گذشت كه توسعهي صلح، در گروي توسعهي شناخت (با تمام زير شاخههاي آن) است. اما اين پرسش جا دارد كه اگر در توسعهي شناخت به موفقيت رسيديم، دستيابي به صلح تضمين شده است يا خير؟ به سخني ديگر آيا توسعهي شناخت، شرط كافي توسعهي صلح است يا شرط لازم؟
براي پاسخ اين پرسش، لازم است نگاهي دوباره به برخي از مباحث پيشين بيفكنيم؛ در فصل «ابزار توسعهي صلح» چنين گذشت:
براي توسعهي صلح علاوه بر توسعهي شناخت، توسعهي قدرت هم لازم است؛
در فصل «از تفاهم سياسي تا تفاهم شناختي تحقيقي» نيز گذشت:
«تفاهم شناختي تحقيقي» اگر به جريانات مزاحم و مخرّب برخورد نكند، از «تفاهم عملي» انفكاك پذير نيست.
جريانات مزاحم و مخرّبي كه سد راه تفاهم عملي است چيست؟ به بخشي از فصل «حركت ادراكي و احساسي» توجه كنيد:
اگر غرايز بر كشور دل حكمروايي كند تنها بازار جاذبه و دافعهي غرايز گرم است و بس. اينجاست كه شور عشق هميشه ناشي از احساس است و نه ادراك؛ پس بايد هر ادراكي را به احساس ترجمه نمود تا تأثيرگذار باشد و اينجاست كه عشق آنگاه مطهر است كه معرفت شمع فروزان آن باشد.
اما اگر عقل بر عريكهي سلطنت دل تكيه زند، پاي خوبيها و بديها به ميان ميآيد، ضروري ميشود كه تمامي غرايز از نظر كمي و كيفي، در مقابل چراغ عقل سان روند تا ارزش آن آشكار گردد. اينجاست كه محبت تنها به خوبيها گره ميخورد و آشكار شدن خوبيِ خوبيها نيز تكيه بر روشنگري عقل دارد. از اين رو نه تنها هيچ لزومي ندارد كه ادراك به احساس ترجمه شود، بلكه حقارت نقش غرايز در حكومت بر دل نيز آشكار ميگردد. همچنين چنين محبتي خود از ابتدا در پرتوي عقل فروزان است و به فروزندهاي ديگر نياز ندارد…
اين مبنا تأثير شگرفي در مباحث گوناگوني ميگذارد؛ براي اشاره كوتاه توجه به بحث رسانهها سودمند است، از منظر بينش دوم، علوم رسانهاي چه از نظر فلسفي و چه از نظر كاربردي متحول خواهد شد؛ چرا كه ما با دو گروه مخاطب سر و كار داريم، مخاطبي كه پادشاه دل او هوي است و مخاطبي كه عقل بر قلب او سلطنت ميكند.
و در فصل «محورهاي بنيادين حركتهاي شناختي» گفتيم:
هر چند عقل آدمي در پي «كشف حقيقت» است و سرشت انساني «انصاف» را ميطلبد، و باور دين مداران، «مسؤليت» پاسخ گويي در قيامت را؛ اما متأسفانه تمامي حركتهاي شناختي كه با آنها سر و كار داريم چنين نيستند، و بسيار ديده ميشود مباحث علمي نيز به نيرنگ و تزوير آلوده شدهاند…
بنا بر اين، تلاش اندك پيش روي شما بر اساس نزديك شدن به راه و روش موليمان علي علیه السلام است و نه معاويهها؛ از اين رو تنها به روشهاي عقل محورانه و حقيقت جويانه بسنده مينماييم.
با التزام به حقيقت و انصاف و مسؤليت، تنها آن حركت شناختي معتبر و موجّه است كه با هدف تثبيت حقيقت و نابودي باطل صورت پذيرد…
شناخت بنيادين هواپرستي، فوق العاده مهم است و تأثير شگرفي بر ساير مباحث بنيادين و كاربردي دارد كه طرح آن در جاي مناسب بسيار ضروري است. اما اشارهي اجمالي به آن لازم است…
با پذيرش دو بُعدي بودن انسان (بُعد خرد و بُعد غريزه) با دو وضعيت روبرو هستيم: 1ـ حاكميت عقل بر غريزه (و نه نفي غريزه) 2ـ حاكميت غريزه بر عقل (و به خدمت گرفتن عقل براي ارضاي غرايز). مقصود از هواپرستي وضعيت دوم است.
با تأمل در مطالب فوق، پاسخ پرسش مطرح شده را مييابيم و به اين نتيجه ميرسيم كه دستيابي به صلح در صورتي ممكن است كه:
1- در ساحت نظر (حركت شناختي):
1.1- حركت شناختي به درستي و كامل انجام شود؛
1.2- از پيشگيري و دفع حركت شناختيِ هواپرستانه در جبهه مخالف (شبهه افكني) غفلت ورزيده نشود؛
2- در ساحت عمل (حركت عملي):
2.1- ضميمه شدن حركتهاي عملي لازم مانند تبليغ و… ضروري است
2.2- موانع دفع شود اعم از:
2.2.1- موانع دروني؛ حاكميت غريزه بر عقل (و به خدمت گرفتن عقل براي ارضاي غرايز)؛
2.2.2- موانع بروني؛ قدرتهاي جنگ طلب؛
در اين صورت تفاهم شناختي از تفاهم عملي تفكيك پذير نيست، و ميتوان با توسعهي شناخت، توسعهي صلح را تضمين نمود. بنا بر اين توسعهي شناختي، تنها شرط لازم توسعهي صلح است و نه شرط كافي.
پس هيچگاه ضرورت توسعهي قدرت را نميتوان ناديده انگاشت؛ چرا كه احيانا هواپرستي عملي (جنگ طلبي) و هواپرستي شناختي (حركتهاي شناختي معكوسِ حقيقت بر اساس شبهه افكني) را چيزي جز قدرت غالب، درمان نميكند.
گذشت كه توسعهي صلح، در گروي توسعهي شناخت (با تمام زير شاخههاي آن) است. اما اين پرسش جا دارد كه اگر در توسعهي شناخت به موفقيت رسيديم، دستيابي به صلح تضمين شده است يا خير؟ به سخني ديگر آيا توسعهي شناخت، شرط كافي توسعهي صلح است يا شرط لازم؟…
با تأمل در مطالب فوق، پاسخ پرسش مطرح شده را مييابيم و به اين نتيجه ميرسيم كه دستيابي به صلح در صورتي ممكن است كه:
1- در ساحت نظر (حركت شناختي):
1.1- حركت شناختي به درستي و كامل انجام شود؛
1.2- از پيشگيري و دفع حركت شناختيِ هواپرستانه در جبهه مخالف (شبهه افكني) غفلت ورزيده نشود؛
2- در ساحت عمل (حركت عملي):
2.1- ضميمه شدن حركتهاي عملي لازم مانند تبليغ و… ضروري است
2.2- موانع دفع شود اعم از:
2.2.1- موانع دروني؛ حاكميت غريزه بر عقل (و به خدمت گرفتن عقل براي ارضاي غرايز)؛
2.2.2- موانع بروني؛ قدرتهاي جنگ طلب؛
در اين صورت تفاهم شناختي از تفاهم عملي تفكيك پذير نيست، و ميتوان با توسعهي شناخت، توسعهي صلح را تضمين نمود. بنا بر اين توسعهي شناختي، تنها شرط لازم توسعهي صلح است و نه شرط كافي…