همین اول بگویم که خیلی کم سن و سالم؛ من هجده سال دارم و گویا همین باعث تعجب افراد بسیاری شده است. ولی به نظر خودم جوانی من دلیلی است بر این که هیچ وقت برای شروع خداجویی و خداشناسی زود نیست…
من هیچ وقت از تصویر زنان در ذهن جامعهی غرب خوشم نمیآمد…
در دین مسیح به من آموخته بودند که به خاطر زن بودن، حق ندارم در کلیسا تدریس کنم و تعلیم بدهم یا اقتدار هیچ مردی را علنا زیر سؤال ببرم. زن در مسیحیت، موجودی درجه دو است. ما زنان مسیحی باید ساکت باشیم و بچهها در دست و پایمان بچرخند.
من در اسلام برای زن صدایی یافتم، نظامی که برایم به خاطر مادر بودن نهایت احترام را قائل بود و برابری من را با مردان، جز از یک لحاظ به رسمیت میشناخت: از نظر قدرت بدنی.
در تاریخ اسلام سرگذشت زنان بسیاری نقل شده است که روی پای خود ایستاده یا در جایگاه رهبری قرار گرفتهاند. اسلام دینی بود که میتوانستم برایش احترام قائل باشم، چون برایم احترام قائل بود.
باید تکلیف خودم را روشن میکردم که میخواهم مثل آدمهای دور و برم باشم یا نه. واقعا چه کسی تحت ستم بود؟
به این جواب رسیدم که دختری با لباس جین بدن نما که پسران ماشین سوار ولگرد برایش زوزه میکشند، آزاد نیست، بلکه فاحشهای بیآبروست. از مادرم ممنونم که هیچ وقت اجازه نداد چنین لباسهایی بپوشم، نه این که خودم از این لباسها خوشم بیاید، ولی نارضایتی او هم مزید بر علت بود.
بعد از بررسی جایگاه زن در اسلام و پذیرش قلبی حقیقت، چطور میتوانستم اسلام را انکار کنم؟
بالاخره مسلمان شدم و تا به حال از این تصمیم پشیمان نشدهام. دوستانم به تصمیم من احترام میگذارند چون میبینند که اسلام زنانگیام را تغییر نداده بلکه آن را تقویت کرده است.