شیخ جعفر شوشتری با همه عظمتش، به موعظه میپرداخت و موعظهاش را با یاد سیدالشهداء پایان میداد.
روزی بردهای نزد وی آمد و گفت: من در سختی بسر میبرم و اربابم در مجلس وعظ تو حاضر میشود. درباره ثواب آزاد کردن بردهها سخن بگو. شاید خداوند برای من فرج و گشایشی قرار دهد.
شیخ گفت: انشاءالله، انجام میدهم.
آن غلام به همراه اربابش در آن مجلس حاضر شد، ولی شیخ در این باره سخنی به میان نیاورد. روز دوم نیز حاضر شد، اما باز هم شیخ چیزی نگفت. غلام، احتمال داد که شیخ مطلب را فراموش کرده است.
اما پس از یک سال، شیخ در این مورد سخن گفت و احادیث صادقین را در این خصوص بیان کرد.
همین که مجلس به پایان رسید، آن ارباب، بندهاش را آزاد کرد.
آن برده شادمان نزد شیخ آمد و تا به او بشارت دهد و سبب تغییر را از او جویا شود.
گفت: مدت یک سال، پس انداز کردم تا مبلغی را جمع کردم و امروز بردهای را خریدم و آزاد نمودم. لذا امروز در این باره موعظه کردم.
چون امام معصوم میفرماید: به شما دستوری ندادهام مگر اینکه من پیش از شما آن را انجام داده باشم و شما را از کاری نهی نکردهام، مگر اینکه پیش از شما خود از آن دست برداشتهام.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی116 با اندکی تصرف
شیخ جعفر شوشتری با همه عظمتش، به موعظه میپرداخت و موعظهاش را با یاد سیدالشهداء پایان میداد.
روزی بردهای نزد وی آمد و گفت: من در سختی بسر میبرم و اربابم در مجلس وعظ تو حاضر میشود. درباره ثواب آزاد کردن بردهها سخن بگو. شاید خداوند برای من فرج و گشایشی قرار دهد.
شیخ گفت: انشاءالله، انجام میدهم.
آن غلام به همراه اربابش در آن مجلس حاضر شد، ولی شیخ در این باره سخنی به میان نیاورد. روز دوم نیز حاضر شد، اما باز هم شیخ چیزی نگفت. غلام، احتمال داد که شیخ مطلب را فراموش کرده است.
اما پس از یک سال، شیخ در این مورد سخن گفت و احادیث صادقین را در این خصوص بیان کرد.
همین که مجلس به پایان رسید، آن ارباب، بندهاش را آزاد کرد.
آن برده شادمان نزد شیخ آمد و تا به او بشارت دهد و سبب تغییر را از او جویا شود.
گفت: مدت یک سال، پس انداز کردم تا مبلغی را جمع کردم و امروز بردهای را خریدم و آزاد نمودم. لذا امروز در این باره موعظه کردم.
چون امام معصوم میفرماید: به شما دستوری ندادهام مگر اینکه من پیش از شما آن را انجام داده باشم و شما را از کاری نهی نکردهام، مگر اینکه پیش از شما خود از آن دست برداشتهام.