میگویند دردِ ما، یعنی هم درد افراد و هم درد جامعهی ما، جهل و نادانی است.
بدتر از آن هم درد جهل مرکب است که واقعا نمیدانیم اما خودمان را علامه میپنداریم.
این درست است، اما…
اما مجرمین فراوانی هستند که برای خودشان دائرة المعارفی هستند، اصلا یک اقیانوس اطلاعات دارند، بعضیهایشان که در هوش و ذکاوت واقعا نابغه هستند.
اگر علم، یعنی صِرفِ علم، خودش به تنهایی حلّال همه مشکلات بود، این مجرمین نابغه چه میگویند؟!
آری، مشکله ما جهل است، اما جهل، مشکله اول نیست، مشکل اول جای دیگر است!
و آن، عمل نکردن به دانستههاست!
واقعا اگر همه ملتزم باشیم، پیش از این که به علممان بیفزاییم، همانی را که بلد هستیم، همان را عمل کنیم، باز هم این همه مشکلات داریم؟!
خیلی از چیزهاست که همه ما میدانیم، اصلا تلاشی برای یاد گرفتن نمیخواهد، حتی در فطرت و سرشت همه هست، اما…
چه کسی نمیداند که ظلم و ستم بد است؟!
چه کسی نمیداند انصاف و گذشت خوب است؟!
چه کسی نمیداند…؟!
خیلی از چیزها را همه ما میدانیم. اما…
اما به دانستهها عمل نمیکنیم!
حتی تلاش میکنیم که همان دانستهها را هم هل دهیم به طرف خاموشخانهی ذهن…
که مبادا حین جرم و خلاف، آینهی وجدانمان خراش بردارد!!!
اصلا تلاش میکنیم که خودمان را به نفهمی هم بزنیم…
تا بی دغدغه همان کاری را بکنیم که دلمان میخواهد.
این جهل، دیگر جهل واقعی نیست، جهلِ خودخواسته است!
پایه همه مشکلات و چالشهای زندگی فردی و اجتماعی ما، جهلِ خودخواسته است!
آری درد اول، نه جهل مرکب است و نه جهل واقعی!
درد اول ما، جهل خودخواسته است!!!
ای کاش آن چه را که میدانستیم درست است انجام میدادیم و آن چه را که میدانستیم نادرست است انجام نمیدادیم!
ای کاش پیش از این که به علممان بیفزاییم به دانستههایمان عمل میکردیم!