×

درباره میز از اینجا و آنجا

هر دسته از موضوعاتی که بارورتر شده‌اند در میزهای مستقل ارایه می‌شوند. سایر موضوعات در میز«از اینجا و آنجا» تقدیم می‌شوند. از این رو این محیط شامل مطالبی کاملا متنوع است.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳
۲۳ شعبان ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

گشایش زندگی می‌خواهی برو کربلا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۵/۰۲-۵:۱۴:۲۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24722
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 501

مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی پس از تحصیلات نسباتاً کافی در نجف، بسیار در مضیقه زندگی بوده است.

متوسل به مولا امیر المؤمنین علیه السلام می‌شود.

در خواب می‌بیند که حضرت در خواب به او می‌فرمایند در نجف زندگی به همین منوال خواهد بود، اگر می‌خواهی وضعت خوب شود برو کربلا.

ایشان پس از این رؤیا که آثار صدق از آن آشکار بوده است با کوله بار مختصری که خلاصه زندگی فقیرانه‌اش بوده است، پیاده به طرف کربلا رهسپار می‌شود.

از آن طرف یک مرد مالدار مازندرانی که ساکن کربلا بوده است در عالم خواب خدمت حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام می‌رسد. ایشان به او می‌فرمایند فردا مهمانی می‌آید به این اسم و ظاهراً اسم پدر و مادری این عالم غیر از زین العابدین بوده است. حضرت به این مرد می‌فرماید شما موظف هستید از او پذیرایی کنید، و گمان می‌کنم که نیز فرمود دختر خود را نیز به او تزویج کنی.

این مرد موفق مازندرانی فردا دم در دروازه می‌ایستد تا با نشانی خواب، میهمان حضرت ابی عبدالله علیه السلام را پیدا می‌کند. اتفاقاً شیخ زین العابدین آخر روز با کوله بار به کربلای مقدسه می‌رسد.

این شخص می‌گوید من مأمور پذیرایی شما هستم و باید شما را به خانه ببرم.

مرحوم شیخ می‌گوید: «من در منزل شما راحت نیستم من به مدرسه می‌روم.»

مرد مأمور پذیرایی می‌گوید: «بسیار خوب، پس من همین امشب غذا برای شما می‌آورم.»

ایشان به مدرسه قرار بوده می‌رود. موقع شام سینی غذایی می‌آورند که در آن پلو و خورش فسنجان و در آن مرغ هم بوده است.

شیخ حسین ناقل قصه که پسر معروف صاحب قصه است، می‌گفته است که از آن شب تا به حال این مرغ از سر سفره ما نپرید.

منبع: کتاب سر دلبران، صفحه‌ی 131 با اندکی تصرف

  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما