×

درباره میز پرسمان دینی (چون)

«پرسمان» به معنای «سرای پرسش» و «از ما بپرس» تفسیر شده است. پرسمان دینی، هم حوزه دین به معنای مصطلح آن را فرامی‌گیرد و هم مباحث عقلانی بنیاد دین را و هم….
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
۱۳ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

سنیان باید پاسخ دهند

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۲۰-۵:۴۹:۱۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23647
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 14928

پرسش‌های فراوانی است که اهل سنت باید به آن پاسخ دهند، اما پاسخی برای آن نمی‌یابند.

در این بخش برخی از آنها را به تدریج منتشر می‌کنیم.

پیروی اهل تسنن از ائمه اربعه

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۲۰-۵:۴۹:۲۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۱:۵۱
    • کد مطلب:22349
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 600

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

دستوری از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای پیروی از أبو حنیفه و مالک بن أنس و محمّد بن إدریس شافعی و أحمد بن حنبل نرسیده است آنها هم از علماء و فقهاء اسلامی بوده اند، چرا باید منحصرا از آن ها تقلید نمود؟

شما یک حدیث بیاورید و لو یک طرفه و از کتب خودتان که آن حضرت فرموده باشد امت من بعد از من باید در اصول پیرو ابو الحسن اشعری و واصل بن عطا و غیره و در فروع پیرو یکی از چهار نفر: مالک بن انس یا احمد بن حنبل یا ابو حنیفه و یا محمد بن ادریس شافعی باشند.

برخی از اهل سنت ممکن است این گونه پاسخ دهند که أئمه أربعه چون دارای مقام فقاهت و علم و اجتهاد توأم با زهد و ورع و تقوی و امانت و عدالت بودند، پیروی از آنها بر ما لازم آمد.

اما این مطلب، موجب نمی شود که تا روز قیامت مسلمانان مجبور باشند از آنها پیروی نمایند؛ چون که این صفات را آن ها برای سایر علماء و فقهاء خودشان قائل هستند چرا از آن ها پیروی نمی کنند؟

خیلی عجیب است که سنی، مذهب شیعه را سیاسی به حساب می‏آورد و ادعا می کند شیعه در دوره رسول خدا نبوده، پس پیروی از آن جایز نیست در حالی که ائمه اربعه آن ها ۱۰۰ سال بعد از رحلت رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم پا به عرصه وجود گذاشته اند و هیچ دستور و نصّی درباره تبعیت از آن ها از آن حضرت نرسیده است.

در مقابل، این صفات به نحو اتم و اکمل در ائمه دوازده گانه شیعه وجود دارد و علاوه بر آن نصوص بسیاری از پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم درباره لزوم تبعیت از آن ها رسیده است. کسانی که رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم درباره آن ها در حدیث ثقلین فرموده: «من تمسک بهما فقد نجی و من تخلّف عنهما فقد هلک»؛ هر کس به قرآن و اهل بیت تمسک نماید نجات یافته و هر کس از آن دو تخلف کند هلاک شده است. و در حدیث سفینه فرموده «و من تخلّف عنهم فقد هلک»؛ و هر کس از شما اهل بیت تخلف کند هلاک شده است.

ابن حجر درصواعق باب وصیّه النّبی (ص ۲۲۸) از آن حضرت نقل می نماید که فرمود: «قرآن و عترت من در میان شما ودیعه من هستند که اگر بهر دو آنها با هم تمسّک جستید، هرگز گمراه نخواهید شد»

آنگاه ابن حجر گوید مؤید این قول حدیث دیگری است که آن حضرت دربارۀ قرآن و عترت فرموده است: فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصّروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم.

(این فراز از روایت در کتب دیگر اهل تسنّن آورده شده است: المعجم الکبیر، طبرانی، ۶۶/۳ بقیهًْ اخبار الحسن بن علی؛ و نیز در همین کتاب ۱۶۷/۵ خ ۴۹۷ ترجمه ابوالطفیل عامر بن واثله عن زید بن ارقم؛ کنز العمال، ۱۸۶/۱ ح ۹۴۶ وص ۱۸۸ح ۹۵۷، الباب الثانی فی الاعتصام بالکتاب والسنه)

ابن حجر هم چنین می گوید (صواعق ص ۱۵۱ باب ۱۱ فصل ۱ آیه ۴) 

«رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرآن و عترت را ثقلین نامیده، برای آنکه اینها دو فردند که از هر حیث سنگین و باوقارند» چه آنکه مراد از ثقل آن چیز است که پاکیزه و پسندیده و پربها و پرفایده باشد و از هر رذیله منزه و حقّا قرآن و عترت چنینند؛ زیرا که هر کدام معدن علم دین و اسرار و حکم علمی و احکام و قوانین شرعی است. و لهذا وصیت رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پیروی و تمسّک بهر یک از این دو (کتاب و عترت) و تعلیم گرفتن از آنها وارد است.

چرا که فرمود: «الحمد للّه الّذی جعل الحکمه فینا اهل البیت» یعنی حمد می کنم خداوندی را که قرار داد حکمت را در (سینه) اهل بیت من. و گروهی گفته اند: قرآن و عترت را ثقلین نام گذارد، به سبب لزوم رعایت حقوق هر کدام و سبب سفارش فوق العاده آن حضرت به اهل البیت این است که آنان متخصّصین علم کتاب (قرآن) و سنت رسول اللّه اند؛ 

آنگاه ابن حجر اظهار نظر نموده که این حدیث شریف، دلالت دارد بر اینکه عترت و اهل بیت آن حضرت در مراتب علمیّه و وظایف دینیّه، حق تقدم بر دیگران دارند.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده از فرائد حموینی از ابن عباس نقل نموده که رسول اکرم صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم امیرالمومنین عليه‌السلام فرمود:

یا علیّ انا مدینه العلم و أنت بابها و لن تؤتی المدینه الاّ من قبل الباب و کذب من زعم انّه یحبّنی و یبغضک لانّک منّی و أنا منک لحمک لحمی و دمک دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیتک من علانیتی،سعد من أطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولّاک و خسر من عاداک،فاز من لزمک و هلک من فارقک مثلک و مثل الائمّه من ولدک بعدی مثل سفینه نوح  من رکبها نجی و من تحلف عنها غرق و مثلهم کمثل النجوم کلّما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیمه (ینابیع الموده ۹۵/۱ ح۶ باب ۴)

در این حدیث شریف صریحاً می فرماید: «یا علی، تو باب علم منی و هرگز کسی بشهر علم من راه پیدا نمی کند مگر از باب علم که علی عليه‌السلام باشد.» می فرماید: «گوشت و روح و خون و ظاهر و باطن علی از من است.» اطاعت علی را سعادت و مخالفتش را شقاوت دانسته و در آخر حدیث می فرماید: «مثل تو و مثل امامان از اولاد تو بعد از من مثل کشتی نوح است که هر کس سوار بر او شد نجات یافت و هر کس تخلف از آنها نمود غرق شد (یعنی هر کس تمسک و توسل به این خانواده جست، نجات یافت و هر کس تخلف از آن نماید هلاک خواهد شد) و مثل شما مثل ستارگان است که هر وقت ستاره ای پنهان شد ستاره دیگر طالع و آشکار می شود تا روز قیامت» (یعنی این خانواده تا روز قیامت راهنمای خلق اند)

تکفیر ائمه اربعه توسط علماء اهل تسنن

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۲۰-۵:۴۹:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۱:۵۹
    • کد مطلب:22350
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1227

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

با وجود صفت ورع و تقوی و اجتهادی که سنی نسبت به علماء اربعه بیان می‏ کند چرا بعض از علماء‌ اهل سنت آن ها را، حتی خود ائمه اربعه یک دیگر را تفسیق و تکفیر کرده‏اند؟

اصحاب ابی حنیفه و ابن حزم و غیر این دو پیوسته در مقام طعن به امام مالک و محمّد بن ادریس شافعی هستند و همچنین اصحاب شافعی مانند امام الحرمین و امام غزّالی و غیر آنها به أبو حنیفه و مالک طعن می زنند؛

امام شافعی گوید: «ما ولد فی الاسلام اشأم من ابی حنیفه» (شوم تر از ابی حنیفه در اسلام زاییده نشده است. تاریخ بغداد، خطیب بغدادي، ۴۱۹/۱۳ ح ۲۲ ترجمه شماره ۷۲۹۷، شرح حال نعمان بن ثابت (أبوحنیفه) و نیز در همین جلد ص ۴۱۵ ح ۸ و در ص۴۱۶ ح 9 و نیز بخاري در تاریخ الاوسط، ۷۷/۲ ح ۱۱۹۶ در گذشتگان بین سال هاي ۱۴۰ و ۱۵۰ هجري، شرح حال نعمان بن ثابت (أبو حنیفه)

«نظرت فی کتب اصحاب ابی حنیفه فاذا فیها مائه و ثلثون ورقه خلاف الکتاب و السنّه» (در کتب اصحاب ابی حنیفه نظر کردم پس در آنها صد و سی ورقه خلاف کتاب خدا و سنه رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم دیدم. تاریخ بغداد ۴۳۷/۱۳ ح ۹۰ ترجمه شماره 7297 ، شرح حال نعمان بن ثابت (أبو حنیفه))

و ابو حامد غزّالی، در کتاب المنخول فی علم الاصول (ص ۶۱۳ کتاب الفتوي، باب ۲، فصل ۸، مسلک ۳. و در ص ۶۱ گوید: ...) گوید: «فأما ابو حنیفه فقد قلّب الشریعه ظهر البطن و شوّش مسلکها و غیّر نظامها و أردف جمیع قواعد الشرع باصل هدم به شرع محمّد المصطفی و من فعل شیئا من هذا مستحلاّ کفر و من فعله غیر مستحلّ فسق»؛ ابو حنیفه شریعت را واژگون گردانید و راه آن را مشوش نموده و نظام او را تغییر داد و هر یک از قوانین شرع را با اصلی مقرون ساخت که با آن اصل، شرع پیغمبر را ویران نمود. هر کس این عمل را عمدا بنماید و آن را حلال بداند کافر است و هر کس بدون تعمد بنماید، فاسق است.

هم چنین غزّالی در منخول می گوید: «انّ ابا حنیفه النعمان بن ثابت الکوفی یلحن فی الکلام و لا یعرف اللغه و النحو و لا یعرف الاحادیث» (در گفتار ابو حنیفه غلط های بسیاری بوده و معرفت بعلم لغت و نحو و احادیث نداشته. المنخول ص ۵۸۱، کتاب الفتوي، باب ۱، فصل ۴)

و نیز می نویسد: «چون عارف به علم حدیث نبوده، لذا فقط به قیاس عمل می نموده، و حال آنکه اوّل من قاس ابلیس»؛ یعنی اول کسی که عمل به قیاس نمود ابلیس بود.

و جار اللّه زمخشری، صاحب تفسیر کشّاف در ربیع الأبرار (۹۳/۴ باب العلم والحکم والأدب والکتاب والقلم) نوشته است: «قال یوسف بن اسباط ردّ أبو حنیفه علی رسول الله اربعمائه حدیث او اکثر»؛ یوسف بن اسباط گفت: ابوحنیفه ۴۰۰ حدیث یا بیشتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را رد کرد)

و نیز یوسف گفت که أبو حنیفه می گفت: «لو ادرکنی رسول اللّه لاخذ بکثیر من قولی»؛ اگر رسول خدا مرا درک می کرد بسیاری از نظرات من را اخذ و به آن عمل می کرد. («الکاشف فی معرفة من له الروایة» و «الکامل»)

و ابن جوزی در المنتظم (۱۳۱/۸ وقایع سال ۱۵۰ هجري، شرح حال نعمان بن ثابت (أبو حنیفه)) گوید: اتّفق الکلّ علی الطعن فیه یعنی همگی علماء متفق اند در طعن بر ابو حنیفه.

طعن کنندگان ابوحنیفه سه گروهند؛ دسته ای او را مورد طعن قرار داده اند که در اصول عقاید متزلزل بوده، و گروهی دیگر گفتند قوه حافظه و ضبط در روایات نداشته، و قومی دیگر او را طعن می زنند به این که صاحب رأی و قیاس بوده و رأی او پیوسته با احادیث صحاح مخالفت داشته.

(همچنین عقیلی در الضعفاء الکبیر ۲۸۴/۴ ترجمه شماره ۱۸۷۶، شرح حال نعمان بن ثابت (ابوحنیفه) چند حدیث در تضعیف و تنقیص ابوحنیفه نقل کرده است.

ذهبی نیز در میزان الاعتدال ۳۸/۷ ترجمه شماره ۹۰۹۹، شرح حال ابوحنیفه می نویسد: «ضعّفه النسائی من جهه حفظه وابن عدي و آخرون»

ابن حبان نیز در المجروحین ۶۱/۳ شرح حال نعمان بن ثابت می نویسد: «یجوز ان یحتج به عند أئمتنا قاطبه لا أعلم بینهم فیه خلافا علی أنّ ائمه المسلمین وأهل الورع فی الدین فی جمیع الأمصار و سائر الأقطار جرحوه وأطلقوا علیه القدح ...»

ولی بر خلاف علمای سنی، در میان علمای شیعه امامیه، نسبت به مقامات مقدّسۀ أئمه اثنی‏عشر چنین مطالبی وجود ندارد؛ امامان شیعه نه تنها طعنی به یک دیگر وارد نکرده بلکه هر امامی، امامان ما قبل خود را مورد تایید و تکریم و احترام قرار داده و نسبت به امامان بعد از خود توصیه به خیر می نموده‏اند. چون أئمّۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین شاگردان یک مدرسه هستند و آن‏ها مطابق دساتیر الهیّه که به وسیله خاتم النبیّین صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به آنها ابلاغ شده، عمل می نمودند و به رأی و قیاس و ابتکار فکر خود نظری نداشتند.

دلیل کفر شیعه

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۲۰-۵:۴۹:۲۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۲:۶
    • کد مطلب:22351
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1073

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

چرا اهل سنت، پیروان و مقلّدین ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد حنبل را که هیچ یک از عترت و اهل بیت رسول اللّه نبودند، مسلمان پاک بدانند و هر یک از آن فرق در طریقه خود آزاد باشند با آن که در اصول و فروع با هم اختلافات بسیار دارند، ولی پیروان جعفر بن محمد الصادق عليه‌السلام را کافر و مشرک و رافضی می خوانند!

اگر هر کسی که شهادتین را می گوید مسلمان است و باید او را مومن دانست چرا اهل سنت، شیعه را که شهادتین می گوید و واجباتش را انجام می دهد و از محرمات پرهیز می کند کافر و مشرک و رافضی می خوانند؟

باعث نفاق و تفرقه امت اسلام، شیعیان نیستند بلکه اعتقاد اهل سنت درباره کفر و شرک شیعه علت اصلی آن است.

دلیل عدم اخذ علم و پیروی از علماء اهل بیت

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۲۴-۶:۵۷:۵۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۲:۱۳
    • کد مطلب:22352
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 983

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

صاحب کتاب فصول المهمه نور الدین بن صباغ مالکی در فصل حالات امام صادق علیه السلام (۹۰۸/۲ فصل ۶) می گوید: «نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الرکبان و انتشر صیته و ذکره فی سایر البلدان و لم ینقل العلماء عن احد من اهل بیته ما نقل عنه من الحدیث»

یعنی به قدری از آن حضرت نقل علم شده که سواره های دانشجو برای درک فیض به سوی آن حضرت حرکت می نمودند. صیت و نام نیک آن حضرت در سایر شهرها منتشر گردیده و نقل ننمودند علما از احدی از اهل بیت طهارت بقدری که از آن حضرت حدیث نقل نمودند.

آن گاه گوید جماعت بسیاری از اعیان امت مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس (امام مالکیها) و سفیان ثوری و ابو عیینه و ابو ایوب سجستانی و ابو حنیفه(امام حنفیها)و شعبه و غیرهم از آن حضرت روایت نمودند)) انتهی.

شهرستانی در ملل و نحل(۱۴۷/۱ باب ۶ الامامیه و الباقریه و الجعفریه الواقفه) و مالکی در فصول المهمّه (۹۰۷/۲ فصل ۶) مخصوصاً شیخ ابو عبد الرحمن سلمی در طبقات المشایخ گوید:

 انّ الامام جعفر الصادق فاق جمیع اقرانه و هو ذو علم غریز فی الدین و زهد بالغ فی الدنیا و ورع تام عن الشهوات و ادب کامل فی الحکمه.

و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (ص ۲۸۳ باب ۶) تمام این معانی را نقل نموده و گوید:

 هو من عظماء اهل البیت و ساداتهم ذو علم جمة و عبادة موفرة و اورادٍ متواصلة و زهادة بیّنة و تلاوة کثیرة یتسع معانی القرآن الکریم و یستخرج من بحره جواهره و یستنتج عجایبه و یقسم اوقاته علی انواع الطاعات بحیث یحاسب علیها نفسه رؤیته تذکرة الآخره و استماع کلامه زهد فی الدنیا و الاقتداء بهدیه یورث الجنه نور قسماته شاهدانه من سلاله النبوه و طهاره افعاله تصدع بأنّه من ذرّیه الرساله نقل عنه الحدیث و استفاد منه العلم جماعه من الائمّه و اعلامهم مثل یحیی بن سعید الانصاری و ابن جریح و مالک بن انس و الثوری و ابن عیینه و شعبه و أیّوب- السجستانی و غیرهم رضی الله عنهم - و عدوا اخذهم عنه منقبه شرفوا بها و  فضیله اکتسبوها (آن بزرگوار از بزرگان و نوابغ اهل بیت و صاحب انواع علوم و اقسام عبادات خارج از حد توصیف بوده است؛ پیوسته متذکر بوده و دارای زهد بین و فوق العاده شابق تلاوت قرآن مجید بوده که هر آیه ای را قرائت می فرمود، تفسیر آن را بیان می کرد. اصحاب آن بزرگوار غواص مانند، جواهرات کلمات آن حضرت را از اقیانوس علم استخراج و از مطالعه آنها نتایج عجیب علوم را استفاده می کردند. اوقات شبانه روزی را بر انواع امور که جمیع آنها جزء طاعات و عبادات بودند، تقسیم نموده و کاملاً عمل به آن تقسیم را رعایت می نموده و پیوسته به این حساب رسیدگی می کرد، مثل اینکه روز قیامت و در موقف حساب است و اصغای کلام آن حضرت زهد در این جهان و پیروی از دستوراتش موجب ورود در درجات اخروی بوده و نور گونه های صورت آن حضرت گواهی می دادند از خاندان نبوت است و از کردار پاکیزه آن حضرت که تمام ابراز حق و حقیقت بوده، کشف می شد که از ذریه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. گروهی بسیار از آن حضرت نقل حدیث و استفاده علوم می کردند که هر کدام خود یکی از ائمه و یا یکی از نوابغ عصر به شمار می آمدند مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و(سفیان)ثوری و ابن عیینه و شعبه و ایوب سجستانی و امثال آنها که در سایه احادیث و علوم اقتباس شده از آن حضرت، افتخار می کردند و فضیلت خود را بر اهل عصر باکتساب آن علوم و احادیث دانستند)

با وجود این که دوست و دشمن و بزرگان اهل سنت به جایگاه رفیع امام صادق علیه السلام قرار نموده‏اند، چرا اهل سنت حاضر نشدند ایشان را به عنوان اعلم و افقه و أکمل از همه بشناسند، بلکه آن اندازه هم روا ندانستند که نام شریفش را در شمار أئمّه أربعه قرار دهند و حال آنکه آن حضرت با آن همه مراتب عالیه علم و فضل و زهد و ورع و تقوی و کمال حق تقدم بر دیگران داشته است. حتی محدثین و علماء بزرگ اهل سنت مانند بخاری و مسلم حاضر نشدند روایت های آن حضرت را در کتب خود نقل نمایند، بلکه از هیچ یک از امامان از عترت طاهره و از علما و فقهای بزرگ از سادات علوی و حسینی و سجادی و موسوی و رضوی که از اکابر علماء و فقهاء خاندان رسالت بودند، نقل حدیث و روایت ننمودند! ولی روایت های ابو هریره معلوم الحال و عکرمه خارجی و یک عدّه کذّاب جعّال را که علمای خودتان تصدیق به آن دارند به جان و دل پذیرفته و به عنوان حدیث صحیح از آنها نقل نموده اند! و حتی ابن البیّع نوشته که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب از قبیل عمران بن حطان کسی که عبد الرحمن بن ملجم مرادی قاتل امیر المؤمنین عليه‌السلام را مدح کرده، روایت نموده است.

دشنام دادن و لعن صحابه به یکدیگر

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۲۴-۶:۵۷:۵۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۲:۲۱
    • کد مطلب:22353
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 993

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

اگر سبّ صحابه کفرآور است، پس چرا اهل سنت، معاویه و اتباع او را که امیر المؤمنین علی بن أبی طالب عليه‌السلام را سبّ و لعن نمودند کافر نمی خوانند؟!

(شرح نهج البلاغه ۵۶/۴ خطبه ۵۶ (و من کلام له علیه السلام لاصحابه) فصل فیما روی من سب معاویه و حزبه لعلی؛

۴۴/۱۱ خطبه ۲۰۳ (و من کلامه علیه السلام و قد ساله سائل عن احادیث البدع) ذکر بعض ما منی به آل البیت من الاذی...

عقد الفرید ابن عبد ربه ۱۰۸/۵ کتاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم و خدامه، اخبار معاویه؛

مروج الذهب ۱۴/۳ ذکر خلافه معاویه بن ابی سفیان ذکر لمع من اخباره و سیره و نوادر من بعض افعاله

تاریخ یعقوبی ۲۲۳/۲ باب ایام معاویه بن ابی سفیان

 چرا به کفر عایشه حکم نمی نمایید که به خلیفه عثمان سبّ و شتم می نمود و می گفت: «اقتلوا نعثلا فقد کفر»؛ یعنی بکشید این پیر خرفت را پس به تحقیق کافر شده است. و بالاتر از آن به مخالفت و جنگ با امیرالمومنین علیه السلام - که در نزد اهل تسنن خلیفه چهارم دانسته می شود - قیام نموده است. آیا سب صحابه موجب کفر است اما جنگ با خلیفه موجب کفر نمی شود؟

اگر دشنام دادن به صحابه بد است و دشنام دهنده کافر می شود، پس چرا ابی بکر در بالای منبر به علی بن أبی طالب عليه‌السلام دشنام داد؟! شما هیچ متأثر نمی شوید، بلکه ابی بکر را تقدیس می نمایید.

شرح نهج البلاغه (۲۱۵/۱۶ نامه ۴۵ (و من کتاب له علیه السلام الی عثمان بن حنیف) می نویسد که ابی بکر در مسجد بالای منبر در مقام انتقاد از امیر المؤمنین عليه‌السلام گفت: انّما هو ثعاله شهیده ذنبه مربّ لکلّ فتنه هو الذی یقول کروها جذعه بعد ما هرمت یستعینون بالضعفه و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغی (جز این نیست که علی (پناه بر خدا) روباهی می باشد که شاهد او دم او است! برپا کننده فتنه می باشد! ... کمک از ضعفاء و یاری از زنها می طلبد؛ مانند ام طحال است (که زنی بود زانیه در جاهلیت) (در سایر تواریخ باین عبارت آمده که ابی بکر گفت: «انما هی ثعاله شهیدها ذنبها».)

[سایر منابع در سب و لعن و دشمنی صحابه نسبت به یکدیگر

تاریخ طبری ۲۹۸/۳ حوادث سال ۲۳ باب قصه الشوری؛ ۷۸/۴ حوادث سال ۳۸؛ ۲۱۷/۴ حوادث سال ۵۳ هجری باب ذکر الحنبر عن سبب وفاه الربیع ابن زیاد الحارثی؛

الکامل ابن اثیر ۷۲/۳ حوادث سال ۲۳ ذکر قصه الشوری؛ ۳۵۷/۳ حوادث سال ۳۸

تاریخ یعقوبی ۱۷۱/۲ ایام عثمان بن عفان

تاریخ ابی مخنف ۸۳/۱ ح ۲۲ کتاب مقتل عثمان مسیر اهل الامصار الی عثمان و اجتماعهم الیه... ؛ ۸۰/۱ ح ۱۸ کتاب مقتل عثمان، امر عمار بن یاسر العنسی.

البدایه و النهایه ابن اثیر ۱۰۷/۸ حوادث سال ۵۹ شرح حال قیس بن سعد بن عباده

مستدرک حاکم ۵۲۶/۴ ح ۸۴۷۷ کتاب الفتن و الملاحم؛ ۱۴/۴ ح ۶۷۴۴ کتاب معرفه الصحابه، ذکر الصحابیات من ازواج رسول الله ...

الجامع لاحکام القرآن قرطبی ۲۸۶/۱۰ ذیل آیه ۶۰ سوره اسراء

انساب الاشراف بلاذری ۱۲۱/۶ امر عثمان بن عفان، باب امر الشوری و بیعه عثمان؛ ۱۴۷/۶ باب امر عثمان بن عفان، ما انکروا من سیره عثمان، امر عبد الله بن مسعود؛ ۲۲۰/۶ امر عثمان بن عفان، باب مقتل عثمان بن عفان؛ ۱۶۰/۶ امر عثمان بن عفان، باب ذکر قول جبله الانصاری و جهجاه الغفاری لعثمان؛ ۱۶۹/۶ امر عثمان بن عفان، امر ابی ذر

عقد الفرید ابن عبد ربه ۷۹/۴ کتاب المجنبه فی الاجوبه،جواب عقیل بن ابی طالب لمعاویه و اصحابه؛ ۲۹/۵ باب امر الشوری، فی خلافه عثمان بن عفان؛ ۳۰/۵ کتاب النبی و خدامه، امر الشوری فی خلافه عثمان بن عفان؛ ۸۱/۵ کتاب النبی و خدامه، خلافه علی بن ابی طالب یوم صفین: ۱۰۸/۵ کتاب النبی و خدامه، خلافه علی بن ابی طالب، یوم صفین

تاریخ الخلفاء سیوطی ص ۲۰۳ و ۲۰۴ عهد بنی امیه، شرح حال معاویه بن ابی سفیان، فصل فی نبذه من اخباره؛

الامامه و السیاسه ابن قتیبه ۳۵/۱ ذکر الشوری و بیعه عثمان بن عفان، باب ما انکر الناس علی عثمان؛ ۱۳/۲ باب موت مروان بن الحکم

اسد الغابه ابن اثیر ۲۷۸/۴ شرح حال مالک بن الدخشم بن مرضحه

النهایه ابن اثیر ۴۵۴/۳ لغه فضض

تفسیر القرآن العظیم ۱۴۲/۴ آیه ۱۷ سوره احقاف

تفسیر الجامع لاحکام القرآن ۲۸۶/۱۰ آیه ۶۰ سوره اسراء

صحیح بخاری ۳۵۴/۷ کتاب الادب باب من لم یر اکفار من قال ذکل متاولا او جاهلا

صحیح مسلم ۳۴۰/۱ ح ۱۷۹ کتاب الصلاه، باب القراءه فی العشاء

سننن ابن ماجه ۳۱۵/۱ ح ۹۸۶ کتاب اقامه الصلاه، باب من ام قوما فلیخفف

سنن الکبری ۵۱۳/۶ ح ۱۱۶۶۷ کتاب التفسیر، سوره الاعلی

سنن الکبری بیهقی ۲۹۳/۲ کتاب الصلاه، باب قدر القراءه فی العشاء الاخره

حیاه الحیوان ۴۲۲/۲ باب الواو، الوزغه از کتاب الفتن و الملاحم مستدرک حاکم

صواعق المحرقه ابن حجر مکی ص ۷۲ باب ۳ فصل ۲ ح ۴۹؛ ص ۱۱۴ باب ۷ فصل ۳

مروج الذهب ۱۶/۳ ذکر خلافه معاویه بن ابی سفیان؛ ۱۴/۳ ذکر خلافه معاویه ابن ابی سفیان]

شراب خواری صحابه

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۲۴-۶:۵۷:۵۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۲:۲۷
    • کد مطلب:22354
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 990

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

ابن حجر در فتح الباری (۳۷/۱۰ ح ۵۵۸۴ کتاب الاشربه باب نزول تحریم الخمر و هی من البسر و التمر) می نویسد: ابو طلحه زید بن سهل در منزل خود مجلس شرابی تشکیل داد و ده نفر را بآن مجلس دعوت کرد که همگی شراب نوشیدند و ابی بکر اشعاری در مرثیه کفار مشرکین و کشته شدگان بدر سرود!

محمد بن اسماعیل بخاری در تفسیر آیه خمر در سوره مائده در صحیح خود (۳۸۸/۶ ح ۱۰۴۳ کتاب التفسیر) و مسلم ابن حجّاج در کتاب اشربه باب تحریم الخمر صحیح خود (۱۵۷۰/۳ ح ۴) و امام احمد حنبل در مسند (۱۸۱/۳ مسند انسب بن مالک) و ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم ۸۳/۲ ذیل آیه خمر) و جلال الدین سیوطی (درّ المنثور ۵۶۷/۲ ذیل آیه خمر) و طبری (جامع البیان ۴۶/۵ ح ۹۷۶۵ ذیل آیه خمر و ص ۵۰ ح ۹۷۷۱ ذیل آیه ۹۳ سوره مائده) و ابن حجر عسقلانی در اصابه (۳۹/۷ زقم ۹۶۳۷ شرح حال ابوبکر بن شعوب اللیثی) و بدر الدین حنفی در عمدة القاری (۱۶۸/۲۱) و بیهقی در سنن (۲۸۶/۸ کتاب الاشربه و الحد فیها باب ما جاء فی تحریم الخمر) و دیگران شرح قضایا را مفصّل و مبسوط نقل نموده اند.

محمد بن جریر طبری در تفسیر کبیر خود (جامع البیان ۴۹۲/۲ ح ۳۳۰۷ ذیل آیه ۲۱۹ سوره بقره) مسنداً از أبی القموس زید بن علی نقل نموده که گفت: خداوند سه مرتبه آیات خمریه نازل فرموده است.

مرتبه اول آیه ۲۱۹ سوره بقره «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما نازل گردید.

ولی مسلمین متنبّه نگردیده و شراب می خوردند، حتی دو نفر شراب خورده و مست بنماز مشغول شدند و کلمات بی معنی می گفتند. خداوند آیه 43 سوره نساء را نازل فرموده که: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاهَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ»

بازهم شراب می خوردند، ولی در حال مستی به نماز نمی ایستادند تا آنکه روزی مردی شراب خورد (بنا به روایت بزّار و ابن حجر و ابن مردویه، أبو بکر بود) و اشعاری در مرثیه کشته گان بدر گفت، رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم شنید و با حال غضب تشریف آورد و با چیزی که در دست مبارکش بود خواست او رابزند،گفت پناه می برم به خدا از  غضب خدا و رسولش! به خدا قسم دیگر نمی خورم. آنگاه آیه ۹۰ سوره مائده نازل گردید که «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»

واقعه غدیر

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۱۴-۵:۱۱:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۲:۳۵
    • کد مطلب:22355
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 268

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

خداوند متعال در قرآن مجید در آیه 91 سوره نحل وفای به وعده و عهد را واجب نموده می فرماید: «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها» و در آیه 25 سوره رعد ناقضین عهد را ملعون خوانده و می فرماید: «وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ»

جمهور علمای شیعه و سنی معترفند که پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم روز هیجدهم ذی الحجة الحرام در حجة الوداع سال دهم هجرت، زمان برگشتن از مکّه معظمه، تمامی اصحاب را در غدیر خم جمع نمود که به سند شیعه و اکثر علما و مورخین سنی، هفتاد هزار نفر و به سند بعض از علمای سنی از قبیل ثعلبی در تفسیرش (۳۵/۱۰ ذیل آیه ۱ سوره معارج) و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامّه (ص ۳۷ باب ۲ حدیث فی قوله علیه السلام من کنت مولاه ... باب الکلامعلی الحدیث) و دیگران ۱۲۰ (السیره الحلبیه ۲۵۷/۳ باب حجه الوداع)  هزار نفر حاضر در غدیر خم بودند.

رسول اکرم خاتم الانبیاء صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم تشریف برد بالای منبری که برای آن حضرت مرتب نمودند، خطبه بسیار طولانی قرائت فرمود که غالب آن خطبه در مدایح و فضایل مولانا أمیر المؤمنین علی عليه‌السلام بود و امت را به خوبی متوجه مقام مقدس ولایت امیر المؤمنین علی عليه‌السلام نموده، آنگاه فرمودند: معاشر الناس الست اولی بکم من انفسکم قالوا بلی قال من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه. آنگاه دستها را برداشت و دعا کرد: اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. سپس امر فرمود خیمه ای برپا کردند و أمیر المؤمنین را امر فرمود در خیمه بنشیند و به تمام امت که حاضر بودند امر فرمود بروید و با علی بیعت کنید؛ زیرا که من از جانب پروردگار مأمورم که از شما برای علی بیعت بگیرم. اوّل من بایع ذلک الیوم علیّا کان عمر ثمّ ابا بکر ثمّ عثمان ثمّ طلحه ثمّ زبیر و کانوا یبایعون ثلاثه ایام متواتره.

برخی از ناقلین این واقعه از میان اهل تسنن از این قرارند:

1. فخر الدین رازی در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب (۴۹/۱۲ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده)؛

2. احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان (۹۲/۴ذیل آیه ۶۷ سوره مائده)؛

3. جلال الدین سیوطی در تفسیر درّ المنثور (۵۲۸/۲ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده)؛

4. ابو الحسن علی بن احمد واحدی نیشابوری در اسباب النزول (ص ۱۳۵ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده)؛

5. مولی علی متّقی هندی در کنز العمّال (۱۳۳/۱۳ ح ۳۶۴۲۰ باب فضائل علی رضی الله عنه)؛

6 و 7. حافظ أبو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی عليه‌السلام (ذیل آیه ۶۷ سوره مائده با استفاده از النور المشتعل ص ۵۶ ح ۴)؛ و در حلیه الاولیاء (۳۶۴/۵ زقم ۳۲۴ شرح حال عبد الملک بن عبد العزیز)؛

8. محمّد بن اسماعیل بخاری در تاریخ خود (۳۷۵/۱ رقم ۱۱۹۱ شرح حال اسماعیل بن نشیط العامری)؛

9. مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح (۱۸۷۳/۴ ح ۳۶ کتاب فضائل الصحابه باب من فضائل علی؛

10. ابن خلدون در مقدمه تاریخ خود (۱۹۷/۱ المقدمه، فصل ۲۷ فی مذاهب الشیعه فی حکم الامامه)؛

11. محمد بن عیسی ترمذی در الجامع الصحیح (۹۷۸ ح ۳۷۲۲ کتاب المناقب، مناقب علی بن ابی طالب)؛

12. حافظ ابن عقده در کتاب الولایة ( ص ۲۰۶ ذیل روایات ابو هریره)؛

13. ابن کثیر شافعی دمشقی در تاریخ خود (البدایه و النهایه ۲۳۰/۵کتاب حجه الوداع سال ۱۰ هجری فصل فی ایراد الحدیث علی انه علیه السلام خطب بمکان ...)؛

14. امام أئمه الحدیث احمد بن حنبل در مسند (۲۸۱/۴ مسند براء بن عازب)؛

15. ابو حامد محمد بن محمد الغزّالی در سرّ العالمین (ص ۲۱ باب فی المقاله الرابعه فی ترتیب الخلافه)؛

16. ابن عبد البرّ در استیعاب (۱۰۹۹/۳ باب علی)؛

17. محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول (ص ۷۸ باب ۱ فصل ۵)؛

18. ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب (ص ۲۲ ح ۳۱ قوله صلی الله علیه و آله و سلم من کنت مولاه ...)؛

19. نور الدین بن صبّاغ مالکی در فصول المهمه (۲۳۸/۱ فصل ۱ فصل فی مواخاه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ...)؛

20. حسین بن مسعود بغوی در مصابیح السنه (۱۹۹/۲ کتاب الفتن باب مناقب علی بن ابی طالب)؛

21. ابو المؤیّد موفق بن احمد خطیب خوارزمی در مناقب (ص ۱۳۴ ح ۱۵۰ فصل ۱۴)؛

22. مجد الدین بن اثیر محمد بن محمد شیبانی در جامع الاصول (۴۶۸/۹ ح ۶۴۷۶ باب ۴ فرع ۲ فضائل علی بن ابی طالب)؛

23. حافظ ابو عبد الرحمن احمد بن علی نسائی در خصائص العلوی (ص ۹۴ باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم من کنت ولیه فعلی ولیه) و سنن الکبری (۴۵/۵ ح ۸۱۴۵ کتاب المناقب باب ۴ فضائل علی علیه السلام)؛

24. سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة (۹۸/۱ ح ۱۱ باب ۴)؛

25. شهاب الدین احمد بن حجر مکّی در صواعق محرقه (ص ۴۲ باب فصل ۵) و کتاب المنح الملکیه؛
26. محمد بن یزید حافظ ابن ماجه قزوینی در سنن (۴۵/۱ ح ۱۲۱ المقدمه باب ۱ فی فضائل اصحاب رسول الله فضل علی بن ابی طالب)؛

27. حافظ ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه حاکم نیشابوری در مستدرک (۱۱۹/۳ح ۴۵۷۸ کتاب معرفه الصحابه، مناقب امیر المومنین)؛

28. حافظ سلیمان بن احمد طبرانی در معجم الاوسط ( ۶۹/۳ ح ۲۱۳۱ احادیث احمد بن زهیر)؛

29. ابن اثیر جزری در اسد الغابه (۳۶۷/۱ شرح حال حبه بن جوین)؛

30. یوسف سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامّة (ص ۳۶ باب ۲ حدیث فی قوله صلی الله علیه و آله و سلم من کنت مولاه فعلی مولاه)؛

31. ابو عمر احمد بن عبد ربّه در عقد الفرید (۵۸/۵ کتاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم و خدامه، باب فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام)؛

32. علاّمه سمهودی در جواهر العقدین (۸۸/۲فصل اهل البیت باب ۴ ذکر حثه صلی الله علیه و آله و سلم الامه علی التمسک بعده بکتاب ربهم و اهل بیت نبیهم)؛

33. ابن تیمیّه احمد بن عبد الحلیم در منهاج السنّه (۳۱۹/۷ منهج ۳ فی الادله المستنده الی السنه تابع کلام الرافضی الثانی حدیث الغدیر)؛

34. ابن حجر عسقلانی در فتح الباری ( ۷۴/۷ کتاب فضائل الصحابه مناقب علی بن ابی طالب) و تهذیب التهذیب (۲۸۶/۷ رقم ۴۹۲۵ شرح حال علی بن ابی طالب)؛

35. ابو القاسم محمد بن عمر جار اللّه زمخشری در ربیع الأبرار (۸۵/۱ باب الاوقات و ذکر الدنیا و الاخره، لیله الغدیر)؛

36. ابو سعید سجستانی در کتاب الدّرایه فی حدیث الولایه؛

37. نظام الدین نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن (۱۲۹/۶ ذیل آیه ۶۷ سوره مائده)؛

38. شمس الدین ابو الخیر دمشقی در أسنی المطالب (ص ۴۹ اوائل کتاب)؛

39. فخر رازی در کتاب الأربعین (ص ۴۷۳، الحجه العاشره) گوید: اجماع نموده اند تمام امت بر این حدیث شریف.

40. مقبلی در احادیث المتواتره؛

41. سیوطی در تاریخ الخلفاء (ص ۱۶۹ باب الخلفاء الراشدون، علی بن ابی طالب، فصل فی الاحادیث الوارده فی فضله)؛

42. میر سید علی همدانی در مودة القربی (موده پنجم با استفاده از ینابیع الموده ۲۸۴/۲ ح ۸۱۲ باب ۵۶)؛

43. ابو الفتح نطزی در خصائص العلوی؛

44. خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب؛

45. جمال الدین شیرازی در کتاب الاربعین؛

46. عبد الرؤوف المناوی در فیض القدیر فی شرح جامع الصغیر (۶۹/۱ ح ۱۰ حرف الهمزه ذیل حدیث آفه الظرف الصلف ..)؛

47. محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب (۵۵/۶۴ باب ۱)؛

48. یحیی بن شرف النووی در کتاب تهذیب الاسماء و اللّغات (۳۴۷/۱ رقم ۴۲۹ شرح حال علی بن ابی طالب)؛

49. ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین (۶۳/۱ ح ۲۹ سمط ۱ باب ۹ فی بیان فضیله)؛

50. قاضی فضل اللّه بن روزبهان در ابطال الباطل؛

51. شمس الدین محمّد بن احمد شربینی در سراج المنیر؛

52. ابو الفتح شهرستانی شافعی در ملل و نحل (۱۴۵/۱ باب ۶ الشیعه، فرقه ۳، امامیه)؛

53. حافظ ابو بکر خطیب بغدادی در تاریخ خود (۳۷۷/۷ رقم ۳۹۰۵ شرح حال حسن بن علی بن سهل العاقولی)؛

54. حافظ ابن عساکر ابو القاسم دمشقی در تاریخ کبیر (۲۳۰/۴۲ رقم ۴۹۳۳ شرح حال علی بن ابی طالب)؛

55. ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (۲۰۸/۳ خطبه ۴۸ و من خطبه له علیه السلام عند المسیر الی الشام باب اخبار علی فی جیشه ...)؛

56. علاء الدین سمنانی در عروة الوثقی؛

57. سید شریف حنفی جرجانی در شرح مواقف (۳۶۰/۸ مرصد ۴ مقصد ۳)

برای نمونه و اثبات تواتر همین مقدار اسامی کافی است. بیش از سیصد نفر از اکابر علماء سنی بطرق مختلف حدیث غدیر خم و نزول آیات تبلیغ و اکمال و مناشده در رحبه و غیره را مسنداً از بیش از صد نفر از صحابه رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نقل نموده اند.

بعض از اکابر علما سنی کتاب مستقلّی در این باب نوشته اند، مانند ابو جعفر محمّد بن جریر طبری مفسّر و مورّخ معروف متوفی سال ۳۱۰در کتاب الولایة که استقلالاً در حدیث غدیر نوشته و از ۷۵طریق روایت نموده.

و حافظ ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید بن عبد الرحمن الکوفی معروف بابن عقده متوفی سال ۳۳۳ قمری در کتاب الولایه این حدیث شریف را به ۱۳۵ طریق از ۱۲۵ تن از صحابه با تحقیقات بلیغه نقل نموده است.

و ابن حدّاد حافظ ابو القاسم حسکانی متوفی ۴۹۲ در کتاب الولایة مشروحاً واقعه غدیر را با نزول آیات نقل نموده است.

میر سید علی همدانی فقیه شافعی در قرن هشتم هجری بوده، در مودت پنجم از کتاب موده القربی (با استفاده از ینابیع الموده ۲۸۴/۲ ح ۸۱۱ باب ۵۶) نوشته است که جمعیت بسیاری از صحابه در مکان های مختلفی از خلیفه عمر بن الخطّاب نقل نموده اند که گفت نصب رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم علیّا علما؛ یعنی نصب نمود رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم علی را راهنمای قوم و بعد او را به عنوان سرپرست به مردم معرفی نمود و بعد از دعا درباره دوستان و دشمنان آن حضرت، عرض کرد: اللّهم انت شهیدی علیهم؛ خدایا تو گواه منی بر ایشان. در آن حال جوان زیبائی با حسن صورت و بوی خوش پهلوی من نشسته بود به من گفت: لقد عقد رسول اللّه عقداً لا یحلّه الاّ المنافق فاحذر أن تحلّه (عهد بست پیامبر عهدی محکم که نقض این عهد نمی کند مگر منافق. پس حذر کن عمر که تو ناقض و بازکننده این گره محکم نباشی! )

عمر می گوید من به رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم عرض کردم وقتی شما درباره علی سخن می گفتید، پهلوی من جوان خوش رو و خوش بویی نشسته بود و با من چنین گفت. حضرت فرمود: انّه لیس من ولد آدم لکنّه جبرئیل اراد أن یؤکّد علیکم ما قلته فی علیّ عليه‌السلام. او از اولاد آدم نبوده، بلکه جبرئیل امین بود که تأکید نموده بر شما آنچه را که من درباره علی عليه‌السلام گفتم.

ابو حامد محمد بن محمد غزّالی در کتاب سر العالمین (ص ۲۱ باب فی المقاله الرابعه فی ترتیب الخلافه) می گوید:

 اسفرت الحجّه وجه ها و اجمع الجماهیر علی متن الحدیث عن خطبه یوم غدیر خمّ باتّفاق الجمیع و هو یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه فقال عمر بخ بخ لک یا ابا الحسن لقد اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنه؟! هذا تسلیم و رضی و تحکیم-ثمّ بعد هذا غلب الهوی لحبّ الرئاسه و حمل عمود الخلافه و عقود البنود و خفقان الهوی فی قعقعه الرایات و اشتباک ازدحام الخیول و فتح الامصار سقاهم کاس الهوی فعادوا الی الخلاف الاول (فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ) !!و لمّا مات رسول اللّه قال قبل وفاته ایتونی بدوات و بیاض (و بیضا نسخه) لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحقّ لها بعدی قال عمر دعوا الرجل فانّه لیهجر!! و قیل یهذو فاذا بطل تعلقکم بتأویل النصوص فعدتم الی الاجماع و هذا منقوض ایضا فانّ العباس و اولاده و علیّا و زوجته و اولاده لم یحضروا حلقه البیعه و خالفکم اصحاب السقیفه فی مبایعه الخزرجیّ ثمّ خالفهم الانصار (خلاصه مطلب این که پیامبر بعد از انجام مناسک در حجه الوداع همه مسلمین را در غدیر خم جمع نمود و برای امیرالمومنین علیه السلام بیعت گرفت و عمر این مقام را به امیرالمومنین علیه السلام تبریک گفت که ظاهر آن راضی بودن به این امر است اما بعد هواپرستی و حب ریاست باعث شد این عهد و پیمان نادیده گرفته شود. زمانی که پیامبر قبل از وفاتش خواست این مطلب را مکتوب نماید و در خواست قلم و دوات نمود عمر گفت: پیامبر را رها کنید زیرا او (نعوذ بالله) هذیان می گوید. زمانی که دلیلی از سنت بر خلافت ابوبکر وجود نداشت به اجماع تمسک شد در حالی که اجماعی محقق نشده بود زیرا عده ای از بزرگان اصحاب و اهل بیت پیامبر مانند عباس و فرزندانش و علی و همسرش و اولادش در میان بیعت کنندگان نبودند هم چنین عده ای از انصار نیز حاضر به بیعت نشدند.)

آیا سزاوار بود یک چنین عهد و پیمان محکمی را که رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به امر خدای تعالی با آن مردم بست، دو ماه نگذرد، نقض عهد نموده و بیعت را بشکنند و روی هوا و هوس، حق را به پشت سر اندازند و آتش به در خانه اش ببرند و شمشیر به رویش بکشند، اهانتها نمایند و به اکراه و اجبار و جنجال و اهانت و تهدید برای بیعت دیگری به مسجد ببرند؟

غصب فدک

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۱۴-۵:۱۱:۳۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۲:۴۲
    • کد مطلب:22356
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 275

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

یکی از جرایم دستگاه خلافت جریان غصب فدک از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است. بعد از فتح قلاع خیبر در سال هفتم، بزرگان و مالکین فدک و عوالی خدمت رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم آمدند و قرار داد صلحی امضاء نمودند که نصف تمام فدک برای آن حضرت و نصف دیگر مال خودشان باشد. چنانچه یاقوت حموی صاحب معجم البلدان در فتوح البلدان (۲۳۸/۴ باب الفاء و الدال و ما یلیهما، فدک) و احمد بن یحیی بلاذری بغدادی متوفی سال ۲۷۹ در تاریخ خود (فتوح البلدان ص ۲۵ فتح فدک) و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (۲۱۰/۱۶ نامه ۴۵ ذکر ما ورد من السیر و الخبار فی امر فدک فصل ۱) نقلاً از ابو بکر أحمد بن عبد العزیز جوهری و محمد بن جریر طبری در تاریخ کبیر (۳۰۲/۲ حوادث سنه ۷ هجری غزوه خیبر) و دیگران از محدثین و مورخین آن را ثبت نموده اند.

بعد از برگشتن به مدینه ، جبرئیل آیه ۲۸ سوره بنی اسرائیل را آورد که «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً»

رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم تأمل نمود که ذوی القربی کیست و حق آنها چیست؟ جبرئیل مجدداً شرفیاب گردیده و عرض کرد، خداوند می فرماید: ادفع فدکا إلی فاطمه؛ فدک را به فاطمه عليه‌السلام واگذار کن. رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فاطمه سلام الله علیها را طلبید و فرمود: خداوند مرا امر فرموده فدک را به شما واگذار کنم فلذا در همان  مجلس فدک را به فاطمه واگذار نمود.

ثعلبی در تفسیر کشف البیان (۹۵/۶ ذیل آیه ۲۶ سوره اسراء) و جلال الدین سیوطی در در المنثور (۳۲۰/۴ یل آیه ۲۶ سوره اسراء) از حافظ ابن مردویه أحمد بن موسی مفسر معروف متوفی سال 352 از ابی سعید خدری و حاکم ابو القاسم حسکانی (شواهد التنزیل ۴۴۲/۱ ح ۴۷۳ ذکر ما نزل فیهم من القرآن ...، ذیل آیه ۲۶ سوره بنی اسرائیل) و ابن کثیر عماد الدین اسماعیل ابن عمر دمشقی فقیه شافعی در تاریخ و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۳۹ ینابیع المودة (۳۵۸/۱ ح ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ باب ۳۹) از تفسیر ثعلبی و جمع الفوائد و عیون الاخبار نقل می کنند که «لمّا نزلت و آت ذا القربی حقّه دعا النبیّ صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فاطمه فأعطاها فدک الکبیر»

حافظ ابن مردویه (مناقب ابن مردویه ص ۱۹۶ ح ۲۷۰ فصل ۲۰ حب النبی ایاها و حبها له) و مولی علی متقی در کنز العمال (۷۶۷/۳ ح ۸۶۹۶ کتاب الاخلاق من قسم الافعال، باب ۱ صله الرحم) و در حاشیه مختصری که در مسند امام احمد بن حنبل (منتخب کنز العمال باب صله الرحم و الترغیب فیها (در حاشیه مسند احمد ۲۲۸/۱ مسند عبد الله بن عباس)) نوشته و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۲۷۵/۱۶ نامه ۴۵ ذکر ما ورد من السیر و الاخبار فی امر فدک فصل ۳) از طرق مختلفه غیر از طریق ابی سعید خدری نقل نموده اند که وقتی این آیه شریفه نازل شد، پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فدک را به فاطمه عليه‌السلام واگذار نمود.

تا رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم حیات داشت فدک در تصرف حضرت فاطمه عليها‌السلام بود. حضرت زهرا سلام الله علیها آن را اجاره می داد. زمانی که اجاره به آن حضرت پرداخت می شود ایشان به اندازه قوت خود و فرزندانش بر می داشت و بقیه را در میان فقراء بنی هاشم و زائد آن را به سایر فقرا و ضعفا به میل خود تقسیم می نمود.

بعد از رحلت رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم مأمورین خلیفه ملک را از تصرف مستأجرین حضرت زهرا سلام الله علیها بیرون آورده و ضبط نمودند!

اهانت عمر به رسول خدا

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۱۴-۵:۱۱:۳۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۲:۴۸
    • کد مطلب:22358
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 283

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

نسبت هذیان به پیامبر در مرض موت توسط خلیفه دوم نشان از این است که نسبت به پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم ایمان نداشته است.

پاسخ: نسبت هذیان موجب اهانت به پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم ندارد. این قبیل امور از عوارض جسمانی بشریت است؛ گاهی که مرض بر انسان غلبه نماید، حرفهای نا به جایی می زند که از آنها تعبیر بهذیان می نمایند و در این غرایز جسمانی فرقی بین پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و سایر مردم نخواهد بود.

اشکال: یکی از صفات انبیاء که تا لحظه مرگ به آن متصف هستند صفت عصمت است خصوصا عصمت در اموری که مربوط به هدایت و ارشاد عباد باشد. در این جریان نیز قصد پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم نوشتن وصیت برای جلوگیری از گمراهی امت است. خداوند در وصف پیامبر اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم می فرماید: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی»، (هر آن چه پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم می گوید وحی است) «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»، (هر آن چه را پیامبر می آورد اخذ کنید و بگیرید) «وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» (خدا و رسول را اطاعت کنید) بنابراین منع نمودن از آوردن دوات و کاغذ و مانع شدن از نوشته آن حضرت که اسباب هدایت امت گردد، مخالفت پروردگار بوده است.

هم چنین کلمه هذیان، مسلّماً دشنامی آشکار بوده است خصوصا با کلمه رجل که موجب اهانت شدید است. اگر از گوشه مجلس ما کسی به شما اشاره کند و بگوید که این مرد هذیان می گوید، برداشت شما از این جمله چیست، با اینکه ما و شما معصوم نیستیم و ممکن است هذیان هم بگوییم؟

پاسخ: این عمل خلیفه بر فرض که خطا باشد چون از روی اجتهاد برای حفظ دین بوده است قابل گذشت است.

اشکال: اولا در آن زمان عمر هنوز خلیفه نبوده است.

ثانیا اجتهاد در جایی است که حکم بدون آن قابل دسترسی و معلوم نباشد اما در جایی که معصوم حضور دارد یا دلیل واضح و روشنی از آیات و روایات بر مسئله وجود دارد اعمال اجتهاد باطل است. در این قضیه نیز بر فرض که خلیفه اجتهاد کرده باشد با حضور پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم اجتهادش باطل است.

ثالثا آیا حفظ دین بر عهده پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بوده یا کسی مانند عمر؟ آیا این احتمال منطقی است که وصیت پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم موجب نابودی شریعت است تا عمر با منع از آن موجب حفظ آن شود.

پاسخ: شاید خلیفه از اوضاع و احوال پی برده بود که اگر رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم چیزی بنویسد، موجب اختلاف و فتنه می شود. لذا از آوردن دوات و کاغذ نموده است. شاهد این خیر خواهی هم این است که بعد از آن گفته حسبنا کتاب الله؛ کتاب خدا برای ما کافی است و احتیاجی به نوشته رسول خدا نیست.

اشکال: لازمه این مطلب این است که پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم که معصوم از خطا بوده است توجهی به صلاح و فساد امت نداشته و تشخیص نداده است که وصیت موجب فتنه است اما خلیفه نسبت به صلاح و فساد امت خود را از پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم داناتر می دانسته است. در حالی که خداوند می فرماید: «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً»

(هیچ مرد و زن مؤمن را در کاری که خدا و رسول صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم حکم کنند، اراده و اختیاری نیست و هر کس نافرمانی خدا و رسول صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم کند دانسته به گمراهی سختی افتاده است)

این ادعا که «حسبنا کتاب الله» نیز نشان از عدم معرفت کافی به کتاب است زیرا قرآن کتابی موجز است که به تنهایی نیاز مسلمانان را بر طرف نمی کند و نیاز به مفسر دارد.

اگر قرآن برای امت کافی بود چرا قرآن پیروی از پیامبر را لازم دانسته و امر کرده است که مسلمانان باید در امور خود به ایشان مراجعه نمایند؟ «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» (و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند، قطعاً از ميان آنان كسانى‏اند كه [مى‏توانند درست و نادرست‏] آن را دريابند)

اگر قرآن کافی بود چرا خداوند می فرماید: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (اگر نمی دانید از اهل ذکر سوال کنید)

هم چنین پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در موارد متعددی امر به تمسک به قرآن و اهل بیت خود نموده اند: انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ان تمسکتم بهما فقد نجوتم - لن تضلّوا ابدا.

قطب الدین شافعی شیرازی از علماء اهل تسنن در کشف الغیوب گوید: این امر مسلم است که راه را بی راهنما نتوان پیمودن، و تعجب می نمائیم از کلام خلیفه عمر که گفته چون قرآن در میان ما هست به راهنما احتیاجی نیست این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید چون کتب طب در دست هست، احتیاجی به طبیب نمی باشد! بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است؛ چه آنکه هر کس از کتب طبیّه نتواند سر در آورد، قطعاً باید رجوع نماید به طبیبی که عالم به آن علم است.

جای تعجب است که در زمان وصیت ابوبکر عمر مانع او نشد و دم از حسبنا کتاب الله نزد.

درخواست شاهد از ذو الید

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۱۴-۵:۱۱:۳۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۲:۵۵
    • کد مطلب:22359
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 281

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

در جریان فدک ابوبکر از حضرت فاطمه سلام الله علیها نسبت به مالکیت آن شاهد خواست. اولا در خواست شاهد از کسی که مال را در اختیار دارد خلاف شرع است. در عین حال آن حضرت، ام ایمن و امیرالمومنین و حسنین علیهم السلام را شاهد آورد. چرا ابوبکر شهادت آن‏ها را نپذیرفت؟

پاسخ: ابوبکر باید مطابق دستور شرع عمل می‏کرد. آیه شهادت عمومیت دارد که برای اثبات مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و دو زن یا چهار زن که به منزله دو مرد است شهادت بدهند.

اشکال: اشکالی در عمومیت آیه نیست اما هر عامی قابل تخصیص است. از جمله مواردی که از عموم آیه استثناء شده است جریان خزیمه ذو الشهادتین است که شیعه و سنی آن را نقل کرده‏اند. مرد عربی بر علیه پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم ادعایی کرد که خزیمه به نفع پیامبر شهادت داد و شهادت او به تنهایی مورد قبول واقع شد و پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم او را ذو الشهادتین نامید که شهادت او را برابر شهادت دو شاهد عادل قرار داد. جایی که خزیمه یک فرد مؤمن صحابی از امت مخصّص آیه واقع شود، علی و فاطمه عليهما‌ السلام که به نصّ آیه تطهیر، صاحب مقام عصمت بوده‏اند، اولی به استثناء نیستند؟ به نقل عده‏‌ای از محدثین و مفسرین اهل سنت در آیات متعددی خداوند متعال حضرت علی علیه السلام را صدیق خوانده است. رد شهادت کسی که خداوند او را صدیق خوانده رد بر شهادت خداوند متعال است.

خطیب بغدادی در تاریخ خود (۳۲۱/۱۴ رقم ۷۶۴۳ شرح حال یوسف بن محمد المودب) و حافظ ابن مردویه در مناقب (ص ۱۱۳ ح ۱۳۲-۱۴۳ فصل ۸) و دیلمی در فردوس (۲۳۰/۳ ح ۴۶۷۸ باب القاف ذکر فصول من ذوات الالف و اللام) و حافظ هیثمی در مجمع الزوائد (۲۳۵/۷ کتاب الفتن باب فیما کان فی الجمل و صفین و غیرهما) و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة (۷۳/۱ فصل اتمام الحرب) و حاکم أبو عبد اللّه نیشابوری در مستدرک (۱۳۴/۳ ح ۴۶۲۸-۴۶۲۹ کتاب معرفه الصحابه باب مناقب امیرالمومنین) و طبرانی در معجم الاوسط (۴۵۵/۵ ح ۴۸۷۷ احادیث عباد بن سعید) و خطیب خوارزمی در مناقب (ص ۱۰۴ ح ۱۰۷ فصل ۸) و فخر رازی در تفسیر ( ۲۰۵/۱ ذیل سوره فاتحه باب ۴ مساله ۹ حجت ۵) و سیوطی در جامع الصغیر (۱۷۲/۲ ح ۴۴۱۲) و ابن حجر مکی در صواعق (ص ۱۲۴ باب ۹ فصل ۲ حدیث الحادی و العشرون) نقلا از اوسط از امّ سلمه و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة (۲۶۹/۱ ح ۱ باب ۲۰) و نیز در تاریخ الخلفاء (ص ۱۷۳ شرح حال علی بن ابی طالب) و در فیض القدیر (۴۷۰/۴ ح ۵۵۹۴ باب العین) از ابن عباس و در مناقب السبعین ( ۲۴۵/۲ ح ۶۸۷ باب ۵۶ الحدیث الرابع و الاربعون) از صاحب فردوس و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب (ص ۲۶۵ باب ۶۲) بعضی از ام سلمه بعضی از عایشه و بعضی از محمّد بن ابی بکر از رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم روایت نموده‌‏اند که فرمود: علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض. علی با قرآن است و قرآن با علی است از یکدیگر جدا نمی‏شوند تا این که در کنار حوض کوثر بر من وارد می‏شوند.

برخی به این عبارت نقل نمودند: که الحقّ لن یزال مع علیّ و علیّ مع الحقّ لن یختلفا و لن یفترقا. دائما حق با علی است و علی با حق است و از یکدیگر جدا نمی‏شوند.

ابن حجر در صواعق اواخر فصل دوم از باب ۹ (ص ۱۲۶) نقل می‏‌نماید که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در مرض موت فرمود: انی مخلّف فیکم کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، ثم اخذ بید علیّ فرفعها، فقال هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض فاسئلهما ما خلفت فیهما.

و نیز عموما نقل می نمایند که فرمود: علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار.

و سبط ابن جوزی در تذکرة خواص الامة (ص ۳۵ باب ۲ فی ذکر فضائل علی حدیث فی قوله من کنت مولاه فعلی مولاه) ضمن حدیث غدیر نقل می نماید که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: و ادر الحقّ معه حیثما دار و کیف ما دار.

آنگاه اظهار نظر نموده و گوید: فیه دلیل علی انّه ما جری خلاف بین علی عليه‌السلام و بین احد من الصحابه الاّ و الحقّ مع علی عليه‌السلام. این روایت دلیل بر این است که در هر اختلافی که بین علی علیه السلام و صحابه رخ دهد حق با علی علیه السلام است.

و نیز در موارد متعدده و به عبارات مختلفه، خاتم الانبیاء صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم می فرمود: من اطاع علیا فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع اللّه و من انکر علیّا فقد أنکرنی و من انکرنی فقد انکر اللّه.

(مستدرک حاکم ۱۳۱/۳ ح ۴۶۱۷ کتاب معرفه الصحابه و من مناقب امیرالمومنین علی بن ابی طالب

کنزل العمال ۶۱۴/۱۱ ح ۳۲۹۷۳ کتاب الفضائل باب ۳ فصل ص فضائل علی بن ابی طالب

تاریخ مدینه دمشق ۲۷۰/۴۲ رقم ۴۹۳۳ شرح حال علی بن ابی طالب

ریاض النضره طبری ۱۲۳/۳ باب ۴ فصل ۶ فی خصائصه ذکر اختصاصه ان من آذاه)

و أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم شهرستانی در ملل و نحل (۳۳/۱ مقدمه ۴ اول شبهه وقعت فی المله الاسلامیه و کیفیه انشعابها) نقل می نماید که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: لقد کان علیّ علی الحق فی جمیع احواله یدور الحق معه حیث دار.

آیا انکار و اعتراض به علی عليه‌ السلام با این همه اخبار صریحه، انکار و اعتراض و اهانت بر خدا و رسول و تخلف از حق و حقیقت نبوده است؟! مگر نه این است که ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه روایت می نمایند که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم صریحاً فرمود: من اکرم علیّاً فقد اکرمنی و من اکرمنی فقد اکرم اللّه و من اهان علیّا فقد اهاننی و من اهاننی فقد اهان اللّه؟ هر کس علی را گرامی دارد مرا گرامی داشته و هر کس مرا گرامی دارد خدا را گرامی داشته است و هر کس که به علی اهانت نماید به من اهانت کرده است و هر کس به من اهانت کند به خداوند اهانت نموده است.

علاوه بر اینها، خداوند علی عليه‌السلام را در آیه ۱۷ سوره هود صریحاً شاهد و گواه پیامبر قرار داده و می فرماید: «أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ»

قریب به ۳۰ حدیث در این موضوع از اکابر علمای اهل سنت نقل شده است. مانند امام ابو اسحاق ثعلبی ۳ حدیث در تفسیرش (۱۶۲/۵ ذیل آیه ۱۷ سوره هود) و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور (۵۸۶/۳ ذیل آیه) از ابن مردویه و ابن ابی حاتم و ابو نعیم و نیز ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین (۳۴۱/۱ ح ۲۶۲ باب ۶۳ سمط ۱) بسه سند و سلیمان بلخی حنفی (۲۹۴/۱ ح ۳ و ۴ باب ۲۶) از ثعلبی و حموینی و خوارزمی و ابو نعیم و واقدی و ابن مغازلی از ابن عباس و جابر بن عبد اللّه و دیگران نقل کرده‌‏اند. هم چنین حافظ ابو نعیم اصفهانی (ما نزل من القرآن فی علی ذیل آیه) به سه طریق و طبری (جامع البیان ۲۲/۷ ح ۱۳۹۴۵ و ۱۳۹۵۸ ذیل آیه) و ابن مغازلی فقیه شافعی (مناقب ص ۲۷۰ ح ۳۱۸ قوله تعالی «افمن کان علی ...») و ابن ابی الحدید معتزلی (شرح نهج البلاغه ۲۸۷/۲ خطبه ۳۷ و من کلام له علیه السلام یجری مجری الخطبه، الاخبار الوارده عن معرفه الامام علی بالامور الغیبیه) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایت الطالب (ص ۲۳۵ باب ۶۲ فی تخصیص علی علیه السلام بمائه منقبه ...) و بسیاری دیگر از علماء اهل سنت این عقیده را دارند و به مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات نوشته اند که مراد از شاهد در این آیه، علی بن أبی طالب عليه‌السلام است و خطیب خوارزمی در مناقب (ص ۲۷۸ ح ۲۶۷ فصل ۱۷ فی بیان منا نزل من الآیات فی شانه) گوید: از ابن عباس پرسیدند مراد از شاهد کیست؟ گفت: هو علی یشهد للنبیّ و هو منه او علی است که شهادت برای پیامبر داده و آن (بزرگوار) از پیامبر است.

(تذکره الخواص ص ۲۵ باب ۲ فی ذکر فضائله

تاریخ مدینه دمشق ۳۶۰/۴۲ رقم ۴۹۳۳ شرح حال علی بن ابی طالب

کنز العمال ۴۳۹/۲ ح ۴۴۳۹-۴۴۴۱ کتاب الاذکار باب فی القرآن فصل فی فضائل السوره و الآیات سوره هود

شواهد التنزیل ۳۵۹/۱ ح ۳۷۲ ذیل آیه)

پس بنابر دلایل و اخبار معتبره بر امت واجب بوده است شهادت علی عليه‌السلام را که خداوند او را شاهد بر پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم قرار داده قبول نمایند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۲۸۴/۱۶ نامه ۴۵ و من کتاب له علیه السلام الی عثمان بن حنیف فصل ۳ فی ان فدک هل صح کونها ...)نقل می نماید که از علی بن الفارقی، مدرّس مدرسه غربی بغداد سؤال نمودم: أ کانت فاطمه صادقه قال نعم؛ آیا فاطمه (در ادعای خود) راست گو بود؟ گفت: بلی. گفتم: در صورتی که راستگو بود، پس چرا خلیفه فدک را باو واگذار نکرد؟! تبسمی نموده کلام لطیف و مستحسنی گفت که خلاصه اش این بود که اگر آن روز به مجرد ادعا، فدک را به فاطمه عليه‌السلام واگذار می کرد، فردا می آمد ادعای خلافت را برای شوهرش می کرد، آنگاه خلیفه ناچار بود حق را واگذار نماید، چون که قبلاً تصدیق صداقت او را نموده بود.(1)انتهی کلامه.

از جمله دلایلی که اهل سنت بر حجیت خبر واحد عدل صحابی اقامه می‏کنند خبر جابر بن عبد اللّه انصاری است که ادعا کرد پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم وعده داده بود از مال بحرین به من بدهد، اگر خلیفه اجراء کننده دستور شرع بود چرا بدون آنکه ایرادی بگیرند و شاهد بطلبند ۱۵۰۰ دینار از مال مسلمانان، یعنی از بیت المال به او دادند؟

چنانچه شیخ الاسلام حافظ ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی در فتح الباری فی شرح صحیح البخاری فی باب من یکفل عن میّت دینا (۴۷۵/۴ ح ۲۲۹۶ کتاب الکفاله) می گوید: انّ هذا الخبر فیه دلاله علی قبول خبر العدل من الصحابه و لو جرّ ذلک نفعا لنفسه لانّ ابا بکر لم یلتمس من جابر شاهدا علی صحّه دعواه. این خبر دلالت می‏کند که خبر عدل صحابی مورد قبول است حتی اگر به نفع خودش باشد زیرا ابوبکر از جابر شاهدی بر صحت ادعایش درخواست نکرد.

همین خبر را مبسوط‌تر بخاری در صحیح خود (۲۰۵/۳ ح ۵۲۹ کتاب الکفاله کتاب من یکفل عن میت دینا و در ۵۳۰/۴ ح ۱۳۳۲ کتاب الجزیه باب ما اقطع النبی صلی الله علیه و آله و سلم ...) نقل نموده است.

و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء در فصل خلافت أبی بکر و آنچه واقع شده در خلافت او (ص ۷۹)، همین قضیّه جابر را نقل نموده.

اگر نظر خصوصی در کار نبوده به همان جهتی که بر ابی بکر جایز بود بر خلاف آیه شهادت عمل نماید و بدون شاهد از اموال مسلمین به جابر بدهد لازم بود ادّعای حضرت فاطمه سلام الله علیها را قبول نموده، فدک را به او رد نمایند.

منع خمس از اهل بیت

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۳-۱۱:۳۱:۱۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۳:۲
    • کد مطلب:22360
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 272

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

از جمله اموال و حقوق ضایع شده اهل بیت علیهم السلام، حق ثابت خمس مؤکد به آیه شریفه قرآن بوده که چون خداوند صدقات را به رسول اللّه و آل طاهرین آن حضرت عليهما‌السلام حرام نموده، به اجماع جمهور امت، باب خمس را بر روی آن‏ها باز و صریحا در آیه ۴۱ از سوره انفال فرموده: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ» تا افراد و ذراری آن حضرت تا قیامت در رفاه و آسایش باشند و احتیاجی به رعایای خود پیدا ننمایند ولی بعد از وفات آن حضرت از این جهت هم عترت و اهل بیت آن حضرت را تحت فشار قرار دادند.

ابی بکر به اتفاق هم دستان خود خمس را از آنها سلب نمود و گفتند: خمس باید به مصرف تجهیزات جنگی و خرید اسلحه و لوازم حرب برسد؛ فلذا دست آنها از همه جا کوتاه شد؛ چه آن که صدقات بر آنها حرام بود، خمس را هم از آنها منع نمودند؛

چنانچه شافعی در کتاب الامّ (۱۰۶/۲ کتاب قسم الصدقات باب العله فی القسم) در این باب گوید: و امّا آل محمد الذین جعل لهم الخمس عوضا من الصدقه فلا یعطون من الصدقات المفروضات شیئا قلّ او کثر لا یحلّ لهم ان یأخذوها و لا یجزی عمن یعطیهموها اذا عرفهم؛ تا آنجا که گوید: و لیس منعهم حقهم فی الخمس یحلّ لهم ما حرّم علیهم من الصدقه. (به آل محمد که خداوند خمس را در عوض صدقه برای آنها معین نموده، نباید از صدقات واجبه کم یا زیاد به آنها داده شود و بر آنها حلال نیست که اخذ صدقه نمایند و برای کسانی که آنها را بشناسند، دادن صدقه به آنها کفایت از دین آنها نمی نماید.

و منع نمودن حق خمس را از آنها (یعنی از بنی هاشم) سبب حلیت صدقه محرمه بر آنها نمی شود.)

و از زمان خلافت عمر بن الخطّاب به عذر آنکه خمس زیاد شده، نتوان همه را به ذوی القربی داد، بلکه باید به مصرف تهیه وسایل حربیه برسد، دست آنها را از حق ثابت خود کوتاه و تا به امروز آنها را محروم از حق مسلّم خدا داده نمودند.

جلال الدین سیوطی در درّ المنثور (۳۳۵/۳ ذیل آیه ۴۱ انفال) و طبری (جامع البیان ۱۰/۶ ذیل آیه ۴۱ انفال) و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان (۳۵۷/۴ ذیل آیه) و جار اللّه زمخشری در کشّاف (۲۱۴/۲ ذیل آیه) و قوشچی در شرح تجرید (ص ۳۷۴ مقصد ۵ فی الامامه) و نسایی در کتاب الفیء (۴۷/۳ ح ۴۴۴۵ کتاب الخمس باب ۱) و دیگران همگی اقرار دارند که این بدعت بعد از رسول خدا به دست سیاستمداران برای پیشرفت مقاصد خود عملی شد!!

پاسخ: منع خمس توسط ابی بکر و عمر برای کمک به مسلمین از روی اجتهاد و إعمال نظر بوده است و اجتهاد برای مجتهد جایز است.

اجتهاد در مقابل نص قرآن و سنت باطل است. آیا می‏توان به بهانه اجتهاد، رأی و نظر ابی بکر و عمر را در مقابل آیه و عمل رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم قرار داد؟

نارضایتی حضرت زهرا علیها السلام از خلفاء

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۳-۱۱:۳۱:۱۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۳:۹
    • کد مطلب:22361
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 301

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

بخاری (صحیح بخاری ۲۵۲/۵ ح ۷۰۴ کتاب المغازی باب غزوه خیبر) و مسلم (۱۳۸۰/۳ ح ۵۲ کتاب الجهاد و السیر باب قول النبی صلی الله علیه و آله لانورث ما ترکنا فهو صدقه) نوشته اند:  فوجدت ای فغضبت فاطمه علی ابی بکر فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت فلما توفیت، دفنها زوجها علیّ لیلا و لم یؤذن بها ابا بکر و صلّی علیها. (فاطمه (عليها السلام) در حال خشم ابی بکر را ترک نموده و بر او غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود. آنگاه امیر المؤمنین علی عليه‌السلام بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمود و ابی بکر را اعلام نداد که بر جنازه حاضر شود و نماز بر جنازه آن حضرت بگذارد.)

و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب (ص ۳۷۰ باب ۹۹) همین خبر را نقل نموده و نیز ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری در الامامة و السیاسة (۲۰/۱ کیف کانت بیعه علی بن ابی طالب) آورده که فاطمه عليها السلام در بستر بیماری به ابی بکر و عمر فرمود: انّی اشهد اللّه و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی لئن لقیت النبی لاشکونّکما. و نیز در همان کتاب نوشته است: غضبت فاطمه من ابی بکر و هجرته الی ان ماتت.

در مقابل این اخبار، احادیث دیگری در کتب معتبره اهل سنت ثبت است که اذیت فاطمه اذیت خدا و پیغمبر است. از قبیل خبر معروفی که عموم اهل سنت مانند امام احمد در مسند (۳۲۳/۴ و ۳۲۸ مسند مسور بن مخرمه) نقل نموده اند که رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم مکرر می فرمود: فاطمه بضعه منّی و هی نور عینی و ثمره فؤادی و روحی التی بین جنبی، من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللّه و من اغضبها فقد اغضبنی یؤذینی ما آذاها.

(سیر اعلام النبلاء ذهبی ۱۱۹/۲ رقم ۱۸ شرح حال فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله

سنن ابن ماجه ۶۴۴/۱ ح ۱۹۹۸ کتاب النکاح باب ۵۶ الغیره

عون المعبود عظیم آبادی ۵۶/۶ ح ۲۰۷۱ کتاب النکاح باب مایکره ان یجمع بینهن من النساء

اسد الغابه ابن کثیر ۵۲۱/۵ کتاب النساء شرح حال فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله

الاصابه ابن حجر عسقلانی ۲۶۵/۸ کتاب النساء حرف الفاء رقم ۱۱۵۸۷ شرح حال فاطمه الزهرا

تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی ۳۹۲/۱۲ کتاب النساء حرف الفاء رقم ۹۰۰۵ شرح حال فاطمه الزهرا بنت رسول الله صل الله علیه و آله

تفسیر القرآن العظیم ابن اثیر ۲۲۲/۳ ذیل آیه ۱۰۱ مومنون

سنن الکبری نسائی ۹۷/۵ ح ۸۳۷۰ کتاب المناقب مناقب فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله

سنن الکبری بیهقی ۲۰۱/۱۰ کتاب الشهادات باب من قال لانجوز شهاده الوالد ...

کنز العمال متقی هندی ۱۱۱/۱۲  ح ۳۴۲۴۱ باب ۵ فی فضل اهل البیت فصل ۲ فاطمه رضی الله عنها

المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری ۱۷۳/۳ ح ۴۷۵۱ کتاب معرفه الصحابه ذکر مناقب فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله

ابن حجر عسقلانی در اصابه ضمن ترجمه حالات حضرت فاطمه عليها‌السلام از صحیحین بخاری و مسلم نقل نموده که رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فاطمة بضعه منّی یؤذینی ما آذاها و یریبنی ما ارابها.

و محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح (۸۳/۵ ح ۲۳۲ و ۲۷۸ کتاب فضائل اصحاب النبی باب مناقب فاطمه) از مسور بن مخرمه نقل نموده که رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فاطمه بضعه منّی فمن اغضبها فقد اغضبنی.

از این قبیل اخبار در کتب معتبره اهل تسنن مانند صحیحین بخاری و مسلم (۱۹۰۳/۴ ح ۹۴ کتاب فضائل الصحابه، فضايل فاطمه) و سنن ابی داود (۲۲۶/۲ ح ۲۰۷۱ کتاب النکاح باب ما یکره ان یجمع بینهن من النساء) و ترمذی (الجامع الصحیح ص ۱۰۰۶ ح ۳۸۷۶ کتاب المناقب باب فضل فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله) و مسند امام احمد بن حنبل (۳۲۸/۴ مسند مسور بن مخرمه) و صواعق ابن حجر (ص ۱۹۰ ح ۵ باب ۱۱ فصل ۳) و ینابیع المودة شیخ سلیمان بلخی حنفی (۹۸/۲ ح ۲۴۴ باب ۵۶) و دیگران در فضائل فاطمه عليها‌السلام بسیار رسیده است. چگونه این اخبار را جمع می کنید با آن اخباری که فاطمه عليها ‌السلام از آنها غضبناک و ناراضی از دنیا رفت؟

پاسخ: این اخبار صحیح است، ولی درباره علی -کرم اللّه وجهه- رسیده که چون خواست دختر ابی جهل را به عقد خود درآورد، رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بر او غضبناک شد، فرمود: هر کس فاطمه عليها‌السلام را بیازارد مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد، مغضوب خداست.

اشکال: اولاً علمای اهل سنت تصدیق نموده اند که علی عليه ‌السلام مشمول آیه تطهیر است یعنی از هر رجس و کثافت و لهو و لعب و اخلاق رذیله منزّه و مبرّا می باشد.

و دیگر آنکه در آیه مباهله خداوند او را به منزله نفس پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم خوانده است.

از طرف دیگر، باب علم رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بوده است که به خوبی از قرآن و احکام و دساتیر آن خبر داشته و می دانسته که خداوند در آیه 53 سوره احزاب فرموده: «وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ».

چگونه ممکن است عقل باور کند آن حضرت مرتکب عملی شود که رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم را آزرده خاطر و غضبناک گرداند و چگونه عقل باور کند که مجسمه خلق عظیم، بر محبوب خدا غضب کند؟ آن هم در یک امر مباحی که خدا در قرآن مجید در آن امر تبعیضی قائل نشده و امر نکاح به حکم آیه ۳ سوره نساء «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» بین انبیا و اوصیا و جمیع امت مشترک است.

پس هر انسان عاقل، بعد از تفکر و تحقیق می فهمد که این حدیث از موضوعات امویها می‏باشد که علمای اهل سنت هم اعتراف به این معنا دارند.

