گفتیم اسلام دینی است کاملا فراگیر و هیچ مرز زمانی و مکانی و قومی و طبقاتی را برنمیتابد.
این بی مرزی از جهت مخاطبین اسلام است، یعنی مخاطبین اسلام از هر زمانی و هر مکانی و هر قومی و هر طبقهای هستند و این دین اختصاص به گروهی ندارد.
اما فراگیری و بی مرزی اسلام به این معنا نیست که اسلام دینی کاملا مجمل و حداقلی باشد تا با تمامی ادیان دیگر سازگار گردد.
بلکه اسلام از جهت مبانی اعتقادی، دارای مرزهای بسیار دقیقی است که با شکسته شدن هر یک از آنها، اسلام نیز منتفی میگردد، هر چند صورت اسلامی باقی بماند.
از این رو در اسلام با موازین فراوانی روبرو میشویم.
برخی از این میزانها، میزانهای کلی هستند.
این دسته از میزانها ویژگیهای یک مسلمان حقیقی را به نحو کلی بیان میکنند. مانند روایات و آیاتی که صفات مؤمنین را بیان میکنند.
اما با وجود دقت کامل در بیان، باز هم راه سوء استفاده از این موازین باز است.
در حوزه اعتقادات، توحید مهمترین رکن اسلام است. اما همین توحید توسط وهابیت آن چنان لباس جاهلانه به تن آن شده که به شدت مورد سوء استفاده قرار گرفته است. متأسفانه دوران ما شاهد مصیبتهای عظمایی است که از همین توحید جاهلانه سرچشمه گرفته است.
در حوزه احکام نیز تنها یک نمونه کافی است. نماز با این که رکن دین است، اما آن چنان بازیچه شده است که بیان برخی از موارد آن شرم آور است. برای این منظور به تاریخ نماز خواندن ولید مراجعه کنید.
بنا بر این میزانهای کلی، با نهایت دقت آنها، به دلیل «صامت بودن» آنها در مرحله «کاربرد» چندان برنده و کارا نیستند.
مشکلات یاد شده موجب شده است که برخی از میزانها به سوی کاربردی شدن برود. به همین دلیل هم دقت بیشتری در بیان مرزهای اسلام دارند.
از جمله در روایت زیر به دقت مرزهای اعتقادی اسلام اشاره شده است:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حَمْزَةَ وَ مُحَمَّدٍ ابْنَيْ حُمْرَانَ قَالا اجْتَمَعْنَا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَجِلَّةِ مَوَالِيهِ وَ فِينَا حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ فَخُضْنَا فِي الْمُنَاظَرَةِ وَ حُمْرَانُ سَاكِتٌ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ يَا حُمْرَانُ فَقَالَ يَا سَيِّدِي آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي أني لَا أَتَكَلَّمَ فِي مَجْلِسٍ تَكُونُ فِيهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكَ فِي الْكَلَامِ فَتَكَلَّمْ فَقَالَ حُمْرَانُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً خَارِجٌ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ وَ أَنَّ الْحَقَّ الْقَوْلُ بَيْنَ الْقَوْلَيْنِ لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ لَا يَسَعُ النَّاسَ جَهْلُهُ وَ أَنَّ حَسَناً بَعْدَهُ وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنْتَ يَا سَيِّدِي مِنْ بَعْدِهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع التُّرُّ تُرُّ حُمْرَانَ ثُمَّ قَالَ يَا حُمْرَانُ مُدَّ الْمِطْمَرَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الْعَالِمِ قُلْتُ يَا سَيِّدِي وَ مَا الْمِطْمَرُ فَقَالَ أَنْتُمْ تُسَمُّونَهُ خَيْطَ الْبَنَّاءِ فَمَنْ خَالَفَكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ فَهُوَ زِنْدِيقٌ فَقَالَ حُمْرَانُ وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً فَاطِمِيّاً فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ إِنْ كَانَ مُحَمَّدِيّاً عَلَوِيّاً فَاطِمِيّاً.[1]
ما در (ضمن) گروهی از بزرگان اصحاب نزد امام صادق علیه السلام جمع بودیم و در میان ما حمران بن اعین هم بود پس در مناظره با یکدیگر فرو رفتیم در حالی که حمران ساکت بود.
