وقتی مهمان خیلی عزیز باشد صاحب خانه دست پاچه میشود که چگونه از او پذیرایی کند. به سرعت به سوی او میدود و مرتب فریاد میزند خوش آمدی خوش آمدی! گاهی هم از شدت هیجان دور خودش میچرخد.
اما تا کنون دیدهاید صاحب خانه آن چنان سر از پا نشناسد که به جای در، دیوار را برای مهمانش بشکافد؟!
از پذیراییاش دیگر کسی چندان چیزی نمیداند…
عجب مهمانی و عجب پذیرایی!
اما بدرقهاش هم غوغاست! دوباره دیوار است که میشکافد و…
نکند با شکفتن کعبه میخواهد بگوید تنها غنچه عالم وجود، همان مهمان عزیزش علی است! علی است… علی است…