«مدتها بود که به درد پای شدید و علاج ناپذیری گرفتار آمده بودم، به طوری که راه رفتن برایم مشکل و دردناک بود، هرچه در توان و امکان داشتم برای معالجه کوشیدم، اما بهبودی حاصل نشد و کارم به جایی رسید که گاه با زحمت بسیار، اندکی با عصا راه میرفتم و گاه آن هم میسر نبود و مرا به دوش میکشیدند و از نقطهای به نقطهی دیگر انتقال میدادند.
از همه جا نومید و همهی راههای عادی را به روی خودم مسدود یافتم و تنها راه نجات و نقطهی امید را تشرف به محضر محبوب دلها و آن گرامیتر از مسیح یافتم و راه دیدار از طریق علم «جفر».
با مهارتی که در آن علم دارم محاسبه کردم، دیدم جان جانان روز عاشورا و به هنگامهی نماز ظهر و با لباس عربی و سه همراه، به زیارت نیای گرانقدرش حضرت رضا (ع) مشرف میشود. این محاسبهی دقیق و مشکل، در ماه ذیقعده انجام پذیرفت، به ناچار تا فرا رسیدن ماه محرم صبر کردم و خویشتن را برای تشرف و رسیدن به خواستهام به هر صورت ممکن آماده ساختم.
روز عاشورا از راه رسید، صبح زود غسل زیارت نموده و به زحمت وارد حرم حضرت رضا (ع) شدم، آن پیشوای بزرگ را زیارت کردم و از او استمداد نمودم و به دنبال آن، زیارت جامعه و عاشورا را نیز با شور و اشک خواندم آن گاه در کنار درب پیش روی، که در محاسبهی خویش یافته بودم که آن حضرت از آنجا وارد میشود، نشستم و برای فرا رسیدن هنگامهی نماز ظهر که طبق محاسبهام لحظات ورود مهر تابان بود، به لحظه شماری پرداختم.
دیدگان اشک آلود و جستجوگر و در انتظارم را به درب دوخته و هر تازه واردی را مینگریستم که ناگاه دیدم چهار شخصیت بزرگ با سیمای درخشان و چهرهی نورانی و شیبه به یکدیگر در یک لباس و یک قیافه و یک هیئت وارد شدند و پس از ورود از همان درب مورد نظر از هم جدا شدند و هر کدام در نقطهای به زیارت پرداختند.
همهی آنان چهرهای پر جاذبه و پر صلابت داشتند، اما یکی از آنها به نظر من مجذوب [کننده]تر و پر شکوهتر آمد و گویی با الهام قلبی دریافتم که او محبوب دلهاست.
از پی او روان شدم، دیدم پس از زیارت به مسجد بالا سر رفت و تا من رسیدم به نماز ایستاد. من در برابرش نشستم و با خود اندیشیدم که به مجرد پایان نمازش به او سلام عرض نموده و دست توسل به دامن پر برکت و پر مهرش میزنم، اما با پایان یافتن نمازش بیدرنگ نماز دیگری را آغاز کرد، چند مرتبه به همین صورت گذشت و نتوانستم سلام و درود گرمی نثارش کنم.
در پی چاره اندیشی بودم که آن حضرت سلام نماز را داد و هنوز من لب تکان نداده، یکی از آن سه نفر که به هنگامهی ورود به همراهش بود در رسید و گفت: «یا خضر! تعال راح المهدی (ع).» جناب خضر! بشتاب که مهدی (عج) رفت.
و آن بزرگوار که من فکر میکردم امام عصر (عج) است، اما جناب خضر پیامبر بود، بیدرنگ برخاست و به آن سه دوست خود پیوست و از حرم خارج شدند.
من که ساعتی با آنان بودم اما نتوانسته بودم حتی یک کلمه حرف بزنم سر از پا نشناخته به دنبال آنان به سرعت از حرم خارج شدم، بدان امید که جان جانان و قبلهی پاکان را ببینم اما دریغ و درد که نشد.
خود با دو چشم جستجوگر خویش میدیدم که آنان از دارالسیاده خارج و در میان انبوه جمعیتی که در صحن مطهر حضرت رضا (ع) به سوگواری مشغول بودند راه خویش را گشوده و میروند، اما از من کاری ساخته نبود و آنان رفتند و از نظرم ناپدید شدند. به حالت عجیب و وضعیت وصف ناپذیری افتاده بودم که از خود بی خود به هر طرف میدویدم، از صحن به بست بالا، از آنجا به صحن مطهر و بست پایین، همه جا را در پی آنان رفتم اما دیگر اثری از آنان نبود که نبود.
به خود آمدم دیدم بیش از یک ساعت است که این طرف و آن طرف دویدم و به هر جا زدم و همه جا را نگاه کردم تا شاید یک بار دیگر جمال جهان افروز «یار» و همراهانش را بنگرم، اما دریغ و افسوس که دیگر به آن فیض بزرگ نائل نیامدم و ناگهان متوجه شدم که من پیش از این، دچار بیماری سخت و درد پای شدید و عاجز از حرکت بودم، اینک چگونه است که بیشتر از یک ساعت است که بدون تکیه به عصا و بدون احساس درد و رنج و خستگی به هر سو میدوم.
خدایا! راستی آیا به خواستهام رسیدهام؟ شفا یافتهام؟
خوب دقت کردم دیدم، آری! اثری از درد پا نیست و به برکت آن وجود گرانمایه و عنایت او شفا یافتهام.
بار خدایا! دیدار جمال دل آرا و همراهی و یاری او را روزی ما ساز!
«اللهم ارزقنا رؤیته و صحبته و ملازمته آمین رب العالمین.»
آری!
به ذره گر نظر از لطف، آن جناب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند[1]
«مدتها بود که به درد پای شدید و علاج ناپذیری گرفتار آمده بودم، به طوری که راه رفتن برایم مشکل و دردناک بود، هرچه در توان و امکان داشتم برای معالجه کوشیدم، اما بهبودی حاصل نشد و کارم به جایی رسید که گاه با زحمت بسیار، اندکی با عصا راه میرفتم و گاه آن هم میسر نبود و مرا به دوش میکشیدند و از نقطهای به نقطهی دیگر انتقال میدادند.
از همه جا نومید و همهی راههای عادی را به روی خودم مسدود یافتم و تنها راه نجات و نقطهی امید را تشرف به محضر محبوب دلها و آن گرامیتر از مسیح یافتم و راه دیدار از طریق علم «جفر».
با مهارتی که در آن علم دارم محاسبه کردم، دیدم جان جانان روز عاشورا و به هنگامهی نماز ظهر و با لباس عربی و سه همراه، به زیارت نیای گرانقدرش حضرت رضا (ع) مشرف میشود. این محاسبهی دقیق و مشکل، در ماه ذیقعده انجام پذیرفت، به ناچار تا فرا رسیدن ماه محرم صبر کردم و خویشتن را برای تشرف و رسیدن به خواستهام به هر صورت ممکن آماده ساختم.
روز عاشورا از راه رسید، صبح زود غسل زیارت نموده و به زحمت وارد حرم حضرت رضا (ع) شدم، آن پیشوای بزرگ را زیارت کردم و از او استمداد نمودم و به دنبال آن، زیارت جامعه و عاشورا را نیز با شور و اشک خواندم آن گاه در کنار درب پیش روی، که در محاسبهی خویش یافته بودم که آن حضرت از آنجا وارد میشود، نشستم و برای فرا رسیدن هنگامهی نماز ظهر که طبق محاسبهام لحظات ورود مهر تابان بود، به لحظه شماری پرداختم.
...