دنیایی غریبی است با مردمانی غریبتر!
هر کسی گرفتار خودش است!
و گرفتاریها هم که پایان ندارد!
همین روابطی هم که هست عمدهاش بر اساس منافع و یا اجبار زندگی رقم میخورد.
تا منافع و اجبار برداشته شد، غربت است که به تلخی تمام قد علم میکند.
در این غربتآباد شگفت، یک استثنای اسرارآمیزی هم وجود دارد.
و آن این که نسبت به بعضی احساس صمیمت میکنی.
یعنی از ته دل دوستشان داری، آن هم بی هیچ چشم داشتی.
گاهی یک توجیهاتی برای دوستی خودت پیدا میکنی.
اما گاهی هم هیچ توجیهی برای این محبت یافت نمیشود.
تنها یک چیز هست و آن این که هر دلی آینه شده انعکاس محبت دلی دیگر!
این محبت دو طرفه دیگر صادقانه است و در غربتآباد دنیا کیمیا!
این کیمیا از روایات هم شاهد دارد.
مؤمنی وارد مسجدی میشود که همه ناشناس هستند.
ناخودآگاه دلش به سمت کسی میرود که اولین بار است او را دیده است.
و او به حسب اتفاقا مؤمن از آب درمیآید.
عَنْ أَبِي عِبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ، تَلْتَقِي فَتَتَشَامُّ كَمَا تَتَشَامُّ الْخَيْلُ، فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ، وَ مَا تَنَاكَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ، وَ لَوْ أَنَّ مُؤْمِناً جَاءَ إِلىَ مَسْجِدٍ فِيهِ أُنَاسٌ كَثِيرٌ لَيْسَ فِيهِمْ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لَمَالَتْ رُوحُهُ إِلىَ ذَلِكَ الْمُؤْمِنِ حَتىَّ يَجلِسَ إِلَيهِ.
از امام صادق عَلَيْهِ السَّلَامُ (نقل شده است كه) فرمود:
ارواح سربازانى هستند (که در رستههای جداگانه) سازمان یافتهاند. (هنگامی) با يكديگر برخورد میکنند، همانند اسبها كه با بوییدنِ همديگر (آشنا را از غریبه میشناسند)، ارواح نیز (با احساس اسرارآمیزی) همرستهگان را که بشناسند، با آنها انس گیرند و با غیر همرستهگان غریبی کنند و از آنها فاصله گیرند.
(بر اساس این قانون کلی) اگر مؤمنی به مسجدی آید که مردم زیادی در آن باشند و جز یک مؤمن، مؤمنی دیگر در آن نباشد، مؤمن تازه وارد به سمت همان یک مؤمن حاضر در مسجد، آن چنان متمایل میشود که بیاختیار کنارش مینشیند.