×

درباره میز در پرتو خرد

چه اندازه به خرد خویش بها داده‌ایم؟!
آیا زندگی ما تبلور جریان عقلانیت ماست؟! یا با «منطق دلم می‌خواهد» کلید می‌خورد و با شعار «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شود» جریان می‌یابد؟!
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
سه شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
۹ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

پرسشهایی به زبان ساده

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۱/۱۷-۱۶:۱۱:۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۵-۱۵:۳۹:۴
    • کد مطلب:134
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 20515

همه ما درگیر پرسشهایی بوده و هستیم. تنها فرقی كه هست برخی همت پی‌گیری دارند و برخی بی‌خیال.

گوشه‌هایی از این پرسشها و شبهات، در تاریخ ثبت و ضبط شده است.

این بخش از تاریخ گنجینه‌ای بس ارزشمند است كه بسیار مورد غفلت قرار گرفته است.

چه خوب است به جای باز كردن دفتر و دستك پاسخگویی، سَرَكی به این گنجینه‌های فراموش شده بكشیم كه هم راه كوتاه‌تر است و هم برداشت بیشتر.

در این بخش بر سر سفره تاریخ می‌نشینیم تا از این گنجینه‌ها بهره بریم.

در این بخش چند نكته مورد نظر بوده است:

1ـ بسیاری از پرسشها و پاسخها در گفتگوهای طولانی مطرح شده است كه تلاش می‌شود هر پرسش و شبهه‌ای تفکیک شده و به شكل مستقل ارایه گردد.

2ـ هدف بیان هر پرسش با اختصار کامل است البته تا جایی که به گویایی آن صدمه‌ای وارد نیاید.

3ـ به خاطر پاره‌ای محذورات آن چه آورده می‌شود، اقتباس آزاد از منابع تاریخی و روایی است.

4ـ برای ارتباط بیشتر با مخاطب، از ادبیات عامیانه بهره می‌جوییم.

5ـ برای دور نشدن از اهداف این بخش، پاسخگویی مستقیم به پرسشها در دستور کار نیست. اما عزیزانی كه پرسشی دارند، می‌توانند آن را برای ما ارسال كنند، تا اگر پاسخ آنها در پرسش‌های پیشین مطرح شده است، آنها را راهنمایی نماییم و در غیر این صورت به عنوان یك اولویت در انتخاب قطعات تاریخی در نظر گرفته شود.

پذیرفتن واقعیتهایی بیرون از حواس پنجگانه؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۳:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:149
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1393

من نمی‌دونم چی بگم والا! بعضیا یه چیزایی توقع دارند که برا ماها خیلی سخته! تازه وقتی هم می‌گیم پذیرفتن این حرفها آسون نیست، گرهی به ابرو میندازنو با تعجب نگاهمون می‌کنن!

اصلا من هیچی، شما بگید! می‌شه چیزی رو ندیده قبولش کرد؟! حالا دیدن تنها هم که نه، مشکل من اینه مگه ممکنه چیزایی باشه که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه زبونی چشیده و نه بینیی بوشو حس کرده و نه دستی اونو لمس کرده؟! اصلا ممکنه این جور چیزا رو قبول کرد؟! من نمی‌گم، شما بگید!

 

این حرفا تنها مال این بنده خدا هم نیست ، خیلیا این جور فکر می‌کنن، اما…

راستش این سؤالم بد نیستا، خیلی خیلی هم خوبه، اما…

 

اما حقیقت اینه که پرسش تشنگی روحه. کسی که تشنه می‌شه، دنبال آب می‌گرده، نه این که همین جوری بشینه و از تشنگی بمیره! مگه غیر از اینه؟!

کسی که سؤال داره باید بره پرس و جو کنه. نذاره همین جور سؤالا تو ذهنش جمع بشن و دست رو دست بذاره و اصلا هیچ کاری نکنه، انگار نه انگار!

معلومه دیگه اگر سؤالا رو همین جور رها کنیم، آدم دچار تردید می‌شه و بعدش هم ممکنه سر از انکار در بیاره و…

اصلا راستشو بخواهید مشکل بیشتر کسایی که دست از دینو ایمون کشیدن، همینه و همینه. (یادتون نره، گفتم مشکل بیشترشون نه همشون)

البته اینم بگم که این جور سؤالا هیچم تازگی نداره، از قرنها پیش بوده و صد البته هم از قرنها پیش جوابشو دادن.

این بدبختی ماهاست که همّت همه چی رو داریم، اما همت بر طرف کردن تشنگی روحمونو نداریم.

آره جونم، حالا هم ما موندیم با یک روح مرده، بی خاصیت و…

بگذریم…

 

جونم براتون بگه که بیش از هزار و سیصد سال پیش، یک دکتر هندی همین مشکلو داشت. این دکتره برای دوا و درمون امام صادق علیه السلام اومده بود. خیلی خیلی هم خودشو قبول داشت. به خیال خودشم عقل کله! حرفهاشم خیلی خیلی حساب کرده بود که مبادا از امام صادق علیه السلام رو دستی بخوره! اما…

این صحبتها خیلی طولانیه. خوبه من فقط یک قسمتیشو از وسطای صحبت براتون نقل کنم. دیگه قضاوت با خودتون.

 

دکتر هندی: از یه راه‌های ظریفی وارد شدی که تا به حالا کسی این جوری با من صحبت نکرده. اما بازم توضیح بیشتری بدین و دلیل قوی‌تری بیارین.

امام علیه السلام: حالا که از جواب حرفام درموندی، حرفای خودتم که سر و تهش با هم نمی‌خونن، بازم لج می‌کنی، من یه دلیلی از خودت میارم تا این که روشن بشه حواس پنجگانه ـ‌بدون این که پای روح به میون بیاد‌ـ هیچی رو نمی‌شناسن.

آیا تا به حال تو خواب دیدی که می‌خوری و می‌نوشی، اون جوری که لذتش رو واقعا بچشی؟

دکتر: آره.

امام: آیا تو خواب دیدی که از خوشحالی می‌خندی و از ناراحتی گریه می‌کنی و یا رفتی تو جاهایی که اصلا ندیدی شون یا اونا رو قبلا دیدی، بعدشم که از خواب پا شدی، همونا رو همون جور که تو خواب دیدی، تو بیداری هم ببینی؟

دکتر: آره، خیلی زیاد.

امام: آیا تو خواب قوم و خویشات که قبلا مردن دیدی، جوری که کاملا بشناسی شون، همون جوری که قبلا از مردن می‌شناختی؟

دکتر: خیلی خیلی زیاد.

امام: به من بگو اینایی که گفتی، دیدن مرده‌ها، خوردن و آشامیدن، مسافرت، خنده و گریه و…، با کدوم حواس پنجگانه، درک شون کردی؟

دکتر: نمی‌تونم بگم با حواس پنجگانه اونا را درک کردم. آخه وقتی تو خواب مثل مرده‌ها افتادم، چی جوری میشه با حواسم اونا درک کنم؟!

امام: آیا وقتی که بیدار شدی، اون خوابایی که دیدی کاملا یادت نبود و برای دیگران نقل نکردی؟!

دکتر: آره، همین جوره. تازه بالاتر از این هم بوده، گاهی وقتا خوابایی دیدم که تو همون روز دقیقا اتفاق افتادن.

امام: اونی که تو خواب دیدی، با کدوم حواس درک کردی و تا بعد از بیداری هم نگهشون داشتی؟

دکتر: روشنه که تو خواب حواس پنجگانه دیگه دخالتی نداره.

امام: حالا دیگه باید فهمیده باشی وقتی تو خواب تمام حواس از کار افتاده، اونی که تو خواب اینا رو درک می‌کنه و بعدشم به یادش می‌مونه، همون روح انسانه. البته روحی که خدا بهش عقل داده و با همین عقلم او رو باز خواست می‌کنه.

 

دکتر هندی دیگه درمونده شده بود، امام علیه السلام برا چندمین بار مطلبو براش دو دو تا چار تا کرده بود، اما باز هم لجبازی می‌کرد.

بر پدر این لج لعنت! چی کارا که نمی‌کنه!!!

با خودش یه فکری کرد که چی جوری می‌شه از زیر این دلیل و برهان در بره.

 

دکتر: آخه اونی که تو خواب می‌بینم، واقعیت نداره. مث سراب می‌مونه که آدم از دور یقین می‌کنه آبه. اما وقتی جلو می‌ره، هیچی پیدا نمی‌کنه. خوابم مث سرابه.

امام: تعجبه! چی جوری خوابو مث سراب می‌دونی؟!

دکتر: آخه وقتی به سراب می‌رسی، هیچ می‌شه. وقتی هم از خواب پا می‌شم، همین جوره دیگه.

امام: حالا که این قده لج می‌کنی، اگر یک نمونه برات بیارم که لذتشو تو خواب کاملا درک کرده باشی و حتی تپش قلبتم برا اون بالا رفته باشه، قبول می‌کنی مطلب همون جوریه که من گفتم؟

دکتر: آره.

امام: تا به حال تو خواب محتلم (شیطونی) شدی، به جوری که تو خواب نیازتو با زنی بر طرف کرده باشی؟

دکتر: آره، خیلی زیاد.

امام: مگه لذت اون تو خواب، به اندازه لذت بیداری نبوده؟! مگه نیازت تو خواب بر طرف نشده؟! مگه تو خواب انزال نکردی؟!

این واقعیته که دیگه حرفتو کاملا باطل می‌کنه و روشن می‌شه که خواب مثل سراب نیست.

دکتر: اونی که محتلم تو خواب می‌بینه، همونیه که تو بیداری با حواس پنجگانه درکش کرده.

امام: با این حرفت فقط حرف منو تقویت کردی.

آخه قبول کردی که روح، تو خواب، بعد از رفتن حواس، درک داره و می‌شناسه.

با وجود این چی جوری انکار می‌کنی؟ مگه نمی‌شه همین روح تو حالت بیداری که حواس هم کار می‌کنن درک داشته باشه؟!

وقتی تو خواب حواس کار نمی‌کرد، نه می‌شنید، و نه می‌دید، چی جوری روح درک می‌کرد؟!

تو بیداری هم که همه حواس کار می‌کنن، همون روح، بازم درک داره.

اگه این مطلب برا کسی حل بشه که تو خواب ـ‌بدون این که حواس کار بکنه‌ـ آدم می‌تونه زنی رو ببینه و باهاش همبستر بشه و لذتشم ببره، اگه این حل بشه، یک مطلب مهم‌تری هم روشن می‌شه و اون این که:

روح نه تنها خودش درک داره، که مدیریت همه حواس هم با روحه.

روح هستش که حواس رو در اختیار داره و رئیس اوناست.

روح هستش که به تمام حواس حکم می‌کنه و دستور می‌ده.

اصلا ببین هر چی آدم نفهم باشه این یکی رو خیلی راحت می‌فهمه که بدون اجازه و دستور روح، هیچ کدوم از حواس پنجگانه نمی‌تونه تو یک حس دیگه دخالت کنه.

آیا تا به حال دیدی که دست، به تنهایی، بدون اجازه روح، بتونه تخم چشمو در بیاره؟! یا زبونو قطع کنه؟!

از اینا معلوم می‌شه که خدا روحو همه کاره جسم کرده، واقعشو که بخوای به وسیله روحه که چشم می‌بینه، گوش می‌شنوه. روحه که دستور می‌ده و حکم صادر می‌کنه.

چشم و گوش و… تنها ابزاره، نه این که همه کاره باشن.