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه ( ۶۳/۴ خطبه ۵۶ و من کلام له لاصحابه فصل فی ذکر الاحادیث الموضوعه فی ذم علی) از استادش ابی جعفر اسکافی بغدادی در این باب بیانی دارد و گوید: معاویة بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را معین نموده بود که جعل اخبار قبیحه درباره علی عليه‌السلام بنمایند و آن حضرت را مورد طعن و مذمت قرار دهند تا مردم از آن بزرگوار بیزاری جویند. از جمله آنها ابو هریره و عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه و از تابعین عروة بن زبیر بود و به بعض از آن اخبار مجعوله هم اشاره نموده تا می رسد به نام ابو هریره می‏گوید: ابو هریره کسیست که روایت نموده حدیثی را که مضمون آن این است که علی عليه‌السلام دختر ابی جهل را در حیات رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم خواستگاری نمود، آن حضرت بر او غضب نمود و بالای منبر فرمود: جمع بین دوست خدا و دشمن خدا نمی شود؛ فاطمه عليه ‌السلام پاره تن من است، کسی که او را اذیت نماید، مرا اذیت نموده. کسی که می خواهد دختر ابی جهل را بگیرد باید از دختر من دوری نماید!!

آنگاه ابو جعفر اسکافی گوید: و الحدیث مشهور من روایه الکرابیسی؛ زیرا هر روایت بی اساسی را کرابیسی می خوانند.

و ابن ابی الحدید گوید: «این حدیث در صحیحین بخاری و مسلم از مسور بن مخرمة الزهر روایت شده» و سید مرتضی علم الهدی (که از اکابر مفاخر محققین علمای شیعه می باشد) در کتاب تنزیه الانبیاء و الائمه گوید: «این روایت از حسین کرابیسی رسیده و او مشهور است به انحراف از اهل بیت طهارت عليهم‌السلام و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان جلیل بوده است و روایت او مورد قبول نمی باشد.»

زیرا بنابر اخبار متکاثره ای متفق بین شیعه و سنی مبغض علی عليه‌السلام منافق است و منافق به حکم قرآن اهل آتش می باشد. پس روایت او مردود است.

به علاوه اخبار در مذمت ایذا کنندگان به فاطمه عليها‌السلام فقط اختصاص به نقل از کرابیسی یا ابو هریره در خطبه ساختگی دختر ابی جهل نمی باشد، بلکه اخبار بسیاری در این موضوع وارد است از جمله خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب و میر سید علی همدانی شافعی در مودّت سیزدهم از مودة القربی (با استفاده از ینابیع الموده ۳۳۲/۲ ح ۹۷۰ باب ۵۶) و نیز خوارزمی در مقتل الحسین ص ۱۰۰ ح ۲۳ حزء ۱ فصل ۵ فی فضائل فاطمه الزهرا حدیثی از سلمان نقل می نماید که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: حبّ فاطمة ینفع فی مائة من المواطن ایسر تلک المواطن الموت و القبر و المیزان و الصراط و الحساب؛ فمن رضیت عنه ابنتی فاطمة رضیت عنه و من رضیت عنه رضی اللّه عنه و من غضبت علیه ابنتی فاطمة غضبت علیه. و من غضبت علیه غضب اللّه علیه ویل لمن یظلمها و یظلم بعلها علیّاً و ویل لمن یظلم ذرّیتهما و شیعتهما!

(دوستی فاطمه عليها‌السلام نفع و فایده می بخشد در صد موضع و مکان که آسان ترین آنها مرگ است و قبر و میزان و صراط و حساب. پس کسی که راضی باشد دختر من فاطمه عليها‌السلام از او، من از او راضی هستم و کسی که من از او راضی باشم، خدا از او راضی می باشد و کسیرا که فاطمه عليها‌السلام بر او غضب نماید، من بر او غضبناک می باشم و بر هر کس من غضبناک باشم، خداوند بر او غضبناک است. وای بر آن کس که ظلم کند به فاطمه عليها‌السلام و وای بر کسی که ظلم کند بر شوهر و همسرش عنی و وای بر کسی که ظلم کند بر ذریه و شیعیان علی و فاطمهعليهما‌السلام)

پاسخ: مراد از غضب در این اخبار غضب دینی است نه غضب عادتی و این  غضب فاطمه علیها السلام بر ابی بکر و عمر غضب دینی نبوده؛ یعنی برای یک عمل خلاف مقررات دینی فاطمه علیها السلام بر شیخین غضب ننموده! و البته هر کس فاطمه عليها‌السلام را به غضب دینی بیاورد، قطعاً مغضوب غضب خدا و پیغمبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم خواهد بود.

این غضب فاطمه علیها السلام یک نوع تغییر حالتی بوده است که هر انسان حسّاسی وقتی به هدف و مقصد خود نرسید، در او پیدا می شود. چون فاطمه علیها السلام در خواست فدک نمود و خلیفه موافقت ننمود، بالطبع متأثر و غضبناک شد، ولی بعداً همین غضب معمولی هم از دلش بیرون رفت و به حکم خلیفه راضی شد و دلیل بر رضایت سکوت آن حضرت بوده است.

حتّی علی -کرم اللّه وجهه- وقتی هم به خلافت رسید، با قدرت و نفوذی که داشت فدک را ضبط ننمود و این خود دلیل قاطعی است که بحکم خلفاء قبل راضی بوده است.

اشکال: اولاً اینکه غضب فاطمه صدّیقه عليها‌السلام غضب دینی نبوده بلکه از روی هوا بوده، اشتباه است؛ برای آن که در دستورات اخلاقی طبق آیات قرآنی و اخباری که از رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم رسیده، مؤمن کامل هرگز چنین غضبی نمی نماید تا چه رسد به حضرت فاطمه سلام الله علیها که در وصف او آیات تطهیر و مباهله و هل اتی نازل شده است.

رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرموده: ان ابنتی فاطمة ملأ اللّه قلبها و جوارحها ایمانا الی مشاشها. (خداوند متعال قلب و جوارح دخترم فاطمه عليها‌السلام را تا استخوان بالای شانه های او از ایمان پر کرده است، الثاقب فی المناقب ابن حمزه ص ۲۹۱ ح ۲۴۸ باب ۴ فصل ۳)

هرگز هیچ مؤمنی، چنین عملی را نمی نماید که وقتی حاکمی حکم خدا را جاری نماید، بر او غضب نماید آن هم غضبی که کینه توأم باشد و بر آن غضب باقی بماند تا دم مرگ؛ حتی وصیت نماید نگذارید احدی از آن حکم کنندگان بر جنازه من نماز گذارند.

فاطمه‌ای که خداوند حکم به طهارت او می‌نماید، هرگز ادعای دروغ نمی‌نماید که حاکم حکم، علیه او بنماید.

ثانیاً اگر غضب حضرت فقط تغییر حالت بود، بایستی زود زایل شود، مخصوصاً بعد از عذر خواهی که از او نمودند، چون که پیامبر فرموده است: المؤمن لیس بحقود. مؤمن اهل کینه نیست. و نیز در خبر دارد که می فرماید: «مؤمن اگر گرفتار خطایی گردد، بیش از سه روز عداوت مؤمن را در دل نگاه نمی دارد» تا چه رسد به فاطمه صدّیقه طاهره که سرا پا غرق در ایمان بوده و از هر نوع اخلاق رذیله، به شهادت خداوند متعال، پاک و مبرّا بوده هرگز کینه ور نبوده است.

و از طرفی هم، اتفاق فریقین است که فاطمه عليها‌السلام با حالت غضب و نارضایتی از ابی بکر و عمر از دنیا رفت. پس معلوم می شود که غضب ایشان دینی بوده که چون دید حکمی بر خلاف حکم خدا و پدر بزرگوارش خاتم الانبیاء صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم صادر شده، لذا غضب نمود به غضب دینی.

سکوت فاطمه عليها‌السلام هم علامت رضای آن معصومه مظلومه نبود. هر سکوتی که موجب رضا نمی شود. بعضی مواقع از شدت قدرت ظالم، مظلوم مجبور به سکوت می شود. به علاوه ناراضی و غضبناک هم از دنیا رفت؛

علی عليه‌السلام هم در دوره تصدی خلافت فدک را تصرف نکرد دلیلش رضایت به حکم خلفاء نبوده است بلکه جهتش این بود که صدور چنین حکمی از آن حضرت مستلزم قدرت و آزادی در عمل بوده و حال آنکه برای آن حضرت چنین نیرو و قدرتی نگذارده بودند که بر خلاف گفته و کرده سابقین خود بتواند رفتار نماید؛

مانند آن چه در قضیه منبر و نماز تراویح واقع شد. چون قبل از آن حضرت خلفای قبلی محل منبر رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم را عوض کرده بودند. وقتی آن حضرت به مقام خلافت رسید، خواست منبر را به جای اوّلی که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم گذارده بود، برگرداند، فریاد مردم برخاست و زیر بار نرفتند که بر خلاف سیره شیخین عمل شود، و لو مطابق عمل رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بود!

هم چنین در اسلام، فقط نمازهای واجب را می‏توان به جماعت خواند، زیرا خود پیغمبر اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: انّ الصلاه باللیل فی شهر رمضان من النافله فی جماعه بدعه و صلاه الضحی معصیه. الا فلا تجتمعوا شهر رمضان فی النافله و لا تصلّوا صلاه الضحی فانّ قلیلا من السنه خیر من کثیر من بدعه الا و انّ کلّ بدعه ضلاله و کل ضلاله سبیلها الی النار. (نماز نافله شبهای ماه رمضان به جماعت بدعت است و نماز ضحی معصیت می باشد. نماز نافله شبهای ماه رمضان را به جماعت نخوانید و نیز نماز ضحی نخوانید. عمل کمی که مطابق با سنت باشد، بهتر است از عمل بسیاری که بدعت باشد؛ بدانید هر بدعتی ضلالت است و هر ضلالتی راهی است بسوی آتش جهنم. شرح نهج البلاغه ۲۸۲/۱۲ خطبه ۲۲۳ و من کلام له علیه السلام فی شان عمر بن خطاب طعن ۱۰)

بخاری در صحیح (۱۰۰/۳ ح ۲۶۵ کتاب صلاه التراویح فضل من قام رمضان) از عبد الرحمن بن عبد القاری نقل می نماید که خلیفه چون دید مردم نماز تراویح را متفرق می خوانند گفت به جماعت نماز را بخوانند بهتر است، و امر کرد ابیّ بن کعب با آنها نماز را به جماعت گذارد، شب بعد که به مسجد آمد، دید مردم امر او را اجراء نموده و به جماعت می‏خوانند، گفت: نعمت البدعه هذه؛ یعنی خوب بدعتی است این بدعت!!

از آن زمان این عمل معمول بود تا زمان خلافت مولانا امیر المؤمنین عليه‌السلام. زمانی که حضرت به کوفه تشریف آوردند، اهل کوفه در خواست نمودند که امامی برای ایشان معین فرماید که نافله شبهای رمضان را به جماعت بخوانند. حضرت آنها را از آن عمل به جماعت منع  نمود. با وجودی که حضرت منع نمود، چون عادت کرده بودند، متنبه نشدند. همین که حضرت تشریف برد، جمع شدند یک نفر را از خودشان به امامت بر قرار نمودند که نماز را به جماعت بخوانند. فوری خبر به حضرت رسید فرزند بزرگ خود حضرت امام حسن عليه‌السلام را طلبید فرمود: «تازیانه بردار و این جمعیت را منع نما از آنکه نماز نافله را به جماعت بخوانند!» چون مردم حال را بدان منوال دیدند، ناله و فریادشان بلند شد که ای وای علی عليه‌السلام آمده ما را از نماز منع می نماید! (شرح نهج البلاغه ۲۸۳/۱۲ خطبه ۲۲۳)

با آنکه خود می دانستند زمان رسول خدا چنین نمازی معمول نبوده و در زمان عمر معمول شده، زیر بار فرمان و دستورات مولانا علی عليه‌السلام نرفتند، با اینکه مطابق دستور پیغمبر اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بود!

پس چگونه آن حضرت می توانست فدک را باولادهای فاطمه عليه‌السلام بدهد؟ اگر این عمل را می کرد فوری فریادها بلند می شد که علی بن أبی طالب عليه‌السلام مایل به دنیا است حق مسلمانان را به نفع اولادهای خود ضبط نموده، لذا ناچار صبر را کما فی السابق پیشه نمود.

اگر آن حضرت عمل خلفای قبل از خود را در امر فدک حق می دانست، اوّلاً با آنها محاجّه نمی فرمود و ثانیاً درد دل و اظهار نارضایتی نمی کرد و خدای حکیم علی الاطلاق را حکم قرار نمی داد؛ چنانچه در نهج البلاغه (ص ۹۶۷) است، ضمن نامه ای به عثمان بن حنیف انصاری که عامل آن حضرت و حکمران در بصره بود درد دل می کند می نویسد:

کانت فی ایدینا فدک من کلّ ما اظلته السماء فشحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم اللّه. (از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است، فدک در دست ما بود که گروهی بر آن بخل ورزیدند و دیگران (فاطمه عليه‌السلام و اولادهایش) بخشش نموده از آن گذشتند و خداوند نیکو حکم و داوری است)

فاطمه مظلومه عليها ‌السلام هم تا آخر عمر از آن ها راضی نشد. چنان که بخاری و مسلم در صحیحین خود نوشته اند:  فوجدت ای فغضبت فاطمه علی ابی بکر فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت فلما توفیت، دفنها زوجها علیّ لیلا و لم یؤذن بها ابا بکر و صلّی علیها.

هم چنین ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری، متوفای سال ۲۷۶ هجری در تاریخ الخلفاء الراشدین معروف به الامامة و السیاسة (۲۰/۱ کیف کانت بیعه علی بن ابی طالب) و ابن ابی الحدید (۲۸۱/۱۶ نامه ۴۵ و من کتاب له الی عثمان بن حنیف ... فصل ۳ فی ان فدک هل صح کونها نحله ...) در کتب خود نقل نموده اند که: قال عمر لأبی بکر انطلق بنا الی فاطمه فانّا قد اغضبناها؛ یعنی عمر به ابی بکر گفت: «بیا با من برویم به سوی فاطمه عليها ‌السلام، زیرا که ما او را به غضب آورده ایم!» (و در بعض اخبار است که ابی بکر بعمر گفت با من بیا برویم و ظاهرا این صحیح است). خلاصه با هم رفتند درب منزل فاطمه ولی بی بی اجازه ملاقات نداد؛ علی عليه‌السلام را واسطه قرار دادند، بی بی در جواب علی عليه‌السلام سکوت اختیار کرد. آن حضرت به همین مقدار اکتفا کرده اجازه ورود داد وارد شدند سلام کردند. حضرت فاطمه عليها ‌السلام رو به دیوار کرد. ابی بکر گفت:

«ای حبیبه رسول خدا، به خدا قسم خویشی رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم را دوست تر دارم از خویشی خودم و ترا از دخترم عایشه بیشتر دوست می دارم! ای کاش بعد از رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم مرده بودم! من قدر و شرف و فضل تو را از همه بهتر می دانم و اگر تو را از حق ارث منع کردم، از جانب آن حضرت بوده که خودم شنیدم فرمود : لا نورّث ما ترکنا فهو صدقه.»

حضرت فاطمه عليه‌السلام به امیر المؤمنین عليه‌السلام فرمود: «من حدیثی از رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم بیادشان می آورم. شما را به خدا قسم آیا نشنیدید از آن حضرت که فرمود: رضی فاطمه من رضای و سخط فاطمه من سخطی فمن احبّ فاطمه ابنتی فقد احبّنی و من ارضی فاطمه فقد ارضانی و من اسخط فاطمه فقد اسخطنی؟»

قالا نعم سمعناه من رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم؛ گفتند: بلی شنیدیم از رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم این کلمات را. آنگاه فرمود: فانّی اشهد اللّه و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی لاشکونّکما الیه.

ابی بکر از کلمات و بیانات بی بی دلتنگ و گریان شد و گفت: «به خدا پناه می برم از سخط تو و سخط آن حضرت!» آنگاه فاطمه عليه‌السلام با ناله فرمود: و اللّه لادعون الله علیک فی کلّ صلاة اصلّیها ثم خرج باکیا؛ یعنی به خدا قسم در هر نمازی بر تو نفرین می نمایم! ابی بکر از شنیدن این کلمات با چشم گریان بیرون رفت. مردم اطرافش را گرفتند، دلداریش می دادند، گفت: «وای بر شما! همه خوش حال بخانه های خود پهلوی عیالاتتان می روید، مرا واگذارید. لا حاجه فی بیعتکم، اقیلونی بیعتی؛ هیچ احتیاجی به بیعت شما ندارم. مرا واگذارید؛ به خدا قسم میل ندارم بیعت من بر گردن مسلمانی باشد بعد از آنچه دیدم و شنیدم از فاطمه عليها ‌السلام! انتهی.

پس از این قبیل اخبار، معلوم می شود که فاطمه مظلومه عليها‌السلام از ابی بکر و عمر تا دم مرگ غضبناک و ناراضی بود و با دل پرغصه از دنیا رفت و ابداً رضایت از آنها پیدا ننمود!

بالاترین دلیل بر غم و غصّه آن حضرت و نارضایتی او از امت، آن است که به همسر خود مولانا امیر المؤمنین علی عليه‌السلام وصیت نمود: و ما تشهد احد جنازتی من هؤلاء الذین ظلمونی و اخذوا حقّی فانّهم عدوّی و عدوّ رسول اللّه و لا تترک ان یصلّی علیّ احد منهم و لا من اتباعهم و ادفنّی فی اللیل اذا اوهنت العیون و نامت الابصار. (روضه الواعظین فتال نیشابوری ص ۱۵۱/۱ مجلس فی ذکر وفاه فاطمه)

چنانچه بخاری در صحیح (۲۵۲/۵ ح ۷۰۴ کتاب المغازی باب غزوه خیبر) گوید:  وصیت فاطمه عليها‌السلام را علی عليه‌السلام عملی نمود و شبانه او را دفن نمود. هرچند تفحص کردند و جستند، نیافتند که در کجا فاطمه عليه‌السلام را دفن نمودند.

پیغمبری که برای سعادت و عظمت امت آن همه زحمات طاقت فرسا بکشد و هستی حیات خود را در راه خوشی و راحتی این امت بکار برد، وقت مردن یک دختر از خود بیادگار بگذارد و آن همه سفارشات هم لیلاً و نهاراً سراً و جهراً بنماید بفرماید: «فاطمه پاره تن من است؛ ودیعه و امانت من است؛ مانند من از او نگهداری کنید کاری نکنید که از شما ناراضی بشود که اگر او از شما ناراضی شد، من از شما ناراضی خواهم بود»، که میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودة القربی (با استفاده از ینابیع الموده ۳۳۲/۲ ح ۹۷۰ باب ۵۶) گوید که پیامبر خاتم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم فرمود: «من محاکمه سخت می کنم روز قیامت با کسانی که فاطمه عليها‌السلام را آزار نمایند. رضای فاطمه عليها‌السلام رضای من است و غضب فاطمه عليها‌السلام غضب من است. وای بر آن کسی که من از او ناراضی و غضبناک باشم!»

آنگاه این امت هیچ اعتنایی به دستورات و توصیه و سفارشات آن حضرت ننمایند بقدری او را اذیت نمایند و حق ثابت او را ببرند و چنان غصه دار بشود که در عین شباب و ناکامی بنالد و بگوید:

صبّت علیّ مصائب لو انّها                   صبّت علی الایّام صرن لیالیا

(الاتحاف بحب الاشراف ابن عامر شبراوی ص ۳۳ باب ۲ فی اخبار الامام الحسن اخیه الامام الحسین

سبل الهدی و الرشاد ابن حجر عسقلانی ۳۳۷/۱۲ فی دفنه و من دفنه

روضه الواعظین فتال نیشابوری ص ۷۵ مجلس فی ذکر وفاه سیدنا و مولانا

فصول المهمه ابن صباغ مالکی ۶۷۲/۱ فصل اول فصل فی ذکر بتول

از فشار مصائب و غم اندوه، آن مظلومه از درگاه حق تعالی پیوسته تقاضای مرگ می نمود که اللهم عجل وفاتی سریعا (سبل الهدی و الرشاد صالحی شامی ۲۸۸/۱۲ فی دفنه) عاقبت هم وصیت کند جنازه مرا شبانه بخاک بسپارید و احدی از مخالفین مرا نگذارید بر جنازه من حاضر شود و نماز بر من بگذارد.

آیا این قضایا از رضای فاطمه مظلومه عليها‌السلام بوده یا از شدت غیظ و غضب آن حضرت؟!

منحرف بودن و عدم عدالت صحابه

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۳-۱۱:۳۱:۱۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۳:۲۷
    • کد مطلب:22376
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 547

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

تفتازانی در شرح مقاصد (۳۱۰/۵ فصل ۴ مبحث ۷ وجوب تعظیم الصحابه) می گوید: چون بین صحابه محاربات سخت و مشاجرات شدید واقع شده معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف گردیده از روی حقد و حسد و عناد و حب ریاست و میل بلذات شهوانیّه هر نوع ظلم و تعدی نمودند.

غدیر و نقض عهد اصحاب

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۳-۱۱:۳۱:۲۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۳:۳۵
    • کد مطلب:22380
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 552

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

واقعه غدیر از مسلمات تاریخ است که شیعه و سنی بر وقوع آن اتفاق دارند.

اختلاف بر سر این است که موضوع اصلی در این واقعه با عظمت آیا ولایتعهدی امیرالمومنین علیه السلام است یا صرفا سفارش به دوستی و یاری کردن آن حضرت.

در هر صورت، در روایت غدیر «مولی» چه به معنای «ولایتعهدی» باشد که شیعه می گوید چه به معنای «محب و ناصر» که سنی می گوید صحابه آن عهد را بعد از رحلت رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به فراموشی سپرده و نقض نمودند.

آیا معنی دوستی و نصرتی که بر آن عهد بستند، همین بود که به خانه آن حضرت هجوم برند و زن و بچه هایش را که فرزندان رسول خدا صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم بودند، آزار نموده بترسانند و او را بالاجبار به مسجد ببرند و با شمشیر به قتل تهدیدش کنند و بدن فاطمه محبوب خدا و پیغمبر را بلرزانند و بچه نارسش را سقط نمایند؟!

بر فرض که «مولی» به معنای «دوست و یاور» باشد، طلحه و زبیر و عایشه و معاویه و عمرو و عاص و دیگرانی که در مقابل امیرالمومنین علیه السلام صف کشیدند و با آن حضرت به جنگ پرداختند ناقض سفارش پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به دوستی و یاوری امیرالمومنین علیه السلام در واقعه غدیر بوده ‏اند و علت دشمنی شیعه با آن‏ها همین نقض عهدی است که آن ها مرتکب شده اند.

حال اهل تسنن باید پاسخ گو باشند که به چه بهانه ‏ای از این نقض عهد مسلم چشم پوشی می کنند و دشمنان امیرالمومنین علیه السلام را دوست خود می دانند و با دوستان امیرالمومنین علیه السلام به دشمنی می پردازند.

برخورد اهل تسنن با حق گویی علماء خود

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۱۱-۶:۳۳:۳۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۳:۴۳
    • کد مطلب:22381
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 582

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

متعصّبین از علمای سنی، وقتی در مقابل حقایق و بیانات علماء خود قرار می گیرند که مخالف با اعتقاد آن ها است و عاجز از جواب منطقی می شوند، یا می گویند این کتاب تألیف آن عالم نیست یا نسبت تشیّع به او می دهند و اگر بتوانند، آن افراد با انصاف را تفسیق و تکفیر نموده به کلّی از میان می برند که چرا انصاف ورزیده حق و حقیقت را ظاهر نمودند؛

چنانچه تاریخ نشان می دهد برخی از علمای اهل تسنن، به خاطر حق گویی و حق نویسی در زمان حیاتشان، بیچاره و آواره شدند و خواندن کتاب‏های آن‏ها را علمای متعصّب و عوام بی خرد تحریم نمودند و عاقبت هم سبب قتل آنها گردیدند؛ مانند حافظ ابن عقده ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید همدانی متوفی ۳۳۳ قمری که علمای رجال اهل تسنن از قبیل ذهبی و یافعی و غیره او را توثیق نموده و در ترجمه حالات او می نویسند، سیصد هزار حدیث با سندهای آن حفظ داشته و بسیار ثقه و راستگو بوده.

ولی چون در مجامع عمومی در قرن سوم هجری در کوفه و بغداد، معایب شیخین (ابی بکر و عمر) را می گفته، او را رافضی خواندند و از نقل روایاتش خودداری نمودند؛

چنانچه ابن کثیر (البدایه و النهایه ۱۱/۲۳۶ حوادث سال ۳۳۲ هجری شرح حال احمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن) و ذهبی (میزان الاعتدال ۲۸۲/۱ رقم ۵۴۷ شرح حال احمد بن محمد بن سعید بن عقده الحافظ ابو العباس) و یافعی درباره او نوشته اند: انّ هذا الشیخ کان یجلس فی جامع براثا و یحدّث الناس بمثالب الشیخین و لذا ترکت روایاته و الاّ فلا کلام لاحد فی صدقه و ثقته.

و خطیب بغداد (۵/۲۲ رقم ۳۲۶۵ شرح حال احمد بن محمد ابو العباس بن عقده) در تاریخ خود او را تعریف می کند، ولی در آخر بیانات خود گوید: انّه کان خرّج مثالب الشیخین و کان رافضیّا.

از این قبیل علما و دانشمندان محمّد بن جریر طبری، مفسّر و مورخ معروف قرن سوم است. وقتی در سال ۳۱۰ در سن هشتاد و شش سالگی در بغداد از دنیا رفت چون مانع بودند در روز جنازه اش را بردارند لذا ناچار شدند شبانه او را در منزلش دفن نمودند. (البدایه و النهایه ۱۱/۱۶۷ حوادث سال ۳۱۰ هجری شرح حال ابو جعفر محمد بن جریر الطبری؛ الکامل ابن اثیر ۸/۱۳۴ حوادث سال ۳۱۰ هجری باب ذکر وفاه محمد بن جریر الطبری)

از همه وقایع عجیب تر، وقعه قتل أبو عبد الرحمن احمد بن علی نسائی است که یکی از اعلام و ائمه صحاح ستّه می باشد.

مختصر آن واقعه چنان است که در سال 303 قمری وارد دمشق شد. دید اهالی آن شهر در اثر تبلیغات سوء اموی ها، علنی و بر ملا بعد از هر نماز حتی در خطبه نماز جمعه، امیر المؤمنین علی بن أبی طالب عليه ‌السلام را سب و لعن می نمایند. خیلی متأثر شد. تصمیم گرفت احادیثی که با سلسله اسناد خود از رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در فضایل امیر المؤمنین عليه‌السلام در حافظه دارد، به قلم آورد فلذا کتاب خصائص العلوی را در اثبات مقامات عالیه و فضایل متعالیه آن حضرت نوشت و بر روی منبر آن کتاب و احادیث مضبوطه در آن را می خواند و به این طریق فضایل و مناقب آن حضرت را نشر می داد.

یکی از روزهائی که بالای منبر مشغول نقل فضایل آن حضرت بود، ملت جاهل متعصّب هجوم آوردند او را از منبر بزیر کشیدند و با شدت تمام او را زدند و از مسجد بیرونش انداختند. در اثر همان ضربات سخت و لگدمال نمودن او بعد از چند روز وفات کرد و حسب الوصیه جنازه اش را به مکه برده در آن جا دفن کردند. (البدایه و النهایه ۱۱/۱۴۰ حوادث سال ۳۰۳ هجری شرح حال النسایی احمد بن علی)

نقض عهد صحابه (نقض عهد صحابه دلیل استحقاق لعن)

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۱۱-۶:۳۳:۵۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۳:۵۱
    • کد مطلب:22382
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 525

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

خداوند متعال در قرآن مجید ناقضین عهد را مورد انتقاد و لعن قرار داده است.

البقرة : ۲۷ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُون‏

همانانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى‏شكنند و آنچه را خداوند به پيوستن آن امر فرموده مى‏گسلند و در زمين به فساد مى‏پردازند آنانند كه زيانكارانند.

الرعد :  ۲۵ وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّار

و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستنِ آن مى‏شكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى‏گسلند و در زمين فساد مى‏كنند، بر ايشان لعنت است و بد فرجامى آن سراى برای ايشان است.

یکی از جرم ها اصحاب که به واسطه آن طبق آیه قرآن مستحق لعن هستند نقض عهدهایی است که مرتکب شده اند.

از جمله این موارد عهد و پیمان غدیر است که اصل وقوع آن مورد اتفاق شیعه و سنی است. شیعه می گوید عهد بر ولایتعهدی و خلافت امیرالمومنین علیه السلام بعد از پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و سنی می گوید عهد بر دوستی و یاری آن حضرت بوده است که در هر صورت این عهد بارها مورد نقض قرار گرفته است.

از جمله آن ها حوادث بعد از رحلت پیامبر اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم است که عده ای از اصحاب و اطرافیان ابوبکر به خانه امیرالمومنین علیه السلام هجوم آورده او را به اجبار به مسجد بردند و جریانات مفصل مرتبط با آن، که اصحاب، از یاری آن حضرت سر باز زدند و ظلم هایی که به ایشان و خانواده آن حضرت روا نمودند.

مورد دیگر در غزوه احد و حنین است که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم از تمامی اصحاب عهد گرفت که فرار ننمائید. اما به نقل طبری (۲/۳۴۷ حوادث سال ۸ هجری غزوه حنین) در این جا نیز اصحاب مرتکب نقض عهد شده و پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم را در مقابل دشمنان تنها گذاشتند.

منابع دیگر

(المعارف ابن قتیبه ص ۱۵۹ غزوه احد

تفسیر القرآن العظیم ابن کثیر ۲/۲۹۸ ذیل آیه ۲۵ سوره توبه و ۱/۳۵۵ ذیل آیه ۱۵۲ سوره آل عمران

الثقات ابن حبان ۲/۶۹ حوادث سال ۸ هجری بلوغه وادی حنین

اسد الغابه ابن اثیر ۴/۲۸۹ شرح حال مالک بن عوف

کنز العمال متقی هندی ۱۰/۴۶۲ ح ۳۰۱۱۹ کتاب الغزوات غزوه خیبر؛ ۱۰/۵۴۱ ح ۳۰۲۱۲ کتابه الغزوات باب تتمه الفتح غزوه حنین

مسند احمد حنبل ۳/۳۷۶ مسند جابر بن عبد الله و ۴/۲۹۳ مسند براء بن عازب

سنن الکبری نسائی۶/۳۱۵ ح ۱۱۰۷۹ کتاب التفسیر باب ۶۹

الجامع لاحکام القرآن ۴/۲۴۰ ذیل آیه ۱۵۳ سوره آل عمران

طبقات الکبری ابن سعد ۲/۳۶ ذکر عدد مغازی رسول الله ... باب من قتل من المسلمین یوم احد؛ ۳/۱۶۳ طبقات البدریین من المهاجرین، الطبقه الاولی، رقم ۴۷ شرح حال طلحه بن عبید الله.

در المنثور سیوطی ۲/۱۵۰  ذیل آیه ۱۵۲ سوره آل عمران

صحیح بخاری ۶/۳۶۵ ح ۹۸۶ کتاب التفسیر سوره آل عمران باب قوله (و الرسول یدعوکم فی اخراکم)

تفسیر الکبیر فخر رازی ۹/۵۰ ذیل آیه ۱۵۵ سوره آل عمران

المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری ۳/۴۰ ح ۴۳۴۰ کتاب المغازی و السیرایا؛ ۳/۲۹۸ ح ۵۱۵۹ کتاب معرفه الصحابه ذکر مناقب ابی عبیده بن الجراح

البدایه و النهایه ابن کثیر ۴/۳۳ حوادث سال سوم هجری، فصل فیما لقی النبی یومئذ من المشرکین

فتح الباری ابن حجر عسقلانی ۷/۳۶۱ ح ۴۰۶۳ کتاب المغازی غزوه احد ذیل آیه اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا

السیره النبویه ابن کثیر ۲/۳۵۰ غزوه احد فی شوال سنه ثلاث، فصل فیما لقی النبی یومئذ من المشرکین

صحیح مسلم ۳/۱۴۰۲ ح ۸۱ کتاب الجهاد و السیر باب فی غزوه حنین

المصنف ابن ابی شیبه ۸/۵۲۲ ح ۱۱ کتاب المغازی غزوه خیبر

کفر برخی صحابه به جهت سب امیرالمومنین علیه السلام

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۱۱-۶:۳۳:۵۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۳:۵۷
    • کد مطلب:22385
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 549

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب (ص ۸۳ باب ۱۰ فی کفر من سب علیا) حدیث مفصلی از ابن عباس مسنداً نقل نموده که در مقابل جمعی از اهل شام که علی را لعن و سب می نمودند، گفت: شنیدم از رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم که به علی عليه‌ السلام فرمود: من سبّک فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللّه و من سبّ اللّه اکبّه اللّه علی منخریه فی النار.

و بعد از این حدیث، احادیث دیگری مسنداً نقل می نماید که تمامی آنها دلالت دارد بر کفر کسانی که علی را دشنام بدهند؛ چنانچه عنوان باب ۱۰ را به این عبارت آورده: الباب العاشر فی کفر من سبّ علیّا عليه‌السلام.

و نیز حاکم در مستدرک (۱۳۱/۳ ح ۲۱۴ کتاب معرفه الصحابه و من مناقب امیرالمومنین علی رضی الله عنه ذکر اسلام امیرالمومنین علی رضی الله عنه) همین حدیث را باستثنای جمله آخر نقل نموده است.

پس طبق این احادیث، امثال معاویه و امویها و خوارج و نواصب و امثال آنها ملعون و اهل آتش می باشند.

ادله جواز لعن برخی از صحابه

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۱۱-۶:۳۳:۵۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۴:۴
    • کد مطلب:22387
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 540

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

۱- خداوند متعال در قرآن مجید ناقضین عهد را مورد انتقاد و لعن قرار داده است.

البقرة :  ۲۷ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُون‏

همانانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى‏شكنند و آنچه را خداوند به پيوستن آن امر فرموده مى‏گسلند و در زمين به فساد مى‏پردازند آنانند كه زيانكارانند.

الرعد :  ۲۵ وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّار

و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستنِ آن مى‏شكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى‏گسلند و در زمين فساد مى‏كنند، بر ايشان لعنت است و بد فرجامى آن سراى برای ايشان است.

یکی از جرم ها اصحاب که به واسطه آن طبق آیه قرآن مستحق لعن هستند نقض عهدهایی است که مرتکب شده اند.

از جمله این موارد عهد و پیمان غدیر است که اصل وقوع آن مورد اتفاق شیعه و سنی است. شیعه می گوید عهد بر ولایتعهدی و خلافت امیرالمومنین علیه السلام بعد از پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم و سنی می گوید عهد بر دوستی و یاری آن حضرت بوده است که در هر صورت این عهد بارها مورد نقض قرار گرفته است.

از جمله آن ها حوادث بعد از رحلت پیامبر اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم است که عده ای از اصحاب و اطرافیان ابوبکر به خانه امیرالمومنین علیه السلام هجوم آورده او را به اجبار به مسجد بردند و جریانات مفصل مرتبط با آن، که اصحاب، از یاری آن حضرت سر باز زدند و ظلم هایی که به ایشان و خانواده آن حضرت روا نمودند.

مورد دیگر در غزوه احد و حنین است که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم از تمامی اصحاب عهد گرفت که فرار ننمائید. اما به نقل طبری (۲/۳۴۷ حوادث سال ۸ هجری غزوه حنین) در این جا نیز اصحاب مرتکب نقض عهد شده و پیامبر صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم را در مقابل دشمنان تنها گذاشتند.

منابع دیگر

(المعارف ابن قتیبه ص ۱۵۹ غزوه احد

تفسیر القرآن العظیم ابن کثیر ۲/۲۹۸ ذیل آیه ۲۵ سوره توبه و ۱/۳۵۵ ذیل آیه ۱۵۲ سوره آل عمران

الثقات ابن حبان ۲/۶۹ حوادث سال ۸ هجری بلوغه وادی حنین

اسد الغابه ابن اثیر ۴/۲۸۹ شرح حال مالک بن عوف

کنز العمال متقی هندی ۱۰/۴۶۲ ح ۳۰۱۱۹ کتاب الغزوات غزوه خیبر؛ ۱۰/۵۴۱ ح ۳۰۲۱۲ کتابه الغزوات باب تتمه الفتح غزوه حنین

مسند احمد حنبل ۳/۳۷۶ مسند جابر بن عبد الله و ۴/۲۹۳ مسند براء بن عازب

سنن الکبری نسائی۶/۳۱۵ ح ۱۱۰۷۹ کتاب التفسیر باب ۶۹

الجامع لاحکام القرآن ۴/۲۴۰ ذیل آیه ۱۵۳ سوره آل عمران

طبقات الکبری ابن سعد ۲/۳۶ ذکر عدد مغازی رسول الله ... باب من قتل من المسلمین یوم احد؛ ۳/۱۶۳ طبقات البدریین من المهاجرین، الطبقه الاولی، رقم ۴۷ شرح حال طلحه بن عبید الله.

در المنثور سیوطی ۲/۱۵۰  ذیل آیه ۱۵۲ سوره آل عمران

صحیح بخاری ۶/۳۶۵ ح ۹۸۶ کتاب التفسیر سوره آل عمران باب قوله (و الرسول یدعوکم فی اخراکم)

تفسیر الکبیر فخر رازی ۹/۵۰ ذیل آیه ۱۵۵ سوره آل عمران

المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری ۳/۴۰ ح ۴۳۴۰ کتاب المغازی و السیرایا؛ ۳/۲۹۸ ح ۵۱۵۹ کتاب معرفه الصحابه ذکر مناقب ابی عبیده بن الجراح

البدایه و النهایه ابن کثیر ۴/۳۳ حوادث سال سوم هجری، فصل فیما لقی النبی یومئذ من المشرکین

فتح الباری ابن حجر عسقلانی ۷/۳۶۱ ح ۴۰۶۳ کتاب المغازی غزوه احد ذیل آیه اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا

السیره النبویه ابن کثیر ۲/۳۵۰ غزوه احد فی شوال سنه ثلاث، فصل فیما لقی النبی یومئذ من المشرکین

صحیح مسلم ۳/۱۴۰۲ ح ۸۱ کتاب الجهاد و السیر باب فی غزوه حنین

المصنف ابن ابی شیبه ۸/۵۲۲ ح ۱۱ کتاب المغازی غزوه خیبر

۲- از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که خطاب به امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: «من آذی علیا فقد آذانی»

(تاریخ الکبیر بخاری ۳۰۷/۶ رقم ۲۴۸۲ شرح حال عمرو بن شاس

البدایه و النهایه ابن کثیر ۱۲۱/۵ حوادث سنه ۱۰ باب بعث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی بن ابی طالب و خالد بن ولید الی الیمن...

مسند احمد ۴۸۳/۳ مسند عمرو بن شاس الاسلمی

اسد الغابه ابن اثیر ۱۱۴/۴ شرح حال عمرو بن شاس

فیض القدیر مناوی ۲۴/۶ ح ۸۲۶۶ حرف المیم

الاصابه عسقلانی ۵۳۴/۴ رقم ۵۸۸۱ شرح حال عمرو بن شاس الاسلمی

الجرح و التعدیل رازی ۵۰۲/۷ رقم ۱۳۱۹ شرح حال عمرو بن شاس الاسلمی

المصنف ابن ابی شیبه ۵۰۲/۷ کتاب الفضائل، فضائل علی بن ابی طالب ح ۴۵

الثقات ابن حبان ۲۷۳/۳ شرح حال عمرو بن شاس

مناقب خوارزمی ص ۱۴۹ ح ۱۷۶ فصل ۱۴ فی بیان انه اقرب الناس من رسول الله ...)

با توجه به این روایت تمام کسانی که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آن حضرت ظلم نموده و حقوق آن حضرت را پایمال کرده اند و امثال عایشه و طلحه و زبیر و معاویه و عمرو و  عاص و تمام کسانی که در مقابل آن حضرت صف کشیدند با این عمل خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نیز آزرده اند.

خداوند متعال هم درباره اذیت پیامبر صلی الله علیه و‌ آله و سلم می فرماید: إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً (احزاب ۵۷)

بى‏ گمان، كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مى‏ رسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابى خفّت‏آور آماده ساخته است.

ممانعت از نوشتن وصیت پیامبر

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۱۱-۶:۳۳:۵۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۴:۱۰
    • کد مطلب:22405
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 585

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

بخاری و مسلم با همه احتیاط کاری که در نقل اخبار داشتند که مبادا خبری نقل نمایند که مورد توجه و استشهاد مخالفینشان قرار گیرد، در صحیحین خود این قضیّه را نقل نموده اند که رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در هنگام مریضی فرمود: دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید. عدّه ای از حضار مجلس به اغوای عمر با داد و فریاد مانع وصیت آن حضرت شدند و آن حضرت با تغیّر آنها را از اطراف بستر خود خارج ساخت.

بخاری (صحیح ۵۳۱/۴ ح ۱۳۳۵ کتاب الجزیه، باب اثم من قتل معاهد جرم) و مسلم (صحیح ۱۲۵۹/۳ ح ۲۱ کتاب الوصیه، باب ترک الوصیه لمن لیس له شی یوصی فیه) و دیگران روایت نموده اند که ابن عبّاس پیوسته اشک می ریخت و می گفت: یوم الخمیس ما یوم الخمیس؛ و آن قدر گریه می کرد که زمین از اشک چشم او تر می شد.

سؤال نمودند: چه چیزی در روز پنجشنبه واقع شد که یاد آن روز تو را به گریه می آورد؟

می گفت: چون رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم در بستر مریضی افتاد أمر فرمود دوات و کتفی بیاورید تا برای شما نوشته ای بنویسم که هرگز گمراه نشوید. بعض از حضّار مجلس مانع شدند به علاوه گفتند: محمّد صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم هذیان می گوید! آن روز یوم الخمیس بود که هرگز فراموش نخواهد شد؛ چه آن که گذشته از این که نگذاردند آن حضرت وصیت نماید بلکه زخم زبان هم زدند!!

این مطلب را بخاری در صحیح (۱۲۰/۱ ح ۱۱۲ کتاب العلم، باب کتابه العلم؛ ۲۲۵/۷ ح ۵۷۴ کتاب المرضی و الطب، باب قول المریض قوموا عنی؛ ۷۷۴/۹ ح ۲۱۶۹ کتاب الاعتصام، باب کراهیه الخلاف)

و مسلم (۱۲۵۹/۳ ح ۲۱ کتاب الوصیه، باب ترک الوصیه لمن لیس له شی یوصی فیه)

و حمیدی در جمع بین الصحیحین (۹/۲ ح ۹۸۰ قسم ۳ شماره ۷۵ مسند عبد الله بن عباس)

و امام احمد حنبل در مسند (۳۲۵/۱ مسند عبد الله بن عباس)

و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۵۵/۲ خطبه ۲۶ (ان الله تعالی بعث محمدا ... حدیث السقیفه؛ ۵۱/۶ کلمه ۶۶ (فی معنی الانصار) ذکر امر فاطمه مع ابی بکر؛ ۴۹/۱۱ کلمه ۲۰۳ (و قد ساله سائل عن احادیث البدع ...) فصل فیما وضع الشیعه و البکریه من الاحادیث)

و کرمانی در شرح صحیح بخاری (۱۲۶/۲ کتاب العلم، باب کتابه العلم؛ ۱۹۶/۲۰ ح ۵۳۱۸ کتاب المرضی، باب قول المریض قوموا عنی؛ ۸۷/۲۵ ح ۶۹۱۸ کتاب الاعتصام، باب کراهیه الخلاف)

و نووی در شرح صحیح مسلم (۸۹/۱۱ کتاب الوصیه، باب ترک الوصیه لمن لیس له شی یوصی فیه)

و ابن حجر در صواعق و قاضی أبو علی و قاضی روزبهان و قاضی عیاض (الشفاء ۱۹۲/۲ قسم ۳ باب ۲)

و امام غزّالی (سر العالمین ص ۲۱ باب فی المقاله الرابعه)

و قطب الدین شافعی و محمّد بن عبد الکریم شهرستانی (الملل و النحل ۲۹/۱ مقدمه ۴)

و ابن اثیر (الکامل ۳۲۰/۲ حوادث سال ۱۱ ذکر مرض رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و وفاته)

و حافظ ابو نعیم اصفهانی (حلیه الاولیاء ۲۵/۵ رقم ۲۸۵ شرح حال طلحه بن مصرف)

و سبط ابن جوزی (تذکره الخواص ص ۶۵ باب ۴ فی ذکر خلافته) و عده بسیار دیگری تصدیق نموده اند، که بعد از مراجعت از حجه الوداع رسول اکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم مریض شده، جمعی از اصحاب به عیادت آن حضرت رفتند؛ آن حضرت فرمود: ایتونی بدوات و بیاض لاکتب لکم کتابا لن تضلّوا بعدی.

امام غزّالی در مقاله چهارم سرّ العالمین که سبط ابن جوزی هم در تذکره از او نقل نموده و بعض دیگر از رجال علمای شما چنین آورده اند که فرمود: دوات و سفیدی بیاورید، لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی و در بعض اخبار دارد که فرمود: لاکتب لکم کتابا لا تختلفون فیه بعدی فقال عمر دعوا الرجل فانه لیهجر!! حسبنا کتاب الله. عمر گفت (نعوذ بالله) مردک هذیان می گوید کتاب خدا برای ما کافی است.

اهل لغت و تفسیر و علمای اهل سنت از قبیل ابن اثیر در جامع الاصول (۳۸۸/۱۱ ح ۸۴۹۷ حرف المیم کتاب ۵ فی الموت باب ۱ فصل ۱) و ابن حجر عسقلانی در شرح صحیح بخاری (فتح الباری ۱۳۲/۸ ح ۴۴۳۲ کتاب المغازی باب مرض النبی و وفاته) و صاحب الصحاح (سنن الکبری نسائی ۴۳۴/۳ ح ۵۸۵۴ کتاب العلم با کتابه العلم) و دیگران (شرح صحیح مسلم نووی ۹۲/۱۱ کتاب الوصیه باب ترک الوصیه لمن لیس له شی یوصی فیه؛ لسان العرب ابن منظور ۳۳/۱۵ ذیل لغت هجر) همه گفته اند: هجر به معنای هذیان است.

اصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند؛ بعضی طرفدار عمر؛ جمعی طرفدار رسول أکرم صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم به طوری داد فریاد بلند شد که آن حضرت متغیّر شد، فرمود: قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع؛ از پیش من برخیزید زیرا نزاع در نزد من سزاوار نیست. این فتنه بعد از ۲۳ سال زحمات طاقت فرسای آن حضرت واقع شد و سبب این فتنه و دودستگی، عمر شد که با گفتار خود تخم نفاق و اختلاف کلمه را پاشید و ایجاد دودستگی نمود!!

[مصادر دیگر منع از وصیت

فتح الباری ابن حجر عسقلانی ۲۰۸/۱ ح ۱۱۴ کتاب العلم باب کتابه العلم

المصنف عبد الرزاق صنعانی ۴۳۸/۵ ح ۹۷۵۷ کتاب المغازی باب بدء مرض رسول الله صلی الله علیه و‌ آله و سلم؛ ۳۶۱/۱۰ ح ۱۹۳۷۱ کتاب اهل الکتابین باب اجلاء الیهود من المدینه.

سنن الکبری نسائی ۴۳۳/۳ ح ۵۸۵۲ کتاب العلم باب کتابه العلم

البدایه و النهایه ۲۷۱/۵ حوادث سال ۱۱ قضیه سقیفه بنی ساعده اعتراف سعد بن عباده بصحه ما قاله الصدیق یوم السقیفه

سیره الحلبیه ۳۴۴/۳ باب یذکر فیه مده مرضه و ما وقع فیه و وفاته

جامع الاصول ابن اثیر ۳۸۷/۱۱ ح ۸۴۹۷ حرف المیم کتاب ۵ فی الموت باب ۱ فصل ۱

طبقات الکبری ابن سعد ۱۸۷/۲ ذکر الکتاب الذی اراد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان یکتبه لامته فی مرضه الذی مات فیه

کنز العمال ۲۴۳/۷ ح ۱۸۷۷۱ کتاب الشمائل من قسم الافعال باب متفرقات الاحادیث التی تتعلق بوفاته]

اگر کسی بگوید عمر در مقام اجتهاد مصالحی را در نظر داشته که مانع از وصیت پیامبر شده است پاسخ آن روشن است:

اولا اگر واقعا مصالحی در نظر او بوده است چرا نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله اهانت و بی ادبی نموده است.

ثانیا اجتهاد برای کسی که صلاحیت آن را داشته باشد در جایی است که خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حاضر نباشد و دستوری نداشته باشد. خداوند متعال می فرماید:

النجم : ۳ و ۴ «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏*إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏» پیامبر هیچ گاه به دلخواه خود سخنی نمی گوید هر آن چه می گوید وحی الهی است.

الحشر: ۷ «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» هر آن چه را که رسول برای شما می آورد بگیرد و از هر چه شما را باز می دارد پرهیز کنید.

الأحزاب : ۳۶ وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا

و هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد كه چون خدا و فرستاده ‏اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد؛ و هر كس خدا و فرستاده‏اش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهىِ آشكارى گرديده است.

این در حالی است که عمر صلاحیت اجتهاد هم نداشت.

این مطلب بیان گر یکی از مصیبت های رسول خدا صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم است. رسول اللّه صلى ‌الله‌ عليه‌ و آله ‌و سلم با آن همه تأکیدات بلیغه که در مورد وصیت نمود نوبت که به خود آن بزرگوار رسید، با آن که در مدت ۲۳ سال پیوسته وصیت های خود را به یگانه وصیی که خداوند متعال برای آن بزرگوار معین نموده، گوشزد کرده بود در مرض موت هم خواست آنچه در آن مدت گفته تکمیل نماید تا با آن وسیله جلو گمراهی و جنگ و دو دستگی امت را بگیرد؛ متأسفانه عده ای نگذاشتند وظیفه الهی خود را عملی نماید تا کسی پیدا نشود که بگوید چرا آن حضرت وصیت ننموده است.

حسبنا کتاب الله یعنی با کتب طبی نیازی به طبیب نیست

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۱۱-۶:۳۳:۵۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۴:۱۶
    • کد مطلب:22406
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 586

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

قطب الدین شافعی شیرازی در کشف الغیوب گوید:

«این امر مسلم است که راه را بی راهنما نتوان پیمودن، و تعجب می نمائیم از کلام خلیفه عمر رضی اللّه عنه که گفته چون قرآن در میان ما هست به راهنما احتیاجی نیست (حسبنا کتاب الله)

این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید چون کتب طب در دست هست، احتیاجی به طبیب نمی باشد! بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است؛ چه آنکه هر کس از کتب طبیّه نتواند سر در آورد، قطعاً باید رجوع نماید بطبیبی که عالم بآن علم است.»

همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند به فکر خود از آن بهره برداری کند ناچار باید رجوع نماید به آن کسانی که عالم به علم قرآن اند چنانچه در قرآن می فرماید: «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» (نساء ۸۵).

به همین جهت حضرت علی کرم اللّه وجهه فرمود: انا کتاب الله الناطق و هذا هو الصامت؛ یعنی من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است. انتهی

ابی بکر در وقت مردن به عثمان بن عفّان گفت: «بنویس آنچه من می گویم که این عهدنامه من است بسوی این مردم.» و او نوشت آنچه را که ابی بکر تقریر نمود.

خلیفه عمر و دیگران حاضر بودند؛ احدی او را انکار ننمود، مخصوصاً عمر نگفت: حسبنا کتاب اللّه؛ ما چه احتیاجی به عهد نامه ابی بکر داریم؛ زیرا قرآن ما را کفایت می نماید! ولی مانع خاتم الانبیاء صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم از وصیت شدند، به بهانه آنکه کتاب خدا ما را کفایت می کند؛ (فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ)

جهالت خلفاء به احکام و رجوع به امیرالمومنین علیه السلام

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۵/۰۳-۶:۲۲:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۴:۲۳
    • کد مطلب:22408
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 572

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

چگونه ممکن است کسی جانشین پیامبر باشد ولی نسبت به علوم او نا آگاه و محتاج به دیگری باشد چنان که خلفاء برای یافتن پاسخ مسائل بسیاری به امیرالمومنین علیه السلام مراجعه می‏کردند.

امام الحرم احمد بن عبد اللّه شافعی در ذخایر العقبی (محب الدین طبری ص ۸۲ ذکر رجوع بی بکر و عمر الی قول علی علیه السلام) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۱۸/۱ مقدمه القول فی نسب امیرالمومنین علی علیه السلام) و شیخ سلیمان حنفی در باب ۵۶ ینابیع المودة (۱۷۲/۲ ح ۴۹۰ باب ۵۶) از احمد بن عبد اللّه و احمد بن حنبل و قلعی و ابن سمان روایت می کنند: «ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأه التی ولدت لسته اشهر، فقال علی عليه‌السلام فی کتاب الله «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا» ثم قال «وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ» فالحمل سته اشهر فترکها و قال لو لا علی لهلک عمر»

و نیز در همان باب (ینابیع الموده ۱۷۲/۲ ح ۴۸۷ باب ۵۶) از مناقب احمد بن حنبل نقل می‏نماید: «ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علی رضی الله عنهما»

موارد این چنینی بسیار است که طالب حق می تواند با مراجعه به کتب آن ها را بیابد.

پرهیز از رجوع به کتب شیعه

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۵/۰۳-۶:۲۱:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۴:۳۰
    • کد مطلب:22556
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 535

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

عموم اهل سنت از کتب و دلایل علماء شیعه بی‌خبر هستند و این نیست مگر از جهت آنکه کتابهاي معتبر اکابر متکلمین و محدثین از علماء شیعه در کتابخانه هاي اهل تسنن براي مطالعه دیده نمی شود بلکه یکدیگر را از مطالعۀ آن کتب به عنوان کتب ضلال منع می کنند.

بلکه برخی از کتب عالیه‌اي را که علماء اهل تسنّن در مقامات و تعریف عترت و اهل بیت پیغمبر نوشته و چاپ شده است بمعرض فروش نمی‌گذارند و اگر هم گاهی تصادفا به کتابی از کتب شیعه برخورد نمایند چون با نظر کینه و عداوت مطالعه می نمایند بقسمی عصبانی و متأثر می شوند که نمی خواهند به هاضمه علم و منطق و انصاف وارد نمایند تا کشف حقیقت گردیده نتیجه کامل به دست آید.

ولی بر عکس از طرف ما جامعه شیعیان هیچ مانعی براي نشر کتب علماء سنی وجود ندارد بلکه کتب معتبره و تفاسیري که به قلم علماي اهل تسنن صادر گردیده و همچنین کتب ادبی و علم الحدیث از آنها در بازار شیعیان براي فروش آماده و در منازل و کتابخانه هاي عمومی و شخصی مورد مطالعه و اخذ نتیجه می باشد.

اعتراف عمر به نا به جا بودن بیعت با ابوبکر

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۵/۰۳-۶:۲۱:۲۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۴:۵۰
    • کد مطلب:22557
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 562

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

طبري (۴۴۶/۲ حوادث سال 11 ، ذکر الأخبار الوارده بالیوم لاذي توفی فیه رسول الله صلی الله علیه وآله ... باب حدیث السقیفه) و ابن ابی الحدید (۲۶/۲ خطبه 26 ، (و من خطبه له علیه السّلام ان الله بعث محمداًصلی الله علیه وآله نذیرا)) و دیگران نوشته اند که عمر می‌گفت: «خلافت ابو بکر با عجله و فوریت (بغته) انجام و صورت گرفت، خداوند امر او را به خیر فرماید»

(ابن کثیر در السیره النبویه، ۲۱۶/۴ حوادث سال 11 هجري، فصل فی ذکر امور مهمه وقعت بعد وفاته و قبل دفنه، باب قصه سقیفه بنی ساعده

بلاذري در انساب الاشراف،  ۲۶۲/۲ باب امر السقیفه

متقی هندي در کنز العمال، ۶۴۹/۵ ح 14137 ، کتاب الخلافه مع الإماره...، باب 1، مسند عمر

ابن هشام در السیره النبویه، ۳۰۶/۴ باب امر سقیفه بنی ساعده

سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص 67 ، باب خلفاء الراشدین، الخلیفه الاول، ابوبکر فصل فی مبایعته (ابوبکر)

ابن اثیر در الکامل، ۳۲۷/۲ حوادث سال 11 هجري، باب حدیث السقیفه و خلافته ابی بکر

بخاري در صحیح خود، ۵۸۷/۸ کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرده، باب رجم الحبلی من الزناء اذا احصنت،

ذهبی در سیر اعلام النبلاء، ۲۱/۲۸

سیره خلفاء الراشدین، سیره ابی بکر، باب خلافه الصدیق، ابن کثیر در البدایه و النهایه، 2۶6/۵ حوادث سال 11 هجري، فصل فی ذکر امور مهمه وقعت بعد وفاته...، قصه سقیفه بنی ساعده

یعقوبی در تاریخ ۱۵۸/۲ باب ایام عمر بن الخطاب

ابن حبان در الثقات، ۱۵۳/۲ باب استخلاف ابی بکر بن ابی قحافه

احمد حنبل در مسند، ۵۵/۱ مسند عمر بن الخطاب، باب حدیث السقیفه،

هیثمی در مجمع ۵/۶ باب تدوین العطاء

ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص 10 و 14 ، باب 1، فصل 1

نسائی در سنن الکبري، ۲۷۳/۴، ۷۱۵۴ کتاب الرجم، باب 4، باب تثبیت الرجم، اسکافی در المعیار و الموازنه، ص 38 ، باب بیان بدء بیعه ابی بکر و بیانه و ابانته عن نفسیته و شخصیته)

هجوم به خانه دختر پیامبر برای گرفتن بیعت اجباری

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۳-۱۱:۳۰:۵۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۲۳-۸:۲۵:۰
    • کد مطلب:22558
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 322

💡 پاسخ(ها):

ــــــــــــــــــــــــــ 

 پرسش‌(های) مشابه این شاخه

********************

ابو جعفر بلاذري احمد بن یحیی بن جابر البغدادي متوفی سال 279 در تاریخ خود (انساب الاشراف، بلاذري، 26۸/۲ باب امر السقیفه) خود روایت نموده که چون ابو بکر علی علیه السّلام را براي بیعت طلبید و قبول نکرد عمر را فرستاد آتشی آورد که خانه را بسوزاند. حضرت فاطمه سلام الله علیها بر در خانه او را ملاقات کرد فرمود: اي پسر خطاب آمده‌اي خانه مرا بسوزانی؟ گفت آري این عمل قوي تر است در آنچه پدرت آورده.

ابن أبی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (۵۶/۲ خطبه 26 ، (و من خطبه له علیه السّلام ان الله تعالی بعث محمدا...، باب حدیث السقیفه)) و محمّد بن جریر طبري در تاریخ (۴۴۳/۲ حوادث سال ۱۱، باب ذکر الأخبار الوارده بالیوم الذي توفی فیه) روایت کرده اند که عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن اسلم و جماعتی به در خانه علی رفتند عمر گفت: بیرون آئید و إلاّ خانه را بر شما می‌سوزانم.

ابن خزابه در کتاب غرر از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: من از آنها بودم که هیزم برداشتم و به در خانه فاطمه بردیم در وقتی که علی و اصحابش از بیعت ابا نمودند عمر به فاطمه گفت: بیرون کن هر که در این خانه است و إلاّ خانه و هر که در خانه است می سوزانم. در آن وقت علی و حسنین و فاطمه علیه السّلام و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند. فاطمه فرمود: آیا خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟ گفت: بلی و الله تا بیرون آیند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.

