×

درباره میز امام زمان، مصلح کل

فراگیری صلح رؤیایی‌ترین آمال و برترین آرزوی بشر، در گرو وجود «مصلح کل». مصلح کلی که شاخص آن لبالب ساختن زمین از عدالت است. آیا مقدس‌ترین آمال و برترین آرزوی بشر پشتوانه‌ای دارد؟!
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
۱۳ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

برگرداندن کشتی شوروی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۷/۱۳-۱۱:۴۲:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:14396
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3894

صاحب منصبی در آذربایجان هر روز از پادگان می‌آمد من چون شیر می‌فروختم، یک لیوان شیر به او می‌دادم.

روزی آمد، شیر تمام گشته بود، فقط کمی ته لیوان شیر بود، آب به آن ریختم و به او دادم، او فکر کرد تقلبی در کار است، اسلحه کشید مرا بکشد.

یک مرتبه گفتم یا صاحب الزمان عجل الله فرجه، دیدم دستی که اسلحه داشت خشک شد.

آن صاحب منصب گفت: که را صدا زدی؟ گفتم: صاحب الزمان (عج) را.

چون این را گفتم، گفت: زمانی که ما در کشتی بودیم و اراده‌ی تصرف ایران را کردیم.

یک مرتبه مشاهده کردیم که یکی از بلم‌ها از راه رسید و بر پرچمی که بالای آن تعبیه شده بود نوشته یا صاحب الزمان (عج)، آمد جلوی ما و به ناخدای آن فرمود: کجا می‌روید؟ گفتیم: می‌رویم تا ایران را تصرف کنیم. فرمود: برگردید، گفتند: ما مأمور بر این کار می‌باشیم. در ضمن تمام بی‌سیم‌های ما از کار افتاده و گفتند: ما نمی‌توانیم تماس بگیریم. او اشاره فرمود که فلان بی‌سیم سالم است، با او تماس بگیرید، چون تماس گرفتیم به ما دستور دادند که برگردیم.

اکنون این اسمی که تو گفتی همان بود که ما آنجا مشاهده کردیم.[1]

«برگ سبز» تحفه درویش


[1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و... ص 179

  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما