بی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست
بین عشاق چو من بی سر و پا نیست که نیست
با غم دوری تو سوخته و ساختهام
اثری از چه بر این سوز و نوا نیست که نیست
نیمه شب وقت مناجات بگویم با خویش
گوئیا قلب تو از بنده رضا نیست که نیست
من گنه کارم و آلوده قبول است قبول
بی محلی ز کریمان که روا نیست که نیست
بی جهت ناز طبیبان نکشم – چون دردم
درد هجر است و به جز وصل دوا نیست که نیست
هر کجا رو زدهام آبرویم را بردند
هیچ کس غیر شما فکر گدا نیست که نیست
در دعا فکر گرفتاری خود بودم و بس
یاد تو در دل ما وقت دعا نیست که نیست
بهر درمان پریشانی این نوکرها
چارهای جز سفر کرببلا نیست که نیست
از زمانی که شنیدم در آن کوچه چه شد
داغییِ سیلی از این سینه جدا نیست که نیست
مادرت دیده به راه است بیائی مهدی
پشت در نالهای آمد که کجایی مهدی