صاحب منصبی در آذربایجان هر روز از پادگان میآمد من چون شیر میفروختم، یک لیوان شیر به او میدادم.
روزی آمد، شیر تمام گشته بود، فقط کمی ته لیوان شیر بود، آب به آن ریختم و به او دادم، او فکر کرد تقلبی در کار است، اسلحه کشید مرا بکشد.
یک مرتبه گفتم یا صاحب الزمان عجل الله فرجه، دیدم دستی که اسلحه داشت خشک شد.
آن صاحب منصب گفت: که را صدا زدی؟ گفتم: صاحب الزمان (عج) را.
چون این را گفتم، گفت: زمانی که ما در کشتی بودیم و ارادهی تصرف ایران را کردیم.
یک مرتبه مشاهده کردیم که یکی از بلمها از راه رسید و بر پرچمی که بالای آن تعبیه شده بود نوشته یا صاحب الزمان (عج)، آمد جلوی ما و به ناخدای آن فرمود: کجا میروید؟ گفتیم: میرویم تا ایران را تصرف کنیم. فرمود: برگردید، گفتند: ما مأمور بر این کار میباشیم. در ضمن تمام بیسیمهای ما از کار افتاده و گفتند: ما نمیتوانیم تماس بگیریم. او اشاره فرمود که فلان بیسیم سالم است، با او تماس بگیرید، چون تماس گرفتیم به ما دستور دادند که برگردیم.
اکنون این اسمی که تو گفتی همان بود که ما آنجا مشاهده کردیم.[1]
«برگ سبز» تحفه درویش
[1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و... ص 179
صاحب منصبی در آذربایجان هر روز از پادگان میآمد من چون شیر میفروختم، یک لیوان شیر به او میدادم.
روزی آمد، شیر تمام گشته بود، فقط کمی ته لیوان شیر بود، آب به آن ریختم و به او دادم، او فکر کرد تقلبی در کار است، اسلحه کشید مرا بکشد.
یک مرتبه گفتم یا صاحب الزمان عجل الله فرجه، دیدم دستی که اسلحه داشت خشک شد.
آن صاحب منصب گفت: که را صدا زدی؟ گفتم: صاحب الزمان (عج) را.
چون این را گفتم، گفت: زمانی که ما در کشتی بودیم و ارادهی تصرف ایران را کردیم.
یک مرتبه مشاهده کردیم که یکی از بلمها از راه رسید و بر پرچمی که بالای آن تعبیه شده بود نوشته یا صاحب الزمان (عج)، آمد جلوی ما و به ناخدای آن فرمود: کجا میروید؟ گفتیم: میرویم تا ایران را تصرف کنیم. فرمود: برگردید، گفتند: ما مأمور بر این کار میباشیم. در ضمن تمام بیسیمهای ما از کار افتاده و گفتند: ما نمیتوانیم تماس بگیریم. او اشاره فرمود که فلان بیسیم سالم است، با او تماس بگیرید، چون تماس گرفتیم به ما دستور دادند که برگردیم.
اکنون این اسمی که تو گفتی همان بود که ما آنجا مشاهده کردیم.[1]
«برگ سبز» تحفه درویش
[1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و... ص...