×

درباره میز امام زمان، مصلح کل

فراگیری صلح رؤیایی‌ترین آمال و برترین آرزوی بشر، در گرو وجود «مصلح کل». مصلح کلی که شاخص آن لبالب ساختن زمین از عدالت است. آیا مقدس‌ترین آمال و برترین آرزوی بشر پشتوانه‌ای دارد؟!
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
۷ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

مهدویت و مدعیان دروغین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۱۰-۵:۱۱:۵۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۰۴-۱۵:۴۵:۳۲
    • کد مطلب:20427
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3754

امامت مقامی است برتر از نبوت و رسالت.[1] در عظمت این مقام همین بس که با اندک آشنایی با آن، دست نیافتنی بودنش بر همگان آشکار می‌گردد.[2]

اما با این همه اندک نیستند مدعیانی که در عرصه سیمرغ جولانی داده و عِرْض خود برده و زحمت دیگران داشته‌اند.

تاریخ امامت و به ویژه مهدویت، مدعیان دروغین بسیاری را در خود ثبت و ضبط کرده است، از غاصبین خلافت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام گرفته تا مدعیان ارتباط با امام زمان علیه السلام در دوران کنونی.

از آن جایی که ادعای مستقیم مهدویت دشواری‌های خودش را دارد، اندک نیستند کسانی که به ادعای ارتباط ویژه با امام زمان علیه السلام و مانند آن بسنده کرده‌اند. هر چند ادعای ارتباط ویژه تنها برای آغاز کار است. اما به محض آماده شدن شرایط، از ادعای مهدویت و پیامبری و خدایی هم إبائی ندارند.

روایات نیز به مدعیان دروغین در این باره اشاره می‌کند.

امام صادق(ع) فرمود: قائم قیام نمی‏کند تا اینکه دوازده مرد قیام کنند که همگی بر دیدن حضرت اتفاق نظر دارند. پس از ظهور امام زمان علیه السلام، حضرت همه آنها را تکذیب می‏کند.[3]

از این رو دفتر مدعیان دروغین مهدویت و بابیت و ارتباط ویژه با بقیة الله الاعظم بسیار قطور است.

گرچه کوس رسوایی مدعیان پس از دورانی جولان، به صدا در آمده و می‌آید، اما باز هم هر از چند گاهی برنامه‌ریزی دشمنان کینه‌توز، ریاست طلبی دنیاطلبان و جهالت و حماقت مردمان، دست به دست هم داده و برگی دیگر بر این دفتر قطور افزوده است.

این شاخه به دفتر سیاه مدعیان دروغین اختصاص دارد.

 

[1]- برای درک برتری امامت از نبوت و رسالت مراجعه شود به آیه 124 از سوره بقرة  که می‌فرماید:

وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتی‏ قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمین‏

با کمک گرفتن از روایات وارده در ذیل آیه و نیز مقامات ابراهیم خلیل علیه السلام، بلندی مقام امامت کاملا آشکار می‌گردد.

[2]- یکی از شواهد این مطلب فقرات زیر از زیارت جامعه است:

فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِینَ وَ أَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِینَ حَیثُ لَا یلْحَقُهُ لَاحِقٌ وَ لَا یفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لَا یسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لَا یطْمَعُ فِی إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ حَتَّى لَا یبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِی مُرْسَلٌ وَ لَا صِدِّیقٌ وَ لَا شَهِیدٌ وَ لَا عَالِمٌ وَ لَا جَاهِلٌ وَ لَا دَنِی وَ لَا فَاضِلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ صَالِحٌ وَ لَا فَاجِرٌ طَالِحٌ وَ لَا جَبَّارٌ عَنِیدٌ وَ لَا شَیطَانٌ مَرِیدٌ وَ لَا خَلْقٌ فِیمَا بَینَ ذَلِكَ شَهِیدٌ إِلَّا عَرَّفَهُمْ جَلَالَةَ أَمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ- وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ وَ تَمَامَ نُورِكُمْ وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَیهِ وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَیهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْه‏

پس خداى شما را به اشرف مقام اهل كرامت و عاليترين منزلت مقربان و رفيعترين درجات پيغمبران خود رساند، آن چنان مقامى كه هیچ کس از سابقين و لاحقين بدان نخواهد رسيد و فوق آن مرتبه احدى راه نيابد و ابدا پيشروى بدان پيش نرود و ابدا طمع نيل به آن مقام را هم كسى نكند، تا آنجا كه هيچ ملك مقرب و نبى مرسل و هيچ صديق و شهيد، و عالم و جاهل و پست و بلند و مؤمن صالح و فاجر طالح و جبار سركشى و هيچ ديو گمراه و هیچ آفریده‌ای میان این (طبقات) شاهد نيست، جز آنكه خدا همه آنها را به جلالت قدر و عظمت شأن و بزرگوارى و مقام رفيع شما شناسا گردانيد و نور تام تمام و منزلتهاى نيكو و ثابت بودن مقام و شرافت رتبه و منزلت نزد خدا و كرامت مجد شما نزد حق و اختصاص و تقرب شما به حضرت احديت و عزت و كرامت شما نزد حق، (همه این مقامات را بر تمام خلایق) شناساند.

[3]- عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) أَنَّهُ قَالَ: «لَا یقُومُ الْقَائِمُ حَتَّى یقُومَ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا كُلُّهُ یجْمِعُ عَلَى قَوْلِ أَنَّهُمْ قَدْ رَأَوْهُ‏ فَیكَذِّبُهُمْ»‏. غیبة نعمانی، ص277.

بهائیت، فرزند نامشروع روسیه تزاری

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۱۴-۲۱:۳۲:۲۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۱۳-۲۰:۹:۲۴
    • کد مطلب:21591
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 42149

سرشاخه تمامی فرق بهائیت و بابیت، «محمد علی باب» است.

کار «محمد علی باب» از ادعای رابطه با امام زمان علیه السلام آغاز، و با ادعای مهدویت ادامه یافت. پایان آن هم به ادعای پیامبری و… رسید.

از این رو یکی از برگهای بزرگ مهدویت دورغین، به «محمد علی باب» اختصاص دارد.

تاریخ وی ارتباط تنگاتنگی با «دالگورکی» دارد.

«کینیاز دالگورکی» یکی از شاهزادگان روسیه تزاری در دروان قاجار است که با مأموریت جاسوسی به ایران آمد.

«محمد علی باب» ساخته و پرداخته «دالگورگی»، جاسوس روسی است. «محمد علی باب» توسط وی شناسایی و پرورش یافت.

از این رو می‌توان «محمد علی باب» را فرزند نامشروع دالگورکی در امت اسلامی نامید.

طبق نقل، خاطرات این جاسوس در سال 1924 و 1925 میلادی در مجله شرق، ارگان کمیسر خارجی شوری چاپ شده است.

ترجمه این خاطرات تحت عنوان «گوشه‌های فاش نشده‌ای از تاریخ کینیاز دالگورکی جاسوس اسرار آمیز روسیه تزاری» توسط کتابفروشی حافظ در تهران به چاپ رسید.

این خاطرات با صرف نظر از برخی ضعفها، بسیار جذاب و خواندنی است.

بدیهی است که نشر این مجموعه به معنی تأیید محتویات آن نیست.

به ویژه برخی از مطالبی که به عنوان معرفی اسلام و یا بیان مسائل تاریخی اسلام، توسط قهرمانان این نوشته بیان شده، متناقض با مستندات قطعی است.

به این گونه موارد در پاورقی اشاره می‌کنیم.

با مطالعه این کتاب می‌بینیم که چگونه دشمنان اسلام، مزدورانی را برای نابودی اسلام پرورش داده و با خلق دینی مجعول به جان امت اسلامی می‌افتد. 

آغاز ماموریت جاسوس روسی در ایران

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۱۴-۲۱:۳۲:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۱۹-۸:۳۲:۱
    • کد مطلب:21595
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2055

ژانویه 1834 [میلادی] وارد تهران شدم. در ایران وبا و طاعون قحط و غلا بود، مردم پریشان روزگار و مرگ ومیر فراوان بود.

عنوانم مترجمی سفارت در تهران و دارالفنون بود و دانشکده نظام را کاملا خاتمه داده بودم و نیز در دانشکده حقوق و سیاسی و وزارت خارجه[1] که مخصوص اشخاص و کسانی بود که از دانشکده نظام تصدیق گرفته و سفارش مخصوص داشته باشند پذیرفته شدم، بعلاوه در دربار امپراطوری کسان متعدد داشتم.

من به زبان فارسی می‌توانستم کاملا بخوانم و بنویسم و در دانشکده مخصوص وزارت خارجه نسبتا تکمیل تر هم کرده بودم بدین واسطه مرا مامور تهران نمودند با دستورات محرمانه که سفیر هم از آن دستورات مستحضر نبود.

برای تکمیل زبان فارسی به زبان عربی محتاج بودم (زبان عربی در فارسی چون زبان لاتین در فرانسه می‌باشد) برای آنکه کاملا به زبان فارسی آگهی پیدا کنم به وسیله منشی سفارتخانه معلمی یافتم که اصلا مازندرانی و اهل قریه اسک (قریه ای از قراء لاریجان) بود. و نام معلمم شیخ محمد و از طلاب مدرسه پامنار و از تلامذه حکیم احمد گیلانی که مردی فاضل، صاحب عقیده وایمان و عارف مسلکی بود.

روزی دو ساعت با اجازه سفارتخانه درمنزل او که در کوچه وقفی نزدیک سفارتخانه بود تحصیل جامع المقدمات می‌کردم و ماهی یک تومان ماهیانه می‌دادم. علاوه بر نحو، صرف عربی، نصاب و ترسل و تاریخ معجم هم می‌آموختم و پس از یکسال لیاقت آن یافتم که فقه و اصول هم بخوانم.

 

- [1] احتمالا درست این گونه باشد: «در دانشکده حقوق سیاسی وزارت خارجه».

تظاهر به مسلمانی، اولین قدم به سوی هدف

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۲۲-۶:۱۲:۲۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21596
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2012

درخدمت شیخ محمد مسلمان هم شدم و به او گفتم اگر سفیر بفهمد که من مسلمان شدم خطر جانی برای من هم دارد و در سن 28 سالگی ختنه کردن برای من مضر و بعلاوه سفیر خواهد فهمید آن وقت نه فقط مرا بیرون می‌کند، بلکه مرا هم به کشتن می‌دهد. پس اصول (التقیة دینی و دین آبائی) را در حق من مجرا دارید. شیخ محمد نیز قبول کرد.

نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء را هم در منزل شیخ می‌خواندم.

با یک دختر 14 ساله زیبایی که زیور نام داشت به وسیله معلم ازدواج کردم و به حدی شیخ با من صمیمی شده بود که مرا فرزند خود خطاب می‌کرد و بعد هم معلوم شد که زیور برادر زاده شیخ محمد و نامزد پسر او بود و قبل از عروسی پسرش مرده و این دختر چون یتیم بود در خانه عمو خود مانده بود و مسلما به واسطه صمیمیتی که به من داشت برادر زاده خود را که چون فرزند دوست می‌داشت به من داد.

و چون مسلمان و داماد او بودم هر چه می‌دانست می‌خواست یک مرتبه به من بیاموزد و مطول و شمسیه و تحریر اقلیدس و خلاصه الحساب و شفا بوعلی و شرح نفیسی و قوانین و هر چه از منطق و کلام می‌دانست به من آموخت.

دالگورکی، از نفوذ به خانقاه تا پیشرفت در کسوت آخوندی ملا و عارف

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۲۲-۶:۱۲:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۱۹-۸:۳۳:۳۸
    • کد مطلب:21597
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1879

بالاخره در مدت چهار سال واقعا نیمچه مجتهد خوش قریحه و نیکو محاوره‌ای بودم.

و مرا گاهی از شب ها به منزل معلم و مرشد خود حکیم احمد گیلانی که در گذر نوروزخان از خانه‌های اعیانی بزرگداشت، می‌برد و من هم مثل یک نفر از تلامذه او، از فرمایشاتش استفاده می‌کردم.

شبی از ماه رمضان که در آنجا افطار دعوت داشتم، مثل یک نفر ایرانی با دست غذای مفصلی خوردم.

و به سفارتخانه هم اطلاع داده بودم که شبهای رمضان به سفارتخانه نخواهم آمد. تمام مدت ماه مبارک را تا صبح بیدار بودم و روز را می‌خوابیدم. ولی در این مدت یک ماه از حکیم احمد گیلانی بی نهایت استفاده نمودم.

شبها جمع کثیری در منزل حکیم احمد گیلانی مجتمع می‌شدند و شبهای دوشنبه و جمعه ذکر می‌گرفتند (اعمال خاص صوفیه) من هم در آنجا سر سپرده بودم. دوستان و برادران طریقت بیشماری داشتم.

میرزا آقا خان نوری هم در این خانقاه سر سپرده بودند و به واسطه او نوری‌ها و بستگان او که از اهل نور بودند، جزو مَرَده‌ی حکیم[1] و سر سپرده بودند. از جمله بستگان او میرزا رضاقلی و میرزا حسینعلی و میرزا یحیی که از نوکرها و بستگان نزدیک میرزا آقاخان بودند و خیلی هم به من اظهار خصوصیت می‌کردند. دو نفر اخیرالذکر محرم من شدند. از هر جا خبری می‌شد به من اطلاع می‌دادند. من هم در عوض آنچه لازمه کمک بود به آنها می‌کردم.

من با حکیم گیلانی با آنکه به مسلمانی من اعتقاد واقعی نداشت، بی نهایت دم خور شده بودم، حل هر مشکلی را از او می‌خواستم. او هم بدون مضایقه مشکل مرا حل می‌کرد، یک روز از آن حکیم دانشمند سؤال کردم که ایران با آن عظمت و اقتدار که یک حدش آخر هند و حد دیگرش آخر حبشه بود و شرق و غرب عالم تماما مطیع و باجگذار او بودند، چگونه از یونان و عرب و مغل شکست خورد؟!

فرمود همان قسم که ظهور جسم خارجی در بدن انسان سبب رنجوری ومرض می‌شود و مزاج انحراف از اعتدال حاصل می‌کند اجنبی و ملل خارجی در کشور همین عمل را می‌کنند یعنی ملک و ملت را مریض می‌کنند، خصوصا یهودی و مزدک که اساس خرابی مملکت را این دو فراهم نموده‌اند. در ابتدای امر یهود و مزدک در دربار شاهنشاهی ایران ایجاد نفاق نموده و اساس بدبختی ایران را فراهم نمودند.

سستی عقیده بزرگان به دین و ایالت مداران، زن گرفتن بزرگان از یهودی‌ها و این باعث شد که نفوذ زیادی در دربار ایران پیدا کردند (رجوع به تورات کتاب 12 مورخان معروف به کتاب استر مشتمل بر ده فصل که هر فصلی مشتمل بر چندین آیه است) و اختلافی که میان شاه و بزرگان ایجاد نمودند. هیربدان می‌گفتند مردم کافر شده و کلیمی‌ها به شاه می‌رساندند که همه رؤسای مذهب و اعیان دشمن شاه شده‌اند، این بود که نسبت به یکدیگر منافق شده و اطاعت و صمیمت تبدیل به نفاق و دسیسه کاری شد.

دروغ و تزویر که در مذهب ایرانی بدترین گناه بود، رواج یافت آن اطاعت و صمیمیت از بین رفت.

آن وقت یکدسته از یونانی‌ها که تا آن وقت مخذول و منکوب ایرانی بودند، سرتاسر ایران را نوردیدند. به حدی نفاق و اختلاف در ایران شیوع یافته بود که به خط یونانی مکاتبه و یونانی مآبی را افتخار خود می‌دانستند.

پس از مردن اسکندر، سلسله اشکانیان هم نتوانستند این نفوذ اخلاقی و آداب یونانی که چون زهر برای ایران بود، از بین ببرند و سلسله ساسانیان هم هر چه فریاد کردند که دین زرتشت را دوباره مثل اول رواج دهند و یک انتظاماتی برای رؤسای مذهب مقرر دارند، ممکن نشد. زیرا اساسا مؤبدها وهیربدها عقیده و ایمان کاملی نداشته و در دربار هم مردمانی بی‌عقیده و ایمان از روی تزویر و ریاء به شاه اظهار خلوص می‌کردند و مزدک هم از یونانی‌های اسپاتاکوس سرمشق گرفته بود، نغمه جدیدی در ایران آغاز نمود. که آن مذهب هم یک بدبختی جدیدی از همه بدبختی‌ها بالاتر و به یهودی‌ها کمک می‌نمود. از طرف مغرب ایران هم مسیحیت نفوذی بسزا پیدا می‌کرد. این هم یک اختلاف دیگر که بر سایر اختلافات افزوده شد.

بلی آن توحید و یگانگی بدین بهی، تبدیل به نفاق و دوئیت شد و این اختلافات که به وسیله یهود و مزدک و مسیحیان ایجاد شده بود، سبب ضعف مملکت و ملت گردید.

و آن شد که یک دسته عرب به امر خدای بزرگ یک چنین ملت بزرگی را مغلوب کرد. پروردگار عالم از میان یک مللی که در یک منطقه خشک و بی آب و علف زندگی می‌کردند و قوت لایموت نداشتند و به شتربانی ایرانیان افتخار می‌کردند؛ شخصی برگزید تا شرق و غرب عالم را به یک دین درآورد که همه خلق زمین برادر واقعی باشند و اختلاف نژادی را براندازند و این دین برای ساکنین کره زمین است و اختصاص به عرب ندارد.

ولی پس از رحلتش آن دین حنیف حقه که سبب وحدت مسلمین شده بود؛ دشمنان اسلام و رؤسای خود پسند و جاه طلب در آن تولید نفاق نمودند و آن اخوت واقعی را به دشمنی و آن مودت و توحید را به دوئیت و نفاق مبدل کردند و این اختلافات باعث بدختی و شکست اسلام شد.

اخیرا هم اختلافات را بحدی رسانیدند که دولت‌های دیگر قسمت عمده مملکت ما را، همچنین قسمت عمده مملکت عثمانی را، عدوانا تصرف نمودند. و اگر این اختلافات نبود قدرت چنین کاری را نداشتند.

باری در ختام فرمایشاتشان فرمودند که دین خدا همیشه یکی بوده آنچه حضرت آدم و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت خاتم النبیین (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده همه بر یک نهج است، ناموس وسنت خدا تغییر پذیر نیست و اگر به سنت حضرت ختمی مرتبت رفتار کند، مثل این است به سنت آدم و موسی و عیسی و [صد و] بیست و چهار هزار پیغمبری که از ازل دنیا مبعوث شده‌اند رفتار کرده. زیرا سنت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم سنت خداست و دست نخورده است. ولی سنت سایر پیغمبران به وسیله رؤسای خودخواه دین خودشان تحریف شده است و سعادت بشر را تعهد نمی‌تواند بکند.

یک مثل کوچکی برای شما می‌زنم:

«عیال یک مرد مسیحی اگر مبتلا به دق و سل، باشد شخص مسیحی نمی‌تواند زن خود را طلاق بدهد» زیرا بر خلاف سنت انجیل است که امروز در دست شماست. پس اصول اجتماعات و قومیت و ازدیاد نسل به دین وسیله گسیخته می‌شود و این دین، دین آسایش و سعادت بشر نیست یعنی دین خدا نیست، خدا پیغمبران را برای آسایش و سعادت بشر فرستاده نه از برای بدبختی و بیچاره‌گی آنها.

هیچ کس کوچک‌ترین ایرادی در اصول و فروع سنت خاتم النبیین نمی‌تواند بگیرد. دست گیری فقراء، پاکیزگی ، طهارت ، ازدیاد نسل، حفظ الصحه؛ خوش اخلاقی، مردانگی فتوت، وفای به عهد، حق شناسی، انتشار علوم و فنون، عدالت کردن، نیکی نمودن، رشادت، شهامت، شاد نمودن دل‌ها، تربیت نمودن اطفال به صفات ممدوحه، متفق نمودن بشر به آبادی دنیا ، کسب علوم و فنون و انتشار آنها، راستگویی ، خوش نیتی، رفع اختلاف نژادی، محترم شمردن جان و مال و ناموس عامه مردم، امتیاز فضلی و هزاران سنت‌های مفید دیگر.

و راه سعادت بشر منحصر به عمل نمودن این سنت‌ها و جزو واجبات دین است، هر بدی را نهی کرده و هر خوبی را امر نموده، گوشت خوک و خمریات را نهی و هر علمی را امر فرموده که از زن و مرد و کوچک و بزرگ بخواند اگر چه در دورترین نقاط دنیا باشد.

تیراندازی و سواری و ورزش کردن را امر کرده، تن پروری و تنبلی را نهی نموده، هزاران سنت‌های دیگر که برای بشر مفید است، مخصوصا پاکیزگی و طهارت و اخوت و مساوات و ترقی طلبی و مشورت در امور را امر فرموده است.

اگر ملت‌های اروپا مسیحی هستند، این توپ و تفنگ‌ها برای چیست که برای جان مخلوق خدا ساخته اند؟! حضرت مسیح در انجیل که امروز در دست شماست فرموده اگر سیلی به طرف راست شما می‌زنند، طرف چپ خود را هم بگیرید که بزنند؛ پس چرا به سنت او رفتار نمی کنند؟!

سنت اسلام مجاهدت فی سبیل الله است. با دورویی و بد کرداری همیشه باید جنگید، برای جهاد در راه دین همه باید حاضر باشند و اختلافات نژادی را از صفحه دنیا براندازند و همه خلق را بدین خدا درآورند.

در ضمن چند شعری از گفته میرزا ابوالقاسم قائم مقام (صدر اعظم) و یک نفر دیگر در آن مجلس خواند که چند فرد آنرا در ذهن خود سپردم:

سلامت نه به صلح و نه به جنگ است

نه حاضر کردن توپ و تفنگ است

و چند شعر دیگر که ازخاطرم محو گردیده است.

معلوم شد که میرزا ابوالقاسم قائم مقام که دشمن ماست با حکیم احمد گیلانی محرمانه آمد و شد دارند و به وسیله ای او را باید از بین برد.

مختصر آنکه در شبهای رمضان در حضور حکیم احمد گیلانی بی‌نهایت استفاده نموده و استفاده علمی مخصوصا بردم و اطلاعات مهمی بدست آوردم.

تمام این مطالب را به وزارتخانه کما هو حقه راپرت می‌نمودم و اسباب ترقی و افزونی مواجب من شد و مواجب مرا دو برابر کرد و من هم به کوشش خود می‌افزودم به حدی که سفیر و نائب سفیر به من حسادت می‌کردند. ولی غافل از آن بودند که من جزئیات کار را یومیه به وزارت خانه راپرت می‌کردم.

ولی سفیر برای حسادت راپرت به وزارت خانه داده بود که من مسلمان شده‌ام؛ عمامه و عبا می‌پوشم و در خانه اعیان و علما با عبا و عمامه می‌روم، حتی نعلین زرد می‌پوشم. جوابش داده بودند که کار به کار او نداشته باش و کاملا او را تقویت کن و کوچک‌ترین مخالفت با او منما و این از جهت آن بود که من از همان سال اول تمام مراتب را بدون کم و زیاد به دولت متبوعه خود اطلاع داده و نوشته بودم که برای اطلاع کامل مجبور بودم به این عمل تا در هر محفل و مجمعی راه داشته باشم.

ولی برعکس به معلم چنان وانمود می‌کردم که اسلام من محرمانه است و از روس‌ها و فرنگی‌ها کسی نباید به اسرار من پی ببرد که سبب قتل من و بیوه شدن برادر زاده تو خواهد شد.

ماهی ده تومان به وسیله شعبه سری وزارتخانه به توسط صندوقدار سفارت حسب الحواله من، مستقیما به شیخ محمد کار سازی می‌شد.

خرج خانه شیخ محمد روزی دو قران بود و از صرفه جویی این وجوهات چند باب اتاق و حمام به دستور من با آجر ساخت و در ضلع شمالی آن دو سالون شیک و محل خوابگاه من بود و یک اتاق مخصوص که دو پنجره محکم و یک در یک لته داشت، برای پذیرایی رفقای خود ساخته بودم.

و پشت این اتاق یک درز کوچک تخته‌ای بود که یک پاکت می‌توانستند از این درز صندوقچه بیاندازند و صندوقچه در اتاق بود و هر یک از رفقای من که مطلبی داشتند می‌نوشتند و مستقیما در صندوقچه می‌انداختند و می‌رفتند.

و میرزا اول کسی بود که در این اتاق وارد شد و مطالب بسیار مهمی به من راپرت داد.

خلاصه رمضان سال دوم و سوم هم گذشت و در این رمضان علاوه بر کسب معلومات و اطلاعات مفیده، طریقه عمامه پیچیدن را هم آموخته بودم و چندین دست لباس و عمامه و قبا و کفش های ساغری و نعلین و شال‌های ظریف خریده، تمام این البسه مانند لباس علمای متشخص و با عنوان تهیه شده بود. در وقت نماز تحت الحنک می‌انداختم و اذکار و ادعیه زیاد می‌خواندم.

خلاصه یک آخوند به تمام معنی با سواد و معنوی بودم. به هر نو ظهوری بی اعتماد و هر ترقی علمی را برای ایران کفر قلمداد می‌کردم.

و کما هو دستورات وزارت خارجه و دربار امپراطوری را به موقع اجرا می‌گذاشتم و هیچ اشتباهی در امور سیاسی نکرده بودم.

فقط در مردن فتحعلی شاه، ظل السلطان را تحریک کردم که دعوی سلطنت نماید. ولی غافل از قرار داد محرمانه عباس میرزای ولیعهد با دولت امپراطوری بودم و به محض اینکه از دربار امر شد که باید با محمد میرزا پسر عباس میرزا ولیعهد مساعدت بشود عملیات را وارونه نمودم.

عده‌ای از این بیچاره‌ها را در نگارستان گرفتند، ولی من نگذاشتم آنها را کور کنند، فقط به تبعید آنها اکتفا نمودم و به اردبیل نفی بلد کردم.

پس از مکاتبات با وزارت خارجه امپراطوری، وسایل فرار آنها را به روسیه، من فراهم نمودم. ظل السلطان و رکن الدوله و امام وردی میرزا و کشیکچی باشی را با گماشتگانی که از تهران فرستاده بودند، آنها را به طرف روسیه فرار دادند. برای آنکه اگر محمد شاه درست اوامر دولت امپراطوری را اطاعت نکرد، آنها را برای او لولو بسازم، و پیشنهاد دادم که این شاهزادگان را تحت الحفظ دولت روسیه نموده، مواجب و جیره مکفی به آنها بدهند و از آنها نگاه داری بنمایند.

 

[1]- یعنی مریدان حکیم

نفوذ جاسوس روس به دربار شاه قاجار

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۰۳-۱۶:۶:۵۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۱۹-۸:۳۴:۰
    • کد مطلب:21598
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1960

ولی به محض آنکه محمد شاه با من طرح صمیمیت گرفت، فورا محرمانه نوشتم که آنها را به دولت عثمانی روانه کنند.

محمد شاه را تحریک کردم فتح هرات را در نظر بگیرد و افغان را کما فی السابق جزو ایران بنماید تا تدریجا در آنجا ترتیب قشون داده شود و همان قشونی که نادر به هند رفت و ما به دست سربازان ایرانی این فتح را بکنیم و یکسره مالک آسیا بشویم.

محمد شاه کاملا موفق به فتح هرات شد. ولی رقیب ما مانع و دولت ایران را به وسایلی چند از این عمل منع کرد.

محمد شاه کاملا می‌دانست که پدرش به وسیله دولت امپراطوری ولیعهد ایران شده بعلاوه می‌دانست به پشت گرمی ما مالک تاج و تخت ایران شده است و با ما صمیمی و یگانه بود. حتی هر روز کسانی را که با رقیب ما و سایر دول فرنگ به اسم ترقی ایران بند و بست می‌کردند، فورا زیرآب او را زده، به قد و میزان کردارش مکافات می‌داد. تبعید می‌کرد، یا قهوه می‌داد و از این جهت وزرا هم تکلیف خودشان را فهمیده بودند و همه شاهزادگان و اعیان و اشراف و علما محرمانه متوجه ما شده بودند و اغلب امور تحت نظر ما حل و عقد می‌شد و هیچ امیر و یا وزیری جرأت مخالفت ما را نداشت و محمد شاه به طور دلخواه ما با دولت امپراطوری رفتار می‌کرد.

و در این مدت من کاملا به اوضاع و اخلاق و عادات علما و امرا و تجار حتی نسوان آگاهی حاصل نموده بودم.

چهارمین سال حضور جاسوس در ایران

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۰۳-۱۶:۷:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21601
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1873

رمضان سال چهارم رسید در حالی که من قریب پنج سال است در ایران تحصیل و مطالعه می‌کنم و زحمت می‌کشم و همه قسم فداکاری می‌کنم و بی نهایت طرف توجه دربار و وزارت خارجه گشته‌ام. کاملا از وضعیت خود خشنود و خرسند بودم.

زیور هم یک پسر کاکل زری برای من آورده، در شباهت یک سیبی است با من نصف کرده‌اند. سورها دادم و اسم گذران نمودم و اسامی چند از قرآن انتخاب و قرعه به نام علی در آمد. بینهایت شادی و وجد کردم، نامش علی کینیاز دالگورکی شد!

و همین قسم گزارش به دولت متبوعه خود دادم، ولی به شیخ محمد و دوستانم به قسمی وانمود کردم که سفارت و اجنبی ها ندانند.

باری در این رمضان هم چون رمضان های گدشته شب‌ها را از افطار تا نزدیک سحر در منزل حکیم احمد گیلانی به سر می‌بردم، یعنی بیشتر از ماه‌های دیگر که فقط شبهای دوشنبه و جمعه سه چهار ساعت در آن محفل معرفت می‌گذراندم.

شبی از شبهای رمضان از حکیم سؤال کردم حضرت مولائی اسلام به شعبات مختلفه تقسیم شده کدام شعبه حق است و کدام یک باطل؟ فرمود: اسلام شعبات ندارد اسلام عبارت است از خداوند و قرآن، یک اصول دین و یک فروع دین، و موضوع آن شهادت به یگانگی خدا و رسالت محمد مصطفی (ص) است که از طرف خدا قرآن مجید را برای خلق دنیا و سعادت بشر آورده است، اسلام جز این چیز دیگری نیست.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام علاوه بر عموزادگی و دامادی پیغمبر، اول من آمن بالله بود و پدر حسنین و پیغمبر اکرم قبل از رحلتش بر حسب قوانین و سنت اسلامیه به پسر عم و دامادش که افضل مردم بود امر می‌کند که پس از او خلیفه و پادشاه مومنین است. ولی حضرت علی ابن ابیطالب علیهما السلام، چون کار شکنی اجماع امت و بعضی از دو رویان و مفسدین را دید گوشه نشینی اختیار فرموده و نگذاشت دوئیتی بین مسلمین حاصل شود.[1]

ولی در همان حال چند نفر از مغرضین جاه طلب، دین پاکی را که خدای بزرگ برای خوشی و سعادت خلق دنیا و نژادهای مختلفه ساکنین زمین فرستاده بود، دستاویز نموده، می‌خواستند همه جهان را منحصر به خود کنند و به دنیا سلطنت نمایند و بر خلاف نص حدیث پیامبر اکرم رفتار نمایند (دستور پیغمبر آن بود که اجماع امت آن روز که مسلمان بودند کسی که از میان مسلمین افضل، اعلم، افهم، اورع، باسیاست و کیاست‌تر از همه باشد برای امیرالمؤمنین شدن انتخاب کنند) ولی بر خلاف سنت و امر پیغمبر رفتار نموده و همان اعراب آن روزه که حضرت ختمی مرتبت فرموده بودند «الاعراب اشد کفرا و نفاقا» به اصول لجبازی، یک نفر عرب را که فضیلتی بر سایرین نداشت و فقط طرفدار سلطنت عرب بود، انتخاب نمودند و کشمکش از آن تاریخ شروع شد.[2]

پس از دورانی یزید بن معاویه سلطان شد و بنی امیه هر چه می‌توانستند بر مسلمین جور و ستم نمودند، حتی حسین بن علی علیهما السلام که ذریه رسول خدا بود، چون می‌فرمود که اعمال یزید بر خلاف دین خداست و این حکومت حکومت غیر اسلامی است و باید یزید از خلافت خلع شود، او را کشتند واهل و عیالش را اسیر نمودند.

اختلافات را شدید و بلکه اشد کردند. عبادت پنجگانه که بین مسلمین معمول بود، همه یکی است چند نفر مثل ابو حنیفه یا امام شافعی یا حنبلی یا مالکی یا امام جعفر علیه السلام، اینها در اصل دین هیچ اختلافی نداشتند، مثل امروزه که چند نفر مجتهد در عتبات عالیات هستند، هر دسته تقلید یکی از انها را می‌نماید. آنها هم به این نهج بودند، یک دسته مقلد امام حنفی یک دسته مقلد امام شافعی، یک دسته مقلد امام مالکی یا امام جعفر صادق علیه السلام هستند. اینها از خودشان حرف در نیاورده‌اند بر جزئیات مثل طهارت و وضوء و امثال آنها بین خود یک اختلاف دارند و الا اصل دین یکی است.[3]

من گفتم خیر چنین نیست شیعیان آنها را لعن می‌کنند فرمود که مسلمان هرگز لعن به صحابه رسول خدا نمی نماید و من مخالفم حضرت امیر مومنان خانه نشین شده باشد و نگذاشت هیچ اختلافی حادث شود و شخص علی بن ابیطالب علیهما السلام جاه طلب نبود و در آن هنگام هر کس می‌خواست ایجاد اختلاف کند ایستادگی می‌فرمود هر اشکالی که حق داشتند رفع می‌فرمود و مخالفین را موالفه می‌نمود.

پس از اینها مسلمین به شناعت عمل بنی امیه پی بردند و آنها را معزول نموده و بنی عباس را به جای آنها منصوب نمودند.

اگر امروز شما تقلید آقای احسائی را می‌کنید یا تقلید آقای سید کاظم رشتی را، نه این کافر است نه آن.

اسلام یک دین است خدا و قرآن یکی و الا هر یک از مسلمین اولوا الامر یا خلیفه شود در قران و احادیث و سنت نبوی تغییر حادث نمی‌شود و دین خدا یکی است.

شما پاکیزه باش و به طهارت نماز بخوان، روزه بگیر، زکات بده ، به فقرا و یتیمان و ابن سبیل دست گیری کن، دروغ نگو، افتراء مزن، و کمک به خلق خدا کن، مؤدب و خوش کردار باش، نیت بد نداشته باش به مسلمانی.[4]

ولی افسوس در هنگامی که این فاضل دانشمند و مسلمان پاکدامن و پاکدین این فرمایشات و نصایح را می‌فرمود، من یادداشت می‌کردم چگونه اختلاف بین مسلمین را افزون کنم و چگونه ایران را به وسیله نفاق و بدبینی مسخر نمایم. تمام همّ من، یافتن راه اختلاف و نفاق بین مسلمانان بود.

 

[1]- بر اساس مستندات مسلم اسلامی، خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام به فرمان خداوند بود که مورد غصب قرار گرفت. گوشه نشینی حضرت نیز واقعیت ندارد و آن حضرت در چهارچوب سفارشات پیامبر صلی الله علیه و آله، تمامی تلاشش را برای جلوگیری از انحراف انجام داد که متأسفانه به ثمر نرسید.

[2]- همان گونه که اشاره شد خلافت امیرالمؤمنین به نصب الهی بود که توسط باند منافقین تردستانه غصب گردید.

[3]- اصل دین یکی است اما سنیان و امامان آن به دلیل روبرتافتن از اهل بیت علیهم السلام از دین فاصله گرفتند.

[4]- اولا ولایت اهل بیت علیهم السلام از ارکان ایمان است و ثانیا پشت کردن به آنها موجب جهل امت به احکام الهی گردید.

فتح دربار قاجار توسط جاسوس روس

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۱۴-۶:۳۱:۳۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21602
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1888

رمضان تمام شد. ولی من چند نفر محرم خود را تربیت جاسوسی می‌نمودم و هیچ کدام لیاقت میرزا حسینعلی و برادرش را نداشتند (مقصود میرزا یحیی برادرش است).

واقعا ایرانی‌ها آدم‌های وطن پرستی هستند و راپرتچی‌گری را کار پست و رذل و خبر چینی و نمامی را کار بد و زشتی می‌دانند. خلاصه نژاد آرین‌ها بینهایت مغرور و وطن پرست و با ذکاوت هستند.

پس از رمضان یک روز دوشنبه میرزا حسینعلی در گرمی هوا آمده بود که مرا ملاقات نماید، ولی من در دو فرسنگی شهر بودم. پس از آمدن به شهر در صندوق نامه‌هایم یک نامه از او دیدم که راپرت داده بود که دیشب غروبی قائم مقام صدر اعظم به خانه حکیم احمد گیلانی آمده بود و من به وسیله گل محمد نوکر حکیم به عنوان اینکه صدر اعظم را ببینم، وارد اطاق قهوه خانه شدم حکیم با قائم مقام می‌گفت این شخص (محمد شاه) لایق سلطنت نیست، نوکر اجنبی است و باید یک نفر ایرانی پاک طینت مثل زندیه پادشاه بشود.

وسائل کار را به توسط و کمک اعیان و سردارها باید فراهم کرد و همسایه جنوبی حاضر است همه جور با ما مساعدت کند و حکیم احمد هم تصدیق می‌کرد و می‌گفت شما و تدبیرات شما این شخص را به سلطنت رسانیده، من چندین مرتبه در این خصوص به شما گفتم ولی مواقعی چند به دست آمد که شما مانع شدید، خصوصا هنگامی که در نگارستان بودیم و اغلب شاهزادگان بلافصل مدعی سلطنت بودند و اگر بزرگان زندیه را حاضر نداشتید، علی میرزای ظل السلطان که بود و به علاوه میان این چند نفر شاهزاده یک نفر که لایق بود به تخت می‌نشاندی. قائم مقام فرمود ملاحظه خواهید نمود که این جوان مریض که نوکر اجانب است مثل پدرش ناکام از دنیا خواهد رفت و حق به حق دار خواهد رسید.

پس از خواندن این نامه فورا به سفارت رفته غلام باشی را خواسته بدون اینکه مطلب را با دیگری به میان بگذارم، یک سر به باب همایون رفته و پیغام کردم که مطلب واجبی از طرف دولت خود دارم و باید به شخص شاه عرض کنم.

شاه از اندرون سراسیمه آمد تعظیم کردم و گفتم مطلب محرمانه است و سواد مکتوب را به او دادم.

با خود من مشورت کرد، بعلاوه فرمود چند ماهی است که صدر اعظم با اینکه تمام اختیارات را به او داده‌ام مرا می‌خواهد وادار کند که با دولت امپراطوری مخالفت کنم و شهرهای ایران را وا پس بخواهم و صاحب منصبانی چند از فرانسه یا انگلیس خواسته سرباز تربیت کنم و اسلحه جدید از دولت خارجی بگیرم و مدرسه چون فرنگیان باز کنم و می‌گوید مبلغ گزافی هم دولت انگلیس بلاعوض برای انجام این کار خواهد داد که تهیه این کار را ببینیم.

من متحیر از صداقت او شدم، با اینکه چند ماهی نبود که من با او راه یافته بودم همه اسرار دولتی خود را به من گفت.

عرض کردم باید هر دو را از میان برداشت.

فرمود قائم مقام را فردا به کیفر اعمال خودش می‌رسانم، ولی حکیم احمد بسیار مشکل است. چون جنبه روحانیت و ارشاد و بزرگی دارد.

عرض کردم کار او به عهده‌ی من.

از این تعهد من بسیار خرسند شد و مرا بوسید و گفت باریکلا از وقتی که تو مسلمان شدی به درد مسلمان‌ها می‌خوری و یک انگشتر الماس برلیان و انگشتر زمرد گران بها به من مرحمت فرمودند.

جولان جاسوس روس در حکومت ایران

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۱۴-۶:۳۱:۴۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21606
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2052

من آمدم منزل، زهر قتالي تهيه نموده، ميرزا حسين علي را خواستم، يك اشرفي فتحعلي شاهي به او دادم و آن زهر را به او سپردم تا هر طور ممكن است داخل گل نبات حكيم گيلاني نمايد و كارش را يكسره كند و به او گفتم براي آنست كه حكيم بيشتر متوجه من شد و مرا دوست بدارد.

او هم به وسيله‌اي كه می‌دانست در 28 صفر 1251 به حكيم خورانيده، كار حكيم را يكسره نمود.

شاه هم قائم مقام را كه در باغ لاله زار منزل داشت، دعوت به نگارستانش نمود و كار او را هم در سلخ 1251 يكسره كرد. ولي من زودتر از شاه انجام خدمت خود را نمودم.

شيون و هياهوي غريبي در خانة حكيم افتاد و پس از مرگش ده دوازده آبادي كه در اطراف طهران و مازندران داشت همه را دولت ضبط كرد و خالصة ديواني نمود و از اين جهت مردم فهميدند كه رحلت حكيم به وسيلة محمد شاه شد.

باري پس از فوت قائم مقام، در مجلس ديگر به خدمت شاه رسيدم، با اينكه چندين نفر مثل آصف الدوله و الله يارخان داعية صدارت داشتند، معهذا حاج ميرزا آقاسي ايرواني كه معلم وليعهدی او بود، صدر اعظم نمود و او كاملا مطيع و زارع منش بود. ميرزا آقا خان هم كه از دوستان بود، وزير لشكر كرد و بي نهايت مرا از اين بابت خرسند نمودند.

به حدي من محرم اسرار شاه شده بودم كه سفير به من حسادت مي‌كرد و مرا دچار كشمكش‌هاي بيهوده نمود. ولي از طرف ديگر روزگار من از اطراف رو به ترقي بود و اين ترقي مرا شيخ محمد استادم، از قدم برادرزادة خود و علي فرزندم مي‌دانست، گفتم شيخنا از بركت اسلام و نماز است گفت چنين باشد فرزند، تو درست مي‌گوئي.

برادرزاده‌اش بي نهايت به من علاقه داشت و شب را هم با هم مشرب می‌خورديم و رفتار من با او مثل يك زن و شوهر فرنگي بود به حدي نسبت به من جسور بود كه گاهي زن عمويش او را نصيحت می‌كرد كه چرا چنين می‌كني من به زن عمويش مي‌گفتم من دوست دارم كه چنين باشد .

هر چه مي‌خواست براي او تهيه مي‌كردم چندين دست لباس زري و مخمل كاشي و ترمة كشميري و همه قسم جواهر داشت. اسباب خانه بي‌نهايت تميز و اعياني براي او تهيه كرده بودم، ولي [محبت] او به من، بيش از همة اسباب، جواهر، اثاثيه و پول بود و بي‌نهايت مرا دوست می‌داشت و من هم بي‌نهايت به او اظهار علاقه می‌كردم.

هر روز كه من به سفارتخانه براي دادن راپورت می‌رفتم، زيور هم منزل علماي معروف رفته از زندگاني آنها براي من كه به چه كسي علاقه دارند و با چه كسي بيشتر رفت و آمد می‌كنند و به حرف چه كسي بيشتر گوش می‌دهند و به چه چيز خيلي مايلند، براي من خبر می‌آورد.

و من پس از آگهي از آن مراتب، به فراخور حال هر يك طلا نيازشان می‌كردم و به وسايل مختلف محور ملاهاي تهران و اعيان و اشراف در دست من بود.

هر وزير وطن پرست كه با رقيب ما آمد و شد داشت، به وسيلة ملاهاي معتبر، گاهي تكفيرشان می‌كردم و گاهي چون قائم مقام به نگارستان می‌فرستادمشان. سياست من جلب ملاها و شاهزادگان و اعيان و اشراف به وسيلة پول بود.

و اين اول مرتبه‌اي بود كه به وسيلة اين سياست بر رقيب خود غلبة كامل نمودم و باعث ترقي من در دربارگرديد.

مخارج ساليانة اين عمل در ابتداء 20 هزار منات طلا بود. چون نتيجة خوب گرفته شده بود به پنجاه هزار منات طلا ترقي داده شد.

من هر ساله از اين وجوه براي اعيان و شاهزادگان و آخوندهاي صاحب نفوذ، سوغاتهاي خوب از روسيه فرنگستان می‌دادم. باري به حدي نفوذ ما در دربار ايران زياد شد كه به وسيلة آخوند صدر اعظم، هر چه می‌خواستم می‌كردم و به حدي من خودماني شده بودم كه در هر محفل و محضري مرا دعوت می‌كردند.

من هم واقعا مثل آخوندهاي صاحب نفوذ دخالت در امور می‌كردم و براي وظايف، ميرزا نصرالله اردبيلي، و وزارت امور خارجه، ميرزا مسعود آذر بايجاني، و براي حكومت بروجرد و سيلاخور، بهمن ميرزا، براي گلپايگان، منوچهر ميرزا، مازندران، فضل علي خان قره باغي كه از آشنايان و دوستان بود، معين شده بودند و با اين كه من رأي نداشتم به آقاخان محلاتي حكومت بدهند حكومت كرمان را به او دادند. ولي در عوض چند نفر از دوستان ديگر چون خانلر ميرزا را براي حكومت يزد، بهرام ميرزا را براي حكومت كرمانشاه منصوب فرمودند.

باري هر يك از وزراء و امراي دولتي و حكمرانان ولايات كه مناسبات آنها با ما خوب بود، صاحب شغل خوب می‌شدند.

حكومت فارس كه با فيروز ميرزا بود، به منوچهرخان معتمد الدوله واگذار، و پيشكاري فارس به عهدة او شد. نصرالله خان قاجار، پسر اميرخان، سردار كشيكچي‌باشي شد، الله وردي بيگ گرجي كه محرم من بود، مهرداد همايوني گرديد. من براي رفقا و دوستان هر چه ممكن بود اقدام می‌كردم و اعلي حضرت محمد شاه بي‌نهايت به من لطف داشتند.

و حتي كساني كه با ما ضد بودند، مثل حسن علي ميرزاي شجاع السلطنه و محمد ميرزاي حسام السلطنه و علي نقي ميرزاي ركن الدوله و امام وردي ميرزاي ايلخاني و محمد حسين ميرزا حشمت الدوله و اسماعيل ميرزا و بديع الزمان ميرزا، پسرملك آراء و ساير دوستان قائم مقام كه با رقباي ما بند و بست داشتند، همه را تبعيد به اردبيل فرمودند و شاهزاده ناصرالدين ميرزا به وليعهدي مستقر و قهرمان ميرزا كه از طرفداران قرارداد محرمانة عباس ميرزاي وليعهد با دولت امپراطوري بود، از خراسان احضار و حكمران آذربايجان و پيشكار وليعهد شد و فريدون ميرزا به حكومت فارس منصوب و فيروز ميرزا كه حاكم فارس بود، براي برداشتن آقاخان محلاتي از كرمان كه با رقيب ما مربوط بود به حكومت كرمان منصوب كردم.

راست است، در ظاهر حاجي ميرزا آقاسي صدراعظم بود، ولي به حدي من با محمد شاه مربوط بودم كه در اغلب امور دولتي با من مشورت می‌كرد و مرا كاملا مسلمان و خيرخواه خود می‌دانست و اقبالم به اعلاء درجه رسيده بود.

 

بیداری موقتی جاسوس و پی بردن به حقانیت اسلام

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۲۵-۶:۱۷:۲۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21607
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1979

با اين همه خوشبختي يك مرتبه روزگار من چون شب تار شد. طفلم مبتلا به مرض آبله شد و پس از پنج روز فوت كرد.

وباي سختي مجددا در تهران بروز كرد و يك مرتبه مرا بي‌كس نمود. شيخ محمد معلمم كه از پدر مهربان‌تر و زيور عيالم كه چون جان شيرين او را دوست می‌داشتم، زن عمو يعني عيال شيخ محمد، همگي در ظرف يك هفته مبتلا به وبا شده، وفات كردند.

بيش از هشت هزار نفر در اين شهر كم جمعيت به مرض وبا در گذشتند. مثل سال اول ورود من در اين شهر قحط و غلا و طاعون و وباء شيوع يافت.

و با اينكه امسال ثلث تلفات آن سال را نداشت، معهذا من تصور می‌كردم كه دنيا زير و زبر شده است و هزاران مرتبه از آن سال اول به من بدتر گذشت. آري صور اسرافيل دميده شد و انتظار مرگ را داشتم، چندين روز به حال بهت افتاده و از بدكاري‌هايي كه كرده، بي‌نهایت نادم و پشيمان بودم كه چرا من اسباب قتل مردم پاكدامني مثل حكيم گيلاني آن زاهد رباني و قائم مقام را به واسطة يك راپورت ميرزا حسين علي فراهم نمودم.

در همين اوان «گراف سيمينويچ» وزير مختار دولت روسيه كه مردي جسور و دسيسه كار و مفتري بود، به وزارت خارجة دولت امپراطوري نوشت كه دالگوركي سالي 50 هزار منات طلا را به كسان عيالش تقسيم و صرف مخارج شخصي و هوا و هوس خود می‌كند. به شيخ محمد پدر زنش 5 سال پيش ماهي ده تومان می‌داد، در حاليکه چنديست ماهي 30 تومان به خرج آورده و حال ان كه مدتي است مرده و شايد اصل هم نداشته باشد.

توضيحات مفصلي از وزارت خارجه از من خواستند و چون علاقة مفرطي كه به ماندن تهران داشتم به واسطة اين حوادث دلخراش يك مرتبه ساقط شده بود و هيچ خواب و خوراك نداشته و نزديك بود از غصه قالب تهي كنم، پس بهترين وسيله را هجرت دانستم. لذا در جواب توضيحات عرض كردم كه بايد حضورا مراتب را به عرض بر سانم.

مرا به روسيه خواستند و من هم به تمام دوستان تهرانيم رساندم كه هر چه می‌توانند با گراف سيمينويچ مخالفت نمايند و نيز مراتب را به عرض شاه رساندم كه چون من مسلمان شده‌ام گراف سيمينويچ كه در دين مسيح متعصب است زيرآب مرا زده و مرا به روسيه احضار نموده.

ايشان هم رضايت‌نامه مفصلي به من مرحمت فرموده و قول دادند كه با گراف سيمينويچ مسا عدتي نكنند و حتي پس از چندي تغيير او را بخواهند.

با اين وزير مختار بي‌هنر تمام مستقري و ماهيانة دوستان و رفقاي من حتي ميرزا حسين علي و ميرزا يحيي و ميرزا رضا قلي و غيره كه محرمانه ماهيانه می‌گرفتند قطع و تمام سازمان مرا بر هم زد و من هر چه كرده بودم وارونه نمود و رشته‌هاي مرا حلاجي كرده.

پس از پنج سال و چند ماه كه در ايران بودم به من ثابت شد دين اسلام بر حق است و می‌تواند بشر را سعادتمند كند و هيچ شك و شبهه براي من باقي نمانده بود و نيت كرده بودم كه در حضور امپراطور و اعيان و بزرگان دولت مدلل كنم كه دين اسلام ناسخ تمام اديان است و هيچ دين ديگري هم بعد از آن نخواهد آمد و قبول اين دين براي عموم مردم هم اجر آخرت دارد و هم اجر دنيا.

من چنين نقشه‌اي را طرح كرده بودم كه با آن نقشه زماني دنيا را به سوي آرامش برم.

ولي متاسفانه بعد از حضور يافتن در وزارت خارجه و ديدن اوضاع و سياستمداران آن مملكت و پس از دادن توضيحات و راپورت‌هاي مفصل و تشريح اوضاع مملكت ايران و هزاران سؤال و جواب چنان يافتم كه حرفي بر زبان جاري نكنم، زيرا الكساندر دوم پادشاه و امپراطور روسيه به شخصه مرا خفه خواهد نمود.

لذا شروع به دفاع از خود نمودم و گفتم مسلماني من از راه تزوير بود و براي اينكه در هر محفل و مجلسي بتوانم آمد و شد كنم و سياست مملكت ايران را بتوانم به دست بگيرم به ظاهر مسلمان شدم تا به نتيجة مطلوبه برسم و به طور دلخواه رسيدم. «رجوع به راپورتها و عملياتي كه نموده‌ام بفرمائيد» و با هزار دليل خدمتگذاري خود و بي مغزي ساير مأمورين را در ايران با برهان و دليل منطقي ثابت نمودم.

اعتماد دوباره به جاسوس پس از بازجویی طولانی در روسیه

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۲۵-۶:۱۷:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21608
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1933

باري چند ماه پي در پي به كارهاي من رسيدگي كرده، تا آنكه همه اذعان نمودند كه كارها و خدمات من برجسته بوده.

