×

درباره میز از اینجا و آنجا

هر دسته از موضوعاتی که بارورتر شده‌اند در میزهای مستقل ارایه می‌شوند. سایر موضوعات در میز«از اینجا و آنجا» تقدیم می‌شوند. از این رو این محیط شامل مطالبی کاملا متنوع است.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
جمعه ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
۶ رمضان ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

شما از بازار آهنگرها وارد حوزه شدید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۱/۱۸-۱۸:۱۵:۴۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22789
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1335

در ایامی که در نجف اشرف در مدرسه قوام مشغول تحصیل بودم تاجر محترم و خیّری از ایران آمده بود

و طبق معمول یک عده خاصی از طلبه‌های درس نخوان تا کاظمین به استقبالش رفته بودند و بعد هم همیشه همراهیش می‌کردند.

علی القاعده برخوردهای نامناسب شأن طلبگی هم داشتند.

بر اثر معاشرت منحصر تاجر با چنین طلبه‌هایی، نسبت به حوزه نجف سوء ظن پیدا کرده بود.

لذا در مجلس مهمی گفته بود «ما از حوزه نجف چیزی ندیدیم».

روزی طلبه‌های مدرسه در آفتاب دور هم جمع شده بودند و با هم صحبت می‌کردند، از جمله حرف این بنده خدا را نقل کردند که «ما از حوزه نجف چیزی ندیدیم».

به آنها گفتم که اگر من بودم می‌گفتم شما از بازار آهنگرها وارد حوزه شده‌اید.

اگر با اهل علم واقعی برخورد می‌کردید قضاوت شما چیز دیگری بود.

 

قصه بازار آهنگرها

در گذشته شخصی وصف شهر حلب را شنیده بود و تعریفهای زیادی از آنجا به گوشش خورده بود. با مرکبی که داشت عزم آنجا را کرد.

در یک روز بسیار گرمی به حلب رسید و از دروازه‌ای وارد گردید،

دید در این بازار غیر از سر و صدا و دود و آتش و سیاهی چیز نیست. هر چه هم می‌رود این بازار تمام نمی‌شود.

خستگی و گرمای شدید او را از پای در آورد و حوصله‌اش سر آمد. از وسط بازار برگشت و به محل خود بازگشت.

هر که به دیدن او می‌آمد و از وصف شهر حلب می‌پرسید، جز مذمت پاسخی نمی‌داد و این که به دروغ از این شهر تعریف و تمجید کرده‌اند و ما جز سیاهی و دود و گرما و سر و صدای آهن چیزی ندیدیم.

مردم تعجب می‌کردند.

تا این که آن شخصی که پیش از این تعریف حلب را کرده بود سر رسید و پرسید چگونه وارد شهر شدی و او مذمتهایش را تکرار کرد.

آن آقا گفت شما از بازار آهنگرها وارد شده‌ای که این گونه قضاوت می‌کنی.

اگر از بازار بزازها یا عطارها یا زرگرها وارد می‌شدی، قضاوت دیگری داشتی.

(در آن زمان حلب شهری بسیار وسیع بود و هر صنفی بازار مستقل و بزرگی داشتند.)

«روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی

منبع: دانش حوزه

  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما