دوست خوبی داشتم که قبلا معلم کلاس اول یک مدرسه ایتام بود تو شهر ری. خدا رحمتش کنه.
خب میدونین که بچه یتیما خیلی مشکل دارند و برا همین هم موفق ساختن اونا کار آسونی نیست، خیلی خیلی مشکله!
رفیق ما ابتکارای جالبی داشت. به جوری که موفقیت فوق العاده بچههاش همه جا پیچید، حتی از دانشگاه اومدن بازدید که ببینن این آقا چکار کرده.
یکی از کاراشو میگم.
به همه گفته بود بچهها هر سؤال امتحانو که موندید از خودم بپرسین، من خودم راهنمایی تون میکنم.
این کار باعث شده بود که هیچ کی به فکر تقلب نباشه و انرژی شو صرف این جور برنامه ها نکنه.
استرس هم به کسی وارد نشه، چون همه مطمئن بودن اگه گیر کردن خود معلمه هست.
از یه طرف زمینه خیانت و تقلب نبود، همه کنار هم میشستن، اما خودشون جلو چشماشونو میگرفتن که نگاهشون به ورقه بغل دستی نخوره.
از یه طرف سؤال علنی با غرور بچهها سازگار نبود.
خب معلومه دیگه همه تمام تلاشه شونو برا امتحان میکردن. آخر سر هم که گیر میکردنو چارهای نمیدیدن، میرفتن سراغ معلمه.
معلمه هم به جای جواب مستقیم، سؤالی رو که توش مونده بودن قشنگ برایشون توضیح میداد.
این دوست ما میخندید و میگفت اگه هدف یاد دادن و یادگرفتنه، چه فرقی میکنه تیر خلاصو تو کلاس بزنم یا تو جلسه امتحان؟!
با اون توضیح، اونم تو اون شرایط خاص، دیگه محاله مطلب از ذهن دانش آموز پاک بشه.
جالب بود مگه نه؟