یک چوب کبریت است، روشنش میکنی و بعد چند بوته گندم را آتش میزنی.
آتش شعله میگیرد و باد هم شعلهاش را به چپ و راست میکشاند. در عرض چند دقیقه مزرعهای در دامن آتش میسوزد.
و سپس با فاصلهای اندک، از صدها هزار هکتار کشتزار، خاکستری بیش بر جا نمیماند.
اصلا جز تو، چه کسی میتواند مسئول این آتش سوزی بزرگ باشد؟!
داد و هوار میکنی که من فقط یک چوب کبریت را آتش زدم!
اما خردمندان داد و هوارت را به ریشخند میگیرند و منصفان از بی انصافیت تعجب میکنند.
هیچ کس تردید ندارد که ضامن هستی و باید از عهده خسارت برآیی.
البته اگر این کار عامدانه هم باشد، علاوه بر ضامن بودن، از منظر کیفری هم مجرم هستی و باید سزای کارت را ببینی.
دژخیم گفت آتش بیاورید…
آتش بیاورید تا…
آتش بیاورید تا خانه را به آتش بکشم…
خانه را به آتش بکشم، نه در خانه را!
خانه را هم با هر کس و هر چه در اوست، به آتش بکشم، نه فقط در و دیوارش را!
به او گفتند در این خانه فاطمه است!
در این خانه حسن و حسین، نور چشمان پیامبر هستند!
در این خانه تمام آثار بر جا مانده از رسول خداست!
(از علی دیگر نمیشود حرف زد، چون حکم قتلش امضا شده.)
آتش بیار معرکه پاسخ داد باشد، باشد باز هم به آتش میکشم!
…
این آتش با قلب علی چها کرد، بماند!
این آتش چها به سر حسن و حسینِ علی آورد، بماند!
این آتش چگونه شرر به جان پیامبر انداخت، بماند!
این آتش چطور هنوز هم زبانه میکشد و دودش همه عالم را پر کرده، بماند!
این آتش چگونه همه عالم و آدم را به خاکستر نشاند، بماند!
…
اما همه گفتهاند و همه هم نوشتهاند، هم دوست و هم دشمن که…
اذیت فاطمه…
اذیت فاطمه، اذیت خداست…
اذیت خداست!!!