از آمدن و دیدنت ای دوست خبر نیست
بستان و گلستان مرا بی تو ثمر نیست
ای دُرّ محمد نسب فاطمه سیرت
والله كه در بحر دلم چون تو گهر نیست
مهتاب به منظومه ی شمسی به وفور است
یك ماه ولی چون مه روی تو قمر نیست
گر صبح جهان را دم مهر تو نباشد
نوری به دل و دیده و انفاس بشر نیست
در شام دعا گر نفتد چشم تو بر ما
در دست دعای من و این سینه اثر نیست
ای كاش بگوید به سحر هاتف غیبی
سر آمده این غیبت و ایام خطر نیست