یکی از دانشمندان و رهبران مذهبی زیدیه که به خاطر هوش سرشارش و دانش بسیارش بدو عنوان بحرالعلوم داده بودند، در مورد امام عصر (ع) چون و چرا داشت و وجود آن گرامی را انکار میکرد.
در یمن میزیست، اما همان جا ضمن ایجاد شک و شبهه در این مورد به رهبران فکری و علمای بزرگ حوزهها نامه مینوشت و آنان را به بحث و مناظره میطلبید و دلیل و برهان برای اثبات وجود گرانمایه کعبهی مقصود و قبلهی موعود امام عصر (ع) از آنان میخواست.
موجی از دلیل و برهان به سوی او ارسال شد، اما او قانع نشد و ضمن نامهای به مرجع گرانقدر جهان تشیع آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی از او خواست تا در این مورد خود وارد عمل گردد و اگر پاسخ قانع کنندهای دارد برای او بنویسد.
آیتالله «سید ابوالحسن» طی پیام کتبی به یمن، از عالم زیدی مذهب دعوت کرد تا به نجف و کنار تربت مقدس امیرمؤمنان (ع) سفر کند و در آنجا مهمان او باشد و پاسخ قانع کننده را به طور شفاهی و رویارو از «سید» دریافت دارد.
دانشمند یمنی دعوت رهبر شیعیان را پذیرفت و همراه با فرزندش که «سید ابراهیم» نام داشت و گروهی از پیروانش به سوی نجف حرکت کردند و پس از ورود به نجف در فرصتی مناسب به دیدار آیتالله اصفهانی شتافتند.
عالم زیدی مذهب گفت: «حضرت آیتالله! ما طبق دعوت کتبی شما راه طولانی میان یمن و نجف را با شور و اشتیاق پیمودیم، اینک امیدواریم جوابی قانع کننده در مورد وجود دوازدهمین امام نور، به ما بیان کنید تا وجدان ما آرام گیرد و در این مورد به باور و یقین برسیم، در این صورت است که مسافرت ما ثمر بخش بوده و به آرزوی قلبی خویش رسیدهایم.»
سید در پاسخ فرمود: «اینک خستگی راه را، با استراحت از خود برطرف کنید تا شب آینده پاسخ اشکال شما را به یاری خدا خواهم داد.»
دانشمند یمنی و پسرش پذیرفتند و به استراحت پرداختند، فردا شب به منزل شخصی سید شتافتند و پس از صرف شام و پذیرایی از آنان، بحث و گفتگو در مورد وجود گرانمایهی خورشید فروزان رخ برکشیده در پس ابرها، آغاز شد بحث به درازا کشید، پاسی از نیمهی شب گذشته بود و بحث آن گونه که میباید به ثمر ننشسته بود که «سید ابوالحسن» به یکی از کارگزاران بیت خود فرمود: «مشهدی حسین! مشعل را بردار تا جایی برویم.» و آنگاه خطاب به عالم یمنی و پسرش فرمود: «برویم!»
پرسید: «کجا؟»
گفت: «برویم تا وجود گرانمایهی آن حضرت را به شما نشان دهم و شما با دیدگان خود جمال جهانآرای او را بنگرید تا هیچ تردیدی بر جای نماند و به اوج یقین نائل آیید.»
یکی از اندیشمندان بزرگ و پرواپیشه[1] که خود در آن نشست حضور داشته است میافزاید: ما با سخنان آیتالله «سید ابوالحسن» شگفت زده برخاستیم تا همراه آنان برویم، اما سید نپذیرفت و فرمود: «تنها بحرالعلوم یمنی و فرزندش سید ابراهیم با من میآیند.»
آنان در دل شب رفتند و ما را با خود نبردند، فردای آن شب هنگامی که عالم زیدی مذهب و پسرش را دیدم و از آن دو جریان شب گذشته را جویا شدم، آنان با همهی وجود گفتند: «سپاس خدای را که ما را به مذهب خاندان وحی و رسالت رهنمون و به وجود گرانمایهی حضرت مهدی (عج) معتقد ساخت، اینک ما به مذهب شما روی آورده و از ارادتمندان و شیعیان امام عصر (ع) هستیم.»
پرسیدم: «چگونه و به چه دلیل؟»
گفت: «بدان جهت که در آن بحث و مناظره سید ابوالحسن وجود مقدس قطب دایرهی امکان را به ما نشان داد.»
