×

درباره میز امام زمان، مصلح کل

فراگیری صلح رؤیایی‌ترین آمال و برترین آرزوی بشر، در گرو وجود «مصلح کل». مصلح کلی که شاخص آن لبالب ساختن زمین از عدالت است. آیا مقدس‌ترین آمال و برترین آرزوی بشر پشتوانه‌ای دارد؟!
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
۱۴ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

روز عاشورا در حرم هشتمین امام نور

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۷-۶:۲۵:۵۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15898
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3719

«مدتها بود که به درد پای شدید و علاج ناپذیری گرفتار آمده بودم، به طوری که راه رفتن برایم مشکل و دردناک بود، هرچه در توان و امکان داشتم برای معالجه کوشیدم، اما بهبودی حاصل نشد و کارم به جایی رسید که گاه با زحمت بسیار، اندکی با عصا راه می‌رفتم و گاه آن هم میسر نبود و مرا به دوش می‌کشیدند و از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر انتقال می‌دادند.

از همه جا نومید و همه‌ی راههای عادی را به روی خودم مسدود یافتم و تنها راه نجات و نقطه‌ی امید را تشرف به محضر محبوب دلها و آن گرامیتر از مسیح یافتم و راه دیدار از طریق علم «جفر».

با مهارتی که در آن علم دارم محاسبه کردم، دیدم جان جانان روز عاشورا و به هنگامه‌ی نماز ظهر و با لباس عربی و سه همراه، به زیارت نیای گرانقدرش حضرت رضا (ع) مشرف می‌شود. این محاسبه‌ی دقیق و مشکل، در ماه ذیقعده انجام پذیرفت، به ناچار تا فرا رسیدن ماه محرم صبر کردم و خویشتن را برای تشرف و رسیدن به خواسته‌ام به هر صورت ممکن آماده ساختم.

روز عاشورا از راه رسید، صبح زود غسل زیارت نموده و به زحمت وارد حرم حضرت رضا (ع) شدم، آن پیشوای بزرگ را زیارت کردم و از او استمداد نمودم و به دنبال آن، زیارت جامعه و عاشورا را نیز با شور و اشک خواندم آن گاه در کنار درب پیش روی، که در محاسبه‌ی خویش یافته بودم که آن حضرت از آنجا وارد می‌شود، نشستم و برای فرا رسیدن هنگامه‌ی نماز ظهر که طبق محاسبه‌ام لحظات ورود مهر تابان بود، به لحظه شماری پرداختم.

دیدگان اشک آلود و جستجوگر و در انتظارم را به درب دوخته و هر تازه واردی را می‌نگریستم که ناگاه دیدم چهار شخصیت بزرگ با سیمای درخشان و چهره‌ی نورانی و شیبه به یکدیگر در یک لباس و یک قیافه و یک هیئت وارد شدند و پس از ورود از همان درب مورد نظر از هم جدا شدند و هر کدام در نقطه‌ای به زیارت پرداختند.

همه‌ی آنان چهره‌ای پر جاذبه و پر صلابت داشتند، اما یکی از آنها به نظر من مجذوب [کننده]تر و پر شکوه‌تر آمد و گویی با الهام قلبی دریافتم که او محبوب دلهاست.

از پی او روان شدم، دیدم پس از زیارت به مسجد بالا سر رفت و تا من رسیدم به نماز ایستاد. من در برابرش نشستم و با خود اندیشیدم که به مجرد پایان نمازش به او سلام عرض نموده و دست توسل به دامن پر برکت و پر مهرش می‌زنم، اما با پایان یافتن نمازش بی‌درنگ نماز دیگری را آغاز کرد، چند مرتبه به همین صورت گذشت و نتوانستم سلام و درود گرمی نثارش کنم.

در پی چاره  اندیشی بودم که آن حضرت سلام نماز را داد و هنوز من لب تکان نداده، یکی از آن سه نفر که به هنگامه‌ی ورود به همراهش بود در رسید و گفت: «یا خضر! تعال راح المهدی (ع).» جناب خضر! بشتاب که مهدی (عج) رفت.

و آن بزرگوار که من فکر می‌کردم امام عصر (عج) است، اما جناب خضر پیامبر بود، بی‌درنگ برخاست و به آن سه دوست خود پیوست و از حرم خارج شدند.

من که ساعتی با آنان بودم اما نتوانسته بودم حتی یک کلمه حرف بزنم سر از پا نشناخته به دنبال آنان به سرعت از حرم خارج شدم، بدان امید که جان جانان و قبله‌ی پاکان را ببینم اما دریغ و درد که نشد.

خود با دو چشم جستجوگر خویش می‌دیدم که آنان از دارالسیاده خارج و در میان انبوه جمعیتی که در صحن مطهر حضرت رضا (ع) به سوگواری مشغول بودند راه خویش را گشوده و می‌روند، اما از من کاری ساخته نبود و آنان رفتند و از نظرم ناپدید شدند. به حالت عجیب و وضعیت وصف ناپذیری افتاده بودم که از خود بی خود به هر طرف می‌دویدم، از صحن به بست بالا، از آنجا به صحن مطهر و بست پایین، همه جا را در پی آنان رفتم اما دیگر اثری از آنان نبود که نبود.

به خود آمدم دیدم بیش از یک ساعت است که این طرف و آن طرف دویدم و به هر جا زدم و همه جا را نگاه کردم تا شاید یک بار دیگر جمال جهان افروز «یار» و همراهانش را بنگرم، اما دریغ و افسوس که دیگر به آن فیض بزرگ نائل نیامدم و ناگهان متوجه شدم که من پیش از این، دچار بیماری سخت و درد پای شدید و عاجز از حرکت بودم، اینک چگونه است که بیشتر از یک ساعت است که بدون تکیه به عصا و بدون احساس درد و رنج و خستگی به هر سو می‌دوم.

خدایا! راستی آیا به خواسته‌ام رسیده‌ام؟ شفا یافته‌ام؟

خوب دقت کردم دیدم، آری! اثری از درد پا نیست و به برکت آن وجود گرانمایه و عنایت او شفا یافته‌ام.

بار خدایا! دیدار جمال دل آرا و همراهی و یاری او را روزی ما ساز!

«اللهم ارزقنا رؤیته و صحبته و ملازمته آمین رب العالمین.»

آری!

به ذره گر نظر از لطف، آن جناب کند

به آسمان رود و کار آفتاب کند[1]

«برگ سبز» تحفه درویش


[1]- کرامات صالحین ص ۸۵

  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما