قومی که گرفتار بلای شب یلداست
دلبستۀ گیسوی رهای شب یلداست
بیدار نمیگردد از این خوابِ پریشان
این خفته که سرگرم ثنای شب یلداست!
بیمی ز غم غیبتِ خورشید ندارد
جهلی که خودش سنگِ بنای شب یلداست!
هرگز نشود پنجه به روزی برساند
دستی که ذلیلانه به پای شب یلداست!
این کوشش بیوقفه برای سحری نیست
این غفلت مستانه برای شب یلداست!
آن دل که نشد قابل نوری ز شب قدر
ماندهست چه تاریک و گدای شب یلداست!
افسوس که از رویِش صبحش خبری نیست
دشتی که پریشان هوای شب یلداست!
محکوم به مرگیست که شاد است ز نوشی
اینها اثر سُکرِ دوای شب یلداست!
با این همه ظلمت که گرفتهست زمین را
آیا به دل غمزده جای شب یلداست؟!
منبع: کانال هدایتگری شاعر رضا