*
برای صله رحم خانه یکی از اقوام رفتم، زنی که سالها پیش شوهرش به رحمت خدا رفته بود، کمرش را محکم بسته و فرزندانش را بزرگ کرده بود. حالا یکی از آنها دانشجوی درسخوان و موفقی است.
اتفاقا روزی رفتم که همین دانشجو امتحان هم داشت، چندین بار تأکید کردم که برود و به درسش برسد اما او همچنان بهانه میآورد و بلند نمیشد که سر درسش برود.
تا آخر گفت: من تا به حال سر دلم را برای کسی باز نکردهام و با کسی درد دل نکردهام… پس بگذار بنشینم و حرف بزنم.[1]
**
من برای خرج دانشگاهم باید کار کنم. فصل تعطیل دانشگاه که یکسره کار میکنم (گمانم کارگری میکرد).
اما باز هم کم میآورم، مجبورم در ایام باز بودن دانشگاه هم کار کنم.
برای همین با یکی از دوستانم، در حاشیه شهر، کنار جاده اصلی کاری سر هم کردیم.
از ساعت هفت شب مشغول میشوم تا حدود یک و دو نیمه شب.
وقتی که به خانه باز میگردم در سکوت و تاریکی کوچههای خلوت شهر، بی اختیار قطرات اشکم جاری میشود و در تنهایی شب بر وضعیت خودم گریه میکنم.
وقتی به خانه میرسم که مادرم خواب است.
او هم صبح زود سرکار میرود که من خوابم.
و من هم که دانشگاه میروم و برمیگردم او هنوز از سرکار نیامده.
وقتی او به خانه میآید که من کنار جاده مشغول کار شدهام.
گاهی در طول هفته فقط پنجشنبه جمعهّها همدیگر را میبینیم.
نمیدانم چه شده که احساس میکنم باید حرف بزنم، کاری که تا کنون با کسی جز تو نکردهام.
همین جور صحبت میکرد، ساعتها طول کشید و من هم دو گوش شنوا و سنگ صبور او.
تا این که اندکی سبک شد و از حرارت و هیجانش کاسته گردید.
***
حالا نوبت من بود، او اعتماد کرده بود و سفره دلش را باز کرده بود.
شاید برای خالی کردن دل پر دردش و شاید هم به امید راهکاری.
حداقل کاری که میتوانستم برای او کرده بودم و آن شنیدن غمهای تلنار شدهاش بود.
فکر کردم شاید بشود هنوز او را سبکتر کرد.
اندکی اندیشیدم و بعد رو به کرده و گفتم…
****
تو بهتر میدانی که سیمان مصارف مختلفی دارد.
از پر کردن درز موزاییکهای لق شده بگیر، تا سیلو سازی، سد سازی و یا سنگرهای ضد بمب اتم.
اما میدانی که هر سیمانی را برای هر کاری مصرف نمیکنند.
اول فرمول سیمان را به کارخانه سفارش میدهند، بعد هم نمونه میگیرند و بعد هم نمونه را آزمایش میکنند. در مصارف مهم تنها بعد از موفقیت آزمایش، سیمان را مصرف میکنند.
آزمایش بُتُن را شنیدهای؟!
با سیمان، طبق اصول فنی مربوطه، بُتُن میسازند و آن در قالبهای استوانهای شکل ریخته و به مقدار لازم آب میدهند، پس از گذشت زمان لازم، آن را برای تست میبرند.
استوانه بُتُنی را، زیر دستگاه میگذارند و فشار آغاز میشود.
از کم شروع میکنند، مثلا پانصد کیلو، اگر استوانه بُتُنی از هم پاشید، کارش تمام است، دیگر با او کار ندارند، سیمان مربوطه را برای کارهای بسیار پیش پا افتاده روانه بازار میکنند.
اما اگر…
اما اگر مقاومت کرد و دوام آورد…
به یک معنا اول بدبختی او شروع میشود.
باز هم فشار است و فشار…
همین جور فشار را افزایش میدهند…
در هر مرحله اگر از هم پاشید، در همان مرحله رهایش میکنند و سیمان را به بازار مناسبش روانه میٔکنند.
اما اگر چندین تن بار را تحمل کرد، دیگر مناسب مصارف مهم است، مثل سیلو سازی و سد سازی.
و اگر در مقابل صدها تن فشار خم به ابرو نیاورد، دیگر برای کارهای بسیار ویژه نگهش میدارند، مثل سنگرهای ضد بمب اتم و…
*****
این از آزمایش بُتُن سیمانی
لازمه هر موفقیت در تحمل فشار، فشار بیشتر است و بیشتر…
و یک شکست به معنی پایان آزمایش است و رها کردن بُتُن.
سرنوشت بُتُن در آزمایشگاه مربوطه چیز جز شکست نیست. اما…
اما شکست تا شکست فرق میکند.
شکست با صد کیلو بار کجا و شکست با هزار تن فشار کجا؟!
اما آزمایش بُتُن انسانی هم داستانی دارد! نه! داستانهایی دارد!
[1]- این جریان واقعی است اما با تصرف و تکمیل آن را در این جا درج میکنیم.