در حال حاضر آنچه به عنوان «حذف پنهان وحی» مطرح است، به فلسفهی اسلامی نسبت داده میشود. روشن است كه این ادعا نیاز به ارایهی مستند دارد كه انشاءالله در جای خود خواهد آمد. اما اینك برای كاستن از بزرگی این ادعا، به توضیح اندكی در دو گام بسنده مینماییم:
الفـ مراد از فلسفه اسلامی چیست؟
پا را اندكی فراتر بگذاریم، آیا میتوان گفت فیزیك اسلامی، ریاضیات اسلامی، نجوم اسلامی؟[1] برای روشن شدن این امر باید بررسی نمود برای «علم اسلامی» چند معنا متصور است؟ و در اینجا چه معنایی از آن اراده شده است؟
در این كه فلسفهی غیر اسلامی وجود دارد، تردیدی نیست؛ اما سخن در «فلسفه»ای است كه «اسلامی بودن» را یدك میكشد.
اگر توانستیم برای فلسفه به شكل عام آن، هویتی مستقل قایل شویم (كه چنین است)، و آن هویت، طبق ادعا متكی بر استدلال و برهان منطقی (و عقل اصطلاحی) باشد (كه باز هم چنین است) نوبت به گام دوم میرسد:
بـ آیا تضادی میان عقل اصطلاحی (و به تبع آن فلسفه) و وحی (و به تبع آن دین) وجود دارد؟
رابطهی فلسفهی متكی بر برهان با دین متكی بر وحی چیست؟ انطباق صد در صدی، یا عدم انطباق كامل، و یا عدم انطباق جزئی؟
عدم انطباق جزئی، در نظر اولیه قابل تردید نیست؛ سخن در دو چیز است: 1ـ مرز عدم انطباق و 2ـ تطابق نظر تحقیقی با نظر اولیه و عدم تطابق آن؛ اینجاست كه مسألهی تعارض «عقل با وحی» و به تبع آن «فلسفه با دین» پیش میآید.
اینك به حساسترین نقطه رسیدهایم كه نوع تهاجم در این نقطه شكل میگیرد؛ در این نقطه دو نظریه وجود دارد و به تبع آن به بقیهی مسایل متفرع بر آن از دو منظر نگریسته شده است:
- منظر نخست، عدم پذیرش تعارض واقعی است، با این بیان كه: منشأ تعارض «عقل با وحی» چیزی نیست جز «جمود بر الفاظ»؛ پس مشكل اصلی تضاد، تضاد میان «نصگرایی» و «عقلگرایی» است و نه تضاد میان وحی و عقل.
- منظر دوم، پذیرش تعارض واقعی است؛ بر این اساس است كه برخی از صاحب نظران، «فلسفه و عرفان و شریعت را به زوایای مثلث تشبیه كردهاند كه هر گاه بر یكی افزوده شود از دیگری كاسته میشود»؛ بدین معنا كه این سه به شكل كمال و تمام با یكدگر قابل اجتماع نیستند.
اگر 1ـ اسلامی بودن را برای فلسفه (و سایر علوم) تعقل كردیم، و 2ـ منشأ تعارض عقل با وحی را جمود بر الفاظ دانستیم، در این صورت:
مخالفت با عقل اصلاحی (به تبع آن فلسفه) یعنی مخالفت با حقیقت (كه در فلسفهی اسلامی تبلور یافته است)؛ كانون این تهاجم بر حقیقت (كه طبق ادعا، فلسفهی اسلامی است) چیزی نیست جز «نصگرایی جمودانه».
اینجاست كه از نظر دقت علمی چارهی نداریم جز تغییر و تبدیل عبارت «تعارض عقل و وحی» و همچنین «فلسفه و دین»، و باید به جای آن بگوییم «تعارض عقل و نقل» و یا «تعارض ادلهی قطعیه با ادلهی ظنیه».
این همان منظر نخست است.
ولی اگر 1ـ اسلامی بودن فلسفه را (همانند سایر علوم) نپذیرفتیم، و یا 1/2ـ تعارض واقعی میان عقل و وحی را پذیرفتیم، 2/2ـ منشأ تعارض را مدلول واقعی میراث وحی دانستیم و نه جمود بر الفاظ.
این همان منظر دوم است.
در این صورت:
اولا مخالفت با وحی یعنی مخالفت با حقیقت (كه در دین تبلور یافته است)؛ كانون این تهاجم بر حقیقت نیز (كه طبق ادعا وحی است) چیزی نیست جز «عقل گرایی»؛
و ثانیا کاربرد «تعارض عقل و نقل» و یا «تعارض ادلهی قطعیه با ادلهی ظنیه» به جای «تعارض عقل اصطلاحی و وحی» و همچنین «فلسفه و دین»، در واقع تحریف پنهان وحی به شکل کلی آن است.
بر اساس همین تحریف پنهان نیز تمامی منابع دینی متعارض با فلسفه، تأویل و توجیه میشود. این نیز مصداق تحریف وحی است که البته چندان هم پنهان نیست.
تفصیل این مباحث در مجال خودش خواهد آمد. انشاءالله.
[1]ـ این موضوع اساس بحثی است كه در اسلامی كردن دانشگاهها مطرح میباشد.
در حال حاضر آنچه به عنوان «حذف پنهان وحی» مطرح است، به فلسفهی اسلامی نسبت داده میشود…
رابطهی فلسفهی متكی بر برهان با دین متكی بر وحی چیست؟ انطباق صد در صدی، یا عدم انطباق كامل، و یا عدم انطباق جزئی؟…
در این نقطه دو نظریه وجود دارد و به تبع آن به بقیهی مسایل متفرع بر آن از دو منظر نگریسته شده است:
1) منظر نخست، عدم پذیرش تعارض واقعی است، با این بیان كه: منشأ تعارض «عقل با وحی» چیزی نیست جز «جمود بر الفاظ»؛ پس مشكل اصلی تضاد، تضاد میان «نصگرایی» و «عقلگرایی» است و نه تضاد میان وحی و عقل.
2) منظر دوم، پذیرش تعارض واقعی است؛ بر این اساس است كه برخی از صاحب نظران، «فلسفه و عرفان و شریعت را به زوایای مثلث تشبیه كردهاند كه هر گاه بر یكی افزوده شود از دیگری كاسته میشود»؛ بدین معنا كه این سه به شكل كمال و تمام با یكدگر قابل اجتماع نیستند…