عرض ادب، اظهار حق شناسی است، و نیز بهانهای برای بیان شرمساری از قصور، و نیز تمنای عفوِ صاحبان كرم از تقصیر…
هنگامی كه به طرح «درایتِ روایت» میپرداختم، از جملهی كسانی كه به مصداق «عون الضعیف صدقة» یاریم میكردند برادر بزرگوارم بود كه هر از چند گاهی مرا به تحفهای از روایتی و یا نكتهای مینواخت. روزی تلفنی گفت: این روایت را دیدهای؟ «اسْتَنْبَطُوا الدِّینَ…»؛ به نظر جالب آمد، مراجعه كردم، روایت علی بن مهزیار بود از ملاقات خاطرهانگیزش با محبوب آدم و خاتم…
این جمله دری گشود كه نخستین حاصل آن بحثی شد با نام «استنباط؛ دومین اساس فتوا»؛ این بحث نگاهی است به «استنباط» از منظر روایی، و حاصل دوم آن، نگاه به «استنباط» از منظر عقل بود كه همان «تحقیق در تحقیق» در فضای عام و یا «اجتهاد در اجتهاد» در فضای حوزوی است. استمرار و توسعه مرحله دوم به كلید خوردن طرح جامع «آرمان صلح» منتهی شد و سپس «نظریه عقلانیت فراگیر» ـیعنی آروزی دیرینهامـ تولد یافت؛ این نظریه بود که خشت نخستین «شهر آرمانی من» را بنا نهاد و…
آری همهی این مطالب، از یک چشمه جوشید، و آن، یك سخن از عزیزِ غریبِ نهان از دیدههاست، آخرین یادگار خاندانی كه هر چشمهی جوشان كلامشان اقیانوسهای مواج معارف در دل دارد؛ بدین خاطر پیش از هر كس و بیش از هر چیز، شكر او بایسته است و شایسته، و كمترین شكرگذاری آن غریب، یاد اوست…
به ویژه هنگامی كه در آن روایت تأمل كردم با فرازهای دلنشینی روبرو شدم از روایت صفا و صمیمت، و سوز و گداز، آن هم صفا و صمیمت دو سویه، محبت مهربان پدرِ أمت به فرزندانش، و پركشیدنِ دل فرزندان شایستهاش ـكه همان فقهای دوران غیبت كبری باشندـ به سوی پدری سفر كرده…
با تمام نالایقیها، هنوز شیرینی آن فرازها را در كام دارم، كه «وصف العیش نصف العیش»…
با یاد او، دو فراز از آن حدیث را میآورم، شاید شما از یاد و خاطرهاش، شهد محبتش را بیشتر بچشید…
و شاید یك نگاه او…، نه، یك گوشه چشمش، غم ما هم ببرد…!
و اگر كریمانه به دیدهی قبول، منت نهد…!
فَقَالَ لِی مَرْحَباً بِكَ یا بَا إِسْحَاقَ لَقَدْ كَانَتِ الْأَیامُ تَعِدُنِی وُشْكَ لِقَائِكَ وَ الْمُعَاتِبُ بَینِی وَ بَینَكَ عَلَی تَشَاحُطِ الدَّارِ وَ تَرَاخِی الْمَزَارِ تَتَخَیلُ لِی صُورَتَكَ حَتَّی كَأَنْ لَمْ نَخْلُ طَرْفَةَ عَینٍ مِنْ طِیبِ الْمُحَادَثَةِ وَ خَیالِ الْمُشَاهَدَةِ وَ أَنَا أَحْمَدُ اللَّهَ رَبِّی وَلِی الْحَمْدِ عَلَی مَا قَیضَ مِنَ التَّلَاقِی وَ رَفَّهَ مِنْ كُرْبَةِ التَّنَازُعِ وَ الِاسْتِشْرَافِ… وَ اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ الطَّاعَةِ وَ الْإِخْلَاصِ نُزَّعٌ إِلَیكَ مِثْلَ الطَّیرِ إِذَا أَمَّتْ أَوْكَارَهَا وَ هُمْ… اسْتَنْبَطُوا الدِّینَ فَوَازَرُوهُ عَلَی مُجَاهَدَةِ الْأَضْدَادِ خَصَّهُمُ اللَّهُ بِاحْتِمَالِ الضَّیمِ لِیشْمُلَهُمْ بِاتِّسَاعِ الْعِزِّ فِی دَارِ الْقَرَارِ وَ جَبَلَهُمْ عَلَی خَلَائِقِ الصَّبْرِ لِتَكُونَ لَهُمُ الْعَاقِبَةُ الْحُسْنَی وَ كَرَامَةُ حُسْنِ الْعُقْبَی…
…سپس امام زمان علیه السلام به من فرمودند: خوش آمدی ای ابا اسحق! به راستی كه روزگار، نزدیكی ملاقات تو را به من وعده میداد، و شوق به وصالی كه بین من و توست ـعلی رغم دوری کاشانه و فاصلهی زمان دیدارـ پیوسته صورت تو را در نظرم به تصویر میكشید، گویا كه حتی برای یك لحظه از لذت سخن گفتن با تو و خیال دیدار تو جدا نبودهام و من خدای را ـكه پروردگارم و ولی ستایش استـ بر آماده كردن اسباب این دیدار، و برطرف كردن غم اشتیاق، و میسّر ساختن نگاه (به تو) میستایم…
پدرم كه صلوات خدا بر او باد فرموده است: ای پسرم! بدان كه دلهای فرمانبرداران و مخلصان همانند پرندهای كه به لانهاش باز میگردد به سوی تو پرمیكشد… اینان دین را (از منابع وحیانی) استنباط و استخراج كرده و آن را علی رغم مخالفت مخالفین دین یاری نمودهاند…
احب الصالحین و لست منهم…
نیكان را دوست دارم هر چند از آنان نیستم…
به امید این كه…
(از بخش شهر اندیشه/ بر دروازه شهر اندیشه)