مادری بود و غمی داشت وَرای باور
غمِ مظلوم یَلی داشت به نام حیدر
نفَسش بوی دَم و رایحۀ ماتم داشت
پسرش رفت، همین را ز غریبی کم داشت
بر یَد حیدر او بند به عُدوانی زد
آنکه روزی به نبی، تهمت هذیانی زد!
پسری داشت جمل در نظرش کوچک بود
حیف در روز جفا، جسم حسن کودک بود
کاش آن روز حسن شور جوانی میداشت
چهرۀ نحس عدو را ز جهان بر میداشت
قد مادر چو شکستند و به محسن پیوست
جغدی از آل سقیفه چو به مسند بنشست
خانۀ دخت پیمبر، بیتُ احزان کردند
زینبش را لب تَل، شاهد قربان کردند
دختری از حرمش را به اسیری بردند
در مسیرش به هر آنطور که شد، آزردند
حنجر خشک علی اصغر او را دیدند
بیپسر نام نهادند و به او خندیدند
عاقبت خیر به این باغ و چمن میآید
مردی از نسل حسین، پورِ حسن میآید
زین سبب خون به دل و صبح به شب گریان است
مادر از روز دهم «وای بُنَی» گویان است
سیف او سیفِ علی، مرد دلیر میدان
چهرهاش روی نبی، آینۀ بیپایان
دست او منتقم خون همه مظلومان
عدل او کارگشای حَرَج بیپایان
دل زهرا فقط آن روز تسلّا گیرد
که خدا پردۀ غیبت ز جهان برگیرد.
منبع: کانال هدایتگری شعر از راجی