×

درباره میز از اینجا و آنجا

هر دسته از موضوعاتی که بارورتر شده‌اند در میزهای مستقل ارایه می‌شوند. سایر موضوعات در میز«از اینجا و آنجا» تقدیم می‌شوند. از این رو این محیط شامل مطالبی کاملا متنوع است.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
۸ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

گزیده‌ای از سفرنامه پیاده تا کربلا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۴-۹:۴۷:۴۶
    • کد مطلب:93
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 68990

با دوست عزیزی در کاروان پیاده زیارت اربعین حسینی آشنا شدم که چند سفر توفیق زیارت پیاده نصیبش شده بود و کتابی در این زمینه نوشته بود.

از آن دوست خواستم گزیده‌ای از سفرنامه‌اش را در سایت قرار دهد که با بزرگواری استقبال کرد. 

با این توضیح که نویسنده از عزیزان عرب زبان اهوازی ماست. این نکته در ادبیات ایشان دیده می‌شود. آن چه تقدیم میشود گزینشی از عبارات کتاب ایشان بدون هیچ تصرفی است. 

هدف ما از نقل گزیده‌های این سفرنامه است بدون این که در صدد قضاوت نسبت به سایر مندرجات آن باشیم.

اینک این شما و این محبت دوست عزیزمان...

گزیده ای از: سفرنامه پیاده تا کربلا از آقای سمیر پوریان پور

بار بستن به سوی محبوب

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۲/۱۱-۲۱:۴۲:۵۹
    • کد مطلب:87
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2004

بسم الله الرحمن الرحیم

سفر زیارت عتبات عالیات در ماه صفر سال 1429 هـ .ق

علت نوشتن این سفرنامه […] خدمتی بسیار كوچك نموده و در تعظیم[…] مشمول عنایات گردم[…] با مرور آن، شوق زیارت دو چندان شده و عزم را جَزم نموده و كوس حركت در دهند، و در حقیقت بهانه‌ای برای باز كردن سفره دل باشد. 

[…] بر اساس شواهد نویسنده بوده[…]

فصل اوّل: مسیر حركت - خرمشهر

[…]پنج شنبه 25/1/1386 هـ . ش، شب ساعت 20 از اهواز به سوی خرمشهر حركت نمودم و شب را در منزل یكی از دوستان كه همراه من در این سفر می‌باشد، بیتوته نمودم[…] به سوی شلمچه حركت كردیم، اشكهای مادر حیدر كه قرآنی به دست داشت ما را بدرقه نمود، به شلمچه رسیدیم، با پدر حاتم وداع كردیم و پس از كمی كاروان جناب سید شرف طی چند اتوبوس از سربندر رسید، به دست بوسی سید پیش رفتیم و ما را در یكی از اتوبوس‌ها جای دادند و به سمت مرز حركت نمودیم[…] به مرز رسیدیم وارد گمرك مرزبانی شدیم. سالن تمیزی بود، پس از خواندن اسامی و تحویل گرفتن پاسپورتها‌یمان به سمت مرزبانی عراق كه چند متر آن طرف‌تر بود پیاده حركت كردیم و در كنار اعضاء كاروان به انتظار نشستیم. كم كم هوا طوفانی و خاكی شد، گرد و غبار همه جا را فرا گرفت، ظهر شده بود، هوای خاكی زوّار را آزار می‌داد، آنها كه چفیه داشتند صورت خود را پوشانده بودند، در این هنگام مرزبانی عراق درها را بر روی ما گشودند و صف زوار كه حدود 200 متر طول داشت آرام آرام همچون لاك‌پشت شروع به حركت نمود[…] اما طوفان خاك همچنان شدّت می‌گرفت تا آنجا كه لباسها و دژداشه‌های سیاهمان تغییر رنگ دادند، هركسی با وسیله‌ای صورت خود را می‌پوشاند،  اوضاع سختی بود، ولی به یاد آوردن اینكه سفر زیارتی هرچه سخت‌تر باشد اجر بیشتری دارد این مشكل را آسان می‌نمود و به قولی: اَلْأَجرُ عَلی قَدَر المَشَقَّة[1]. ناگهان یكی از زوّار حدیثی خواند كه: لا تَمُسُّ النّارُ جِسماً علیهِ ترابُ زُوّارِ الحسین علیه‌السلام[2]، و من این ابیات را به خاطر آوردم:

إِذا شِئْتَ النَّجاةَ مِنَ الْجَحیمِ

فَاِنَّ النّارَ لَیسَ تَمُسُّ جِسْماً

فَزُرْ فی كربلاء قَبْرَ الحُسَینِ

عَلَیهِ غُبارُ زُوّارِ الحُسَینِ

ترجمه: اگر نجات و رهایی از آتش جهنّم می‌خواهی مرقد حسین علیه‌السلام را در كربلاء زیارت كن چرا كه آتش نمی‌سوزاند بدنی را كه بر آن غباری از زوّار حسین علیه‌السلام است.

[…]ما كه در اوایل صف بودیم كم كم به محل ورود نزدیك می‌شدیم، یكی از دوستان مقداری غذا با خود به همراه داشت ساعت حدود 2 بعدازظهر بود همه گرسنه بودند، با او مقداری میل نمودیم[…] بعد گفتند سوار اتوبوس شوید،‌ بر اتوبوسها پلاكارد عربی نوشته بودند: كاروان پیاده امام علی‌ علیه السلام، من و دوستم سوار اتوبوس شماره 13 شدیم، یك نوجوان عراقی آب آورد، همه ما تشنه بودیم، یك معطّلی و بیداری چند ساعته در این شرایط بد هوا، همه را خسته كرده بود، پس در اتوبوس همچنان منتظر نشستیم هرچند گرم بود ولی خوبیش این بود كه دیگر طوفان خاك آزارمان نمی‌داد، طوفان اتوبوس ایستاده و خاموش را تكان می‌داد، كم‌كم با نزدیك شدن به عصر، طوفان از سرعت افتاد و ما همچنان در اتوبوس بودیم و هر لحظه بر تعدادمان اضافه می‌شد تا اینكه اذان مغرب به صدا درآمد. با آن شرایط سخت بی‌آبی و بی‌جایی و بدون مُهر هر كسی  در یك گوشه بر تكّه مقوایی یا روی زمین خالی نماز مغرب و عشاء را می‌خواند، چند تا از اتوبوسها به سوی نجف حركت كردند كه معلوم بود ترك زبان هستند، بعد از كمی، هم كاروانیهایمان از شهرهای تهران و قم رسیدند، دیگر همه خسته شده بودند تا اینكه پس از معطّلی 12 ساعته كاروان 750 نفره پیاده امام علی‌ علیه‌السلام طی چندین اتوبوس حركت كرد، پلیس عراق در مقدّمه حركت می‌كرد و تقریباً هر یك كیلومتر یك ایست بازرسی یا به قول خود عراقی‌ها (سیطرة) بود، كه در بعضی از آنها مقداری معطّل می‌شدیم روستاهای كوچك را رد كردیم، مردم همه با صفا بودند هم پلیس و هم مردم عادی و كسبه برای ما دست تكان می‌دادند و خوش آمد می‌گفتند، راه خاكی و خراب بود، خیلی طول كشید تا به بصره رسیدیم و فاصله (حدوداً 70 كیلومتر) بین شلمچه تا بصره را چند ساعته طی كردیم، در بصره توقّف نكرده حركت كردیم،‌ دیر وقت بود كه دوباره طوفان خاك همه جا را فرا گرفت و همچون مِه هیچ جایی قابل رؤیت نبود، بعد از بصره به (گِرنه) رسیدیم و بعد از آن به (چِبایش) و از آنجا به (حَمّار)  (الفهود)  (سید ادخیل)  (ناصریه)  (البطحاء)، و بالاخره به (دَرّاجی)[3] رسیدیم[…] ساعت 30/3 بامداد بود، در بیابان خیمه‌های بزرگی برای ما نصب شده بود، قبل از ما هم كاروانهای زیادی رسیده بودند، همه 750 نفرمان در یك خیمه بزرگ جای گرفتیم، خیمه‌گاه ما در منطقه (دَرّاجی) قرار داشت و این نقطه شروع حركت ما تا كربلا می‌باشد، تا چشم كار می‌كرد پتوهای نو و باز نشده و بالشت وجود داشت بطوریكه برای هركسی سه پتو بود، سفره سرتاسر خیمه پهن بود، در ابتدای خیمه غذا پخش می‌كردند، حال و هوای باصفایی بود، به طور خودكار تعدادی از زوّار كه چند نفر از آنان هم سید بودند به كمك برخواستند و آنقدر غذا دادند كه به اندازه همه جمعیت باز هم غذا وجود داشت، به همراه غذا، ماست‌های یك بار مصرف و نوشابه‌های كویتی كوچك به تعداد زیادی و بیش از جمعیت توزیع كردند، بعد كارتن‌های پر از پرتغال میان جمعیت توزیع شد، همه سیر شدند و خستگی چند ساعته كمی از بدنهایمان بیرون رفت ولی معلوم نبود كه این شام است یا سحری؟ همه تنگ هم دراز كشیدیم بطوریكه جای تكان خوردن وجود نداشت[…]

 

[1]- هر چه سختي بيشتر باشد، ثواب بيشتري نصيب مي‌شود.

[2] - آتش جهنم بدني را كه بر آن غبار زوّار حسين باشد نمي‌سوزاند.

[3] - منطقه دراجی  بعد از بصره واقع در استان ذي قار می باشد

نخستین گام پیاده به سوی کربلا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۳۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۲/۱۱-۲۱:۴۳:۷
    • کد مطلب:88
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2090

خیلی‌ها هم نماز شب می‌خواندند، من از خیمه بیرون رفتم كه وضو بگیرم، دستشوئی‌های صحرائی در وضع بدی بودند، صف زیادی برای آنها برپا بود هوا خیلی سرد بود، وضو گرفتن در این سرما مساوی بود با بی‌حس شدن دستها[…] به سختی وضو ساختم و كنار آتش آشپزها خود را گرم نمودم، آنها در حال گفتگو در مورد كرامتی بودند كه سال گذشته برایشان اتّفاق افتاده بود و قضیه اینچنین بود كه دیگ بزرگی پر از غذا در حال پختن بود كه ناگهان متوجّه می‌شوند كپسول گاز كاملاً خالی شده ولی شعله همچنان روشن است، پس از بازدید دقیق مطمئن می‌شوند كه ذرّه‌ای گاز در كپسول نیست و از آنجا كه كپسول دیگر نداشتند و اگر خاموش می‌شد، غذای آنها خراب می‌شد، شعله آن همچنان برافروخته بود و پس از اینكه غذا كاملاً پخته و آماده شد، ناگهان آتش خاموش شد، البته كه این قضیه و امثال آن قطره‌ای از اقیانوس عمیق كرامات و معجزات آل محمد صلی الله علیه و اله اجمعین می‌باشد و اصلاً جای تعجب و تباعد نیست. وارد خیمه شدم یكی از زوّار را دیدم كه اذان گفت و چند نفر به او گفتند: داری به وقت ایران اذان می‌گویی، اینجا عراق است.

بعد از كمی، اذان صبح را گفتند، نماز خواندیم و بعد ازآن مسئول كاروان كمی سخنرانی كرد و از اوضاع سخت پیش آمده روز گذشته عذرخواهی نمود و اعلام كرد كه ساعت 8 صبح شروع حركت می‌باشد،‌ ولی چندی نگذشت كه عشّاق امام حسین علیه السلام سر ساعت 7 بیرون از خیمه جمع شده و شروع به عزاداری كردند، این در حالی بود كه دسته دسته عراقی‌ها را مشاهده می‌كردیم كه پیاده از كنارمان می‌گذشتند عزاداری كم‌كم گرم شد و اشك همه جاری شد و با  گفتن چند یا حسین (علیه‌السلام) حركت كردیم،‌ همه صدا می‌زدند لبیك یا حسین، علی اعیونی علی، علی روحی علی، ابد والله یا زهرا لانَنْسی حسینا، یحسین اشرُب مای اعیونی ...[1]

به هرحال در ساعت حدود 45/7 صبح روز شبنه 27/11/1386 مصادف با 8 صفر 1429 هـ .ق با گفتن چند یا حسین بلند حركت شریف را آغاز كردیم، اكثراً گریه می‌كردند بعضی با صدای بلند و بعضی به آرامی اشك می‌ریختند، بر سر و صورت می‌زدند، در میان جمعیت، زن و مرد و پیر و جوان و كودك و طفل شیرخوار دیده می‌شد، پیرزنهای پابرهنه كه به سختی راه می‌رفتند، كودكان كوچك جثّه كه با معصومیت پیش می‌رفتند، آدمی كه یك دست نداشت،‌كسی كه یك پا نداشت،‌ معلولین سوار بر ویلچر، تعداد زیادی آدم‌های شل و لنگون در میان جمعیت در حال حركت بودند كه با كمك عصّا راه می‌رفتند، الله اكبر چه جذبه ایست كه همه نوع آدم را به خود شیفته كرده است، اكثراً قشر فقیر و مستضعف بودند، ما اوّل فكر كردیم كه همین 750 نفر هستیم ولی كم‌كم متوّجه شدیم،‌هزاران عاشق، با پای پیاده راهی زیارت معشوق خود هستند، تا چشم كار می‌كرد صف كیلومتری زوّار پیاده را مشاهده می‌نمودیم، پلیس و لشكر نظامی عراق بسیار خوشبرخورد و مؤدّبانه از مردم استقبال می‌كردند، به همه خوشامد می‌گفتند: گوّاهُم الله، اهلا اهلا وصلتوا بارك الله، هله بیكم (خدا قوّت، ‌خوش آمدید، رسیدید...) و چون شیری كه از فرزندان خودش پاسداری می‌كند، همچون پروانه به دور زوّار می‌چرخیدند، پیرمردهائیكه خسته بودند را سوار ماشین خود می‌كردند و مرتّب فریاد می‌زدند: هله هله، عجب حال و هوایی! در این اوضاع حسّاس امنیتی و شرایط سخت جنگی اینچنین با ما برخورد می‌كردند، از جملاتی كه به كار می‌بردند لذّت می‌بردیم،‌ آنها به طور كامل مسلّح بودند و آماده شلیك دست بر ماشه گذاشته بودند، در این بین یك صحنه زیبا كه حسّ سنگینی مسئولیتشان را نشان می‌داد به چشمم خورد؛ در سمت چپمان به فاصله یك متر ریل قطار وجود داشت و یك پسر بچّه 13 یا 14 ساله بالای ریل قطار رو به جمعیت ایستاده بود و یك دستگاه (سی دی مَن) كه شبیه یك لب تاب كوچك بود و گوشی هِدفُن به آن وصل بود را در دست داشت كه ناگهان پلیس‌ها متوجّه او شدند و از هر طرف به سمت او دویدند و دستگاه را از دستش گرفتند و با خوبی او را به سوی یكی از خودروهای پلیس بردند و پس از فحص و تحقیق كه مطمئن شدند دستگاهش تهدیدی بر زوّار نیست با خوبی او را رها كردند. و امّا ایستگاه‌های صلواتی؛ به هر ایستگاه (موكب) می‌گویند كه به معنی عرفی عبارت است از یك كاروان زیارتی كه در نقطه‌ای خاص مستقرّ شده و وظیفه خاصّی از جمله غذا دادن به زوّار، چای دادن،‌آب دادن، مكان استراحت، سروسیهای بهداشتی، كمكهای اوّلیه پزشكی، ... را به عهده دارد، و هر موكبی یك نام داشت همچون موكب العباس علیه‌السلام، موكب علی‌الاكبر علیه‌السلام، موكب سفیر الحسین علیه‌السلام و ... هر موكب بسته به قدرت مالی برگزاركنندگان آن، مركّب شده بود از یك یا چند خیمه بسیار بزرگ یا یك ساختمان همانند حسینیه كه داخل و بیرون آنرا فرش كرده بودند و تعداد زیادی پشتی و صندلی‌های چوبی و پلاستیكی و میز در اطراف وجود داشت كه زوّار را می‌دیدیم بعضی درازكِش هستند و بعضی نشسته و بعضی در حال نماز و بعضی خواب و بعضی در حال ماساژ دادن پاهای خود بودند، مسئولین هر موكب متشكّل بودند از تعدادی از مردان پیر و جوان كه بعضاً پا برهنه تا وسط خیابان و گاهی چندین متر قبل از موكب آمده و به استقبال زوّار در حال حركت می‌آیند، كه بعضی از آنها چای و آب و بعضی دارچین و آب میوه و كیك و موز و پرتقال و ... به دست داشته و فریاد می‌زدند: هله، اهلا بِالزّوار ابوالسّجّاد، گواهم الله، هله ابشیعة علی ... (ای زوّار ابوالسّجاد [کنیه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام] خوش آمدید، خدا قوّت، ای شیعیان علی علیه‌السلام خوش آمدید ...) آنها خود را غلام زوّار می‌دانستند و به زوّار خطاب می‌كردند: مولای (آقای من) آنها خواهش و التماس می‌كردند كه از غذایشان بخوریم،‌ هر موكب به اندازه چند صد نفر غذا آماده پخش داشت قوری و كتری‌های بزرگ پر از چای و چای لیمو بر هیزم و استكانهای پر از چای خستگی را از زوّار به در می‌كرد، با دستهای باز بعضی زوّار همچون اشخاص روحانی را در آغوش می‌گرفتند و فریاد می‌زدند: حبیبی یا حسین، بعضی از آنها گریه می‌كردند و خواهش می‌كردند و التماس می‌نمودند كه لحظه‌ای در موكب آنها بنشینیم و چیزی بخوریم، بعضی با قوری‌های (دلّه) قهوه تا میانه راه آمده و قهوه پخش می‌كردند، بعضی با تنگهای آب و بعضی سینی‌های چای و بعضی سینی‌‌های غذا را به دنبال زوّار می‌آوردند و التماس می‌كردند كه چیزی بخوریم، اللهُ اكبر چه شوری بود! عجب معنویتی كه قابل وصف نبود و نیست، همه خود را برده و غلام پادشاه عالم امام حسین علیه‌السلام می‌دانستند، به هیچ وجه نمی‌توان و نمی‌شود كه آن حالات و لحظات معنوی همراه با جذبه عشق به معشوق را با كلمات به نگاره درآورد، انگار همه فقط به یاد و عشق امام حسین علیه‌السلام زنده بودند، از اوضاع مواكب معلوم بود كه از جان مایه گذاشته‌اند و آنجا را برپا كرده‌اند، ما حركت می‌كردیم و كم كم از منطقه (الهویشلی) عبور كردیم و به مسیر حركتمان ادامه دادیم از كنار زمینهای خشك و بی‌علف و گاهاً از كنار یك زمین‌كشاوزی كوچك رد می‌شدیم تا اینكه به روستای (خِضر) رسیدیم، چنانكه می‌گفتند اینجا قدمگاه حضرت خضر پیغمبر علیه‌السلام می‌باشد و برای همین به نام آن حضرت نامگذاری شده است،

 

[1]- علي چشمان من، علي جان من، يا زهرا به خدا قسم حسين را هرگز فراموش نمي‌كنيم، آب چشمانم را بنوش اي حسين.

زمین و زمان آکنده از محبت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۳۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۲/۱۱-۲۱:۴۳:۱۸
    • کد مطلب:89
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2157

امّا من از بدو حركت تا حدود 12 كیلومتر را بدون مشكل طی كردم، ولی كم‌كم پای چپم شروع به درد كردن گرفت، كم‌كم شدّت گرفت و شروع كردم به لنگیدن و سرعتم كم شد، جمعیت از كنارم می‌گذشتند و زوّار عراقی می‌گفتند: مأجور، گّواك الله (اجرت محفوظ است، خدا قوّت)،‌ یك نوجوان عراقی آمد و یك چوبدستی كه از نِی بود به دستم داد ولی درد بیشتر می‌شد به همراهم گفتم كه تو به راهت ادامه بده مبادا كه افراد كاروان را گم كنیم و من پشت سر می‌آیم، كم‌كم پای راستم درد گرفت، در این هنگام یكی كنارم آمد و یك قرص مسكّن (ایپوبروفن) داد، زوّار در حال حركت نسبت به من و همه عصّا به دستان اظهار لطف می‌كردند، پلیس عراق هم بسیار مؤدّبانه و با محبت برخورد می‌كرد، كم‌كم از پا افتادم و روی زمین نشستم، یك جوان عراقی هم كه می‌لنگید، كنارم نشست و گفت می‌ترسم نتوانم كامل كنم، ناگهان یكی از زوّار ساك كوچك خود را زمین گذاشت و شروع به ماساژ دادن پای من نمود، هرچه مانع شدم فایده نكرد، دوستی كه همراهش بود، ساكش را برداشت و رفت او همچنان ماساژ می‌داد، تشكر كردم و رفت، در بین راه به (ابوعقیل) یكی از زوار بندر امام خمینی (ره) برخوردم كه او هم از راه مانده بود پس با هم راه می‌رفتیم، منطقه اطراف كاملاً‌ بیابانی بود،‌ تصمیم‌ گرفتیم به اوّلین موكب كه رسیدیم توقف كنیم و نماز بخوانیم و ناهار بخوریم و كمی استراحت كنیم، به سختی خود را به موكب بعدی رساندیم، با گرمی و محبّت و با پای برهنه از ما استقبال كردند و اوّل ناهار دادند و بعد وضو ساختیم و نماز خواندیم، بعد من به خیمه پزشكی مستقر در موكب رفتم، دكترهای جوان با خوشرویی از من استقبال كردند، سرشان خیلی شلوغ بود ولی با محبّت عجیبی همه را معاینه می‌كردند، یكی از آنها تا من را دید بلافاصله به سمت من آمد و جویای حالم شد و من توضیح دادم،‌ او گفت: باید یك آمپول تزریق شود و من هم موافقت كردم و به طور ماهرانه‌ای همچنان كه ایستاده بودم بدون هیچ دردی آمپول را تزریق كرد، من از او تشكر كردم، پس روی من را بوسید و گفت كه خدمتگزار شما هستم، الله اكبر چقدر محبت از شیعیان عراق مشاهده می‌كنیم كه بعضاً در نگاه اوّل قابل درك و هضم نیست، خدایا چه محبّتی از امام حسین علیه‌السلام در وجود آنهاست كه اینچنین زوّارش را خدمت‌ می‌كنند و لذّت می‌برند و یقین دارند كه دنیا و آخرتشان با این كار آباد می‌شود!؟ بالاخره لنگان لنگان حركت كردم، حدود 700 متر كه راه رفتم، دیدم حاتم با یك ماشین به همراه دو نفر عراقی به سوی من می‌آیند، او خیلی نگران بود تا من را دید اصرار كردند كه سوار شوم، من قبول نكردم بالاخره او پیاده شد و با من به راه ادامه داد،‌ عجب غوغایی برپا بود كأنّ قیامت شده است و همه به سوی یك هدف مهم در حركتند،‌ وزش هوا تند بود و خاكی، ولی بسیار شلوغ بود و هزاران هزار زائر كه اكثر آنان، جوانان و نوجوانان و زنها بودند در حال حركت در یك خط مستقیم بودند، این راه حسین علیه‌السلام است، این صراط مستقیم است، این راهیست كه هركس رفت نجات یافت، در آن شرایط بد آب و هوایی بچّه‌های شیرخوار در آغوش پدر و مادرها بودند، تو گویی كه مردم یك كشور در حال كوچ كامل بودند، خیلی از طفلان در كالسكه‌های كوچك بودند، زوجهای جوان را می‌دیدیم همچون كه به ماه عسل می‌روند، خدایا این صحنه‌ها قابل وصف نیست! جوانی را دیدم كه یك كابل برق به دور كمرخود بسته و سر دیگرش را به دور كمر مادر پیر خود بسته و او را به دنبال خود می‌كشید، خدمتگزاران مواكب با پای برهنه مسافتی را به استقبال زوّار آمده و با خوشامد گویی و توزیع نوشیدنی و میوه از زوّار استقبال می‌كنند همه برایمان دست تكان می‌دهند، حتّی نیروهای كمین پلیس در بلند‌ی‌ها و تك‌تیراندازها از دور دست تكان می‌دهند و فریاد می‌زدند: هله هله، مأجورین.

بعد از حدود 47 کیلومتر به شهر (سماوه) نزدیك شدیم، در این حال ماشینهای باری می‌آمدند و زوّار خسته و از راه مانده را به مقصد می‌رساندند، ما هم كه پاهایمان شدیداً آسیب دیده بود به یكی از آنها نزدیك شده و سوار شدیم و حركت كرد، وارد شهر (سماوه) شدیم پس اوّل شهر به سمت راست رفت و ما را به محلّه (حارّه) برد كه محلّ سكونت قبیله (آل زیاد)[1] بود، محلّه سرسبزی كه به طور سنّتی دارای نخلهای زیادی بود، از قبل هماهنگ شده بود كه همه 750 نفرمان در اینجا بیتوته كنیم،‌ به حسینیه بزرگ و قشنگ محلّه (حارّه) رسیدیم، مردان قبیل با لباس عربی كامل به استقبال و پیشواز ما آمدند، در جلوی همه شیخ قبیله كه حدوداً چهل سال و قد بلند و خوش سیما و خوش لباس بود و (شیخ ریسان المطشّر) نام داشت به استقبال ما آمد و همه را می‌بوسید و با صدای بلند می‌گفت به خانه خودتان خوش آمدید، برای ناهار خوردن آماده شوید من به یكی از پیرمردها گفتم كه الان ساعت 5 عصر می‌باشد و ما در راه در مواكب ناهار خورده‌ایم كه شیخ صدای من را شنید و گفت من از اوّل شرط كرده‌ام كه باید ناهار ما در خدمتتان باشیم و این افتخار نصیب ما گردد! بعد همه مردان قبیله از پیر و جوان خوشامد می‌گفتند و اظهار می‌داشتند كه ما برده شما هستیم هرچه می‌خواهید فقط دستور دهید، بلافاصله آب معدنی‌های كوچك كویتی میان ما توزیع كردند و نشستیم و چای آوردند، كم‌كم دست و رویمان را شستیم و كمی بعد سفره را پهن كردند كه سینی‌های پر از (مفطّح) كه عبارت است است برنج و گوشت بره با خورشتی بسیار خوشمزه و نان تنوری داغ و ماست یك بار مصرف آوردند، بقدری غذا آوردند كه بیشتر سینی‌ها دست نخورده باقی ماند، و ما بناچار كه دل آنها را رنجور نكنیم مقداری خوردیم، آنها بالای سرمان ایستاده بودند و التماس می‌كردند كه بیشتر بخوریم و یا نوشابه یا ماست اضافه ببریم، خلاصه خیر و بركت زیاد بود، بعد از غذا دستهایمان را شستیم و نشستیم و دو پسر بچّه كه یكی (سیف) و دیگری (حسین) نام داشت كنار من آمدند و من از آنها خواستم كه برای من یك عصا بخرند و به آنها پنج هزار تومان به همراه یك 5 دلاری دادم، بعد از 20 دقیقه آمدند و عصّایی را كه خریده بودند آورند و 5 دلاری را برگرداندند و من هم 3 هزار تومان به آنها هدیه دادم، بعد از آن وارد حسینه شدیم، من مشغول نوشتن بودم، یكی از خدمتگزاران حسینیه و اهل محله كه ابوعباس نام داشت و حدود 37 سال سن، آمد و گفت: برادران، هركس تعدادی زوّار به منزلش می‌برد چراكه حسینیه جای همه نمی‌شود، منزل من نزدیك است برویم من خدمتگزار شما باشم،‌ من اوّل تعارف كردم ولی دیدم كه این امر برایش مهم است، پس قبول كردم او ساكهایمان را بلند كرد و حركت كرد و ما به دنبالش، دم درب حسینیه (شیخ ریسان) ما را دید و به او گفت صبر می‌كردی شام بخورند بعد آنها را می‌بردی، شیخ در حالی صحبت می‌كرد كه مشغول پیاده‌كردن نان از وانت باری بود و جوانها از دست او نانها را می‌گرفتند، ابوعباس كه ظاهراً خواهرزاده شیخ بود به او گفت دایی جان می‌برمشان وسایلشان را بگذارند و برشان می‌گردانم، بعد به پسر كوچكش گفت برو به مادرت بگو شام بپزد زوّار داریم، پس ما را به خانه برد كه حدود 70 متر با حسینیه فاصله داشت، خانه بسیار خوشبو بود وارد شدیم، موتور برق را روشن كرد و همه جا روشن شد، از بی‌برقی رنج می‌بردند و می‌گفت از اوّل محرّم تاكنون برق نداریم و گهگاهی به مقدار نیم ساعت می‌آید و قطع می‌شود. آب آوردند وضو گرفتیم و نماز خواندیم، بعد آمدند جورابهایمان را برداشتند كه ببرند و بشویند، ما هرچه ممانعت كردیم فایده نكرد و می‌گفتند كه ما را از ثواب محروم نكنید این وظیفه ما است و شما نعمتی هستید كه خدا برای ما فرستاده است، در این بین صدای یكی را از حیات منزل شنیدم كه (ابوعباس) را صدا زد و گفت كه برایمان زوّار آوردی؟ جوابش داد بله، پس او وارد اتاق شد، برادر ابوعباس بود كه در لشكر (ارتش) عراق درجه‌دار رسمی بود، بسیار باصفا و پاك بود، دژداشه‌ها و چفیه‌هایمان را هم بردند كه بشویند، مثل پروانه به دورمان می‌چرخیدند و مرتّب می‌گفتند ما نوكر و برده شما هستیم، فقط دستور بدهید، اینقدر به ما احترام می‌گذاشتند و خدمت كردند كه خجالت كشیدیم، با اشكهای جاری آقایم راخطاب زدم؛ ای امام حسین (علیه‌السلام) جانم به فدایت چه عشقی در اینها گذاشته‌ای  كه در راه تو اینچنین زوّارت را خدمت می‌كنند؟! […]

شام مفصّلی از مرغ و برنج و غیره آوردند و ما خوردیم و زیاد صحبت كردیم، بعد رختخواب آوردند و همه‌چیز نزدمان گذاشتند، تو گویی كه ما پادشاه بودیم و آنها واقعاً برده، بعضی مواقع از شدّت خجالت و شدّت محبّت و لطف آنها می‌گفتم؛ فقط به خاطر اینكه شما را از ثواب محروم نكنم قبول می‌نمایم، چون من ارزش این جور خدمت كردن ندارم و در واقع می‌دانم شما حسین علیه‌السلام را خدمت می‌كنید، ولی باز آنها می‌گفتند كه ما نوكر و بنده شما هستیم. مسواك زدم و آمدم به رختخواب، (ابوعباس) به كنارم آمد و در مورد مسائل روزمرّه صحبت كردیم، هر هزار تومان ایرانی برابر بود با 1250 دینار عراقی، از دوران ظلم صدام ملعون می‌گفت كه شبانه و در خفا به زیارت كربلا می‌رفتند و خیلی‌ها دستگیر می‌شدند و اعدام می‌شدند ... به هنگام خواب اتّفاقات روز به یادم می‌آمد، خدایا در مواكب چگونه با پای برهنه در گل و خاك غذا می‌پختند! و التماس می‌كردند كه بخوریم! برای كسب ثواب با یكدیگر رقابت داشتند، بچه‌های كوچك می‌دویدند و با اصرار كیف دوشی‌های زوّار را تا مسافتی حمل می‌كردند و یا پرچم‌های زوّار را تا مسافتی كوتاه به دست می‌گرفتند، این طفلان معصوم رفتاری همچون بزرگان در كسب ثواب داشتند و بعضی از آنها با صدای معصوم كودكانه فریاد می‌زدند: هله بیكم یا زوّار الحسین (علیه‌السلام)، وصلتوا مأجورین (خوش آمدید ای زوار حسین) (رسیدید اجرتان محفوظ است). خدایا این چه عشق و شوریست كه اینچنین در رگهایشان جاریست! پرچم‌های زوّار عراقی با خط‌های زیبای (رقعة و ثلُث) حامل جملاتی از قبیل: لبیك یا حسین، نور عینی یا حسین، حبیبی یا حسین، یا لثارات الحسین، لبیك یا زهراء، بود،‌ من كه از دیدن این همه عشق به مولایم حسین علیه‌السلام مات و مبهوت بودم كم‌كم خواب به سراغم آمد...

 

[1]- اين قبيله آل زياد با آن آل عبيد الله بن زياد لعنه الله علیه و علی آله ، متفاوت است. 

استقبالی شگفت از زوار

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۲/۱۱-۲۱:۴۳:۲۸
    • کد مطلب:90
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1910

صبح هنگام اذان (ابوعبّاس) ما را بیدار كرد، شب خیلی راحت خوابیده بودم، نماز خواندیم و بلافاصله صبحانه آورد و مقداری ‌خوردیم و لباسهایمان را كه شسته بودند آوردند، خشك و تمیز و اتوزده شده، با ابوعباس شماره تلفن ردّ و بدل كردیم، من و حاتم هركدام 2 هزار تومان با اصرار و بهانه اینكه بركت از دست زوّار برای پسرش (عبّاس) می‌باشد را قبول كرد و با او روبوسی كردیم و ما را تا وسط خیابان بدرقه نمود، سرحال به حسینیه رفتیم كه خیلی خلوت بود، معلوم بود كه سرنوشت دیشب همه افراد كاروان مثل من و دوستم بوده است و بقیه اهل (حارّه) آنها را به منازل برده‌اند، در كنار سه سرباز ارتش عراق كه تا دندان مسلّح بودند و در كنار درب ورودی حسینیه نشسته بودند و با بعضی جوانهای كاروان گرم گرفته بودند، با آنها هم صحبت شدیم و عكس گرفتیم، تو گویی آنها نیز از ما و زوّار هستند، گرم و با صفا و صمیمیت با هم صحبت می‌كردند،‌ شماره ردّ و بدل می‌كردند، ... كم‌كم سر و كلّه همه زوّار پیدا شد و یكی‌یكی وارد حسینیه شیخ می‌شدند، چند نفر كارتنی از نانهای كوچك و خوشمزه و گرم عراقی پخش می‌كردند كه كمتر كسی می‌پذیرفت چرا كه همه سیر بودند و در خانه‌های محله صبحانه خورده بودند، چند نفر دیگر كارتن‌های سیب ‌قرمز میان زوّار پخش می‌كردند به من هم یكی دادند، برادر شیخ كه خیلی شبیه شیخ و خوش لباس و سیما بود نیز به همراه آنها پیش می‌رفت و نظارت می‌كرد كه به هركس به اندازه كافی بدهند، چند نفر دیگر كارتن‌های پنیر (كِرافت) در دست داشتند و به هركس به اندازه پنج نفر پنیر می‌دادند، چند نفر دیگر تخم‌مرغ‌های آب پز پوست كنده پخش می‌كردند آنقدر بین زوّار از خوردنی‌ها تقسیم كردند كه واقعاً اضافه آمد و التماس می‌كردند كه زوّار دوباره بخورند، برادر شیخ صدا زد برسید و چای بیاورید، آب معدنی‌های یك بار مصرف كویتی در هر گوشه و كنار حسینیه دیده  می‌شد، از نظر خوردن و آشامیدن از بدو ورود هیچ گونه كمبود و كاستی برای زوّار چه ایرانی چه عراقی وجود نداشت بلكه بسیار زیاده از حد بود و این همه به بركت امام حسین علیه‌السلام بود كه اینگونه خوان كَرَمش را برای محبّین و شیعیان خود گسترانیده است، پس ای مؤمنین اینگونه كه محبینش را اكرام می‌نماید آیا در وقت مرگ و یا روز قیامت شیعیان خود را رها خواهد كرد؟ «حاشا و كلّا ما هكذا الظّنّ بك و لا اُخبرنا بفضلِكَ و كرَمِك، هیهات مِن انْ تُضیع مَن رَبَّیتَه أوْ تُشَرِّدَ مَنْ آوَیتَه و انتَ كریمٌ مِن اولادِ الكِرام و مأمورٌ بِالضّیافة ِ وَ الإجارة فـَاَضِفنا سیدی بأبی انتَ و اُمّـﯽ عندَ مماتِنا و عندَ سؤالِ منكر ٍ وَ نكیرِ فی القبر وَ فی القیامة عندَ النّشور و عند الصِّراط، اللهّم ارزُقنا شفاعة الحسین علیه‌السلام یومَ الورود وَ ثبّت لنا قدمَ صدق ٍ عندك مع الحسین و اصحاب الحسین علیه‌السلام آمّین یا ربَّ العالمین». (هرگز این چه فكریست نسبت به شما و نه آن است كه از فضل و كَرَمت شنیده‌ایم هرگز، آنكه را تربیت كرده‌ای رها نمی‌كنی و آنكه را پناه داده‌ای بیرون نمی‌كنی، و تو كریمی از فرزندان كریم و مأمور به مهمان نوازی پس ما را بپذیر (دریاب) پدر و مادرم فدایت به هنگام مرگ و هنگام سؤال منكر و نكیر در قبر و روز قیامت هنگام نشر و بر پل صراط. خداوندا شفاعت حسین علیه‌السلام را نصیب ما بفرما در روز قیامت و ما را بر ولایت حسین و اصحاب حسین (علیه‌السلام) ثابت نگه‌دار،‌ آمین)

در طول روز از بعضی مواكب می‌شنیدیم كه فریاد می‌زدند: ای شیعیان خوش آمدید، ای شیعیان علی و حسین خوش آمدید، این نواصب و ای دشمنان اهل بیت ببینید و از غضب بمیرید، چشمانتان كور باد، این همه كَرَم را ببینید. خلاصه زوّار كم‌كم آمدند، بعضی از دوستان را دیدم كه سراغم را می‌گرفتند و گفتم به خانه یكی از مؤمنین محلّه رفته بودم شما كجا بودید؟ آنها هم هر كدام می‌گفت به خانه یكی از محبّین بردنمان، یكی می‌گفت از اكرام و فضل آنها خجالت می‌كشم، دیگری می‌گفت چه‌ها كه نكردند! ... به هر حال معلوم بود كه همه مثل من مبهوت این همه خدمت به زوّار و در واقع خدمت به امام حسین علیه‌السلام بودند، ماشین باری آمد، ساكها و وسایلمان را بار زدیم، تریلی باری كه از ابتدای سفر با ما بود و قرار بود تا آخر همراهمان باشد مربوط به یكی ازمؤمنین به نام (ضرغام) بود كه قصد داشت به نیت قربت در تمام مسیر همراه ما باشد و بارهایمان را جابجا كند، كیسه‌های پر از پلاستیك دسته‌دار دم درب حسینیه گذاشته بودند و هركس كه احتیاج داشت چند تایی بر می‌داشت، ارتش مسلّح نیز اطراف زوّار با محبّت فراوان مشغول حفاظت بودند، همه آنها جوانهای شیعه و با صفا بودند. شیخ ریسان هم در حال بدرقه یك‌یك زوّار و خداحافظی بود، شیخ ریسان المطشّر یكی از شیوخ مقتدر عراق می‌باشد كه شیخ همه قبیله بزرگ (آل زیاد) در سرتاسر عراق بوده و نماینده مجلس استان (المثنّی) می‌باشد كه شهر بزرگ (سماوه) یكی از شهرهای استان المثنّی بوده و چنانكه می‌گفتند به خوبی از منطقه محافظت نموده و صدها نفر از مردم را به كار مشغول كرده  است و مشكلات مردم را حل می‌كند، به هر حال همه درب حسینیه جمع شدیم و درحضور شیخ و بقیه افراد شروع كردیم به یزله در مدح اهل بیت علیهم السلام، پس با ذكر یا حسین (علیه‌السلام) راه افتادیم كه من به همراه چند نفر دیگر كه پیرمرد بودند یك راه میانبر را انتخاب كردیم كه بعد از دو كیلومتر به راه اصلی و به نقطه پایان حركت دیروز می‌رسید و كاروان ما قرار بوده به آنجا بیایند و از آنجا حركت كنیم، امّا چون ما آرام می‌رفتیم همینكه به راه اصلی رسیدیم كاروان هم به ما رسید، در میانه راه میانبر،‌ یك عراقی كه به همراه فرزندانش بود را دیدیم و از او راه را پرسیدیم، او گفت من با شما می‌آیم و راه را نشان می‌دهم، هر چه اصرار كردیم كه فقط اشاره كن به كدام طرف برویم، قبول نكرد و گفت باید با شما تا راه اصلی بیایم، به هر حال بعد از رسیدن به راه اصلی و ملحق شدن به كاروان به بازار شهر رسیدیم، پلیس همچون پروانه به دور ما می‌چرخید، مردم به استقبال ما می‌آمدند زنها شیون می‌كردند و گریه كنان ما را بدرقه می‌كردند، بسیاری از مردم مشغول گریه بودند، چه زیبا سروده است جناب سید سند علامه بحرالعلوم روحی لَهُ الفداء:

وَ لـَوْعَة ً أضرَمَت فی قلبِ كلّ شَجٍ
لا العینُ جَفَّ بِسَفْح النّارِ مَدْمَعُها
كُلُّ الرَّزیا و إن جَلَّتْ وَقائعُها
 

 

ناراً بلَذْعَتِها صابَتْ مَدامِعُهُ
وَلا الفُؤادُ خَبا بالدَّمْعِ سافِعُهُ
تُنسـﯽٰ سِوﯼَ الطَّفِّ لا تُنسـﯽٰ وقائِعُهُ
 

 

 

 

یعنی: 1- چنان آتشی به دلهای محزون زده كه دلها آب شده و از چشمه‌های چشم جاری می‌شود 2- در این مصیبت عُظمیٰ نه آتش دل، آب چشم را خشك می‌كند و نه آب چشم، آتش دل را فرو می‌نشاند 3- همه مصائب اگر چه بزرگ باشند و تحمّل آنها سخت، بعد از گذشتن زمان، فراموش می‌شوند، بغیر از واقعه كربلا، هرچه زمان طول بكشد، فراموشی حاصل نمی‌شود و روز به روز حزن و اندوه شیعیان زیادتر می‌شود.

همه خودروها چه كوچك چه بزرگ با پرچم‌های امام حسین (علیه‌السلام) پوشش داده شده بودند، بعضی خودروها با نصب بلندگو، نوحه پخش می‌كردند، موكب‌های زیادی هم در سطح شهر بر پا بود، تو گویی كه همه مردم كارمندان و كارگران یك شركت به نام شركت امام حسین علیه‌السلام می‌باشند و چون حقوق همه آنها بسیار زیاد می‌باشد همه با رضایت كامل و لذّت زیاد مشغول كاركردن هستند، تو گویی كه هیچ چیز دیگر بغیر از امام حسین علیه‌السّلام وجود ندارد و فقط به یاد او زنده‌اند، پا برهنه می‌دویدند و راه را بر ما می‌بستند و اصرار و التماس می‌كردند تا لحظه‌ای را در خیمه آنها بنشینیم و چیزی بخوریم و با آخرین قدرت و از صمیم دل فریاد می‌زدند: ای شیعیان علی خوش آمدید، (هله بیكم یا اولاد الزهراء، هله بیكم یا اولاد فاطمة، هله بالشیعة، اهلاً یا زوّار أبی الاحرار)، ای فرزندان فاطمه خوش آمدید، ای فرزندان زهرا خوش آمدید، خوش آمدید شیعیان، خوش آمدید ای زوّار اَبوالاَحرار (علیه‌السلام). پیر و جوان و كودك به ما خوشامد می‌گفتند، عدّه زیادی را در حال توزیع آب میوه، كیك، خرما، شربت، آب نوشیدنی و چای می‌دیدیم، از هر چیزی به قدری پخش می‌كردند كه در دستشان باقی می‌ماند، در این میان كودكان گرسنه عراقی با لباسهای كهنه را می دیدم كه با پنهان كردن خود میان زوّار، همه چیز برای خوردن به دست می‌آوردند، خیلی‌های دیگر، قالیچه‌های زیادی در كنار جادّه پهن كرده بودند و با اصرار فراوان پای زوّار را ماساژ می‌دادند و پماد می‌زدند، من كه درد پاهایم شدّت گرفته بود به سمت یكی از آمبولانسهای كنار جادّه رفتم و گفتم كه درد دارم او هم همانطور ایستاده یك آمپول مسكن (دیكلوفناك) به من تزریق كرد و مرتّب خسته نباشی می‌گفت، حركت كردم،‌ پلیس‌های مهربان عراقی را می‌دیدم كه به كمك خدمتگزاران زوّار در آمده و در حال پخش و توزیع تنقّلات در میان زوّار بودند، من كه می‌لنگیدم، ناگهان یك پلیس قوی هیكل به سمتم آمد و یك پماد سربسته داد و گفت امشب با این، پاهایت را ماساژ بده، از او تشكر كردم و او رفت كنار جادّه، دیگری آمد و قرص پنادول (مسكن) داد، چه پلیس‌های مهربانی! تو گویی كه آنها هم خدمتگزار زوّار هستند و جزء افراد مواكب می‌باشند، بالای هر موكب این جمله زیبا نوشته شده بود: حُبُّ الحسین شعارُنا و خدمةُ زوّار الحسین شَرفٌ لنا،‌ (عشق به حسین نشانه ما است و خدمت كردن به زوّار حسین مایه بلندی و رفعت ما می‌باشد) ماشینها و خودروهای پلیس كه بالای هركدام یك تیربار آماده به شلیك بود نیز پر از زوّار بود كه با سوار شدن در خودروهای پلیس مقداری خستگی را دفع می‌كردند، تو گویی كه شغل دوّمشان نقل و انتقال زوّار بود، همه سینه می‌زدند و گریه می‌كردند بسیاری از زوّار با پای برهنه راه می‌رفتند، مقصد ما بخش (الوركاء) بود، قرار بود ناهار را در آنجا صرف كنیم، از شهر سماوه خارج شده بودیم كه بعد از عبور از یك پل، ناگهان صدای چندین ماشین پلیس با آژیر بلند به گوش رسید، خودروهای پلیس كه تویوتاهای دوكابین بودند و پر از تیربارچی بود و در یكی  از آنها چند نفر تروریسم را  دستگیر كرده بودند و چشمهایشان را بسته بودند از كنارمان رد شدند و فوراً ماشینهای دیگر را متوقّف كردند و با سرعت عبور كردند، مطلّع شدیم كه آن ملعونین قصد انفجار پل را بر زوّار داشتند كه خداوند، نقشه آنها را برملا ساخت (لعنةُ الله علیهم و علی اَئمّتِهم). تعداد زوّار به هزاران نفر می‌رسید،‌ زنها را می‌دیدم كه با پای برهنه در حالیكه كیف دستی‌های خود را به سر بسته بودند تا مزاحم حركت آنها نشود، به همراه زوّار به راه خود ادامه  می‌دادند، مواكب هم مشغول خدمت و رسیدگی به زوّار بودند و التماس می‌كردند كه از آنها چیزی بخوریم یا به ما خدمتی كنند، بلندگوهایشان مرتّب خوش آمد می‌گفت، من و دو سه نفر از افراد كاروان به یك سه راهی رسیدیم، اطراف جادّه‌ها پر از نخلستان بود، سه راهی شلوغی بود،‌ پر از مغازه و مواكب بود، به یكی از خیمه‌ها رفتم، وضو گرفتم و نماز ظهر خواندم، آمدم بیرون از خیمه به اطراف نگاه می‌كردم، شلوغ بود، به خیمه دیگری رفتم كه مربوط بود به (سادات آل الفضیل)، دم درب خیمه پرچم قبیله را نصب كرده بودند، و بر آن نوشته شده بود: (السادة آل الفضیل- عشیرة آل حویش- یا بخت الأصبح) رفتم داخل، سریعاً چای آوردند و ناهار آوردند و دوباره چای آوردند و نزد من آمدند، پمادی را  كه آن پلیس به من داده بود در آوردم، می‌خواستم به پاهایم بمالم كه یكی از آنها پیش آمد و خواست ماساژ دهد، من هر چه ممانعت كردم قانع نشد و گفت از كسب ثواب محرومم نكن، جورابهایم را درآورد و پاهایم را پماد زد و ماساژ داد، او سید بود از او معذرت خواهی كردم كه سید است و به من اینگونه لطف می‌كند كه با لبخندی گفت این وظیفه من است، بعد دوغ آوردند و پرتغال آوردند. پس نشستیم تا همه افراد كاروان رسیدند و تریلی باری كاروان هم سر رسید و افرادی را كه قدرت راه رفتن نداشتند سوار كرد. نكته جالب اینكه همه زوّار عراقی باستثناء عده كمی، همگی همچون آهو سبك و چابك راه می‌رفتند و نمی‌دیدیم كه مثل ما این همه لنگان داشته باشند، شاید علّتش این بود كه این پیاده روی آنها برای زیارت همیشه برای آنها تكرار می‌شود، آنها می‌‌گفتند اگر راه برایمان باز باشد تا مشهدالرضا علیه‌السلام پیاده می‌رویم. گفتم كه تا آنجا بیش از 2000 كیلومتر راه و سرما و كوهستان است، باز می‌گفتند: خواهیم رفت! زوّار عراقی چه پیر چه جوان چه زن و چه مرد، دمپایی پلاستیكی به پا داشتند و معتقد بودند كه بهترین وسیله برای پیاده رفتن است، آنها دسته دسته و تك تك با خواندن اشعار و سینه‌زنی فقط به یك سو در حركت بودند تو گویی قیامت است و همه به سمت حساب می‌روند، مناطق (وركاء) به بعد سرسبزتر از سماوه و قبلش است و نخلهای بیشتری دارد، به سوی شهر (رُمِیثه) حركت كردیم، امّا از ابتدای حركت ما از شهر سماوه، پلیس مشغول باز كردن راه برای زوّار بود، آنها همه راه‌ها را می‌‌بستند تا كاروان ما رد شود، وقتی به اتوبان اصلی رسیدیم، یك باند را كاملاً بسته و به زوّار اختصاص داده بودند مثل اینكه یك باند اتوبان همّت تهران را ببندند و باند دیگر را برای رفت و برگشت خودروها اختصاص دهند، همراه و در میان زوّار، پلیس امنیت ملّی مسلّحانه در حال حركت و عزاداری بودند

 

خدمت گزاری بی دریغ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۲/۱۱-۲۱:۴۳:۳۷
    • کد مطلب:91
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2081

كم‌كم به شهر (رمیثه) نزدیك می‌شدیم، هزاران هزار زائر در حال حركت بودند، ما در كناری ایستاده بودیم كه استراحت كنیم، یك حسینیه نوساز هم  كنار جادّه بود كه یك سید فلج را برای شفا گرفتن، چند روزی بود آورده بودند، ما آنجا كه بودیم آن سید فلج شفا پیدا كرد و ایستاد، هل هله‌ای در جمعیت به پا خواست، بلافاصله او را در ماشین گذاشتند و بردند، آری او در درمانگاه حسین علیه‌السلام مداوا شد، یا حسین من پاهایم درد می‌كنه ولی فلج نیست، من شفای روحم را می‌خواهم، من شفاعتت را می‌خواهم، قربانت بروم آقا ... نزدیك غروب آفتاب بود و هوا رو به سرد شدن بود، سید امین كه یكی از مسئولین كاروان بود هم حالش خیلی بد بود او را سوار تریلی كردند و در گوشه‌ای دراز كشید، اصلاً قدرت راه رفتن نداشت، بیشتر زوّار عصّا به دست داشتند، چه آنها كه همچون من می‌لنگیدند و چه آنها كه سالم بودند، بالاخره حركت كردیم تا اینكه به شهر (رمیثه) رسیدیم، اینجا شهر مدّاح معروف عراق مرحوم شیخ یاسین الرّمیثی و شاعر معروف اهل بیت علیهم‌السلام، سید سعید الصّافی می‌باشد. ما را به محلّه (بُستان) كه ابتدای (حی الشهداء) بود بردند، محلّه بستان یك محلّه قدیمی پر از نخل بود كه اكثر خیابانهایش خاكی بود، به آنجا كه رسیدیم مردان دویدند و ما را بر پشت و بغل خود حمل می‌كردند و با صدای بلند خوشامد می‌گفتند، زنها هم تماشا می‌كردند، بعد ماشینهای شخصی را آوردند و ما را سوار كردند و حدود 700 متر در میان كوچه‌ها پیش رفتیم تا اینكه ما را به حسینیه مركزی بستان كه (حسینیه امام حسن علیه‌السلام) نام داشت، رساندند، مردان پیر و جوان آمدند و خوشامد می‌گفتند، یكی ساكم را گرفت، دیگری دستم را گرفت، فریاد می‌زدند: گوّاكمُ الله، حیاكمُ الله (خدا قوّت...) كم‌كم همه كاروان رسیدند، سید حیدر از مسئولین كاروان پابرهنه راه می‌رفت، مردان با هوسه (یزله) به استقبال كاروان رفتند و پا برهنه دویدند، كم كم وضو ساختیم و نماز جماعت خواندیم، یك شیخ عراقی پیش نماز بود، فیلم می‌گرفتند، چای می‌دادند، پاهای زوّار را  ماساژ می‌دادند، دو نوجوان مرتب اصرار می‌كردند كه جورابهایم را بشویند و من قبول نمی‌كردم، سراغ بقیه رفتند، یك مرد مسنّی كه ریش بلندی داشت با یك كارتن پُر از دارو و پماد میان زوّار می‌چرخید، پای آنها را ماساژ می‌داد و پماد می‌مالید، مردان مرتّب خوش آمد می‌گفتند،‌ بچّه‌های كوچك با تنگ‌های آب میان زوّار،‌می‌گشتند، چند جوان مرتّب به افراد كاروان اصرار می‌كردند كه هرچه می‌خواهید شما را به خدا بگوئید، ما خدمتگزار شما هستیم، در عراق چای را مثل ما ایرانی‌ها در فلاكس دَم نمی‌آورند (اصطلاحاً) بلكه در قوری روی اجاق گاز، چای را در واقع می‌پزند برای همین رنگ چای آنها  خیلی تیره است و مزّه‌اش هم فرق می‌كند و آنها شكر بیشتری استفاده می‌كنند و من كه شیرینی دوست دارم، بیشتر بابِ طبعم می‌باشد. حسینیه امام حسن علیه‌السلام، خیلی تمیز و مرتّب بود، داخل و بیرونش مناسب بود، سقفش پر از لوستر بود و دیوارهایش با پرچم و قاب عكس و پرده تزئین شده بود، دشتشوئیهای آن هم، اوّلین دستشوئی‌های تمیزی بود كه بعد از ورودم به عراق دیده بودم. به هر حال سیستم صوتی را روشن كردند و (سید سعید الصافی) طی یك مقدّمه بسیار خوش آمد گفت و مقداری شعر گفت، بعد جریانی را تعریف كرد كه اشك همه كم‌كم جاری شد؛ او گفت در سال گذشته خادم حرم ابوالفضل علیه‌السلام درب سرداب (زیرزمین) قبر مطهّر را برای من باز كرد، او می‌گفت آن پائین پر از آب بود و هر چه پائین تر می‌رفتم آب بیشتر می‌شد و می‌گفت چند چیز عجیب را در آنجا دیدم، از جمله اینكه وقتی آب در جایی بماند و مخصوصاً مثل سرداب مطهّر كه نه منفذ ورود و خروجی هوا دارد و نه نور آفتاب به آنجا راه پیدا می‌كند، باید آب بدبو و تیره شود، امّا آن آب گوارا و زلال و خوشبو بود و آن آب جریان داشت و در سالنهای اطراف قبر مطهّر،‌ در چرخش بود، او گفت از آن آب خوردم شیرین بود و بر سر و روی خود ریختم بعد گفت كه به یك دهلیز رسیدیم، خادم حرم پیش رفت و راه را نشانم داد و گفت كه در این محل مقدس، قبر شریف آن حضرت وجود دارد و راهنمایی كرد كه از كجا بروم چرا كه محلّ بالای سر مطهّر آقا عباس علیه‌السلام اینجاست، با احتیاط نزدیك رفتم و می‌لرزیدم، آب اگر بخواهد حركت  كند باید یا جریان داشته باشد و یا هوا آنرا حركت دهد ولی آنجا هیچ جریانی نبود و هیچ هوایی نبود، ولی قبر مطهر وسط آب بود و آب به دور آن می‌چرخید، یا الله در این هنگام همه زوّار و مردم گریه می‌كردند، بعد شروع كرد به شعر گفتن در همین زمینه و همه گریه می‌كردند، حال عجیبی همه را گرفته بود، نماینده آیة الله العظمی سیستانی در شهر (الرمّیثه) به همراه (سید هادی الشیرازی) در مجلس حضور داشتند، پس سید سعید تمام كرد و همچنین كه مردم گریه می‌كردند، سید هادی شیرازی (كه از بیت محترم خانواده شیرازی بود) منبر رفت و شروع به خواندن كرد كه مردم شیون می‌كردند و بر سر و صورت می‌زدند، توفیق و حال عجیبی بود، خیلی غیرعادّی بود، پس در همین حال آخرین نفرات كاروانمان سر رسیدند آنها به حالت سینه‌زنی و صدا زدن یا عباس یا عباس وارد شدند، عجب هماهنگی نخواسته‌ای بر پا بود، از آن طرف صحبتهای سید سعید صافی در مورد سرداب مطهر ابوالفضل علیه‌السلام و بعد از آن صحبتهای حجت الاسلام شیرازی و در آخر ورود غیر منتظره كاروان و صدای یا عباس آنها، پس سید عادل شیرازی خواندنش را قطع كرد و گفت همه بلند شوید با آنها سینه بزنید، من با اجازه‌تان خواندنم را قطع می‌كنم، پس همه بلند شدند و پیراهنها را از تن در آوردند و در حالیكه  گریه می‌كردند، شروع كردند به سینه‌زنی، مدّاحان حسین شروع كردند به خواندن، همراه با سینه‌زنی خیلی‌ها گریه می‌كردند، مردم محلّه هم به همراه ما سینه می‌زدند و آنها كه با چفیه و عگال ایستاده بودند، گریه می‌كردند این توفیق و اتّصال غیرعادی بود و مسلماً حضور و نظر یكی از ائمّه اطهار علیهم‌السلام در آن مجلس باعث آن بود، همه بی‌اختیار گریه می‌كردند و بیشتر گریه‌ها بر حضرت زینب سلام الله علیها بود، پس به یقین حضور یا نظر امام زمان عجل الله تعالی فرجه یا یكی از حضرات معصومین صلوات الله علیهم باعث چنین خشوع و گریه‌ای شده بود، سینه‌زنی كم‌كم حالت شور گرفت و همه بر سر و صورت می‌زدند و گریه می‌كردند، چنان می‌زدند كه حسینیه می‌لرزید، حجّت سند، حضرت علامه بحرالعلوم روحی له الفداء طی ابیاتی می‌فرمایند:

ما هذهِ الزَفَراتُ الصّاعداتُ أسی
ما للعیونِ عُیونُ الدَّمْعِ جاریةٌ
ماذا النُّواحُ الذی عَطَّ القُلوبَ و ما
كأنَّ نَفْخَةَ صورِ الحشرِ قد فَجَأَت
 

 

كأنّها شُعَلٌ تُرمـﯽٰ بها شُعَلُ
مِنها تَخُدُّ خُدوداً حین تَنهَمِلُ
هذا الضّجیحُ وَ ذی الضَّوْضاءُ وَ الزَّجَلُ
فَالنّاسُ سَكرﯼٰ وَ لا سُكْرٌ وَ لا ثَملُ
 

 

 

 

 

ترجمه: 1- چه مصیبتی واقع شده است و این چه شعله‌هایی است؟ گویا آتش در قلبهای مردم افتاده كه ناله‌های آنها مثل شعله‌های آتش می‌ماند كه در آن شعله‌ها، شعله‌هایی دیگر باشد 2- چشم‌ها را چه شده است؟ كه چشمه‌های اشك از آن چشمها جاری شده و این چشمه‌ها هنگام جاری شدن و سیلان، راههای عمیقی را با شكاف خود ایجاد می‌كنند 3- چه واقع شده كه مردم نوحه می‌كنند و فریاد می‌زنند، و این فریادشان دلها را می‌شكافد و جگرها را می‌سوزاند، و چه چیز است این صداها و آوازهای مختلفه كه به یكدفعه بلند می‌شود و نزدیك است آسمانها را از هم بشكافد و زمین را بدراند 4- توگویی نفخه صور واقع شده و مردم مضطربند و گویا عقل از سرایشان رفته، زیرا كه مردم را می‌بینم مست، و این مستی خمر نیست.

آری این گریه‌ها نیست جز اینكه دل شیعیان از درون بر آن مصیبت عظمیٰ سوخته است و تا روز قیامت خواهد سوخت.

كاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
كاش آن زمان در آمدی از كوه تا به كوه
كاش آن زمان زآه جهانسوز اهل بیت
كاش آن زمان كه این حركت كرد آسمان
كاش آن زمان كه پیكر او شد درون خاك
كاش آن زمان كه كشتی آل نبی شكست
 

 

وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی
سیل سیه كه روی زمین قیرگون شدی
یك شعله برق، خرمن گردون دون شدی
سیماب‌وار گوی زمین بی سكون شدی
جان جهانیان همه از تن برون شدی
عالم تمام غرقه دریای خون شدی[1]
 

 

پس از ساعتی گریه و سینه‌زدن و دعای با گریه كه سید هادی شیرازی در آخر مراسم خواند، همه نشستند، كم‌كم سفره‌ها پهن شد و عراقی‌ها كمر بسته پذیرایی می‌كردند. شهر رمیثه محل سكونت دو قبیله بزرگ (بنی ارزیج) و (آل حسّان) است و این حسینیه هم مالكش حاج حمید بود كه مدّتی به ایران آمده بود و از دست صدام ملعون متواری بود. پس شام آوردند كه عبارت بود از برنج و مرغ كه در برنج، ماش بود به همراه ماست و سبزی و نون و موز و نارنگی ... خوردیم، مرتّب التماس می‌كردند كه بیشتر بخوریم، بعد از شام، كم‌كم همه زوار بیرون می‌رفتند و هركدام از اهالی محلّه با خواهش و اسرار، چند نفر از زوّار را با خود به منزلش می‌برد، یك پیرمرد تمیز و خوش لباس و قد بلند عراقی آمد نزد ما و خواهش كرد كه شب را در منزلش بگذرانیم، قبول كردیم و با او به خانه‌اش رفتیم كه حدود 150 متر با حسینیه فاصله داشت، خانه تمیزی بود، پسران و نوه‌هایش به استقبالمان آمدند، خوشامد گفتند،‌اصرار كردند كه لباسهایمان را بشویند و یا چیزی بخوریم، حمام را آماده كردند، اوّل من رفتم حمام، آب گرمی بود و خستگی را از تنم بیرون كرد، بعد از حمام نشستم و صحبت كردیم، و همچون شب گذشته، رختخوابهای تمیزی برایمان آماده كردند، خوابیدیم و صبح همراه اذان كه با صدای بلند از حسینیه به گوش می‌رسید بیدار شدیم و نماز  خواندیم، حاجی ابوحیدر (صاحبخانه) هم صبحانه آورد كه تخم مرغ آب پز و چای و پنیر (كرافت) و قِشْطة (خامه) و نون گرم تنوری بود، خوردیم و كمی با هم صحبت كردیم، آماده رفتن شدیم ولی او در این بین مرتب اصرار می‌كرد كه هنوز بخوریم و ناراحت بود كه شاید كم خورده‌ایم، پاهایمان را با اصرار ماساژ داد بعد هم به بدنهایمان دست می‌مالید و به فرزندان و نوه‌هایش می‌كشید، می‌گفت شما را به خدا دعایمان كنید ما خدمتگذار شما هستیم، بالاخره خداحافظی كردیم و ما را تا درب حسینیه بدرقه كردند و بوسیدند و التماس كردند و رفتند، شب گذشته، من كلاهم را در حسینیه جا گذاشته بودم كه از سرمای زیاد، زیر چفیه آنرا به سر می‌كردم، امروز صبح دیدم كه سرجایش می‌باشد. همه زوّار حضور داشتند و هركس مشغول كاری بود و بعضی دراز كشیده بودند و ساعت نزدیك 30/7 صبح بود، منتظر اعلام حركت بودیم،

 

[1] - محتشم

راه را باز کنید اینها زوار ایرانی هستند

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۲/۱۱-۲۱:۴۳:۴۴
    • کد مطلب:92
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2283

با صدای یا حسین حركت كردیم، از وسط بازار شهر (الرّمیثه) رد شدیم، مردم كارها و مغازه‌های خود را رها می‌كردند و به تماشا می‌ایستادند و جمع زیادی به همراه ما به راه می‌افتادند و زنها در آخر و بعضی ایستاده بودند و سینه می‌زدند و گریه می‌كردند، ما به آنها نگاه می‌كردیم و گریه می‌كردیم و آنها هم به ما نگاه می‌كردند و گریه می‌كردند، فضیلت گریه بر حضرت سید الشهداء علیه‌السلام در اخبار و روایات بسیار زیاد می‌باشد من جمله حدیث ابوهارون المكفوف كه امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: «مَن ذَكِرَ الحسین علیه‌السلام عندَه فخرج مِن عَینـََیهِ مِنَ الدُّموُع ِ مقدار جناح ذباب كان ثوابَه علی الله وَ لـَم یرض له بدون الجنة[1]»، یعنی هركسی حسین‌ علیه‌السلام نزد او به یاد آورده شود و از چشمانش به اندازه بال مگسی اشك خارج شود، ثواب او با خداست و بغیر از بهشت برای او راضی نمی‌شود.

وسط بازار كه رسیدیم من و چند تا از زوّار رفتیم و دمپایی خریدیم، من یك جفت دمپایی به مبلغ 2 هزار تومان خریدم و به كاروان ملحق شدیم، پلیس راهها را برای ما باز می‌كرد و به پیشوازمان می‌آمد، یك خودروی پلیس در جلوی كاروان پیش می‌رفت و مرتب اعلام می‌كرد كه اینان زوّار ایرانی هستند، اینان شیعیان ایرانی هستند، همه مردم خوشامد می‌گفتند، به راه اصلی رسیدیم و به صف چندین هزار نفره زوّار پیاده ملحق شدیم،‌ زنهای پیر و لاغر را در میان زوّار اگر می‌دیدی قلبت به درد می‌آمد، با جسمی ضعیف و نحیف كشان كشان راه می‌رفتند، بیشتر زوّار خود را مقید به حمل یك پرچم چه كوچك و چه بزرگ كرده بودند، بعضی‌ها پرچم را به كمر خود بسته بودند، بعضی از پیرزنها یك پرچم كوچك را با خود حمل كرده بودند، پسری را دیدم كه دست مادر پیر خود را گرفته بود و به او كمك می‌كرد تا راه برود، دیدن این صحنه‌ها تكان دهنده بود، مو بر بدنمان سیخ می‌شد، نوجوانی را دیدم كه گوسفندی را دنبال خود جهت قربان كردن به كربلا می‌برد ، گوسفند هم مطیع و آرام به دنبالش در راه بود تو گویی كه می‌داند این راه قربانی شدن به فدای حسین علیه‌السلام است و با شوق حركت می‌كرد، مردی را دیدم كه دو كودك خردسالش را در كالسكه گذاشته بود و دیگری را بر شانه‌اش حمل می‌كرد و واقعاً با لذت حركت می‌كرد، گهگاهی یك  دسته كوچك از زنهای پیر و جوان سینه زنان و در حالیكه به آرامی نوحه می‌خواندند و پرچمهای كوچكی با خود حمل می‌كردند، از كنارمان می‌گذشتند، همه زنها با استثناء عدّه كمی از هزاران زنی كه دیدیم، همگی صورت خود را با روانداز پوشانده بودند و دستكش به دست داشتند، حجاب آنها تحسین برانگیز بود و با احترام و حواس جمعی خاص از كنار مردان می‌گذشتند، شیخ ایرانی (روحانی) كه با كاروانمان بود مرتّب مورد استقبال عراقی‌ها قرار می‌گرفت و بعضاً دست یا صورتش را می‌بوسیدند، در میانه راه دیدم كه ایشان ایستاده‌اند و چند تن دیگر از زوّار اطرافش هستند من كه به سختی راه می‌رفتم خودم را به آنها رساندم و پیگیر احوال شدم، متوجه شدم آنها در جستجوی خرید یك عصّا برای آن شیخ هستند، در آن بیابان بغیر از زوّار و مواكب و ایستگاههای استقبال زوّار، مغازه یا دست فروشی وجود نداشت،‌ عصای خود را با اصرار به  او دادم و در دل خود از امام زمان روحی لتراب مقدمه الفداء و ابوالفضل علیه‌السلام خواستم كه در عوض اینكار پاهایم را خوب كنند، چرا كه همه نوع قرص و آمپول استفاده كردم ولی فایده‌ای نداشت،‌ در این هنگام یك خودروی پلیس در آخر كاروان در حركت بود دوستانم من را به آن رساندند و خود پلیس‌ها كمك كردند و سوار شدم،‌ حدود 2 كیلومتر از راه با آنها بودم و كسانی دیگر هم سوار شدند تا جائیكه ناگهان بنزینشان تمام شد،‌ یكی از عراقی‌ها به آنها گفت: مگر دولت بنزین ندارد؟ یكی از پلیس‌ها گفت شبانه‌روز در حركتیم و باید تمام شود، در فاصله 2 كیلومتری كه با آنها بودم از زمان صدام ملعون به بدی یاد می‌كردند... به هر حال پیاده شدیم و من به سختی راه می‌رفتم اما كم‌كم دیدم درد از پاهایم بیرون می‌رود، و ناگهان به بركت امام زمان روحی لتراب مقدمه الفداء و حضرت ابوالفضل علیه‌السلام،‌ پاهایم خوب شدند و همه درد آنها برطرف شد، باورم نمی‌شد،‌ با ترس راه می‌رفتم ولی هیچ دردی نداشت، لطف آن حضرات واضح و جلّی بود، شروع كردم تند تند راه رفتن،‌ كم‌كم لنگشم از بین رفت، عبداللّطیف (یكی از زوّار) خودش را به من رساند و گفت یعنی تو پاهایت درد می‌كند و اینجوری راه می‌روی اگر خوب بودی چه می‌كردی؟ خوشحال بودم و می‌رفتم، صفوف استقبال از زوّار هر دو طرف راه به طور منظم ایستاده بودند و با دست تكان دادن و شعار دادن استقبال می‌كردند؛ هله ابزوّار ابوعلی، هله ابزوّار ابوالسجّاد،‌ هله یا شیعه، در میان راه علاوه بر ایستگاههای صلواتی یك كامیون ایستاده بود كه پر از دیگهای غذا بود و سینی سینی غذا میان زوّار توزیع می‌كردند و بر مردم اصرار می‌كردند كه بخورند، بالاخره بعد از حدود 11 كیلومتر به ایستگاه قطار (ابوطبّیخ) رسیدیم و بعد از كمی به خیمه‌ای بزرگ رسیدیم كه كاروانمان در آنجا مستقر شده بود، نماز خواندم و ناهار خوردم و بعد از كمی استراحت دوباره حركت كردیم نزدیك غروب بود كه به شهر (الحمزة) رسیدیم، وجه تسمیه این شهر منسوب به امامزاده مدفون در این شهر كه از علماء بحرین بوده (حمزةُ الشّرقی) است،‌ وارد شهر شدیم و به محلّه‌ای در ابتدای شهر رفتیم، از قبل چند خانه بزرگ كنار هم را برایمان آماده كرده بودند از كنار یك پاسگاه رد شدیم، پلیسهای ایستاده بسیار خوشامد گفتند، من هم وارد یكی از این خانه‌های بزرگ شدم، صاحبخانه یك مرد میانسال خوش لباس و قوی هیكل به نام (حاج محسن ابورعد) بود، آمد و با یك یك ما دست داد و خوشامد گفت و پسرها آب آوردند، هركس در گوشه‌ای لَم داد، من رفتم كه از مغازه سر نبش، خودكار تهیه كنم چرا كه خودكارم را در راه گم كرده‌ بودم، مغازه‌دار گفت: می‌شود 250 دینار، من گفتم یا پول ایرانی بگیر یا دلار، گفت كه هیچكدام و هدیه به شماست هرچه اصرار كردم قبول نكرد و گفت همه ما مسلمان هستیم، از یك مسلمان هدیه به مسلمانی دیگر،‌ من از حرف او به شك افتادم كه شاید سنّی باشد، به هر حال از او پذیرفتم و به خانه برگشتم، كمی نوشتم و بعد رفتم بیرون آرام قدم می‌زدم و یك چفیه سیاه به قیمت 2500 تومان خریداری نمودم، در عراق رسم است كه هنگام عزا و مخصوصاً ماه‌های محرم و صفر به علامت عزای حسین علیه‌السلام چفیه سیاه به سر می‌بندند،‌ رانندگان عراقی با ادب خاصّی رانندگی می‌كردند و به هیچ عنوان صدای موسیقی از ماشین بر نمی‌خواست، انواع ماشینهای خارجی در عراق وجود داشت،‌تریلی حامل ساكها آمد و زوّار دست به دست ساكها را پیاده كردند، در این هنگام متوجّه شدیم كه شیخ ریسان المطشّر به همراه سید حیدر الحكیم به دیدن كاروان آمده و جویای احوال افراد می‌باشد، زوّار هم به او خوشامد می‌گفتند، او بسیار خوش برخورد  و متخلّق بود، صاحبخانه كه خود و پسرهایش مشغول خدمت بودند، گفت حمام آماده است و تا شب حدود 40 نفر از زوّار حمام كردند، همسایه‌ها هم می‌آمدند و زوّار را به خانه‌هایشان می‌بردند، حتّی بچّه‌های كوچك می‌آمدند و زائر طلب می‌كردند، من هم در خانه (حاج محسن) به حمام رفتم، حمّام خوبی بود، بعد رفتم به مسجد روبروی خانه كه (جامع الامام زین‌العابدین علیه‌السلام) نام داشت و نماز مغرب و عشا را خواندم و به خانه برگشتم، امّا نكته مهم اینكه از بدو ورود به عراق، هر قشری از مردم، صدام را لعنت می‌كرد و به یاد زمان حكومت آن ملعون، ناله می‌كرد، چنان ظلمی بر سر این مظلومان پیاده كرده بود كه قابل وصف نیست، بسیار ناراحت بودند و چیزهایی از ظلم صدام ملعون و بعثی‌ها تعریف می‌كردند كه واقعاً تعجب می‌كردیم، ظلم آن ملعون همچون ظلم بنی‌امیه و بنی‌عباس بود،‌ همسایه خانه استقرار ما (ابوممدوح) نام داشت و برای ما درد دل می‌كرد، یازده نفر از افراد خانواده‌اش توسّط صدام ملعون اعدام شده بودند...

 

[1]- اسرار الشهادة ص 40

ازدحام زوار در باد سرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۴-۱۱:۴۱:۲۶
    • کد مطلب:94
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2090

حاتم آمد و یك خط موبایل كه «زین‌» نام داشت و مربوط به شركت «الاثیر» كه یك شركت كویتی بود را برایم خریده بود، بعد رفتیم به طرف حسینیه جنب خانه، شام توزیع كردند كه برنج و خورشت مرغ بود، سپس اهل محلّه می‌آمدند و هركدام چند نفر را به منزل خود می‌بردند، من و چند تا از زوّار هم به خانه مرحوم سید عبدالعالی كه روبروی حسینیه بود، رفتیم، فرزندان مؤمن و مؤدب و قوی هیكل آن مرحوم در تكاپو و خدمت بودند، حدود 35 نفر بودیم، برای همه رختخوابهای نو پهن كردند، اتاقها و پذیرایی و حال و راهرو پر از افراد كاروان بود،‌ در اتاق پذیرایی چند نوجوان عراقی كه جزو زوّار بودند هم حضور داشتند، آنها خیلی سر و صدا می‌كردند و حمام هم كه در [هال] بود، مرتّب در حال استفاده زوّار بود.

شب سردی بود، هوا ابری شد و خیلی باران بارید، با اذان صبح برخاستیم و نماز خواندیم،

بعد سادات میزبان یك سینی پر از تخم مرغ آب پز و نان تنوری آوردند به همراه چای، صبحانه خوردیم و هِل هِله‌ای به پا شد، همه آماده حركت شدیم و رفتیم بیرون، زمین خیس و گِلی بود،

در این هنگام سید حیدر در بلندگو اعلام كرد كه حجت الإسلام سید هادی شیرازی یك موكب استقبال از زوّار در كربلا طبق عادت هر ساله می‌خواهد بر پا كند و نیاز به 15 نفر خدمتكار قوی داریم كه حدود 30 نفر اعلام آمادگی كردند.

با گفتن سه یا حسین بلند، كاروان به سوی حرم مطهّر جناب حمزةُ الشّرقی حركت نمود، تقریباً یك كیلومتر و نیم با حرم فاصله داشتیم كه طول مسیر همراه بود با سینه زدن و گریه زیاد زوّار، مردم شهر هم با ما همراهی می‌كردند و گریه می‌كردند و راه را برایمان باز می‌كردند، از دور گنبد و گلدسته‌های آبی حرم مشخّص شد، گنبد بزرگی بود، با عزاداری به حرم رسیدیم، زوّار عراقی در اطراف حرم به ما ملحق شدند.

«هذا مرقدُ السّید احمد بن هاشم الغُرِیفـﯽ البحرانـﯽ و هو مِن اَحفادِ سید ابراهیم المجاب و هو الملـّقبُ بالحمزة الشّرقی» یعنی اینجاست مرقد مطهّر سید احمد بن هاشم الغریفی بحرانی و او از نوادگان جناب سید ابراهیم المجاب (كه در حرم سید الشهداء علیه‌السلام مدفون است) می‌باشد و لقب ایشان (سید احمد) حمزةُ الشّرقی می‌باشد.

ایشان در این مکان به همراه همسر و پسر خود شهید شدند، حرم بسیار بزرگ بود، [حیاط] خیلی وسیعی داشت،

پلیس‌های درب ورودی حرم با احترام،‌ تفتیش‌ می‌كردند و مرتب اعلام می‌كردند كه مواظب باشید افراد غریبه میان شما وارد نشوند به این منظور كه تروریسم ملعون با ما وارد حرم نشود و از فرصت سوء استفاده نماید. واردشدیم، دربهای حرم همچون دربهای عتبات مقدّسه ایرانی چوبی و بزرگ بود، همه جا پر از زوّار عراقی بود،‌ پس از مقداری سینه زنی كه بیشتر، عراقی‌ها آنرا گرم كردند بعد از عبور از كفشداری وارد حرم مطهّر شدم، ضریح طلایی رنگ، زیر گنبد بلند و بزرگی قرار داشت و به دو قسمت زنانه و مردانه تقسیم شده بود، پس از زیارت شروع كردیم به حركت به طرف منطقه «ناحیةُ السّدیرة».

یكی از افراد كاروان كه در روز اوّل حركت مریض شده بود و برای نماز صبح بیدار نشد و نماز نخواند و به همین علّت نزدیك بود سلب توفیق شود و تصمیم گرفته بود به ایران برگردد، لطف امام حسین علیه‌السلام شامل حالش شده بود و او را در كاروان نگه داشته بود، او خوب شده بود و امروز هم پرچم سیاه رنگ بزرگ با حاشیه سفید كاروان كه بر آن نوشته شده بود «یدُ الله فوقَ ایدیهم» را در دست داشت.

بالاخره حركت كردیم باد سرد و شدیدی به شانه سمت چپ زوّار می‌وزید، همه زوّار به این علّت كمی خم شده راه می‌رفتند.

امروز قیامتی بر پا بود و جمعیت هزار هزار بود، امروز اهالی بصره هم رسیده بودند و اهل سماوه هم حركت كرده بودند، لذا  به قدری شلوغ بود كه واقعاً راه رفتن مشكل بود، همه جوانها با وجود آن سرمای شدید لباس مختصری كه شامل یك گرم كن یك دست و یك چفیه و جوراب و دمپایی بود به تن داشتند.

نكته مهم [حجب] و حیای جوانها بود پوشش كامل و اسلامی زنها مانع هرگونه فساد اخلاقی می‌شد و از آنجا كه همه با روپوش بودند، زنهای پیر و جوان به راحتی قابل تمایز نبودند و بسیار مؤدّبانه بدون كمترین نگاهی به مردان در حركت بودند، هیچ‌گونه سبب معضلات اخلاقی وجود نداشت، مردان نیز چه جوان و نوجوان و چه مسنّ و خیلی پیر،‌ بدون هیچ نوع حركت اضافی و با نگاه به زمین یا رو به رو در حركت بودند كه این اخلاق اسلامی را متقابل می‌نمود، جوانها بسیار سنگین و متین بودند و از شلوارهای لی تنگ و پیراهن‌های كوتاه كه شكم و زیرشلواری آنها را نمایان می‌سازد و از موهای بلند و ابروهای اصلاح شده و انگشتر و دستبند و گردنبند و گوشواره همچون جوانهای ما خبری نبود، چنانكه امروزه با عرض تأسّف بسیار بعضی از دسته‌های عزاداریمان[…]

[حذف] محلّ تجمّع دخترها و پسرهای بی‌بند و بار و محلّ پوشیدن و عرضه كردن لباسهای زیبا و ابرو بند انداختن و آرایش مو كردن پسرها و ردّ و بدل شماره‌های تماس شده و پدر و مادرهای بی قید بدون احترام به عزاء محترم امام حسین علیه‌السلام مانع آنها نشده و این سنّت زشت كه عزا را تبدیل به فساد می‌كند رو به افزایش است و علاوه بر آن نوحه خوانهای جوان نسل جدید با موهای بلند و یا بدتر از آن با تقلید از نحوه خواندن خوانندگان، باعث جلب توجّه هم صنفان خود می‌شوند، این گونه عزاها اگر تعطیل شوند بهتر است، از یكطرف با افعال فاسد خود و از طرفی دیگر به استهزاء كشاندن عزاء موجبات شقاوت و بدبختی خود می‌شوند، عزاء شریف سیدالشهداء علیه‌السلام را به مسخره گرفته و از طرفی دیگر با بزك كردن خود و یا غناء حرام دیگری را مرتكب می‌شوند تو گویی كه اصلاً عزاداری وجود ندارد بلكه مجلس فسادی است كه یك مشت بی‌بند و بار آنرا جهت نمایش زیبایهای بدن و لباس و صورت خود تشكیل داده‌اند و هر روز یك مُد جدید را به عرضه می‌گذارند، جوانهایی كه ذرّه‌ای از خدا و پیغمبر خبر ندارند. در زمان استاد كل علامه آقا باقر بهبهانی رضوان الله تعالی علیه، در یك مجلس عزاء امام حسین علیه‌السلام كه خود ایشان به همراه چند نفر از علماء اعلام از جمله وحید دهر و فرید عصر علامه بحرالعلوم روحی له الفداء نیز در آن مجلس حضور داشتند كه ایشان در آن زمان شاگرد استاد كل آقا باقر بهبهانی (ره) بودند، پس نوحه خوانی شروع به خواندن كرد كه ناگهان شروع به خواندن به نحوه غناء شد، ناگهان حجّت حق علامه بحرالعلوم روحی له الفداء برخواسته و اعتراض كردند و فوری از خواندنش ممانعت نمودند، پس (اعتبروا یا اولی الأبصار.) [انتهای حذف]

امروز باد شدیدی بود،‌ پدری را دیدم كه پشت گهواره كودكش پناه گرفته بود تا كمی استراحت كند،.

سید امین كه روز اوّل حالش خیلی خراب بود را دیدم كه خیلی چابك در حال حركت است،‌ من هم خیلی تند راه می‌رفتم و تو گویی كه كسی زیر بغلم را گرفته، از كنار سید امین رد شدم به او گفتم سید، جدّت خوبمان كرد ها! او هم به حالت تأئید لبخندی زد.

در طول مسیر سینی‌های پر از خرما گذاشته شده بود كه بعضاً ارده هم بر آن ریخته بودند، و زوّار همانطور كه حركت می‌كردند بر می‌داشتند، به اندازه همه، چای و آب در لیوان ریخته شده و طوری چیده بودند كه بدون كمترین معطّلی بردارند.

در آن سرما با عبا و چفیه خود را پوشانده بودند و مشغول استقبال از زوّار بودند و همچنان فریاد می‌زدند: هله ابشیعة حسین، هله بیكم یا زوّار ابوعلی... (خوشامدید شیعیان حسین،‌ خوش آمدید ای زوّار ابوعلی علیه السلام)

راه می‌رفتیم و من خیلی خوشحال بودم از اینكه دارم خیلی سریع راه می‌روم، رفتم و از ابتدای موكب و پرچم كاروان هم جلو زدم تا جائی كه دیگر پرچم دیده نمی‌شد، از عراقی‌ها هم تندتر می‌رفتم، خود تعجّب كرده بودم، بعد از چند كیلومتر راه به ایستگاه قطار (بَنی مَدین) رسیدیم و بعد از حدود یك كیلومتر به منطقه (ناحیة السّدیرة) رسیدیم، تریلی باری حامل اسباب و وسایلمان و پیرمردها آنجا بود، من و رفیقم اوّلین كسانی بودیم كه به آنجا رسیدیم.

به یكی از مواكب رفته و وارد خیمه بزرگی شدیم، هنوز یك ساعت تا اذان ظهر باقی بود، فوراً برای ما ناهار آوردند، خوردیم بعد چای آوردند، پیر و جوان در حال خدمت بودند و نگاه به دهانمان می‌كردند كه چیزی طلب كنیم.

همه امکانات در خدمت زوار

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۱۶-۱۱:۰:۲۲
    • کد مطلب:95
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1958

بعد از ناهار حركت كردیم،‌ از كنار خانه‌ها رد می‌شدیم كه اطرافشان پر از نخل بود و با محلّه‌های روستایی خودمان تفاوتی نداشت، زن و مرد و دختر كوچك سر جاده ایستاده بودند و با اشاره به خانه‌هایشان التماس می‌كردند كه به خانه‌هایشان برای ناهار و استراحت و نماز برویم.

لابه‌لای جمعیت تك و توك گوسفندان كوچكی را می‌دیدیم كه به همراه جمعیت در حال حركت بودند بدون آنكه كسی آنها را هدایت كند و باعث تعجّب بود كه چگونه صاحب خود را از میان این همه جمعیت تشخیص می‌دهند، مردم هم با احترام با آنها برخورد می‌كردند ولی گوسفندان به سرعت راه می‌رفتند تو گویی كه می‌دانند كجا می‌روند و خوشحال هستند، آنها می‌رفتند كه فدای حسین علیه‌السلام شوند، چه سعادتی بالاتر از اینكه فدای حسین شویم!؟

یكی از خیمه‌های بزرگ كه (موكب الامام الرضا علیه‌السلام) نام داشت 14 پرچم بلند و بزرگ مشكی زیبا و برّاق با حاشیه قرمز به ترتیب در زمین كار گذاشته بودند كه بر آن نوشته شده بود: (الشّفاعة یا حسین).

كمی دورتر شخصی ایستاده بود و مقدار زیادی پوشاك بچّه به زوّار بچّه‌دار می‌داد، آن طرفتر یك بساط كفّاشی بود و مشغول دوختن و وصله‌زدن كفشها و دمپایی‌های زوّار بود و فریاد می‌زد و خواهش می‌كرد كه كفشها را برای تعمیر نزدش ببرند، همه و همه برای حسین علیه‌السلام است، تعداد زیادی از افراد قهوه و دوغ توزیع می‌كردند، یك تریلی هم ایستاده بود كه چند نفر موبایل به دست بالای آن بودند و هر كسی كه می‌خواست تماس بگیرد بالا می‌رفت و هر جای دنیا كه می‌خواست زنگ می‌زد، به خدا این صحنه‌ها قابل قبول و باور نیست.

كمی دورتر دیدم كه حوضچه‌های طولانی همچون آبشخور گوسفندان ولی پهن‌تر و عمیق‌تر چیده‌اند و اطرافش صندلی چیده‌اند و زوّار را می‌نشانند و پاهای آنها را با آب گرم می‌شویند و آن آب را جهت تبرّك و تشفّی می‌برند و می‌نوشند و وضو می‌گیرند ... عشق حسین علیه‌السلام چه می‌كند!.

هر چند دقیقه دسته‌ای 10 تا 35 نفره از جوانان و نوجوانان را  می‌دیدم كه پرچم به دست و سیاهپوش با هوسه كردن (یزله) در حال حركت بودند و بعضی در اطراف آنها گریه  می‌كردند، بعضی هوسه می‌كردند: «سید المادَنّگ راسِه» امامی كه سرش را در برابر ظلم خَم نكرد، «هاﻱ الخُوّه او معناهِه اتعلّم مِن عبّاس اتَعلّم» این است برادری و معنایش، از عبّاس فراگیر...

بالاخره بعد از گذشتن از زیر دو پل بزرگ وارد شهر «دیوانیه» شدیم كه قبل از آن ما را تفتیش كردند و پاسپورتهایمان را كنترل كردند خیلی با خوشرویی و این تفتیش نسبت به همه زوّار بود چه زن و چه مرد، شهر دیوانیه پر از خیمه‌های استقبال زوّار بود و هزاران زائر را در هر كیلومتر از راه می‌دیدی، خیلی شلوغ بود.

تا اینكه به یك سه راهی رسیدیم، راه اصلی و مستقیم كه همه زوّار می‌رفتند آن بود كه بعد از عبور از شهر «دیوانیه» به شهر «القاسم» و از آنجا به شهر «الحلّة» و از آنجا نیز به كربلای معلّا می‌رسند.

امّا از آنجا كه مقصد ما نجف اشرف بود به راه انحرافی سمت چپ پیچیدیم كه به شهر «الشّافعیة» می‌رسید و از آنجا به «الشّامیة» و از آنجا هم به نجف اشرف می‌رسید، لذا به سمت «الشافعیة» حركت كردیم، در این راه دیگر از جمعیت ملیونی زوّار خبری نبود چرا كه همه یا بهتر بگویم 80% زوّار به كربلا می‌رفتند و عدّه كمی همچون ما اوّل به نجف اشرف می‌روند و بعد به كربلای مُعَلّی.

یكی از عراقی‌ها به من گفت كه چرا شما مثل همه به كربلای مُعَلّی نمی‌روید؟ من گفتم: شما در عراق هستید و هر وقت بخواهید به زیارت عتبات عالیات می‌روید و الآن هم زیارتتان را مختصّ زیارت اربعین حسین علیه‌السلام كرده‌اید و به كربلای مُعَلّی می‌روید ولی از آنجا كه ما دیگر معلوم نیست كه توفیق نصیبمان شود و سعادت شامل حال و اسباب فراهم شود، باید ابتدا به پابوسی پدر معظّم در نجف اشرف برویم بعد به حرم مطهّر پسر شریفش، شرفیاب شویم، او از جواب من خوشش آمد.

طِی حدیث شریفی كه در كتاب مقدّس كافی آمده، حضرت ابوعبدالله علیه‌السلام به موالیانی كه برای دیدنش آمده بودند تأكید می‌نماید كه می‌بایست اوّل امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در نجف زیارت كنید بعد به دیدن و زیارت من بیایید. بدین ترتیب كه ابو وهب القصری می‌فرماید: به مدینه وارد شدم پس به خدمت ابوعبدالله علیه‌السلام رفتم پس به ایشان گفتم: «أتـَیتـُك وَ لـَمْ أَزُرْ قـَبْرَ اَمیرالمؤمنین علیه‌السلام، فقال: بـِئـْسَ ما صَنَعْتَ، لولا أنـّكَ مِن شیعَتِنا ما نَظـَرتُ اِلیكَ، ألا تزَوُرُ مَن یزوُرهُ اللهُ مع الملائكة و یزورهُ الأنبیاء و یزورُهُ المؤمنون، قلت: جُعِلتُ فِداك، ما عَلِمْتُ ذلك، قال: فاعلمَ اَنَّ امیرَالمؤمنین عندَ الله اَفضَلُ مِنَ الأئمَّةِ كلـّهم، وَ لَهُ ثوابُ اعمالِهم و عَلـﯽٰ قـَدَرِ اَعمالِهم فـُضِّلوا.[1]»

یعنی: به زیارت شما آمده‌ام ولی مرقد امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در نجف زیارت نكردم، پس امام فرمودند: بدترین كار را انجام دادی، و اگر از شیعیان ما نبودی به تو نگاه نمی‌كردم، آیا زیارت نمی‌كنی كسی را كه خدا و ملائكه و پیغمبران و مؤمنین او را زیارت می‌كنند؟ می‌گوید به امام گفتم: فدایت شوم این موضوع را نمی‌دانستم، پس امام فرمودند: بدان كه امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام نزد خداوند برتر از همه ائمه علیهم السّلام می‌باشد و ثواب اعمال ائمه علیهم السلام برای آن حضرت می‌باشد و به اندازه اعمالشان فضیلت داده شده‌اند.

بالاخره هنگام عصر به «الشّافعیة» كه از توابع شهر «دیوانیه» بود رسیدیم، این منطقه، محلّ سكونت قبیله‌های «الجُواسم- چعب- الأگرع» می‌باشد، امّا در اصل مركز تجمّع و سكونت همه الجُواسِم است.

رفتیم به طرف یك مسجد نسبتاً بزرگ و قدیمی، نام آن «جامعُ الحاج كمر الكاظم آل حجیل الكعبی» می‌باشد، داخل آن خیلی خوشبو بود و دور تا دور و وسط آنرا مبل‌های چوبی قدیمی با رواندازهای قرمز چیده بودند، كم‌كم زوّار می‌رسیدند و هر كدام گوشه‌ای ولو می‌شدند، دور تا دور و داخل مسجد را پلیس به همراه پلیس تكاور عراق مسلّحانه و آماده پوشش داد و با ما با خوشامدگویی برخورد می‌كردند امّا از ورود عراقی‌ها حتی پسر بچّه‌ها ممانعت  می‌كردند. دور تا دور مسجد زمینی خالی به مسافت 100 متر بود، لذا پلیس تكاور عراق آنرا قُرق كرده بود.

كم‌كم همه زوّار آمدند اكثراً می‌لنگیدند، هر كسی در گوشه‌ای دراز می‌كشید،‌ وضو ساختیم و اذان [گفتند]، نماز خواندیم.

نیروهای زیادی از پلیس آمدند و رختخوابهایشان همراهشان بود، روی سقف مسجد و دیوارهای مسجد همه جا پلیس مسلح و آماده بود و به هر چیزی شك می‌كردند.

امّا از حال زوّار بگویم: اكنون پس از گذشت پنج روز كم‌كم میان زوّار صمیمیت ایجاد شده بود و بعضاً فقط از قیافه همدیگر را می‌شناختیم و مختصری مزاح و احوالپرسی می‌كردیم.

بیشتر زوّار قدری لاغر شده بودند یا صورتشان از آفتاب سوخته بود، لبها خشكی زده بود و تَرَك خورده بود،‌ پای زوّار تاول زده بود، زیر چشمها سیاه شده بود، خستگی در چهره همه نمایان بود، زخم پاهای همدیگر را پانسمان می‌كردند و بتادین می‌زدند.

خداوندا این صحنه‌ها گریه آور بود، خدایا اینها شیعیان علی و حسین (علیهما السّلام) هستند كه به شوق دیدار آن بزرگواران این همه سختی را تحمل كرده‌اند، حدیث بسیار جامع و مفصّل و زیبایی در این باب ذكر شده كه به آن متبرّك می‌شویم؛ معاویة بن وهب می‌فرمایند كه داخل شدم بر امام صادق علیه‌السلام در حالی كه ایشان در مصلّای خود نشسته بودند، پس به انتظار نشستم تا این كه نماز آن حضرت به اتمام رسید، بعد شنیدم كه ایشان این گونه با خدای خود مناجات می‌نمود:

«یا مَن خَصَّنا بِالكرامة وَ وعَدنا الشَّفاعة، وَ حَمَّلنا الرّسالة و جعلـَنا ورَثةَ الأنبیاء،‌ و ختَم بـِنا الاُمَم السالِفـَة وَ خَصَّنا بـِالوَصیة، وَ أعْطانا عِلمَ ما مَضی و عِلمَ ما بَقی،‌ وَ جعَل أَفْئِدَة ً مِنَ النـّاسِ تـَهْوی اِلَینا، اِغْفِر لی و لِاخوانی وَ لِزُوّار قبر ِ اَبی عَبدِالله الحسین بن عَلی صَلـَّﯽ اللهُ علیهِ، الذینَ اَنـْفَقـُوا اَموالـَهم وَ اَشْخَصُوا اَبدانَهُم، رَغْبَة ً فی بِرِّنا وَ رَجاءً لِما عندَك فی صِلـَتِنا و سرُورا ً اَدْخَلوهُ عَلـﯽٰ نَبیكَ محمّدٍ صَلـَّﯽ اللهُ علیهِ والِه، وَ اِجابَة ً مِنهُم لاَمْرِنا وَ غَیظاً اَدخَلوُهُ عَلـﯽٰ عَدُوِّنا، اَرٰادُوا بـِذلك رِضوانَك، فكافِهم عَنـّا بـِالرِّضْوان ِ وَاكـْلـَأهُم بـِاللـَّیل ِ وَ النـَّهار وَ اخْلـُف عَلـﯽٰ اَهالیـِهم وَ اَولادِهم الـَّذینَ خَلـَّفـُوا بـِاَحسن الخَلف وَ اَصْحبهم وَ اكفِهـِم شَرَّ كـُلِّ جَبّار عَنید وَ كـُلِّ ضَعیف مِن خَلقِك وَ شَدید وَ شَرَّ شَیاطین الجِنِّ وَ الاِنسِ وَ اَعْطِهِم اَفضَلَ ما اَملوا مِنك فی غُرْبَتِهم عَنْ اَوْطانِهم وَ ما اثـَرونا عَلـﯽٰ اَبنائِهِم وَ اَهالیـِهم وَ قَراباتِهم، اللـَّهمَّ إنَّ اَعداءَنا عابُوا علیهم خروُجَهم فَلم ینْهَهُم ذلك عَن ِ النـُّهوض ِ وَ الشُّخوص ِ اِلینا خِلافاً مِنهُم عَلـﯽٰ مَنْ خالـَفَنا، اَللـّهُمَّ فَارْحَمْ تِلكَ الوجوه الـَّتی غَیرَتها الشّمس، ارحَم تلك الخدود الـّتی تَتَقَلـَّبُ عَلـﯽٰ قَبرِ ابی عبداللهِ علیه‌السَّلام وَ ارْحَم تِلكَ الاعین الـَّتی جَرَت دُموُعها رَحْمَة ً لـَنا وَ ارْحَم تلك القلوب الـَّتی جزعت وَ احتَرقَت لَنا وَ ارحَم تلكَ الصَّرْخة الـَّتی كانَت لنا، اللهم اِنـّی اَستَودعُك تلك الاَنفـُس و تلك الابدان حَتـّﯽٰ تـُرَوّیهـِم مِن الحَوض ِ یوْمَ العطـَش».

یعنی: ای خدائی كه كرامت را مختصّ ما نمودی و شفاعت را به ما دادی و ما را حاملان رسالت و ورثه انبیاء قرار دادی و امّت‌های قبلی را به ما ختم نمودی و ما را اوصیاء قرار دادی و علم آن چه بود و آنچه هست را به ما دادی و قلبهای بعضی از مردم را مشتاق ما قرار دادی، من و برادرانم و زوّار مرقد حسین بن علی صلی الله علیه را بیامرز آنهائی كه اموالشان را در راه حسین انفاق كردند و بدنهای خود را در راه خدمت وقف كردند به علت رغبتی كه به خوبی كردن به ما دارند و امید به آن چه كه تو در دوستی ما داری و شادی كه بر پیغمبرت محمّد صلی‌الله علیه و اله وارد كردند و در اجرای دستور ما و غم و ناراحتی كه بر دشمنان ما وارد كردند، با این اعمال بهشتت را طلب كردند، پس مكافات نما آنها را با بهشت و  در شب و روز آنها را حفظ كن و جانشین آنها باش نزد خانواده‌هایشان و مصاحب آنها باش و از شرّ هر ظالم ستمگری آنها را حفظ كن و نیز از هر ضعیف و قوی از خلقت و از شرّ شیاطین جن و انس حفظ بفرما و در غربت و دوری از خانه‌هایشان به آنها بهترین آرزوهایشان را عطا فرما به جهت آن كه ما را بر فرزندان و خانواده‌ها و نزدیكانشان ترجیح دادند، خداوندا دشمنان ما خروج آنها از خانه‌هایشان را به قصد زیارتمان به مسخره گرفتند ولی مانع خروجشان نشد، پس خدایا آن صورتهائی كه در راه زیارت ما به وسیله گرمای خورشید تغییر رنگ داده است را رحم نما و رحم كن آن گونه‌هائی كه بر قبر حسین علیه‌السلام بوسه می‌زنند و رحم نما بر آن چشمانی كه اشكهایش به ترّحم بر ما جاری شد و رحم نما آن قلبهائی كه بر ما سوخت و ناراحت شد و رحم نما آن فریادی كه برای ماست، خدایا من آن نفوس و آن بدنها را به تو می‌سپارم تا اینكه از حوض كوثر در روز تشنگی آنها را سیراب نمایی[2].

سپس معاویة بن وهب می‌فرماید: آن حضرت صلوات الله علیه همچنان در حالت سجده این گونه دعا می‌كرد. پس از اینكه سر از سجده برداشتند به ایشان عرض كردم؛ خداوند مرا فدای شما قرار دهد این دعائی كه از شما شنیدم اگر در مورد كسی باشد كه خدا را نمی‌شناسد، آتش جهنّم هرگز بدن او را نمی‌سوزاند، به خدا آرزو دارم كه حج نرفته بودم ولی امام حسین علیه‌السلام را زیارت می‌نمودم، پس آن حضرت فرموند: تو كه به حرم امام حسین علیه‌السلام نزدیك هستی پس چه چیزی مانع زیارتت می‌شود. پس فرمود كه ای معاویه زیارتش را ترك نكن، خدمت آن حضرت عرض كردم: خداوند مرا فدای شما قرار دهد نمی‌دانستم كه این موضوع تا این حد اهمیت دارد، پس آن حضرت فرمودند: ای معاویه چه كسی برای زوّارش، اهل آسمان بیشتر از اهل زمین دعا می‌كنند بجز امام حسین علیه‌السلام؟، ای معاویه زیارتش را به خاطر ترس از كسی ترك نكن، چرا كه هر كسی كه زیارت حسین علیه‌السلام را به خاطر ترس ترك كند چنان حسرتی برای او خواهد شد كه آرزو می‌كند كه آن حضرت را زیارت می‌كرد و قبر خود را با دستانش حفر می‌كرد، آیا دوست نداری كه خداوند تو را از جمله افرادی ببیند كه رسول خدا صلی‌الله علیه و اله و علی و فاطمه و ائمه علیهم‌السلام او را دعا می‌كنند؟ آیا دوست نداری كه غفران الهی شامل حالت شود و گناهان گذشته و 70 سال بعد را بیامرزد؟ آیا دوست نداری از آنان باشی كه ملائكه با او احوالپرسی می‌كنند؟ آیا دوست نداری از آنان باشی كه در روز قیامت دیده می‌شود در حالی كه هیچ گناهی بر او نیست تا به سبب آن مؤاخذه شود؟ آیا دوست نداری از آنان باشی كه رسول خدا صلی‌الله علیه و اله دست به دست او دهد و از او احوالپرسی نماید؟

آری ای مؤمنین، كاروان پیاده با تحمّل همه این سختی‌ها و خطرات موجود در زمان ما از جمله تروریسم و دشمنان اهل بیت كه هر از چند گاهی تعدادی از زوّار را به شهادت می‌رسانند، به راه خود ادامه می‌دهد و آرزوی رسیدن به مولای خود را دارد و از هیچ مشكلی نمی‌هراسد.

در حدیثی شریف، زرارة از امام باقر علیه‌السلام می‌پرسد كه: «ما تقول فیمن زارَ آبائَك عَلـﯽٰ خوفٍ قال یؤمنه الله یومَ الفزع الأكبر و تلقّاه الملائكة بالبشارة و یقالُ لـَهُ لا تخف و لا تحزن هذا یومُك الذی فیه فوزُك.[3]»

چه می‌فرمائید نسبت به كسی كه پدران شما را با ترس از چیزی زیارت نماید؟ امام علیه‌السلام فرمودند كه خداوند او را در روز ترس بزرگ (قیامت) ایمن نگه می‌دارد و ملائكه با بشارت او را استقبال می‌كنند و به او گفته می‌شود كه ناراحت نباش و نترس، امروز روزیست كه پیروزی تو در آن است.

و نیز ابی بكیر می‌گوید به امام صادق علیه‌السلام عرض نمودم: «إنَّ قلبی تنازعنی إلـﯽٰ زیارة قبر ابیك وَ إذا خرجتُ فقلبی وَجِلٌ مشفق حتـّﯽ ارجعَ خوفاً مِنَ السّلطانِ و السُّعاةِ و اصحابِ المصالح، فقال یابن بكیر اَما تُحِبُّ اَنْ یراكَ اللهُ فینا خائِفاً اَما تَعلَم اَنَّهُ مَن خافَ لخوفِنا اظَلّهُ الله فی ظِلِّ عَرشهِ و كان یحدّثه الحسین تحت العرش و امنه اللهُ مِن افزاع یومِ القیامة، یفزع النّاسُ ولا یفزَعْ فاِنْ فزَعَ وَ قـَّرَتـْهُ الملائكة ُ وَ سكـَّنَت قَلبَه بـِالبشارة[4]

یعنی دلم هوای زیارت قبر پدرانت می‌كند و هنگام خروج قلبم ناراحت و نگران است تا این كه برگردم و این به سبب ترس از سلطان ظالم و راهزن‌ها و مصلحت طلبهاست، پس ایشان فرمودند كه ای ابن بكیر آیا دوست نداری كه خداوند تو را در راه ما ترسان ببیند؟ آیا نمی‌دانی هر كسی كه به سبب ما  ترسید، خداوند او را در سایه عرش خود جای خواهد داد و حسین علیه‌السلام هم صحبتش می‌شود و خداوند او را ایمن نگه می‌دارد از ترسهای روز قیامت؟ مردم می‌ترسند و او نمی‌ترسد و اگر هم ترسید ملائكه او را آرام می‌نمایند و با بشارت به او، قلبش را از نگرانی آرام می‌كنند.

 

[1]- اسرار الشهادة.  كامل الزيارات، ص 38. بحارالانوار، ج 39، ص 92. التهذيب، ج6، ص 20. الكافي، ج 4، ص 579. المزار الكبير، ص3. الوسائل، ج10، ص 293. فرحة الغري،‌ ص 74.

[2] - اصول كافي، ج4، ص 582. ثواب‌ الاعمال صدوق، ص120. كامل الزيارات ص 230. المزار الكبير ص 335. بحارالانوار، ج 101، ص 52. مستدرك الوسائل، ج14، ص 413.

[3] - اسرار الشهادة، ص134.

[4] - اسرار الشهادة ص 134

قرق شهر شافعیه برای زوار

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۱۶-۱۱:۰:۹
    • کد مطلب:96
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2119

همه افراد، خسته و درمانده بودند، بعضی‌ها به سختی نماز می‌خواندند، بعد از اینكه بدنم سرد شد،‌ پاهایم به كلّی از شدّت درد بی‌حركت شدند.

ابتكاری كه زوّار عراقی در مداوای تاول پا داشتند این بود كه به وسیله سوزن خیاطی یك نخ را از یك سمت تاول وارد كرده و از طرف دیگر خارج می‌كردند و دو سرش را به هم گِرِه می‌دادند، این باعث می‌شد كه تاولها زود خشك شده و التیام یابند، زوّار ایرانی هم از آنها یاد گرفته و تاول‌ پای همدیگر را اینگونه مداوا می‌كردند.

رئیس پلیس (الشّافعیة) با نیروهای زیادی منطقه را قُرق كرده بود و یك خودروی پلیس در شهر می‌چرخید و در بلندگو صدا می‌زد كه ای مؤمنین، زوّار ایرانی آمده‌اند بیایید و به خانه‌هایتان به میهمانی ببرید، ماشینها و مردم زیادی آمدند و زوّار طلب می‌كردند، كسی اجازه نداشت به ما نزدیك شود و خیلی مراقب بودند و با حسّاسیت خاصّی زوّار را به خانه‌ها تحویل می‌دادند، رئیس پلیس لیستی از مردم محلّه نوشت و تعداد زوّاری را كه به هر خانه می‌رفتند می‌نوشت مثلاً (خانه ابوعباس كعبی 5 نفر)

من و حاتم و عبداللّطیف و تعدادی از برادران قمّی را به منزل یكی از اهالی شهر بردند، آنها ما را با ماشین تا خانه خود بردند صاحبخانه ما (جاسمُ الشّبلی) نام داشت كه از عشیره (آل شِبل) بود كه این عشیره به قبیله (ایسارات) برگشته و آن هم به (بنوطی) بر می‌گردد.

امّا استقبال آنها از ما قابل وصف نبود، خود جاسم كه حدود 55 سال سن داشت به همراه زنش به استقبال ما آمدند او ما را می‌بوسید و می‌گفت خوش آمدید ای زائرین حسین، قدمتان بر فرق سرم، زنش هم خانم مسِنّی بود، گریه می‌كرد و دست به لباسهایمان می‌مالید و بر صورت می‌مالید و می‌گفت قدمتان بر دو چشمانم،‌ می‌خواست دستهای ما را ببوسد و گریه می‌كرد و می‌گفت یا امام رضا، آنها ساكهایمان را می‌بوسیدند و خودشان حمل می‌كردند و می‌گفتند ما را از كسب ثواب محروم نكنید.

تشت و آفتابه پر از آب گرم آوردند و ما را به امام رضا قسم می‌دادند كه پاهایمان را بشویند، هر چه مخالفت می‌كردیم، اصرار می‌كردند و گریه می‌كردند، ما هم از این رفتار آنها گریه می‌كردیم، جورابهایمان را به زور می‌گرفتند كه بشویند، پاهایمان را می‌شستند و گریه می‌كردند و می‌گفتند زائران حسین شما رحمت و نعمت هستید ولی شرمنده‌ایم كه دستمان كوتاه است،‌ صدّام بیچاره‌مان كرد، الان هم دو روز است كه آب نداریم، با حوله پاهایمان را خشك كردند، به خدا این حالات قابل وصف نیست و باید از نزدیك [دید]. چای و كیك آوردند و مرتّب می‌گفتند ما خادم و برده شما هستیم.

خدایا ببین بندگانت چگونه به خاطر حسین علیه‌السلام خود را به كمترین درجه پائین می‌آورند، خدایا به حق حسین مظلوم، به حق خوبیهای این مردم [در] حقّ زوّار حسین علیه‌السلام، خیر و بركت را بر آنان نازل فرما، «اللّهم اكشِف هذهِ الغُمَّةَ عَن هذهِ الأمَّة بحق الحسین علیه‌السلام، اللّهم فَرّج عنهُم فأنّهم مهما كانوا، فَهُم محبّو الحسین و مكرموا زوّار الحسین علیه‌السلام، اللّهمَّ انزِل علیهِم بركاتِ منَ السّماء بحقّ قتیل كربلاء أرواحُنا لَهُ الفداء و أقَلّ الفداء».

ما حدود 20 نفر بودیم كه در دو اطاق تقسیم شده بودیم،‌ برادران قمی پاهای خود را ماساژ می‌دادند، سیگار آوردند و میان زوّار توزیع كردند، برادران قمی سیگار می‌كشیدند و بحثهای دینی می‌كردند.

جوّ بسیار صمیمی بر پا بود، پسرها[ی] قاسم، صباح، میثم چقدر با صفا بودند با اینكه اختلاف زبان وجود داشت خیلی زود با همه صمیمی شدند و چنان احترام می‌گذاشتند كه خجالت می‌كشیدیم.

پس شام آوردند كه شام مفصّلی بود؛ برنج و ماش و مرغ و خورشت گوشت و سوپ و نان و سبزی... غذای خیلی خوشمزه‌ای بود، با كمال میل و جان و دل پخته بودند، بعد از شام آب گرم آوردند و دستهایمان را شستند، نمی‌گذاشتند كه ما در جمع كردن سفره كمك كنیم، مرتّب می‌پرسیدند كه چیزی احتیاج دارید؟ چای بعد از شام را هم آوردند.

بحث و گفتگو بین زوّار بر پا بود، سیگار آوردند و توزیع كردند.

دو نفر وارد خانه شدند و یك كارتن پر از دارو به همراه داشتند و گفتند كه هر كس مشكلی دارد بگوید، به دو نفر آمپول زدند، پاهای بعضی را با پماد ماساژ دادند تاول پای بعضی را هم درمان كردند، التماس دعا گفتند و رفتند.

رختخواب برایمان آوردند و خوابیدیم، در طول شب یكی از پیرمردها خیلی خُرخُر كرد و  ما راحت نخوابیدیم، شب سردی بود، بالاخره اذان صبح گفتـ[تند] و نماز خواندیم، صبحانه و چای آوردند، بعد از خداحافظی و التماس دعای فراوان با خودروهای خودشان ما را به (جامعُ‌ الكعبی) بردند.

كم‌كم همه زوّار از خانه‌های اطراف آمدند و جمع شدند و با سه یا حسین بلند به سوی شهر (الشّامیه) حركت كردیم.

امروز 1/12/1386 هـ .ش مصادف با 12 صفر المظفّر 1429 هـ .ق می‌باشد.

شهر (الشّامیه) به فاصله 30 كیلومتر بعد از (الشافعیه) قرار دارد كه زوّار از شهر (الشامیه) به نجف اشرف شرفیاب می‌شوند. از اینجا به بعد نیت و قصدمان پیاده رفتن به پابوسی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه بود.

در این رابطه جناب سید عبدالكریم بن طاووس رضوان الله علیه از امام صادق علیه‌السلام روایت می‌كند كه فرمود: «مَنْ زارَ أمیرَالمؤمنین علیه‌السلام ماشیاً كتبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ خطوةٍ حجَّةَ و عمرةً، فَانْ رَجَعَ ماشیاً كتبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ خطوةٍ حجَّتَینِ وَ عُمْرَتَینِ.»

هر كه پیاده به زیارت امیرالمؤمنین علیه‌السلام برود، حقتعالی به هرگامی، ثواب یك حج و یك عمره برای او می‌نویسد و اگر پیاده برگردد به هر گامی ثواب دو حج و دو عمره برای او بنویسد.[1]

و نیز از آن حضرت روایت كرده كه به ابن مارد فرمود: «یا ابن مارِد، مَن زارَ جَدّﻯ عارِفاً بِحَقّهِ كتبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ خطوَةٍ حِجَّةً مقبوُلَةً وَ عُمرَةً مَبرورَةً،‌ وَ اللهِ یا ابنَ مارد، ما تطعمُ النّارُ قدَماً تَغَبَّرَت فی زیارةِ امیرِالمؤمنین علیه‌السلام ماشیاً كانَ اَوْ راكِباً،‌ یا ابنَ مارد،‌ اكتُب هذا الحدیث بِماء ِ الذَّهَب.»

ای پسر مارد هر كه زیارت كند جدّم امیرالمؤمنین علیه‌السلام را (عارفاً بِحقِّه)[2] حقتعالی بنویسد برای او به عدد هر گامی،  حجّ مقبول و عُمره پسندیده،‌ ای پسر مارد و الله آتش جهنم نمی‌خورد قدمی را كه غبار آلوده شود در زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام خواه پیاده رَوَد خواه سواره، ای پسر مارد این حدیث را با آب طلا بنویس.[3]

به راه اصلی رسیدیم، به خلاف تصوّر كه فكر می‌كردم راه نجف خلوت است، متوجّه شدم كه هزاران زائر در راه حركت به سوی نجف بودند، مواكب و خیمه‌های بی‌شماری در راه بود، یكی از خیمه‌ها شیر داغ توزیع می‌كرد، یكی دیگر سیگار در سینی گذاشته بود و زوّار بر می‌داشتند، چند تای دیگر با قوری قهوه (دلّه) و استكان در میان زوّار ایستاده و قهوه می‌دادند، چای كه تا چشم كار می‌كرد وجود داشت، با خوشامدگویی از زوّار مثل روزهای قبل استقبال می‌كردند، بعضی از خیمه‌ها، ابتكاری جالب داشتند؛ اینكه دستشویی‌هایی با شاخه‌های درخت نخل و گِل درست كرده بودند.

دیگر فقط جوانها نبودند بلكه جمعیت مسنّ زیادی در میان زوّار بود كه اكثراً با لباس عربی كامل بودند، امّا تقریباً همه زوّار سیاهپوش بودند و چنانكه پر واضح بود تقریباً 80% زوّار قشر مستضعف بودند و این موضوع از لباسهای كهنه و جورابهای سوراخ و عباهایی كه بعضاً پارگی داشت كاملاً‌ واضح بود، امّا اینان به بركت امام حسین علیه‌السلام وارثین حكومت زمین خواهند بود؛ خدای عالم می‌فرماید: «وَ نُریدُ اَنْ نَّمُنَّ علی الذین اسْتُضْعِفُوا فی الاَرضِ وَ نَجْعَلَهُم اَئمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارثینَ.[4]»

امروز خیلی سرد بود و باد شدیدی به همراه خاك زیاد می‌وزید به طوری كه آفتاب دیده نمی‌شد و 300 متر دورتر قابل رؤیت نبود، ابروها و مژگان و لباس زوّار از خاك زیاد موجود در هوا تغییر رنگ داده بود، پلیس هم یك باند كامل از اتوبان را بسته بود كه زوّار از طریق آن در حركت بودند.

به قریه (سید طالب) رسیدم،‌ در یكی از خیمه‌‌ها ایستادم و چای خوردم، هر چه كه از بصره دورتر می‌شدیم، [لهجه‌ها] هم تغییر می‌كرد و سخت‌تر می‌شد و زبانشان بیشتر با ما اختلاف پیدا می‌كرد. بعد از چای خوردن كمی استراحت كردم در درونم شور و وجد دیدن نجف اشرف و زیارت مولای عالم [غوغایی] به پا كرده بود این ابیات را با خود زمزمه می‌كردم:

یا راكِباً مَتْنَ وَجْناءٍ عُذافِرَةٍ

تَطوی اَدیمَ الفَلا بِالوَخْدِ وَالرَّمَلِ

عَرِّجْ علـﯽٰ النّجَفِ الْأَعْلـﯽٰ وَحَی بهِ

قَبْرَ الإمامِ اَمیرالمؤمنینَ علی

وَاخْلَعْ اِذا جِئْتَهُ النَّعْلَینَ اِنَّكَ فی

وادٍ سَما اَنْ تَطاهُ رِجْلُ مُنْتَعِلِ

نُورُ الاِمامةِ قَدْ لاحَتْ اَشِعَّتُه

مِنْ جانِبَیهِ فَرَد الشَّمْسَ بِالخَجَلِ

فَلُذْ بهِ وَاسْتَمِحْ لِلذَّنبِ مَغْفِرَةً

فَعِنْدَهُ یطْلَبُ الغُفرانُ لِلزَّلَلِ

انّی وَ فیهِ قَسیمُ النّارِ یأمُرُها

هذا لكِ اخْتَطِفیهِ ثُمَّ ذلِكَ لی...[5]

یعنی: ای آنكه سوار بر شتر قوی و سریع شده‌ای و صحرای ماسه‌ای را پشت سر می‌گذاری به سوی نجف والا مقام عروج نما و سلام كن بر مرقد مطهّر امام امیرالمؤمنین علی‌ علیه‌السلام و اگر در آنجا وارد شدی كفشهای خود را از پایت در بیاور چرا كه در زمینی هستی كه والاتر از آن است كه با پای برهنه بر آن راه [بروی]، نور امامت از هر طرف آن در تلألأ می‌باشد تا جائیكه آفتاب از خجالت به قهقری می‌رود، پس به او پناه بیاور و برای گناهانت طلب [مغفرت] كُن چرا كه نزد او استغفار گناهكاران پذیرفته می‌شود و از این امر در عجب مباش چرا كه او در روز قیامت تقسیم كننده خلق، میان بهشت و جهنّم خواهد بود بطوریكه به آتش جهنّم می‌فرماید فلانی مال توست و فلانی مال من در بهشت.

كاروان ما پخش شده بود و در میان زوّار عراقی قابل تشخیص نبود، گهگاهی چند تا از افراد كاروان را می‌دیدم كه كِشان كِشان می‌رفتند، تقریباً نیمی از هزاران زائر در حركت، هر كدام عصایی به دست داشتند چه مرد چه زن.

از بدو ورود به عراق و شروع به حركت پیاده، هرگاه كه مسافت را از یك عراقی می‌پرسیدم، حقیقت را نمی‌گفت مبادا كه باعث خستگی زائر شود، اگر 10 كیلومتر بود می‌گفتند «2 كیلومتر مانده،‌ یا علی رسیدید، دیگر چیزی نمانده» و این مربوط و مختصّ به جا و مكانی خاص نبود و همه عراقی‌ها اینگونه جواب می‌دادند، همچنین تابلوهای راهنمای فاصله بین شهرها در هیچ كدام از راهها وجود نداشت لذا مسافت دقیق میان شهرها را نمی‌توانستیم تشخیص دهیم. از آنجا كه این راه رفت و آمد به نجف اشرف بود گهگاهی یك ماشین رد می‌شد كه یك تابوت حمل جنازه بر آن بود و به سوی نجف اشرف برای دفن می‌برد.

 

[1] - فرحة الغري. التهذيب، ج6، ص 20.

[2] - يعني اميرالمؤمنين را امام واجب الإطاعة و خليفه بلافصل بداند و از روي اجبار يا كِبر به زيارت نيامده باشد.

[3] - فرحة الغري

[4] - سورة القصص آية 5

[5] - علامه سيد محسن اميني حسيني عاملي 

 

مسابقه در پذیرایی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۱۶-۱۱:۳:۱۶
    • کد مطلب:97
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2105

با علم به اینكه به نجف اشرف نزدیك می‌شویم، حالات معنوی در میان زوّار به چشم  می‌خورد، این خیلی زیباست و قابل وصف نیست كه ببینی به عیان، و حِس كُنی به احساس كه داری پیاده به پا بوسی اسدالله الغالب علی ‌بن ابیطالب علیه‌السلام می‌روی، به بیابانها و تپّه‌ها و نخل‌ها نگاه كردم.

دسته‌های جوانهای عراقی كه از شهرهای مختلف آمده بودند با هوسه كردن از كنارم می‌گذشتند [می‌خواندند]: «لو ما حیدر وَ اولاده اِهتَزَّتْ‌ های الگاع اهتَزَّتْ»، یعنی اگر امام علی حیدر كرار علیه‌السلام و پسرانش نبودند زمین استقرار نداشت و به لرزه در می‌آمد. (اِحسین ایمَشّی الزّائر وُ العَبّاس ایتَچیله) یعنی حسین علیه‌السلام زائرش را به حركت در می‌آورد (در حركت به او كمك می‌كند) و عبّاس علیه‌السلام تكیه گاهش می‌شود.

كم‌كم به یك سیطره دیگر (ایست بازرسی) رسیدیم، باند ماشینها را تفتیش می‌كردند و ما زوّار را هم تفتیش می‌كردند، چوبهای پرچم را هم دقیقاً كنترل می‌ كردند.

بعد از مقداری كه راه رفتم یك تابلو كه به سمت چپ جادّه اشاره داشت را دیدم كه یك روستای كوچك بود و بر آن نوشته شده بود: (مرقد السید محمد بن الامام موسی بن جعفر علیهما السلام) ایشان برادر امام رضا علیه‌السلام می‌باشند ولی نتوانستم اطلاعاتی در مورد ایشان كسب كنم.

اما اوضاع بدنم تعریفی نداشت، حالم خوب نبود،‌ هر دو كیلومتر می‌نشستم و كمی استراحت می‌كردم، حالت تهوّع داشتم در یكی از خیمه‌ها نشستم كه ناهار بخورم، برنج و خورشت بادنجان بود، اوّلین لقمه را كه در دهان گذاشتم حالم خراب شد، ناهار را  ترك كردم و به یكی از مفزره‌های طبّی (ایستگاه پزشكی) رفتم، دكتر دو عدد قرص به من داد، خوردم.

كمی جلوتر كامیونهایی بودند كه پر از ظرفهای غذا و در حال توزیع میان زوّار بودند، وانت‌هایی بودند كه آب میوه‌های كشور كویت را توزیع  می‌كردند، پرتغال، ساندویچ زبان و گوشت و ... خلاصه هر چیز خوردنی توزیع می‌كردند، رقابت میان مردم عراق در خدمت به زوار و كسب ثواب بود، لذا باند آسفالته  كه مسیر زوار بود، گهگاهی یك شكل خاصی داشت، مثلاً یا از پوست پرتغال، نارنجی شده بود و یا رنگ قوطی‌های كاغذی آب میوه گرفته بود و یا پر از هسته خرما بود.

بالاخره به شهر (الشّامیه) رسیدیم، مواكب مستقر بیرون شهر با اخلاص و محبّت خاصّی از زوار استقبال می‌كردند، كوچك و بزرگ روبروی موكبهایشان كه در كنار یكدیگر بودند مشغول خوش‌آمد گویی به زوار بودند.

