×

درباره میز امام زمان، مصلح کل

فراگیری صلح رؤیایی‌ترین آمال و برترین آرزوی بشر، در گرو وجود «مصلح کل». مصلح کلی که شاخص آن لبالب ساختن زمین از عدالت است. آیا مقدس‌ترین آمال و برترین آرزوی بشر پشتوانه‌ای دارد؟!
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۴
۱۰ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

چرایی غیبت خورشید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۲/۰۳-۲۰:۴۳:۱۵
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۴:۵۷
    • کد مطلب:18812
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 43047

غیبت در میان پیامبران گذشته پیشینه داشته است. از جمله می‌توان به غیبت حضرات خضر، موسی، یوسف، عیسی و ادریس علیهم السلام اشاره نمود.

اما در این میان، غیبت امام زمان سلام الله علیه، آن چنان متفاوت است که هرگز با غیبتها پیشین قابل مقایسه نیست.

یکی از نکته‌های شگفت غیبت امام زمان علیه السلام این است که در بردارنده‌ی تمام ویژگی‌های غیبتهای پیامبران پیشین است. امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

خوداری سرباز زدن

حدیث 1)[1] واقعا که برای قائم از ما، غیبتی است که طولانی می‌گردد. از حضرت پرسیدم چرا چنین است ای فرزند رسول خدا؟ فرمود خداوند عز و جل إباء و خوداری کرده است جز این که سنتهای پیامبران در غیبت آنها را در قائم علیه السلام جاری سازد.

و ای سدیر چاره‌ای نیست جز این که مدتهای غیبتهای انبیاء (در غیبت قائم علیه السلام) کامل گردد خداوند عز و جل فرموده است: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»[2]یعنی سنتهایی مطابق سنتهای کسانی که پیش از شما بودند اجراء می‌شود.

تردیدی نیست که این غیبتِ بسیار تلخ و دشوار، با این که کاملا حکیمانه است، اما با پیچیدگی و غموض بسیار آمیخته شده است.

بنا بر این درک و شناخت علل غیبت امام زمان علیه السلام، آن چنان که شاید و باید از کسی ساخته نیست.

با این همه معصومین علیهم السلام در شرایطی که مصلحت فراهم شده، به برخی از حکمتهای غیبت امام زمان علیه السلام پرداخته‌اند.

مطالعه این دسته از روایات آثار بسیار شگرفی دارد. از جمله:

به نظام فوق العاده حکیمانه خلقت بیشتر پی می‌بریم.

صبر و شکیبایی ما بر مشکلات دوران غیبت بیشتر می‌شود.

هشدارهای فوق العاده جدی در این روایات موجب بیداری ما در فتنه‌های آخر الزمان می‌گردد.

با درنگ بیشتر در کردار و رفتارمان، موجب تأخیر بیشتر فرج و ظهور نگردیم.

و…

در ادامه با برخی از دلایل غیبت امام زمان علیه السلام آشنا می‌شویم.

 

[1]- برای دیدن متن روایت به همین شماره از بخش منابع روایی «چرایی غیبت خورشید» مراجعه نمایید.

[2]- انشقاق آیه 19 تفسیر لاهیجی: هر آينه مرتكب ميشويد اى امت محمد طريقه‏اى بعد از طريقه و حالى بعد از حالى كه در ميان امم ماضيه شيوع داشته باين معنى كه شما مرتكب ميشويد شرك و معصيت امم گذشته را

تأخیر فرج برای تصفیه مؤمنین (آزمایش و غربال)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۱-۷:۲۶:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۶:۳۸
    • کد مطلب:18810
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (2) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 13081

داستان دعوت نوح پیامبر علیه السلام و کیفیت نابودی کفار، شگفتی‌های فراوانی دارد. یکی از شگفتی‌هایی که در منابع وحی آمده است، جریان نزول فرج بر نوح و یارانش است. در این راستا دو حدیث را که هر دو مکمّل یکدیگر هستند، نقل می‌کنیم.

در حدیث بسیار جالبی از امام صادق علیه السلام درباره ویژگی‌های امام زمان عجل الله فرجه و غیبت آن حضرت این چنین آمده است:

حدیث 2) خداوند تأخیر در فرج آن حضرت را همانند تأخیر در فرج نوح پیامبر علیه السلام قرار داده است… به راستی هنگامی که نوح، عذاب کفار قومش را از آسمان درخواست نمود، خداوند عز و جل جبرئیل روح الامین را همراه هفت دانه فرستاد و گفت ای پیامبر خدا به راستی که خداوند تبارک و تعالی به تو می‌فرماید: این مردم، آفریدگان و بندگان من هستند و من اینها را با صاعقه‌ای از صاعقه‌هایم نابود نمی‌کنم، مگر بعد از تأکید در دعوت به حق و الزام حجت (بیشتر)، از این رو به تلاش در دعوت قومت به حق بازگرد که من بر این تلاش به تو ثواب می‌دهم و این دانه‌ها را بکار؛ چرا که در رویش و رشد و به ثمر نشستن آنها برای تو گشایش و خلاصی است؛ سپس مؤمنینی که از تو پیروی کرده‌اند به این امر مژده ده.

هنگامی که (نوح دانه‌ها را کاشت و آنها سبز شده و) درختان سبز و قوی و تنومند شدند و شاخه دادند و به ثمر نشستند و میوه آنها رسید، پس از این زمان طولانی، نوح از خداوند سبحان و تعالی انجام وعده را خواستار شد، اما خداوند تبارک و تعالی به او فرمان داد (دوباره) از دانه(ی میوه‌ی) این درختان بکارد و به صبر و تلاش بازگردد و حجت را بر قومش مؤکد سازد.

نوح این خبر را به گروهی که ایمان آورده بودند، داد. پس از این خبر سیصد مرد از مؤمنان از دین برگشتند و کافر شدند و گفتند اگر آن چه نوح ادعا می‌کند حق بود، در وعده پروردگارش تخلفی واقع نمی‌شد.

پس از این خداوند همچنان به نوح فرمان می‌داد که دانه(ی میوه‌ی) درخت جدید را پشت سر هم بکارد تا این که این جریان هفت بار تکرار شد.

در این میان هم پیوسته گروه گروه از مؤمنان از دین باز می‌گشتند تا این که تعداد آنها به هفتاد و اندی رسید.

در این هنگام خداوند عز و جل به نوح وحی کرد و فرمود ای نوح اینک صبح روشن برای چشم تو فرا رسیده و از شب جدا گشته، در زمانی که حق محض آشکار شده و با ارتداد هر کسی که سرشتش ناپاک بود، ایمان از کدورتها(ی نفاق) صاف شده است.

پس اگر من (همان زمان که درخواست کردی) کفار را نابود می‌ساختم و کسانی که (به وسیله این امتحان) مرتد شدند همراه مؤمنان واقعی باقی می‌گذاشتم، به وعده پیشین خود برای مؤمنین از قوم تو که خالصانه موحد شده بودند و به ریسمان پیامبری تو چنگ زده بودند، وفا نکرده بودم؛ زیرا به مؤمنین وعده داده بودم آنها را در زمین جانشین کفار کنم و دینشان را (بر جهان) مسلط سازم و ترسشان را به امنیت تبدیل نمایم تا این که با رفتن شک از دلهای آنها عبادت برای من خالص شود.

چگونه این وعده عملی می‌شد، با این که از سستی یقین مرتد شدگان و سرشت ناپاک و باطن بد آنان که نتیجه نفاق و آشکار شدن گمراهی آنان بود، آگاه بودم.

(اگر این آزمایش انجام نمی‌شد و منافقان در میان مؤمنان باقی می‌ماندند)، منافقین (به سبب هلاکت کفار توسط من) از سوی من بر سلطنت سوار می‌شدند، گرفتار تاریکی صفات نفاق می‌گشتند و نفاق درونی آنها مستحکم می‌گردید و ریسمانهای گمراهی دلهای آنها همیشگی می‌گشت و با برادران مؤمنشان آشکارا دشمنی می‌کردند و برای طلب ریاست و به دست گرفتن اختیار امر و نهی با آنان می‌جنگیدند.

با برانگیخته شدن فتنه‌ها و واقع شدن جنگها، چگونه تسلط دین بر زمین و انتشار امر الهی در مؤمنین امکان پیدا می‌کرد؟! این هرگز شدنی نبود.

امام صادق علیه السلام در ادامه فرمود امر قائم (علیه السلام) نیز چنین است؛ آن چنان غیبت آن حضرت امتداد پیدا می‌کند تا این که حق محض آشکار شود و با ارتداد هر کسی از شیعه که سرشتش ناپاک است، ایمان از کدورت نفاق پاک گردد، تا کسانی که خوف نفاق(شان) در زمان به قدرت رسیدن و تسلط و امنیت فراگیر وجود دارد در میان مؤمنین باقی نمانند…

حدیث 3) در حدیث دیگری امام صادق علیه السلام فرمود: نوح از پروردگارش درخواست کرد که بر قومش عذاب نازل نماید. پس خداوند به سوی او وحی فرستاد که دانه‌هایی از درخت خرما را بکارد، زمانی که بزرگ شدند و به میوه نشستند و نوح از میوه آنها بخورد، خداوند قومش را هلاک می‌کند و عذاب را بر آنها نازل می‌کند. پس نوح دانه‌ها را کاشت و اصحابش را به این مطلب آگاه ساخت.

زمانی که درختان خرما بزرگ شدند و میوه دادند و نوح از میوه آنها چید و خورد و به اصحابش هم خوراند. اصحاب نوح گفتند ای پیامبر خدا وعده‌ای که به ما داده بودی (چه شد؟) نوح پروردگارش را خواند و از او درخواست وفای به وعده نمود. پس خداوند به او وحی نمود که دوباره کشت دانه را ادامه دهد تا این که درختان خرما بزرگ شوند و میوه دهند و از میوه آنها بخورد، پس از این خداوند عذاب را بر کفار نازل می‌کند.

نوح این خبر را به اصحابش داد (بر اثر این جریان) اصحاب نوح سه فرقه شدند: یک فرقه آشکارا از دین برگشتند و یک فرقه ایمانشان را از دست دادند، اما ظاهرا همراه نوح ماندند و یک فرقه با نوح ثابت قدم ماندند.

پس نوح فرمان خدا را انجام داد تا این که درختان خرما بزرگ شدند و میوه دادند و نوح از آنها خورد و به اصحابش هم خوراند.

اصحاب گفتند ای پیامبر خدا وعده‌ای که داده بودی (چه شد؟) پس نوح پروردگارش را خواند و خداوند به او وحی فرستاد که برای سومین بار دانه‌های خرما را بکارد زمانی که درختان خرما بزرگ شوند و میوه دهند، قوم نوح را هلاک می‌کند. پس نوح اصحابش را خبردار کرد و اصحاب او (همچون بار گذشته) سه فرقه شدند: یک فرقه آشکارا از دین برگشتند و یک فرقه ایمانشان را از دست دادند اما ظاهرا همراه نوح ماندند و یک فرقه با نوح ثابت قدم ماندند.

(این جریان ادامه داشت) تا این که نوح ده بار این کار را تکرار کرد و خداوند با اصحاب باقی مانده او چنین می‌کرد که فرقه(ی باقی مانده در امتحان بعدی) بر طبق روال قبلی سه فرقه می‌شدند.

پس از بار دهم مردی از اصحاب خاص نوح همراه (سایر) مؤمنین به سوی نوح آمد و گفت: ای پیامبر خدا آن چه را که به ما وعده دادی، انجام دهی یا ندهی (برای ما فرقی نمی‌کند ما می‌دانیم) تو راستگو هستی و پیامبرِ فرستاده شده هستی، در حقانیت تو شک و تردید نمی‌کنیم، هر چند (همچنان) با ما چنین کنی.

پس هنگام این سخن آنان، خداوند کفار را به خاطر نفرین نوح نابود ساخت و یاران خاص نوح را پس از صاف شدن آنان و برطرف شدن ناخالصیشان با نوح وارد کشتی نمود و آنان را همراه نوح از غرق نجات داد.

آزمایش و غربال برای تصفیه مؤمنین در روایات فراوانی آمده است.

حدیث 4) و البته و صد البته برای مشخص شدن گمراهان (از مؤمنان حقیقی)، قائم علیه السلام از مردم پنهان خواهد شد، آن چنان (غیبت طولانی) که جاهل می‌گوید برای خداوند در آل محمد حاجتی نیست (و خداوند نیازی به ظهور قائم ندارد.)

حدیث 5) یکی از یاران امام صادق علیه السلام بر آن حضرت وارد شد و گفت فدای شما گردم سوگند به خدا واقعا که من شما را دوست دارم و کسی را که شما را دوست بدارد نیز دوست دارم.

ای آقای من چقدر شیعیان شما فراوان هستند!

حضرت فرمود آنها را نام ببر گفت (خیلی) فراوان هستند (نمی‌شود یکی یکی نام برد).

حضرت فرمود می‌دانی چند نفر هستند؟ گفت آنها بیشتر از این هستند که تعدادشان را بدانم.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود آگاه باش اگر عدّه(ی مورد نیاز برای قیام) که به سیصد و خورده‌ای توصیف شده‌اند، کامل گردد، آن گاه آن چه شما طالب آن هستید (که فرج و ظهور امر آل محمد است) اتفاق خواهد افتاد.

و لکن (هرگز چنین عده‌ای کامل نشده‌اند. زیرا) شیعه ما کسی است که صدایش از گوشش تجاوز نمی‌کند (اهل داد و بیداد نیست) دشمنی‌اش از بدنش فراتر نمی‌رود (و به دیگران ستم نمی‌کند) و دوستدار ما را دشمن نمی‌دارد.

به امام گفتم: پس با این کسانی که این صفات را ندارند و(لی) با هم اختلاف (و جنگ و دعوا دارند)، ادعای تشیع هم دارند، چه کنم؟ حضرت فرمود: در میان اینان (آزمایشاتی رخ می‌دهد که) خوب و بد از هم جدا می‌گردد و در میان اینان (ابتلائاتی پیش می‌آید که) خالص از ناخالص جدا می‌گردد و در اینها (اتفاقاتی می‌افتد که) تغییر و می‌کنند و ایمان خود را از دست می‌دهند. بر آنها سالهای (سختی) می‌گذرد که آنان را نابود می‌کند و بر آنها شمشیری (مسلط می‌گردد که) آنان را می‌کشد و اختلافاتی (رخ می‌دهد) که آنان را تکه تکه می‌کند.

همانا شیعیان ما کسانی هستند که چون سگ زوزه نمی‌کشند و چون کلاغ طمع نمی‌کنند و هر چند از گرستگی بمیرند گدایی نمی‌کنند.

گفتم فدای شما گردم شیعیانی که این گونه توصیفشان کردی کجا بیابم و جستجو کنم؟…

درنگ در روایات پیشین روشن ساخت که یکی از علل تأخیر در ظهور امام زمان علیه السلام، فرصت برای آزمون‌های گوناگون و دشواری است که مؤمنان حقیقی را از دیگران کاملا جدا سازد.

امتحاناتی که در دوران غیبت رخ می‌دهد، به فراوانی در روایات بیان شده، تعبیراتی همچون زلزله و غربال و… نشان از سختی فوق العاده ابتلائات آخر الزمان دارد.

تأخیر ظهور به حرمت مؤمنان تولد نیافته

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۵-۷:۵۰:۲۴
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۷:۷
    • کد مطلب:17246
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2297

در قرآن کلیدهای فراوانی برای حل مشکلات و معضلات شناختی وجود دارد که کمتر به آن توجه می‌شود. اصلا قرآن همه‌اش کلید است، کلید رحمت و معرفت و…

یکی از آیات کلیدی قرآن، راز تأخیر ظهور امام زمان علیه السلام را بیان می‌کند. توجه کنید:

لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَليماً[1]

اگر [كافر و مؤمن‏] از هم متمايز می‏شدند، قطعاً كافران را به عذاب دردناكی معذّب می‏داشتيم.

البته این آیه کلید حل مشکلات فراوان دیگری نیز هست. ازجمله:

علت صلح پیامبر صلی الله علیه و آله با کفار مکه در حدیبیه

دست به شمشیر نبردن امیرالمؤمنین برای کشتن منافقین و گرفتن حق خود

و…

به این روایت توجه کنید:

حدیث 6) مردی از امام صادق علیه السلام پرسید: مگر علی علیه السلام از نظر بدنی و از نظر (فرمانبرداری و امتثال) امر خدا قوی نبود؟!

امام: چرا.

مرد: پس چه چیزی او را از دفاع و تسلیم نشدن در مقابل منافقان باز داشت؟!

امام: خوب پرسیدی، پس بفهم.

یک آیه از قرآن جلو علی را گرفت که در مقابل منافقین دست به شمشیر نبرد!

مرد: کدام آیه؟

امام: «اگر مؤمنان و کافران جدا بودن، قطعا کافران رو عذاب دردناكی می‌كرديم.» (سوره فتح/ آیه25)

امام در ادامه فرمود: برای خداوند در نسل کفار و منافقین، امانتهایی است که مؤمن هستند (و هنوز به دنیا نیامدند).

از این رو علی صلوات الله علیه، پدران کافر را نمی‌کشت تا امانتهای خدا از نسل آنها بیرون آیند. اما هنگامی که این امانتها بیرون آمدند (و مؤمنان متولد شدند) حضرت بر کسانی که باید پیروز شوند پیروز شدند و آنان را کشتند.

قائم ما اهل بیت نیز چنین است.

هرگز و ابدا امام زمان علیه السلام ظهور نمی‌کند، تا این که امانتهای خداوند بیرون آیند. پس زمانی که امانتها بیرون آمدند (و مؤمنین تولد یافتند) بر کسانی که باید (خروج کند، خروج و)ظهور می‌کند و آنان را می‌کشد.

روشن شد که یکی از حکمتهای تأخیر ظهور، فرصت حیات یافتن مؤمنانی است که در صلب کافران و منافقان هستند. لذا تأخیر ظهور از این منظر علاوه بر این که حکیمانه است، مصداق رحمت نیز هست.

مطلب یاد شده در روایات متعدد بیان شده است.[2]

 

[1]- فتح 25

[2]- (احادیث 53 تا 56)

تأخیر ظهور به علت نبود یاور

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۶-۷:۴۰:۴۴
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۷:۵۹
    • کد مطلب:18822
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2364

علم و قدرت خداوند، بی‌پایان است و به اولیاء‌ خاص خود نیز علم و قدرت مطلق، عطا فرموده است. از این رو برای معصومین علیه السلام هیچ امری نیست مگر این که شدنی باشد.

اما سنت الهی بر مدار اسباب ظاهری می‌چرخد و تنها در موارد خاصی، دست قدرت الهی از آستین إعجاز نمایان می‌گردد.

گستراندن بساط حق و عدالت و برچیدن بساط ستمگران نیز از این قانون مستثنی نیست.

از این رو اساس برپایی مدینه فاضله و عدل فراگیر توسط ائمه علیهم السلام، بر اسباب ظاهری نهاده شده است و نه معجزه.

در این جهت هیچ تفاوتی میان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وجود ندارد.

لذا یکی از شرایط برپایی مدینه فاضله در همه اعصار و ادوار، وجود یاور برای اوصیاء پیامبر علیهم السلام بوده و خواهد بود.

این مهم در تاریخ هیچ یک از امامان علیهم السلام تحقق نیافت.

یکی از امتیازات امام زمان علیه السلام این است که در دوران ایشان، یاوران مورد نیاز برای گسترش جهانی عدالت، گرد خواهند آمد.

بنا بر این همچنان که یکی از علل قیام نکردن همه معصومین گذشته، عدم یاور است، یکی از دلایل تأخیر قیام امام زمان علیه السلام نیز نبود یاور است.

البته با این تفاوت که ویژگی دوران امام زمان علیه السلام به گونه‌ای است که با کمتر سیصد و سیزده نفر حضرت قیام نخواهند کرد.

محتمل است که در دوران سایر امامان، امکان قیام با عددی کمتر از این نیز وجود داشته است.

آن چه بسیار شگفت است این است که هیچ گاه یاور به تعداد لازم برای آنها فراهم نگردید! این شگفتی در غربت و بی‌یاوری امیرالمؤمنین علیه السلام پس از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله به اوج می‌رسد!

در روایات فراوانی به مطالب یاد شده تصریح گردیده است.

البته یاوری، در ادعا آسان است و هیچ هزینه‌ای ندارد. اما وقتی پای نشانه‌های یار واقعی و صادق به میان می‌آید، جز عرق شرم حاصلی نداریم و هنگامی که یاوری به بوته آزمایش می‌رود، جز سرافکندگی نتیجه‌ای به دست نمی‌آید.

هر چند این مطلب با اندک تأملی برای همگان بدیهی می‌گردد، اما خوب است نمونه‌هایی را ارایه نماییم تا مطلب بدیهی‌تر گردد.

در این بخش شواهدی را می‌آوریم که نشان می‌دهد میان ادعای یاری و یاور حقیقی بودن، بسی فاصله است.

در آغاز روایاتی که ناظر به عدم قیام اهل بیت به دلیل نبود یاور است، می‌آوریم و سپس به جریاناتی که تأخیر در ظهور امام زمان علیه السلام و طول غیبت آن حضرت را مستند به عدم یاور می‌کند، ارایه می‌کنیم.

عدم قیام امیرالمؤمنین ع به دلیل نبود یاور

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۰۳-۷:۲۹:۱۳
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۸:۴۱
    • کد مطلب:18883
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2080

یکی از حوادث بسیار تلخ تاریخ اسلام و تاریخ انسانیت، غصب خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله است.

این فاجعه با همه زشتی و پلیدی آن، تأثیرات شگرفی نیز در تاریخ اسلام و بشریت از خود به جا گذاشت.

پرسشی که پیوسته مطرح بوده و همچنان نیز مطرح است، این است که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام در مقابل غاصبین قیام نکرد تا از این فاجعه وحشتناک جلوگیری نماید.

در روایات فراوانی به این پرسش، پاسخ‌های متعددی داده شده است.

یکی از پاسخ‌ها در سرفصل «تأخیر ظهور به حرمت مؤمنان تولد نیافته» مطرح شد.

یکی دیگر از پاسخهای مطرح شده در روایات، عدم یاور برای آن حضرت می‌باشد.

به گزیده‌ی اندکی از این روایات توجه کنید:

حدیث 7) از امام صادق علیه السلام پرسیده شد که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام با غاصبین نجنگید؟ فرمود برای آن چه در علم خداوند پیشی گرفته که (چنین) باشد.

و نمی‌توانست با آنها بجنگد با این که جز سه نفر از مؤمنین کسی با او همراهی نکرد.

حدیث 8) جندب بن عبدالله می‌گوید در زمانی که با عثمان بیعت شده بود، بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدم. پس او را سر به زیر افکند و بسیار دل شکسته یافتم. از حضرت پرسیدم فدای شما گردم آیا ناراحتی شما از (غصب خلافت و) کاری است که قوم شما با شما کردند؟ حضرت فرمود شکیبایی زیبا (پیشه می‌کنم).

(با تعجب) گفتم سبحان الله، سوگند به خدا که شما بسیار شکیبایی! حضرت فرمود پس چه بکنم؟!

گفتم در میان مردم می‌ایستی و آنها را به سوی خودت دعوت می‌کنی و به آنها خبر می‌دهی که تو سزاوارتری به خلافت پیامبر و برترین آنهایی و بهترین سابقه را داری و از آنها می‌خواهی که تو را بر توطئه‌گران بر علیه خودت یاری کنند. پس اگر ده نفر از صد نفر پاسخ مثبت به تو بدهند، با همین ده نفر بر صد نفر سخت می‌گیری، اگر تسلیم شدند که همانی است که دوست داری و اگر امتناع کردند با آنها می‌جنگی. پس اگر بر آنها پیروز شدی، این همان سلطنتی است که خداوند به پیامبر داده و تو به آن سزاوارتری و اگر در طلب آن کشته شدی انشاء الله شهید هستی و نزد خداوند معذورتری زیرا تو به میراث پیامبر خدا سزاوارتری.

امیرالمؤمنین فرمود ای جندب آیا می‌پنداری که از صد نفر ده نفر با من بیعت می‌کنند؟ پاسخ دادم به این امیدوارم.

فرمود لکن من امید ندارم، حتی امید ندارم از صد نفر دو نفر بیعت کنند.

دلیل این را هم به تو خبر می‌دهم. چشم همه مردم به قریش است و قریش هم اعتقاد دارند که آل محمد بر سایر قریش برتری دارند و از قریش اینان تنها اولیاء (حقیقی) امر خلافت هستند. با توجه به این مطالب اگر آل محمد متولی خلافت شوند، این سلطنت هرگز از میانشان خارج نخواهد شد و به هیچ کس دیگر نمی‌رسد.

اما اگر سلطنت در غیر آل محمد باشد، میان خود دست به دست خواهند کرد.

نه به خدا سوگند قریش به میل و رغبت خود هرگز این سلطنت را به ما نخواهند داد.

به حضرت عرض کردم آیا به میان مردم باز نگردم که این سخن شما را به آنها بگویم و آنها را به یاری شما دعوت کنم؟ فرمود ای جندب این زمان آن زمان(ی که چنین کنی) نیست.

جندب گفت پس بعد از این به عراق بازگشتم پس پیوسته چنین بود که هر گاه چیزی از برتری امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام می‌گفتم، مرا از این کار منع می‌کردند و از خود میراندند تا این که این خبر به ولید بن عقبه رسانده شد، پس او به دنبال من فرستاد و مرا زندانی کرد تا این که با شفاعت دیگران آزاد شدم.

حدیث 9) هیثم بن عبدالله می‌گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم ای فرزند پیامبر خدا به من از امیرالمؤمنین خبر ده که چرا بیست و پنج سال پس از پیامبر صلی الله علیه و آله با دشمنانش جهاد نکرد. سپس در دوران ولایت و حکومتش با آنها جهاد کرد؟

حضرت فرمود در ترک جهاد به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اقتدا کرده که در مکه سیزده سال و در مدینه نیز نوزده ماه، جهاد با مشرکین را ترک کرد و این به دلیل اندکی یاوران آن حضرت برای مقابله با آنها بود.

همچنین علی علیه السلام ترک کردن مجاهده با دشمنانش، برای اندکی یارانش برای مقابله با آنها بود.

پس همچنان که با ترک جهاد در سیزده سال مکه و نوزده ماه مدینه، نبوت پیامبر صلی الله علیه و اله باطل نگردید، همچنین با ترک جهاد در بیست و پنج سال، امامت علی علیه اسلام نیز باطل نمی‌گردد. زیرا علتی که از جهاد آن دو جلوگیری می‌کرد یکی بود.

متأسفانه غربت امیرالمؤمنین علیه السلام بسیار شگفت‌تر از آنی که بشود تصور کرد. لذا در ادامه دو برگ دیگر از این تاریخ تلخ‌تر از تلخ را می‌گشاییم.

آغاز یاری طلبی امیرالمؤمنین ع از شب 29 صفر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۱/۰۹-۱۲:۵۰:۴۴
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۱۳:۶
    • کد مطلب:15866
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1840

در کتاب سلیم حوادث شب 29 صفر یعنی شام شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله را این گونه بیان می‌کند:

حدیث 10) چون شب گردید امیرالمؤمنین سلام الله علیه، فاطمه زهرا سلام الله علیها را سوار بر الاغی کرد و دست دو پسرش حسن و حسین را گرفت و به در خانه تمامی اهل بدر (کسانی که در جنگ بدر شرکت داشتند) از مهاجرین و انصار رفت.

به تک تک آنها حق (غصب شده) خودش را یادآوری کرد و آنها را به یاری فراخواند.

اما از میان همه این افراد، جز چهل و چهار نفر کسی پاسخ مثبت نداد.

حضرت به این افراد دستور  فرمود فردا سر تراشیده و مسلح بیایید تا با من بر مرگ بیعت کنید (یعنی پیمان ببندید که تا پای جان از من حمایت کنید).

اما صبح که شد جز چهار نفر، سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر کسی وفا نکرد.

امیرالمؤمنین شب بعد هم سراغ آنان رفت و آنان را به خدا سوگند دارد و آنان وعده دادند صبح زود خواهند آمد. اما جز همان چهار نفر کسی نیامد.

شب سوم نیز همین جریان تکرار شد.

اینجا بود که امیرالمؤمنین از یاری مهاجرین و انصار ناامید گردید و در خانه نشست و….

این مرحله نخست یاری طلبی امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

دومین مرحله در ادامه می‌آید.

مرحله دوم یاری طلبی امیرالمؤمنین ع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۰۵-۵:۵۳:۳۳
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۱۴:۶
    • کد مطلب:15929
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1705

پیش از این به یاری طلبی شبانه امیرالمؤمنین علیه السلام طی سه شب، و خیانت مسلمانان اشاره کردیم.

برگی از غربت امیرالمؤمنین علیه السلام، احضار وی توسط ابوبکر است که امیرالمؤمنین علیه السلام آن را نمی‌پذیرد.

پس از جریان احضار یاد شده، چون شب فرا رسید امیرالمؤمنین برای مرحله دوم از مسلمانان طلب یاری نمود.

حدیث 11و12) چون شب شد امیرالمؤمنین علیه السلام فاطمه زهرا سلام الله علیها را سوار بر الاغ کرده و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین را گرفته (و به در خانه اصحاب رفت) هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را فرو گذار نکرد مگر این که در خانه‌اش رفته و او را در مورد حق خودش به خدا سوگند داد و به یاری خود فرا خواند.

اما غیر از چهار نفر هیچ کس پاسخ نداد.

این، مرحله دوم از یاری طلبی بود.

امام سجاد ع در تمام مکه و مدینه 20 یاور نداشت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۰۳-۷:۴۴:۱۰
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۱۶:۴۴
    • کد مطلب:18884
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3090

گذشت که قیام امامان علیهم السلام بر اساس اسباب است. اسباب حکومت، داشتن اعوان و انصار است.

به تعداد دوستداران امام سجاد علیه السلام توجه کنید:

حدیث 13) عبدالله بن زبیر می‌گوید از امام سجاد علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: نه در مکه و نه در مدینه بیست نفر مرد که ما را دوست داشته باشند، وجود ندارد.

حدیث 14) ابوعمر نهدی می‌گوید از امام سجاد علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: نه در مکه و نه در مدینه بیست نفر مرد که ما را دوست داشته باشند، وجود ندارد.

امام صادق ع پنج نفر یاور نداشت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۲۰-۷:۳۳:۳۵
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۱۷:۳۸
    • کد مطلب:18845
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2395

حدیث جالبی علت قیام نکردن امام صادق علیه السلام را این گونه بیان می‌کند:

حدیث 15) مأمون رقی می‌گوید نزد آقایم امام صادق علیه السلام بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد. پس بر آن حضرت سلام گفته و سپس نشست و گفت:

یا بن رسول الله رأفت و رحمت از آن شماست و شما اهل بیت امامت هستید.

با این که حق خلافت از آن توست، از گرفتن آن (صرف نظر کرده و) نشسته‌ای، چه چیزی تو را (از قیام) باز می‌دارد؟ در حالی که از شیعیانت صد هزار جنگجو دارید که پیش روی شما شمشیر می‌زنند؟

حضرت به او فرمود بنشین ای خراسانی، خداوند حق تو را پاس بدارد.

سپس (رو به کنیزی کردند و فرمود) ای حنفیه تنور را شعله‌ور ساز. آن کنیز هم تنور را آتش انداخت و شعله‌ور ساخت آن چنان که همچون ذغالی گداخته شد و بالای آن از شدت حرارت به سفیدی می‌زد.

سپس (رو به خراسانی کرده و) فرمود ای خراسانی بلند شو و در تنور بنشین.

خراسانی (به شدت وحشت‌زده شد و) گفت ای آقای من یا بن رسول الله مرا به آتش معذب نساز، از من بگذر خدا از تو بگذرد. حضرت فرمود از تو گذشتم.

در این وضعیت ناگهان هارون مکی در حالی که کفشش را به انگشت سبابه گرفته بود (به ما) رو آورد. (رو به امام کرد و) گفت سلام بر پسر رسول خدا.

امام صادق علیه السلام (پاسخ سلام او را گفته و سپس) به او فرمود کفشت را از دستت بینداز و در تنور بنشین.

او (هم بدون چون و چرا) کفشش را از دست انداخته و سپس در تنور نشست.

و امام هم رو به خراسانی کرده و با او درباره خراسان سخن می‌گفت آن چنان که گویا خود حضرت در خراسان بوده است.

سپس فرمود ای خراسانی بلند شو و نگاهی در تنور بینداز.

من هم بلند شدم و به سوی تنور رفتم پس دیدم هارون مکی در تنور چهار زانو نشسته است. پس از آن از تنور خارج شد و طرف ما آمد و بر ما سلام گفت.

امام رو به خراسانی کرده و پرسید در خراسان چند نفر مثل هارون مکی می‌یابی؟

پاسخ دادم سوگند به خدا که حتی یک نفر هم نیست.

حضرت (هم تکرار کرد) نه به خدا سوگند حتی یک نفر هم نیست.

آگاه باش به راستی که ما در زمانی که پنج نفر یاور نداریم خروج نمی‌کنیم. ما به وقت ظهور داناتریم.

امام صادق ع، 17 یاور نداشت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۳۱-۶:۵۸:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۱۸:۸
    • کد مطلب:18982
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2812

حدیث 16) سدیر می‌گوید بر امام صادق وارد شدم سپس به آن حضرت گفتم سوگند به خدا که (دیگر باید قیام کنی و) نشستن برای شما جایز نیست.

حضرت پرسید برای چه ای سدیر؟

پاسخ دادم به خاطر فراوانی دوستداران و شیعیان و یارانت. سوگند به خدا اگر برای امیرالمؤمنین علیه السلام آن چه از شیعه و یاران و دوستداران برای شماست، می‌بود تیم و عدی (ابوبکر و عمر) در غصب خلافت طمع نمی‌کردند.

حضرت پرسید امید است که چقدر شیعیان باشند؟ پاسخ دادم صد هزار نفر. فرمود صد هزار نفر؟! گفتم آری و (شاید بیشتر) دویست هزار نفر. حضرت فرمود دویست هزار نفر؟! گفتم آری و (شاید بیشتر) نصف دنیا… پس رفتیم تا این که به زمین سرخ رنگی رسیدم. در (در آن جا غلامی بود که بزغاله می‌چراند) نگاهی به غلامی که (در آنجا) بزغاله می‌چراند انداخت و سپس فرمود سوگند به خدا ای سدیر اگر شیعیان من به تعداد این برغاله‌ها بود نشستن برای من جایز نبود (و قیام می‌کردم) و پس از این سخن امام فرود آمدیم و نماز خواندیم.

هنگامی که از نماز فارغ شدیم به طرف بزغاله‌ها برگشتم و آنها را شمردم دیدم که آنها ۱۷ عدد هستند.

امام صادق ع در 50 هزار نفر، 25 یاور ندارد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۸:۴۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24241
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 290

حدیث 17) مفضل بن قیس می‌گوید: امام صادق علیه السلام از من پرسید شیعیان در کوفه چند نفرند؟ پاسخ دادم پنجاه هزار نفر. پیوسته حضرت این پرسش را (تکرار) می‌کرد (و من همان پاسخ را می‌دادم) تا این که خود حضرت فرمود آیا امید داری که شیعیان کوفه بیست نفر باشند؟! سپس (در ادامه) فرمود سوگند به خدا به راستی که آرزویم این بود که در کوفه بیست و پنج نفر باشند که امر ما را که بر آن هستیم، بشناسد و بر ما جز حق نگوید.

کمترین تعداد یاوران امام زمان علیه السلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۸:۴۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24242
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 328

سرفصلهای پیشین روشن ساخت که علت عدم قیام امامان معصوم علیهم السلام، نبود یاور بوده است. همین علت در مورد امام زمان علیه السلام نیز جاری است. البته با این تفاوت که در این دوران نیروی مورد نیاز حضرت بیش از دورانهای پیشین است.

حدیث 18) یاران قائم علیه السلام به تعداد اهل بدر یعنی سیصد و سیزده مرد از نقاط دور زمین به سوی او (حرکت کرده و) نزد او جمع می‌شوند و این مصداق سخن خداوند عز و جل است که «هر كجا كه باشيد، خداوند همگی شما را [به سوی خود باز] می‏آورد در حقيقت، خدا بر همه چيز تواناست‏» (بقره148) پس آن زمان که این عده از اهل زمین برای (یاری) حضرت جمع شدند، امر خودش را آشکار خواهد ساخت پس هنگامی که عقد، و آن ده هزار مرد است، تکمیل شد به اذن خداوند خروج خواهد کرد.

حدیث 19) ابوبصیر گفت مردی از اهل کوفه از امام صادق علیه السلام پرسید چند نفر با قائم علیه السلام خروج می‌کنند؟ مردم می‌گویند حضرت خروج می‌کند در حالی که به تعداد اهل بدر یعنی سیصد و سیزده مرد همراه او هستند. حضرت فرمود: قائم خروج نمی‌کند مگر در اولی قوة (جمعی قدرتمند) و اولی قوة کمتر از ده هزار نفر نمی‌باشد.

در بخشی از حدیث پنجم که پیش از این گذشت چنین آمده است:

یکی از یاران امام صادق علیه السلام بر آن حضرت وارد شد و گفت فدای شما گردم سوگند به خدا واقعا که من شما را دوست دارم و کسی را که شما را دوست بدارد نیز دوست دارم.

ای آقای من چقدر شیعیان شما فراوان هستند!

حضرت فرمود آنها را نام ببر گفت (خیلی) فراوان هستند (نمی‌شود یکی یکی نام برد).

حضرت فرمود می‌دانی چند نفر هستند؟ گفت آنها بیشتر از این هستند که تعدادشان را بدانم.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود آگاه باش اگر عدّه(ی مورد نیاز برای قیام) که به سیصد و خورده‌ای توصیف شده‌اند، کامل گردد، آن گاه آن چه شما طالب آن هستید (که فرج و ظهور امر آل محمد است) اتفاق خواهد افتاد…

روایات در زمینه این که شرط ظهور تحقق سیصد و سیزده یاور است فراوان است. اما این نکته قابل توجه است برخی دیگر از روایات (همچنان که یک نمونه آن گذشت) به تعداد بیشتری اشاره کرده است. اختلاف در تعداد یاران قائم علیه السلام، ممکن است ناشی از مراحل متفاوت ظهور حضرت باشد.

در ادامه چند جریان در این زمینه نبود یاور برای امام زمان علیه السلام می‌آوریم.

رسوایی صدها منتظرِ مشتاق با خون دو بزغاله

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۶-۱۲:۹:۲۱
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۰:۱۰
    • کد مطلب:18823
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2218

سیّد العلماء العاملین و سند الفقهاء الراشدین، حجّه الاسلام آقای آقا سیّد علی اکبر خویی- دامت برکاته- که از جمله معاصرین و از زمره مجاورین مشهد رضوی عرش قرین است مرا حدیث کرد: وقتی از نجف اشرف به جهت انجام مطلبی که در نظر بود به محلّه سیفیّه رفتم، در اثنای عبور از بازار آن بلد، نظرم به قبّه مسجد مانندی افتاد که بر سر درب آن زیارت مختصری از حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- و خلیفه الرحمان نوشته بود و آن نوشته این بود: «هذا مقام صاحب الزمان».

مردمان آن سامان از دور و نزدیک در آن مکان جنّت نشان، به زیارت می رفته، به ساحت قدس باری دعا، تضرّع، زاری و توسّل می‌جستند.

از اهالی حلّه وجه تسمیه آن مقام به مقام صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- را سؤال نمودم، متّفق الکلمه گفتند: این مکان، خانه یکی از اهل علم این جاست که به آقا شیخ علی موسوم بود و مردی بسیار زاهد، عابد، متّقی و همیشه اوقات منتظر ظهور حضرت مهدی علیه السّلام بوده و همیشه مشغول خطاب و عتاب با آن جناب است که این غیبت شما در این ازمنه و اعصار موقعیّتی ندارد، چرا که مخلصین جنابت در اقطار و امصار به اندازه برگ درختان و قطرات باران است و در همین بلده بیش از هزار نفرند.

پس چرا ظهور نمی‌کنی تا دنیا را پر از قسط و عدل نمایی؟

تا آن که وقتی اتّفاق افتاد که به بیابانی رفته، همین عتاب و خطاب‌ها را به آن بزرگوار می نمود، ناگاه دید عربی بدوی نزد او حاضر شده، به ایشان فرمود: جناب شیخ! به چه کسی این همه عتاب و خطاب می نمایی؟

عرض کرد: خطابم به حجّت وقت و امام زمان- عجّل اللّه فرجه- است که مخلصین صمیمی‌ای در این عصر دارد که فقط بیش از هزار نفر آن ها در حلّه است و با [این که] ظلم و جوری که عالم را فراگرفته، چرا ظهور نمی‌کند؟

آن مرد عرب فرمود: یا شیخ! من صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- هستم، با من این همه خطاب و عتاب مکن! مطلب چنین نیست که تو فهمیدی، اگر سیصد و سیزده نفر اصحاب من موجود بودند، هر آینه ظاهر می‌شدم.

و در بلد حلّه که می‌گویی متجاوز از هزار نفر مخلص واقعی دارم، جز تو و فلان شخص قصّاب، کسی که اخلاص بر کیش من [داشته باشد] نیست.

اگر می خواهی که واقع امر بر تو مکشوف شود، برو و در شب جمعه، مخلصین مرا که می‌شناسی دعوت کن و در صحن حیاط خود، برای ایشان مجلسی آماده نما و فلان قصّاب را هم دعوت کن، دو بزغاله بر بام خانه‌ات بگذار و در پشت بام خود منتظر ورود من باش، تا من حاضر شده، واقع امر را به تو بفهمانم و تو را ملتفت کنم که اشتباه نموده‌ای.

چون این مکالمات را با آقا شیخ علی به پایان رساند از نظرش غایب شد.

شیخ مذکور با کمال فرح و سرور به حلّه برگشته، ماجرا را به آن مرد قصّاب گفت و به تصویب یکدیگر از میان هزار نفر و متجاوز که همه آنها را از اخیار و ابرار و منتظران حقیقی غایب از انظار می‌دانستند، چهل نفر را انتخاب نمودند و شیخ مزبور از آن ها دعوت نمود که شب جمعه به منزل او بیایند تا به شرف لقای امام عصر- عجّل اللّه فرجه- مشرّف شوند.

چون شب موعود رسید، مرد قصاب با آن چهل نفر در صحن حیاط خانه شیخ علی اجتماع نمودند و همه با طهارت و مواجه قبله، مشغول ذکر و صلوات و دعا و منتظر من الیه الالتجاء بودند.

شیخ مزبور طبق دستور آن سرور، از قبل دو بزغاله بالای پشت بام برده بود، چون برهه‌ای از شب گذشت، دیدند نور عظیم درخشانی در جوّ هوا ظاهر شد که تمام آفاق را پر کرده و بسیار از آفتاب و ماه درخشنده‌تر است. آن نور به سمت خانه شیخ متوجّه گردیده، آمد تا بر بالای پشت بام خانه شیخ قرار گرفت.

قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد و آن مرد قصّاب را برای رفتن به پشت بام خواند، قصّاب حسب الامر به پشت بام رفت، بعد از لمحه‌ای آن سرور به او امر فرمود: یکی از دو بزغاله را نزدیک ناودان بام برده، سر ببرد، طوری که خون آن تماما از ناودان، میان صحن خانه ریخته شود.

قصّاب به فرموده آن بزرگوار عمل نمود. چون آن چهل نفر خون‌ها را دیدند ظنّ قوی پیدا کردند که آن بزرگوار سر قصّاب را از بدن جدا نموده و این خون او است که از ناودان جاری شده.

سپس صدایی از پشت بام بلند شده، شیخ علی صاحب خانه را امر فرمود به سطح بام بالا رود.

شیخ علی بالای پشت بام رفت؛ دید مرد قصّاب صحیح و سالم بالای پشت بام است، یکی از دو بزغاله را سر بریده و خونی که از ناودان به صحن خانه ریخته، خون بزغاله است. آن بزرگوار به مرد قصّاب امر فرمود بزغاله دیگر را به همان کیفیّت ذبح کند.

قصّاب هم حسب الامر بزغاله دیگر را نزدیک ناودان برده، ذبح کرد.

چون خون آن میان صحن خانه ریخت، چهل نفری که در صحن خانه بودند، قاطع شدند که آن سرور شیخ علی مزبور را نیز به قتل رسانده و عن قریب نوبت به هر یک از آن‌ها خواهد رسید، لذا همه از صحن خانه شیخ مزبور بیرون آمده، رو به فرار نهادند، سپس آن بزرگوار به شیخ علی فرمود: الحال به صحن خانه برو و به این جماعت بگو به بام آمده، مرا دیدار نمایند.

وقتی شیخ به صحن خانه آمد، احدی از آن چهل نفر را ندید، به بام مراجعت کرده، فرار آن جماعت را به عرض آن سرور رساند.

آن بزرگوار فرمود: یا شیخ! دیگر این قدر با من عتاب و خطاب مکن، این بلد حلّه بود که می گفتی متجاوز از هزار نفر از مخلصین ما آن جاست؛ چه شد که از میان آن منتخبین کسی جز تو و این مرد قصّاب نماند، جای‌های دیگر را هم به همین نحو قیاس کن! این را فرمود و از نظر شیخ و مرد قصّاب ناپدید شد.

آن گاه شیخ، آن بقعه را مرمّت نموده، به مقام صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه- موسوم نمود و از آن وقت تاکنون آن مقام شریف مطاف انام و مزار خاصّ و عام است.[1]

 

[1]- عبقری الحسان ج 5ص: 318 [شیخ علی حلّاوی ] عبقریه 5 یاقوته 17

وقتی بزرگان مردود می‌شوند، حساب ما دیگر...

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۶/۱۸-۷:۴:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۰:۴۱
    • کد مطلب:14399
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4066

در نجف نزد عالم بزرگواری (این جانب برای حفظ بعضی از جهات از ذکر نام آن عالم معذورم) به طور خصوصی درس می‌خواندم، آن عالم بسیار مهذب و مورد احترام همگان بود، و از کثرت علاقه به امام زمان (عج) در افواه اهل نجف از منتظران ظهور محسوب می‌شد.

