رنگ از چهره پریده است، خودت میدانی
عرقِ شرم چکیده است، خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دستِ یاری طلبیده است، خودت میدانی
تو بزرگی و مرام تو نبخشیدن نیست
از شما قهر بعید است… خودت میدانی
مهربانی و به جز لطف تو این قدر کسی
بار ما را نخریده است، خودت میدانی
هر کجا گفت زلیخا پی یوسف هستم
طعنه و خنده شنیده است، خودت میدانی
به غریبی تو سوگند، دل در به درم
از همه جز تو بریده است، خودت میدانی
عمر من رفت، فقط چند صباحی مانده
آخر کار رسیده است، خودت میدانی
سگ دربار خراسان شدهام تا شاید
بر سر من بکشی دست، خودت میدانی
مجلس روضه به پا گشته، بیا که بانی
مادری زار و خمیده است، خودت میدانی
منبع: کانال شعر مذهبی رضیع الحسین محمدجواد شیرازی