اگه روح خودشو عقب بکشه، حواس نمی‌تونن خودشونو جلو بندازن و به تنهایی کاری بکنن. اگه هم روح به طرف یه کاری بره، حواس نمی‌توانن خودشون عقب بگیرن و دخالت نکنن.

اصلا حواس، همه شون با روح درک می‌کنن. اگه روح فرمون بده، همه حواس قبولش می‌کنن و اگر دستور عقب گرد بده، همه می‌پذیرن.

با روحه که آدم شاد می‌شه، غمگین می‌شه. با روحه که دردو حس می‌کنه.

اگه یکی از حواس دچار مشکل بشه، تنها همون یکی از کار می‌افته. اما اگر کار روح خراب بشه، تمام حواسها هم می‌ره پی کارش.

دکتر: من خیال می‌کردم صد در صد از سؤالام جون سالم بیرون نمی‌بری. اما یه جوری جواب دادی که اصلا نمی‌تونم ردش کنم.

امام: بازم این مطلبو می‌شه تو همین جلسه، برات محکم ترش کنم.

دکتر: حتما این کار رو بکنین. من تو مسئله خیلی سرگردون شدم.

امام: به من بگو آیا شده تو فکرت راجع به تجارتی، کاری، ساختمونی، برنامه‌ای، حساب کتاب کنی، بعدشم که خوب فکرشو کردی، تصمیم بگیری که اون کارو چی جوری انجامش بدی؟!

دکتر هندی: آره.

امام: آیا در اون حالت نمی‌دونی اونی که روحت درک کرده و بهت گفته انجامش بدی، درسته و حقیقته.

دکتر هندی: صد در صد این جوریه. این درک روحه بدون این که یک از حواس درش دخالتی داشته باشه.

دکتره مشکلش کاملا حل شده بود و به غیر جواب خودش چند تا مطلب مهم‌ترم براش روشن بود:

در پله اول معلوم شد که ما یه چیزایی رو می‌فهمیم و درک می‌کنیم که از راه حواس پنجگانه نیست.

در پله دوم فهمید که اگر مدیریت روح نباشه، حواس پنجگانه هم نمی‌تونن کار کنن.

در پله سوم هم روشن که اصلا یه چیزایی وجود داره که درکش تنها کار روحه و حواس پنجگانه نقشی تو فهمیدنشون ندارن.

حالا دیگه دکتره باید خیلی خیلی خوشحال باشه. اما گفت: بازم ادامه بدین تا شک و شبهه از دلم ریشه کن بشه.

نمی‌دنم واقعا جای شکو شبهه‌ای باقی مونده، یا این که یه ریگی تو پای دکتره بوده؟!

آخه تشنه حق رو، راحت می‌شه سیراب کرد، اما آدم مریضو چی بگم والا!

 

با اقتباس از توحید اهلیجه بحارالانوار ج3 ص167.

 

متن روایت:

…‏فَقَالَ قَدْ أَتَیتَنِی مِنْ أَبْوَابٍ لَطِیفَةٍ بِمَا لَمْ یأْتِنِی بِهِ أَحَدٌ غَیرُكَ إِلَّا أَنَّهُ لَا یمْنَعُنِی مِنْ تَرْكِ مَا فِی یدِی إِلَّا الْإِیضَاحُ وَ الْحُجَّةُ الْقَوِیةُ بِمَا وَصَفْتَ لِی وَ فَسَّرْتَ قُلْتُ أَمَّا إِذَا حَجَبْتَ عَنِ الْجَوَابِ وَ اخْتَلَفَ مِنْكَ الْمَقَالُ فَسَیأْتِیكَ مِنَ الدَّلَالَةِ مِنْ قِبَلِ نَفْسِكَ خَاصَّةً مَا یسْتَبِینُ لَكَ أَنَّ الْحَوَاسَّ لَا تَعْرِفُ شَیئاً إِلَّا بِالْقَلْبِ فَهَلْ رَأَیتَ فِی الْمَنَامِ أَنَّكَ تَأْكُلُ وَ تَشْرَبُ حَتَّى وَصَلَتْ لَذَّةُ ذَلِكَ إِلَى قَلْبِكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَهَلْ رَأَیتَ أَنَّكَ تَضْحَكُ وَ تَبْكِی وَ تَجُولُ فِی الْبُلْدَانِ الَّتِی لَمْ تَرَهَا وَ الَّتِی قَدْ رَأَیتَهَا حَتَّى تَعْلَمَ مَعَالِمَ مَا رَأَیتَ مِنْهَا قَالَ نَعَمْ مَا لَا أُحْصِی قُلْتُ هَلْ رَأَیتَ أَحَداً مِنْ أَقَارِبِكَ مِنْ أَخٍ أَوْ أَبٍ أَوْ ذِی رَحِمٍ قَدْ مَاتَ قَبْلَ ذَلِكَ حَتَّى تَعْلَمَهُ وَ تَعْرِفَهُ كَمَعْرِفَتِكَ إِیاهُ قَبْلَ أَنْ یمُوتَ قَالَ أَكْثَرَ مِنَ الْكَثِیرِ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی أَی حَوَاسِّكَ أَدْرَكَ هَذِهِ الْأَشْیاءَ فِی مَنَامِكَ حَتَّى دَلَّتْ قَلْبَكَ عَلَى مُعَاینَةِ الْمَوْتَى وَ كَلَامِهِمْ وَ أَكْلِ طَعَامِهِمْ وَ الْجَوَلَانِ فِی الْبُلْدَانِ وَ الضَّحِكِ وَ الْبُكَاءِ وَ غَیرِ ذَلِكَ قَالَ مَا أَقْدِرُ أَنْ أَقُولَ لَكَ أَی حَوَاسِّی أَدْرَكَ ذَلِكَ أَوْ شَیئاً مِنْهُ وَ كَیفَ تُدْرِكُ وَ هِی بِمَنْزِلَةِ الْمَیتِ لَا تَسْمَعُ وَ لَا تُبْصِرُ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی حَیثُ اسْتَیقَظْتَ أَ لَسْتَ قَدْ ذَكَرْتَ الَّذِی رَأَیتَ فِی مَنَامِكَ تَحْفَظُهُ وَ تَقُصُّهُ بَعْدَ یقَظَتِكَ عَلَى إِخْوَانِكَ لَا تَنْسَى مِنْهُ حَرْفاً قَالَ إِنَّهُ كَمَا تَقُولُ وَ رُبَّمَا رَأَیتُ الشَّی‏ءَ فِی مَنَامِی ثُمَّ لَا أُمْسِی حَتَّى أَرَاهُ فِی یقَظَتِی كَمَا رَأَیتُهُ فِی مَنَامِی قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی أَی حَوَاسِّكَ قَرَّرَتْ عِلْمَ ذَلِكَ فِی قَلْبِكَ حَتَّى ذَكَرْتَهُ بَعْدَ مَا اسْتَیقَظْتَ قَالَ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ مَا دَخَلَتْ فِیهِ الْحَوَاسُّ قُلْتُ أَ فَلَیسَ ینْبَغِی لَكَ أَنْ تَعْلَمَ حَیثُ بَطَلَتِ الْحَوَاسُّ فِی هَذَا أَنَّ الَّذِی عَاینَ تِلْكَ الْأَشْیاءَ وَ حَفِظَهَا فِی مَنَامِكَ قَلْبُكَ الَّذِی جَعَلَ اللَّهُ فِیهِ الْعَقْلَ الَّذِی احْتَجَّ بِهِ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ إِنَّ الَّذِی رَأَیتُ فِی مَنَامِی لَیسَ بِشَی‏ءٍ إِنَّمَا هُوَ بِمَنْزِلَةِ السَّرَابِ الَّذِی یعَاینُهُ صَاحِبُهُ وَ ینْظُرُ إِلَیهِ لَا یشُكُّ فِیهِ أَنَّهُ مَاءٌ فَإِذَا انْتَهَى إِلَى مَكَانِهِ لَمْ یجِدْهُ شَیئاً فَمَا رَأَیتُ فِی مَنَامِی فَبِهَذِهِ الْمَنْزِلَةِ قُلْتُ كَیفَ شَبَّهْتَ السَّرَابَ بِمَا رَأَیتَ فِی مَنَامِكَ مِنْ أَكْلِكَ الطَّعَامَ الْحُلْوَ وَ الْحَامِضَ وَ مَا رَأَیتَ مِنَ الْفَرَحِ وَ الْحَزَنِ قَالَ لِأَنَّ السَّرَابَ حَیثُ انْتَهَیتُ إِلَى مَوْضِعِهِ صَارَ لَا شَی‏ءَ وَ كَذَلِكَ صَارَ مَا رَأَیتُ فِی مَنَامِی حِینَ انْتَبَهْتُ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی إِنْ أَتَیتُكَ بِأَمْرٍ وَجَدْتَ لَذَّتَهُ فِی مَنَامِكَ وَ خَفَقَ لِذَلِكَ قَلْبُكَ أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ الْأَمْرَ عَلَى مَا وَصَفْتُ لَكَ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی هَلْ احْتَلَمْتَ قَطُّ حَتَّى قَضَیتَ فِی امْرَأَةٍ نَهْمَتَكَ عَرَفْتَهَا أَمْ لَمْ تَعْرِفْهَا قَالَ بَلَى مَا لَا أُحْصِیهِ قُلْتُ أَ لَسْتَ وَجَدْتَ لِذَلِكَ لَذَّةً عَلَى قَدْرِ لَذَّتِكَ فِی یقَظَتِكَ فَتَنْتَبِهَ وَ قَدْ أَنْزَلْتَ الشَّهْوَةَ حَتَّى تَخْرُجَ مِنْكَ بِقَدْرِ مَا تَخْرُجُ مِنْكَ فِی الْیقَظَةِ هَذَا كَسْرٌ لِحُجَّتِكَ فِی السَّرَابِ قَالَ مَا یرَى الْمُحْتَلِمُ فِی مَنَامِهِ شَیئاً إِلَّا مَا كَانَتْ حَوَاسُّهُ دَلَّتْ عَلَیهِ فِی الْیقَظَةِ قُلْتُ مَا زِدْتَ عَلَى أَنْ قَوَّیتَ مَقَالَتِی وَ زَعَمْتَ أَنَّ الْقَلْبَ یعْقِلُ الْأَشْیاءَ وَ یعْرِفُهَا بَعْدَ ذَهَابِ الْحَوَاسِّ وَ مَوْتِهَا فَكَیفَ أَنْكَرْتَ أَنَّ الْقَلْبَ یعْرِفُ الْأَشْیاءَ وَ هُوَ یقْظَانُ مُجْتَمِعَةً لَهُ حَوَاسُّهُ وَ مَا الَّذِی عَرَّفَهُ إِیاهَا بَعْدَ مَوْتِ الْحَوَاسِّ وَ هُوَ لَا یسْمَعُ وَ لَا یبْصِرُ وَ لَكُنْتَ حَقِیقاً أَنْ لَا تُنْكِرَ لَهُ الْمَعْرِفَةَ وَ حَوَاسُّهُ حَیةٌ مُجْتَمِعَةٌ إِذَا أَقْرَرْتَ أَنَّهُ ینْظُرُ إِلَى الِامْرَأَةِ بَعْدَ ذَهَابِ حَوَاسِّهِ حَتَّى نَكَحَهَا وَ أَصَابَ لَذَّتَهُ مِنْهَا فَینْبَغِی لِمَنْ یعْقِلُ حَیثُ وَصَفَ الْقَلْبَ بِمَا وَصَفَهُ بِهِ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِالْأَشْیاءِ وَ الْحَوَاسُّ ذَاهِبَةٌ أَنْ یعْرِفَ أَنَّ الْقَلْبَ مُدَبِّرُ الْحَوَاسِّ وَ مَالِكُهَا وَ رَائِسُهَا وَ الْقَاضِی عَلَیهَا فَإِنَّهُ مَا جَهِلَ الْإِنْسَانُ مِنْ شَی‏ءٍ فَمَا یجْهَلُ أَنَّ الْیدَ لَا تَقْدِرُ عَلَى الْعَینِ أَنْ تَقْلَعَهَا وَ لَا عَلَى اللِّسَانِ أَنْ تَقْطَعَهُ وَ أَنَّهُ لَیسَ یقْدِرُ شَی‏ءٌ مِنَ الْحَوَاسِّ أَنْ یفْعَلَ بِشَی‏ءٍ مِنَ الْجَسَدِ شَیئاً بِغَیرِ إِذْنِ الْقَلْبِ وَ دَلَالَتِهِ وَ تَدْبِیرِهِ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ الْقَلْبَ مُدَبِّراً لِلْجَسَدِ بِهِ یسْمَعُ وَ بِهِ یبْصِرُ وَ هُوَ الْقَاضِی وَ الْأَمِیرُ عَلَیهِ وَ لَا یتَقَدَّمُ الْجَسَدُ إِنْ هُوَ تَأَخَّرَ وَ لَا یتَأَخَّرُ إِنْ هُوَ تَقَدَّمَ وَ بِهِ سَمِعَتِ الْحَوَاسُّ وَ أَبْصَرَتْ إِنْ أَمَرَهَا ائْتَمَرَتْ وَ إِنْ نَهَاهَا انْتَهَتْ وَ بِهِ ینْزِلُ الْفَرَحُ وَ الْحَزَنُ وَ بِهِ ینْزِلُ الْأَلَمُ إِنْ فَسَدَ شَی‏ءٌ مِنَ الْحَوَاسِّ بَقِی عَلَى حَالِهِ وَ إِنْ فَسَدَ الْقَلْبُ ذَهَبَ جَمِیعاً حَتَّى لَا یسْمَعُ وَ لَا یبْصِرُ قَالَ لَقَدْ كُنْتُ أَظُنُّكَ لَا تَتَخَلَّصُ مِنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ وَ قَدْ جِئْتَ بِشَی‏ءٍ لَا أَقْدِرُ عَلَى رَدِّهِ قُلْتُ وَ أَنَا أُعْطِیكَ تَصَادِیقَ مَا أَنْبَأْتُكَ بِهِ وَ مَا رَأَیتَ فِی مَنَامِكَ فِی مَجْلِسِكَ السَّاعَةَ قَالَ افْعَلْ فَإِنِّی قَدْ تَحَیرْتُ فِی هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ قُلْتُ أَخْبِرْنِی هَلْ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْ تِجَارَةٍ أَوْ صِنَاعَةٍ أَوْ بِنَاءٍ أَوْ تَقْدِیرِ شَی‏ءٍ وَ تَأْمُرُ بِهِ إِذَا أَحْكَمْتَ تَقْدِیرَهُ فِی ظَنِّكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَهَلْ أَشْرَكْتَ قَلْبَكَ فِی ذَلِكَ الْفِكْرِ شَیئاً مِنْ حَوَاسِّكَ قَالَ لَا قُلْتُ أَ فَلَا تَعْلَمُ أَنَّ الَّذِی أَخْبَرَكَ بِهِ قَلْبُكَ حَقٌّ قَالَ الْیقِینُ هُوَ فَزِدْنِی مَا یذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّی وَ یزِیلُ الشُّبَهَ مِنْ قَلْبِی…

خدا از کی هست و کجاست؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۳:۵۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:143
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1156

گاهی وقتا یه سؤالای پیش پا افتاده میاد سراغ آدم كه واقعا آدمو كلافه می‌کنه، روشم نمیشه از هر كسی بپرسه؛ چرا که اگه بپرسه بعضیا خیلی منطقی! بهش می‌گن: تو كافری! مشرك مرتد!

مثلا یكی از این سوالات اینه: «خدا از کی هست؟»

اتفاقا این سوال رو یكی از امام باقر علیه السلام پرسید. حضرت بدون این كه بهش بگن «مرتد! كافر!» با یه پرسش کوچیک او را راهنمایی کردن.

امام پرسیدن: «تو بگو خدا کی نبوده تا من بگم خدا از کی بوده!»

خب بقیه‌اش هم با یه فکر کوچیک معلومه دیگه. اگه یه وقتی باشه که خدای ما اون وقت نبوده و بعد پیدا شده، این دیگه خدای واقعی نیست! خدای راستی راستی مثل من و تو نیست که کسی او را آفریده باشد. اگه این‌جور بود که خدا نبود. پس خدای واقعی خدائیه که همیشه بوده و همیشه خواهد بود!

 

از این جواب یک خطی امام خیلی چیزای دیگه هم روشن میشه؛ یکیش پاسخ این سؤاله که «خدا کجاست؟»

می‌پرسیم: «تو بگو خدا كجا نیست تا من بگم خدا كجاست!»

خب معلومه اگه یه جایی پیدا بشه که خدای ما اونجا نباشه، این دیگه خدای واقعی نیست! خدای راستی راستی مثل من و تو «جسم» نیست که «جا» لازم داشته باشه. پس خدای واقعی خدائیه که همه جا هست!

 

اقتباس از احتجاج/ج2/ص321، ص326

این قد گنه کارا رو لوس نکنیم!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۳:۵۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۷/۱۰-۱۱:۷:۵۳
    • کد مطلب:150
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1101

«فرصت» دادن به خطاکارا کار خوبیه، اما گاهی وقتا دیگه شورشو در میارن.

به یه خطاکار چند بار فرصت بدیم؟ یک بار؟ دو بار؟ صد بار؟ هزار بار؟ یا بی نهایت؟!

وقتی ما مدرسه می‌رفتیم اگه درس نمی‌خوندیم یک فرصت شهریور میدادن که تجدیدی امتحان بدیم و بعد هم مردودی و السلام نامه تمام.

ترس از مردودی تو جونمون بود. برا همینم بیشتر بچه‌ها رد نمی‌شدن. اما اگر این ترس نباشه بچه‌ها این قده درس می‌خونن؟!

خب این مقدمه بود برا این پرسش که خدا چقدر فرصت به گنه کارا می‌ده؟ و تا کی «توبه توبه» شونو قبول می‌کنه؟

می‌گن خدا «تا بی‌نهایت» توبه رو قبول می‌کنه. شعرم براش گفتن:

غـرق گنه ناامید مشو ز دربار ما--- که عفوکردن بود در همه دم کارما

بـنده شرمنده تو خالق بخشنده من--- بیا بـهشتت دهم، نــرو تو در نار ما

توبه شکستی بیا هرآنچه هستی بیا--- امــیدواری بـجو ز نام غـــــفار ما

به نظر شما این درسته که ما به یه خطاکار تا «بی‌نهایت فرصت» بدیم؟ این مردمو جری نمی‌کنه که از گناه نترسن؟! اصلا این قده رو دادن به خطاکار لوس کردنش نیست؟!

اولا همتون می‌دونین این که می‌گن توبه توبه، مقصود «توبه واقعیه»، نه توبه کلک بازی. کلک بازی مسخره کردنه. پس می‌ریم سراغ توبه واقعی.

دوما همتون از کینه شیطون با حضرت آدم و جنگش با بنی آدم که خبر دارین. اینم از پدر کشتگی شیطون با ما.

مهربونی خدا هم که غوغا می‌کنه، می‌خواد هر جوری که هست بنده‌ش نابود نشه و به اختیار خودش برگرده به راه راست.

با این حرفا فکر کنم که ورق برمی‌گرده و از لوس بازی خبری نیست.

اتفاقا همینو یکی از مولا علی علیه‌السلام پرسید:

: اگر گنه کاری بارها و بارها توبه کنه و توبه شو بشکنه باز هم توبه کنه چی میشه؟

حضرت فرمودن: بازم خدا می‌آمرزدش.

: آخه توبه شکنی تا کی؟!

حضرت فرمودن: تا وقتی شیطان خسته بشه دست از سر بنده خدا برداره.[1]

ایشالله همه مطلبو گرفتن اما بازم یه ذره توضیح دیگه:

اگه ما آماری کار کنیم ببینیم با فرصت دادن بی‌نهایت چند تا قبولی واقعی داریم و با محدود کردن فرصت چند تا. نتیجه چیه؟

فکر کنم پیشاپیش همه نتیجه آمارو حدس بزنن. اگه شما یکی شک داری، دست به کار شو و آمار بگیر.

دوست خوبی دارم که قبلا معلم کلاس اول یک مدرسه ایتام بود تو شهر ری.

خب می‌دونین که بچه یتیما خیلی مشکل دارند و برا همین هم موفق ساختن اونا کار آسونی نیست، خیلی خیلی مشکله!

رفیق ما ابتکارای جالبی داشت. به جوری که موفقیت فوق العاده بچه‌هاش همه جا پیچید، حتی از دانشگاه اومدن بازدید که ببینن این آقا چکار کرده.

یکی از کاراشو می‌گم.

به همه گفته بود بچه‌ها هر سؤال امتحانو که موندید از خودم بپرسین، من خودم راهنمایی تون می‌کنم.

این کار باعث شده بود که هیچ کی به فکر تقلب نباشه و انرژی شو صرف این جور برنامه ها نکنه.

استرس هم به کسی وارد نشه، چون همه مطمئن بودن اگه گیر کردن خود معلمه هست.

از یه طرف زمینه خیانت و تقلب نبود، همه کنار هم می‌شستن، اما خودشون جلو چشماشونو می‌گرفتن که نگاهشون به ورقه بغل دستی نخوره.

از یه طرف سؤال علنی با غرور بچه‌ها سازگار نبود.

خب معلومه دیگه همه تمام تلاشه شونو برا امتحان می‌کردن. آخر سر هم که گیر می‌کردنو چاره‌ای نمی‌دیدن، می‌رفتن سراغ معلمه.

معلمه هم به جای جواب مستقیم، سؤالی رو که توش مونده بودن قشنگ برایشون توضیح می‌داد.

این دوست ما می‌خندید و می‌گفت اگه هدف یاد دادن و یاد گرفتنه، چه فرقی می‌کنه تیر خلاصو تو کلاس بزنم یا تو جلسه امتحان؟!

با اون توضیح، اونم تو اون شرایط خاص، دیگه محاله مطلب از ذهن دانش آموز پاک بشه.

جالب بود مگه نه؟

فکر کنم اینم روشن شد که چرا «تا وقتی نفس به خرخره برسه توبه قبول می‌شه»!

آموزش ما کجا، آموزش خدا کجا؟! پرورش ما کجا، پرورش خدا کجا؟!

چقدر از خدا بیگانه‌ایم و چقدر شرمنده!

آه خدای مهربون تو چقدر حسابگرِ کار کشته‌ای!!!

قربون این خدای خوب!

(با اقتباس و نقل به مضمون)

 

[1]- وَ رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنَّهُ قِيلَ‏ فَإِنْ عَادَ وَ تَابَ مِرَاراً قَالَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَهُ قِيلَ إِلَى مَتَى قَالَ حَتَّى يَكُونَ الشَّيْطَانُ هُوَ الْمَحْسُورَ. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏6، ص: 16

 

مگه تقصیر منه؟! خواست خدا بود!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۳:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:137
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1114

بعضي وقتا فكر مي‌كنم جواب بعضي سؤالا خيلي راحته. اصلا جوابشون تو وجود آدما است؛ اما نمي‌دونم چرا بعضي آدما نمي‌خوان بدونن تو وجودشون چي هست!

مثلا تا حالا ديدي كسي سَرِ اين كه دو دو تا چهار تا ميشه بحث كنه؟!

چرا بعضي وقتا اين جور مي‌شه، سر دو دو تا چهار تاهاي زيادي بحث مي‌كنيم. شايد براي توجيه بعضي كارامون باشه.

مثلا اگه بگم خدا منو مجبور مي‌كنه، خيلي راحت همه‌ي كاراي بدمو توجيه مي‌كنم؛ چون من كاره‌اي نبودم خدا كرده.

اين ميشه كه عقل آدم كار نمي‌كنه؛ نه اين كه كار نكنه، مثل اين مي‌مونه كه چشمات رو ببندي، بگي نمي‌بينم.

تو همين فكرا بودم، اين ماجرا رو خوندم:

آخه يكي از همينايي كه براي توجيه كارشون، خودشون رو مجبور مي‌دونن، رو به رفيقش ثمامه ـ‌كه البته مثل او فكر نمي‌كردـ كرد و دستش رو بالا آورد. بعدم گفت: به نظر تو كي دست منو بالا آورد؟

رفيقش هم نه گذاشت و نه برداشت، گفت: اوني كه مادرش فلان كاره است!

جبريه رو مي‌گي ـ‌همون رفیق ثمامه‌ـ خيلي عصباني شد، رو به مأمون كرد و گفت: ببين مقابل شما به مادر من توهين مي‌كنه!

ثمامه به مأمون گفت: فكر كنم اين رفيقمون دست از عقايدش برداشته. مگه نمي‌گه كه خدا دستش رو بالا برده؟! خدا كه مادر نداره! پس چرا رفیق ما اين قدر ناراحت شده؟!

آره، گاهي بايد به بعضيا يه تلنگر زد تا عقلشون بيدار بشه، البته اگه خودشون رو به خواب نزده باشن.

طرائف/ج2/ص341، الصراط المستقيم/ج3/ص59

خدایا! چرا…؟! زلزله، توفان، میكروب، فقر و فلاكت و… چرا؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:135
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1287

یه خونه هست كه فقط تو آرزوها می‌تونی پیداش كنی. ساختمونش عالی، خیلی قشنگ! از نقشه‌اش گرفته، تا نما و ظریف‌كاریها و تزئیناتش. دكوراسیون، ضرب المثل! فرش، فاخرترین!

توش هر چی نیاز داشته باشی هست؛ انواع غذاها و نوشیدنی‌ها، لباس‌های جور وا جور، وسائل خونه از بهترین نوع و خلاصه هر چی كه بخوای عالی!

همه چی سر جاش و به اندازه! عجب معمار با حالی. تو كارش خیلی حساب و كتاب داشته!

مات زیبایی و نظم و تدبیر خونه بودم كه یه كوری وارد خونه شد و دست به دیوار راه افتاد و می‌خواست یه گشتی تو خونه بزنه و از ته و توی خونه سر در بیاره.

اتفاقا كور مال كور مال رفت و وارد اتاق پذیرایی شد اتاق خیلی بزرگ  و مجلل بود. چند قدمی رفت كه پاش به قالی گیر كرد و خواست بیفته كه دستش رو این ور و اون ور دراز كرد تا تعادلشو حفظ كنه. از قضا دستش به میز زینتی رسید كه دسته گل بزرگی روی آن بود، میز كج شد و دسته گل هم روی نابینا افتاد و…

به شدت عصبانی شد و شروع كرد به بد و بیراه كه چرا این خونه این قدر بی نظمه! اصلا كدوم بی‌عقلی این رو وسط گذاشته؟! مگر جای اینا این جاست؟! و…

منم مات و مبهوت از قضاوت این كوره!

خداییش اگه چشم داشت و میدید، بازم اعتراض داشت؟!

یك باره به فكر فرو رفتم، شاید منم مثل همان كوره باشم كه دستگاه مجلل و بهت انگیز آفرینش رو نشناختم و اعتراض می‌كنم!

توی خونه‌ی آفرینش همه چی سر جاشه، ولی كوری جهل من باعث شده كه عجیب به نظر بیان.

آیا كسی كه نمی‌دونه به كسی كه می‌دونه اعتراض می‌كنه!

خدایا! یه چشمی هم به من بده كه منم ببینم! آمین!

اقتباس از سخن امام صادق علیه السلام با مفضل.[1]

 

[1]ـ یا مفضل إن الشكاك جهلوا الأسباب و المعانی فی الخلقة و قصرت أفهامهم عن تأمل الصواب و الحكمة فیما ذرأ البارئ جل قدسه و برأ من صنوف خلقه فی البر و البحر و السهل و الوعر. فخرجوا بقصر علومهم إلى الجحود و بضعف بصائرهم إلى التكذیب و العنود. حتى أنكروا خلق الأشیاء و ادعوا أن كونها بالإهمال لا صنعة فیها و لا تقدیر و لا حكمة من مدبر و لا صانع تعالى الله عما یصفون و «قاتلهم الله أنى یؤفكون». فهم فی ضلالهم و عماهم و تحیرهم بمنزلة عمیان دخلوا دارا قد بنیت أتقن بناء و أحسنه و فرشت بأحسن الفرش و أفخره و أعد فیها ضروب الأطعمة و الأشربة و الملابس و المآرب التی یحتاج إلیها و لا یستغنى عنها و وضع كل شی‏ء من ذلك موضعه على صواب من التقدیر و حكمة من التدبیر فجعلوا یترددون فیها یمینا و شمالا و یطوفون بیوتها إدبارا و إقبالا محجوبة أبصارهم عنها لا یبصرون بنیة الدار و ما أعد فیها و ربما عثر بعضهم بالشی‏ء الذی قد وضع موضعه و أعد للحاجة إلیه و هو جاهل بالمعنى فیه و لما أعد و لما ذا جعل كذلك فتذمر و تسخط و ذم الدار و بانیها. فهذه حال هذا الصنف فی إنكارهم ما أنكروا من أمر الخلقة و ثبات الصنعة؛ فإنهم لما غربت أذهانهم عن معرفة الأسباب و العلل فی الأشیاء، صاروا یجولون فی هذا العالم حیارى [و] لا یفهمون ما هو علیه من إتقان خلقته و حسن صنعته و صواب تهیئته. و ربما وقف بعضهم على الشی‏ء لجهل سببه و الإرب فیه فیسرع إلى ذمه و وصفه بالإحالة و الخطإ كالذی أقدمت علیه المانویة الكفرة و جاهرت به الملحدة المارقة الفجرة و أشباههم من أهل الضلال المعللین أنفسهم بالمحال. توحید مفضل

دنیا این قدر مسیحی و سنی داره! و شیعه این قدر كم؟! پس اونا بر حقند؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۱/۱۷-۱۶:۱۱:۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۱۱/۰۶-۱۵:۳۶:۲۳
    • کد مطلب:136
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1471

همین سؤال را یكی از هشام پرسید. هشام كه یه جوون خوش فكر و خوش كلام از اصحاب امام صادق علیه السلام بود به اون یارو گفت:

قرآن میگه نوح 950 سال پیغمبری كرد،[1] ولی عده‌ی كمی بهش ایمان آوردن.[2] كم كه نه؛ یك كمی بیشتر از كم؛ می‌دونی چرا؟ چون سالی یه نفر هم بهش ایمان نیاوردن؛ تو این 950 سال همش هشتاد نفر![3]

میشه گفت اقلیت نوح بر حق نیستند؟! این طعنه به نوح پیامبر نیست؟!

این مثل این میمونه كه  بگم همه اون ور رفتند و من تنها موندم! پس حتما اون جا خبری است و من بی خود این جا وایستادم!

و مثل این میمونه که چون بیشتر مردم دنیا دروغ میگن و دزدی میکنن و... پس لابد این کارها درسته؟!

تازه یه چیز دیگه هم هست؛ بین خودمون باشه؛ قرآن بیش از 60 بار اكثریت رو سرزنش كرده؛ در عوض فرموده: بندگان شكرگزار كم هستند.[4]

اقتباس از مناظره هشام.[5]

 

[1]ـ عنكبوت/14

[2]ـ هود/40

[3]ـ قصص الانبیاء جزایری/ص73

[4]ـ سبأ/13

[5]ـ  بحارالأنوار/ج47/ص401/ب12/ح3

چرا امام رو خدا بايد انتخاب کنه؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:144
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1228

 با خودش خیلی کلنجار می‌رفت و دنبال جواب سوالاش می‌گشت. هر چی فکر می‌کرد کمتر به نتیجه می‌رسید. تصمیم گرفت سؤالاشو از «امام حسن عسکری» علیه السلام بپرسه.

یکی از سوالایی که خیلی ذهنشو مشغول کرده بود این بود:

چرا «مردم» حق ندارن «‌امام» و رهبرشونو، خودشون انتخاب کنن؟! مگه «انتخاب مردم» چه مرگشه که به قول خودمونی خدا یه دندگی کرد و گفت «فقط و فقط خودم» امام رو باید انتخاب کنم؟!

اصلا اگه خدا کوتاه میومد و مردم خودشون یکیو انتخاب می‌کردند بهتر به حرفاش گوش می‌دادن و بیشتر اطاعتش می‌کردن! و اختلاف و چند دستگی هم نمی شد!!! مگه دمکراسی غیر اینه؟!!!

او که غیر از «سعد بن عبد الله قمی» کس دیگه‌ای نبود، برای پیدا کردن سوالاتش اومد سامرا خدمت «امام حسن عسکری علیه السلام»؛ اما حضرت جواب سؤالش رو حواله کردن به امام زمانمون که کودک خردسالی بودن و روی زانوی پدرشون نشسته بودن.

«امام زمان» برای این که «سعد» خودش به جواب برسه ازش پرسیدن:

-اگه «مردم» بخوان اماموشونو «انتخاب» کنن، «رهبر صالح» و شایسته میخوان یا «رهبر فاسد»؟

سعد: این که معلومه، امام و «رهبر شایسته» میخوان.

ـ مردم که فقط «ظاهر» دیگران رو می بینن و از باطنشون خبر ندارن، «ممکنه اشتباه کنن» و به جای امام صالح یه رهبر فاسد رو انتخاب کنن؟

سعد: بله، امکانش هست.

ـ علت این که امام و رهبر رو خود خدا باید انتخاب کنه و نه مردم، همینه. «عقل» تو هم می پذیره که «ممکنه انتخاب مردم خطا بشه و گمراه بشن»، اما «محاله خدا در انتخابش اشتباه کنه».

خوب روشنه که شاید بشه با بعضی از اشتباها کنار اومد اما کم نیست اشتباهایی که دنیا و آخرت آدمو تباه می‌کنه. به نظر شما اشتباه در امامت از کدوماشه؟!

سعد دیگه جواب سوالشو گرفته بود و در پوست خودش نمی‌گنجید.

اما مسئله اون قدر مهم بود که امام زمان باز هم ادامه دادند:

ـ «پیامبران» برگزیده خدا هستن، به وسیله ی وحی با خدا مرتبطن، به علم الهی از خطا و اشتباه هم دورن، با عقل کامل و علم فراوونی که دارن اگه جایی حق انتخاب داشته باشن، قطعا «انتخابشون بهتر از همه است».

به من بگو مانند موسی و عیسی با عقل زیاد و علم کاملشون، اگه بخوان «بر اساس ظاهر افراد» (و نه علم الهی) کسی را انتخاب کنن، ممکنه به جای صالح، منافق رو انتخاب کنن؟

سعد: نه، هرگز ممکن نیست!

حضرت فرمودن: چطوری ممکن نیست؟! این «موسی» است که برای مناجات با خدا در کوه طور از بزرگان قومش و سران لشگرش هفتاد نفر رو «انتخاب» کرد که روی حساب ظاهرشون، شکی در ایمان و خلوصشون نداشت؛ ولی «منافق» از آب دراومدن تا اونجا که به خاطر خواسته نابجاشون، خداوند اونا رو هلاک کرد.[1]

وقتی پیامبری مثل موسی با اون مقامش، انتخابی که کرده، منافق از آب در بیاد، جایی باقی میمونه که من و تو، حق انتخاب امام و رهبر رو داشته باشیم؟!

وقتی «انتخاب پیامبرا» که قصد صلاح و خوبی دارن، سر از این جا در بیاره ، چه ارزشی برای «انتخاب مهاجرین و انصار» باقی میمونه تا بخوان «خلیفه پیامبر» را معین کنن؟!

البته روشنه که پیامبرا هیچ ریگی توی کفششون نیست؛ اما بعضی از مهاجرین و انصار… والا چه بگم!!!

اقتباس از بحارالانوار/ج23/ص69/ح3.

 

[1]- این جریان در سوره اعراف آیه 155 آمده است.

چرا اول علي بن ابيطالب؟! (1)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:141
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1158

اين همه سال از رحلت ـ‌دقيق‌تر بگم‌ـ شهادت پيغمبر مي‌گذره، هنوز مسلمونا سر اين كه كي امام اوله اختلاف دارند؛ يعني يه دليل محكمه پسند وجود نداره؟!

دليل كه زياده! تو تاريخ هم اين ادله زياد اومده. ولي بعضياش خيلي جالبه.

اصلا بيايد همه‌ي اختلافات رو كنار بذاريم، فقط هموني كه همه‌ي مسلمونا قبول دارند، باشه؟

قرآن ميگه: اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، از خدا و رسول و اولوا الامر اطاعت كنيد.[1]

پس همان طوري كه بايد خدا و پيغمبر و دستورات اون‌ها را شناخت و اطاعت كرد، بايد اولوا امر رو هم بشناسيم.

ببينيم مسلمونا با همه‌ي اختلافاتشون چي گفتند.

يك گروه گفتند: اولوا الامر فرماندهان لشكرن؛ يك گروه گفتند: علمان؛ گروه سوم گفتن: حكام و بزرگان در امر به معروف و نهي از منكرن. خوب شيعه‌ها هم مي‌گن: اولوا الامر علي بن ابيطالب و 11 امام از نسل او هستن.

حالا چكار كنيم بدون درد و خونريزي اين اختلاف تموم بشه؟!

آهان! از گروه اول مي‌پرسيم، مي‌گيم اسم ببريد، كيا جزء فرماندهان سپاه اسلام بودن؟! خوب اسم مي‌برن. يكي از اونايي رو كه مي‌گن علي بن ابيطالبه. جالبه، آخه پيغمبرم فرمود ريشه‌ي اسلام به ثروت خديجه و شمشير علي آبياري شد.

از گروه دوم مي‌پرسيم؛ ميگن يكي از علما عليه، هموني كه پيغمبر فرمود من شهر علمم و علي در اونه…

از گروه سوم مي‌پرسيم؛ ميگن تو امر به معروف و نهي از منكر هم يلي بوده!

خوب چي دستگيرتون شد؟!

همه، با همه‌ي اختلافاتشون، قبول دارن علي ـ‌جونم فداش‌ـ يكي از اولوا الامره، ولي تو بقيه حرفه. پس بهترين كار اينه كه اوني رو كه همه قبول دارن، قبول كنيم؛ اوني رو كه اختلافيه بذاريم كنار.

اقتباس از مناظره‌ي فضل بن شاذان با يكي از مخالفين.

 

[1]ـ نساء/59

چرا علی خيبر شکن 25 سال دست به شمشير نبرد؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:142
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1357

تاریخ یه چیزایی داره که باور کردنش واقعا سخته! جوری سخته که آدمو وسوسه میکنه انکارشون کنه.

اما واقعا انکار میتونه راه حل باشه؟!

یکی از اونا همین قصه‌ی مولا علی هستش.

هر کی، از هر دین و مذهبی که یه کم سرش به تنش بیرزه، میدونه در شجاعت و مردونگی مولا علی دیگه هیچ حرف و حدیثی نیست. به قول معروف نرخ شاه عباسیه.

اما اتفاقا مشکل همین جاست!

چه جور میشه یه همچه مردی، در مقابل منافقا نتونه حق خودشو، اونم حقی که خدا بهش داده، بگیره؟! چه جور میشه یه عده بی سر و پای شناخته شده، بریزن و خلافت اونو غصب کنن؟!

کم آوردن و غصب خلافت که هیچ، ناموسشم جلو چشماش بزنن تا اونجا که همسر عزیز و مهربونش از بس کتک خورد و غصه خورد و…، دق مرگ کرد و مرد!!!

چه جور میشه…؟!!!

اصلا یه همچه چیزی از همچه مردی مث مولا علی باور کردنی است؟!

هر چی از شجاعتش بگم کم گفتم، هر چی از غیرتش بگم کم گفتم، اما…

اما کدوم مردی میتونه کتک خوردن ناموسشو جلو چشمش ببینه و به هر دلیلی اونو تحمل کنه؟!! این واقعا شدنیه؟!

مشکل همین جاست، همون کتابایی که شجاعت علیو نوشتن، این جنایتا رو هم واضح و روشن نوشتن!

کدومش رو قبول کنیم؟! اینو یا اونو؟! اصلا میشه هر دو تاش درست باشن؟!

مسلمه که این قصه عجیبه، اما عجیب‌تر این هم هست و اون اینه که حل این مشکل در قرآن هستش، امامای معصوم هم توضیحش دادن، اما من و تو بی خبریم!!!

این عجیب نیستش؟!

به حق چیزای نشنیده و ندیده!

پس گوشا تونو باز کنین:

یکی اومد پیش امام صادق علیه السلام و پرسید: مگه مولا علی پهلوون پهلوونا نبود؟!

امام: چرا.

مرد: مگه مولا علی در انجام فرمون خدا سرآمد همه نبود؟!

امام: چرا.

مرد: پس چی جلو مولا علی را گرفت که در مقابل منافقا کوتاه بیاد؟!

امام: خوب پرسیدی، پس خوبم بفهم.

یه آیه از قرآن جلو مولا علی رو گرفت که در مقابل منافقا دست به شمشیر نبره!

مرد: کدوم آیه؟

امام: «اگه مؤمنا و کافرا جدا بودن، کافرا رو عذاب دردناكي مي‌كرديم.» (سوره فتح/ آیه25)

(ایشالله یادتون هست که در قصه غیبت امام زمان گفتیم این آیه چند تا مشکل مهم را حل می‌کنه که یکیش قصه‌ی غیبت طولانی امام زمانه.)

امام در ادامه فرمودن: خداوند تو نسل کافرا و منافقا امانتهایی داره (که خیلی خیلی برا خدا عزیزن) این امانتا همون مؤمنایی هستن که تو نسل کافرا و منافقاین و هنوز به دنیا نیومدن.

این بود که طبق آیه قرآن، مولا علی منافقایی رو که تو نسلشون مؤمن داشتن نمیکشت تا امانتای عزیز خدا حفظ بشن.

اما وقتی که همه مؤمنا از نسل کافرا و منافقا بیرون اومدن، اون وقته که دیگه قصه فرق میکنه.

قصه امام زمان هم همین طوریه. امام زمان هرگز ظهور نمیکنه تا این که تموم امانتای خدا از نسل کافرا و منافقا بیرون بیان اون وقته که…

اگه دوستان یادشون باشه ما اینو قبلا توضیحش دادیم برای دیدن اون مطلب اینجا را کلیک کنید.

حالا شاید بشه راحت فهمید که چرا مولا علی در جنگای زمان خلافتش و آقا اباعبدالله الحسین هم در روز عاشورا همه رو از دم نمیکشتن، یکی رو میکشتن و چند تا رو رد میکردن.

خب این هم دلیل صبر مولا علی.

البته صبر مولا علی دلیلای فراوون دیگه هم داره که ایشالله وقت مناسبش میگم.

 

 

اقتباس از بحار الانوار ج29 ص428:

قَالَ رَجُلٌ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَ لَمْ يَكُنْ عَلِيٌّ قَوِيّاً فِي بَدَنِهِ قَوِيّاً فِي أَمْرِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ بَلَى. قَالَ فَمَا مَنَعَهُ أَنْ يَدْفَعَ أَوْ يَمْتَنِعَ قَالَ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ مَنَعَ عَلِيّاً مِنْ ذَلِكَ آيَةٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ. فَقَالَ وَ أَيُّ آيَةٍ قَالَ فَقَرَأَ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً ، إِنَّهُ كَانَ لِلَّهِ وَدَائِعُ مُؤْمِنُونَ فِي أَصْلَابِ قَوْمٍ كَافِرِينَ وَ مُنَافِقِينَ، فَلَمْ يَكُنْ عَلِيٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ لِيَقْتُلَ الْآبَاءَ حَتَّى يَخْرُجَ الْوَدَائِعُ، فَلَمَّا خَرَجَتْ ظَهَرَ عَلَى مَنْ ظَهَرَ وَ قَتَلَهُ، وَ كَذَلِكَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَنْ يَظْهَرْ أَبَداً حَتَّى يَخْرُجَ وَدَائِعُ اللَّهِ فَإِذَا خَرَجَتْ يَظْهَرُ عَلَى مَنْ يَظْهَرُ فَيَقْتُلُهُ. بحارالأنوار 29 428 …

و منابع دیگر.

صلح با معاویه؟! چی بگم والا! سر شکستگی نیست؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:148
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1262

واقعا برا یه غیرتی سخته که بدونه حق با اونه، اما مجبور بشه با دشمنش کنار بیاد، تا چه رسه به امام معصوم، اونم کنار اومدن با معاویه کثیف و خبیث!

نمیدونین که صلح امام حسن علیه السلام با معاویه، برا بعضیا هزار تا مرگ بود!

البته هنوزم نمیشه به راحتی اونو قبول کرد، به خصوص الان که ما دو امام معصوم رو ـ‌که با هم برادر بودن‌ـ کنار هم میذاریم، یکی اون جوری با معاویه صلح کرده و یکی هم اون جوری روز عاشورا وایستاده.

همه مون می‌دونیم اماما معصومن و هیچ خطایی ندارن، اما گاهی وقتا یک سؤالایی ذهن آدمو بد جوری مشغول می‌کنه! اگه یه جورایی خودمونو از این سؤالا خلاص نکنیم، معلوم نیست شیطون با عقیده مون چها کنه!

اتفاقا یکی از یارای امام حسن علیه السلام که اسمش «عقیصا» بود، اونم دچار همین مشکل شده بود. اومد خدمت امام و گفت:

ـ : آقا با این که میدونستین شما بر حقین و معاویه گمراهه و سرکشه، چرا با اون کنار اومدین؟!

امام حسن علیه السلام: مگه من حجت خدا نیستم؟! مگه من بعد از امیرالمؤمنین امام مردم نیستم؟!

ـ : چرا آقا، همین جوره.

امام حسن علیه السلام : مگه من اون کسی نیستم که پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله برای منو داداشم حسین فرمود حسن و حسن امام هستن، چه پاشن و چه بشینن؟!

ـ : چرا آقا، درسته.

امام حسن علیه السلام : اگه این اعتقادت حقیقت داره و روی حساب و کتابه، باید تسلیم باشی؛ چرا که من اگه پاشم امام واقعی هستم و کارام هم مطابق رضای خدا، اگرم بشینم بازم امام واقعی هستم و کارام هم مطابق رضای خدا. چون و چرا در مقابل کسی که اولا معصومه ثانیا خدا تعیینش کرده چه معنی داره؟! مگه این که این اعتقادت ظاهری باشه، نه واقعی.

گذشته از این که این کارم سابقه هم داشته. اصلا خود پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله رو ببینین، خود پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله چند بار صلح کردن؟! با طایفه بنی ضمره صلح کردن، با قبیله بنی اشجع صلح کردن، اصلا صلح حدیبیه، اونم یه صلح عجیبی که صدای منافقا رو در آورد! (ایشاالله یه وقتی قصه اونم براتون میگم) اینایی که گفتم همه شون کافر آشکار بودن، اما معاویه ظاهرا مسلمون بود ولی باطنش کافر بود.

چی جور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با کافرای آشکار صلح می‌کنه اشکال نداره، اما من با کافر باطنی صلح کردم اشکال داره؟!

هر دلیلی که صلح پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله داشته، صلح منم همون دلیلو داره.

مسئله سوم هم اینه که اگه امام یه کاری کرد که علتش رو ندونستی، آیا عقلت بهت اجازه میده که اونو تخطئه کنی و باطلش بدونی؟!

مگه تو قصه موسی و خضر رو تو قرآن نخوندی؟! اون وقتی که خضر کشتی رو سوراخ کرد، بچه رو کشت و دیوار را درست کرد، جوری شد که موسای پیامبر از کاراش عصبانی شد. علتش هم معلومه؛ چون موسی دلیل کارای خضر رو نمی‌دونست و ازش پنهون بود. خب وقتی هم که خضر دلیل کاراشو برا موسی توضیح داد، موسی همه‌ی اونا رو پذیرفت.

قصه منم این جوریه؛ چون دلیل صلح منو نمی‌دونین، از دست من عصبانی شدین.

اگه منم بتونم پشت پرده قصه رو بهتون بگم، اون وقت شماها هم میدونین که کاملا حق با منه.

اما یه اشاره سر بسته می‌کنم اگر صلح نمی‌کردم یه دونه شیعه رو زمین باقی نمی‌موند، همشون از دم کشته می‌شدن… تو به این کار راضی هستی؟!

(این مطلب آخری رو ایشاالله یه وقتی بازش می‌کنم)

 

عقیصا که با توپ پر اومده بود، شرمنده شدو سرشو پایین انداخت با خودش گفت:

نه اعتقاد به امامت مون درسته!

نه تاریخ پیامبر رو درستی مطالعه کردم!

نه از قرآن خبر دارم!

و مهم‌تر از همه با عقل کوچیکم کارای امام معصومی رو تخطئه کردم که پشت پرده‌ی همه چیز رو می‌دونه!!!

 

اقتباس از علل ‏الشرائع ج1 ص211 باب159

متن حدیث:

عن أبی سعید عقیصا قال قلت للحسن بن علی بن أبی طالب یا ابن رسول الله لم داهنت معاویة و صالحته و قد علمت أن الحق لك دونه و أن معاویة ضال باغ فقال یا أبا سعید أ لست حجة الله تعالى ذكره على خلقه و إماما علیهم بعد أبی ع قلت بلى قال أ لست الذی قال رسول الله ص لی و لأخی الحسن و الحسین إمامان قاما أو قعدا قلت بلى قال فأنا إذن إمام لو قمت و أنا إمام إذ لو قعدت یا أبا سعید علة مصالحتی لمعاویة علة مصالحة رسول الله ص لبنی ضمرة و بنی أشجع و لأهل مكة حین انصرف من الحدیبیة أولئك كفار بالتنزیل و معاویة و أصحابه كفار بالتأویل یا أبا سعید إذا كنت إماما من قبل الله تعالى ذكره لم یجب أن یسفه رأیی فیما أتیته من مهادنة أو محاربة و إن كان وجه الحكمة فیما أتیته ملتبسا أ لا ترى الخضر ع لما خرق السفینة و قتل الغلام و أقام الجدار سخط موسى ع فعله لاشتباه وجه الحكمة علیه حتى أخبره فرضی هكذا أنا سخطتم علی بجهلكم بوجه الحكمة فیه و لو لا ما أتیت لما ترك من شیعتنا على وجه الأرض أحد إلا قتل 

اين قده مبالغه ديگه چرا؟! اصلا خود امام حسين عليه السلام به اينا راضيه؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۱/۱۷-۱۶:۱۱:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:147
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1286

هیچ کی شک در شجاعت امام حسین علیه‌السلام و یارای باوفاش نداره.

اما همه ی اینایی هم تو تاریخ نوشتن درسته؟! چی بگم والا.

آخه چی جور میشه یک تنه خودتو بندازی تو چند هزار مرد جنگی؟! چی جور میشه یک تنه ده‌ها نفر یا صدها نفر رو بکشی؟! چی جور میشه لباس جنگی که نپوشی هیچ، همون یک لا پیراهن رو هم در بیاری و لخت بری جلو شمشیر و تیر و نیزه؟! چی جور میشه...

نکنه چون ما خیلی به یارای امام حسین علیه‌السلام دل بستیم، یه کمی هم پیاز داغش کردیم!

اتفاقاً برا یکی از اصحاب امام صادق علیه‌السلام هم همین سؤال پیش اومده بود.

البته اون مث بعضیا نبود که تا چیزی را نفهمن فوری بگن: اینا مبالغه است، گزافه‌گوییه، دروغه، نبوده و نیست و...

اون مرد عاقل بود و مستقیم رفت سراغ امام و مشکلشو با حضرت در میون گذاشت.

-: آقا چی جوری اصحاب امام حسین علیه‌السلام خودشونو تو دهن مرگ مینداختن؟

امام علیه‌السلام: پرده از جلو چشماشون برداشته شده بود دیگه همه چیزو میدیدن از قصراشون در بهشت گرفته تا حوریه هایی که آغوش باز کرده بودند و بی صبرانه منتظرشون بودن و...

تازه اینا نعمتهای ظاهری بود!

 

بله پرده از رو چشمای اونا کنار رفته بود و خودشونو تو دریای شمشیرها نیزه‌ها تیرها مینداختن تا زودتر برن تو قصرشون تو بهشتو حوریه‌هاشونو در آغوش بگیرن.

 

خب معلومه کسی که در تموم امتحانات قبول بشه و خالص و مخلص در بیاد، خدا هم سنگ تموم میزاره و این‌جوری تشویق  شون میکنه دیگه!

مرد جوابشو گرفته بود و خوشحال...

 

بد نیست یه حاشیه‌ای هم اضافه کنم تا معلوم بشه بعضیا چقدر از مرحله دورن!

اگه یکی پیدا بشه بگه نمیشه یک نفر ده‌ها یا صدها نفرو بکشه!

اگه یکی پیدا بشه و بگه ای آقا اینا به جای اینکه لخت شن برن به جنگ، به خودشون میرسدن تا بیشتر زنده بمونن و بیشتر یاری کنن!

اگه یکی پیدا بشه اصلاً این کارا ضرر داره، قرآن گفته نباید خودتونو تو هلاکت بندازین

 

دیگه جواب همش روشنه

کسی که پرده رو چشمش افتاده یا بدتر از اون پرده رو عقلش افتاده، چی جور میتونه خودشو جای اونا بذاره؟!

باید یه کسی حرف بزنه که بفهمه پرده از چشماش برداشتن یعنی چه.

تازه امام صادق علیه‌السلام به نعمتهای ظاهری اشاره کردن.

نعمتای دیگه هم هستن که خب همه اهلش نیستن تا درک کنن.

مردم چی میفهمن رضای خدا یعنی چی؟! یه تبسم پیامبر چه لذتی داره؟! اصلاً بارک شنیدن از فاطمه زهرا ـ فداش بشم ـ چه کیفی میده؟! و... اینا همه بمونه!

 

اصلاً بگذریم امام حسین علیه‌السلام نه خودش تو فکرای کوچیک ما جا میشه نه یارای او رو میشه شناخت و نه هم دستگاه عزاداری او رو!!!

 

ای مگس عرصه سیمرغ نه جلولنگه توست

عرض خود می‌بری و زحمت ما می داری

 

اگه یه کسی فقط و فقط رأی خودشو معیار قرار بده، و بخواد همه چیزو از چشم تنگ خودش ببینه، دیگه خیلی خودخواهو مستبده

 

اقتباس از علل ‏الشرائع ج1 ص229 باب163

متن حدیث:

عن أبی عبد الله ع قال قلت له أخبرنی عن أصحاب الحسین ع و إقدامهم على الموت فقال إنهم كشف لهم الغطاء حتى رأوا منازلهم من الجنة فكان الرجل منهم یقدم على القتل لیبادر إلى حوراء یعانقها و إلى مكانه من الجنة 

امام حسين مغلوب و يزيد غالب! مگه ميشه؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۱۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:145
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1377

اصلاً میشه باور کرد خوب‌ترین بنده خدا و عزیزترین عزیز خدا و رسول، به دست حروم زاده‌ای مثل یزید عرق خورِ زناکارِ سگ‌باز...کشته بشه؟!!! اونم چی جوری؟! به فجیع ترین شکلی که ممکنه!!!…

این باور‌کردنی نیست که خدا یه کسی مثل یزید را بر یه کسی مثل امام حسین غالب کنه! مگر اینکه امام حسین رو نشناسیم یا از کارای یزید بی‌خبر باشیم.

باور کردن این خیلی سخته، برای همه هم سخته، برا همینم محتشمِ شاعر میگه:

کام یزید داده‌ای با کشتن حسین

بنگر که را به که دلشاد کرده‌ای؟!!!

البته این سؤالا برا خیلیا هستش و صد البته راهشم آسونه و اون تحقیق و بررسیه، نه این که صورت مسئله رو خط بزنیم و بگیم اینا همش دروغه.

 

یه کسی در مجلس حسین بن روح که نایب امام زمان (علیه‌السلام) بودش از میون جمع پا شد و پرسید:

ـ : به من بگو امام حسین علیه‌السلام ولی خدا بود یا نبود؟

حسین بن روح: آره بود.

ـ : به من بگو قاتل امام حسین علیه‌السلام دشمن خدا بود یا نبود؟

حسین بن روح: آره بود.

ـ : چی جور میشه که خدا دشمنش رو بر ولی خودش مسلط کنه؟!

حسین بن روح: باید یه مقدمه بگم تا مطلب برات روشن بشه.

ـ : بگوشم.

حسین بن روح: خدا خودش که مستقیماً با مردم صحبت نکرده و نمیکنه، برا همینم کسایی رو برا هدایتشون فرستاده.

اگر فرستاده های خدا از جنس مردم نباشن خوب روشنه که مردم تحویلش نمیگیرن و دور و برش نمیان و ازشون چیزی نمی پذیرن.

برا همینم از جنس خود مردم کسی رو برا هدایتشون فرستاده که مثل همه غذا میخوردن تو بازارا راه میرفتن و...

اینجا یک مشکل پیش اومد. مردم به اونا گفتن از شما چیزی رو قبول نمیکنیم مگه اینکه نشانه ای، معجزه ای نشون بدین که ماها نتونیم انجامش بدیم تا تشخیص بدیم شما از طرف خدا اومدین.

برا همین هم خداوند به پیامبراش معجزه داد، اونم چه معجزه هایی!!! توفان نوح! سرد شدن آتیش بر ابراهیم! در آوردن شتر از دل کوه سخت! شکافتن دریا! عصای اژدهایی موسی! شفای پیسی و جزامی! مرده زنده کردن! خبر از رازهای پنهون! شق القمر! حرف زدن حیوونا! و...

خب اومدن پیامبرا با قدرت خدایی این مشکل رو حل کرد و برا همه روشن شد که اینا از طرف خدا اومدن.

این مقدمه برات خوب روشن شد؟

ـ : آره روشن شد مطلب جالبی بود.

حسین بن روح: حالا میاییم سر اصل قصه.

اگه پیامبرا همیشه پیروز میدون باشن و هیچ وقت شکست نخورن چی میشه؟

ـ: والا چی بگم، نمیدونم.

حسین بن روح: ممکنه بعضی از مردم که عقلشون به چشمشونه، توهم برشون داره و بگن پیامبرا خود خداین! اینجا دیگه کار از بیخ خراب میشه!

اما خدای مهربون که هوای همه جور بندهاشو داره، یه کاری کرد که این مشکل پیش نیاد.

ـ : چی کار کرد؟

حسین بن روح: کاری کرد که گاهی پیامبرا غالب باشن و گاهی هم مغلوب. با این حال دیگه کسی توهم نمیکنه اینا خود خداین؛ چون همه میفهمن اگه اینا خداین که مغلوب نمیشدن.

خوب مشکلت خدا حل شد که چرا یزید دشمن خدا بر امام حسین علیه‌السلام غالب و پیروز بشه؟

ـ : آره کاملا هم حل شد، دیگه راحت شدم. دستت درد نکنه.

اما حسین بن روح ادامه داد:

قصه کار خدا به اینجا تموم نمیشه. خدا با یه تیر چار تا نشون زده.

ـ : عجیبه! مگه کارای خدا این قد حسابو کتاب دارد؟!

حسین بن روح: هنوز کجاشو دیدی؟!

یه دلیل دیگه که گاهی اولیاء خدا مغلوب میشن اینه که با این کار، خدا خواسته شخصیت اولیاء خودشو به رخ دیگران بکشه که بله! من اینا رو الکی انتخاب نکردم! اینا کسایی هستن که در بلاهای سخت سخت کاملاً تسلیم منن و صبر میکنن که هیچ خیلی هم شاکرن!!! خدا میخواد بگه ببینین من بنده هایی رو انتخاب کردم که هیچ کی از شماها به گردشون نمیرسین!!!

اینم جواب دوم.

اما بازم حسین ول نکردو جواب سوم رو هم اضافه کرد:

اصلاً اگر مردم ببینن یه کسی با وجود این که قدرت خدایی داره، بازم در این مشکلات سخت سخت صبر میکنه، یه سؤال براشون پیش میاد و اونم اینکه اینا با این همه قدرت واسه چی صبر میکنن؟ اگه خدایی نباشه که صبر کردن اینا معنی نداره! معلومه خیلی خبرا هستش که اینا در مقابل خداشون این‌قدر تسلیم هستن و برا اون خدا از همه چیزشون میگذرن.

این‌جوریه که مردم بیشتر متوجه خدا میشن و تسلیمش میشن و بهتر خدا رو بندگی میکنن.

(تو پرانتز به یه مطلب مهم اشاره کنم و بگذرم: اون یهودی هم وقتی مولا علی علیه‌السلام رو با دست بسته دید و مسلمون شد برا همین مسلمون شد. با خودش گفت علی خیبر شکن و دست بسته مغلوب چندتا روباه! اگه خبری نباشد این ممکن نیست!)

حسین بن روح در آخر حرفاش اینم اضافه کرد که بله این‌جوری بد ذاتی دشمنای اولیاء خدا هم آشکارتر میشه، هم در دنیا مردم اونا را بهتر میشناسن و هم در آخرت عذاب سخت تری خدا نصیبشون میکنه.

 

اینم از جریان سؤال اون بنده خدا از حسین بن روح. دیگه فکر نکنم این مشکل با چار تا جواب حسین بن روح برا کسی حل نشده باقی مونده باشه.

حالا من یه سؤال از شما دارم و اون اینه که اگر کسی نفهمیده و نپرسیده بگه: «اینا همش دروغه»، چی رو اثبات میکنه؟!!

 

با اقتباس از روایت علل ‏الشرائع ج1 ص241 باب177

متن روایت: محمد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی رضی الله عنه قال كنت عند الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه مع جماعة فیهم علی بن عیسى القصری فقام إلیه رجل فقال له أرید أسألك عن شی‏ء فقال له سل عما بدا لك فقال الرجل أخبرنی عن الحسین بن علی ع أ هو ولی الله قال نعم قال أخبرنی عن قاتله لعنه الله أ هو عدو الله قال نعم قال الرجل فهل یجوز أن یسلط الله عدوه على ولیه فقال له أبو القاسم قدس الله روحه افهم عنی ما أقول لك اعلم أن الله تعالى لا یخاطب الناس بشهادة العیان و لا یشافههم بالكلام و لكنه عز و جل بعث إلیهم رسولا من أجناسهم و أصنافهم بشرا مثلهم فلو بعث إلیهم رسلا من غیر صنفهم و صورهم لنفروا عنهم و لم یقبلوا منهم فلما جاءوهم و كانوا من جنسهم یأكلون الطعام و یمشون فی الأسواق قالوا لهم أنتم مثلنا فلا نقبل منكم حتى تأتون بشی‏ء نعجز أن نأتی بمثله فنعلم أنكم مخصوصون دوننا بما لا نقدر علیه فجعل الله تعالى لهم المعجزات التی یعجز الخلق عنها فمنهم من جاء بالطوفان بعد الإنذار و الإعذار فغرق جمیع من طغى و تمرد و منهم من ألقی فی النار فكانت علیه بردا و سلاما و منهم من أخرج من الحجر الصلد ناقة و أجرى فی ضرعها لبنا و منهم من فلق له البحر و فجر له من الحجر العیون و جعل له العصا الیابسة ثعبانا فتلقف ما یأفكون و منهم من أبرأ الأكمه و الأبرص و أحیا الموتى بإذن الله تعالى و أنبأهم بما یأكلون و ما یدخرون فی بیوتهم و منهم من انشق له القمر و كلمته البهائم مثل البعیر و الذئب و غیر ذلك فلما أتوا بمثل ذلك و عجز الخلق من أممهم عن أن یأتوا بمثله كان من تقدیر الله تعالى و لطفه بعباده و حكمته أن جعل أنبیاءه مع هذه المعجزات فی حال غالبین و فی أخرى مغلوبین و فی حال قاهرین و فی حال مقهورین و لو جعلهم عز و جل فی جمیع أحوالهم غالبین و قاهرین و لم یبتلهم و لم یمتحنهم لاتخذهم الناس آلهة من دون الله تعالى و لما عرف فضل صبرهم على البلاء و المحن و الاختبار و لكنه عز و جل جعل أحوالهم فی ذلك كأحوال غیرهم لیكونوا فی حال المحنة و البلوى صابرین و فی حال العافیة و الظهور على الأعداء شاكرین و یكونوا فی جمیع أحوالهم متواضعین غیر شامخین و لا متجبرین و لیعلم العباد أن لهم ع إلها هو خالقهم و مدبرهم فیعبدوه و یطیعوا رسله و تكون حجة الله تعالى ثابتة على من تجاوز الحد فیهم و ادعى لهم الربوبیة أو عاند و خالف و عصى و جحد بما أتت به الأنبیاء و الرسل و لیهلك من هلك عن بینة و یحیا من حی عن بینة قال محمد بن إبراهیم بن إسحاق رضی الله عنه فعدت إلى الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه من الغد و أنا أقول فی نفسی أ تراه ذكر ما ذكر لنا یوم أمس من عند نفسه فابتدأنی فقال لی یا محمد بن إبراهیم لأن أخر من السماء فتخطفنی الطیر أو تهوى بی الریح فی مكان سحیق أحب إلی من أن أقول فی دین الله تعالى ذكره برأیی و من عند نفسی بل ذلك عن الأصل و مسموع عن الحجة ص. 

چه خبره ديگه؟! يک قطره اشکو آمرزش اين همه گناه! مگه ميشه؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۱۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:138
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1262

يكي از عادات پادشاها اين بوده كه ميرفتن شكار، اونم با درباريا و خدم و حشم. بعضي‌هاشون هم اين قدر غرق شکار می‌شدن و به دنبالش می‌تاختن كه اصلا راهو گم می‌کردن.

يكي از اين پادشاها هم همين بلا سرش اومد؛ گم شد و نتونست راه رو پيدا كنه، گرسنه و تشنه و سرگردون، يهو تو افق، چشمش ميفته به يه سياه چادر. به هر زحمتي كه بود خودش رو مي‌رسونه و مي‌بينه، بله يه پيرزنه که همه هست و نیستش يه بزه.

بدون اين كه خودشو معرفي كنه، مهمون ميشه؛ پيرزن مهربون و مهمون دوست هم سنگ تموم میزاره، بُزش رو که همه‌ي هست و نیستش بود، ميكشه و ميكنه تو شكم مهمان غريبه.

پادشاهه از این کار اون خیلی تعجب می‌کنه. بعد از سیری و خستگی از تن به در کردن، صبح روز بعد به راهنمایی اون راهو ياد مي‌گيره و مياد طرف كاخش.

همه جمع می‌شن پیش پادشاه، و پادشاه هم قصه ديشبش رو مي‌گه.

بعدش از اونا مي‌پرسه: چی جوری می‌شه خوبی پیر زنو تلافی کرد؟

خوب جوابا از صد تا گوسفند شروع شد و به پول‌هاي هنگفت و زمين‌هاي مرغوب و برو بالا.

اما پادشاهه مي‌گه: نه! اون پيرزن هر چي داشت و نداشت به من داد. منم اگر بخوام واقعا تلافی کنم، باید هر چي که دارم ـ‌حتی پادشاهيمو‌ـ به اون بدم! به نظر شما پادشاهه درست نمی‌گیه؟!

خوب كه چي؟ اين همه داستانسرايي براي چي بود؟

اين داستان جواب ولي نعمتمون امام زمانه به علامه‌ي بحر العلوم.

علامه بحر العلوم از ثواباي زيارت و گريه‌ي براي سيد الشهداء، خيلي تعجب كرده بود.

آخه هر قدم مساوي با يه حج و يه عمره! هر قطره آب شور چشم برابر با بخشيدن همه‌ي گناهاي ريز و درشت! و هزاران هزار ثواب كوچيك و بزرگ ديگه! تعجب هم داره.

آقامون اين داستان رو براش گفت و بعدشم بهش گفتن:

امام حسينم چی داشت که در راه خدا نداد؟! مال و منال، اهل و عيال، سر و پيكر، و خلاصه هر چي كه داشت، تام و تموم تقديم خدا كرد.

حالا خدا اگه بخواد تلافی کنه چی کار باید بکنه؟!

خدا كه نميشه خداييش رو به او بده؛ به جاش هر چي كه بشه، ميده!

اگه خدا به کسایی که امام حسینو دوست دارن، به نوكراش و زائراش و عزاداراش، این ثوابا رو بده، در مقابل این که امام حسین تمام هست و نیستش رو فدای خدا کرده زیاده؟! یا اصلا چیزی از خداییش کم می‌شه؟!

اقتباس از بركات حضرت ولي عصر/ص136 به نقل از كتاب عبقري الحسان.

خداجون تو هم شورشو در آوردی! پس کی امام زمون میاد؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۱۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:139
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4526

وقتي نوح نبي  قومش رو نفرين كرد، خدا به جبرئيل دستور داد هفت تا دونه خرما براش ببره و بهش بگه: اين هفت تا رو بكار. بعد از اين كه به ثمر نشست، از دست اين قوم خلاص مي‌شي و به نوح گفت این خبر خوش رو به مؤمنا هم بده.

خوب، دونه‌ها سبز شدن و هر کدوم تبدیل به یه درخت و بعد از يه مدت طولاني هم درختا به ثمر نشستند.

پيروان نوح منتظر بودن وعده‌ي خدا محقق بشه كه جبرئيل دستور داد: دونه‌هاي اين هفت تا درخت خرما رو هم بكاره، وقتي اين‌ها هم به ثمر برسه، خدا به وعده‌اش عمل مي‌كنه.

تا نوح اين خبر رو داد يه عده گفتن: اگه اون راست مي‌گه  که پيغمبر خداس، چرا حرف خداش دو تا شد؟!

این جوری شد که سیصد نفر از طرفداراي بسیار اندک نوح، منکر پیغمبری نوح شدن و خدای نوح رو رها کردن و رفتن پی کارشون. غافل از اين كه وعده خدا بعد از به ثمر رسيدن درختا بود، اما نه بلافاصله.

اين قصه عجیب و غریب درختكاري و تأخیر فرج ادامه داشت و هفت بار هم تکرار شد.

تلخ‌ترین جای قصه هم این جا بود که هر بار عده‌اي كافر مي‌شدن.

بعد از اين همه معطلي، خدا به نوح وحي كرد: اي نوح! تازه مؤمنای واقعی شناخته شدن، مؤمنایی که به هیچ بادی نمیلرزن .

اي نوح! من وعده داده بودم كه زمين دربست به مؤمنين برسه و دينشون همه جا رو فرا بگيره و در امن امان باشن.

اگر من روز اول عذاب رو نازل مي‌كردم، همه‌ي كفار از بين مي‌رفتن، ولي يه عده كه تو ايمانشون خرده شيشه بود و هنوز شك داشتن باقي مي‌موندن و اونا بعد از نجات، خودشونو نشون مي‌دادن و مايه‌ي دردسر مؤمنين مي‌شدن.

و اگر این جور می‌شد من به وعده‌ي خودم عمل نكرده بودم

اما بعد از این امتحانای سخت سخت ديگه مؤمنين غربال شدند و فقط مؤمنای حقیقی موندن.

دنباله نقل این قصه امام صادق علیه السلام فرمودن: دوران غيبت امام زمون هم آن قدر طول ميكشه كه تنها خالصا بمونن و هر کی تو کفشش یه ریگی داره بره پی کارش.

آقاجون امام زمون! فدات بشم! اين يه امتحان خيلي سخته! دست ما رو بگیر تا مردود نشیم و تو رو رها نکنیم! برامون خیلی دعا کن  آقاجون!

اقتباس از بحار الانوار/ج51/ص221/ب13/ح9.

امام زمان! دیگه صبر تا کی؟!!!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۱۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:140
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2938

همه‌مون عادت کردیم به غر زدن و بدتر از همه غر زدن سر خدا که چرا این جوری چرا اون جوری! اصلا یادمون رفته که خدامون حکیمه و کاراش روی حساب و کتاب! حالا بعضی حکمتاشو به ما گفتن و بعضیاشم نه.

حکمتایی که نگفتن باز یک حرفی، اما اونایی که گفتن و ما دنبالش نرفتیمو خیال کردیم جواب نداره، چون و چرا این جا دیگه خیلی قبیحه!

مثل همين غيبت امام زمان، حكمتا و دليلای زیادی براش هست هم تو قرآن، هم تو حرفای اماماي معصوم، اما اصلا نرفتیم ياد بگيریم که هیچ، مثل آدمای همه چیز فهم غر هم مي‌زنم!!!

اصلا اين آيه به گوشتون خورده كه «اگه مؤمنا و کافرا جدا بودن، کافرا رو عذاب دردناكي مي‌كرديم.»[1] اما چون مؤمنا و کافرا قاطی هستن، اگه خدا بخواد حق کافرا رو کف دستشون بزاره، مؤمنایی هم لابلای اوناین یا تو نسل کافران، عذاب می‌شن یا فرصت پا گذاشتن به دنیا رو پیدا نمیکنن. چون مؤمنا پیش خدا خیلی عزیزن، خدا به خاطر مؤمنا صبر می‌کنه و از عذاب کافر صرف نظر می‌کنه.

خوب این آیه چند تا مشکل مهم را حل می‌کنه که یکیش قصه‌ی غیبت طولانی امام زمانه.

امام صادق علیه السلام فرمودن: باباهایی که کافرن، به خاطر مؤمنایی که تو نسلشون هستن و هنوز به دنیا نیومدن، عذاب نمی‌شن.

این مؤمنا این قده پیش خدا عزیزن که در یه حدیثی امام صادق علیه السلام فرمودن: اینا امانتهای خدان که فعلا پیش کافران که نباید تلف بشن.

اگه الان امام زمان ظهور كنه و قرار بشه كافرايي كه با حكومت عدل الهي مخالفن به حقشون برسن، اون امانتاي خدا ـ‌همون مؤمنايي كه هنوز به دنيا نيومدن رو مي‌گم‌ـ از بين ميرن و هيچ وقت به دنيا نميان.

خوب خداي مهربون، اون قدر طولش مي‌ده تا همه مؤمنا به دنیا بیان و رحمت الهي شامل حالشون بشه، بعدش امام زمان ظاهر بشه و حق کافرا رو کف دستشون بزاره بدون این که مؤمنایی که به دنیا نیومدن نابود بشن.

البته باز داشت فراموشم مي‌شد؛ اين، يكي دليل غيبته از میون دلیلای زیاد دیگه .

راستي! يادم نره، اين آيه سر دراز دارد، از قصه نوح بگير، تا خود صلح حدیبیه پيغمبر خود ما و سكوت امير المؤمنين و كربلاي سيد الشهدا.

اگه شد، شايد بعدا درباره‌اش باهاتون حرفايي زدم.

اقتباس از بحار الانوار/ج52/ص98/ب20/ح19 و البته روايات در اين زمنيه زياد است.

 

[1]ـ فتح/25

انتقام امام زمان ع از کسايی که امام حسين ع رو نکشتن!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۱۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:146
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3029

ایشاالله امام زمان میاد و از قاتلین امام حسین علیه السلام انتقام میگیرن، ایشاالله، ایشاالله قلبای زخم خورده‌ی همه‌ی شیعه‌ها شفا پیدا میکنه، ایشاالله و ایشاالله…

این چیزیه که هممون آرزوشو داریم و همیشه هم واسه اون دعا میکنیم.

اما یه مشکلی این جا هستش که نمی دونم چی جور باید حلش کرد…

معلومه که اونایی که امام حسین علیه السلام رو کشتن همشون به درک رفتن و هیچ کدومشون زنده نیستند.

پس امام زمان از کی انتقام میگیرن؟! پس چه جوری دلای زخم برداشته خنک میشن؟

خب معلومه دیگه امام زمان که اومدن، اونایی که از نسل دشمنای اهل بیت هستن، همه را تار و مار میکنه و اثری ازشون باقی نمیزاره!

اما این یکیو دیگه نمیشه باور کرد! مگه امام زمان برای عدالت نمیان؟! اونایی که از نسل قاتلین امام حسین هستن که امام حسینو نکشتن برا چی از اونا انتقام بگیریم؟! مگه این ظلم نیست؟!

اتفاقا همین سؤالو یکی از امام رضا علیه السلام کرده. این شما و اینم جواب امام.

ـ : آقا تو حدیثای شما هستش که وقتی امام زمان علیه السلام ظهور کنه، اونایی که از نسل قاتلین امام حسین علیه السلام هستن، اونا رو به خاطر کارای باباهاشون میکشه. این درسته؟

امام رضا علیه السلام: آره، همین جوره.

ـ : خدا در پنج جای قرآن گفته «هیچ کس گناه کس دیگه ور نمیداره» معنی اینا چی میشه؟!

امام رضا علیه السلام: تموم گفته های خدا راسته اما…

اما یه چیزی رو نباید فراموش کنیم و اون اینه که «اگه کسی به یه کاری راضی بشه، مثل اونیه که اون کارو کرده».

مثلا اگر یه کسی در مشرق کشته بشه و یه نفر تو مغرب به کشتن اون راضی باشه، پیش خدا اونی که به قتل راضیه، شریک قاتله.

بچه‌های قاتلین امام حسین علیه السلام هم نه تنها به کارای باباهاشون راضی هستن، به اون کارا افتخار هم میکنن.

اونا به کارای باباهاشون راضی هستن.امام زمان علیه السلام هم برا همین اونا رو میکشه.

فکر کنم مسئله دیگه تام و تموم حل شده باشه.

اما چند تا مطلب دیگه هست که به دونستنش میارزه:

یکی این که حساب و کتابای خدا خیلی دقیقه. برا همینم تو قرآن گفته «هر کسی که یه ذره مثقال کار خوب یا بد بکنه، اونو خواهد دید».

دوس داشتن ظلم هم یکی از کارای بسیار بده، افتخار به اون دیگه بدتر.

اگه کسی به یه گناهی راضی بشه و خدا اونو چوب بزنه، عین عدالت نیست؟!

پس باید خیلی مواظب دلمون باشیم به هر چی هر چی راضی نشیم!

مطلب دیگه هم اینه که انتقام از خود قاتلین امام حسین هم فراموش نمیشه، هم در قیامت، هم در دوران رجعت.

اقتباس از علل ‏الشرائع ج1 ص229 باب164

متن حدیث:

عن عبد السلام بن صالح الهروی قال قلت لأبی الحسن علی بن موسى الرضا ع یا ابن رسول الله ما تقول فی حدیث روی عن الصادق ع أنه قال إذا خرج القائم قتل ذراری قتلة الحسین ع بفعال آبائها فقال ع هو كذلك فقلت فقول الله عز و جل وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ ما معناه فقال صدق الله فی جمیع أقواله لكن ذراری قتلة الحسین یرضون أفعال آبائهم و یفتخرون بها و من رضی شیئا كان كمن أتاه و لو أن رجلا قتل فی المشرق فرضی بقتله رجل فی المغرب لكان الراضی عند الله شریك القاتل و إنما یقتلهم القائم إذا خرج لرضاهم بفعل آبائهم قال فقلت له بأی شی‏ء یبدأ القائم فیهم إذا قام قال یبدأ ببنی شیبة و یقطع أیدیهم لأنهم سراق بیت الله عز و جل 

  • نظر خوانندگان
۱۳۹۴/۰۶/۲۵-۱۳:۵۵:۴۷
سلام
وجه صدقه دادن برای سلامتی امام زمان علیه السلام چیست؟ مگه قراره برای حضرت اتفاقی بیفتد؟
پاسخ‌ها
محسن۱۳۹۴/۰۶/۲۵-۱۸:۴۱:۷
: خود پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام علاوه بر این که توصیه به صدقه داشتند، ملتزم به صدقه دادن هم بودند. این مطلب گویای این است که در چهار چوب اسباب عادی حوادثی برای اولیاء خدا اتفاق می‌افتد و آنان نیز دچار بلایا می‌گردند.
حتی اولیاء خدا هر چه مقرب‌تر باشند گرفتاری و ابتلائات آنها نیز بیشتر است.
از این رو صدقه دادن و دعا کردن برای آنان علاوه بر این که نشان از محبت ماست، سودمند نیز می‌باشد.
  • نظر شما