جریان مرحوم شیخ محمد كوفی را شنیده بودم، ولی دوست داشتم بیواسطه از خودش بشنوم.
تا آن كه در سفری در ماشین كنار او نشسته بودم، گفتم: جریان تشرف شما را شنیدهام ولی مایلم خودتان نقل كنید.
گفتند: آری، یك سفری در خدمت پدرم با شتر حج مشرف شدم، شتر من لاغر بود و پیوسته عقب میماند، و جمّال هم حرفهایی میزد.
تا آن كه در مراجعت به آبی رسیدیم. شتر من در وسط آب ماند و مستأصل شدم كه چه كنم؟ در آن حال توسل به امام زمان علیهالسلام پیدا كردم.
دیدم دو نفر از طرف مقابل آمدند و یكی به دیگری میگفت: خُضَیر خُضَیر كه گویا خطاب به جناب خضر بود، او پیش آمد و مهار شتر را گرفت و مرا از میان آب نجات داد.
دستی به شتر كشید كه شتر غرق عرق شد و راهرو و تندرو گردید.
آن شخص شبیه یكی از رفقای نجفمان بود كه نامش محمد بن الحسین بود، خیال كردم این آقا آن رفیق نجفیمان است.
گفتم: شما محمد بن الحسین هستید؟
فرمودند: محمد بن الحسن و هر كس پرسید بگو صاحب الزمان مرا نجات داد.
پرسیدم شما را كجا میتوانم ببینم؟
فرمودند: همه جا و بیشتر در مسجد سهله.
و از نظرم ناپدید شدند.
از آن به بعد شتر لاغر من از همه شترها سبقت میگرفت و از آبهای زیادی رد میشد.
منبع: ما سمعت صفحه 53
دیدم دو نفر از طرف مقابل آمدند و یكی به دیگری میگفت: خُضَیر خُضَیر كه گویا خطاب به جناب خضر بود، او پیش آمد و مهار شتر را گرفت و مرا از میان آب نجات داد.
دستی به شتر كشید كه شتر غرق عرق شد و راهرو و تندرو گردید.
آن شخص شبیه یكی از رفقای نجفمان بود كه نامش محمد بن الحسین بود، خیال كردم این آقا آن رفیق نجفیمان است.
گفتم: شما محمد بن الحسین هستید؟
...