كمی جلوتر در اوّل شهر پرچم كاروانمان ایستاده بود و زوّار كاروان ما آنجا جمع می‌شدند، كمی نشستم و كم‌كم با آمدن همه و با گفتن یا حسین، یك حركت دسته جمعی را شروع كردیم و وارد شهر شدیم، با سینه‌زنی از وسط بازار گذشتم، مردم، مغازه‌ها و كارهای خود را رها می‌كردند و به تماشا می‌آمدند، جمعیت زیادی با ما به حركت درآمده و خیلی‌ها گریه می‌كردند و بعضی با  گوشیهای موبایلشان فیلم و عكس می‌گرفتند، پلیس هم دور تا دور ما را احاطه كرده بود و مانع از نزدیك شدن عراقی‌ها می‌‌شدند، خودروهای پلیس با تیربارچی‌های خود به تكاپو درآمدند و همه كوچه‌ها را می‌بستند و هیچ خودرویی اجازه نزدیك شدن به ما را نداشت، حال خوشی دست داد، خوب سینه می‌زدند، دم درب یك حسینیه بزرگ ایستادیم و عزاداری كردیم و هوسه كردیم، بعضی بر سر و صورت و  چشمان خود می‌زدند، دوباره حركت كردیم و بعد از مسافتی به یك حسینیه خیلی بزرگ رسیدیم كه حیاتش حدود دو هزار متر بود، اهل حسینیه با گرمی استقبال كردند، همه ما خسته و خاكی و درمانده بودیم، تریلی باریمان هم ساكها و وسایلمان را آورد.

ساعت حدود 5 عصر بود، اهالی شهر آمدند كه زوّار را به خانه‌هایشان ببرند ولی مسئولین حسینیه ممانعت می‌كردند و می‌گفتند كه باید به زوّار شام بدهیم بعد آنها را به خانه‌هایتان ببرید، ولی اهالی می‌گفتند ما می‌‌خواهیم به آنها شام بدهیم و كسب ثواب كنیم، خلاصه بین آنها بحث و سر و صدا به پا بود.

ولی ماها كه خیلی خسته بودیم ترجیح می‌دادیم به همراه اهالی به خانه‌هایشان برویم، من و 8 نفر دیگر از همراهان به [همراه] «ابوعبّاس البدیری» رفتیم، ما را سوار یك جحشه كرد و به خانه برد، ابوعباس از قبیله (آل ابدیر) بود، مركز این قبیله 30 كیلومتر بالاتر از شهر دیوانیه قرار دارد، خیلی آدم پاك و با صفایی بود، پسران كوچكش را یك‌یك آورد و معرّفی كرد، حسین، عبّاس، محمّد،‌ به‌به چه اسمهایی، لباسهایمان را با اصرار گرفت و برد كه بشویند، می‌گفت 3 تا دختر دارم كه می‌خواهند كسب ثواب كنند، شما نگران نباشید، بگذارید كه ما ثواب ببریم، ما خدمتگزار شما هستیم، شما رحمت خداوند هستید، اذان گفت و نماز خواندیم، ساعت 7 شام آورد، برنج و مرغ و یك خورشت سبزی خوشمزه و تُرش هم آورد. كه مزّه آن شبیه خورشت توله خودمان بود كه در اهواز می‌پختیم و عربهای خوزستان به آن علاقه دارند.

بعد از شام، چای و میوه آورد و از ظلمهای صدام ملعون حرف می‌زد، امّا برق قطع و وصل می‌شد، می‌گفت در طول شبانه‌روز فقط 2 ساعت برق داریم، آب هم در همه جا كم و ضعیف است، خیلی از ظلم آن زمان می‌گفت، چندین نفر از نزدیكان و فامیلهایش هم اعدام شده بودند، او می‌گفت كه در آن زمان حقوق یك ماهمان فقط به اندازه یك شانه تخم‌مرغ و یا یك عدد مرغ و یا فقط چند  كیلو سیب‌زمینی و پیاز بود و مجبور بودیم كه كار كنیم و از هر طریق پول به دست بیاوریم.

بالاخره خوابیدیم و با اذان صبح بیدار شدیم، شب سردی را پشت سرگذاشتیم، نماز خواندیم و صبحانه تخم‌مرغ سرخ كرده برایمان آورد، ناگهان دوباره صدای اذان شنیدیم كه گفتند خسوف ماه رخ داده پس برخواستیم و نماز آیات خواندیم، پس صبحانه خوردیم و آماده حركت شدیم.

مادر ابوعباس كه پیرزنی بود آمد كه به ما ادای احترام كند. بعد ایشان یك مینی‌بوس كوچك برایمان كرایه كرد و نه نفرمان را به موكب رساند، اینجوری كه می‌گفتند 35 كیلومتر تا نجف راه بود.

من كه رباط پای راستم آسیب دیده بود به همراه یكی دیگر از همراهان كه حالت تهوع داشت و مرتب استفراغ می‌كرد و یكی دیگر كه پوست كف پایش كنده شده بود و نمی‌توانست راه برود، با سختی و تكیه به در و دیوار خود را نگه می‌داشتیم،‌در كاروان خیلی‌ها دچار وضع ما بودند كه گفتند شما با ماشین به نجف بروید، پس ابوعباس ما را به ترمینال كه كمی دورتر بود، برد، سوار یك مینی‌بوس شدیم كه به نجف می‌رفت.

در راه میلیونها نفر را دیدم كه پیاده و مشتاقانه به نجف می‌رفتند، از كنار یك موكب رد شدیم كه نوشته بود: «موكب سید رئیس الوزراء» و مربوط به رئیس جمهور بود، خیمه‌های بزرگی داشت صدها موكب در كنار همدیگر مشغول استقبال از زوّار بودند، كمی بعد از شهر (الشامیه) به یك سه راهی رسیدیم كه راه سمت راستی به كوفه مقدّسه می‌رفت و از این سه راهی تا كوفّه مقدّسه 20 كیلومتر راه بود و 90% زوّار از این راه می‌رفتند یعنی ابتدا به كوفه مقدّسه رفته سپس از آنجا به نجف اشرف مشرّف می‌شدند و آن به این دلیل بود كه از این راه به كوفه رفتن و بعد به نجف برای پیاده‌‌ها نزدیكتر بود ولی اگر می‌خواستند به نجف بروند بعد به كوفه، راه دورتر می‌شد و باید مسافتی را دور می‌زدند، راه سمت راستی كه به كوفه مقدسه می‌رفت از میان نخلستانها می‌گذشت، ‌به هر حال از آن سه‌راهی رد شدیم و ما راه مستقیم را می‌رفتیم در مینی‌بوس همه از جمله راننده‌ سیگار می‌‌كشیدند و به علّت سرمای زیاد نمی‌شد پنجره‌ها را باز كنیم، مثل اینكه سیگار كشیدن در مینی‌بوس یك امر عادّی است به خلاف ما، واقعاً از دود سیگار اذیت شدیم.

پایگاهها و ایست بازرسی‌های زیادی در راه بود، یكی از سیطره‌ها نوشته بود: «تفتیش الحمولات و الجنائز» محلّ تفتیش ماشینهای باری و حمل جنازه‌، در یكی از بازرسی‌ها پلیس  مینی‌بوس ما را  نگه داشت و بازرسی كرد، وقتی فهمید ما سه نفر ایرانی هستیم پاسپورتهایمان را گرفت و به دقّت چك نمود و به یكی دیگر از همكارانش گفت: اینها  ایرانی هستند و وسایل همراهشان است، آنها را جستجو كنیم؟ جواب داد: خیر، بعد رو به ما كرد و با لبخند گفت: (هله بیكم، اهلاً و سهلاً) خیلی خوش‌ آمدید، پاسپورتهایمان را تحویل داد  گفت بفرمائید حركت كنید.

در طول راه باورم نمی‌شد كه داریم به نجف اشرف می‌رسیم در پوست خود نمی‌گنجیدم.

در باب فضیلت زیارت حضرت سید‌المظلومین امیرالمؤمنین علی‌ بن ابی‌طالب  صلوات الله علیه، امام صادق علیه‌السلام فرموده‌اند: «مَنْ زارَ قبرَ امیرالمؤمنین علیه‌السلام عارفاً بَحَقـِّهِ غیر متجَبّر و لا متكبّر، كتَب اللهُ لـَهُ اَجرَ مائَةَ الف شهید، وَ غفَر اللهُ ما تقدَّمَ مِن ذَنْبهِ و ما تأخَّر، وَ بُعث مِن الآمنین، و هوّن علیه الحساب، وَاسْتَقْبَلَتْهُ الملائكة ُ، فإذا انصَرفَ شَیعَتـْهُ إلـﻰ مَنزِلهِ، فَإنْ مَرِضَ عادوهُ،‌ وَ إنْ ماتَ شَیعوُهُ بِالإستِغفار إلـﻰ قَبْرهِ[1]

یعنی هركه زیارت كند امیرالمؤمنین علیه‌السلام را  عارف و به حقّ آن حضرت باشد (یعنی آن جناب را امام واجب الأطاعة و خلیفه بلافصل داند) و از روی تجبّر و تكبّر به زیارت نیامده باشد حقتعالی بنویسد برای او اجر و ثواب صد هزار شهید و گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد و در روز قیامت مبعوث گردد از ایمنان از سختیهای آن روز و حساب را بر او آسان گرداند و ملائكه از او استقبال نماید و چون از زیارت برگردد او را مشایعت نمایند تا به خانه خود برگردد و اگر بیمار شود به عیادت او بیایند و اگر بمیرد جنازه او را تا قبرش تشیع كرده و برایش استغفار می‌كنند.

همچنین امام صادق علیه‌السلام فرموده‌‌اند: «إنَّ إلـﻰ جانبِ كوفان قبراً ما أتاهُ مكروبٌ قطّ فَصلـّﻰ عنده ركعتین أو أربع ركعات إلـّا نفَّسَ اللهُ كـَرْبَه و قَضـﻰ حاجَتَه، قال: قلت: قبر حسین بن علی؟ فأومأ لی برأسِه: لا فقلت: قبر امیرالمؤمنین علیه السلام؟ فقال برأسِه: نعم[2]»

یعنی اینكه در نزدیكی كوفه قبری است كه هیچ گرفتاری در آنجا دو یا چهار ركعت نماز نمی‌خواند مگر اینكه خدا مشكلش را حل نموده و حاجتش را روا می‌دارد، ابن مارد می‌گوید كه از امام پرسیدم: قبر حسین علیه‌السلام را می‌گویی؟ پس امام صادق علیه‌السلام با  اشاره سر فرمودند: خیر، پس عرض كردم: منظورتان قبر امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌باشد؟ پس ایشان با اشاره سر فرمودند بلی.

ممكن است برای مؤمنین پیش آید كه كدام زیارت برتر است؟ امیرالمؤمنین علیه‌السلام یا سیدالشهداء علیه‌السلام؟

در حدیثی زیبا، ابوشعیب خراسانی می‌ گوید: به محضر امام رضا علیه‌السلام عرض نمودم: كدام زیارت با فضیلت تر است، زیارت امیرالمؤمنین علیه‌السلام یا زیارت حسین علیه‌السلام؟ ایشان در جواب فرمودند: «إنَّ الحسینَ قُتِلَ مكروباً فَحقیقٌ عَلَـﻰ اللهِ عَزَّوجَلَّ أن لا یأْتیه مكروبٌ إلا فَرَّجَ اللهُ كربَهُ، و فضلُ زیارة قبرِ امیرالمؤمنین علـﻰ الحسین كفضل امیرالمؤمنین علـﻰَ الحسین علیهما السلام[3]

یعنی حسین علیه‌السلام مكروب (پُر بلا) كشته شد پس بر خداوند عزوجل می‌باشد كه هیچ حاجتمندی نزد او نرود مگر اینكه خداوند حاجتش را روا كند و مشكلش بر طرف شود و فضل زیارت امیرالمؤمنین بر حسین همچون فضل امیرالمؤمنین بر حسین علیهما السلام می‌باشد.

 

[1] - مستدرك الوسائل ج10 ص 213- امالي الطوسي ج 1 ص 218- اسرارالشهادة- مفاتيح الجنان

[2] - التهذيب ج6 ص 35- اسرارالشهادة

[3] - مستدرك الوسائل ج10- اسرار الشهادة 

 

زیارت نجف

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۶:۵۵:۱۰
    • کد مطلب:98
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2308

در طول مسیر بعد از چند بازرسی دیگر كه پلیس از هر طرف آماده به شلّیك بود گذشتیم و كم‌كم به حومه نجف اشرف رسیدیم، باورمان نمی‌شد كه وارد نجف می‌شویم، پس طبق آداب زیارت امیرالمؤمنین علیه‌السلام خواندیم: «الحمدُ لِلـّهِ الـَّذی هَدانا لِهذا وَ ماكُنّا لِنَهْتَدی لـَوْلا اَنْ هَدانا اللهُ، الحمدُ لِـلـّهِ الـَّذی سَیرَنی فی بِلادهِ وَ حَمَلـَنی عَلـﻰ دَوّابِّهِ وَ طـَوﻰ لِی البَعیدَ وَ‌صَرَفَ عَنّی الـْمَحْذُورَ وَ دَفَعَ عَنّی المكروه حَتّـﻰ اَقـْدَمَنی حَرَمَ اَخی رَسولِه صَلـّـﻰ اللهُ علیه و اله[1]

 

فصل دوم: ورود به نجف اشرف

 

 

وارد شهر شدیم و ما را به ایستگاه بردند و پیاده شدیم، كرایه هر نفر هزار تومان بود، پس خواندیم: «الحمدُ لِلـّهِ الـَّذی اَدْخَلَنی هذهِ الْبُقْعة َ الـْمُبارَكـَة َ الـَّتی بارَكَ اللهُ فیها وَاخـْتارَها لِوَصِی نَبِیه، اللـّهَم فـَاجْعَلـْها شاهِدَة ً لی[2]

در ایستگاه، مینی‌بوسهای زیادی ایستاده بودند و راننده‌ها صدا می‌زدند: (امام علی علیه السلام) یعنی مقصد آنها حرم مطهّر بود، با یكی از آنها سوار شدیم و به سمت حرم مطهّر حركت نمود

خیابانهای شهر بوی بهشت می‌دادند، تو گویی اینجا زمین نبود، احساس عجیبی بود، ارواحمان سبك بود و به وجد، در شور بود، اینجا نجف اشرف است، بقعه مباركه متبرّكه كه حاوی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و پیامبران الهی و علمای اعلام است […]

به مركز شهر رسیدیم و بعد از چند خیابان ما پیاده شدیم و نفری 250 تومان كرایه پرداخت كردیم، راننده با اشاره به ما نشان داد و گفت بعد از عبور از این چند كوچه به (شارع الرّسول) خیابان پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) می‌رسید كه از آنجا حرم مطهّر نمایان می‌شود، حركت  كردیم همه ورودی و خروجی‌های كوچه‌ها با دیوارهای كوتاه بتنی بسته شده بود و بر تمام خیابانها و كوچه‌های اطراف حرم مطهّر به فاصله چند كیلومتر دور تا دور دیوار امنیتی برقرار بود و هیچ نوع خودرویی اجازه عبور و مرور نداشت و همه افراد تفتیش بدنی می‌شدند، بر بالای ساختمانها و دیوارها و در طول خیابانها و كوچه‌ها، پلیس مسلّح و آماده به شلیك ایستاده بود و به هر حركتی و هر شخصی خیره می‌شدند.

به نبش خیابان (شارع الرّسول) رسیدیم، جرأت نداشتم سرم را بالا ببرم و نگاه كنم، همان  اوّل خیابان به یك هتل رفتیم كه (فندق علی الهادی علیه‌السلام) نام داشت، دو جوان مؤمن پشت پیشخوان بودند وسایل و پاسپورتهایمان را تحویل دادیم.

قلبهای ما به تپش افتاده بود، حتی وارد هتل نشدیم همانجا دمپایی‌های خود را درآوردیم آستینهای خود را بالا زدیم و حالت عزا گرفتیم به آن دو جوان غبطه می‌خوردم به آنها گفتم قدر این زندگی را بدانید و خدا را شكر‌گذار باشید كه در جوار امیر‌المؤمنین علیه‌السلام هستید، وسایلمان را رها كردیم از شوق داشتیم منفجر می‌شدیم، از هتل خارج شدیم.

در ابتدای (شارع الرسول) سرهای خود را بالا بردیم، ناگهان گنبد طلایی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام نمایان شد، الله اكبر، الله اكبر، وا اماماه، وا علیاه، الله اكبر، وا سیداه، وا مظلوماه، وا شهیداه، الله اكبر، آرام آرام راه می‌رفتیم، زمین بسیار سرد بود از سرما پاهایمان سرد شده بود، با اشكهای جاری و زمزمه كردن و نگاه دوخته شده به گنبد مطهّر پیش می‌رفتیم:

هذهِ قُبَّةُ مولای وَ أَقْصـﻰٰ اَمَلی                        أوْقِفوا المَحْملَ كَی أَلْثمَ خفَّی جَمَلی

یعنی: (این گنبد آقا و مولا و نهایت آرزوی من است،‌محمل را نگه دارید تا پاهای شتر را بپوشانم نكند این زمین مقدّس را پایمال كند).

اشكهایمان جاری بود، باورمان نمی‌شد به آقای عالم رسیده‌ایم، نزدیك شدیم و گنبد آقا همچون خورشید می‌درخشید:

یا قُبُّةً سمَت قَدْراً عَلـﻰَ الْقُبَبِ

تَضَمَّنَتْ كُلَّ عِلْمٍ جاءَ فِی الْكُتُبِ

یا قُبَّةً شَمَخَتْ عِزّاً وَ مَنْزِلَةً

عَلی السِّماكینِ إذْ فاقَتْ عَلـﻰَ‌ الحُجُبِ

 

یا قُبَّةً قَدَّسَ الباری مَحَلَّتَها

وَ قَدَّرَها جاوَزَ الْاَعْلا مِنَ الشُّهُبِ

وَ اَوْدَع الاَمْنَ و الایمانَ منزِلَها

مَنْ جائَها خائفٌ آویٰ مِنَ الطَّلَبِ

فیها حَیاةُ المَلا فیها عنایتُهم

فی الیومِ والغََدِ مِن عَجمِ وَ مِن عَرَبِ

فیها الامام علی المرتضـﻰ وَابوُ

الْأطهارِ مَن بِجَمْعِ المَكرُماتِ حَبی

كَبْشُ الكَتیبِة لَیثُ الحربِ حَیدَرةٌ

سِرُّ الوجودِ وَ مَن یحْدوُهُ كُلُّ اَبی

فَیا إلهی اَلْهِمْنی مَحَبَّتَه

إلی المَمات بِها اَنجو مِنَ الكَربِ

یعنی: (ای گنبدی كه قدر و مقام تو از همه گنبدها بالاتر است و حاوی همه علومی هستی كه در كتابها آمده، ای گنبدی كه عزّت و منزلت تو از سماكین (دو ستاره بسیار نورانی) بالاتر بوده و نور تو از حجابهای آسمان بالاتر رفته، ای گنبدی كه خداوند متعال مقام تو را تقدیس نموده و آنرا بالاتر از ستارگان مقدّر نموده، و آنرا محل امن و ایمان الهی قرار داده و هر ترسانی كه به آنجا پناه بیاورد ایمن شود، و در آنجا الطاف الهی نسبت به مردم چه دیروز و چه امروز، چه عجم و چه عرب نهفته شده است، ... در آنجاست امام علی مرتضی علیه‌السلام، پدر ائمه اطهار، آنكه حائز همه خوبیهاست، او همان جلودار لشكر و شیر جنگ،‌شیر خدا، علّت همه وجود و آنكه هر نفس ابیه پیرو اوست ... پس ای خدای من، محبّت او را در قلبم قرار بده تا اینكه با این محبّت به هنگام مرگ از همه سختی‌ها نجات یابم.)

پس از تفتیش بدنی از دیوار امنیتی كه دور تا دور دیوار بیرونی حرم كشیده شده بود، گذشتیم، پلیس‌ها با احترام و خوش آمد گویی تفتیش می‌كردند، هیچگونه وسیله‌ای از جمله تلفن همراه و دوربین فیلمبرداری یا عكاسی و… اجازه ورود به حرم مطهّر را نداشت.

‌ به طرف (بابُ الكبیر) كه دقیقاً روبروی (شارع الرّسول) می‌باشد و به طرف پاهای مقدّس امیرالمؤمنین علیه‌السلام است رفتیم، به تفتیش ورودی رسیدیم، دیگر اینجا پلیس نبود بلكه این خدّام بودند كه تفتیش می‌كردند.

بر در شریف حرم مطهّر كه (باب‌الكبیر) نام داشت ایستادم، «اللّهُمَّ إنَّ هذَا الحَرَم حَرَمُكَ وَ المقامَ مَقامُك وَ اَنا اَدخُلُ إلیهِ، اُناجیكَ بِما اَنْتَ اَعْلَمُ بهِ مِنّی وَ مِن سِرّی وَ نجْوای الحَمدُ لِلّهِ الحَنّانِ المنّان المُتَطَوِّلِ الّذی مِن تَطَوُّلِهِ سَهَّلَ لی زیارةَ مولای بِاحسانِه وَ لَمْ یجْعَلْنی عَنْ زیارَتهِ مَمْنُوعاً وَ لا عَن وِلایتِه مَدْفُوعاً بَل تَطَوَّلَ وَ مَنَحَ، اللّهم كما مَنَنْتَ عَلَی بِمَعْرِفَتهِ فَاجْعَلْنی مِن شیعَتهِ وَ اَدْخِلْنی الْجَنَّةَ بَشَفاعَتهِ یا اَرْحمَ الرّاحمین»

از درب (بابُ الكبیر) وارد شدیم، همه زوّار زن و مرد و پیر و جوان پا برهنه بودند، این تمثیل آیه شریفه: «فَاخْلَع نَعلَیكَ إنَّكَ بِالْوادِ المُقدَّس طُوی»[3] بود،

اشكها جاری بود و نفسها به شماره افتاده بود،

وارد صحن شریف شدیم «الحمدّللهِ الذّی اكرَمَنی بِمَعْرِفَتهِ و مَعرِفَةِ رَسوُلهِ وَ مَنْ فَرضَ عَلَی طاعَتَهُ رَحْمَةً مِنهُ لی وَ تَطَوُّلاً مِنهُ عَلَی وَ مَنَّ عَلَی بِالإیمانِ، الحَمدُ لِلّهِ الّذی اَدْخَلنی حَرَمَ اَخی رَسُولهِ وَ اَرانیه فی عافیةٍ، الحمدُ لِلّهِ الذّی جَعَلَنی مِن زوّارِ قَبْرِ وَصِی رَسُولهِ اَشْهَدُ اَنْ لا إلهَ إلّا اللهُ وَحدَهُ لا شَریكَ لهُ وَ اَشهَدُ اَنَّ محمّداً عَبدهُ وَ رَسولهُ جاءَ بِالحَقِّ مِن عِنْد اللهِ وَ اَشهَدُ اَنَّ عَلیاً عَبدُاللهِ وَ اَخو رسولِ الله، اللهُ اكبرُ اللهُ اكبرُ اللهُ اكبرُ لا إلهَ إلّا اللهُ و اللهُ اكبرُ وَ الحمدُ للهِ عَلی هِدایتهِ وَ تَوفیقِه لِما دَعا اِلیهِ مِن سَبیلِه، اللهّم اِنَّكَ اَفضَلُ مَقصُودٍ وَ اكرمُ مَأتِی وَ قَدْ اَتَیتُك مُتَقَرّباً اِلَیكَ بِنَبیكَ نَبِی اِلرَّحْمَةِ وَ بِاَخیهِ‌ اَمیرِالمؤمنینَ علی بنِ اَبی طالبٍ علیهما السَّلام، فَصَلِّ عَلی محمدٍ وَ آلِ محمّدٍ وَ لا تُخَیبْ سَعْیی وَانْظُر اِلَی نَظْرَةً رَحیمَةً تَنْعَشُنی بِها وَ اجْعَلْنی عِنْدَكَ وَجیهاً فِی الدُّنیا وَالْاخِرَةِ وَ مِنَ المُقَرَّبینَ» 

به طرف ایوان طلا پیش رفتیم،

 

[1]- مفاتيح الجنان

[2] - همان

[3]- سورة طه آية 12

 

عظمت حرم حیدری

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۱۶-۱۰:۴۶:۴۰
    • کد مطلب:99
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2413

الله اكبر، عظمت حرم حیدری و ابهّت [صفدری] ما را مبهوت خود كرده بود،  خدایا من در خواب به سر می‌برم یا بیداری؟!

به طرف درب طلا كه پایین پای مطهّر بود رفتم، همه خم می‌شدند و عَتْبهِ (آستانه درب ورودی) درب طلایی را می‌بوسیدند و پیشانی برآن می‌گذاشتند، زوّار عرب تكرار می‌كردند (یا داحی الباب)

إذن دخول را خواندیم: «اشهدُ  أن لا إلهَ إلّا اللهُ وَحدَهُ لا شریكَ لَهُ‌ وَ اَشهَدُ اَنَّ محمّداً عَبدُه وَ رَسوُلهُ جاءَ بِالحَقِّ مِن عِندهِ وَ صَدَّقَ المُرسَلین، السّلامُ علیكَ یا رسولَ اللهِ، السّلامُ علیكَ یا حبیبَ اللهِ و خیرَتَه مِن خَلْقِه، السّلامُ عَلی اَمیرِ المُؤْمِنینَ عَبدِاللهِ وَ اَخی رَسولِ اللهِ یا مَولای یا امیرَالمؤمنینَ عَبدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمتِكَ جاءَكَ مُستَجیراً بِذِمَّتِكَ قاصِداً اِلی حَرَمِكَ مُتَوَجِّهاً اِلی مَقامِكَ مُتَوسِّلاً إلی اللهِ تَعالی بِكَ، اَاَدْخُلُ یا مَولای؟ اَاَدْخُلُ یا اَمیرَ المُؤْمنینَ؟ اَاَدْخُلُ یا حُجَّةَ اللهِ؟ اَاَدْخُلُ یا اَمینَ اللهِ؟ اَاَدْخُلُ یا مَلائكَةَ اللهِ المُقیمینَ فی هذا المشهدِ؟ یا مَولای اَتَاْذَنُ لی بِالدُّخُولِ اَفضَلَ ما اَذِنْتَ لِاَحَدٍ مِنْ اَوْلیائكَ؟ فَاِنْ لَم اَكُنْ لَهُ اَهْلاً فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِكَ».

پس خم شدیم و آستانه مقدّسه درب طلا را بوسیدیم و با مقدّم گذاشتن پای راست وارد روّاق مطهّر شدیم،

تا نزدیك ضریح مطهّر پیش رفتیم، بالاخره رسیدیم به آیة الله الكُبری وَالنَّبأ العظیم، یعسوب الدّین، اسدُالله الغالب علی بن ابی طالب علیه‌السلام،‌

قابل وصف نیست آنچه كه دیدم، باور كردنی نیست، علی جان! آقا! من را به حَرَمت راه دادی؟! اجازه دادی به پابوسی بیایم؟! السّلامُ عَلی امامِ الهُدی السلامُ علی عَلَمِ التُّقی السلام علیك یا عمودَ الدّین السلامُ علیك یا سیدَ الصّدیقین ... یا مولای إلیك و فودی ...

زیارت كردم و… نماز خواندم و… آمدم بیرون از روّاق شریف.

[از شدت شوق] در صحن مطهّر [مدهوش شده بودم] بی‌ هدف و بی‌اختیار چند دور به دور حرم مطهّر چرخیدم.

بعضی گریه می‌كردند و بعضی دعا می‌خواندند و بعضی نماز و بعضی…

خدّام حرم مثل آنچه كه قبلاً‌ در عكسها و فیلم دیده بودم، كمتر لباس مخصوص پوشیده بودند و بیشتر كت و شلوار به رنگ سبز كم‌رنگ به تن داشتند، ‌با راهنمایی خدام به حجره شماره 26 كه سمت چپ بابُ الكبیر قرار داشت رفتم،‌ دو تا  دور صحن مطهّر حجره حجره بود كه هر كدام مقبره یا محل مخصوصی بودند، در این حجره به اندازه یك ناخن خاك در یك پلاستیك كوچك به عنوان تبرّك كه ظاهراً از اطراف قبر مطهّر یا از غبار روبی [حیاط] و حرم شریف بود، تحویل گرفتم.

ناگهان متوّجه شدم كه این حجره محل دفن مرجع عالیقدر شیعه و عالم عامل و نحریر قدیر، نائب ولی عصر عجّل الله فرجَه حضرت آیة  الله العظمی آقا سید ابوالحسن بن محمّد بن عبدالحمید الموسوی الأصفهانی رضوان الله تعالی علیه می‌باشد، ولی نمی‌دانستند كه كدام قسمت از حجره محل دفن ایشان است،‌ سلام كردم بر روح آن بزگوار و قرائت فاتحه نمودم و… آن بزرگوار معروف به آسید ابوالحسن اصفهانی بودند و صاحب كرامات عالیه می‌باشند.

ایشان در سال 1284 هـ .ق در یكی از روستاهای اصفهان به دنیا آمد و در سال 1308 هـ . ق به نجف اشرف مشرّف شدند و نزد بزرگواران شیعه همچون آخوند خراسانی و صاحب عروة و شیخ الشّریعة روحی لهم الفداء أجمعین، تلّمذ نمودند و به مقام مرجعیت عامّه تشیع رسیدند تا جائی كه در زمان حیات ایشان، علمای دیگر به احترام آن بزرگوار ترك مرجعیت می‌كردند ولی بعد از وفات ایشان، بیش از چهل رساله علمیه از علمای اعلام به چاپ رسید. آن بزرگوار در شهر مقدّسه كاظمیه شریفه در مورخه 9 ذیحجه هـ .ق در سن هشتاد و یك سالگی به ملكوت اعلی پیوست وجنازه مطهره ایشان از كاظمیه مقدّسه تا نجف اشرف با پای پیاده تشییع شد و در همین  حجره (26) دفن گردید.

ایشان صاحب كرامات و مكرّر مفتخر به زیارت ولی عصر حضرت حجة ابن الحسن صلوات الله علیهما بودند و از جانب آن حضرت توقیع شریف توسط شیخ محمد كوفی شوشتری علیه‌الرحمة خطاب به ایشان خارج شده كه در آن، حضرت خطاب به آسید ابوالحسن فرموده‌اند: «قُل له: اَرخِصْ نفسَكَ واجْعَل مجلسَك فی الدّهلیز وَاقْضِ حوائجَ النّاسِ نَحْنُ نَنْصُرُكَ» یعنی: «به او بگو: خود را برای مردم ارزان كُن، و خودت را در دسترس همه قرار بده، و محلّ نشستنت را دهلیز خانه‌ات انتخاب كن تا مردم سریع و آسان با تو ارتباط داشته باشند، حاجتهای مردم را برآور، ما یاریت می‌كنیم.»

نیابت خاصّ این فقیه فرزانه از طرف حضرت ولی عصر عجّل اللهُ تعالی فرجَه مشهور است.

مرحوم شیخ عبدالنّبی اراكی نقل می‌كند: به قصد دیدار حضرت حّجت عجّل الله تعالی فرجَه، ختمی را در بیابان سَهله آغاز كردم، همین كه ختم به پایان رسید، سیدی پیدا شد و از من پرسید؟ با من كاری داشتید؟ گفتم: نه من منتظر شخص بزرگی هستم، سید تبسّمی كرد و رفت. ناگاه در دلم خطور كرد كه نكند این سید همان آقا امام زمان عجّل الله تعالی فرجَه باشد، در پی‌اش دویدم دیدم وارد یكی از كوخ‌های عربی شد، درِ كوخ را زدم و پس از اجازه وارد شدم،‌ حضرت فرمود: بیایید و و بنشینید، اطاعت كرده روبروی ایشان نشستم، مسائل مشكلی در ذهن داشتم كه می‌خواستم از آقا بپرسم امّا هرچه به ذهنم فشار آوردم چیزی به خاطرم نیامد، با شرمندگی اجازه مرخصی گرفتم و خارج شدم، هنوز چند قدمی نرفته بودم كه مشكلاتم یادم آمد لذا برگشتم و دوباره در زدم، خادمی در را گشود و گفت آقا نیستند و هر وقت نباشند، فوراً نایب خاص ایشان در جای ایشان ظاهر شده، برای حلّ جمیع مشكلات آمادگی دارند، اجازه خواستم تا به خدمت نایب‌شان برسم، همین كه وارد شدم دیدم در جای آقا امام زمان عجّل الله تعالی فرجَه حضرت آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی نشسته است، ایشان با لبخند و همان لهجه اصفهانی فرمود: حالت چطور است؟ گفتم الحمدلله و بعد همه مسائل خود را  مطرح كردم و ایشان بدون تأمّل جواب مسئله را با نشانه و سند می‌داد، پس از گرفتن پاسخ دست ایشان را بوسیده و مرخص شدم.

همین كه بیرون آمدم با خود گفتم: به راستی این آقا سیدابوالحسن بود یا كسی به شكل و قیافه ایشان؟ و برای رفع تردید، یكسره به منزل آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی رفتم،‌ به اتاق مخصوص ایشان وارد شدم، سلام كردم و ایشان پس از جواب سلام با حالت خنده همانطور كه در كوخ برخورد كرد، با لهجه اصفهانی فرمود: حالت چطور است؟ بعد همه مسائل به همان نحو مطرح شد و سید به همان صورت بدون كم و زیاد جواب داد، بعد فرمود: حالا یقین كردی و از تردید بیرون آمدی؟ و وقتی خواستم مرخص شوم، فرمود: راضی نیستم در حال حیات و زندگی‌ام این جریان را برای كسی نقل كنی.

یار بی پرده از در و دیوار
شمع جویی و آفتاب بلند
گر ز ظلمات خود رهی بینی
 

 

در تجلّی است یا اولی الأبصار
روز بس روشن و تو در شب تار
همه عالم مشارق انوار[1]
 

 

 

 

در حالی كه قلبم به سوی آسید ابوالحسین رضوان الله تالی علیه معطوف بود و نگاهم به تمثال مباركش دوخته شده بود از حجره 26 خارج شدم و به قصد ترك حرم مطهّر به سمت (باب القبلة) رفتم كه از آنجا خارج شوم.

صحن مطهّر حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به صورت مستطیل می‌باشد كه ارتفاع دیوارهای چهارگانه آن هفده متر بوده و ابعاد آن از جنوب به شمال 77 متر و از شرق به غرب 72 متر است.

صحن مطهر دارای پنج درب می‌باشد كه عبارتند از: 1- «باب الكبیر» كه در شرق صحن مطهّر قرار دارد 2- «باب مسلم بن عقیل» این در نیز در سمت شرق است 3- «باب القبلة» كه در جنوب صحن مطهّر قرار گفته 4- «باب الفرج یا باب السّلطانی» كه در غرب صحن مطهّر وجود دارد 5- «باب الطّوسی» كه در شمال صحن مطهّر و رو به مسجد شیخ طوسی قرار گرفته است.

 

نقشه حرم مطهّر حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام

«باب القبلة» روبروی صورت مبارك و مطهّر امیرالمؤمنین علیه السلام قرار دارد  كه به هنگام خروج از صحن، حجره شماره 11 سمت راست قرار می‌گیرد و آنجا مقبره چند تن از علمای اعلام و مقبره (آل نجف) می‌باشد كه جناب شیخ محمد طه نجف علیه الرحمة از مشهورترین آنان است، امّا عامّه مردم از وجود مقبره (آل نجف) در این حجره بی اطلاع هستند

و فقط مرقد مطهّر خاتم الفقهاء والمجتهدین قدوة العلماء والمحقّقین عالم عابد و عامل زاهد، حائز به مقامات عالیه و تارك دنیای فانیه مفتخر به دیدار حضرت حجت بن الحسن ارواح العالمین له الفداء، ورع متّقی، عبدصالح شیخ اعظم و مرجع افخم جناب شیخ مرتضی بن محمد امین بن  مرتضی الأنصاری الدّزفولی در تلألأ می‌باشد، تمثال مبارك آن جناب بر دیوار راهرو نصب شده بود،

ولادت با سعادت ایشان در روز 18 ذیحجه سال 1214 هـ .ق در شهر دزفول بود و پس از خواندن دروس مقدّماتی در سال 1234 هـ .ق به كربلای معلّا مشرف شدند و چهار سال در حضور سید محمد المجاهد و شریف العلماء مازندرانی تلّمذ نمود و دو سال به زادگاهش برگشت پس به نجف رفت و در دروس شیخ موسی كاشف الغطاء حاضر شد بعد از آن به كاشان رفت و سه سال نزد ملا احمد نراقی قدس سرّه الشریف حاضر شد پس از آن به نجف برگشت و نزد شیخ علی كاشف الغطاء و شیخ محمد حسن صاحب الجواهر رضوانُ الله علیهما حضور یافت.

ایشان از رؤساء امامیه و اركان فقهیه و بسیار زاهد و متّقی بودند تا این كه در روز 18 جمادی الآخر سال 1281 هـ .ق در سن 67 سالگی به جوار ائمه اطهار علیهم السلام پیوست.

ایشان هرگز متصدّی مرافعات نمی‌شد و به كسی اجازه اجتهاد ندادند.

مرحوم آیة الله میرزا حبیب الله رشتی علیه الرحمة درباره ایشان می‌فرمود: «شیخ، سه چیز ممتاز داشت: علم، ریاست و تقوا، ریاست را به میرزا محمد حسن شیرازی داد، علم را به من بخشید و تقوا را با خود به قبر بُرد.»

آن بزرگوار در عبادت كم نظیر بودند.

شجره ایشان به صحابی عظیم القدر، جابر بن عبدالله انصاری منتهی می‌شود لذا علامه محدّث نوری (قدس سره) در خاتمة المستدرك درباره شیخ اعظم انصاری می‌فرمایند: «خداوند بر جابر تفضّل فرمود كه از سلاله[2] او مردی را بیرون آورد كه ملّت و دین را با علم و تحقیق و دقّت و زهد و عبادت و كیاست خویش خدمتها نمود.»

یكی از شاگردان مرحوم شیخ اعظم می‌فرماید: نیمه شبی در كربلای  معلّی از خانه بیرون آمدم، در حالی كه كوچه‌ها گل آلود و تاریك بودند و من چراغی با خود برداشته بودم، از دور شخصی را مشاهده كردم كه چون به او نزدیك شدم دیدم استادم شیخ انصاری (قدس سره) است، او را نمی‌شناختم كه از دور می‌آید، با دیدن ایشان به فكر فرو رفتم و از خود پرسیدم كه آن بزرگوار در این موقع از شب در این كوچه‌های گل آلود با چشم ضعیف به كجا می‌روند؟ از بیم آنكه مبادا كسی در كمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حركت كردم، شیخ آمد و آمد تا كنار خانه‌ای ایستاد و در كنار درب آن خانه «زیارت جامعه» را با یك توجّه خاصّی خواند، سپس داخل آن منزل گردید من دیگر چیزی نمی‌دیدم امّا صدای شیخ را می‌شنیدم كه با كسی سخن می‌گفت… ساعتی بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم… بعدها كه به خدمت آن جناب رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد كه من كردم، ‌به من فرمودند: گاهی برای رسیدن به خدمت «امام عصر» عجّل الله تعالی فرجه الشّریف اجازه پیدا می‌كنم در كنار آن خانه ـ كه تو آن را پیدا نخواهی كرد ـ می‌روم و «زیارت جامعه» را می‌خوانم، چنانچه اجازه ثانوی برسد خدمت آن حضرت شرفیاب می‌شوم و مطالب لازم را از آن سرور می‌پرسم و یاری می‌خواهم و بر می‌گردم.

سپس مرحوم شیخ قدس سرّه الشریف از من پیمان گرفت كه تا هنگام حیاتش این مطلب را برای كسی اظهار نكنم.

 

[1]- ديوان اشعار هاتف اصفهاني

[2]- نسل

 

دعای کمیل در حرم مولا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۴:۴۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۱۶-۱۱:۷:۳۲
    • کد مطلب:100
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2143

سپس از حرم مطهّر خارج شدم و به هتل برگشتم، [لباسهایم] را شستم و حمام كردم و كمی استراحت نمودم.

پس دوباره به حرم مطهّر مشرّف شدم به نیابت از مرحوم پدرم زیارت كردم، هر كسی كه التماس دعا داشت برایش دعا كردم.

اذان مغرب و عشا به صدا در آمد «یا لَها مِن ساعاتٍ تسمعَ فیها صوت المؤذّن و هو یقول اَشهَدُ اَنَّ اَمیرَالمؤمنین علیاً ولی الله و اَنْتَ فی جِوارهِ» الله اكبر چه لحظه‌های زیبایی! صدای اشهد انَ امیرَالمؤمنین علیاً ولّی الله را در كنار علی بشنوی!

همه به نماز ایستادند، جا كم بود، همه خودشان را به حرم مطهّر رسانده بودند تا در این قطعه مقدس نماز بخوانند.

چرا كه در حدیث صحیح و مستند آمده است كه: أنَّ الصّلاةَ عِندَ علی علیه السلام بِمائَتَی اَلف صلاة[1]، یعنی هر نماز در حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام معادل دویست هزار نماز ثواب دارد.

پس از نماز به [كلینیك] ایرانی‌ها كه نزدیك «باب‌الطوسی» قرار داشت رفتیم، تاولهای پای «عبداللطیف» را پانسمان كردند و به او آمپول تزریق كردند، آنها زوّار را به طور رایگان مداوا می‌كردند.

پس از آن به  انتظار رسیدن كاروان خودمان نشستیم، كم‌كم آنها نمایان شدند و به جمعشان پیوستیم همه پا برهنه بودند و سینه می‌زدیم به اطراف حرم كه رسیدیم همه گریه می‌كردند، مردم به ما نگاه می‌كردند و گریه می‌كردند، حال عجیبی بود،‌ همه بر سر و صورت می‌زدیم: علی ایعونی علی، علی روحی علی، اوّل و آخر علی، قال محمّد (صلی الله علیه و اله): علی…

دور تا دور حرم مطهّر گشتیم و سینه می‌زدیم و فریاد می‌زدیم علی علی.

سپس بعد از پایان مراسم به حرم مطهّر وارد شدیم و افراد كاروان متفرّق شدند و هركسی به گوشه‌ای جهت زیارت و دعا رفت.

شب جمعه بود، كم‌كم صدای دعای كمیل از بلندگوی حرم مطهّر پخش شد، چه خوش صدا بود، اشك همه را جاری كرد، چه حال و هوایی، دعای كمیلِ علی را در كنار علی بشنوی؟! یا لَها مِن نِعْمَةٍ رُزِقنا بِها، چه نعمت بزرگی نصیبمان شده است، باورم نمی‌شد،‌ پائین پای مطهّر نشستم، عجب […معنویتی حاکم بود] تو گویی كه احساس می‌شد همه ملائكه و انبیاء و ارواح علماء و ائمه اطهار علیهم السلام در آن جای مقدس حضور داشتند، آرزو كردم [همین لحظه از دنیا چشم بپوشم و جان به جان آفرین تقدیم کنم تا هرگز این حال و هوای معنوی را از دست ندهم…]

پس از اتمام دعای كمیل از حرم مطهّر خارج شدم ولی اگر خستگی و درد پاها و سرما و… نبود دوست نداشتم از حرم مطهّر بیرون بروم.

خوشا به حال ساكنین نجف اشرف، آنها كه قدر مكانت خویش را دانند، به یقین لطفی از الطاف الهیه شامل آنان شده كه در این حرم امن الهی مسكون شده‌اند، همینطور كه بیرون می‌رفتم مرتّب نگاهم به گنبد معظّم بود، چه جذبه قدرتمندی دارد حرم مطهّر آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام!

هم اكنون منظور سخنان مرحوم عارف واصل آیة الله سید عبدالكریم كشمیری رضوان الله تعالی علیه را متوجه می‌شوم، در حالات آن عارف بزرگ آمده است كه ساعتها در حیاط حرم مطهّر می‌نشسته‌اند و به حرم مطهّر خیره [می‌شدند]، و در سخنانشان [می‌گفتند] كه: «كعبه كشمیری نجف است» و در زمان حكومت صدام لعنة الله علیه كه در ایران به سر می‌بردند می‌فرمودند اگر به نجف بروم همه دردهایم خوب می‌شود، آری اكنون جذبه حرم علوی را احساس می‌كردم…

كم‌كم به حسینیه «الدّرعیه» رسیدم، اینجا محلّ اسكان كاروان ما بود و پشت آن به دریای نجف بود و در سمت راست این حسینیه قدیمی مقام امام زین‌العابدین علیه‌السلام و قبر مطهر «صافی الصّفا» قرار داشت، كه بعداً در مورد آ‌نها صحبت خواهم كرد.

وارد حسینیه شدم، شام خوردم و خوابیدم، حسینیه خیلی شلوغ بود و بیشتر از 400 نفر خوابیده بودند. تعدادی عراقی هم میان ما بودند كه معلوم بود تازه رسیده‌اند و از خستگی مثل جنازه بی‌تحرك بودند… صدای خروپف زیادی به گوش می‌‌رسید، شب سردی بود. […]

قبل از اذان صبح با صدای كسانی كه نماز شب می‌خواندند بیدار شدیم و وضو گرفتیم، خیلی هوای سردی بود،‌ نماز خواندیم و من خودم را با پتو پیچاندم، صبحانه آوردند چای داغ و پنیر و مربّا بود، هوا كه روشن شد برای زیارت به سمت حرم  مطهّر رفتیم.

در میان راه حسینیه تا حرم مطهّر كه حدود 500 متر بود، پر از هتل‌های چند طبقه در حال ساخت و رو به اتمام بود، پلیس هم به تعداد زیاد با ماشینهای زرهی در رفت و آمد بودند، حفاظت آنها از حرم مطهّر قابل تحسین بود، خدا اجرشان دهد، بعد از چند تفتیش به حرم مطهّر رسیدیم.

همه سجده ‌كنان [خدا را بر نعمت ولایت شکر کرده] و بوسه‌زنان بر پادری ورودی طلا وارد می‌شدند، زیارت كردیم و كنار ضریح مطهّر حاجتهایمان را طلب كردیم، اینجا همانجاست كه خدای عالم فرموده‌اند: «فی بِیوتٍ اَذِنَ اللهُ اَنْ تُرْفعَ وَ یذْكَر فیها اسْمهُ یسَبَّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَالْاصالِ»[2]. پس یقین كردیم كه همه دعاهایمان مستجاب خواهند شد.

بعد حرم مطهّر را به قصد زیارت قبور علماء اعلام […رفتیم…] سپس به سوی قبرستان مبارك «وادی السّلام» حركت  كردیم[…]

قبرستان وادی السّلام بعد از بقیع، مهمترین و والاترین قبرستان به حساب می‌آید و از قداست خاصّی برخوردار است و بزرگترین و كهن‌ترین قبرستان جهان می‌باشد، نخستین كسی كه در وادی السلام از اصحاب مدفون شد، «خباب بن ارت» متوفای 37 هـ .ق بود كه از سابقین در اسلام بود و ششمین فردی بود كه اسلام را پذیرفته بود، در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ‌های صفین و نهروان نیز در خدمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود، او در دوران خلافت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در كوفه در گذشت مولای متقیان بر پیكرش نماز خواند، در كنار قبرش حضور یافت و برایش طلب مغفرت نمود.

قبر دو پیامبر الهی حضرت هود و حضرت صالح علیهما السلام نیز در وادی السلام آشكار است كه تعیین جایگاه دقیق مرقد این دو پیامبر توسط جناب علامه سید بحرالعلوم روحی له الفداء صورت گرفته است و فاصله كمی با حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه‌السلام دارد، همچنین مقام امام صادق علیه‌السلام و مقام حضرت ولی عصر صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف كه حدود 600 متر با حرم مطهر فاصله دارد و طبق روایات محل منبر شریف ایشان در وقت ظهور می‌باشد با گنبدی آبی رنگ مشخص است كه از جمله بركات جناب علامه سید بحرالعلوم روحی له الفداء نیز بازسازی و توسعه و ساخت  گنبد بر این مقام شریف می‌باشد […]

وارد قبرستان مطهر وادی السّلام شدیم، بسیار بزرگ بود و تا چشم كار می‌كرد، [قبر] بود، قبرها در وادی السلام بسیار بلند ساخته شده‌اند و بعضاً در اتاقی زیرزمینی دور تا دور دیوارهای آن قبرهایی به صورت كشو می‌باشند كه بالای هم قرار گرفته‌اند، اوّلین و نزدیكترین مكان مورد توجّه در این قبرستان قبر دو پیامبر عظیم الشأن الهی حضرات هود و صالح علیهما السلام بوده  كه در یك سالن كه دارای یك گنبد قدیمی كاشیكاری شده به رنگ سبز می‌باشد، در این سالن یك ضریح كوچك و قدیمی می‌باشد كه محل قبور شریف آن دو بزرگوار است[…]

اما از دیگر مشاهده عالیه وادی السلام مقام امام صادق علیه‌السلام علیه‌السلام و مقام صاحب الزمان عجَّلَ الله تعالی فرجَه می‌باشد، كه حدود 600 متر یا كمی بیشتر از حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام فاصله دارد.

چنانكه از روایات و تأمّل در آنها بر می‌آید این مقام امام زمان عجل الله تعالی فرجه، محل منبر ایشان در زمان ظهور آن حضرت خواهد بود.

أبان بن تغلب می‌فرماید: «كنت مع ابی عبدالله علیه السلام فمرّ بظهرِ الكوفة، فنزل فصلّی ركعتین ثمَّ سار قلیلاً فصلّی ركعتین، ثمّ سار قلیلاً فنزل فصلّی ركعتین، ثم قال: هذا موضع قبر امیرالمؤمنین علیه السلام، قلتُ جُعِلت فداك و الموضعان اللّذینِ صلّیتَ بهما، قال: موضع رأس الحسین و موضع منبر القائم».

یعنی: به همراه امام صادق علیه‌السلام بودم كه به طرف پشت كوفه رفتیم، پس امام پیاده شد و دو ركعت نماز خواند پس كمی راه رفت و دو ركعت دیگر نماز خواند، پس كمی دیگر رفت و پیاده شد و دو ركعت نماز خواند و گفت: اینجا محل مرقد امیرالمؤمنین علیه السلام می‌باشد، گفتم: خداوند مرا فدای شما قرار دهد آن دو نقطه‌ای كه در آن نماز خواندید چه محلّی بودند؟ امام فرمود: محل رأس الحسین[3] و محل منبر امام زمان عجل الله تعالی فرجَه.[…]

پس برای خواب و استراحت به حسینیه الدرعیه برگشتیم.

 

[1]- العروة الوثقي، ج2 (السيّد يزدي الطباطبايي). مستمسك العروة (سيد محسن الحكيم)، ج5. منهاج الصالحين ج2، (سيّد الخويي) و...

[2]- سورة النّور آيه 36

[3] - توضيح آن بعداً خواهد آمد.

تشرف به مسجد کوفه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۱۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۱۶-۱۱:۸:۳۲
    • کد مطلب:101
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2065

(روز بعد)

امروز شنبه 4/12/1386 هـ .ش مصادف با 15 صفر 1429 هـ .ق صبح برای زیارت به حرم مطهّر مشرّف شدیم و بعد از زیارت مختصر به حسینیه برگشتیم

و بعد رفتیم زیارت مقبره مطهّر صحابی جلیل القدر «اُثَیب یمانی» ملقّب به «صافی الصَّفا» كه به گفته خدّام، ایشان راوی دعاء عظیم الشأن «سیفی یمانی» می‌باشند.

این صحابی جلیل‌القدر، حضرت آقا امیرالمؤمنین را خیلی دوست داشتند و همیشه برای زیارت آقا به كوفه می‌آمدند و آقا هم نسبت به ایشان اظهار لطف می‌نمودند.

تا اینكه در سال 38 هـ .ق در یمن وفات یافت. ولی قبل از وفات به پسرانش وصیت نمود كه جنازه من را با شتر به سوی كوفه حمل كنید، در آنجا امیرالمؤمنین متولّی كفن و دفن من می‌شوند. پس از وفات ایشان، پسرانش جنازه مطهّرش را به سوی كوفه حركت دادند.

تا بدان جا رسیدند و حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به آنان فرمودند كجا می‌روید؟ ایشان عرض كردند كه جنازه پدرمان را طبق وصیتش نزد امیرالمؤمنین می‌بریم، پس حضرت فرمودند كه من امیرالمؤمنین هستم پس ایشان بر جنازه‌اش نماز خواند و با دست مباركش قبر كند و او را در قبر گذاشت و دفن نمود. [خوشا به حال آنكه حضرت  امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برجنازه‌اش نماز بخواند و او را دفن نماید]

علامّه بحرانی در كتاب عظیم‌الشأن مدینة المعجاز از (البرسی) و (مشارق أنوار الیقین) این قضیه را اینگونه نقل می‌نماید كه:

«روی الأصبغ بن نباتة أنَّ امیرَالمؤمنین علیه‌السلام كان یجلس للنّاس فی نجف الكوفة، فقال یوماً لِمَن حَوْلَهُ: مَن یری ما أری؟ فقالوا: وَ ما تَری یاعینَ اللهِ النّاظرة فی عباده؟ فقال: اَری بَعیراً یحمل جنازة، و رجلاً یسوقه و رجلاً یقوده و سیأتیكم بعد ثلاث، فلمّا كان الیوم الثالث قدم البعیر و الجنازة مشدودة علیه و الرّجلان معه فسلّم علی الجماعة، فقال لهم امیرالمؤمنین علیه‌السلام بعد أن حیاهم: مَن اَنتُم؟ و مِن اَینَ أقبلتُم؟ وَ مَن هذهِ الجنازة؟ و لماذا قدمتم؟ فقالوا: نحنُ مِنَ الیمن، و أمّا المیت فاَبونا، و إنّه عندَ الموت أَوصی إلینا، فقال: إذا غَسّلتمونی وَكَفَّنْتُمُونی وَصَلَّیتُم عَلَی فاحِملونی عَلی بعیری هذا إلی العراق وَادفنونی هناك بنجفِ اهلِ الكوفه فقال لهما امیرالمؤمنین علیه‌السلام: هل سألتماه لماذا؟ فقالا: اَجل قد سألناه، فقال: یدفَنُ هناك رجلٌ لَو شَفَع فی یومِ العَرض فی اَهلِ الموقِف لَشُفِّعَ، فقام امیرالمؤمنین علیه‌السلام و قال: صدَق، أنا واللهِ ذلك الرَّجل، أنا و الله ذلك الرَّجل.»

یعنی: اصبغ بن نباته روایت می‌كند كه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در نجف برای مردم (جهت رسیدگی به امور) می‌نشست، پس یك روز به اطرافیان خود فرمود:  كیست كه می‌بیند آنچه را كه من می‌بینم؟ آنها عرض كردند: و چه چیزی را می‌بینی ای چشم بینای خدا در خلق خدا؟[1] پس حضرت فرمودند: شتری را می‌بینم كه جنازه‌ای را حمل می‌كند و مردی آن شتر را می‌راند و دیگری راهنمایی می‌كند و سه روز  دیگر به اینجا می‌رسند. پس روز سوّم كه شد آن شتر و جماعت رسیدند و آن جنازه بر شتر بسته شده بود پس آن دو مرد به حضرت و اطرافیان سلام كردند پس حضرت بعد از استقبال از آنها پرسید؟ شما كه هستید؟ و از كجا می‌آیید؟ و این جنازه كیست؟ و برای چه آمده‌اید؟ آنها عرض كردند: ما از یمن آمده‌ایم و این  جنازه پدرمان است، او هنگام مرگ به ما وصیت كرد كه بعد از غسل و تكفین و نماز بر جنازه، او را بر شتر بسته و به سوی عراق حركت كنیم و در نجف به خاك بسپاریم، پس  حضرت فرمودند: از او نپرسیدید چرا در نجف؟ عرض كردند چرا از او پرسیدیم، او نیز در جواب ما گفت: در نجف مردی به خاك سپرده می‌شود كه اگر در روز قیامت برای همه خلق شفاعت كند، شفاعت او پذیرفته خواهد شد، پس حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام برخاست و فرمودند: راست گفت، به خدا قسم من آن مرد هستم، به خدا قسم من آن مرد هستم.

مقبره مطهّر [صافی صفا] دارای یك گنبد با كاشی آبی رنگ است كه خیلی از كاشیها افتاده است، داخل مرقد مطهّر فضای بزرگی دارد، خادم آنجا كه پسر عموی آن عبا فروش در بازار نجف بود از ما استقبال كرد.

بخش زیادی از حرم توسط اصابت موشك خراب شده است ولی خوشبختانه گنبد و قبر مطهّر سالم مانده‌اند.

او ما را به وسیله پلّه‌هایی كه در انتهای مقبره قرار دارد به زیر زمین بُرد، در زیر زمین هم یك اطاق بود كه باز به وسیله سه پلّه پائین می‌رفت و در این اطاق، قبر مطهّر این صحابی قرار گرفته، بر قبری كه توسط امیرالمؤمنین علیه‌السّلام ساخته شده بوسه زدیم و نماز خواندیم.

در بیرون از این اطاق و در قبله مطهر قبر، یك محراب وجود دارد كه «مقام امیرالمؤمنین علیه‌السلام» نام دارد و محلّ نماز خواندن آقا در این مكان بوده است.

پس از زیارت به ساختمان دیگری كه دیوار به دیوار حرم «صافی الصّفا» است رفتیم، اینجا مقام امام زین‌العابدین علیه‌السلام می‌باشد كه میان حسینیه الدّرعیه و مقبره صافی الصفا واقع شده است.

این مقام مربوط است به زمانیكه حضرت امام زین‌العابدین علیه‌السلام برای زیارت جدّش امیرالمؤمنین علیه‌السلام به نجف شرفیاب می‌شده‌اند، ایشان در این مكان كه نزدیك مقام جدش امیرالمؤمنین علیه‌السلام است اطراق می‌كرده و شتر خود را می‌بسته و توشه‌اش را پیاده می‌كرده و در اینجا نماز می خوانده و با نقاب و در خفا و پنهانی از ترس امویان (لعنة الله علیهم اجمعین) به نزد قبر مطهّر جدّش می‌رفته و پس از زیارت به اینجا بر می‌گشته‌اند. پس از زیارت و نماز از این مكان شریف خارج شدیم.

امّا در ابتدای «شارع الرّسول» كه به «باب الكبیر» منتهی می‌شود، قبل از ورود به خیابان در سمت راست، خانه كوچكی قرار دارد با یك در آهنی كوچك كه بر آن نوشته شده: «مرقدُ الزهراء بنت الحسن علیه‌السّلام» اللهُ اكبر اینجا مرقد مطهّر حضرت زهرا  دختر امام حسن مجتبی علیه‌السلام است.

وارد شدیم [حیاطی] بسیار كوچك داشت و قبر مطهّر در یك اطاق كوچك با ضریحی ساده و كوچك در وسط اطاق بود، خدایا این بانوی مخدّره چگونه مظلومانه در كنار جدّش آرمیده است، زیارتنامه آن علویه مظلومه را خواندیم و ... خارج شدیم.

و سوار یك تاكسی شدیم كه به مبلغ 3 هزارتومان ما را به كوفه مقدّسه برساند، تا آنجا حدود 9 یا 10 كیلومتر راه است و من به این فكر افتادم كه علمای اعلام در گذشته چگونه از نجف تا كوفه را در یك شب پیاده می‌رفتند و پس از زیارت دوباره پیاده  بر می‌گشتند و صبح بر درس و بحث حاضر می‌شدند؟! آن هم در بیابانهای آن زمان و خطرات موجود!

به هر حال حركت كردیم راننده كه جوان عراقی بود از زمان صدام لعین به بدی یاد می‌كرد و می‌گفت در آن زمان اجازه نداشتیم به زیارت برویم و هركس می‌رفت یا اعدام می‌شد یا زندان، می‌گفت من در كودكی به علّت اینكه به زیارت رفته بودم، 5 ماه زندان شدم و پدرم 3 سال زندان بود و ...

و در زمان صدام لعین، خدمت 7 سال اجباری بوده كه بعضی بیشتر از این طول می‌كشیده است ... .

در طول مسیر و قبل از ورود به كوفه مقدّسه، در سمت چپ جادّه مرقد مطهّر «سید ابراهیم بن الحسن المثنّی علیهما السّلام» قرار داشت ولی متأسفّانه به علّت ضیق وقت از زیارت ایشان محروم ماندیم، ایشان جدّ سادات طباطبایی می‌باشند كه قبر مطهر ایشان در محلّه‌ای به نام «كِنده» و در مغرب مرقد جناب «میثم تمار» قرار دارد.

(كوفه)

پس به كوفه مقدّسه رسیدیم، جایی كه شاهد و ناظر خطبه‌ها و ناله‌های امیرالمؤمنین علیه‌السلام است، قابل وصف نیست مشاهد كوفه مقدّسه، كوفه‌ایی كه «طور سینین» در قرآن، به آن تفسیر شده است، و طبق روایات یكی از آن چهار بلدیست كه حقتعالی آنرا اختیار نموده است.

ابوبكر حضرمی از امام محمد باقر علیه‌السلام پرسیدند كه بعد از حرم خدا (مكّه) و حرم رسول خدا صلی‌الله علیه و آله كدامین مكان، افضل است؟ پس امام علیه‌السلام در جواب فرمودند: «الكوفة، یا ابابكر هی الزاكیة الطاهرة، فیها قبور النبیین المرسلین و غیرالمرسلین و الأوصیاء الصّادقین و فیها مسجد سهیل الذی لم یبعثِ اللهُ نبیاً إلّا و قد صَلّی فیه، و فیها یظهَرُ عدلُ الله و فیها یكون قائمُه والقوّام مِن بعدِه، و هی منازلُ النبیین و الأوصیاء والصالحین.»[2]

یعنی: بعد از مكّه و مدینه، كوفه از همه افضل است ای ابابكر كه آن پاك و طاهر است و در آن قبور مطهّر پیامبران مرسل و غیر مرسل و اوصیاء می‌باشد و در آنجا مسجد سهیل قرار دارد كه هیچ پیامبری فرستاده نشده مگر اینكه در آنجا نماز خوانده است.

و نیز از كوفه عدالت خدا «امام زمان عجل الله فرجه» ظهور می‌كند و در آنجا به پا می‌خیزد و خلفای بعد از او نیز در آنجا خواهند بود و نیز خانه‌های پیامبران و اوصیاء و صالحین نیز در كوفه است.

در حدیثی دیگر آمده است كه: «قال ابو عبدالله علیه‌السلام: نفقة دِرهم بالكوفة تُحسَب بِماءَتَی دِرهم فیما سِواه و ركعتان تحسب بمائة ركعة.»[3]

یعنی: یك درهم در كوفه انفاق نمودن معادل با دویست دِرهم در غیر آن و دو ركعت نماز در آن مساوی با صد ركعت نماز در غیر آن می‌باشد.

پس خدا را شاكرم كه بر من منّت نهاد و اجازه ورود به كوفه مقدّسه را داد.

اوّل از همه به زیارت سیده مطهره جلیله حضرت خدیجه بنت امیرالمؤمنین علیهما السلام رفتم مادر این بانو معظّمه، امّ البنین با وفا می‌باشد یعنی حضرت خدیجه، خواهر تَنی قمر بنی هاشم ابوالفضل عباس صلوات الله علیه می‌باشند.

الله اكبر، همین كه می‌فهمیدی اینجا حرم خواهر عباس دلاور است، موهای بدن سیخ می‌شد و ابهّت و جلالت از در و دیوار سرازیر بود، السلام علی بنتِ امیرالمؤمنین،  السلام علی اُختِ العباس، السلام علی سلیلة ام البنین، لا إلهَ الّإ الله، آیا آن بزرگواران اجازه می‌دهند كه من روسیاه به چنین مكانی شرفیاب شوم؟ آقا اباالفضل، از آنجا كه شما كفیل خواهر هستی، اوّل از شما اجازه ورود می‌خواهم، شما را به خدا مرا مؤاخذه نكنید كه به زیارت خواهر گرامیتان آمده‌ام، به خدا آمده‌ام كه فقط آستانه درب ورودی را بوسه بزنم و اظهار بردگی و بندگی خود را اعلام نمایم ...

پس از قرائت زیارتنامه و ادای احترام به دُخت امیرالمؤمنین علیه‌السلام از حرم خارج شدیم

و من این روز فرخنده را كه مفتخر به زیارت و پابوسی حضرت زهرا بنت الحسن و حضرت خدیجه بنت امیرالمؤمنین صلوات الله علیهم شدم را «یوم العلویات الطاهرات» نامگذاری كردم و هرگز این روز بزرگ را در طول عمل خود فراموش نخواهم كرد،

امّا پس از خروج، درست روبروی ما و به فاصله خیلی كمی مسجد معظّم كوفه قرار دارد.

(مسجد كوفه)

فضایل مسجد كوفه بیشتر از آن است كه در این مختصر ذكر شود و چنان كه ثقة المحدّثین قمی علیه الرحمه فرموده‌اند: «بس است در شرافت آن كه یكی از آن چهار مسجدی است كه سزاوار است شدّ رحال شود به سمت آنها به جهت درك فیوضات آنها و یكی از آن مواطنی است كه مسافر مخیر است در آن مابین قصر و اتمام نماز».

امام محمد باقر علیه‌السلام در حدیثی می‌فرمایند: «لَو یعلمِ النّاسُ ما فی مسجدِ الكوفة لأعَدُّوا لَهُ الزّادَ و الرّاحلة مِن مكانٍ بعید، و قال: صلاةُ فریضةٍ فیه تعدلُ حجَّةً و نافلة فیه تعدلُ عُمرةً.»[4]

یعنی: اگر مردم به فضیلتی كه در مسجد كوفه است واقف بودند از راه دور توشه برداشته و بر مركب سوار شده و به آنجا می‌رفتند و سپس فرمودند: یك نماز فریضه در آنجا به جا آوردن مساوی با یك حج بوده و یك نافله در آن خواندن، معادل با یك عمره می‌باشد.

و در حدیثی اصبغ بن نباتة از امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت می‌كند كه ایشان فرمودند: «النّافلَةُ فی هذا المسجد تعدل عُمرَة مع النّبی صلی الله علیه و اله و الفریضة فیه تعدلُ حجّة مع النّبی صلی الله علیه و اله و قَد صَلی فیه الفُ نَبی و الفُ وَصی.»[5]

یعنی: نماز نافله در این مسجد معادل با انجام عُمره در معیت رسول خدا صلی الله علیه واله بوده و نماز واجب در آن مساوی با انجام حجّ واجب با رسول خدا صلی‌الله علیه و اله می‌باشد، در این مسجد هزار پیغمبر و هزار وصی پیامبر نماز خوانده‌اند.

در حدیثی طولانی و زیبا، هارون بن خارجه از امام جعفر صادق علیه‌السلام نقل می‌كنند كه ایشان سؤال فرمودند: «اَتُصَلّی الصَّلاةَ كلَّها فی مسجدِ الكوفة؟ قلت: لا، قال: أما لَو كنتُ بِحضرَتهِ لَرَجَوتُ أن لا تفوتنی فیه صَلاةٌ، قال: وَ تَدری ما فضله؟ قلت: لا، قال: ما مِن عبدٍ صالحٍ و لا نَبی إلّا و قد صَلّی فی مسجدِ الكوفان حتّی أنَّ رسول الله صلی الله علیه و اله لَمّا اُسرِی به قال له جبرئیل: أتَدری أینَ اَنتَ السّاعة یا محمّد؟ قال: لا، قال: اَنتَ مقابل مسجد كوفان، فقال: استأذِن ربّكَ حتّی اهبطُ فَاُصَلّی فیه، فَاستأذنَ فَاُذِنَ لَهُ فهبَط فَصلّی فیه رَكعتین، وَ إنّ الصَّلاةَ المكتوبَة فیه تعدل بألف صلاة، وَ إنّ النّافلة فیه تعدل بخمس مائة صلاة، و إنّ مقدَّمتَهُ لَرَوضةٌ مِن ریاضِ الجنّة، وَ إنَّ مَیمَنَتَهُ رَوضَةٌ مِن ریاضِ الجنّة و إنَّ‌ مسیرَتَه روضةٌ مِن ریاضِ الجنّة و انَّ مُؤخّره رَوضةٌ مِن ریاضِ الجّنة وَ إنَّ الجلوسَ فیه بغیرِ صَلاةٍ وَ لا ذِكرٍ لَعِبادَةٌ، وَ لَو عَلِمَ النّاسُ ما فیه لَأَتوهُ وَ لَوْ حَبْواً.»[6]

یعنی امام علیه‌السلام فرمودند: آیا تمام نمازهایت را در مسجد كوفه می‌‌خوانی؟ عرض كردم خیر، حضرت فرمودند: من اگر در آنجا حاضر باشم امیدوار [بودم] كه هیچ نمازی از من در آن مسجد فوت نشود و سپس فرمودند: آیا فضیلت نماز در این مسجد را می‌دانی؟ عرض كردم: خیر، حضرت فرمودند: هیچ بنده صالح و پیامبری نبوده مگر آنكه در مسجد كوفه نماز گذارده است، حتّی رسول خدا صلی الله علیه و اله وقتی به معراج رفتند جبرئیل علیه‌السلام به ایشان عرض نمود: آیا می‌دانی كه الان كجا هستی؟ حضرت فرمودند: خیر، جبرئیل عرضه داشت: شما در مقابل مسجد كوفه قرار گرفته‌اید، حضرت فرمودند: از پروردگارت إذن بگیر  تا به آن فرود آمده و در آن نماز بگذارم، پس جبرئیل از حقتعالی اجازه خواست و حقتعالی هم به او إذن داد، پس پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله به مسجد فرود آمده و در آن دو ركعت نماز خواندند، باید توجه داشت كه یك نماز واجب در آن معادل با هزار نماز در جاهای دیگر است و یك نماز نافله در آن مساوی با پانصد نمازی است كه در اماكن دیگر خوانده شود. قبله این مسجد باغی است از باغهای بهشت و سمت راست آن باغ دیگری است از باغهای بهشت و طرف چپ آن نیز باغی است از باغهای بهشت و پشت آن نیز باغی  است از باغهای بهشت، نشستن در این مسجد بدون اینكه نماز بخوانند یا ذكری بگویند عبادت است، و اگر مردم فضیلتی را كه در این مسجد است می‌دانستند مسلّماً به آن حاضر گشته اگرچه سینه خیز می‌آمدند.

و نیز در حدیثی دیگر محمّد بن سنّان نقل می‌كند كه: «سَمِعتُ الرّضا علیه‌السلام یقول: الصَّلاةُ فی مسجدِ الكوفة فُرادی أفضلُ مِن سبعینَ صلاة فی غیره جماعةً.»[7]

یعنی از حضرت امام رضا علیه‌السلام شنیدم كه فرمودند: یك نماز فُرادی در مسجد كوفه خواندن، برتر از هفتاد نماز بطور جماعت خواندن در غیر آن می‌باشد.

همچنین در روایتی جامع آمده است كه: «جاء رَجلٌ إلی امیرالمؤمنین علیه‌السلام و هو فی مسجدالكوفة، فقال: السّلامُ  علیك یا امیرَالمؤمنین و رحمة اللهِ وَ بَركاته، فردّ علیه، فقال: جُعِلتُ فِداك إنّی أرِدتُ المسجد الأقصی فأردتُ اَن اسلّم علیكَ و اوَدِّعَك، فقال، ای شیءٍ اردتَ بذلك؟ فقال: الفضلُ جُعلت فِداك، قال: فَبِع راحِلَتك وَ كُلْ زادَكَ وَصَلِّ فی هذا المسجد، فإنَّ الصَّلاة فیه حجّة مبرورة والنّافلة عُمرة مبرورة، والبَركةُ منه عَلی اثنی عشر میلاً، یمینهُ یمنٌ وَ یسارهُ مكرٌ و فی وسطِه عینٌ مِن دُهْنٍ و عینٌ مِن لبن و عَینٌ مِن ماءٍ شَراباً للمؤمنین و عَینٌ مِن ماءٍ طَهُوراً للمؤمنین، منهُ سارت سفینةُ نوحٍ و كان فیه نَسْر و یغوث و یعوق و صَلّی فیه سبعون نَبیاً و سبعون وصیاً أنا اَحدُهم، و أشارَ بیدهٍ إلی صدرِه، ما دَعا فیه مَكروبٌ بِمسألةٍ فی حاجَةٍ مِن الجَوائِجِ إلّا اَجابَهُ اللهُ وَ فَرَّجَ عنهُ كُرْبَتَه.»[8]

یعنی: شخصی محضر مبارك امیرالمؤمنین علیه‌السلام رسید در حالیكه آن حضرت در مسجد كوفه نزول اجلال داشتند، بر حضرتش سلام كرد و حضرت جواب فرمودند، پس عرض كرد: فدایت شوم عازم مسجد الاقصی هستم، گفتم ابتدا خدمت شما آمده و عرض ادب نموده وداع نمایم، حضرت فرمودند: قصدت از رفتن به آن مسجد چیست؟ عرضه داشت: فدایت شوم درك فضیلت آن مسجد، حضرت فرمودند: مركبَت را بفروش و توشه‌ات را تناول كن و در همین مسجد نماز بگذار و نیازی به آن مسجد نیست زیرا یك نماز واجب در اینجا خواندن معادل با یك حجّ قبول شده بوده و یك نماز نافله گذاردن مساوی است با یك عمره مقبول، بركتی از این مسجد ناشی می‌باشد كه تا فاصله 12 [میلی] آن منتشر می‌باشد، جانب راست آن نیك بختی و بركت بوده و طرف چپش تزویر و در وسطش چشمه‌ای از روغن و چشمه‌ای از شیر و چشمه‌ای از آبی كه شراب است برای مؤمنین و چشمه‌ای است از آب كه برای اهال ایمان، طهور و پاكیزه می‌باشد، از همین مكان كشتی نوح علیه‌السلام حركت نمود و در همین مسجد بُتهای سه‌گانه (نَسر و یغوث و یعوق)[9] بودند و در همین مسجد هفتاد پیغمبر و هفتاد وصی كه یكی از آنها من هستم نماز خوانده‌اند، سپس در حالیكه با دست مبارك به سینه اشاره می‌نمودند فرمودند: در این مسجد هیچ محزون و مكروبی برای حاجتی از حوائجش دعا نكرده مگر آنكه حقتعالی حزنش را برطرف و غمش را زائل و حاجتش را روا ساخته است.

 

[1] - حقير مي‌گويد: اهل البيت صلوات الله عليهم أجمعين به چشمان خدا در ميان خلق خدا تعبير مي‌شوند يعني همه عالم در نزد آن حضرات حاضر است و هيچ حركتي بر آنان پوشيده نيست، در زيارت امام زمان عجل الله فرجه كه مختّص روز جمعه است مي‌‌خوانيم: السلام عليك يا عينَ الله في خلقهِ (سلام بر تو اي چشم خدا در خلق خدا) در روايات است كه همه عالم همچون نصف گردويي در كف دست ما نزد ائمه معصومين عليهم السلام مي‌باشد و آن ذوات معصومين عليهم السّلام شاهد و ناظر بر اعمال و رفتار ما مي‌باشند.

[2] - المزار الكبير (شيخ ابن المشهدي)

[3] - كامل الزيارات (ابن قولويه القمي)

[4] - كامل الزيارات (ابن قولويه)

[5] - كامل الزيارات (ابن قولويه)

[6] - كامل الزيارات (ابن قولويه)- المزار الكبير (شيخ ابن المشهدي)

[7]- كامل الزيارات (ابن قولويه قمي)

[8] - كامل الزيارات (ابن قولويه قمي)- المزار الكبير (شيخ ابن المشهدي)

[9]- اينكه حضرت فرمودند: بتهاي سه گانه در اين مسجد بودند نه به ملاحظه شرافت مسجد از اين رهگذر باشد بلكه اشاره به قدمت ‌آن  است كه خود فضيلت و اعتباري محسوب مي‌گردد. 

مسجد کوفه تجلیگاه امام زمان علیه السلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۲۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۱۶-۱۵:۵۸:۵
    • کد مطلب:102
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2593

چنانكه از روایات و احادیث بر می‌آید مسجد مقدس كوفه دارای شأن والایی می‌باشد و این مختصر گنجایش ذكر آنرا ندارد و احادیث زیادی در این رابطه وارد شده است.

همچنین این مسجد مورد توجّه وجود مقدس بقیة الله الاعظم عجّل الله تعالی فرجه الشریف می‌باشد و بعضاً به حضور مبارك ایشان شرفیاب شده‌اند.

از جمله محدّث نوری اعلی الله مقامه می‌فرمایند: شیخ محمد طاهر نجفی كه مرد صالح و متّقی است و خادم مسجد كوفه بوده و با عیالش سالها همانجا زندگی می‌كرده و من خودم مدّتهاست كه او را به تقوی و دیانت می‌شناسم می‌گفت: یكی از علماء با تقوا كه مدّتها در مسجد كوفه معتكف بود و تقوی و دیانت شیخ محمدطاهر را می‌ستود می‌فرمود:

در سال گذشته به  مسجد كوفه رفتم و احوال او را پرسیدم، قضیه‌ای برای من نقل كرد و آن این بود كه در چند سال قبل به واسطه نزاعی كه بین دو قبیله در نجف اشرف اتّفاق افتاده بود، زوّار و اهل علم به مسجد كوفه مشرّف نمی‌شدند لذا امر معاش بر من سخت شده بود زیرا درآمد من تنها از این طریق بود و عیالم زیاد بودند و حتّی بعضی از ایتام كوفه را من تكفّل می‌كردم.

بالاخره شب جمعه‌ای بود كه هیچ قوت و پول و غذا نداشتم و اطفالم از گرسنگی ناله می‌كردند، خیلی دلتنگ شدم رو به قبله در محلّی كه بین محلّ سفینه كه معروف به تنور است و بین «دكّةُ القضاء»[1] نشستم و شكایت حال خودم را به خدای تعالی نمودم و ضمناً عرض كردم كه خدایا به این حالت راضی هستم ولی چه كنم كه در عین حال، جمال مقدس مولایم حضرت «صاحب الأمر» عجل الله فرجه را نمی‌بینم. اگر این عنایت را به من بكنی و مرا موفّق به زیارت آن حضرت بنمائی از تو چیز دیگری نمی‌خواهم و به این فقر و تنگدستی صبر می‌كنم.

ناگاه بی‌اختیار سرپا ایستادم و دیدم، به دستم سجاده سفیدی است و دست دیگرم در دست جوان جلیل القدری است كه آثار عظمت و جلال و هیبت از او ظاهر بود، لباس نفیسی مایل به سیاه در برداشت كه من گمان كردم او یكی از سلاطین است، ولی بعد دیدم عمّامه‌ای سبز دارد و پهلوی او شخصی ایستاده كه لباس سفید در برداشت بالاخره سه نفری به طرف «دكّة القضاء» نزدیك محراب رفتیم، وقتی به آنجا رسیدیم، آن كسی كه دستش در دست من بود فرمود: «یا طاهر اِفرِشِ السَجّادة» یعنی: ای طاهر سجاده را بیانداز، من سجاده را انداختم دیدم آن سجّاده فوق العاده سفید و درخشندگی دارد، ولی نفهمیدم جنس آن سجاده از چیست، من سجّاده را رو به قبله انداختم.

آن آقا روی آن سجاده ایستاد و تكبیر گفت و مشغول نماز شد و دائماً نور و عظمت او در نظرم افزوده می‌شد، كم كم به قدری نورش زیاد شد، كه دیگر ممكن نبود به صورش نگاه كنم، و آن شخص دیگر كه با او بود پشت سرش به فاصله چهار وجب نماز می‌‌خواند.

من روبروی آنها ایستاده بودم و فكر می‌كردم و در دلم افتاد كه این آقا كیست؟ وقتی از نماز فارغ شدند، آن شخص را  كه پشت سر آن اوّلی نماز می‌خواند، دیگر ندیدم ولی آن آقا را دیدم كه ناگهان بر بالای كُرسی مرتفعی كه چهار ذرع [حدود دو متر] ارتفاع داشت و سقفی هم بر او بود نشسته و به قدری آن كرسی و خود وجود مقدّسش نورانی است كه چشم را خیره می‌كرد.

سپس به من فرمود: «ای طاهر مرا از كدام یك از سلاطین گمان كرده‌ای؟» گفتم: ای مولای من، شما سلطان سلاطین و سید عالمی و شما از اینها نیستید، فرمود: «ای طاهر به مقصد خود [كه زیارت صاحب الزمان عجل‌الله فرجه باشد] رسیدی حالا بگو چه می‌خواهی؟ آیا ما شما را هر روز حمایت و رعایت نمی‌كنیم؟ احوال و اعمال شما را هر روز به ما عرضه می‌دارند.» و بالاخره به من وعده فرمودند: كه وضعم خوب خواهد شد و از آن تنگدستی نجات پیدا می‌كنم.

در این بین، شخصی كه من او را می‌شناختم و اسمش را می‌دانستم و او آدم معصیت كاری بود، از طرف صحن حضرت مسلم علیه‌السلام وارد مسجد كوفه شد، ناگهان دیدم آثار غضب در سیمای آن وجود مقدّس ظاهر شد و روی مباركش را به طرف آن مرد كرد و فرمود: ای... كجا فرار می‌كنی؟! مگر زمین مال ما نیست؟! مگر آسمان از ما نیست؟! در زمین و آسمان احكام و دستورات ما باید اجراء شود و تو چاره‌ای جز آنكه زیر دست ما باشی نداری.

سپس رو به من كرد و تبّسمی فرمود و گفت: «ای طاهر به حاجتت رسیدی دیگر چه می‌خواهی؟» امّا من به قدری تحت تأثیر جلال و عظمت و هیبت او قرار گرفته بودم كه نمی‌توانستم حرف بزنم، باز دو مرتبه آن  حضرت همین كلام را تكرار فرمود، باز هم نتوانستم چیزی بگویم و سؤالی از او بكنم و به قدری خوشحال بودم كه وصف نمی‌آید.

در این موقع با كمتر از یك چشم بر هم زدن خودم را تنها در میان مسجد دیدم و دیگر اثری از او نبود، وقتی به طرف مشرق نگاه كردم، دیدم صبح طالع شده است.

شیخ طاهر می‌گفت: از آن تاریخ تا به حال به حمدالله به قدری در وسعت رزق قرار گرفته‌ام كه دیگر بی‌پولی و سختی به هیچ وجه ندیده‌‌ام.

و نیز مرحوم آیة الله شیخ محمّد كوفی اعلی الله مقامه كه از علماء اهل باطن بودند می‌فرمود: در شب نوزدهم ماه رمضانی بود كه تصمیم گرفتم آن شب و شب بیست و یكم ماه رمضان را در مسجد كوفه بیتوته كنم و ضمناً چون ایام عزای حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود به گوشه‌ای بروم و درباره مصائب آن حضرت فكر كنم و عزاداری نمایم، لذا شب نوزدهم ماه رمضان نماز مغرب و عشاء را در مقام حضرت  امیرالمؤمنین علیه‌السلام بجا آوردم و بعد تصمیم گرفتم كه به گوشه ای برای افطار كردن بروم، لذا متوجّه به طرف شرقی مسجد كوفه شدم، از [اتاق] اوّل گذشتم وقتی به [اتاق] دوّم رسیدم، دیدم آنجا فرشی انداخته‌اند و شخصی عبا به خودش پیچیده و روی آن فرش خوابیده و شخصی هم از اهل علم كه لباس روحانیت داشت كنار او نشسته است، من به آنها سلام كردم، آن اهل علم به من جواب داد و گفت: بیا اینجا بنشین، اطاعت كردم و در آنجا نشستم او احوال علماء و  افاضل خوب نجف را از من پرسید و من جواب می‌دادم كه الحمدلله همه آنها خوب و سالمند، در این بین آن شخصی كه آنجا دراز كشیده بود چیزی به آن اهل علم گفت كه من نفهمیدم او چه گفت، ولی من از آن اهل علم سؤال كردم كه: این كیست؟ او در جواب گفت: این سید عالَم است، من در  دل این سخن را خیلی بزرگ تصوّر كردم و فكر كردم كه او می‌خواهد این سید را خیلی بزرگ معرّفی كند زیرا سید عالَم فقط حضرت حجّة ابن الحسن عجّل الله فرجه است، لذا من برای آنكه اشتباه او را رفع كنم به او گفتم: این سیدِ عالِم است، گفت: نه این سید عالَم است، من دیگر ساكت شدم ولی وقتی به اطراف نگاه كردم دیدم در و دیوار مسجد كوفه به قدری پر نور است كه نور چراغها مثل شمعی در مقابل آفتاب قرار گرفته است، در این بین آن معمّم آب خواست فوراً شخصی ظاهر شد و كاسه آبی به دست او داد، او مقداری آب خورد و بقیه آن آب را به من داد من به او گفتم: تشنه نیستم، آن كسی كه پیدا شده بود و آب را آورده بود  كاسه آب را از او گرفت و غایب شد.

من در این موقع برخاستم كه در مقام حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام نماز بخوانم و در مصائب آن حضرت فكر كنم و گریه نمایم، آن اهل علم از من پرسید: كجا می‌روی؟ من به او نیتم را گفتم، او به من بارك الله و مرحبا گفت و من به طرف مقام كه چند قدمی با این محل بیشتر فاصله نداشت رفتم وقتی برگشتم به آنها نگاه كردم دیدم آنها نیستند.

 

[1]- توضيح مقامات مسجد كوفه خواهد آمد.

اعمال و مقامات مسجد کوفه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۲۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۱۶-۱۶:۱:۳۱
    • کد مطلب:103
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2110

به هرحال به سوی درب ورودی مسجد كوفه رفتیم از دری كه پائین‌تر از «باب الثّعبان» است و «باب الحجّة» عجّل الله فرجه نام دارد، وارد شدیم. در كنار باب الثّعبان یك مناره بلند قرار دارد و دیوارهای مسجد كوفه بسیار بلند و پهن همچون قلعه می‌باشند كه پوشیده از كاه و گِل است. ولی چند طرف از دیوارها را با آجر جدید پوشش داده‌اند.

مساحت كُلّی مسجد كوفه 11162 متر مربع بوده كه مساحت قسمت مسقّف آن 5520 متر مربع و قسمت رو باز كه شامل [حیاط] است 5642 متر مربع می‌باشد و قسمت اصلی مسجد كه محراب در آن قرار دارد 797 متر مربع است، تعداد كلّی ستونهای مسجد كوفه 187 ستون كه 48 ستون آن در قسمت اصلی مسجد می‌باشد، این مسجد شریف دارای 4 مناره بوده كه 85/30 متر ارتفاع دارند و ارتفاع دیوار اصلی مسجد نیز 10 متر می‌باشد كه 5 در ورود و خروج نیز دارد.

امّا سبب تسمیه [و نام گذاری] باب الثعبان، معجزه‌ای است كه در زمان حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام رخ داده، كلمه ثُعبان به معنی «مار عظیم الجثه» می‌باشد، علامه محدث سید هاشم بحرانی اعلی الله مقامه در كتاب ارزشمند «مدینة المعاجز» به نقل از كتاب بزرگ «عیون المعجزات المنتخب مِن بصائرِ الدَّرجات» نوشته جناب سیدمرتضی علم‌الهُدی[1] رضوان الله تعالی علیه می‌فرمایند: كه صحبت در باب معجزه ثعبان در مسجد كوفه از احادیث مشهور و مستند می‌باشد كه سند آن به امام صادق علیه‌السلام از پدران خود صلوات الله علیهم می‌رسد، ایشان فرموده‌اند:

در یك روز جمعه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر منبر مسجد كوفه در حال خطبه گفتن بودند كه ناگهان صدای دویدن مردم را شنید در حالی كه به همدیگر برخورد می‌كردند و به زمین می‌خوردند، پس حضرت پرسید: چه شده است؟ عرض كردند: یا امیرالمؤمنین ماری بسیار عظیم الجثه وارد مسجد شده است و مردم از آن ترسیده‌اند و می‌خواهیم آنرا بكُشیم، پس حضرت فرمود: كسی به او نزدیك نشود و راه را برای او باز كنید چرا كه او فرستاده‌ای است و برای كاری آمده، پس راه را برای آن باز كردند، آن مار عظیم از میان مردم گذشت و از منبر مسجد كوفه بالا رفت و دهان خود را نزدیك گوش مبارك حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام رساند و شروع به صحبت كردن با صدای خاصّی نمود بطوری كه كسی نمی‌فهمید و این صحبت آن مار طولانی شد و حضرت سر خود را تكان می‌داد سپس حضرت با همان نحو صدا جواب آن مار را دادند، پس آن مار از منبر پائین آمد و به میان مردم رفت و ناپدید گشت مردم پرسیدند: یا امیرالمؤمنین این مار چه بود؟ حضرت فرمودند: نامش «درجان بن مالك» و خلیفه من بر مسلمانان جن می‌باشد، آنها در مسائلی اختلاف پیدا كردند كه حل آن را به من واگذار كردند پس او نیز به نزد من آمد و اكنون كه جواب گرفت، برگشت، پس از این واقعه آن دری كه این مار از آن وارد شده بود را براساس این معجزه «بابُ الثّعبان» نامیدند. مرحوم ملّا محمدطاهر در این باره می‌فرماید:

بُـوَد خـلیفه حـق آن كه بـر سـر مـنبـر

جـواب مشكل ثــعبان دهد ســلیمان‌وار

نه جاهلی كه چون مشكل شدی بر او وارد

ز نـنگ جـهل بر او پـیچ‌ها زدی چون مار

ما از درب «بابُ الحجّة» عجل الله فرجه وارد شدیم، از آنجا كه ایام زیارتی بود جمعیت زیادی در حال ورود و خروج بودند، اینجا هم همچون حرمهای مطهّر ائمّه اجازه داخل بردن موبایل و دوربین عكاسی را نداشتیم.

وارد حیاط كه شدیم از این كه احساس می‌كردیم روزی حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر روی این زمین راه می‌رفته و در اینجا خطبه می‌گفته، لرزه بر انداممان می‌افتاد، «السّلامُ علی امیرالمؤمنین علی بنِ ابیطالب و رحمةُ اللهِ وَ بَركاتُه وَ عَلی مَجالِسه و مَشاهِده وَ مَقامِ حِكمَتهِ… السّلامُ علی الإمام الحكیمِ العَدلِ الصِّدّیقِ الْأكبرِ الفاروقِ بالقِسطِ الذّی فَرَّق اللهُ بهِ بینَ الحَقِّ والباطلِ وَالكُفرِ والإیمانِ وَ الشِّركِ والتّوحیدِ…» سلام بر امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، سلام بر مجالس امیرالمؤمنین سلام بر خطبه‌هایش…

ابتدا نزد ستون سوّم كه «مقام امام زین‌العابدین علیه‌السلام» می‌باشد رفتیم.

و پس از اعمال خاصّه آن به سمت ستون پنجم رفتیم كه از جمله مواضع ممتازه مسجد كوفه ستون پنجم است كه می‌بایست نزد آن نماز خواند و حاجات را از حقتعالی طلب نمود؛ زیرا محلّ نماز حضرت ابراهیم خلیل‌الرّحمن علیه‌السلام بوده و  از حضرت صادق علیه‌السلام منقول است كه مقام جبرئیل علیه‌ السلام می‌باشد.

پس از انجام اعمال به طرف ستون هفتم رفتیم و آن مقامیست كه حقتعالی توفیق توبه به حضرت آدم علیه‌السلام را داده است؛ السّلامُ عَلی ابینا ادَم و اُمِّنا حَوّاءِ…

احادیث در فضیلت ستون هفتم بسیار است و چنان كه ثقة المحدثین قمی اعلی الله مقامه فرموده‌اند، شیخ كلینی علیه الرّحمة به سند معتبر روایت كرده كه امیرالمؤمنین علیه‌السلام رو به این ستون نماز می‌‌خواند و نزدیك به آن می‌ایستاد طوری كه فاصله كمی میان آن حضرت و ستون باقی می‌ماند.

و در روایت معتبر وارد شده است كه در هر شب شصت هزار ملك از آسمان نازل می‌شوند و نزد ستون هفتم نماز می‌‌خوانند و در شب دیگر شصت هزار ملك دیگر می‌آیند و تا روز قیامت عودت نمی‌كنند.

و در حدیث معتبر دیگر از امام صادق علیه‌السّلام منقول است كه ستون هفتم مقام حضرت ابراهیم علیه‌السلام است.

و نیز ثقة المحدّثین كلینی در كتاب گرانبهای كافی به سند صحیح از ابو اسماعیل سرّاج روایت كرده كه معاویة‌ ابن وهب دست مرا گرفت و گفت كه جناب ابوحمزه ثمالی دست مرا گرفت و گفت كه جناب اصبغ بن نباته دست مرا گرفت و ستون هفتم را به من نشان داد و گفت كه این ستون، مقام حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام است كه نزد آن نماز می‌خواند و امام حسن علیه‌السلام در نزد ستون پنج نماز می‌خواند و اگر امیرالمؤمنین علیه‌السلام حاضر نبود، امام  حسن علیه‌السلام در جای او نماز می‌خواند.

سپس به سمت مقام حضرت نوح علیه‌السلام رفتم كه قبلاً در كنار این مقام و متصّل به آن دری بوده كه «بابُ‌الفَرج» نام داشته و به سوی خانه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام باز می‌شده، پس نماز مخصوصه آن مقام شریف را خواندیم.

و بعد از آن به طرف ساختمان اصلی مسجد رفتیم كه به زیارت محراب حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام شرفیاب شویم، از درب ورودی تا محراب صف زوار در حركت بود، یكی یكی به محراب می‌رسیدند و بر آن بوسه می‌زدند، خیلی‌ها گریه می‌كردند، ناله سر می‌دادند،‌ بعضی بر سر می‌زدند، الله اكبر، خدایا اینجا علی مناجات می‌كرده، اینجا علی علیه‌السلام ناله می‌كرده، اینجا علی علیه‌السلام فریاد می‌زده: «اسئلُك الْأمان یوْمَ لا ینفعُ الظّالمین معذَرتهُم… اسئلُك الْأمان یومَ لا تَملِكُ نَفسٌ لِنَفسٍ شیئاً و الأمرُ یومَئِذٍ… مولای یا مولای اَنت المَولی و انَا العبدُ و هَلْ یرحَمُ العبدَ إلّا المَولی… مولای یا مولای…[2]» خدایا اینجاست كه علی علیه‌السلام فریاد «فزتُ وَ رَبِّ الكعبة» سر داده است.

یك گروه خلیجی كنار محراب نشسته بودند و به شدّت عزاداری و گریه می‌كردند.

كم كم نوبت به من مسكین رسید و بر سجده‌گاه امیرالمؤمنین سید المظلومین علیه‌السلام بوسه زدم، علی جان ای كاش بودم و سجده‌هایت را می‌دیدم، ای كاش بودم و نمازت را نظاره می‌كردم، ای كاش بودم و جمال دلربایت را مشاهده می‌كردم…

پس از بجا آوردن اعمال مخصوصه به [حیاط] مسجد رفتیم، در وسط حیات محلّ نزول كشتی حضرت نوح علیه‌السلام می‌باشد.

و همان جا نیز «مقام حضرت محمد صلی‌الله علیه و اله» می‌باشد و نام دیگرش «دكّةُ المعراج» می‌باشد و ظاهراً به ملاحظه آن است كه در شب  معراج حضرت رسول‌ صلی الله علیه و اله از حقتعالی رخصت طلبید و در اینجا فرود آمد و دو ركعت نماز گذاشت (چنانكه گذشت).

پس از نماز به طرف مقام «دكَّةُ القضاء» رفتیم و این محلّی است كه امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر روی آن می‌نشستند و میان مردم قضاوت و حكم می‌كردند و در آنجا ستون كوتاهی بوده كه بر آن این آیه كریمه نوشته شده بوده: «إنَّ اللهَ یأْمُر بِالْعَدلِ وَ الْإحسانِ».

اینجا محلّ احكام و قضاوتهای نماد عدل خداوند است كه معجزات زیادی نیز در این مكان رخ داده است، جناب سید رضی (صاحب نهج البلاغة) رحمة الله علیه در كتاب «خصائصُ امیرالمؤمنین» نقل می‌نماید: حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مسجد نشسته بودند و دو نفر كه با همدیگر دعوایی داشتند برای قضاوت نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمدند در حالیكه یكی از آن دو نفر از خوارج بود، پس از قضاوت، حكم بر علیه مرد خارجی واقع شد، پس آن مرد خارجی در مقام توهین به حضرت در آمد و گفت: به خدا قسم به طور مساوی حكم نكردی و در مسئله ما عدالت را رعایت ننمودی و نزد خدا امر تو، مرضی نمی‌باشد، پس حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در حالی كه با دست مباركش اشاره می‌كرد فرمود: ساكت شو ای دشمن خدا، پس آن مرد تبدیل به یك سگ سیاه شد و لباسهایش در هوا پراكنده شدند و شروع به زوزه كشیدن نزد حضرت كرد و اشك از چشمانش جاری شد، پس حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام دلش برای  او به رحم آمد و نگاه مباركش را به آسمان انداخت و لبهای مباركش تكان خوردند و چیزی فرمودند كه دیگران نشنیدند، حضار در آنجا می‌ گویند به خدا قسم دیدیم كه به صورت اوّلی خود برگشت و لباسهایش از هوا بر روی كتفهایش افتاد و او از مسجد خارج شد در حالیكه پاهایش از ترس می‌لرزید.[3]

به فاصله كمی از دكّة القضاء، مقام «بیت الطّشت» وجود دارد و این محلّی است كه یكی از معجزه‌های حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام رخ داده است، و قضیه این چنین است كه دختری كه شكمش بزرگ شده بود و برادرانش به گمان این كه زنا كرده و آبستن شده است، خواستند او را بكشند و برای اجرای حكم، خواهر خود را نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آوردند، حضرت امر فرمودند كه گوشه‌ای از مسجد پرده‌ای بكشند و آن دختر را پشت پرده نشانیدند، سپس فرمودند: كه قابله كوفه او را تفتیش نماید قابله پس از تفتیش عرض كرد یا امیرالمؤمنین این دختر آبستن است و فرزند در شكم دارد، در این هنگام  حضرت امر فرمود كه طشتی بیاورند و دختر در آن طشت بنشیند، سپس فرمود: «مَن یأتینی بقطعَةٍ مِنَ الثَّلجِ؟» (چه كسی یك قطعه یخ به من می‌دهد؟) عرض كردند: «یا امیرالمؤمنین، الثَّلجُ فِی الصّین وَ نَحْنُ فِی العراق!» یعنی ما در عراق هستیم و یخ در چین می‌باشد، پس حضرت دست خود را دراز كرد و با  معجزه، ‌قطعه برفی را از كوه‌های شام آورد و در طشت نهادند، پس زالوی بسیار بزرگی از شكم آن دختر بیرون آمد و این زالو در زمانی كه آن دختر در میان آبی بوده، وارد شكم دختر شده بود و كم كم از مكیدن خون بزرگ شده بود لذا با ظهور این معجزه و حكم عجیب حضرت به علم الهی خود، این ناحیه را «بیت‌الطّشت» یعنی منطقه طشت نامیدند كه دو ركعت نماز و دعای مخصوص دارد.

سپس به سمت «مقام الامام الصّادق علیه‌السلام» رفتیم كه میان باب الفرج و در طلای حضرت مسلم بن عقیل بن ابیطالب علیه‌ السلام كه به مسجد كوفه باز می‌شود، قرار دارد، اعمال دكّه امام صادق علیه‌السلام را نیز به جا آوردیم.

سپس از  دری كه وسط حرمین حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السلام و  جناب هانی بن عروة قرار دارد از مسجد كوفه خارج شدیم، سمت راست، حرم حضرت مسلم علیه‌السلام و سمت چپ، حرم جناب هانی بن عروة قرار دارد، سرگذشت حضرت مسلم علیه‌السلام این سفیر مظلوم حضرت سید الشّهداء علیه‌السلام و شهادت جناب هانی بن عروه بر كسی پوشیده نیست[…]

حرم مطهّر حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام 620 متر مربع بوده كه دارای گنبدی متشكل از 10415 آجر طلای 20×20 بوده كه در هر آجر طلا 5/2 مثقال طلای خالص به كار رفته است و ارتفاع گنبد 28 متر می‌باشد و مناره ساعت حرم نیز با 4 كیلو طلای خالص پوشش داده شده است.

حرم حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام دارای 4 درب می‌باشد كه یكی از این دربها، درب طلا بوده و به مسجد كوفه باز می‌شود، امّا حرم اصلی جناب هانی بن عروة 150 متر مربع می‌باشد.

رو به حرم حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السلام ایستادم و با تفكّر به اینكه این دو یار وفادار و مظلوم چگونه روبروی یكدیگر آرمیده‌اند پیش رفتم، «سلامُ الله العلی العظیم وَ سلامُ ملائكتِه المقرَّبینَ وَ انبیائهِ المُرسلین وَ اَئِمَّتهِ المنتجبین و عبادهِ الصّالحین و جَمیع الشُّهداءِ وَ الصّدّیقینَ والزّاكیاتُ الطَّیباتُ فیما تَغتَدی وَ تروُحُ علیكَ یا مسلِمَ بنَ عقیل بن ابیطالبٍ وَ رحمةُ اللهِ و بَركاتُه... لَعنَ اللهُ مَن قَتلك وَ لعنَ اللهُ مَن اَمر بقتلِكَ وَ لعنَ اللهُ مَن ظلَمك وَ لعنَ اللهُ مَنِ افتَری علیكَ وَ لعنَ اللهُ مَن جَهِلَ حَقَّكَ واستَخَفَّ بِحُرمَتِكَ وَ لعنَ اللهُ مَن بایعَكَ وَ غَشَّكَ و خَذَلك و اَسْلَمَكَ وَ مَنْ اَلَبَّ علیكَ وَ لَم یعنكَ ... اشهدُ انّكَ قُتِلْتَ مَظلوماً...»[4]

وارد حرم مطهر حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السلام شدیم، خیلی شلوغ بود و به زحمت می‌شد حركت كنیم ولی واقعاً حرم حضرت مسلم محل گریه و عزاداری بود و مظلومیت عجیبی بر آن حاكم بود، وقتی به یاد مظلومیتهای این سید مظلوم می‌افتی آتش غضب از ظالمین آن حضرت، چشمه‌های اشك را از دیدگانت جاری می‌نماید:[…]

پس از زیارت و انجام اعمال به سمت مرقد مختار ثقفی رفتیم كه پشت مرقد مطهّر حضرت مسلم علیه‌السلام می‌باشد، ایشان مختار ابن ابی عبیده ثقفی ملقّب به كیسان و كینه‌اش ابواسحاق می‌باشد و فرقه كیسانیه به مختار منسوب هستند ولی مختار معتقد به امامت ائمه معصومین علیه‌السلام بود ولی این گروه پس از مختار خود را به او منسوب كردند[…]

امام محمد باقر علیه‌السلام روزی به پسر مختار فرمودند: خداوند پدرت را رحمت كند او حق ما را گرفت، قاتلین ما را كشت و به خونخواهی ما قیام كرد، و نیز امام صادق علیه‌السلام فرموده‌اند: پس از حادثه كربلا، هیچ بانوئی از بانوان خاندان ما خود را آرایش نكرد تا آنكه مختار سر عبیدالله ابن زیاد و عمر بن سعد را برای ما به مدینه فرستاد.

سپس از حرم حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السلام خارج شدیم و به طرف حرم جناب‌ هانی بن عروة رفتیم، حرم ایشان دارای گنبدی كاشیكاری شده به رنگ آبی كم‌رنگ بوده و ضریح كوچك و بیضی شكل بر مرقد مطهر این شهید مظلوم قرار دارد، او را زیارت كردیم؛ ... «اشهدُ انّك قُتِلْتَ مظلوماً فلعَنَ اللهُ مَن قَتلكَ واستَحَلَّ دَمكَ وَحَشی قبورَهُم ناراً، اشهَدُ انّكَ لَقیتَ اللهَ  وَ هُوَ راضٍ عنكَ بِما فَعَلتَ وَ نَصَحْتَ وَ  اشهَدُ انّكَ قَد بَلَغْتَ دَرَجَةَ الشُّهداءِ وَ جُعِلَ روحُكَ معَ اَرْواحِ السُّعَداءِ...»[5]

 

[1]- فضل و منقبت جناب سيد مرتضي بسيار بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، ايشان به همراه برادر خود سيد رضي (مؤلّف نهج البلاغة) نزد شيخ اعظم اماميّه جناب شيخ مفيد تلّمذ كردند و حائز همه خيرات دنيا و آخرت بودند و در مقام ايشان همين بس كه نگهبان عقايد اماميّه خواجه نصير‌الدّين طوسي اعلي‌الله مقامه در مجلس درس خود كه چند صد نفر مجتهد حضور داشتند به هنگام ذكر نام سيد مرتضي مي‌فرمود صلّي الله عليه (يعني: صلوات خدا بر سيّد مرتضي باد) بعد ايشان در مقام استفهام رو به شاگردان مي‌فرمودند: «وَ كيفَ لايٌصَليّ عليَ المرتضي؟ (چگونه برسيد مرتضي صلوات فرستاده نشود؟)

[2]- فرازهايي از مناجات حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام

[3]- مدينة المعاجز (علامه بحراني)

[4]- فرازهايي از زيارت نامه حضرت مسلم عليه السّلام

[5]- فرازهايي از زيارتنامه جناب‌ هاني بن عروة. 

تشرف به مسجد سهله و...

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۱۶-۱۶:۴:۵
    • کد مطلب:104
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2279

بعد از آن از حرم جناب هانی بن عُروة خارج شدیم و به طرف خانه حضرت امیرالمؤمنین سید المظلومین علی ابن ابیطالب صلواتُ الله علیه رفتیم، فاصله كمی میان خانه مطهر و مسجد كوفه است.

همه پا برهنه بودند، اینجا خانه علی می‌باشد، اینجا محلّ نشست و برخاست علی و زینب و حسن و حسین بوده، اینجا محلّ نزول و صعود ملائكه آسمان است، اینجا نردبان رحمت الهی است، خدایا تو را بسیار شكرگذاریم كه توفیق دادی و خانه علی را به ما نشان دادی، از اینكه قصد وارد شدن به خانه علی را داری لرزه بر اندامت می‌افتد، چه احساس غریبی، اینجا حبل الله المتین نماز شب می‌خوانده، اینجا زینب خانه‌داری می‌كرده، اینجا عباسِ دلاور رشد یافته…

با تابلوهای كوچك، اماكن مطهر خانه مشخص شده بود؛ بیتُ العائلة (اطاق خانواده)، مكتبة الحسنین (كتابخانه امام حسن و امام حسین علیهما السلام) جانم به فدای شما و كتابخانه‌تان، مُغَتَسلُ الإمام علیه‌السلام (محلّ غسل دادن پیكر مطهّر حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام) در آشپزخانه خانه هم چاه آبی بود كه با شیشه آنرا پوشانده بودند و توسط لوله و پمپ آبی، به بیرون لوله كشی كرده بودند و مردم از آن آب تبرّك می‌جستند، ما هم با آن آب مبارك و طاهر، وضو گرفتیم و از آن نوشیدیم، چند جوان عراقی بشكه‌های خالی 2 لیتری را به قیمت هزار تومان می‌فروختند، ما هم خریدیم و از آن آب پُر كردیم كه برای استشفاء و تبرّك به وطن ببریم.

از خانه مبارك خارج شدیم، در پشت منزل امام علیه‌السلام، به موازات دیوار منزل تا مسجد كوفه و باز به موازات دیوار مسجد كوفه، قصر اموی قرار دارد كه دیوارهای آن بسیار پهن می‌باشد، امّا به قدرت لایزال الهی همه قصر فرو ریخته و فقط مقداری از دیوارهای قصر كه رو به مرقد مطهّر حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌باشد، سالم مانده آنهم تا نصفه بطوری كه بالاتر از ارتفاع خانه امام علیه‌السلام نباشد، اللّهمَّ العن بنی امیة قاطبة.

این همان قصر دارالاماره می‌باشد كه حضرت مسلم را بر آن شهید كردند و به زیر انداختند، امّا چنان كه در تاریخ آمده، در سال 72 هـ .ق مصعب بن زبیر كشته شد و سر مصعب را برای عبدالملك آوردند و در قصر دارالاماره كوفه نهادند، و عبدالملك به جهت شومی دارالإماره امر كرد و آنرا خراب كردند و این قتل و خرابی مصداق (اللهم اشغلِ الظالمینَ بِالظالمین) می‌باشد.

پس از آن به سوی مرقد مطهّر حضرت میثم تمّار كه حدود 200 متر یا بیشتر فاصله داشت، سرازیر شدیم،.

ایشان (میثم بن یحیی التّمار) از خواصّ اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام و از اصفیای ایشان و از حواریین امیرالمؤمنین علیه‌السّلام می‌باشد و حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام او را به اندازه‌ای كه قابلیت و استعداد داشت علم تعلیم فرموده بود و او را بر اسرار خفیه و اخبار غیبیه مطلّع فرموده بود و گاهگاهی اخباری از غیب از جناب میثم ترشّح كرده است[…]

حرم مطهّر جناب میثم تمار علیه‌السلام دارای گنبدی از كاشی می‌باشد كه معلوم بود جدیداً توسعه یافته و هنوز نیمه تمام بود، جمعیت بسیار زیادی عاشقانه دور مرقد این صحابه جلیل القدر حلقه زده بودند و ایشان نیز بسیار مظلومانه آرمیده است، خوشا به حال ایشان، در واقع به مقام ایشان غبطه می‌خوریم تو گویی در حرم ایشان بوی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در فضا پیچیده است پس از زیارت از حرم ایشان خارج شدیم.

 

مسجد سهله

امّا بعد از مسجد كوفه، مسجد سهله از مقام و جایگاه خاصی برخوردار است و بعد از مسجد كوفه مسجدی به فضیلت مسجد سهله نیست و آن خانه حضرت ادریس علیه‌السلام و خانه حضرت ابراهیم علیه‌السلام و محل ورود حضرت خضر علیه‌السلام و مسكن آن حضرت است.

و در احادیث متعدّدی به اسناد معتبر محدثین شیعه نقل كرده‌اند كه هنگام ظهور مبارك حضرت بقیة الله الاعظم عجّل الله فرجَه، مسجد سهله، اقامتگاه شخصی حضرت بقیة الله به همراه خانواده خواهد بود.

همچون این حدیث كه امام صادق علیه‌السلام به یار با وفایش «ابو بصیر» فرمود: «یا أبا محمّد كأَنّی أَری نزولَ القائم (علیه‌السلام) فی مسجد السّهلة بِأهلِه وَ عیالِه» یعنی ای ابا محمد تو گویی فرود آمدن قائم علیه‌السلام را با  اهل و عیالش در مسجد سهله با چشم خود می‌بینم، ابو بصیر عرض كرد: آیا محلّ اقامت دائمی آن حضرت در مسجد سهله خواهد بود؟ حضرت فرمود: آری مسجد سهله، اقامتگاه حضرت ابراهیم خلیل الرّحمن علیه‌السّلام بود، خداوند پیامبری را مبعوث نكرده جز اینكه در مسجد سهله نماز گزارده است، مسجد سهله پایگاه حضرت خضر علیه‌السلام است، كسی كه در مسجد سهله اقامت كند همانند كسی است كه در خیمه حضرت رسول صلی الله علیه و اله اقامت كرده، مرد و زن مؤمنی یافت نمی‌شود جز این كه دلش به سوی مسجد سهله پر می‌زند و در مسجد سهله سنگی است كه تمثال همه پیامبران بر آن نقش بسته است، هیچ كس با نیت صادقه نماز و دعا نمی‌كند در آن مسجد مگر آن كه با حاجت برآمده شده بر می‌گردد، احدی نیست كه در مسجد سهله به خدا پناهنده شود جز این كه خداوند او را از آنچه بیم دارد پناه دهد.

ابو بصیر عرض كرد: فضیلت این است برای این مسجد؟ حضرت فرمود: آیا هنوز بگویم؟ عرض كرد: بلی، امام فرمود: مسجد سهله از آن مكانهایی است كه خداوند دوست دارد او را در آنجا بخوانند و شب و روزی نیست كه فرشتگان به زیارت مسجد سهله نشتابند و در آنجا به عبادت حقتعالی نپردازند و اگر من به آن مسجد نزدیك بودم همه نمازها را در مسجد سهله می‌خواندم، ای ابا محمد اگر مسجد سهله هیچ فضیلتی جز فرود آمدن فرشته‌ها و اقامت پیامبران را نداشت همین فضیلت بس بود در حالیكه این همه فضیلت دارد ای ابا محمد آنچه از فضایل مسجد سهله برای تو نگفتم بیش از فضایلی است كه برایت گفتم.

ابو بصیر عرض كرد: آیا مسجد سهله اقامتگاه دائمی حضرت قائم (علیه‌السلام) خواهد بود؟ امام فرمود: آری.[1]

مسجد سهله در دو كیلومتری شمال غربی مسجد كوفه قرار دارد و نامهای دیگرش عبارتند از: سهیل،

بنی ظفر، عبدالقیس.

اما از آنجا كه این مسجد شریف محلّ سكونت حضرت صاحب الزمان عجّل الله فرجه خواهد بود، این مكان همواره مورد توجّه و عنایات خاصّه ایشان بوده و تشرّفات بسیاری به محضر مباركشان به وقوع پیوسته از جمله تشرّف جناب علامّه بحر العلوم روحی له الفِداء می‌باشد كه در قسمت شرح احوال ایشان گذشت، و چنان كه بر می‌آید مقام امام زمان عجّل الله تعالی فرجه در مسجد سهله را خود جناب علامه تأسیس نموده‌اند و این بر اساس تشرّفات و مشاهدات آن بزرگوار و الطاف حضرت بقیة الله الاعظم عجّل اللهُ فرجه به شخص ایشان می‌باشد.

و نیز تشرّف مرحوم آیة الله العُظمی سید شهابُ الدّین مرعشی نجفی از متواترات می‌باشد.

همچنین آیة الله شیخ محمد تقی مازندرانی می‌فرمایند هر وقت به نجف اشرف مشرّف می‌شدم در مسجد سهله بیتوته می‌كردم زیرا در آن مسجد معنویت عجیبی می‌دیدم، در یكی از شبها كه در آن مسجد شریف بیتوته كرده بودم نیمه‌های شب از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه كردم دیدم وقت تهجّد و نماز شب است، در این بین صدای مناجات عجیبی كه بسیار روح افزا و در و دیوار مسجد را به زلزله و غلغله انداخته بود، فضای مسجد سهله را پُر كرده بود، خوب گوش دادم  كه ببینم این صدای مناجات از كجاست، متوجّه شدم كه از پائین مقام است، از اتاق بیرون آمدم دیدم، بزرگواری طرف شرقی مقام امام زمان عجل الله فرجَه كه وسط مسجد سهله است در كنار دیوار به سجده افتاده و اوست كه مناجات می‌كند، ناگهان لرزه بر اندامم افتاد، نشستم و گوش دادم ببینم او چه می‌گوید و در مناجاتش چه دعایی را می‌خواند، چیزی متوجّه نشدم فقط بعضی از كلماتش را فهمیدم مثلاً گاهی می‌فرمود: «شیعتی»[2] در این بین از بعضی علائم متوجه شدم و یقین كردم كه او حضرت بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء است، بی‌تاب شدم و بیهوش به روی زمین افتادم وقتی چشمم را باز كردم نزدیك طلوع آفتاب بود وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم و تا مدّتی از شنیدن آن مناجات و حالات در خود احساس سرور و خوشبختی می‌نمودم.

همچنین تشرف سید جلیل آیة الله سید عبدالله قزوینی در سال 1327 از معروفات می‌باشد و نیز تشرف عالم صاحب باطن آیة الله شیخ محمد كوفی شوشتری اعلی الله مقامه در سال 1315 نیز مشهور می‌باشد.

 

(مسجد زید)

از مساجد شریفه كوفه مسجد زید می‌باشد و منسوب به «زید بن صوحان العبدی» می‌باشد، آن جناب از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام و از ابدال به شمار می‌رفته و در جنگ جمل در ركاب حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام شهید شدند و به هنگام شهادت وصیت كردند: «اُدفنُونی فی ثیابی فإنّی مخاصِمٌ و لاتَغسِلوُا عَنّی دَماً وَ لا تنزِعُوا عَلَی ثَوباً». یعنی مرا در همین لباس خون آلوده دفن كنید چرا كه من با این جماعت دشمنی دارم (از آنجا كه دشمن علی علیه‌السلام هستند و قصد انتقام از آنان را دارم)[…]

این مسجد شریف در نزدیكی مسجد سهله واقع است و اعمال خاصّه آن دو ركعت نماز است و پس از آن دعای سوزناك و عالی المضامینی می‌باشد كه دعای جناب زید بن صوحان بوده و در نماز شب می‌خوانده است و علیرغم  كوتاهی آن، اشك هر مؤمنی را جاری می‌سازد، مرقد مطهّر جناب زید در شهر بصره سمت راست مسیر «سیبه» در قریه «كوت الزّین» قرار دارد.

(مسجد صعصعه)

این مسجد، مسجد صعصعة بن صوحان العبدی برادر زید بن صوحان است و در نزدیكی مسجد سهله و نزدیك مسجد برادرش یعنی مسجد زید واقع شد[…]

 

(مسجد حنانه)

از جمله مكانهایی كه به علّت ضیق وقت سعادت زیارت آن نصیبمان نشد، مسجد حنّانه می‌باشد كه در شمال شهر نجف و در كنار خیابان كوفه در محلّه حنّانه بین نجف و كوفه واقع شده است و به این جهت آن را حنّانه نامیده‌اند كه وقتی جسد مطهّر و مبارك حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را از آنجا عبور دادند، صدای ناله و ضجّه شنیده شد، نام دیگر این مسجد «مسجد یا  مقام رأس الحسین علیه‌السلام» است، زیرا بنا به روایتی سر مقدّس و مبارك حضرت سید الشهداء علیه‌السلام را هنگام بردن از كربلاء به كوفه، در این مكان بر زمین نهادند و حتّی بعضی احتمال ضعیف داده‌اند كه سر مبارك حضرت در این مكان مدفون باشد.

در گذشته به جای مسجد كه بیرون شهر بوده، گویا بنایی شبیه میل بوده كه به آن قائم و علَم می‌گفتند كه احتمالاً نشانه فرسخ بوده است و از آنجا تا شهر كوفه همین مقدار فاصله بوده است و باز هنگام عبور جنازه مطهّر حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام این میل به احترام حضرت امیر، مانند ركوع خم شد.

ثقة المحدّثین قمی علیه‌الرحمّة در «هدیة الزّائرین» به جهت متروك بودن مسجد حنّانه و حتّی ویرانی آن بسیار گلایه می‌كند، حقیر می‌گوید: این مسجد شریف در این زمان هم مورد توجّه نیست.

 

(مرقد كمیل بن زیاد)

از دیگر اماكنی كه نتوانستیم زیارت نمائیم مرقد مطهّر كمیل بن زیاد النَّخعی الیمانی بود كه در «الثّویه» بین كوفه و نجف قرار دارد، ایشان از خواص اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام و از اعاظم ایشان است، عُرفا او را صاحب سرّ امیرالمؤمنین علیه‌السلام دانسته‌اند و دعای مشهور كمیل منسوب به این جناب می‌باشد، جناب كمیل در سال 83 هـ .ق به دست حجّاج ثقفی لعنة الله علیه در سنّ نود سالگی به شهادت رسید و حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام كیفیت شهادت او را و اینكه به دست كه كشته خواهد شد به ایشان اطلاع داده بودند.

 

(مقام یونس علیه‌السلام)

این مقام در كنار رودخانه فرات و در فاصله یك كیلومتری از مسجد كوفه واقع است و بنابر برخی روایات حضرت یونس در اینجا از شكم نهنگ بیرون انداخته شد.

همچنین در این مكان محرابی است كه گفته می‌شود حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در آن نماز گزارده است.

ولی آرامگاه حضرت یونس علیه‌السلام در شهر موصل در شمال عراق بر تپّه بلندی قرار دارد كه دارای گنبد و صحن و سرا است.

امّا دیگر اماكن زیارتی كوفه مقدسه عبارتند از: قبر مطهّر «عبدالله بن یقطر حمیری» برادر رضاعی امام حسین علیه‌السلام كه حامل نامه امام به مردم كوفه بود و به شهادت رسید و نیز قبر مطهر «قیس بن مصهّر صیداوی» كه حامل نامه محرمانه حضرت سید الشهداء علیه‌السلام به جناب مسلم بن عقیل بود و به شهادت رسید و نیز قبر مطهر «قنبر» غلام با وفای امیرالمؤمنین علیه‌السلام كه طبق پیش‌گویی حضرت امیر علیه‌السلام بعد از ایشان، به دست حجّاج لعنة الله علیه شهید شد، همچنین قبر مطهّر «سعید بن جبیر» كه از اصحاب حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود و ایشان نیز به دست حجاج لعنة الله علیه‌ شهید شد و نیز قبر «سلیمان بن رزین» كه امام او را به بصره فرستاده بود و در كوفه شهید شد.

به راستی كوفه مقدّسه چقدر مورد عنایت بوده كه مدفن این ستارگان آسمانی و مردان بهشتی شده است، خوشا به حال آنانكه در آنجا سُكنی گزیده‌اند و از این عتبات، كمال استفاده معنوی را می‌برند.

 

[1]- المزار الكبير (شيخ ابن المشهدي)- مفاتيح الجنان (قمي)

[2]- يعني: شيعيان من

به سوی کربلا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۶:۵۰:۹
    • کد مطلب:105
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2283

نزدیك غروب آفتاب بود، با كوفه مقدّسه وداع كردیم به امید بازگشت و دیداری دوباره و اینكه موفّق به زیارت همه امكان مقدّسه كوفه شویم، سوار تاكسی شدیم و به قصد نجف اشرف حركت كردیم، پس از ورود به نجف مستقیماً به حرم مطهّر حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفتیم و پس از تجدید وضو نماز مغرب و عشا را به جا آوریم، زوار را در هر گوشه در حال راز و نیاز می‌دیدیم.

امام صادق علیه‌السلام در این زمینه می‌فرمایند: «إنَّ اَبوابَ السّماءِ لَتُفتَحُ عندَ دُعاءِ الزّائرِ لأمیرِ المؤمنین فلا تكنْ عند الخیرِ نَوّاماً»[1] یعنی هنگامیكه زائر امیرالمؤمنین علیه‌السلام دعا می‌كند، درهای آسمان گشوده می‌شوند پس از كسب خیر غافل نشوید.

و ما فضیلت زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام را قبلاً ذكر نمودیم و در فضل آن همین بس كه رسول خدا صلی‌الله علیه و اله فرمودند: «مَن زارَ علیاً بعدَ وَفاتهِ فلَهُ الجنَّة»[2]یعنی هر كسیكه علی را بعد از وفاتش زیارت كند جزایش بهشت خواهد بود، ابن مدلّل در اشعاری بسیار زیبا این مضامین را به نظم در آورده است:

زُرْ بِالغَری العالمَ الرَّبّانی
وَ قُلِ السّلامُ علیكَ یا خَیرَ الوَری
یا مَن عَلی الْأعرافِ یعرفُ فضلهُ
نارٌ تكونُ قَسیمُها یا عُدَّتی
وَ أنا مُضیفُكَ وَالجِنانُ لی القُری 
 

 

عَلمَ الهُدی وَ دعائمَ الإیمانِ
یا اَیهَا النَّبَأُ العظیمُ الشانِ
یا قاسِمَ الجَنّاتِ والنیرانِ
أنا آمِنٌ مِنها عَلی جُثْمانی
إذْ اَنتَ اَنتَ مَوْرِدُ الضّیفانِ
 

 

همچنین ثقة المحدثین قمی علیه الرّحمة در كتاب عظیم الشأن منتهی الأمال قصیده‌ای زیبا به نام مونس الأبرار از مرحوم آخوند ملا محمدطاهر[3] علیه‌الرّحمة در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام آورده است كه ابیات آخر آن قریب مضمون ابیات ابن مدلّل می‌باشد:

اگرچه جمع بُود خاطرم به مِهر علی
هر آن كسی كه به مهر علی بود معروف
كسی كه چشم شفاعت ز مرتضی دارد
ز بهر دشمنی حیدر بود بنای جحیم
گر اتّفاق به مِهر علی نمودندی
چه حصر كردن فضل علی میسّر نیست
كسیكه دم زند از فضل بی نهایت او
حدیث فضل علی را تمام نتوان كرد
گمان مكن كه در این گفتگو بُوَد اغراق
 

 

اگر به هند بمیرم و گر به مُلك تتار
یقین كنند از او منكر و نكیر فرار
به گوش او نرسد غیر مژده از غفّار
به دوستان علی دوزخش نباشد كار
نمی‌نمود خدا خلق بهر مردم نار
سخن بس است دگر كُن به عجز خود اقرار
چو مُرغكی است كه از بحر، تَر كند منقار
اگر مداد شود ابحُر و قلم اشجار
چنین به ما خبر آمد ز احمد مختار
 

 

بعد از نماز مغرب و عشاء زیارت وداع با آقای عالم امیرالمؤمنین علیه‌السّلام را بجا آوردم و التماس كردم (العودة العودة سیدی و مولای)، آقا شما را به خدا بار دیگر نیز مرا به اینجا راه دهید، باز هم توفیق پا بوسیتان را نصیبم نمائید.

خیلی سخت است لحظات فراق از آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام.

به حیات حرم رفتم بچّه‌های كاروان رو به ایوان طلا كه مقابل پای مطهّر و مبارك حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌باشد، ایستاده و سینه می‌زدند، سینه زنی به همراه گریه بود.

امشب شب آخر بود و فراق مولا نزدیك، جمعیت زیادی از زوّار با ما هم صدا بودند.

پس از اتمام مراسم قبل از اینكه از حرم مطهّر خارج شوم، كاروان تركها را دیدم كه دایره گرفته و مخلصانه مشغول سینه زنی بودند.

به سختی توانستیم از حرم دل بكنیم.

به حسینیه رسیدیم هوا خیلی سرد بود، من هم سرما خورده بودم، شام خوردم و بعد از جمع و جور كردن وسایل و تحویل دادن پاسپورت و عكس و فتوكپی رنگی از پاسپورت به مسئول كاروان برای تمدید ویزا، آماده خواب شدیم.

 

فصل سوّم: خروج از نجف اشرف به سمت كربلای معلّا

 

صبح روز یكشنبه 5/12/1386- 15 صفر المظفر 1429 هـ .ق بعد از اقامه نماز صبح و بار زدن وسایل و خوردن صبحانه، درب حسینیه تجمّع نمودیم.

محلّ حسینیه ما رو به روی مبارك حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام قرار داشت، رو به طرف حرم مطهّر ایستادیم و زیارت شریف «امین الله» را دسته جمعی خواندیم و با گفتن سه یا حسین به قصد كربلای معلّا حركت كردیم.

ابتدا از میان وادی السّلام گذشتیم و جمعیت نیز به طرف كعبه مقصود در حركت بود، پس از طی 10 كیلومتر به یكی از مواكب رسیدیم و نماز خواندیم بعد از آن به ما ناهار دادند و سیب و پرتغال توزیع نمودند.

جمعیت ملیونی زوّار همچنان رو به كربلا در حركت بود، خیلی‌ها خانوادگی در حال حركت بودند و تعداد زیادی گهواره دیده می‌شد كه آن طفلان معصوم نیز در صفّ زوّار در حركت بودند.

یكی را دیدم كه اسباب و وسایلش را در صندوقی گذاشته بود و آنرا به وسیله بندی به دنبال خود می‌كشید.

كاروان شبیه‌سازی شده اُسَراء خیلی زیبا از میان جمعیت حركت می‌كرد و شترها توسط هودجهای زیبایی تزئین شده بودند كه در پیشاپیش آنها تمثال حضرت سجّاد علیه‌السلام سوار بر شتر در حركت بود.

زوّار زن هم به دنبال تمثال محمل حضرت زینب سلام الله علیها سینه زنان در حركت بودند، خیلی‌ها گریه می‌كردند.

در مورد جواز برگزاری اینگونه مراسم تشبیه و تمثال شخصیتهای آن بزرگواران، علمای اعلام شیعه با اعمال شروط عدم هتك حرمت و ایقاع به حرام، حكم به جواز آن فرموده‌اند، آخوند محقق و علّامه مدقّق جناب ملّا آقای دربندی اعلی الله مقامه و جعلنی مِن اَتْباعِه در كتاب عظیم الشأن اكسیر عبادت معروف به اسرار الشّهادة در این مورد بحث جامعی دارند، خلاصه آن، جواز برگزاری تشبیهات و در نهایت علاوه بر جواز، حكم به استحباب آن می‌نمایند ولی ایشان تصریح می‌نمایند در صورتیكه مردان در مقام تشبیه زنان در آیند و یا منجر به فوت كسی در این بین شود حرام می‌باشد.

در كنار یك موكب نزدیك به ما ایستگاه تلفن مجّانی به تمام نقاط دنیا بود، شخصی با در دست گرفتن موبایل برای زوّار شماره می‌گرفت،‌ چند تای دیگر مشغول صحبت با خانه‌هایشان بودند.

بعد از كمی استراحت دوباره حركت كردیم و 10 كیلومتر راه رفتیم، نزدیك غروب آفتاب بود كه به یك موكب خیلی بزرگ رسیدیم، یك حسینیه خیلی بزرگ هم در آن بود، در آنجا مستقر شدیم، قرار بود امشب را در این محل بیتوته كنیم، این موكب مربوط به آیة الله سید محمد سعید حكیم بود كه ما در نجف به منزلش رفتیم و خیلی از ما استقبال كرد و مقداری در مظلومیت حضرت زهرا سلام الله علیها و نفاق عمر صحبت فرمودند

سادات حكیم، چه روحانی و چه غیر روحانی همه در اینجا مشغول به خدمت بودند، این موكب خیلی مجهّز بود آشپزخانه بزرگی داشت و تعداد زیادی دستشویی و حمام در یك سالن بزرگ با آب گرم بود كه صف زوّار مشغول وضو گرفتن و استفاده بودند، در بیرون از حسینیه یك خیمه بزرگ هم قرار داشت كه آن هم پر از زوّار بود،

این  اوّلین ایستگاهی است كه ما بعد از نجف در آن مستقر می‌شدیم[...]

نماز جماعت هم به امامت سید هادی حكیم برپا شد كه فكر می‌كنم برادر آیة الله سید محمد سعید حكیم باشد، بعد از نماز، مجلس روضه فارسی توسط روحانی قمی سید آقای میرهاشی برپا شد، بسیار مجلس گرمی بود، همه خیلی گریه كردند و بعد از آن هم سینه زنی گرمی به پا شد، همه پیراهنها را در آوردند و سینه زنی چنان گرم شد كه روحانی عراقی كه می‌خواست منبر رود و روضه بخواند، آنقدر گریه كرد كه او را از حسینیه به بیرون بردند و مجلس ایشان كنسل شد، در آخر سینه زنی هم شور گرفتند كه برای عراقی‌ها دیدنی بود و با نگاه به شور كاروان گریه می‌كردند.

بعد از اتمام مراسم شام آوردند، برنج و مرغ بود، حدود هزار نفر شام خوردیم و پس از آن آماده خواب شدیم، كوهی از پتوهای نو و بالشت را در اختیار زوّار قرار دادند، شب خیلی سردی بود، علیرغم اینكه حسینیه خیلی بزرگ بود به علّت اینكه تعداد زیادی زوّار عراقی هم به همراه ما بودند، با كمبود جا مواجه شدیم و خیلی‌ها بیرون حسینیه و در هوای باز خوابیدند، با اذان صبح بیدار شدیم و پس از اقامه نماز صبح، بلافاصله صبحانه تخم مرغ آب پز آوردند، خوردیم و مقداری استراحت  كردیم و زوّار عراقی همه رفتند، حدود ساعت 9 صبح با اجتماع در مقابل موكب بزرگ سادات حكیم با گفتن «یا حسین» علیه‌السلام با سینه‌زنی حركت كردیم.

در طول راه در چند  مكان این جمله زیبا نوشته شده بود:

(أَخْلِصْ لِمَن تَخْدِم فَالمَخدومُ اَخْلَصَ لكَ بِدَمِه)

یعنی: نسبت به آنكه برایش (امام حسین علیه‌السلام) خدمت می‌كنی اخلاص بورز چرا كه او با فدای خود و ریختن خونش نسبت به تو اخلاص ورزید.

در تمام طول راه تعداد زیادی مواكب عشائر و قبایل عراقی در راه بود كه از آن جمله این عشایر به چشم می‌خورد: البصیصات، الدهامشة، عنزة، الزغیرات، الملالی العنزیة، آلبوعامر، العبودة، اللّهیبات، الطّفیلی، الحمدانی (آلبو درویش)، آل الجصّاص، آل عامر، آل مارد الرّیاحی، خفاجة، آلبوالحارس، السادة آل العاملی، السادة المعامرة، السّلامی، آلبوزغیر، آلبوحمرة، البوصیبع، شمّر، آلبوشبع الكلابیین، آل كاشف الغطاء، العكایشی، البدور، آل عنوز، السادة آل الشّریفی، السادة الصّوافی، السادة المراعبة، آل شبل، الرّماحیة، آل مال الله، آلبوكشكول، الزّرگان، السادة آل عُربی، السادة العذاریین، بنی طرف، القریشیین، العبودة (آلبونجیم)، آل خلیفه، السادة آل السّلطانی، آلبوهیدة، الجواسم، الجحیش، السادة آل النّفاخ، السادة آل الخیاط، آل صیبع، آل شكر، الشریس، بنی مالك، بنی سعد، بنی حِسن، آل ناجی الكلابیین، بنی اسد، آل طویر، الكرد (بنوالأَزد)، الصریفیین،‌الجدوعی (شمّر)، آل غِزّی الطّائیة ... و قبایل دیگر.

امروز یازدهمین روزی بود كه وارد عراق شده‌ایم، باد تُندی در حال وزیدن و خاك زیادی همراه آن بود آب و  هوای عراق مثل خوزستان همیشه خاكیه، گهگاهی چند قطره كوچك باران روی صورتمان می‌ریخت.

تانكرهای آب و نفت كه در حال تجهیز مواكب بودند به وفور دیده می‌شدند، خدا را شكر كه با این اوضاع نابسامان در كشور عراق در حال حاضر، این همه امكانات فراوان می‌باشد، مواكب را یكی بعد از دیگری پشت سر می‌گذاشتیم؛ «موكب قیادة حرس منطقة حدود الخامسة» موكب فرماندهی نظامی منطقه پنج، كمی بعد از آن «موكب مدیریة المرور» موكب فرماندهی پلیس راه و بعد از آن «موكب كسبةُ الطحّین» موكب آرد فروشان و بعد از آن «موكب عشیرة الدّعوم» كه ظاهراً از مقلّدین مرحوم آیة الله العظمی میرزا جواد تبریزی بودند چرا كه عكسهای بزرگی از ایشان را نصب كرده بودند، همچنین چند تا «موكب نسویة» [موکب زنانه] هم در راه دیدیم كه فقط مخصوص خانمها بود و برای آنها امكانات استراحت و خواب تهیه كرده بودند.

بعضی مواكب هم یك ساعت بزرگ رو به زوّار پیاده آویزان كرده بودند كه زوّار از اوقات با خبر باشند، گویا آنها در ابتكار به خدمت زوّار با یكدیگر رقابت داشتند.

یك موكب هم با چند دستگاه تلفن، خدمات مخابراتی مجّانی برای زوّار انجام می‌داد.

یك موكب هم در دو طرف مسیر زوّار به تعداد زیادی كارتن‌های موز چیده بود كه زوّار در حال حركت موز بر می‌داشتند.

امّا از همه مهمتر كه نهایت اخلاص و توجّه به حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام را می‌‌رساند، بعضی مواكب، طشتهای فلزی بلند و دراز چند متری كه از ورق سفید گالوانیزه درست شده بود همچون آبشخور گوسفندان ولی پهن‌تر كه پر از آب گرم بود و در دو طرف آن برای زوّار صندلی گذاشته بودند و زوّار نشسته هم پاهای خود را در آن می‌شستند، آنها نیز در شستشو و  خشك كردن پای زوّار كمك می‌كردند، و پس از شستشوی پاهای زوّار پیاده، آب آنرا برای تبرّك و تشفّی و وضو گرفتن می‌‌بردند، لا إلهَ إلّا الله چه نیتهای پاكی و چه عاشقانی!

 

[1]- مناقب (ابن شهر آشوب)

[2]- مناقب (ابن شهر آشوب)

[3]- ايشان عالِم كامل جليل‌القدر و صاحب تصانيف رائقه هستند كه قبر شريفش در قبرستان متبرّكه شيخان قم نزديك جناب ذكريّا ابن آدم قمي مي‌باشد. 

تأمین کامل زوار ملیونی توسط خیرین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۲۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۶:۳۰
    • کد مطلب:106
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2005

هنگام ظهر به موكب بسیار بزرگی رسیدیم كه یك پرچم سیاه بزرگ 12 متری خیلی پهن در وسط آن بود و این پرچم از مسافت زیادی قابل رؤیت بود، وسط این پرچم سیاه و زیبا با خط قرمز نوشته شده بود «لبّیك یا ثارَالله»،.

این موكب «مؤسّسة فدك الحسینیه» نام داشت،‌ خیلی مجهّز بود، كف حیات بیرون موكب با مرمر و چمن مصنوعی نرمی كه زوّار روی آن دراز كشیده بودند، پوشیده شده بود، خود موكب شامل یك مصلّی بزرگ كه جمعیت هزار نفری در آن بودند و چندین سالن دیگر بود كه هر كدام برای كار خاصّی بودند، داخل مصلّی بسیار تمیز و با نور سبز تزئین شده بود، دستشوئی‌های زیاد و تمیز و مجهّزی داشت، و به طور كلّی چند هزار نفر به طور همزمان از همه اماكن آن در حال استفاده بودند، در آخر موكب «قاعات المَنام» سالن‌های خواب و استراحت، قرار داشت.

این موكب مربوط به «حاج احمد العبادی» بود كه مردی میانسال بود و در میان خدمه در حال خدمت بود، او دارای یك شركت در كشور آمریكا می‌باشد و همه این مكان عظیم میلیاردی را خودش به تنهایی ساخته.

همچنین فعالیتهای فرهنگی هم در كنار آن انجام می‌دهد، از جمله تهیه و تدوین بعضی از فیلم‌های سینه‌زنی «ملاباسم كربلائی»

و نیز ایشان از شعرای اهل البیت علیهم السلام می‌باشند،  خوشا به حالش كه چنین ثروت پر خیر و بركتی دارد و آن در راه حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام خرج می‌شود و به یقین این بركت، به علّت خدمت و صرف اموال در راه حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام می‌باشد.

پس از اقامه نماز ظهر و عصر كه توسط یك سید روحانی و مسنّ به نام «سید سلطانی» برپا شد، ایشان به منبر رفت و بر امام غریب الغرباء علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه روضه خواند، چرا كه امروز دوشنبه بنا به قولی مصادف با شهادت امام رضا علیه‌السلام می‌باشد، همه عراقی‌ها ارادت خاصّی نسبت به ایشان دارند.

قابل ذكر است كه در تمام مسیر مخصوصاً بین نجف اشرف تا كربلای معلّا خیلی به بر پایی نماز آن هم به جماعت تأكید داشتند.

پس از مراسم به سالنهای ناهارخوری رفتیم كه بسیار بزرگ و چند هزار نفر را در برمی‌گرفت، به هر دو نفر یك سینی كوچك ملامین پر از برنج و خورشت گوشت دادند و آب معدنیهای كوچك كه ساخت همین «مؤسسه فدك الحسینیه» بود به ما دادند كه بر آن نوشته شده بود «لایجوزُ بیعُه مطلقاً» یعنی؛ هرگز جایز نیست به فروش برسد.

از بدو ورود به عراق تاكنون این تمیزترین و مجهّزترین و بزرگترین جایی بود كه دیده بودیم، در این مكان بسیار هزینه شده بود.

بعد از ناهار و كمی استراحت، در حیات مؤسسه اجتماع كردیم و با گفتن سه یاحسین با سینه‌زنی حركت كردیم.

بعد از كمی به یك سه راهی رسیدیم كه مسیر روبرو به كربلا می‌رفت و راه سمت راستی به «الكفل- الحلّة» می‌رفت، و شهر «الكفل» محلّ مرقد مطهّر الكفل عبد صالح می‌باشد كه اسم ایشان در قرآن كریم ذكر شده است، از اینجا تا كربلای معلّا 50 كیلومتر باقی مانده بود.

بعد از گذشت حدود 3 كیلومتر كه در طول مسیر خرما و قهوه از موكبهای صلواتی زیادی كه در راه بود خوردیم، به منطقه «الحیدریة» رسیدیم، در سمت چپ جاده یك حسینیه به نام «حسینیة بین الحرمین» وجود داشت و اشاره می‌كرد به اینكه اینجا بین نجف اشرف و كربلای معلّا می‌باشد و تقریباً وسط مسیر است.

به آنجا فرود آمدیم و وضو ساختیم و نماز مغرب و عشا را به امامت یكی از زائرین عراقی كه روحانی جوانی بود، خواندیم بعد از نماز بلافاصله شام آوردند تا جائیكه التماس می‌‌كردند اگر كسی هنوز گرسنه است شام بخورد.

در طول این مدت پیاده رَوی، واقعاً دو نكته به وضوح قابل رؤیت بود كه انكار ناپذیر است: یكی كثرت و وفور غذا و خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها علیرغم طولانی بودن راه و جمعیت ملیونی زوّار بطوری كه هیچكس گرسنه یا تشنه یا راه مانده نبود، دوّم اینكه مسئله‌ای كه قبلاً هم به آن اشاره كردم حجاب كامل زنها با روانداز و دستكش و عبای عربی و چشم پاك بودن جوانها بطوری كه در این جمعیت چند میلیونی یك  مورد هم چشم چرانی یا تعرّض یا بی‌احترامی دیده نشد و هرگز جوانها به دختران و زنها نگاه نمی‌كردند، واقعاً حیای جوانها و مردهای عراقی در طول مسیر قابل تحسین است.

اما فردا سه شنبه روز موعود است، قرار است إن شاءالله به هر سختی كه شده وارد كربلا شویم، بعد از كمی استراحت، مسئول كاروان «سید حیدر حكیم» كمی سخنرانی  كرد و گفت: اوضاع امنیتی نابسامان است و میلیونها نفر در حال وارد شدن به كربلا می‌باشند، دولت و پلیس شدیداً در حال كار كردن است، از همین الآن شما اجازه دارید كه حركت كنید و فردا ناهار در «موكب شباب امیرالمؤمنین» علیه‌السلام كه توسط سید هادی الشیرازی بر پا شده، وعده دیدار داریم. با وجود اینكه هیچگونه مدركی به همراه نداشتیم و پاسپورتها برای تمدید در اداره گذرنامه بودند و خطرات امنیتی دیگری هم وجود داشت.

كم‌كم زوّار به راه افتادند و شوق وصال اجازه نمی‌داد كه شب را در آنجا بگذرانیم، هوا خیلی سرد بود و آسمان قرمز و بوی باران می‌آمد، پای چپم درد می‌كرد و تاول زده بود، بقیه زوّار هم اكثراً پایشان تاول زده بود و بعضی درد پایشان مانع درست راه رفتنشان می‌شد.

6 نفر شدیم و ساعت 8 شب یا علی گفتیم و به راه افتادیم دو نفر سید هم همراه ما بودند كه هر دو جوان و نورانی بودند، یكی از آنها لاغر و قد بلند بود و یك عصا به دست داشت و  كمی می‌لنگید، بعد از كمی كه راه افتادیم، كم‌كم شروع به بارش نم‌نم كرد، اهمیت ندادیم.

تابلوی سبز رنگ كوچكی كه توسّط یكی از مواكب برای ثواب نصب شده بود توجّهمان راه به خود جلب كرد، نوشته بود تا  كربلا 45 كیلومتر باقیمانده است، همینطور كه نم‌نم باران می‌زد و هوا سرد بود و زمین خیس، حركت می‌كردیم تا اینكه بعد از چند كیلومتر به منطقه «خانُ النِّصف» رسیدیم، اینجا  دقیقاً بین كربلای معلّا و نجف اشرف می‌باشد و به معنی اینست كه نصف راه را آمده‌ایم و نصفی دیگر باقیمانده است.

مواكب خیلی زیادی در اینجا بود، ساعت 9 شب بود و تعداد كسانی كه راه می‌رفتند خیلی كم بود.

و گهگاهی یك آقا و یك خانم تازه ازدواج كرده به چشم می‌خوردند كه از خلوت شب استفاده كرده و به سوی كعبه مقصود در حركت بودند، به راستی چه ازدواج مباركی كه ماه عسلش پیاده رفتن به كربلا باشد! این یعنی شیعه حسین علیه‌السلام به خدا قسم این رفتار، توفیق و سعادت و عنایت آن بزرگواران را می‌طلبد.

یك روحانی جوان را دیدم كه دو فرزند خردسالش را در كالسكه گذاشته بوده و به همراه خانمش در حركت بودند.

مواكب همه ساكت بودند، همه خوابیده بودند و از آن هلهله و هیاهوی روز خبری نبود، منقلهای چای و قهوه زیر نم‌نم باران دود می‌كردند و لیوانهای پر از آب به تعداد زیاد روی تخته‌ها چیده شده و در كنار راه برای خوردن زوّار آماده بودند.

باران كم‌كم شدّت گرفت، یك خیمه خالی در كنار راه بود به آن پناه بردیم و بعد از كمی باران آرام شد، بطوریكه قطراتش محسوس نبود، دوباره حركت كردیم باز باران شدّت گرفت، در كنار راه یك پیرمرد مشغول كشیدن قلیان بود و آتشی جلویش بر پا بود و چند جوان در كنارش، نزد آنها رفتیم تا كمی لباسهایمان را خشك كنیم، به ما خوشامد گفتند و بالافاصله چای آوردند و بعد از كمی صحبت و راهنمایی برای ادامه راه، حركت كردیم، باران همچنان می‌بارید، همه خیمه‌های بزرگ خاموش و ساكت بودند.

 ساعت حدود 12 شب بود، دیگر به خاطر شدّت باران و اینكه ما خیس شده‌ بودیم، مجبور شدیم یك جایی برای اطراق پیدا كنیم، امّا به هر خیمه‌ای كه سرزدیم لب به لب پر از زوّار بود، حدود 12 كیلومتر راه رفته بودیم، پاهایمان درد می‌كرد، تا اینكه یك موكب خیلی بزرگ كه یك حسینیه هم داشت به ما جا داد، آن هم در آشپزخانه كه تعداد زیادی زوّار خوابیده بودند، سقف آن عبارت بود از سقف 2 تا اتوبوس كه فقط قسمت بالایش را بریده و به همدیگر جوش داده بودند و دیوارها نیز از بلوك عراقی و، كف آن، سیمانی بود، با وجود این كه كوچك بود، خیلی شلوغ و حدود 20 نفر در آن خوابیده بودند.

تا فهمیدن كه ما زوّار ایرانی هستیم، بلافاصله چند جوان جای خودشان را به ما دادند و رفتند بیرون و اینكه به كجا نمی‌دانم، چون جای خالی وجود نداشت.

وارد شدیم، لباسهایمان خیس بود و جائی كه آنها را پهن كنیم وجود نداشت، داخل این آشپزخانه بسیار بسیار سرد بود، چون شیشه‌های اطراف بعضاً شكسته یا درز داشتند، بوی بد گوشت قربانی همه جا را گرفته بود، كف آشپزخانه خیس بود و پتوهای خیس هم روی آن پهن شده بود، سقف هم درست روی پاهایم چك‌چك می‌كرد، علاوه براینكه لباسهایمان خیس بود، پتوهای روانداز هم نمناك بودند، جای خواب هم بسیار تنگ بود به طوری كه نمی‌توانستم تكان بخورم بالاخره با همه سختی‌ها تا اذان صبح بین خواب و بیداری بودم.

اذان گفتند و بلند شدیم و در شرایط سختی وضو ساختیم، با لباسهای نمناك نماز خواندیم، صبحانه دادند، خوردیم و حركت كردیم، باران بند آمده بود ولی زمین گِلی بود و آسمان هم ستاره‌ها را نشان می‌داد، رفتیم تا اینكه آفتاب در آمد و هر لحظه بر جمعیت پیاده افزوده می‌شد تا اینكه حدود ساعت 8 صبح با اینكه یك باند كامل اتوبان را برای زوّار اختصاص داده بودند و زوّار در حریم دو طرف جاده هم حركت می‌كردند، جای برای راه رفتن كم بود.

اما نكته دیگر اینكه از نجف به بعد، رفتار و اخلاق پلیس‌ها تغییر كرده بود، شاید به علّت جمعیت میلیونی كه كنترل آن سخت بوده و منطقه از حساسیت خاصی برخوردار می‌باشد، آنها خشن بودند و در مورد اجرای قوانین هیچ گونه مسامحه‌ای نمی‌كردند.

خیمه‌ها و مواكب كار عادّی و همه روزه خود را شروع كرده بودند.

امروز سه شنبه 7/12/1386 مصادف با 18 صفر المظفر 1429 و روز موعود و رسیدن به كعبه مقصود بود.

مواكب مشغول صبحانه دادن و استقبال و خوشامدگویی و چای و توزیع میوه و آب میوه و كیك و ... [بودند] ایستگاه‌های پزشكی «مفزرة طبیه» خیلی شلوغ بودند و مشغول مداوای مردم بودند، اینجا آخر مسیر بود، بعضی پاهایشان تاول زده بود بعضی عرق سوز شده بودند و بعضی پا درد داشتند و بعضی سرما خورده بودند، هر ساعت بر تعداد پلیس‌ها افزوده می‌‌شد.

تا اینكه حدود ساعت 30/9 صبح به محلّ موكب خودمان كه قرار اجتماع داشتیم رسیدیم، «موكب شباب امیرالمؤمنین المُشاة علی الأقدام» از ابتدای راه این اسم كاروانمان بود.

دیگر خسته شده بودیم، پلاكارد موكب را كه دیدم خوشحال شدیم، به آنجا رسیدیم و حجت الاسلام سید هادی شیرازی و بچه‌هایی كه از شهر «الحمزة» از ما جدا شده بودند و برای خدمت آمده بودند را دیدیم، آنها مشغول خدمت و استقبال بودند، رسیدیم و هركسی به گوشه‌ای رفت، من هم به خیمه بزرگی كه برای خواب و استراحت اختصاص داده شده بود رفتم و پتو و بالشت برداشتم و دراز كشیدم، اما با سروصدای چند نفر از زوّار و چند تا پیرمرد كه بالای سرم مشغول صحبت بودند مدام بین خواب و بیداری بودم.

تا اینكه بالاخره اذان ظهر گفته شد و وضو ساختیم و به امامت سید شیرازی كه از خانواده آیة الله شیرازی بود، نماز خواندیم ایشان بعد از نماز ظهر و عصر منبر رفت، البّته با پاهای برهنه روی یك صندلی نشست و بلندگو در دست گرفت و درباره امام رضا علیه‌السلام روضه خواند و در فضایل ایشان بسیار گفت از جمله اینكه از قول مرحوم شیخ عبّاس قمی نقل كردند كه با استنباط از روایات چنین بر می‌آید كه زیارت امام رضا علیه‌السلام افضل از زیارت حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام می‌باشد و ... بعد روضه خیلی زیبایی خواند.

بعد از مراسم، ناهار دادند، (پلو باقله با گوشت) شاید حدود 1200 نفر ناهار دادند و اعلام كردند كه حركت به سوی كربلای معلّا ساعت 2 می‌باشد چرا كه تا كربلا راهی نیست و با كاروان دسته جمعی می‌رویم.

پس از تقریباً نیم ساعت اعلام حركت شد و با ذكر یا حسین حركت كردیم. به كربلای معلّا نزدیك بودیم، قلبهای عاشقان به تپش افتاده بود و شور و وجد در چهره زوّار پیاده و خسته كه از راههای دور و نزدیك آمده بودند، نمایان بود.

جمعیت میلیونی پیر و جوان، زن و مرد به سرعت در حركت بود، مواكب هم جفت به جفت هم مشغول به خدمت بودند، از سرما  و رطوبت دیشب، گلویم درد می‌كرد، به یك «مفزرة طبیه» ایستگاه پزشكی رفتم، خیلی شلوغ بود، چندین دكتر مشغول به خدمت بودند و تعدادی مشغول ماساژ دادن پاهای زوّار با پماد و یا آمپول زدن و غیره بودند، به من هم چند عدد قرص دادند.

كمی نشستم و دوباره حركت كردیم كه به اوّلین سیطره ورودی «ایست و بازرسی» رسیدیم، خیلی شلوغ بود، اینجا همه عصّاهای زوّار را می‌گرفتند و اجازه ورود نمی‌دادند، یك كوه عصا و چوب پرچم درست شده بود، به استثنای عصای بعضی از اشخاص همچون روحانی‌ها.

تك‌تك افراد را به دقّت بازررسی می‌كردند، تعداد پلیس‌ها خیلی زیاد بود، تانكها و نفربرها و تیربارهای آماده همه جا ایستاده بودند، بعد از گذشتن از این ایست بازرسی‌ به كربلای معلّا نزدیكتر شدیم، قلبهایمان به تندی می‌تپید، لحظات وصال به یار كه سالها تشنه دیدارش بودیم، نزدیك می‌شد.

همه زوّار به استثنای اهالی نجف اشرف كه مسافت زیادی را طی نكرده بودند، خسته بودند، خیلی‌ها می‌لنگیدند، صورتها واقعاً از سرما و یا آفتاب سوخته شده بود و تغییر كرده بود، هر كسی چند كیلو كاهش وزن را در خود احساس می‌كرد.

لباسها همه خاكی و كثیف بود و ما از این مسئله خوشحال بودیم چرا كه عمل به سنّت كردیم و خاك آلوده و با لباس سفر وارد كربلای معلّا می‌شدیم.

كم‌كم خانه‌ها و نخلستانهای اطراف شهر بیشتر می‌شد و ما نزدیكتر می‌شدیم، كربلای معلّا در 105 كیلومتری جنوب غربی بغداد و در كنار صحرای غرب فرات قرار دارد، از شمال به استان «الانبار»، از جنوب به استان نجف اشرف و از شرق به استان حلّه و بخشی از استان بغداد و از غرب نیز به وادی شام و عربستان سعودی محدود می‌شود.

كربلای معلّا علاوه بر این نام دارای نامهای زیادی می‌باشد كه بعضی از آنها عبارتند از: نینَوی، الغاضریة، الطَّف، شاطیءالفرات، عموراء، قبّة الإسلام، ماریة، صفوراء، شفیة، موضوع الإبتلاء، محلّ الوفاء، البُقعةُ المباركة، مكاناً قصّیاً و حایر الحسین علیه‌السّلام.

ورود به كربلاي معلّا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۷:۲۷
    • کد مطلب:107
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2123

فصل چهارم: ورود به كربلای معلّا

حدود یك ساعت مانده به اذان مغرب ما به «سیطره» ایست و بازرسی اصلی اوّل شهر كربلای معلّا رسیدیم.

قیامتی بر پا بود و هزاران نفر در صف بودند، صفهای طولانی تفتیش به چند صد متر می‌رسید، همه جا پلیس‌های مسلّح و آماده به شلّیك بودند، بعد از كمی معطّلی و بازرسی بدنی‌ همه زوّار، ما عملاً وارد اوّل شهر كربلای معلّا شدیم.

از اینجا به بعد هیچ گونه خودرویی حق ورود به شهر را نداشت و ماشینها و اتوبوسهایی كه مأمور ایاب و ذهاب زوّار سواره بودند، در بیابان سمت چپ ایست بازرسی غوغایی به پا كرده بود و واقعاً از دیدن و شنیدن سر و صدای آنها سرسام می‌گرفتیم.

به طور كلّی دو جادّه اصلی به كربلا منتهی می‌شوند، یكی جادّه بغداد به كربلا كه از شهر مسیب می‌گذرد و طول آن 97 كیلومتر است و تعداد كمّی زوّار از آن وارد كربلا می‌شوند و دیگری جادّه‌ای است كه به نجف اشرف می‌رود و ثقل ورود میلیونی زوّار بر این راه بود و ما نیز از این راه وارد كربلای معلّا شدیم.

به ابتدای شهر رسیدیم و سمت چپ ما یعنی اوّل شهر سمت چپ جاده ورودی، قبرستان كربلا قرار داشت، خیلی بزرگ بود، بر روی دیوار آن شماره تلفنهای دفّان‌ها (قبركن‌ها) نوشته شده بود، خوش به حال آنان كه توفیق یافته‌اند و در این زمین مقدّس آرمیده‌اند، چه از  این بهتر كه در جوار حسین بن علی مظلوم كربلا روحی له الفداء به سرای آخرت برویم، جناب شیخ «كفعمی» در اشعاری بسیار زیبا وصیت كرده‌اند كه بعد از وفات، ایشان را در كربلای معلّا دفن نمایند كه این آرزوی خیلی از مؤمنین و علما می‌باشد:

سألتُكمُ باللهِ أن تدفُنوُنَنی

إذا مِتُّ فی قَبرٍ بِأَرضِ عقیرِ

فإنّی بهِ جار الشّهید بكربلا

سلیل رسول الله خیر مجیر

فإنّی بهِ فی حُفرتی غیر خائفٍ

بلاِمریةٍ مِن مُنكرٍ وَ نكیرِ

اَمِنْتُ بهِ فی مَوقفی وَ قیامتی

إذا النّاسُ خافوُا مِن لُظی وَ سَعیرِ

فَإنّی رأیتُ العرب یحمی نزیلها

و یمنعُه مِنَ اَن ینالَ بِضَیرِ

فكیفَ بِسبط المصطفی اَنْ یذُودَ مَن

بِحائرِه ثاوٍ بغیرِ نَصیرِ

وَ عارٌ علی حامی الحِمی وَ هو فِی الحِمی

إذا ضَلَّ فی البیدا عقالُ بَعیرِ

 

یعنی: شما را به خدا قسم به هنگام مرگ مرا در زمین كربلا در جوار حضرت سید الشهداء علیه‌السلام پاره تن رسول خدا صلی الله علیه و آله و بهترین پناهگاه، دفن نمائید چرا كه من در آنجا از سؤال كردن نكیر و منكر هیچ ترسی ندارم و نیز در روز قیامت در محشر هنگامی كه مردم در وحشت از آتش جهنم می‌باشند، در امان خواهم بود، چرا كه من عرب را دیده‌ام كه چگونه از پناه آورندگان حمایت می‌كنند پس چه رسد به سبط رسول خدا كه شخصی بی‌پناه در محدوده مورد حمایتش باشد، چرا كه «بر نگهبان شترها زشت است كه در محدوده خود باشد و شتری در آنجا گم شود»

 

در سمت راست جادّه پر از مواكب بود كه با هر وسیله‌ای از هزاران زائر پیاده استقبال می‌كردند.

به یكی از مواكب رسیدیم به همه آب  میوه می‌دادند، آن یكی كیك می‌داد، دیگری چای و آن قهوه…

همه مواكب در بلندگوهای خود خوشامد می‌گفتند یا اینكه نوحه پخش می‌كردند، سر و صدای زیادی بر پا بود، جمعیت زوّار پیاده همه به یك سو در حركت بودند، بیشتر افراد پا برهنه بودند، زمین سرد بود، بعضی زنجیر به گردن و پاهای خود بسته بودند تا اینكه در حرم حسین علیه‌السلام بنده آزاد شده او گردند.

من در پیشاپیش كاروان برای ثبت وقایع حركت می‌كردم، دیدم كه افراد یكی از مواكب آمدند و دست به دست حالت زنجیر گرفتند و راه را بستند و با همدیگر زمزمه می‌كردند كه: «صبر كنید تا نزدیك شوند و برسند» من در فكر فرو رفتم كه قضیه چیست؟ وقتی كاروان به آنها رسید، آنها با اصرار و التماس و تمنّا و گرفتن افراد مانع از حركت می‌شدند و می‌گفتند «باید ساعتی نزد ما درنگ كنید و چیزی بخورید یا شام بخورید، شما را به خدا كمی پیش ما بمانید»

به هر صورت از آنها رد شدیم و حركت كردیم، اذان مغرب به صدا درآمد و تا حرم حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام یك كیلومتر فاصله داشتیم.

آری اینجا زمین كربلا است و تا رسیدن به معشوق راهی نمانده، اینجا زمین متبرّك به سُم اسبهای حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و یاران منتخبش می‌باشد، اینجا روزی شاهد بزرگترین و خونین‌ترین و سخت‌ترین و جانخراش ترین حادثه تاریخ بوده است، اینجا را پیامبران و امیرالمؤمنین علیه‌السلام زیارت نمودند و خبر از آن اتّفاق عظیم دادند اینجا را سلمان فارسی زیارت كردند و خبر از شهادت مردان خدا دادند، اینجا را حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام از مالكینش خریدند، چرا كه قرار بود در این مكان حرم ایشان واقع گردد اینجا ... اینجا ... چقدر زیبا سروده است مرحوم آیة الله سید رضا موسوی مشهور به هندی:

إنْ كانَ عِندَكَ عَبْرَة تُجریها

فَانزِلْ بِاَرضِ الطَّفِّ كی تُسقیها

فَعَسی تَبُلُّ مَضاجِعَ صَفْوَةٍ

ما بَلَّتِ الْاَكبادُ مِن جاریها

وَ لَقد مَرَرْتُ عَلی منازلَ عِصْمَةٍ

ثِقْلُ النُّبُوَّةِ كانَ اُلقِی فیها

فَبَكیتُ حَتّی خِلْتُها سَتُجیبُنی

بِبُكائِها حَزناً عَلی اَهلیها

وَ ذَكرتُ إذْ وَقَفَتْ عَقیلةُ حَیدَرٍ 

مَذْهُولَةً تُصْغی لِصَوْتِ اَخیها...

 

یعنی: اگر تو در چشمان خود اشكی داری به كربلا بیا و این زمین تشنه را سیراب كن تا شاید جگرهای تشنه‌ای را كه از آبهای جاری ننوشیدند را سیراب كند، همانا كه من بر منزلگاههای آنان مرور كردم همانجایی كه سنگینی نبوّت را بر دوش خود تحمل  كرد پس آنچنان گریه كردم تا اینكه گمان نمودم از ناراحتی جوابم خواهند داد در حالیكه به یاد زینب افتادم كه چگونه هراسان ایستاد و به صدای برادر گوش می‌داد...

[…]

به هر حال اذان مغرب به صدا در آمد و فاصله ما تا حرم مطهّر ابی عبدالله علیه السلام حدود یك كیلومتر بود، در یكی از مواكب شهر فرود آمدیم و وضو ساختیم و نماز مغرب و عشاء را خواندیم، بعد از نماز بلافاصله شام دادند، قالیهای كف خیمه از باران دیشب خیس بود، در این لحظه باران نم نم شروع به باریدن كرد.

به صورت دسته عزاداری حركت كردیم، بعد از كمی راه رفتن ناگهان گنبد طلایی حضرت ابی عبدالله علیه‌السلام از دور نمایان شد، باورمان نمی‌شد، همه گریه می‌كردند، سینه زدن شدّت گرفت و بعضی از زوّار با ما هم صدا شدند.

بعد از كمی به دیوار امنیتی اوّل رسیدیم كه دور تا دور حرمین را با فاصله زیاد احاطه كرده بود، بعد از تفتیش وارد شدیم و اوّلین چیزی كه مشاهده كردیم «دسته زنجیر زنی سنّی‌ها بود» خیلی دسته بزرگ و شلوغی بود زنها و بچّه‌ها در آخر دسته  حركت می‌كردند.

بعد به دیوار امنیتی دوّم رسیدیم و بعد از تفتیش به «شارع القبلة» وارد شدیم كه در قبله حرم مطهر حضرت قرار دارد، از اینجا حرم مطهر آقای مظلوممان به خوبی مشخّص بود بعد به یكی از خیابانهای فرعی سمت چپ رفتیم و به محلّ حسینیه نجف اشرف رسیدیم اما من كه جزء كاروان بندر امام (ره) بودم می‌بایست حسینیه «اهل البیت» كه در «شارع المخیم» قرار داشت را پیدا كنم، لذا از آنها جدا شدم كه به دنبال قسمت دوّم كاروان كه دوستان در آن بودند رفتم، ولی جمعیت میلیونی كربلا به سختی می‌گذاشت كه از میان آنها رد شوم، ملیونها عاشق پروانه وار به شعاع چند صد متری به دور حرمین در چرخش بودند، با این ازدحام محال بود بتوانم به حرم مطهر راه یابم من هم خسته بودم و هم پاهایم درد می‌كرد.

بالاخره بعد از 2 ساعت گشتن به سختی توانستم حسینیه را پیدا كنم، حسینه اهل بیت حسینه كوچك و دو طبقه و تمیزی بود كه در یكی از فرعی‌های «شارع المخیم» […]

در كربلا كمتر خانه می‌دیدیم و دیوار به دیوار یكدیگر فقط حسینیه بود؛‌ حسینیه النجّارین، موكب «داقوق- كركوك»، موكب مسلم بن عقیل، موكب سفیر الحسین، موكب  اهل البصرة و…

در هر خیابان چندین دسته سینه زنی و زنجیر زنی به سوی حرم در حركت بودند و واقعاً قیامت عُظمی به پا بود، عبور و مرور به سختی صورت می‌گرفت، خیلی شلوغ بود، به هر خیابان و هر كوچه‌ای كه می‌خواستم وارد یا خارج شوم باید از تفتیش عبور می‌كردم، بالای پشت بام خانه‌ها و حسینیه‌ها و هتل‌ها و ساختمان‌های بلند نیمه كاره پر از تك تیرانداز بود، به اندازه یك سوم جمعیت زائر، پلیس وجود داشت.

ولی نزدیك شدن به حرمین غیر ممكن بود و با فاصله چند صدمتری از كوچه‌ها و خیابانهایی كه به حرم متصل می‌شدند، رفت و آمد غیر ممكن بود، و چه بسا حالت خفگی و غش به زوّار دست می‌داد، با پرس و جو از دیگران از رفتن به حرم منصرف شدم چرا كه زیارت كردن در این شرایط غیرممكن بوده و این جمعیت زیاد مانع حركت اختیاری می‌شدند و باعث سلب معنویات شده و حتماً اشكال شرعی داشت، پس از زیارت منصرف شدم و به طرف حسینیه برگشتم.

دسته پشت دسته با نظم خاصی رو به حرم مطهّر در حركت بودند كه یكی پس از دیگری وارد حرم حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام می‌شدند و پس از عبور از بین الحرمین به حرم حضرت ابوالفضل عباس علیه‌السلام وارد شده و بعد از آن از محدوده حرمین خارج می‌شدند، این دسته‌های عزاداری با این نظم خاص و هماهنگی دقیق خدّام حرمین نمادی از «تعظیم شعائر الله» می‌باشد كه به یقین مورد عنایات ائمه اطهار واقع می‌گردند.

در این میان قضیه جناب علامه سید بحرالعلوم روحی له الفداء معروف می‌باشد؛ صبح عاشورا بود و دسته‌های عزاداری عربها كه معروف به «طویریج» می‌باشند یكی پس از دیگری به حالت عزا و سینه‌زنی وارد حرم مطهر حضرت ابی عبدالله علیه‌السلام می‌شدند، جناب علامه بحرالعلوم نیز در گوشه‌ای ایستاده بود و به دسته‌ها نگاه می‌كرد و می‌گریست، یكی از دسته‌ها در این بین با پاهای برهنه و چشمانی گریان در حالیكه بر سر و صورت می‌زدند هروله كنان وارد حرم مطهر شدند، كه ناگهان جناب علامه سید بحرالعلوم با آن عظمت معنوی و مقام شامخ علمی در كمال تعجّب و ناباوری اطرافیان، عصایش را به كناری انداخت و عمامه شریفش را از سر افكند و پا برهنه خود را به دریای خروشان جمعیت انداخت و همچون سایر عزاداران شروع به عزاداری و سینه زنی نمود، بقیه علما و طلاب حاضر كه نگران سلامتی جناب سید بحرالعلوم بودند، وارد سیل جمعیت شدند و در اطراف ایشان به تقلید از ایشان شروع به عزاداری نمودند، بعد از اتمام مراسم وقتی كه جناب سید بحرالعلوم به حال خود بازگشت برخی از یاران صمیمی ایشان به خود جرأت دادند و از ایشان علّت این گونه رفتار و عزاداری را سؤال نمودند، جناب علامه سید بحرالعلوم روحی له الفِداء در حالیكه اشك می‌ریخت در پاسخ فرمودند: وقتی به دسته عزاداری نگاه می‌كردم به ناگاه دیدم حضرت بقیة الله الأعظم عجّل الله فرجه با سر و پای برهنه در میان دسته عزاداری در حالی كه به شدت گریه می‌كنند بر سر و سینه مبارك می‌زنند، با دیدن این صحنه نتوانستم طاقت بیاورم و بی‌اختیار از مولا و آقای خودم تقلید نمودم و در كنار ایشان به عزاداری پرداختم.

خیلی خسته و درمانده به حسینیه برگشتم و خوابیدم، شب سردی بود و با كمبود پتو مواجه بودیم، با هر سختی كه بود شب را به صبح رساندیم، با اذان صبح بیدار شدم، به سختی راه می‌رفتم، بعد از نماز صبح شیر داغ و چای و كلوچه به مقدار زیاد، درب حسینیه توزیع كردند. من بعد از صبحانه دوباره خوابیدم حدود ساعت نه صبح از خواب بیدار شدم.

همه می‌گفتند: كسی برای زیارت نرود كه غیرممكن است، چند تا از جوانها به حرم مطهر رفته بودند كه می‌گفتند از شدّت جمعیت حالشان بد شده است.

از اخبار متوّجه شدیم كه 13 میلیون نفر برای زیارت به كربلا آمده‌اند و دولت عراق و نیروهای امنیتی واقعاً غافلگیر شده‌اند و «باند عقرب» پلیس عراق كه فقط در عملیاتهای خاص وارد عمل می‌شوند نیز به كربلا آمده است.

پس آن روز را با ناراحتی از اینكه نمی‌ توانیم برای زیارت به حرم مطهر نزدیك شویم، در استراحت و مداوای پاهایم به اتمام رساندم.

بعضی از مواكب فقط غذا می‌پختند و اثری از سینه زنی و روضه در آن نبود و فقط سه وعده غذا میان زوّار توزیع می‌كردند و این از بركات حضرت سید الشّهداء علیه‌السلام می‌باشد كه 13 میلیون نفر جمعیت در یك شعاع دو كیلومتری همگی غذا می‌خوردند و سیر می‌شدند و می‌خوابیدند و استراحت می‌كردند و زیارت می‌كردند...

فردا پنج شنبه 9/12/1386 مصادف با 20 صفر المظفّر 1429 هـ .ق و اربعین امام حسین علیه‌السلام می‌باشد.

مواكب و عزاداری‌ها در خیابان‌ها و كوچه‌ها قیامت به پا كرده بودند و گاهی در گوشه‌ای 10 نفر را مشغول سینه‌زنی می‌دیدیم، هزاران آشپز و دیگ غذا در سراسر كوچه‌ها و خیابان‌ها مشغول پخت و پز بودند.

صبح پنج شنبه كه مصادف با روز اربعین حسینی علیه‌السّلام بود، بچه‌های كاروان می‌گفتند كه به خیابانهای نزدیك حرم مطهّر امكان وارد شدن نیست، از اینكه امروز هم نمی‌توانیم برای زیارت به حرمین شریفین برویم خیلی ناراحت بودیم به ناچار به تقلید از بعضی عراقی‌ها به بالای پشت بام حسینیه دو طبقه مان رفتیم و با نگاه كردن به گنبد طلایی حرم مطهّر و توجّه به ساحت قدس حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام زیارت اربعین را خواندیم.

هلی كوپترها با سرعت و ارتفاع كم در بالای كوچه‌ها و خیابانها در حركت و تیر بارچی‌ها رو به زمین در نظاره بودند، می‌گفتند كه نخست وزیر عراق «نوری المالكی» تحت تدابیر شدید امنیتی برای زیارت به كربلا آمده.

همه ما انتظار بعد از ظهر اربعین را می‌كشیدیم، چرا كه رسم همه عراق این است كه روز اربعین بعد از زیارت تا قبل از غروب آفتاب كربلا را ترك می كنند.

زيارت اباالفضل العباس عليه السلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۸:۵۷
    • کد مطلب:108
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2433

بعد از نماز مغرب و عشاء (كه شب جمعه هم بود) مُدام تشنگی زیارت بیشتر می‌شد تا اینكه ساعت یازده شب به قصد زیارت به سوی حرم مطهّر مشرّف شدم، خیابانها خیلی خلوت شده بود، تو گویی كه آن  جمعیت آب شده و به زمین فرو رفته‌اند.

ابتدا به اوّل خیابان «شارع المخیم» یعنی «خیابان خیمه‌گاه» رسیدم، خیمه‌گاه حسین صلوات الله علیه در آنجا قرار دارد، به سوی خیمه‌گاه رفتم، بر سردر نوشته شده بود: «السّلامُ علی الخیامِ الخالیةِ مِنَ الحسینِ وَ اَهْلِ بیتهِ» سلام بر خیمه‌های تُهی از حسین و اهل بیتش.

خیمه‌گاه امام در جنوب غربی حرم مطهّر و به فاصله 250 متری حرم قرار گرفته است، محل خیمه‌گاه حدود 2 متر گودتر از سطح زمین بوده است كه در سال 1381 هـ .ش مورد بازسازی قرار گرفته.

وارد محوّطه شدیم، الله اكبر در شب و روز عاشورا اینجا چه گذشته است؟

السلام علی الخیامِ الخالیات، السلام علی الخیام المحرقات، السلام علی الخیام الشاهدات.

سلام بر خیمه‌های خالی حسین، سلام بر خیمه‌های سوخته حسین، سلام بر خیمه‌هایی كه شاهد و ناظر مصیبتها بوده‌اند.

اندام هر شیعی مخلصی در این مكان به لرزه در می‌آید، زوّار گریه می‌كردند و به یاد آنچه در اینجا گذشته ناله می‌كردند چه لحظات سختی بر زینب و اهل بیت حضرت سیدالشهداء گذشت.

چه زیبا گفته شاعر:

میان خیمه‌ای غمگین نشسته زینب نالان

دو چشمش منتظر بَر دَر دلش در صحنه میدان

دمی بگذشته و صوت حسین بر او نمی‌آید

بگوش او فقط آید صدای شیعه اسبان

صدای آه و افغان یتیمان صبر او برده

به كف آبی ندارد از برای آن همه عطشان

ز فریاد و ز افغان حرم شد محشری برپا

ولی زینب كند اشك خود از چشم حَرم پنهان

به خیمه‌دختری كوچك بُوَد بی‌تاب بابایش

دَمادَم گیرد از عَمّه سراغ باب خود نالان

نمی‌داند سؤالش را چگونه بَر دَهد پاسخ

كه او خود  منتظر ماند كه آید خسرو  خوبان

میان خیمه‌ای دیگر شهیدان خفته‌اند درخون

یتیمان حرم برآن به خون آغشتگان نالان

رُباب از داغ اصغر اشك ریزان و پریشان است

لب عطشان اصغر كِی شَود از خاطرش پنهان

پُر از اندوه و واویلا فضای خیمه‌ها گشته

ولی زینب دلش فكر حسین و این همه عدوان

زمانی اینچنین بگذشت و صبر از دست زینب رفت

گهی خاموش بنشسته گهی ایستاده و حیران

نمی‌دانست چرا قلبش طلاطم‌ها چنین دارد

كه گویی لحظه‌ای دیگر رود از پیكر او جان

برون از خیمه گردید و به تلّی مرتفع ایستاد

وُرا یك صحنه جانسوز برابر گشته با چشمان

میان قتلگه جسم پر از چاك برادر دید

كه از اسبش فرو افتاده و در خاك و خون غلطان

فغان از دل كشید آن دم كه با چشمان خود می‌دید

بروی سینه مولا نشسته شمر بی‌ایمان

نهاده خنجرش جای دو لبهای رسو الله

كنار پیكر مولا نشسته فاطمه گریان

شتابان سوی میدان شد پریشان زینب كبری

زدی بر سر كشیدی ناله‌ها از سینه سوزان

چو مولا دیده زینب را كه عزم مقتلش كرده

اشارت كرده برگردد به خیمه خواهر نالان

به خیمه رفته زینب در پی فرمان ثارالله

تنش تا خیمه برگشته دلش جا مانده در میدان

نفَس در سینه‌ها حبس و حرم مبهوت زینب شد

كسی آگه نبود از حالت مهنت كِش دوران

سكوتی سخت و جان فرسا كه بر آن خیمه حاكم بود

شكسته شد به یك لحظه به آه و ناله نسوان

نمی‌دانست چه گوید او كه چشمانش چه می‌دیده

و یا چون وَر دهد تسكین دل غمدیده آنان

زمیدان اسب خونین چون به خیمه دیده‌تر آمد

به یك دَم گشته آن مركب غریق بوسه طفلان...

[…]

خیلی جای غم‌انگیزی است، حُزن و اندوه از در و دیوار می‌بارد، اوّلین خیمه مربوط به حضرت ابوالفضل عباس علیه‌السلام، سپر بلا و كفیل حضرت زینب و نگهبان خیمه‌ها در مقدّمه می‌باشد، خیمه حضرت زینب سلام الله علیها در وسط و خیمه علی‌اكبر و امام حسین علیه‌السلام و بقیه بنی‌هاشم دور تا  دور آن قرار گرفته، اینچنین از خواهر حفاظت می‌كردند و ایشانرا پوشش می‌دادند كجایند كه ببینند بعد از آنها چه شد:

[…]

چه خوش گفته محتشم:

آه از دمی كه لشكر اعدا نكرده شرم

كردند رو به خیمه سلطان كربلا

آن دم فلك بر آتش غیرت سپند شد

كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

 

حضرت امام رضا علیه‌السلام می‌فرمایند: «وَ اُضرِمَتِ النّیرانُ فی مَضاربنا»[1]

یعنی خیمه‌های ما را آتش زدند. آن سنگدلان چگونه مرتكب چنین جنایتی شدند؟!

 

چه خوب گفته شاعر:

آتش به آشیانه مُرغی نمی‌زنند

گیرم كه خیمه، خیمه آل عبا نبود

 

خیمه امام سجّاد علیه‌السلام در غرب خیمه امام حسین علیه‌السلام قرار دارد و خیمه حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسّلام در قسمت شمال غربی خیمه‌ها و با كمی فاصله از بقیه خیمه‌ها قرار دارد و حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام خیمه ایشان را به جهت حفاظت و یادگار بودن از برادر پشت همه خیمه‌ها قرار داده بودند.

خدایا اینجا چه وقایعی رخ داده است؟ خیمه‌گاه از جمله مشاهد دردآور و سوزناك كربلا می‌باشد كه دل هر دوستداری را می‌سوزاند و اشك دیده را جاری می‌كند.

خیمه‌های اصحاب و انصار دور تا دور هم به صورت مربع قرار دارند.

 

سدانت و تولیت خیمه‌گاه به عهده سادات آل طُعمه معروف به «آل خیمه» می‌باشد كه این مسئولیت در میان ایشان توارثی است.

 

از خیمه‌گاه خارج شدم در حالیكه از درون می‌سوختم و در اندیشه گریه زوّار بر حضرت سید الشهداء علیه‌السلام بودم، و اینكه چه ارتباط عجیبی میان شیعیان و ائمه اطهار قرار دارد و این چنین توفیق یافته‌ایم كه بر آنها گریه كنیم، چرا كه در خبر صحیح آمده است كه امام صادق علیه السلام فرمودند: «رَحِمَ اللهُ شیعَتَنا... انّهم اوُذوُا فینا وَ لَمْ نُؤْذَ فیهم، شعیتُنا مِنّا، قَد خُلقِوُا مِن فاضِل طینَتِنا وَ عُجِنوُا بِنورِ ولایتنا، رَضُوا بِنا أئمَّةً وَ رَضینا بهم شیعةً، یصیبُهم مصابُنا وَ یبكتهم اوصابُنا وَ یحزنهُم حُزنُنا وَ یسرّهم سرورُنا و نحن اَیضاً نَتألَّمُ لِتَأَلُّمِهِم وَ نَطَّلعُ عَلی اَحوالِهم فَهُم مَعَنا لا یفارقوننا و لا نفارقهم، لأنَ مرجع العبدِ إلی سَیدهِ و معوّلَه عَلی مَولاه، فَهُم یهجروُنَ مَن عادانا و یجهرونَ بمَدْحِ مَنْ والانا و یباعدونَ مَن آذُونا... اللّهمّ أَحی شیعَتَنا فی دَولَتِنا، وَ اَبْقهِم فی مُلكِنا وَ مَملكَتِنا، اللهم شیعتنا منّا و مضافین إلَینا، فَمَن ذَكَرَ مُصابَنا وَ بَكی لِاَجلِنا استحَی اللهُ اَنْ یعذِّبَهُ بِالنّار»[2]

در این حدیث بسیار زیبا و جامع امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: خدا رحمت كند شیعیان ما را ... آنها در راه ما مورد آزار و اذیت قرار گرفتند در حالیكه ما در راه ایشان اذیت نشدیم، شیعیان ما از ما هستند و تحقیقاً از اضافه گِل ما خلق شدند و خمیر مایه آنان نور ولایت ما می‌باشد، آنها راضی شدند كه ما ائمه ایشان باشیم و ما نیز راضی شدیم كه آنها شیعه ما باشند، مصیبت ما به آنها می‌رسد و‌ آنها را اذیت می‌كند، ناراحتی ما آنها را ناراحت می‌كند و خوشحالی ما آنها را خوشحال، و ما نیز بر آزرده‌‌گی آنها آزرده می‌شویم و احوالشان را جویا می‌شویم، پس آنها با ما هستند، ما را رها نمی‌كنند و ما نیز آنها را رها نمی‌كنیم، چرا كه بازگشت بنده به سوی سیدّش می‌باشد پس شیعیان ما دشمنان ما را ترك می‌كنند و اظهار به مدح دوستداران ما می‌نمایند و از كسی كه ما را اذیت كند دوری می‌كنند، خدایا شیعیان ما را در دولت ما پایدار نگه دار و آنها را در ملك ما حفظ نما، خدایا شیعیان ما از ما هستند و به ما اضافه شده‌اند، پس هركسی كه مصیبتهای ما را به یاد آورد و برای ما گریه كند، خداوند حیا می‌كند كه او را در آتش بسوزاند.

به راستی این حدیثی است كه دلهای شیعیان را شاد و چشمهای آنان را روشن می‌كند

[…]

و باز امام علی ‌بن موسی‌الرضا علیه ‌آلاف التّحیة والثّناء در ضمن حدیث طویلی به رَیان بن شبیب می‌فرمایند: «یا ابن شبیب... إنْ كُنتَ باكیاً لشَیءٍ فَابْكِ للحسین بن علی فإنّه ذُبِحَ كما یذبحُ الكبش و قتل معه مِن اهلِ بیتهِ ثمانیة عشرَ رجلاً مالهم فِی الاَرضِ شبیهون، وَ لقد بكتِ السماواتُ السّبع و الأرضون السبع لقتله ... یا ابن شبیب ... إنْ بَكیتَ علی الحسین حتی تصیر دموعُكَ عَلی خَدَّیكَ غَفَر اللهُ لكَ كُلَّ ذنبٍ أذْنَبْتَه صَغیراً كان اَوْ كبیرًا، قلیلاً كانَ اَوْ كثیرًا...»[3]

یعنی: ای ابن شبیب... اگر برای مصیبتی گریه كردی پس بر حسین بن علی گریه كن چرا كه او را همچون گوسفندی سر بریدند و هجده نفر از اهل بیتش كه بر روی زمین همچون آنان یافت نمی‌شود به همراه او كشته شدند و به درستیكه آسمانهای هفتگانه و زمینها بر كشته شدن او گریستند ... ای پسر شبیب... اگر بر حسین به گونه‌ای گریه كردی تا اینكه اشكهایت بر گونه‌هایت جاری شود، خداوند هر گناهی را كه مرتكب شده‌ای می‌بخشد چه آن گناه بزرگ باشد چه كوچك و چه كم و چه زیاد...

[...]

پس خدا را شاكریم كه بر ما منّت نهاد و ما را از شیعیان اهل بیت صلوات  الله علیهم اجمعین قرار داد و باز منّت نهاد كه گاهگاهی بر مظلومیت آن بزرگواران قطراتی اشك از چشمانمان خارج شود.

به راستی كه اگر همه عمر فقط مشغول شكر این نعمت عُظمی باشیم، حقّ آنرا ادا نخواهیم كرد، الحمدُلله الّذی هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لنَهتَدی لَولا اَن هدانا اللهُ.

شیعه اهل بیت می‌بایست به شكرانه اینكه اجازه داده‌اند و در زمره شیعیان درآمده، مدام به یاد این نعمت و رحمت الهی باشد و بكوشد با ترك معصیت ذره‌ای شكر پروردگار را بجا آورد و به آن آقایان دو عالم نزدیكتر شود و مبادا زرق و برق دنیای دنیه مكّاره او را بفریبد و لحظاتی ارزش خود را به عنوان شیعه اهل البیت فراموش كند و مطیع نفس خبیث شود و بنده شیطان گردد و دست به گناه آلوده كند.

این دستی كه بر حسین علیه‌السلام سینه می‌زند و آن چشمی كه بر مظلومیت آنان می‌گرید شأنش اجل از آن است كه با لذّات زودگذر و پوچ دنیوی متلوّث [آلوده] گردد و می‌بایست پیوسته در شكر‌گذاری پروردگار باشد و اقلّ اعمال شكر، ترك گناه برای رضای خدا و تقرّب به اهل بیت عصمت صلوات‌الله علیهم اجمعین می‌باشد.

 

از خیمه‌گاه كه خارج شوی به فاصله 150 متر، «تلّ زینبیه» قرار دارد.

این مكان مقدّس مقابل دروازه زینبیه در جنوب غربی صحن مطهّر قرار دارد و اینجا مكانی است كه به صورت تپّه‌ای بود كه حضرت زینب كبری سلام الله علیها در روز عاشورای خونین برآن می‌ایستاده و نظاره‌گر نبرد برادران خود بوده‌اند.

ارتفاع تلّ زینبیه از زمین حدود 5 متر و دارای یازده پلّه و به مساحت یكصدمتر مربع می‌باشد و تا گودال قتلگاه حدود 80 متر فاصله دارد، ولی به علّت بازار و وجود مغازه‌ها و هتل‌ها از خیمه‌گاه تا تل زینبیه این دو مكان را نمی‌شود از یكدیگر مشاهده نمود، تل دارای یك گنبد كاشی كاری شده می‌باشد كه تا دیوار صحن مطهّر حدود 25 متر فاصله دارد.

تلّ زینبیه از جمله مشاهد مؤلمه و دردآور كربلاست كه با دیدن آن قلب عاشقان پاره‌پاره می‌شود و بجای اشك، خون از دیده دلها جاری می‌شود.

بانو زینب، بمیرم برایتان، شما در روز عاشورا با آن تشنگی و آن اوضاع آشفته زنها و بچّه‌ها از یك طرف در خیمه‌گاه، و برادرت در میدان جنگ و لشكر در میان، چگونه این فاصله 150 متری از خیمه‌گاه تا تل را در رفت و آمد بوده و می‌دویده‌اید؟ ای وای ای آسمانها فرو ریزید چه بسا كه دختر علی مرتضی از فرط تشنگی و خستگی در وسط راه كمی درنگ می‌كرده، ای وای بر من (زبانم لال باد) چه بسا در بین راه بر زانوهای خود می‌افتاده و دوباره بلند می‌شده و می‌دویده، وا زینباه وا سیدتاه وا علیاه، ای كاش وجود عالم بی‌وجود می‌شد و آن اتّفاق نمی‌افتاد، بی‌بی جان نكند زبانم لال در بین راه كسی مزاحمتان می‌شده است؟

[شعر عربی]

تلّ زینبیه خیلی مظلوم است، تو گویی در آنجا زمین و زمان می‌گرید، در آنجا همه گریه می‌كردند، چند ایرانی آنجا دوره گرفته بودند و بر سر و صورت می‌زدند و ناله می‌كشیدند،

[شعر عربی]

از تلّ زینبیه پائین آمدم و از كنار دیوار صحن مطهّر امام حسین صلوات الله علیه حركت كردم ولی جرأت ورود به آن حریم قدس الهی را نداشتم لذا به طرف بین الحرمین رفتم تا به خدمت و پابوسی قهرمان علقمه شرفیاب شوم، چرا كه ایشان «بابُ الحسین» می‌باشند، «فَأتوا البیوتَ مِن اَبوابِها».

مرحوم میرزا حسینعلی تهرانی از دل سوختگان حسینی می‌فرمایند: «هرگاه به كربلا رسیدید، ابتدا به حرم ابوالفضل العبّاس علیه‌السلام مشرّف شوید و پس از آن به زیارت سالار شهیدان قیام كنید، زیرا هر كسی كه قصد ورود به قلعه‌ای را داشته باشد، ابتدا از درگاه و باب آن وارد می‌شود و عبّاس بن علی علیه‌السلام باب حضرت سیدالشّهداء علیه‌السلام است»

[...]

به هر حال به حرم مطهّر حضرت عباس علیه‌السلام رسیدیم، یا الله باور نیست كه وارد حرم عباسِ علی می‌شوم، از طرف پاهای مطهّر آقا ابوالفضل عباس علیه‌السلام وارد صحن مطهّر شدم، اكثر زوّار پا برهنه بودند، لا إلهَ‌ إلّا الله چه عظمتی! و چه مظلومیتی در این عظمت نهفته شده!

آرام آرام در صحن مطهّر حركت می‌كردم تا اینكه به درب رسیدم؛

سلامُ اللهِ وَ سلامُ ملائكتهِ المقرّبین و اَنبیائهِ المُرسلین وَ عِبادِه الصّالحین وَ جَمیعِ الشُّهداءِ وَالصدّیقینَ والزّاكیاتُ الطّیباتُ فیما تغتَدی وَ تَروحُ علیكَ یابنَ اَمیرالمؤمنین... لعنَ اللهُ مَن قتَلك وَ لعنَ اللهُ مَن جَهِلَ حَقَّكَ وَاستَخَفَّ بِحُرمَتِكَ و لعنَ اللّهُ مَن حالَ بینَكَ و بینَ ماء الفُرات اشهَد انّك قُتِلْتَ مظلوماً ...

همه خم می‌شدند و عتبه مقدّسه را می‌بوسیدند، وارد روضه مطهره شدم، ضریح مطهّر آقا عباس علیه‌السلام كه از میان حرمهای مطهّر، بلندترین ضریح است روبرویم بود، همه گریه می‌كردند، بعضی فریاد می‌زدند «یا كافِل زینب» خدایا چه مظلومیتی در اینجا حاكم است، وا سیداه وا عبّاساه وا مظلوماه، من تقریباً كنار پای مطهّر قرار گرفتم؛ السّلامُ علیك یا اباالفضل العبّاس یا بن امیرِالمؤمنین، السلام علیك یا بن سیدِ الوصیین، السلامُ علیك... اَشهدُ لقَد نَصَحْتَ لِلّهِ وَ لِرَسولهِ وَ لِاَخیكَ فَنِعْمَ الْاَخُ المُواسی فلعَنَ اللهُ اُمَّةً قتلَتكَ وَ لعنَ اللهُ امّةً ظَلَمتَْكَ... فنِعْمَ الصّابِرُ المُجاهِدُ المُحامی النّاصِرُ وَالْاَخُ الدّافِعُ عَنْ اَخیهِ... اَلحَقَك اللهُ بِدَرَجَةِ آبائكَ فی جَنّاتِ النَّعیم...

بعد از واردات و حالات معنویه و طلب حوائج از باب الحوائج و قاضی الجوائج به صحن مطهر رفتم،

یارب این بارگه كیست كه خورشید سما

هر سحرگه كند از خاك درش كسب ضیا

یا رب این مرقد پر نور مطهّر از كیست؟

كه به تعظیم درش پشت فلك گشته دوتا

یارب این اختر تابان زكدامین برج است

كه منّور بُوَد از رای منیرش بیضا

یارب این گوهر رخشان ز كدامین درج است

كز نظرها همه چون گنج بُوَد ناپیدا

یارب این صحن و رواق و حرم از حضرت كیست؟

كه از خاكِ درِ او كون و مكان یافت بها

صحن جانبخش ابوالفضل كه در رتبه او

عقل و وهمند دو حیرت زده چون من شیدا

این همان صحن شریف است كه از فرط شرف

خادمش را به سر چرخ برین باشد پا

این همان بارگه عرش مثال است كه نیست

گر كنی هندسه جز عرش برینش همتا

گوهر درج امامت، شبهِ جمشید غلام

اخترِ برج ولایت مَهِ خورشید لقا

ماه تابانِ بنی هاشم عباس علی

كز غلامی درش فخر كند بر دارا

اندرین صحن مقدس كه بُوَد كعبه جان

سعی كن تا كه مقامی به كف آری به صفا

این همان منظر پاك است كه سرگردان است

چرخ از بهرِ طوافِ درِ او صبح و مسا

از سرِ شوق اگر پای در این صحن نهی

دستت از غیب بگیرند به هر رنج و عنا

گر تو را رنج به جان باشد این جاست علاج

گر تو را درد به دل باشد این جاست دوا

 

مقام و شأن و جلالت علمدار كربلا را نمی‌توان در هیچ كتابی جای داد و آنچه هست فقط شمّه‌ای از آن دریای عظیم است و كتابهایی همچون «بطلُ العلقُمی- علامه شیخ عبدالواحد مظفّر»، «الخصائصُ العبّاسیه- آیة الله كلباسی»، «العباس- سید عبدالرزاق مقرّم» به این مهم پرداخته‌اند و هركدام به توان خود ذره‌ای از اسرار وجود ذی وجود  ابوالفضل العباس صلوات الله علیه را ذكر نموده‌اند.

جناب شیخ صدوق رحمه الله در كتاب شریف «الاَمالی» از جناب ابوحمزه ثمالی نقل می‌كند كه حضرت امام زین العابدین علیه‌السلام فرمودند: «رَحِمَ اللهُ عَمّی العبّاس فلقَد آثَر وَ اَبْلی وَ فَدی أخاهُ بنَفْسِه حتی قطعت یداه فَاَبدَلَهُ اللهُ بهِما جَناحَینِ یطیرُ بهِما معَ المَلائكةِ فی الجَنّة كما جعَلَ لجعفر بنِ ابی طالب علیه‌السّلام وَ اِنَّ للعبّاسِ عندَاللهِ منزلة یغبِطهُ بها جمیعُ الشّهداء یومَ القیامة»

یعنی: خدا رحمت كند عمویم عباس را، به درستی كه ایثار كرد و فداكاری نمود و بلا را پذیرفت و خود را فدای برادرش نمود تا اینكه دو دستش قطع شد، پس خداوند به جای آن دو دست، همچون جعفر بن ابیطالب دو بال به ایشان دادند  تا به همراه  ملائكه در بهشت پرواز كنند، و به درستی كه حضرت عباس آن چنان مقامی نزد خداوند دارد كه در روز قیامت همه شهداء به مقام ایشان غبطه می‌خورند

. امام جعفر صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: «كانَ عَمُّنا العبّاس بن علی علیه‌السلام نافذَ البصیرةِ، صُلْبَ الإیمان، جاهدَ معَ ابی عبدِالله و اَبلی بلاءًا حسَناً و مضَی شَهیداً و دمُ العبّاس علیه‌السلام فی بَنی حنیفة»[4]

یعنی: عموی ما حضرت عباس بن علی علیه‌‌السلام بسیار تیزبین بودند، ایشان نهایت ایمان به خدا بودند، به همراه حضرت ابی‌عبدالله جهاد نمود و بسیار خوب عمل كرد و شهید شد... .

جلالت حضرت عباس علیه‌السلام نزد امیرالمؤمنین علیه‌السلام و حضرت صدّیقه طاهره فاطمه زهرا سلام  الله علیها و ائمه اطهار بسیار جلّی و واضح است، چنانكه علامه دربندی اعلی الله مقامه وَ جَعَلنی مِن اَتباعِه نقل می‌كنند كه یكی از اخیار كه در كربلای معلّا مستقر بودند، دأب و عادتشان بر آن بوده كه روزی سه بار به زیارت  حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و هر بیست روز یك بار به زیارت حضرت عباس علیه‌السّلام شرفیاب می‌شدند، شبی در عالم رؤیا، بانوی عالم حضرت فاطمه سلام الله علیها را مشاهده نمودند در حالی كه آن بانو از او آزرده خاطر بودند،  او نیز تضرّع نمود كه آیا گناهی از من سر زده؟ حضرت فرمودند چرا كم به زیارت فرزندم می‌روی؟ عرض كرد: بانوی من، من روزی سه بار به حرم مطهّر فرزندتان حسین، شرفیاب می‌شوم، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها منظور خود را بیان فرمودند كه تو به زیارت پسرم حسین  می‌روی ولی به زیارت پسرم عبّاس كم  مشرّف می‌شوی.

نظیر این قضیه را جناب میرزا حسینعلی تهرانی علیه‌الرحمة نقل می‌نمایند، ایشان می‌فرمودند: در كربلا كه بودم، روزانه دو بار به زیارت امام حسین علیه‌السلام می‌رفتم و در ازای آن فقط یك بار به زیارت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام شرفیاب می‌شدم، پس از مدتی كه به این منوال گذشت، یك روز حضرت جلوه‌ای عنایت كرده و فرمودند: برادرم عبّاس در نزد خداوند متعال، مقام و منزلتی دارد كه تمام شهداء به آن مقام غبطه می‌خورند، سعی كن هر اندازه كه به زیارت من همّت می‌كنی به همان اندازه هم به زیارت برادرم عباس بروی.

همچنین عنایت و نظر خاص حضرت صاحب العصر و الزمان عجّل الله فرجه به مقام و منزلت سید اولیاء حضرت عباس علیه‌السلام بر همه آشكار است چنان كه آن حضرت در بعضی جاها از «عمویم عبّاس» تعبیر نموده‌اند

و نیز در یكی از عنایات، آن حضرت فرموده‌اند: «هرجا كه روضه عمویم عباس باشد من هم در میان گریه كنان بر عمویم عبّاس علیه‌السلام گریه می‌كنم.»

جناب علامه دربندی اعلی‌الله مقامه و جَعلنی مِن اتباعهِ در كتاب عظیم الشأن «اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات» نقل می‌نماید؛ از یكی از معتمدین شنیدم كه ایشان از یكی از متتبّعین در كتب مقاتل نقل نمودند كه در روز قیامت، هنگامی كه از شدّت اهوال، حال خلایق سخت شود، رسول خدا صلی‌الله علیه و اله حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در پی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌فرستند تا در مقام شفاعت حاضر شوند، پس حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام خطاب به حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌فرمایند: در این روزی كه وحشت كبری به پاست چه چیزی را ذخیره كرده‌ای و چه چیزی را برای شفاعت و نجات امّت من داری؟ پس حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌فرمایند: «یا اَمیرَالمؤمنین، كفانا لِأجلِ هذا المقام الیدانِ المَقطوعَتانِ مِن اِبنی العَبّاس» یا امیرالمؤمنین برای این لحظات دو دست بُریده پسرم عباس كافیست.[5]

در حیات حرم مطهر مبهوت جمال و جلال معنوی این مكان بودم و اینكه اینجا محلّ صعود و نزول ملائكه می‌باشد ولی چشمان ما پوشیده از پرده گناه می‌باشد و نظاره گر این همه شوكت نیست؛ آری اینجا بارگاه شاه جهانِ حقیقت است؛

اینجا حریم پاك علمدار كربلاست

این آستان قدس شهید ره خداست

اینجا حریم حضرت باب الحوائج است

دولت در مقام و كشایش در این سراست

اینجا بُوَد مقام شهیدی كه تا ابد

خاكش حیات بخش و هوایش عبیرزاست

این بارگاه شاه جهان حقیقت است

این جایگاه جلوه انوار  كبریاست

این خاكِ مشك بیز كه دارالشّفاء بُوَد

هر ذره‌ّ‌اش به چشم ملایك چو توتیاست

اینجاست جایگاه شهیدی كه تا به حشر

دین خدا و پرچم اسلام از او به پاست

اینجاست جایگاه امیری كه در كَرَم

كانِ سخا و ابر عطا و یمِ وفاست

اینجاست جایگاه علمدار لشكری

كز بهرِ حق علیه ستمگر به پای خاست

دریا دلی غنوده در اینجا كه همچو نوح

در بحر  دین به كشتی توحید ناخداست

سقّای اهلِ بیتِ حسینِ علی بُوَد

این تشنه لب كه خاك درش چشمه بقاست

گردد مسِ وجود تو چون زر در این مقام

این بارگاه خشت وجود زكیمیاست

آیینه تمام  نمای حقیقت است

هر دل كه با ولای ابوالفضل آشناست

حاتم كه گشت شُهره آفاق از سَخا

در آستانه كرمش كمترین گداست

آن كس كه سر ز فخر بساید برآسمان

اینجا كه می‌رسد ز ادب قامتش دوتاست

آب فرات تا ابد شرمگین بُوَد

از تشنه‌ای كه ساقی و سقّای كربلاست

در روز حشر فاطمه گردد شفیع خلق

در دست وی دو دست بُود كز بدن  جداست

از این مصیبتی كه به آل نبی رسید

تا روز رستخیز به پا پرچم عزاست

 

در میان مردم عراق حضرت ابوالفضل علیه‌السلام از جایگاه خاصّی برخوردار است و به هنگام حلف و قسم به حرم  حضرت شرفیاب می‌شوند  و در این بین معجزات بی حد و حصری در حرم مطهر رخ داده است كه از شنیدن آن دلهای شیعیان شاد می‌گردد و این حقیر یك مورد را ذكر می‌نمایم كه از متواترات بوده و هنوز پیرمردهای عراقی كه حدود 50 سال پیش را درك كرده‌اند، این معجزه حضرت قمر بنی‌هاشم صلوات الله علیه را به خوبی به یاد دارند؛

جوانی عراقی با دختری پاك و جوان از منطقه «فرات الأوسط» كه نزدیكیهای كربلای معلّا می‌باشد، ازدواج نمود ولی پس از چند روز، با همسر خود بنای ناسازگاری گذاشت و او را  از خانه بیرون نمود و به سوی خانه پدرش روانه كرد، و رسم بر این است كه اگر زنی از خانه شوهر خود قهر كند یا او را بیرون كنند، شوهر به همراه شخصی سید یا ریش سفید به خانه پدر زن رفته و زن خود را باز می‌گرداند، ولی تا حدود 5 ماه از این جوان خبری نشد، تا این كه روزی آن زن در نخلستان پدر خود مشغول به كار بود، ناگهان متوجه حضور شوهر خود شد، جوان شروع به ملاطفت با همسر خود نمود و قول داد كه امشب به همراه بزرگان به خانه‌تان خواهم آمد و شما را برمی‌گردانم، در این حین و بین پس از مداعبة و ملاعبة از زن جوان خود، تمكین خواست، زن گفت كه اگر الان من از تو باردار شوم و تو امشب نیایی چه كنم؟ شوهر قسم خورد كه خواهم آمد، زن گفت باید یك چیز به كفالت بگذاری تا به تو اجازه نزدیكی بدهم، مرد گفت چه می‌‌خواهی؟ زن گفت: بهترین كفیل، كفیل حضرت زینب یعنی قمر بنی‌هاشم علیهما السلام است، پس عبّاس میان من و تو،‌ مرد هم قبول كرد و پس از نزدیكی با زن خود، رفت، ولی آن شب و تا حدود یك ماه و اندی بعد از آن قضیه از شوهر خبری نشد، از قضا زن بیچاره نیز آبستن شده بود و آثار حمل، كم‌كم پیدا می‌شد، به ناچار جریان آن روز نخلستان را برای مادر خود تعریف كرد ولی مادر اظهار نمود كه چرا الان بعد از این همه مدّت می‌گویی؟ از كجا معلوم كه تو راست می‌ گویی؟ كم‌كم پدر و برادران دختر مطّلع شدند و عزم برآن نمودند كه خواهر خود را كه فاسد شده و به زعمشان زِنا كرده، بكشند تا از این ننگ رهایی یابند، زن بیچاره جریان را تعریف كرد و قسم خود، برادران آن زن، شوهر خواهر خود را آوردند و گفتند كه خواهر ما اینچنین می‌گوید، ولی آن مرد انكار نمود و قسم خورد كه همچنین قضیه‌ای هرگز رُخ نداده است،‌ پس زن گفت: كه من ابوالفضل علیه‌السّلام را در آن لحظه كفیل خود نمودم، اجازه بدهید كه به كربلا برویم و نزد حضرت قمر بنی‌هاشم علیه‌السّلام قسم بخوریم، قبول كردند و به كربلا رفتند و وارد حرم مطهر حضرت عبّاس شدند، مرد جوان پیش رفت و دست خود را به ضریح مطهّر گرفت و گفت: به خدا قسم این زن از من آبستن نشده است، تا سخن مرد به پایان رسید همه به وضوح شنیدند كه از شكم زن صدای كودكی بلند شد و فریاد زد به خدا این پدر من است، این پدر من است، این پدر من است، ناگهان مرد به هوا رفت و به شدّت به درب روضه مطهّره كوفته شد و جان سپرد و فریاد تكبیر از جمعیت برخواست.

آری، همچون این معجزه بسیار بسیار رخ داده است كه این كرامات، ذرّه‌ای از اقیانوس موّاج مقام شامخ سید اولیاء حضرت عباس صلوات الله علیه را به نمایش می‌گذارد.

آیة الله سید میرزا هادی خراسانی حائری كتابی به نام «معجزات و كرامات» در این باب نوشته‌اند[…]

 

[1] - بحار  الانوار ج 44 ص 283

[2] - المنتخب و اسرار الشهادة

[3] - بحارالانوار ج 44- امالي (صدوق)- اسرار الشهادة- عيون الأخبار ج1- المنتخب- الاقبال.

[4] - عمدة الطالب

[5] - معالي السّبطين ج 1 ص 376

معرفي بنا حرم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۹:۳۹
    • کد مطلب:109
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2002

اما حرم مطهّر حضرت عباس علیه‌السلام در شمال شرقی حرم حسینی علیه‌السلام و با فاصله حدود 300 متر قرار گرفته است. روضه مطهّره كه قبر شریف آقا در آن قرار دارد، شامل قطعه‌ای مستطیلی شكل و به ابعاد 110 متر در 120 متر  می‌باشد كه چهار رواق اطراف روضه را در بر گرفته و اطراف روّاق‌‌ها نیز دیوار مطهّر قرار دارد.

 

روّاق شمالی:

این روّاق از روّاق شرقی و غربی جدا شده و قبلاً میان دو قسمت آن دیواری وجود داشته كه بعدها برداشته شده است.

در ضلع شمالی این رواق، حجره‌ای است كه دربی نقره‌ای دارد و به راهروی زیرزمینی حرم  مطهر گشوده می‌شود كه به قبر منوّر و مبارك حضرت ابوالفضل علیه‌السلام می‌رسد، و ما بعداً در این باب صحبت خواهیم نمود.

در جوار این حجره، حجره دیگری است  كه مقبره آل نواب را تشكیل می‌دهد.

پس از آن كتابخانه حرم حضرت قمر بنی‌هاشم علیه‌السلام واقع است.

مقبره علامه سید كاظم بهبهانی نیز در گوشه شمال شرقی حرم واقع شده.

قبلاً در ضلع غربی حرم مطهر، چاه آبی وجود داشته، و مخزنی كه در یكی از غرفه‌ها بوده و در جریان شست و شوی حرم از آن استفاده می‌شده، با آب این چاه پر می‌شده است.

 

روّاق غربی:

در دو سوی این روّاق دو دَرب قرار دارد: اوّل، دَربی كه در سمت جلو است و به صحن گشوده می‌شود و «بابُ الرّواق» نام دارد و كفشداری كه قبلا در كنار این درب واقع بوده از آنِ ورثه شیخ محمود كشوان بوده است كه امروزه همه كفشداریها به بیرون حرمین شریفین منتقل شده اند، درِب دوّم، در 26 فوریه سال 1942 میلادی به سمت ضلع شمال غربی گشوده شده و نام آن «بابُ المُراد» است و به تولیت حرم تعلّق دارد.

 

روّاق شرقی:

این روّاق پنج مقبره را در برگرفته است كه عمده آن متوّلیان حرم مطهر و سادات آل طمعه در آن دفن شده‌اند.

 

روّاق جنوبی:

این رواق همان است كه با سه دهنه دَرب، به ایوان طلا متّصل می‌شود، دَرب اوّل همان است كه در سمت شرق ایوان قرار دارد و به  كشیكخانه باز می‌شود، درب دوّم درب ایوان طلاست كه سید عباس خطیب فرزند سید محمد مهدی آل طعمة تولیت پیشین حرم حضرت ابوالفضل علیه‌السلام در آستانه آن به خاك سپرده شده است، سوّمین درب نیز در سمت چپ ایوان واقع است و به كشیكخانه گشوده می‌شود.

در سال1367 هـ.ق حاج حسین حجّار باشی به سنگفرش كردن كف حرم مطهّر از باقیمانده سنگهای تراشیده شده برای قصر گلستان در تهران اقدام كرد كه هزینه این كار در آن زمان بیش از پانزده هزار تومان برابر با هزار و صد دینار عراقی برآورد شده است.

درب‌های روضه مطهره:

روضه مطهره حرم یعنی آن قسمت كه شامل روّاق‌ها و گنبدخانه و ضریح مطهّر است دارای شش باب در می‌باشد كه پنج تای آنها به روّاقها گشوده می‌شود و درب ششم قسمت بالای سر مطهّر می‌باشد كه از احترام خاصّی برخوردار است؛

اما آن دو دَری كه در سمت غرب می‌باشند:

دَرب اوّل: كه در جوار كفشداری متعلّق به تولیت حرم مطهّر واقع شده و جنس آن از نقره بوده و دارای دو لنگه است، بر بالای آن كتیبه‌ای است و در آن كتیبه نوشته شده: «كتبَه محمدعلی القزوینی الحایری سنة 1288 هـ .ق» بر هر لنگه ابیاتی از شعر در مدح حضرت ابوالفضل علیه‌السلام سروده شاعر كربلایی سیدحسین علوی نقش بسته است[…]

این درب، ساخت محمد حسن نقّاش فرزند مرحوم شیخ موسی است.

دَرب دوّم: این درب نیز از نقره و دارای دو لنگه است كه قبلا مشرف بر كفشداریی بوده كه به ورثه شیخ محمود كشوان تعلّق داشته است و باز ابیاتی زیبا از سید حسین علوی برآن نقش بسته[…]

درب سوم: همان است كه در قسمت بالای سر مطهّر قرار دارد و به جهت احترام خاص به جایی گشوده نمی‌شود.

درب چهارم: در سمتِ پایین پای مطهّر یعنی در مشرق واقع است و به روّاق گشوده می‌شود.

درب پنجم: كه در شمال حرم قرار گرفته و به سوی روّاق مطهّر گشوده می‌شود و دارای دو لنگه است[…]

درب ششم: این درب نیز در شمال حرَم واقع شده[…]

به راستی خوشا به حال آنان كه اموال خود را صرف خدمت و توسعه اماكنی همچون حرم مطهر قمر بنی هاشم صلوات الله علیه می‌نمایند به درستی كه آن نعمَ المال و نعم الموالی می‌باشد.

 

ایوان طلا

ایوان طلا ایوانی است وسیع كه در جلوی روضه مطهّره «گنبد خانه حرم مطهّر» و مشرف بر صحن شریف است، مساحت ایوان طلا 320 متر مربع می‌باشد كه آجرهای مسی با روكش طلا در نمای آن استفاده شده است، بر پیشانی ایوان طلا، قطعه‌ای  مستطیل شكل دیده می‌شود كه چند بیت به زبان تركی با خطی زیبا بر آن نوشته شده و گویای آن است كه ایوان طلا در دوره حكومت سلطان عبدالحمید عثمانی تجدید بنا شده است:

یا زدی خلوصی بر له تاریخ كلك فیضی

ابتدی بو بار كاهی سلطان حمید تجدید

 

در سال 1309 هـ .ق «احترام الدّوله» همسر ناصر‌الّدین شاه قاجار به طلاكاری ایوان اقدام كرده و پس از او «آصف محمدعلی شاه لكنهوی» به پوشش طلای قسمتهای باقیمانده جلو ایوان پرداخته است، مساحت ایوان نزدیك به مساحت ایوان حرم حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام می‌باشد، بر ایوان طلا و دربهایی كه از آن یا از مجاورت آن گشوده می‌شود، شش كفشداری وجود داشته كه سه تای آنها در سمت چپ ایوان قرار می گرفته كه هر كدام از آنها از آنِ خانواده‌ای بوده كه در حرم مطهّر خدمت می كرده اند، خوشا به حال آنان، اما چنان كه گفته شد همه كفشداریها به بیرون منتقل شده اند.

از ایوان طلا دو درب گشوده می‌شود كه یكی در وسط آن قرار گرفته است و به رواق راه دارد؛

درب اوّل: كه از جنس نقره است و ابیات بسیار زیبای ذیل از شاعر محمدعلی یعقوبی برآن نقش بسته است[…]

درب دوّم: این در نیز از نقره  است كه به حرم مطهّر گشوده می‌شود و دو لنگه دارد[…]

در سمت غربی ایوان طلا، دربی كوچك و مشرف به كشیكخانه وجود دارد كه با لوحهایی از نقره برآن نقش بندی شده[…]

اما درب دیگری از جنس نقره در حرم مطهّر وجود دارد كه در سال 1355 هجری قمری مصادف با 1936میلادی سید محمدحسن آل ضیاء‌الدّین تولیت حرم  حضرت قمر بنی‌هاشم علیه‌السلام آنرا ساخته‌اند[…]

 

«ضریح مطهّر»

ضریح مطهّر موجود به دستور مرجع شیعیان مرحوم آیة الله امام سید محسن حكیم اعلی الله مقامه ساخته شد كه متشكّل شده از طلای خالص و نقره و میناكاری و سنگهای گرانبها و این ضریح زیباترین و جدیدترین و بزرگترین و بلندترین ضریح در دنیای اسلام می‌باشد كه در ساخت آن حدود 2000 كیلو نقره و 40 كیلو طلای خالص به كار رفته است كه در حدود 60 درصد آنرا مرحوم حضرت آیة الله حكیم شخصاً پرداخت نمودند و 40 درصد آن نیز از شهرهای مختلف ایران جمع‌آوری و به حسابی مخصوص در بانك بازرگانی در اصفهان ریخته شد.

ضریح مطهّر بسیار ظریف و زیبا و با دقت هنرمندان به نام اصفهانی ساخته شده كه مدت هجده ماه تعداد زیادی از استادان مشغول ساختن آن بوده‌اند.

ضریح مطهّر را پس از ساخته شدن در مسجد شاه اصفهان به معرض زیارت و تماشای عموم گذاشتد و پس ازگذشتن از شهرهای قزوین و همدان و كرمانشاه از مرز خسروی روز جمعه وارد خانقین شد و بامداد شنبه طی مراسمی از خانقین عازم بغداد گردید.

در روز سه‌شنبه، دوازدهم ماه مبارك رمضان سال 1385 هجری قمری، نصب آن بر قبر مطهّر به اتمام رسید كه این مراسم همراه بود با جشن و سرور در سراسر كربلای معلّا[…]

و در چهارگوشه ضریح مطهّر چهار قندیل طلا می‌باشد كه قطر هركدام 50 سانتی‌متر است[…]

 

«گنبد مطهّر»

بر فراز حرم مطهر حضرت ابوالفضل علیه‌السلام گنبدی است به قطر دوازده متر و با شكلی متمایز از دیگر گنبدها، گنبد مطهّر به شكل نیمكره با نوك تیز و ساقه‌ای نسبتاً بلند است و از آن پنجره‌هایی با قوس‌های كمان ابرویی و نوك تیز به بیرون گشوده می‌شود.

در سال 1375 هجری قمری (1955 میلادی) علامه شیخ محمّد خطیب طی تلگرافی به نخست وزیر وقت عراق «محمد فاضل جمالی» درخواست كرد كه گنبد مطهّر را طلاكاری كنند، پیرو این درخواست طلاكاری گنبد مطهّر انجام یافت و براساس اسناد موجود در مدیریت اوقاف كربلا، 6418 خشت طلا بر پوشش گنبد مطهّر به كار رفت، ارتفاع گنبد مطهّر از روی زمین، 39 متر می‌باشد[…]

 

«گلدسته‌ها»

در دو گوشه ایوان طلا و در جوار دیوار حرم مطهّر دو گلدسته است كه نیمه بالای هر یك  از این گلدسته‌ها با طلای خالص روكش شده و مجموع خشت‌های طلای به كار رفته در این دو گلدسته مباركه، 2016 آجر طلا می‌باشد، و ارتفاع هركدام از گلدسته‌ها 44 متر می‌باشد[…]

 

«صحن مطهّر»

دور تا  دور صحن مطهّر دارای 57 حجره می‌باشد كه هركدام از حجره‌ها دارای ایوان  كوچكی است و كلّ مساحت صحن مطهّر حضرت ابوالفضل علیه‌السلام 9300 متر مربع می‌باشد.

 

«درب‌های صحن مطهّر»

در گذشته هشت درب كه هر كدام نام خاصّی داشته به صحن مطهر گشوده می‌شده ولی امروزه این اسامی بعضاً تغییر یافته و تعداد دربها نیز نُه درب می‌باشد كه عبارتند از:

1- باب‌القبلة: كه در جنوب صحن مطهّر واقع شده و بر فراز ایوان این درگاه، یك ساعت زنگ‌دار بزرگ نصب شده و در زیر این ساعت از طرف بیرون صحن، عبارت: «السّلامُ علیك یا أبا الفضلِ العبّاس» به چشم می‌خورد و در قسمتهای بالایی در، آیاتی از قرآن كریم نوشته شده است.

2- باب الامام الحسن علیه‌السلام: كه در غرب صحن مطهّر قرار دارد و زائرین از این در به سمت حرم مطهّر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام شرفیاب می‌شوند و بر این درب نیز آیاتی از قرآن نقش بسته است.

3- باب الامام الحسین علیه‌السلام: كه در كنار «باب الامام الحسن علیه‌السلام» قرار گرفته و برآن آیاتی از قرآن نوشته شده و نیز نوشته شده: «السلام علیك یا ساقی عُطاشا كربلاء»

4- باب صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه: كه در كنار (باب الامام الحسین علیه‌السلام) قرار دارد و بر آن سوره مباركه قدر نوشته شده و در سمت چپ این در،‌ سقّاخانه‌ای قرار دارد كه بر آن نوشته شده: «سلام الله علی الحسنِ و الحسین»[…]

5- باب الامام موسی بن جعفر علیهما السلام: در گوشه غربی صحن مطهّر قرار گرفته است.

6- باب الامام محمد الجواد علیه‌السلام: در شمال صحن مطهّر قرار دارد و برآن آیات زیادی از قرآن كریم نوشته شده است.

7- باب الامام علی الهادی علیه‌السلام: این درب، در گوشه شمال شرقی صحن مطهّر قرار دارد.

8- باب الفرات: در شرق صحن مطهّر واقع شده و بر آن آیاتی از قرآن كریم نقش بسته است.

9- باب الأمیر علیه‌السلام: این درب نیز در شرق صحن مطهّر قرار دارد.

اما  تولیت حرم مطهّر را در هر برهه‌ای از زمان، شخصی به عهده داشته كه بیشتر آنها از سادات می‌باشند ازجمله سادات آل طعمه و سادات آل ثابت و سادات آل ضیاءُ‌الدّین.

 

«سرداب مطهّر»

سرداب یا همان زیرزمین حرم مطهّر حضرت عباس علیه‌السلام یعنی همانجایی كه قبر اصلی مطهّر درست در زیر ضریح قرار گرفته، محلّ تجلّی مقام آن حضرت و معجزه‌ای از دریای معاجز ایشان است كه باعث تحیر و سكوت عقول علما و دانشمندان در برابر آن شده است.

آیة الله سید عباس كاشانی حائری نقل می‌نماید كه روزی در منزل مرحوم امام سید محسن حكیم اعلی اللهُ مقامَه بودم كه كلید‌دار حرم مطهّر حضرت عباس علیه‌السلام سراسیمه و نگران وارد شد و به خدمت آقا عرض نمود كه: آب وارد زیر زمین مطهّر حرم گشته و بیم آن می‌رود كه قبر مطهّر و دیوارها آسیب ببینند، حضرت آیة الله حكیم فرمودند: جمعه برای دیدن این قضیه به حرم مطهر مشرف می‌شوم و هركاری كه بتوانم انجام می‌دهم، جمعه آن هفته من و تعدادی از علماء در خدمت آیت‌الله حكیم به حرم حضرت عباس علیه‌السلام مشرف شدیم و به طرف سرداب مطهر حرم رفتیم اما همینكه مرحوم آیة الله حكیم چند پله پائین رفتند، ناگهان نشستند و با صدای خیلی بلند كه تا آنروز ندیده بودم شروع كردند به گریه كردن، من كه نمی‌دانستم چه شده كمی پائین رفتم كه ناگاه صحنه‌ای را دیدم كه من و دیگران را نیز به گریه انداخت، آب همه سرداب مطهّر را گرفته بود ولی به قبر مطهّر حضرت عباس نزدیك نمی‌شد چنانكه فكر می‌كردی دیواری بتنی دور تا دور قبر مطهر را گرفته و مانع از نزدیك شدن آب به قبر مطهر می‌گردد.

اما چنان كه بعضی گفته‌اند، این آب ربطی به نهر علقمه ندارد چرا كه اوّلاً براساس مقاتل دقیق موجود، حضرت عبّاس علیه‌السلام پس از اینكه با مشك پر، از نهر علقمه خارج شدند پس از درگیری و مقداری پیشروی یك دست خود را از دست دادند و در درگیری بعدی دست دیگر خود را از دست دادند و باز بعد از كمی، (زبانم لال باد) آن حضرت به زمین افتادند كه بر اساس اسراری كه این  مختصر گنجایش آنرا ندارد در همانجا دفن شدند، پس چنان كه واضح است آن حضرت تا لحظه شهادت مسافتی را از نهر علقمه دور شده بودند، دوّم اینكه براساس تاریخ، این نهر در اواخر حكومت عبّاسی از بین رفته و شهر كربلا بر آن ساخته شده است، ثالثاً احتمال می‌رود كه مكان نهر علقمه در قسمت شمال حرم مطهّر و در منطقه‌ای كه باب بغداد نام دارد وجود داشته، رابعاً در صورت وجود این نهر به صورت آبهای زیرزمینی، طبق قانون طبیعت می‌بایست این آب به  مكانهایی برود كه از نظر ارتفاع پایین تراز اطراف می‌باشد ولی ما به وضوح می‌بینیم كه حرم حضرت عباس علیه‌السلام مرتفع‌تر از اطراف و حتی بالاتر از حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام قرار دارد.

از خواص این آب،‌ خوشبو بودن و مقداری طعم شیرین و نیز شفای دردهاست، چنانكه بارها و بارها بیماران زیادی با این آب شفا یافته‌اند، همچنین چنانكه شیخ عبدالمهدی السلامی الكربلایی[1] می‌فرمود؛ اگر آبی را مدّتی در جایی ساكن نگه‌ داریم كم كم بوی تعفّن گرفته و به اصطلاح لجن زده می‌شود ولی از خواص این آب آن است كه هرگز بوی تعفّن به خود نمی‌گیرد و نیز براساس مشاهدات بزرگان از جمله شاعر اهل بیت سید سعید صافی كه ما در شهر «الرّمیثه» او را زیارت كردیم،‌ این آب بدون جریان هوا یا منبعی، به دور قبر مطهّر در چرخش است و در حقیقت از شرمندگی این كه حضرت عبّاس علیه‌السلام از آن ننوشید، به دور قبر مطهّر در طواف می‌باشد.

همچنین درك این موضوع كه حرم حضرت عبّاس علیه‌السلام با آن همه عظمت و سنگینی بر پایه‌هایی از آب استقرار یافته، مگر از راه معجزات الهی برای اثبات حقّانیت و مظلومیت سید اولیاء، امكان پذیر نیست.

پس عقل سلیم ولائی اهل بیت علیهم السلام این آب را معجزه‌ای پایدار برای تشدید خلوص محبّین به شمار می‌آورد و این نیست مگر در آن لحظه كه حضرت قمر بنی‌ هاشم علیه‌السلام كفی از آب برداشت تا بنوشد ولی به یاد تشنگی حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه افتاد و فرمود: «واللهِ لا ذُقتُ الماءَ وَ سیدی الحسین عطشانٌ»، به خدا قسم آب نخواهم نوشید در حالیكه سرورم حسین تشنه است،‌ پس آب را از دست مباركش ریخت و از شریعه خارج گردید و […]، پس با این حركت كه آسمانها و زمین و ملائكه و جنّ و انس را متعجّب و متحیر نمود، آب گوارا، شرمگین و خجالت زده به دستور حق تعالی بر گِرد قبر مطهّر آن حضرت به چرخش درآمده و چه بسا می‌نالد و می‌گرید و فریاد می‌زند سیدی العبّاس العفو العفو.

لذا به بركت وجود سقّای كربلا ابوالفضل العبّاس صلوات الله علیه این آب، گوارا و شیرین و خوشبو گردید و تعفّن زدگی از آن برداشته شد و شفای دردهای روحی و جسمی خلایق در آن نهفته شد.

به طور كلّی دو راه ورودی به سرداب مطهّر وجود دارد كه یكی در روّاق غربی می‌باشد كه یك درب نقره‌ای داشته و همیشه بسته است و درب دوّم در گوشه شمال شرقی صحن قرار دارد. هرچند وقت یك بار به طور اتّفاقی آب موجود در سرداب مطهّر را توسط پمپ و شیلنگهای مخصوص بالا انتقال داده و در میان زوار سعادتمند تقسیم می‌‌نمایند ای كاش توفیق نوشیدن قطراتی از این آب مطهّر جهت شفای بیماریهای روحی و جسمی نصیبمان می‌شد[…]

بالاخره با كوله باری از حسرت و آه و اندوه و شگفتی از حرم مطهّر حضرت عبّاس علیه‌السلام خارج شدم و به سوی بین الحرمین رفتم.

 

[1]- امام جمعه فعلي كربلاء مقدّسه

زيارت اباعبد الله الحسين عليه السلام و معرفي بناي حرم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۳۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۱۰:۵۲
    • کد مطلب:110
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2246

فاصله بین دو حرم مطهّر [حرم حضرت سید الشهداء علیه السلام و حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام] حدود 300 متر می‌باشد[…] به حرم مطهر نزدیك شدم و نمی‌دانستم كه آیا خوابم یا بیدار؟ خدایا از اینكه الطاف بی‌كرانت شامل این عبد مسكین روسیاه شد و مرا در این حریم قدس راه دادی شكرگذارم[…]

به سوی دربی رفتم كه به طرف پای مطهّر امام صلوات الله علیه بود،‌ وارد صحن مطهر شدم، السّلام علیك یا وارث محمّد حبیب الله السّلام علیك یا وارث علی وصی رسول الله، السلام علیك یا وارث الحسنِ الرّضی السّلام علیك یا وارثَ فاطمة بنتِ رسول الله، السلام علیك ایها الشَّهید الصِّدّیق…

حسین جان پابرهنه و ذلیلانه و خسته [پس] از چند روز پیاده رَوی برای بیعت و اعلام بردگی و بندگی به بارگاه قدست آمده‌ام از اینكه مرا به حرمت راه دادی سپاسگزارم، به خدا قسم اگر من در روز عاشورا بودم به یقین به یاریت می‌شتافتم و جان و مال و روحم را فدایت می‌كردم، اگر من در آن روز نبودم امروز با این آمدن به درگاهت یاریت می‌كنم، سلام بر لبان تشنه‌ات،‌ سلام بر قلب پاره پاره‌ات،‌ سلام بر جسد مطهر و بی‌كفنت…

السّلامُ علیك یا قتیل‌َ الله و ابنَ‌قتیله… اَشهَدُ اَنَّ دَمكَ سكنَ فی الخُلدِ وَاقْشَعَّرَت لَهُ اَظِلَّةُ العَرشِ وَبَكی لَهُ جَمیعُ الخلائقِ وَ بَكتْ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ والْاَرَضوُنَ السَّبْعُ وَ ما فیهِنَّ وَ ما بَینَهُنَّ وَ مَن یتَقَلَّب فی الجَنَّةِ وَ النّارِ مِن خَلقِ رَبَّنا وَ ما یری وَ ما لا یری…

همه زوّار پابرهنه بودند و در هر گوشه‌ای جمعی به آرامی مشغول عزاداری بودند، وارد روضه مطهّره شدم، وا اماماه، وا حسیناه،‌ وا شهیداه،

حزن و اندوه و سكوت همه جار را فرا گرفته، خدایا چشمانم به ضریح مطهّر شش گوشه منوّر گردید،‌ السلامُ عیك یا ابنَ رسول الله السلام علیك یا ابن امیرالمؤمنین السلام علیك یا ابنَ خدیجة و فاطمة الزهراء …

السّلامُ علی‌َ‌ المقطوعِ الوتینِ، السلامُ علی المُحامی بِلا مُعین، السلامُ علی الشَّیبِ الخَضیبِ السّلامُ عَلی الخَدِّ التّریب، السّلامُ عَلی البَدنِ السَّلیب السلام علی الثَّغْرِ المَقْروعِ بالقَضیب، السلامُ علی الرّأسِ المرفوع…

سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست

كز خون دل و دیده بر او رنگی نیست

در هیچ زمینی هیچ فرسنگی نیست

كز دست غمت نشسته دلتنگی نیست

 

مگر می‌شود در این مكان گریه نكنی؟ چشم دل باز كن و ببین در و دیوار می‌گریند، زمین و زمان ناله می‌كنند، حق است كه به تعبیر حضرت بقیة الله عجل الله فرجه بجای اشك خون بگرییم[…]

 

خیلی‌ها فقط با نگاه كردن به ضریح مطهّر گریه می‌كردند.

نمی‌دانم چرا ضریح مطهر آقای عالم اینگونه بود، یك طرف ضریح مطهّر به كلّی فاقد طلا و نقره و غیره بود و فقط قطعه بزرگی از چوب آنرا احاطه كرده بود، بعضی می‌گفتند كه صدام ملعون طلاهای ضریح مطهر را به غارت برده است، وا اماماه، ‌ای مظلوم‌ترین مظلومها اكنون بعد از گذشت هزار و اندی سال هنوز هم در حق تو ظلم می‌شود؟ خدایا این تشنه خوابیده در این باغ رضوان حسین مظلوم است؟

این كشته فتاده به هامون حسین توست؟

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست؟

این نخل‌تر كز آتش جان سوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست؟

این ماهی فتاده به دریای خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست؟

این غرقه محیط شهادت كه روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست؟

این خشك لب فتاده دور از لب فرات

كز خون او زمین شده جیحون حسین توست؟

این شاه كم سپاه كه با خیل اشك و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست؟

این قالب تپان كه چنین مانده بر زمین

شاه شهید نا شده مدفون حسین توست؟[1]

 

پس از اتمام زیارت و توسّلات خاصّه وارد حایر مطهّر شدم و نماز خواندم.

حایر مطهّر حسینی از مقام و جایگاه خاصّی برخوردار است در زمان متوكّل عبّاسی لعنةُ الله علیه وقتی كه او برای از بین بردن قبر مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام دستور داد كه آب بر قبر مطهر باز كنند، آب به قبر مطهّر نزدیك نشد و اطراف آن به چرخش درآمد و گفتند: (حارَ الماءُ) پس این ناحیه مقدسّه را «حایر» نامیدند كه بر اساس حكم فقهای شیعه، زائر در این ناحیه مخیر است كه نمازش را شكسته بخواند یا كامل

و فقط چهار مكان شریف وجود دارد كه می‌توان نماز را در آنجا تمام خواند، اوّل مسجد الحرام دوّم مسجد پیغمبر صلی‌الله علیه و آله در مدینه سوم مسجد كوفه و چهارم حرم حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام.

امّا حدّ حایر حسین علیه‌السلام براساس مشهور یك شعاع حدوداً یازده و نیم متری به دور قبر مقدس می‌باشد، یعنی در این ناحیه مقدّسه می‌توان نماز را كامل خواند و قصر نكرد

و چنانكه احادیث مستند نقل كرده‌اند، حایر حسین علیه‌السلام باغی از باغهای بهشت می‌باشد

چنانكه، عبدالله بن سنان از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌كند كه ایشان فرمودند: «قبرُ الحسین علیه‌السلام عِشرونَ ذِراعاً فی عشرین ذراعاً مُكسَّراً رَوضةٌ مِن ریاضِ الجَنَّة»[2]

یعنی حدّ قبر مطهّر امام حسین علیه‌السلام 20 ذراع در 20 ذراع می‌باشد كه آنجا باغی از باغهای بهشت است.

همچنین اسحاق بن عمّار از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌كند كه: «مَوضِعُ قبرِ الحسین بن علی علیه‌السلام منذُ یومٍ دُفِنَ فیه رَوضَةٌ مِن ریاضِ الجَنّة و قال: موضعُ قبرِالحسین علیه‌السلام تُرْعَةٌ مِن تُرَعِ الجَنّة»[3]

یعنی: محلّ قبر مطهر امام حسین علیه‌السلام از روزی كه در آنجا دفن گردید باغی از باغهای بهشت  است و نیز فرمودند: محلّ قبر مطهّر امام حسین‌ علیه‌السلام باغی سر سبز و پر از آب از باغهای بهشت می‌باشد.

 

و نیز در حدیث مستند آمده كه در روزی از روزها حضرت عسكری علیه‌السلام بیمار بودند، پس به اصحاب خود فرمودند كه یكی از شیعیان ما را به حایر حسین بفرستید تا در آنجا برای من دُعا كند چرا كه بعضی از اماكن هستند كه خداوند دوست دارد در آن اماكن او را دعا كنند و حایر حسینی از آن اماكنی است كه خداوند دوست دارد در آنجا دعا شود[4] و استجابت كند.

مشهور بین ائمّه اطهار علیهم‌ السلام و علمای شیعه كه اجماع و اتّفاق بر آن بوده و مستنداً نقل شده، آن است كه «جعلَ اللهُ الشّفاءَ فی تُربَتهِ واستجابةَ الدّعاء تحتَ قُبَّتهِ والائمة من ذریته» یعنی خداوند شفای همه امراض را در خاك قبر مطهر و محل اجابت حاجات را زیر گنبد مطهر حضرت سید الشهداء و نیز ائمه اطهار را از نسل ایشان قرار داده

و این نسبت به آنچه كه حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام از جان و مال و فرزند در راه دین فدا كرده كم می‌باشد و فقط ذرّه‌ای از دریای بی‌كران مواهب خدادادی به حضرت ایشان است.

در حدیث سلیمان بصری آمده است كه امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «فی طینِ قبرِ الحسین علیه‌السلام الشّفاءُ مِن كُلِّ داءٍ و هوالدَّواءُ الْأَكبر»[5]

یعنی: در خاك مطهر قبر شریف امام حسین علیه‌السلام شفای همه دردها نهفته شده و آن بالاترین دوا می‌باشد. و احادیث و اخبار وارده در این باب بسیار زیاد بوده  كه این مختصر گنجایش ذكر آنرا ندارد و از خواصّ گِل قبر مطهّر آن است كه در روز عاشورای هر سال تبدیل به خون لخته می‌شود و این از معاجز حضرت سید  الشهداء علیه‌السلام می‌باشد[…]

در پایین پای مطهّر حضرت سید الشهداء علیه‌السلام قبر مطهر حضرت علی اكبر علیه‌السلام وجود دارد و براساس مشهور قبر حضرت علی اصغر «عبدالله الرّضیع» به همراه پدر و بر سینه مبارك حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام می‌باشد چنانكه خود ایشان به حضرت زین‌العابدین علیه‌السلام فرمودند: «وَسِّدْ رَضیعی عَلی صَدْری» یعنی: علی اصغرم را بر سینه‌ام بخوابان.

و بقیه شهدای كربلا به غیر از جناب حبیب ابن مظاهر اسدی و جناب حر بن یزید ریاحی، همگی در یك قبر دسته جمعی در كنار ضریح مطهّر حضرت سید الشهداء علیه‌السلام می‌باشند كه اسامی آنها بر لوحی بر بالای ضریح شهدا نوشته شده هرچند كه براساس منابع مختلف، اختلافاتی در ذكر نام بعضی از شهدا وجود دارد،

السّلام علیكُم فزْتُم واللهِ فُزتُم واللهِ فُزْتُم واللهِ فَلَیتَ انّی كنتُ معكم فَاَفوزَ فَوْزاً عَظیماً،

درباره مقام انصار و یاری كنندگان حضرت سید الشهداء علیه‌السلام گفته‌های زیادی است كه در اینجا مجال آن را  نداریم و به همین اكتفا می‌كنیم كه حضرت سید الشهداء علیه‌السلام در شب عاشوراء طی خطبه‌ای به اصحاب خود فرمودند: «أمّا بعدُ فَإنّی لا أعلَمُ أصْحاباً أوْفی وَ لا خَیراً مِن أصحابی و لا اهل بیتٍ أَبَرَّ وَ اَوْصَلَ مِن اَهْلِ بیتی فجزاكمُ اللهُ عنّی خیراً»[6]

(و امّا من اصحابی با وفاتر و برتر از اصحاب خودم نمی‌شناسم و اهل بیتی پاكتر و برتر از اهل بیت خود سراغ ندارم پس خداوند از طرف من به شما جزای خیر دهد)،

و در روایت است كه حضرت به آسمان اشاره می‌كرد و با  معجزه، قصرها و اماكنی كه در بهشت برای هركدام از آنها تهیه شده بود به آنها نشان می‌داد و همین امر بود كه باعث می‌شد برای رفتن به شهادت و فدا شدن در راه ابی عبدالله علیه‌السلام از یكدیگر سبقت بگیرند، و در صبح عاشورا میان بنی‌هاشم و اصحاب گفتگویی پیش‌آمد كه هركدام می‌خواستند زودتر به جنگ بروند و خود را فدا نمایند،

در كامل الزیارات حلبی از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌كند كه: «أنَّ الحسینَ صَلی بِاَصحابهِ الغَداة ثمّ التفتَ إلیهِم فقال: إنَّ اللهَ تعالی قَد اَذِن فی قَتْلِكُم فعلیكُم بِالصَّبرِ»

یعنی: حضرت ابی عبدالله علیه‌السلام با اصحاب خود نماز صبح عاشورا را بر پا نمود و بعد از نماز رو به سوی آنان نمود و فرمود كه «خداوند در قتل و شهادت شما اجازه داده است پس می‌بایست در این راه صبر كنید».

خوشا به حال آنان و چه بلند مقامی كه حقتعالی به شهید شدنشان در راه حسینِ علی اذن فرمودند.

 

تقریباً روبروی ضریح و به طرف سر مطهّر در روّاق جنوبی قبر مطهّر جناب حبیب بن مظاهر اسدی فرمانده انصار و اصحاب حضرت سید الشهداء علیه‌السلام قرار گرفته.

این صحابی كهنسال در روز عاشورا به هنگام نماز ظهر حملات سهمگینی بر لشكر كفر نمود و ضربات زیادی به آنان زد  تا اینكه از شدّت جنگ خسته شد و با ضربه‌ای بر سر مطهّرش شهید شد و پس از اینكه جناب حبیب در مقابل چشمان مبارك حضرت‌ سیدالشهداء علیه‌السلام شهید گشت، آثار شكستگی و حزن در چهره مبارك امام علیه‌السلام نمایان شد و فرمود: «إنا للهِ و إنّا إلیه راجعون، و عندَ الله تعالی تحتسب اَنْفُسَنا، رَحِمَكَ اللهُ یا حبیب، لقد كنتَ فاضِلاً تَختِمُ القرآنَ فی ركعَةٍ واحدةٍ»[7] پس حضرت برایشان گریه كرد و بقیه انصار نیز گریستند.

ضریح مطهّر جناب حبیب بن مظاهر از نقره می‌‌باشد و به علّت تعظیم مقام ایشان و اینكه رئیس اصحاب بودند، جداگانه دفن شدند. 

 

امّا در روّاق غربی ضریح دیگری به چشم می‌خورد كه مربوط است به جناب سید ابراهیم المجاب بن محمد العابد بن الامام موسی الكاظم علیه‌السّلام.

ایشان نوه امام موسی كاظم علیه‌السّلام می‌باشند كه در سال 247 هجری قمری از ظلم و ستمی كه متوكّل عباسی لعنة الله علیه به ذریه رسول خدا صلی‌الله علیه و اله روا می‌داشت، به كربلا مشرّف شدند و نزد قبر مطهّر جدّ خود حسین بن علی علیه‌السّلام رسیدند و سلام كردند: السّلامُ علیكَ یا جَدّاه، پس صدای نازنین حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام از قبر مطهر بلند شد كه: وَ علیكَ السّلامُ یا وَلدی.

با این معجزه كه ایشان جواب سلام خود را از حضرت گرفتند، لقب «مُجاب» یعنی «جواب داده شده» به ایشان داده شد، ایشان كربلا را وطن خود اختیار كردند و پس از وفات در این مكان شریف، نزدیك ضریح مطهّر حضرت سید الشهداء علیه‌السلام دفن شدند[…]

ضریح مطهّر جناب سید ابراهیم مجاب از جنس برنز می‌باشد.

 

امّا نكته مهمه و قابل ذكری كه از سوی بیشتر زوّار در حرم مطهّر رعایت می‌شد، مسئله سكوت و اجتناب از حرفهای اضافه بود، چرا كه از آداب مهم زیارت حرم مطهر حضرت سید الشهداء علیه‌السلام رعایت سكوت و پرهیز از كلام بیهوده می‌باشد و این نمی‌باشد مگر به جهت احترام ملائكه موجود در حرم مطهر و ارواح ابنیاء و اولیاء و مؤمنین چرا كه حرم مطهّر حضرت ابی عبدالله مظلوم علیه‌السلام محل صعود و نزول و رفت و آمد و طواف ملائكه الهی می‌باشد.

در خبر عبدالملك بن مقرون در حدیث طویل و جامعی، امام صادق علیه‌السّلام می‌فرمایند: «إذا زُرتم اباعبدالله علیه‌السلام فَالزِموا الصَّمْتَ إلّا مِن خیر، وَ إنَّ ملائكةَ اللَّیلِ وَ النّهارِ مِنَ الحفظَةِ تحضر الملائكةَ الّذین بالحایر فتُصافِحُهم فَلا یجیبونَها مِن شِدَّةِ البُكاء، فَینتظِرونَهم حتّی تزولَ الشمسُ و حتّی ینوّر الفجر، ثمّ یكلّمونَهُم وَ یسألونَهُم عَن أشیاءَ مِن اَمْرِ السَّماءِ، فَاَمّا ما بینَ هذینِ الوَقتینِ فإنّهم لاینطقون وَ لا یفترونَ عنِ البُكاءِ والدُّعاءِ و لا یشغلونَهُم فی هذینِ الوقتینِ عَنْ اَصحابِهم فَانمّا شغلهم بكم إذا نَطَقْتُم...

قلت: جعِلتُ فداك، فما الذّی یسألونهم عنه و اُیهُم یسألُ صاحبَ الحفظَة و اهل الحائر؟ قال: اهلُ الحائر یسألون الحفظة لأنّ اهلَ الحایر مِنَ الملائكةِ لایبرحون والحفظةُ تنزل و تصعد... قلت: فما تَری یسألونهم عنه؟ قال: إنّهم یمُرّونَ إذا عَرجَوا بإسماعیل صاحب الهواء فربّما وافقوا النبی صلی الله علیه و اله و عندَه فاطمةُ الزهراء والحسن والحسین و الائمة مَن مَضی منهُم فیسألونَهُم عَنْ أشیاءَ وَ مَن حَضَرَ منكُم الحائر و یقولون: بشرّوهُم بدعائكم... فتقول الحفظة: كیف نبشرّهم و هُم لا یسمعون كلامَنا؟ فیقولُ لهم: بارِكوا علیهِم وَادْعوا لَهُم عَنّا فهی البِشارَةُ مِنّا فَإذا انْصرَفوا فَحفّوهُم بأَجنِحَتِكُم حتّی یحسّوُا مكانكم و انّا نستودعهم الذی لا تضیع و دائعُه... و لو یعلمون ما فی زیارَتهِ مِن الخیرِ و یعلم ذلك الناسُ لا قتتلوا عَلی زیارَتهِ بِالسُیوفِ وَ لَباعوا اموالَهُم فی إتیانِه...»[8]

در این حدیث جامع و بسیار زیبا كه حاوی نكات مهمّی است، صادق آل محمد صلوات علیهم اجمعین می‌‌فرماید: به هنگام زیارت حضرت ابی عبدالله علیه‌السلام سكوت را رعایت كنید و مگر به خیر «دعا و زیارت و تعزیه» سخن نگویید، به درستی كه ملائكه حافظ شب و روز نزد ملائكه حایر حسین حاضر می‌شوند پس برآنها سلام می‌كنند ولی ملائكه حایر از شدّت گریه جواب آنها را نمی‌دهند، پس ملائكه شب و روز منتظر می‌مانند تا زوال آفتاب «اذان ظهر» و یا تا فجر طالع شود، در آن هنگام ملائكه حایر حسین با آنها صحبت می‌كنند و از مسائلی در مورد آسمان از آنها سؤال می‌كنند، امّا در بین این دو وقت، ملائكه حایر صحبت نمی‌كنند و لحظه‌ای از گریه كردن دست بر نمی‌دارند و ملائكه دیگر در میان این دو زمان هرگز آنها را مشغول نمی‌كنند و فقط هنگامی كه شما «زوّار» صحبت می‌كنید آنها  از گریه كردن می‌ایستند (پس تأكید شدید بر سكوت در حرم مطهّر حضرت ابی عبدالله علیه‌السلام می‌باشد) عبدالملك بن مقرون می‌گوید خدمت امام صادق علیه‌السلام عرض كردم: فدایت شوم، كدام گروه سؤال می‌كنند؟ ملائكه حایر حسینی یا ملائكه حفظه؟ و چه چیزی می‌پرسند؟ حضرت فرمودند: ملائكه حایر حسینی از ملائكه حفظه شب و روز سؤال می‌كنند چرا كه  ملائكه حایر همیشه در حایر حسینی هستند ولی ملائكه حفظه در حال صعود و نزول به آسمان می‌باشند، عرض كردم: از چه چیزی سوال می‌كنند؟ حضرت فرمود: آنها به هنگام عروج به آسمان ممكن است در راه به ملك موكّل بر هوا یعنی اسماعیل مرور كنند و ممكن است كه در راه رسول خدا صلی‌الله علیه و اله را ببینند در حالیكه حضرت فاطمه زهراء و حسن و حسین و امامان بعد از آنها نزد رسول خدا باشند، پس حضرت رسول و حضار در محضر مباركش از ملائكه حفظه شب و روز از بعضی مسائل و از زوّاری كه در حایر حاضر می‌باشند سوال می‌كنند و به ملائكه می‌گویند زوّار حایر حسینی را با دعای خود بشارت دهید، پس ملائكه عرض  می‌كنند: كه چگونه به آنها بشارت بدهیم در حالیكه صدای ما را نمی‌شنوند؟ پس می‌فرمایند: به آنها تبریك بگویید و از طرف ما برایشان دعا كنید كه این بشارت از طرف ماست و هنگامی كه از زیارت حایر حسینی فارغ شدند آنها را با بالهای خود بپوشانید تا  اینكه وجودتان را احساس كنند و ما نیز به آنها ودیعه‌هایی خواهیم داد كه هرگز از بین نمی‌روند... و اگر زوّار حسین بدانند كه چه خیری در زیارت حسین است و بقیه مردم هم این را بفهمند، در رقابت در زیارت حسین با شمشیر به جان هم می‌افتادند و اموالشان را به فروش می‌رساندند تا به زیارت بیایند... و به درستیكه حضرت فاطمه زهراء در حالیكه هزار پیغمبر و هزار صدّیق و هزار شهید به همراهش می‌باشند و هزار هزار نفر از كرّوبین او را در گریه كردن بر حسین كمك می‌كنند، آن حضرت آنچنان ناله‌ای سر می‌دهد كه هیچ ملكی در آسمانها باقی نمی‌ماند مگر اینكه بر صدای ناله او گریه كند و آرام نمی‌گیرد تا اینكه رسول خدا صلی الله علیه و اله نزد او می‌آید و می‌فرماید: ای دخترم همه اهل آسمانها را به گریه انداختی و از وظیفه عبادت و تسبیح خداوند آنها را بازداشتی... پس آرام بگیر تا تسبیح كنند و امر حسین با خداست و به درستی كه حضرت فاطمه زهرا به زوّار حسین نگاه می‌كند و از خداوند متعال برای آنها همه خیرات را مسئلت می‌نماید پس (ای عبدالملك بن مقرون) در آمدن به زیارت حسین كوتاهی نكن چرا كه در آن بیشتر از آنچه كه بتوان به شمار آورد خیر و بركت است.

