همه ما دو واژه «شناخت» و «باور» را شنیدهایم و بارها و بارها آن را به کار بردهایم. اما با این همه وقتی سخن از تفاوت مفهوم این دو واژه به میان میآید، بیشترِ افراد دچار مشکل میگردند.
در نگاه نخست، «شناخت»، مفهومی است که برای همگان آشناست.
اما اندک نیست مواردی که باور را به جای شناخت و یا همراه شناخت به کار میبریم.
رابطه باور و شناخت چیست؟ چگونه میتوان مرز دقیق میان این دو مفهوم را درک نمود.
مفهوم «باور» با واژگانی دیگر همچون گرویدن، ایمان، عقیده، اعتقاد، یقین، قبول، پسند، تایید، تصدیق، تصویب، توافق، و… نیز بیان میگردد.
از تفاوتهای دقیق این کلمات صرف نظر میکنیم و به وجه مشترک آنها میپردازیم.
تعبیرات یاد شده همگی بیانگر «پذیرش قلبی» و «راست پنداشتن» یک امر است. اگر امری قلبا مورد پذیرش قرار گرفت، میتوانیم بگوییم به این امر ایمان پیدا کردهایم، یا آن را باور نمودهایم، یا به آن عقیدهمند شدهایم و یا….
بنا بر این باور، همان «راست پنداری» یک چیز است.
پس از تعریف اولیه باور، به سراغ رابطه باور و شناخت میرویم.
تردیدی نیست که بسیاری از باورها و اموری که ما آن را راست و درست میپنداریم، همان شناخته شدههای ما هستند. یعنی در بسیاری از موارد، شناخت و باور یک چیز در کنار هم قرار میگیرند.
خدا را همگان میشناسند و مؤمنین علاوه بر این، به خدای شناخته شده ایمان هم میآورند و او را باور دارند.
أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ… (ابراهیم10)
مگر در باره خدا -پديد آورنده آسمانها و زمين- ترديدی هست؟
با این همه برخی به خدایی که در نهایت آشکاری است و شناخت آن بسیار آسان است، ایمان نمیآورند.
این جاست که شناخت، از ایمان و باور جدا میگردد. همچنان که کافران خدا را میشناسند، ولی به او ایمان ندارند.
نه تنها شناخت حق، از باور تفکیک میشود، بلکه ممکن است باور نادرست نیز جای باور درست و حق را پر کند و ایمان به باطل به جای ایمان به حق بنشیند.
وَ الَّذينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (عنکبوت52)
و آنان كه به باطل گرويده و خدا را انكار كردهاند همان زيانكارانند.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ… (نساء51)
آيا كسانی را كه از كتابِ [آسمانی] نصيبی يافتهاند نديدهای؟ كه به «جِبت» و «طاغوت» ايمان دارند…
در باور باطل و نادرست، شناخت دیگر در کار نیست، چرا که شناخت به واقعیتهای موجود و حقایق تعلق میگیرد. پس باور باطل و نادرست، بر خلاف باور حق و درست، هرگز با شناخت جمع نمیگردد.
نتیجه این شد که ممکن است باور و شناخت یک چیز با هم جمع شوند و نیز ممکن است تنها یکی از این دو پیدا شود: باور تنها بدون شناخت آن چیز و یا شناخت تنها بدون باور آن چیز محقق شود.
از این رو طبق اصطلاح، رابطه میان باور و شناخت، رابطه عموم و خصوص من وجه است. یعنی هم نقطه اجتماع دارند و هم هر یک به تنهایی تحقق مییابند.
رفتار و کردار آدمی متأثر از شناختها و باورهای اوست.
باورهای غیر عقلانی فاقد ارزش هستند، اما باورهای عقلانی که ارزشمند هستند، ریشه در شناخت دارند.
درنگ شایسته بر این دو نکته پرده از اهمیت ویژه شناخت در مقابل باور را برمیدارد.
لذا آن چه در درجه نخست مهم است پرداختن به شناختهاست و نه باورها.
چرا که شناخت، بنیاد باورهای عقلانی و موتور حرکتهای انسانی است.
تفکیک شناخت و باور آثار مهمی در مسائل و مباحث گوناگون دارد.
از جمله این که هدف از اصول دین، در درجه نخست تقویت شناخت است. البته با استحکام شناخت، در پله دوم باورها نیز تقویت میگردند.
بر این اساس، اولا اطلاق عقاید و اعتقادات بر مسائل اصول دین، چندان مناسب نیست. چون اعتقاد و عقیده تعبیری دیگر از ایمان و باور است.
ثانیا روشن شد که هدف نخست مباحث معارفی، معرفت و شناخت است و نه ایمان با صرف نظر از شناخت.
حاصل مسایل مطرح شده در پیشدرآمدها این شد که مخاطب مباحث پیش روی، محقق است و هدف از آن نیز برطرف ساختن نیاز عقلانی اوست (و نه مناظره و…). البته در این راه از براهین وحیانی نیز کمک گرفته میشود تا نخست شناختها استحکام یابند. پیداست که با استحکام شناخت، ایمان نیز بارورتر میگردد.
همه ما دو واژه «شناخت» و «باور» را شنیدهایم و بارها و بارها آن را به کار بردهایم. اما با این همه وقتی سخن از تفاوت مفهوم این دو واژه به میان میآید، بیشترِ افراد دچار مشکل میگردند.
در نگاه نخست، «شناخت»، مفهومی است که برای همگان آشناست.
اما اندک نیست مواردی که باور را به جای شناخت و یا همراه شناخت به کار میبریم.
رابطه باور و شناخت چیست؟ چگونه میتوان مرز دقیق میان این دو مفهوم را درک نمود.
مفهوم «باور» با واژگانی دیگر همچون گرویدن، ایمان، عقیده، اعتقاد، یقین، قبول، پسند، تایید، تصدیق، تصویب، توافق، و… نیز بیان میگردد.
از تفاوتهای دقیق این کلمات صرف نظر میکنیم و به وجه مشترک آنها میپردازیم.
تعبیرات یاد شده همگی بیانگر «پذیرش قلبی» و «راست پنداشتن» یک امر است. اگر امری قلبا مورد پذیرش قرار گرفت، میتوانیم بگوییم به این امر ایمان پیدا کردهایم، یا آن را باور نمودهایم، یا به آن عقیدهمند شدهایم و یا….
بنا بر این باور، همان «راست پنداری» یک چیز است.
پس از تعریف اولیه باور، به سراغ رابطه باور و شناخت میرویم.
تردیدی نیست که بسیاری از باورها و اموری که ما آن را راست و درست میپنداریم، همان شناخته شدههای ما هستند. یعنی در بسیاری از موارد، شناخت و باور یک چیز در کنار هم قرار میگیرند.
...