ابن عبد ربه در عقد الفرید (۱۲/۵ سقیفه بنی ساعده، باب الذین تخلفوا عن بیعه ابی بکر) نوشته که علی علیه السّلام و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند. ابو بکر به عمر گفت: برو این ها را بیاور اگر از آمدن ابا کردند با آن‌ها بجنگ پس عمر آتشی برداشت تا خانه را بسوزاند فاطمه بر در خانه آمده فرمود: اي پسر خطّاب آمده اي که خانه ما را بسوزانی؟ گفت بله الخ.

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (۱۱/۶ خطبه 66 ، (من کلام له علیه السّلام فی معنی الأنصار) یوم السقیفه) از کتاب سقیفه جوهري قضیۀ سقیفۀ بنی ساعده را مبسوطا نقل نموده تا آنجا که گوید: بنی هاشم در خانه علی علیه السّلام جمع شدند و زبیر با ایشان بود؛ زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد (حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود: زبیر همیشه با ما بود تا آنکه پسرهایش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند) پس عمر با گروهی به سوي خانه حضرت فاطمه رفتند و گفت: بیرون بیائید و بیعت کنید، ایشان امتناع نمودند. زبیر شمشیر کشیده، بیرون آمد. عمر گفت: این سگ را بگیرید. سلمه بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد آنگاه علی را به جبر و عنف نزد ابو بکر بردند. بنی هاشم هم با او می آمدند و ناظر بودند که با او چه می کنند.

علی می گفت: من بنده خدا و برادر رسول او هستم و کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد تا او را به نزد ابو بکر بردند گفت: بیعت کن! حضرت فرمود: من احقم به این مقام و با شما بیعت نمی‌کنم، شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید به سبب قرابت با رسول خداصلی الله علیه وآله و من نیز با همان حجّت بر شما احتجاج می کنم، پس انصاف دهید اگر از خدا می ترسید و به حق ما اعتراف کنید؛ چنانچه انصار در حق شما انصاف کردند و الاّ معترف شوید که دانسته بر من ستم می کنید.

عمر گفت: هرگز از تو دست برنمی‌داریم تا بیعت کنی.

حضرت فرمودند: خوب با یکدیگر ساخته اید امروز تو براي او کار می کنی که فردا او (این مقام را) به تو برگرداند به خدا سوگند! سخن تو را قبول نمی کنم و با او بیعت نمی کنم چون او باید با من بیعت نماید.

آنگاه روي به مردم نمود فرمود: اي گروه مهاجران از خدا بترسید سلطه و سلطنت محمّدي را از خانواده او که خدا قرار داده بیرون نبرید و اهل او را از مقام و حق او دفع مکنید، به خدا قسم ما اهل بیت احقیم به این امر از شما، تا در میان ما کسی باشد که عالم به کتاب خدا و سنّت رسول و فقیه در دین باشد به خدا قسم این ها تمام در ما هست، پس متابعت و پیروي از نفس خود مکنید که از حق دور می شوید.

آنگاه علی علیه السّلام بیعت نکرده به خانه بر گشت و ملازم خانه شد، تا حضرت فاطمه از دنیا رفت و از روی ناچاری بیعت کرد.

ابو محمّد عبد الله بن مسلم بن قتیبه بن عمرو الباهلی الدینوري که مدتها در شهر دینور قاضی

رسمی بوده و در سال 276 قمري وفات نموده در تاریخ الخلفاء الراشدین و دولت بنی امیه معروف به الامامه و السیاسه (۱۹/۱ باب کیف کانت بیعه علیّ بن ابی طالب) قضیه سقیفه را مفصلا شرح می دهد. او می‌نویسد: «انّ ابا بکر رضی الله عنه تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم الله وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی فأبوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال و الّذي نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها فقیل له یا ابا حفص انّ فیها فاطمه.  فقال «و ان». فخرجوا فبایعوا الاّ علیّا الخ

خلاصه کلام آنکه چون ابو بکر باخبر شد که جمعی از امت از بیعت او تخلف نموده اند و در خانه علی علیه السّلام جمع شدهاند، پس عمر را به سوي آنها فرستاد. عمر آمد بر در خانه علی علیه السّلام آنها را براي بیعت طلب نمود. آن‌ها از بیرون آمدن ابا کردند.

عمر هیزم طلبید و گفت: به آن خدائی که جان عمر در قبضه قدرت اوست یا بیرون بیائید یا خانه را با هر کس در آن خانه است می سوزانم. مردم گفتند: یا ابا حفص فاطمه در این خانه است. گفت: هر چند که او باشد می‌سوزانم. پس همه بیرون آمدند و بیعت کردند مگر علی علیه السّلام که گفت: سوگند یاد کرده ام تا قرآن را جمع آوري نکنم بیرون نیایم و لباس در بر ننمایم. عمر قبول نکرد ولی نالۀ فاطمه علیهاالسّلام و توبیخ نمودن آنها سبب شد که عمر نزد ابوبکر برگشت و او را براي بیعت گرفتن از آن حضرت، تحریک کرد. ابی بکر چند مرتبه قنفذ را فرستاد و جواب یأس شنید. عاقبت عمر با جماعتی به در خانه فاطمه رفت و دق الباب نمود. فاطمه که صداي آنها را شنید به صداي بلند ندا داد: «یا ابت یا رسول الله ما ذا لقینا بعدك من ابن الخطّاب و ابن ابی قحافه»

خلاصه معنی آنکه: بابا یا رسول الله بعد از تو چه بما می رسد از عمر بن الخطاب و ابو بکر بن ابی قحافه و چگونه با ما ملاقات نمودند.

همین که مردم صداي گریه و ناله فاطمه را شنیدند برگشتند در حالتی که اشکها جاري و جگرها سوخته ولی عمر با عده اي ماندند تا علی را جبرا از خانه بیرون آورده نزد ابو بکر بردند و به آن حضرت عرض کردند بیعت کن.

حضرت فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ قالوا: اذا و الله الذي لا اله الاّ هو نضرب عنقک. گفتند: به خدا قسم گردنت را می‌زنیم. علی علیه السّلام فرمود: پس بنده خدا و برادر رسول او را خواهید کشت؟ عمر گفت: تو برادر رسول خدا نیستی! ابو بکر در مقابل تمام این حوادث و گفتار ساکت بود و هیچ نمی گفت.

عمر به ابو بکر گفت: آیا به امر تو این کارها را نمی کنیم؟ ابو بکر گفت: مادامی که فاطمه هست او را اکراه نمی نمائیم.

امیر المؤمنین علیه السّلام خود را به قبر رسول الله رسانید با گریه و ناله به پیغمبرصلی الله علیه وآله عرض کرد آنچه را که هارون به برادرش موسی گفت و خداوند در قرآن خبر داده «ِابْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْ عَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی» (اعراف ۱۵۰ پسر مادرم، مردم مرا ضعیف نمودند و خواستند مارا بکشند.) شرح قضیّه را مفصل نقل نموده تا آنجا که گوید علی علیه السّلام بیعت نکرده به منزل برگشت.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۵۰/۲ خطبه 26 (و من خطبه له علیه السّلام ان الله بعث محمدا نذیرا للعالمین...) باب حدیث السقیفه) از احمد بن عبد العزیز جوهري در کتاب سقیفه نقل نموده مسندا از ابی الاسود که گفت جمعی از اصحاب و رجال مهاجرین غضب کردند در بیعت ابو بکر که چرا با آنها مشورت نشده و نیز علی و زبیر هم غضب نموده و از بیعت بر کنار شده و وارد خانه فاطمه شدند آنگاه عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن سلامه بن قریش و گروهی از مردم به منزل فاطمه هجوم آوردند هر چند فاطمه ناله زد و آنها را قسم داد فایده نکرد. شمشیر علی و زبیر را گرفتند و به دیوار زدند و شکستند و آنها را به جبر و عنف کشیدند و براي بیعت به مسجد بردند!.

و نیز جوهري در السقیفه و فدك (ص 50 ، قسم 1، السقیفه) از سلمه بن عبد الرحمن روایت کرده که چون ابو بکر بالاي منبر نشست و شنید که علی و زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه فاطمه جمع شده اند عمر را فرستاد که آنها را بیاورند عمر در خانه فاطمه رفت و فریاد زد بیرون بیائید و الا بحق خدا خانه را با شما می سوزانم.

هم چنین ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۵۷/۲ خطبه 26 ، (و من خطبه علیه السّلام ان الله بعث محمدا...) حدیث السقیفه) از جوهری و او مسندا از شعبی روایت نموده که وقتی ابو بکر از اجتماع بنی هاشم را در خانه علی علیه السّلام با خبر شد به عمر گفت خالد کجا است. گفت حاضر است أبو بکر گفت: هر دو بروید علی و زبیر را بیرون آورید تا بیعت کنند پس عمر داخل خانه فاطمه شد و خالد بر در خانه ایستاد. عمر به زبیر گفت: این شمشیر چیست؟ گفت این را مهیا کرده‌ام براي بیعت علی. شمشیر زبیر را کشید و بر سنگی که در خانه بود زد و شکست، آنگاه دست زبیر را گرفت و بیرون آورد و به دست خالد داد و برگشت میان خانه و در خانه جمعیت زیادي مانند مقداد و جمیع بنی هاشم بودند. به علی علیه السّلام گفت برخیز برویم با ابو بکر بیعت کن، حضرت امتناع نمود. دست حضرت را گرفت و کشید و به دست خالد داد و با خالد جمعیت بسیاري بودند که ابو بکر به مدد فرستاده بود خالد و عمر هجوم آورده آن حضرت را به عنف و جبر شدید می‌کشیدند. تمام کوچه ها را مردم پر کرده و تماشا می نمودند. حضرت فاطمه وقتی عملیات عمر را دید با زنان بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان (که جهت تسلیت فاطمه جمع شده بودند) بیرون آمدند و صداي فریاد و ولوله و شیون آنها بلند بود تا در حجره، حضرت فاطمه ندا کرد و به أبو بکر فرمود: خوش زود بر خانه اهل بیت رسول خدا غارت آوردید، به خدا قسم است که با عمر حرف نخواهم زد تا خدا را ملاقات نمایم.

به قسم و عهد خود باقی بود و با آنها تکلم ننمود تا از دنیا رفت. چنانچه بخاري (۲۵۲/۵ ح 704 ، کتاب المغازي، باب غزوه خیبر) و مسلم (۱۳۸۰/۳ ح 52 ، کتاب الجهاد و السیر، باب قول النبی صلی الله علیه وآله لا نورث ما ترکناه فهو صدقه) در صحیحین خود نوشته اند: «فغضبت فاطمه علی ابی بکر و لم تتکلم به حتی توفیت» (فاطمه علیهاالسّلام در حال غضب ابوبکر را ترك نمود و بر آن حال باقی ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود و از دنیا رفت؛)

(مکی در صواعق المحرقه، ص 15 ، باب 1 فصل 2

احمد بن حنبل در مسند، 6/۱ مسند ابی بکر

ابن سعد در طبقات الکبري، ۲۳/۸ تسمیه النساء المسلمات و المهاجرات...، ذکر بنات رسول الله، رقم 4097 ، شرح حال فاطمه علیهاالسّلام

صنعانی در المصنف، 4۷۲/۵ ح 9774 ، باب خصومه علی و عباس

بیهقی در سنن الکبري، 3۰۰/۶ کتاب القسم الفیء و الغنیمه، باب بیان مصرف اربعه اخماس الفیء بعد رسول...

ابن کثیر در البدایه و النهایه، 30۶/۵ حوادث سال 11 هجري، باب بیان انه قال لا نورث...

و در سیره النبویه، 2۷۲/۴ حوادث سال هجري، باب بیان انه علیه السّلام قال: لا نورث...

ابن حجر عسقلانی در ۲۰۲/۶ باب فرض الخمس

متقی هندي در کنز العمال، 2۴۲/۷ ح 18769 ، باب 4 کتاب الشمائل من قسم الافعال، ما یتعلق بمیراثه

طبري در تاریخ خود، 44۸/۲ حوادث سال 11 ، حدیث السقیفه

ابن حبان در صحیح خود ۱۵۳/۱۱ کتاب السیر باب 14 ، الغنائم و قسمتها

طبرانی در مسند الشامیین، 1۹۸/۳ رقم 88 ، شعیب عن الزهري عن عروه بن الزبیر

حمیدي در الجمع بین الصحیحین، 8۶/۱ ح 6، مسند ابی بکر به عباراتی مشابه نارضایتی حضرت فاطمه از ابوبکر و عمر را نقل نموده‌اند.)

أبو ولید محب الدین محمّد بن محمّد بن الشحنه الحنفی متوفی سال 815 قمري که سالها قاضی مذهب حنفی در حلب بوده در کتاب تاریخ خود به نام روضه المناظر فی اخبار الاوائل و الاواخر (در حوادث سال 11 هجري، (بهامش مروج الذهب مسعودي، 189/۱)) در شرح قضیه سقیفه خبر آتش را چنین می نویسد: « ان عمر جاء الی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمه فقال: ادخلوا فیما دخلت الامّه » یعنی عمر به در خانه علی آمد تا آن که هر کس در آن خانه است را آتش بزند. پس فاطمه او را ملاقات نمود، عمر گفت: داخل شوید در چیزي که امت داخل شدند و تا آخر قضیّه را نقل می نماید.

طبري در تاریخ خود (۴۳۳/۲ حوادث سال 11 هجري، باب ذکر الأخبار الوارده بالیوم توفی فیه) از زیاد بن کلیب نقل نموده که طلحه و زبیر و جماعتی از مهاجرین در خانه علی علیه السّلام بودند. عمر بن الخطّاب آمد و گفت: بیرون بیائید براي بیعت و الا همه را آتش می زنم.

ابن شحنه در حاشیه کامل ابن اثیر (روضه المناظر حوادث سال 11 هجري (بهامش مروج الذهب، مسعودي، 1۸۹/۱) ضمن داستان سقیفه می نویسد زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشم مانند زبیر و عتبه بن ابی لهب و خالد بن سعید بن العاص و مقداد بن اسود کندي و سلمان فارسی و ابی ذرّ غفاري و عمّار بن یاسر و براء بن عازب و ابیّ بن کعب از بیعت ابو بکر تخلف نموده و متمایل به علی علیه السّلام در خانه آن حضرت جمع بودند، عمر بن الخطّاب آمد تا هر که در آن خانه هست آتش بزند، فاطمه سلام الله علیها با او ملاقات نمود. عمر گفت داخل شوید در آنچه مردم داخل شدند.

شاهد بر این مطالب قول مسعودي است که در مروج الذهب (۷۶/۳ ذکر ایام معاویه بن یزید بن معاویه و مروان بن حکم... باب ابن الزبیر و عبد الله بن محمد بن الحنفیه) ضمن نقل قضایاي عبد الله بن زبیر که در مکه دعواي ریاست و خلافت داشت نوشته است در آن هنگام که بنی هاشم به اتفاق محمد بن الحنفیّه فرزند امیر المؤمنین علیه السّلام در شعب ابی طالب جمع شدند و لشکر عبد الله آنها را محاصره نموده بودند هیزم بسیاري آوردند که آنها را آتش بزنند و شعله آتش هم بلند شد مع ذلک بنی هاشم تسلیم نشدند تا لشکر مختار رسیدند و بنی هاشم را نجات دادند.

گوید: نوفلی در کتاب خودش آورده که عروه بن زبیر در مقابل مردم که عبد الله را به خاطر آتش زدن شعب مذمت می کردند عذر می‌آورد که برادرم عبد الله مقصر نبود و «انما أراد بذلک إرهابهم لیدخلوا فی طاعته کما ارهب بنی هاشم وجمع لهم الحطب لاحراقهم اذ هم ابوا البیعه فی ما سلف»

حاصل معنای این که عبد الله زبیر این عمل را از سلف خود (عمر و اصحاب ابو بکر گرفت) که آنها هم وقتی دیدند بنی هاشم و اکابر اصحاب و مهاجرین زیر بار بیعت نمیروند هیزم براي آتش زدن آن‌ها آوردند تا بترسند و تسلیم شوند و بیعت نمایند!

این اخبار و بیان مورخین نمونه اي از اخبار و بیانات بسیاري است که در که در این زمینه نقل شده است. به قدري این قضیه مشهور بوده که حتّی شعراء هم در اشعار خود به آن اشاره کرده‌اند منتها بعض از اهل سنت به حساب آنکه اگر این قضایا را نقل کنیم سندي بر ابطال عقیده اجماع می‌شود، لذا احتیاطا از نقل آن خودداري می‌نمودند و الا مطلب در نزد همه آشکار بوده.

یکی از شعراي معروف اهل سنت حافظ ابراهیم مصري در قصیده عمریّه از باب مدح و تمجید خلیفه چنین سروده است:

و کلمه لعلیّ قالها عمر

اکرم بسامعها اعظم بملقیها

حرقت بیتک لا ابقی علیک بها

ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها

ما کان غیر ابی حفص بقائلها

یوما لفارس عدنان و حامیها

ما حصل معنی آنکه غیر أبو حفص (عمر) کسی نمی توانست به علی که یکه سوار قبیله عدنان بود و به حمایت کنندگان او بگوید اگر بیعت نکنید خانه‌ات را آتش می زنم و کسی را در خانه باقی نمی گذارم با اینکه فاطمه در این خانه می باشد.

مسعودي صاحب مورج الذهب متوفی سال 346 ، قمري در کتاب اثبات الوصیه (ص 110 ، فی حکایه السقیفه و نصب الخلیفه) شرح قضایای آن روز را مفصل می نویسد، تا آنجا که گوید: «فهجموا علیه و أحرقوا بابه و استخرجوه منه کرها و ضغطوا سیده النساء بالباب حتی اسقطت محسنا»

(پس هجوم آوردند بر علی علیه السّلام و در خانه اش را سوزانیدند و آن حضرت را با اکراه و اجبار از خانه بیرن کشیدند وسیده زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند، تا محسن خود را سقط کرد)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۱۹۳/۱۳ خطبه 9، (و من کتاب له علیه السّلام الی معاویه) باب القول فیما) می‌نویسد وقتی براي استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی به رسول خدا خبر دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه‌اش را سقط کرد و حضرت فوق العاده محزون شد و خون هبّار را مباح نمود و امر نمود دست و پاي او را قطع نموده به قتل رسانند.

ابی جعفر گفت: « لو کان رسول الله حیا لأباح دم من روع فاطمه، حتی القت ذا بطنها»

(اگر رسول خداصلی الله علیه وآله زنده بود حتما خون کسی که فاطمه را ترسانید تا آن که بچه اش (محسن) سقط شد، مباح می کرد .)

و نیز صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدي در الوافی بالوفیات (حرف الالف، رقم 91 ، شرح حال ابراهیم بن سیار بن هانی البصري النظام المعتزلی)، کلمات و عقاید ابراهیم بن سیار را نقل نموده تا آنجا که گوید نظام گفته است: «ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها»

(یعنی روز بیعت عمر چنان به شکم فاطمه علیهاالسّلام زد که محسن از شکمش ساقط گردید)

شهرستانی در الملل و النحل، (۵۹/۱ باب 1، المعتزله، رقم 3، شرح حال النظامیه (ابراهیم بن سیار بن هانی النظام) به همین جریان اشاره کرده است.

(احراق باب: ابن ابی شیبه در ۵۷۲/8، ح 4، کتاب المغازي، باب ما جاء فی خلافه ابی بکر

متقی هندي در کنز العمال، 6۵۱/۵ ح 14138 ، کتاب الخلافه مع الاماره، باب 1 فی خلافه الخلفاء، مسند عمر

ابن عبد البر در الاستیعاب، 975/۳ شماره 1633 ، شرح حال عبد الله بن ابی قحافه)

  • نظر خوانندگان
بهروز هودرجی۱۴۰۲/۱۱/۰۷-۱۱:۴۳:۲۳
مربوط به موضوع: سنیان باید پاسخ دهند
الهی مأجور باشید و محشور با امیرالمؤمنین علی سلام الله علیه .
پاسخ‌ها
  • نظر شما