پس امام صادق علیه السلام به او فرمود ای حمران چرا تو سخن نمیگویی؟ گفت ای سید من، عهد کردهام که در مجلس شما سخن نگویم.
امام صادق فرمود البته (اینک) به تو در سخن گفتن اجازه دادم.
سپس حمران به سخن آمد و گفت شهادت میدهم به این که خدایی جز الله نیست، یگانه است و شریکی ندارد، نه همسری گزیده و نه فرزندی، از دو مرز خارج است، مرز تعطیل و نبودن، و مرز شبیه دیگر موجودات بودن، و به راستی که حق، اعتقادی بین این دو اعتقاد است، نه جبری است و نه تفویضی، و شهادت میدهم که محمد بنده و فرستاده اوست، او را به هدایت و دین حق فرستاده است برای این که دین حق را بر تمامی ادیان چیره سازد، هر چند مشرکان ناخوش دارند، و شهادت میدهم به این که بهشت حق است و آتش دوزخ حق است و برانگیخته شدن پس از مرگ حق است و شهادت میدهم به این که علی حجت خدا بر خلقش است، مردم در نشناختنش آزاد نیستند، و شهادت میدهم به این که حسن بعد اوست و حسین پس از حسن حجت اوست، سپس علی بن الحسین و محمد بن علی و سپس شما حجت خدا پس از آنهایید.
امام صادق علیه السلام پس از سخنان حمران فرمود شاغول، شاغول حمران است. (یعنی همین مطالب اعتقادی که حمران بیان کرد، میزان درستی و غلطی اعتقاد همگان است، همانند شاغول بنایی که راستی و کجی دیوار را آشکار میکند.)[2]
سپس فرمود ای حمران مطمر (شاغول) را در امتداد خودت و عالم نصب کن.
گفتم ای مولای من مطمر چیست؟ فرمود همان که شما شاغول مینامید، پس هر کس که با تو در این امر مخالف بود او زندیق است. (هر کس با این شاغول سازگار است حق، و هر کس سازگار نیست باطل است، همچون میزان کردن آجرهای دیوار با شاغول).
حمران گفت اگر چه (آن مخالف) علوی فاطمی باشد؟!
حضرت فرمود و اگر چه محمدی علوی فاطمی باشد!
و در روایت دیگری این گونه فرمودند:
فَمَنْ خَالَفَكُمْ وَ جَازَهُ فَابْرَءُوا مِنْهُ وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً فَاطِمِيّاً.[3]
پس هر کس که با شما مخالفت کند و از آن تجاوز کند از او بیزار شوید هر چند علوی فاطمی باشد!
همان گونه که مشاهده کردیم این ویژگی اسلام، یعنی داشتن مرزهای دقیق از جهت مسائل و مبانی، اقتضا میکند که برای شناخت اسلام حقیقی از صورتهای ظاهری اسلام، میزانی دقیق نیز وجود داشته باشد.
میزان دقیق در این روایت، اعتقاداتی بود که «حمران» بیان کرد.
اما با این همه باز هم میزانهای کلی دچار اشکال میشوند. از جمله همین میزان حمران. توجه کنید:
عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ حُمْرَانُ أَوْ أَنَا وَ بُكَيْرٌ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّا نَمُدُّ الْمِطْمَارَ قَالَ وَ مَا الْمِطْمَارُ قُلْتُ التُّرُّ فَمَنْ وَافَقَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ تَوَلَّيْنَاهُ وَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ بَرِئْنَا مِنْهُ فَقَالَ لِي يَا زُرَارَةُ قَوْلُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ فَأَيْنَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا أَيْنَ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ أَيْنَ الَّذِينَ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً أَيْنَ أَصْحابُ الْأَعْرافِ أَيْنَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ.[4]
زراره گفت: من و حمران، یا من و بکیر، بر امام باقر علیه السلام وارد شدیم (و) به حضرت گفتیم به راستی که ما مطمار را میکشیم (و بر اساس آن قضاوت میکنیم.)
حضرت فرمود مطمار چیست؟
گفتم شاغول (مقصود بیان میزان حق و باطل است که برای بیان آن از تشبیه به شاغول بنایی استفاده شده است) پس هر کس با ما موافق باشد، چه از علویها باشد و چه از غیر آنها، او را دوست داریم و هر کس با ما مخالف باشد، چه از علویها باشد و چه از غیر آنها، (او را کافر میدانیم و) از او بیزار میشویم.
پس حضرت به من فرمود: ای زراره گفته خداوند از گفته تو راستتر است.
پس کجا هستند کسانی که خداوند عز و جل درباره آنان فرموده است: «مگر آن مردان و زنان و كودكان مستضعفی (ناتوان، بیچاره و فرودستى در معرفت) كه چارهجويى نتوانند و راهى نيابند.» (نساء 98)
کجا هستند «الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ»؟ (کسانی که ترک کفر کرده و اسلام آورده اما معرفت کافی ندارند.)
کجا هستند کسانی که «به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با [كارى] ديگر كه بد است درآميختهاند. اميد است خدا توبه آنان را بپذيرد، كه خدا آمرزنده مهربان است.» (توبه 102)
کجا هستند «أَصْحابُ الْأَعْرافِ»؟
کجا هستند «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»؟
حضرت اشاره به مجموعهای از آیات قران فرمود که منزلهای میان کفر و استحقاق قطعی دوزخ، و میان ایمان و استحقاق بهشت را بیان میفرماید.[5]
روشن شد که موازین کلی به دلیل کلیتشان، ممکن است در مرحله کاربردی و تطبیق بر افراد و افکار، کارا نباشند.(تاکید میکنم در مرحله کاربردی و تطبیق بر افراد و افکار).
در اینجا این نیاز برجسته میشود که شناخت اسلام واقعی باید میزانهای کاملا دقیق و فراگیر داشته باشد.
این گروه از میزانها، همان میزانهای عینی و مصداقی اسلام حقیقی هستند. ویژگیهای عینی بودن آنها، همراه با دقت بالا در مرحله کاربرد آنهاست.
میزانهای عینی و مصداقی در قرآن و سنت فراوان است.
یکی از این گونه میزانها در شناخت اسلام واقعی و حقیقی، این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است که:
عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَار
علی همراه حق است و حق همراه علی. (و حق) هر جا علی باشد خواهد بود.
با این بیان پیامبر پای «قرآن ناطق» به میدان میآید و راه سوء استفاده از «قرآن صامت» را میبندد. لذا برای تشخیص اسلام واقعی و حقیقی از اسلام جعلی، شخص امیرالمومنین علیه السلام میزان قرار داده شده است. البته امیرالمؤمنینی که با تمام زیر و بمهای قرآن همراه بوده است.
توضیح این که میزانی که در این حدیث برای شناخت حق بیان شده، نکات مهمی دارد.
از جمله این که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اگر به جملهی نخست بسنده میفرمود (عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ) جای این توهم بود که علی علیه السلام هیچ گاه از حق جدا نمیشود، ولی جایی باشد که حقی باشد و علی نباشد. پیامبر با جملهی دوم (الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ) راه این توهم را بسته است.
همچنین در جمله سوم از عصمت مطلق امیرالمؤمنین علیه السلام میگذرد و گامی فراتر میگذارد که اصلا معیار و محک حق، شخص امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.
بر اساس همین مطلب است که علی میشود «الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ، الَّذِي يُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِ وَ الْبَاطِل» (بزرگترین جدا کنندهای که حق را از باطل جدا میکند).
حق، همان اسلام واقعی است. بنا بر این برای جدا نشدن از اسلام حقیقی، کافی است که با حق باشیم.
حق هم، همیشه و همه جا با علی است، پس باید با علی باشیم و هیچ گاه از آن حضرت جدا نگردیم.
لازمهی با علی بودن، این است که در تمامی حوزهها مو به مو از آن حضرت تبعیت نماییم.
این چنین است که در مرحلهی کاربردی، تبعیت کامل از علی علیه السلام، نشانه همراهی با اسلام کامل و حقیقی است.
شیعه بودن، یعنی پیروی و تبعیت.
