معاویه پس از صلح با امام حسن علیه السلام، سفری به مدینه داشت.
در این سفر معاویه پس از برخورد با قیس بن سعد بن عباده و ابن عباس، جنایات تلخ و فجایع سیاهی را رقم زد.
این دوره یکی از تیرهترین دوران تشیع است.
معاویه در برخورد با قیس، وی را تحقیر میکند و قیس نیز برای انتقام از معاویه، تمامی مناقب امیرالمؤمنین و اهل بیت را به رخ او میکشد. همچنین تمام آیاتی که درباره امیرالمؤمنین نازل شده برای معاویه میخواند.
شنیدن این حقایق آن چنان بر معاویه تلخ تمام میشود که به شدت خشمگین شده و بخشنامهای صادر کرده و به تمامی نقاط کشور میفرستد و فرمان اعلام عمومی آن را توسط جارچیان صادر میکنند. این فرمان عبارت بود از:
هر کسی که حدیثی در مناقب علی بن ابی طالب نقل کند، هیچ گونه مصونیتی ندارد و کیفر خواهد دید.
پس از این فرمان، معاویه وارد مسجد پیامبر شده و از کنار گروهی از قریش میگذرد. همه برای او میایستند، ولی عبد الله بن عباس از جایش تکان نمیخورد.
معاویه با کینه توزی بخشنامه یاد شده را به ابن عباس گوشزد میکند و اخطار میکند که زبانت را نگهدار و مواظب جانت باش!
ابن عباس در این مجادله معاویه را محکوم میکند. اما در نهایت معاویه پنجاه هزار درهم به عنوان حق السکوت برای ابن عباس میفرستد.
سیاستهای دوران معاویه، بخشهای گوناگونی دارد که به برخی از آنها اجمالا اشاره میشود.
۱- سیاستهای اداری و…
فرمانها و بخشنامههای ضد تشیع، به تمامی ارکان حکومت از قاضیان (قوه قضائیه) استانداران (قوه اجرائیه) علماء درباری (مدیریت دینی) ابلاغ عمومی میشود و هیچ بخشی از حکومت از این فرمان مستثنا نمیگردد.
تمامی این سیاستها نیز توسط همه ارکان جامعه، مو به مو اجرا گردید.
هدف کلی این سیاستها، امتیازات ویژه به تمامی شیعیان عثمان و نابودی کامل شیعیان علی است. از جمله:
فرمان به حذف شیعیان از دفتر بیت المال و قطع سرانه آنها (نابودی اقتصادی)
فرمان به عدم پذیرش شهادت شیعیان در محاکم قضائی (نابودی قضائی)
۲- سیاستهای سرکوبگرانه (امنیتی)
سیاست نابودی تشیع در چند سطح اجرا گردید.
سطح نخست مربوط به سرشناسان شیعه بود. در این حوزه تمامی شیعیان سرشناس یا کشته شدند یا به دار آویخته شدند یا تبعید گردیدند و یا از ترس فرار کردند.
سطح دوم مربوط به عموم شیعیان بود. در این حوزه نیز سرنوشت تمامی شیعیان چیزی جز قتل، تبعید، بریدن دست و پا، به دار کشیدن و کور کردن نبود.
سطح سوم سیاستهای امنیتی مربوط به شیعیان احتمالی است. در این حوزه نیز هر کسی که متهم به تشیع میشد، فرمان قتل وی صادر میگشت.
شدت کیفر در این سطح به حدی بود که حتی با یک اشتباه لفظی، افراد متهم به تشیع شده و کشته میشدند.
در نهایت شدت اختناق به حدی رسید که افراد، حتی در داخل خانههای خود نیز تقیه میکردند.
این گونه شیعیان باقی مانده مخفی شده و یا آواره شدند.
۳- سیاستهای دینی و فرهنگی
تلخترین ظلمها در این حوزه اتفاق افتاد. در واقع سایر سیاستها، ابزاری برای تحقق سیاستهای دینی و فرهنگی بود.
به صرف نقل یک فضیلت امیرالمؤمنین، از افراد سلب مصونیت شده و کیفر میٔدیدند.
تمامی سخنرانان در سرتاسر کشور ملزم بودند در منابر زبان به بدگویی و تهمت به امیرالمؤمنین و اهل بیت گشوده و آن حضرت را آشکارا لعنت کنند.
مردم به جعل حدیث در رابطه با مدح عثمان تشویق شدند.
مشخصات کامل روایان احادیث مجعول در مدح عثمان، به پایتخت فرستاده میشد، تا جعالین و روایان آنها، به انواع و اقسام جوائز، به جعل بیشتر تشویق شوند.
مردم نیز برای خوشامد حکومت، به جعل حدیث پرداختند. این چنین بود که مدح عثمان در همه جا پیچید و منتشر گردید.
پس از انتشار مدایح عثمان، مردم را به جعل حدیث در مورد ابوبکر و عمر تشویق نمودند.
تمامی احادیث مجعول، گردآوری شده و نسخههایی از آن به تمام بلاد فرستاده شد تا بر روی منابر تبلیغ شده و در مکتب خانهها همانند قرآن به کودکان آموزش داده شود.
همچنین این آموزش شامل سایر آحاد جامعه نیز گردید.
شیوع احادیث باطل آن چنان بود که همه جامعه آنها را تلقی به قبول کردند و حق مسلم پنداشته و اساس دیانت خود قرار دادند.
بر اساس این سیاست، جای حق و باطل، راست و دروغ کاملا عوض شد، تا آنجا که اگر کسی با باطل مخالفت میکرد متهم به بدعت گذاری و تغییر سنت پیامبر صلی الله علیه و آله میشد.
در این میان مخربترین نقش را مقدس نماها داشتند. اینان از یک سو با ریاکاری در عبادت، مورد قبول عامه بودند و از سوی دیگر با تبلیغ احادیث مجعول، خود را به حاکمان نزدیک میساختند تا دنیای خود را آباد گردانند.
این سیاست فرهنگی زمان درازی ادامه یافت. تمامی مردم در چنین جوّی رشد کردند.
این فضا سازی آن چنان گسترده بود که حتی افراد حق پذیر جامعه را گمراه ساخت.
فتنهها همچنان ادامه یافته و روز به روز بر شدت آن افزوده میگشت.
گرفتاری شیعیان امیرالمؤمنین در تمامی شهرها به اوج رسید. در این میان عراق و به ویژه کوفه، به دلیل این که شیعیان فراوانی داشت، شدیدترین اختناقها را تجربه میکرد.
این فضای سیاه پس از شهادت امام حسن مجتبی، تاریکتر از پیش گردید، آن چنان که تمامی اولیاء خدا یا کشته شده یا آواره گردیدند. اما احادیث مجعول شیوع پیدا کرده و دشمنان اهل بیت فراوان گشته و آشکارا قدرت نمایی میکردند.
زیاد بن ابیه از جلادان روزگار، سهم بزرگی در این جنایات داشت. زیاد به دلیل سابقهای که داشت شیعیان را به خوبی میشناخت. به همین جهت به فرمان معاویه زیاد بر منطقه پهناوری از جمله کوفه و بصره حکومت یافت تا شیعیان را سرکوب کند.
پس از این گزارش مختصر از وضعیت تشیع در دوران معاویه، توجه شما را به ترجمه یکی از احادیث در این راستا جلب میکنیم.
این حدیث در کتاب سلیم بن قیس صفحه 777 حدیث 26 آمده است. ما ترجمه آن را از کتاب أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم ص 449 میآوریم.
1 احتجاجات قيس بن سعد بر معاويه
ابان از سليم و عمر بن ابى سلمه نقل مىكند- و حديث هر دوى آنها يكى است- اين دو گفتند:
معاويه در زمان حكومت خود بعد از آنكه امير المؤمنين عليه السّلام شهيد شد و او با امام حسن عليه السّلام صلح كرد بعنوان سفر حج وارد مدينه شد. اهل مدينه به استقبال او آمدند و معاويه متوجّه شد افرادى از قريش كه به استقبال او آمدهاند بيشتر از انصار هستند. در اين باره سؤال كرد، و به او گفته شد: «آنان فقيرند و سوارى براى آمدن ندارند»!
سخنان قيس در باره سوابق معاويه
معاويه رو به قيس بن سعد بن عباده كرد و گفت: اى گروه انصار، چرا شما همراه برادرانتان از قريش به استقبال من نيامديد؟
قيس- كه بزرگ انصار و پسر بزرگ آنان بود- گفت: اى امير المؤمنين، ما را خانهنشين كرد اين جهت كه چهارپايى نداشتيم.
معاويه گفت: پس شتران شما كجايند؟ قيس گفت: آنها را در روز بدر و احد و بعد از آن در جنگهاى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دست داديم، آن هنگام كه براى مسلمانشدنتان بر روى تو و پدرت شمشير مىزديم تا آنكه امر خدا قوت گرفت در حالى كه شما كراهت داشتيد.
معاويه گفت: خدايا ببخش. قيس گفت: بدان كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده است: «شما بعد از من خواهيد ديد كه در عطا و بخشش ديگران را بر شما مقدم مىدارند». معاويه گفت: چه دستورى در اين مورد به شما داده است؟ قيس گفت: دستور داده كه صبر كنيم تا او را ملاقات نمائيم. معاويه گفت: پس صبر كنيد تا او را ملاقات كنيد! سپس قيس گفت: اى معاويه، ما را به شترانمان سرزنش مىكنى؟ بخدا قسم در روز بدر سوار بر آنها با شما رودررو شديم در حالى كه شما براى خاموش كردن نور خدا و بالا بردن كلام شيطان تلاش مىكرديد! بعدها تو و پدرت با اكراه داخل اسلامى شديد كه بر سر آن شما را مىزديم.
معاويه گفت: گويا تو بخاطر ياريت نسبت به ما بر ما منّت مىگذارى. بخدا قسم قريش در اين باره بر شما منّت و فضيلت دارند. اى گروه انصار، آيا شما بر ما منّت مىگذاريد براى اينكه پيامبر را يارى كردهايد در حالى كه او از قريش است و پسر عموى ما و از ماست؟ پس منّت و فضيلت براى ما است كه خداوند شما را ياران ما و اتباع ما قرار داده است و شما را بوسيله ما هدايت كرده است.
سوابق حضرت ابو طالب عليه السّلام در يارى اسلام
قيس گفت: خداوند عز و جل محمّد را رحمت بر جهانيان فرستاد و او را بر همه مردم فرستاد: بر جن و انس و سرخ و سياه و سفيد. و او را براى نبوّتش انتخاب كرد و به رسالت خويش اختصاص داد.
اوّل كسى كه او را تصديق نمود و به او ايمان آورد پسر عمويش على بن ابى طالب بود.
عمويش ابو طالب از او دفاع مىكرد و مانع دشمنان از او مىشد و بين كفار قريش و او حائل مىشد كه او را نترسانند و اذيت نكنند، و او را به ابلاغ رسالتهاى پروردگار ترغيب مىكرد.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله همچنان از ظلم و اذيت مانع داشت تا آنكه عمويش ابو طالب از دنيا رفت و به پسرش على دستور داد تا آن حضرت را تقويت و يارى كند. على عليه السّلام هم او را تقويت و يارى نمود و جان خود را در هر مسأله شديدى و در هر تنگنا و ترسى فداى او كرد. اين مطلب را خداوند از بين قريش به على اختصاص داد و او را از بين همه عرب و عجم مورد اكرام قرار داد.
نصب امير المؤمنين عليه السّلام به خلافت در اوّل بعثت
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله همه فرزندان عبد المطلب را كه از جمله آنان ابو طالب و ابو لهب بودند جمع كرد، و آنان در آن روز چهل نفر بودند. حضرت آنان را دعوت كرد، و خادمش در آن روز على عليه السّلام بود و آن حضرت تحت تكفّل عمويش ابو طالب بود.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: كداميك از شما خود را برادر و وزير و وارث و خليفه من در امّتم و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من معرّفى مىكند؟ افراد حاضر ساكت ماندند تا آنكه حضرت سه مرتبه سخن خود را تكرار كردند. على عليه السّلام عرض كرد: «من يا رسول اللَّه، خدا بر تو درود فرستد».
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سر على عليه السّلام را بر زانوى خود گذاشت و آب دهان مبارك را در دهانش ريخت و فرمود: «خدايا، باطن على را از علم و فهم و حكمت پر كن». سپس به ابو طالب فرمود: «اى ابو طالب، اكنون سخن پسرت را گوش كن و از او اطاعت نما، چرا كه خدا او را نسبت به پيامبرش به منزله هارون نسبت به موسى قرار داده است».
مناقب امير المؤمنين عليه السّلام از لسان قيس
ديگر اينكه بين مردم برادرى قرار داد، و بين على و خودش برادرى قرار داد.
قيس بن سعد (در مقابل معاويه) چيزى از مناقب على عليه السّلام را ترك نكرد مگر آنكه آنها را يادآور شد و با آنها احتجاج كرد و گفت: از آنها جعفر بن ابى طالب است كه در بهشت با دو بال پرواز مىكند. خداوند از بين مردم او را به اين مطلب اختصاص داده است. از آنهاست حمزه سيد الشهداء، و از آنان فاطمه سيده زنان عالميان است. هر گاه از قريش، پيامبر و اهل بيت و عترت پاكش را كنار بگذارى، بخدا قسم ما از شما- اى گروه قريش- بهتر خواهيم بود و به پيشگاه خدا و رسولش و نزد اهل بيتش از شما محبوبتر خواهيم بود.
جريان غصب خلافت از لسان قيس
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و انصار نزد پدرم سعد جمع شدند و گفتند: «جز با سعد (بن عبادة) بيعت نمىكنيم». قريش دليل على و اهل بيتش را بميان آوردند و با حق او و فاميلى او با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، ما گروه انصار را محكوم كردند.
بنا بر اين قريش يا به انصار ظلم كردهاند و يا به آل محمد عليهم السّلام. و بجان خودم قسم با بودن على بن ابى طالب و فرزندانش بعد از او، احدى از انصار و نه قريش و نه احدى از عرب و عجم در خلافت حق و نصيبى ندارند.
آيات مربوط به امير المؤمنين عليه السّلام از لسان قيس
معاويه غضب كرد و گفت: اى پسر سعد، اين مطالب را از چه كسى گرفتهاى و از چه كسى روايت مىكنى و از چه كسى شنيدهاى؟ پدرت اينها را به تو خبر داده و از او گرفتهاى؟
قيس گفت: اين مطالب را از كسى شنيدهام و گرفتهام كه از پدرم بهتر و حق او بر من از پدرم بالاتر است. معاويه پرسيد: آن كيست؟ قيس گفت: آن امير المؤمنين على بن ابى طالب عالم اين امت و حاكم آن و صديق و فاروق آن است، كه خداوند آياتى در باره او نازل كرده است. از جمله كلام خداوند عز و جل كه مىفرمايد: قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ[1]، «بگو: خداوند و كسى كه علم كتاب نزد اوست براى شاهد بين من و شما كفايت مىكند».
بعد از آن قيس آيهاى از آنچه در باره امير المؤمنين عليه السّلام نازل شده بود ترك نكرد مگر آنكه يادآور شد.
امير المؤمنين عليه السّلام صديق و فاروق و صاحب علم كتاب
معاويه گفت: «صدّيق» امّت ابو بكر و «فاروق» آن عمر است، و آنكه علم كتاب نزد اوست عبد اللَّه بن سلام است! قيس گفت: سزاوارتر به اين اسمها و صاحب حقيقى آن كسى است كه خداوند در باره او چنين نازل كرده است: أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ[2]، «آيا كسى كه دليلى از طرف پروردگارش دارد و شاهدى پشت سر آن مىآيد ..»، و كسى است كه خداوند جلّ اسمه در باره او مىگويد: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ[3]، «تو ترساننده هستى و هر قومى هدايتكنندهاى دارد»، بخدا قسم اين طور نازل شد كه «على هدايتكننده هر قومى است» و شما اين را حذف كرديد، و آن كسى است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را در غدير خم نصب كرد و فرمود: «هر كس كه من نسبت به او از خودش بيشتر اختيار دارم على هم نسبت به او از خودش بيشتر اختيار دارد»، و پيامبر به او در جنگ تبوك فرمود: «تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى مگر آنكه پيامبرى بعد از من نيست».
2 ابتداى برنامه معاويه در لعن و برائت از امير المؤمنين عليه السّلام
معاويه آن روز در مدينه بود، منادى او نداد داد و نوشتهاى هم به همه شهرها براى كارمندانش نوشت كه: «امانم را برداشتم از كسى كه حديثى در مناقب على بن ابى طالب يا فضائل اهل بيتش نقل كند و چنين كسى عقوبت را بر خودش روا داشته است».
خطيبها در هر منطقه مكانى و بر سر همه منبرها لعن على بن ابى طالب و بيزارى از او و بدگوئى در باره او و اهل بيتش- با مطالبى كه در آنان نيست- و نيز لعنت ايشان را آغاز كردند!
3 احتجاجات ابن عباس بر معاويه در باره قتل عمر و عثمان
معاويه از كنار حلقهاى از قريش مىگذشت. وقتى او را ديدند برايش بپا خاستند بجز عبد اللَّه بن عباس. معاويه گفت: اى پسر عباس، چيزى ترا مانع نشد از اينكه مانند اصحابت بپا خيزى مگر آنچه در نفس خود بر عليه من بخاطر جنگم با شما در صفّين مىيابى. اى پسر عباس، پسر عمويم امير المؤمنين عثمان مظلوم كشته شد!! ابن عباس گفت: پسر عمر بن خطاب هم مظلوم كشته شد، آيا خلافت را به پسر او- كه همين جا حاضر است- سپرديد؟
معاويه گفت: عمر را يك نفر مشرك كشت! ابن عباس گفت: پس عثمان را چه كسى كشت؟ گفت: مسلمانان او را كشتند! ابن عباس گفت: اين دليل ترا بهتر باطل مىكند و خون او را حلالتر مىنمايد. اگر مسلمانان او را كشته و خوار كردهاند پس جز حق نبوده است.
در باره تفسير قرآن
معاويه گفت: ما به نواحى نوشتهايم و از ذكر مناقب على و اهل بيتش نهى كردهايم، اى ابن عباس زبان خود را نگه دار و در كار خود به احتياط رفتار نما.
ابن عباس گفت: آيا ما را از قرائت قرآن نهى مىكنى؟ گفت: نه گفت: آيا ما را از تأويل قرآن نهى مىكنى؟ گفت: آرى.
ابن عباس گفت: قرآن را بخوانيم و نپرسيم كه خداوند چه مقصودى داشته است؟
گفت: آرى.
ابن عباس گفت: كدام بر ما واجبتر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟ گفت: عمل به آن.
ابن عباس گفت: چگونه مىتوانيم بدان عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه قصد كرده است؟ معاويه گفت: در اين باره از كسى سؤال كنيد كه قرآن را غير آن گونه كه تو و اهل بيتت تأويل مىكنيد تأويل مىنمايد.
ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بيت من نازل شده، آنگاه من در باره آن از آل ابو سفيان يا از آل ابى معيط يا از يهود و نصارى و مجوس سؤال كنم؟! معاويه گفت: ما را با يهود و نصارى و مجوس يكسان قرار دادى و ما را از آنان حساب كردى؟
ابن عباس گفت: بجان خودم قسم، تو را با آنان يكسان قرار ندادم مگر هنگامى كه تو ما را نهى مىكنى خداوند را طبق قرآن و طبق آنچه از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه در آن است عبادت كنيم. و اگر امت از اينها نپرسند هلاك مىشوند و اختلاف مىكنند و سرگردان مىشوند.
معاويه گفت: قرآن را بخوانيد و آن را تأويل كنيد ولى چيزى از آنچه خداوند از تفسير آن در باره شما نازل كرده و آنچه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در باره شما گفته روايت نكنيد و غير آنها را روايت كنيد.
ابن عباس گفت: خداوند در قرآن مىفرمايد: يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ[4]، «مىخواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند ولى خدا نمىگذارد مگر آنكه نور خود را كامل كند اگر چه كافران را خوش نيايد».
معاويه گفت: اى ابن عباس، خود را از من باز دار و زبانت را در مورد من حفظ كن، و اگر به ناچار بايد انجام دهى آن را پنهانى انجام بده و احدى بطور علنى اين را از تو نشنود.
سپس به منزلش بازگشت و براى ابن عباس پنجاه هزار درهم فرستاد.
4 بلاهاى شيعيان در زمان معاويه جنايات معاويه نسبت به شيعيان در عراق
بعد از آن بلاها نسبت به شيعيان على و اهل بيتش عليهم السّلام در شهرها شدّت يافت، و شديدترين مردم در اين گرفتارى اهل كوفه بودند، بخاطر عده كثيرى از شيعيان كه در آنجا بودند.
معاويه برادرش زياد را بر آنان حاكم كرد و بصره و كوفه و همه منطقه عراقين را به دست او سپرد. او سراغ شيعيان مىفرستاد در حالى كه آنان را مىشناخت چرا كه قبلا خودش از شيعيان حساب مىشد و آنان را مىشناخت و از اوّل، سخن آنان را شنيده بود.
زياد شيعيان را در هر كجا كه بودند كشت و بيرون كرد و آنان را ترسانيد و دست و پاى آنان را قطع كرد و از شاخههاى خرما بدار آويخت و چشمانشان را بيرون آورد و آنان را آواره كرد و دربدر نمود بطورى كه از عراق بيرون رفتند و در منطقه عراقين شخص مشهورى (از شيعه) نماند مگر آنكه كشته شد، يا بدار آويخته شد، و يا آواره و يا فرارى شد.
اقدام معاويه در مورد شيعيان همه شهرها و ممالك
معاويه به قاضيان و واليانش در همه مناطق و شهرها نوشت: «از هيچ يك از شيعيان على بن ابى طالب و اهل بيتش و اهل ولايتش كه قائل به فضيلت او هستند و مناقب او را نقل مىكنند شهادتى قبول نكنيد».
اقدام معاويه در مورد شيعيان عثمان و جعل مناقب براى او
معاويه به كارمندانش نوشت: «بنگريد كسانى را كه نزد شمايند از شيعيان عثمان و محبّين و اهل بيت او و اهل ولايتش كه قائل به فضيلت او هستند و مناقب او را نقل مىكنند، آنان را به خود نزديك كنيد و ايشان را گرامى بداريد و مقرّب كنيد و شرافت دهيد. و آنچه هر كدام از آنان در باره عثمان روايت مىكند با ذكر نام او و نام پدرش و اينكه از چه طايفهاى است برايم بنويسيد».
آنها هم اين كار را انجام دادند تا آنجا كه بيش از حدّ در باره عثمان حديث نقل كردند. معاويه هم جايزه و البسه برايشان فرستاد و چه از عرب و چه غير عرب زمينهاى زيادى به آنان داد.
اين افراد در شهرها زياد شدند و براى بدست آوردن خانهها و زمينها تلاش زيادى كردند و دنيا بر آنان وسعت يافت. كسى نبود كه نزد حاكم شهرى از شهرها يا روستايى بيايد و در باره عثمان منقبتى روايت كند يا فضيلتى برايش ذكر كند مگر آنكه نامش نوشته مىشد و مقرّب مىگشت و شفاعت او قبول مىشد.
مردم مدّتى طولانى به اين صورت بودند.
اقدام معاويه براى زنده كردن نام ابو بكر و عمر
بعد از آن معاويه براى عمّالش نوشت: «حديث در باره عثمان زياد شده و در هر روستا و شهر و هر منطقهاى شايع شده است. هر گاه اين نامه من به شما رسيد مردم را به روايت در باره ابو بكر و عمر دعوت كنيد، چرا كه فضائل و سوابقشان براى من محبوبتر و چشم مرا روشنتر مىكند و حجّت اهل بيت را بهتر مىكوبد و از مناقب عثمان و فضائل او بر آنان سختتر است»! هر قاضى و اميرى از كارگزاران معاويه نامه او را براى مردم خواندند، و مردم شروع به روايت در باره ابو بكر و عمر و مناقبشان كردند.
اقدام معاويه در مورد تعليم مناقب جعلى ابو بكر و عمر و عثمان
سپس معاويه يك نسخه نوشت كه در آن آنچه از فضائل و مناقب در باره ابو بكر و عمر و عثمان جعل شده بود جمع كرد، و براى كارگزارانش فرستاد و دستور داد تا بر سر منبرها و در هر آبادى و در هر مسجدى خوانده شود.
همچنين دستور داد تا براى معلّمين مكتبها بفرستند كه آنها را به كودكان بياموزند، بطورى كه بتوانند آن را روايت كنند و ياد بگيرند همان طور كه قرآن را ياد مىگيرند. تا آنجا كه به دختران و زنان و خدمتكاران و اطرافيانشان نيز آموختند. مدّت مديدى هم به اين صورت بودند.
محو نام شيعيان از دفاتر حكومتى و ردّ شهادت آنان
سپس معاويه براى كارگزارانش بصورت يك متن واحد به همه شهرها نوشت:
«بنگريد هر كس با شاهد و دليلى در باره او ثابت شد كه على و اهل بيتش را دوست دارد نام او را از دفتر دولتى محو كنيد و شهادت او را قبول نكنيد».
اقدام اساسى معاويه در باره قتل شيعيان
سپس معاويه در نامه ديگرى چنين نوشت: «هر كس را متّهم كرديد كه از شيعيان است و شاهدى هم در باره او نبود به قتل برسانيد».
اينجا بود كه شيعيان را به مجرد اتّهام و گمان و شبهه در هر جايى كشتند، بطورى كه گاهى فردى يك كلمه را اشتباه مىگفت و بخاطر آن گردنش زده مىشد.
اين بلا در هيچ منطقهاى مهمتر و شديدتر از عراق و بخصوص كوفه نبود. تا آنجا كه شيعيان على عليه السّلام و آن عده از اصحابش كه در مدينه باقى مانده بودند اين گونه بودند كه اگر فردى كه به او اطمينان داشتند نزد آنها مىآمد و وارد خانهاش مىشد و اسرارش را به او مىگفت، صاحب خانه از خدمتكار و غلامش مىترسيد. لذا براى او حديث نقل نمىكرد تا آنكه او را قسمهاى غليظ مىداد كه آنچه مىگويد بعنوان امانت كتمان كند.
كيفيت انتشار احاديث جعلى
اين مسأله روز بروز شديدتر مىشد و دشمنان در اطراف شيعيان زياد مىشدند و احاديث دروغين خود از سخنان باطل و بهتان را در بين اصحاب خود ظاهر مىساختند.
مردم هم به اين صورت پرورش يافتند و از غير آنان مطلبى نياموختند و قاضيان و كارگزاران و فقيهانشان به اين روش ادامه مىدادند.
آن دسته از مردم كه بيش از همه به اين بلا و فتنه مبتلا شدند قاريان رياكار و ظاهرساز بودند. آنان در مقابل مردم حزن و خشوع و عبادت نشان مىدادند و بعد دروغ مىگفتند و حديث جعل مىكردند تا نزد واليانشان نصيبى داشته باشند و در مجالس آنان راه يابند و به اموال و زمينها و خانهها برسند.
طورى شد كه آن احاديث و روايات جعليشان بدست كسانى افتاد كه گمان مىكردند اينها مطالب حق و راست است. لذا آنها را روايت مىكردند و مىپذيرفتند و ياد مىگرفتند و به ديگران مىآموختند و طبق آنها حب و بغض داشتند.
فتنه تا آنجا رسيد كه مجالسشان بر اين مطالب اتفاق داشت و اينها در دست مردم متديّنى افتاد كه دروغ را جايز نمىدانستند و اهل دروغ را مبغوض مىداشتند. آنان اين احاديث جعلى را بعنوان اينكه مطالب حقى است مىپذيرفتند، در حالى كه اگر مىدانستند باطل است آنها را نقل نمىكردند و در دين خود قبول نمىكردند و بر مخالفينشان عيب نمىگرفتند.
در آن زمان حق باطل شده بود و باطل حق! راست دروغ شده بود و دروغ راست! پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هم فرموده است: فتنهاى شما را در بر مىگيرد كه در آن بچهها بزرگ مىشوند و بزرگها رشد مىيابند. مردم طبق آن عمل مىكنند و آن را سنّت بحساب مىآورند، بطورى كه هر گاه چيزى از آن تغيير يابد مىگويند: «مردم كار منكرى را مرتكب شدهاند، سنّت تغيير داده شد»!!
اوج فتنه و بلا پس از شهادت امام حسن عليه السّلام
وقتى امام حسن عليه السّلام از دنيا رفت روز بروز فتنه و بلا بالا گرفت و شديدتر شد.
هيچ ولىّ خدا باقى نماند مگر آنكه بر خون خود مىترسيد و يا كشته شده بود يا آواره و فرارى بود. و هيچ دشمن خدايى نماند مگر آنكه سخن خود را مىگفت و بدعت و ضلالت خود را كتمان نمىكرد.
شنیدن این حقایق آن چنان بر معاویه تلخ تمام میشود که به شدت خشمگین شده و بخشنامهای صادر کرده و به تمامی نقاط کشور میفرستد و فرمان اعلام عمومی آن را توسط جارچیان صادر میکنند. این فرمان عبارت بود از:
هر کسی که حدیثی در مناقب علی بن ابی طالب نقل کند، هیچ گونه مصونیتی ندارد و کیفر خواهد دید.
پس از این فرمان، معاویه وارد مسجد پیامبر شده و از کنار گروهی از قریش میگذرد. همه برای او میایستند، ولی عبد الله بن عباس از جایش تکان نمیخورد.
معاویه با کینه توزی بخشنامه یاد شده را به ابن عباس گوشزد میکند و اخطار میکند که زبانت را نگهدار و مواظب جانت باش!…
سیاستهای دوران معاویه، بخشهای گوناگونی دارد…