بالاخره در مدت چهار سال واقعا نیمچه مجتهد خوش قریحه و نیکو محاورهای بودم.
و مرا گاهی از شب ها به منزل معلم و مرشد خود حکیم احمد گیلانی که در گذر نوروزخان از خانههای اعیانی بزرگداشت، میبرد و من هم مثل یک نفر از تلامذه او، از فرمایشاتش استفاده میکردم.
شبی از ماه رمضان که در آنجا افطار دعوت داشتم، مثل یک نفر ایرانی با دست غذای مفصلی خوردم.
و به سفارتخانه هم اطلاع داده بودم که شبهای رمضان به سفارتخانه نخواهم آمد. تمام مدت ماه مبارک را تا صبح بیدار بودم و روز را میخوابیدم. ولی در این مدت یک ماه از حکیم احمد گیلانی بی نهایت استفاده نمودم.
شبها جمع کثیری در منزل حکیم احمد گیلانی مجتمع میشدند و شبهای دوشنبه و جمعه ذکر میگرفتند (اعمال خاص صوفیه) من هم در آنجا سر سپرده بودم. دوستان و برادران طریقت بیشماری داشتم.
میرزا آقا خان نوری هم در این خانقاه سر سپرده بودند و به واسطه او نوریها و بستگان او که از اهل نور بودند، جزو مَرَدهی حکیم[1] و سر سپرده بودند. از جمله بستگان او میرزا رضاقلی و میرزا حسینعلی و میرزا یحیی که از نوکرها و بستگان نزدیک میرزا آقاخان بودند و خیلی هم به من اظهار خصوصیت میکردند. دو نفر اخیرالذکر محرم من شدند. از هر جا خبری میشد به من اطلاع میدادند. من هم در عوض آنچه لازمه کمک بود به آنها میکردم.
من با حکیم گیلانی با آنکه به مسلمانی من اعتقاد واقعی نداشت، بی نهایت دم خور شده بودم، حل هر مشکلی را از او میخواستم. او هم بدون مضایقه مشکل مرا حل میکرد، یک روز از آن حکیم دانشمند سؤال کردم که ایران با آن عظمت و اقتدار که یک حدش آخر هند و حد دیگرش آخر حبشه بود و شرق و غرب عالم تماما مطیع و باجگذار او بودند، چگونه از یونان و عرب و مغل شکست خورد؟!
فرمود همان قسم که ظهور جسم خارجی در بدن انسان سبب رنجوری ومرض میشود و مزاج انحراف از اعتدال حاصل میکند اجنبی و ملل خارجی در کشور همین عمل را میکنند یعنی ملک و ملت را مریض میکنند، خصوصا یهودی و مزدک که اساس خرابی مملکت را این دو فراهم نمودهاند. در ابتدای امر یهود و مزدک در دربار شاهنشاهی ایران ایجاد نفاق نموده و اساس بدبختی ایران را فراهم نمودند.
سستی عقیده بزرگان به دین و ایالت مداران، زن گرفتن بزرگان از یهودیها و این باعث شد که نفوذ زیادی در دربار ایران پیدا کردند (رجوع به تورات کتاب 12 مورخان معروف به کتاب استر مشتمل بر ده فصل که هر فصلی مشتمل بر چندین آیه است) و اختلافی که میان شاه و بزرگان ایجاد نمودند. هیربدان میگفتند مردم کافر شده و کلیمیها به شاه میرساندند که همه رؤسای مذهب و اعیان دشمن شاه شدهاند، این بود که نسبت به یکدیگر منافق شده و اطاعت و صمیمت تبدیل به نفاق و دسیسه کاری شد.
دروغ و تزویر که در مذهب ایرانی بدترین گناه بود، رواج یافت آن اطاعت و صمیمیت از بین رفت.
آن وقت یکدسته از یونانیها که تا آن وقت مخذول و منکوب ایرانی بودند، سرتاسر ایران را نوردیدند. به حدی نفاق و اختلاف در ایران شیوع یافته بود که به خط یونانی مکاتبه و یونانی مآبی را افتخار خود میدانستند.