[…]

اخبار و روایات وارده در این باب بسیار زیاد است كه همگی دلالت دارند بر حضور بسیار زیاد ملائكة الله به حالت عزا و در حال گریه كه ما فقط چند مورد را ذكر نمودیم، لذا چنان كه ذكر شد زائر مرقد مطهر حضرت ابی عبدالله الحسین علیه‌السلام می‌بایست علاوه بر سكوت لازم، متخلّق به اخلاق حمیده و با تأسّی به ملائكه موجود در آن  مكان شریف، به حالت عزا و خاك آلود و چه بهتر كه با لباس مناسب عزا و تشنه و شكمی تُهی از مأكولات رنگارنگ و بدون استعمال بوی خوش كه در مجالس سرور استفاده می‌شود و با پای برهنه و گردنی كج و چشمانی افكنده به زمین همچون كسیكه هم اكنون از دفن عزیزترین شخص باز می‌گردد وارد حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام شود و چه كسی بالاتر و عزیزتر از آن حضرت كه با فدای خود، باب رحمت و نجات شیعیان را گشود[…]

امّا چنانكه از اسناد و كتب تاریخی بر می‌آید زمان ساخت اوّلین مرقد یا حرم كوچك به همان سالهای اوّل شهادت می‌رسد و در هر برهه‌ای از زمان یكی از بزرگان یا رجال حكومت دستور به  توسعه یا بازسازی بخشی از حرم مطهّر داده است.

تا اینكه در سال 914 هجری قمری كه شهر بغداد به دست شاه اسماعیل صفوی فتح شد در روز دوّم شاه به زیارت حرم مطهر رفتند و دستور دادند كه دور تا دور ضریح مطهّر طلاكاری شود و دوازده جامعه دان طلا به حرم مطهر اهدا كرد و در سال 932 هجری قمری نیز ضریحی از نقره برای قبر مطهر فرستاد.

در سال 1032 هجری قمری شاه عباس صفوی ضریحی از مِس بر صندوق قبر مطهّر ساخت و گنبد مطهر را با كاشی كاشانی تزیین نمود.

در سال 1135 هجری قمری همسر نادر شاه افشار یك بازسازی كلی در حرم مطهر انجام داد و اموال زیادی در این راه صرف نمود.

در سال 1206 هجری قمری اوّلین روكش طلا به دستور محمدشاه نوه فتحعلی شاه قاجار بر گنبد مطهر كشیده شد.

ولی در سال 1216 هجری قمری فرقه ضاله فاسده مردوده وهابیت به كربلای معلّا یورش بردند و ضریح و رواقها را از بین بردند و هرچه طلا و اموال در حرم مطهّر بود را به غارت بردند و همه چیز را سوزاندند و صدها نفر را در حرم مطهر سر از تن جدا كردند،

در سال 1232 هجری قمری به دستور فتحعلی شاه قاجار همه آنچه را كه وهابیت ملعونه از بین برده بود بازسازی و ایوان حرم برای اوّلین بار طلاكاری شد و در سال 1250 هجری قمری به دستور او دو گنبد برای حرمهای مطهّر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و حضرت عبّاس علیه‌السلام ساخته شد و هر دو گنبد را طلاكاری نمود.

در سال 1273 هجری قمری به دستور ناصرالدّین شاه قاجار گنبد مطهّر حرم بازسازی شد و بخشی از آنرا طلاكاری نمود و در سال 1283 هجری قمری صحن مطهّر به دستور او توسعه یافت. در سال 1371 هجری قمری گنبد مطهّر مجدداً بازسازی شد و با سنگهای قیمتی تزیین و طلاكاری گردید و در سال 1388 هجری قمری ایوان قدیمی منهدم و ایوان جدید با سنگ‌های مرمری كه از ایران آوردند بازسازی شد[…]

 

مساحت كلّی روضه مطهّره كه شامل گنبد و ضریح مطهّر و مراقد شریف اطراف می‌شود 3850 متر مربع بوده كه طول آن از شمال به جنوب 125 متر و از شرق به غرب 95 متر و ارتفاع گنبد مطهّر 39 متر می‌باشد. در گوشه جنوبی روضه مطهره، مرقد و ضریح مطهر شهدای كربلا به فاصله یك متر و نیم از مرقد مطهّر حضرت علی اكبر علیه‌السلام قرار دارد[…]

 

دورتا دور روضه مطهّره، چهار روّاق وجود دارد كه عرض هركدام از روّاقها پنج متر می‌باشد، طول  دو روّاقی كه از شمال به جنوب می‌باشند حدود چهل متر و طول دو رواق دیگر كه از شرق به غرب  می‌باشند حدود چهل و پنج متر می‌باشد، ارتفاع سقف رواقهای مطهر دوازده متر است.

 

رواق غربی:

كه «رواق سید ابراهیم مجاب» نام دارد و مرقد مطهّر ایشان در این رواق می‌باشد و ما قبلاً در مورد ایشان صحبت  كردیم.

همچنین در این روّاق، مرقد مطهّر فقیه بزرگ مرحوم سید عبدالله بحرانی صاحب تألیفاتی همچون «الإفاضاتُ الحسینیه- در فقه» و «شرح مختصر النافع جناب علامه حلّی» و نیز مرقد سید محمد ابن سید محسن بحرانی صاحب تألیفاتی همچون «الفصولُ البَهیة فی بعضِ اخبار الحجج المرضیه» و «هدایة العباد» در فقه می‌باشند.

از این روّاق مطهر سه درب به سوی صحن  مطهّر گشوده می‌شود كه درب اوّل، درب حبیب بن مظاهر نام دارد و كفشداری آل شویخ بر آن است و درب دوّم، درب سید ابراهیم مجاب نام دارد كه كفشداری سادات آل طعمه بر آن قرار داشته و درب سوّم كه بعدها توسط تولیت حرم مطهر اضافه شده و روبروی «بابُ السلطانیه» باز می‌شود.

 

رواق شرقی:

قبلاً رواق «آقا باقر» نام داشته و امروزه به علّت علمای بزرگی كه در اینجا مدفون‌اند، «روّاق فقها» نام دارد.

‌در این رواق یك قبر بزرگ وجود دارد كه بدن طاهر و پاك چهار ستاره آسمان فقاهت و حامیان امامت و حاربان ضلالت در آن، در كنار آقای خود در بهشت برین آرمیده‌اند، عین عبارت و جملاتی كه بر این مرقد مطهّر نوشته شده عبارت است از:

1- «الفقیهُ الاُصولی المولی السید مرتضی الطّباطبایی المتوفّی سنة 1204 (هجری) والد السید بحرالعلوم»

2- «شیخُ الفقهاء وَالمحدّثین المولی الشیخ یوسف البحرانی صاحب الحدائق المتوفی سنة 1186هـ»

3- «وحیدُ دهرِه وَ فریدُ عصرهِ الاُستاذُ الأكبر و معلّم البشر المولی محمد باقر بن محمد  اكمل الملقّب بالوحید البهبهانی المتوفی سنة 1205 هـ»

4- «سید الفقهاء والمجتهدین الفقیه الاصولی السید علی الطباطبایی صاحب الرّیاض المتوفی سنة 1231 هـ»

 

روّاق جنوبی:  كه روّاق حبیب بن  مظاهر نام دارد و در سمت چپ این روّاق، مرقد  مطهّر صحّابی جلیل القدر حبیب بن مظاهر اسدی قرار دارد كه ما قبلاً در مورد آن جناب صحبت نمودیم. امّا در این روّاق نیز بعضی از علمای اعلام مدفون‌اند:

1- سید اجل و عالم ربّانی متّقی صمدانی جناب میرزا محمد مهدی بن ابی القاسم الموسوی الشهرستانی الحائری اعلی الله مقامه،

2- سید محمد حسین شهرستانی فرزند جناب میرزای شهرستانی.

3- سید محمد حسین مرعشی حسینی كه ایشان نیز به شهرستانی مشهور بودند و در سال 1315 هجری وفات یافت و از جمله تألیفات مهم ایشان «غایة المسئول فی علمِ الاصول» می‌باشد.

4- میرزا محمد علی ابن سید محمد حسن مرعشی صاحب كتاب «الدُّرةُ الوجیزة مِن شرحِ الوجیزة» كه در سال 1344 هجری وفات یافت.

این چهار بزرگوار در یك قبر بزرگ كه پشت مرقد مطهّر شهدای كربلا است، دفن شده‌اند.

 

[1]- محتشم كاشاني

[2]- كامل الزيارات (ابن قولويه القمي)

[3]- همان منبع پيشين.

[4]- كامل الزيارات (ابن قولويه القمي)

[5]- همان منبع پيشين

[6]- الإرشاد (المفيد) – بحارالانوار ج 44- العوالم ج17- اسرارالشهادة

[7]- اسرار الشهادة

[8]- كامل الزّيارات- بحار الانوار ج 45- اسرار الشهادة 

ادامه زيارت ومعرفي حرم امام حسين عليه السلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۳۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۱۲:۶
    • کد مطلب:117
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2060

«قتلگاه»

محل درد آور و سوزناك و جانكاه گودال قتلگاه در جنوب غربی این روّاق قرار دارد كه در یك اطاق خاص با دری از نقره مجزّا شده و دارای پنجره‌ای (ضریح مانند) به سوی صحن  مطهّر است، محلّ قتلگاه (مذبح) دارای سردابی است كه راه آن نیز دَری از نقره دارد. در هنگام ایام زیارتی اربعین، درب این محلّ شریف بسته بود و بعد از آن كه خلوت شد توسط خدّام حرم مطهّر گشوده شد.

اینجا تداعی كننده سخت‌ترین و بزرگ‌ترین حادثه تاریخ است كه آسمان از آن خون گریست و زمین لرزید و طوفان به پا شد و ذوات معصومین صلوات الله علیهم را به ناله در آورد و ملائكه را عزادار نمود، و این حقیر به خود اجازه نمی‌دهم و بلكه در مقامی نیستم كه در مورد آن تكلّم نموده و شمّه‌ای از آن اسرار را بازگو نمایم (زبانم لال باد)، بعضی از علمای اعلام به علّت بزرگی و سختی و شدّت این مصیبت بر نفوس محترمه ائمه اطهار، ذكر مصیبت جانسوز گودال قتلگاه را فقط سالی یكبار و آنهم در روز عاشورا روا دانسته‌اند؛ چرا كه باعث تجدید حزن آن حضرات و بالاخص حضرت صدّیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌شود و به قول محتشم:

خاموش محتشم كه از این شعر خونچكان

در دیده اشك مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم كه ازین نظم گریه خیز

روی زمین به اشك جگرگون كباب شد

خاموش محتشم كه فلك بس كه خون گریست

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم كه به سوز تو آفتاب

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسین

جبریل را از روی پیمبر حجاب شد

تا چراغ سفله بود خطایی چنین نكرد

بر هیچ آفریده جفایی چنین نكرد

 

روّاق شمالی: كه روّاق پادشاهان (سلاطین) نام دارد و بعضی از شاهان قاجار همچون: مظفّرالدّین شاه و فرزندش محمد علی شاه و نیز احمد شاه قاجار و محمدحسن میرزا و میرزا تقی خان امیركبیر و بعضی پادشاهان آل بویه در این رواق مدفون‌اند. همچنین در این رواق، عالم فاضل سید عبدالحسین حجّت طباطبایی و سید حسن استرآبادی دفن شده‌اند و از این روّاق، می‌توان به رواقهای چهارگانه مختصّ بانوان راه یافت.

 

«ایوان طلا»

ایوان طلا رو به صحن جنوبی می‌باشد و دارای ستونهایی از مرمر اعلا بوده كه آقای قنبر رحیمی از ایران آنها را به حرم مطهر اهدا نموده است، طول ایوان طلا 36 متر و عرض آن در وسط 10 متر می‌باشد، ارتفاع ستونهای مرمری ایوان طلا در قسمت وسط 13 متر و در دو طرف نه متر می‌باشد. دیوارهای ایوان مطهر از طلا پوشیده شده است. ایوان طلای مطهّر دارای سه درب می‌باشد كه به سمت ضریح مطهّر گشوده می‌شوند، هر سه درب از چوب بوده كه با طلای خالص و نقره خالص و میناكاری، بسیار زیبا و نفیس تزئین شده‌اند.

1- درب اوّل: كه در شرق ایوان طلا قرار دارد و این اشعار بسیار زیبا و درد آور و مادّه تاریخی ساخت آن بر آن نوشته شده است:[…]

كه مصرع آخر برابر است با سال 1385 هجری یعنی سال ساخت آن.

2- درب دوّم (وسط): كه دربی بلند به ارتفاع چهارمتر و مستحكم و طلاكاری شده و بعضی جاها از نقره و بر دو لنگه آن، قصیده زیبای شاعر بزرگ محمد مهدی جواهری نقش بسته است: […]

3- درب سوّم: كه در سمت غربی ایوان طلا قرار گرفته و از نقره خالص می‌باشد و بر آن این اشعار بسیار زیبا نوشته شده كه در آخر مادّه تاریخی ساخت این درب را به ابجد آورده است: […]

هر سه درب ایوان طلا به روّاق حبیب بن  مظاهر راه دارند. در دو طرف دیوارهای ایوان طلا  ابیات زیبایی از خطیب شاعر شیخ عبدالكریم نایف به چشم می‌خورد:

هذهِ رَوضَةُ قُدسٍ

بحسینِ الطُّهْرِ تَسطَعْ

تهبطُ الأملاكُ فیها

و عَلی الْأعتابِ تَخْضَعْ

فی بیوتٍ اَذِنَ اللهُ

بِأنْ للعرشِ تُرفَعْ

یعنی: اینجا باغ مقدس بهشتی است كه به وجود حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام نورانی گشته، اینجا محل  نزول ملائكه می‌باشد در حالی كه آنها بر آستانه اینجا بوسه می‌زنند، آری در اماكنی كه خداوند خواسته است تا عرش بالا روند.

 

در گذشته دو كفشداری در سمت مشرق ایوان طلا روبروی «باب قاضی الحاجات» و دو كفشداری نیز در سمت دیگر قرار داشته اند كه هركدام از آن خاندان مخصوصی بوده اند و امروزه همچون كفشداریهای حرم حضرت عباس علیه السلام به بیرون صحن مقدس منتقل شده اند.

حرّم مطهّر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام به صورت مربّع می‌باشد و دیواری به ارتفاع 12 متر، چهار طرف صحن مطهّر را در بر می‌گیرد.

در گذشته حوزه‌های علمیه زیادی در اطراف حرم مطهّر و چسبیده به دیوار صحن مطهّر بوده‌اند كه با توسعه حرم مطهّر از بین رفتند، از جمله آنها: مدرسه حسن خان، مدرسه صدراعظم و مدرسه زینبیه بوده‌اند.

همچنین در شمال حرم مطهر مسجدی به نام «جامعُ رأسِ‌الحسین علیه‌السلام» وجود داشته كه محلّی در آن بوده كه بعد از عاشورا و قبل از حركت كاروان اسرا به كوفه، سر مبارك و نازنین حضرت سیدالشهداء علیه‌السّلام در این مكان بوده است ولی به دستور شاه طهماسب صفوی جهت توسعه حرم مطهر كلیه اماكن شمال صحن مطهّر از جمله این مسجد  منهدم شدند.

چنانكه گفتیم صحن مطهّر به صورت مربع می‌باشد:

ضلع شمالی: در گوشه شمال شرقی، «باب الكرامة» می‌باشد كه در سمت چپ آن چند مقبره از جمله مقبرهای آل طعمة و آل صالح و آل حكیم الشهرستانی و نیز «بابُ السّدرة» وجود دارد.

ضلع غربی: در این ضلع از صحن مطهّر نیز چندین مقبره وجود دارد كه در  میان آنها بعضی از علماء به چشم می‌خورند همچون: مرحوم علامه شیخ خلف بن عسكر زوبعی كه بر اثر طاعون سال 1246 هجری وفات یافت، علامه شیخ عبدالحسین طهرانی متوفی سا ل1286 هجری، علامه سید مرتضی كشمیری متوفی سال 1342 هجری، و نیز «ایوان ناصری» و «باب الزّینبیه» در این سمت حرم مطهّر می‌باشند.

ضلع جنوبی: در این قسمت از صحن مطهّر نیز چندین مقبره از سادات و علماء وجود دارد كه «باب القبلة» در وسط آن قرار دارد.

ضلع شرقی: در این ضلع از صحن مطهر مرقد مبارك مرجع عالیقدر شیخ محمدتقی شیرازی حائری و كمی آن طرفتر «باب قاضی الحاجات» و چند مقبره و ایوان دیگر قرار دارند.

 

«ایوان وزیر»

در قسمت شمالی صحن مطهر قرار دارد و قبلاً پنجره‌ای همچون «باب المراد» حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام داشته و از آن جهت به آن ایوان وزیر می‌گویند كه قبر یكی از وزراء قاجار پشت این ایوان می‌باشد، همچنین مراقد تعداد زیادی از علماء در این مكان مطهّر می‌باشد ولی امروزه این ایوان به «باب السّلام» تغییر یافته است ك محل ورود و خروج زوّار است.

 

«ایوان ناصری»

كه امروزه تغییر یافته و محل ورود و خروج زوّار می‌باشد و در جهت غربی صحن مطهّر واقع شده[…]

 

«سقّا خانه‌ها»

حرم مطهّر حضرت سید الشهداء علیه‌السلام دارای چندین سقاخانه می‌باشد كه چند تای از آنها جدید الاحداث می‌باشند، بر یكی از سقّاخانه‌های حرم مطهّر كه در قسمت جنوب شرقی صحن شریف می‌باشد ماده تاریخ ساخت آنرا اینگونه نوشته‌اند:

سَلسَبیلٌ قَدْ أَتی تاریخهُ:

اشرِب اِلماءَ و لاتَنْسَ الحسین
كه عبارت است از سال 1282 هجری قمری

 

«گنبد مطهّر»

گنبد مطهّر حرّم مبارك حضرت ابی عبدالله علیه‌السّلام تماماً از طلا می‌باشد كه از 7526 آجر طلا تشكیل شده و ارتفاع آن 37 متر است. چنانكه دكتر سلمان آل طعمه نوشته‌اند در سمت راست گنبد مطهّر این عبارت نوشته شده است: «تذهیبُ القّبةِ الحسینیة عَلی عَهْدِ السلطان ناصرالدّین شاه القاجاری كتبه محمد حسین الشهیر بالمشهدی 1273 هجری» یعنی: در زمان ناصرالدین شاه قاجار گنبد مطهّر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام طلاكاری شد، این را محمدحسین مشهور به مشهدی در سال 1273 هجری نوشته است. و در سمت مقابل نیز این عبارت نوشته شده است: «لقد تشرّف بتعمیرِ هذه القّبة المباركة الشّریفة المنوّرة بِعَونِ الله تعالی السّلطانُ الأعظم و الخاقانُ الأعدل السلطان بن السلطان ناصرالدین شاه القاجاری خَلَّدَ اللهُ مُلْكَهُ»

 

«گلدسته‌ها»

حرم مطهّر دارای دو گلدسته در دو طرف ایوان طلا به ارتفاع 29 متر  می‌باشد كه در سال 786 هجری در زمان سلطان اویس جلائری تأسیس شده‌اند. این گلدسته‌های مطهّر در سال 1373 هجری طلاكاری شدند و تعداد آجرهای طلای بكار رفته در دو گلدسته 8024 عدد می‌باشد. فاصله این دو گلدسته با گنبد مطهّر 10 متر می‌باشد كه در جنوب آن قرار دادند.

امّا در گذشته یك مناره بلند و زیبا به نام «منارة العبد» به ارتفاع چهل متر در گوشه شرقی حرم مطهّر قرار داشته كه شرح ساخت و محبوبیت آن و منهدم شدن آن به دستور رئیس وزراء یاسین هاشمی در سال 1354 هجری طولانی است.

 

«درب‌های صحن مطهّر»

صحن مطهّر در گذشته دارای  هفت درب اصلی بوده كه امروز به ده درب افزایش یافته‌اند، این دربها راههای اصلی ورود و خروج زوّار از بیرون حرم مطهّر به صحن شریف می‌باشند:

1- باب القبلة: كه قدیمی‌ترین درب حرم مطهّر بوده و در وسط ضلع جنوبی صحن شریف قرار دارد و ساعت بزرگی بر آن نصب شده و در دو طرف بالای آن «آیه تطهیر» و نیز عبارت «السلام علیك یا ابا عبدالله» نوشته شده است.

2- باب قاضی الحاجات: كه مقابل «سوق العرب» یعنی بازار عربها قرار دارد و علّت این نامگذاری «قاضی الحاجات» را به حضرت ولی الله الأعظم عجل الله تعالی فرجه نسبت می‌دهند و بر آن آیات «تطهیر و مباهله» نوشته شده است.

3- باب الرّجاء: كه درست در وسط باب القبلة و باب قاضی الحاجات قرار داشته و آیاتی از قرآن كریم بر آن نقش بسته است، قبلاً بر این درب مطهّر دو بیت شعر نوشته شده بوده كه ما آنرا در بدو ورود به حرم مطهر ذكر نمودیم:

بِبابِكَ یا ابَا الشّهداء حفَّت...

4- باب الشهداء: این درب در وسط ضلع شرقی صحن شریف قرار دارد كه زوّار از این درب به سوی حرم مطهر قمر بنی‌هاشم صلوات الله علیه مشرّف می‌شوند و این نام را به یمن شهدای كربلا نامگذاری كرده‌اند كه بر آن دو آیه شریفه و نیز این ابیات بسیار زیبا نقش بسته است:

قَومٌ إذا نُودوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ

وَالقَومُ بینَ مُدَعَّسٍ وَ مكردَسِ

لَبِسُوا القلوُبَ عَلی الدُّروعِ وَ اَقْبَلوُا

یتهافَتُونَ عَلی ذَهابِ الْأنْفُسِ

نَصَروُا الحسینَ فیا لَهُم مِن فِتْیةٍ

باعُوا الحیاةَ وَ الْبِسُوا مِن سُنْدُسِ

یعنی: شهدای كربلا آنهایی بودند كه برای دفع اشرار خواسته شدند پس قلبهای خود را بَر زِرِه پوشاندند (نه اینكه زِرِه را بر بدن) در حالی كه برای شهادت لحظه شماری می‌كردند، آنها چه بزرگ جوانمردانی بودند كه زندگی خود را برای یاری رساندن به امام حسین علیه‌السلام نثار كردند و در عوض در بهشت لباسهای بهشتی بر آنان پوشانده شد.

5- باب الكرامة: در نزدیكی باب الشهداء و در آخر ضلع شرقی قرار دارد كه با آیاتی از قرآن كریم تزیین شده است[…]

6- باب السّلام: علّت نامگذاری این درب مطهّر به این نام آن است كه در گذشته مردم به سمت این در به محضر مبارك حضرت سید الشهداء علیه‌السّلام سلام می‌نموده‌اند، این درب در وسط ضلع شمالی صحن مطهّر قرار دارد كه با آیاتی از قرآن كریم تزئین شده است[…]

7- باب السّدرة: در آخر ضلع شمال غربی صحن شریف قرار دارد، سدرة به معنی درخت  كنار است و روبروی این درب مطهّر درخت كناری بوده كه زوّار به وسیله آن راه خود را پیدا می‌كرده‌اند لذا این درب به نام آن درخت نامگذاری شد.

8- باب السّلطانیة: این در غرب صحن مطهّر می‌باشد و از آن جهت كه یكی از سلاطین (شاهان) آل عثمان آن را تأسیس كرده به این نام خوانده می‌شود.

9- باب الرّأسِ الشّریف: این درب در وسط ضلع غربی صحن مطهّر قرار گرفته و از آنجا كه درست مقابل محل سرنازنین و مبارك حضرت سید الشهداء علیه‌السّلام می‌باشد به این نام، نامگذاری شده است[…]

10- بابُ الزّینبیة: از آنجا  كه این درب مطهّر نزدیك محل دردناك و جانسوز «تلّ زینبیه» می‌باشد به این نام خوانده شده و در جنوب غربی صحن مطهّر قرار دارد.

 

«نقابت و تولیت»

حرم  مطهّر حضرت سید الشهداء علیه‌السّلام دارای دو منصب بسیار مهم می‌باشد، اوّل «نقابت» كه مهمتر از دیگری بوده و فقط مختّص سادات می‌باشد و هفده شرط برای نقابت وجود دارد كه طی تاریخ تاكنون 38 نقیب به ثبت رسیده است عمده وظیفه نقیب رسیدگی به امور سادات كربلا و امور حرم مطهّر و شهر كربلا می‌باشد.

منصب دوّم «سدانت» یا همان تولیت حرم مطهّر می‌باشد كه فقط در حرم مطهّر و مسایل مربوط به زوّار محدود می‌شود و بنابر آنچه در كتاب تاریخ مرقد الحسین و العباس علیهما السّلام آمده، تا كنون 25 تولیت برای حرم مطهّر خدمت كرده‌اند و هم اكنون نیز به عهده سادات آل طعمه می‌باشد.

نكته‌ای كه در حرمین شریفین مشاهده نمودم این بود كه خیلی از اماكن شریفه موجود در دو حرم مطهّر به سرعت رو به تغییر یا توسعه می‌باشند و سقاخانه‌ها نیز در حال گسترش و بعضاً تغییر شكل یا مكان هستند.

از جمله تغییراتی كه در حال انجام می‌باشد عبارتند از: ساخت «مضیف»[1] در دو طبقه برای آقایان و بانوان در ضلع شرقی صحن مطهّر و اصلاح شبكه برق حرم مطهّر، بازگشایی و توسعه كتابخانه حرم مطهّر، تعویض طلای دو گلدسته حرم مطهر كه از سال 1427 هـ یعنی دو سال پیش شروع شده و هنوز ادامه دارد و در آن 12 هزار مثقال طلای 24 عیار و هشت هزار كیلو مس به كار خواهد رفت، مركز پزشكی مقابل باب القبلة، اتاقهای تحویل امانت (امانتداری) و دیوارهای امنیتی حرم، خنك كننده‌ها و نیز توسعه تلّ زینبیه شریفه.

حركت عُمرانی بزرگی كه از آن به عنوان «عمارت هشتم» نام می‌برند یعنی براساس اینكه «عمارت هفتم» آخرین تغییر اساسی و شكل‌گیری فعلی در حرم مطهّر در 660 سال پیش انجام شده،‌ این تغییر شكل اساسی جدید را عمارت هشتم می‌نامند، و آن عبارت است از مسقّف كردن هر چهار صحن مطهّر كه دور تا  دور روضه مطهّره را در بر گرفته است، و نیز اضافه كردن چند سالن بسیار بزرگ از طریق تغییر در حجرات طبقه فوقانی صحن مطهّر و اضافه كردن یك طبقه دیگر. ساخت همه این عمارت هشتم فقط به علّت شرفیابی میلیونها زائر به حرم مطهّر در ایام زیارتی می‌باشد كه حرم مطهر با كمبود شدید مكان مواجه  می‌شود. امّا مستقّف كردن صحن شریف نیاز به دقّت و مهارت زیادی دارد چرا كه این سقف بدون ستون و دارای 14 گنبد به نیت چهارده  معصوم بوده و متحرّك می‌باشند.

این عمارت هشتم هزینه‌ای حدود 2 و نیم میلیون دلار در برخواهد داشت.

ساخت ضریح مطهر نیز به ستاد بازسازی عتبات عالیات در ایران و به شهر اصفهان واگذار شده همچنان كه ساخت ضریح جدید حرم حضرت امیرالمؤمنین صلوات  الله علیه به شهر اهواز سپرده شده است كه به حق می‌توان گفت این عنایات آن بزرگواران به این دو شهر و همه  ایرانیان است.

 

[1]- مهمانسرا و رستوران

ادب حضور در مشاهد مشرفه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۱۲:۳۹
    • کد مطلب:116
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2013

در صحن مطهّر بیرون از روضه مطهّره بودم، كم كم به اذان صبح جمعه نزدیك می‌شدیم و بر جمعیت زوّار افزوده می‌شد و بعضی مشغول زیارت و بعضی مشغول به نماز شب بودند...

به حسینیه درعیه برگشتم و كمی استراحت كردم. اوّل صبح مطلّع شدیم كه تریلی حامل چمدانها و وسایل كه در نجف اشرف بود، اجازه ورود به شهر  كربلای معلّا گرفته و وارد شده، به سوی محل استقرار موكب شباب امیرالمؤمنین علیه‌السّلام رفتیم، وسایلمان را گرفتیم و برگشتیم، خیابانها خیلی خلوت بود، از آن همه سرو صدا و میلیونها عزادار خبری نبود، از كنار (مكتب الشهید الصدّر) یعنی محل دفتر شهید صدر (پدر سید مقتدی صدر) كه در شارع المخیم قرار دارد رد می‌شدیم، نماز جمعه به پا بود و خطیب جمعه در حال سخنرانی ... وسایلمان را به وسیله یك گاری به حسینیه رساندیم.

نكته بسیار حائز اهمیت كه می‌بایست در عتبات مقدسه (چه در ایران و چه در عراق) از سوی ساكنین محلّی عتبات رعایت شود، متخلّق شدن به اخلاق نیكو و پسندیده و تقوی و احترام به حضور در محضر مبارك ائمه اطهار می‌باشد كه بعضاً و یا بهتر بگوئیم اكثر ساكنین عتبات، این امر مهم كه بسیار تأثیرگذار در روحیات معنوی زوّار و حركتی فرهنگی می‌باشد را رعایت نمی‌كنند.

در نجف اشرف كه بودیم اكثر قریب به اتّفاق سكّان آن، از نظر اخلاق اسلامی و احترام به زوّار و توجه به محضر مبارك حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام قابل تحسین بودند ولی این  امر در شهر كربلای معلّا مخصوصاً از طرف كسبه و بازار برعكس جلوه می‌داد. كه باعث ناراحتی بود، چرا باید مغرور به چند روز دنیای دنیه و خوشحال از زرق و برقی كه به بركت وجود باب رحمت الهی حضرت سید الشهداء علیه‌السلام بر آنان نازل می‌شود علاوه بر بی‌توجهی به محضر مبارك آن حضرت، موجبات یك حركت ضد فرهنگی پیش آید و معروف شود بعضی كسبه فلان شهر مقدّس یا راننده تاكسی‌های فلان شهر مذهبی در ایران و یا ... علی رغم این كه بر خوان نعمت آن ذوات معصومین علیهم  السلام نشسته‌اند رعایت شرایط زوّار ایشان را نمی‌كنند.

در سالها پیش كاروان زیارتی از كشور بحرین[…] (كه شیعیان پاك و بسیار ولائی اهل بیت در آن ساكن می‌باشند) وارد مشهد مقدّس شد و به حرم مطهر حضرت سلطان علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه مشرف شدند، یكی از افراد كاروان، بالای سر مطهّر نشست و پاهای خود را دراز كرد و با آن آقای عالَم راز و نیاز می‌كرد (از جمله اینكه آقاجان ببین من این همه راه را برای شما پیاده آمده‌ام، ببینید پاهایم زخم شده و خسته هستم) یكی از خدّام حرم مطهر نزد او آمد و گفت بالای سر نشسته‌ای، پاهایت را جمع كن، ولی زائر بحرینی كه فارسی بلد نبود، متوجّه حرفهای خادم حرم مطهر نشد، آن خادم دوباره تكرار كرد كه پاهایت را جمع‌كن، زائر بحرینی باز هم متوجّه نشد كه چه می‌گوید، برای بار سوّم هم كه متوجّه نشد، آن خادم عصبانی شد و به صورت زائر بحرینی زد. زائر بحرینی بسیار ناراحت شد و گفت آقا من می‌گم پاهایم زخم شده و در راه تو به درد افتاده ولی خادم حَرمت به من سیلی می‌زند، من می‌روم و دیگر به حرم شما نمی‌آیم، پس از حرم مطهّر خارج شد. در آن شب آن خادم در عالم رؤیا حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه را دیدند كه به خدام حرم مطهر اظهار لطف می نمایند ولی وقتی كه نوبت به او رسید، امام غریب علیه‌السلام صورت مبارك خود را  گرفت و فرمود تو امروز به من سیلی زدی! عرض كرد آقا من چنین جسارتی نكرده‌ام، آقای عالَم فرمودند: امروز كه تو به صورت زائر من سیلی زدی، به صورت من سیلی زدی.

با تفكّر و تأمل در این قضیه باید ساكنین عتبات مقدّسه متوجّه این مسئله باشند، آن حضرات معصومین صلوات الله علیهم كه سراسر وجودشان رحمت و كرم می‌باشد، نسبت به شیعیان خود كه مال و فرزندان را رها می‌كنند و به شوق زیارت و دیدار ائمه خود كیلومترها راه را با هر سختی  می‌پیمایند، نظر و عنایت خاصّی دارند، این مورد می‌بایست هم از طرف ساكنین عتبات مقدّسه ایران و عراق و هم از طرف زوّار آن حضرات، به خوبی رعایت شود تا خیر دنیا و آخرت نصیبشان گردد.

جناب مرحوم علامه دربندی اعلی الله مقامه و جعلنی مِن اتباعِه، در خصوص ساكنین شهر كربلای معلّا خاصّةً بحث بسیار مفصّل و جامعی را در كتاب مستطاب اسرارالشهادة باز نموده‌اند كه از جمله در آن می‌فرمایند: […] بدان كه شخص ساكن در زمین كربلای مقدّسه و مباركه و كسیكه مجاور مرقد حضرت سیدالشهداء علیه السلام می‌باشد می‌بایست كه به صفات و اخلاق یكی از دو گروه ملائكه عزادار حاضر در حرم مطهّر و كربلای مقدّسه، متّصف و متخلّق باشد یعنی یا همچون آن چهار هزار ملك حاضر ژولیده و خاك آلود و نالان و گریان، علاوه بر صفات دیگر از جمله استقبال از زوّار و بدرقه آنها و عیادت آنها در وقت مریضی و حضور در تشیع جنازه زوّار و طلب مغرت برای آنان، یا همچون آن گروه دوّم ملائكه یعنی آن هفتاد هزار ملك خاك آلوده و ژولیده كه از روز عاشورای شهادت تا آن زمان كه خدا بخواهد در حال صلوات فرستادن بر آن حضرت و دعا كردن برای زوّار ایشان می‌باشند و با اشاره به زوار می‌گویند: خدایا اینان زوّار حسین هستند پس برای آنها چنین و چنان فرما، پس به درستی كه شخص موالی و دوستدار اهل بیت و ساكن در كربلای معلّا اگر از آنهایی باشد كه نورانیتی كسب كرده باشد،‌ خودش را به یكی از این دو گروه ساكن در كربلا شبیه می‌سازد و اگر چنین كرد پس خوشا به حالش و باز هم خوشا به حالش از سكونت در كربلا ولی اگر نتوانست چنین كند، پس كوشش و سعی نماید كه همچون طایفه سوّم ملائكه كه از آسمان برای زیارت مرقد مطهّر نازل می‌شوند و سپس عروج می‌نمایند،‌ پس از تخلّق به اخلاق زائر حرم مطهّر و رعایت شروط آن، كربلای معلّا را  ترك كند و سوی مكان دیگر و مَوطنی دیگر برود.

سپس جناب علامه دربندی با ابراز ناراحتی از ساكنین كربلای معلّا می‌فرماید: می‌بایست ساكنین كربلای معلّا و مجاورین مرقد مطهر حضرت سید الشهداء علیه‌السّلام بر حذر باشند از اینكه خارج از این سه گروه ذكر شده باشند و در زمره گروه چهارم كه گناهكاران هستند،‌ در آیند همچون بیشتر مردم این زمانه بطوری كه در این زمین مقدس مرتكب به انواع گناههایی می‌‌شوند كه حتّی شخص حریص در ارتكاب به گناه در شهرهای دیگر نیز به آن مرتكب نمی‌شود، هرگز، هرگز، همان طوری كه ثواب حسنات در این زمین مقدس چند برابر می‌باشد، استحقاق عقوبت برای گناهكاران نیز متضاعف و چند برابر می‌باشد چرا كه در آن مكان شریف مرتكب به هتك حرمت به آن بقعه مقدّسه و نیز هتك حرمت وجود نازنین حضرت شده است، پس در اینگونه مجاورت، خیری نیست و موجبات عذاب خداوند را فراهم می‌سازد...

سیره اخلاقی علمای اعلام و اخیار در قدیم بر این بوده است كه در این مكان شریف مرتكب مكروه نمی‌شده‌اند بلكه از بعضی از مباحات نیز دوری می‌كردند تا جائیكه بعضی از آنها در این مكان مطهّر «بول و غائط» نمی‌كردند بلكه آنرا در ظروفی جمع‌آوری می‌نموده و به بیرون از زمین  كربلای معلّا می‌برده‌اند، هرگز وارد حرم مطهر نمی‌شدند مگر بعد از كسب نهایت حالت خشوع و خضوع و  حضور قلب و گریه ....

آری اصل در زیارت حضرت سید الشهداء علیه‌السلام، رعایت حالات عزا همچون شخص فرزند مرده و بلكه بدتر از آن باشد چرا كه حضرت سید الشهداء علیه‌السلام از جان و مال و فرزندان، اولی‌تر است و علاوه بر اینكه ساكنین كربلای معلّا و مجاورین آن حضرت می‌بایست متخلّق به این  اخلاق باشند، زوّار آن مرقد شریف نیز می‌بایست این مسئله مهم را رعایت كنند و در بعضی موارد مسئولیت زایر عتبات عالیات سنگین‌تر می‌باشد چرا كه اسم آن امام همامی كه مقصد زیارت اوست بر او اطلاق می‌شود، و به طور مثال می‌گویند زائر حسین علیه‌السلام.

جناب علّامه دربندی اعلی الله مقامه و جعلنی مِن اتباعه نقل می‌كنند كه 50 سال پیش (از زمان علامه دربندی) یكی از بزرگان هند ضمن كاروانی وارد كربلای معلّا شد و بعد از شش ماه كه از ورود او به كربلا می‌گذشت هنوز به حرم مطهّر شرفیاب نشده بود و فقط به پشت بام محل سكونت خود می‌رفت و از آنجا برحضرت سیدالشهداء علیه‌السّلام سلام می‌نمود و زیارت می‌خواند، تا اینكه این خبر به سمع مبارك نقیب آن زمان كربلا جناب سید مرتضی[…] رسید، پس سید به منزل او رفت و او را  مورد مؤاخذه قرار داد كه چرا بعد از گذشت شش ماه هنوز به حرم مطهر مشرف نشده است؟ و به او دستور داد كه برای زیارت به حرم مطهر برود، پس او به سید گفت: ای نقیب الأشراف اموال زیاد و اشیاء نفیسی حاضر هستم كه بدهم ولی مرا به حضور در حرم مطهر دستور ندهی، جناب سید از این حرف بسیار ناراحت شد و بر حضور او در حرم مطهّر جهت زیارت دستور داد، پس آن بزرگ هندی بلند شد و غسل زیارت بجا آورد و بهترین و تمیزترین لباسهایش را پوشید و از خانه خارج شد در حالی كه پا برهنه بود و به آرامی و با وقار و خشوع كامل و چشمانی گریان راه می‌رفت تا اینكه به درب صحن شریف رسید، پس سجده كرد و زمین را بوسید، وقتی كه بلند شد همچون جوجه گنجشك خیس شده، تمام بدنش  می‌لرزید و رنگش پریده بود و  تو گویی كه نصف بدنش مرده است، پس پیش رفت و به  كفش كن رسید و همان سجده را تكرار كرد و زمین را بوسید، ولی این بار كه سر از سجده برداشت تو گویی كه در حال جان دادن بود، پس به سمت ایوان مطهّر پیش رفت تا اینكه به درب روّاق مطهّر رسید و نگاهش به قبر شریف افتاد، ناگهان همچون مادر فررزند مرده آهی كشید و گفت: آیا این قبر سید الشهدا است؟ آیا این محل مقتل سید الشهداست؟ پس فریادی كشید و جان به جان آفرین تسلیم نمود. الله اكبر، در واقع این احوال كسی است كه با چشم  دل و یقین درونی مقام حضرت سیدالشهداء علیه‌السّلام را درك كرده است. 

مشاهد خارج حرم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۱۳:۹
    • کد مطلب:115
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2641

از حسینیه خارج شدیم و جهت زیارت بعضی از اماكن متبرّكه اطراف  حرم مطهّر رفتیم، اوّلین و از جانخراش‌ترین این اماكن، (زبانم لال) محل قطع شدن دو دست مبارك و نازنین حضرت قمر بنی‌هاشم صلوات الله علیه می‌باشد. محلّ قطع شدن دست راست مبارك آن حضرت در امتداد ضلع شرقی صحن مطهر روبروی «باب الفرات» یعنی در «شارع علقمه» در كوچه‌ای باریك می‌باشد كه فاصله‌اش تا محل خیمه‌گاه حدود 700 متر بوده و در آنجا یك اتاق كوچك كاشیكاری شده وجود دارد،‌و این نزدیكترین محلّ به «نهر علقمه» است. و محلّ قطع شدن دست چپ مبارك آن حضرت حدود 50 متر آن طرفتر یعنی در همان امتداد ضلع شرقی صحن مطهّر حضرت عباس علیه‌السّلام و در «شارع علقمه» در كوچه‌ای روبروی «باب الأمیر» می‌باشد كه در اینجا نیز اتاقك كوچكی وجود دارد و تا «تل زینبیه» حدود 600 متر فاصله دارد.

این دو مكان شریف بسیار مظلوم و غریب در این كوچه‌های باریك و شاید می‌توان گفت متروك قرار گرفته‌اند و خیلی از زوّار از محل آنها بی‌خبرند، ولی به راستی كه زایر كربلا می‌بایست به این دو محل بیاید و با به یاد آوردن آنچه در اینجا اتّفاق افتاده بر مظلومیت حضرت عبّاس اشك بریزد و بر قاتلین و ظالمین آن حضرت لعنت نماید. آن لحظه كه حضرت سید الشهداء علیه‌السلام صدای حضرت عبّاس علیه‌السلام را شنید و (زبانم لال) فریاد برآورد وا أخاه وا عبّاساه وا مهجة قلباه...

از دیگر مشاهده مؤلمه و جانسوز كربلا «مقام علی‌الاكبر» و «مقام علی الاصغر» می‌باشد كه محلّ شهادت آن دو بزرگوار است.

مقام حضرت علی‌اكبر علیه السلام در «شارع السّدرة» در كوچه سوّم سمت راست بوده و شامل یك اتاق كوچك بوده كه دیوار بیرون آن كاشیكاری شده است. این نقطه یعنی محل شهادت حضرت علی‌اكبر علیه‌السلام در شمالی‌ترین نقطه میدان جنگ و محلّ شهادت آن حضرت می‌باشد و تا تلّ زینبیه حدود 600 متر فاصله دارد.

آری در اینجا بود كه حضرت سید الشهداء علیه‌السلام بر جسد مطهّر اوّلین شهید بنی هاشم یعنی «حضرت علی اكبر» علیه‌السّلام حاضر گردید و سر  مبارك او را در بالین گرفت و فرمود: «یعزّ علی مصرعُك هذا، كیف وجدتَ یا بنی مصرعَك؟ قال: یا أبَه خیرَ مصرَعٍ، هذا جدی رسول الله صلی الله علیه و اله قد سَقانی شربةً لا أظْمَأُ بعدَها اَبداً» یعنی حضرت سید الشهداء علیه‌السلام به فرزند اكبر نازنین خود فرمود: پسرم تو را در این حالت دیدن برایم سخت است، لحظات شهادت را چگونه می‌بینی؟ حضرت علی‌اكبر عرض كرد: پدر جان بهترین لحظات، و این جدم رسول خداست كه مرا سیراب نمود به آبی كه هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شد[…]

امّا مقام حضرت علی اصغر علیه‌السلام نیز در شمال حرم مطهّر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام در «شارع السدرة» در اوّلین كوچه سمت راست داخل كوچه و نبش سه راهی اوّل قرار دارد كه یك اتاق كوچك و چند گهواره و لباس كوچك در آن می‌باشد.

اینجا محلّ شهادت حضرت علی اصغر طفل شیرخوار حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و وقوع بعضی از اسرار الهی در هنگام شهادت ایشان است، اینجا مكانی است كه حرملة بن  كاهل لعنة الله علیه تیری به گلوی مطهر این طفل مظلوم زد در حالی كه او در دستان پدر بود، پس حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام جنازه مطهر آن طفل مظلوم را به دست خواهر، زینب كبری سلام الله علیها سپرد و دو كف دستش را از خون او پر نمود و به سوی آسمان پاشید و فرمود: «یهونُ علَی ما نَزلَ بی اَنّه بعَینِ الله» (با توجه به اینكه خداوند نظاره‌گر است، آنچه بر من می‌گذرد آسان می‌شود).

حضرت باقرالعلوم علیه‌السلام می‌فرمایند: «فلَم تسقط مِن ذلك الدّم قطرةٌ إلی الارض»[1]  یعنی قطره‌ای از آن خون مبارك به زمین نریخت، و اشاره به آن می‌نماید كه ملائكه خون را در آسمان جمع كردند و در اینكه چرا قطرات خون حضرت علی اصغر علیه‌السلام به زمین نریخت و اینكه چرا حضرت او را برای شهادت آورد و چه گذشت قبل از شهادت و اینكه چرا طفلان دیگر كه از او بزرگتر بودند به شهادت نرسیدند، اسراری عظیم نهفته شده كه این مختصرگنجایش آنرا ندارد.

(بیدل) در مورد این همه مصیبت‌های سخت همچون كشته شدن علی اصغر در آغوش پدر كه بر امام حسین علیه‌السلام گذشت می‌گوید:

 ای خدا یك تن و این جمله بلا؟

این چه صبر است و چه طاقت چه ولا؟

دردش از كلّ بشر بیشتر است

مگرش طاقت فوق البشر است؟

[…]

به خدا قسم نوشتن این مصائب و تحریر در آوردن آن بر موالیان اهل بیت علیهم السّلام سخت و جانسوز است.

من از تحریر این غم ناتوانم

كه تصویرش زده آتش به جانم

تو را طاقت نباشد از شنیدن

شنیدن كِی بُوَد مانند دیدن

 

همانطور كه قبلاً در شرح احوالات جناب علامه سید بحرالعلوم روحی له الفداء گذشت، تعیین محل دقیق این اماكن به دست مبارك ایشان صورت گرفته كه به یقین از افاضات و  عنایات حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجَه بوده است.

از مشاهد مشرّفه كربلا «مقام صاحب الزمان» عجّل الله فرجه می‌باشد  كه در انتهای «شارعُ السّدرة» در كنار نهر علقمه می‌باشد، اما چنان كه از اسناد  تاریخی بر می‌آید نهر علقمه فعلی احتمالاً همان نهر علقمه قدیمی نمی‌باشد چنانكه قبلاً در بحث سرداب مطهّر حرم حضرت ابوالفضل علیه‌السّلام به این موضوع اشاره كردیم.

همچنین «مقام امام جعفر الصّادق علیه‌السلام» پشت مسجد امام عجل الله تعالی فرجَه در داخل نخلستان می‌باشد.

از دیگر مشاهد مشرّفه كربلای معلّا كه به دلیل مسائل امنیتی و ضیق وقت توفیق زیارت آنان نصیبمان نشد مزار شریف جناب «عون بن عبدالله جعفر طیار علیه‌السلام» می‌باشد كه در شهرك «عون» در آغاز راه بغداد- كربلا و نزدیك شهر «مسیب» در 10 كیلومتری شمال غربی كربلا واقع شده است، اگر چه طبق اسناد  تاریخی ظاهراً چهار نفر به نام «عون» در كربلا شهید شده‌اند و لكن نام این عون بیشتر مورد توجه است.

این بزرگوار در آن زمان 16 سال داشته و از طرف امام حسین علیه‌السلام برای گرفتن بیعت نزد قبیله بنی اسد رفته بود كه توسط عمر بن سعد دستگیر و به دست عبدالله بن عقبه شهید شد.

و نیز آرامگاه طفلان مسلم علیهم السّلام به نامهای «محمد بن مسلم» و «ابراهیم بن مسلم» در شمال غربی كربلا به فاصله 40 كیلومتر از كربلای معلّا در حاشیه رود فرات و در میانه بزرگراه بغداد- كربلا در نزدیكی شهر مسیب به فاصله 6 كیلومتر قرار دارد، مزار هر كدام از این دو طفل مظلوم زیر یك گنبد و در ضریح جداگانه چوبی با فاصله كمی از یكدیگر قرار دارند.

جریان اسارت و طولانی شدن زمان گم شدن این طفلان معصوم و نیز شهادت مظلومانه و جانخراش آنها بسیار مفصّل است.

طبق نظر جناب شیخ صدوق علیه‌الرّحمة، طفلان مسلم در كربلا در روز عاشورا حضور داشتند و در میان اسرا به كوفه آمده‌اند و در اثر ترس و اضطراب از جمع اسیران فرار كردند و سپس دستگیر شدند و به دست حارث بن عروة لعنة الله علیه شهید شدند.

ولی در كتاب «ناسخ التّواریخ» ذكر شده كه این طفلان به همراه حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السّلام به كوفه آمدند و حضرت مسلم در هنگام خطر آنان را به شریح قاضی تحویل داده و شریح قاضی به وسیله پسرش «اسد» آن دو را به كاروانی كه عازم مدینه بودند راهنمایی كرد ولی طفلان مسلم در بین راه  گم شدند، كه این قول خلاف مشهور می‌باشد.

 

مرقد مطهّر جناب حرّ ریاحی

حرّ بن یزید بن ناجیة بن سعد بن ریاحی از بزرگان قبیله «بنی تمیم» و شاخه «بنی ریاح» بود، او همواره از بزرگان و شجاعان قوم خود به شمار می‌رفت.

ایشان در روز عاشورا اولین شهید بعد از پسرش «بكیر بن حر» می‌باشند و پس از شهادت، حضرت سید الشهداء علیه‌السلام بر او گریست و فرمود: «إنا لله و إنّا إلیه راجعون، قُتِل و الله اَسَدٌ مِن آسادِ الله یذبّ عن حرم رسول الله صلی الله علیه و آله»، یعنی به خدا قسم شیری از شیرهای خدا كشته شد در حالی كه از حرم رسول خدا صلی‌الله علیه و اله دفاع می‌كرد[…]

چون بنی تمیم نسبت به جناب حر ریاحی احترام خاصّی قائل بودند نگذاشتند كه سر از تن مبارك حر جدا كنند و جنازه مطهّر ایشان را حمل كردند و به دور از كربلا بردند و دفن نمودند. حرم مطهر جناب حُر در «شهرك حُر» به فاصله نُه كیلومتر در جنوب غربی كربلا و به فاصله پنج كیلومتری جادّه كربلا- بابل واقع شده كه همه ساختمان حرم را برداشته اند و قبر مطهر به خوبی پیداست و قرار است توسط خیرین ایرانی بازسازی شود.

در روز عاشورای خونین، علاوه بر جناب حر، برادرش مصعب و دو پسرش و غلامش «قره» نیز شهید شدند.

چنانكه بر می‌آید اوّلین بارگاه جناب حر در حدود سال 370 هجری قمری به فرمان عضدالدوله دیلمی ساخته شد ولی به علّت دوری حرم او از كربلا و نا امنی راهها، آستانه حر به تدریج رو به ویرانی نهاد.

برخی معتقدند كه چون جناب حر دارای مقام معنوی خاصّی است خدا خواست تا مرقدش جدای از بقیه شهدا باشد و زیارتگاه مستقلّی برای زائران باشد، از جمله كتاب «الحر بن یزید الریاحی» نوشته «علی دخیل» كه می‌نویسد: خداوند خواسته است كه او بارگاه مستقل داشته باشد تا اولیای الهی او را به طور مشخصّی زیارت كنند.

بنابراین برای جدا بودن قبر مطهر جناب حُر دو علت بیان شده است: یكی اهتمام قبیله‌اش و دیگری لطف الهی.

در سال 914 هجری قمری هنگامی كه شاه اسماعیل صفوی عراق را فتح كرد نسبت به بزرگی حرّ و جایگاه مرقد او احساس شك و تردید كرد، برای روشن شدن حقیقت دستور داد تا قبر او را بشكافند، پس جسد مطهر جناب حرّ در نهایت تازگی بعد از گذشت حدود 900 سال با لباسهای خون آلود دیده شد و آثار جراحت تازه بود و بر سر مباركش اثر ضربه شمشیری بود كه با دستمالی بسته شده بود (و گفته‌اند كه این دستمال را حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام بر سر مبارك حُر بسته‌اند) شاه اسماعیل دستور داد دستمال را باز كردند، ناگهان خون از سر مبارك جاری شد، دستمالهای دیگری بستند ولی خون قطع نشد، مجبور شدند همان دستمال را دوباره ببندند و خون قطع شد، شاه اسماعیل قطعه كوچكی از آن پارچه را برید و برای تبرّك برداشت سپس دستور داد قبر حرّ را بازسازی كنند و آستانه مجلّلی برای ایشان بنا نمود.

 

«شیخ ابن فهد حلی»

در آخر برای زیارت مرقد مطهر این عالم بزگوار به «شارع القبلة» رفتیم این خیابان روبروی «باب القبلة» حرم مطهّر قرار دارد و مرقد این عالم جلیل القدر تقریباً در ابتدای خیابان و كمی دورتر از «باب القبلة» وجود دارد.

مرقد ایشان در حوزه علمیه ایشان قرار دارد كه امروز محل كوچك مرقد  را از حوزه علمیه او جدا كرده‌اند و دارای گنبد كوچك آبی رنگ و ضریح كوچكی می‌باشد[…]

بعد از زیارت این اماكن مقدّسه، كفن‌هایی را كه از نجف اشرف خریده بودم برای زیارت و تبرّك به حرمین شریفین بردم و پس از زیارت و ادای نماز مغرب و عشاء در حرم مطهر برای خواب و استراحت به سوی حسینیه خودمان برگشتم.

 

[1]- الملهوف (ابن طاووس)- بحار ج 45- اسرارالشهادة

وداع کربلا و حرکت به سوي بغداد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۳۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۱۳:۴۲
    • کد مطلب:114
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2133

امروز شنبه 11/12/1386 هجری شمسی مصادف با 22 صفرالمظفّر سال 1429 هجری قمری می‌باشد. بعد از گذشت هفده روز همه خسته‌اند و منتظر آمدن پاسپورتها هستند، من شوق رفتن به كاظمیه مقدّسه را دارم.

امّا شهر كربلای معلّا با دو روز پیش خیلی فرق كرده بود، شهر خیلی خلوت بود دیگر از آن همه خیمه و جمعیت و سروصدا خبری نبود چند تایی هم كه به عللی تاكنون در كربلا مانده بودند در حال بارگیری وسایل و رفتن به شهرهای خود بودند، خیلی دلگیر و خلوت شده بود.

در شهر كربلای معلّا بیش از صد مسجد وجود دارد كه بعضی از آنها بسیار معروفند همچون: مسجد عمران بن شاهین، مسجد الشهید الثانی، جامع الشهّرستانی، جامع الحمیدیة، مسجد السید علی نقی الطباطبایی، مسجد كبیس، مسجد الشیخ یوسف البحرانی، جامع الحاج نصرالله و…،

همچنین بیش از صد حسینیه ثابت به غیر از صدها حسینیه فصلی (كه فقط در محرم و صفر فعّال می‌باشند) وجود دارد از معروفترین حسینیه‌ها عبارتند از: حسینیه الحیدریه، حسینیه الإمام الحسن علیه‌السلام ...

و نیز دارای 25 حوزه علمیه بوده كه از قدیمیترین آنها مدرسه علمیه سردار حسن خان می‌باشد كه در سال 1180 هجری قمری تأسیس شده، و نیز مدرسه جناب شیخ ابن فهد حلّی اعلی الله مقامه[…] كه در سال 1358 هجری قمری تجدید بناء شده است،

و نیز دارای چندین كتابخانه و قبرستان می‌باشد.

بازارهای كربلا اعمّ از قدیمی و جدید عبارتند از: سوق المخضر، سوق النّجّارین، سوق الهرج، سوق الصّفارین، سوق الصاغة، سوق العرب (سوق البزّازین)، سوق الزّینبیه، سوق باب الخان،

محلّه‌های معروف كربلا عبارتند از: محلة العبّاسیة الشرّقیة و الغربیة.

امّا بعضی شهركهای مسكونی كربلا كه امروزه تعدادشان بیشتر شده است عبارتند از: شهرك حسین- شهرك معلمّان- شهرك عبّاس- شهرك نقیب- شهرك انقلاب- شهرك حر- شهرك عسكری- شهرك رمضان- شهرك بهداشت- شهرك اسكان- شهرك عدالت- شهرك بانكها- شهرك انصار- شهرك كارگران- شهرك شهرداری- شهرك غدیر- شهرك سعدیه- شهرك علماء- شهرك ملحق- شهرك تعلیب- شهرك سیف سعد (امام علی)- شهرك خانواده- شهرك تعاون- شهرك جاهر (ایمان) و غیره.

بعضی از خیابان‌های مهم كربلا عبارتند از: شارع الامام علی علیه‌السلام- شارع الحسین علیه‌السلام- شارع العباس علیه‌السلام- شارع علی الاكبر علیه‌السلام- شارع الحائر- شارع السّدرة- شارع الجمهوری- شارع التّمار- شارع المهدی عجّل الله فرجه- شارع صاحب الزمان عجل الله فرجه- شارع الفرات- شارع احمد الوائلی علیه‌الرّحمة.

پس از آن برای زیارت وداع به حرمین شریفین شرفیاب شدم، خیلی سخت بود كه از حبیب دلها امامین همامین [امیرالمؤمنین و سیدالشهداء علیهما السلام] خداحافظی نمایم، از آنها خواهش كردم كه آقا جان شما را به خدا دوباره مرا به این مكان مقدّس راه دهید، (العودة العودة سیدی)، شما را به خدا قسم دوباره توفیق حضور در بارگاه قدستان را نصیبم نمائید.

با هر سختی كه بود وداع كردم و از حرمین [حرم امام حسین علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام] خارج شدم؛ «اَسْتَودِعُكَ اللهَ و اَسترعیكَ و اَقَرءُ علیكَ السَّلام اَمَنّا بِاللهِ وَ بِرَسولهِ وَ بِكتابهِ ... اللهم لا تَجْعَلْهُ اخرَ العَهدِ مِن زیارَتی قبرَ ابنِ اخی رسولِك صلّی الله علیه و الهِ وَ ارزُقنی زیارَتَه اَبداً ما اَبْقَیتَنی وَاحْشُرنی معَه و معَ آبائِهِ فی الجِنان وَ عَرِّفْ بینی و بینَه و بینَ رسولِك وَاولیائكَ اللّهمّ صَلّ عَلی محمّدٍ وَ آل مِحمّد وَ تَوَفَّنی علی الإیمانِ بكَ وَالتّصدیقِ برَسولِك وَ الوِلایةِ لعلی بْنِ أبی طالبٍ والْائمّة مِن وُلدهِ علیهم السلام وَالبَرائةِ مِن عَدُوِّهِم فَإنّی قَدْ رَضیتُ یا رَبّی بذلِك وصلّی اللهُ عَلی محمدٍ و آل محمد»

خدایا این را آخرین زیارت من از آنها قرار مده و همیشه زیارت این بزرگواران را نصیبم فرما، خدایا من راضی هستم كه علی و اولادش ائمه من باشند پس من را با آنها محشور كن خدایا دوباره من را به اینجا راهنمایی كن... .

بالاخره به حسینیه اهل البیت علیهم السّلام برگشتم.

 

فصل پنجم: خروج از كربلای معلّا به سمت بغداد

به همراه رفیق راهم حاتم، اسباب و وسایلمان را جمع و جور كردیم، طبق قرار قبلی دوست عراقیمان «حسین» ابورقیة كه بسیار ولائی و با صفا می‌باشد و می‌بایست از شهر بغداد به دنبالمان می‌آمد، از راه رسید و قبل از غروب آفتاب به سوی شهر حلّه حركت كردیم. از كربلا تا حلّه 70 كیلومتر راه می‌باشد.

بعد از اینكه با كربلای معلّا وداع كردیم و از آن خارج شدیم بعد از چند كیلومتر كه رفتیم به یك تابلو برخورد كردیم كه بر آن نوشته بود «مرقد مطهر سید اسماعیل» كه این جناب نواده حضرت جعفر طیار علیهما السلام می‌باشد.

بعد از كمی كه رفتیم به شهر «طویریج» رسیدیم، از طویریج كه نام دیگرش «هندیة» است تا كربلای معلّا حدود 25 كیلومتر راه میباشد كه عزای این شهر كه عزای طویریج یا «رَكضَة اطویریج» نام دارد بسیار معروف و از خالصانه‌ترین عزاداری‌های عاشورای حسینی می‌باشد كه مورد عنایات اهل بیت علیهم السلام بوده و علمای اعلام سَلَف نیز در آن شركت می‌كرده‌اند.

مردم این شهر صبح روز عاشوراء پابرهنه و بر سر زنان و سینه زنان در حالی كه فریاد می‌زنند «حسین، حسین» یا «وا حسین» یا «لبیك یا حسین» تا كربلای معلّا می‌دوند و حدود اذان ظهر به كربلا می‌رسند و هروله كنان وارد حرم مطهر حضرت سید الشهداء علیه‌السلام می‌شوند و به سوی بین الحرمین می‌دوند و به حرم حضرت قمر بنی هاشم علیه‌السلام می‌روند و این مسیر را مرتب هروله كنان در رفت و آمد می‌شوند.

و قضیه جناب علامه سیدبحرالعلوم روحی له الفداء را كه ما قبلاً ذكر كردیم مبنی بر اینكه حضرت بقیة الله الأعظم عجّل اللهُ فَرَجَه را میان دسته عزاداری بر سر زنان و گریان می‌بینند نیز در عزای طویریج بوده‌ است.

همچنین جناب میرزای شیرازی دوّم اعلی الله مقامه نیز از بزرگانی بودند كه در روز عاشورا سر برهنه و پابرهنه،‌ سینه زنان در عزای طویریج شركت می‌كرده‌اند. میرزای شیرازی دوّم قدس سره الشریف از كسانی بوده‌اند كه علمائی همچون علامّه بلاغی افتخار دارند كه شاگرد آن جناب بوده‌اند.

آری این بزگواران با اقتدا به ائمه اطهار خاصّةً وجود مبارك حضرت صاحب الزّمان عجّل الله تعالی فرجه، حقیقت و معنای عزاداری حضرت سید الشهداء علیه‌السلام و اهمیت شركت در آن و بزرگ نمایی آن را درك نموده‌اند. وای بر آنان كه سعی در تضعیف و یا كم رنگ كردن عزای حسین را دارند، در واقع اینان خارج از دین اسلام بلكه به هیچیك از ادیان آسمانی متدّین نمی‌باشند، چگونه می‌‌توان مصیبت حسین را فراموش كرد در حالی كه او با فدا[کردن] خود و عزیزترین نزدیكانِ خود باعث حفظ دین و ثبات ستونهای توحید و علاوه بر آن سبب نزول رحمت بر شیعیان خود در دنیا و آخرت گردید؟[…]

به هر حال شهر طویریج و عزای مخصوص آن در عراق بسیار پر اهمیت می‌باشد و به یقین مردم این شهر كه از شیعیان مخلص اهل بیت علیهم السلام بوده نیز مورد عنایت ائمّه اطهار علیهم السلام می‌باشند.

درباره طویریج كرامات زیادی نقل می‌شود، از جمله: آیة الله العُظمی جناب علامه سید محمد علی جزایری آل غفور اعلی اللهُ مقامَه[1] از مدرسین حوزه علمیه قم نوشته‌اند: این كرامت به خط جدّ اعلای ما مرحوم سید عبدالغفور نوشته شده و به دست ما رسیده است: طویریج دِهی است در سه فرسخی كربلا كه همه ساله روز عاشورا دستجات عزا و سینه‌زنی از آنجا پیاده به كربلا می‌روند و دسته طویریج مشهور است، باری، زنی از اهل طویریج، حاجتی داشته است، گوساله‌ای نذر حضرت عباس علیه‌السلام می‌كند و حاجتش برآورده می‌شود، برای زیارت  اول ماه رجب كه به كربلا مشرّف می‌شود گوساله‌ای را همراه خود می‌برد،‌ در بین راه یكی از مأمورین ژاندارمری كه سنّی بود او را می‌بیند و می‌پرسد گوساله را كجا می‌بری؟ می‌گوید: نذر حضرت عباس علیه‌السلام است و به كربلا می‌برم، آنرا از او می‌گیرد و می‌‌گوید نمی‌خواهد به كربلا ببری، هر چه زن اصرار و خواهش می‌كند. پَس نمی‌دهد زن مشرّف به كربلا می‌شود و در حرم حضرت ابوالفضل علیه‌السلام جریان را به آقا عرض می‌كند كه من به نذر خود وفا كردم ولی آن مرد سنّی از من گرفت و از آقا خواهش می‌كند كه گوساله را از آن مأمور سنّی بگیرد، شب كه می‌‌خوابد در خواب خدمت حضرت عباس علیه‌السلام رسیده و مجدداً خواهش می‌كند كه به هر وسیله شده حضرت،‌ گوساله را از او بگیرد،‌ حضرت می‌فرماید: نذر تو رسید و قبول است، عرض می‌كند كه من دلم می‌‌خواهد از او بگیرید. می‌فرماید: من گوساله را به او بخشیدم و ما خانواده وقتیكه چیزی به كسی بخشیدیم آنرا پس نمی‌گیریم، باز زن اصرار می‌كند،‌ حضرت می‌فرماید: آن مرد حقّی به گردن من دارد و من به تلافی آن حق، گوساله را به او بخشیدم، می‌پرسد: آن مرد سنّی چه حقّی بر شما دارد؟ می‌فرماید: مدّتی پیش همین مرد سنّی روزی به جایی رفت، هوا بسیار گرم بود و تشنگی بر او غالب شد به حدّی كه نزدیك بود به هلاكت برسد، پس به كنار نهر آبی رسید و از آب نوشید، چون سیراب شد به یاد تشنگی برادرم امام حسین علیه‌السّلام افتاد و اشك از چشمش جاری شد و بر قاتلان آن حضرت لعنت فرستاد به این سبب من گوساله را به او بخشیدم. وقتی زن به طویریج برگشت، باز آن مرد سنّی را دید و جریان خوابش را برای او نقل كرد،‌ مرد گفت: بیا گوساله را بگیر، گفت: نمی‌گیرم، حضرت عباس علیه‌السلام به تو بخشیده، مرد گفت: به خدا قسم از این موضوع به جز خدا كسی خبر نداشت، لذا توبه كرد و گفت: این خانواده بر حقّند، اشهدُ اَنَّ علیاً ولی الله، وی شیعه شد و همان روز به كربلای معلّا برای زیارت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام رفت و طوایف عرب هم كه این خبر را شنیدند همه به زیارت حضرت مشرّف شدند و بعضی از بستگان آن مرد نیز به آئین تشیع در آمدند[…]

در این فكر بودم كه این همه مسیر 25 كیلومتری تا  كربلا و از دروازه كربلا هم چند كیلومتر تا حرم را این شیعیان مخلص چگونه می‌دوند.

به هر حال بعد از [بازرسی] از شهر طویریج رد شدیم و به سوی شهر حلّه حركت كردیم.

حلّه شهری است در میانه عراق در منطقه‌ای به نام «فرات الأوسط» كه رودخانه فرات از میان آن می‌گذرد و به فاصله 93 كیلومتر از بغداد در سمت جنوب شرقی این شهر واقع است.

این شهر كهن یكی از مراكز مهم و حوزه‌های علمیه شیعه است و بسیاری از بزرگان شیعه همانند علامه حلّی و محقّق حلّی اعلی الله مقامها از اینجا برخاسته‌اند.

قبل از به وجود آمدن این شهر حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مسیر حركت از كوفه به طرف صفّین،‌ بر تپّه‌های بابل روی تلّ بزرگی ایستادند و اشاره به بیشه و نیزاری نمود و فرمود: «اینجا چه شهری است،‌و چه شهری!» اصبغ بن نباته عرض كرد: یا امیرالمؤمنین می‌بینم از وجود شهری در اینجا سخن می‌گویی آیا در اینجا شهری بود و اكنون آثار آن از بین رفته است؟ حضرت فرمود: «نَه، ولی در اینجا شهری به وجود می‌آید كه آنرا (حلّه سیفیه) می‌گویند و مردی از طایفه بنی اسد آنرا بنا می‌كند، از این شهر مردمی پاك سرشت و مطهّر پدید می‌آیند كه در پیشگاه خداوند مقرّب و مستجاب الدّعوة می‌شوند.»

حلّه كه ویرانه‌های شهر باستانی بابل در شمال آن به چشم می‌خورد، در لغت به معنی محلّ اجتماع مردم یا منزلگاه است و آن نامی است كه شیعیان براین شهر نهاده‌اند و پیش از آن «جامعین» خوانده می‌شد.

پادشاهان و اُمرای مزیدیین كه از اُمرای شیعه در حلّه بودند از قبیله بنی اسد به شمار می‌رفتند و شهر حلّه به دست «سیف الدّوله صدقة بن منصور بن دبیس بن علی بن مزید الأسدی» كه چهارمین امیر از سلسله بنی مزید بود، در محرّم سال 495 هجری چنانكه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام خبر داده بود، بنا نهاده شد به همین جهت چنان كه آن حضرت فرمودند گاهی به شهر حلّه، «حلّه سیفیه» و یا «حلّه مزیدیه» گفته می‌شود.

بعد از چند كیلومتر به ایست بازرسی ورودی شهر «الحلّة» رسیدیم و بعد از تفتیش كامل و دیدن پاسپورتها و اطمینان از تمدید آنها اجازه عبور دادند و به شهر حلّه وارد شدیم و به خانه یكی از دوستان ابورقیه رفتیم، او از شیعیان مؤمن بود و خانه قشنگی داشت و برادر خانمش كه از سادات بود نیز حضور داشت.

بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء، شام آوردند خوردیم و بعد از صرف میوه و چای و صحبت خوابیدیم.

 

[1]- اين بزرگوار در آذر ماه 1387 مصادف با ذيحجه الحرام 1429 هجري به ملكوت اعلي در جوار اجداد طاهرينش پيوست. 

ورود به بغداد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۴۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۱۴:۵
    • کد مطلب:113
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1871

یكشنبه 12/12/1386 مصادف با 23 صفر المظفّر 1429 هجری قمری بعد از نماز و صرف صبحانه كه آماده حركت شدیم، دیدیم كه خودروی دوستمان ابورقیه كه یك هیوندای سفید بود دچار اشكال شده، او به همراه «عاصم، ابو رفقه» صاحب منزل مشغول تعمیر شدند، ابو مریم هم كه یك موتور برق در محلّه داشت به آنها كمك می‌كرد ولی تا ساعت حدود 9 تعمیر نشد، حتماً صلاحی در كار است، پس ابو رفقه كه بسیار مرد پاكی بود، ماشینش را به ابو رقیه داد كه در اختیار ما باشد، بعد از خداحافظی به مقصد بغداد حركت كردیم.

امّا در شهر حلّه و اطراف آن چند مزار و چند تا از اماكن تاریخی وجود دارد كه بعضی را زیارت نموده و از كنار بعضی از آنها رد شدیم و به علّت ضیق وقت و نبود امنیت نتوانستیم همه را از نزدیك ببینیم و یا بعضاً در راهمان نبودند از جمله عبارت بودند از:

1- مشهد رَدُّ الشّمس،‌ یا «مقام ردّ الشمس»: در آغاز بزرگراه كربلا- حلّه، بقعه‌ای است با گنبد مخروطی كه در این مكان شریف برای دوّمین بار، آفتاب از حالت غروب، به بعد از زوال «ظهر» جهت نمازگذاردن حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام برگشت و این از معجزات مشهور آن حضرت می‌باشد

و امّا مرتبه اوّل در زمان رسول خدا صلی‌الله علیه و اله اتّفاق افتاده بود.

و این مقام ردّالشمس مربوط است به زمان برگشت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام از جنگ نهروان، مرحوم علامه سید هاشم بحرانی علیه‌ الرحمة در كتاب عظیم الشأن «مدینة المعاجز» به نقل از «من لا یحضره الفقیه» روایت می‌كند كه «جویریة بن مسهّر» می‌گوید: وقتی از جنگ نهروان بر می‌گشتیم، هنگام نماز عصر به زمین بابل (كه نزدیك و مجاور حلّه است) رسیدیم، پس حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام از اسب خود پیاده شد و لشكر نیز پیاده شدند، پس حضرت فرمود: ای مردم این زمین ملعون است و تا كنون سه بار در آن عذاب نازل شده و این زمین یكی از «مؤتفكات» است (یعنی یكی از مدائن قوم لوط می‌باشد) و نیز این اوّلین زمینی است كه در آن بت پرستیده شده و بر هیچ پیغمبر و وصی پیغمبری جایز نیست كه در آن نماز بخواند و شما هركدام خواستید نماز بخوانید، پس بعضی در دو طرف راه شروع كردن به نماز خواندن ولی حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام سوار شد و رفت، و ما نیز در پس ایشان رفتیم و بعد از اینكه از «سورا» كه شهركی نزدیك بابل است رد شدیم، آفتاب غروب كرد. پس من در ذهن خود مشكوك شدم، پس حضرت رو كرد به من و گفت: ای جویریه آیا شك كردی؟ گفتم بلی ای امیر المؤمنین، پس حضرت پیاده شد و وضو گرفت، بعد با لغتی شبیه به «عبری» سخن گفت و ما نفهمیدیم چه بود در این حال آفتاب با سر و صدای شدیدی به وسطهای آسمان برگشت و نماز عصر را خواندیم، بعد از اینكه نمازمان تمام شد آفتاب دو مرتبه به حالت اوّل و غروب برگشت پس حضرت فرمودند: ای جویریة بن مسهر خداوند در قرآن می‌فرماید: «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ العَظیم» و من نیز خدا را با اسم اعظم او دعا كردم و آفتاب را برای من برگرداند.

چنان كه در اخبار آمده، آفتاب دو مرتبه جهت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و یك مرتبه برای حضرت «یوشع بن نون» كه از پیامبران الهی بودند برگشته است[…]

لازم به ذكر است كه معجزه «ردُّ الشّمس» از جمله متواترات است و منابع شیعه و سنّی آنرا ذكر نموده‌اند و اختلافی در آن نیست، از جمله آن منابع عبارتند از: عیون المعجزات (سید مرتضی علم‌الهدی)، خصائص امیرالمؤمنین (سید رضی)، الثّاقب فی المناقب، اعلام الوَری (الطّبرسی)، إرشاد (شیخ المفید)، ینابیع الموَدَّة (القندوزی الحنفی) […]

به هر حال «مشهدُ الشّمس» از جمله مزارات معروف شهر حلّه می‌باشد كه شكّی در آن نیست و جناب علّامه حلّی قدس سره در «كشف الیقین» نقل می‌كند كه یكی از امرای حلّه برای شكار با پرنده شكاری به صحرا رفت پس پرنده‌ای را بر مقام ردّ الشّمس دید و بازشكاری خود را به دنبال آن فرستاد، پرنده بیچاره نیز به اتاق فقیه بزرگ (ابن نما) فرار كرد وقتیكه باز شكاری به آن رسید بالها و پاهایش از كار افتاد و متشنّج شد، مردان امیر پرنده را برای او بردند و موضوع را تعریف كردند، او نیز این امر را مهم دانست و فهمید كه این مكان چه منزلتی دارد پس دستور به ساخت گنبد و عمارت را بر آن صادر نمود.

2- حراقه: جایگاه و تپّه‌ای است كه حضرت ابراهیم علیه‌السلام را در زمان نمرود بر منجنیق نهادند و به آتش افكندند، فضای باز روبروی تپّه به گونه‌ای است كه آثار افروختن آتش عظیم بر روی زمین نمایان است، این جایگاه در دهكده‌ای به نام «برس» در شمال حلّه واقع شده و خاك آن تیره بوده و هیچگونه گیاهی در آن نمی روید .

3- مرقد مطهر «ابراهیم احمر العینین»: ایشان، جناب سید ابراهیم بن عبدالله المحض بن الحسن المثنّی بن الامام الحسن المجتبی علیه‌السلام است، او عالم عابد زاهد و شجاع بود و در سال 145 هجری قمری بر علیه ابوجعفر منصور لعنة الله علیه قیام كرد و به دست لشكریان او، پس از جنگ و خونریزی عظیمی به شهادت رسید و سر او را بریدند و به «هاشمیه» پایتخت منصور در نزدیكی حلّه آوردند. امروزه بر جایگاه سر او در هاشمیه در نزدیكی رودخانه «الجربوعیه» آرامگاهی ساخته‌اند.

4- هاشمیه: و آن شهری است در نزدیكی حله كه نخستین پایتخت عبّاسیان بوده است، در این شهر، ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر منصور لعنة الله علیهما خلافت كردند و منصور پس از بغداد به اینجا منتقل شد. صدها نفر از سادات بنی الحسن علیه‌السلام به دست این دو ملعون در این شهر به شهادت رسیدند، برخی از آنها را از مدینه به این شهر آورده و زندان نمودند و سپس در گورهای دسته جمعی دفن كردند و یا در لای دیوارها و ستونها جای دادند و بر آنها ساختمان بنا كردند.

5- حمزة الغربی: ایشان، جناب ابویعلی حمزة بن القاسم بن علی بن حمزة بن الحسن بن عبیدالله بن ابی الفضل العباس علیه‌السلام می‌باشد. این بزرگوار از راویان حدیث و علمای بزرگ شیعه و صاحب كرامات بوده و آرامگاه مطهرّش در روستای «مزیدیه» در نزدیكی حلّه می‌باشد، بر قبر مطهر ایشان گنبد و ضریح و صحن بزرگی ساخته شده و زیارتگاه مردم و در عراق بسیار معروف است و ما اوّل كتاب در مورد حمزةالشرقی نیز صحبت كردیم، لقب جناب حمزة الغربی در میان عراقی ها «ابو زبده» می باشد و بحمد الله ما ایشان را زیارت نمودیم.

6- ابو دمیعه: ایشان، جناب محمد بن علی بن الحسین بن زید بن علی بن الحسین علیهما السلام می‌باشد كه مرقد مطهّرش در «محلّة الطاق» است، ایشان امامزاده‌ای والامقام است و در سال 140 هجری قمری درگذشتند كه مزار ایشان از زیارتگاه‌های مشهور شهر حلّه است.

7- ابو محمد الحسن الاسمر: از نوادگان زید شهید است و آرامگاهش در روستای «زبید» در حومه حلّه قرار دارد.

8- ابوجعفر محمد الأدرع: از نوادگان امام حسن مثنّی است و آرامگاهش در روستایی در جنوب حلّه واقع است.

9- اسماعیل طباطبا: نواده جناب حسن المثنّی بن امام الحسن علیه السلام می‌باشد كه آرامگاهش در هاشمیه است.

10- بكر بن امیرالمؤمنین علیه‌السلام: كه در سال 60 هجری درگذشت و آرامگاهش در جنوب شهر حلّه و در نزدیكی بزرگراه نجف- حلّه واقع است كه به زیارت ایشان مشرف گردیدم.

11- عمران بن امیرالمؤمنین علیه‌السلام: بنا به نقل مورّخان، ایشان در جنگ نهروان مجروح و هنگام انتقال به كوفه در نزدیكی حلّه شهید و مدفون گردید، آرامگاه مطهّر ایشان در یك كیلومتری شمال حلّه می‌باشد.

علاوه براین، دهها امامزاده و زیارتگاه دیگر در حلّه و حومه آن وجود دارد، امّا  این شهر، شهر علّامه حلّی می‌باشد و در آن چند تن از علمای اعلام و فقهای بزرگ مدفون‌اند[…]

به هر حال حركت كردیم، از حلّه كه خارج شدیم مجسّمه حمورابی را دیدیم، بعد از آن به چند كوه مصنوعی كه در زمان صدام مخلوع و به امر او ساخته شده بودند برخورد كردیم كه بر یكی از آنها یك قصر مجلّل بود... بعد از كمی از شطّ حلّه «رودخانه حلّه» كه یكی از شعب رود فرات می‌باشد عبور كردیم.

كم كم وارد منطقه «لُطَیفیه» می‌شدیم، این منطقه به علّت ناامنی و خطوراتی كه القاعده در آن به وجود آورده بود در میان عراقی‌ها به «مثلّث الموت» مشهور شده بود و كمتر كسی تا یك ماه گذشته جرأت می‌كرد و از اینجا رد می‌شد،

نزدیك آنجا به اوّلین خودروهای آمریكایی برخورد كردیم و این اوّلین باری بود كه از بدو ورودمان به عراق آنها را می‌دیدیم، چند خودرو به صورت كاروان با فاصله از یكدیگر حركت می‌كردند و قانون حركت خودروهای آمریكایی چنین است كه در راه آنها نباید شخص یا خودرویی قرار گیرد وگرنه بدون اخطار مورد اصابت گلوله آنها قرار خواهد گرفت، پس همه ماشینهایی كه در راه آنها بودند بلافاصله كنار می‌زدند و اگر كسی در كنار جادّه بود فوراً‌ به دور از حومه جادّه می‌رفت، ماشینهای آمریكایی شبیه خودروهای نفربر زرهی و به رنگ كِرمی بودند و بر آنها یك تیربارچی آماده به شلّیك نشسته بود، همچنین به فاصله صد متر از پشت سر آنها كسی اجازه نداشت نزدیك شود وگرنه باز هم مورد شلیك قرار می‌گرفتند، این قانون حركت خودروهای آمریكایی بود كه همیشه به صورت كاروانهای چهار خودرویی و یا بیشتر حركت می‌كردند و همه مردم شهر بغداد و اطراف آن از این قانون مطلّع بودند و آنرا رعایت می‌كردند ولی مردم بی‌گناه زیادی كه از این قانون بی‌خبر بوده‌اند و از جاهای دیگر عراق می‌آمدند براثر این قانون كشته شدند و این یكی از عواملی بود كه مردم عراق بشدت از نیروهای آمریكایی متنفّر بودند. به هر حال ما كنار جادّه پارك كردیم تا آنها از كنارمان رد شدند و كاملاً فاصله گرفتند پس مجدّداً به راهمان ادامه دادیم.

كم‌كم به ایست بازرسی منطقه لطیفیه رسیدیم، اطراف ایست بازرسی و دو طرف جادّه دیوارهای بتونی خیلی بلند نصب كرده بودند و جادّه همچون راهرویی بود و بعد از گذشتن از چند مانع بلند و پرپیچ و خم و تفتیش از آن رد شدیم،

چنانكه می‌گفتند حدود دو ماه است كه این جادّه از دست نیروهای مخالف و القاعده آزاد شده و در گذشته نیروهای آمریكایی و ارتش عراق هم نمی‌توانسته وارد این محدوده بشود، منطقه اطراف جادّه پر از نخلستان و باغهای انبوه بود كه می‌گفتند هم اكنون غیرقابل نفوذ و بسیار خطرناك می‌باشند، اهالی اینجا همه سنّی مذهب می‌باشند و همینها به القاعده پناه داده و كمك می‌كنند و فقط یك قبیله شیعی به نام «السّعیدات» در اینجا زندگی می‌كنند، در اطراف جادّه، ماشینها و تریلی‌های منفجر شده در هر گوشه‌ای مشاهده می‌شد، مغازه‌های سوخته، تانكهای منهدم شده و ...

یك حسینیه كه منفجر شده بود در سمت راست جادّه بود، كمی آن‌ طرفتر مرقد مطهر جناب سید فرج الله العابد بن موسی الكاظم علیهما السلام قرار داشت ولی متأسفانه منفجر شده بود و مرقد و گنبد همه از بین رفته بود و فقط مقداری از قبر مطهّر و دیوارهای اطراف صحن سالم مانده بود و كسی جرأت نزدیك شدن به آنجا را نداشت، صحنه غم‌انگیزی بود، به سرعت از آنجا دور شدیم. 

تانكها و نیروهای پلیس عراق به تعداد زیاد در دو طرف جادّه مستقر شده بودند، به یك پادگان آمریكایی در سمت چپ برخوردیم كه به شدّت محافظت می‌شد و چندین دیوار  امنیتی دورتا دور آن بود و چیزی كه در همه پادگانهای آمریكایی بعد از این هم مشاهده كردیم این بود كه یك بالن بسیار بزرگ سفید كه به آسمان فرستاده و با كابل به زمین وصل شده بود بر فراز هر پادگان آمریكایی نمایان بود و این بالن دارای چندین دوربین برای نظارت و محافظت از اطراف پادگان بود و فاصله چند كیلومتری را زیرنظر داشت.

به هر حال با ترس از منطقه لطیفیه رد شدیم تا اینكه وارد منطقه «محمودیه» شدیم كه برعكس منطقه قبلی (یعنی لطیفیه)، در اینجا همه شیعه هستند و امنیت و ثبات برقرار بود و هیچگونه مشكل عبور و مرور نداشت.

با خیال راحت از این منطقه رد شدیم و كم‌كم به دروازه بغداد رسیدیم، در سمت چپ جادّه، پادگان «الصّقر» كه به معنی باز شكاری و مركز آمریكایی‌های عراق و مهمترین پادگان در عراق به شمار می‌رفت، قابل مشاهده بود، چهار دیوار بتنی كوتاه و بلند و چند راه سیم خاردار و دوربینها و برجهای مراقبت دور تا دور آن كشیده شده بود، اینجا ورودی شهر بغداد بود.

شهر بغداد مشهورترین شهر جهان اسلام و پایتخت خلافت عبّاسیان بوده كه پنج قرن بر بخش عظیمی از جهان اسلام حكمرانی نموده است، این شهر حوادث مهمّی را به خود دیده و امروزه از میان ساختمانها و  مساجد و مدارس و مقابر، تنها بخش اندكی از آن عظمت كهن را می‌توان دید كه از سیلابها و آتش سوزیها و جنگ و غارتها جان سالم به در برده است.

بغداد بزرگترین شهر عراق، مركز استان بغداد و پایتخت این كشور است كه در وسط آن قرار دارد،‌این شهر را دوّمین شهر بزرگ جنوب غربی آسیا بعد از تهران دانسته‌اند[…]

بالاخره وارد بغداد شدیم، دوباره به یك كاروان آمریكایی برخوردیم، باز هم همه كنار می‌زدند و كسی در راه آنها نمی‌ایستاد و كسی پشت سر آنها حركت نمی‌كرد، ترافیك سنگینی درست شد تا اینكه آنها رفتند و دور شدند.

بعد از چندین تفتیش و بازرسی وارد شهر شدیم، شهر خیلی بزرگ ولی ترس و وحشت و نا امنی بر آن حاكم است، همه جا نیروهای عراقی و آمریكایی آماده باش به چشم می‌خورند و هر چند قدم یك ایست بازرسی و تفتیش قرار دارد، دور تا دور اداره‌جات، مساجد، مراكز پلیس و بعضی اماكن عمومی دیوارهای بلند پیش ساخته بتنی كشیده شده است.

زيارت کاظمين (و مشاهد بغداد)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۴۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۱۴:۳۵
    • کد مطلب:112
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2234

كم‌كم به «حی الدّورة» و به خانه دوستمان «ابورقیه» رسیدیم و نماز خواندیم و ناهار خوردیم، ناهار خیلی مفصّلی تهیه كرده بود، بعد از ناهار ساعت 30/2 به قصد زیارت كاظمین علیهما السّلام از خانه خارج شدیم.

در بَدو خروج از منزل به یك «وَفْد» برخورد كردیم، وفد یعنی اینكه یكی از شخصیات دولتی در حال جابجایی بوده كه به همراه او حدود چهل محافظ در چندین خودرو متشابه و مسلّح می‌باشند، آنها با سرعت عبور می‌كنند و بقیه موظفند كه راه را برای آنها باز كنند و هنگام شب همچون آمریكایی‌ها عمل كرده و كسی اجازه نزدیك شدن به آنها را ندارد.

ما در راه حرم مطهّر حضرت امام موسی كاظم باب الحوائج و امام محمد تقی جواد الأئمه صلوات الله علیهما می‌باشیم كه از این امامین همامین بیشتر به كاظمین و گاهی به جوادین علیهما السلام یاد می‌شود چرا كه امام كاظم علیه‌السلام جواد هم هست و امام جواد علیه‌السلام، كاظم هم هست پس هر دو هم كاظمند و هم جواد و هر دو «باب الحوائج» و برآورنده نیازهای سائلان و متوّسلانند.

در یكی از میادین مهم و مركزی شهر بغداد برخورد كردیم به «جامع الخِلّانی» و آن میدان «ساحة الخلّانی» نام داشت، اینجا مرقد مطهر دو تن از نواب اربعه عظیم الشأن حضرت بقیة الله الأعظم عجلّ الله تعالی فرجَه در زمان غیبت صُغری می‌باشد، مرقد مطهّر جناب ابو عَمرو عثمان بن سعید اسدی عمری و پسر ایشان یعنی ابوجعفر محمّد بن عثمان اسدی عمری در این مكان مطهّر می‌باشد.

ناگفته نماند كه مرقد مطهر  دو تن دیگر از نوّاب اربعه نیز در همین بغداد می‌باشد:

یكی جناب شیخ  ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی در میان بازار قدیمی بغداد كه معروف به «سوق العطّارین» می‌باشد، دارای صحن و سرا و گنبد و ضریح است،

دوّم شیخ جلیل جناب ابوالحسن علی بن محمد سمری كه مرقد مطهّرش درون بازار معروف به «سوق الخفافین» كمی پایین‌تر از مدرسه «المستنصریه» قرار دارد.

این چهار بزرگوار بسیار عظیم الشأن می‌باشند و در میان تمام اصحاب خاصّ ائمّه علیهم السّلام به بزرگی و جلالت قدر ایشان كسی نمی‌رسد، ایشان حدود هفتاد سال به منصب سفارت و وساطت میان امام علیه‌السّلام و مردم فائز شدند و بر دست  ایشان كرامات بسیار و خوارق عادات بی‌شمار جاری گردید و چنانكه ثقة المحدّثین قمی علیه‌الرّحمة فرموده‌اند: بعضی از علما قائل به عصمت ایشان شده‌اند و از جمله تكالیف زوّار در ایام توقّف در كاظمیه مقدّسه رفتن به بغداد جهت زیارت این چهار نائب خاصّ امام عصر صلوات الله علیه میباشد و سزاوار است كه برای نایل شدن به فیض زیارت این بزرگواران از شهرهای دور دست به قصد ایشان حركت  كنیم، همچنانكه این بزرگواران در حیات خود واسطه بودند میان ولی‌ عصر صلوات الله علیه و مردم و از جمله مناصب ایشان رسانیدن عرایض و رُقعه‌های حاجت مردم به آن حضرت بود، در حال حاضر كه در غیبت كبری به سر می‌بریم و این بزرگواران وفات نموده‌اند نیز به همان منصب شریف مفتخرند و باید رقاع حاجت (نامه‌های نیاز) كه سختیها و گرفتاریها نوشته می‌شود نیز توسط این چهار بزرگوار به آن حضرت برسد.

«جامعُ الخّلانی» كه مرقد مطهّر دو تن از نواب اربعه امام زمان بود مورد اصابت موشك قرار گرفته و خرابیهایی داشت ولی خوشبختانه گنبد و مرقد مطهر آن دو جناب سالم بود. كمی آن‌ طرفتر قبر عبدالقادر گیلانی بود كه یك گنبد آبی و یك گنبد سفید و گلدسته خیلی بلند و سفید است كه گلدسته او نیز مورد اصابت موشك قرار گرفته بود. او از بزرگان صوفیه به شمار می‌‌رود.

بعد از آن به مسجد عظیم الشأن «بُراثا» رسیدیم كه بسته بود و فقط موقع نماز باز می‌شد و امنیت اطراف آن نیز مطلوب نبود، مسجد براثا از مساجد كهن و مبارك و معروف شیعه است كه بین بغداد- كاظمین واقع شده، در كتاب «معجم البلدان» آمده است كه: «براثا محلّه‌ای بوده در بغداد در قبله كرخ و جنوب بابل كه در آن مسجد جامعی بود و شیعیان در آن نماز می‌خواندند»، و نیز گفته: «قبل از زمان راضی بالله خلیفه عبّاسی، شیعیان در آن مسجد جمع می‌شدند و سبّ صحابه می‌نمودند، راضی بالله لعنة الله علیه دستور داد كه به طور ناگهانی در آن مسجد ریخته و هر كه را در آنجا بود حبس نمودند و مسجد را خراب كردند و با زمین هموار نمود، شیعیان این خبر را به امیرالاُمراء بغداد (بحكم ماكانی) رسانیدند او نیز به اعاده بنا و وسعت و اِحكام آن دستور داد و در صدر آن، اسم راضی بالله عباسی را نوشت. بنابر روایات تاریخی، در زمانیكه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به جنگ نهروان می‌رفت در این مسجد نماز خوانده‌اند.

ثقة المحدّثین قمی اعلی الله مقامه می‌فرماید: از مجموع اخبار چند فضیلت برای این مسجد معلوم می‌شود كه اگر هركدام از آنها در هر مسجدی باشد، سزاوار است كه برای آن (شدّ رحال) و طی منازل شود تا به فیض نماز و دعای در آن مستفیض و متبرك شد: اوّل آنكه حقتعالی مقرّر نموده‌اند كه در این زمین هیچ رئیسی با لشكرش فرود نیاید مگر اینكه پیغمبر یا وصی او باشد، دوّم اینكه خانه حضرت مریم سلام الله علیها می‌باشد سوم آنكه زمین حضرت عیسی علیه‌السلام می‌باشد. چهارم آنجا محلی است كه چشمه‌ای در آنجا برای مریم سلام الله علیها ظاهر شده پنجم اینكه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام این چشمه را با اعجاز خود ظاهر نمودند، ششم وجود یك سنگ سفید متبرّك كه حضرت  مریم سلام الله علیها حضرت عیسی علیه‌السّلام را بر آن گذاشته بود،‌ هفتم بیرون آوردن آن سنگ توسّط حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام با اعجاز ایشان كه آنرا در قبله مسجد نصب نمودند، هشتم نماز گذاردن حضرت امیرالمؤمنین و حسنین علیهم‌ السّلام در آن مسجد نهم توقّف چهار روزه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این مسجد به جهت شرافت و مقدّس بودن مكان، نمازگذاران پیغمبران در اینجا به خصوص حضرت خلیل‌الرحمّن علیه السلام یازدهم وجود قبر یكی از پیامبران در آنجا و شاید آن پیامبر، حضرت یوشع باشد كه گفته شده قبر ایشان در خارج كاظمین در قبله مسجد براثا می‌باشد، دوازدهم بنابر بعضی اخبار محلّ معجزه «ردّ الشّمس» در این مكان می‌باشد (ما قبلاً آنرا در شهر حلّه ذكر نمودیم)[…]

متأسفانه این بار هم بدون تبّرك از این مسجد شریف،‌به علّت نا امنی منطقه و اینكه مسجد بسته بود،‌از كنار

آن گذشتیم و رفتیم.

 

فصل ششم: ورود به كاظمیه مقدّسه

بالاخره به محلّه «الكاظمیة» رسیدیم، بعد از چند تفتیش و بازرسی به یك گاراج رفته و ماشین را آنجا پارك كردیم و ما [در حالی] كه كفنهایمان جهت زیارت دادن و تبرّك به همراهمان بود به سوی حرم مطهّر كاظمین صلوات الله علیهما پیش رفتیم.

محلّه كاظمیه امنیت نسبتاً بهتری از بغداد داشت ولی خلوت بود وسایل نقلیه خیلی كمتر به چشم می‌خورد. مغازه‌ها نیز خیلی خلوت بود، اصلاً رنگ شهرهای زیارتی مذهبی را نداشت و ترس بر همه جا حاكم بود، خدا لعنت كند آنهایی را كه سبب نا امنی شده‌اند و شیعیان را از زیارت امامان مظلوم خود محروم كرده‌اند.

شهر كاظمین سوّمین شهر مقدّس عراق پس از نجف اشرف و كربلای معلّا است و در شمال غربی بغداد و در سمت غرب رودخانه دجله قرار گرفته كه تنها عرض رودخانه دجله آنرا از بغداد جدا می‌كند.

امّا در مورد فضیلت این دو امام همام احادیث معتبری وارد شده است.

از جمله اینكه حسین بن علی الوشا از حضرت سلطان علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه در مورد ثواب زیارت مرقد مطهّر امام موسی كاظم علیه‌السّلام نقل می‌كنند كه: «إنَّ زیارةَ قبرهِ مثل زیارة قبرِ الحسین علیه‌السلام.»[1]

یعنی زیارت مرقد مطهّر امام موسی كاظم علیه‌السلام همچون زیارت حضرت سید الشهداء علیه‌السلام می‌باشد[…]

اما در حدیث معتبری كه بعضی از منابع مهم آنرا ذكر كرده‌اند، حسین بن بشّار واسطی از امام علی بن موسی الرّضا صلوات الله علیه نقل می‌كند كه ایشان در مورد زیارت پدر بزرگوارشان امام موسی كاظم علیه‌السّلام فرمودند: «إنَّ فضلَ زیارتهِ كفضل زیارةِ رسول الله صلی الله علیه و آله.»[2]

یعنی فضل زیارت امام موسی كاظم علیه‌السلام همچون فضل و ثواب زیارت رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌باشد[…]

كم‌كم گلدسته‌ها و گنبدها مشخص شدند، دو گنبد و چهار گلدسته طلایی، یكی از گنبدها (گنبد مطهّر امام موسی كاظم علیه‌السلام) در حال تعمیر و طلاكاری بود[…]

امّا در اطراف حرم، تفتیش‌ها و سربازها خیلی كمتر از نجف اشرف و كربلای معلّا بود.

وارد صحن مطهّر شدیم، پاهایمان را برهنه كردیم و بعد از اذن، داخل روّاق مطهّر شدیم، الله اكبر این دو امام همام چقدر مظلومانه آرمیده‌اند و تعداد كمی از شیعیان در اطراف ایشان هستند، صحن‌ها و روّاقهای مطهّر خالی از جمعیت بود و فقط كنار ضریح مطهّر چند نفری مشغول زیارت بودند.

ضریح زیبای این دو امام حاوی چه اسرار و مظلومیتها و شهادتهایی می‌باشد، وا اماماه وا مظلوماه وا مسموماه، بر كدامین مصیبت ناله و مویه كنم؟ بر شبهای سرد و تاریك زندان؟ بر سالهای طولانی تنهایی؟ یا بر جوانمردی كه در اوج شكوفایی و  در كم‌ترین سن میان امامان مسموم شد؟[…]

خیلی منظره ناراحت كننده‌ای بود، حرم و اطراف آن خیلی خلوت بود و فقط تعداد كمی از محبّین اهل بیت علیه‌السلام را می‌دیدی كه با ترس خود را به این حریم امن الهی رسانده و مشغول به زیارت بودند، اطراف ضریح مطهّر به خلاف حرمهای دیگر خلوت بود و می‌توانستی ساعتها در كنار آن بنشینی.

قبر مطهّر امام جواد علیه‌السلام پشت سر مبارك پدر بزرگ خود حضرت موسی كاظم علیه‌السلام و هر دو در یك ضریح بزرگ قرار دارند، زیارت نامه خواندیم و در پشت مبارك امامین همامین علیهما السلام نماز خواندیم.

امامان مظلوم  كه اكنون بعد از گذشت هزار و اندی سال بعد از آن مظلومیت و در نهایت، شهادت، هنوز مظلوم می‌باشند، لا إلهَ إلّا الله، آن هم دو باب الحوائج؟ واقعاً جا دارد كه برای مظلومیت این دو امام و عسكریین علیهم السّلام عزا بر پا كرد و خون گریست. آه از شبهای سرد و تاریك زندان، آه از زخمهای غل و زنجیر، آه  از جگر تكه تكه شده مسموم، آه از حرمهای خلوت، آه از حرم ویران، آه آه... .

حرم مطهّر كاظمین علیهما السلام مركز شهر كاظمین را تشكیل می‌دهد و دروازه‌های مجموعه وسیع حرم مطهّر به خیابانها و محلّه‌های اصلی شهر گشوده می‌شود.

 

حرم مطهر كاظمین علیهما السلام از ویژگیهایی برخوردار است  كه در كمتر حرمی می‌توان دید، نخست آنكه دو امام معصوم درون یك ضریح مدفونند، از این رو ضریح مطهر نقره‌ای بزرگ و بخش زیادی از فضای زیر گنبدهای مطهر را در بر گرفته است، و دیگر آنكه حرم مطهّر دارای دو گنبد مبارك طلایی یكسان و چهار گلدسته می‌باشد، همچنین حرم مطهّر دارای سه ایوان زیبا و بزرگ با سقفهای بلند است كه ستونهای تنومند آنرا در بر گرفته و با كاشی و آیینه‌ تزئین شده است.

ساختمان كنونی حرم مطهّر از ساخته‌های دوره آغازین صفویه و اضافات دوره‌های بعدی است، معماری و هنر دوره صفویه از ایوانهای زیبا و كاشی كاریهای معرق نفیس و آینه كاریهای بدیع در آن به وضوح قابل مشاهده است.

زیر دو گنبد مطهّر فضایی مربع مستطیل است كه میانه دو دیوار شرقی و غربی را دو ستون عظیم در برگیرنده گنبدها اشغال كرده است.

با ورود از ایوان جنوبی به نخستین روّاق و سپس به درون حرم و گنبدخانه، در برابر قبر مطهر حضرت موسی بن جعفر علیهما‌السلام قرار خواهیم گرفت و در پشت سر ایشان قبر مطهّر حضرت جواد علیه‌السّلام قرار دارد.

پیرامون حرم مطهّر چهار شبستان بزرگ قرار گرفته و روّاقهای جنوبی و غربی هر یك به ایوانی زیبا و بزرگ راه دارد.

مجموعه حرم مطهّر (روضه) و روّاقها را سه صحن وسیع در بردارد كه صحن غربی به نام «صحن قریش» می‌باشد.

برج و بارو و دروازه‌های هفت گانه صحن شریف كه با توجه به معماری زیبای آن و كاشیكاری نفیس پراكنده در سردرها و كتیبه‌ها چشم بیننده را می‌نوازد از ساخته‌های فرهاد میرزای قاجار (عموی ناصرالدّین شاه) می‌باشد.

اما در حرم مطهّر، مراقد چند تن از ستارگان فقه و حدیث شیعه در كنار موالی خود آرام گرفته‌اند[…]

كم‌كم لحظات وداع با امامین همامین رسید و می‌بایست كه قبل از غروب آفتاب از كاظمیه مقدسّه خارج شویم، از اینكه زیارت خیلی مختصر و كوتاه بود ناراحت بودم، دلم می‌خواست همچون نجف و كربلا استفاده بیشتری ببرم، ولی افسوس كه به علّت نا امنی می‌بایست هرچه سریعتر به بغداد برسیم، ...

آقا جان امام كاظم، آقاجان امام جواد جوان، به رغم همه خطرات من به پابوسی آمدم، پس در روزی كه به شما نیاز دارم به فریادم برسید، آقاجان شما را به مظلومیتتان قسم كه به هنگام مرگ به فریادم برسید،‌ شما را به خدا باز هم زیارتتان را در دنیا نصیبم فرماید و در قیامت مرا شامل شفاعتتان كنید، ... . «اللهمَّ صَلِّ علی الأَمین اِلمُؤْتَمَن موسی بن جعفرِ البَرِّ الوَفی الطاهرِ الزَّكی النّورِ المُبینِ‌ المُجتَهدِ المُحتَسِبِ الصّابرِ عَلی الْأَذی فیكَ ... المُضَطَهدِ بالظُّلْمِ وَالمَقْبورِ‌ بِالجَوْرِ وَالمُعَذَّبِ فی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ المَطامیر ذی السّاقِ المَرْضوضِ بِحَلَقِ القیودِ وَالجَنازَة المُنادی علیها بِذُلِّ الْأِستِحاف...

اللهُمّ صَلِّ عَلی محمّد بن علی بن موسی عَلَمِ التُّقی و‌َ نورِ الهُدی وَ مَعْدِنِ الوَفاءِ وَ فَرْعِ الْأَزكیاءِ و خَلیفَةِ الْأَوصیاءِ وَ اَمینِكَ عَلی وَحیكَ... .»

بالاخره با آن دو حضرت مظلوم وداع كردیم و به صحن شریف آمدیم و به قصد تبرّك از سقّاخانه كوچك آن آب خوردیم،‌ از حرم مطهّر خارج شدیم.

و حدود 70 متر دورتر از حرم مطهر در جهت جنوب شرقی صحن شریف یك ساختمان همچون مسجد با دو گنبد كوچك آبی رنگ را مشاهده كردیم كه مرقد مطهّر دو برادر بزرگ شیعه سید مرتضی و سید رضی بوده است، و ما در شرح احوال جناب شیخ مفید، نحوه به شاگردی در آمدن ایشان را نزد جناب شیخ نقل كردیم، امّا در واقع این محلّ موّقت دفن این دو بزرگوار بوده است و بعدها به حرم مطهّر حضرت امام حسین علیه‌السّلام منتقل شده‌اند[…]

تا  اذان مغرب حدود یك ساعت یا كمتر وقت بود، از كاظمیه مقدّسه خارج شدیم.

 

[1]- كامل الزّيارات- اسرارالشّهادة

[2]- كامل الزيارات- اسرار الشّهادة- التهذيب ج 6- بحارالانوار ج 102- مزار الكبير- المقنعة- جامع الأخبار- الوسائل ج 10

پايان سفر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۱۸-۱۵:۴۵:۴۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۳/۱۰/۲۰-۷:۱۵:۰
    • کد مطلب:111
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2521

با نزدیك شدن غروب آفتاب مغازه‌ها به سرعت در حال تعطیل كردن بودند، همه از اوضاع موجود نگران بودند و نا امنی همه جا را فرا گرفته بود، كم كم خیابانهای بغداد خالی شد، هیچ مغازه‌ای باز نبود، خیابانها تاریك و بدون حركت بود، توگویی حكومت نظامی است.

دوست عراقی ما از اینكه به اوّل شب برخوردیم نگران بود، فقط نیروی‌های پلیس و ایست بازرسی به چشم  می‌خوردند، مرتّب از ما بازرسی می‌شد و ترس و نا امنی بر شهر بغداد حاكم بود، واقعاً مشاهد ترسناكی بود، در یكی از بازرسی‌ها به شدّت از ما بازجویی كردند،‌ پاسپورتهایمان را چند بار چك كردند و ماشین را بازرسی نمودند، از اینكه ما دو نفر ایرانی به همراه یك عراقی و هر سه شیعه و با لباس عزا در وقت شب در بغداد بودیم خیلی نگران شدند، بالاخره بعد از كلّی بازرسی و سوال و جواب ما را رها  كردند.

تا اینكه نزدیك به محلّ سكونتمان كه «دورة» نام داشت رسیدیم، ناگهان به یك كاروان آمریكایی برخوردیم كه مشغول نقل و انتقال ادوات بودند، بلافاصله در وسط جادّه ایستادیم و چراغهای خطر (چهاركنتاكه) را روشن كردیم و آنها به فاصله حدود 5 متر از باند روبرو و به عكس حركت می‌كردند، چند تیربارچی كه بالای نفربرها بودند به سوی ما نشانه رفتند و به آرامی با سرعت 30 كیلومتر در ساعت می‌گذشتند، ما واقعاً ترسیده بودیم، چرا كه در این وقت شب و نا امنی موجود، حضور یك  خودرو و چند سرنشین، مشكوك می‌نمود، بالاخره آنها رد شدند و ما به راهمان ادامه دادیم.

حدود ساعت 30/9 شب به خانه رسیدیم ولی زیارت امامین همامین كاظمین علیهما السّلام ارزش بیش از این مخاطرات را داشت و اگر اوضاع شغلی و خانه مانع نمی‌شد، مایل بودم  چند روز دیگر را هم نزد آن دو بزرگوار خدمت و زیارت كنم.

نماز خواندیم و شام خوردیم و سه نفر از جوانهای پاك شیعه بغدادی هم آمده بودند كه ناگهان بحث  كشیده شد به فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام و كرامات علمای اعلام علیهم الرّحمة، شب خوبی بود و مصداق این احادیث شریف می‌شد كه: «ذكرُ علی عبادةٌ» (یاد امیرالمؤمنین عبادت است) و نیز «عندَ ذكرِ الصّالحین تنزل الرَّحمة» یعنی به هنگام ذكر صالحین (همچون علمای اعلام) رحمت الهی نازل می‌گردد، و همچون این حدیث شریف كه در بحارالانوار جلد 38 آمده: «قال رسوالله صلی الله علیه و اله: ما مِن قَوْمٍ اجْتَمَعُوا یذكروُنَ فَضلَ عَلی بْنِ ابیطالبٍ إلّا هَبَطَتْ عَلَیهِم مَلائكةُ السَّماء حَتّی تَحُفَّ بِهِم» یعنی هیچ جمعی نیست كه مشغول ذكر فضائل علی بن ابیطالب شود مگر اینكه ملائكه آسمان نازل می‌شوند و آنها را با بالهای خود می‌پوشانند.

امّا مسئله‌ای كه ما را رنج می‌داد این بود كه ما قادر نبودیم به سامرّاء شریفه برای زیارت ذوات عالیه علیهما‌السّلام برویم، فاصله بغداد تا سامرّاء 180 كیلومتر است ولی در حال حاضر هیچ كسی نمی‌تواند برای زیارت به آنجا برود چرا كه هم راه نا امن است و هم اینكه شهر سامرّاء همگی سنّی هستند و مزاحم زوّار می‌شوند و هم اینكه نیروهای پلیس از ورود زوّار به حرم مخروبه آن دو مظلوم جلوگیری به عمل می‌آورد.

بمیرم برای آن دو مظلوم كه هم حرمشان را خراب كردند و هم شیعیانشان اجازه زیارت آنان را ندارند و اگر بروند كشته می‌شوند، براستی این چه مصیبتی است كه امّت به آن گرفتار شده و با اینكه چندین میلیون شیعیه وجود دارد، ائمّه ما اینگونه مظلوم‌اند و ایادی كفر و استكبار در حال هتّاكی هستند و قلب مبارك حضرت بقیةُ الله الأعظم را جریحه‌دار می‌كنند، «عَظَّمَ اللهُ اَجْرَكَ یا سیدی بِعاشوراءِ الجدیدة فی سامرّاء، ساعدَ اللهُ قلبَك،‌ اللهمّ َ العَن اعدادَ اهل البیت منَ الأوّلین و الآخرین و فَرّقهُم تفریقاً و مَزّقهُم تمزیقاً، اللهمّ إنهّم ظلمُونا وَ استَضْعَفوُنا فَاجْعَلْهُم الأذلّاء و الخاسئین فی الدّنیا و الآخرة»

به هر حال این موضوع خیلی ناراحت كننده بود و من از اوّل نیت داشتم كه هر طوری شده به آن مكان شریف، شرفیاب شوم ولی همگی به شدّت جلوگیری می‌كردند «فَسَلَّمْنا وَ إنالِلّهِ و إنّاء إلیهِ راجعون».

 

 

فصل هفتم خروج از عراق

امروز روز دوشنبه 13/12/87 مصادف با 24 صفر 1429 بعد از اقامه نماز صبح و خوردن صبحانه از منزل خارج شدیم كه اگر خدا بخواهد امروز عازم میهن عزیز، ایران شیعه [شویم]، همه خیابانهای اصلی بسته شده بود و حتّی عابرین پیاده هم اجازه رفت و آمد نداشتند و این تدابیر شدید امنیتی جهت تشریف فرمائی رئیس جمهورمان آقای احمدی نژاد بود، بغداد همچون تهران، بزرگ خیلی شلوغ و پر رفت و آمد و دارای ترافیك سنگین خودروها می‌باشد و امروز با شرایط موجود، ترافیك دو چندان بود، اوّل صبح وقت شروع ساعات اداری نیز بود، امروز كه مسائل امنیتی بیشتری هم نسبت به تشریف فرمایی آقای احمدی‌نژاد اعمال شده بود، ترافیك خیلی سخت و كلافه كننده شده بود. بالاخره بعد از سه ساعت و نیم عبور از ترافیك به «مجمّع ناظم» رسیدیم و یك ماشین سواری (كه یك كاپریس مدل پائین بود) كرایه كردیم تا ما را به بصره برساند، بعد از خداحافظی با ابورقیه به قصد خروج از بغداد حركت كردیم.

امّا در بغداد چندین زیارتگاه دیگر بود كه ما نتوانستیم به فیض زیارتشان نائل شویم از جمله:

1- شیخ كلینی[…]

امّا در شمال بغداد و در میانه بزرگراه بغداد- سامّراء دو زیارتگاه وجود دارد كه عبارتند از:

1- حرم مطهر جناب سید محمد «سبع الدّجیل» بن الامام الهادی صلوات الله علیه كه در شهر «بلد» در 80 كیلومتری شمال بغداد می‌باشد، ایشان بسیار عظیم الشأن بودند و مرتبه و مقام وی به گونه‌ای بود كه تمام شیعیان او را جانشین پدر بزگوارش امام هادی علیه‌السّلام در امامت می‌دانستند، ولی این بزرگوار در سال 252 هجری قمری وفات یافت و در این بقعه متبرّكه مدفون گردید.

حرم ایشان متشكل از صحن و سرای وسیع و گنبد و گلدسته و حجره‌های اطراف می‌باشد. ایشان از احترام ویژه‌ای نزد مردم عراق برخوردار می‌باشند به گونه‌ای كه كسی جرأت سوگند دروغ خوردن به نام ایشان را ندارد.

حضرت سید محمد بن الامام الهادی علیهما السّلام در سال 228 هـ .ق در روستای «صریا» در اطراف مدینه منوّره متولّد شدند و پس از اینكه امام هادی علیه‌السلام به دستور متوكّل عباسی لعنة الله علیه مجبور به رفتن به سامرّاء گردید پسر خود یعنی سید محمد را در آنجا نایب خود گردانید. جناب سید محمّد دارای سه كنیه می‌باشد كه عبارتند از: ابوجعفر، ابوعلی، ابواحمد، و نیز دارای القاب زیادی می‌باشند از جمله: سبع الجزیرة، أسد الدّجیل، البعاج، ابوجاسم، ابوالبرهان و ابوشارة، كه از میان همه به لقب «سبعُ الدّجیل» یعنی «شیر منطقه دجیل» بسیار شهرت دارند و علّت نامگذاری ایشان به این لقب مشهور است؛ دُجیل یعنی منطقه‌ای كه قبر مطهّر ایشان در آن قرار دارد، زمینی بیابانی و هموار و خالی از ساكنین اطراف بوده است و كسی در آنجا رفت و آمد نمی‌كرده و از آنجا كه نهر دُجیل از شمال شهر «بلد» شروع شده و تا جنوب آن یعنی تا منطقه دجیل فعلی در جریان است به این قطعه زمین بیابانی دجیل می‌گویند، و در گذشته زوّار مرقد مطهر سید محمد سبع الدّجیل با ترس فراوان از راهزنان و دزدها این مسیر را به قصد زیارت ایشان می‌پیموده‌اند ولی پس از اینكه به مرقد مطهر می‌رسیدند، شیری درنده كه در حال گشت زنی اطراف قبر شریف بوده را مشاهده می‌كردند و قبلاً كه بارگاه نداشته می‌دیده‌اند كه بر قبر شریف خوابیده است، و اجازه نزدیك شدن هیچ انسان یا حیوانی را به زوّار نمی‌داده، در غیر اینصورت با حمله این شیر نر مواجه می‌گردیده، لذا زوّار مادامیكه نزد مرقد مطهر می‌بودند، با آرامش خاطر و اطمینان به علّت محافظت آن شیر درنده از آنها در آنجا اطراق می‌كرده‌اند، لازم به ذكر است جریان نگهبانی این شیر از متواترات بوده و تا حدود سالهای 1940 میلادی این شیر به نگهبانی مشغول بوده است تا اینكه آن بیابان آباد شد و امنیت مستقر شد.

با توجّه به مقام ایشان در اخبار و روایات و بروز كراماتی همچون نگهبانی شیر جنگل از قبر شریف، مرقد مطهر ایشان همواره مورد توجه بزرگان و علمای اعلام بوده است،‌ همچون شاه اسماعیل صفوی، میرزا محمد رفیع خراسانی، ملا زین العابدین سلماسی اعلی الله مقامه كه از شاگردان برجسته حضرت علامه بحرالعلوم روحی له الفداء بودند، علامه محمد صالح برغانی قزوینی، سید آقاخان حسینی محلّاتی، میرزا حسین نوری، آیة الله سید حسن صدر كاظمی، آیة الله سید حسین بروجردی ... همگی در توسعه حرم مطهر كوششهای زیادی نموده‌اند. سدانت (تولیت) حرم نزد قبیله «القوام» می‌باشد كه به «ربیعه حجاز» بر می‌گردند.

جا دارد زوّار ایرانی پس از استقرار امنیت، به این بارگاه ملكوتی مشرف شده و مشمول عنایات ایشان شوند. 

2- آرامگاه ابراهیم بن مالك اشتر كه در سمت چپ بزرگراه بغداد- سامّراء و پیش از شهر (بلد) قرار دارد و گنبد آبی ‌كاشیكاری او از دور قابل رؤیت می‌باشد. ایشان  همچون پدر خود، از سرداران شجاع حضرت امیرالمؤمنین و امام حسن صلوات الله علیهما بوده كه در تمامی جنگها شركت نموده و در جریان قیام مختار ثقفی جنگ سختی با شامیان داشت و عبیدالله ابن زیاد لعنة الله علیه را به هلاكت رساند.

به امید اینكه راه زیارت ائمّه مظلوم سامّراء باز شود و بتوانیم در بین راه این دو بزرگوار را زیارت نمائیم.

به هر حال از بغداد خارج شدیم و از پل دیاله جدید «جسرُ الدّیالة الجدید» عبور كردیم، این پل جدید الاحداث قبلاً توسط القاعده منهدم شده بود.

كمی بعد از آن به تقاطع سلمان رسیدیم، جادّه سمت راست به شهر مدائن و مرقد مطهر صحابی جلیل القدر جناب سلمان محمدی (فارسی) كه در عراق معروف به سلمان باك (پاك) می‌باشد به فاصله حدود 30 كیلومتر در جنوب بغداد قرار دارد،

فضل آن جناب در میان صحابه به خوبی آشكار است و همین بس كه رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: نگویید سلمان فارسی بلكه بگویید سلمان محمدی[…]

خیلی سخت  است كه با این همه فضیلت نتوانیم به زیارت ایشان مشرّف شویم، هم وقت نبود و هم اینكه مدائن نا امن بود و عراقی‌ها می‌گفتند امكان ورود به آنجا نیست. از دور به حضرت سلمان سلام كردم: «السّلامُ علیكَ یا صاحبَ رسولِ اللهِ الأمین، السّلامُ علیكَ یا مُوْدَعَ اَسْرارِ السّادَةِ المَیامین، السّلامُ علیكَ یا بَقیة اللهِ مِن البَرَرَةِ الماضین، ... أشْهَدُ اَنَّكَ مِن اهلِ‌بَیتِ النَّبی النُّجَباءِ المُختارینَ لِنُصْرَةِ الْوَصِی اَشْهَدُ انّك صاحِبُ العاشِرَةِ وَالْبَراهینِ وَالدَّلائلِ القاهِرَةِ ... لَعَنَ اللهُ مَن اذاكَ فی مُوالیكَ لَعَنَ اللهُ مَنْ اَعْنَتَكَ فی اَهْلِ بَیتِكَ لَعنَ اللهُ مَن لامَك فی ساداتِك... .»

از سه راهی «سلمان باك» گذشتیم و بعد از آن از «تقاطع نهروان» عبور كردیم،‌ بعد از آن از «ناحیة الوحدة» گذشتیم و به «تقاطع الصّویرة» رسیدیم و بعد از آن از محلّه‌های «الحَفریة» و بعد از آن به ترتیب «العزیزیة» و «الزّبیدیة» و «منطقة الدّبونی» و «النّعمانیة» رد شدیم و به شهر «الكوت» رسیدیم.

در شهر خیلی كوچك «الدّبونی» مرقد مطهّر سید مهدی بن الامام موسی الكاظم علیهما السّلام قرار داشت. در شهر كوت مقبره «سید محسن المبرگع» را دیدیم كه با «سید لطیف المبرگع» یعنی برادر مرحوم سید كریم بن سید نعمة تشابه اسمی داشت و بعد از آن مقبره «سید شاطی بن سید عیسی الهَمّاش» در سمت چپ جادّه قرار دارد كه به دستور صدام ملعون، منهدم و با خاك یكسان شده بود، ولی امروزه زیارتگاه مردم بوده و تجدید بناء شده است كه كمی آن طرفتر سمت راست جادّه مقبره خواهر ایشان «علوّیة فاطمة» می‌باشد، و بعد از چند كیلومتر مقبره «سید فاضل الهَمّاش» وجود دارد.

بعد از خروج از شهر كوت و عبور از «جسر الچباب» به «شیخ سعد» و از آنجا به «علی الغربی» رسیدیم، ساعت حدود 40/1 ظهر بود، در آنجا برای نماز و ناهار  توقّف نمودیم ولی حال من بد بود و نمی‌توانستم غذا بخورم.

بعد از نماز و ناهار حركت كردیم و بعد از عبور از شهرهای «علی الشّرجی» و «اكمیت» به شهر العمارة رسیدیم، به طور كلّی فاصله كوت تا شهر عمارة حدود 200 كیلومتر و اندی می‌باشد.

شهر «العمارة» حدوداً به وسعت خرمشهر می‌باشد و اطراف شهر پر از نخلستان است، آخر شهر العمارة یك سه راهی می‌باشد كه راه سمت راست به «المیمونة» می‌رود و بعد از شهر العمارة هم مرقد مطهّر سید ماجد بن موسی الكاظم علیهما السّلام قرار دارد. بعد از العمارة به منطقه «المِجَر» رسیدیم و بعد از آن به «القلعة» یا «قلعة صالح» و بعد از آن به شهر «العزیر» رسیدیم كه قبر مطهر «عزیر پیامبر» علیه‌السلام در آن قرار دارد،‌ مرقد ایشان كه دارای گنبد كاشی كاری سبز رنگ است در سمت چپ جادّه قابل مشاهده بود و از دور به  ایشان سلام نمودیم. بعد از آن به «الصُّریفة» و «الجوابر» رسیدیم كه بعد از الجوابر یك سه راهی بود كه راه سمت چپ به سوی «حورالحویزه» خودمان می‌رفت. بعد از آن نیز وارد «الگِرنه» شدیم كه همچون العمارة از شهرهای معروف و قدیمی شیعه نشین جنوب عراق است و «گرنه» مركز قبیله «بنی منصور» می‌باشد، بعد از آن از یك پل گذشتیم كه «جسر الأنبوبی» نام دارد و بعد از گذشتن از چند محلّه و روستا كه به ترتیب عبارت بودند از: «الشّرش» و «الشّافی» و «الدِّیر» و «معمل الورق» و «الحارثه» به «الگِرمه» رسیدیم كه با شهر الگِرنه تشابه اسمی دارد،‌ امّا بعد از «الگِرمه» به شهر بزرگ و مهم و شلوغ «البصرة» رسیدیم.

شهر بصره بعد از بغداد دوّمین شهر مهم و بزرگ بغداد بوده كه خیلی بزرگ و پر ترافیك است، بازارهای شلوغ و جالبی داشت و خیلی از جنس‌های نو و دسته دوّم كویتی در آن دیده می‌شد، گهگاهی همچون بغداد زن بی‌حجاب به چشم می‌خورد، یك خیابان به نام «الطّویسة» دیدم كه برایم جالب بود چرا كه یكی از زیر تیره‌های اسبهای اصیل خوزستان به این نام می‌باشد، و خانه استاندار بصره در آن قرار دارد و از دور محافظین آنرا می‌دیدم.

بالاخره بعد از عبور از شهر بصره با همان راننده به اتّفاق رسیدیم كه ما را به شلمچه برساند، او ما را از راه اصلی كه اتوبوسهای زوّار و تریلی‌ها و كامیون‌های صادرات و واردات از آن می‌رفتند نبرد بلكه از یك راه نیم آسفالته رفتیم كه با آن راه اصلی حدود 500 متر فاصله داشت و آن در سمت چپمان قابل رؤیت بود، در راه به مقبره «سید جابر السّید محمد البطّاط» برخوردیم و بعد از عبور از بیابان شلمچه به مرزبانی رسیدیم، مرزبانی عراق پاسپورتهایمان را مُهر كرد و به مرزبانی ایران رفتیم و بعد از آن از شلمچه خارج شدیم و حدود ساعت 7 بعد از ظهر (19) وارد خرمشهر شدیم و سفر ما به پایان رسید.

  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما