من نمیدونم چی بگم والا! بعضیا یه چیزایی توقع دارند که برا ماها خیلی سخته! تازه وقتی هم میگیم پذیرفتن این حرفها آسون نیست، گرهی به ابرو میندازنو با تعجب نگاهمون میکنن!
اصلا من هیچی، شما بگید! میشه چیزی رو ندیده قبولش کرد؟! حالا دیدن تنها هم که نه، مشکل من اینه مگه ممکنه چیزایی باشه که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه زبونی چشیده و نه بینیی بوشو حس کرده و نه دستی اونو لمس کرده؟! اصلا ممکنه این جور چیزا رو قبول کرد؟! من نمیگم، شما بگید!
این حرفا تنها مال این بنده خدا هم نیست ، خیلیا این جور فکر میکنن، اما…
راستش این سؤالم بد نیستا، خیلی خیلی هم خوبه، اما…
اما حقیقت اینه که پرسش تشنگی روحه. کسی که تشنه میشه، دنبال آب میگرده، نه این که همین جوری بشینه و از تشنگی بمیره! مگه غیر از اینه؟!
کسی که سؤال داره باید بره پرس و جو کنه. نذاره همین جور سؤالا تو ذهنش جمع بشن و دست رو دست بذاره و اصلا هیچ کاری نکنه، انگار نه انگار!
معلومه دیگه اگر سؤالا رو همین جور رها کنیم، آدم دچار تردید میشه و بعدش هم ممکنه سر از انکار در بیاره و…
اصلا راستشو بخواهید مشکل بیشتر کسایی که دست از دینو ایمون کشیدن، همینه و همینه. (یادتون نره، گفتم مشکل بیشترشون نه همشون)
البته اینم بگم که این جور سؤالا هیچم تازگی نداره، از قرنها پیش بوده و صد البته هم از قرنها پیش جوابشو دادن.
این بدبختی ماهاست که همّت همه چی رو داریم، اما همت بر طرف کردن تشنگی روحمونو نداریم.
آره جونم، حالا هم ما موندیم با یک روح مرده، بی خاصیت و…
بگذریم…
جونم براتون بگه که بیش از هزار و سیصد سال پیش، یک دکتر هندی همین مشکلو داشت. این دکتره برای دوا و درمون امام صادق علیه السلام اومده بود. خیلی خیلی هم خودشو قبول داشت. به خیال خودشم عقل کله! حرفهاشم خیلی خیلی حساب کرده بود که مبادا از امام صادق علیه السلام رو دستی بخوره! اما…
این صحبتها خیلی طولانیه. خوبه من فقط یک قسمتیشو از وسطای صحبت براتون نقل کنم. دیگه قضاوت با خودتون.
دکتر هندی: از یه راههای ظریفی وارد شدی که تا به حالا کسی این جوری با من صحبت نکرده. اما بازم توضیح بیشتری بدین و دلیل قویتری بیارین.
امام علیه السلام: حالا که از جواب حرفام درموندی، حرفای خودتم که سر و تهش با هم نمیخونن، بازم لج میکنی، من یه دلیلی از خودت میارم تا این که روشن بشه حواس پنجگانه ـبدون این که پای روح به میون بیادـ هیچی رو نمیشناسن.
آیا تا به حال تو خواب دیدی که میخوری و مینوشی، اون جوری که لذتش رو واقعا بچشی؟
دکتر: آره.
امام: آیا تو خواب دیدی که از خوشحالی میخندی و از ناراحتی گریه میکنی و یا رفتی تو جاهایی که اصلا ندیدی شون یا اونا رو قبلا دیدی، بعدشم که از خواب پا شدی، همونا رو همون جور که تو خواب دیدی، تو بیداری هم ببینی؟
دکتر: آره، خیلی زیاد.
امام: آیا تو خواب قوم و خویشات که قبلا مردن دیدی، جوری که کاملا بشناسی شون، همون جوری که قبلا از مردن میشناختی؟
دکتر: خیلی خیلی زیاد.
امام: به من بگو اینایی که گفتی، دیدن مردهها، خوردن و آشامیدن، مسافرت، خنده و گریه و…، با کدوم حواس پنجگانه، درک شون کردی؟
دکتر: نمیتونم بگم با حواس پنجگانه اونا را درک کردم. آخه وقتی تو خواب مثل مردهها افتادم، چی جوری میشه با حواسم اونا درک کنم؟!
امام: آیا وقتی که بیدار شدی، اون خوابایی که دیدی کاملا یادت نبود و برای دیگران نقل نکردی؟!
دکتر: آره، همین جوره. تازه بالاتر از این هم بوده، گاهی وقتا خوابایی دیدم که تو همون روز دقیقا اتفاق افتادن.
امام: اونی که تو خواب دیدی، با کدوم حواس درک کردی و تا بعد از بیداری هم نگهشون داشتی؟
دکتر: روشنه که تو خواب حواس پنجگانه دیگه دخالتی نداره.
امام: حالا دیگه باید فهمیده باشی وقتی تو خواب تمام حواس از کار افتاده، اونی که تو خواب اینا رو درک میکنه و بعدشم به یادش میمونه، همون روح انسانه. البته روحی که خدا بهش عقل داده و با همین عقلم او رو باز خواست میکنه.
دکتر هندی دیگه درمونده شده بود، امام علیه السلام برا چندمین بار مطلبو براش دو دو تا چار تا کرده بود، اما باز هم لجبازی میکرد.
بر پدر این لج لعنت! چی کارا که نمیکنه!!!
با خودش یه فکری کرد که چی جوری میشه از زیر این دلیل و برهان در بره.
دکتر: آخه اونی که تو خواب میبینم، واقعیت نداره. مث سراب میمونه که آدم از دور یقین میکنه آبه. اما وقتی جلو میره، هیچی پیدا نمیکنه. خوابم مث سرابه.
امام: تعجبه! چی جوری خوابو مث سراب میدونی؟!
دکتر: آخه وقتی به سراب میرسی، هیچ میشه. وقتی هم از خواب پا میشم، همین جوره دیگه.
امام: حالا که این قده لج میکنی، اگر یک نمونه برات بیارم که لذتشو تو خواب کاملا درک کرده باشی و حتی تپش قلبتم برا اون بالا رفته باشه، قبول میکنی مطلب همون جوریه که من گفتم؟
دکتر: آره.
امام: تا به حال تو خواب محتلم (شیطونی) شدی، به جوری که تو خواب نیازتو با زنی بر طرف کرده باشی؟
دکتر: آره، خیلی زیاد.
امام: مگه لذت اون تو خواب، به اندازه لذت بیداری نبوده؟! مگه نیازت تو خواب بر طرف نشده؟! مگه تو خواب انزال نکردی؟!
این واقعیته که دیگه حرفتو کاملا باطل میکنه و روشن میشه که خواب مثل سراب نیست.
دکتر: اونی که محتلم تو خواب میبینه، همونیه که تو بیداری با حواس پنجگانه درکش کرده.
امام: با این حرفت فقط حرف منو تقویت کردی.
آخه قبول کردی که روح، تو خواب، بعد از رفتن حواس، درک داره و میشناسه.
با وجود این چی جوری انکار میکنی؟ مگه نمیشه همین روح تو حالت بیداری که حواس هم کار میکنن درک داشته باشه؟!
وقتی تو خواب حواس کار نمیکرد، نه میشنید، و نه میدید، چی جوری روح درک میکرد؟!
تو بیداری هم که همه حواس کار میکنن، همون روح، بازم درک داره.
اگه این مطلب برا کسی حل بشه که تو خواب ـبدون این که حواس کار بکنهـ آدم میتونه زنی رو ببینه و باهاش همبستر بشه و لذتشم ببره، اگه این حل بشه، یک مطلب مهمتری هم روشن میشه و اون این که:
روح نه تنها خودش درک داره، که مدیریت همه حواس هم با روحه.
روح هستش که حواس رو در اختیار داره و رئیس اوناست.
روح هستش که به تمام حواس حکم میکنه و دستور میده.
اصلا ببین هر چی آدم نفهم باشه این یکی رو خیلی راحت میفهمه که بدون اجازه و دستور روح، هیچ کدوم از حواس پنجگانه نمیتونه تو یک حس دیگه دخالت کنه.
آیا تا به حال دیدی که دست، به تنهایی، بدون اجازه روح، بتونه تخم چشمو در بیاره؟! یا زبونو قطع کنه؟!
از اینا معلوم میشه که خدا روحو همه کاره جسم کرده، واقعشو که بخوای به وسیله روحه که چشم میبینه، گوش میشنوه. روحه که دستور میده و حکم صادر میکنه.
چشم و گوش و… تنها ابزاره، نه این که همه کاره باشن.
اگه روح خودشو عقب بکشه، حواس نمیتونن خودشونو جلو بندازن و به تنهایی کاری بکنن. اگه هم روح به طرف یه کاری بره، حواس نمیتوانن خودشون عقب بگیرن و دخالت نکنن.
اصلا حواس، همه شون با روح درک میکنن. اگه روح فرمون بده، همه حواس قبولش میکنن و اگر دستور عقب گرد بده، همه میپذیرن.
با روحه که آدم شاد میشه، غمگین میشه. با روحه که دردو حس میکنه.
اگه یکی از حواس دچار مشکل بشه، تنها همون یکی از کار میافته. اما اگر کار روح خراب بشه، تمام حواسها هم میره پی کارش.
دکتر: من خیال میکردم صد در صد از سؤالام جون سالم بیرون نمیبری. اما یه جوری جواب دادی که اصلا نمیتونم ردش کنم.
امام: بازم این مطلبو میشه تو همین جلسه، برات محکم ترش کنم.
دکتر: حتما این کار رو بکنین. من تو مسئله خیلی سرگردون شدم.
امام: به من بگو آیا شده تو فکرت راجع به تجارتی، کاری، ساختمونی، برنامهای، حساب کتاب کنی، بعدشم که خوب فکرشو کردی، تصمیم بگیری که اون کارو چی جوری انجامش بدی؟!
دکتر هندی: آره.
امام: آیا در اون حالت نمیدونی اونی که روحت درک کرده و بهت گفته انجامش بدی، درسته و حقیقته.
دکتر هندی: صد در صد این جوریه. این درک روحه بدون این که یک از حواس درش دخالتی داشته باشه.
دکتره مشکلش کاملا حل شده بود و به غیر جواب خودش چند تا مطلب مهمترم براش روشن بود:
در پله اول معلوم شد که ما یه چیزایی رو میفهمیم و درک میکنیم که از راه حواس پنجگانه نیست.
در پله دوم فهمید که اگر مدیریت روح نباشه، حواس پنجگانه هم نمیتونن کار کنن.
در پله سوم هم روشن که اصلا یه چیزایی وجود داره که درکش تنها کار روحه و حواس پنجگانه نقشی تو فهمیدنشون ندارن.
حالا دیگه دکتره باید خیلی خیلی خوشحال باشه. اما گفت: بازم ادامه بدین تا شک و شبهه از دلم ریشه کن بشه.
نمیدنم واقعا جای شکو شبههای باقی مونده، یا این که یه ریگی تو پای دکتره بوده؟!
آخه تشنه حق رو، راحت میشه سیراب کرد، اما آدم مریضو چی بگم والا!
با اقتباس از توحید اهلیجه بحارالانوار ج3 ص167.
متن روایت:
…فَقَالَ قَدْ أَتَیتَنِی مِنْ أَبْوَابٍ لَطِیفَةٍ بِمَا لَمْ یأْتِنِی بِهِ أَحَدٌ غَیرُكَ إِلَّا أَنَّهُ لَا یمْنَعُنِی مِنْ تَرْكِ مَا فِی یدِی إِلَّا الْإِیضَاحُ وَ الْحُجَّةُ الْقَوِیةُ بِمَا وَصَفْتَ لِی وَ فَسَّرْتَ قُلْتُ أَمَّا إِذَا حَجَبْتَ عَنِ الْجَوَابِ وَ اخْتَلَفَ مِنْكَ الْمَقَالُ فَسَیأْتِیكَ مِنَ الدَّلَالَةِ مِنْ قِبَلِ نَفْسِكَ خَاصَّةً مَا یسْتَبِینُ لَكَ أَنَّ الْحَوَاسَّ لَا تَعْرِفُ شَیئاً إِلَّا بِالْقَلْبِ فَهَلْ رَأَیتَ فِی الْمَنَامِ أَنَّكَ تَأْكُلُ وَ تَشْرَبُ حَتَّى وَصَلَتْ لَذَّةُ ذَلِكَ إِلَى قَلْبِكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَهَلْ رَأَیتَ أَنَّكَ تَضْحَكُ وَ تَبْكِی وَ تَجُولُ فِی الْبُلْدَانِ الَّتِی لَمْ تَرَهَا وَ الَّتِی قَدْ رَأَیتَهَا حَتَّى تَعْلَمَ مَعَالِمَ مَا رَأَیتَ مِنْهَا قَالَ نَعَمْ مَا لَا أُحْصِی قُلْتُ هَلْ رَأَیتَ أَحَداً مِنْ أَقَارِبِكَ مِنْ أَخٍ أَوْ أَبٍ أَوْ ذِی رَحِمٍ قَدْ مَاتَ قَبْلَ ذَلِكَ حَتَّى تَعْلَمَهُ وَ تَعْرِفَهُ كَمَعْرِفَتِكَ إِیاهُ قَبْلَ أَنْ یمُوتَ قَالَ أَكْثَرَ مِنَ الْكَثِیرِ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی أَی حَوَاسِّكَ أَدْرَكَ هَذِهِ الْأَشْیاءَ فِی مَنَامِكَ حَتَّى دَلَّتْ قَلْبَكَ عَلَى مُعَاینَةِ الْمَوْتَى وَ كَلَامِهِمْ وَ أَكْلِ طَعَامِهِمْ وَ الْجَوَلَانِ فِی الْبُلْدَانِ وَ الضَّحِكِ وَ الْبُكَاءِ وَ غَیرِ ذَلِكَ قَالَ مَا أَقْدِرُ أَنْ أَقُولَ لَكَ أَی حَوَاسِّی أَدْرَكَ ذَلِكَ أَوْ شَیئاً مِنْهُ وَ كَیفَ تُدْرِكُ وَ هِی بِمَنْزِلَةِ الْمَیتِ لَا تَسْمَعُ وَ لَا تُبْصِرُ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی حَیثُ اسْتَیقَظْتَ أَ لَسْتَ قَدْ ذَكَرْتَ الَّذِی رَأَیتَ فِی مَنَامِكَ تَحْفَظُهُ وَ تَقُصُّهُ بَعْدَ یقَظَتِكَ عَلَى إِخْوَانِكَ لَا تَنْسَى مِنْهُ حَرْفاً قَالَ إِنَّهُ كَمَا تَقُولُ وَ رُبَّمَا رَأَیتُ الشَّیءَ فِی مَنَامِی ثُمَّ لَا أُمْسِی حَتَّى أَرَاهُ فِی یقَظَتِی كَمَا رَأَیتُهُ فِی مَنَامِی قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی أَی حَوَاسِّكَ قَرَّرَتْ عِلْمَ ذَلِكَ فِی قَلْبِكَ حَتَّى ذَكَرْتَهُ بَعْدَ مَا اسْتَیقَظْتَ قَالَ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ مَا دَخَلَتْ فِیهِ الْحَوَاسُّ قُلْتُ أَ فَلَیسَ ینْبَغِی لَكَ أَنْ تَعْلَمَ حَیثُ بَطَلَتِ الْحَوَاسُّ فِی هَذَا أَنَّ الَّذِی عَاینَ تِلْكَ الْأَشْیاءَ وَ حَفِظَهَا فِی مَنَامِكَ قَلْبُكَ الَّذِی جَعَلَ اللَّهُ فِیهِ الْعَقْلَ الَّذِی احْتَجَّ بِهِ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ إِنَّ الَّذِی رَأَیتُ فِی مَنَامِی لَیسَ بِشَیءٍ إِنَّمَا هُوَ بِمَنْزِلَةِ السَّرَابِ الَّذِی یعَاینُهُ صَاحِبُهُ وَ ینْظُرُ إِلَیهِ لَا یشُكُّ فِیهِ أَنَّهُ مَاءٌ فَإِذَا انْتَهَى إِلَى مَكَانِهِ لَمْ یجِدْهُ شَیئاً فَمَا رَأَیتُ فِی مَنَامِی فَبِهَذِهِ الْمَنْزِلَةِ قُلْتُ كَیفَ شَبَّهْتَ السَّرَابَ بِمَا رَأَیتَ فِی مَنَامِكَ مِنْ أَكْلِكَ الطَّعَامَ الْحُلْوَ وَ الْحَامِضَ وَ مَا رَأَیتَ مِنَ الْفَرَحِ وَ الْحَزَنِ قَالَ لِأَنَّ السَّرَابَ حَیثُ انْتَهَیتُ إِلَى مَوْضِعِهِ صَارَ لَا شَیءَ وَ كَذَلِكَ صَارَ مَا رَأَیتُ فِی مَنَامِی حِینَ انْتَبَهْتُ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی إِنْ أَتَیتُكَ بِأَمْرٍ وَجَدْتَ لَذَّتَهُ فِی مَنَامِكَ وَ خَفَقَ لِذَلِكَ قَلْبُكَ أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ الْأَمْرَ عَلَى مَا وَصَفْتُ لَكَ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی هَلْ احْتَلَمْتَ قَطُّ حَتَّى قَضَیتَ فِی امْرَأَةٍ نَهْمَتَكَ عَرَفْتَهَا أَمْ لَمْ تَعْرِفْهَا قَالَ بَلَى مَا لَا أُحْصِیهِ قُلْتُ أَ لَسْتَ وَجَدْتَ لِذَلِكَ لَذَّةً عَلَى قَدْرِ لَذَّتِكَ فِی یقَظَتِكَ فَتَنْتَبِهَ وَ قَدْ أَنْزَلْتَ الشَّهْوَةَ حَتَّى تَخْرُجَ مِنْكَ بِقَدْرِ مَا تَخْرُجُ مِنْكَ فِی الْیقَظَةِ هَذَا كَسْرٌ لِحُجَّتِكَ فِی السَّرَابِ قَالَ مَا یرَى الْمُحْتَلِمُ فِی مَنَامِهِ شَیئاً إِلَّا مَا كَانَتْ حَوَاسُّهُ دَلَّتْ عَلَیهِ فِی الْیقَظَةِ قُلْتُ مَا زِدْتَ عَلَى أَنْ قَوَّیتَ مَقَالَتِی وَ زَعَمْتَ أَنَّ الْقَلْبَ یعْقِلُ الْأَشْیاءَ وَ یعْرِفُهَا بَعْدَ ذَهَابِ الْحَوَاسِّ وَ مَوْتِهَا فَكَیفَ أَنْكَرْتَ أَنَّ الْقَلْبَ یعْرِفُ الْأَشْیاءَ وَ هُوَ یقْظَانُ مُجْتَمِعَةً لَهُ حَوَاسُّهُ وَ مَا الَّذِی عَرَّفَهُ إِیاهَا بَعْدَ مَوْتِ الْحَوَاسِّ وَ هُوَ لَا یسْمَعُ وَ لَا یبْصِرُ وَ لَكُنْتَ حَقِیقاً أَنْ لَا تُنْكِرَ لَهُ الْمَعْرِفَةَ وَ حَوَاسُّهُ حَیةٌ مُجْتَمِعَةٌ إِذَا أَقْرَرْتَ أَنَّهُ ینْظُرُ إِلَى الِامْرَأَةِ بَعْدَ ذَهَابِ حَوَاسِّهِ حَتَّى نَكَحَهَا وَ أَصَابَ لَذَّتَهُ مِنْهَا فَینْبَغِی لِمَنْ یعْقِلُ حَیثُ وَصَفَ الْقَلْبَ بِمَا وَصَفَهُ بِهِ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِالْأَشْیاءِ وَ الْحَوَاسُّ ذَاهِبَةٌ أَنْ یعْرِفَ أَنَّ الْقَلْبَ مُدَبِّرُ الْحَوَاسِّ وَ مَالِكُهَا وَ رَائِسُهَا وَ الْقَاضِی عَلَیهَا فَإِنَّهُ مَا جَهِلَ الْإِنْسَانُ مِنْ شَیءٍ فَمَا یجْهَلُ أَنَّ الْیدَ لَا تَقْدِرُ عَلَى الْعَینِ أَنْ تَقْلَعَهَا وَ لَا عَلَى اللِّسَانِ أَنْ تَقْطَعَهُ وَ أَنَّهُ لَیسَ یقْدِرُ شَیءٌ مِنَ الْحَوَاسِّ أَنْ یفْعَلَ بِشَیءٍ مِنَ الْجَسَدِ شَیئاً بِغَیرِ إِذْنِ الْقَلْبِ وَ دَلَالَتِهِ وَ تَدْبِیرِهِ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ الْقَلْبَ مُدَبِّراً لِلْجَسَدِ بِهِ یسْمَعُ وَ بِهِ یبْصِرُ وَ هُوَ الْقَاضِی وَ الْأَمِیرُ عَلَیهِ وَ لَا یتَقَدَّمُ الْجَسَدُ إِنْ هُوَ تَأَخَّرَ وَ لَا یتَأَخَّرُ إِنْ هُوَ تَقَدَّمَ وَ بِهِ سَمِعَتِ الْحَوَاسُّ وَ أَبْصَرَتْ إِنْ أَمَرَهَا ائْتَمَرَتْ وَ إِنْ نَهَاهَا انْتَهَتْ وَ بِهِ ینْزِلُ الْفَرَحُ وَ الْحَزَنُ وَ بِهِ ینْزِلُ الْأَلَمُ إِنْ فَسَدَ شَیءٌ مِنَ الْحَوَاسِّ بَقِی عَلَى حَالِهِ وَ إِنْ فَسَدَ الْقَلْبُ ذَهَبَ جَمِیعاً حَتَّى لَا یسْمَعُ وَ لَا یبْصِرُ قَالَ لَقَدْ كُنْتُ أَظُنُّكَ لَا تَتَخَلَّصُ مِنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ وَ قَدْ جِئْتَ بِشَیءٍ لَا أَقْدِرُ عَلَى رَدِّهِ قُلْتُ وَ أَنَا أُعْطِیكَ تَصَادِیقَ مَا أَنْبَأْتُكَ بِهِ وَ مَا رَأَیتَ فِی مَنَامِكَ فِی مَجْلِسِكَ السَّاعَةَ قَالَ افْعَلْ فَإِنِّی قَدْ تَحَیرْتُ فِی هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ قُلْتُ أَخْبِرْنِی هَلْ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْ تِجَارَةٍ أَوْ صِنَاعَةٍ أَوْ بِنَاءٍ أَوْ تَقْدِیرِ شَیءٍ وَ تَأْمُرُ بِهِ إِذَا أَحْكَمْتَ تَقْدِیرَهُ فِی ظَنِّكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَهَلْ أَشْرَكْتَ قَلْبَكَ فِی ذَلِكَ الْفِكْرِ شَیئاً مِنْ حَوَاسِّكَ قَالَ لَا قُلْتُ أَ فَلَا تَعْلَمُ أَنَّ الَّذِی أَخْبَرَكَ بِهِ قَلْبُكَ حَقٌّ قَالَ الْیقِینُ هُوَ فَزِدْنِی مَا یذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّی وَ یزِیلُ الشُّبَهَ مِنْ قَلْبِی…
من نمیدونم چی بگم والا! بعضیا یه چیزایی توقع دارند که برا ماها خیلی سخته! تازه وقتی هم میگیم پذیرفتن این حرفها آسون نیست، گرهی به ابرو میندازنو با تعجب نگاهمون میکنن!
اصلا من هیچی، شما بگید! میشه چیزی رو ندیده قبولش کرد؟! حالا دیدن تنها هم که نه، مشکل من اینه مگه ممکنه چیزایی باشه که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه زبونی چشیده و نه بینیی بوشو حس کرده و نه دستی اونو لمس کرده؟! اصلا ممکنه این جور چیزا رو قبول کرد؟! من نمیگم، شما بگید!
این حرفا تنها مال این بنده خدا هم نیست ، خیلیا این جور فکر میکنن، اما…
راستش این سؤالم بد نیستا، خیلی خیلی هم خوبه، اما…
اما حقیقت اینه که پرسش تشنگی روحه. کسی که تشنه میشه، دنبال آب میگرده، نه این که همین جوری بشینه و از تشنگی بمیره! مگه غیر از اینه؟!
کسی که سؤال داره باید بره پرس و جو کنه. نذاره همین جور سؤالا تو ذهنش جمع بشن و دست رو دست بذاره و اصلا هیچ کاری نکنه، انگار نه انگار!
معلومه دیگه اگر سؤالا رو همین جور رها کنیم، آدم دچار تردید میشه و بعدش هم ممکنه سر از انکار در بیاره و…
اصلا راستشو بخواهید مشکل بیشتر کسایی که دست از دینو ایمون کشیدن، همینه و همینه. (یادتون نره، گفتم مشکل بیشترشون نه همشون)
البته اینم بگم که این جور سؤالا هیچم تازگی نداره، از قرنها پیش بوده و صد البته هم از قرنها پیش جوابشو دادن.
...