روزی برای فراگیری درس به محضرشان رفتم، دیدم گریه می‌کند و بسیار پریشان است، علت آن را پرسیدم، فرمود: شب گذشته در عالم رؤیا امتحان شدم، ولی از امتحان بیرون نیامدم.

در خواب به من گفته شد که آقا ظهور کرده‌اند و در وادی السلام ـ‌مکان خاصی است که گورستان نجف را در بر داردـ مردم با او بیعت می‌نمایند.

به مجرد شنیدن این موضوع از جا حرکت کردم و به عجله وارد خیابان شدم. دیدم غوغائی از جمعیت است و همه با سرعت هر چه بیشتر به سوی وادی السلام می‌روند، هر کس به فکر این است که زودتر خود را به امام برساند و با جنابش بیعت کند.

دیدم عشق دیدار امام، مردم را چنان خود باخته ساخته که کسی را با کسی کاری نیست و تمام علقه‌ها را به فراموشی سپرده‌اند.

آنها [که] دیروز به من عشق می‌ورزیدند دیگر به من اعتنا نمی‌کنند، بلکه با لحن تندی می‌گویند آقا کنار رو مانع راه ما نباش.

کوتاه سخن آن که احساس کردم ظهور امام بازارم را کساد کرده است. از همانجا نقشه کشیدم که در ملاقات با امام ایشان را محترمانه از ظهورش منصرف سازم.

بعد از آنکه با هزار سختی به خدمتش رسیدم، عرض کردم: فدایت شوم، خودتان را به زحمت انداختید، ما کارها را ساماندهی می‌کردیم، نیازی نبود که خود را گرفتار سازید و زحمات طاقت فرسای رهبری را به عهده بگیرید.

با این قبیل سخن‌ها می‌خواستم امام را از ظهورش منصرف کنم.

بعد از چند جمله از این نوع گفتارها، یک مرتبه از خواب بیدار شدم و فهمیدم هنوز لیاقت حضرتش را ندارم.[1]

رسوایی عطار سینه چاک با چند قطره باران

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۲۵-۸:۲۶:۳۳
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۱:۵
    • کد مطلب:18930
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2085

شخصی صالح که در بصره، عطّاری می نمود، نقل کرد که روزی در دکّه عطّاری نشسته بودم؛ دو مرد برای خرید سدر و کافور به دکّان من وارد شدند.

چون در مکالمه و رفتار ایشان تأمّل کردم و صورت و سیرت ایشان را دیدم، آن ها را در زی اهل بصره ندیدم، لذا از یار و دیار ایشان پرسیدم، هر قدر ایشان بر تستّر و انکار افزودند، من بر التماس اصرار نمودم، تا آن که ایشان را به رسول مختار و آل اطهار، آن قدوه ابرار سوگند دادم. وقتی این را دیدند، اظهار نمودند ما از جمله ملازمان درگاه عرشْ اشباه حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه- هستیم، اجل موعود شخصی از ملازمان آن قبّه عالیه رسیده، وفات کرده بود، و صاحب آن ناحیه ما را مأمور فرموده از تو سدر و کافور بخریم، چون این را شنیدم، بر دامن شان چسبیدم و تضرّع و الحاح کردم که مرا هم با خود به آن درگاه برید.

گفتند: این کار، بسته به اذن آن بزرگوار است و چون مأذون نفرموده، ما جرأت این جسارت را نداریم.

گفتم: مرا به آن مقام برسانید و پس از آن استیذان نمایید، اگر مأذون فرمودند، شرفیاب می شوم و الّا عود می نمایم و در این قدر به غیر از اجر اجابت چیزی بر شما نباشد.

باز هم امتناع کردند، بالاخره چون تضرّع و الحاح را از حدّ گذرانیدم، ترّحم کرده، منّت گذاشته، اجابت نمودند.

با تعجیل تمام، سدر و کافور را به ایشان تسلیم کرده، دکّان را بسته، با ایشان روانه شدم، تا آن که به ساحل دریای عمان رسیدیم و ایشان بدون منّت کشتی، حباب وار بر روی آب روانه شدند و من ایستادم.

ملتفت من شدند و گفتند: مترس! خدا را به حقّ حضرت حجّت علیه السّلام قسم ده که تو را حفظ نماید، سپس بسم اللّه گفته، روانه شو!

این را که شنیدم، خدا را در حفظ خود، به حقّ حضرت حجّت علیه السّلام قسم داده، بر روی آب؛ مانند زمین خشک در عقب ایشان روانه گردیدم، تا آن که به قبّه دریا رسیدیم، ناگاه ابرها به هم پیوسته، باریدن گرفت.

اتّفاقا من در حین خروج از بصره، صابونی پخته بودم و آن را برای خشک شدن در بالای بام میان آفتاب گذاشته بودم، چون باران را مشاهده کردم، به خیال صابون افتادم و خاطرم پریشان شد، ناگاه پاهایم در آب فرو رفت، به قوّه شناوری، خود را از غرق حفظ کردم، لکن از همراهان بریدم؛ ایشان ملتفت من شدند و مرا به آن حالت دیدند، به عقب برگشتند، دست مرا گرفته، از آب بیرون کشیدند و گفتند: در خصوص خطره ای که بر خاطرت عارض شد، توبه کن و تجدید قسم نما!

توبه کرده، دیگر بار خدا را در حفظ خود به حقّ حضرت حجّت علیه السّلام قسم دادم.

سپس برروی آب روانه شدم، تا آن که از دریا به ساحل رسیدیم و از ساحل، راه مقصود را بریدیم. لکن در دامنه بیابان، چادری مشاهده کردیم که مانند شجره طور نوران عرصه آن فضا را نورانی کرده؛ همراهان گفتند: تمام مقصود، در این سراپرده می باشد.

با ایشان نزد آن چادر رفتیم و نزدیک به آن درنگ نمودیم، یک نفر از ایشان برای استیذان، داخل آن چادر شد و در باب آوردن من، با آن بزرگوار سخن به میان آورد، طوری که کلام آن حضرت را شنیدم ولی به جهت حایل بودن چادر، شخص او را نمی دیدم.

کلام آن امام را از ورای حجاب و پشت پرده شنیدم که در جواب فرمود: « ردّوه فانّه رجل صابونیّ » یعنی: او را به محلّ خود برگردانید یا دست ردّ به سینه او بگذارید، تمنّایش را اجابت ننمایید و او را در عدد ملازمان این عتبه ملایک، پاسبان نشمارید، زیرا او مردی صابون دوست است. این کلام اشاره به آن خطره صابون است که در قلب من خطور کرد؛ یعنی هنوز دل را از تعلّق دنیوی خالی نکرده تا محبّت محبوب در آن جا کند و شایسته مجاورت با دوستان خدا شود.

آن مرد گوید: چون این سخن را شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان طمع را کندم و چشم از این آرزو پوشیدم و دانستم مادامی که آیینه دل، آلوده به کدورت علایق دنیوی باشد، عکس محبوب در آن، منطبع و روی مطلوب دیده نشود؛ چه جای آن که درك خدمت و ملازمت صحبت آن حاصل گردد.[1]

 

[1]- عبقری الحسان ج ۶ ص ۵۳۸ عبقریه هفتم یاقوته 17

تأخیر ظهور برای رسوا کردن مدعیان

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۶-۷:۱۳:۲۱
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۲:۴۲
    • کد مطلب:17244
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2372

دوران طولانی غیبت، در واقع یک فرصت است، یک فرصت بی نهایت برای همه، تا خود را آن چنان که هستند نشان دهند.

فرصتی نامحدود که مؤمنان حقیقی، حقیقتشان اثبات شود و نیز فرصتی برای همه مدعیان، تا مجال عرض اندام یابند و بطلانشان اثبات گردد.

در این راستا این چنین آمده است:

حدیث 20) از امام صادق علیه السلام پرسیدم: فرج شیعیان شما چه زمانی خواهد بود؟

فرمود هنگامی که فرزندان عباس با یکدیگر اختلاف کنند و سیطره و قدرتشان متزلزل شود و کسانی به آنها طمع کنند که تا کنون طمع نمی‌کردند و عرب عنان خود را آزاد کند (و از سیطره دیگران درآید) و هر صاحب شاخ (قدرتی)، شاخش را بلند کند (و قدرتش را نشان دهد.)

امام باقر علیه السلام درباره دوران غیبت می‌فرماید:

حدیث 21) هنگامی که بیعت با پسر آشکار شود و هر صاحب شاخ (و قدرتی) شاخش را بلند کند.

همچنین امام باقر علیه السلام می‌فرماید:

حدیث 22) صاحب این امر (در هنگام امامت) از همه ما کوچکتر و گمنام‌تر است.

پرسیدم ظهور چه زمانی خواهد بود؟

فرمود: هنگامی که سواران همراه بیعت پسر (جوان) حرکت کنند پس در این هنگام هر صاحب شاخ (و قدرتی) پرچمی را بلند خواهد کرد پس منتظر فرج باشید.

در این احادیث دو ویژگی قابل تأمل و درنگ است:

یکی این که آشفتگی آن چنان است که بسیاری به قدرت طمع می‌کنند که تا کنون طمع نمی‌کردند.

و دیگر این که هر صاحب شاخی، پرچمی بلند می‌کند.

این دو ویژگی در واقع حاصل همان فرصت پیدا کردن بی نهایتی است که در دوران طولانی غیبت به وجود می‌آید.

حدیث دیگری حکمت این فرصت بی‌نهایت را کاملا آشکار می‌کند. توجه کنید:

حدیث 23) ظهور اتفاق نمی‌افتد تا این که هیچ صنفی از مردم باقی نمانند مگر این (قدرت را به دست آورند) و بر مردم ولایت (و حکومت) پیدا کنند. (این فرصت حکومت پیدا کردن برای این است که پس از ظهور) هیچ مدعی نتواند ادعا کند اگر ما هم ولایت پیدا می‌کردیم قطعا عدالت می‌کردیم. (پس از این که مدعیان عدالت، همگی حکومت پیدا کردند و با شکست عملی رسوا شدند) قائم به حق و عدل قیام خواهد کرد.

این حدیث یکی از رازهای شگفت و شگرف طول غیبت را آشکار می‌کند و آن فرصت دادن به همه مذاهب و مکاتب و تفکرات و احزاب و…، برای زمامداری است. پس از این که همه گروه‌ها خود را آزمودند و در عمل شکست خود را تجربه و مشاهده کردند، نوبت به ظهور امام زمان علیه السلام می‌رسد. با توجه به تجربه پیشین همه گروه‌ها، هنگامی که حضرت عدل و داد را بگستراند، دیگر کسی نمی‌تواند ادعا کند اگر من هم قدرت پیدا می‌کردم می‌توانستم مدینه فاضله بسازم.

دو قید «قیام به حق و عدل» در روایت، این نکته را آشکار می‌کند که حکومتهای پیشین گر چه همگی مدعی حق و عدل بوده‌اند، اما در واقع از حق و عدل نصیبی ندارند.

از این رو امام صادق علیه السلام فرموده است:

حدیث 24) حقیقتا دولت ما آخرین دولتها خواهد بود (و همه دولتها پیش از ظهور به قدرت می‌رسند) هیچ خاندانی که برای آنها حکومتی است (و مدعی هستند) باقی نمی‌مانند مگر این که پیش از ما زمام قدرت را به دست می‌گیرند. برای این که زمانی سیره (حکومت موفق) ما را دیدند نگویند اگر ما هم قدرت را به دست می‌گرفتیم مانند سیره اینان (موفق می‌شدیم و) حکومت می‌کردیم. و این است مقصود واقعی گفته خداوند که عاقبت برای متقین است.

شکست حکومتهای لیبرال و کمونیست، شاهد بسیار خوبی برای روایات یاد شده است. همچنین ظهور القاعده و داعش و تجربه گروه‌های این چنینی و رسوایی میدانی آنها نیز این مطلب را کاملا روشن می‌سازد.

تأخیر ظهور به دلیل ترس از جان (عدم شرایط پیروزی)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۰۷-۶:۱۴:۴۳
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۳:۲۵
    • کد مطلب:17245
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2196

پیش از این گذشت که:

برپایی مدینه فاضله و عدل فراگیر توسط ائمه علیهم السلام، بر اسباب ظاهری نهاده شده است و نه معجزه.

در این جهت هیچ تفاوتی میان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وجود ندارد.

لذا یکی از شرایط برپایی مدینه فاضله در همه اعصار و ادوار، وجود یاور برای اوصیاء پیامبر علیهم السلام بوده و خواهد بود.

این مهم در تاریخ هیچ یک از امامان علیهم السلام تحقق نیافت.

یکی از امتیازات امام زمان علیه السلام این است که در دوران ایشان، یاوران مورد نیاز گرد خواهند آمد.

بنا بر این یکی از علل قیام نکردن همه معصومین گذشته، عدم یاور است.

همچنین یکی از دلایل تأخیر قیام امام زمان علیه السلام نیز عدم یاور است.

لازمه عدم یاور برای اقامه حق، این است که قیام در چنین شرایطی نه تنها نتیجه مطلوب را نداشته باشد بلکه موجب کشته شدن بیهوده گردد.

بدیهی است که اولیاء الهی، بیمی از کشته شدن در راه خداوند نداشته و ندارند، همچنان که تاریخ به خوبی بر آن گواهی می‌دهد.

علاوه بر این که در برخی از روایات مطرح شده است که هیچ پیامبر و وصی پیامبری به اجل خود نمرده و نمی‌میرد.

اما هنگامی که کشته شدن نتیجه نداشته باشد، وظیفه عقلی و الهی فرار از قتل است.

ترس از دشمن به این معنا، در بسیاری از پیامبران گذشته و نیز ائمه معصومین علیهم السلام سابقه داشته و در روایات مطرح شده است. این حقیقت تلخ در غصب خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام بسیار برجسته دیده می‌شود.

حدیث 25) امیرالمؤمنین علیه السلام پس از بازگشت از نهروان در برخی از جلسات نشسته بودند. پس (از این در و آن در) سخن گفته شد تا این که از حضرت پرسیده شد چرا با ابوبکر و عمر جنگ نکردی همچنان که با طلحه و زبیر و معاویه جنگیدی؟

حضرت فرمود به راستی که من پیوسته ستم دیده بودم، حق مرا (دیگران چاپیده و) غصب کرده بودند.

اشعث رو به آن حضرت ایستاد و گفت: ای امیرالمؤمنین چرا با شمشیرت نجنگیدی و حقت را نطلبیدی؟

حضرت فرمود ای اشعث گفته‌ای گفتی، پس پاسخ را بشنو و آن را فراگیر و به خوبی دلیل آن را درک کن.

به راستی که (عذر و حجت) برای من، سرمشق به شش تن از پیامبران -که صلوات خداوند بر همه آنان باد- است.

نخستین آنها نوح علیه السلام است جایی که گفت: «من مغلوب شدم؛ به داد من برس!» اگر گوینده‌ای بگوید که نوح بدون ترس چنین گفته، به راستی که کافر شده (چرا که پیامبر خدا را دروغگو شمرده) و الا (یعنی اگر ترس پیامبر خدا واقعی بوده و از این رو معذور بوده) پس وصی پیامبر (که من باشم) معذورتر است.

و دومین آنها لوط علیه السلام است جایی که گفت: «كاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم يا به تكيه‌گاهی استوار پناه می‌جستم.» اگر گوینده بگوید واقعا لوط این را برای غیر ترس گفته حقیقتا کافر شده و الا پس وصی معذورتر است.

سومین آنها ابراهیم خلیل الله است جایی که گفت: «و از شما و [از] آنچه غير از خدا می‏خوانيد كناره می‏گيرم» اگر گوینده بگوید واقعا ابرهیم این را برای غیر ترس گفته، حقیقتا کافر شده و الا پس وصی معذورتر است.

چهارمین آنها موسی علیه السلام است جایی که گفت: «پس چون از شما ترسيدم، از شما گريختم‏» اگر گوینده بگوید واقعا موسی این را برای غیر ترس گفته، حقیقتا کافر شده و الا پس وصی معذورتر است.

پنجمین آنها برادرش هارون علیه السلام است جایی که گفت: «به راستی که اين قوم، مرا ناتوان يافتند و چيزی نمانده بود كه مرا بكشند» اگر گوینده بگوید واقعا هاورن این را برای غیر ترس گفته، حقیقتا کافر شده و الا پس وصی معذورتر است.

ششمین آنها برادرم محمد صلی الله علیه و آله، آقا و بزرگ بشر است، جایی که به غار رفت و مرا بر رختخوابش خواباند. اگر گوینده بگوید پیامبر برای غیر ترس به غار رفت، حقیقتا کافر شده و الا پس وصی معذورتر است.

پس از این سخن امیرالمؤمنین علیه السلام، مردم همگی به پاخواستند و گفتند ای امیرالمؤمنین واقعا دانستیم که حرف، حرف شماست و ما گنه‌کار توبه کننده هستیم و خداوند تو را معذور کرده است.

حدیث 26) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در وصیتش برای امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ای علی واقعا به زودی قریش بر علیه تو پشت به هم می‌دهند و همگی بر ستم و غلبه بر تو اجتماع می‌کنند، پس اگر یارانی پیدا کردی با آنان جهاد کن و اگر یارانی پیدا نکردی، از جهاد دست بکش و خونت را حفظ فرما. پس به درستی که شهادت در پی توست، خداوند قاتل تو را لعنت کند.

با توجه به آن چه گذشت روشن می‌شود که چرا در روایات متعددی ترس از قتل، به عنوان یکی از دلایل غیبت شمرده شده است.

حدیث 27) امام صادق علیه السلام فرمود: به راستی که برای صاحب این امر (امر امامت و حکومت الهی) غیبتی است که در آن (خود حضرت درباره غیبت) می‌گوید «پس چون از شما ترسيدم، از شما گريختم، پس پروردگارم به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد».

حدیث 28) امام باقر علیه السلام فرمود: به راستی که برای جوان پیش از این که قیام کند غیبتی است در حالی که میراث او طلب شده است. گفتم و برای چه (غیبت می‌کند)؟ فرمود می‌ترسد و با دستش اشاره به شکمش کرد یعنی از کشته شدن می‌ترسد.

حدیث 29) زراره می‌گوید از اباعبدالله جعفر بن محمد امام صادق علیه السلام شنیدم که می‌فرمود به راستی که برای قائم پیش از آمدنش غیبتی است گفتم و برای چه؟ فرمود به راستی که او می‌ترسد و با دستش به شکمش اشاره کرد یعنی از کشته شدن می‌ترسد.

حدیث 30) زراره گفت از امام باقر علیه السلام شنیدم که می‌فرمود به راستی که برای قائم غیبتی است و اهل آن حضرت (بستگان یا شیعیان او، وجود) او را انکار می‌کنند گفتم و برای چه؟ فرمود می‌ترسد و با دستش به شکمش اشاره کرد.

اما از همه شگفت‌تر این است که جان قائم علیه السلام تنها از دشمنان بیرونی در خطر نیست. بلکه از درون نیز در معرض خطر مرگ قرار دارد.

حدیث 31) ابوخالد کابلی از امام باقر علیه السلام درخواست می‌کند که نام قائم را بیان کند تا این که آن حضرت را به اسمش بشناسد. پس حضرت فرمود از من امری را درخواست کردی (که بسیار خطرناک است) اگر بنی فاطمه آن حضرت را بشناسند قطعا در (کشتن و) تکه تکه کردن آن حضرت حریص خواهند شد.

ترس از کشته شدن، به عنوان یکی از دلایل غیبت امام زمان علیه السلام، خود معلول دو امر است:

امر نخست این که اراده الهی، اقامه حق با اسباب عادی است و نه اعجاز الهی.

امر دوم هم این است که یکی از اسباب عادی، وجود یاور مورد نیاز است. ولی تا هنگام فرارسیدن ظهور یاور مورد نیاز حضرت وجود ندارد.

از این رو پیش از آن هنگام، اگر حضرت ظهور کند، کشته خواهد شد و خونش بیهوده هدر خواهد رفت.

لذا ترس از کشته شدن به معنی یاد شده، هیچ منافاتی با شجاعت حضرت ندارد.

تأخیر ظهور به دلیل دچار نشدن به بیعت ظالمین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۰۱-۱۷:۵۴:۲۱
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۳:۵۲
    • کد مطلب:19308
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2226

یکی از دلایل پیچیده غیبت امام زمان علیه السلام، نبود پیمان و بیعت ظالمین بر گردن آن حضرت است.

این مطلب به شکل گسترده‌ای در روایات مطرح شده است.

بر اساس روایات و تاریخ، ضرورتهای زمانه تمامی اوصیاء را به بیعت ستمگران گرفتار کرده است.

مسلم این حقیقت تلخ، بر اساس مصالحی است که احیانا از ما پوشیده است.

گویا میان دست به شمشیر بردن و بیعت اضطراری با ظالمین تناقضی وجود دارد. (این امر یکی از معضلات است که در برخی از روایات به آن تصریح شده است.)

در این میان تنها امام زمان علیه السلام است که با استتار ولادتش و نیز غیبت و پنهان شدنش، دچار این محذور نمی‌گردد.

حدیث 32) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: به راستی هنگامی که قائم از ما قیام کند بیعت هیچ کس بر گردنش نیست. پس برای همین (نبود بیعت بر گردن او) است که ولادتش پنهان می‌شود و خودش غایب می‌گردد.

حدیث 33) امام زمان علیه السلام در بخشی از پاسخ به نامه اسحاق بن یعقوب می‌نویسد: راستی که برای هیچ یک از پدران من (ممکن) نشد مگر این که (به ناچار) بیعت ستمگر زمانش بر گردن او واقع شد، و(لی) من هنگامی که خروج می‌کنم، در حالی خروج می‌کنم که بیعت هیچ یک از ستمگران در گردنم نیست.

حدیث 34) راستی که صاحب این امر، کسی است که ولاتش بر مردم پنهان می‌ماند و شخصش از آنان غایب می‌گردد، برای این که هنگام خروج بیعت کسی (از ظالمین) در گردنش نباشد.

در این زمینه روایات متعددی وارد شده است.[1]

همان گونه که اشاره رفت، بحث بیعت با ظالمین و چگونگی مانع شدن آن از قیام، بحث بسیار پیچیده و دشواری است که در مجال خودش باید حل گردد.[2]

 

[1]- (روایات 39 تا 46)

[2]- از جمله به روایت 57 مراجعه شود.

تأخیر ظهور به دلیل بی‌وفایی و گناهان مردم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۲۵-۱۰:۳۲:۵۱
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۴:۲۴
    • کد مطلب:18973
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2243

یکی از دلایل تلخ غیبت امام زمان علیه السلام، خشم خداوند و گوشمالی دادن مردم است.

علت این خشم نیز به اعمال خود بندگان باز می‌گردد.

در واقع خداوند به دلیل ناسپاسی بندگانش نسبت به حجت خدا، با غیبت حجتش، آنان را عقوبت می‌کند.

حدیث 35) محمد بن فرج می‌گوید امام جواد علیه السلام به من نوشت: هنگامی خداوند تبارک و تعالی بر خلقش خشم ورزد، ما را از همسایگی آنان دور می‌سازد.

در برخی از احادیث بی‌وفایی مردم نسبت به امام زمان و انجام کاراهای ناپسند، به عنوان مصداق این ناسپاسی آمده است.

حدیث 36) در ضمن نامه‌ای از صاحب الزمان صلوات الله علیه به شیخ مفید آمده است: و اگر شیعیان ما –که خداوند آنان را بر طاعتش موفق بدارد- در وفاء کردن به پیمانی که بر آنان شده، اجتماع می‌کردند (و همگی یک دل می‌شدند)، هرگز برکت ملاقات ما از آنان به تأخیر نمی‌افتاد، و البته که خوشبختی به مشاهده ما (همراه و) بر (طبق) معرفت واقعی و درست از سوی آنان (نسبت به ما)، این خوشبختی برای آنان تسریع و شتاب می‌شد. پس چیزی (ملاقات) ما را از آنان باز نمی‌دارد (و مانع ملاقات شیعیان با ما نیست) مگر از (ناحیه کارهایی که از آنان) به ما می‌رسد، از آن چه که ما دوست نداریم و آن را برنمی‌گزینیم.

روشن است که روح تمامی ناسپاسی‌های عملی بندگان، چیزی جز ظلم آنان بر خودشان نیست.

حدیث 37) امیرالمؤمنین علیه السلام بر منبر کوفه فرمود: بدانید که زمین از حجت خدا تهی نمی‌گردد و لکن خداوند به سبب ظلم و جور و اسراف بندگانش بر خودشان (با غیبت امام و…) آنان را از (دیدن) حجت نابینا می‌سازد.

حدیث 38) به راستی هنگامی که خداوند همسایگی قومی را برای نپسندد ما را از میان آنها برمی‌دارد.

همان گونه که پیش از این اشاره کردیم غیبت به علت گناه ما، از تلخ‌ترین دلایل غیبت امام زمان علیه السلام است.

تأخیر ظهور برای درک نیاز به امام (بن‌بست اجتماعی)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۹/۰۵-۴:۴۴:۲۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24243
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 559

پیش از این گذشت که یکی از رازهای غیبت طولانی، فرصت دادن به همه مدعیان است. روی دوم این سکه، تحقق بن‌بست اجتماعی است. به سخن دیگر پس از تجربه مدعیان، مردم این واقعیت را با دل و جان خود احساس می‌کنند که هیچ یک از مدعیان عدالت، نمی‌توانند عدالت را اجرا کنند. ممکن است یکی از علل پذیرش عمومی حکومت امام زمان علیه السلام نیز همین امر باشد.

در هر صورت بعید نیست که یکی از علل غیبت طولانی، رسیدن جامعه به این درک باشد که عدالت فراگیر جهانی جز از حجت خدا ساخته نیست.

حدیث 39) مردم را مرگ و قتل فرامی‌گیرد، آن چنان که از اضطرار به مسجد الحرام پناه می‌برند. سپس از شدت جنگ (و گرفتاری) جارچی راستگویی جار می‌زند، در چه چیزی این اندازه کشتن و جنگ می‌کنید (جنگ شما بیهوده است)، تنها کسی که می‌تواند شما را نجات دهد امام زمان علیه السلام است.

حدیث 40) برای قائم آل محمد دو غیبت است، یکی از آن دو طولانی‌تر از دیگری است، پس فرمود آری (ظهور قائم) محقق نمی‌شود تا این که شمشیر بنی فلان اختلاف پیدا کند (و با اختلاف آنها جنگ در میان آنها شعله‌ور گردد) و حلقه (سختی‌ها) تنگ گردد و سفیانی آشکار شود و بلاء شدت یابد و مرگ و قتل مردم را فراگیرد (آن چنان که) به حرم خدا و حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه برند.

علت غیبت آن چنان که شاید و باید، رازی سر به مهر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۱۲-۱۰:۱۸:۲۶
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۵:۳۵
    • کد مطلب:19309
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2403

در روایات دلایل متعددی برای غیبت امام زمان علیه السلام بیان شده است. در این نوشتار با برخی از آنها آشنا شدیم.

اما مسئله غیبت آن چنان پیچیده است که اعماق آن همچنان ناشناخته باقی مانده است.

در این باره از پیامبر صلی الله علیه و اله نقل شده است که:

حدیث 41) ای جابر این امر، امری از امر خداوند عز و جل است و رازی از رازهای خداست. دانش آن از بندگان خدا پوشیده شده است

همچنین از امام صادق علیه السلام روایت شده که:

حدیث 42) عبدالله بن فضل گفت از امام صادق جعفر بن محمد علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: برای صاحب امر امامت، غیبتی است که گریزی از آن نیست، در این غیبت اهل باطل به تردید می‌افتند.

پس به حضرت گفتم فدای شما گردم چرا چنین است؟ فرمود به خاطر امری که در آشکار ساختن آن امر برای شما، به ما اجازه داده نشده است.

گفتم پس وجه حکیمانه در غیبت آن حضرت چیست؟ فرمود وجه حکیمانه در غیبتش، همان وجه حکیمانه در غیبتهای حجتهای پیش از آن حضرت است.

به راستی که وجه حکیمانه در این امر جز بعد از ظهورش آشکار نمی‌شود، همچنان که وجه حکیمانه برای آن چه که خضر انجام داد، از سوراخ کردن کشتی و کشتن جوان و درست کردن دیوار، برای موسی آشکار نشد، مگر هنگام جدایی آن دو.

ای ابن فضل واقعا که این امر (غیبت) امری از امر خداست و رازی از خداست و غیبی از غیب خداست (که نمی‌شود آن را فاش ساخت).

(اما) زمانی که بدانیم خداوند عز و جل حکیم است حکیمانه بودن تمامی کارهای او را تصدیق می‌کنیم، هر چند وجه حکمت آن برای آشکار نشده باشد.

در روایت دیگری این چنین آمده است:

حدیث 43) به راستی که برای صاحب این امر غیبتی است که چاره‌ای از آن نیست. تمامی اهل باطل در این غیبت به شک و تردید می‌افتند.

از امام پرسیدم: فدایت گردم چرا چنین می‌شود؟

فرمود: برای امری که ما مجاز نیستیم که آن را برای شما آشکار کنیم.

گفتم: پس در غیبت او چه علت حکیمانه‌ای قرار دارد؟

فرمود: علت حکیمانه در غیبت او، همان علت حکیمانه در غیبتهای حجتهای خداوند تعالی ذکره است که پیش از این بوده‌اند.

به راستی که علت حکیمانه در این امر آشکار نمی‌شود مگر پس از ظهورش، همچنان که علت حکیمانه در آن چه خضر انجام داد، از سوراخ کردن کشتی و کشتن پسر بچه و تعمیر دیوار، برای موسی تا هنگام جدایی آن دو آشکار نشد.

ای پسر فضل به راستی که این امر، امری از جانب خداوند تعالی است و رازی از رازهای خدا و غیبی از غیبهای خداست.

هنگامی دانستیم که خداوند عز و جل واقعا حکیم است، خداوند را در این که تمامی کارهایش حکیمانه است تصدیق می‌نماییم و اگر چه علت حکمت آن پوشیده باشد.

حدیث 44) امام صادق علیه السلام فرمود: صاحب این امر ولادتش از این مردم پنهان می‌ماند تا این که هنگامی که خروج کند بر گردنش بیعت کسی (از ستمگران) نباشد. پس خداوند در یک شب امر او را اصلاح می‌کند.

به آن حضرت گفته شد وجه حکیمانه در غیبتش چیست؟

حضرت فرمود وجه حکیمانه در غیبتش (همان) وجه حکیمانه‌ای است که در غیبتهای حجتهای خداست که پیش از آن حضرت بودند.

راستی که وجه حکیمانه در این امر (آن چنان که باید و شاید) جز پس از ظهور آن حضرت آشکار نمی‌شود. همچنان که وجه حکیمانه آن چه خضر انجام داد از سوراخ کردن کشتی و کشتن پسر و تعمیر دیوار، برای موسی تا هنگام جدایی آن دو آشکار نشد.

نکته کلیدی در این روایات پنهان بودن دلیل غیبت در زمان غیبت است.

بر همین اساس نیز در روایات متعدد به جریان موسی و خضر اشاره شده است.

در هر صورت آن چه بسیار مهم است این جمله است:

إِنَّ وَجْهَ الْحِكْمَةِ فِي ذَلِكَ لَا يَنْكَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ

راستی که وجه حکیمانه در این امر (آن چنان که باید و شاید) جز پس از ظهور آن حضرت آشکار نمی‌شود.

متن روایات «چرایی غیبت خورشید»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۹/۰۵-۴:۴۴:۳۳
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۱۲/۲۵-۱۱:۲۷:۳
    • کد مطلب:24244
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 603

حدیث 1) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‏ إِنَّ لِلْقَائِمِ ع مِنَّا غَيْبَةً يَطُولُ أَمَدُهَا فَقُلْتُ لَهُ وَ لِمَ ذَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَبَى إِلَّا أَنْ يُجْرِيَ فِيهِ سُنَنَ الْأَنْبِيَاءِ ع فِي غَيْبَاتِهِمْ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لَهُ يَا سَدِيرُ مِنِ اسْتِيفَاءِ مَدَدِ غَيْبَاتِهِمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ أَيْ سَنَناً عَلَى سَنَنِ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ. بحارالانوار ج52 ص90

واقعا که برای قائم از ما، غیبتی است که طولانی می‌گردد. از حضرت پرسیدم چرا چنین است ای فرزند رسول خدا؟ فرمود خداوند عز و جل اباء کرده است جز این که در قائم سنتهای پیامبران در غیبت آنها را جاری سازد.

و ای سدیر چاره‌ای نیست جز این که مدتهای غیبتهای انبیاء کامل گردد خداوند عز و جل فرموده است: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»[1]یعنی سنتهایی مطابق سنتهای کسانی که پیش از شما بودند اجراء می‌شود.

حدیث 2) عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ أَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَلَى مَوْلَانَا أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فَرَأَيْنَاهُ جَالِساً عَلَى التُّرَابِ وَ عَلَيْهِ مِسْحٌ خَيْبَرِيٌّ مُطَوَّقٌ بِلَا جَيْبٍ مُقَصَّرُ الْكُمَّيْنِ وَ هُوَ يَبْكِي بُكَاءَ الْوَالِهِ الثَّكْلَى ذَاتَ الْكَبِدِ الْحَرَّى قَدْ نَالَ الْحُزْنُ مِنْ وَجْنَتَيْهِ وَ شَاعَ التَّغَيُّرُ فِي عَارِضَيْهِ وَ أَبْلَى الدُّمُوعُ مَحْجِرَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي وَ ضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهَادِي وَ أَسَرَتْ مِنِّي رَاحَةَ فُؤَادِي سَيِّدِي غَيْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصَابِي بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ وَ فَقْدُ الْوَاحِدِ بَعْدَ الْوَاحِدِ يُفْنِي الْجَمْعَ وَ الْعَدَدَ فَمَا أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقَى مِنْ عَيْنِي وَ أَنِينٍ يَفْتُرُ مِنْ صَدْرِي عَنْ دَوَارِجِ الرَّزَايَا وَ سَوَالِفِ الْبَلَايَا إِلَّا مُثِّلَ لِعَيْنِي عَنْ عَوَائِرِ أَعْظَمِهَا وَ أَفْظَعِهَا وَ تَرَاقِي أَشَدِّهَا وَ أَنْكَرِهَا وَ نَوَائِبَ مَخْلُوطَةٍ بِغَضَبِكَ وَ نَوَازِلَ مَعْجُونَةٍ بِسَخَطِكَ قَالَ سَدِيرٌ فَاسْتَطَارَتْ عُقُولُنَا وَلَهاً وَ تَصَدَّعَتْ قُلُوبُنَا جَزَعاً عَنْ ذَلِكَ الْخَطْبِ الْهَائِلِ وَ الْحَادِثِ الْغَائِلِ وَ ظَنَنَّا أَنَّهُ سِمَةٌ لِمَكْرُوهَةٍ قَارِعَةٍ أَوْ حَلَّتْ بِهِ مِنَ الدَّهْرِ بَائِقَةٌ فَقُلْنَا لَا أَبْكَى اللَّهُ يَا ابْنَ خَيْرِ الْوَرَى عَيْنَيْكَ مِنْ أَيِّ حَادِثَةٍ تَسْتَنْزِفُ دَمْعَتَكَ وَ تَسْتَمْطِرُ عَبْرَتَكَ وَ أَيَّةُ حَالَةٍ حَتَمَتْ عَلَيْكَ هَذَا الْمَأْتَمَ قَالَ فَزَفَرَ الصَّادِقُ ع زَفْرَةً انْتَفَخَ مِنْهَا جَوْفُهُ وَ اشْتَدَّ مِنْهَا خَوْفُهُ وَ قَالَ‏ وَيْكُمْ إِنِّي نَظَرْتُ فِي كِتَابِ الْجَفْرِ صَبِيحَةَ هَذَا الْيَوْمِ وَ هُوَ الْكِتَابُ الْمُشْتَمِلُ عَلَى عِلْمِ الْمَنَايَا وَ الْبَلَايَا وَ الرَّزَايَا وَ عِلْمِ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ الَّذِي خَصَّ اللَّهُ تَقَدَّسَ اسْمُهُ بِهِ مُحَمَّداً وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ وَ تَأَمَّلْتُ فِيهِ مَوْلِدَ قَائِمِنَا وَ غِيبَتَهُ وَ إِبْطَاءَهُ وَ طُولَ عُمُرِهِ وَ بَلْوَى الْمُؤْمِنِينَ بِهِ مِنْ بَعْدِهِ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ تَوَلُّدَ الشُّكُوكِ فِي قُلُوبِهِمْ مِنْ طُولِ غَيْبَتِهِ وَ ارْتِدَادَ أَكْثَرِهِمْ عَنْ دِينِهِمْ وَ خَلْعَهُمْ رِبْقَةَ الْإِسْلَامِ مِنْ أَعْنَاقِهِمُ الَّتِي قَالَ اللَّهُ تَقَدَّسَ ذِكْرُهُ وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ يَعْنِي الْوَلَايَةَ فَأَخَذَتْنِي الرِّقَّةُ وَ اسْتَوْلَتْ عَلَيَّ الْأَحْزَانُ فَقُلْنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ كَرِّمْنَا وَ شَرِّفْنَا بِإِشْرَاكِكَ إِيَّانَا فِي بَعْضِ مَا أَنْتَ تَعْلَمُهُ مِنْ عِلْمٍ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَدَارَ فِي الْقَائِمِ مِنَّا ثَلَاثَةً أَدَارَهَا فِي ثَلَاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْدِيرَ مَوْلِدِ مُوسَى ع وَ قَدَّرَ غَيْبَتَهُ تَقْدِيرَ غَيْبَةِ عِيسَى ع وَ قَدَّرَ إِبْطَاءَهُ تَقْدِيرَ إِبْطَاءِ نُوحٍ ع وَ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ أَعْنِي الْخَضِرَ دَلِيلًا عَلَى عُمُرِهِ فَقُلْتُ اكْشِفْ لَنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَنْ وُجُوهِ هَذِهِ الْمَعَانِي قَالَ… وَ أَمَّا إِبْطَاءُ نُوحٍ ع فَإِنَّهُ لَمَّا اسْتَنْزَلَ الْعُقُوبَةَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ السَّمَاءِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَبْرَئِيلَ الرُّوحَ الْأَمِينَ بِسَبْعَةِ نَوَيَاتٍ فَقَالَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ لَكَ إِنَّ هَؤُلَاءِ خَلَائِقِي وَ عِبَادِي وَ لَسْتُ أُبِيدُهُمْ بِصَاعِقَةٍ مِنْ صَوَاعِقِي إِلَّا بَعْدَ تَأْكِيدِ الدَّعْوَةِ وَ إِلْزَامِ الْحُجَّةِ فَعَاوِدْ اجْتِهَادَكَ فِي الدَّعْوَةِ لِقَوْمِكَ فَإِنِّي مُثِيبُكَ عَلَيْهِ وَ اغْرِسْ هَذَا النَّوَى فَإِنَّ لَكَ فِي نَبَاتِهَا وَ بُلُوغِهَا وَ إِدْرَاكِهَا إِذَا أَثْمَرَتِ الْفَرَجَ وَ الْخَلَاصَ فَبَشِّرْ بِذَلِكَ مَنْ تَبِعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَلَمَّا نَبَتَتِ الْأَشْجَارُ وَ تَأَزَّرَتْ وَ تَسَوَّقَتْ وَ تَغَصَّنَتْ وَ أَثْمَرَتْ وَ زَهَا الثَّمَرُ عَلَيْهَا بَعْدَ زَمَنٍ طَوِيلٍ اسْتَنْجَزَ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى الْعِدَةَ فَأَمَرَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَغْرِسَ مِنْ نَوَى تِلْكَ الْأَشْجَارِ وَ يُعَاوِدَ الصَّبْرَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ يُؤَكِّدَ الْحُجَّةَ عَلَى قَوْمِهِ فَأَخْبَرَ بِذَلِكَ الطَّوَائِفَ الَّتِي آمَنَتْ بِهِ فَارْتَدَّ مِنْهُمْ ثَلَاثُ مِائَةِ رَجُلٍ وَ قَالُوا لَوْ كَانَ مَا يَدَّعِيهِ نُوحٌ حَقّاً لَمَا وَقَعَ فِي وَعْدِ رَبِّهِ خُلْفٌ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ يَأْمُرُهُ عِنْدَ كُلِّ مَرَّةٍ أَنْ يَغْرِسَهَا تَارَةً بَعْدَ أُخْرَى إِلَى أَنْ غَرَسَهَا سَبْعَ مَرَّاتٍ فَمَا زَالَتْ تِلْكَ الطَّوَائِفُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ تَرْتَدُّ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ إِلَى أَنْ عَادَ إِلَى نَيِّفٍ وَ سَبْعِينَ رَجُلًا فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ذَلِكَ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا نُوحُ الْآنَ أَسْفَرَ الصُّبْحُ عَنِ اللَّيْلِ لِعَيْنِكَ حِينَ صَرَّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَ صَفَا الْأَمْرُ لِلْإِيمَانِ مِنَ الْكَدَرِ بِارْتِدَادِ كُلِّ مَنْ كَانَتْ طِينَتُهُ خَبِيثَةً فَلَوْ أَنِّي أَهْلَكْتُ الْكُفَّارَ وَ أَبْقَيْتُ مَنْ قَدِ ارْتَدَّ مِنَ الطَّوَائِفِ الَّتِي كَانَتْ آمَنَتْ بِكَ لَمَا كُنْتُ صَدَقْتُ وَعْدِيَ السَّابِقَ لِلْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ أَخْلَصُوا التَّوْحِيدَ مِنْ قَوْمِكَ وَ اعْتَصَمُوا بِحَبْلِ نُبُوَّتِكَ بِأَنْ أَسْتَخْلِفَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ أُمَكِّنَ لَهُمْ دِينَهُمْ وَ أُبَدِّلَ خَوْفَهُمْ بِالْأَمْنِ لِكَيْ تَخْلُصَ الْعِبَادَةُ لِي بِذَهَابِ الشَّكِّ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ كَيْفَ يَكُونُ الِاسْتِخْلَافُ وَ التَّمْكِينُ وَ بَدَلُ الْخَوْفِ بِالْأَمْنِ مِنِّي لَهُمْ مَعَ مَا كُنْتُ أَعْلَمُ مِنْ ضَعْفِ يَقِينِ الَّذِينَ ارْتَدُّوا وَ خُبْثِ طِينَتِهِمْ وَ سُوءِ سَرَائِرِهِمُ الَّتِي كَانَتْ نَتَائِجَ النِّفَاقِ وَ سُنُوحَ الضَّلَالَةِ فَلَوْ أَنَّهُمْ تَسَنَّمُوا مِنِّي مِنَ الْمُلْكِ الَّذِي أُوتِيَ الْمُؤْمِنِينَ وَقْتَ الِاسْتِخْلَافِ إِذَا أَهْلَكْتُ أَعْدَاءَهُمْ لَنَشَقُوا رَوَائِحَ صِفَاتِهِ وَ لَاسْتَحْكَمَتْ سَرَائِرُ نِفَاقِهِمْ وَ تَأَبَّدَ حِبَالُ ضَلَالَةِ قُلُوبِهِمْ وَ كَاشَفُوا إِخْوَانَهُمْ بِالْعَدَاوَةِ وَ حَارَبُوهُمْ عَلَى طَلَبِ الرِّئَاسَةِ وَ التَّفَرُّدِ بِالْأَمْرِ وَ النَّهْيِ وَ كَيْفَ يَكُونُ التَّمْكِينُ فِي الدِّينِ وَ انْتِشَارُ الْأَمْرِ فِي الْمُؤْمِنِينَ مَعَ إِثَارَةِ الْفِتَنِ وَ إِيقَاعِ الْحُرُوبِ كَلَّا فَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا قَالَ الصَّادِقُ ع وَ كَذَلِكَ الْقَائِمُ ع تَمْتَدُّ أَيَّامُ غَيْبَتِهِ لِيُصَرِّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَ يَصْفُوَ الْإِيمَانُ مِنَ الْكَدَرِ بِارْتِدَادِ كُلِّ مَنْ كَانَتْ طِينَتُهُ خَبِيثَةً مِنَ الشِّيعَةِ الَّذِينَ يُخْشَى عَلَيْهِمُ النِّفَاقُ إِذَا أَحَسُّوا بِالِاسْتِخْلَافِ وَ التَّمْكِينِ وَ الْأَمْنِ الْمُنْتَشِرِ فِي عَهْدِ الْقَائِمِ ع… بحارالأنوار ج : 51 ص : 220 -223 ح9

خداوند تأخیر در فرج آن حضرت را همانند تأخیر در فرج نوح پیامبر علیه السلام قرار داده است… به راستی هنگامی که نوح، عذاب کفار قومش را از آسمان درخواست نمود، خداوند عز و جل جبرئیل روح الامین را همراه هفت دانه فرستاد و گفت ای پیامبر خدا به راستی که خداوند تبارک و تعالی به تو می‌فرماید: این مردم، آفریدگان و بندگان من هستند و من اینها را با صاعقه‌ای از صاعقه‌هایم نابود نمی‌کنم، مگر بعد از تأکید در دعوت به حق و الزام حجت (بیشتر)، از این رو به تلاش در دعوت قومت به حق بازگرد که من بر این تلاش به تو ثواب می‌دهم و این دانه‌ها را بکار؛ چرا که در رویش و رشد و به ثمر نشستن آنها برای تو گشایش و خلاصی است؛ سپس مؤمنینی که از تو پیروی کرده‌اند به این امر مژده ده.

هنگامی که (نوح دانه‌ها را کاشت و آنها سبز شده و) درختان سبز و قوی و تنومند شدند و شاخه دادند و به ثمر نشستند و میوه آنها رسید، پس از این زمان طولانی، نوح از خداوند سبحان و تعالی انجام وعده را خواستار شد، اما خداوند تبارک و تعالی به او فرمان داد (دوباره) از دانه(ی میوه‌ی) این درختان بکارد و به صبر و تلاش بازگردد و حجت را بر قومش مؤکد سازد.

نوح این خبر را به گروهی که ایمان آورده بودند، داد. پس از این خبر سیصد مرد از مؤمنان از دین برگشتند و کافر شدند و گفتند اگر آن چه نوح ادعا می‌کند حق بود، در وعده پروردگارش تخلفی واقع نمی‌شد.

پس از این خداوند همچنان به نوح فرمان می‌داد که دانه(ی میوه‌ی) درخت جدید را پشت سر هم بکارد تا این که این جریان هفت بار تکرار شد.

در این میان هم پیوسته گروه گروه از مؤمنان از دین باز می‌گشتند تا این که تعداد آنها به هفتاد و اندی رسید.

در این هنگام خداوند عز و جل به نوح وحی کرد و فرمود ای نوح اینک صبح روشن برای چشم تو فرا رسیده و از شب جدا گشته، در زمانی که حق محض آشکار شده و با ارتداد هر کسی که سرشتش ناپاک بود، ایمان از کدورتها(ی نفاق) صاف شده است.

پس اگر من (همان زمان که درخواست کردی) کفار را نابود می‌ساختم و کسانی که (به وسیله این امتحان) مرتد شدند همراه مؤمنان واقعی باقی می‌گذاشتم، به وعده پیشین خود برای مؤمنین از قوم تو که خالصانه موحد شده بودند و به ریسمان پیامبری تو چنگ زده بودند، وفا نکرده بودم؛ زیرا به مؤمنین وعده داده بودم آنها را در زمین جانشین کفار کنم و دینشان را (بر جهان) مسلط سازم و ترسشان را به امنیت تبدیل نمایم تا این که با رفتن شک از دلهای آنها عبادت برای من خالص شود.

چگونه این وعده عملی می‌شد، با این که از سستی یقین مرتد شدگان و سرشت ناپاک و باطن بد آنان که نتیجه نفاق و آشکار شدن گمراهی آنان بود، آگاه بودم.

(اگر این آزمایش انجام نمی‌شد و منافقان در میان مؤمنان باقی می‌ماندند)، منافقین (به سبب هلاکت کفار توسط من) از سوی من بر سلطنت سوار می‌شدند، گرفتار تاریکی صفات نفاق می‌گشتند و نفاق درونی آنها مستحکم می‌گردید و ریسمانهای گمراهی دلهای آنها همیشگی می‌گشت و با برادران مؤمنشان آشکارا دشمنی می‌کردند و برای طلب ریاست و به دست گرفتن اختیار امر و نهی با آنان می‌جنگیدند.

با برانگیخته شدن فتنه‌ها و واقع شدن جنگها، چگونه تسلط دین بر زمین و انتشار امر الهی در مؤمنین امکان پیدا می‌کرد؟! این هرگز شدنی نبود.

امام صادق علیه السلام در ادامه فرمود امر قائم (علیه السلام) نیز چنین است؛ آن چنان غیبت آن حضرت امتداد پیدا می‌کند تا این که حق محض آشکار شود و با ارتداد هر کسی از شیعه که سرشتش ناپاک است، ایمان از کدورت نفاق پاک گردد، تا کسانی که خوف نفاق(شان) در زمان به قدرت رسیدن و تسلط و امنیت فراگیر وجود دارد در میان مؤمنین باقی نمانند…

حدیث 3) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلَ نُوحٌ ع رَبَّهُ أَنْ يُنْزِلَ عَلَى قَوْمِهِ الْعَذَابَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنْ يَغْرِسَ نَوَاةً مِنَ النَّخْلِ فَإِذَا بَلَغَتْ فَأَثْمَرَتْ وَ أَكَلَ مِنْهَا أَهْلَكَ قَوْمَهُ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْعَذَابَ فَغَرَسَ نُوحٌ النَّوَاةَ وَ أَخْبَرَ أَصْحَابَهُ بِذَلِكَ فَلَمَّا بَلَغَتِ النَّخْلَةُ وَ أَثْمَرَتْ وَ اجْتَنَى نُوحٌ مِنْهَا وَ أَكَلَ وَ أَطْعَمَ أَصْحَابَهُ قَالُوا لَهُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ الْوَعْدُ [الْوَعْدَ] الَّذِي وَعَدْتَنَا فَدَعَا نُوحٌ رَبَّهُ وَ سَأَلَهُ الْوَعْدَ الَّذِي وَعَدَهُ فَأَوْحَى إِلَيْهِ أَنْ يُعِيدَ الْغَرْسَ ثَانِيَةً حَتَّى إِذَا بَلَغَ النَّخْلُ وَ أَثْمَرَ فَأَكَلَ مِنْهُ أَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْعَذَابَ فَأَخَبَرَ نُوحٌ ع أَصْحَابَهُ بِذَلِكَ فَصَارُوا ثَلَاثَ فِرَقٍ فِرْقَةٌ ارْتَدَّتْ وَ فِرْقَةٌ نَافَقَتْ وَ فِرْقَةٌ ثَبَتَتْ مَعَ نُوحٍ فَفَعَلَ نُوحٌ ذَلِكَ حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ النَّخْلَةُ وَ أَثْمَرَتْ وَ أَكَلَ مِنْهَا نُوحٌ وَ أَطْعَمَ أَصْحَابَهُ قَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ الْوَعْدُ [الْوَعْدَ] الَّذِي وَعَدْتَنَا فَدَعَا نُوحٌ رَبَّهُ‏ فَأَوْحَى إِلَيْهِ أَنْ يَغْرِسَ غَرْسَهُ الثَّالِثَةَ فَإِذَا بَلَغَ وَ أَثْمَرَ أَهْلَكَ قَوْمَهُ فَأَخْبَرَ أَصْحَابَهُ فَافْتَرَقُوا ثَلَاثَ فِرَقٍ فِرْقَةٌ ارْتَدَّتْ وَ فِرْقَةٌ نَافَقَتْ وَ فِرْقَةٌ ثَبَتَتْ مَعَهُ حَتَّى فَعَلَ نُوحٌ ذَلِكَ عَشْرَ مَرَّاتٍ وَ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ بِأَصْحَابِهِ الَّذِينَ يَبْقَوْنَ مَعَهُ فَيَفْتَرِقُونَ كُلُّ فِرْقَةٍ ثَلَاثَ فِرَقٍ عَلَى ذَلِكَ فَلَمَّا كَانَ فِي الْعَاشِرَةِ جَاءَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ الْخَاصِّ وَ الْمُؤْمِنُونَ فَقَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ فَعَلْتَ بِنَا مَا وَعَدْتَ أَوْ لَمْ تَفْعَلْ فَأَنْتَ صَادِقٌ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ لَا نَشُكُّ فِيكَ وَ لَوْ فَعَلْتَ ذَلِكَ بِنَا قَالَ فَعِنْدَ ذَلِكَ مِنْ قَوْلِهِمْ أَهْلَكَهُمُ اللَّهُ لِقَوْلِ نُوحٍ وَ أَدْخَلَ الْخَاصَّ مَعَهُ السَّفِينَةَ فَنَجَّاهُمُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَجَّى نُوحاً مَعَهُمْ بَعْدَ مَا صَفَوْا وَ ذَهَبَ الْكَدَرُ مِنْهُمْ بحارالأنوار ج : 11 ص : 339 ح 76

در حدیث دیگری امام صادق علیه السلام فرمود: نوح از پروردگارش درخواست کرد که بر قومش عذاب نازل نماید. پس خداوند به سوی او وحی فرستاد که دانه‌هایی از درخت خرما را بکارد، زمانی که بزرگ شدند و به میوه نشستند و نوح از میوه آنها بخورد، خداوند قومش را هلاک می‌کند و عذاب را بر آنها نازل می‌کند. پس نوح دانه‌ها را کاشت و اصحابش را به این مطلب آگاه ساخت.

زمانی که درختان خرما بزرگ شدند و میوه دادند و نوح از میوه آنها چید و خورد و به اصحابش هم خوراند. اصحاب نوح گفتند ای پیامبر خدا وعده‌ای که به ما داده بودی (چه شد؟) نوح پروردگارش را خواند و از او درخواست وفای به وعده نمود. پس خداوند به او وحی نمود که دوباره کشت دانه را ادامه دهد تا این که درختان خرما بزرگ شوند و میوه دهند و از میوه آنها بخورد، پس از این خداوند عذاب را بر کفار نازل می‌کند.

نوح این خبر را به اصحابش داد (بر اثر این جریان) اصحاب نوح سه فرقه شدند: یک فرقه آشکارا از دین برگشتند و یک فرقه ایمانشان را از دست دادند، اما ظاهرا همراه نوح ماندند و یک فرقه با نوح ثابت قدم ماندند.

پس نوح فرمان خدا را انجام داد تا این که درختان خرما بزرگ شدند و میوه دادند و نوح از آنها خورد و به اصحابش هم خوراند.

اصحاب گفتند ای پیامبر خدا وعده‌ای که داده بودی (چه شد؟) پس نوح پروردگارش را خواند و خداوند به او وحی فرستاد که برای سومین بار دانه‌های خرما را بکارد زمانی که درختان خرما بزرگ شوند و میوه دهند، قوم نوح را هلاک می‌کند. پس نوح اصحابش را خبردار کرد و اصحاب او (همچون بار گذشته) سه فرقه شدند: یک فرقه آشکارا از دین برگشتند و یک فرقه ایمانشان را از دست دادند اما ظاهرا همراه نوح ماندند و یک فرقه با نوح ثابت قدم ماندند.

(این جریان ادامه داشت) تا این که نوح ده بار این کار را تکرار کرد و خداوند با اصحاب باقی مانده او چنین می‌کرد که فرقه(ی باقی مانده در امتحان بعدی) بر طبق روال قبلی سه فرقه می‌شدند.

پس از بار دهم مردی از اصحاب خاص نوح همراه (سایر) مؤمنین به سوی نوح آمد و گفت: ای پیامبر خدا آن چه را که به ما وعده دادی، انجام دهی یا ندهی (برای ما فرقی نمی‌کند ما می‌دانیم) تو راستگو هستی و پیامبرِ فرستاده شده هستی، در حقانیت تو شک و تردید نمی‌کنیم، هر چند (همچنان) با ما چنین کنی.

پس هنگام این سخن آنان، خداوند کفار را به خاطر نفرین نوح نابود ساخت و یاران خاص نوح را پس از صاف شدن آنان و برطرف شدن ناخالصیشان با نوح وارد کشتی نمود و آنان را همراه نوح از غرق نجات داد.

حدیث 4) وَ لَیغِیبَنَّ عَنْهُمْ تَمْییزاً لِأَهْلِ الضَّلَالَةِ حَتَّى یقُولَ الْجَاهِلُ مَا لِلَّهِ فِی آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ حَاجَةٍ. بحارالانوار ج51 ص112

و البته و صد البته برای مشخص شدن گمراهان (از مؤمنان حقیقی)، قائم علیه السلام از مردم پنهان خواهد شد، آن چنان (غیبت طولانی) که جاهل می‌گوید برای خداوند در آل محمد حاجتی نیست (و خداوند نیازی به ظهور قائم ندارد.)

حدیث 5) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّهُ دَخَلَ عَلَیهِ بَعْضُ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّی وَ اللَّهِ أُحِبُّكَ وَ أُحِبُّ مَنْ یحِبُّكَ یا سَیدِی مَا أَكْثَرَ شِیعَتُكُمْ فَقَالَ لَهُ اذْكُرْهُمْ فَقَالَ كَثِیرٌ فَقَالَ تُحْصِیهِمْ فَقَالَ هُمْ أَكْثَرُ مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَا لَوْ كَمُلَتِ الْعِدَّةُ الْمَوْصُوفَةُ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ بِضْعَةَ عَشَرَ كَانَ الَّذِی تُرِیدُونَ وَ لَكِنْ شِیعَتُنَا مَنْ لَا یعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَهُ وَ لَا شَحْنَاؤُهُ بَدَنَهُ وَ لَا یمْدَحُ بِنَا مُعْلِناً وَ لَا یخَاصِمُ بِنَا قَالِیاً وَ لَا یجَالِسُ لَنَا عَائِباً وَ لَا یحْدِثُ لَنَا ثَالِباً وَ لَا یحِبُّ لَنَا مُبْغِضاً وَ لَا یبْغِضُ لَنَا مُحِبّاً فَقُلْتُ فَكَیفَ أَصْنَعُ بِهَذِهِ الشِّیعَةِ الْمُخْتَلِفَةِ الَّذِینَ یقُولُونَ إِنَّهُمْ یتَشَیعُونَ فَقَالَ فِیهِمُ التَّمْییزُ وَ فِیهِمُ التَّمْحِیصُ وَ فِیهِمُ التَّبْدِیلُ یأْتِی عَلَیهِمْ سِنُونَ تُفْنِیهِمْ وَ سَیفٌ یقْتُلُهُمْ وَ اخْتِلَافٌ یبَدِّدُهُمْ إِنَّمَا شِیعَتُنَا مَنْ لَا یهِرُّ هَرِیرَ الْكَلْبِ وَ لَا یطْمَعُ طَمَعَ الْغُرَابِ وَ لَا یسْأَلُ النَّاسَ بِكَفِّهِ وَ إِنْ مَاتَ جُوعاً قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَینَ أَطْلُبُ هَؤُلَاءِ الْمَوْصُوفِینَ بِهَذِهِ الصِّفَةِ… بحارالانوار ج65 ص165

یکی از یاران امام صادق علیه السلام بر آن حضرت وارد شد و گفت فدای شما گردم سوگند به خدا واقعا که من شما را دوست دارم و کسی را که شما را دوست بدارد نیز دوست دارم.

ای آقای من چقدر شیعیان شما فراوان هستند!

حضرت فرمود آنها را نام ببر گفت (خیلی) فراوان هستند (نمی‌شود یکی یکی نام برد).

حضرت فرمود می‌دانی چند نفر هستند؟ گفت آنها بیشتر از این هستند که تعدادشان را بدانم.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود آگاه باش اگر عدّه(ی مورد نیاز برای قیام) که به سیصد و خورده‌ای توصیف شده‌اند، کامل گردد، آن گاه آن چه شما طالب آن هستید (که فرج و ظهور امر آل محمد است) اتفاق خواهد افتاد.

و لکن (هرگز چنین عده‌ای کامل نشده‌اند. زیرا) شیعه ما کسی است که صدایش از گوشش تجاوز نمی‌کند (اهل داد و بیداد نیست) دشمنی‌اش از بدنش فراتر نمی‌رود (و به دیگران ستم نمی‌کند) و دوستدار ما را دشمن نمی‌دارد.

به امام گفتم: پس با این کسانی که این صفات را ندارند و(لی) با هم اختلاف (و جنگ و دعوا دارند)، ادعای تشیع هم دارند، چه کنم؟ حضرت فرمود: در میان اینان (آزمایشاتی رخ می‌دهد که) خوب و بد از هم جدا می‌گردد و در میان اینان (ابتلائاتی پیش می‌آید که) خالص از ناخالص جدا می‌گردد و در اینها (اتفاقاتی می‌افتد که) تغییر و می‌کنند و ایمان خود را از دست می‌دهند. بر آنها سالهای (سختی) می‌گذرد که آنان را نابود می‌کند و بر آنها شمشیری (مسلط می‌گردد که) آنان را می‌کشد و اختلافاتی (رخ می‌دهد) که آنان را تکه تکه می‌کند.

همانا شیعیان ما کسانی هستند که چون سگ زوزه نمی‌کشند و چون کلاغ طمع نمی‌کنند و هر چند از گرستگی بمیرند گدایی نمی‌کنند.

گفتم فدای شما گردم شیعیانی که این گونه توصیفشان کردی کجا بیابم و جستجو کنم؟…

حدیث 6) قَالَ رَجُلٌ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَ لَمْ يَكُنْ عَلِيٌّ قَوِيّاً فِي بَدَنِهِ قَوِيّاً فِي أَمْرِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ بَلَى. قَالَ فَمَا مَنَعَهُ أَنْ يَدْفَعَ أَوْ يَمْتَنِعَ قَالَ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ مَنَعَ عَلِيّاً مِنْ ذَلِكَ آيَةٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ. فَقَالَ وَ أَيُّ آيَةٍ قَالَ فَقَرَأَ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً ، إِنَّهُ كَانَ لِلَّهِ وَدَائِعُ مُؤْمِنُونَ فِي أَصْلَابِ قَوْمٍ كَافِرِينَ وَ مُنَافِقِينَ، فَلَمْ يَكُنْ عَلِيٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ لِيَقْتُلَ الْآبَاءَ حَتَّى يَخْرُجَ الْوَدَائِعُ، فَلَمَّا خَرَجَتْ ظَهَرَ عَلَى مَنْ ظَهَرَ وَ قَتَلَهُ، وَ كَذَلِكَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَنْ يَظْهَرْ أَبَداً حَتَّى يَخْرُجَ وَدَائِعُ اللَّهِ فَإِذَا خَرَجَتْ يَظْهَرُ عَلَى مَنْ يَظْهَرُ فَيَقْتُلُهُ. بحارالأنوار 29 428

مردی از امام صادق علیه السلام پرسید: مگر علی علیه السلام از نظر بدنی و از نظر (فرمانبرداری و امتثال) امر خدا قوی نبود؟!

امام: چرا.

مرد: پس چه چیزی او را از دفاع و تسلیم نشدن در مقابل منافقان باز داشت؟!

امام: خوب پرسیدی، پس بفهم.

یک آیه از قرآن جلو علی را گرفت که در مقابل منافقین دست به شمشیر نبرد!

مرد: کدام آیه؟

امام: «اگر مؤمنان و کافران جدا بودن، قطعا کافران رو عذاب دردناكی می‌كرديم.» (سوره فتح/ آیه25)

امام در ادامه فرمود: برای خداوند در نسل کفار و منافقین، امانتهایی است که مؤمن هستند (و هنوز به دنیا نیامدند).

از این رو علی صلوات الله علیه، پدران کافر را نمی‌کشت تا امانتهای خدا از نسل آنها بیرون آیند. اما هنگامی که این امانتها بیرون آمدند (و مؤمنان متولد شدند) حضرت بر کسانی که باید پیروز شوند پیروز شدند و آنان را کشتند.

قائم ما اهل بیت نیز چنین است.

هرگز و ابدا امام زمان علیه السلام ظهور نمی‌کند، تا این که امانتهای خداوند بیرون آیند. پس زمانی که امانتها بیرون آمدند (و مؤمنین تولد یافتند) بر کسانی که باید (خروج کند، خروج و)ظهور می‌کند و آنان را می‌کشد.

حدیث 7) أَنَّهُ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلَامُ: مَا بَالُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلَامُ لَمْ یقَاتِلْهُمْ؟ قَالَ: لِلَّذِی سَبَقَ فِی عِلْمِ اللَّهِ أَنْ یكُونَ، وَ مَا كَانَ لَهُ أَنْ یقَاتِلَهُمْ وَ لَیسَ مَعَهُ إِلَّا ثَلَاثَةُ رَهْطٍ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. بحارالانوار ج29 ص437

از امام صادق علیه السلام پرسیده شد که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام با غاصبین نجنگید؟ فرمود برای آن چه در علم خداوند پیشی گرفته که (چنین) باشد.

و نمی‌توانست با آنها بجنگد با این که جز سه نفر از مؤمنین کسی با او همراهی نکرد.

حدیث 8) جُنْدَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیهِ السَّلَامُ- وَ قَدْ بُویعَ لِعُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ- فَوَجَدْتُهُ مُطْرِقاً كَئِیباً، فَقُلْتُ لَهُ: مَا أَصَابَكَ- جُعِلْتُ فِدَاكَ- مِنْ قَوْمِكَ؟. فَقَالَ: صَبْرٌ جَمِیلٌ. فَقُلْتُ: سُبْحَانَ اللَّهِ! وَ اللَّهِ إِنَّكَ لَصَبُورٌ. قَالَ: فَأَصْنَعُ مَا ذَا؟. قُلْتُ: تَقُومُ فِی النَّاسِ وَ تَدْعُوهُمْ إِلَى نَفْسِكَ وَ تُخْبِرُهُمْ أَنَّكَ أَوْلَى بِالنَّبِی صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ بِالْفَضْلِ وَ السَّابِقَةِ، وَ تَسْأَلُهُمُ النَّصْرَ عَلَى هَؤُلَاءِ الْمُتَظَاهِرِینَ عَلَیكَ، فَإِنْ أَجَابَكَ عَشَرَةٌ مِنْ مِائَةٍ شَدَّدْتَ بِالْعَشَرَةِ عَلَى الْمِائَةِ، فَإِنْ دَانُوا لَكَ كَانَ ذَلِكَ مَا أَحْبَبْتَ، وَ إِنْ أَبَوْا قَاتِلْهُمْ، فَإِنْ ظَهَرْتَ عَلَیهِمْ فَهُوَ سُلْطَانُ اللَّهِ الَّذِی آتَاهُ نَبِیهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ كُنْتَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ، وَ إِنْ قُتِلْتَ فِی طَلَبِهِ قُتِلْتَ إِنِ شَاءَ اللَّهُ شَهِیداً، وَ كُنْتَ أَوْلَى بِالْعُذْرِ عِنْدَ اللَّهِ، لِأَنَّكَ أَحَقُّ بِمِیرَاثِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ. فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلَامُ: أَ تَرَاهُ یا جُنْدَبُ كَانَ یبَایعُنِی عَشَرَةٌ مِنْ‏ مِائَةٍ؟ فَقُلْتُ: أَرْجُو ذَلِكَ. فَقَالَ: لَكِنِّی لَا أَرْجُو، وَ لَا مِنْ كُلِّ مِائَةٍ اثْنَانِ وَ سَأُخْبِرُكَ مِنْ أَینَ ذَلِكَ، إِنَّمَا ینْظُرُ النَّاسُ إِلَى قُرَیشٍ، وَ إِنَّ قُرَیشاً یقُولُ إِنَّ آلَ مُحَمَّدٍ یرَوْنَ لَهُمْ فَضْلًا عَلَى سَائِرِ قُرَیشٍ، وَ إِنَّهُمْ أَوْلِیاءُ هَذَا الْأَمْرِ دُونَ غَیرِهِمْ مِنْ قُرَیشٍ، وَ إِنَّهُمْ إِنْ وَلُوهُ لَمْ یخْرُجْ مِنْهُمْ هَذَا السُّلْطَانُ إِلَى أَحَدٍ أَبَداً، وَ مَتَى كَانَ فِی غَیرِهِمْ تَدَاوَلُوهُ بَینَهُمْ، وَ لَا وَ اللَّهِ لَا تَدْفَعُ إِلَینَا- هَذَا السُّلْطَانَ- قُرَیشٌ أَبَداً طَائِعِینَ. فَقُلْتُ لَهُ: أَ فَلَا أَرْجِعُ فَأُخْبِرَ النَّاسَ بِمَقَالَتِكَ هَذِهِ، وَ أَدْعُوَهُمْ إِلَى نَصْرِكَ؟ فَقَالَ: یا جُنْدَبُ! لَیسَ ذَا زَمَانُ ذَاكَ. قَالَ جُنْدَبٌ: فَرَجَعْتُ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَى الْعِرَاقِ، فَكُنْتُ كُلَّمَا ذَكَرْتُ مِنْ فَضْلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیهِ السَّلَامُ شَیئاً زَبَرُونِی وَ نَهَرُونِی حَتَّى رُفِعَ ذَلِكَ مِنْ قَوْلِی إِلَى الْوَلِیدِ بْنِ عُقْبَةَ، فَبَعَثَ إِلَی فَحَبَسَنِی حَتَّى كُلِّمَ فِی فَخَلَّى سَبِیلِی. بحارالانوار ج29 ص432

جندب بن عبدالله می‌گوید در زمانی که با عثمان بیعت شده بود، بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدم. پس او را سر به زیر افکند و بسیار دل شکسته یافتم. از حضرت پرسیدم فدای شما گردم آیا ناراحتی شما از (غصب خلافت و) کاری است که قوم شما با شما کردند؟ حضرت فرمود شکیبایی زیبا (پیشه می‌کنم).

(با تعجب) گفتم سبحان الله، سوگند به خدا که شما بسیار شکیبایی! حضرت فرمود پس چه بکنم؟!

گفتم در میان مردم می‌ایستی و آنها را به سوی خودت دعوت می‌کنی و به آنها خبر می‌دهی که تو سزاوارتری به خلافت پیامبر و برترین آنهایی و بهترین سابقه را داری و از آنها می‌خواهی که تو را بر توطئه‌گران بر علیه خودت یاری کنند. پس اگر ده نفر از صد نفر پاسخ مثبت به تو بدهند، با همین ده نفر بر صد نفر سخت می‌گیری، اگر تسلیم شدند که همانی است که دوست داری و اگر امتناع کردند با آنها می‌جنگی. پس اگر بر آنها پیروز شدی، این همان سلطنتی است که خداوند به پیامبر داده و تو به آن سزاوارتری و اگر در طلب آن کشته شدی انشاء الله شهید هستی و نزد خداوند معذورتری زیرا تو به میراث پیامبر خدا سزاوارتری.

امیرالمؤمنین فرمود ای جندب آیا می‌پنداری که از صد نفر ده نفر با من بیعت می‌کنند؟ پاسخ دادم به این امیدوارم.

فرمود لکن من امید ندارم، حتی امید ندارم از صد نفر دو نفر بیعت کنند.

دلیل این را هم به تو خبر می‌دهم. چشم همه مردم به قریش است و قریش هم اعتقاد دارند که آل محمد بر سایر قریش برتری دارند و از قریش اینان تنها اولیاء (حقیقی) امر خلافت هستند. با توجه به این مطالب اگر آل محمد متولی خلافت شوند، این سلطنت هرگز از میانشان خارج نخواهد شد و به هیچ کس دیگر نمی‌رسد.

اما اگر سلطنت در غیر آل محمد باشد، میان خود دست به دست خواهند کرد.

نه به خدا سوگند قریش به میل و رغبت خود هرگز این سلطنت را به ما نخواهند داد.

به حضرت عرض کردم آیا به میان مردم باز نگردم که این سخن شما را به آنها بگویم و آنها را به یاری شما دعوت کنم؟ فرمود ای جندب این زمان آن زمان(ی که چنین کنی) نیست.

جندب گفت پس بعد از این به عراق بازگشتم پس پیوسته چنین بود که هر گاه چیزی از برتری امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام می‌گفتم، مرا از این کار منع می‌کردند و از خود میراندند تا این که این خبر به ولید بن عقبه رسانده شد، پس او به دنبال من فرستاد و مرا زندانی کرد تا این که با شفاعت دیگران آزاد شدم.

حدیث 9) عَنِ الْهَیثَمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الرُّمَّانِی قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا عَلَیهِ السَّلَامُ فَقُلْتُ لَهُ: یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَخْبِرْنِی عَنْ عَلِی عَلَیهِ السَّلَامُ لِمَ لَمْ یجَاهِدْ أَعْدَاءَهُ خَمْساً وَ عِشْرِینَ سَنَةً بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ جَاهَدَ فِی أَیامِ وَلَایتِهِ؟ فَقَالَ: لِأَنَّهُ اقْتَدَى بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فِی تَرْكِهِ جِهَادَ الْمُشْرِكِینَ بِمَكَّةَ بَعْدَ النُّبُوَّةِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ بِالْمَدِینَةِ تِسْعَةَ عَشَرَ شَهْراً وَ ذَلِكَ لِقِلَّةِ أَعْوَانِهِ عَلَیهِمْ، وَ كَذَلِكَ عَلِی عَلَیهِ السَّلَامُ تَرَكَ مُجَاهَدَةَ أَعْدَائِهِ لِقِلَّةِ أَعْوَانِهِ عَلَیهِمْ، فَلَمَّا لَمْ تَبْطُلْ نُبُوَّةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ مَعَ تَرْكِهِ الْجِهَادَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ تِسْعَةَ عَشَرَ شَهْراً، كَذَلِكَ لَمْ تَبْطُلْ إِمَامَةُ عَلِی عَلَیهِ السَّلَامُ مَعَ تَرْكِهِ الْجِهَادَ خَمْساً وَ عِشْرِینَ سَنَةً، إِذَا كَانَتِ الْعِلَّةُ الْمَانِعَةُ لَهُمَا مِنَ الْجِهَادِ وَاحِدَةً. بحارالانوار ج29 ص435

هیثم بن عبدالله می‌گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم ای فرزند پیامبر خدا به من از امیرالمؤمنین خبر ده که چرا بیست و پنج سال پس از پیامبر صلی الله علیه و آله با دشمنانش جهاد نکرد. سپس در دوران ولایت و حکومتش با آنها جهاد کرد؟

حضرت فرمود در ترک جهاد به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اقتدا کرده که در مکه سیزده سال و در مدینه نیز نوزده ماه، جهاد با مشرکین را ترک کرد و این به دلیل اندکی یاوران آن حضرت برای مقابله با آنها بود.

همچنین علی علیه السلام ترک کردن مجاهده با دشمنانش، برای اندکی یارانش برای مقابله با آنها بود.

پس همچنان که با ترک جهاد در سیزده سال مکه و نوزده ماه مدینه، نبوت پیامبر صلی الله علیه و اله باطل نگردید، همچنین با ترک جهاد در بیست و پنج سال، امامت علی علیه اسلام نیز باطل نمی‌گردد. زیرا علتی که از جهاد آن دو جلوگیری می‌کرد یکی بود.

حدیث 10) فَلَمَّا أَنْ كَانَ اللَّيْلُ حَمَلَ عَلِيٌّ ع فَاطِمَةَ ع عَلَى حِمَارٍ وَ أَخَذَ بِيَدَيِ ابْنَيْهِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع فَلَمْ يَدَعْ أَحَداً مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ لَا مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَّا أَتَاهُ فِي مَنْزِلِهِ فَذَكَّرَهُمْ حَقَّهُ وَ دَعَاهُمْ إِلَى نُصْرَتِهِ فَمَا اسْتَجَابَ لَهُ مِنْهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةٌ وَ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَأَمَرَهُمْ أَنْ يُصْبِحُوا [بُكْرَةً] مُحَلِّقِينَ‏ رُءُوسَهُمْ مَعَهُمْ سِلَاحُهُمْ لِيُبَايِعُوا عَلَى الْمَوْتِ فَأَصْبَحُوا [فَلَمْ يُوَافِ‏] مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا أَرْبَعَةٌ فَقُلْتُ لِسَلْمَانَ مَنِ الْأَرْبَعَةُ فَقَالَ أَنَا وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ ثُمَّ أَتَاهُمْ عَلِيٌّ ع مِنَ اللَّيْلَةِ الْمُقْبِلَةِ فَنَاشَدَهُمْ فَقَالُوا نُصْبِحُكَ بُكْرَةً فَمَا مِنْهُمْ أَحَدٌ أَتَاهُ غَيْرُنَا ثُمَّ أَتَاهُمُ اللَّيْلَةَ الثَّالِثَةَ فَمَا أَتَاهُ غَيْرُنَا… کتاب سلیم ج۲ ص 580 بحارالانوار ج22 ص329

چون شب گردید امیرالمؤمنین سلام الله علیه، فاطمه زهرا سلام الله علیها را سوار بر الاغی کرد و دست دو پسرش حسن و حسین را گرفت و به در خانه تمامی اهل بدر (کسانی که در جنگ بدر شرکت داشتند) از مهاجرین و انصار رفت.

به تک تک آنها حق (غصب شده) خودش را یادآوری کرد و آنها را به یاری فراخواند.

اما از میان همه این افراد، جز چهل و چهار نفر کسی پاسخ مثبت نداد.

حضرت به این افراد دستور  فرمود فردا سر تراشیده و مسلح بیایید تا با من بر مرگ بیعت کنید (یعنی پیمان ببندید که تا پای جان از من حمایت کنید).

اما صبح که شد جز چهار نفر، سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر کسی وفا نکرد.

امیرالمؤمنین شب بعد هم سراغ آنان رفت و آنان را به خدا سوگند دارد و آنان وعده دادند صبح زود خواهند آمد. اما جز همان چهار نفر کسی نیامد.

شب سوم نیز همین جریان تکرار شد.

اینجا بود که امیرالمؤمنین از یاری مهاجرین و انصار ناامید گردید و در خانه نشست و….

حدیث 11) فَلَمَّا كَانَ اللَّيْلُ حَمَلَ عَلِيٌّ ع فَاطِمَةَ ع [عَلَى حِمَارٍ] وَ أَخَذَ بِيَدَيِ ابْنَيْهِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع فَلَمْ يَدَعْ أَحَداً مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَّا أَتَاهُ فِي مَنْزِلِهِ فَنَاشَدَهُمُ اللَّهَ حَقَّهُ وَ دَعَاهُمْ إِلَى نُصْرَتِهِ فَمَا اسْتَجَابَ مِنْهُمْ رَجُلٌ غَيْرُنَا الْأَرْبَعَةِ فَإِنَّا حَلَقْنَا رُءُوسَنَا وَ بَذَلْنَا لَهُ نُصْرَتَنَا وَ كَانَ‏ الزُّبَيْرُ أَشَدَّنَا بَصِيرَةً فِي نُصْرَتِهِ بحارالانوار ج28 ص267

چون شب شد امیرالمؤمنین علیه السلام فاطمه زهرا سلام الله علیها را سوار بر الاغ کرده و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین را گرفته (و به در خانه اصحاب رفت) هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را فرو گذار نکرد مگر این که در خانه‌اش رفته و او را در مورد حق خودش به خدا سوگند داد و به یاری خود فرا خواند.

اما غیر از چهار نفر هیچ کس پاسخ نداد.

حدیث 12) فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَالَ النَّاسُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَبَايَعُوهُ وَ أَنَا مَشْغُولٌ بِرَسُولِ اللَّهِ ص بِغُسْلِهِ وَ دَفْنِهِ ثُمَّ شُغِلْتُ بِالْقُرْآنِ فَآلَيْتُ عَلَى نَفْسِي أَنْ لَا أَرْتَدِيَ إِلَّا لِلصَّلَاةِ حَتَّى أَجْمَعَهُ [فِي كِتَابٍ‏] فَفَعَلْتُ ثُمَّ حَمَلْتُ فَاطِمَةَ وَ أَخَذْتُ بِيَدِ ابْنَيَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَلَمْ أَدَعْ أَحَداً مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ وَ أَهْلِ السَّابِقَةِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ إِلَّا نَاشَدْتُهُمُ اللَّهَ فِي حَقِّي وَ دَعَوْتُهُمْ إِلَى نُصْرَتِي فَلَمْ يَسْتَجِبْ لِي مِنْ جَمِيعِ النَّاسِ إِلَّا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ الزُّبَيْرُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعِي أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي أَصُولُ بِهِ وَ لَا أَقْوَى بِهِ أَمَّا حَمْزَةُ فَقُتِلَ يَوْمَ أُحُدٍ وَ أَمَّا جَعْفَرٌ فَقُتِلَ يَوْمَ مُوتَةَ وَ بَقِيتُ بَيْنَ جِلْفَيْنِ جَافِيَيْنِ ذَلِيلَيْنِ حَقِيرَيْنِ [عَاجِزَيْنِ‏] الْعَبَّاسِ وَ عَقِيلٍ وَ كَانَا قَرِيبَيِ الْعَهْدِ بِكُفْرٍ کتاب سلیم ج۲ ص665

حدیث 13) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیرِ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ یقُولُ: «مَا بِمَكَّةَ وَ لَا بِالْمَدِینَةِ عِشْرُونَ رَجُلًا یحِبُّنَا.». الغارات ج۲ ص393 و 573

عبدالله بن زبیر می‌گوید از امام سجاد علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: نه در مکه و نه در مدینه بیست نفر مرد که ما را دوست داشته باشند، وجود ندارد.

حدیث 14) رَوَى أَبُو عَمْرٍو النَّهْدِی قَالَ: سَمِعْتُ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلَامُ یقُولُ: مَا بِمَكَّةَ وَ الْمَدِینَةِ عِشْرُونَ رَجُلًا یحِبُّنَا!. بحارالانوار ج۳۴ ص297

ابوعمر نهدی می‌گوید از امام سجاد علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: نه در مکه و نه در مدینه بیست نفر مرد که ما را دوست داشته باشند، وجود ندارد.

حدیث 15) عَنْ مَأْمُونٍ الرَّقِّی قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ سَیدِی الصَّادِقِ ع إِذْ دَخَلَ سَهْلُ بْنُ حَسَنٍ الْخُرَاسَانِی فَسَلَّمَ عَلَیهِ ثُمَّ جَلَسَ فَقَالَ لَهُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَكُمُ الرَّأْفَةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ أَنْتُمْ أَهْلُ بَیتِ الْإِمَامَةِ مَا الَّذِی یمْنَعُكَ أَنْ یكُونَ لَكَ حَقٌّ تَقْعُدُ عَنْهُ وَ أَنْتَ تَجِدُ مِنْ شِیعَتِكَ مِائَةَ أَلْفٍ یضْرِبُونَ بَینَ یدَیكَ بِالسَّیفِ فَقَالَ لَهُ ع اجْلِسْ یا خُرَاسَانِی رَعَى اللَّهُ حَقَّكَ ثُمَّ قَالَ یا حَنَفِیةُ اسْجُرِی التَّنُّورَ فَسَجَرَتْهُ حَتَّى صَارَ كَالْجَمْرَةِ وَ ابْیضَّ عُلْوُهُ ثُمَّ قَالَ یا خُرَاسَانِی قُمْ فَاجْلِسْ فِی التَّنُّورِ فَقَالَ الْخُرَاسَانِی یا سَیدِی یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَا تُعَذِّبْنِی بِالنَّارِ أَقِلْنِی أَقَالَكَ اللَّهُ قَالَ قَدْ أَقَلْتُكَ فَبَینَمَا نَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَ هَارُونٌ‏ الْمَكِّی‏ وَ نَعْلُهُ فِی سَبَّابَتِهِ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیكَ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ ع أَلْقِ النَّعْلَ مِنْ یدِكَ وَ اجْلِسْ فِی التَّنُّورِ قَالَ فَأَلْقَى النَّعْلَ مِنْ سَبَّابَتِهِ ثُمَّ جَلَسَ فِی التَّنُّورِ وَ أَقْبَلَ الْإِمَامُ یحَدِّثُ الْخُرَاسَانِی حَدِیثَ خُرَاسَانَ حَتَّى كَأَنَّهُ شَاهِدٌ لَهَا ثُمَّ قَالَ قُمْ یا خُرَاسَانِی وَ انْظُرْ مَا فِی التَّنُّورِ قَالَ فَقُمْتُ إِلَیهِ فَرَأَیتُهُ مُتَرَبِّعاً فَخَرَجَ إِلَینَا وَ سَلَّمَ عَلَینَا فَقَالَ لَهُ الْإِمَامُ ع كَمْ تَجِدُ بِخُرَاسَانَ مِثْلَ هَذَا فَقُلْتُ وَ اللَّهِ وَ لَا وَاحِداً فَقَالَ ع لَا وَ اللَّهِ وَ لَا وَاحِداً أَمَا إِنَّا لَا نَخْرُجُ فِی زَمَانٍ لَا نَجِدُ فِیهِ خَمْسَةً مُعَاضِدِینَ لَنَا نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْتِ. بحارالانوار ج47 ص123

مأمون رقی می‌گوید نزد آقایم امام صادق علیه السلام بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد. پس بر آن حضرت سلام گفته و سپس نشست و گفت:

یا بن رسول الله رأفت و رحمت از آن شماست و شما اهل بیت امامت هستید.

با این که حق خلافت از آن توست، از گرفتن آن (صرف نظر کرده و) نشسته‌ای، چه چیزی تو را (از قیام) باز می‌دارد؟ در حالی که از شیعیانت صد هزار جنگجو دارید که پیش روی شما شمشیر می‌زنند؟

حضرت به او فرمود بنشین ای خراسانی، خداوند حق تو را پاس بدارد.

سپس (رو به کنیزی کردند و فرمود) ای حنفیه تنور را شعله‌ور ساز. آن کنیز هم تنور را آتش انداخت و شعله‌ور ساخت آن چنان که همچون ذغالی گداخته شد و بالای آن از شدت حرارت به سفیدی می‌زد.

سپس (رو به خراسانی کرده و) فرمود ای خراسانی بلند شو و در تنور بنشین.

خراسانی (به شدت وحشت‌زده شد و) گفت ای آقای من یا بن رسول الله مرا به آتش معذب نساز، از من بگذر خدا از تو بگذرد. حضرت فرمود از تو گذشتم.

در این وضعیت ناگهان هارون مکی در حالی که کفشش را به انگشت سبابه گرفته بود (به ما) رو آورد. (رو به امام کرد و) گفت سلام بر پسر رسول خدا.

امام صادق علیه السلام (پاسخ سلام او را گفته و سپس) به او فرمود کفشت را از دستت بینداز و در تنور بنشین.

او (هم بدون چون و چرا) کفشش را از دست انداخته و سپس در تنور نشست.

و امام هم رو به خراسانی کرده و با او درباره خراسان سخن می‌گفت آن چنان که گویا خود حضرت در خراسان بوده است.

سپس فرمود ای خراسانی بلند شو و نگاهی در تنور بینداز.

من هم بلند شدم و به سوی تنور رفتم پس دیدم هارون مکی در تنور چهار زانو نشسته است. پس از آن از تنور خارج شد و طرف ما آمد و بر ما سلام گفت.

امام رو به خراسانی کرده و پرسید در خراسان چند نفر مثل هارون مکی می‌یابی؟

پاسخ دادم سوگند به خدا که حتی یک نفر هم نیست.

حضرت (هم تکرار کرد) نه به خدا سوگند حتی یک نفر هم نیست.

آگاه باش به راستی که ما در زمانی که پنج نفر یاور نداریم خروج نمی‌کنیم. ما به وقت ظهور داناتریم.

حدیث 16) عَنْ سَدِیرٍ الصَّیرَفِی قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ‏ مَا یسَعُكَ‏ الْقُعُودُ فَقَالَ وَ لِمَ یا سَدِیرُ قُلْتُ لِكَثْرَةِ مَوَالِیكَ وَ شِیعَتِكَ وَ أَنْصَارِكَ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا لَكَ مِنَ الشِّیعَةِ وَ الْأَنْصَارِ وَ الْمَوَالِی مَا طَمِعَ فِیهِ تَیمٌ وَ لَا عَدِی فَقَالَ یا سَدِیرُ وَ كَمْ عَسَى أَنْ یكُونُوا قُلْتُ مِائَةَ أَلْفٍ قَالَ مِائَةَ أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ مِائَتَی أَلْفٍ قَالَ مِائَتَی أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ نِصْفَ الدُّنْیا قَالَ فَسَكَتَ عَنِّی ثُمَّ قَالَ یخِفُّ عَلَیكَ أَنْ تَبْلُغَ مَعَنَا إِلَى ینْبُعَ‏ قُلْتُ نَعَمْ فَأَمَرَ بِحِمَارٍ وَ بَغْلٍ أَنْ یسْرَجَا فَبَادَرْتُ فَرَكِبْتُ الْحِمَارَ فَقَالَ یا سَدِیرُ أَ تَرَى أَنْ تُؤْثِرَنِی بِالْحِمَارِ قُلْتُ الْبَغْلُ أَزْینُ وَ أَنْبَلُ قَالَ الْحِمَارُ أَرْفَقُ بِی فَنَزَلْتُ فَرَكِبَ الْحِمَارَ وَ رَكِبْتُ الْبَغْلَ فَمَضَینَا فَحَانَتِ الصَّلَاةُ فَقَالَ یا سَدِیرُ انْزِلْ بِنَا نُصَلِّ ثُمَّ قَالَ هَذِهِ أَرْضٌ سَبِخَةٌ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ فِیهَا فَسِرْنَا حَتَّى صِرْنَا إِلَى أَرْضٍ حَمْرَاءَ وَ نَظَرَ إِلَى غُلَامٍ یرْعَى جِدَاءً فَقَالَ وَ اللَّهِ یا سَدِیرُ لَوْ كَانَ لِی شِیعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِی الْقُعُودُ وَ نَزَلْنَا وَ صَلَّینَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الصَّلَاةِ عَطَفْتُ عَلَى الْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِی سَبْعَةَ عَشَرَ. کافی ج۲ ص243

سدیر می‌گوید بر امام صادق وارد شدم سپس به آن حضرت گفتم سوگند به خدا که (دیگر باید قیام کنی و) نشستن برای شما جایز نیست.

حضرت پرسید برای چه ای سدیر؟

پاسخ دادم به خاطر فراوانی دوستداران و شیعیان و یارانت. سوگند به خدا اگر برای امیرالمؤمنین علیه السلام آن چه از شیعه و یاران و دوستداران برای شماست، می‌بود تیم و عدی (ابوبکر و عمر) در غصب خلافت طمع نمی‌کردند.

حضرت پرسید امید است که چقدر شیعیان باشند؟ پاسخ دادم صد هزار نفر. فرمود صد هزار نفر؟! گفتم آری و (شاید بیشتر) دویست هزار نفر. حضرت فرمود دویست هزار نفر؟! گفتم آری و (شاید بیشتر) نصف دنیا.

پس از این حضرت از ادامه صحبت با من سکوت کرد. سپس فرمود بر تو آسان است که با من تا ینبع بیایی؟ گفتم آری پس دستور داد الاغی و قاطری زین شود (وقتی مرکب حاضر شد) من زودتر رفتم و سوار الاغ شدم حضرت فرمود ای سدیر آیا به نظر تو (لازم است به خاطر من) تو الاغ سوار شوی؟ پاسخ دادم قاطر (برای شخصیت شما) زیباتر و سنگین‌تر است. حضرت فرمود الاغ برای من مناسب‌تر است پس از الاغ پیاده شدم و حضرت سوار آن شد و من سوار بر قاطر شدم.

پس رفتیم تا این که زمان نماز فرا رسید حضرت فرمود ای سدیر فرو بیا تا نماز بخوانیم. (نگاهی به زمین انداخت و) سپس فرمود این زمین شوره‌زار است نماز در آن جایز نیست پس رفتیم تا این که به زمین سرخ رنگی رسیدم. در (در آن جا غلامی بود که بزغاله می‌چراند) نگاهی به غلامی که (در آنجا) بزغاله می‌چراند انداخت و سپس فرمود سوگند به خدا ای سدیر اگر شیعیان من به تعداد این برغاله‌ها بود نشستن برای من جایز نبود (و قیام می‌کردم) و پس از این سخن امام فرود آمدیم و نماز خواندیم.

هنگامی که از نماز فارغ شدیم به طرف بزغاله‌ها برگشتم و آنها را شمردم دیدم که آنها ۱۷ عدد هستند.

حدیث 17) عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ قَیسٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَمْ شِیعَتُنَا بِالْكُوفَةِ قَالَ قُلْتُ خَمْسُونَ أَلْفاً قَالَ فَمَا زَالَ یقُولُ حَتَّى قَالَ أَ تَرْجُو أَنْ یكُونُوا عِشْرِینَ ثُمَّ قَالَ ع- وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنْ یكُونَ بِالْكُوفَةِ خَمْسَةٌ وَ عِشْرُونَ رَجُلًا یعْرِفُونَ أَمْرَنَا الَّذِی نَحْنُ عَلَیهِ وَ لَا یقُولُونَ عَلَینَا إِلَّا بِالْحَقِّ. بحارالانوار ج64 ص159

مفضل بن قیس می‌گوید: امام صادق علیه السلام از من پرسید شیعیان در کوفه چند نفرند؟ پاسخ دادم پنجاه هزار نفر. پیوسته حضرت این پرسش را (تکرار) می‌کرد (و من همان پاسخ را می‌دادم) تا این که خود حضرت فرمود آیا امید داری که شیعیان کوفه بیست نفر باشند؟! سپس (در ادامه) فرمود سوگند به خدا به راستی که آرزویم این بود که در کوفه بیست و پنج نفر باشند که امر ما را که بر آن هستیم، بشناسد و بر ما جز حق نگوید.

حدیث 18) عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ قَالَ‏ قُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى… يَجْتَمِعُ إِلَيْهِ مِنْ أَصْحَابِهِ عَدَدُ أَهْلِ بَدْرٍ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَقَاصِي الْأَرْضِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ فَإِذَا اجْتَمَعَتْ لَهُ هَذِهِ الْعِدَّةُ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ أَظْهَرَ أَمْرَهُ فَإِذَا أُكْمِلَ لَهُ الْعَقْدُ وَ هُوَ عَشَرَةُ آلَافِ رَجُلٍ خَرَجَ بِإِذْنِ اللَّهِ بحارالانوار ج51 ص157

یاران قائم علیه السلام به تعداد اهل بدر یعنی سیصد و سیزده مرد از نقاط دور زمین به سوی او (حرکت کرده و) نزد او جمع می‌شوند و این مصداق سخن خداوند عز و جل است که «هر كجا كه باشيد، خداوند همگی شما را [به سوی خود باز] می‏آورد در حقيقت، خدا بر همه چيز تواناست‏» (بقره148) پس آن زمان که این عده از اهل زمین برای (یاری) حضرت جمع شدند، امر خودش را آشکار خواهد ساخت پس هنگامی که عقد، و آن ده هزار مرد است، تکمیل شد به اذن خداوند خروج خواهد کرد.

حدیث 19) عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع كَمْ يَخْرُجُ مَعَ الْقَائِمِ ع فَإِنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّهُ يَخْرُجُ مَعَهُ مِثْلُ عِدَّةِ أَهْلِ بَدْرٍ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا قَالَ وَ مَا يَخْرُجُ إِلَّا فِي أُولِي قُوَّةٍ وَ مَا تَكُونُ أُولُو الْقُوَّةِ أَقَلَّ مِنْ عَشَرَةِ آلَافٍ. بحار الانوار ج52 ص223

ابوبصیر گفت مردی از اهل کوفه از امام صادق علیه السلام پرسید چند نفر با قائم علیه السلام خروج می‌کنند؟ مردم می‌گویند حضرت خروج می‌کند در حالی که به تعداد اهل بدر یعنی سیصد و سیزده مرد همراه او هستند. حضرت فرمود: قائم خروج نمی‌کند مگر در اولی قوة (جمعی قدرتمند) و اولی قوة کمتر از ده هزار نفر نمی‌باشد.

حدیث 20) عَنْ یعْقُوبَ بْنِ السَّرَّاجِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى فَرَجُ شِیعَتِكُمْ قَالَ إِذَا اخْتَلَفَ وُلْدُ الْعَبَّاسِ وَ وَهَى سُلْطَانُهُمْ وَ طَمِعَ فِیهِمْ مَنْ لَمْ یكُنْ یطْمَعُ وَ خَلَعَتِ الْعَرَبُ أَعِنَّتَهَا وَ رَفَعَ كُلُّ ذِی صِیصِیةٍ صِیصِیتَه‏ کافی ج8 ص225

از امام صادق علیه السلام پرسیدم: فرج شیعیان شما چه زمانی خواهد بود؟

فرمود هنگامی که فرزندان عباس با یکدیگر اختلاف کنند و سیطره و قدرتشان متزلزل شود و کسانی به آنها طمع کنند که تا کنون طمع نمی‌کردند و عرب عنان خود را آزاد کند (و از سیطره دیگران درآید) و هر صاحب شاخ (قدرتی)، شاخش را بلند کند (و قدرتش را نشان دهد.)

حدیث 21) قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یقُولُ‏ إِذَا ظَهَرَتْ بَیعَةُ الصَّبِی قَامَ كُلُّ ذِی صِیصِیةٍ بِصِیصِیتِهِ. بحارالانوار ج52 ص224

امام باقر علیه السلام درباره دوران غیبت می‌فرماید: هنگامی که بیعت با پسر آشکار شود و هر صاحب شاخ (و قدرتی) شاخش را بلند کند.

حدیث 22) عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (عَلَیهِ السَّلَامُ)، قَالَ: صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ أَصْغَرُنَا سِنّاً، وَ أَخْمَلُنَا شَخْصاً. قُلْتُ: مَتَى یكُونَ؟ قَالَ: إِذَا سَارَتِ الرُّكْبَانُ بِبَیعَةِ الْغُلَامِ، فَعِنْدَ ذَلِكَ یرْفَعُ كُلُّ ذِی صِیصِیةٍ لِوَاءً. بحارالانوار ج51 ص38

همچنین امام باقر علیه السلام می‌فرماید:

صاحب این امر (در هنگام امامت) از همه ما کوچکتر و گمنام‌تر است.

پرسیدم ظهور چه زمانی خواهد بود؟

فرمود: هنگامی که سواران همراه بیعت پسر (جوان) حرکت کنند پس در این هنگام هر صاحب شاخ (و قدرتی) پرچمی را بلند خواهد کرد.

حدیث 23) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: مَا یكُونُ هَذَا الْأَمْرُ حَتَّى لَا یبْقَى صِنْفٌ مِنَ النَّاسِ إِلَّا وَ قَدْ وُلُّوا عَلَى النَّاسِ حَتَّى لَا یقُولَ قَائِلٌ إِنَّا لَوْ وُلِّینَا لَعَدَلْنَا ثُمَّ یقُومُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ وَ الْعَدْلِ‏. بحارالانوار ج52 ص244

ظهور اتفاق نمی‌افتد تا این که هیچ صنفی از مردم باقی نمانند مگر این (قدرت را به دست آورند) و بر مردم ولایت (و حکومت) پیدا کنند. (این فرصت حکومت پیدا کردن برای این است که پس از ظهور) هیچ مدعی نتواند ادعا کند اگر ما هم ولایت پیدا می‌کردیم قطعا عدالت می‌کردیم. (پس از این که مدعیان عدالت، همگی حکومت پیدا کردند و با شکست عملی رسوا شدند) قائم به حق و عدل قیام خواهد کرد.

حدیث 24) إِنَّ دَوْلَتَنَا آخِرُ الدُّوَلِ وَ لَمْ یبْقَ أَهْلُ بَیتٍ لَهُمْ دَوْلَةٌ إِلَّا مَلَكُوا قَبْلَنَا لِئَلَّا یقُولُوا إِذَا رَأَوْا سِیرَتَنَا لَوْ مَلَكْنَا سِرْنَا مِثْلَ سِیرَةِ هَؤُلَاءِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ‏. بحارالانوار ج52 ص339

حقیقتا دولت ما آخرین دولتها خواهد بود (و همه دولتها پیش از ظهور به قدرت می‌رسند) هیچ خاندانی که برای آنها حکومتی است (و مدعی هستند) باقی نمی‌مانند مگر این که پیش از ما زمام قدرت را به دست می‌گیرند. برای این که زمانی سیره (حکومت موفق) ما را دیدند نگویند اگر ما هم قدرت را به دست می‌گرفتیم مانند سیره اینان (موفق می‌شدیم و) حکومت می‌کردیم. و این است مقصود واقعی گفته خداوند که عاقبت برای متقین است.

حدیث 25) رُوِی أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلَامُ كَانَ جَالِساً فِی بَعْضِ مَجَالِسِهِ بَعْدَ رُجُوعِهِ عَنِ النَّهْرَوَانِ فَجَرَى الْكَلَامُ حَتَّى قِیلَ: لِمَ لَا حَارَبْتَ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ كَمَا حَارَبْتَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَیرَ وَ مُعَاوِیةَ؟. فَقَالَ عَلَیهِ السَّلَامُ: إِنِّی كُنْتُ لَمْ أَزَلْ مَظْلُوماً مُسْتَأْثَراً عَلَى حَقِّی، فَقَامَ إِلَیهِ أَشْعَثُ بْنُ قَیسٍ فَقَالَ: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! لِمَ لَمْ تَضْرِبْ بِسَیفِكَ وَ تَطْلُبْ بِحَقِّكَ؟! فَقَالَ: یا أَشْعَثُ! قَدْ قُلْتَ قَوْلًا فَاسْمَعِ الْجَوَابَ وَ عِهْ وَ اسْتَشْعِرِ الْحُجَّةَ، إِنَّ لِی أُسْوَةً بِسِتَّةٍ مِنَ الْأَنْبِیاءِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِمْ أَجْمَعِینَ: أَوَّلُهُمْ: نُوحٌ عَلَیهِ السَّلَامُ حَیثُ قَالَ: أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ، فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ قَالَ لِغَیرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ، وَ إِلَّا فَالْوَصِی أَعْذَرُ.

وَ ثَانِیهِمْ: لُوطٌ عَلَیهِ السَّلَامُ حَیثُ قَالَ: لَوْ أَنَّ لِی بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلى‏ رُكْنٍ شَدِیدٍ. فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ قَالَ هَذَا لِغَیرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ، وَ إِلَّا فَالْوَصِی أَعْذَرُ.

وَ ثَالِثُهُمْ: إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ اللَّهِ حَیثُ قَالَ: وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ قَالَ هَذَا لِغَیرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ، وَ إِلَّا فَالْوَصِی أَعْذَرُ.

وَ رَابِعُهُمْ: مُوسَى عَلَیهِ السَّلَامُ حَیثُ قَالَ: فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ. فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ قَالَ هَذَا لِغَیرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ، وَ إِلَّا فَالْوَصِی أَعْذَرُ.

وَ خَامِسُهُمْ: أَخُوهُ هَارُونُ عَلَیهِ السَّلَامُ حَیثُ قَالَ: ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ كادُوا یقْتُلُونَنِی. فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ قَالَ هَذَا لِغَیرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ، وَ إِلَّا فَالْوَصِی أَعْذَرُ.

وَ سَادِسُهُمْ: أَخِی مُحَمَّدٌ سَیدُ الْبَشَرِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ حَیثُ ذَهَبَ إِلَى الْغَارِ وَ نَوَّمَنِی عَلَى فِرَاشِهِ، فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: إِنَّهُ ذَهَبَ إِلَى الْغَارِ لِغَیرِ خَوْفٍ فَقَدْ كَفَرَ، وَ إِلَّا فَالْوَصِی أَعْذَرُ.

فَقَامَ إِلَیهِ النَّاسُ بِأَجْمَعِهِمْ فَقَالُوا: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! قَدْ عَلِمْنَا أَنَّ الْقَوْلَ قَوْلُكَ وَ نَحْنُ الْمُذْنِبُونَ التَّائِبُونَ، وَ قَدْ عَذَرَكَ اللَّهُ!.

بحارالانوار ج29 ص417

امیرالمؤمنین علیه السلام پس از بازگشت از نهروان در برخی از جلسات نشسته بودند. پس (از این در و آن در) سخن گفته شد تا این که از حضرت پرسیده شد چرا با ابوبکر و عمر جنگ نکردی همچنان که با طلحه و زبیر و معاویه جنگیدی؟

حضرت فرمود به راستی که من پیوسته ستم دیده بودم، حق مرا (دیگران چاپیده و) غصب کرده بودند.

اشعث رو به آن حضرت ایستاد و گفت: ای امیرالمؤمنین چرا با شمشیرت نجنگیدی و حقت را نطلبیدی؟

حضرت فرمود ای اشعث گفته‌ای گفتی، پس پاسخ را بشنو و آن را فراگیر و به خوبی دلیل آن را درک کن.

به راستی که (عذر و حجت) برای من، سرمشق به شش تن از پیامبران -که صلوات خداوند بر همه آنان باد- است.

نخستین آنها نوح علیه السلام است جایی که گفت: «من مغلوب شدم؛ به داد من برس!» اگر گوینده‌ای بگوید که نوح بدون ترس چنین گفته، به راستی که کافر شده (چرا که پیامبر خدا را دروغگو شمرده) و الا (یعنی اگر ترس پیامبر خدا واقعی بوده و از این رو معذور بوده) پس وصی پیامبر (که من باشم) معذورتر است.

و دومین آنها لوط علیه السلام است جایی که گفت: «كاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم يا به تكيه‌گاهی استوار پناه می‌جستم.» اگر گوینده بگوید واقعا لوط این را برای غیر ترس گفته حقیقتا کافر شده و الا پس وصی معذورتر است.

سومین آنها ابراهیم خلیل الله است جایی که گفت: «و از شما و [از] آنچه غير از خدا می‏خوانيد كناره می‏گيرم» اگر گوینده بگوید واقعا ابرهیم این را برای غیر ترس گفته، حقیقتا کافر شده و الا پس وصی معذورتر است.

چهارمین آنها موسی علیه السلام است جایی که گفت: «پس چون از شما ترسيدم، از شما گريختم‏» اگر گوینده بگوید واقعا موسی این را برای غیر ترس گفته، حقیقتا کافر شده و الا پس وصی معذورتر است.

پنجمین آنها برادرش هارون علیه السلام است جایی که گفت: «به راستی که اين قوم، مرا ناتوان يافتند و چيزی نمانده بود كه مرا بكشند» اگر گوینده بگوید واقعا هاورن این را برای غیر ترس گفته، حقیقتا کافر شده و الا پس وصی معذورتر است.

ششمین آنها برادرم محمد صلی الله علیه و آله، آقا و بزرگ بشر است، جایی که به غار رفت و مرا بر رختخوابش خواباند. اگر گوینده بگوید پیامبر برای غیر ترس به غار رفت، حقیقتا کافر شده و الا پس وصی معذورتر است.

پس از این سخن امیرالمؤمنین علیه السلام، مردم همگی به پاخواستند و گفتند ای امیرالمؤمنین واقعا دانستیم که حرف، حرف شماست و ما گنه‌کار توبه کننده هستیم و خداوند تو را معذور کرده است.

حدیث 26) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فِی وَصِیتِهِ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِ السَّلَامُ: یا عَلِی! إِنَّ قُرَیشاً سَتُظَاهِرُ عَلَیكَ وَ تَجْتَمِعُ كُلُّهُمْ عَلَى ظُلْمِكَ وَ قَهْرِكَ، فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَجَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَكُفَّ یدَكَ وَ احْقُنْ دَمَكَ، فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ، لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَك‏ بحارالانوار ج29 ص437

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در وصیتش برای امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ای علی واقعا به زودی قریش بر علیه تو پشت به هم می‌دهند و همگی بر ستم و غلبه بر تو اجتماع می‌کنند، پس اگر یارانی پیدا کردی با آنان جهاد کن و اگر یارانی پیدا نکردی، از جهاد دست بکش و خونت را حفظ فرما. پس به درستی که شهادت در پی توست، خداوند قاتل تو را لعنت کند.

حدیث 27) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیبَةً یقُولُ فِیهَا فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُكْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ‏. بحارالانوار ج52 ص157

امام صادق علیه السلام فرمود: به راستی که برای صاحب این امر (امر امامت و حکومت الهی) غیبتی است که در آن (خود حضرت درباره غیبت) می‌گوید «پس چون از شما ترسيدم، از شما گريختم، پس پروردگارم به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد».

حدیث 28) عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْبَاقِرَ ع يَقُولُ‏ إِنَّ لِلْغُلَامِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ وَ هُوَ الْمَطْلُوبُ تُرَاثُهُ قُلْتُ وَ لِمَ ذَلِكَ قَالَ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ يَعْنِي الْقَتْلَ. الغیبة نعمانی ص۱77

امام باقر علیه السلام فرمود: به راستی که برای جوان پیش از این که قیام کند غیبتی است در حالی که میراث او طلب شده است. گفتم و برای چه (غیبت می‌کند)؟ فرمود می‌ترسد و با دستش اشاره به شکمش کرد یعنی از کشته شدن می‌ترسد.

حدیث 29) عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَراً ع يَقُولُ‏ إِنَّ لِلْقَائِمِ ع غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ قُلْتُ وَ لِمَ ذَلِكَ قَالَ إِنَّهُ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ يَعْنِي الْقَتْلَ الغیبة نعمانی ص۱77

زراره می‌گوید از اباعبدالله جعفر بن محمد امام صادق علیه السلام شنیدم که می‌فرمود به راستی که برای قائم پیش از آمدنش غیبتی است گفتم و برای چه؟ فرمود به راستی که او می‌ترسد و با دستش به شکمش اشاره کرد یعنی از کشته شدن می‌ترسد.

حدیث 30) عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ‏ إِنَّ لِلْقَائِمِ ع غَيْبَةً وَ يَجْحَدُهُ أَهْلُهُ‏ قُلْتُ وَ لِمَ ذَلِكَ قَالَ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ. الغیبة نعمانی ص۱76

زراره گفت از امام باقر علیه السلام شنیدم که می‌فرمود به راستی که برای قائم غیبتی است و اهل آن حضرت (بستگان یا شیعیان او، وجود) او را انکار می‌کنند گفتم و برای چه؟ فرمود می‌ترسد و با دستش به شکمش اشاره کرد.

حدیث 31) عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ فِي حَدِيثٍ لَهُ اخْتَصَرْنَاهُ قَالَ‏ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع أَنْ يُسَمِّيَ الْقَائِمَ حَتَّى أَعْرِفَهُ بِاسْمِهِ فَقَالَ يَا بَا خَالِدٍ سَأَلْتَنِي عَنْ أَمْرٍ لَوْ أَنَّ بَنِي فَاطِمَةَ عَرَفُوهُ لَحَرَصُوا عَلَى أَنْ يَقْطَعُوهُ بَضْعَةً بَضْعَةً. بحارالانوار ج52 ص98

ابوخالد کابلی از امام باقر علیه السلام درخواست می‌کند که نام قائم را بیان کند تا این که آن حضرت را به اسمش بشناسد. پس حضرت فرمود از من امری را درخواست کردی (که بسیار خطرناک است) اگر بنی فاطمه آن حضرت را بشناسند قطعا در (کشتن و) تکه تکه کردن آن حضرت حریص خواهند شد.

حدیث 32) عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: لِلْقَائِمِ مِنَّا غَيْبَةٌ أَمَدُهَا طَوِيلٌ كَأَنِّي بِالشِّيعَةِ يَجُولُونَ جَوَلَانَ النَّعَمِ فِي غَيْبَتِهِ يَطْلُبُونَ الْمَرْعَى فَلَا يَجِدُونَهُ أَلَا فَمَنْ ثَبَتَ مِنْهُمْ عَلَى دِينِهِ وَ لَمْ يَقْسُ قَلْبُهُ لِطُولِ أَمَدِ غَيْبَةِ إِمَامِهِ فَهُوَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ قَالَ ع إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا إِذَا قَامَ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ فِي عُنُقِهِ‏ بَيْعَةٌ فَلِذَلِكَ تَخْفَى وِلَادَتُهُ وَ يَغِيبُ شَخْصُهُ. بحارالانوار ج51 ص109

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: به راستی هنگامی که قائم از ما قیام کند بیعت هیچ کس بر گردنش نیست. پس برای همین (نبود بیعت بر گردن او) است که ولادتش پنهان می‌شود و خودش غایب می‌گردد.

حدیث 33) وَ أَمَّا عِلَّةُ مَا وَقَعَ مِنَ الْغَيْبَةِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ‏ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ مِنْ آبَائِي ع إِلَّا وَ قَدْ وَقَعَتْ فِي عُنُقِهِ‏ بَيْعَةٌ لِطَاغِيَةِ زَمَانِهِ وَ إِنِّي أَخْرُجُ حِينَ أَخْرُجُ وَ لَا بَيْعَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الطَّوَاغِيتِ فِي عُنُقِي‏ وَ أَمَّا وَجْهُ الِانْتِفَاعِ بِي فِي غَيْبَتِي فَكَالانْتِفَاعِ بِالشَّمْسِ إِذَا غَيَّبَتْهَا عَنِ الْأَبْصَارِ السَّحَابُ وَ إِنِّي لَأَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ كَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ فَأَغْلِقُوا بَابَ السُّؤَالِ عَمَّا لَا يَعْنِيكُمْ وَ لَا تَتَكَلَّفُوا عِلْمَ مَا قَدْ كُفِيتُمْ وَ أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِكَ فَرَجُكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا إِسْحَاقَ بْنَ يَعْقُوبَ وَ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏. بحارالانوار ج52 ص92

امام زمان علیه السلام در بخشی از پاسخ به نامه اسحاق بن یعقوب می‌نویسد: راستی که برای هیچ یک از پدران من (ممکن) نشد مگر این که (به ناچار) بیعت ستمگر زمانش بر گردن او واقع شد، و(لی) من هنگامی که خروج می‌کنم، در حالی خروج می‌کنم که بیعت هیچ یک از ستمگران در گردنم نیست.

حدیث 34) أَنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ هُوَ الَّذِي تُخْفَى وِلَادَتُهُ عَلَى النَّاسِ وَ يَغِيبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِأَحَدٍ فِي عُنُقِهِ‏ بَيْعَةٌ إِذَا خَرَجَ کمال الدین ج1 ص44

راستی که صاحب این امر، کسی است که ولاتش بر مردم پنهان می‌ماند و شخصش از آنان غایب می‌گردد، برای این که هنگام خروج بیعت کسی (از ظالمین) در گردنش نباشد

حدیث 35) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ قَالَ: كَتَبَ إِلَی أَبُو جَعْفَرٍ ع إِذَا غَضِبَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ نَحَّانَا عَنْ جِوَارِهِمْ. کافی ج1 ص343

محمد بن فرج می‌گوید امام جواد علیه السلام به من نوشت: هنگامی خداوند تبارک و تعالی بر خلقش خشم ورزد، ما را از همسایگی آنان دور می‌سازد.

حدیث 36) وَرَدَ عَلَيْهِ [الشَّيْخِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ]‌كِتَابٌ آخَرُ مِنْ قِبَلِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَوْمَ الْخَمِيسِ الثَّالِثِ وَ الْعِشْرِينَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ وَ أَرْبَعِمِائَةٍ… وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ بحار ج53 ص177

در ضمن نامه‌ای از صاحب الزمان صلوات الله علیه به شیخ مفید آمده است: و اگر شیعیان ما –که خداوند آنان را بر طاعتش موفق بدارد- در وفاء کردن به پیمانی که بر آنان شده، اجتماع می‌کردند (و همگی یک دل می‌شدند)، هرگز برکت ملاقات ما از آنان به تأخیر نمی‌افتاد، و البته که خوشبختی به مشاهده ما (همراه و) بر (طبق) معرفت واقعی و درست از سوی آنان (نسبت به ما)، این خوشبختی برای آنان تسریع و شتاب می‌شد. پس چیزی (ملاقات) ما را از آنان باز نمی‌دارد (و مانع ملاقات شیعیان با ما نیست) مگر از (ناحیه کارهایی که از آنان) به ما می‌رسد، از آن چه که ما دوست نداریم و آن را برنمی‌گزینیم.

حدیث 37) قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ خَبَرٌ تَدْرِیهِ خَیرٌ مِنْ عَشْرٍ تَرْوِیهِ إِنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حَقِیقَةً وَ لِكُلِّ صَوَابٍ نُوراً ثُمَّ قَالَ إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَعُدُّ الرَّجُلَ مِنْ شِیعَتِنَا فَقِیهاً حَتَّى یلْحَنَ لَهُ فَیعْرِفَ اللَّحْنَ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ إِنَّ مِنْ وَرَائِكُمْ فِتَناً مُظْلِمَةً عَمْیاءَ مُنْكَسِفَةً لَا ینْجُو مِنْهَا إِلَّا النُّوَمَةُ قِیلَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَا النُّوَمَةُ قَالَ الَّذِی یعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا یعْرِفُونَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سَیعْمِی خَلْقَهُ عَنْهَا بِظُلْمِهِمْ وَ جَوْرِهِمْ وَ إِسْرَافِهِمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا وَ لَكِنَّ الْحُجَّةَ یعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا یعْرِفُونَهُ- كَمَا كَانَ یوسُفُ یعْرِفُ النَّاسَ‏ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ‏ ثُمَّ تَلَا یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ‏ بحارالانوار ج51 ص112

امیرالمؤمنین علیه السلام بر منبر کوفه فرمود: بدانید که زمین از حجت خدا تهی نمی‌گردد و لکن خداوند به سبب ظلم و جور و اسراف بندگانش بر خودشان (با غیبت امام و…) آنان را از (دیدن) حجت نابینا می‌سازد.

حدیث 38) عَنْ مَرْوَانَ الْأَنْبَارِيِّ قَالَ‏ خَرَجَ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ إِذَا كَرِهَ لَنَا جِوَارَ قَوْمٍ نَزَعَنَا مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِهِمْ. بحارالانوار ج52 ص90

به راستی هنگامی که خداوند همسایگی قومی را برای نپسندد ما را از میان آنها برمی‌دارد.

حدیث 39) عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ يَشْمَلُ النَّاسَ مَوْتٌ وَ قَتْلٌ حَتَّى يَلْجَأَ النَّاسُ عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى الْحَرَمِ فَيُنَادِي مُنَادٍ صَادِقٌ مِنْ شِدَّةِ الْقِتَالِ فِيمَ الْقَتْلُ وَ الْقِتَالُ صَاحِبُكُمْ فُلَان‏ بحارالانوار ج52 ص297

مردم را مرگ و قتل فرامی‌گیرد، آن چنان که از اضطرار به مسجد الحرام پناه می‌برند. سپس از شدت جنگ (و گرفتاری) جارچی راستگویی جار می‌زند، در چه چیزی این اندازه کشتن و جنگ می‌کنید (جنگ شما بیهوده است)، تنها کسی که می‌تواند شما را نجات دهد امام زمان علیه السلام است.

حدیث 40) لِقَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ غَيْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا أَطْوَلُ مِنَ الْأُخْرَى فَقَالَ نَعَمْ وَ لَا يَكُونُ ذَلِكَ حَتَّى يَخْتَلِفَ سَيْفُ بَنِي فُلَانٍ وَ تَضِيقَ الْحَلْقَةُ وَ يَظْهَرَ السُّفْيَانِيُّ وَ يَشْتَدَّ الْبَلَاءُ وَ يَشْمَلَ النَّاسَ مَوْتٌ وَ قَتْلٌ يَلْجَئُونَ فِيهِ إِلَى حَرَمِ اللَّهِ وَ حَرَمِ رَسُولِهِ ص. بحارالانوار ج52 ص157

برای قائم آل محمد دو غیبت است، یکی از آن دو طولانی‌تر از دیگری است، پس فرمود آری (ظهور قائم) محقق نمی‌شود تا این که شمشیر بنی فلان اختلاف پیدا کند (و با اختلاف آنها جنگ در میان آنها شعله‌ور گردد) و حلقه (سختی‌ها) تنگ گردد و سفیانی آشکار شود و بلاء شدت یابد و مرگ و قتل مردم را فراگیرد (آن چنان که) به حرم خدا و حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه برند.

حدیث 41) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع وَصِیی وَ إِمَامُ أُمَّتِی وَ خَلِیفَتِی عَلَیهَا بَعْدِی وَ مِنْ وُلْدِهِ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الَّذِی یمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً إِنَّ الثَّابِتِینَ عَلَى الْقَوْلِ بِهِ فِی زَمَانِ غَیبَتِهِ لَأَعَزُّ مِنَ الْكِبْرِیتِ الْأَحْمَرِ فَقَامَ‏ إِلَیهِ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِی فَقَالَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِلْقَائِمِ مِنْ وُلْدِكَ غَیبَةٌ قَالَ إِی وَ رَبِّی وَ لِیمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یمْحَقَ الْكافِرِینَ یا جَابِرُ إِنَّ هَذَا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ عِلْمُهُ مَطْوِی عَنْ عِبَادِ اللَّهِ إِیاكَ وَ الشَّكَّ فِیهِ فَإِنَّ الشَّكَّ فِی أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كُفْرٌ. بحار الانوار ج38 ص126

ای جابر این امر، امری از امر خداوند عز و جل است و رازی از رازهای خداست. دانش آن از بندگان خدا پوشیده شده است…

حدیث 42) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ‏ إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً لَا بُدَّ مِنْهَا يَرْتَابُ فِيهَا كُلُّ مُبْطِلٍ فَقُلْتُ لَهُ وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي كَشْفِهِ لَكُمْ قُلْتُ فَمَا وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ فَقَالَ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ إِنَ‏ وَجْهَ‏ الْحِكْمَةِ فِي‏ ذَلِكَ‏ لَا يَنْكَشِفُ‏ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ‏ كَمَا لَا يَنْكَشِفُ وَجْهُ الْحِكْمَةِ لما أَتَاهُ الْخَضِرُ ع مِنْ خَرْقِ السَّفِينَةِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَةِ الْجِدَارِ لِمُوسَى ع إِلَّا وَقْتَ افْتِرَاقِهِمَا يَا ابْنَ الْفَضْلِ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ سِرٌّ مِنَ اللَّهِ وَ غَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللَّهِ وَ مَتَى عَلِمْنَا أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَكِيمٌ صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفْعَالَهُ كُلَّهَا حِكْمَةٌ وَ إِنْ كَانَ وَجْهُهَا غَيْرَ مُنْكَشِفٍ لَنَا. بحارالانوار ج52 ص91

عبدالله بن فضل گفت از امام صادق جعفر بن محمد علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: برای صاحب امر امامت، غیبتی است که گریزی از آن نیست، در این غیبت اهل باطل به تردید می‌افتند.

پس به حضرت گفتم فدای شما گردم چرا چنین است؟ فرمود به خاطر امری که در آشکار ساختن آن امر برای شما، به ما اجازه داده نشده است.

گفتم پس وجه حکیمانه در غیبت آن حضرت چیست؟ فرمود وجه حکیمانه در غیبتش، همان وجه حکیمانه در غیبتهای حجتهای پیش از آن حضرت است.

به راستی که وجه حکیمانه در این امر جز بعد از ظهورش آشکار نمی‌شود، همچنان که وجه حکیمانه برای آن چه که خضر انجام داد، از سوراخ کردن کشتی و کشتن جوان و درست کردن دیوار، برای موسی آشکار نشد، مگر هنگام جدایی آن دو.

ای ابن فضل واقعا که این امر (غیبت) امری از امر خداست و رازی از خداست و غیبی از غیب خداست (که نمی‌شود آن را فاش ساخت).

(اما) زمانی که بدانیم خداوند عز و جل حکیم است حکیمانه بودن تمامی کارهای او را تصدیق می‌کنیم، هر چند وجه حکمت آن برای آشکار نشده باشد.

حدیث 43) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِی قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع یقُولُ إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیبَةً لَا بُدَّ مِنْهَا یرْتَابُ فِیهَا كُلُّ مُبْطِلٍ فَقُلْتُ وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ لِأَمْرٍ لَمْ یؤْذَنْ لَنَا فِی كَشْفِهِ لَكُمْ قُلْتُ فَمَا وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِی غَیبَتِهِ قَالَ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِی غَیبَتِهِ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِی غَیبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ إِنَّ وَجْهَ الْحِكْمَةِ فِی ذَلِكَ لَا ینْكَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ كَمَا لَمْ ینْكَشِفْ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِیمَا أَتَاهُ الْخَضِرُ ع مِنْ خَرْقِ السَّفِینَةِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَةِ الْجِدَارِ لِمُوسَى ع إِلَى وَقْتِ افْتِرَاقِهِمَا یا ابْنَ الْفَضْلِ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ غَیبٌ مِنْ غَیبِ اللَّهِ وَ مَتَى عَلِمْنَا أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَكِیمٌ صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفْعَالَهُ كُلَّهَا حِكْمَةٌ وَ إِنْ كَانَ وَجْهُهَا غَیرَ مُنْكَشِفٍ. بحارالانوار ج52 ص91

به راستی که برای صاحب این امر غیبتی است که چاره‌ای از آن نیست. تمامی اهل باطل در این غیبت به شک و تردید می‌افتند.

از امام پرسیدم: فدایت گردم چرا چنین می‌شود؟

فرمود: برای امری که ما مجاز نیستیم که آن را برای شما آشکار کنیم.

گفتم: پس در غیبت او چه علت حکیمانه‌ای قرار دارد؟

فرمود: علت حکیمانه در غیبت او، همان علت حکیمانه در غیبتهای حجتهای خداوند تعالی ذکره است که پیش از این بوده‌اند.

به راستی که علت حکیمانه در این امر آشکار نمی‌شود مگر پس از ظهورش، همچنان که علت حکیمانه در آن چه خضر انجام داد، از سوراخ کردن کشتی و کشتن پسر بچه و تعمیر دیوار، برای موسی تا هنگام جدایی آن دو آشکار نشد.

ای پسر فضل به راستی که این امر، امری از جانب خداوند تعالی است و رازی از رازهای خدا و غیبی از غیبهای خداست.

هنگامی دانستیم که خداوند عز و جل واقعا حکیم است، خداوند را در این که تمامی کارهایش حکیمانه است تصدیق می‌نماییم و اگر چه علت حکمت آن پوشیده باشد.

حدیث 44) وَ قَالَ ع‏ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ تَغِيبُ وِلَادَتُهُ عَنْ هَذَا الْخَلْقِ لِئَلَّا يَكُونَ لِأَحَدٍ فِي عُنُقِهِ‏ بَيْعَةٌ إِذَا خَرَجَ فَيُصْلِحُ اللَّهُ أَمْرَهُ فِي لَيْلَةٍ قِيلَ لَهُ مَا وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ قَالَ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ إِنَّ وَجْهَ الْحِكْمَةِ فِي ذَلِكَ لَا يَنْكَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ كَمَا لَمْ يَنْكَشِفْ وَجْهُ الْحِكْمَةِ لِمَا أَتَاهُ الْخَضِرُ ع مِنْ خَرْقِ السَّفِينَةِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَةِ الْجِدَارِ لِمُوسَى ع‏ إِلَى وَقْتِ افْتِرَاقِهِمَا الخرائج و الجرائح ج2 ص956

امام صادق علیه السلام فرمود: صاحب این امر ولادتش از این مردم پنهان می‌ماند تا این که هنگامی که خروج کند بر گردنش بیعت کسی (از ستمگران) نباشد. پس خداوند در یک شب امر او را اصلاح می‌کند.

به آن حضرت گفته شد وجه حکیمانه در غیبتش چیست؟

حضرت فرمود وجه حکیمانه در غیبتش (همان) وجه حکیمانه‌ای است که در غیبتهای حجتهای خداست که پیش از آن حضرت بودند.

راستی که وجه حکیمانه در این امر (آن چنان که باید و شاید) جز پس از ظهور آن حضرت آشکار نمی‌شود. همچنان که وجه حکیمانه آن چه خضر انجام داد از سوراخ کردن کشتی و کشتن پسر و تعمیر دیوار برای موسی تا هنگام جدایی آن دو آشکار نشد.

حدیث 45) عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: يَقُومُ الْقَائِمُ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ فِي عُنُقِهِ عَهْدٌ وَ لَا عَقْدٌ وَ لَا بَيْعَةٌ. کافی ج1 ص342

حدیث 46) عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: يَقُومُ الْقَائِمُ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِأَحَدٍ. بحارالانوار ج51 ص39

حدیث 47) عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: يُبْعَثُ الْقَائِمُ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِأَحَدٍ. کمال الدین ج2 ص480

حدیث 48) عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَتَيْنِ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ لَا يَقُومُ الْقَائِمُ وَ لِأَحَدٍ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ. الغیبة نعمانی 171

حدیث 49) عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع أَنَّهُ قَالَ: كَأَنِّي بِالشِّيعَةِ عِنْدَ فَقْدِهِمُ الثَّالِثَ مِنْ وُلْدِي يَطْلُبُونَ الْمَرْعَى وَ لَا يَجِدُونَهُ قُلْتُ لَهُ وَ لِمَ ذَلِكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ لِأَنَّ إِمَامَهُمْ يَغِيبُ عَنْهُمْ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ لِئَلَّا يَكُونَ فِي عُنُقِهِ‏ لِأَحَدٍ بَيْعَةٌ إِذَا قَامَ بِالسَّيْفِ. عیون اخبار الرضا علیه السلام ج1 ص273

حدیث 50) قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ ع‏ الْقَائِمُ مِنَّا تَخْفَى وِلَادَتُهُ عَلَى النَّاسِ حَتَّى يَقُولُوا لَمْ يُولَدْ بَعْدُ لِيَخْرُجَ حِينَ يَخْرُجُ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ فِي عُنُقِهِ‏ بَيْعَةٌ. بحارالانوار ج51 ص135

حدیث 51) عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: صاحب هذا الأمر تعمى ولادته على الناس، لئلا يكون لأحد في عنقه‏ بيعة إذا خرج. اثبات الهدی ج5 ص102

حدیث 52) أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ وَ اللَّهِ لَيَظْهَرَنَّ عَلَيْكُمْ صَاحِبُكُمْ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِ‏ أَحَدٍ لَهُ بَيْعَةٌ وَ قَالَ فَلَا يَظْهَرُ صَاحِبُكُمْ حَتَّى يَشُكَّ فِيهِ أَهْلُ الْيَقِينِ‏ قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ‏. بحارالانوار ج48 ص22

حدیث 53) عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْكَرْخِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَوْ قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَ لَمْ يَكُنْ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَوِيّاً فِي دِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ بَلَى. قَالَ فَكَيْفَ ظَهَرَ عَلَيْهِ الْقَوْمُ وَ كَيْفَ لَمْ يَدْفَعْهُمْ وَ مَا مَنَعَهُ مِنْ ذَلِكَ قَالَ آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنَعَتْهُ. قَالَ قُلْتُ وَ أَيُّ آيَةٍ قَالَ قَوْلُهُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً إِنَّهُ كَانَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَدَائِعُ مُؤْمِنِينَ فِي أَصْلَابِ قَوْمٍ كَافِرِينَ وَ مُنَافِقِينَ فَلَمْ يَكُنْ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ لِيَقْتُلَ الْآبَاءَ حَتَّى تَخْرُجَ الْوَدَائِعُ، فَلَمَّا خَرَجَتِ الْوَدَائِعُ ظَهَرَ عَلَى مَنْ ظَهَرَ فَقَاتَلَهُ، وَ كَذَلِكَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَنْ يَظْهَرَ أَبَداً حَتَّى تَظْهَرَ وَدَائِعُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَإِذَا ظَهَرَتْ ظَهَرَ عَلَى مَنْ ظَهَرَ فَقَتَلَهُ. بحارالأنوار 29 436

حدیث 54) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قُلْتُ لَهُ مَا بَالُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ لَمْ يُقَاتِلْ فُلَاناً وَ فُلَاناً وَ فُلَاناً. قَالَ لِآَيَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً قَالَ قُلْتُ وَ مَا يَعْنِي بِتَزَايُلِهِمْ قَالَ وَدَائِعَ مُؤْمِنِينَ فِي أَصْلَابِ قَوْمٍ كَافِرِينَ، وَ كَذَلِكَ الْقَائِمُ عَلَيْهِ السَّلَامُ لَنْ يَظْهَرَ أَبَداً حَتَّى تَخْرُجَ وَدَائِعُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَإِذَا خَرَجَتْ ظَهَرَ عَلَى مَنْ ظَهَرَ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ فَقَتَلَهُمْ. بحارالأنوار 29 435

حدیث 55) عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا بَالُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمْ يُقَاتِلْ مُخَالِفِيهِ فِي الْأَوَّلِ قَالَ لِآيَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً قَالَ قُلْتُ وَ مَا يَعْنِي بِتَزَايُلِهِمْ قَالَ وَدَائِعُ مُؤْمِنُونَ [وَدَائِعَ مُؤْمِنِينَ‏] فِي أَصْلَابِ قَوْمٍ كَافِرِينَ فَكَذَلِكَ الْقَائِمُ ع لَنْ يَظْهَرَ أَبَداً حَتَّى تَخْرُجَ وَدَائِعُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا خَرَجَتْ ظَهَرَ عَلَى مَنْ ظَهَرَ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جَلَالُهُ فَقَتَلَهُمْ  بحارالأنوار 52 97 ح19

حدیث 56) عن محمد بن عبد الله بن مهران قال أردت زيارة أبي عبد الله الحسين بن علي ع [مع أبي عبد الله ع فلما صرنا في الطريق‏] إذا شيخ قد عارضني عليه ثياب حسان فقال [فروى‏] لي لم [لم‏] يقاتل [أمير المؤمنين ع‏] فلانا و فلانا فقال له أبو عبد الله لمكان آية من كتاب الله قال له و ما هي قال قوله لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً كان أمير المؤمنين قد علم أن في أصلاب المنافقين قوما من المؤمنين فعند ذلك لم يقتلهم و لم يستسبهم قال ثم التفت فلم أر أحدا  تفسيرفرات‏الكوفي 421

حدیث 57) وَ لَوْ كُنْتُ وَجَدْتُ يَوْمَ بُويِعَ أَخُو تَيْمٍ [تتمة] أَرْبَعِينَ رَجُلًا مُطِيعِينَ لِي لَجَاهَدْتُهُمْ وَ أَمَّا يَوْمَ [بُويِعَ‏] عُمَرُ وَ عُثْمَانُ فَلَا لِأَنِّي قَدْ كُنْتُ بَايَعْتُ وَ مِثْلِي لَا يَنْكُثُ بَيْعَتَهُ … أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ إِنِّي لَوْ وَجَدْتُ يَوْمَ بُويِعَ أَخُو تَيْمٍ الَّذِي عَيَّرْتَنِي بِدُخُولِي فِي بَيْعَتِهِ أَرْبَعِينَ رَجُلًا كُلُّهُمْ عَلَى مِثْلِ بَصِيرَةِ الْأَرْبَعَةِ الَّذِينَ قَدْ وَجَدْتُ لَمَا كَفَفْتُ يَدِي وَ لَنَاهَضْتُ الْقَوْمَ وَ لَكِنْ لَمْ أَجِدْ خَامِساً [فَأَمْسَكْتُ‏] قَالَ الْأَشْعَثُ فَمَنِ الْأَرْبَعَةُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ ع سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ الزُّبَيْرُ بْنُ صَفِيَّةَ قَبْلَ نَكْثِهِ بَيْعَتِي فَإِنَّهُ بَايَعَنِي مَرَّتَيْنِ أَمَّا بَيْعَتُهُ الْأُولَى الَّتِي وَفَى بِهَا فَإِنَّهُ لَمَّا بُويِعَ أَبُو بَكْرٍ أَتَانِي أَرْبَعُونَ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَبَايَعُونِي [وَ فِيهِمُ الزُّبَيْرُ] فَأَمَرْتُهُمْ أَنْ يُصْبِحُوا عِنْدَ بَابِي مُحَلِّقِينَ رُءُوسَهُمْ عَلَيْهِمُ السِّلَاحُ فَمَا وَفَى لِي وَ لَا صَدَقَنِي مِنْهُمْ أَحَدٌ غَيْرُ أَرْبَعَةٍ - سَلْمَانَ وَ أبو [أَبِي‏] ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ وَ الزُّبَيْرِ… وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ أَنَّ أُولَئِكَ الْأَرْبَعِينَ الَّذِينَ بَايَعُوا وَفَوْا لِي وَ أَصْبَحُوا عَلَى بَابِي مُحَلِّقِينَ رُءُوسَهُمْ قَبْلَ أَنْ تَجِبَ لِعَتِيقٍ فِي عُنُقِي بَيْعَتُهُ لَنَاهَضْتُهُ وَ حَاكَمْتُهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ [وَ لَوْ وَجَدْتُ قَبْلَ بَيْعَةِ عُثْمَانَ أَعْوَاناً لَنَاهَضْتُهُمْ وَ حَاكَمْتُهُمْ إِلَى اللَّهِ‏] فَإِنَّ ابْنَ عَوْفٍ جَعَلَهَا لِعُثْمَانَ وَ اشْتَرَطَ عَلَيْهِ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ أَنْ يَرُدَّهَا عَلَيْهِ [عِنْدَ مَوْتِهِ‏] وَ أَمَّا بَعْدَ بَيْعَتِي إِيَّاهُمْ فَلَيْسَ إِلَى مُجَاهَدَتِهِمْ سَبِيل‏ کتاب سلیم ج2 ص667

 

آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ

وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين‏

 

[1]- انشقاق آیه 19 تفسیر لاهیجی: هر آينه مرتكب ميشويد اى امت محمد طريقه‏اى بعد از طريقه و حالى بعد از حالى كه در ميان امم ماضيه شيوع داشته باين معنى كه شما مرتكب ميشويد شرك و معصيت امم گذشته را

  • نظر خوانندگان
۱۳۹۶/۰۲/۲۴-۱۳:۱۴:۵۵
این عنوان
رسوایی عطار سینه چاک با چند قطره باران

شاید مناسب عطار نباشد به هر حال مقامی داشته که حضرت به او حواله دادند ولو اشتباهی کرده
عنوانی با مفهوم آزمون سخت شاید بهتر باشه
پاسخ‌ها
۱۴۰۳/۰۶/۲۱-۱۶:۴۴:۴
مفید بود ممنون
پاسخ‌ها
زهرا۱۴۰۳/۱۲/۲۳-۳:۸:۴۴
خیلی عالی ومفید بود ممنونم باز هم مطالب چنین ارزشمندی بگذارید
پاسخ‌ها
  • نظر شما