عمرم شده جانکندن، در اوجِ پریشانی
زین کوتَهی عمر و، زین غیبتِ طولانی
عمری به تمنّایت، بـا یادِ قـدمهایت
از پارۀ دل کردم، پیوسته گلافشانی
گردیده سیه روزم، میسازم و میسوزم
دارم بـه جگـر پنهان، صـد شعلهی پنهانی
با روی تو در پاییز، گیتیست چو فروردین
بیتو همه جا زندان، مردم همه زندانی
یا آن که نهان استی، خورشیدِ جهان استی
دل میبری از عالَم، با چهرهی نورانی
با چشمِ خیالِ خود، تا یادِ رُخَت کردم
عالم همه جا شد روز، حتی شبِ ظلمانی
تنها نه همین بلبل، در وصفِ تو میخواند
گلها همه گردیدهند، مشغولِ غزلخوانی
ایجانِ جهانپرور، ای عبدِ خدامنظر
بازآی و خدایی کن، در کسوتِ انسانی
بازآ و مداوا کن، پیشانیِ جدّت را
خون پاک کن ای مولا، زآن صورت و پیشانی
«میثم» همه شب باید، کوشی به دعا شاید
گیرد بــه دعـا پایــان، ایـامِ پریشانی.
منبع: کانال هدایتگری غلامرضا سازگار