بسیار مناسب است نگاهی به افقهای دور دست شهر آرمانی اندیشه بیفکنیم.
به باور این کوچکترین تا كنون تلاش شده است:
به انسانِ اندیشمند از منظر خانهی خاكی او نگریسته شود.
و خاكی كردنِ انسان،
یعنی انسانِ پای در گِلِ احساسات و غرایز؛
یعنی انسانِ بی بال و پرِ وامانده از پرواز به سوی آسمان؛
یعنی اندیشه را در خدمت خاك آوردن؛
یعنی نور را اسیر تاریكی كردن؛
و حاصل این تلاشها، انسانی است قهر كرده از آسمانِ اندیشه و بیگانه از وحی، كه تنها به زمینی بودن خویش میاندیشد؛ حاصل چنین انسانی نیز جز پیشرفت زمینی البته با مرزهای خاكی نخواهد بود.
آیا پیشرفت در بُعد خاكی، پیشرفت واقعی را برای بشریت به ارمغان آورده و میآورد یا پسرفت؟ و در یك نگاه كلی، آیا بشرِ خاكی شده، سود برده است یا زیان؟! و آیا افقهای پیش روی چنین انسانی روشن است یا تاریک؟!
اما بیایید:
به جایگاه انسانِ خاكی، در آسمان اندیشه بنگریم؛
آسمانی بودن اندیشه از آنجاست كه با اندیشیدن، گوهر شناخت به چنگ میآید؛
آسمانی بودن اندیشه از آنجاست كه با اندیشیدن؛ هنر بیبدیلِ عقل، نمایان میگردد؛
آری اندیشه یعنی گام برداشتن در پرتوی عقل؛
آری اندیشه یعنی روشن شدن دل انسان با چراغ الهی؛
آری اندیشه یعنی حلقه وصل تاریكی مخلوق به نور خدا؛
آری اندیشه یعنی آسمانی شدنِ انسان؛
آری اندیشه یعنی به آغوش كشیدن عروس شناخت؛
از این رو عقلانیت انسان،
همان پیوند انسان با نور آسمانی عقل است؛
یعنی آسمانی زیستن خاكیان؛
بیایید عقلانیت انسان را زنده كنیم و آن را بر تمامی ابعاد انسان توسعه دهیم،
تا كه شاید با فراگیر كردن عقلانیت، گرههای خاكی را از بال و پر او بگشاییم،
و با آزادی اندیشهی انسان از حرصهای بیپایانِ احساسات و غرایزِ خاكیش، آزادی واقعی را به او ارزانی دهیم؛
بیایید عقل را از انحصار خانه خاكی آزاد سازیم؛
بیایید عقلانیت را بر دار استدلالنماییهای دروغین اعدام نکنیم؛
بیایید به نام آزادی، غل و زنجیرهای خاكی را بر گردن انسان ننهیم و او را در قفس خاكیش زندانی نكنیم؛
بیایید دست از تبعیض ناجوانمردانه خردورزی برداریم؛
بیایید عقلانیت را فراگیر كنیم!
تا كه شاید طلسمِ شیطانی جنگِ عقل و وحی بشكند؛
با شكستن این طلسم افسانهای است كه:
وحی با تكیه بر عقل، بر آسمان اندیشه انسان طلوع میكند؛
و عقل نیز در تماشای جلوهگری خیره كنندهی وحی، مات و مبهوت میگردد؛
اینجاست كه:
خاك سرد و تیره، از چشم انسان میافتد،
و زیباییهای آسمان وحی، دل از انسان میستاند،
و انسان آسمانی، با دلی گرم و چشمی روشن، با پوزخندی به پوچی و پستی انسان خاكی،
افقهای کمال را هدف میگیرد و به سوی آن گام برمیدارد!
و سرانجام:
انسان بر سر سفره آشتی عقل و وحی مینشیند؛
آشتی عقل و وحی، آرمان صلح را زنده میكند؛
پس در فراگیر كردن عقلانیت بكوشیم، شاید صلح واقعی را نیز به خانه خاكی انسان ارمغان آوریم!
آیا طلوعِ خرد در بهارِ اندیشه، برداشتِ خرمن خرمن خوشههای صلح را از كشتزار انسانیت نوید نمیدهد؟!
آیا میتوان گفت «آرمان صلح» در گروِ «عقلانیت فراگیر انسان» است؟!
اگر چنین است، پس:
ای عقل!
ای آسمانیترین هدیه الهی!
ای گرانبهاترین سرمایه انسانی!
ما از تو شرمندهایم!
و از خدای تو پوزش میطلبیم!
تا كه شاید بزرگترین ناسپاسیمان را در حق او
و قدر نشناسیمان را در حق تو
و ستم بی نهایت رفته بر خویشتنمان را ببخشاید! آمین…
آری، مگر خداوند ببخشاید تا كه من هم در این سفر آسمانی گام نهم!
بس راه دلپذیری است راه آسمان! با دورنمایی از شگفتیهای بیپایان!
پس باید عجله كنم و پیش از سوختن تمامی فرصتها، سفری به سوی افقهای دور دست ساز كنم،
و بنگرم تا كجا میتوانم رفت…!
نه! حتی سخن از كندن و بار بستن و رفتن، بس بزرگ است! و همتی بس بلند میطلبد!
آری، آری، معراج، از خاكیانِ بار انداخته در منزلگاه «من اخلد الی الارض و اتبع هواه»[1]، هرگز ساخته نیست؛
اما وصف العیش نصف العیش؛ پس لا اقل در عالم خیال سفری ساز كنم،
و تنها به تماشای دورادور سرمنزلههایی كه «به مقصد رسیدهها» از آن گذشتهاند، بسنده كنم؛
لا اقل ببینم آزادی چیست و انسان آزاد یعنی چه؟!
دریابم با خردگرایی چند مرحله فاصله دارم؟!
و جایگاه و مرتبه و مرحله عقلانیت فراگیر را بشناسم؛
مرحلهای كه انسانیت به اوج میرسد و تازه دین آغاز…
افسوس!… «همه در سجده و تو در پی سجاده هنوز»![2]
آیا شما هم مرا در این سفر همراهی میكنید؟!
یك کاروان سیاحتی بی هزینه، برای كسانی كه برای همه چیز خرج میكنند، جز شناخت و انسانیت…
…
بسم الله گویان كمر همت میبندم و پا در راه مینهم؛
از آن روی كه انسانم و زنده، سكون و سكوت را شایسته زندگان ندانم؛
(حركتگرایی)
مییابم كه چیزی جز پویایی و رشد بی نهایت، زیبنده من نیست؛
(آرمانگرایی)
تن به امواج كثرت ندهم و سیاهی جمعیتها هراس بر دلم نیفكند؛
(استقلال و ارادهمندی)
سرم را فرازتر از آن گیرم كه احساسات و تمایلات، یوغ اسارت بر گردنم افكند؛
(آزادی)
با توشه اراده، آزادانه حركت به سوی آرمانم را رقم میزنم؛
(هدفمندی)
تنها چشم به دریافت پیامهای واقعی جهان میدوزم؛
(واقعگرایی)
چراغ خرد بر سر دست گرفته و در پرتوی آن راهی كشف واقعیات میگردم؛
(خردگرایی)
با شدت تمام و بی هیچ تسامح و تساهلی، خردگرایی را فراگیر مینمایم؛
(تعمیم عقلانیت)
و رساترین سخن جهان و جهانیان در گوش جانم میپیچد كه مبدأ نخستین كیست؟!!!
(خداجویی)
بالاترین فریاد عقلانیت فراگیر را، در جستجوی برنامه تدبیرگران جهان میشنوم؛
(دینگرایی)
خرد، وحی را سازگارترین و شایستهترین یاور و آموزگار خویش مییابد؛
(بلوغ عقلانی)
وحی را با دل و جان مییابم؛
(معرفت)
و بدان گردن مینهم؛
(ایمان گرایی)
در راستای همگرایی با وحی تلاش میكنم؛
(ولایت)
چشمْ انتظارِ آسمان، تا دادههای بلند وحیانی را، كه هنوز بدان نرسیدهام و از درك آن ناتوانم، به جان بخرم؛
(بلوغ ایمانی)
با پوشاندن جامه عمل بر تن ایمان، شكوفههای انسانیتم یكی پس از دیگری میشكفد؛
(عملگرایی)
چون عروس انسانیت حجاب اندازد، آن چنان عشوهگری كند كه همه زیباییها و ارزشها در مقابلش هیچ و پوچ گردند؛
(انسان شناسی)
خواسته و دانسته، دل و جان از هر دونی و پستی پاك مینمایم؛
(زهد و عصمت)
با دلی چون آینه، و جانی چونان خورشید، جشن نورباران میگیرم و تاریكی را وداع میكنم؛
(هدایت)
مملكت دل را با تمام وجود، در بسته و سر بسته به مِهر خورشید هدایت میسپارم و کابین وصالش میکنم؛
(كمال تولی)
از دشمنی كینهتوزان بر خورشید و روشنی، آن چنان به خشم آیم كه جز به محو و نابودیشان نیندیشم؛
(تعمیم تبری)
پرتو-أم، دل از همه جهانیان ستاند و ملایك به خدمتم كمر بسته و بر فرقشان جایم دهند؛
(سبقت از فرشتگان)
اینك تنها محبوب یگانه و بی همتا را، آمر و ناهی عریكه سلطنت جان میبینم؛
(فنای ارادی)
جز خواست او نخواهم و جز او نبینم؛
(تجلی حق)
……
اما افسوس كه خیالِ این سفر برآمد و سر آمد…
باز من هستم و افقهای ناپیدا، من هستم و خاكیان بال و پر سوخته…
آری باز من هستم با چشمان خسته و پای از راه مانده…
افسوس و هزاران افسوس كه باز من هستم، غل در گردن، پای در خاك، مانده از قافله پرواز، با انگشت حیرت به دهان، در حسرت از خسران مبین!