گفتم: «چگونه سید، امام عصر (عج) را به شما نشان داد؟»
پاسخ داد: «دوست من! هنگامی که پس از نیمهی شب از خانه خارج شدیم ما نمیدانستیم که سید ما را به کجا میبرد او از پیش و ما در پی او میرفتیم تا به وادیالسلام نجف وارد شدیم. در آنجا و در همان نقطهای که به مقام ولی عصر (عج) مشهور است، آیتالله سید ابوالحسن ایستاد، چراغ را از مشهدی حسین گرفت و آنگاه دست مرا در دست خویش قرار داد و با هم وارد «مقام» شدیم، در آنجا تجدید وضو کرد و در حالی که پسرم سید ابراهیم خارج از «مقام» به کار او میخندید به نماز ایستاد.
چهار رکعت نماز در آنجا خواند و آنگاه دست نیاز به بارگاه آن بینیاز برد، نمیدانم چه گفت و چه زمزمه و نیایشی با آن بینیاز کرد، همان قدر میدانم که به ناگاه فضای آن مکان مقدس نورباران شد و من دیگر از خود بیگانه و از هوش رفتم.»
پسرش سید ابراهیم افزود: «در این هنگام من خارج از مقام ایستاده و پدرم همراه سید ابوالحسن داخل آن مکان مقدس بودند که پس از چند دقیقه صدای صیحهی پدرم را شنیدم، به سویش شتافتم که دیدم او غش کرده و آیتالله برای به هوش آمدن او شانههایش را ماساژمیدهد.
پدرم به خود آمد و گفت که وجود گرامی امام عصر (عج) را دیده است و آن حضرت او را به مذهب خاندان وحی و رسالت مفتخر ساخته و بیش از این از ویژیگیهای دیدار، سخن نگفت.»
بدین سان بحرالعلوم یمنی آن عالم زیدی مذهب به وجود امام عصر (عج) ایمان آورد و به یمن بازگشت و چهار هزار نفر از ارادتمندان خویش را به مذهب شیعه هدایت ساخت و سال بعد با اموال فراوانی که مریدان و دوستانش به عنوان خمس به او داده بودند، وارد نجف اشرف گردید و همه را به عنوان وجوهات به آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی (قدس سره) تقدیم داشت او تا آخرین لحظات بر عقیده سخت و استوار خویش پای فشرد و در قلمرو دعوت تبلیغی خویش از مرزهای فکری و عقیدتی و اخلاقی و انسانی مکتب اهل بیت (ع) قهرمانانه مرزبانی کرد.[2]
«برگ سبز» تحفه درویش
[1]- علامه محقق حاج سید «محمد حسن میر جهانی» بوده است.
یکی از دانشمندان و رهبران مذهبی زیدیه که به خاطر هوش سرشارش و دانش بسیارش بدو عنوان بحرالعلوم داده بودند، در مورد امام عصر (ع) چون و چرا داشت و وجود آن گرامی را انکار میکرد.
در یمن میزیست، اما همان جا ضمن ایجاد شک و شبهه در این مورد به رهبران فکری و علمای بزرگ حوزهها نامه مینوشت و آنان را به بحث و مناظره میطلبید و دلیل و برهان برای اثبات وجود گرانمایه کعبهی مقصود و قبلهی موعود امام عصر (ع) از آنان میخواست.
موجی از دلیل و برهان به سوی او ارسال شد، اما او قانع نشد و ضمن نامهای به مرجع گرانقدر جهان تشیع آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی از او خواست تا در این مورد خود وارد عمل گردد و اگر پاسخ قانع کنندهای دارد برای او بنویسد.
آیتالله «سید ابوالحسن» طی پیام کتبی به یمن، از عالم زیدی مذهب دعوت کرد تا به نجف و کنار تربت مقدس امیرمؤمنان (ع) سفر کند و در آنجا مهمان او باشد و پاسخ قانع کننده را به طور شفاهی و رویارو از «سید» دریافت دارد.
دانشمند یمنی دعوت رهبر شیعیان را پذیرفت و همراه با فرزندش که «سید ابراهیم» نام داشت و گروهی از پیروانش به سوی نجف حرکت کردند و پس از ورود به نجف در فرصتی مناسب به دیدار آیتالله اصفهانی شتافتند.
...