معهذا اگر چند نفر طرفدار در دربار نداشتم به جاي اين خدمات ذي قيمت ممكن بود مرا نابود سازند.

آن وقت حرفها و نصايح سر جان ملكم وزير مختار انگليس به خاطرم آمد كه می‌گفت از اين اقدامات و دوندگي‌هاي زياد نتيجة بر عكس در مملكت خود خواهي گرفت و اينجا هم سبب دشمني و رقابت جناب گراف سيمينويچ را فراهم می‌سازي و خواهش نمود كه شما را در منزل شيخ محمد ملاقات كنم و آقا كوچولو را ببينم و يك قليان محبتي با هم بكشيم.

معلوم شد جناب سفير از همة امورات مطلع است. حتي از سفارتخانة ما و امور شخصي من و چگونگي اوضاع.

من در جواب عذر خواستم و گفتم با اينكه مي‌دانم جناب سفير با من بد است ، اين ملاقات براي من گران تمام می‌شود و مفيد نيست سهل است، ممكن است مرا به حبس و كشتن هم بدهد ديگر چيزي نگفت.

در هر ماه چندين كاغذ از دوستان تهران داشتم. همه مرا دعوت به ايران می‌كردند. حتي ميرزا قلي و ميرزا حسين علي بعضي از دوستان شكم پرست، مرا به حليم غاز و ته‌چين پلو و فسنجان دعوت می‌كردند كه به ايران باز گردم. ولي اغلب اظهار دوستي و علاقة به من براي دريافت منات طلا بود و الا دليل ديگري نداشت و اظهار تنفر آنها از گراف سيمينويچ، ماهيانه و مستمري بود و بس.

اغلب نا مه‌هاي دوستان تهران از فتح هرات و افغان حتي مطيع شدن آن حكومت مفصلا نگاشته بودند. من موقع را مغتنم شمرده به عرض امپراطور رسانيدم كه در اين موقع به ايران مساعدت شود لازم است و بايد به محمد شاه اسلحه و پول رسانيد و با بودن محمد شاه و سلسلة قاجار اين فتوحات به نفع دولت امپراطوري است.

ولي پس از تشكيل جلسة شورا شخص وزير امور خارجه مخالفت فرموده گفت ما با دولت انگليس امروز نبايد مخالفت بكنيم . وانگهي معلوم نيست كه اگر دولت ايران قوي شود قراردادهاي محرمانه را فراموش نكند.

من هزاردليل بر وفاداري محمد شاه آوردم ولي مفيد نيفتاد.

و وقتي هم كه كشتي هاي انگليس جزيرة خارك نزديك بوشهر را تصرف و اختلافات را در ايران فراهم ساخت باز هم مساعدتي به دولت ايران نشد.

پس دولت ايران با كمال يأس، ناچار از ترك فتوحات شد و مبلغ زيادي ضرر نموده و بدون گرفتن نتيجه‌ای قشون ايران را از خاك افغان مراجعت داد.

ولي در اين مذاكرات به من معلوم شد كه اغلب اولياي امور ما با رقيب ما سر و سري دارند و مطالب سري را فورا به آنها خبر می‌دهند.

باري به هر وسيله كه می‌دانستم بر اولياي وزارت خارجه مدلل داشتم كه اين مخارج براي ايران و خرج كردن در آنجا لازم است. هر چه به آن اضا فه شود مفيدتر است و نتيجه بيشتر خواهيم گرفت و هر طور بود احكامي از وزارت خارجه صادر كردم كه ماهيانة چند نفر اقوام مرحوم شيخ محمد معلم و ميرزا حسين علي و ميرزا يحيي و چند نفر ديگر را كما في السابق مرتبا بپردازند و مطالبي كه آنها گزارش می‌دهند مستقيما بفرستند.

چند ماهي هم در وزارت امور خارجه مشغول ترجمه آن خطوط بودم و دستور به آنها می‌دادم و از احوال سفير به مكاتبات آنها آگاه بودم.

در ضمن اثاثية من به وسيلة يك نفر تاجر آذربايجاني كه با من دوست بود، از ايران رسيد. تمام اسباب و رخوت من حتي لبا سهاي آخوندي من و البسه زنانة عيالم و چادر چاقچوري او و بادزنهاي حصيري كه از برگ خرما ساخته اند با مسواك و مهر و تسبيح هر چه داشتم همه را فرستاده بود.

محبوبیت جاسوس نزد امپراطور با نمایشی مضحک

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۰۵-۶:۲۴:۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21609
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1925

در يكي از شبهاي زمستان من ملبس به لباس آخوندي شده خدمت عموي خود كه نزد امپراطور نديم و همدم بودم رسيدم.

بي‌نهايت متعجب شد و خندة بسياري نمود. ولي من با كمال وقار به او هيچ نگفتم و مثل شريعت مآبهاي تهران به او تحقير مي‌كردم.

باري فرداي آن روز با عيالش به منزل من آمدند و البسة زنانه يعني ترمة كشميري و زري‌هاي اصفهان و مخملهاي كاشي و چادرهاي يزدي و چاقچورهاي سوف و اطلس و دارائي و تافته‌هاي حرير زيور را كه ملاحظه نمودند پيشنهاد كردند يك دختري را لباس زنانه بپوشانم خودم لباس آخوندي اعلاي خود را بپوشم و در قصر ييلاقي امپراطوري شب يكشنبه حضور يابم.

من قبول نمودم و يك دختري كه به تن و توشة زيور عيالم بود. چند روز و شب او را ادب زن ايراني و پوشيدن لباس و چادر و چاقچور كردن و روبنده زدن و طريقة روبنده بالا زدن و چشم و ابرو بيرون گذاشتن و چندكلمه سخن گفتن به او آموختم.

و شب يكشنبه 27 ژويه 1838 به قصر ييلاقي امپراطوري با عيال ساختگي خود كه چادر و چاقچور و تنبان زري و آرخالق سمبوسه دار، ترمة كشميري و روبند و نعلين زرد به او پوشانده بودم، حاضر شدم.

و در حضور امپراطور تقليد علماء ايران را در آورده و با عصاء زوجه خود را كتك زدم و او هم صداي شغال در آورده نمايش غريبي شد.

و اين نمايش تقليد از همة زحمات و عمليات پنج ساله من در ايران بيشتر مؤثر افتاد و بي‌اندازه طرف توجه امپراطور شدم و از اين به بعد تدريجا بيشتر به حضور می‌رسيدم و امپراطور به حقايق امور عملیات من شخصا رسيدگي فرموده و خدمات ذي قيمت مرا در ايران خيلي مورد توجه قرارداد.

در جلسات بعد به حضور همايوني رسيدم .

اعزام جاسوس به عتبات و آشنایی با علی محمد باب

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۰۵-۶:۲۴:۱۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21610
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1959

پيشنهاد نمودم كه عتبات مركز سياست ايران و هند است، اجازة فرمائيد به آنجارفته هم درس اجتهاد كه عبارت از فقه و اصول عالي و اخبار است در آنجا تكميل كنم و نيز بقية عملياتي كه در ايران انجام داده‌ام تعقيب نمايم و نتايج مطلوبه و بيشتري براي دولت امپراطوري بگيرم و اوضاع سياسي آنجا كه مهمتر از ايران است (چون هر امري كه آنجا صادر شود شاه و ملت آنرا واجب الاطاعه مي‌دانند ) اداره نمايم.

خلاصه حسب الا مر با حقوق مكفي اواخر سپتامبر از روسيه به طرف عتبات حركت نموده و به لباس آقا شيخ عيسي لنكراني وارد كربلا شدم.

پس از چند روز مطالعه يك منزل مطابق ميلم گرفتم و پس از كوشش بسيار سر درس حجه الاسلام آقا سيد كاظم رشتي حاضر شده و با بعضي از طلاب گرم گرفتم و با كمال دقت مشغول درس شدم (آقا سيد كاظم رشتي يكي از علماء و مدرسين نمره اول مذهب شيعه است).[1]

من در سر درس‌ها اغلب حاضر و طرف توجه آن مدرس محترم واقع می‌شدم و معهذا او مرا به چشم خودي نمي نگريست، مثل آن كه در قلب او آگاهي از جنس و نيت من منقش باشد و اطمينان كامل به من نداشت و مسا ئل مطروحه را كه در جواب می‌فرمود با يك حال ترديدي به من نگاه می‌كرد و شايد هم می‌فهميد كه من به دورغ مباحثه و مطالعه می‌كنم. ولي من از رو نمي‌رفتم و با كمال پر روئي طرح بعضي مسا ئل ديگر می‌كردم.

در نزديك منزل من يك نفر طلبه منزل داشت و نامش سيد علي محمد و از اهل شيراز بود. نسبتا از ساير طلبه‌ها كه همدرس بوديم متمول‌تر و پدرش در شهر شيراز از كسبه بود و ماهيانة خوبي براي او مي‌فرستاد .

ريش تنگ طلائي و خوش چشم و ابرو و دماغي كشيده داشت و ميانه بالا و لاغر اندام بود و بسيار خون گرم و به قليان هم علا قه مفرط داشت.

با من خيلي گرم گرفته بود من تصور می‌كردم بر حسب اشارة آقاي رشتي شايد اين آمد و شد را زياد می‌كند كه از من چيزي بفهمد.

ولي طولي نكشيد كه فهميدم به واسطة فهم و ادارك من؛ به من متوجه شده است. من هم با كمال خصوصيت با او گرم گرفتم و به علاوه با يك دسته از طلاب كه شيخي بودند، انيس و دمخور شده بودم (چون اين دسته يك اختلاف جديدي در بين شيعه ايجاد كرده بود) و به اصطلاح متوجه ركن رابع و به قول سيد علي محمد جزو دستة كاسة از آش گرمتر شدم.

يعني اين دسته به قدري در حق ائمه غلو می‌كنند كه ائمه را بالاتر از پيغمبران می‌دانند.

سيد علي محمد بسيار مزاحگو بود. می‌گفت حضرت اميرالمؤمنين می‌گويد: من يكي از بندگان حضرت محمد (ص) هستم، ولي اين دسته می‌گويند آقا علي شكسته نفسي می‌كند.

من كاملا به واسطة مرحوم حكيم احمد گيلاني كه از همة علما و حكما فاضلتر بود پي به حقيقت اسلام برده بودم و هيچ احتياجي به توضيحات ديگران نداشتم.

ولي با يك حال عصبي به سيد گفتم من حق را به طرف اينها می‌دهم. اينها رفقاي من هستند.

فردا ديدم همة آنها كه مذهب شيخي دارند با من گرم گرفتند و بيشتر با من محبت می‌كردند.

ولي سيد علي محمد دست از دوستي من نمي‌كشید و بيشتر مرا مهمان می‌كرد و قليان محبت را با هم می‌كشيديم.

 

[1]- سید کاظم رشتی از علماء شیخیه است نه مراجع شیعه. شیخیه اعتقادات باطلی دارند که اعتقاد به رکن رابع یکی از آنهاست.

ویژگی‌های علی محمد باب از زبان جاسوس

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۱۷-۶:۷:۵۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21611
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1865

اين سيد عارف مسلك، بي اندازه تند هوش و با ذكاوت و خيلي ابن الوقت و مرد متلون الاعتقادي بود و نيز به طلسم و ادعيه و رياضت و جفر و غيره عقيده داشت.

چون ديد من در علم حساب و جبر و مقا بله و هندسه مها رت دارم، براي رسيدن به مقصودش شروع به خواندن حساب در نزد من نمود.

با اين همه هوش با هزاران زحمت چهار عمل اصلي را در نزد من خواند و بالاخره گفت من كلة رياضي و حسابي درستي ندارم.

شب‌هاي جمعه در سر قليان سواي تنباكو چيزي مثل موم خورد می‌كرد و به تنباكو می‌زد و سر قليان می‌گذاشت و شروع به كشيدن می‌كرد. به من هم تعارف نمي‌كرد. به او گفتم چرا قليان را به من نمي‌دهي بكشم؟ گفت تو هنوز قابل اسرار نشدي كه از اين قليان بكشي. اصرار كردم تا به من داد كشيدم. تمام دهان و امعا ء مرا خشك نمود، تشنگي شديدي به من دست داد و خندة فراوان كردم. كمي شربت آبليمو و مقدار زيادي دوغ به من داد تا نزديكي صبح می‌خنديدم.

باري روزي از او پرسيدم اين چه چيزي بود گفت به عقيده عرفا اسرار و بقول عامه چرس و از برگ شاهدانه می‌گيرند. دانستم حشيش (بنگ) است و فقط براي پرخوري و خنده خوب است.

ولي سيد می‌گفت مطالب رمز به من مكشوف می‌شود، خصوصا در هنگام مطالعه به قدري دقيق می‌شوم كه حد ندارد. گفتم پس چرا هنگام حساب خواندن نمي‌كشي می‌خواستي بكشي كه زودتر فهم مطالب كني. گفت حوصلة حساب ندارم.

به واسطة چرس اصلا ميل درس و مطالعه از او فراري شده بود و دل به درس خواندن نمي‌داد.

جاسوس روس در یک قدمی هدف

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۱۷-۶:۷:۵۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21612
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2041

روزي در سر درس آقا سيد كاظم يك نفر طلبة تبريزي از آقا سؤال كرد آقا حضرت صاحب الامر كجا تشريف دارند؟ آقا فرمود: من چه می‌دانم شايد در همين جا تشريف داشته باشند ولي من او را نمي‌شناسم .

من مثل برق يك خيالي به سرم آمدكه سيد علي محمد اين اواخر به واسطة كشيدن قليان چرس و رياضتهاي بيهوده با نخوت و جاه طلب شده بود و روزي كه آقا سيد كاظم اين مطلب را فرمود سيد حضور داشت.

پس از اين مجلس من بينهايت به سيد احترام می‌كردم و براي هميشه بين خود و او در راه رفتن حريم قرار می‌دادم و حضرت آقا به او می‌گفتم.

يك شبي كه قليان چرس را زده بود، من بدون آنكه قليان كشيده باشم به يك حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع كرده گفتم حضرت صاحب الامر! به من تفضل و ترحمي فرمائيد بر من پوشيده نيست توئي تو.

سيد يك پوزخندي زده و خودش را از تنك و تا ننداخت، ولي بيشتر متوجه رياضت بود.

من مصمم شدم يك دكان جديدي در مقابل دكان شيخي باز كنم و اقلا اختلاف سوم را من در مذهب شيعه ايجاد كنم.

گاهي بعضي مسائل آسان از سيد می‌پرسيدم او هم جواب‌هايي مطابق ذوق خودش كه اغلب بي سر و ته بود، از روي بخار حشيش می‌داد.  من هم فوري تعظيمي كرده و می‌گفتم تو باب علمي يا صاحب الزماني پردة پوشي بس است خود را از من مپوش .

يك روز كه سيد از حمام آمده بود، باز من سخن را باز كردم او گفت آقا شيخ عيسي اين صحبت‌ها را كنار بگذار، صاحب الزمان از صلب امام حسن عسگري (علیه السلام) و بطن نرجس خاتون است صاحب يد و بيضاست، صاحب معجزه است. مرا دست انداختي، من پسر سيد رضاي شيرازي و مادرم رقيه معروف به خانم كوچك و از اهل کازرون است.

گفتم آقاي من مولاي من تو خود مي‌داني كه بشر هرگز هزار سال عمر نمي‌كند و اين موهبت نوعي است . تو سيدي و از صلب حضرت اميري، آن چه بر من محقق شده تو باب علمي و صاحب الزماني من دست از دامن تو بر نمي دارم.

سيد با حال قهر از من جدا شد، ولي من مجددا به منزل او رفتم و طرح بعضي از مطالب از جمله تقاضاي تفسير سوره عمه را كردم، بدون اينكه به او احترام فوق العاده‌اي بگذارم سيد هم قبول اين خدمت كرد.

قليان چرس را كشيده شروع به نوشتن نمود (وقتي كه سيد چرس می‌كشيد به قدري چيز می‌نوشت كه يكي از تند نويسهاي نمرة اول سر درس آقاسيد كاظم بود). ولي اغلب مطالب او را من اصلاح می‌كردم و به او می‌دادم كه بلكه او تحريك و معتقد شود باب علم است.

آري سيد بهترين آلت براي اين عمل بود.

خواهي نخواهي من سيد را با اينكه متلون و سست عنصر بود در راه انداختم و چرس و رياضت كشيدن او هم به من كمك مي‌كرد.

تفسير سورة عمه را به من نمود از او گرفتم خيلي جرح و تعديل كردم، آخر هم مفهوم و معني درستي نداشت.

ولي از او خواهش نمودم كه خط مبارك نزد من بماند و سواد او را كه خود درست كرده بودم به او دادم. ولي به واسطه استعمال دخان و چرس (حشیش) حوصله آن را نداشت كه آن را دوباره بخواند

جاسوس روس نقاب از چهره برمی‌دارد

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۱۷-۶:۸:۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21613
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2002

هميشه ترديد داشت و مي‌ترسيد دعوي صاحب الامري بكند.

به من می‌گفت كه اسم من مهدي نيست.

گفتم من نام تو را مهدي می‌گذارم.

تو به طرف تهران حركت كن، اينهائي كه ادعا كرده‌اند از تو مهم‌تر نبودند. مردم مشرق زمين جن دارند، تو نگيري ديگري می‌گيرد. من به شما قول می‌دهم كه چنان به تو كمك كنم كه همة ايران به تو بگروند. تو فقط حال ترديد و ترس را از خود دور كن و متلون مباش. هر رطب و يابسي بگوئي مردم زير بار تو می‌روند، حتي اگر خواهر را به برادر حلال كني.

سيد درست گوش مي‌داد و بي‌نهايت طالب شده بود كه ادعائي بكند، ولي جرأت نمي‌كرد.

من براي اينكه به او جرأت بدهم به بغداد رفته چند بطر شراب خوب شيراز را يافتم و چند شبي به او خوراندم. كم‌كم با هم محرم شديم به او حقايق را حالي كردم گفتم عزيزم تمام اين صحبتها در روي زمين براي رسيدن به مال و تجمل است ما تركيب از عناصر معين شده‌ايم و اين اظهارات از بخار و تركيب آن چند عنصر به وجود می‌آيد تو الحمدالله اهل حالی و ملاحظه می‌كني اگر بر اين عنصر، قدري چرس اضافه كني امورات دقيق و موهومات به نظر می‌آيد و كمي كه از آب انگور نوشيدي به نشاط می‌آئي و آن سرود دشتي را غنا می‌خواهي، همين كه زيادتر به چرس افزودي، فكور و اوهام پرست می‌شوي .

سيد در جواب گفت شيخ عيسي اين طور نيست. اگر اين آثار حادثه از تركيب و عناصر بدني انسان است چون مدعي هستيم كه اين آثار آثار مادي است، بايد مثل ماده محدود باشد و حال آنكه آرزو و اعمال بشر، حد و حصر ندارد. وانگهي كسي كه اين شموس لايتناهي و اين انتظامات كه در عالم شموس و كرات و…  ايجاد نموده كه سالهاي دراز در گردش و حركت است و تمام دانشمندان از محاسبة آن عاجزند و آن قادر متعال كه مثل من و تو مدارك ايجاد نموده، از همه مدركتر و قادرتر است، چگونه نمي‌تواند يك نفر برگزيدة خود را هزار سال عمر بدهد؟! البته اوست كه می‌تواند حضرت خضر و صاحب الزمان و امثال آنها را سالهاي دراز عمر ببخشد.

گفتم حضرت باب عالم، حقيقت بر من معلوم شد و از اين بيانات شما يقين من افزوده شد و فهميدم كه تو صاحب الامري و اگر خود او نباشي می‌شوي.

سيد گفت نه و الله من به تو چندين مرتبه گفته‌ام پسر يك سيد بزاز شيرازي هستم و از ابتداي طفوليت هر چه را به من گذشت همه را به خاطر دارم. وانگهي من يك بيچاره‌اي بيشتر نيستم و دلخوشي من رياضت كشيدنم و سرم به گريبان خودم است. دست از اين حرف ها بردار. چرا مرا دست انداخته‌اي.

از او انكار و از من اصرار. باري به هر وسيله‌اي بود رگ جاه‌طلبي او را پيدا كردم و او را به حدي تحريك كردم كه كم كم دعوي اين كار بر او آسان آمد.

من فكر می‌كردم چگونه است كه اين يك عدة قليل شيعه، به تمام طوايف سني و بر يك دولتي مثل عثماني غلبه كرده‌اند؟ و چگونه همين جماعت با يك عدة قليل جنگهائي با روسيه نموده و يك لشكر انبوه را از ميان بر داشته‌اند؟

آن وقت دانستم كه به واسطة اتحاد مذهبي و عقيده و ايمان راسخي است كه به دين اسلام دارا بوده و هيچ اختلاف مذهبي نداشته‌اند. گر چه از صفويه هم نادر به خيال اتحاد آنان افتاده، ولي پس از او هم كارشكني بعضي از جهال و سياست‌هاي خارجي باعث شد كه مسلمانها در هر قسمت، شعبه و طريقه‌اي به نام صوفي، شيخی و شش امامي ايجاد كردند و  شيعه همچون سني‌ها به شعبات مختلفه در آمده است.

توطئه جاسوس و سرسپردگی علی محمد باب

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۲۹-۵:۳۲:۴۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21614
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2026

من هم در صدد دين تازة ديگري افتادم كه اين دين وطن نداشته باشد.

زيرا فتوحات ايران به واسطه وطن دوستي و اتحاد مذهبي است و نيز مردم عوام چه می‌فهميدند كه حق و باطل چيست؟

فلان مرشد خرسوار هزاران عوام را دور خود جمع كرده و در ايران رياست می‌كند.

يك مرشد خاكسار بدون علم و سواد كه عمه جزو را هم نخوانده، هزاران قلندر را مهار كرده آنها را به گشت و گدائي وادار و از صبح تا شام پرسه می‌زنند و نتيجة خود را به او می‌دهند.

يا فلان ملاي نادان جمعي را فريب می‌دهد گاهي نوحه، گاهي روضه و گاهي مصيبت می‌خواند و از مردم بيچاره پول می‌گيرد و همه را دعوت به پرستش خود می‌كند.

يا فلان سيد لندهور مردم را می‌زند و با گردن كلفتي خمس مال مردم را می‌طلبد و می‌گويد از پنج انگشت تو يكي مال من است.

آن آخوند، آن روضه خوان در بالاي منبر می‌گويد اگر دروغي گريه به حضرت سيد الشهدا(ع) كني گناهان تورا خدا می‌بخشد .

آخوند هر چه را بخواهد حلال و هر چه را بخواهد حرام می‌كند و برخلاف دين اسلام گناه كبيره را هم می‌بخشد و می‌خواهد از كشيش‌هاي مسيحي عقب نباشد.[1]

پس من به طريق اولي می‌توانم يك مذهب جديدي به نفع دولت متبوع خود بسازم.

اگر بازارش رواج پيدا نكند، اقلا می‌توانيم يك دستة ديگري به خاكسارها و دراويش و سايرين اضافه نمايم.

لذا مصمم شدم كه اين آقا را خواهي نخواهي مشغول اين عمل و مبشر باب علم و يا صاحب الزمان كنم، باري ايجاد يك دين كه در تحت اختيار من باشد بنمايم.

اين چند سال كه در عتبات بودم تابستانها طاقت نداشتم كه در نجف يا كربلا بمانم. چند ماهي را به شامات می‌رفتم و اغلب نقاط خاك عثماني را گردش كرده و براي او هم فكر خوبي كرده بودم. كردها همه ايراني هستند. در آنجا به واسطة اختلاف نژاد بايد اتحاد مسلمين را بر هم زد ولي نفوذ رقيب ما در نگاهداري خلافت و بر هم نريختن دولت عثماني بود به علاوه ما تازه وارد اين قسم سياست شده‌ايم و براي ما كه تازه كار هستيم اين اعمال مشكل است.

پس بايد كاملا متوجه باشيم كه اين شالوده‌ای كه ريخته‌ايم انجام گيرد پس اين حقيقت را با سيد در ميان گذاشتم به سيد گفتم از من پول دادن و از تو دعوي مبشري و بابيت و صاحب الزماني كردن.

باري با اينكه در ابتدا ء اكراه داشت، ولي به قدري به او خواندم و او را تطميع كردم كه كاملا حاضر شد.

به او گفتم تو نمي‌داني يك قشون منظمي پشت سر اين گفتار هست.

خواهي نخواهي او را راضي كردم و به طرف بصره و از آنجا به طرف بوشهر رفت.

 

[1]- مصداق واقعی این گونه آخوندها همان‌هایی هستند که توسط جاسوس روس و امثال آن ساخته و پرداخته می‌شوند.

شایعه ظهور امام زمان توسط جاسوس در نجف

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۲۹-۵:۳۲:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21615
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2076

در ماه مه 1844در بوشهر چنانچه به من نوشته بود مشغول رياضت شده و مرا دعوت نموده بود و من هم دعوت او را اجابت نموده بودم.

و او خود را نايب عصر و باب علم می‌خواند، من در جواب او را امام عصر می‌خواندم و اول كسي كه به او ايمان آورد شيخ عيسي لنكراني بود كه رفيق حجره و گرمابه و قليان محبت و آب انگور او بود.

همين كه او رفت من در عتبات شهرت دادم كه حضرت امام عصر ظهور نموده و همين سيد شيرازي امام عصر بود و تا به حال ناشناس در سر درس آقاي رشتي حاضر می‌شده و مردم او را نمي‌شناخته‌اند.

بعضي‌ها باور كرده بعضي ديگر كه سيد را خوب می‌شناختند و از كشيدن چرس و آشاميدن آب انگور او اگاهي داشتند مرا مضحكه می‌كردند.

چند طلبه كه مدعي بودن اهل شام هستند و كم‌كم معلوم شد كه از ملت رقيب ما هستند، هميشه متوجه عمليات من بودند. آنها فهميدند كه اين دسيسه كار من است و حدس زدند كه من از كاركنان امپراطوري هستم. لذا در صدد در آمدند كه نوشته هاي مرا به دست بياورند.

من ماهي يك مرتبه مراسلات محرمانة خود را به خط روسي می‌نوشتم و در پاكت می‌گذاشتم و در روي آن می‌نوشتم به دست خداوندگاري جناب آقاي شريعتمدار آقاي شيخ موسي لنكراني برسد و آن را به توسط يكي از تجار ارمني كه در بغداد بود، می‌فرستادم. ولي يك راپورت مفصلي كه به توسط آقا محمد آذربايجاني فرستاده بودم گير افتاد.

چون نامة من گير افتاده بود، راه علاج را در آن دانستم كه مثل سيد علي محمد شبانه به طرف ايران فرار و از آنجا از راه تبريز به روسيه بروم .

بازگشت دوباره جاسوس به ایران با سمت سفارت روس

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۲/۰۶-۵:۴۶:۱۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21616
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2002

كسان من گراف سيمينويچ را از سفارت ايران معزول كردند و گراف مدرن را فرستاده بودند.

من به وزارت امور خارجه رفتم و تفصيل عمليات خود را به عرض رساندم و گفتم حاليه مرا مأمور ايران نمائيد.

و چون در خدمت امپراطور مرد خدمتگذاري جلوه كرده بودم، با اينكه دعوي سفير نداشتم و مثل اول قانع به نيابت دومي يا مترجمي سفارت بودم و براي خود چنين شغلي را كافي می‌دانستم، ولي حسب الامر امپراطور، گراف مدرن را احضار و مرا بجاي او منصوب نمودند.

دراواخر ماه مه 1845 وارد تهران شدم.

امسال در اين شهر و اغلب نقاط ايران وبا بود. الله وردي بيك گرجي كه يكي از محارم بود و سمت مهرداري محمد شاه را داشت وبا گرفته بود و درگذشت و هم چنين حاجي ميرزا موسي خان برادرزاده قائم مقام كه متولي باشي مشهد بود و چندين نفر از دوستان و رفقاي قديم من به مرض وبا درگذشته بودند.

پس از چند روز كه وارد تهران شدم، مشغول مقدمات كار شده بر حسب تقاضاي شاه درلواسان به حضور همايوني مشرف شدم و چندي در لواسان بسر برده و پس از آنكه تخفيف در مرض پيدا شد، اوايل اكتبر به تهران آمدم.

ميزا حسينعلي و ميرزا يحيي و ميرزا رضا قلي و چند نفر از رفقاي آنها مجددا با من آمد و شد مي‌كردند، ولي از در محرمانة سفارت كه نزديك كوچة مرده‌شوي‌خانه.

كربلائي غلام، خواهرزاده مرحوم شيخ محمد پدر تعميدي من در اسلام. تمام علاقة و دارائي او را به ديگران فروخته بود.

من از روسيه يك نفر به بنا خواستم و عمارت جديدي بنا نموده و رونق خوبي به سفارت‌خانه دادم.

چندين مرتبه به فكر افتادم در محرم يك روضه خواني مفصلي راه بياندازم، ولي وحشت از دربار روسيه و از وزارت امورخارجه كردم.

ولي به دست ميرزا حسينعلي در تكيه نوروزخان ده روز تعزيه خواني مفصلي كردم.

و اما از سيد علي محمد گفته شود.

چند ماهي در بوشهر رياضت می‌كشيد، ولي جرأت اظهار نكرده و همه را به عبادت مشغول و پس از دو ماه به طرف شيراز حركت می‌نمايد.

آغاز ادعای بابیت علی محمد در شیراز

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۲/۰۶-۵:۴۶:۱۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21617
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2059

در راه جسته جسته عنوان مبشري را پيش كشيده، نيابت امام عصر را اظهار مي‌نمايد تا به شيراز می‌رود و از آنجا كم‌كم از اين قبيل زمزمه‌ها می‌كند و بعضي مردم عوام را دور خود جمع می‌نمايد.

تا مطلب به گوش علماء می‌رسد، از سيد استفسار می‌نمايد، منكر می‌شود.

ولي بعدا علماء چند نفر اشخاص مطلع را پيش سيد محرمانه فرستاده و به او اظهار ارادت می‌نمايند، سيد فريفته آنها شده و مطالب را با آنها در ميان می‌گذارد. آنها مطالب را به علماي شيراز گفته و غوغا بلند و اول كسي كه بر ضد او برخواسته كسانش بوده‌اند كه او را از خانه بيرون كرده.

حسين خان صاحب اختيار او را گرفته و در حضور علماء از او استنطاق می‌نمايد، او حرف‌هاي بي سر و ته می‌زند، اهل مجلس و كسانش او را سفيه می‌خوانند.

معهذا صاحب اختيار سيد بي‌چاره جوان را چند نوبت چوب زده و چندين ماه حبس و از شيراز بيرونش می‌نمايد.

بي چاره عاق پدر و مادر، با دست تهي از آنجا به اصفهان وارد می‌شود و لابد هزار مرتبه در دلش مرا لعنت كرده و نادم و پشيمان بود.

او آرزوي پيش نمازي در شيراز داشت من می‌خواستم او را امام زمان و باب علم يا اقلا نايب امام عصر كنم.

همين كه به من اطلاع رسيد وارد اصفهان شده، يك نامة دوستانه به معتمدالدوله حكمران اصفهان نوشتم و سفارش سيد را نمودم كه از دوستان من وداراي كرامت است. از او نگهداري شود. الحق معتمد الدوله چندي از او خوب نگهداري كرد، ولي از بدبختي سيد معتمدالدوله مرحوم شد.

سيد بي‌چاره را گرفتند و به تهران روانه نمودند.

من هم به وسيله ميرزا حسين علي و ميرزا يحيي و چند نفر ديگر در تهران هو و جنجال راه انداختم كه صاحب الامر را گرفته‌اند. لذا دولت او را از كناره گرد روانه رباط كريم نموده و از آنجا به طرف قزوين و يكسره به تبريز و از آنجا به ماكو بردند.

ولي دوستان من آن چه ممكن بود تلاش كردند و جنجال راه انداخته كه حتي بعضي از علماي مازندران و بعضي مردم كاشان و تبريز و فارس و نقاط ديگر كه كاملا زود باور و عوام بودند، به جنب و جوش افتادند.

من بيش از آن چه می‌كردم، نمي‌توانستم بكنم. وانگهي من وزير مختار بودم و وزير مختار انگليس كاملا متوجه عمليات من بود و مقتضي نبود بيش از آن چه می‌كردم بكنم. به علاوه اگر سيد را در تهران نگاه می‌داشتند و سؤالاتي از او می‌شد، يقين داشتم سيد آشكارا مطالب را می‌گفت و مرا رسوا می‌نمود.

توطئه سفیر روس با اعدام علی محمد باب

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۲/۲۲-۸:۵۵:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21618
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2016

به فكر افتادم كه سيد را در خارج از تهران تلف نموده و پس از آن جنجال بر پا نمايم.

لذا به خدمت شاه رسيده و گفتم آيا سيدي كه در تبريز است و ادعاي صاحب الزماني می‌كند راست می‌گويد؟ شاه گفت: به وليعهد نوشتم كه با حضور علماء تحقيقاتي از او بنمايند. من مترصد بودم تا خبر رسيد كه او را وليعهد احضار و در جواب علما عاجز و در مانده شده و در همان مجلس توبه می‌نمايد (عين توبه نامه در آخر كتاب است).

من ديدم حقيقتا زحمات چندين ساله‌ام از بين رفته، پس به شاه گفتم اشخاص مزور و دروغگو را بايد به سزاي خود رسانيد.

در اين بين محمد شاه جهان را بدرود گفت. ولي ناصرالدين ميرزا امر نمود تا سيد را به دار كشيدند.

خوشمزه آنكه به طناب دار چون گلوله تفنگ می‌خورد پاره شده و سيد به زمين می‌افتد و به مجرد افتادن سيد به مستراح فرار می‌كند و از ترس توبه و انابه می‌نمايد و لابد لعنت به شيخ عيسي لنكراني می‌كند كه اين فكر را به مغز او انداخته، ولي به استغاثه او گوش نداده و مجددا او را به دار آويخته و تير باران می‌نمايند .

پس از كشته شدن سيد، خبر آن در تهران به من رسيد و ميرزا حسينعلي و چند نفر ديگر كه سيد را نديده بودند، گفتم جنجال بر پا نمايند و چند نفر ديگر هم تعصب ديني پيدا كرده تير به طرف ناصرالدين شاه انداختند. بدين جهت يك عده زيادي از مردم را گرفتند.

ميرزا حسينعلي و بعضي ديگر از محارم مرا هم گرفتند. من از آنها حمايت كرده با هزاران زحمت همة كاركنان سفارت، حتي خود من شهادت داديم كه اينها بابي نيستند. لذا آنها را از مرگ نجات داده به بغداد روان شان كرديم.

تولد بهائیت، دومین فرزند نامشروع سفیر روس

  • نویسنده:عبدالحسین
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۲/۲۲-۸:۵۵:۴۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21619
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1975

من به ميرزا حسين علي گفتم كه تو ميرزا يحيي را در پس پرده بگذار و او را «من يظهره الله» بخوان و نگذار با كسي طرف مكالمه شود و خودت متولي او بشو و مبلغ زيادي به آنها پول دادم كه شايد بتوانم كاري صورت بدهم.

ولي ميرزا حسينعلي هم پيرمرد و هم علم و اطلاع نداشت. لذا چند نفر آدم با سواد همراه او نمودم.

ولي آنها نمي‌توانستند اين كار را انجام دهند و من هم به شخصه كه نمي‌توانستم وارد اين امر شوم.

ولي چه بايد كرد، كاري را كه با آن همه زحمت به جريان انداخته، نمي توانستم دست بردارم. وانگهي مبلغ زيادي از براي اينكار خرج كرده بودم، ولي البته به طور ماهيانه. چون می‌ترسيدم اگر يك مرتبه بدهم ميرزا حسينعلي پولها را برداشته فرار کند.

زن و بچه و كس و كار او را هم روانة بغداد كردم كه دلباز پسي نداشته باشد و در آنجه تشكيلاتي [ترتیب] دادند.

كاتب وحي درست كردند من هم چند نفر منشي و كتب چندي كه از سيد مانده بود، جرح و تعديل نموده براي انها فرستادم كه نسخ زيادي از آنها استنساخ نمايند. بعضي از الواح را از براي آنهائي كه سيد را نديده و گول خورده بودند هر ماه تهيه كرده و می‌فرستادند.

يك قسمت كار سفارتخانه منحصر به تهية الواح و انتظام كار بابي‌ها بود.

مردمان فهيم از اين حرفها می‌خنديدند. ناچار يك مشت مردم عوام را جمع و جور كرديم و ديگر جرأت آنكه به مطلعين ابرازي شود، نبود و به فرض قبول رشوة زيادي می‌خواستند و براي من امكان نداشت. زيرا ممكن بود وجوه را گرفته و از ما پشتيباني نكنند و با وجود سفارت انگليس كه رقيب ما بود براي ما اشكال داشت.

روي اين نظر مردم عوام را به دست می‌آوريم و با پول كمي آنها را قانع می‌كرديم.

هر كسي كه متواري بود و روي رفتن وطن را نداشت با مبلغ جزئي به اسم زيارت كربلا پيش ميرزا حسين علي می‌فرستادم تا جمعيت زيادي دور او جمع شده و همه ماهه براي او و مردمش دو سه هزار تومان پول می‌فرستادم.

و در اين بين دولت عثماني آنها را به استامبول و از آنجا به اردنه فرستاد.

دولت روسيه هم به تقويت آنها پرداخت و خا نه و مكان براي آنها ساخت.

قسمت عمده لوايح آنها به وسيله وزارت خارجه ما براي آنها تهيه می‌شد.[1] و ما آن لوايح را با يك آب و تابي به ولايات می‌فرستاديم.

بعضي جوانهاي پدر مردة عوام را مي‌گفتيم پدر تو بابي بود تو چرا از پدر پيروي نمي‌كني، و به همين حرفها او را وادار می‌كرديم، هر كس كه قبول نمي‌كرد و تصديق نمي‌نمود، اين دسته حاضر بودند او را بي دين و لاابالي و يا حتي از خود بخوانند تا آن كه او هم مجبور شود جزو اين دسته در آيد.

در اين ضمن ميرزا حسينعلي با برادر سر رياست به هم زد و ميرزا يحيي زير بار برادر خود نرفت.

معلوم شد تحريك رقباي ما سبب اختلاف آنها شده است.

ميرزا يحيي از برادر جدا شده به طرف جزيرة قبرس رفت و در آنجا متأهل شده و خود را صبح ازل ناميد.

رقيب ما كه پي به عدم لياقت او نبرده بود، وجوه گزاف به او می‌رسانيد او تمام را خرج لهو و لعب خود می‌كرد.

از طرفي هم ميرزا حسينعلي با تابعانش به تحريك مملكت ايران به عكار روانه شدند.

ما در صدد بر آمديم عباس پسر حسينعلي را بگذاريم درس بخواند. عباس با ذكاوت‌تر از پدرش بود و خوب هم درس می‌خواند و بي‌نهايت ساعي در درس خواندن بود و مطالعة زياد می‌كرد.

رقباي ما ساعي بودند الواح ضد و نقيضي كه نويسندگان ما صادر می‌كردند افشاء كنند به واسطه شهرت‌هائي كه به اسم ميرزا يحيي داده بودند، لابد شديم اسم بابي را تبديل به بهائي كنيم.

چون جسته جسته عقايد را می‌گفت و بعضي از طرفداران رقيب ما گفته‌هاي او را انتشار می‌دادند و نزديك بود كارها و زحمات چندين ساله را كه با پولهاي زيادي به اين پايه رسيده بود از ميان بردارند.

به محض آن كه بين ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي به هم خورده بود، ميرزا حسينعلي «من يظهره الله» شد و ميرزا يحيي را پيروان معزول كردند.

ولي از بي سوادي من يظهره الله چه بگويم! الواحي كه ما تهيه می‌كرديم نمي‌توانست درست بخواند و به واسطة اظهار لحيه چند كلمه از نخود خود داخل آش ما می‌كرد و الواح ما كه سرو ته درستي نداشت به واسطة دخالت او بي مزه تر می‌شد.

معهذا عوام می‌فهميدند كه چه نوشته و حق و باطل چيست؟!!!

هر كس در تهران بهائي می‌شد به او همراهي و مساعدت می‌كرديم.

بهترين مبلغ ما آخوندها بودند و كمك عمده را آنها به ما می‌كردند. زيرا با هر كس مخالفتي داشتند، او را بابي يا بهائي قلمداد می‌نمودند. آن وقت ما آنها را جلب و مساعدت می‌كرديم و البته آنها پناهي جز ما نداشتند.

از اينها گذشته هر كس را طالب بوديم، به وسايل محرمانه آخوندها را با او طرف مي‌كرديم تا او را بابي وكافر قلمداد كنند. آن وقت فورا يكي را پيش او فرستاده، از دسته خودمانش مي‌كرديم. به قسمي اين جريان سهل بود كه حد نداشت.

و اغلب مردم از ترس جور و ظلم آخوندها بهائي می‌شدند و اگر دوباره می‌خواستند اظهار كنند كه ما به دروغ جزو اين دسته شديم و بهائي نيستيم، آخوندها و ديگران كه همساية آن مرد بودند از او قبول نمي كردند.

هر مجتهدي را می‌توانستیم به نام خود در انظار دولت و عوام متهم كنيم.[2]

تا اينجا كار من به خاتمه رسيد و گذارشات خود را به وزارت متبوعه دادم و اختلاف جديد را دين اسلام درست نمودم تا خود با دكان جديد خود چه کنند.

 

[1]- پس معلوم شد در لوحي كه تقدير از امپراطور روس نموده روي چه نظر بوده است. م

[2]- پیش از این دیدیم که جاسوس روس در تهران، از طریق دراویش خانقاه احمد گیلانی به روحانیت نفوذ کرده است.

همچنین نفوذ جاسوس در نجف نیز از طریق حلقه درسی سید کاظم رشتی از علماء شیخیه بوده است.

از این رو می‌توان نتیجه گرفت که اولا دراویش و شیخیه بستر مناسب برای نفوذ و یارگیری دشمن را فراهم ساخته است.

و ثانیا آخوندهایی که سفیر روس به آنها اشاره می‌کند، دنیاپرستانی از بستر دراویش و شیخه و مانند آن بودند که به شکلی ساخته و پرداخته خود دشمن بودند و یا ساده لوحانی بودند که نفهمیده بازیچه قرار می‌گرفتند. اما روحانیونی واقعی و زیرک، با درایت کامل با این گونه قضایا برخورد می‌کردندِ. چه بسا بیان این گونه مطالب نیز از سر دشمنی با علماء واقعی سرچشمه گرفته است.

احمد بصری، امام سیزدهم و معصوم پانزدهم!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۱۰-۵:۲۹:۵۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۷/۰۳-۱۶:۳۷:۱۷
    • کد مطلب:20428
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 57962

یکی از مدعیان دروغین مهدویت که در دوران معاصر شاهد آن هستیم «احمد بصری» معروف به احمد الحسن است.[1]

برگ جدیدی که احمد بصری در دفتر مدعیان گشوده است، عنوان «مهدی نخست» از مهدیان دوازده‌گانه است.

وی با جدا ساختن عنوان مهدویت از امامت، مدعی شده است که پس از دوازده امام، دوازده مهدی ظهور خواهند کرد و خود را نخستین مهدی می‌پندارد.

به دلیل دشواری‌های ادعای امامت، احمد بصری عنوان مهدویت را در مقابل امامت برگزیده است.

اما در عمل، احمد بصری تمامی شؤون و مقامات و کمالات امام زمان علیه السلام را برای خود قائل است. از علم الهی گرفته تا عصمت مطلقه و وجوب ایمان و اطاعت، همه و همه در ادعاهای احمد بصری موج می‌زند.

به سخنی دیگر وی به دلیل یاد شده، عنوان مهدویت را از امامت جدا ساخته، تا مفرّی برای برخی از مشکلات پیدا کند، اما در عمل، مقام امام سیزدهم و معصوم پانزدهم  را ادعا کرده است.

نتیجه این ادعای عملی هم یک کلمه است و آن ضرورت ایمان کامل به وی و به تبع آن پیروی و فرمانبرداری سر بسته و در بسته از شخص یاد شده است.

پیش از هر بحثی روشن شدن دو امر ضروری است:

نخستین پرسشی که پیش روی احمد بصری است این است که «از منظر مقامات و کمالات نفسانی و معنوی چه تفاوتی میان وی و امام زمان علیه السلام وجود دارد؟»

و دومین پرسش هم این است که «حجت احمد بصری بر ادعاهایش چیست؟»

پس از پاسخ به دو پرسش یاد شده، روشن می‌شود که ایمان به احمد بصری و اطاعت از او حق است یا باطل.

آن چه تا کنون از احمد بصری منتشر شده است، در عمل اختلاف اساسی میان احمد بصری و امام زمان علیه السلام را نشان نمی‌دهد. ادعاهای وجوب بیعت با او و یاری او و تقلید از او در تمامی اقوال و افعال و… همه و همه شاهد بر این مدعاست.

از این رو بر پرسش دوم متمرکز می‌شویم که حجت احمد بصری است.

حجت الهی دارای دو ویژگی مهم است که بایسته است احمد بصری از عهده آن برآید: یکی «فراگیری کامل» و دیگری «آشکاری بی‌نهایت».

برای این که بدانیم آیا حجت احمد بصری این دو ویژگی را دارا می‌باشد؟! با ما همراه باشید.

 

[1]ـ  [افزودن بیوگرافی مختصر]

آیا حجت احمد بصری فراگیریِ همگانی دارد؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۱۰-۵:۳۱:۵۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۲۴:۳
    • کد مطلب:20429
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2110

حجت الهی امری است که با آن دین خدا شناخته می‌شود و راه خدا از راه شیطان جدا می‌گردد.

دینی که خداوند آورده، اختصاص به گروه و طبقه‌ی خاصی ندارد، بلکه تمامی آحاد بشر را بدون استثنا فرا می‌گیرد. یعنی هر کس که به نخستین پایه‌ای از درک و شعور برسد، مخاطب فرمان الهی است و مکلف به پیمودن راه خداوند است. همگانی بودن دین خداوند به این معنی است.

همگانی بودن دین خداوند، می‌طلبد که حجت الهی بر دین خداوند نیز کاملا فراگیر باشد، یعنی دلیل و برهانی که خداوند برای دینش قرار داده، آن چنان قابل درک و فهم همگان باشد که تمامی مکلفین را، از باتلاق شک و شبهه رها سازد و به راه روشن دین خدا راهنمایی نماید.

بنا بر این حجت الهی اختصاص به دانشمندان ندارد و یا تنها طبقه خاصی از جامعه را به تنهایی فرا نمی‌گیرد. حجت الهی، آن چنان دین خدا را نشان می‌دهد که هر عالم و جاهلی حقانیت دین خدا را بشناسند.

اگر جز این باشد، افرادی که در سطح بالای علمی نیستند، در روز قیامت قابل مؤاخذه نیستند. در حالی است که مسلم است همه کسانی که به تکلیف رسیده‌اند، در دستگاه قیامت حساب‌رسی می‌شوند.

پس نخستین ویژگی حجت الهی، فراگیری آن است، تا آنجا که هیچ فردی باقی نمی‌ماند، مگر این که حجت الهی بر او اقامه می‌گردد.

در قرآن از فراگیری همگانی حجت، با تعبیر الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ (حجت رسا) تعبیر شده است. توجه کنید:

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ… (انعام/149)

بگو كه حجت و برهان رسا از آنِ خداست

حجت بالغه آن چنان رسا است که پیامش را به همگان می‌رساند و تمامی مردم از عالم و جاهل پیام آن را دریافت می‌کنند، تا آنجا که هیچ عذری برای کسی در شناخت حق باقی نمی‌ماند. در روایات نیز بر این ویژگی حجت بالغه تأکید شده است.

امام موسی كاظم علیه السلام این چنین نوشتند:… پس هر یک از آن چه ذکر شد، حجت بالغه‌ای كه خداوند برای پیامبرش در این آیه بیان نموده است كه «بگو: برهانِ رسا ويژه خداست، و اگر [خدا] مى‏خواست قطعاً همه شما را هدايت مى‏كرد.» حجت بالغه به جاهل می‌رسد و جاهل با جهلش آن را تشخیص می‌دهد، همچنان كه عالم با علمش تشخیص می‌دهد (فرقی بین عالم و جاهل در تشخیص حجت خداوند نیست) زیرا خداوند عادل است و ظلم نمی‌كند. به آنچه خلقش می‌دانند بر خلقش احتجاج می‌كند و آنان را به سوی آنچه كه می‌شناسند فرا می‌خواند، نه به آنچه به آن جاهلند و آن را انكار می‌كنند.[1]

امام رضا علیه السلام فرمودند:… خداوند به پیامبرش صلی الله علیه و آله فرمود: پس برای خدا حجت بالغه است و این حجتی است كه هنگامی كه به جاهل برسد، جاهل در همان شرایط جهلش آن را تشخیص می‌دهد، همچنان كه عالم با علمش آن را تشخیص می‌دهد، اساس دنیا و آخرت بر حجت استوار است.[2]

روایت زیر مصداقی از حجت رسا است که فراگیری همگانی حجت را به خوبی نشان می‌دهد:

از امام صادق علیه السلام راجع به این آیه سؤال شد «بگو حجت رسا از آن خداست»، حضرت فرمودند به یقین روز قیامت خداوند از بنده می‌پرسد آیا می‌دانستی؟ پس اگر بگوید آری، می‌گوید چرا به آنچه می‌دانستی عمل نكردی؟ و اگر بگوید نادان بودم، می‌گوید چرا نیاموختی تا (بتوانی) عمل نمایی؟ پس بنده (در پیشگاه خداوند) محکوم می‌گردد. این است حجت بالغه‌ی خداوند.[3]

روایت پیشین نشان می‌دهد که هم عالم و هم جاهل، نزد خداوند مؤاخذه می‌شوند. چرا که حجت بالغه و برهان رسا بر هر دو اقامه شده است.

نتیجه این شد که به صراحت قرآن، حجت خداوند، «رسا» است و به صراحت روایات، یکی از لوازم رسایی حجت این است که «جاهل نیز به خوبی آن را درک می‌کند» و تردیدی برایش باقی نمی‌ماند.

اگر حجتهای احمد بصری، دارای این ویژگی باشد، قابل پذیرش و الا قابل اعتنا نیست.

آیا حجت احمد بصری فراگیری همگانی دارد؟!

در مباحث آینده خواهیم دید که حجتهای احمد بصری این ویژگی حجت الهی داراست یا این که در حجتهای احمد بصری اثری از حجت بالغه نیست.

 

[1]ـ  من كلام موسی بن جعفر علیه السلام مع الرشید… فهی الحجة البالغة التی بینها الله فی قوله لنبیه قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِینَ یبلغ الحجة البالغة الجاهل فیعلمها بجهله كما یعلمه العالم بعلمه لأن الله عدل لا یجور یحتج علی خلقه بما یعلمون و یدعوهم إلی ما یعرفون لا إلی ما یجهلون و ینكرون‏ (بحارالأنوار/ج10/ص244/ب16/ح2)

[2]ـ  عن محمد بن سنان قال كنت عند مولای الرضا علیه السلام… فقال علیه السلام إن الله جل جلاله قال لمحمد صلی الله علیه و آله فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ و هی التی تبلغ الجاهل فیعلمها بجهله كما یعلمها العالم بعلمه و الدنیا و الآخرة قائمتان بالحجة (بحارالأنوار/ج49/ص289/ب20/ح1)

[3]ـ  عَنْ هَارُونَ عَنِ ابْنِ زِیادٍ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یقُولُ لِلْعَبْدِ یوْمَ الْقِیامَةِ عَبْدِی أَ كُنْتَ عَالِماً فَإِنْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ أَ فَلَا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ وَ إِنْ قَالَ كُنْتُ جَاهِلًا قَالَ لَهُ أَ فَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ فَیخْصَمُ فَتِلْكَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ. (بحارالأنوار/ج2/ص29/ب9/ح10 و/ج1/ص177/ب1 /ح58)

آیا حجت احمد بصری در اوج آشکاری است؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۱۰-۵:۳۵:۱۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۲۴:۲۷
    • کد مطلب:20430
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2216

دومین ویژگی حجت الهی، علاوه بر فراگیری همگانی، شدت وضوح و آشکاری آن است، آن چنان که هرگز جای اندک تردیدی باقی نمی‌گذارد.

در ادامه چند نمونه از روایاتی که روشنی آشکارِ حجت الهی را بیان می‌کند، می‌آوریم.

در این روایات شدت وضوح حجت، در آغاز ظهور امام زمان این گونه تشبیه شده است:

«طلوع ماه شب چهارده»

«دمیدن صبحگاهان»

«سرزدن خورشید از افق»

«درخشان‌تر از خورشید در وسط روز»

«شهابی که با شعله تابانش پرده سیاه شب تاریک را می‌درد»

به برخی از این گونه روایات توجه کنید:

مفضل بن عمر گفت در مجلس امام صادق علیه السلام نزد حضرت بودم و غیر من هم همراهم بود. پس حضرت برای ما فرمود بپرهیزید از آشکار کردن، مقصود حضرت این بود که به نام قائم تصریح نشود. و من می‌پنداشتم در این خطاب غیر مرا اراده کرده و روی سخن با دیگری است.

(اما) حضرت برای من فرمود ای اباعبدالله (کنیه مفضل) بپرهیزید از آشکار کردن، سوگند به خدا که مؤکدا حضرت سالیانی از روزگار غایب خواهند بود و نامش خاموش شده (و از زبانها می‌افتد) تا آن جا که گفته می‌شود مرده است، هلاک شده است (معلوم نیست) به کدام وادی رفته است.

و البته البته چشمان مؤمنان بر او اشک خواهد ریخت و البته البته همچنان که کشتی در امواج دریا واژگون می‌گردد شما نیز واژگون می‌گردید تا آن جا که هیچ کس نجات پیدا نمی‌کند جز کسانی که خداوند از آنان پیمانش را گرفته است و ایمان را در قلبش نوشته است و او را به روحی از خودش تأیید فرموده است.

البته البته که دوازده پرچم شبیه حق بلند خواهد شد که شناخته نمی‌شود کدام (یک) از کدام (دسته) است.

مفضل گفت پس من گریستم. حضرت برای من گفت چه چیزی تو را گریان ساخته است؟ گفتم فدای شما گردم چگونه نگریم در حالی که شما می‌فرمایید دوازده پرچم شبیه حق بلند خواهد شد که شناخته نمی‌شود کدام یک از کدام دسته است.

حضرت به دریچه کوچکی در اتاق که نور خورشید از آن به میان مجلس حضرت تابیده بود، نگریست و سپس فرمود آیا این خورشید درخشنده است؟ گفتم آری. فرمود سوگند به خدا که امر ما درخشان‌تر از این خورشید تابیده (در اتاق تاریک) است.[1]

جابر بن یزید گفت که امام باقر علیه السلام فرمود تا هنگامی که آسمانها و زمین آرام است (و امام زمان علیه السلام ظهور نکرده است) شما هم آرام بگیرید یعنی بر کسی خروج نکنید.

پس راستی که در امر شما (یعنی ظهور امام زمان علیه السلام) خفاء و پوشیدگی نیست.

آگاه باشید که حادثه ظهور، نشانی از خداوند عز و جل است نه از مردم.

آگاه باشید که حادثه ظهور، درخشان‌تر از خورشید است (از این رو) بر نیکوکار و بدکار پنهان نمی‌ماند.

آیا صبح را می‌شناسید؟ حادثه ظهور همانند صبح است که در آن پوشیدگی نیست.[2]

ام هانی گفت از امام باقر علیه السلام از گفته خداوند عز و جل پرسیدم که فرموده است «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ‏» حضرت فرمود ای ام هانی مقصود امامی است که خود را در سال دویست و شصت پنهان می‌کند سپس همچون شهابی که در شب تاریک نفوذ می‌کند آشکار می‌شود.[3]

پیامبر خدا صلی الله علی و آله فرمود مهدی از اولاد من است. نامش نام من، کنیه‌اش کنیه من است. از نظر شکل ظاهری و اخلاق، شبیه‌ترین مردم به من است. برای او غیبتی است و حیرتی (برای مردم) تا این که خلق از دین‌شان گمراه می‌شوند.

پس در این هنگام همچون شهاب نفوذ کننده در شب تاریک روی می‌آورد پس زمین را از قسط و عدل پر می‌کند همچنان که از ظلم و جور پر شده است.[4]

امام صادق علیه السلام فرمود آگاه باشید سوگند به خدا البته البته که مهدی شما از شما پنهان می‌شود تا این که جاهل از شما بگوید برای خداوند در آل محمد حاجتی نیست. سپس همچون شهاب نفوذ کننده در تاریکی شب روی می‌آورد پس زمین را از عدل و قسط پر می‌سازد، همچنان که از جور و ظلم پر شده است.[5]

امام باقر علیه السلام درباره معنی شهاب ثاقب فرمود شهابی تابان است که با نور فراوان به آنان اصابت می‌کند.[6]

سلمان فارسی گفت سپس امیرالمؤمنین علیه السلام مهدی قائم علیه السلام را یاد کرد و فرمود سوگند به خدا که البته البته پنهان می‌شود تا این که نادانان می‌گویند برای خداوند در آل محمد هیچ حاجتی باقی نمانده است. سپس همچون ماه کامل در شب چهارده و خورشید در هنگام طلوع سر برآرد. پس چشمانی روشن و چشمانی نابینا می‌گردد.[7]

نتیجه این شد که به صراحت روایات امر امامت، به ویژه امر ظهور امام زمان علیه السلام، آن چنان آشکار است که هرگز تردیدی در آن باقی نمی‌ماند.

آیا حجت احمد بصری، از شدت وضوح همچون خورشید تابان است؟!

در مباحث آینده خواهیم دید که این ویژگی حجت الهی در حجتهای احمد بصری پیدا می‌شود یا این که در حجتهای احمد بصری اثری از ماه تابان و خورشید درخشان نیست.

 

[1]ـ  عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی مَجْلِسِهِ وَ مَعِی غَیرِی فَقَالَ لَنَا إِیاكُمْ وَ التَّنْوِیهَ یعْنِی بِاسْمِ الْقَائِمِ ع وَ كُنْتُ أَرَاهُ یرِیدُ غَیرِی فَقَالَ لِی یا بَا عَبْدِ اللَّهِ إِیاكُمْ وَ التَّنْوِیهَ وَ اللَّهِ لَیغِیبَنَّ سِنِیناً مِنَ الدَّهْرِ وَ لَیخْمُلَنَّ حَتَّى یقَالَ مَاتَ هَلَكَ بِأَی وَادٍ سَلَكَ وَ لَتَفِیضَنَّ عَلَیهِ أَعْینُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَیكْفَأَنَّ كَتَكَفُّؤِ السَّفِینَةِ فِی أَمْوَاجِ الْبَحْرِ حَتَّى لَا ینْجُوَ إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَهُ وَ كَتَبَ الْإِیمَانَ فِی قَلْبِهِ وَ أَیدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَایةً مُشْتَبِهَةً لَا یعْرَفُ أَی مِنْ أَی قَالَ فَبَكَیتُ فَقَالَ لِی مَا یبْكِیكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَیفَ لَا أَبْكِی وَ أَنْتَ تَقُولُ تُرْفَعُ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَایةً مُشْتَبِهَةً لَا یعْرَفُ أَی مِنْ أَی قَالَ فَنَظَرَ إِلَى كَوَّةٍ فِی الْبَیتِ الَّتِی تَطْلُعُ فِیهَا الشَّمْسُ فِی مَجْلِسِهِ فَقَالَ ع أَ هَذِهِ الشَّمْسُ مُضِیئَةٌ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ اللَّهِ لَأَمْرُنَا أَضْوَأُ مِنْهَا.

[2]ـ  عَنْ جَابِرِ بْنِ یزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ ع أَنَّهُ قَالَ: اسْكُنُوا مَا سَكَنَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ أَی لَا تَخْرُجُوا عَلَى أَحَدٍ فَإِنَّ أَمْرَكُمْ لَیسَ بِهِ خَفَاءٌ أَلَا إِنَّهَا آیةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَیسَتْ مِنَ النَّاسِ أَلَا إِنَّهَا أَضْوَأُ مِنَ‏ الشَّمْسِ‏ لَا تَخْفَى عَلَى بَرٍّ وَ لَا فَاجِرٍ أَ تَعْرِفُونَ الصُّبْحَ فَإِنَّهَا كَالصُّبْحِ لَیسَ بِهِ خَفَاءٌ.

[3]ـ  أُمُّ هَانِی قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ‏ فَقَالَ یا أُمَّ هَانِی إِمَامٌ یخْنِسُ نَفْسَهُ سَنَةَ سِتِّینَ وَ مِائَتَینِ ثُمَّ یظْهَرُ كَالشِّهَابِ الثَّاقِبِ فِی اللَّیلَةِ الظَّلْمَاءِ فَإِنْ أَدْرَكْتَ زَمَانَهُ قَرَّتْ عَینُكَ یا أُمَّ هَانِی‏

[4]ـ  عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَهْدِی مِنْ وُلْدِی اسْمُهُ اسْمِی وَ كُنْیتُهُ كُنْیتِی أَشْبَهُ النَّاسِ بِی خَلْقاً وَ خُلْقاً تَكُونُ لَهُ غَیبَةٌ وَ حَیرَةٌ حَتَّى تَضِلَّ الْخَلْقُ عَنْ أَدْیانِهِمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ یقْبِلُ كَالشِّهَابِ الثَّاقِبِ فَیمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.

[5]ـ  الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع أَمَا وَ اللَّهِ لَیغِیبَنَّ عَنْكُمْ مَهْدِیكُمْ حَتَّى یقُولَ الْجَاهِلُ مِنْكُمْ مَا لِلَّهِ فِی آلِ مُحَمَّدٍ حَاجَةٌ ثُمَّ یقْبِلُ كَالشِّهَابِ الثَّاقِبِ فَیمْلَؤُهَا عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.

[6]ـ  عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: عَذابٌ واصِبٌ‏ أَی دَائِمٌ وَجِعٌ قَدْ خَلَصَ إِلَى قُلُوبِهِمْ وَ قَوْلُهُ‏ شِهابٌ ثاقِبٌ‏ مُضِىٌّ إِذَا أَصَابَهُمْ بِقُوَّةٍ.

[7]ـ  عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِی، قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیهِ السَّلَامُ): فَذَكَرَ الْمَهْدِی الْقَائِمَ (عَلَیهِ السَّلَامُ)، وَ اللَّهِ لَیغِیبَنَّ حَتَّى یقُولَ الْجُهَّالُ: مَا بَقِی لِلَّهِ فِی آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ حَاجَةٍ، ثُمَّ یطْلُعُ طُلُوعَ الْبَدْرِ فِی وَقْتِ تَمَامِهِ وَ الشَّمْسِ فِی وَقْتِ إِشْرَاقِهَا فَتَقَرُّ عُیونٌ وَ تَعْمَى عُیونٌ.

آیا حجتی برای ایمان به احمد بصری وجود دارد؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۲۵-۸:۸:۴۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۲۴:۵۴
    • کد مطلب:21449
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2145

مفاهیم دو گونه است:

برخی از مفاهیم خودشان مستقلا در ترازوی ارزش‌ها سنجیده می‌شوند؛ مانند عدل و ظلم كه در ارزش گذاری آنها هیچ امر دیگری در نظر گرفته نمی‌شود.

ولی ارزش برخی دیگر نیاز به مشخص شدن ضمیمه و وابسته‌ی آن دارد؛ مانند ایمان و كفر.

به توضیح این مطلب از قرآن توجه نمایید. -مؤمنان در بسیاری از موارد در قرآن به شكل كلی ستوده شده‌اند، و كافران نیز به همین شكل نكوهش گردیده‌اند. اما در موارد دیگری ستایش ایمان و نكوهش كفر، به شكل كلی نیست، بلكه ستایش ایمان مقید است به ایمان به خدا، قرآن، قیامت و… و نکوهش كفر نیز مقید است به کفر به خدا، كتابهای الهی و…

اما در موارد اندكی بر خلاف گذشته، با نكوهش و مذمت ایمان و نیز ستایش كفر برخورد می‌نماییم، مانند:

آیا نگاه نكردی به كسانی كه بهره‌ای از كتاب داده شده‌اند به جبت و طاغوت ایمان می‌آوردند…[1]

آیا (كافران مكه) ندیدند كه ما (مكه) را حرم امن قرار دادیم در حالی كه مردم از پیرامون آنها ربوده می‌شدند؟! آیا به باطل ایمان می‌آورند و به نعمت خدا كفر می‌ورزند؟![2]

اجباری در دین نیست، هدایت از گمراهی به خوبی شناخته شده است، پس كسی كه به طاغوت كفر ورزد و به خداوند ایمان آورد به راستی كه به دست‌آویز استوار چنگ زده است كه گسستنی نیست و خداوند شنوا و داناست.[3]

در این آیات ایمان به «كفر» و «طاغوت» و «باطل» نكوهیده شده است، همچنین از كفر به «طاغوت» ستایش شده است. بنا بر این نمی‌توان گفت ایمان به شكل كلی، ستودنی است و كفر صد در صد مورد مذمت است.

با اندك دقتی روشن می‌شود كه ایمان و كفر به تنهایی ارزش مثبت و منفی ندارند، بلكه باید دید چه چیزی مورد ایمان و كفر قرار گرفته است.

اگر ایمان به خدا، قرآن، معاد و… باشد، به دلیل این كه این امور حق است، ارزش مثبت پیدا می‌كند و عنوان اطاعت بر ایمان به این امور منطبق می‌گردد. همچنین اگر به طاغوت كفر ورزیده شود، به دلیل این كه طاغوت باطل است، کفر به طاغوت ارزش مثبت پیدا می‌كند و عنوان اطاعت بر این كفر منطبق می‌گردد.

اما اگر ایمان به جبت و طاغوت و باطل باشد، بدیهی است كه این امور حق نیستند، در نتیجه ایمان به این امور مصداق عصیان خداست.

همین مطلب در مورد «هدایت»، «امامت» و… در قرآن آمده است.

با توجه به آن چه گذشت اگر اثبات شود که ایمان به احمد بصری مصداق ایمان به حق است، بایسته است که به او ایمان آوریم و در غیر این صورت ایمان به احمد بصری مصداق ایمان به باطل است.

در آغاز ببینیم اولین محکمات ما در نحوه اقامه حجت بر حق و باطل چیست؟

با دو ویژگی اصلی حجت یعنی فراگیری همگانی و شدت وضوح آشنا شدیم.

اگر حجتهای احمد بصری، دارای این دو ویژگی باشد، قابل پذیرش و الا قابل اعتنا نیست.

اینک به بررسی راه‌های محتمل ایمان به احمد بصری می‌پردازیم تا ببینیم اثری از حجت بالغه پیدا می‌شود یا خیر.

 

[1]ـ أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْكِتابِ یؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یقُولُونَ لِلَّذِینَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً سوره‌ى نساء آیه‌ى 51

[2]ـ أَ وَ لَمْ یرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ یؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ یكْفُرُونَ سوره‌ى عنكبوت آیه‌ى 67

[3]ـ لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. سوره‌ى بقره آیه‌ى 256

بسته بودن راه ایمان به احمد به وسیله معرفت مستقیم فرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۲۵-۸:۸:۵۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۲۵:۱۷
    • کد مطلب:21450
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2123

راه نخست برای ایمان به احمد بصری، شناخت مستقیم خود احمد بصری است، شناختی که تمامی ابهامات را برطرف کند و به معرفت حقیقی منتهی گردد.

یک مصداق شناخت مستقیم به خود شخص، در سوره یوسف آمده است.

پس چون [برادران‏] بر او وارد شدند، گفتند: «اى عزیز، به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه‏اى ناچیز آورده‏ایم. بنابراین پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدّق كن كه خدا صدقه‏دهندگان را پاداش مى‏دهد.»

گفت: «آیا دانستید، وقتى كه نادان بودید، با یوسف و برادرش چه كردید؟»

گفتند: «آیا تو خود، یوسفى؟» گفت: «[آرى،] من یوسفم و این برادر من است. به راستى خدا بر ما منّت نهاده است. بى‏گمان، هر كه تقوا و صبر پیشه كند، خدا پاداش نیكوكاران را تباه نمى‏كند.»[1]

مصداق دیگر معرفت مستقیم فرد، شناخت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و امیرالمؤمنین علیه السلام توسط علماء یهود پیش از نبوت و پس از آن بود.

نشانه‌های حضرت در کتب پیشین آن چنان دقیق آورده شده بود، که احیانا با یک نشانه پیامبر به خوبی شناخته می‌شد و در مواردی هم که نیاز به اطمینان خاطر بیشتری بود نشانه دوم و سوم و… آن چنان مطلب را آشکار می‌ساخت که تمامی تردیدها از بیخ و بنیان ریشه کن می‌شد و هرگز جایی برای اما و اگر باقی نمی‌ماند.

بر همین اساس در قرآن معرفت اهل کتاب نسبت به پیامبر را به شناخت فرزندانشان تشبیه ساخته است:

كسانى كه به ايشان كتاب [آسمانى‏] داده‏ايم، همان گونه كه پسران خود را مى‏شناسند، او [=محمد] را مى‏شناسند؛ و مسلماً گروهى از ايشان حقيقت را نهفته مى‏دارند، و خودشان [هم‏] مى‏دانند.[2]

كسانى كه كتاب [آسمانى‏] به آنان داده‏ايم، همان گونه كه پسران خود را مى‏شناسد، او [=پيامبر] را مى‏شناسد. كسانى كه به خود زيان زده‏اند، ايمان نمى‏آورند.[3]

به شکل کلی انکار کفار نسبت به حق، همراه با یقین به حق بوده است. توجه کنید:

و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبّر آن را انكار كردند. پس ببين فرجام فسادگران چگونه بود.[4]

آیا راهی به شناخت مستقیم خود احمد بصری وجود دارد که همگان فرد او را با نشانه‌های واقعی یا ادعایی آن چنان بشناسند که هیچ تردید و دغدغه‌ای باقی نماند؟!

روشن شد که بر اساس سیاستهای اتخاذ شده این فرقه، راه معرفت مستقیم به احمد بسته است. از این رو ایمان به وی بر اساس معرفت مستقیم خرافه‌ای بیش نیست.

 

[1]ـ  فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیهِ قالُوا یا أَیهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَیلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَینا إِنَّ اللَّهَ یجْزِی الْمُتَصَدِّقینَ قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیوسُفَ وَ أَخیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ یوسُفُ قالَ أَنَا یوسُفُ وَ هذا أَخی‏ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَینا إِنَّهُ مَنْ یتَّقِ وَ یصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ (یوسف 88 90)

[2]ـ  الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (بقره146)

[3]ـ  الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (انعام20)

[4]ـ  وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ (نمل14)

بسته بودن راه ایمان به احمد به وسیله وکلا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۲۵-۸:۹:۱۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۲۶:۵۹
    • کد مطلب:21451
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2163

کسانی که با مریدان و مدعیان فرقه احمد بصری اندک آشنایی دارند، اختلاف عمیق و وحشتناک میان هواداران و وکلاء آنها را مشاهده می‌کنند. از تخطئه و تفسیق گرفته تا تکفیر و لعن، در شبکه‌های اجتماعی موج می‌زند.

اگر احمد بصری دارای اعجاز است، چه اعجاز علمی که همان علم باشد و چه اعجاز عملی که معجزه باشد، آیا بایسته نیست پیش از هر چیزی احمد بصری، وکلاء خودش را هدایت کند و یا این که مدعیان دروغین را مستقیم و بی‌پرده به مردم معرفی نماید تا در هدایت مردم اختلالی پیش نیاید؟!

پس از بسته بودن راه معرفت مستقیم به احمد بصری، آیا راهی به شناخت وکلاء حقیقی احمد بصری وجود دارد که بی هیچ دغدغه‌ای همگان وکیل واقعی یا ادعایی بشناسند؟!

با توجه به شدت اختلافات موجود، روشن است که راه معرفت به خود وکلاء احمد بصری بسته است، از این رو ایمان به وی به وسیله وکلاء وی خرافه‌ای بیش نیست.

بسته بودن راه ایمان به احمد به وسیله اعجاز: ۱- اعجاز عملی و تکوینی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۱۰-۷:۷:۲۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۲۷:۴۳
    • کد مطلب:21472
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2116

هواداران احمد بصری مدعی هستند که وی معجزات بسیاری دارد.

اما پی گیری این ادعا، از یک سو سر از خواب، یا مکاشفه، یا ادعای علم، یا وصیت و یا… در می‌آورد.

و از سوی دیگر به انکار معجزه یا بی‌اعتباری معجزه عملی می‌انجامد.

بر همین اساس هم ادعا کرده‌اند که شناخت حجت خدا با صفتهای ظاهری و معجزه نیست، بلکه با علم، پرچم، وصیت و… است. هر یک از این امور قابل بررسی جداگانه است.

اما اینک بحث بر سر معجزه است. معجزه، برهان عملی است. یعنی انجام دادن کاری که اتصال معجزه‌گر به دستگاه الهی را اثبات کند. درجه وضوح اثبات این امر نیز در باید در حد «حجة بالغة» (حجت رسا) باشد.

تعریف و علت عطای معجزه به پیامبران و امامان، در روایات به صراحت بیان شده که عصاره آن عبارت است از این که معجزه علامتی است الهی که به وسیله آن راستگو از دروغگو شناخته شود.

ابوبصیر می‌گوید به امام صادق علیه السلام گفتم برای چه علتی خداوند عز و جل به پیامبران و رسولانش و به شما معجزه عطا فرموده است؟

حضرت فرمود (عطای معجزه) برای این است که دلیلی بر راستگویی کسی باشد که معجزه را آورده است.

و معجزه علامتی برای خداوند که جز به پیامبران و رسولان و حجتهایش عطا نمی‌کند تا این که صدق راستگو از دروغ دروغگو شناخته شود.[1]

طبق این روایت تا برطرف نشدن تردید در راستگویی و دروغگویی احمد بصری، ضرورت معجزه همچنان باقی است.

دست احمد بصری در وادی برهان عملی خالی است. از همین رو به توجیه و یا انکار معجزه پناه برده است.

در ادامه برخی راه‌هایی که برای فرار از معجزه طی شده می‌بینید.

 

[1]ـ  علل الشرائع عَلِی بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عَنْ عَمِّهِ عَنْ عَلِی بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع لِأَی عِلَّةٍ أَعْطَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْبِیاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَعْطَاكُمُ الْمُعْجِزَةَ فَقَالَ لِیكُونَ دَلِیلًا عَلَى صِدْقِ مَنْ أَتَى بِهِ وَ الْمُعْجِزَةُ عَلَامَةٌ لِلَّهِ لَا یعْطِیهَا إِلَّا أَنْبِیاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ حُجَجَهُ لِیعْرَفَ بِهِ صِدْقُ الصَّادِقِ مِنْ كَذِبِ الْكَاذِب‏.

در این زمینه روایات دیگری هم وجود دارد. از جمله:

يَا عَبْدَ اللَّهِ إِنَّمَا بَعَثَنِي اللَّهُ وَ لَا مَالَ لِي لِيُعَرِّفَكُمْ قُدْرَتَهُ وَ قُوَّتَهُ وَ أَنَّهُ هُوَ النَّاصِرُ لِرَسُولِهِ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى قَتْلِهِ وَ لَا مَنْعِهِ مِنْ رِسَالَتِهِ فَهَذَا أَبْيَنُ فِي قُدْرَتِهِ وَ فِي عَجْزِكُمْ وَ سَوْفَ يُظْفِرُنِي اللَّهُ بِكُمْ فَأُوَسِّعُكُمْ قَتْلًا وَ أَسْراً ثُمَّ يُظْفِرُنِي اللَّهُ بِبِلَادِكُمْ وَ يَسْتَوْلِي عَلَيْهَا الْمُؤْمِنُونَ مِنْ دُونِكُمْ وَ دُونَ مَنْ يُوَافِقُكُمْ عَلَى دِينِكُمْ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمَّا قَوْلُكَ وَ لَوْ كُنْتَ نَبِيّاً لَكَانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ وَ نُشَاهِدُهُ بَلْ لَوْ أَرَادَ أَنْ يَبْعَثَ إِلَيْنَا نَبِيّاً لَكَانَ إِنَّمَا يَبْعَثُ لَنَا مَلَكاً لَا بَشَراً مِثْلَنَا فَالْمَلَكُ لَا تُشَاهِدُهُ حَواسُّكُمْ لِأَنَّهُ مِنْ جِنْسِ هَذَا الْهَوَاءِ لَا عِيَانَ مِنْهُ وَ لَوْ شَاهَدْتُمُوهُ بِأَنْ يُزَادَ فِي قُوَى أَبْصَارِكُمْ لَقُلْتُمْ لَيْسَ هَذَا مَلَكاً بَلْ هَذَا بَشَرٌ لِأَنَّهُ إِنَّمَا كَانَ يَظْهَرُ لَكُمْ بِصُورَةِ الْبَشَرِ الَّذِي قَدْ أَلِفْتُمُوهُ لِتَفْهَمُوا عَنْهُ مَقَالَتَهُ وَ تَعْرِفُوا خِطَابَهُ وَ مُرَادَهُ فَكَيْفَ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ صِدْقَ الْمَلَكِ وَ أَنَّ مَا يَقُولُهُ حَقٌّ بَلْ إِنَّمَا بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً وَ أَظْهَرَ عَلَى‏ يَدِهِ الْمُعْجِزَاتِ الَّتِي لَيْسَتْ فِي طَبَائِعِ الْبَشَرِ الَّذِينَ قَدْ عَلِمْتُمْ ضَمَائِرَ قُلُوبِهِمْ فَتَعْلَمُونَ بِعَجْزِكُمْ عَمَّا جَاءَ بِهِ أَنَّهُ مُعْجِزَةٌ وَ أَنَّ ذَلِكَ شَهَادَةٌ مِنَ اللَّهِ بِالصِّدْقِ لَهُ وَ لَوْ ظَهَرَ لَكُمْ مَلَكٌ وَ ظَهَرَ عَلَى يَدِهِ مَا يَعْجِزُ عَنْهُ الْبَشَرُ لَمْ يَكُنْ فِي ذَلِكَ مَا يَدُلُّكُمْ أَنَّ ذَلِكَ لَيْسَ فِي طَبَائِعِ سَائِرِ أَجْنَاسِهِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ حَتَّى يَصِيرَ ذَلِكَ مُعْجِزاً أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الطُّيُورَ الَّتِي تَطِيرُ لَيْسَ ذَلِكَ مِنْهَا بِمُعْجِزٍ لِأَنَّ لَهَا أَجْنَاساً يَقَعُ مِنْهَا مِثْلُ طَيَرَانِهَا وَ لَوْ أَنَّ آدَمِيّاً طَارَ كَطَيَرَانِهَا كَانَ ذَلِكَ مُعْجِزاً فَاللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَهَّلَ عَلَيْكُمُ الْأَمْرَ وَ جَعَلَهُ بِحَيْثُ يَقُومُ عَلَيْكُمْ حُجَّتُهُ وَ أَنْتُمْ تَقْتَرِحُونَ عِلْمَ الصَّعْبِ‏ الَّذِي لَا حُجَّةَ فِيهِ

فرار احمد بصری از معجزه با ادعای این که نوح و یوسف معجزه‌ای نداشته‌اند

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۱۰-۷:۹:۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۲۸:۱۴
    • کد مطلب:21473
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2178

یکی از راه‌هایی که برای فرار از معجزه طی شده، این ادعاست که معجزه نشان صدق نیست. از این رو برخی از پیامبران مانند حضرت نوح و یوسف پیامبر معجزه‌ای نداشته‌اند.

اما غافل از این که ذکر نشدن معجزات این دو پیامبر در قرآن، هرگز دلیل بر این نیست که اینان هیچ معجزه‌ای نداشته‌اند.

گذشته از این که باید اثبات کنند کسی از آنها معجزه خواسته است و آنان از نشان دادن معجزه سرباز زده‌اند.

چنین ادعایی به معنای این است که کسی از آنان علامت خداوند (عَلَامَةٌ لِلَّهِ) را خواسته باشد و آنان دست رد به سینه خواهان علامت زده‌اند.

آیا این روش اندک تناسبی با سیره انبیاء و امامان دارد؟!

از همه اینها گذشته ادعای این که معجزه نشانه صدق نیست، با روایت صریحی که پیش از نقل کردیم در تضاد است.

فرار احمد بصری از معجزه با ادعای این که معجزه مؤید از نه حجت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۰۱-۱۰:۵۶:۵۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۸/۰۴-۱۶:۱۶:۲۹
    • کد مطلب:21497
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2084

فرقه احمد بصری هنگامی که از انکار ضرورت معجزه درمانده شدند، راه فرار دیگری را طی کردند و آن این که معجزه اصلا حجت نیست تا در اقامه حجت، نشان دادن معجزه ضرورت داشته باشد، بلکه تأیید حجت می‌کند.

شگفتا معجزه‌ای که ضرورت عقلی دارد و روایات بسیاری در این باره وارد شده است و سیره تمامی پیامبران بوده، به نظر نظر احمد بصری حجت نیست، اما خواب و مکاشفه حجت است!

تفصیل این مطلب  را در بحث «معجزه، فلسفه، ماهیت و ضرروت آن» ببینید.

فرار احمد بصری از معجزه با ادعای این که با امر بزرگتر از معجزه احتیاجی به معجزه نیست

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۰۱-۱۰:۵۶:۵۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۲۹:۳۶
    • کد مطلب:21498
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2050

راه دیگری که فرقه احمد بصری برای فرار از معجزه طی کرده‌اند این است که معجزه علمی قوی‌تر از معجزه عملی است.

بنا بر این نیازی به معجزه عملی نیست.

اولا در قوت معجزه علمی برای تمامی احاد جامعه اشکال جدی وارد است. زیرا درک اعجاز علمی برای همگان میسر نیست. بر خلاف معجزه عملی که همگان به راحتی آن درک می‌کند.

ثانیا بر فرض تنزل کسی که معجزه قوی‌تر دارد، چرا نتواند معجزه ضعیف‌تر را نشان دهد؟! به خصوص این که این معجزه به حجت رسا نزدیک‌تر است؟!

تفصیل این بحث را در سرفصل «برهان علمی از معجزه عملی بی‌نیاز نمی‌کند» از بحث «معجزه، فلسفه، ماهیت و ضرروت آن» ببینید دید.

فرار احمد بصری از معجزه با استشهاد به برخی از آیات

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۲۱-۱۶:۲۵:۳۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۰:۱۰
    • کد مطلب:21488
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2154

فرقه احمد بصری برای فرار از معجزه به برخی از آیات قرآن استشهاد کرده‌اند.

این راه برای فرار از معجزه سودمند نیست. زیرا با دقت در این آیات روشن می‌شود که فرقه احمد بصری از نخستین پله‌های درایت آیات قرآن بی‌بهره هستند.

آیات استشهاد شده چند دسته هستند.

آیاتی که إعراض از معجزه را نکوهش می‌کند

دسته‌ای از آیاتی که فرقه احمد بصری برای فرار از معجزه به آن استشهاد کرده‌اند، در مقام نکوهش کفار از این جهت است که آنان از معجزات الهی اعراض نموده و تسلیم پیامبران نگشتند.

به چند نمونه توجه کنید:

همانان كه گفتند: «خدا با ما پيمان بسته كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا براى ما قربانيى بياورد كه آتش [آسمانى‏] آن را [به نشانه قبول‏] بسوزاند.» بگو: «قطعاً پيش از من، پيامبرانى بودند كه دلايل آشكار را با آنچه گفتيد، براى شما آوردند. اگر راست مى‏گوييد، پس چرا آنان را كشتيد؟»[1]

و هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان به سويشان نمى‏آمد مگر آنكه از آن روى بر مى‏تافتند.[2]

و آيات خود را به آنان داديم، و[لى‏] از آنها اعراض كردند.[3]

و هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان بر آنان نيامد، جز اينكه از آن رويگردان شدند.[4]

این دسته از آیات، اعراض کفار از آیات الهی را نکوهش می‌کند و هرگز ضرورت معجزه را نفی نمی‌کند.

آیات منع از درخواستهای غیر حکیمانه

دسته دیگر از آیات نیز در رابطه با درخواستهای غیر حکیمانه است. در سرفصلی با عنوان «پیامبران و درخواستهای غیرحکیمانه» از بحث «معجزه، فلسفه، ماهیت و ضرروت آن» به این گونه آیات نگاهی می‌افکنیم.

با همه فرارهایی که توسط فرقه احمد بصری از نشان دادن معجزه کرده‌اند، دلایل معجزه آن چنان قوی و مستحکم است که جای هیچ شک و شبهه‌ای را در ضرورت آن باقی نمی‌گذارد.

همان گونه که اشاره رفت این شاخه از مباحث رابطه عمیقی با بحث مهم «معجزه، فلسفه، ماهیت و ضرروت آن» دارد. از این رو مراجعه به این بحث بایسته است.

عصاره مباحث این بخش این شد که دست احمد بصری از معجزه عملی کوتاه است. از این رو طریق ایمان به احمد بصری به وسیله معجزه عملی مسدود است.

در ادامه سراغ معجزه علمی می‌رویم تا ببینیم آیا می‌توان از این راه به احمد بصری ایمان آورد یا خیر؟

 

[1]ـ  الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَینا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى یأْتِینا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلی بِالْبَیناتِ وَ بِالَّذی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ (آل عمران ۱۸۳)

[2]ـ  وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضینَ (انعام۴)

[3]ـ  وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضينَ (حجر81)

[4]ـ  وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ (یس46)

بسته بودن راه ایمان به احمد به وسیله اعجاز: 2- اعجاز علمی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۰۸-۱:۲۸:۳۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۰:۵۶
    • کد مطلب:21527
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2127

برای شناخت اعجاز علمی در مقابل اعجاز عملی به سرفصل «روح و ماهیت معجزه، کاری خارج از طبیعت بشر» از زیر مجموعه‌های بحث «معجزه، فلسفه، ماهیت و ضرروت آن» نگاه می‌افکنیم:

معجزه عبارت است که از امری که ذاتا ممکن است و محال نیست، اما با در نظر گرفتن طبیعت بشر و ویژگی آفرینش او، چنین کاری از بشر محال است و ممکن نیست.

این امرِ «ممکنِ به حسب ذات» خودش، و «محالِ به حسب طبیعت بشری»، موضوع معجزه را تشکیل می‌دهد.

زیرا اگر محالِ به حسب طبیعت، استمرار پیدا کند که معجزه‌ای صورت نمی‌پذیرد.

اما اگر محالِ به حسب طبیعت، با ضمیمه شدن امداد و ارتباط ویژه‌ی خداوند، تحقق یافت، معجزه پیدا می‌شود.

با تحقق موضوع معجزه، حکم آن هم یعنی گواهی بر صدق پیامبران، مترتب می‌شود.

معجزه انواع گوناگونی دارد که از جمله آنها اعجاز تکوینی و اعجاز علمی است.

اعجاز تکوینی به معنای قدرتنمایی عملی در امور تکوینی است که همگان از انجام آن عاجز هستند. این عجز مطلق، علامت خداوند بر صدق مدعی است.

اعجاز علمی نیز به معنای قدرتنمایی علمی است که همگان از ابراز آن ناتوان هستند. این عجز هم علامت خداوند بر صدق مدعی است.

فرقه احمد بصری برای فرار از معجزه عملی به معجزه علمی پناه آورده‌اند. اما متأسفانه این فرار هم بسیار ناشیانه بوده است و حاصلی برای آنها نداشته است.

همان گونه که اشاره شد اعجاز علمی، به داشتن علومی اطلاق می‌شود که به لحاظ طبیعت بشر ممکن نیست.

قید «محال بودن به حسب طبیعت بشری»، معجزه علمی را از دو علم دیگر جدا می‌سازد.

علم نخست، علوم غریبه است. علوم غریبه هر چند اسباب آن در اختیار همگان نیست. اما به دست آوردن اسباب آن، از طبیعت بشر ممکن است. از این رو علوم غریبه ثبوتا با معجزه خلط نمی‌شود.

علم دوم، براهین و استدلالهای علمی است. اگر نابغه‌ای براهین منحصر به خودش داشته باشد، اما همین علم انحصاری به دلیل این که به حسب طبیعت بشری ممکن است، نمی‌تواند معجزه باشد. زیرا بر اساس طبیعت بشری چنین علمی امکان دارد، البته فعلیت یافتن آن، مشروط به نبوغ است.

برای روشن شدن بیشتر تفاوت ماهوی معجزه علمی از دو علم یاد شده (علوم غریبه و براهین علمی)، توجه شما را به بخشی از بحث «چگونه معجزه را از امور غیر عادی باز شناسیم؟» جلب می‌کنیم.

روح معجزه را شناختیم. دانستیم که معجزه کاری است خارج است طبیعت بشر.

سخن بر سر این است که ماهیت معجزه در چه کالبدی تجسم پیدا می‌کند؟

برای شناخت این مهم باید مغز معجزه را از پوسته آن تفکیک نماییم.

مثلا ضمیر خوانی یا طی الارض، قالب و پوسته‌ای دارد که همگان آن را مشاهده می‌کنند.

اما مهم این است که بدانیم مغز آن چیست؟

ممکن است یک کار از چند راه قابل انجام باشد. مثلا دست یافتن به ضمیرخوانی راه‌های متفاوتی داشته باشد. در این صورت باید بررسی کرد که کدام ضمیرخوانی، منشأ آن از طبیعت بشر ممکن است و کدام ضمیرخوانی منشأ آن از طبیعت بشر ممکن نیست.

تنها آن ضمیرخوانی می‌تواند معجزه باشد که منشأ و مبدأ آن در طبیعت بشر نباشد.

بنا بر این پوسته و کالبد کار غیر عادی، معیار معجزه نیست. بلکه آن چه ضابطه شناخت معجزه است و معجزه را از سایر کارهای غیر عادی جدا می‌سازد، طریقی است که کالبد معجزه از آن طریق، جان گرفته است.

بر اساس ضابطه یاد شده اگر علمی، ولو انحصاری، وجود داشته باشد، اما طبیعت بشری، ولو بشری نابغه، ظرفیت آن را داشته باشد، معجزه نیست.

اما اگر علمی، حتی در امری جزئی، خارج از طبیعت بشری باشد، آن علم مصداق معجزه است.

زیرا امر محالِ خارج از طبیعت بشری، تنها با امداد و ارتباط ویژه‌ی خداوند، تحقق می‌یابد و به همین دلیل گواه بر صدق پیامبران است.

در ادامه به مصادیق اعجاز علمی، یعنی علمی که می‌تواند گواه بر صدق پیامبران باشد، می‌پردازیم.

اعجاز علمی۱: علم به جزئیات

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۰۸-۱:۲۸:۴۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۱:۲۳
    • کد مطلب:21528
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2147

علم، خود چند شاخه دارد: علم به کلیات و علم به جزئیات.

به عنوان مثال، آگاهی از طبقات موجودات و انواع آنها، نمونه‌ای از علم به کلیات است. اما این شیء تخم فلان پرنده از فلان منطقه است که لانه‌اش بر روی فلان درخت است، این علم، مصداق علم به امر جزئی است.

شاخه‌ای از معجزات انبیاء، إخبار از جزئیات است. به آیه‌ای از قرآن در این زمینه توجه کنید:

و [او را به عنوان‏] پيامبرى به سوى بنى اسرائيل [مى‏فرستد، كه او به آنان مى‏گويد:] «در حقيقت، من از جانب پروردگارتان برايتان معجزه‏اى آورده‏ام: من از گِل براى شما [چيزى‏] به شكل پرنده مى‏سازم، آنگاه در آن مى‏دمم، پس به اذن خدا پرنده‏اى مى‏شود؛ و به اذن خدا نابيناى مادرزاد و پيس را بهبود مى‏بخشم؛ و مردگان را زنده مى‏گردانم؛ و شما را از آنچه مى‏خوريد و در خانه‏هايتان ذخيره مى‏كنيد، خبر مى‏دهم؛ مسلماً در اين [معجزات‏]، براى شما -اگر مؤمن باشيد- عبرت است.»[1]

حدیث زیر این آیه را این گونه تفسیر می‌کند:

اما باقر علیه السلام درباره این بخش از آیه پیش که می‌فرماید: «و شما را از آنچه مى‏خوريد و در خانه‏هايتان ذخيره مى‏كنيد، خبر مى‏دهم» فرمود راستی که عیسی پیوسته به بنی اسرائیل می‌فرمود به درستی که من پیامبر خدا به سوی شما هستم و «من از گِل براى شما [چيزى‏] به شكل پرنده مى‏سازم، آنگاه در آن مى‏دمم، پس به اذن خدا پرنده‏اى مى‏شود؛ و به اذن خدا نابيناى مادرزاد و پيس را بهبود مى‏بخشم».

مردم گفتند ما آن چه را تو انجام می‌دهی جز جادو نمی‌دانیم. پس به ما نشانه‌ای نشان بده که بدانیم واقعا راستگو هستی.

عیسی گفت آیا می‌بینید اگر به شما خبر دهم آن چه را که می‌خورید و آن چه را که در خانه‌هایتان ذخیره می‌کنید، (یعنی) عیسی به آنها می‌فرمود پیش از این که بیرون آیید در خانه‌هایتان چه خوردید و چه چیزی را برای شب ذخیره کردید، اگر چنین کنم، می‌دانید که من راستگو هستم؟ گفتند آری.

پس عیسی به مردی می‌گفت چه و چه خورده‌ای و چه و چه نوشیده‌ای و چه و چه برداشته‌ای (و ذخیره کرده‌ای). پس برخی آنها از کسانی بودند که از او می‌پذیرفتند و ایمان می‌آوردند و برخی آنها از کسانی بودند که کفر می‌ورزیدند، در حالی این خبر دادن برای آنها نشانه پیامبری بود اگر آنها ایمان می‌آوردند.[2]

از حدیث پیشین روشن می‌شود که اثبات راستگویی از طریق إخبار به جزئیات، قوی‌تر از معجزه تکوینی است.

تفضیل آدم بر فرشتگان و تخطئه فرشتگان به وسیله علم حضرت آدم بوده است:

و [خدا] همه نامها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مى‏گوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد.»[3]

در روایات بیان شده است که علم حضرت آدم شامل علم به جزئیات نیز بوده است:

از امام صادق علیه السلام درباره این سخن خداوند پرسیدم که فرمود «و خداوند همه نامها را به آدم آموخت»، خداوند چه چیزی به آدم آموخت؟ حضرت فرمود (نامهای) زمینها و کوه‌ها و دره‌ها و صحراها را. سپس حضرت به فرشی که زیرش بود نگاهی افکند و فرمود و (نام) این فرش از چیزهایی است که به آدم آموخت.[4]

روش اصحاب نیز بهرمندی از معجزه علمی در جزئیات بوده است. به این روایت توجه کنید:

بزرگ مورد اعتماد عثمان بن سعید نقل کرد که ابن ابی غانم قزوینی گفت راستی که امام حسن عسکری خلفی ندارد. پس شیعیان با او مشاجره کردند و به ناحیه امام زمان علیه السلام نامه نوشتند.

(روش آنان در نامه نگاری با حضرت این چنین بود که) همیشه نامه را با قلم خشک و بدون جوهر بر کاغذ سفید می‌نوشتند. (پاسخ دادن حضرت به این گونه نامه‌ها نشان از) علم اعجازی حضرت بود.

پس جوابی از آن حضرت به شیعیان وارد شد…[5]

روشن شد که علم به جزئیات یکی از معجزات پیامبران و اهل بیت علیهم السلام بوده است و شیعیان نیز با توجه به این معجزه امامان را می‌شناختند.

احمد بصری که مدعی معجزه علمی است، آیا می‌تواند عالم بودن خود به جزئیات را اثبات کند؟! هیهات!

 

[1]ـ  وَ رَسُولاً إِلى‏ بَنی‏ إِسْرائیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِآیةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّینِ كَهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیكُونُ طَیراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْی الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی‏ بُیوتِكُمْ إِنَّ فی‏ ذلِكَ لَآیةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنین‏ (آل‏عمران 49)

[2]ـ  عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ‏ وَ أُنَبِّئُكُمْ‏ بِما تَأْكُلُونَ‏ وَ ما تَدَّخِرُونَ‏ فِی‏ بُیوتِكُمْ‏ فَإِنَّ عِیسَى كَانَ یقُولُ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ‏ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیكُمْ‏ وَ إِنِّی‏ أَخْلُقُ‏ لَكُمْ‏ مِنَ‏ الطِّینِ‏ كَهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ‏ فِیهِ‏ فَیكُونُ‏ طَیراً بِإِذْنِ‏ اللَّهِ‏ وَ أُبْرِئُ‏ الْأَكْمَهَ‏ وَ الْأَبْرَصَ‏ الْأَكْمَهُ هُوَ الْأَعْمَى قَالُوا مَا نَرَى الَّذِی تَصْنَعُ إِلَّا سِحْراً فَأَرِنَا آیةً نَعْلَمُ أَنَّكَ صَادِقٌ قَالَ أَ رَأَیتُمْ إِنْ أَخْبَرْتُكُمْ‏ بِما تَأْكُلُونَ‏ وَ ما تَدَّخِرُونَ‏ فِی‏ بُیوتِكُمْ‏ یقُولُ مَا أَكَلْتُمْ فِی بُیوتِكُمْ قَبْلَ أَنْ تَخْرُجُوا وَ مَا ادَّخَرْتُمْ إِلَى اللَّیلِ تَعْلَمُونَ أَنِّی صَادِقٌ قَالُوا نَعَمْ فَكَانَ یقُولُ لِلرَّجُلِ أَكَلْتَ كَذَا وَ كَذَا وَ شَرِبْتَ كَذَا وَ كَذَا وَ رَفَعْتَ كَذَا وَ كَذَا فَمِنْهُمْ مَنْ یقْبَلُ مِنْهُ فَیؤْمِنُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یكْفُرُ وَ كَانَ لَهُمْ فِی ذَلِكَ آیةٌ إِنْ كَانُوا مُؤْمِنِینَ

[3]ـ  وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقین‏ (بقرة 31)

[4]ـ  عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها مَا ذَا عَلَّمَهُ قَالَ الْأَرَضِینَ وَ الْجِبَالَ وَ الشِّعَابَ وَ الْأَوْدِیةَ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى بِسَاطٍ تَحْتَهُ فَقَالَ وَ هَذَا الْبِسَاطُ مِمَّا عَلَّمَهُ.

عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ الْعَطَّارِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَدَعَا بِالْخِوَانِ فَتَغَدَّینَا ثُمَّ جَاءُوا بِالطَّشْتِ وَ الدَّسْتِ سنانه فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَوْلُهُ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها الطَّسْتُ وَ الدَّسْتُ سنانه مِنْهُ فَقَالَ الْفِجَاجُ وَ الْأَوْدِیةُ وَ أَهْوَى بِیدِهِ كَذَا وَ كَذَا.

وَ عَلَّمَ‏ آدَمَ‏ الْأَسْماءَ كُلَّها حتى عرف اللغات كلها، حتى لغات الحیات و الضفادع، و جمیع ما فی البر و البحر».

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها أَسْمَاءَ أَنْبِیاءِ اللَّهِ وَ أَسْمَاءَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِی وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ وَ الطَّیبِینَ مِنْ آلِهِمَا وَ أَسْمَاءَ رِجَالٍ مِنْ خِیارِ شِیعَتِهِمْ وَ عُصَاةِ أَعْدَائِهِم‏

وَ عَلَّمَ‏ آدَمَ‏ الْأَسْماءَ كُلَّها قَالَ أَسْمَاءَ الْجِبَالِ وَ الْبِحَارِ وَ الْأَوْدِیةِ وَ النَّبَاتِ وَ الْحَیوَانِ.

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ عَلَّمَ‏ آدَمَ‏ الْأَسْماءَ كُلَّها مَا هِی قَالَ أَسْمَاءُ الْأَوْدِیةِ وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ وَ الْجِبَالِ مِنَ الْأَرْضِ.

عَنِ ابْنِ مُحْرِزٍ عَنِ الصَّادِقِ ع‏ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَّمَ آدَمَ أَسْمَاءَ حُجَجِ اللَّهِ كُلَّهَا ثُمَ‏ عَرَضَهُمْ‏ وَ هُمْ أَرْوَاحٌ‏ عَلَى‏ الْمَلائِكَةِ فَقالَ‏ أَنْبِئُونِی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ‏ كُنْتُمْ‏ صادِقِینَ‏ أَنَّكُمْ أَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ فِی الْأَرْضِ لِتَسْبِیحِكُمْ وَ تَقْدِیسِكُم‏

عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ قَالَ: مَرَرْتُ أَنَا وَ أَبِی بِرَجُلٍ مِنْ وُلْدِ أَبِی لَهَبٍ یقَالُ لَهُ عُبَیدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فَنَادَانِی یا أَبَا الْفَضْلِ هَذَا الرَّجُلُ یحَدِّثُكَ وَ ذَكَرَ اسْمَ الْمُحَدِّثِ وَ هُوَ سُدَیفٌ فِی آخِرِ الْحَدِیثِ وَ لَمْ یذْكُرْهُ هَاهُنَا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَرُبْنَا مِنْهُمْ وَ سَلَّمْنَا عَلَیهِمْ فَقَالَ لَهُ حَدِّثْهُ فَقَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی الْبَاقِرُ ع وَ مَا رَأَیتُ مُحَمَّدِیاً قَطُّ یعْدِلُهُ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِی قَالَ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ اجْتَمَعَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ فِی السِّلَاحِ فَقَالَ أَیهَا النَّاسُ مَنْ أَبْغَضَنَا أَهْلَ الْبَیتِ بَعَثَهُ اللَّهُ یهُودِیاً قَالَ جَابِرٌ فَقُمْتُ إِلَیهِ فَقُلْتُ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ إِنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ وَ إِنْ شَهِدَ إِنَّمَا احْتَجَزَ بِذَلِكَ مِنْ أَنْ یسْفَكَ دَمُهُ أَوْ یؤَدِّی الْجِزْیةَ عَنْ یدٍ وَ هُوَ صَاغِرٌ ثُمَّ قَالَ أَیهَا النَّاسُ مَنْ أَبْغَضَنَا أَهْلَ الْبَیتِ بَعَثَهُ اللَّهُ یهُودِیاً یوْمَ الْقِیامَةِ وَ إِنْ أَدْرَكَ الدَّجَّالَ آمَنَ بِهِ وَ إِنْ لَمْ یدْرِكْهُ بُعِثَ حَتَّى یؤْمِنَ بِهِ مِنْ قَبْرِهِ‏ إِنَّ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ مَثَّلَ لِی أُمَّتِی فِی الطِّینِ وَ عَلَّمَنِی أَسْمَاءَ أُمَّتِی كَمَا عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا فَمَرَّ بِی أَصْحَابُ الرَّایاتِ فَاسْتَغْفَرْتُ لِعَلِی وَ شِیعَتِهِ قَالَ حَنَانٌ وَ قَالَ لِی أَبِی اكْتُبْ هَذَا الْحَدِیثَ فَكَتَبْتُهُ وَ خَرَجْنَا مِنْ غَدٍ إِلَى الْمَدِینَةِ فَقَدِمْنَا فَدَخَلْنَا عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْمَكِّیینَ یقَالُ لَهُ سُدَیفٌ حَدَّثَنِی عَنْ أَبِیكَ بِحَدِیثٍ فَقَالَ وَ تَحْفَظُهُ فَقُلْتُ قَدْ كَتَبْتُهُ قَالَ فَهَاتِهِ فَعَرَضْتُهُ عَلَیهِ فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى مَثَّلَ لِی‏ أُمَّتِی فِی الطِّینِ وَ عَلَّمَنِی أَسْمَاءَ أُمَّتِی كَمَا عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یا سَدِیرُ مَتَى حَدَّثَكَ بِهَذَا عَنْ أَبِی قُلْتُ الْیوْمَ السَّابِعَ مُنْذُ سَمِعْنَاهُ مِنْهُ یرْوِیهِ عَنْ أَبِیكَ فَقَالَ قَدْ كُنْتُ أَرَى أَنَّ هَذَا الْحَدِیثَ لَا یخْرُجُ عَنْ أَبِی إِلَى أَحَدٍ

غَیرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِی یوْماً وَ لَیسَ مَعَهُ غَیرِی إِنَّ جَبْرَئِیلَ الرُّوحَ الْأَمِینَ حَمَلَنِی عَلَى مَنْكِبِهِ الْأَیمَنِ حَتَّى أَرَانِی الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیهَا وَ أَعْطَانِی أَقَالِیدَهَا وَ عَلَّمَنِی مَا فِیهَا وَ مَا قَدْ كَانَ عَلَى ظَهْرِهَا وَ مَا یكُونُ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ وَ لَمْ یكْبُرْ ذَلِكَ عَلَی كَمَا لَمْ یكْبُرْ عَلَى أَبِی آدَمَ عَلَّمَهُ‏ الْأَسْماءَ كُلَّها وَ لَمْ یعْلَمْهَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ إِنِّی رَأَیتُ بُقْعَةً عَلَى شَاطِئِ الْبَحْرِ تُسَمَّى الْبَصْرَة…

[5]ـ  و ذكر الشیخ الموثوق به عثمان بن سعید العمری أن ابن أبی غانم القزوینی قال إن العسكری لا خلف له فشاجرته الشیعة و كتبوا إلى الناحیة و كانوا یكتبون لا بسواد بل بالقلم الجاف على الكاغذ الأبیض فتكون علما معجزا فورد جوابا إلیهم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عافانا الله و إیاكم من الضلال و الفتن إنه انتهى إلینا شك جماعة منكم فی الدین و فی ولادة ولی أمرهم فغمنا ذلك لكم لا لنا لأن الله معنا و الحق معنا فلا یوحشنا من بعد علینا و نحن صنائع ربنا و الخلق صنائعنا ما لكم فی الریب تترددون أ ما علمتم ما جاءت به الآثار مما فی أئمتكم یكون أ فرأیتم كیف جعل الله لكم معاقل تأوون إلیها و أعلاما تهتدون بها من لدن آدم ع إلى أن ظهر الماضی كلما غاب علم بدا علم و إذا أفل نجم طلع نجم فلما قبضه الله إلیه ظننتم أنه أبطل دینه و قطع السبب بینه و بین خلقه كلا ما كان ذلك و لا یكون حتى تقوم الساعة و یظهر أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ فاتقوا الصراط المستقیم / ج‏2 / 235

اعجاز علمی۲: علم به غیب

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۰۹-۶:۴۸:۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۱:۴۵
    • کد مطلب:21529
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2196

داشتن علم غیب یکی از شاخه‌های اعجاز علمی است.

یکی از تقسیمات علم عبارت است از علم به شهود و علم به غیب.

علم غیب علمی است که به خداوند اختصاص دارد.

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (نمل65)

بگو: «هر كه در آسمانها و زمين است -جز خدا- غيب را نمى‏شناسند و نمى‏دانند كى برانگيخته خواهند شد؟»

وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (یونس20)

و مى‏گويند: «چرا معجزه‏اى از جانب پروردگارش بر او نازل نمى‏شود؟» بگو: «غيب فقط به خدا اختصاص دارد. پس منتظر باشيد كه من هم با شما از منتظرانم.»

دست ما از علم غیب کوتاه است. از این رو تنها وظیفه‌ی ما در مورد غیب، ایمان به غیب است.

الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (بقره3)

آنان كه به غيب ايمان مى‏آورند، و نماز را بر پا مى‏دارند، و از آنچه به ايشان روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند؛

اما در این میان اولیاء خاص الهی، استثناء هستند. خداوند به آنان از علم غیبش عطا می‌کند.

عالِمُ الْغَیبِ فَلا یظْهِرُ عَلى‏ غَیبِهِ أَحَداً، إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ (جن 26و27)

داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمى‏كند،  جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد.

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ (آل عمران179)

و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند، ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمى‏گزيند

بر همین اساس در روایات شاهد موارد زیادی از إخبارات ائمه از غیب هستیم.

البته وظیفه ظاهری آنان در زندگی روزمره، استفاده از علم غیب نبوده و نیست.

از این رو باید میان اطلاع از غیب و به کار بردن علم غیب، تفکیک قایل شد.

در هر صورت علم غیب، شاه مصداق معجزه معصومین است.

آیا احمد بصری می‌تواند از غیب خبر دهد، تا با اعجاز علمی راستگویی خود را به اثبات برساند؟! هیهات!

اعجاز علمی۳: علم به قرآن

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۰-۱۳:۳۶:۵۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۲:۷
    • کد مطلب:21530
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2140

خداوند در قرآن می‌فرماید:

وَ نَزَّلْنا عَلَیكَ الْكِتابَ تِبْیاناً لِكُلِ‏ شَی‏ء (نحل89)

و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است، بر تو نازل كرديم‏

تعبیر «کل شیئ» شامل همه علوم می‌گردد.[1]

آیات دیگری در همین زمینه وجود دارد از جمله:

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ یعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی‏ كِتابٍ مُبین (الأنعام 59)

و كليدهاى غيب، تنها نزد اوست. جز او [كسى‏] آن را نمى‏داند، و آنچه در خشكى و درياست مى‏داند، و هيچ برگى فرو نمى‏افتد مگر [اينكه‏] آن را مى‏داند، و هيچ دانه‏اى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت‏] است.

اگر حاملین قرآن، از علم قرآن بی خبر باشند، نزول این گونه آیات لغو می‌گردد و لغو از خداوند محال است.

لذا معصومین عالم به همه علوم از غیب و شهود هستند.

احمد بصری که خود را خلیفه خداوند و حجت حق و جانشین امام زمان می‌داند، اگر صادق باشد باید علم قرآن را داشته باشد.

آیا احمد بصری کم‌ترین بویی از تبیانا لکل شیئ برده است؟! هیهات!

تا کنون روشن شد که از طریق معجزه هیچ راهی برای ایمان به احمد بصری وجود ندارد، نه معجزه عملی و نه معجزه علمی.

البته چون خود احمد بصری متوجه این نقصان بوده، به طرق مختلف از معجزه فرار کرده است، هر چند در تمامی راه‌های فرار از معجزه، ناکام مانده است.

برای آشنایی با فرارهای ناکام احمد بصری با ما همراه باشید.

 

[1]ـ  کل از ادات عموم و بر سر شیء که اعم مفاهیم است وارد شده است.

بسته بودن راه ایمان به احمد به وسیله برهان علمی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۴-۶:۲۰:۵۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۲:۳۷
    • کد مطلب:21531
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2080

هر ادعایی ممکن و آسان است. اما درستی ادعا و راستگویی مدعی در گرو برهان است.

قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ‏ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ (بقره111 و نمل64)

بگو: «اگر راست مى‏گوييد، برهان خويش را بياوريد.»

برهان دو گونه است: برهان به معنای معجزه و برهان به معنای استدلال. بنا بر این کاربرد برهان اعم است از معجزه و استدلال. در قرآن نیز هر دو مصداق برهان به کار رفته است.

روشن شد که دست احمد بصری از معجزه کاملا خالی است، نه معجزه عملی دارد و نه معجزه علمی.

در این بخش از نوشتار سراغ برهانهای علمی و استدلالهای احمد بصری می‌رویم.

اگر از هیاهوهای تبلیغاتی صرف نظر کنیم خواهیم دید که در جنته احمد بصری، هیچ اثری از برهان علمی نیست.

البته احمد بصری خودش را به زحمت انداخته و تلاش فراوان کرده تا ادعایش را برهانی نشان دهد، اما آن چه مهم است شناخت برهان‌نمایی از خود برهان است. از این رو پیش از هر چیزی به این مهم می‌پردازیم.

تفکیک برهان از برهان نمایی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۴-۶:۲۳:۵۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۳:۶
    • کد مطلب:21532
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2137

پشتوانه درستی هر ادعایی و راستگویی هر ادعا کننده‌ای، برهان است.

ناگفته پیداست که مدعیان دروغین، هرگز به نادرستی ادعایشان اعتراف نمی‌کنند. بلکه تلاش می‌کنند ادعای نادرست خود را درست جلوه دهند.

تلاش برای درست جلوه دادن و راست نشان دادن ادعا، همان برهان‌نمایی است. یعنی چیزی که برهان نیست را برهان جلوه دهند. اما برهان‌نمایی با برهان هزاران هزار فرسنگ فاصله دارد.

حاصل برهان، شناخت واقعی است.

اما آخرین هنر برهان‌نمایی، قالب زدن باور به جای شناخت است.

اگر پیروان احمد بصری بتوانند ۱- تقلید را از شناخت، تفکیک کنند و ۲- تفاوت کلی باور با شناخت را درک کنند، خواهند دید که ۳- باور آنها ریشه در ادعایی دارد که فاقد مستند است و تنها پشتوانه آن برهان‌نمایی است.

در بحث «قوانین عمومی و کاربردی اندیشه و تفاهم علمی» برخی از آفتهای اندیشه و تفاهم را برشمردیم. در این جا توجه شما را به بخشی از آن جلب می‌نماییم.

احیانا افراد، ادعای خود را آن چنان با مهارت مطرح می‌کنند که نه تنها خام اندیشان، بلکه برخی از اندیشمندان هم به راحتی آن را باور می‌کنند.

خلط میان تقلید و شناخت، یکی از آفتهای تفاهم است. پس تفکیک میان تقلید و شناخت یکی از قوانین اندیشه است.

روح باورِ ادعای دیگری، همان «تقلید» است و تقلید، یکی از شاخه‌های باور است.

در میان همه باورهای نادرست، باور باطل از دیگران (تقلید باطل)، «پست‌ترین» باور بد است.

البته هر ناشدنی را می‌توان ادعا کرد و باور هر محالی ممکن است. از این رو جنگ در حوزه ادعاها یا باورها، معنی ندارد. در این گونه موارد به جای مطرح کردن استدلال، باید به درمان اندیشید تا برهان.

آن چه مهم است پرهیز از «باور نابجا» و ناشایسته (باور بدون مستند) و «باور باطل» (باور متضاد با برهان یا خرافه) است.

اگر راستگویی احمد بصری اثبات شود، می‌توان ادعای او را باور کرد، البته ادعایی که ریشه در برهان داشته باشد و نه برهان‌نمایی.

اما اگر راستگویی احمد به اثبات نرسد، باور ادعاهای احمد، مصداق تقلید باطل است.

و اگر دروغگویی احمد ثابت گردد، باور ادعاهای احمد، مصداق تقلیدی است که «پست‌ترین» نوع باور بد است.

تا کنون شناختیم که احمد بصری نتوانسته است با معجزه، راستگویی خود را به اثبات برساند.

هر چند فرار از معجزه، خود به تنهایی نشانه دروغگویی است، اما در ادامه با بررسی برهان‌نمایی‌های وی، دروغگویی او آشکارتر می‌گردد.

برهان۱ بر ابطال احمد بصری: فرار از معجزه نشانه دروغگویی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۴-۶:۲۵:۵۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۳:۳۹
    • کد مطلب:21533
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2044

در بحث مهم «معجزه، فلسفه، ماهیت و ضرروت آن» با ابعاد متفاوت معجزه آشنا شدیم.

از جمله در سرفصل «مرز ضرورت معجزه» دانستیم که بایستگی معجزه هیچ مرزی را برنمی‌تابد.

عناوین سرفصل‌های بعدی بحث معجزه، به خوبی از محتوای خود گویا هستند. این سرفصلها عبارتند از:

«برهان علمی از معجزه عملی بی‌نیاز نمی‌کند»

«برتری نقش معجزه بر برهان»

شایسته و بایسته است پیش از ادامه بحث نگاهی به این سرفصلها بیندازید.

با این پیش فرض که درنگی شایسته بر مطالب اشاره شده، انجام شده به احمد بصری باز می‌گردیم.

با کمال تأسف احمد بصری به شدت از معجزه فرار کرده است. فرارهای احمد بصری از معجزه دو دسته هستند:

فرارهای دسته نخست احمد بصری از معجزه، تلاش‌هایی است که نتیجه آن تنزل جایگاه معجزه است. در سرفصلهای زیر به این فرارها پرداختیم:

«فرار احمد بصری از معجزه با ادعای این که نوح و یوسف معجزه‌ای نداشته‌اند»

«فرار احمد بصری از معجزه با ادعای این که معجزه مؤید از نه حجت»

«فرار احمد بصری از معجزه با ادعای این که با امر بزرگتر از معجزه احتیاجی به معجزه نیست»

«فرار احمد بصری از معجزه با استشهاد به برخی از آیات»

فرارهای دسته دوم احمد بصری از معجزه، تحریف معجزه به استدلال است.

توضیح این که همان گونه که بارها گفتیم معجزه یکی از شاخه‌های برهان است. شاخه دوم برهان، استدلال است.

شاخه نخست برهان یعنی معجزه شامل دو زیرمجموعه معجزه عملی و معجزه علمی است.

در دو سرفصل «بسته بودن راه ایمان به احمد به وسیله اعجاز: ۱- اعجاز عملی و تکوینی» و «بسته بودن راه ایمان به احمد به وسیله اعجاز: 2- اعجاز علمی» دانستیم که احمد بصری در حوزه شاخه نخست برهان، یعنی معجزه کاملا بی‌چاره و درمانده است.

شاخه دوم برهان، استدلال است.

در سرفصل «بسته بودن راه ایمان به احمد به وسیله اعجاز: 2- اعجاز علمی» گفتیم:

همان گونه که اشاره شد اعجاز علمی، به داشتن علومی اطلاق می‌شود که به لحاظ طبیعت بشر ممکن نیست.

قید «محال بودن به حسب طبیعت بشری»، معجزه علمی را از دو علم دیگر جدا می‌سازد.

علم نخست، علوم غریبه است. علوم غریبه هر چند اسباب آن در اختیار همگان نیست. اما به دست آوردن اسباب آن، از طبیعت بشر ممکن است. از این رو علوم غریبه ثبوتا با معجزه خلط نمی‌شود.

علم دوم، براهین و استدلالهای علمی است. اگر نابغه‌ای براهین منحصر به خودش داشته باشد، اما همین علم انحصاری به دلیل این که به حسب طبیعت بشری، ممکن و شدنی است، نمی‌تواند معجزه باشد. زیرا بر اساس طبیعت بشری چنین علمی امکان دارد، البته فعلیت یافتن آن مشروط به نبوغ است.

برای روشن شدن بیشتر تفاوت ماهوی معجزه علمی از دو علم یاد شده (علوم غریبه و براهین علمی)، توجه شما را به بخشی از بحث «چگونه معجزه را از امور غیر عادی باز شناسیم؟» جلب می‌کنیم.

روشن است که استدلال، برهان هست، اما اعجاز نیست.

بنا بر این قالب زدن استدلال به جای اعجاز، نوعی تحریف در معنای معجزه است. البته احمد بصری در این تحریف، هدفی جز فرار از معجزه ندارد.

تکلیف فرار از معجزه، به خوبی در سرفصل «فرار از معجزه، محکم‌ترین سند رسوایی باطل» از بحث معجزه بیان شده است.

در روایات نکته بسیار جالبی وجود دارد که شایسته درنگی عمیق است.

و آن این که اگر کسی، امری را که به تخیل مردم معجزه است، اما در واقع معجزه نیست، به عنوان معجزه به مردم نشان دهد، این امر نشانه دروغگویی اوست. توجه کنید:

اما این سخن تو که «هرگز ایمان به تو نمی‌آوریم تا این که برای ما از زمین چشمه جاری کنی…»، پس راستی که چیزهایی از محمد رسول خدا درخواست کرده‌ای که برخی از آنها (را اگر اجابت کند و) برای تو بیاورد، برهانی بر نبوتش نیست و رسول خدا برتر است از این که جهل نادان را غنیمت شمارد و حجتی برای آنها اقامه که حجت واقعی نیست

پس چرا خواسته شما از پیامبر خدا، چیزهایی است که اگر انجام شود هرگز بر راستگویی او دلالت نمی‌کند؟! بلکه اگر چنین خواسته‌هایی را انجام دهد، انجام آنها بر دروغگویی او دلالت می‌کند. زیرا در این هنگام حجتی اقامه کرده است که در آن (از) حجت واقعی (خبری) نیست و با این کار، خرد افراد ساده دل را به بازی گرفته و با فریب، آنان را از راه دین‌شان منحرف ساخته است، در حالی که پیامبر خدا والاتر و برتر از این است…

و اما این سخن تو ای بنده خدا که «یا برای تو خانه‌ای از زخرف، یعنی طلا باشد»، آیا خبردار نشده‌ای که برای بزرگ مصر خانه‌هایی از طلا هست؟ پاسخ داد آری، حضرت فرمود آیا به این کار، بزرگ مصر پیامبر شده است؟ پاسخ داد خیر، حضرت فرمود همچنین اگر محمد پیامبری دارد، بر او داشتن چنین خانه‌ای لازم نیست و محمد از نادانی تو نسبت به حجتهای خداوند سود نمی‌برد[1]

آیا کاری که احمد بصری در تحریف معجزه به استدلال کرده است، مصداق غنیمت شمردن جهل نادانان نیست؟!

آیا کاری که احمد بصری در تحریف معجزه به استدلال کرده است، بر دروغگویی او دلالت نمی‌کند؟!

آیا کاری که احمد بصری در تحریف معجزه به استدلال کرده است، مصداق بازی گرفتن خرد افراد ساده دل نیست؟!

آیا کاری که احمد بصری در تحریف معجزه به استدلال کرده است، مصداق فریب مردم و منحرف ساختن آنها از دین نیست؟!

مطالب پیشین آشکار ساخت که احمد بصری به دو شیوه از معجزه فرار کرده است:

فرارهای دسته نخست احمد بصری از معجزه، تلاش‌هایی است که نتیجه آن تنزل جایگاه معجزه است.

فرارهای دسته دوم احمد بصری از معجزه، تحریف معجزه به استدلال است.

فرارهای احمد بصری از معجزه به هر شکلی که باشد، نخستین دلیل روشن بر بطلان ادعاهای اوست.

 

[1]ـ  وَ أَمَّا قَوْلُكَ‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً إِلَى آخِرِ مَا قُلْتَهُ فَإِنَّكَ اقْتَرَحْتَ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ أَشْيَاءَ مِنْهَا مَا لَوْ جَاءَكَ بِهِ لَمْ يَكُنْ بُرْهَاناً لِنُبُوَّتِهِ وَ رَسُولُ اللَّهِ يَرْتَفِعُ‏ أَنْ يَغْتَنِمَ جَهْلَ الْجَاهِلِينَ وَ يَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ بِمَا لَا حُجَّةَ فِيهِ… فَمَا بَالُ اقْتِرَاحِكُمْ‏ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص أَشْيَاءَ لَوْ كَانَتْ كَمَا تَقْتَرِحُونَ لَمَا دَلَّتْ عَلَى صِدْقِهِ بَلْ لَوْ تَعَاطَاهَا لَدَلَّ تَعَاطِيهَا عَلَى كَذِبِهِ لِأَنَّهُ حِينَئِذٍ يَحْتَجُّ بِمَا لَا حُجَّةَ فِيهِ وَ يَخْتَدِعُ الضُّعَفَاءَ عَنْ عُقُولِهِمْ وَ أَدْيَانِهِمْ وَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ يَجِلُّ وَ يَرْتَفِعُ عَنْ هَذَا… وَ أَمَّا قَوْلُكَ يَا عَبْدَ اللَّهِ‏ أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ‏ وَ هُوَ الذَّهَبُ أَ مَا بَلَغَكَ أَنَّ لِعَظِيمِ مِصْرَ بُيُوتاً مِنْ زُخْرُفٍ قَالَ بَلَى قَالَ أَ فَصَارَ بِذَلِكَ نَبِيّاً قَالَ لَا قَالَ فَكَذَلِكَ لَا تُوجِبُ لِمُحَمَّدٍ لَوْ كَانَتْ لَهُ نُبُوَّةٌ وَ مُحَمَّدٌ لَا يَغْتَنِمُ جَهْلَكَ بِحُجَجِ اللَّهِ…

برهان2 بر ابطال احمد بصری: بطلان معجزه علمی با عجز علمی در بحث معجزه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۶-۹:۴:۵۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۴:۱۴
    • کد مطلب:21534
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2161

احمد بصری ادعا می‌کند که معجزه او، علم اوست.

اگر از تحریف معجزه به استدلال، توسط احمد بصری صرف نظر کنیم، و اگر فرار از معجزه توسط احمد بصری را دلیل بر دروغگویی او ندانیم، و اگر ادعای معجزه علمی او را بپذیریم، با تنزل از همه اینها، معجزه احمد بصری دچار یک نقض فاحش است.

توضیح این که با فرض این که معجزه احمد بصری، معجزه علمی است. معجزه علمی به ادعای این فرقه این است که احمد بصری آن چنان علمی دارد که همگان از پاسخگویی او درمانده شده‌اند.

یکی از مسایل علمیِ فوق العاده مهم و کاملا کاربردی، مسئله معجزه است.

اندکی از مباحث بسیار معجزه در بحثی با عنوان «معجزه، فلسفه، ماهیت و ضرروت آن» گردآوری شده که در بردارنده مطالب سودمندی است.

این پرسش مطرح می‌شود که علم فراوان احمد بصری که طبق ادعا، همگان در مقابل او درمانده‌اند، آیا شامل مباحث علمی معجزه هم می‌گردد یا خیر؟

فرارهای احمد بصری از معجزه، اگر نشان از شیادی وی نباشد، حداقل اثبات می‌کند که وی از بحث معجزه درک درستی ندارد.

اگر احمد بصری از درک مباحث علمی معجزه، ناتوان است چگونه می‌تواند ادعای علم فراوان کند؟!

اگر احمد بصری در بحث معجزه پیاده است، چگونه می‌تواند ادعای اعجاز علمی کند؟!

ادعای معجزه علمی با درماندگی در درک مباحث علمی معجزه، آشکارا تناقض دارد.

این تناقض آشکار به خوبی اثبات می‌کند که معجزه علمی احمد بصری از اساس باطل است. زیرا احمد بصری در بحث علمی بسیار مهم معجزه کاملا پیاده است.

معجزه یکی از مسایلی است که خلیفة الله باید هم علم آن را داشته باشد و هم قدرت انجام آن را.

تا کنون روشن شد که احمد بصری قدرت انجام معجزه را ندارد.

اگر تنزل کنیم و ناتوانی احمد بصری در انجام معجزه را نادیده بینگاریم، این پرسش پیش می‌آید که:

آیا احمد بصری از آگاهی لازم در مسئله معجزه برخوردار است؟!

اما دیدیم که احمد بصری در بحث معجزه، هم از نظر علمی و هم از نظر عملی، تا آنجا ناتوان است که نه خود معجزه را شناخته است و نه علت و حکمت آن را.

کسی که در شناخت یک بحث اولیه، این قدر درمانده است، چگونه می‌تواند ادعای اعجاز علمی کند؟!

برهان استدلالی، باید بر اساس محکمات دین اقامه شود.

معجزه یکی از محکمات ماست که توسط احمد بصری یا انکار شده و یا تحریف و یا از اثر انداخته شده است.

نخستین پرسشی که احمد بصری باید پاسخ دهد این است که معجزه از محکمات است یا خیر؟

اگر معجزه از محکمات دین است، این معجزه، برهان بر راستگویی است یا خیر؟

معجزه‌ای که از محکمات است و برهان است، آیا مصداق حجة بالغه است یا نیست؟

اگر معجزه مصداق حجت رسا است، پس باید احمد بصری با ارایه معجزه، بر هر عامی و عالمی به روشنی اقامه برهان نماید.

و حال آن که احمد در اصل درک معجزه زمین گیر است، تا چه رسد به انجام آن و اقامه حجت رسا بر همگان.

این ناتوانی احمد بصری در درک معجزه، نشان می‌دهد که هیچ اثری از معجزه علمی که احمد بصری ادعا می‌کند، وجود ندارد.

برهان3 در ابطال احمد بصری: کدام مهدی؟ کدام وصیت؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۶-۹:۵:۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۴:۴۲
    • کد مطلب:21535
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3635

ادعاهای درجه نخست احمد بصری عبارتند از:

پس از پیامبر، دوازده امام و دوازده مهدی وجود دارد.

پیامبر برای امامان و مهدیون وصیت فرموده است.

این وصیت ضامن هدایت است. از این رو ضایع شدن آن محال است.

بر فرض پذیرش تمامی مطالب فوق و صرف نظر از تمامی اشکالات کلی، نوبت به تطبیق آن بر مصداق می‌رسد که عبارت است از این ادعا که:

من اولین مهدی هستم.

مستند این ادعا چیست؟ تنها دلیل بر اولین مهدی بودن احمد بصری این است که:

وصیت پیامبر نزد احمد بصری موجود است.

اگر ثابت شود وصیت واقعی پیامبر نزد احمد بصری است، نوبت به ادامه مباحث می‌رسد و اگر ثابت نشود، نتیجه کاملا عقیم می‌ماند.

زیرا مستند ادعای مهدی بودن احمد، وجود وصیت نزد وی است. با تشکیک در وجود وصیت نزد وی، شک به مهدی بودن احمد نیز سرایت می‌کند.

با شک در مهدی بودن احمد بصری، هیچ راه معقولی برای ایمان به وی باقی نمی‌ماند.

پس مهدی بودن احمد بصری، در گرو این است که وصیت نزد وی باشد.

بودن وصیت نزد وی، در گرو این است که احراز کنیم این وصیت ادعایی، واقعا همان وصیت واقعی پیامبر است.

فرض را بر این گذاشتیم که اصلا چنین وصیتی هست و هرگز ضایع شدنی نیست.

اما آیا این وصیت واقعی (طبق فرض) و محفوظ، همانی است که نزد احمد بصری است، به چه دلیل؟!

دلیلی که بر وجود وصیت نزد احمد بصری اقامه شده نیز عبارت است از این که:

تا کنون کسی ادعا نکرده است که وصیت پیامبر نزد وی است.

فرض را بر این می‌گذاریم که واقعا هم کسی تا به حال چنین ادعایی نکرده است. آیا صرف این که احمد بصری اولین مدعی است، دلیل راستگویی اوست؟!

طبق این استدلال باید بپذیریم که پس از عیسای پیامبر، کسی ادعای خاتمیت نکرده است. آیا به صرف این که نخستین مدعی پیدا شد، در ایمان آوردن به او نیازی به دلیل و برهان نیست!

اگر چنین است پس چرا پیامبر صلی الله علیه و آله آن همه آیات و علایم و معجزات را به مردم نشان می‌داد؟!

گویا احمد بصری مهدویت را با حیازت زمین[1] و شکار حیوان اشتباه گرفته است.

در زمین بایر اگر کسی مدعی حیازت شد، سخن او پذیرفته می‌شود.

در حیوان وحشی هم اگر کسی مدعی شکار شد، سخن او پذیرفته می‌شود.

اما مگر رسالت و امامت و مهدویت، حیازت و شکار است که به صرف ادعا تسلیم گردیم؟!

در حیازت و شکار هم باید اولا علامت حیازت و شکار وجود داشته باشد و ثانیا معارضی در کار نباشد.

شگفتا که در رسالت و امامت و مهدویت هیچ علامتی لازم نیست!

پس اگر تنزل کرده و تمامی ادعاهای احمد بصری را در کلیات و سایر مقدمات بپذیریم، معضله نخستی که احمد بصری با آن روبروست، در تطبیق آن کلیات بر مصداق است و این که وی واقعا نخستین مهدی است.

نقطه إعضال نیز اثبات این که وصیت مورد ادعای احمد بصری، همانی است که پیامبر صلی الله علیه و آله نوشته است.

این ادعا، ادعایی است که هرگز مستند ندارد.

البته همان طوری که گذشت ادعا، هیچ سرمایه‌ای نمی‌خواهد. ما می‌توانیم مسابقه بزرگترین دروغگو را هم برگزار کنیم.

مشکل مسابقه بزرگترین دروغگو، در دو نقطه است:

یکی این که ادعای بدون مستند چه ارزشی دارد؟

دوم هم این که باور این ادعای بدون مستند از سوی دیگران، احمقانه‌ترین و باطل‌ترین تقلید است.

پس نخستین معضله‌ای که احمد بصری دچار آن است و هرگز نمی‌تواند از پس حل آن برآید، تطبیق این که وصیت نزد وی است. با عدم اثبات وجود وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله نزد وی، بر فرض تنزل از همه امور یاد شده، مهدی بودن او در حد یک ادعای مشکوک باقی می‌ماند.

هنر احمد بصری در استدلال‌نمایی، پیچیده ساختن ادعاها، آن هم با چینش معکوس است، تا بتواند ادعاهای پیچیده را جای برهان قالب زند.

در حالی که چینش ادعاها به شکل ساده و بر اساس ترتیب منطقی آن عبارت است از:

گام نخست به صرف این که کسی نخستین مدعی باشد پس راستگوست.

گام دوم احمد بصری نخستین مدعی وصیت است. پس وصیت واقعی پیامبر نزد اوست.

گام سوم پس احمد بصری مهدی است.

شگفتا معجزه، اثبات راستگویی نمی‌کند، اما صرف ادعای بی سابقه اثبات راستگویی می‌کند!!!

 

[1]ـ  در توضیح حیازت به شکل کوتاه می‌توان گفت حیازت علامت گذاری زمین به عنوان تملک آن است البته طبق شرایط خاصی که در کتب فقهی بیان شده است.

برهان۴ در ابطال احمد بصری: عاصمیت وصیت از ضلال، بالفعل یا اقتضائی؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۱۱-۶:۱۸:۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۵:۲۹
    • کد مطلب:21590
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2190

احمد بصری مدعی است که وصیت، عاصم از ضلال است. عاصمیت از ضلال را نیز فعلی می‌داند. یعنی هیچ حالت منتظره‌ای ندارد.

معنی عاصم از ضلال این است که از گمراهی نگه می‌دارد و در نتیجه همگان را هدایت می‌نماید.

احتمالاتی که در عاصمیت از ضلال در وصیت وجود دارد عبارتند از:

۱- حامل وصیت عاصم از ضلال است

۲- وصیت عاصم از ضلال است. این شاخه دو صورت دارد:

2.2- وصیت علت تامه برای هدایت است (عاصمیت بالفعل)

2.1- وصیت مقتضی برای هدایت است و شرط فعلیت هدایت، انضمام حامل وصیت به آن است (عاصمیت اقتضائی)

اگر حامل وصیت، عاصم از ضلال باشد (صورت۱)، خلف فرض است. زیرا احمد بصری، حقانیت خودش را کبرویا و صغرویا به وصیت اثبات می‌کند. پس احتمال نخست باطل شد.

اگر خود وصیت، عاصم از ضلال باشد (احتمال2) و عاصمیت آن هم بالفعل باشد (صورت2.1) یعنی در هدایت بالفعل مردم، نیازی به هیچ امر دیگری نباشد، لازمه این امر این که با فرض وجود وصیت، هیچ گمراهی وجود نداشته باشد.

چرا که اولا وصیت موجود است، ثانیا وصیت ذاتا عاصم از ضلال است، ثالثا عاصمیت آن هم بالفعل است. با وجود علت تامه برای هدایت مردم، گمراهی مردم محال است.

حال آن که به اعتراف خود احمد بصری کسانی که به وی ایمان نیاورده‌اند گمراه هستند.

ممکن است گفته شود که عاصمیت وصیت، در صورتی است که مردم به آن چنگ زنند.

پاسخ می‌دهیم که اولا این امر با عاصمیت ذاتی و بالفعل تناقض دارد.

ثانیا بر فرض پذیرش این امر، وصیت، حکم ثقلین پیدا می‌کند که عاصمیت آن مشروط به تمسک است (لَنْ تَضِلُّوا مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا) و احمد بصری مدعی است که حکم و آثار وصیت، با ثقلین تفاوت دارد. این صورت هم باطل گردید.

اگر وصیت عاصم از ضلال باشد (صورت۲)، ولی عاصمیت آن اقتضایی باشد (صورت2.2)، بالفعل شدن عاصمیت مشروط، به حامل آن باشد، باز هم نتیجه‌ای برای احمد بصری نخواهد داشت.

زیرا خود وصیت طبق فرض، بالفعل عاصم از ضلال نیست. حقانیت احمد بصری هم طبق فرض، از ناحیه وصیت ثابت می‌شود. با دو امر مرده و بی‌اثر، چگونه عاصمیت از ضلال، زنده می‌شود؟! پس این صورت هم باطل شد.

توضیح این که عاصمیت بالفعل وصیت، توقف دارد بر مهدی بودن احمد بصری.

اگر مهدی بودن احمد بصری توقف داشته باشد بر نفس وصیت، اعم از این که وصیت عاصمه باشد یا نباشد، این خلف ادعای احمد است.

اگر مهدی بودن احمد بصری توقف داشته باشد بر وصیت عاصمه بالفعل مستلزم دور است و محال. چون عاصمیت فعلی وصیت، متوقف است بر مهدی بودن احمد و مهدی بودن احمد، توقف دارد بر عاصمیت بالفعل وصیت.

اگر مهدی بودن احمد بصری توقف داشته باشد بر وصیت عاصمه اقتضائی و بالقوه، در این صورت فعلیت یافتن عاصمیت وصیت، متوقف است بر این که وصیت نزد احمد باشد.

لازمه این امر این است که اولا عاصمیت وصیت، بالاتر از عاصمیت قرآن باشد و ثانیا مقام احمد، بالاتر از مقام خداوند و پیامبر و ائمه باشد.

زیرا قرآن با وجود خداوند و با وجود پیامبر و با وجود ائمه معصوم، عاصمیت بالفعل پیدا نکرده است.

اما وصیت، با وجود مهدی، عاصمیت بالفعل پیدا کرده است.

پس صورت سوم هم که عاصمیت اقتضائی است باطل شد.

با بطلان تمامی احتمالات عاصمیت از ضلال وصیت، ارزش ویژه‌ای برای وصیت باقی نمی‌ماند.

برهان5 در ابطال احمد بصری: طریقیت وصیت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۱/۱۸-۱۰:۱۹:۵۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۱۰-۹:۳۵:۵۵
    • کد مطلب:21815
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2168

نزدیک‌ترین واژه فارسی به «وصیت»، واژه «سفارش» است. سفارش، اسم مصدر از سپردن امری به دیگری است.

سفارش، از مفاهیم وابسته است. یعنی همیشه باید چیزی باشد به آن سفارش شود.

اینک باید بررسی نمود که عاصمیت وصیت از ضلال، به چیست؟ عاصمیت به ذات وصیت است؟ یا عاصمیت به متعلق وصیت است؟

معنی عاصمیت وصیت به ذات خود وصیت، لحاظ وصیت به شکل موضوعی است.

معنی عاصمیت وصیت به حسب متعلق آن، لحاظ وصیت به شکل طریقی است.

بنا بر این باید دید نقش وصیت در عاصمیت، نقش موضوعی است یا طریقی؟

ناگفته پیداست که سفارش و وصیت بدون متعلق، شدنی نیست. تا نام وصیت و سفارش به میان می‌آید، بلافاصله پرسیده می‌شود که سفارش و وصیت به چه چیزی؟

هنگامی که وصیت بدون متعلق محال شد، خواه ناخواه عاصمیت آن نیز موضوع ندارد و محال می‌گردد.

بنا بر این عاصمیت وصیت از ضلال، تنها به لحاظ متعلق و وابسته آن است. یعنی آن چه مورد توصیه و سفارش قرار گرفته است، همان چیز عاصمیت از ضلال دارد و نه خود وصیت و سفارش با صرف نظر از محتوا و متعلق آن.

البته وصیت و سفارش هم می‌تواند شفاهی باشد و هم می‌تواند کتبی باشد. از این جهت تفاوتی میان وصایای شفاهی و کتبی وجود ندارد.

با مراجعه به ویژگی‌های وصایا و سفارشات پیامبر صلی الله علیه و آله می‌بینیم که گویاترین و صریح‌ترین و محکم‌ترین و مؤثرترین وصیت حضرت، سفارش به تبعیت از ثقلین در غدیر خم است.

معنا ندارد که تبعیت از ثقلین، یعنی سفارش پیامبر در غدیر خم، عاصمیت از ضلال نداشته باشد، ولی وصیت دیگری از پیامبر عاصمیت داشته باشد.

تنها نکته‌ای که باید مورد توجه قرار گیرد، اصل ثبوت وصیت و مستند بودن آن به پیامبر صلی الله علیه و آله است.

مستند بودن وصیت شفاهی پیامبر، راه‌های متفاوتی دارد که از جمله آنها خبر قطعی و متواتر است، همچنان که حدیث غدیر چنین است.

مستند بودن وصیت کتبی پیامبر نیز نیازمند دلیل و مدرک معتبر است که ثابت کند این مکتوب همان مکتوب واقعی پیامبر است.

توضیح این که وصیت مکتوب دارای دو جنبه است:

بعد نخست آن عاصمیت از ضلال است. از این جهت هیچ تفاوتی میان سفارشات پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به ولایت اهل بیت نیست، چه این سفارشات مکتوب باشد و چه شفاهی. بنا بر این وصیت مکتوب مورد ادعای احمد، هیچ ویژگی و خصوصیت و امتیازی ندارد.

بعد دوم وصیت مکتوب، استناد آن به پیامبر است.

برای استناد اموری از این قبیل به پیامبر، راه‌های مختلفی متصور است.

برخی از این راه‌ها در زمان ما ممکن نیست. مانند شهادت افراد. چرا که شهود وصیت مکتوب همگی مرده‌اند.

اما راه‌هایی دیگری هم وجود دارد. مانند اعجاز. تمامی آثار انبیاء نزد امام زمان علیه السلام محفوظ است. یکی از آنها شمشیر ذو الفقار است. از ویژگی‌های ذو الفقار این است که سخن می‌گوید. همچنین پیراهن پیامبر صلی الله علیه و آله ویژگی‌هایی دارد که در روایات بیان شده است.

این ویژگی‌ها که شاخه‌ای از معجزه نیز هست، نشانه درستی استناد آنها به پیامبر است.

نشانه درستی استناد وصیت به پیامبر چیست؟!

نتیجه این شد که وصیت مکتوب از بُعد متعلق و محتوا، هیچ تفاوتی با سایر سفارشات پیامبر ندارد. از بُعد استناد آن به پیامبر نیز فاقد مستند است.

پیش از این گذشت که ادعای احمد بصری مبنی بر این که وصیت پیامبر نزد اوست، بر فرض تنزل از بطلان ادعایش، هرگز قابل اثبات نیست.

برهان 6 در ابطال احمد: احمد بصری در کجای قرآن آمده است؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۵/۲۰-۵:۲۰:۴۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۵/۲۰-۵:۲۱:۵۴
    • کد مطلب:22036
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1042

قرآن تبیان لکل شیء است و همه حقایق در قرآن موجود است.

بر همین اساس نیز در زمان حضور هر کسی مطلبی را از قرآن خواسته، ائمه علیهم السلام آن را از قرآن نشان داده‌اند.

احمد بصری، کجای قرآن است؟!

اگر احمد بصری عالم به تمام قرآن است باید جایگاه خودش را در قرآن بشناسد و بشناساند.

و اگر احمد بصری عالم به تمام قرآن نیست، چگونه ادعای اعجاز علمی می‌کند؟!

برهان 7 در ابطال احمد: ۱۲ مهدی راز ادعایی کشف شده احمد بصری

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۵/۲۹-۱۶:۳۶:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22037
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1108

احمد بصری ادعا می‌کند که «دوازده مهدی» رازی است که تا کنون کسی جز او کشف نکرده است. و بر این همین اساس هم بسیار رجز خوانی کرده است.

مسلما قرآن و روایات، رازهای ناگفته فراوانی دارند. در این مسئله شک و تردیدی نیست.

اما هر رازی پس از کشف آن، مستند می‌شود و مصداق «معما چون حل شود آسان شود» می‌گردد.

آن چه قابل پرسش است این است که تنزل می‌کنیم که اصلا چنین رازی وجود داشته، و تنزل هم می‌کنیم که پیش از احمد کسی این راز را کشف نکرده است.

اینک پس از کشف راز توسط احمد، معما آسان شده است. باید همگان امر دوازده مهدی را با برهان آن به خوبی بشناسند.

آیا پس از کشف راز ادعایی احمد بصری، دوازده مهدی آن چنان مستند و برهانی شده است که جزو محکمات دین شمرده می‌شود، یا این که هنوز هم اما و اگرهای فراوانی در مورد آن باقی مانده است؟!

این چه راز کشف شده‌ای است که هنوز آشکارا اثبات نشده است و حرف و حدیثهای فراوانی درباره آن وجود دارد؟!

پایان راه احمد، ایمان و باور شخصی به وسیله رؤیا و مکاشفه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۶/۰۴-۹:۳۱:۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۶/۰۴-۹:۴۵:۵۲
    • کد مطلب:22038
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1276

روشن شد که دست احمد بصری از معجزه خالی است. از این رو به انکار، تحریف و از اثر انداختن معجزه پناه برده است.

مصداق تحریف معجزه هم برهان‌نمایی‌هایی است که نام آن را اعجاز علمی گذاشته است.

با هنرنمایی احمد در اعجاز علمی هم آشنا شدیم و دیدیم احمد هیچ دستی در اعجاز علمی ندارد.

احمد بصری از راه استدلال نیز نتوانسته ادعایش را ثابت کند.

ناتوانی‌های احمد بصری در امور یاد شده، موجب شده است که احمد بصری به خواب و مکاشفه و مانند آن پناه ببرد.

هواداران احمد ادعا می‌کنند که:

در بیشتر کشورها انصار مهدی وجود دارد که بیشتر آنها با رویای صادق ایمان آوردند

خیلی با رویای صادقه و مکاشفه ایمان آوردند

البته هواداران احمد به مشکل خوابهای متعارض گرفتار هستند.

از این رو هر خوابی را هم حجت نمی‌دانند. بلکه تنها خوابی نزد آنان حجت است که مثبت ادعای احمد باشد و نه نافی آن.

نفس این گونه بیانات مشت احمد بصری را برای نکته‌سنجان باز می‌کند و جایی برای تحقیق بیشتر باقی نمی‌گذارد.

اما با این همه بحث خواب دامنه گسترده‌ای دارد. ولی از ضروریات فقه است که خواب حجیت در فتوا ندارد تا چه رسد به این که ارکان دین با آن بنا شود.

عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ: مَا تَرْوِي هَذِهِ النَّاصِبَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فِيمَا ذَا فَقَالَ فِي أَذَانِهِمْ وَ رُكُوعِهِمْ وَ سُجُودِهِمْ فَقُلْتُ إِنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّ أُبَيَّ بْنَ كَعْبٍ رَآهُ فِي النَّوْمِ فَقَالَ كَذَبُوا فَإِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرَى فِي النَّوْمِ

ابن اذینه گفت امام صادق علیه السلام پرسید این ناصبیان چه روایت می‌کنند؟ گفتم فدای شما گردم در چه موردی؟ حضرت فرمود در مورد اذان و رکوع و سجودشان. گفتم آنها می‌گویند که ابی بن کعب (کیفیت) آنها را در خواب دید. حضرت فرمود دروغ گفتند (که دستور نماز با خواب ابلاغ شده است) دین خداوند عز و جل گرامی‌تر از این است که در خواب دیده شود.

در این جا تنها به یک روایت در مورد خواب بسنده می‌کنیم و بحث تفصیلی آن را به مجال خودش واگذار می‌نماییم.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی كَثِیرٍ الْكُوفِی قَالَ: كُنْتُ لَا أَخْتِمُ صَلَاتِی وَ لَا أَسْتَفْتِحُهَا إِلَّا بِلَعْنِهِمَا فَرَأَیتُ فِی مَنَامِی طَائِراً مَعَهُ تَوْرٌ مِنَ الْجَوْهَرِ فِیهِ شَی‏ءٌ أَحْمَرُ شِبْهُ الْخَلُوقِ فَنَزَلَ إِلَى الْبَیتِ الْمُحِیطِ بِرَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ أَخْرَجَ شَخْصَینِ مِنَ الضَّرِیحِ فَخَلَّقَهُمَا بِذَلِكَ الْخَلُوقِ فِی عَوَارِضِهِمَا ثُمَّ رَدَّهُمَا إِلَى الضَّرِیحِ وَ عَادَ مُرْتَفِعاً فَسَأَلْتُ مَنْ حَوْلِی مَنْ هَذَا الطَّائِرُ وَ مَا هَذَا الْخَلُوقُ فَقَالَ هَذَا مَلَكٌ یجِی‏ءُ فِی كُلِّ لَیلَةِ جُمُعَةٍ یخَلِّقُهُمَا فَأَزْعَجَنِی مَا رَأَیتُ فَأَصْبَحْتُ لَا تَطِیبُ نَفْسِی بِلَعْنِهِمَا فَدَخَلْتُ عَلَى الصَّادِقِ ع فَلَمَّا رَآنِی ضَحِكَ وَ قَالَ رَأَیتَ الطَّائِرَ فَقُلْتُ نَعَمْ یا سَیدِی فَقَالَ اقْرَأْ إِنَّمَا النَّجْوى‏ مِنَ الشَّیطانِ لِیحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیسَ بِضارِّهِمْ شَیئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏ فَإِذَا رَأَیتَ شَیئاً تَكْرَهُ فَاقْرَأْهَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِهِمَا لِإِكْرَامِهِمَا بَلْ هُوَ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِمَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا إِذَا قُتِلَ قَتِیلٌ ظُلْماً أَخَذَ مِنْ دَمِهِ فَطَوَّقَهُمَا بِهِ فِی رِقَابِهِمَا لِأَنَّهُمَا سَبَبُ كُلِّ ظُلْمٍ مُذْ كَانَا

محمد بن ابی کثیر گفت من نمازم را جز با لعن آن دو نفر آغاز و تمام نمی‌کردم.

پس (از مدتی) پرنده‌ای را در خواب دیدم که همراهش ظرف کوچکی از جواهر بود که چیزی سرخ رنگ شبیه عطر در آن بود. پس به حجره‌ای که قبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آن است فرود آمد سپس آن دو نفر را از ضریح خارج ساخت و این عطر را به دو طرف صورت آنان مالید. سپس آن دو را به ضریح بازگرداند و به آسمان بالا رفت.

از اطرافیانم پرسیدم این پرنده کیست و این عطر چیست؟ پاسخ دادند این فرشته‌ای است که در هر شب جمعه می‌آید و آن دو را عطرآگین می‌کند.

این خواب مرا به وحشت انداخت پس از آن خوش نداشتم که آن دو نفر را لعن کنم.

پس (از این) بر امام صادق علیه السلام وارد شدم. هنگامی که حضرت مرا دید خندید و فرمود آن پرنده را خواب دیدی؟ گفتم آری ای آقای من. حضرت فرمود این آیه را بخوان که «چنان نجوايى صرفاً از [القاآت‏] شيطان است، تا كسانى را كه ايمان آورده‏اند دلتنگ گرداند، و[لى‏] جز به فرمان خدا هيچ آسيبى به آنها نمى‏رساند» پس هنگامی که خواب ناخوشایندی دیدی این آیه را بخوان.

سوگند به خدا آنی (که دیدی) فرشته‌ای نیست که موکل به آن دو شده باشد تا آن دو را اکرام کند بلکه او فرشته‌ای است که به شرق و غرب زمین موکل است. هنگامی که کشته‌ای به ستم کشته شود از خون او می‌گیرند و آن خون را به گردن آن دو نفر می‌اندازند. زیرا آن دو از وقتی که بوده‌اند سبب هر ستمی هستند.

متأسفانه اموری مانند خواب و مکاشفه و… که به عنوان کرامت نیز مطرح می‌شود، بستر بسیار مناسبی است برای سودجویی و تحمیق مردم.

تفصیل این مطلب را در کتابی با عنوان «از کرامت درویشانه تا کرامت انسانی» ببینید.

با هم یکی از جریانات نقل شده در این کتاب را مرور می‌کنیم.

يكی از موثّقين مدت طولانی در جستجوی حقيقت بود، به همين دليل هم در دام كرامت مآبانِ دستگاه شيطانی افتاده و دچار سرگذشت تلخی شده بود. ايشان برای نگارنده نقل كرد:

آخوندی به نام موحدی كه شيرازی بود، در مدرسه خان (از مدارس علميه حوزه قم) كفايه درس می‌‌داد. اين آقا برای يكی از دوستان نقل كرد: وقتی يكی از رفقای سيد ما در حجره ما خواب بود، بالای سرش رفتم و در حال خواب به او القا كردم كه موحدی (يعنی خودم) از اوليای خداست. بعد هم رفتم كناری نشستم. سيد يك مرتبه از خواب بيدار شد. من هم به روی خودم نياوردم. اما ديدم كه در به در، دنبال من می‌‌گردد. وقتی مرا پيدا كرد، آمد و با اين توهم كه من از اوليای خدا هستم، خودش را روی پای من انداخت و برايم تواضع و كوچكی فوق‌‌العاده می‌‌كرد.

اين شخص (موحدی) از راه باطل به قدرت القا در نفس ديگران رسيده بود و يكی از كارهايش اين بود كه هرگز غسل جنابت نمی‌‌كرد. بعد هم آخر كار بهايی شد و رفيق سيد خودش را هم بهايی كرد و دنبال خودش برد و گمان می‌‌كنم در اوائل انقلاب هم اعدام شد.

کتاب «از کرامت درویشانه تا کرامت انسانی» را می‌توانید در سایت «آشتی با خرد» در این لینک ببینید.

چکیده بررسی ادعاهای احمد بصری

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۶/۰۴-۹:۳۱:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22039
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1745

برگ جدیدی که احمد بصری در دفتر مدعیان مهدویت گشوده، مهدیان دوازده‌گانه است و خود را نخستین مهدی می‌پندارد.

نخستین ویژگی حجت الهی، فراگیری آن است، به صراحت قرآن، حجت خداوند، «رسا» است و به صراحت روایات، یکی از لوازم رسایی حجت این است که «جاهل نیز به خوبی آن را درک می‌کند» و تردیدی برایش باقی نمی‌ماند.

دومین ویژگی حجت الهی، شدت وضوح و آشکاری آن است، آن چنان که هرگز جای اندک تردیدی باقی نمی‌گذارد.

در روایات بسیاری شدت وضوح حجت، در آغاز ظهور امام زمان، به «طلوع ماه شب چهارده»، «دمیدن صبحگاهان»، «سرزدن خورشید از افق»، «درخشان‌تر از خورشید در وسط روز»، «شهابی که با شعله تابانش پرده سیاه شب تاریک را می‌درد» و… تشبیه شده است.

روشن شد که حجت احمد بصری فاقد «فراگیری کامل» و «آشکاری بی‌نهایت» است.

۱- بر اساس سیاستهای اتخاذ شده این فرقه، راه معرفت مستقیم به احمد بسته است. از این رو ایمان به وی بر اساس معرفت مستقیم خرافه‌ای بیش نیست.

۲- با توجه به شدت اختلافات موجود، روشن است که راه معرفت به خود وکلاء احمد بصری بسته است، از این رو ایمان به وی به وسیله وکلاء وی خرافه‌ای بیش نیست.

معجزه علامتی است الهی که به وسیله آن راستگو از دروغگو شناخته شود.

۳- دست احمد بصری از معجزه عملی کوتاه است. از این رو طریق ایمان به احمد بصری به وسیله معجزه عملی مسدود است.

۴- اما معجزه علمی عبارت است از علم به جزئیات، علم غیب و آگاهی از علوم قرآن. دست احمد بصری از این سه علم کوتاه است.

بنا بر این دست احمد بصری از معجزه کاملا خالی است، نه معجزه عملی دارد و نه معجزه علمی.

برهان نیز مهر ابطال بر احمد بصری می‌زند. زیرا:

۵- فرار از معجزه چه با تنزل جایگاه معجزه و چه با تحریف آن، برهان نخست دورغگویی احمد بصری است.

۶- ناتوانی احمد بصری در درک معجزه، ادعای اعجاز علمی ادعایی احمد بصری را ابطلال می‌کند.

۷- صرف این که احمد بصری اولین مدعی وصیت است، هرگز دلیل بر راستگویی او نیست.

روشن شد که احمد بصری از راه استدلال نیز نتوانسته است ادعایش را ثابت کند.

ناتوانی‌های احمد بصری در امور یاد شده، موجب شده است که احمد بصری به خواب و مکاشفه و مانند آن پناه ببرد.

تکیه به خواب و کشف و کرامت به خوبی گویای همه چیز احمد بصری هست.

  • نظر خوانندگان
۱۳۹۶/۰۶/۱۰-۲۰:۵۱:۱۶
منظورتون معصوم پانزدهمه دیگه
پاسخ‌ها
محسن۱۳۹۶/۰۶/۱۱-۱۱:۲۵:۱۱
: متشکر از تذکر شما
شهاب۱۳۹۶/۱۱/۰۹-۱۹:۲۰:۴۸
سلام آخر این قسمت با قسمت بعدی یکی شده است
پاسخ‌ها
محسن۱۳۹۶/۱۱/۰۹-۲۰:۴۵:۸
: سلام علیکم
با تشکر اصلاح شد
شهاب۱۳۹۶/۱۱/۰۹-۱۹:۲۵:۸
به نظر می سد اگر بیان شبهات یمانی همراه با رفرنس باشد بهتر است
پاسخ‌ها
محسن۱۳۹۶/۱۱/۰۹-۲۰:۴۰:۴۷
: انشاء الله در فرصت مناسب اقدام می‌‌شود.
  • نظر شما