بنا بر این تبعیت از علی، یعنی شیعه علی بودن، دقیقترین میزان شناخت اسلام واقعی از صورتهای ظاهری اسلام است.
روی دیگر سکه این است که فقط و فقط شیعه، مسلمان واقعی است.
اما غیر شیعه مسلمان ظاهری است و نه واقعی. چرا که جدایی از علی، جدایی از حق، و جدایی از حق جدایی از اسلام حقیقی است.
با درک درست این میزان مهم، جایگاه تشیع در اسلام حقیقی، آشکار گردید.
البته باید توجه داشت که میزان اسلام واقعی منحصر به این روایت نیست.
میزانهای فراوانی برای شناخت اسلام واقعی وجود دارد و در روایات هم بیان شده است. ما برای اختصار به بیان یک میزان بسنده کردیم.
[2]- کلمه تُر و مطمر به معنی ریسمان کار بنایی است. بناها دو ریسمان برای کار دارند یکی ریسمانی که افقی از ابتدا تا انتهای دیوار میکشند با آجرها در یک خط مستقیم چیده شوند و دیگری ریسمانی که سر آن فلزی آویزان است برای کنترل کردن عمودی دیوار است که به آن شاغول میگویند. چون کلمه شاغول گویاتر از ریسمان کار بود آن را به کار بردیم.
[3]- بحار الانوار ۶۳ ،133
[4]- الكافي/ ج2 / 382 /3
[5]- حماد در ادامه حدیث افزود (بحث بالا گرفت به جوری که) صدای امام باقر علیه السلام و صدای من آن چنان بلند شد، که کسانی بیرون خانه بودند میشنیدند.
جمیل در ادامه حدیث به نقل از زراره افزود: هنگامی که سخن میان من و امام علیه السلام فراوان شد حضرت به من فرمود ای زراره به حق و حقیقت بر خداوند است که گمراهان را داخل بهشت نکند.
این حدیث جالب شامل نکات فراوانی است.
۱- نخستین بحث در این حدیث رابطه زمانی میان این حدیث و حدیث پیشین حمران است. این مطلب از این جهت مهم است که زراره تردید دارد در این حدیث با حمران همراه بوده یا با بکیر، در حالی که شخص اصلی و محوری حدیث پیشین همان حمران بوده است.
از این رو باید این مشکله احتمالی را حل کرد.
حدیث زراره در زمان امام باقر علیه السلام اتفاق افتاده و حدیث حمران در زمان امام صادق علیه السلام. بنا بر این حدیث زراره پیش از زمان حدیث حمران بوده است.
از این رو میتوان گفت میزان و معیار شدن حمران، پس از مباحثی که با امام باقر علیه السلام داشته، کامل و دقیق شده و مورد امضای امام قرار گرفته است.
۲- باید دید نقطه اختلاف زراره با امام باقر علیه السلام کجاست؟ در این باره چند احتمال میرود:
احتمال نخست این که اختلاف در فقره «تولی موافقان با میزان زراره» است، «فَمَنْ وَافَقَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ تَوَلَّيْنَاهُ».
بر این اساس سخن بر سر جایگاه شیعیانی است که به نوعی معرفت آنان ناقص است و در گروههایی همچون «مستضعفین»، «الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» و… قرار میگیرند.
اینان هر چند به ظاهر با میزان زراره مورد تولی قرار میگیرند، اما با توجه به عدم معرفت کافی، چگونه وارد بهشت میشوند؟
ممکن است گفته شود که جمله آخر حدیث نیز شاهد بر این مطلب است که امام فرمود «يَا زُرَارَةُ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ لَا يُدْخِلَ الضُّلَّالَ الْجَنَّة».
احتمال دوم اختلاف در فقره «تبری مخالفان با میزان زراره» است «وَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ بَرِئْنَا مِنْهُ».
بر این اساس سخن بر سر جایگاه مخالفینی است که معرفت درستی ندارند و در یکی از گروههای «مستضعفین» «الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» «أَصْحابُ الْأَعْرافِ» «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» و… جای دارند.
احتمال سوم این است که اختلاف شامل هر دو فقره باشد.
بر این اساس موضوع اختلاف امام با زراره این است که در میزان تو برای کسانی که اتمام حجت کامل با آنان نشده، جایی اندیشیده نشده است. خواه به ظاهر از شیعیان شمرده شوند و خواه از مخالفین.
بنا بر این، جمله اخیر امام تنها شاهد برای یک طرف است، اما بیانگر انحصار مشکل نیست.
۳- جالبترین نکته حدیث روش برخورد امام با اصحاب است. برای تقریب این مطلب از مَثَلی استفاده میکنیم.
فرض کنید برترین پهلوان جهان بخواهد فن خودش را به پسرش آموزش دهد. روشن است که برای این منظور با تنازل از مرتبه خودش، این امکان را فراهم میآورد که فرزند خردسالش جسورانه پنجه در پنجه پدر بیفکند و حتی به ظاهر، صورت شکست پدر هم نمایش داده شود.
مسلما این جسارت از طرف فرزند خردسال، به معنای بی احترامی به پدر نیست. اصلا خود پدر این شرایط را مهیا ساخته، تا بستر ترقی و کمال فرزندش را فراهم آورد.
ائمه اطهار علیهم السلام با تمامی عصمت و علم و قدرت مطلق خود، میدان را برای پرورش اصحاب میگشودند تا به آنان تفکر و استنباط را بیاموزند و بتوانند در شرایطی که دسترسی به معصوم ممکن نیست، خود از عهده حل مشاکل برآیند.
بنا بر این سخن برخی از شراح در ذیل این حدیث، مبنی بر بی ادبی زراره و یا حتی انحراف او از حق، نادرست است.
در هر صورت تردیدی نیست در این که میزان زراره حق بوده، اما دقت لازم را نداشته است. از همین رو هم امام تنها در موارد خاصی آن نقض میکند و نه به شکل مطلق.
البته این پرورش در نهایت به بار نشسته است. از این رو در روایت محمد ابن سنان امام صادق این گونه از شاغول حمران سخن میگوید:
شاغول، شاغول حمران است. سپس فرمود ای حمران مطمر (شاغول) را در امتداد خودت و عالم نصب کن… پس هر کس که با تو در این امر مخالف بود او زندیق است.
فراگیری و بی مرزی اسلام به این معنا نیست که اسلام دینی کاملا مجمل و حداقلی باشد تا با تمامی ادیان دیگر سازگار گردد.
بلکه اسلام از جهت مبانی اعتقادی، دارای مرزهای بسیار دقیقی است که با شکسته شدن هر یک از آنها، اسلام نیز منتفی میگردد، هر چند صورت اسلامی باقی بماند.
از این رو در اسلام با موازین فراوانی روبرو میشویم.
برخی از این میزانها، میزانهای کلی هستند.
این دسته از میزانها ویژگیهای یک مسلمان حقیقی را به نحو کلی بیان میکنند. مانند روایات و آیاتی که صفات مؤمنین را بیان میکنند.
اما با وجود دقت کامل در بیان، باز هم راه سوء استفاده از این موازین باز است…
بنا بر این میزانهای کلی، با نهایت دقت آنها، به دلیل «صامت بودن» آنها در مرحله «کاربرد» چندان برنده و کارا نیستند…
در اینجا این نیاز برجسته میشود که شناخت اسلام واقعی باید میزانهای کاملا دقیق و فراگیر داشته باشد…
یکی از این گونه میزانها در شناخت اسلام واقعی و حقیقی، این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است که:
علی همراه حق است و حق همراه علی. (و حق) هر جا علی باشد خواهد بود.
با این بیان پیامبر پای «قرآن ناطق» به میدان میآید و راه سوء استفاده از «قرآن صامت» را میبندد. لذا برای تشخیص اسلام واقعی و حقیقی از اسلام جعلی، شخص امیرالمومنین علیه السلام میزان قرار داده شده است. البته امیرالمؤمنینی که با تمام زیر و بمهای قرآن همراه بوده است…
بنا بر این تبعیت از علی، یعنی شیعه علی بودن، دقیقترین میزان شناخت اسلام واقعی از صورتهای ظاهری اسلام است.
روی دیگر سکه این است که فقط و فقط شیعه، مسلمان واقعی است…