آشنایی با دستگاه شناخت را با یک طبقهبندی آغاز میكنیم:
رُوِی عَنْ بَعْضِ الصَّادِقِینَ ع أَنَّ النَّاسَ أَرْبَعَةٌ رَجُلٌ یعْلَمُ وَ یعْلَمُ أَنَّهُ یعْلَمُ فَذَاكَ مُرْشِدٌ عَالِمٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ رَجُلٌ یعْلَمُ وَ لَا یعْلَمُ أَنَّهُ یعْلَمُ فَذَاكَ غَافِلٌ فَأَیقِظُوهُ وَ رَجُلٌ لَا یعْلَمُ وَ یعْلَمُ أَنَّهُ لَا یعْلَمُ فَذَاكَ جَاهِلٌ فَعَلِّمُوهُ وَ رَجُلٌ لَا یعْلَمُ وَ یعْلَمُ أَنَّهُ یعْلَمُ فَذَاكَ ضَالٌّ فَأَرْشِدُوهُ[1]
این حدیث چهار گروه را از یکدیگر تفکیک میکند:
1ـ كسی كه داناست و به دانا بودن خود نیز آگاه است؛ چنین شخصی میتواند راهنمای دیگران باشد؛ از این رو شایستگی پیروی دارد.
2ـ كسی كه داناست ولی به دانا بودن خود توجه ندارد؛ این شخص از دانایی خویش غافل است؛ پس نیازمند به توجه و بیدار كردن است.
3ـ كسی كه نادان است و به نادانی خود توجه دارد؛ نادان باید راه آموختن را بپیماید.
4ـ كسی كه نادان است ولی خود را دانا میپندارد؛ چنین شخصی در واقع گمراه است و باید دیگران او را متوجه نادانیاش نمایند.
گروه نخست نیاز به حركت به سوی دانایی ندارند؛ از این رو از آن صرف نظر میكنیم. گروه چهارم هم با یك راهنمایی به گروه سوم ملحق میشوند؛ از این رو به جز چگونگی راهنمایی او، بحث خاصی ندارد. پس بحث را بر دو گروه باقی مانده متمرکز میکنیم.
نقطه آغاز سیر علمی این است كه نیاز شخص را بشناسیم، و بدانیم برای آگاه شدن این فرد توجه و بیدار كردن لازم است و یا آموزش؛
در صورت نخست از دو صورت باقی مانده تنها حرکتی که لازم است توجه و تذکر و بیداری نسبت به حقیقت است و بس. پس كار غفلت، آسان به پایان میرسد.
اما كسانی كه نیازمند آموزش هستند، باید سیر علمی آموختن را آغاز نمایند.
آموختن، (یعنی شناخت مجهول)، بدون تفکر (یعنی حرکت اندیشهای) ممکن نیست؛ هدف نهایی حركت اندیشهای نیز همان استنباط و استخراج مجهول است تا در بُرد پرتو خرد قرار گیرد.
وقتی به حقیقت درک شده به لحاظ تلاش برای رفع خفای آن (و جبران محدودیت عقل مستنبط) مینگریم، تعبیر «اندیشیدن» و تفکر را به کار میگیریم؛
با پایان یافتن استنباط، جهل نیز برطرف میشود؛ از منظر مرتفع شدن جهل در عملیات استنباط، میتوان تعبیر «تعلم» را به كار برد.
از سوی دیگر رسیدن به همین حقیقت (آموخته و استنباط شده) به لحاظ درک آن توسط عقل، «تعقل» نامیده میشود؛
اگر همین حقیقت از منبع گفتاری و نوشتاری استنباط شده باشد، میتوان از تعبیر «درایت روایت» استفاده نمود؛
و اگر دانش یاد شده به قلب نیز راه پیدا كند، به لحاظ بینایی و بصیرت حاصل شده برای مستنبط، میتوان از تعبیر «فقاهت» استفاده کرد؛
به لحاظ نفس حقیقت وجدان شده، «حکمت» نامیده میشود؛
و اگر این حقیقت وجدان شده را با اضافه به مستنبط بنگریم، «معرفت» گفته میشود.
با کنار هم گذاشتن همه امور یاد شده است که «دستگاه استنباط» بر پا میشود.
با آشنایی با ادبیات دستگاه شناخت، دو چیز روشن میشود:
الفـ تذکر (بیداری) و تعلم (آموزش) هر کدام محدوده تفکیک شدهای دارند که تداخل آن دو ممکن نیست؛ قلمرو تذکر، غفلت است، و قلمرو آموزش، نادانی. پس کاربرد هر یک در جای دیگری شایسته نیست.
بـ تعابیر تعلم، تفکر، تعقل، داریت، فقاهت، حکمت و معرفت، همگی از یک چیز سخن میگویند اما از زاویههای متفاوت، از این رو گسستن و انفکاک آنها از یکدیگر ممکن نیست. دستگاهی که همه این عناصر را دربرمیگیرد دستگاه استنباط است. از این رو میتوان گفت دستگاه استنباط بخشی از دستگاه شناخت است و عناصر یاد شده هم اجزاء دستگاه شناخت است.
پس از شناختن ارتباط عناصر با یکدیگر، اگر روایات مربوطه آنها را در کنار هم بنگریم، با تفسیری شگرف از دستگاه شناخت در مکتب وحی روبرو میشویم که از عظمت، انسجام و استحکام آن احساس غرور میکنیم.
بخشی از ادبیات شناخت در این نوشتار از آن یاد شده عبارت است از:
توجه غافل (تذکر)
آموختن جاهل (تعلم)
البته میتوان به آموختن از ابعاد گوناگونی نگریست، چون:
تلاش برای آشکار کردن امور پنهان (تفکر)
بر طرف شدن جهل (تعلم)
آشکار شدن امور پنهان در پرتوی خرد (تعقل)
غواصی در اعماق کلام (درایت حدیث)
ذات حقیقتی که در پی آن هستیم (حکمت)
بینایی دل مستنبط (فقاهت فقیه)
نیل مستنبط به حقیقت (معرفت)
با جمع همه عناصر یاد شده، دستگاه استنباط برپامیشود.
برای آشنایی با جایگاه منحصر به فرد دستگاه شناخت در منابع وحی، اشارهای داریم به روایات تفكر، تعلم، استنباط، تعقل، درایت، حکمت، فقاهت و معرفت.
توجه به این نكته لازم است كه به دلایلی، این نوشتار اشاره یكسانی به عناصر دستگاه شناخت ندارد؛ از جمله تفصیل بیشتر بحث تفكر است؛ از این رو از عدم تناسب كمی مباحث پوزش میطلبیم.
[1]ـ بحارالأنوار 1 195 باب 2- 15
آشنایی با دستگاه شناخت را با یک طبقهبندی آغاز میكنیم:
رُوِی عَنْ بَعْضِ الصَّادِقِینَ ع أَنَّ النَّاسَ أَرْبَعَةٌ رَجُلٌ یعْلَمُ وَ یعْلَمُ أَنَّهُ یعْلَمُ فَذَاكَ مُرْشِدٌ عَالِمٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ رَجُلٌ یعْلَمُ وَ لَا یعْلَمُ أَنَّهُ یعْلَمُ فَذَاكَ غَافِلٌ فَأَیقِظُوهُ وَ رَجُلٌ لَا یعْلَمُ وَ یعْلَمُ أَنَّهُ لَا یعْلَمُ فَذَاكَ جَاهِلٌ فَعَلِّمُوهُ وَ رَجُلٌ لَا یعْلَمُ وَ یعْلَمُ أَنَّهُ یعْلَمُ فَذَاكَ ضَالٌّ فَأَرْشِدُوهُ[1]
این حدیث چهار گروه را از یکدیگر تفکیک میکند:
1ـ كسی كه داناست و به دانا بودن خود نیز آگاه است؛ چنین شخصی میتواند راهنمای دیگران باشد؛ از این رو شایستگی پیروی دارد.
2ـ كسی كه داناست ولی به دانا بودن خود توجه ندارد؛ این شخص از دانایی خویش غافل است؛ پس نیازمند به توجه و بیدار كردن است.
3ـ كسی كه نادان است و به نادانی خود توجه دارد؛ نادان باید راه آموختن را بپیماید.
4ـ كسی كه نادان است ولی خود را دانا میپندارد؛ چنین شخصی در واقع گمراه است و باید دیگران او را متوجه نادانیاش نمایند.
گروه نخست نیاز به حركت به سوی دانایی ندارند؛ از این رو از آن صرف نظر میكنیم. گروه چهارم هم با یك راهنمایی به گروه سوم ملحق میشوند؛ از این رو به جز چگونگی راهنمایی او،...