در کنج قفس با دل خون بار بمیرم
چون بسمل در بند، گرفتار بمیرم
یک لحظه نشد باز برویم در زندان
دور از وطن و دلبر و دلدار بمیرم
دلواپس معصومه و دیدار رضایم
سخت است که در حسرت دیدار بمیرم
با سیلی و شلاق کنار آمدهام لیک
از زخم زبان، طعنهی اغیار بمیرم
جان کندن دائم شده کارم که به غربت
با هر نفس تب زده صد بار بمیرم
ای درد رهایم کن و ای غم دم آخر
بگذر ز من خسته و بگذار بمیرم
منبع: کانال رضیع الحسین کمیل کاشانی