پس از مردن اسکندر، سلسله اشکانیان هم نتوانستند این نفوذ اخلاقی و آداب یونانی که چون زهر برای ایران بود، از بین ببرند و سلسله ساسانیان هم هر چه فریاد کردند که دین زرتشت را دوباره مثل اول رواج دهند و یک انتظاماتی برای رؤسای مذهب مقرر دارند، ممکن نشد. زیرا اساسا مؤبدها وهیربدها عقیده و ایمان کاملی نداشته و در دربار هم مردمانی بیعقیده و ایمان از روی تزویر و ریاء به شاه اظهار خلوص میکردند و مزدک هم از یونانیهای اسپاتاکوس سرمشق گرفته بود، نغمه جدیدی در ایران آغاز نمود. که آن مذهب هم یک بدبختی جدیدی از همه بدبختیها بالاتر و به یهودیها کمک مینمود. از طرف مغرب ایران هم مسیحیت نفوذی بسزا پیدا میکرد. این هم یک اختلاف دیگر که بر سایر اختلافات افزوده شد.
بلی آن توحید و یگانگی بدین بهی، تبدیل به نفاق و دوئیت شد و این اختلافات که به وسیله یهود و مزدک و مسیحیان ایجاد شده بود، سبب ضعف مملکت و ملت گردید.
و آن شد که یک دسته عرب به امر خدای بزرگ یک چنین ملت بزرگی را مغلوب کرد. پروردگار عالم از میان یک مللی که در یک منطقه خشک و بی آب و علف زندگی میکردند و قوت لایموت نداشتند و به شتربانی ایرانیان افتخار میکردند؛ شخصی برگزید تا شرق و غرب عالم را به یک دین درآورد که همه خلق زمین برادر واقعی باشند و اختلاف نژادی را براندازند و این دین برای ساکنین کره زمین است و اختصاص به عرب ندارد.
ولی پس از رحلتش آن دین حنیف حقه که سبب وحدت مسلمین شده بود؛ دشمنان اسلام و رؤسای خود پسند و جاه طلب در آن تولید نفاق نمودند و آن اخوت واقعی را به دشمنی و آن مودت و توحید را به دوئیت و نفاق مبدل کردند و این اختلافات باعث بدختی و شکست اسلام شد.
اخیرا هم اختلافات را بحدی رسانیدند که دولتهای دیگر قسمت عمده مملکت ما را، همچنین قسمت عمده مملکت عثمانی را، عدوانا تصرف نمودند. و اگر این اختلافات نبود قدرت چنین کاری را نداشتند.
باری در ختام فرمایشاتشان فرمودند که دین خدا همیشه یکی بوده آنچه حضرت آدم و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت خاتم النبیین (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده همه بر یک نهج است، ناموس وسنت خدا تغییر پذیر نیست و اگر به سنت حضرت ختمی مرتبت رفتار کند، مثل این است به سنت آدم و موسی و عیسی و [صد و] بیست و چهار هزار پیغمبری که از ازل دنیا مبعوث شدهاند رفتار کرده. زیرا سنت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم سنت خداست و دست نخورده است. ولی سنت سایر پیغمبران به وسیله رؤسای خودخواه دین خودشان تحریف شده است و سعادت بشر را تعهد نمیتواند بکند.
یک مثل کوچکی برای شما میزنم:
«عیال یک مرد مسیحی اگر مبتلا به دق و سل، باشد شخص مسیحی نمیتواند زن خود را طلاق بدهد» زیرا بر خلاف سنت انجیل است که امروز در دست شماست. پس اصول اجتماعات و قومیت و ازدیاد نسل به دین وسیله گسیخته میشود و این دین، دین آسایش و سعادت بشر نیست یعنی دین خدا نیست، خدا پیغمبران را برای آسایش و سعادت بشر فرستاده نه از برای بدبختی و بیچارهگی آنها.
هیچ کس کوچکترین ایرادی در اصول و فروع سنت خاتم النبیین نمیتواند بگیرد. دست گیری فقراء، پاکیزگی ، طهارت ، ازدیاد نسل، حفظ الصحه؛ خوش اخلاقی، مردانگی فتوت، وفای به عهد، حق شناسی، انتشار علوم و فنون، عدالت کردن، نیکی نمودن، رشادت، شهامت، شاد نمودن دلها، تربیت نمودن اطفال به صفات ممدوحه، متفق نمودن بشر به آبادی دنیا ، کسب علوم و فنون و انتشار آنها، راستگویی ، خوش نیتی، رفع اختلاف نژادی، محترم شمردن جان و مال و ناموس عامه مردم، امتیاز فضلی و هزاران سنتهای مفید دیگر.
و راه سعادت بشر منحصر به عمل نمودن این سنتها و جزو واجبات دین است، هر بدی را نهی کرده و هر خوبی را امر نموده، گوشت خوک و خمریات را نهی و هر علمی را امر فرموده که از زن و مرد و کوچک و بزرگ بخواند اگر چه در دورترین نقاط دنیا باشد.
تیراندازی و سواری و ورزش کردن را امر کرده، تن پروری و تنبلی را نهی نموده، هزاران سنتهای دیگر که برای بشر مفید است، مخصوصا پاکیزگی و طهارت و اخوت و مساوات و ترقی طلبی و مشورت در امور را امر فرموده است.
اگر ملتهای اروپا مسیحی هستند، این توپ و تفنگها برای چیست که برای جان مخلوق خدا ساخته اند؟! حضرت مسیح در انجیل که امروز در دست شماست فرموده اگر سیلی به طرف راست شما میزنند، طرف چپ خود را هم بگیرید که بزنند؛ پس چرا به سنت او رفتار نمی کنند؟!
سنت اسلام مجاهدت فی سبیل الله است. با دورویی و بد کرداری همیشه باید جنگید، برای جهاد در راه دین همه باید حاضر باشند و اختلافات نژادی را از صفحه دنیا براندازند و همه خلق را بدین خدا درآورند.
در ضمن چند شعری از گفته میرزا ابوالقاسم قائم مقام (صدر اعظم) و یک نفر دیگر در آن مجلس خواند که چند فرد آنرا در ذهن خود سپردم:
سلامت نه به صلح و نه به جنگ است
نه حاضر کردن توپ و تفنگ است
و چند شعر دیگر که ازخاطرم محو گردیده است.
معلوم شد که میرزا ابوالقاسم قائم مقام که دشمن ماست با حکیم احمد گیلانی محرمانه آمد و شد دارند و به وسیله ای او را باید از بین برد.
مختصر آنکه در شبهای رمضان در حضور حکیم احمد گیلانی بینهایت استفاده نموده و استفاده علمی مخصوصا بردم و اطلاعات مهمی بدست آوردم.
تمام این مطالب را به وزارتخانه کما هو حقه راپرت مینمودم و اسباب ترقی و افزونی مواجب من شد و مواجب مرا دو برابر کرد و من هم به کوشش خود میافزودم به حدی که سفیر و نائب سفیر به من حسادت میکردند. ولی غافل از آن بودند که من جزئیات کار را یومیه به وزارت خانه راپرت میکردم.
ولی سفیر برای حسادت راپرت به وزارت خانه داده بود که من مسلمان شدهام؛ عمامه و عبا میپوشم و در خانه اعیان و علما با عبا و عمامه میروم، حتی نعلین زرد میپوشم. جوابش داده بودند که کار به کار او نداشته باش و کاملا او را تقویت کن و کوچکترین مخالفت با او منما و این از جهت آن بود که من از همان سال اول تمام مراتب را بدون کم و زیاد به دولت متبوعه خود اطلاع داده و نوشته بودم که برای اطلاع کامل مجبور بودم به این عمل تا در هر محفل و مجمعی راه داشته باشم.
ولی برعکس به معلم چنان وانمود میکردم که اسلام من محرمانه است و از روسها و فرنگیها کسی نباید به اسرار من پی ببرد که سبب قتل من و بیوه شدن برادر زاده تو خواهد شد.
ماهی ده تومان به وسیله شعبه سری وزارتخانه به توسط صندوقدار سفارت حسب الحواله من، مستقیما به شیخ محمد کار سازی میشد.
خرج خانه شیخ محمد روزی دو قران بود و از صرفه جویی این وجوهات چند باب اتاق و حمام به دستور من با آجر ساخت و در ضلع شمالی آن دو سالون شیک و محل خوابگاه من بود و یک اتاق مخصوص که دو پنجره محکم و یک در یک لته داشت، برای پذیرایی رفقای خود ساخته بودم.
و پشت این اتاق یک درز کوچک تختهای بود که یک پاکت میتوانستند از این درز صندوقچه بیاندازند و صندوقچه در اتاق بود و هر یک از رفقای من که مطلبی داشتند مینوشتند و مستقیما در صندوقچه میانداختند و میرفتند.
و میرزا اول کسی بود که در این اتاق وارد شد و مطالب بسیار مهمی به من راپرت داد.
خلاصه رمضان سال دوم و سوم هم گذشت و در این رمضان علاوه بر کسب معلومات و اطلاعات مفیده، طریقه عمامه پیچیدن را هم آموخته بودم و چندین دست لباس و عمامه و قبا و کفش های ساغری و نعلین و شالهای ظریف خریده، تمام این البسه مانند لباس علمای متشخص و با عنوان تهیه شده بود. در وقت نماز تحت الحنک میانداختم و اذکار و ادعیه زیاد میخواندم.
خلاصه یک آخوند به تمام معنی با سواد و معنوی بودم. به هر نو ظهوری بی اعتماد و هر ترقی علمی را برای ایران کفر قلمداد میکردم.
و کما هو دستورات وزارت خارجه و دربار امپراطوری را به موقع اجرا میگذاشتم و هیچ اشتباهی در امور سیاسی نکرده بودم.
فقط در مردن فتحعلی شاه، ظل السلطان را تحریک کردم که دعوی سلطنت نماید. ولی غافل از قرار داد محرمانه عباس میرزای ولیعهد با دولت امپراطوری بودم و به محض اینکه از دربار امر شد که باید با محمد میرزا پسر عباس میرزا ولیعهد مساعدت بشود عملیات را وارونه نمودم.
عدهای از این بیچارهها را در نگارستان گرفتند، ولی من نگذاشتم آنها را کور کنند، فقط به تبعید آنها اکتفا نمودم و به اردبیل نفی بلد کردم.
پس از مکاتبات با وزارت خارجه امپراطوری، وسایل فرار آنها را به روسیه، من فراهم نمودم. ظل السلطان و رکن الدوله و امام وردی میرزا و کشیکچی باشی را با گماشتگانی که از تهران فرستاده بودند، آنها را به طرف روسیه فرار دادند. برای آنکه اگر محمد شاه درست اوامر دولت امپراطوری را اطاعت نکرد، آنها را برای او لولو بسازم، و پیشنهاد دادم که این شاهزادگان را تحت الحفظ دولت روسیه نموده، مواجب و جیره مکفی به آنها بدهند و از آنها نگاه داری بنمایند.
بالاخره در مدت چهار سال واقعا نیمچه مجتهد خوش قریحه و نیکو محاورهای بودم.
و مرا گاهی از شب ها به منزل معلم و مرشد خود حکیم احمد گیلانی که در گذر نوروزخان از خانههای اعیانی بزرگداشت، میبرد و من هم مثل یک نفر از تلامذه او، از فرمایشاتش استفاده میکردم.
شبی از ماه رمضان که در آنجا افطار دعوت داشتم، مثل یک نفر ایرانی با دست غذای مفصلی خوردم.
و به سفارتخانه هم اطلاع داده بودم که شبهای رمضان به سفارتخانه نخواهم آمد. تمام مدت ماه مبارک را تا صبح بیدار بودم و روز را میخوابیدم. ولی در این مدت یک ماه از حکیم احمد گیلانی بی نهایت استفاده نمودم.
شبها جمع کثیری در منزل حکیم احمد گیلانی مجتمع میشدند و شبهای دوشنبه و جمعه ذکر میگرفتند (اعمال خاص صوفیه) من هم در آنجا سر سپرده بودم. دوستان و برادران طریقت بیشماری داشتم.
میرزا آقا خان نوری هم در این خانقاه سر سپرده بودند و به واسطه او نوریها و بستگان او که از اهل نور بودند، جزو مَرَدهی حکیم[1] و سر سپرده بودند. از جمله بستگان او میرزا رضاقلی و میرزا حسینعلی و میرزا یحیی که از نوکرها و بستگان نزدیک میرزا آقاخان بودند و خیلی هم به من اظهار خصوصیت میکردند. دو نفر اخیرالذکر محرم من شدند. از هر جا خبری میشد به من اطلاع میدادند. من هم در عوض آنچه لازمه کمک بود به آنها میکردم.
...