شخصی بود از محترمين اصفهان به نام حاج ابوالقاسم كوهپايی كه ابتداً وكيل مرحوم سيّد ـ مرحوم آيت اللّه سيّد ابوالحسن اصفهانی ـ بود و بعد هم وكيل مرحوم آيت اللّه بروجردی در اصفهان شد و شهريّه طلاب را هم میداد و معيّن كرده بود كه هر ماهی سه روز تقسيم شهريّه انجام شود.
يك روز طلبهای در غير موعد مقرّر میآيد ومطالبه مینمايد ايشان میگويد: دفترها را بستهايم و در روزهای مشخّص تقسيم شهريّه انجام میشود. آن طلبه ـ شايد به خاطر استيصال و يا جهات آخر ـ شروع میكند به مرحوم كوهپايی جسارت كردن، ايشان هم ناراحت میشود و به خودش بد و بيراه میگويد كه چنين و چنان باشم اگر ديگر از اين كارها انجام دهم.
با همان حال ناراحتی دفترها را بر میدارد و میآيد قم، و به عرض آقا میرساند. مرحوم آقا از نظم كار او خيلی خوشحال شده و تحسين میكنند ـ چون مرحوم آيت اللّه بروجردی به نظم و دقّت در امور بسيار اهمّيت میدادند ـ مرحوم كوهپايی خجالت میكشد كه استعفای خودش را از كار به عرض آقا برساند، بيرون میآيد و به مرحوم حاج احمد يا حاج محمّدحسين كه از نزديكان آقا بودند جريان را میگويد و به اصفهان بر میگردد.
دو سه ماهی میگذرد و شبی در خواب میبيند نجف مشرّف شده يكی از تجّار كه از دوستان اوست به او بر میخورد میگويد: سيّدالعراقين نجف آمده نمیخواهی او را ببينی؟ میگويد: چرا. با هم میآيند تا میرسند به منزل بسيار بزرگی كه جمعيّت بسياری در آن جمعند و دم در حجرهای كه سيّدالعراقين است شخصی ايستاده و اسم افراد را میخواند كه برای ملاقات بروند. ايشان به آن تاجر رفيقش میگويد با اين جمعيّت كه نوبت ملاقات به ما نمیرسد! تا اين جمله رامیگويد فوراً اسم او را میخوانند. برخاسته و وارد حجره میشود.
میبيند امام عصر عليهالسلامشرف حضور دارند. میخواهد پای مبارك حضرت را ببوسد مانع میشوند به افتخار بوسيدن دست شريف حضرت نائل میگردد. سپس حضرت میفرمايند: چرا حقوق جُند ما [لشگر ما] را نمیدهی؟ خجالت میكشد بگويد استعفا دادم. عرض میكند پول نرسيده. همان جا دسته چكی بوده حضرت مینويسند و به او مرحمت میكنند. از خواب بيدار میشود.
ظاهراً فردا يكی از تجّار تلفن میكند و میگويد: وجهی كه ظاهراً وجوه شرعيّه هم نبوده برای تقسيم طلاب پيش من هست، میگويد: باشد بفرستيد. چكی آن تاجر میفرستد وقتی چك را نگاه میكند میبيند همان مقداری است كه شب گذشته امام عصر عليهالسلام مرقوم فرمودهاند. لذا با خود عهد میكند هر طوری كه هست خدمتش را ادامه داده و عهدهدار اين مسئوليت باشد. چون اين جمع جُند و لشكر آن وجود مقدّس و مورد عنايت حضرت هستند.
منبع: ما سمعت صفحه 296
يك روز طلبهای در غير موعد مقرّر میآيد ومطالبه مینمايد ايشان میگويد: دفترها را بستهايم و در روزهای مشخّص تقسيم شهريّه انجام میشود. آن طلبه ـ شايد به خاطر استيصال و يا جهات آخر ـ شروع میكند به مرحوم كوهپايی جسارت كردن، ايشان هم ناراحت میشود و به خودش بد و بيراه میگويد كه چنين و چنان باشم اگر ديگر از اين كارها انجام دهم…
دو سه ماهی میگذرد و شبی در خواب میبيند نجف مشرّف شده…
میبيند امام عصر عليهالسلامشرف حضور دارند. میخواهد پای مبارك حضرت را ببوسد مانع میشوند به افتخار بوسيدن دست شريف حضرت نائل میگردد. سپس حضرت میفرمايند: چرا حقوق جُند ما [لشگر ما] را نمیدهی؟ خجالت میكشد بگويد استعفا دادم…