در سفری كه با اتوبوس از تهران به مشهد میآمدم، در كنارم یك جوان شیك پوش مستفرنگی نشست. میان راه وقتی هنگام نماز شد، این جوان به راننده اصرار كرد كه برای اداء نماز اول وقت نگه دارد. از گفتار او خیلی تعجب كردم چون ظاهر او به گونهای نبود كه چنین مطلبی بگوید.
از او سؤال كردم علّت اصرار شما چیست؟
گفت: من تازه از فرنگ آمدهام، و آن جا تحصیل میكردم. وقتی آنجا بودم در زمان كوتاهی لازم بود در دو امتحان كه در دو شهر متفاوت برگزار میشد شركت كنم. با ماشین از این شهر به آن شهر میرفتم كه در بین راه ماشین خراب شد و هر كاركردم درست نشد. كمكم داشتم مأیوس میشدم كه به امتحان نمیرسم. ونرسیدن من به امتحان مساوی بود با هدر رفتن زحمات یك سالهام.
درهمین حال بودم كه یك مرتبه به یاد حرف مادرم افتادم كه میگفت: در مشكلات توسّل به امام زمان علیهالسلام بجویید كه آقا عنایت میكنند. در همان حال به حضرتش متوسل شدم و با خود عهد كردم اگر حضرت عنایت فرمودند و من به امتحان رسیدم همیشه نمازم را اول وقت بخوانم.
بدون فاصلهای دیدم شخصی پیدا شد و جلوی ماشین را بلند كرد و مختصر كاری كرد و ماشین درست شد. بعد خودش هم سوار شد و مقداری با من آمد.
وقتی خواست پیاده شود رو به من كرد و گفت: به عهدی كه با امام زمانت نمودی وفا كن. و از نظرم ناپدید شد.
لذاست كه مقید به نماز اول وقت هستم.
منبع: ما سمعت صفحه 11
كمكم داشتم مأیوس میشدم كه به امتحان نمیرسم. ونرسیدن من به امتحان مساوی بود با هدر رفتن زحمات یك سالهام.
درهمین حال بودم كه یك مرتبه به یاد حرف مادرم افتادم كه میگفت: در مشكلات توسّل به امام زمان علیهالسلام بجویید كه آقا عنایت میكنند. در همان حال به حضرتش متوسل شدم و با خود عهد كردم اگر حضرت عنایت فرمودند و من به امتحان رسیدم همیشه نمازم را اول وقت بخوانم.
بدون فاصلهای دیدم شخصی پیدا شد و جلوی ماشین را بلند كرد و مختصر كاری كرد و ماشین درست شد. بعد خودش هم سوار شد و مقداری با من آمد.
وقتی خواست پیاده شود رو به من كرد و گفت: به عهدی كه با امام زمانت نمودی وفا كن...