حضرت او را آزاد نمود.

 

اما علت پنهان داشتن ایمان ابوطالب:

ولی جناب ابوطالب اگر ایمان خود را ظاهر می کرد امر یکسره می شد؛ یعنی در اول دعوت که هنوز رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) یاری نداشت تمام قریش و جامعه عربیت بر ضد بنی هاشم متحداً قیام می نمودند و اساس نبوت را بر هم می زدند.   

لذا جناب ابوطالب ایمان خود را به خاطر سیاست ابراز ننمود تا بتواند به عنوان هم کیشی با قریش جلوی آنها را بگیرد تا آنها هم، محض احترام جناب ابوطالب تصمیمات قوی تری اتخاد ننمایند و پیامبر فرصتی کامل داشته باشد تا بتواند مقصد خود را آشکار نماید.

چنان چه همینطور هم شد. تا آن جناب زنده بود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با قوت قلب تمام مشغول انجام وظیفه بود همین که جناب ابوطالب در آخر سال دهم بعثت، وفات نمود جبرئیل نازل شد و عرض کرد:

«اخرج عن مکه فما لک بها ناصر بعد ابی طالب»

(از مکه خارج شو که بعد از ابی طالب یاوری در آنجا نداری)

 

با اینکه ابوطالب در زمان رسول خدا اسلامش را کتمان می کرد ولی اسلام ابوطالب مشهور بوده و کمال شهرت را داشته و تمام امت، نام آن جناب را با عظمت یاد می نمودند؛ البته شهرت اسلام ابوطالب (علیه السلام) در حدی نبوده که موجب عناد کفار شود.

 

سؤال:

چگونه ممکن است در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) امری شایع و شهرت کامل داشته باشد ولی بعد از سی سال تقریباً حدیث ضحضاح بر ضد ابوطالب جعل شود حتی این جعل به صورتی بوده که اسلام ابوطالب که شهرت داشته فراموش شود. پس اسلام ابوطالب شهرت نداشته.

 

جواب:

این اولی شیشه حقیقت نبود که در اسلام شکسته شد.

این امر تازگی نداشت که موضوعی در زمان رسول خدا مشهور ولی بعد از سال ها به جعل حدیثی، صورت اولیه خود را از دست داده باشد.

بسیاری از امور بود حتی در احکام دین که در زمان صاحب شریعت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) شایع و رایج بلکه مشروع و مورد عمل بوده و بعد از گذشتن سال ها به واسطه اعمال نفوذ اشخاص به کلی حقیقت آن عوض گردیده و صورت دیگری به خود گرفته.

شواهد بسیار است ولی برای نمونه به یکی از آن شواهد که از همه مهم تر و واضح تر و با دلالت قرآن مجید و اتفاق جمهور مسلمین استوار گردیده اشاره می نماییم و آن دو حکم محکم، متعه که عقد انقطاع و حج نساء است.

که به حکم قرآن مجید و اتفاق فریقین (شیعه وسنی) در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شایع و مشروع و مورد عمل بوده حتی در دوره خلافت ابی بکر و قسمتی از زمان خلافت عمر بن الخطاب هم در میان امت جاری بوده فقط به یک جمله کلام خلیفه عمر که گفت:

«متعتان کانتا علی عهد رسول الله انی احرمهما و اعاقب علیهما»

(دو متعه که در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بوده من آنها را حرام نمودم و عقاب می نمایم عمل کنندگان به آنرا)

به کلی منعکس گردیده؛ یعنی حلال خدا هزار و سیصد سال است حرام گردیده! چنان این کلام عمر از خلافت او به بعد تقویت شد و بدون دلیل بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید و عمل رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و صحابه آن حضرت، روی اطاعت کورکورانه پیروی شد که حقیقت اولیه خود را از دست داد که الی الحال میلیون ها نفر از جمعیت مسلمین متعه حلال خدا را بدعتی از بدع شیعه می دانند و هنوز عموم اهل تسنن نمی دانند و اگر ما با دالایل بیان کنیم قبول نمی کنند که در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و ابی بکر و عمر این دو متعه شایع و حلال بوده؛ فقط به گفتار خلیفه عمر در اواسط خلافتش حلال خدا حرام گردیده!!

 

جایی که حکم ثابت الهی مؤید به قرآن مجید و سیره رسول الله (صلی الله علیه و آله) و صحابه، سند حلیت آن است ولی به گفتار شخص عمر که ابداً استناد به آیات و گفتار رسول الله ندارد حرام و بدعت گردد، می شود اسلام و ایمان جناب ابوطالب مبدل به کفر نگردد؟

 

منابع:

1- ینابیع المودهْ، قندوزی حنفی، 2/217، ح623، باب 56، ذکر اسلام العباس

دلیل حلّیت عقد موقت چیست؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۰-۱۱:۲۴:۳۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۱۸-۱۷:۳۸:۱۱
    • کد مطلب:22561
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1895

💡 پاسخ(ها):

آیه 28 سوره نساء و روایات فراوانی از خاصه و عامه بر این مطلب دلالت دارد.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

جمیع مسلمین به اینکه نکاح متعه در صدر اسلام شایع و مشروع بوده اتفاق دارند و صحابه کبار در زمان خود رسول الله (صلی الله علیه و آله) به آن دستور عمل می کردند برای اثبات این مطلب به آیات و روایات تمسک می کنیم:

 

قرآن:

خداوند قرآن مجید که سند محکم آسمانی است در آیه 28 سوره نساء صریحاً می فرماید:

{فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَهً}

(پس از آنکه از آنها بهره مند شدید، واجب است مهر معین آنان را بپردازید.)

بدیهی است که حکم قرآن مجید الی الابد به مشروعیت خود باقی است مگر ناسخی در خود قرآن ظاهر گردد و چون در این موضوع ناسخی نیامده، پس این حکم محکم تا أبد باقی و برقرار است.

 

سؤال:

این آیه مربوط به نکاح دائم است چون در ادامه همان آیات آمده است.

جواب:

توجه داشته باشید که این آیه مربوط به نکاح موقت است نه نکاح؛ چون اگر این آیه مربوط به نکاح دائم باشد لازم می آید که در یک سوره امر به نکاح دائم تکرار شده باشد و این بر خلاف قاعده خواهد بود. بنابراین این مطلب یک امر و حکم جدید است.

همچنین علماء بزرگ عامه از قبیل طبری (1) در تفسیر کبیر، فخر رازی (2) در تفسیر مفاتیح الغیب و دیگران این آیه شریفه را در باب متعه آورده اند.

به بیانی مفصل تر:

سوره نساء کاملا مشتمل است بر بیان اقسام نکاح و ازدواج در اسلام سه نوع دارد:

1- دائم

2- ملک یمین

3- موقت

 

اما نکاح دائم خداوند در آیه 3 سوره نساء می فرماید:

{فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَهً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ}

(به نکاح خود در آورید از زنان آن کس را که برای شما نیکو و مناسب با عدالت باشد دو یا سه یا چهار و اگر بترسید که چون زنان متعدد گیرید نتوانید عدالت نمائید پس تنها یک زن اختیار کرده و یا اگر کنیز دارید به آن اکتفا کنید که نزدیک تر است به عدالت.)

 

و درباره ملک یمین و کنیزکان در آیه 28 سوره نساء می فرماید:

{وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ}

(هر کس از شما را وسعت و توانائی نباشد که زنان پارسای با ایمان (و آزاد) گیرد، پس کنیزان مؤمنه ای که مالک آن شدید به همسری اختیار کنید. خدا آگاه تر است به مراتب ایمان شما که اهل ایمان همه بعضی از بعضی دیگر و در رتبه یکسانید؛ پس با کنیزکان مؤمنه با اذن مالکش ازدواج کنید و مهر آنها را بدانچه معین شده، بدهید.)

 

و در باب متعه و عقد موقت آیه {فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَهً} نازل گردیده و اگر این آیه مربوط به نکاح دائم باشد لازم می آید که در یک سوره امر به نکاح دائم تکرار شده باشد و این بر خلاف قاعده خواهد بود؛ بنابراین خود یک امر و حکم جدید است.

 

اما عقد موقت در روایات:

اخبار کتب شیعه بر این مطلب بسیار دلالت دارد. در اینجا فقط به برخی از منابع معتبر عامه استشهاد می کنیم:

 

روایات اهل تسنن در حلیت متعه:

1- صحیح بخاری (3) و مسند احمد بن حنبل (4) نقل می کنند از ابورجاء از عمران بن حصین نقل کرده است که گفت:

«نزلت آیه المتعه فی کتاب الله ففعلناها مع رسول الله (صلی الله علیه و آله) و لم ینزل قرآن بحرمته و لم ینه عنها رسول الله (صلی الله علیه و آله) حتی اذا مات. قال رجل برآیه ماشاء. قال محمد یقال انه عمر.»

(آیه متعه در کتاب خدا نازل شده و ما در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آن عمل می کردیم و آیه ای هم بر حرمت آن نازل نگردیده و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم تا دم مرگ ما را از آن منع ننموده. مردی به رأی و میل خود هرچه دلش خواست گفت. بخاری گوید می گویند این مرد عمر بن الخطاب بوده!!!)

 

2- مسلم در صحیحش در باب نکاح المتعه آورده است که:

«حدثنا الحسن الحلوئی قال حدثنا عبد الرزاق قال اخبرنا ابن جریح قال قال عطا قدم جاب بن عبد الله انصاری معتمرا فجئناه فی منزله فساله القوم عن اشیاء ثم ذکروا المتعه فقال: نعم استمتعنا علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله) و علی عهد ابی بکر و عمر.»

(جابر بن عبد الله انصاری برای عمره به مکه آمد به منزل او رفتیم. مردمان از او مسائل و حکایات می پرسیدند تا رسید صحبت به متعه گفت: بلی ما در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و هم در زمان ابوبکر و عمر متعه می کردیم.)

 

3- و نیز در صفحه 467، جزء اول همان کتاب (چاپ مصر سال 1306) باب المتعه بالحج و العمره مسنداً از ابی نضره روایت نموده که گفت:

«فقال ابن عباس و الزبیر اختلفا فی المتعتین فقال جابر فعلناه ما مع رسول الله (صلی الله علیه و آله) ثم نهی عنهما عمر فلم نعدهما»

(من در نزد جابر بن عبد الله انصاری بودم شخصی بر او وارد شد و گفت عبد الله بن عباس و عبد الله بن زبیر در موضوع دو متعه (متعه نساء و متعه حج) اختلاف نظر دارند. جابر گفت: ما در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هر دو را به جا می آوردیم؛ پس عمر آن دو را نهی کرده و ما هم دیگر پس از آن به جا نیاوردیم.)

 

4- احمد بن حنبل در مسند (5) خبر ابی نضره را به طریق دیگر از جابر نقل نموده:

«کنا نستمتع بالقبضه من التمر والدقیق علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله) و ابوبکر حتی نهی عمر فی شأن عمرو بن حریث.»

(ما در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ابی بکر متعه می کردیم به قبضه ای از خرما و گندم خورد شده و آرد؛ تا آنکه عمر نهی کرد درباره عمرو بن حریث)

 

5- حمیدی (6) در جمع بین الصحیحین از عبد الله بن عباس روایت کرده که گفت: در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) متعه می کردیم تا آنکه عمر به خلافت برخاست و گفت: خدای تعالی برای پیغمبر خود هرچه می خواست حلال می کرد و اکنون او درگذشته و قرآن به جای خود باقی است پس چون به حجّی و یا عمره ای شروع کردید آن را به اتمام برسانید چنانچه خدا فرموده است و توبه کنید از متعه زنان و هر مردی را نزد من آرید که او متعه کرده باشد، سنگسارش می کنم!

 

از این قبیل اخبار در کتب معتبره اهل سنت بسیار رسیده است که ثابت می نماید متعه در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شایع و مشروع بوده و اصحاب عمل به آن می کردند تا زمان خلافت عمر که او حرام کرد.

 

علاوه بر این اخبار، عده ای از اصحاب و غیره از قبیل ابیّ بن کعب و ابن عباس و عبد الله بن مسعود و سعید بن جبیر و سدّی آیه متعه را به این طریق قرائت نمودند:

{فما استمتعتم به منهم الی اجل مسمی}

((پس از آنکه از آنها بهره مند شوید و تمتع از آنها برداشتید تا زمانی که (ضمن عقد) معین نمودید)

 

چنانچه زمخشری در کشاف (8) از ابن عباس به طریق ارسال مسلمات نقل نموده و نیز محمد بن جریر طبری در تفسیر کبیرش (9) ذیل همین آیه و  فخر رازی در جلد سیم تفسیر مفاتیح الغیب ذیل آیه شریفه و نووی در باب اول نکاح المتعه از شرح صحیح مسلم (10) نقل می نمایند قول قاضی عیاض ازمازری که عبد الله بن مسعود (کاتب وحی) آیه را چنین قرائت می نمود:

{فَما استَمْتَعْتُم بِه مِنْهُنَّ اِلِی اَجَلٍ مُسَمّی}

 

فخر رازی (11) پس از نقل قول ابی بن کعب و ابن عباس گفته:

«و الامه ما انکروا علیهما فی هذا القرائه فکان ذلک اجماعا علی صحه ما ذکرنا»

(امت این نوع از قرائت را از این دو نفر انکار ننمودند. پس اجماع وارد است بر صحت آنچه ما ذکر کردیم.)

 

آنگاه در صفحه بعد (12) جواباً می گوید:

«فان تلک القرائه لا تدل الا علی ان المتعه کانت مشروعه و نحن لا ننازع فیه.»

(این نوع از قرائت دلالت ندارد مگر بر مشروعیت متعه در زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله) و ما نزاعی در این باب نداریم (که در زمان رسول خدا مشروع بوده منتها می گویم که نسخ گردیده.)

 

بنابراین با توجه به قرآن و اخبار معتبره عامه حلیت متعه ثابت می شد.

 

منابع:

1- جامع البیان، طبری، ج4/18019، ذیل آیه 24 سوره نساء طبری می نویسد: (فما استمتعتم به منهن) قال: یعنی نکاح المتعه.

2- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 49/10، ذیل آیه 24 سوره نساء فخر رازی می نویسد: «ان المراد بهذه الآیه حکم المتعه»

3- صحیح بخاری، 6/348، ح947، کتاب التفسیر، ذیل آیه 194 سوره بقره.

و نیز بخاری در صحیحش، 2/562، ح 1459، کتاب الحج، باب التمتع و الاقران

بخاری در صحیحش، 2/655، ح1465، کتاب الحج، باب التمتع و الاقران

4- مسند، احمد حنبل، 4/436، مسند عمران بن حصین

ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 3/432، کتاب الحج

ابن اثیر در جامع الاصول، 3/460، ح 1402، کتاب الحج و العمرهْ، فصل 3 فی التمتع و فسخ الحج

حمیدی در الجمع بین الصحیحین، 1/349، ح548، مسند عمران بن حصین

ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 1/204، ذیل آیه 196، سوره بقره

مسلم در صحیح مسلم، 2/900، ح172، کتاب الحج باب جواز التمتع

نسائی در سنن الکبری، 6/300، ح 11032، کتاب التفسیر، ذیل آیه 196 سوره بقرهْ

قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 2/388، ذیل آیه 196، سوره بقره

سیوطی درالدر المنثور، 1/390، ذیل آیه 196 سوره بقره با اختلاف اندکی در الفاظ حدیث را همانند مسلم نقل می کند.

بیهقی در سنن الکبری، 5/20، کتاب الحج

ثعلبی در الکشف و البیان، 3/286، سوره نساء، ذیل آیه 24

معجم الکبیر، 18/118، احادیث قتادهْ بن دعامهْ عن مطرف عن عمران

تفتازانی در شرح المقاصد، 5/283، فصل 4، مبحث 5

در این موضوع فخر رازی مطلبی دارد که شنیدنی است. فخر رازی در تفسیرش ذیل آیه 24 سوره نساء الحجهْ الثانیهْ می نویسد: اگر عمر بن الخطاب می دانسته که متعه حلال را حرام کرده کافر است؛ زیرا کسی که بداند پیامبر اکرم چیزی را حلال کرده و او حرام نماید کافر خواهد بود. و همچنین کسانی که او را در این حکم تصدیق کردند با توجه به این که می دانند چنین شخصی کافر است، آنان نیز کافر خواهند بود. اینک به متن کامل تفسیر فخر رازی توجه فرمایید: «ما روی عن عمر رضی الله عنه أنه قال فی خطبته: متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله أنا أنهی عنهما وأعاقب علیهما، ذکر هذا الکلام فی مجمع الصحابه وما أنکر علیه أحد، فالحال ههنا لا یخلو إما أن یقال: انهم کانوا عالمین بحرمه المتعه فسکتوا، أو کانوا عالمین بأنها مباحه ولکنهم سکتوا علی سبیل المداهنه، أو ما عرفوا إباحتها ولا حرمتها. فسکتوا لکونهم متوقفین فی ذلک، والأول هو المطلوب، والثانی یوجب تکفیر عمر، وتکفیر الصحابه لأن من علم أن النبی صلی الله علیه وآله حکم بإباحه المتعه، ثم قال: إنها محرمه محظوره من غیر نسخ لها فهو کافر بالله، ومن صدقه علیه مع علمه بکونه مخطئا کافرا، کان کافرا أیضا»

(آنچه از عمر نقل شده که گفت: دو متعه ای که در زمان پیامبر بوده است را من ممنوع اعلام می کنم و بر انجام آن مجازات خواهم نمود. این جمله را عمر درجمع صحابه گفته است و کسی هم آن را انکار نکرده است. در این جا یا باید بگوییم صحابه نمی دانستند که متعه حرام است، لذا اعتراض نکردند. یا باید بگوییم صحابه می دانستند متعه حلال است اما روی بی توجهی و سهل انگاری سکوت کردند و یا باید بگوییم نه حلال بودنش را می دانستند و نه حرام بودنش را، لذا سکوت کردند. بر طبق نظر ما احتمال اول صحت است. اما احتمال دوم، باعث کفر عمر بن الخطاب و صحابه خواهد شد؛ زیرا اگر کسی بداند که پیامبر متعه را حلال کرده و او حرام نماید، کافر است. همچنین کسانی که او را دراین حکم تصدیق کنند با توجه به اینکه می دانند چنین شخصی کافر است، آنان نیز کافر خواهند بود)

5- مسند، احمد بن حنبل، 4/ 363، مسند جابر بن عبد الله انصاری

در صحیح مسلم، 2/1023، ح16، کتاب النکاح، باب نکاح المتعهْ

ابن اثیر در جامع الاصول، 12/135 و 136، ح8953، کتاب النکاح، باب 2، فصل 1

متقی هندی در کنز العمال، 16/523، ح 45732، کتاب النکاح، باب المتعهْ

عبد الرزاق صنعانی در المصنف، 7/499، ح14028، باب المتعهْ

حمیدی در الجمع بین الصحیحن، 2/398، ح 1672، مسند جابر بن عبد الله

زیلعی در نصب الرایهْ، 3/230، کتاب النکاح، فصل فی بیان المحرمات

ابی داوود سجستانی در سنن، 2/236، ح 2110، کتاب النکاح، باب قلهْ المهر

شوکانی در نیل الاوطار، 6/145، ح 2680، کتاب النکاح

بیهقی در سنن الکبری، 7/237، و 238، کتاب الصداق

نسائی در سنن الکبری، 3/326، ح 5538، کتاب النکاح، باب المتعه

ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 9/211، شرح حیدث 5149، کتاب النکاح

مزی در تهذیب الکمال، 29/ 150، شماره 6301

6- جمع بین الصحیحین، حمیدی، 1/146، ح90، مسند عمر بن الخطاب، افراد مسلم

مسلم در صحیحش، 2/885، ح145، کتاب الحج، باب فی المتعهْ بالحج و العمره

متقی هندی در کنز العمال، 16/521، ح 45725، کتاب النکاح، محرمات النکاح

بیهقی در سنن الکبری، 5/21، کتاب الحج، باب کراهیهْ من کره القرآن و التمتع

مسند ابی داوود الطیالسی، ص247، احادیث جابر بن عبد الله انصاری

جصاص در احکام القرآن، 3/96، باب المتعهْ

فخر رازی تفسیر کبیر، 10/51، ذیل آیه 24، سوره النساء مسأله 3، قسم 3

7- الکشفا، زمخشری، 1/488، ذیل آیه 24، سوره نساء

8- تفسیرالکبیر، فخر رازی، 10/51، ذیل ایه 24، سوره نساء مسأله 3، طریق 2.

9- شرح صحیح مسلم، نووی، 9/179، کتاب النکاح، باب نکاح المتعهْ و بیان انه ابیح...

ثعلبی در الکشف و البیان، 3/286، ذیل ایه 24 سوره نساء

حاکم نیشابوری در در المستدرک علی الصحیحین، 2/334، ح 3192، کتاب التفسیر، سوره نساء

سیوطی در الدر المنثور، 2/250، ذیل آیه 24 سوره نساء

ابن اثیر در تفسیر القرآن العظیم، 1/408، تفسیر سورهْ النساء، آیه 24

بیهقی در السنن الکبری، 7/206، کتاب النکاح، باب نکاح المتعهْ

10- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 10/51، ذیل آیه 24 سوره نساء مسأله 3 طریق 2

11- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 10/53، ذیل آیه 24، سوره نساء، مسأله 3، طریق 2، محبت 3.

آیا روایتی از اهل سنت در مورد مشروعیت متعه وجود دارد؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۰-۱۱:۲۴:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22562
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1858

💡 پاسخ(ها):

بله، روایات در این باب از کتب عامه بسیار است.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

بله، روایات در این باب از کتب عامه بسیار است.

روایات اهل تسنن در حلیت متعه:

1- صحیح بخاری (1) و مسند احمد بن حنبل (2) نقل می کنند از ابورجاء از عمران بن حصین نقل کرده است که گفت:

«نزلت آیه المتعه فی کتاب الله ففعلناها مع رسول الله (صلی الله علیه و آله) و لم ینزل قرآن بحرمته و لم ینه عنها رسول الله (صلی الله علیه و آله) حتی اذا مات. قال رجل برآیه ماشاء. قال محمد یقال انه عمر.»

(آیه متعه در کتاب خدا نازل شده و ما در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آن عمل می کردیم و آیه ای هم بر حرمت آن نازل نگردیده و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم تا دم مرگ ما را از آن منع ننموده. مردی به رأی و میل خود هرچه دلش خواست گفت. بخاری گوید می گویند این مرد عمر بن الخطاب بوده!!!)

 

2- مسلم در صحیحش در باب نکاح المتعه آورده است که:

«حدثنا الحسن الحلوئی قال حدثنا عبد الرزاق قال اخبرنا ابن جریح قال قال عطا قدم جاب بن عبد الله انصاری معتمرا فجئناه فی منزله فساله القوم عن اشیاء ثم ذکروا المتعه فقال: نعم استمتعنا علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله) و علی عهد ابی بکر و عمر.»

(جابر بن عبد الله انصاری برای عمره به مکه آمد به منزل او رفتیم. مردمان از او مسائل و حکایات می پرسیدند تا رسید صحبت به متعه گفت: بلی ما در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و هم در زمان ابوبکر و عمر متعه می کردیم.)

 

3- و نیز در صفحه 467، جزء اول همان کتاب (چاپ مصر سال 1306) باب المتعه بالحج و العمره مسنداً از ابی نضره روایت نموده که گفت:

«فقال ابن عباس و الزبیر اختلفا فی المتعتین فقال جابر فعلناه ما مع رسول الله (صلی الله علیه و آله) ثم نهی عنهما عمر فلم نعدهما»

(من در نزد جابر بن عبد الله انصاری بودم شخصی بر او وارد شد و گفت عبد الله بن عباس و عبد الله بن زبیر در موضوع دو متعه (متعه نساء و متعه حج) اختلاف نظر دارند. جابر گفت: ما در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هر دو را به جا می آوردیم؛ پس عمر آن دو را نهی کرده و ما هم دیگر پس از آن به جا نیاوردیم.)

 

4- احمد بن حنبل در مسند (3) خبر ابی نضره را به طریق دیگر از جابر نقل نموده:

«کنا نستمتع بالقبضه من التمر والدقیق علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله) و ابوبکر حتی نهی عمر فی شأن عمرو بن حریث.»

(ما در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ابی بکر متعه می کردیم به قبضه ای از خرما و گندم خورد شده و آرد؛ تا آنکه عمر نهی کرد درباره عمرو بن حریث)

 

5- حمیدی (4) در جمع بین الصحیحین از عبد الله بن عباس روایت کرده که گفت: در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) متعه می کردیم تا آنکه عمر به خلافت برخاست و گفت: خدای تعالی برای پیغمبر خود هرچه می خواست حلال می کرد و اکنون او درگذشته و قرآن به جای خود باقی است پس چون به حجّی و یا عمره ای شروع کردید آن را به اتمام برسانید چنانچه خدا فرموده است و توبه کنید از متعه زنان و هر مردی را نزد من آرید که او متعه کرده باشد، سنگسارش می کنم!

 

از این قبیل اخبار در کتب معتبره اهل سنت بسیار رسیده است که ثابت می نماید متعه در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شایع و مشروع بوده و اصحاب عمل به آن می کردند تا زمان خلافت عمر که او حرام کرد.

 

منابع:

1- صحیح بخاری، 6/348، ح947، کتاب التفسیر، ذیل آیه 194 سوره بقره.

و نیز بخاری در صحیحش، 2/562، ح 1459، کتاب الحج، باب التمتع و الاقران

بخاری در صحیحش، 2/655، ح1465، کتاب الحج، باب التمتع و الاقران

2- مسند، احمد حنبل، 4/436، مسند عمران بن حصین

ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 3/432، کتاب الحج

ابن اثیر در جامع الاصول، 3/460، ح 1402، کتاب الحج و العمرهْ، فصل 3 فی التمتع و فسخ الحج

حمیدی در الجمع بین الصحیحین، 1/349، ح548، مسند عمران بن حصین

ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 1/204، ذیل آیه 196، سوره بقره

مسلم در صحیح مسلم، 2/900، ح172، کتاب الحج باب جواز التمتع

نسائی در سنن الکبری، 6/300، ح 11032، کتاب التفسیر، ذیل آیه 196 سوره بقرهْ

قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 2/388، ذیل آیه 196، سوره بقره

سیوطی درالدر المنثور، 1/390، ذیل آیه 196 سوره بقره با اختلاف اندکی در الفاظ حدیث را همانند مسلم نقل می کند.

بیهقی در سنن الکبری، 5/20، کتاب الحج

ثعلبی در الکشف و البیان، 3/286، سوره نساء، ذیل آیه 24

معجم الکبیر، 18/118، احادیث قتادهْ بن دعامهْ عن مطرف عن عمران

تفتازانی در شرح المقاصد، 5/283، فصل 4، مبحث 5

در این موضوع فخر رازی مطلبی دارد که شنیدنی است. فخر رازی در تفسیرش ذیل آیه 24 سوره نساء الحجهْ الثانیهْ می نویسد: اگر عمر بن الخطاب می دانسته که متعه حلال را حرام کرده کافر است؛ زیرا کسی که بداند پیامبر اکرم چیزی را حلال کرده و او حرام نماید کافر خواهد بود. و همچنین کسانی که او را در این حکم تصدیق کردند با توجه به این که می دانند چنین شخصی کافر است، آنان نیز کافر خواهند بود. اینک به متن کامل تفسیر فخر رازی توجه فرمایید: «ما روی عن عمر رضی الله عنه أنه قال فی خطبته: متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله أنا أنهی عنهما وأعاقب علیهما، ذکر هذا الکلام فی مجمع الصحابه وما أنکر علیه أحد، فالحال ههنا لا یخلو إما أن یقال: انهم کانوا عالمین بحرمه المتعه فسکتوا، أو کانوا عالمین بأنها مباحه ولکنهم سکتوا علی سبیل المداهنه، أو ما عرفوا إباحتها ولا حرمتها. فسکتوا لکونهم متوقفین فی ذلک، والأول هو المطلوب، والثانی یوجب تکفیر عمر، وتکفیر الصحابه لأن من علم أن النبی صلی الله علیه وآله حکم بإباحه المتعه، ثم قال: إنها محرمه محظوره من غیر نسخ لها فهو کافر بالله، ومن صدقه علیه مع علمه بکونه مخطئا کافرا، کان کافرا أیضا»

(آنچه از عمر نقل شده که گفت: دو متعه ای که در زمان پیامبر بوده است را من ممنوع اعلام می کنم و بر انجام آن مجازات خواهم نمود. این جمله را عمر درجمع صحابه گفته است و کسی هم آن را انکار نکرده است. در این جا یا باید بگوییم صحابه نمی دانستند که متعه حرام است، لذا اعتراض نکردند. یا باید بگوییم صحابه می دانستند متعه حلال است اما روی بی توجهی و سهل انگاری سکوت کردند و یا باید بگوییم نه حلال بودنش را می دانستند و نه حرام بودنش را، لذا سکوت کردند. بر طبق نظر ما احتمال اول صحت است. اما احتمال دوم، باعث کفر عمر بن الخطاب و صحابه خواهد شد؛ زیرا اگر کسی بداند که پیامبر متعه را حلال کرده و او حرام نماید، کافر است. همچنین کسانی که او را دراین حکم تصدیق کنند با توجه به اینکه می دانند چنین شخصی کافر است، آنان نیز کافر خواهند بود)

3- مسند، احمد بن حنبل، 4/ 363، مسند جابر بن عبد الله انصاری

در صحیح مسلم، 2/1023، ح16، کتاب النکاح، باب نکاح المتعهْ

ابن اثیر در جامع الاصول، 12/135 و 136، ح8953، کتاب النکاح، باب 2، فصل 1

متقی هندی در کنز العمال، 16/523، ح 45732، کتاب النکاح، باب المتعهْ

عبد الرزاق صنعانی در المصنف، 7/499، ح14028، باب المتعهْ

حمیدی در الجمع بین الصحیحن، 2/398، ح 1672، مسند جابر بن عبد الله

زیلعی در نصب الرایهْ، 3/230، کتاب النکاح، فصل فی بیان المحرمات

ابی داوود سجستانی در سنن، 2/236، ح 2110، کتاب النکاح، باب قلهْ المهر

شوکانی در نیل الاوطار، 6/145، ح 2680، کتاب النکاح

بیهقی در سنن الکبری، 7/237، و 238، کتاب الصداق

نسائی در سنن الکبری، 3/326، ح 5538، کتاب النکاح، باب المتعه

ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 9/211، شرح حیدث 5149، کتاب النکاح

مزی در تهذیب الکمال، 29/ 150، شماره 6301

4- جمع بین الصحیحین، حمیدی، 1/146، ح90، مسند عمر بن الخطاب، افراد مسلم

مسلم در صحیحش، 2/885، ح145، کتاب الحج، باب فی المتعهْ بالحج و العمره

متقی هندی در کنز العمال، 16/521، ح 45725، کتاب النکاح، محرمات النکاح

بیهقی در سنن الکبری، 5/21، کتاب الحج، باب کراهیهْ من کره القرآن و التمتع

مسند ابی داوود الطیالسی، ص247، احادیث جابر بن عبد الله انصاری

جصاص در احکام القرآن، 3/96، باب المتعهْ

فخر رازی تفسیر کبیر، 10/51، ذیل آیه 24، سوره النساء مسأله 3، قسم 3

آیا ازدواج موقت از قرآن یا روایات نسخ نشده است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۰-۱۱:۲۵:۱۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22563
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1773

💡 پاسخ(ها):

چون مبنا و اساس دین، قرآن است؛ لذا هر حکمی که در قرآن امر به آن شد ناسخ آن هم باید در قرآن و لسان خود خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) باشد. نه در قرآن ناسخ وجود دارد و نه در کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله).

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

چون مبنا و اساس دین، قرآن است؛ لذا هر حکمی که در قرآن امر به آن شد ناسخ آن هم باید در قرآن و لسان خود خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) باشد. نه در قرآن ناسخ وجود دارد و نه در کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله).

 

برخی گفته اند که آیه 6 سوره مؤمنون ناسخ آن است که می فرماید:

{إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ}

(مگر بر ازواج آنها که زنان شرعی آنها می باشند، یا کنیزان ملکی آنها که هیچ گونه ملامتی در مباشرت این زنان بر آنها نیست.)

در این آیه اسباب حلال شدن را دو چیز قرار داده؛ 1- زوجیت. 2- مالک شدن به ملک یمین. پس به دلیل همین آیه متعه نسخ گردیده است.

جواب می دهیم:

در این آیه دلالتی بر نسخ متعه نمی باشد؛ به جهت آنکه متعه هم در حکم زوجیت است. دلیل زوجه بودن زن متعه این است که خداوند امر فرموده حق المهر آنها را بدهید. پس زن متعه هم زوجه است که باید مهریه به او داد.

علاوه بر اینکه سوره مؤمنین مکیه است و سوره نساء مدنی (1)، و محققاً آیات نازل شده در مکه مقدم بر آیات نازل شده در مدینه است، پس چگونه این آیه (سوره مومنون) ناسخ است بر آیه متعه ای که بعد آن نازل شده؟! روی این قاعده ناسخ قبل از منسوخ آمده. در حالی که ناسخ باید بعد از منسوخ بیاید.

همچنین اکابر صحابه و تابعین مانند عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود (کاتب الوحی)، جابر بن عبدالله انصاری، سلمه بن اکوع، ابی ذر غفاری، سبره بن معبد، اکوع بن عبدالله الاسلمی، عمران بن حصین و غیرهم حکم به عدم نسخ متعه نموده اند.

اکابر از علماء اهل سنت نیز به پیروی از صحابه حکم به عدم نسخ داده اند؛ از قبیل زمخشری در تفسیر کشاف (2) بعد از نقل قول ابن عباس که می گوید: «آیه متعه از محکمات قرآن است»، زمخشری می نویسد: یعنی نسخ نگردیده است.

 

مالک بن انس امام مالکی ها امر به مشروعیت و جواز متعه و عدم نسخ آن نموده است. چنانچه ملا سعد تفتازانی در شرح مقاصد (3)، برهان الدین حنفی در هدایه (4)، ابن حجر عسقلانی در فتح الباری (5) و دیگران قول و فتوای مالک را نقل نموده اند که گفته است:

«هو جائز لانه کان مباحا مشروعا و اشتهر عن ابن عباس حلّیتها و تبعه علی ذلک اکثر اهل الیمن و مکّه من اصحابه.»

(متعه جایز است برای آن که مباح و مشروع می باشد و مشهور است از ابن عباس حلیت آن، متابعت نموده اند او را بیشتر اهل یمن و مکه از اصحاب)

 

و در جای دیگر گفته است:

«هو جائز لانه کان مباحا فیبقی الی ان یظهر ناسخه»

(متعه جائز است برای آن که مباح بوده است و به حلیت و مباح بودن باقی است تا زمانی که نسخ او ظاهر شود.)

از این کلام مالک معلوم می شود تا سال 179 هجری که مالک از دنیا رفته دلائل بر نسخ متعه بر او ظاهر نگردیده بود.

 

اعاظم مفسرین عامه مانند زمخشری (6)، بغوی (7)، ثعلبی(8) بر عقیده ابن عباس و کبار صحابه رفته و معتقد به حلیت و مباحیت متعه بودند.

 

مستشکل می گوید احادیث بسیاری رسیده که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حکم متعه نسخ گردیده است. بعضی از آنها در فتح خیبر بوده و در بعض اقوال روز فتح مکه و در بعض روایات در حجه الوداع و بعضی گفتند در تبوک بوده و بعضی گفتند در عمره القضاء حکم نسخ نازل شده است.

 

جواب می دهیم:

همین اختلاف در نقل اخبار و تناقض و تعارض در آنها دلالت کامله دارد بر عدم ورود چنین حکمی و چگونه ممکن است به چنین اخباری وثوق پیدا نمود علاوه بر آنکه اخبار بسیاری در کتب معتبره عامه مانند: صحاح سته، جمع بین الصحیحین، جمع بنی الصحاح السته، مسند و غیرهم نقل گردیده از کبار صحابه که عدم نسخ آن را تا زمان خلافت عمر می رسانند.

 

و از همه دلائل واضح تر همان است که شیوخ اکابر علماء عامه نقل نموده اند قول خود عمر را که: «متعتان کانتا علی عهد رسول الله و انا احرمهما» اگر حکم نسخی از آیه یا حدیث در زمان آن حضرت بود بایستی خلیفه بگوید مطابق همان حکمی که رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرموده و آیه قرآن دلالت بر این دارد، هر کس متعه کند و این عمل منسوخ ممنوع محرم را به جا آورد من عقابش می نمایم. قطعا می بینیم که عمر چنین کلامی ندارد و اگر اینطور می گفت برای اثر در قلوب این نوع از بیان مؤثرتر بوده تا آن که بگوید: دو متعه که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حلال بوده من حرام نمودم.

 

و اگر واقعا ناسخی باشد، چگونه صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و شاگردان مدرسه و مکتب آن حضرت مانند عبد الله بن عباس (حبر امت)، عمران بن حصین، ابی ذر غفاری، عبد الله بن مسعود (کاتب وحی)، جابر بن عبد الله انصاری، ابو سعید خدری، سلمه بن اکوع و غیر آنها از اصحاب و تابعین عمل به آن می کردند؟ چنانچه محدثین و مورخین بزرگ عامه حتی بخاری و مسلم که کتاب های آنها دارای اهمیت بیشتری است، ثبت و ضبط نموده اند که به بعض از آنها اشاره نمودیم و تمام آنها دلالت واضحه دارد که از زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) تا دروه خلافت عمر، اصحاب به آن عمل می کردند و می گفتند تا زمان وفات آن حضرت چیزی که دلالت بر منسوخ حکم متعه باشد، نشنیدیم؛ فلذا عمل به آن می کردیم.

 

و صراحت به این معنی دارد حدیثی که احمد بن حنبل در مسند (9) از ابی رجاء از عمران بن حصین نقل نموده که گفت:

«نزلت آیه المتعه فی کتاب الله و عملنا بها مع رسول الله صلی الله علیه وآله فلم تنزل آیه بنسخها و لم ینه عنها النبی حتی مات.»

(آیه متعه در قرآن مجید نازل شد و ما به آن عمل می کردیم با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و آیه ای نازل نگردید که حکم متعه را نسخ نماید و پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم نهی از آن ننمود تا وفات نمود.)

 

پس وقتی نسخ و منعی در کتاب و سنت نرسیده، قطعا متعه به مشروعیت خود باقی است الی الابد.

 

چنانچه الترمذی در سنن (10) خود که یکی از صحاح سته شمرده می شود و احمد بن حنبل در صفحه 95 جزء دوم مسند و ابن اثیر در جامع الاصول به اسناد عدیده نقل نموده اند از عبد الله بن عمر بن الخطاب که مرد شامی از او پرسید: چه می گویید در متعه نساء؟ گفت: البته حلال است. گفت: پدرت خلیفه نهی از آن نموده. گفت: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) امر فرموده اگر پدرم نهی نموده قطعا امر پیغمبر مقدم است بر نهی پدرم و من مطیع امر رسول الله می باشم.

 

و اما راجع به اخباری که توهم می شد ناسخ متعه هستند علاوه بر اختلاف در نقل، متأخرین از زمان صحابه و تابعین برای تصحیح و تقویت قول عمر احادیثی وضع نموده و انتشار دادند و الا مطلب به قدری واضح و آشکار است که احتیاج به توضیح و ردّ ندارد.

 

منابع:

1- کتب تفسیری اهل سنت سوره مؤمنون را از سور تماماً مکی بیان کرده اند؛ معانی القرآن، نحاس، 4/440؛ تفسیر سمرقندی، 2/437؛ تفسیر الثعلبی، 7/37؛ تفسیر الواحدی 2/743؛ تفسیر السمعانی، 3/461؛ تفسیر النسفی، 3/116، زاد المسیرهْ ابن الجوزی، 5/313؛ تفسیر الرازی، 23/76؛ تفسیر القرطبی، 12/102 و... و همچنین سوره نساء را مدنی بیان کرده اند به جز آیه 58 آن را که در مکه بعد از هجرت در سال فتح مکه نازل شده که این هم ضرری به استدلال ما ندارد و در هر صورت آیه متعه بعد از سوره مؤمنون نازل شده است. جامع البیان، ابن جریر طبری، 4/296؛ تفسیر السمرقندی، 1/303؛ تفسیر الثعلبی، 3/241؛ تفسیر السمعانی، 1/392، تفسیر النسفی، 1/201؛ تفسیر الرازی، 9/157؛ تفسیر القرطبی، 5/1؛ تفسیر ابن کثیر، 1/458

2- الکشاف، زمخشری، 1/488، ذیل آیه 24 سوره نساء می نویسد: «و عن ابن عباس هی محکمه، یعنی لم نسخ...»

3- شرح المقاصد، تفتازانی، 5/283، مقصد 6، فصل 4، مبحث 5

4- الهدایهْ، برهان الدین فرغانی مرغیانی، صفحه 312، فصل فی المحرمات

5- فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، 9/173، کتاب النکاح

سرخسی در المبسوط، 5/152، کتاب النکاح

6- الکشاف، زمخشری، 1/488، ذیل آیه 24 سوره

7- معالم التنزیل، بغوی، 1/413، ذیل آیه 24 سوره نساء

8- الکشف و البیان، ثعلبی، 3/286، ذیل آیه 24

تحفهْ الاحوذی، 3/470، ح 835، ابواب الحج

9- مسند، احمد بن حنبل، 4/436، مسند عمران بن حصین

10- الجامع الصحیح، ترمذی، ص243، ح824، کتاب الحج

متعه چون شرائط زوجیت از قبیل ارث، عده، نفقه و طلاق را ندارد، پس زوجه حقیقی نیست.

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۰-۱۱:۲۶:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22564
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1863

💡 پاسخ(ها):

تمام آثار زوجیت بر زن متعه مترتب است مگر آنچه با دلیل خارج شود.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

تمام آثار زوجیت بر زن متعه مترتب است مگر آنچه با دلیل خارج شود.

و دیگر آن که متعه قسمی از نکاح است و صدق زوجیت بر او محقق است که برای سهولت و آسانی امت و جلوگیری از زنا به بعض از شرائط و تکلف تا آن فضلاً و لطفاً تخفیف داده شده.

 

اما راجع به شرائط:

اولاً معلوم نیست که ارث از لوازم ثابته زوجیت باشد. چه بسیار زنانند که با زوجیت ارث از شوهر نمی برند مانند زوجه کتابیه و زنی که شوهرش را به قتل برساند که با وجود صدق زوجه از ارث ممنوع است. آیا زن کتابی یا زن قاتل، زوجه حقیقی برای شوهرش نیست؟!

ثانیاً ممنوع بودن زن متعه از حق الارث هم به طور قطع معلوم نیست. چون فتاوای فقهاء درباره آنها مختلف است. برخی قائل به ارث بردن زن متعه از شوهرش می باشند.

ثالثاً اجماع امامیه بر آن است که زن متعه هم باید عدّه نگه دارد و اقل مدت عده را چهل و پنج روز مقرر داشته اند و اگر شوهر او بمیرد باید عدّه وفات که چهار ماه و ده روز است نگه دارد. خواه مدخوله باشد و یا غیر مدخوله، یائسه باشد یا غیر یائسه.

رابعاً حق النفقه جزء حتمی لوازم زوجیت نیست. چه بسیار زنانی که در زوجیت هستند و از حق النفقه محرومند، مانند: ناشزه، کتابیه و زن قاتل. آیا اینها زوجه ی حقیقی نیستند؟!

خامساً تمامیت مدت مشخص شده در متعه، طلاق او می باشد و همچنین بذل مدت نمودن زوج در بین مدت نیز طلاق او می باشد.

 

بنابراین با توجه به این دلایل زن متعه، زوجه ی حقیقی زوج است.

آیا قول عمر برای نسخ متعه سند است؟

  • نویسنده:شهاب
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۰-۱۱:۲۶:۲۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۱۹-۲۰:۱۸:۴۱
    • کد مطلب:22565
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1917

💡 پاسخ(ها):

یه خبر هم وجود ندارد که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده باشد قول عمر بن الخطاب سندیت دارد و یا بر مسلمین لازم است از آن پیروی نمایند.

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

ما آنچه در کتب صحیح و معتبر سیر نمودیم حتی یک خبر هم ندیدیم که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده باشد قول عمر بن الخطاب سندیت دارد و یا بر مسلمین لازم است از آن پیروی نمایند.

ولی اخبار متکاثره و متواتره در کتب معتبر عامه بسیار است که پیروی کنید از عترت طاهره رسالت، بالاخص از فرد شاخص آن خاندان جلیل امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) و تمام عترت و اهل بیت رسالت حکم به عدم نسخ داده اند.

 

و اما این که عمر اگر از مقام رسالت موضوع حرمت را نشنیده بود بیان نمی نمود، بسیار مورد اشکال است.

اولاً اگر عمر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نسخی را شنیده بود می بایستی از زمان آن حضرت تا زمان زمامداری خود گفته باشد مخصوصاً وقتی که می دید که کبار از صحابه عمل به آن می نمودند به عنوان نهی از منکر هم شده بایستی به مردم برساند که این عمل منسوخ است، از ارتکاب آن خودداری نمایید. پس چرا نرساند و نهی از منکر نکرد؟

ثانیاً هر حکمی که به فرموده پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در امت شایع شد البته باید ناسخ آن هم به وسیله خود آن حضرت شایع گردد، چنان چه در علم اصول مقرر است که تأخیر بیان از وقت حاجت جائز نیست.

آیا عقلائی است که نسخ متعه را رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به احدی نفرماید مگر به عمر تنها بفرماید؟ عمر هم به احدی نگوید تا آخر دوره خلافتش؟!

آیا در مدتی که امت عمل به این حکم می کردند عمر مسئول نیست و عمل خلاف شرعی از آنها صادر نشده بود؟

آیا این کلمه کفر نیست و معتقد به آن کافر نیست که بگوید رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در ابلاغ احکام تسامح نموده و امت از روی جهالت و بی خبری عمل به حکم منسوخ می نمودند؟!

ثالثاً اگر متعه در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسخ شده و عمر هم از آن حضرت شنیده بود بایستی در وقت گفتن، حکم را به پیامبر نسبت دهد و گوید خودم از پیغمبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود عقد متعه منسوخ است و احدی به آن عمل ننماید و اگر هر کس عمل به آن بنماید باید حد بخورد و یا سنگسار شود.

و قطعا با استناد به فرموده رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اثرش بیشتر ظاهر می شد در میان امت، نه آن که بگوید متعه در زمان پیغمبر حلال و مشروع بوده من حرام نمودم و عمل کنندگان را عقاب یا سنگسار می نمایم.

آیا حلال و حرام و تعیین حد و حدود را باید پیغمبر مقرر دارد که اتصال با عالم غیب دارد یا عمر؟!

عمر با چه برهان و دلیلی حلال خدا را حرام کرده و با چه جرأتی گفته انا احرمهما.

 

عجب آن که خود رسول الله (صلی الله علیه و آله) در مواقع ابلاغ احکام نمی فرمود: من حلال یا حرام نمودم، هر وقت حکمی را ابلاغ می نمود، می فرمود: خدای متعال به من امر فرموده به شما ابلاغ نمایم (1) ولی عمر باکمال جرأت و صراحت می گوید:

«متعتان کانتا علی عهد رسول الله انا احرمهما و اعاقب علیهما؟!»

(دو متعه که در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بوده من آنها را حرام نمودم و عقاب می نمایم عمل کنندگان به آنرا)

 

منابع:

1- 16 یونس، 4 نجم و 8 احقاف

آیه صادقین دلالتی بر پیروی از حضرت علی علیه السلام ندارد

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۱۴-۵:۹:۴۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۹/۳۰-۲۱:۵۰:۴۶
    • کد مطلب:22346
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 629

آیه «کونوا مع الصادقین» دلالتی بر پیروی از حضرت علی علیه السلام ندارد.

پاسخ: ثعلبی در تفسیر کشف البیان (۱۰۹/۵ ذیل آیه ۱۱۹ سوره توبه) و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور (۵۱۷/۳ ذیل آیه) از ابن عباس و حافظ ابو سعد عبد الملک بن محمّد خرگوشی در کتاب شرف المصطفی از اصمعی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء روایت می‏کنند که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: هو محمد و علی عليهما‌السلام.

شیخ سلیمان حنفی در باب 39 ینابیع المودة چاپ اسلامبول از موفق بن أحمد خوارزمی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و حموینی از ابن عباس روایت نموده که: الصادقون فی هذه الآیه محمّد صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و اهل بیته.

شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی از اعیان علمای عامه در فرائد السمطین و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب و محدث شام در تاریخ خود مسنداً نقل می‏نمایند که: مع الصادقین ای مع علیّ بن أبی طالب عليه‌السلام.

2. آیه 33 سوره زمر می فرماید: «وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ».

جلال الدین سیوطی در درّ المنثور و حافظ ابن مردویه در مناقب و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایت الطالب و ابن عساکر در تاریخ خود از جماعتی از اهل تفسیر نقل نموده اند از ابن عباس و مجاهد که: الّذی جاء بالصدق محمّد (صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم) و الّذی صدّق به علیّ بن أبی طالب.

3. آیه 19 سوره حدید «و الّذین آمنوا باللّه و رسله و اولئک هم الصدّیقون و الشهداء عند ربّهم لهم اجرهم و نورهم»

امام احمد بن حنبل در مسند و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی از ابن عباس روایت نموده اند که این آیه شریفه در شأن علی عليه‌السلام نازل شده که آن حضرت از جمله صدیقان است.

4. آیه 69 سوره نساء «وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً»

مراد از صدّیقین در آیه شریفه علی عليه ‌السلام می باشد، بلکه افضل صدّیقین است. چنان چه فخر رازی در تفسیر کبیر و ثعلبی در کشف البیان و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور و امام أحمد بن حنبل در مسند و ابن شیرویه در فردوس و ابن أبی الحدید در شرح نهج البلاغه و ابن مغازلی شافعی در مناقب و ابن حجر مکی در حدیث سی ام از چهل حدیثی که در صواعق در فضایل علی عليه‌السلام نقل نموده از بخاری، از ابن عبّاس به استثنای جمله آخر، روایت نموده‏اند که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: الصدّیقون ثلاثه حزقیل مؤمن آل فرعون، و حبیب النجّار صاحب یس و علیّ ابن أبی طالب و هو افضلهم.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 42 ینابیع المودّة از مسند امام احمد و أبو نعیم و ابن مغازلی شافعی و خطیب خوارزمی در مناقب از ابی لیلی و ابو أیّوب أنصاری و ابن حجر مکی در حدیث سی و یکم از چهل حدیث صواعق از ابو نعیم و ابن عساکر از ابی لیلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 کفایت الطالب مسنداً از ابی لیلی نقل نموده و در آخر خبر گوید: محدث شام در تاریخ خود و حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء ترجمه حالات علی عليه‌السلام جمعاً از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت نموده اند که فرمود: الصدّیقون ثلاثة حبیب النجّار مؤمن آل یس، الّذی قال «یا قوم اتّبعوا المرسلین» و حزقیل مؤمن آل فرعون، الّذی قال «أ تقتلون رجلا ان یقول ربّی اللّه» و علیّ بن أبی طالب و هو افضلهم.

  • نظر خوانندگان
۱۳۹۷/۰۹/۱۳-۱۹:۴:۴۸
تشکر قابل استفاده بود
پاسخ‌ها
۱۳۹۷/۱۰/۲۵-۹:۴۰:۳۸
مربوط به موضوع: فرق مومن و مسلمان چیست؟
در این پاسخ بین واقعیت اسلام و ایمان و بین تکلیف ظاهری خلط شده است.
لطفا اصلاح نمایید
پاسخ‌ها
۱۴۰۳/۰۷/۲۱-۲۳:۱۰:۴۳
دقیقا
محسن۱۴۰۳/۰۷/۲۲-۵:۱۵:۳۰
: اسلام در روایات دو اصطلاح دارد:
اصطلاح نخست صرف اقرار زبانی به شهادتین است.
بر چنین شخصی احکام اسلام جاری می‌شود هر چند وی منافق باشد و هرگز وحدانیت خدواند را نپذیرفته باشد.
اصطلاح دوم اسلام، مراتب بالای ایمان است که مؤمنین خاصی به این مرتبه نایل می‌گردند.
اما ایمان قبول و پذیرش قلبی است که از قلب آغاز می‌شود و با تکامل آن آثارش در همه اعضا و جوارح شخص آشکار می‌گردد.
اسلام به اصطلاح اول احکامی دارد و ایمان نیز احکامی دیگر.
مثلا از احکام اسلام به اصطلاح اول پاکی بدن اوست اما برادری از آثار ایمان است و نه اسلام.
حنانه۱۴۰۰/۱۱/۱۴-۲۲:۴۰:۱۴
مربوط به موضوع: فرق مومن و مسلمان چیست؟
خیلی شلوغ است
پاسخ‌ها
نام...۱۴۰۲/۰۷/۱۵-۱۹:۸:۲۱
مربوط به موضوع: فرق مومن و مسلمان چیست؟
عالی بود
پاسخ‌ها
۱۴۰۳/۰۷/۲۰-۲۲:۳۰:۴۹
مربوط به موضوع: فرق مومن و مسلمان چیست؟
با توجه به اینکه مختصر بیان شد، بسیار عالمانه بود.
پاسخ‌ها
  • نظر شما