مرحوم استاد زاهدی نقل میکردند: سالی در نجف زائر بودم و برای اینکه از وقتم استفاده کنم، در ساعات خلوت برای دیدن زیارتگاهها و اماکن عبادی میرفتم و بهره میبردم.
بعدازظهرِ گرمی بود، از کوچهگردی خسته شدم. مسجدی دیدم، گفتم: بروم هم نمازی بخوانم و هم استراحتی بکنم.
مسجد خالی به نظر میرسید. در همان اوّلِ شبستان دو رکعت نماز تحیّت خواندم،
ولی حس کردم عقبتر در پشت ستونی کسی دیگر هم هست. سر برگرداندم و دقّت کردم، مرحوم آقای خوئی بود!
بعد از خوشوبش، قبل از اینکه سؤال کنم که اینجا چه میکنید، خودش جواب داد:
منزل مهمان داشتیم و شلوغ بود و امکان مطالعه نبود، آمدم اینجا که از کار عقب نمانم.
کانال چراغ مطالعه
مرحوم استاد زاهدی نقل میکردند: سالی در نجف زائر بودم و برای اینکه از وقتم استفاده کنم، در ساعات خلوت برای دیدن زیارتگاهها و اماکن عبادی میرفتم و بهره میبردم.
بعدازظهرِ گرمی بود، از کوچهگردی خسته شدم. مسجدی دیدم، گفتم: بروم هم نمازی بخوانم و هم استراحتی بکنم.
مسجد خالی به نظر میرسید. در همان اوّلِ شبستان دو رکعت نماز تحیّت خواندم،
ولی حس کردم عقبتر در پشت ستونی کسی دیگر هم هست. سر برگرداندم و دقّت کردم، مرحوم آقای خوئی بود!
بعد از خوشوبش، قبل از اینکه سؤال کنم که اینجا چه میکنید، خودش جواب داد:
منزل مهمان داشتیم و شلوغ بود و امکان مطالعه نبود، آمدم اینجا که از کار عقب نمانم.
کانال چراغ...