الگوي نخست بر اساس تجربه زماني در مسير ادراكي انسان است. براي توضيح اين الگو نياز به طرح مثالي داريم.
اگر به مراحل پرواز يك پرنده دقت نماييم، خواهيم ديد كه:
مادر با بال زدن خود در درون لانه، بال زدن را به جوجهاش ميشناساند.
جوجه را به انجام آن تشويق ميكند تا انگيزه پرواز پيدا كند.
با تكرار بال زدن، آن را به جوجه آموزش ميدهد.
با استمرار آموزش، جوجه را نسبت به بال زدن بيشتر و مؤثرتر توانا ميكند.
به تدريج جوجه را به خروج از لانه تشويق ميكند.
پرواز با مسيرهاي كوتاه رفت و برگشت آغاز ميشود.
مسيرها به تدريج طولانيتر ميشود.
مسيرها به تدريج دشوارتر ميشود (مانند پرواز به بلندي).
نظارت مادر به تدريج تقليل مييابد تا به صفر برسد.
جوجه را از لانه بيرون ميكند.
مراحل بيان شده در سه گروه مهم جاي ميگيرند كه عبارت است از:
1ـ شناساندن ، ايجاد انگيزه، آموزش و تقويت پرواز؛
2ـ تثبيت موقعيت جغرافيايي (افزايش تدريجي مسير موجب ميشود تا جوجه موقعيت لانه را از دست ندهد تا در بازگشت دچار مشکل نگردد)؛
3ـ استقلال دادن به جوجه با حفظ ضريب ايمني.
اگر بخواهيم معادل مراحل پرواز پرنده را در پرواز آدمي بيابيم، خواهيم ديد كه:
الفـ استنباط، معادل پرواز؛
بـ جغرافياي شناختي (احاطه كامل نسبت به مسير تفكر طي شده)، معادل حفظ موقعيت جغرافيايي؛
جـ تخصص، معادل استقلال جوجه در پرواز؛
به هر حال در مثال ياد شده اگر ما نخستين تجربه موفق جوجه را ثبت نماييم و سپس با ثبت تجربه دوم و سوم و… کار را ادامه دهيم، مسيرهاي پرواز او را هم بدان بيفزاييم، به نقشه تكامل جوجه و موقعيت كنوني او دست مييابيم.
بر همين اساس اگر ما نخستين تجربه شناختي خود را (كه معمولا از دوران كودكي آغاز ميشود) شناسايي نماييم، با ضميمه كردن استنباطات ساده و پيچيدهاي كه در ادامه داشتهايم، به سير ادراكي خويش دست مييابيم، و اگر حاصل اين استنباطها را بر اين سير ادراكي بيفزاييم به موقعيت ادراكي كنوني خويش ميرسيم.
حاصل ثبت مراحل ياد شده، همان الگوي نخست در ترسيم نقشه جغرافياي شناختي ماست.
نقشه ياد شده از آن رو كه بيانگر حركت شناختي ما از نقطه صفر ادراكي است، از اهميت فوق العادهاي برخوردار است. انشاء الله در آينده با جزئيات و نتايج سودمند حركت از نقطه صفر ادراكي بيشتر آشنا ميشويم.
پيش از اين شاخههاي دانش جغرافيا را برشمرديم كه از جمله آنها جغرافياي تاريخي بود؛ جغرافياي تاريخي از وضع سرزمينهاي مختلف بر حسب موقعيتهاي گوناگون تاريخي كه داشتهاند سخن ميگويد.
با توجه به تعريف ياد شده، ميتوان گفت الگوي حركت از صفر، همان «جغرافياي تاريخي شناخت» است؛ زيرا در اين الگو به تکامل انديشه در طول زمان توجه کامل ميگردد؛ اين الگو در واقع سير شناخت را در محور تاريخ ثبت و ضبط ميکند.
الگوي نخست بر اساس تجربه زماني در مسير ادراكي انسان است. براي توضيح اين الگو نياز به طرح مثالي داريم.
اگر به مراحل پرواز يك پرنده دقت نماييم، خواهيم ديد كه:
مادر با بال زدن خود در درون لانه، بال زدن را به جوجهاش ميشناساند.
جوجه را به انجام آن تشويق ميكند تا انگيزه پرواز پيدا كند.
با تكرار بال زدن، آن را به جوجه آموزش ميدهد.
با استمرار آموزش، جوجه را نسبت به بال زدن بيشتر و مؤثرتر توانا ميكند.
به تدريج جوجه را به خروج از لانه تشويق ميكند.
پرواز با مسيرهاي كوتاه رفت و برگشت آغاز ميشود.
مسيرها به تدريج طولانيتر ميشود.
مسيرها به تدريج دشوارتر ميشود (مانند پرواز به بلندي).
نظارت مادر به تدريج تقليل مييابد تا به صفر برسد.
جوجه را از لانه بيرون ميكند.
مراحل بيان شده در سه گروه مهم جاي ميگيرند كه عبارت است از:
1ـ شناساندن ، ايجاد انگيزه، آموزش و تقويت پرواز؛
2ـ تثبيت موقعيت جغرافيايي (افزايش تدريجي مسير موجب ميشود تا جوجه موقعيت لانه را از دست ندهد تا در بازگشت دچار مشکل نگردد)؛
3ـ استقلال دادن به جوجه با حفظ ضريب ايمني.
اگر بخواهيم معادل مراحل پرواز پرنده را در پرواز آدمي بيابيم، خواهيم ديد كه:
الفـ استنباط، معادل پرواز؛
...