مرحوم شیخ كبیر كه از بزرگان علمای بابل بودند در سنین كهولت پای منبر مینشسته و كسی درس میگفت، ایشان توضیح میدادند و جواب اشكالات را میگفتند.
تا روزی طلبهای خیلی اشكال میكند و هر چه مرحوم حاج شیخ جواب میدهد او باز اشكال میكند.
و چون گفتگو ادامه پیدا میكند، مرحوم شیخ ابروهایش را بالا گرفته و دو دستش را كمك دیدهاش قرار داده نگاه میكند و میگوید:
آشیخ حسن كسی كه به تو یك ته استكان داده، به بعضی جامی داده است.
تا مرحوم شیخ این حرف را میزند، آن طلبه ساكت میشود و گویا همه بادهایش خالی میشود.
بعد از درس اطرافش را میگیرند كه جریان چه بود؟
میگوید: روزی در بیابانی گم شده بودم و مشرف به هلاكت، متوسّل به آقا امام زمان علیهالسلام شدم كه ناگهان سواری آمد و ته استكان آبی به من داد كه به دنبال آن فتح باب علم برایم شد.
و از آنچه شیخ گفت: معلوم میشود كه هم از جریان خبر دارد و هم ادّعای نوشیدن جامی از آن آب را مینماید.
منبع: ما سمعت صفحه 388
تا روزی طلبهای خیلی اشكال میكند و هر چه مرحوم حاج شیخ جواب میدهد او باز اشكال میكند.
و چون گفتگو ادامه پیدا میكند، مرحوم شیخ ابروهایش را بالا گرفته و دو دستش را كمك دیدهاش قرار داده نگاه میكند و میگوید:
آشیخ حسن كسی كه به تو یك ته استكان داده، به بعضی جامی داده است...