ماه رمضان دارد آخرین پرتوهایش را هم جمع میکند. دیگر بساط این بهشت معنوی هم برچیده میشود.
باز جای شکرش باقی است که بعدش عید فطر است…
و الا برای اهلش تمام شدن ماه رمضان تلخ است اگر نگوییم صد مرگ…
ماها که اهلش نیستیم و از این چیزها بویی هم نمیبریم تا چه رسد به چشیدن…
نصیب امثال من در این ساعات آخر سه تا حسرت است…
حسرت اول این که بالاخره تکلیف این بار سنگین گناه ما چی شد؟ عفومان کردند یا نه؟ و اگر عفو به ما نخورده چه خاکی به سرمان بریزیم؟
حسرت دوم هم تکلیف کشکول گداییمان است که چیزی صدقه سری ماه رمضان در آن انداختند یا نه؟ منظورم حوایج کوچک و بزرگ است، کدامیک از حوایجمان را برآورده کردند؟ خدا میداند.
حسرت سوم هم آمال و آرزوهایمان است که هر چه از عمرمان میگذرد بیشتر از آنها فاصله میگیریم و دست نیافتنیتر میشوند و این حسرت دیگر خیلی کشنده است.
معروف است که غروبها دلگیر است…
حالا هم غروب ماه رمضان است، آن هم با سه تا حسرت بزرگ. دیگر چه عرض کنم…!
خداحافظ ای ماهی که آمال و آرزوها در آن نزدیک بودند…
خداحافظ ای ماهی که فراقت، پس از رفتن، فاجعه است…
خداحافظ ای ماهی که…
خداحافظ…
خدا…
خـ…