براي پي بردن به اهميت شکست در تفاهم بايد به سراغ تبعات منفي آن برويم.
پيش از تجزيه و تحليل علل «شكست در تفاهم»، لازم است آثار و تبعات آن را بيشتر بشناسيم تا بر اهميت آن، آن چنان كه شايسته است واقف گرديم.
يك گفتمان علمي، با طرح يك نظريه آغاز ميگردد و سپس با نقد و بررسي شركت كنندگان ادامه مييابد. احيانا پيش ميآيد پس از مدتي گفتگو، نظريهپرداز متوجه ميشود كه علي رغم طرح نظريه، مخاطبان هنوز تصوير درستي از نظريه ندارند، و حتي در برخي از موارد پس از گفتگوي طولاني روشن ميشود دو طرف گفتگو در صدد اثبات يك چيز بودهاند، اما به دليل اين كه هر طرفي از سخن ديگري برداشتي بر خلاف مقصود او داشته، دست به نقض و ابرام زده است. از اين امر با تعبير «نزاع لفظي» ياد ميشود.[1]
البته برخي از نزاعهاي فكري تأثير مستقيمي بر مسايل عيني جامعه ندارد، اما اندك نيست مواردي كه نتايج يك اختلاف فكري سر از ميدان جنگ درآورده است؛ بنا بر اين ميتوان گفت كه «شكست در تفاهم» ـكه از آن با تعبير «نزاع لفظي» ياد كرديمـ احيانا هزينههاي سنگيني برميدارد.
«شكست در تفاهم» در برخي از موارد ارتباط مستقيمي با منافع عيني افراد ندارد، اما ارتباط ميان افراد را دشوار ميكند و با ادامه اين روند احيانا تا آنجا پيش ميرود كه هر يك از طرفين از فضاي فكري ديگري كاملا بيخبر ميگردد و چه بسا نگاه هر دو طرف به ديگري نگاه عاقل اندر سفيه باشد. حاصل اين گونه از موارد «شكست در تفاهم» چيزي نيست جز دور شدن تا آن جايي كه دو نفر از اعضاي يك خانواده را كاملا از يكديگر بيگانه ميكند.
آثار مخرب جنگها تا اندازهاي براي عموم قابل درك است؛ ولي نتايج بيگانه بودن بشر با بشر، تنها در سطح محدودي چون خانواده شناخته شده است؛ «مرا درك نميكني» جملهاي است كه در بسياري از موارد اختلاف خانوادگي منجر به طلاق شنيده ميشود. اين جمله بيانگر «شكست در تفاهم» و بيگانگي دو شريك زندگي در زير يك سقف است.
متأسفانه پديدهي بيگانه شدن در سطح كلان جامعه (اديان، ملل، طبقات و…) و ابعاد گستردهي آن، چندان شناخته شده نيست و اين نوشتار نيز مجال بررسي آن را ندارد تا همه ابعاد آن آشكار شود.
اهميت اين مطلب در حدي است كه حتي ممكن است گفته شود خود جنگ نيز در بسياري از موارد معلول اختلافي است كه از بيگانگي متولد شده است. از همين روست كه دو نظريه جنگ تمدنها و گفتگوي تمدنها در تقابل با يكديگر قرار گرفتهاند.
آماري در دست نيست تا نشان دهد چه اندازه از جنگهاي خانمان سوز و بيگانگيهاي جوامع بشري، ناشي از سوء تفاهمها، نزاعهاي لفظي و… است كه ما از آن با تعبير «شكست در تفاهم» ياد ميكنيم، اما ترديدي هم وجود ندارد كه «شكست در تفاهم» در ناهنجاريها و چالشهاي بشر سهم به سزايي دارد.
البته و صد البته اين مطلب گفتني نيست كه بگوييم در جوامع بشري هر چه هست سوء تفاهم است و نه اختلاف واقعي؛ بلكه مقصود اين است كه اگر اختلافات واقعي بشر شناخته شود، مرزهاي كمي و كيفي جوامع بشري دستخوش تغييرات فوق العاده گستردهاي ميگردد.
جان سخن در يك كلام اين است كه:
«مشكل تفهيم و تفاهم، يعني ضعف ارتباط و از هم گسيختگي نظام اجتماعي انسان، و توسعه اين مشکل، به معني تزلزل و فروپاشي جامعه انساني است».
اين نوشتار تلاش ميکند با تجزيه و تحليل معضله «شكست در تفاهم»، و پيدا كردن راهي براي مقابله با آن، پرده بيگانگي به کنار رود تا با ايجاد فرصت براي تفاهم بيشتر و تنگتر كردن مجال جنگيدن، شاهد گسيختگي بيشتر نظام اجتماعي انسان نباشيم.
در اين بخش ديديم «شكست در تفاهم» در ناهنجاريها و چالشهاي بشر سهم به سزايي دارد.
چرا که مشكل تفهيم و تفاهم، موجب ضعف ارتباط و از هم گسيختگي نظام اجتماعي انسان ميگردد که حاصل توسعه آن تزلزل و فروپاشي جامعه انساني است.
ميسر شدن اين هدف بلند، يعني مقابله با بيگانگي انسانها از يكديگر، در چند گام اساسي عملي ميشود:
گام 1: در نخستين مرحله لازم است از موقعيت يكديگر اطلاع پيدا كنيم تا ارتباط درست امكان يابد؛ به جرأت ميتوان گفت نخستين كليد رازگشايي شكست در تفاهم، آشنايي با موقعيت واقعي ديگران است. پس بايد بدانيم چگونه موقعيت يكديگر را بيابيم؟
گام نخست با اين بحثها برداشته ميشود:
1ـ چگونه موقعيت يکديگر را بيابيم؟ يا ضرورت جغرافياي شناخت
2ـ جغرافياي شناخت ديني و
3ـ گوهرهاي درياي جغرافياي شناخت
گام دوم: پس از برقراري يك ارتباط، داشتن زبان مناسب براي انتقال يافتهها به يكديگر لازم است؛ پس بايد بدانيم چگونه با يكديگر سخن گوييم؟
گام دوم را با بحث در جستجوي زبان بينالمللي پي ميگيريم.
گام سوم: در اين مرحله بايد مطمئن شويم که سخن يكديگر را درک کردهايم؛ پس بايد در جستجوی انتقال و درک پيام ديگران باشيم.
بحث «تفاهم، فلسفه ارتباطات» در رابطه با گام سوم است.
گام چهارم: در آخرين مرحله بايد تلاش نماييم در ادراکاتمان با يکديگر به اشتراک برسيم؛ يعني بدانيم که چگونه ميتوان به تفاهم رسيد؟
آخرين گام را در بحث کرانههای اقيانوس تفاهم طي ميکنيم.
آري با موفقيت در گامهاي چهارگانه، طلسم شكست در تفاهم فرو ميريزد و راز بيگانگي انسانها رمز گشايي ميگردد.
و سپس با دو بحث تکميلي «دين و عقلانيت فراگير» و «لنگرگاه کشتي خرد در اقيانوس انديشه» نوشتار را پايان ميدهيم.
[1]ـ بايد توجه داشت كه «نزاع لفظي» در مجامع علمي، غير از «جنگ لفظي» در اصطلاح سياسي و رسانهاي است. تعبير دقيقتر براي اصطلاح دوم همان «جنگ رواني» است.
براي پي بردن به اهميت شکست در تفاهم بايد به سراغ تبعات منفي آن برويم.
پيش از تجزيه و تحليل علل «شكست در تفاهم»، لازم است آثار و تبعات آن را بيشتر بشناسيم تا بر اهميت آن، آن چنان كه شايسته است واقف گرديم.
يك گفتمان علمي، با طرح يك نظريه آغاز ميگردد و سپس با نقد و بررسي شركت كنندگان ادامه مييابد. احيانا پيش ميآيد پس از مدتي گفتگو، نظريهپرداز متوجه ميشود كه علي رغم طرح نظريه، مخاطبان هنوز تصوير درستي از نظريه ندارند، و حتي در برخي از موارد پس از گفتگوي طولاني روشن ميشود دو طرف گفتگو در صدد اثبات يك چيز بودهاند، اما به دليل اين كه هر طرفي از سخن ديگري برداشتي بر خلاف مقصود او داشته، دست به نقض و ابرام زده است. از اين امر با تعبير «نزاع لفظي» ياد ميشود.[1]
البته برخي از نزاعهاي فكري تأثير مستقيمي بر مسايل عيني جامعه ندارد، اما اندك نيست مواردي كه نتايج يك اختلاف فكري سر از ميدان جنگ درآورده است؛ بنا بر اين ميتوان گفت كه «شكست در تفاهم» ـكه از آن با تعبير «نزاع لفظي» ياد كرديمـ احيانا هزينههاي سنگيني برميدارد.
«شكست در تفاهم» در برخي از موارد ارتباط مستقيمي با منافع عيني افراد ندارد، اما ارتباط ميان افراد را دشوار ميكند و با ادامه اين روند احيانا تا آنجا پيش ميرود كه هر يك از طرفين از فضاي فكري ديگري كاملا بيخبر ميگردد و چه بسا نگاه هر دو طرف به ديگري نگاه عاقل...