دَر عاشقی، تحمُّلِ هجران به من رسید
سَرگشتگی به کوه و بیابان به من رسید
کَشتیِ دل، به نیل و فُراتم به گِل نشست
از دوریات، دو دیدهی گریان به من رسید
هر روز شُعلههای فِراقِ تو گُر گرفت
قلبِ کباب و سینهی سوزان به من رسید
دندان گرفتهام جگرم را که خون شده
دَردی که رَه نداشت به درمان، به من رسید
بیرون نرفت فکرِ تو یک لحظه از سرم
پَرسه زدن به کوچه خیابان به من رسید
جانم اگر چه هِدیهی با اَرزشی نبود
شُکرِ خدا نگاهِ سلیمان به من رسید
باید فقط به سَر بزنم، چاره ای که نیست
دستی که مانده دور زِ دامان، به من رسید
گفتم که میرِسی و دل آباد میکنی
آخر چه کردم این دلِ ویران به من رسید
آشُفتگی به خاطرِ تو مَسلَکِ من است
من شاکِرم که حالِ پریشان به من رسید
قِسمت شُدند تا که مَقاماتِ عالیه
زوزهکشی به دَرگهِ سلطان به من رسید
خونها به خاک ریخت و سَرها به نیزه رفت
تا اینکه ذکرِ نابِ "حُسِین جان" به من رسید
منبع: کانال شعر مذهبی رضیع الحسین رضا رسولزاده