×

درباره میز از اینجا و آنجا

هر دسته از موضوعاتی که بارورتر شده‌اند در میزهای مستقل ارایه می‌شوند. سایر موضوعات در میز«از اینجا و آنجا» تقدیم می‌شوند. از این رو این محیط شامل مطالبی کاملا متنوع است.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳
۱ رمضان ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

بُرد در شب، تا نبیند بی نقاب

  • نویسنده:محمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۱۲-۲۲:۳۳:۲۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18891
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2221

بُرد در شب، تا نبیند بی نقاب
ماهِ نورانی تر از خود، آفتاب

برد در شب، پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب

شسته دست از جان، تن جانانه شست
شمع شد، خاکستر پروانه شست

روشنانش را فلک خاموش کرد
ابرها را پنبه های گوش کرد

تا نبیند چشم گردون پیکرش
نشنود تا ضجّه های همسرش

هم مدینه سینه ای بی غم نداشت
هم دلی بی اشک و خون، عالم نداشت

نیست در کس طاقت بشنیدنش
با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟

درد آن جان جهان، از تن شنید
راز غسل از زیر پیراهن شنید

دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید
آن چنان خم شد که تا زانو رسید

دست و بازو گفت و گوها داشتند
بهر هم، باز آرزوها داشتند

دست از بازوی بشکسته خجل
بازو، از دستی که شد بسته، خجل

با زبان زخم، بازو راز گفت
دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت

سینه و بازو و پهلو از درون
هر سه بر هم گریه می کردند، خون

راز هستی در کفن پیچیده شد
لاله ای در یاسمن پیچیده شد

نیمه شب، تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه ها بگذاشتند

هفت تن، دنبال یک پیکر روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان

این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف، احمد به استقبال او

ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی

امشب ای مَه، مِهر وَرز و خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب

ابرها گِریند بر حال علی
می رود در خاک، آمال علی

چشم، نور از دست داده، پا رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق

دل همه فریاد و لب، خاموش داشت
مرده ای، تابوت، روی دوش داشت

آهِ سرد و بغض پنهان در گلو
بود با آن عدّه، گرم گفت و گو

آه آه؛ ای همرهان، آهسته تر
می برید اسرار را، سربسته تر

این تن آزرده، باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من

همرهان، این لیلة القدر من است
من هلال از داغ و، این بدر من است

اشک من زین گل، شده گلفام تر
هستی ام را می برید، آرام تر

وسعتِ اشکم، به چشم ابر نیست
چاره ای غیر از نماز صبر نیست

زین گل من، باغ رضوان نَفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت

مَرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراهِ او خاکم کنید

تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد
ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد

آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد

زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر
تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر

ناگهان بر یاری دست خدا
دستی آمد، هم چو دست مصطفی

گوهرش را از صدف، دریا گرفت
احمد از داماد خود، زهرا گرفت

گفتش ای تاج سر خیل رُسُل
وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل

از من این آزرده جانت را بگیر
بازگرداندم، امانت را بگیر

بار دیگر، هدیه ی داور بگیر
کوثرت از ساقی کوثر بگیر

می کِشد خجلت علی از محضرت
«یاس» دادی، می دهد «نیلوفر»ت

«بَدر» بخشیدی، «هلال»ت می دهم
تو «الف» دادی و «دال»ت می دهم

​شاعر: علی انسانی
  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما