من اعتقادم این است! اما من به این اعتقاد ندارم!
من حرف تو را قبول ندارم! منم حرف تو را قبول ندارم!
دو جملههای همیشه آشنا، اما نه چندان دلپذیر!
تا کی و تا چند میجنگیم؟ جنگی بی حاصل و بی پایان!
اصلا جنگ باورها، اعتقادها، پندارها، ایمانها و خلاصه هر چه از این دست است معنایی دارد؟!
من سلیقهام این است، چه الزامی دارد که دیگران هم سلیقه مرا داشته باشند؟!
من این را میپسندم، چرا دیگران هم باید این را بپسندند؟!
من این غذا را دوست دارم، به چه دلیل ذائقه دیگران هم باید مثل من باشد؟!
عقیده من این است، یعنی دل من به این مطلب گره خورده، خوب دلم من گره خورده یعنی دل دیگران نه!
من آقای الف را قبول دارم تو آقای ب را.
این چه مشکلی دارد که باید با آن جنگید اصلا جنگ در این موارد ممکن نیست!
متأسفانه زندگی ما پر است از بگومگوهایی که اصلا جنگ بردار نیست.
پس بجنگ تا خسته شوی!
این تا وقتی است که فقط و فقط خود عقیده و ایمان باشد و بس.
اما و صد اما…
اما اگر پای مستند باور، دلیل عقیده، پایه قبول، اساس ایمان به میان آید دیگر قضیه فرق میکند!
چرا که هر کسی مدعی است عقیده و ایمان و باور او مطابق با واقع است.
و واقعیت هم که با باور داشتن و باور نداشتن کسی تغییر نمیکند.
پس اگر کسی جنگ را هم لازم میداند، باید باورها را رها کند و برود سراغ مبدأ و اساس آنها.
اینجاست که پای خرد به میان میآید و عقلانیت شکوفا!
اینجا دیگر میدان قبول دارم قبول ندارم نیست، میدان برهان و استدلال است.
هیچ میدانی در زندگی من و تو، برهان و استدلال و خرد چقدر جا دارد؟!
در بگومگوهای روزمره و احیانا علمی ما چه میگذرد؟ جنگ کور باورها یا پهلوانی مردانه عقلها؟!