با اندک تأملي جدي در دو پرسش «من کيستم؟»، «من چيستم؟»، اهميت فوق العادهي آن آشکار ميشود؛ چرا که خودشناسي هم يافتن «آن چه هستم» ميباشد و هم هدف «آن چه بايد باشم» را ترسيم ميکند.
اما آيا اين دو پرسش جدي گرفته شدهاند يا اين که ما خود را فراموش کردهايم؟!
و اگر چنين باشد با تلخترين واقعيت روبرو هستيم و آن اين که ما در جستجوي هر گمشدهاي هستيم جز خويشتن!!!
اين واقعيت، آن چنان تلخ است که مولا اميرالمؤمنينC را شگفتزده ميکند:
در شگفتم از کسي که (هر) گمشدهاش را جستجو ميکند در صورتي که واقعا خودش را گم کرده است (و هيچ شناختي از خودش ندارد) اما در جستجوي (شناخت) خويش نيست.
اما با اين همه نگاه دين به خودشناسي بسيار فراتر و برتر از افق خِردهاي خُرد است تا آن جا که جايگاه ژرف خودشناسي در منابع وحياني بس شگفت است!
افق بلند وحي در خودشناسي هم اهميت ويژه اين بحث را نشان ميدهد و هم گوشهاي کوچک از عظمت علمي دستگاه دين را به نمايش ميگذارد.
خُردي خِردها موجب شد که عصارهاي از برخي علوم انساني را مقدم بداريم تا اندکي بلندي افق دين را بشناسيم.
در هر صورت تتبع گسترده اين بحث در منابع وحياني کار هر کسي نيست و اين عذر تقصير اين کوچکترين است.
چه ميشود کرد؟! هر چند دريا به کاسه نيايد اما کاسه کام تشنهاي را سيراب ميکند. از اين رو مباحث پيش روي شما بيش از يک نگاه کاملا گذرا و کوتاه به گوشهاي از منابع وحياني شمرده نميشود.
هر چند اين نگاه بسيار ناقص است اما ميتواند مقدمهاي باشد بر اهميت يافتن سلسله مباحث اين نوشتار.
پيش از اين به شگفتي اميرالمؤمنين اشاره کرديم و اينک ادامه منابع وحي.
خودشناسي نخستين گام شناختي
نسبت به شناخت خود نادان نباش چرا که بیگمان کسی که از خود شناختی نداشته باشد، به همه چیز نادان است.[1]
نشناختن خود، براي اثبات جهالت (واقعي) فرد کافي است.[2]
خودشناسي بالاترين مصداق خردورزي
برترين مصداق خردورزي خودشناسي است؛ چرا که کسي که خودش را بشناسد، خرد پيشه ميکند (يا خويش را از هلاکت نگه ميدارد) و کسي که خودش را نشناسد گمراه ميگردد.[3]
برترين شناخت
برترين شناختها، خودشناسي است.[4]
برترين حکمتها، خودشناسي و ايستادن در جايگاه شايسته خود است.[5]
بزرگترين ناداني، نشناختن شأن خود است.[6]
خودشناسي، قله شناخت
کسي که خود را (واقعا) بشناسد، به راستي که به پايان (و اوج) هر شناختي و دانشي رسيده است.[7]
اوج شناخت، خودشناسي است.[8]
خودشناسي، بينياز کننده شناخت انسان است.[9]
خودشناسي بزرگترين رستگاري
کسي که به شناخت خودش دست يابد، به بزرگترين رستگاري رسيده است.[10]
کسي که خود را نشناسد، از راه نجات دور گشته و بر گمراهي و نادانيها گام گذاشته است.[11]
شخصيت واقعي در گرو خودشناسي
کسي که خود را بشناسد، مرتبهاش بلند ميگردد.[12]
خودشناسي ريشه همت
کسي که خود را بشناسد، (قدر) خويش را با (با دلبستن و مشغول شدن به) آن چه فنا ميشود و از دست ميرود، خوار نميکند.[13]
کسي که خود را نشناسد، خويش را رها ميکند (و جاي تلاش براي کمال به هر پستي دست ميزند).[14]
در شگفتم از کسي که (قدر و مرتبه واقعي) خودش را ميشناسد، چگونه به خانه فاني دل ميبندد![15]
کسي که خود را بشناسد (براي کمال) تلاش ميکند (يا خود را از آلودگيها پاک ميکند).[16]
عارف واقعي کسي است که (جايگاه واقعي) خودش را بشناسد و خودش را از (اسارتها و یا آتش دوزخ) آزاد کند و خويش را از آن چه (از کمال واقعيش) دور ميکند و موجب هلاکت او ميشود برتر بداند.[17]
خودشناسي مقدمهی مردمشناسي
کسي که خودش را بشناسد، ديگران را بهتر ميشناسد (و از مردم شناسي بالاتري برخوردار است).[18]
چگونه انسان ميتواند ديگران را بشناسد، در حالي که خودش را نميشناسد.[19]
کسي که خودش را نميشناسد، نسبت به ديگران نادانتر است.[20]
زرنگي يعني خودشناسي
زرنگ کسي است که خودش را بشناسد و کارهايش را (براي خداوند) خالص گرداند.[21]
خودشناسي راه خداشناسي
کسي که خود را بشناسد خدايش را (که برترين موضوع شناختي است) شناخته است.[22]
کسي که خود را بشناسد، به راستي که خدايش را شناخته است…[23]
در شگفتم از کسي که خودش را نميشناسد، چگونه خدايش را ميشناسد![24]
خودشناسي سودمندترين شناختها
شناخت خود، سودمندترين شناختهاست.[25]
در برخي ديگر از منابع وحي به جنبههاي متفاوت خودشناسي هم اشاره شده است؛ اين حوزه بسيار گستردهتر از حوزه اول است که تنها به يک نمونه از قرآن بسنده ميشود:
مانند کساني نباشید که خداوند را فراموش کردند، پس خداوند خودشان را به خودشان فراموشاند؛ چنين کساني فاسقان هستند.[26]
هر چند ما ناچاريم دامن سخن را در اين جا جمع کنيم اما يقينا آن چه اشاره رفت نسبت آن چه باقي مانده است درصد اندکي بيش نيست. گذشته از اين که درک همين اندک اشاره رفته نيز شايستگي ويژهاي را ميطلبد.
[1]ـ اميرالمؤمنينC: لا تجهل نفسك فإن الجاهل معرفة نفسه جاهل بكل شيء
[2]ـ اميرالمؤمنينC: كفي بالمرء جهلا أن يجهل نفسه
[3]ـ اميرالمؤمنينC: أفضل العقل معرفة الإنسان نفسه فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضل
[4]ـ اميرالمؤمنينC: أفضل المعرفة معرفة الإنسان نفسه
[5]ـ اميرالمؤمنينC: أفضل الحكمة معرفة الإنسان نفسه و وقوفه عند قدره
[6]ـ اميرالمؤمنينC: أعظم الجهل جهل الإنسان أمر نفسه
[7]ـ اميرالمؤمنينC: من عرف نفسه فقد انتهي إلي غاية كل معرفة و علم
[8]ـ اميرالمؤمنينC: غاية المعرفة أن يعرف المرء نفسه
[9]ـ اميرالمؤمنينC: كفي بالمرء معرفة أن يعرف نفسه
[10]ـ اميرالمؤمنينC: نال الفوز الأكبر من ظفر بمعرفة النفس
[11]ـ اميرالمؤمنينC: من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة و خبط في الضلال و الجهالات
[12]ـ اميرالمؤمنينC: من عرف نفسه جل أمره
[13]ـ اميرالمؤمنينC: من عرف قدر نفسه لم يهنها بالفانيات
[14]ـ اميرالمؤمنينC: من جهل نفسه أهملها
[15]ـ اميرالمؤمنينC: عجبت لمن عرف نفسه كيف يأنس بدار الفناء
[16]ـ اميرالمؤمنينC: من عرف نفسه تجرد
[17]ـ اميرالمؤمنينC: العارف من عرف نفسه فأعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها و يوبقها
[18]ـ اميرالمؤمنينC: من عرف نفسه فهو لغيره أعرف
[19]ـ اميرالمؤمنينC: كيف يعرف غيره من يجهل نفسه
[20]ـ اميرالمؤمنينC: من جهل نفسه كان بغير نفسه أجهل
[21]ـ اميرالمؤمنينC: الكيس من عرف نفسه و أخلص أعماله
[22]ـ اميرالمؤمنينC: من عرف نفسه عرف ربه
[23]ـ قَالَ النَّبِي1: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ثُمَّ عَلَيكَ مِنَ الْعِلْمِ بِمَا لَا يصِحُّ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ وَ هُوَ الْإِخْلاصُ
[24]ـ عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف ربه
[25]ـ معرفة النفس أنفع المعارف
[26]ـ و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون
با اندک تأملي جدي در دو پرسش «من کيستم؟»، «من چيستم؟»، اهميت فوق العادهي آن آشکار ميشود؛ چرا که خودشناسي هم يافتن «آن چه هستم» ميباشد و هم هدف «آن چه بايد باشم» را ترسيم ميکند.
اما آيا اين دو پرسش جدي گرفته شدهاند يا اين که ما خود را فراموش کردهايم؟!
و اگر چنين باشد با تلخترين واقعيت روبرو هستيم و آن اين که ما در جستجوي هر گمشدهاي هستيم جز خويشتن!!!
اين واقعيت، آن چنان تلخ است که مولا اميرالمؤمنينC را شگفتزده ميکند:
در شگفتم از کسي که (هر) گمشدهاش را جستجو ميکند در صورتي که واقعا خودش را گم کرده است (و هيچ شناختي از خودش ندارد) اما در جستجوي (شناخت) خويش نيست.
اما با اين همه نگاه دين به خودشناسي بسيار فراتر و برتر از افق خِردهاي خُرد است تا آن جا که جايگاه ژرف خودشناسي در منابع وحياني بس شگفت است!
افق بلند وحي در خودشناسي هم اهميت ويژه اين بحث را نشان ميدهد و هم گوشهاي کوچک از عظمت علمي دستگاه دين را به نمايش ميگذارد.
خُردي خِردها موجب شد که عصارهاي از برخي علوم انساني را مقدم بداريم تا اندکي بلندي افق دين را بشناسيم.
در هر صورت تتبع گسترده اين بحث در منابع وحياني کار هر کسي نيست و اين عذر تقصير اين کوچکترين است.
...