بار الها!
لا اله الا انت![3]
جز تو خدایی نیست؛
كه فرمانش در هر زمانی، و در هر مکانی، و در همه كس، و در هر چیزی جاری و ساری است؛
آنچه بر سر من وامانده آمده است، نیز در دست قدرت توست؛
سبحانك!
البته نه این كه به فرمان تو من واماندهام؛
و صد البته تو از هر بدی، زشتی و… پاك و منزهی؛
إنی كنت من الظالمین!!!
و هزاران هزار البته كه من خود به خود ستم كردهام!!!
اما ای جبران کنندهی فرصتهای سوخته![4]
ای التیام دهندهی استخوانهای شکسته![5]
ای بازگردانندهی آبهای از جوی رفته! [6]
ای مهربان و ای مهربانترین![7]
ای پادشاه واقعی![8]
دستهای تو بسته نیست؛[9]
و کنار ننشستهای؛
اصلا آزادی حقیقی از آن توست؛[10]
هر لحظه کار در دست تو؛[11]
و فرمانت به کمال و تمام در هر جایی و هر گاهی و هر کسی نافذ؛[12]
رحمت تو بر غضبت پیشی گرفته؛[13]
نه، رحمتت همه «چیز» را فراگرفته؛[14]
و من هم یک «چیز» هستم؛
هر چند «ناشایسته» و نااهل از شمول فضلت؛
اما فضل تو «شایسته» است مرا فراگیرد؛[15]
پس بندهات را دریاب![16]
تو آقا هستی و من بنده!
آیا بنده را جز مولایش ترحم میکند؟![17]
[1]ـ اعراف 176
[2]ـ ای اشکها بریزید ـ حسان ـ ص 402 ـ تشنه عشق
[3]ـ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمین انبیاء 87
[4]ـ وَ مُبَدِّلَ السَّیئَاتِ حَسَنَاتٍ وَ جَاعِلَ الْحَسَنَاتِ دَرَجَات… بحارالأنوار 83 64
[5]ـ یا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِیر… این جمله در دعاهای متعددی آمده است.
[6]ـ یا مُدْرِكَ كُلِّ فَوْتٍ یا جَامِعَ كُلِّ شَمْلٍ بحارالأنوار 97 308 ـ یا رَادَّ مَا قَدْ فَاتَ… این جمله در دعاهای متعددی آمده است.
[7]ـ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ… اعراف 151
[8]ـفَتَعالَی اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ… طه 114 و مؤمنون 116
[9]ـ وَ قالَتِ الْیهُودُ یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یداهُ مَبْسُوطَتانِ ینْفِقُ كَیفَ یشاء… مائده 64
[10]ـ قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیدِكَ الْخَیرُ إِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ (آل عمران 26)
[11]ـ كُلَّ یوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ ( رحمن29)
[12]ـ وَ هُوَ مُتَعَالٍ نَافِذُ الْإِرَادَةِ وَ الْمَشِیئَةِ فَعَّالٌ لِمَا یشَاءُ الكافی 1 83
[13]ـ سَبَقَتْ رَحْمَتُكَ غَضَبَك… این جمله در دعاهای متعددی آمده است.
[14]ـ وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ كُلَّ شَیءٍ… اعراف 156
[15]ـ اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلًا أَنْ أَبْلُغَ رَحْمَتَكَ فَإِنَّ رَحْمَتَكَ أَهْلٌ أَنْ تَبْلُغَنِی وَ تَسَعَنِی لِأَنَّهَا وَسِعَتْ كُلَّ شَیءٍ وَ أَنَا شَیءٌ فَلْتَسَعْنِی رَحْمَتُكَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین… بحارالأنوار 94 180 و…
[16]ـ اللَّهُمَّ یا لَطِیفُ أَغِثْنِی وَ أَدْرِكْنِی بِحَقِّ لُطْفِكَ الْخَفِی… بحارالأنوار 92 252
[17]ـ مَوْلَای یا مَوْلَای أَنْتَ الْمَوْلَی وَ أَنَا الْعَبْدُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْعَبْدَ إِلَّا الْمَوْلَی… بحارالأنوار 91 109